شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۱۱ -


4 - خيانت مردم كوفه  
علت ديگرى كه شايد از ساير علل مهم تر بود تخاذل و كمك نكردن مردم كوفه در بحبوحه نبرد بود.
مردم كوفه همانطور كه به امام حسين (عليه السلام ) خيانت كردند و گناهى نابخشودنى دامن آنان را گرفت نسبت به فرزند رشيد وى ، زيد (عليه السلام ) نيز همانگونه رفتار كردند.(652)
آنان از تهديدهاى دشمن هراسيدند و موقعى يوسف بن عمر به نماينده خود حكم بن صلت دستور داد مردم را قبل از قيام در مسجد محاصره كند.
اغلب اين ملت بى بخار و خائن كوچكترين مقاومتى از خود نشان ندادند و فورا خود را تسليم دشمن ساختند، و براى اينكه خود را از معركه دور نگه دارند، اين بهانه بسيار خوبى براى آنان شد.
و دليل روشن تر اينكه موقعى زيد (عليه السلام ) با يارانش تا در مسجد پيشروى نمودند و مسجد را به محاصره خويش درآوردند و به آنان اعلام شورش و پيوستن به نبرد دادند آنان حركتى از خودشان ندادند.(653)
و اين مردم بزدل هيچ عذرى براى اين گناه بزرگ خويش نداشتند و تنها علت ، همان ترس و وحشت آنان از قواى دشمن بود.
(اعمش ) فقيه كوفه اين مطلب را خوب مى دانست ، هنگامى كه زيد (عليه السلام ) وى را به پيوستن به نهضت و بيعت با خويش دعوت نمود او در جواب زيد گفت : قربانت گردم ، من به اين مردم اعتماد ندارم ، و اگر ما اقلا سيصد نفر مردم قابل اعتماد را در كنار تو مى يافتيم ، اوضاع را عوض ‍ مى كرديم .(654)
اعمش خوب مردم كوفه و نيرنگ و خيانت آنان را خوانده بود و اين سخن وى روى همين تشخيص بود.
مثلا از باب نمونه از جمله كسانى كه دست زيد (عليه السلام ) را به عنوان بيعت فشرده بود و به او قول همكارى و نبرد داده بود، (انس بن عمرو ازدى ) كه يكى از مردان متنفذ كوفه به حساب مى آمد، بود، امّا اين مرد خائن در گرماگرم نبرد خود را در خانه اش مخفى ساخت موقعى زيد (عليه السلام ) با يارانش به در خانه او رسيدند و فرياد (( (جاء الحق ) )) و پيروزى را بلند نمودند و او را به جهاد در راه خدا دعوت كردند، او اصلا جوابى نداد.(655)
و از جمله خائنين ، قيس بن ربيع ، از شخصيتهاى معروف بود، كه با زيد بيعت كرد، امّا به هيچ وجه در جنگ شركت نكرد.(656)
در اين وضع بود كه زيد متوجه شد كه مرد كوفه به او خيانت كردند و گفت : (( (فعلوها حسبى اللّه ) )) آخر كار خودشان را كردند خدا مرا كفايت كند.(657)
و به افسر رشيد و يار فداكارش (نصر بن خزيمه ) فرمود: (( يا نصرا تخاف ان يكونوا فعلوها حسينية ))، )) (658) آيا مى ترسى ، كه همان گونه كه با حسين (عليه السلام ) رفتار كردند با ما نيز چنان كنند.
روحيه ترس و وحشت از دشمن و خود باختن در مقابل نيروى مخالف هميشه در شكستها و مغلوب شدن ها اثر مهمى داشته .
و در نهضت زيد (عليه السلام ) اين مطلب به وضوح نمايان شد و حتى بعضى از ياران نزديك خاندان پيامبر نيز مرعوب دشمن شدند و خود را از معركه كنار كشيدند.
(كميت اسدى ) كه از شعراى آزاده و مبارز و طرفدار خاندان پيامبر بود از جمله كسانى بود كه وحشت و ترس از دشمن به او اجازه شركت در جهاد نداد، گرچه كميت مردى پاك و با شمشير اشعار و بيانش دشمن را خرد مى كرد امّا موقعى زيد (عليه السلام ) به او نامه نوشت و وى را به بيعت و نبرد با دشمن دعوت كرد و به او نوشت : (( ... اخرج الينا، الست القائل ))
ما ابالى ان حفظت اباالقا
سم فيكم ملامة اللوام ))
كميت در جواب زيد (عليه السلام ) نامه اى نوشت و بدين شعرش تمثل جست :
(( تجود لكم نفس بما دون و ثية
تظلل لها الغر الغربان حول تجمل )) (659)
خلاصه با اين بهانه به نهضت ملحق نشد، امّا بعدا سخت از اين كار خود پشيمان گشت و با اين اشعار ندامت خود را ابراز مى داشت :
(( دعانى ابن الرسول فلم اجبه
الا يا لهف للداعى الوثيق
حذارمنية لابد منها
و هل دون المنية من طريق )) (660)
امّا او موفق گشت اشتباه خود را جبران كند، زيرا عاقبت در راه هدف مقدس ‍ مبارزه با ظلم و طرفدارى اهلبيت (عليهم السلام ) به شهادت رسيد (و ما در فصل شعراء آزاده اين كتاب به گوشه اى از حالات اين شاعر زنده دل اشاره كرده ايم ).
عيسى (عليه السلام ) فرزند ارجمند زيد (عليه السلام ) نيرنگ و خدعه مردم كوفه را چنين توصيف مى كند:
(( لااغرف موضع ثقة يفى ببيعته و يثبت عند اللقاء)) (661) من ، اعتقادى به مردم كوفه نسبت به بيعت آنان نديدم كه در موقع ملاقات و نبرد به آن متعهد و پايدار مانند.
و مردم شناس تر از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى نبود، امام سالها در ميان مردم كوفه بود و روحيه آنان را خوب تشخيص داده بود، حضرتش در خطبه اى آنان را چنين توصيف مى فرمايد:
(( يا اهل الكوفة ، منيت منكم بثلاث و اثنتين ، صم ذو و اسماع ، و بكم ذو و كلام ، و عمى ذو و ابصار، لااحرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء، تربت ايدكم يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها، كلما جمعت من جانب تفرقت من جانب آخر، و اللّه لكانى بكم فيما اخال ان لوحمس الوغى وحمى الضراب ، قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج المراءة عن قبلها...)) (662) ترجمه : اى اهل كوفه از كار شما به سه چيز كه داريد و دو چيز كه نداريد به غم و نگرانى مبتلا شده ام . گوش داريد امّا كر هستيد گويا هستيد امّا گنگ هستيد، چشم داريد، امّا كوريد. امّا آن دو كه نداريد.
(اول ) هنگام جنگ راستى و ثبات قدم احرار را نداريد (دوم ) در سختى و گرفتارى برادران مورد اعتماد نيستيد. دستهاى شما خاك آلوده باد شما مانند شترهايى هستيد كه ساربانشان از آنها دور شده باشد اگر از يك طرف جمعتان كنند، از طرف ديگر پراكنده شويد، به خدا قسم گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش نبرد شعله گيرد، از پسر ابوطالب جدا و پراكنده خواهيد شد. مانند جدا شدن زن (موقع زائيدن ) از بچه در شكم خود. با وجودى كه من از جانب پروردگارم حجت دارم .
از اين قضاوت و پيشامدها مى توان روحيه مردم كوفه را چنين تشخيص داد: آنان مردمى پر احساس و گرم بودند تا موقعى كه خطر پيش نمى آمد، و زبان و عمل ظاهرشان دوتا بود و اعتماد به آنان كار مشكلى بود. ظاهرشان خوب و دلفريب ، امّا دلهاى آنان نيرنگ و آلوده بود و تاريخ به خوبى شاهد اين مطلب است .(663)
ناگفته نماند، اين روحيه و صفات همه ملتها و مردمى است كه مراحل عاليه تربيت را نگذرانده باشند و علت اينكه در تاريخ اسلام مردم كوفه در اين صفت (بى وفايى و نيرنگ ) معروف شدند، اين است كه آنان مورد اين اتفاقات و حوادث واقع شدند، و در رهگذر اين پيشامدها قرار گرفتند و اين وقايع در ساير اقطار اسلامى كمتر به وقوع پيوست .(664)
5 - دعوت عباسيان  
در سنه يكصد هجرى ابتدا تشكيل گروه هاى مخفى و تكوين نهضتهاى سرى بود كه مردم را به خلع بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس دعوت مى كرد، و محمّد بن على بن عبداللّه بن عباس اولين رجل عباسى است كه به فكر اين مطلب افتاد و به دستور وى دعات و فرستادگانى بطور مخفيانه معين شدند تا در تمام اقطار و بلاد كشور وسيع اسلامى آن روز مردم را به خلافت بنى عباس و بيعت با آنان آشنا كنند. (665) گرچه اين افراد و گروهها ضربه هاى سختى از بنى اميه ديدند و شكنجه ها و قتلها متحمل شدند.(666)
امّا اين گروه ها از هدف خود دست برنداشتند و موفق شدند افكار زيادى از مردم را متوجه طرز تفكر خويش كنند و پشتيبانى آنان را به خويش جلب نمايند، البته مردم شناسى آنان و توجه به روحيات افراد و خودساختگى اين گروه نيز در موقعيت آنان اثر بسزايى داشت .(667)
(( فكانوا يدورون كورة كورة و بلدا بلدا فى زى النجار)) (668) آنان شهرها و دهات را يكى يكى مى گشتند، و در لباس تجارت ، هدف خويش را تعقيب مى نمودند.
كوفه يكى از پايگاه هاى مهم فعاليت دعات بنى عباس و اين گونه افراد بود كه ، البته آنان به سرزمين معينى در كشور اسلامى اكتفا نمى كردند هر كجا را كه براى پيشبرد هدف خويش بهتر تشخيص مى دادند فعاليت خود را در آنجا متمركز مى ساختند، مانند خراسان ، و رى و ديگر نقاط دور دست (669) امّا شكى نبود كه كوفه مركز انتشار و فعاليت بيشتر اين گروه بود (670) موقعى در سال 120 ه‍ ق زيد بن على (عليه السلام ) به قصد قيام و خلع بنى اميه به كوفه آمد، اول با استقبال گرم و توجه كامل مردم كوفه روبرو شد و يكى از علل اين موفقيت ، نتيجه زحمات و تبليغات بنى العباس در بدبين كردن مرم به رژيم حاكم و آماده كردن آنان براى انقلاب بود.
در موقع قيام زيد (عليه السلام ) مى توان گفت : دو نيروى انقلابى در كوفه در كنار هم قرار گرفتند كه هدف اولى آنان مشترك بود، و آن خلع بنى اميه و نابود كردن حكومت شام و بيعت مردم و پيوستن آنان به بنى هاشم بود.(671)
اين دو نيرو همديگر را تاءييد مى كردند و مردم را به شورش دعوت مى نمودند، امّا سرعت پيروزى زيد در توجه مردم به او و لياقت و برازندگى وى براى رهبرى نهضت و از همه مهم تر، حق مسلم علويون در مساءله خلافت سخت موجب وحشت بنى العباس و طرفداران آنان شد و در آن موقعيت حساس خود را از نهضت كنار كشيدند و به خرابكارى و تفرقه اندازى ميان مردم و بدبين كردن آنان به نهضت زيد (عليه السلام ) پرداختند.
علت پيشرفت زيد (عليه السلام ) در كوفه معلوم بود، زيرا او فرزند على بن ابى طالب است و كوفه شيعه على است نه شيعه بنى عباس و روى اين جهت بنى عباس با كثرت فعاليت و تبليغات خود خود نتوانستند تاءييد مردم را نسبت به مرام و فكر خود جلب كنند امّا علويون به رهبرى زيد (عليه السلام ) كاملا به اين موفقيت چشمگير نائل شدند. (672) و اين پيروزى سبب شد كه محمّد بن على عباسى از (بكير بن ماهان ) كه از سران عراق و طرفداران بنى العباس بود بخواهد، مردم را از اطراف زيد (عليه السلام ) پراكنده كند و در امر زيد اخلال نمايد. (673) او در جمله اى خطاب به مردم چنين گفت : (( اظلكم خروج رجل من اهل بيتى بالكوفة يغتر فى خروجه كما اغتر غيره ، فيقتل او يصلب فخذر الشيعه قبلكم امره )). )) روى اين اصل ، بكير بن ماهان به دستور محمّد بن على به كوفه آمد و مردم را از بيعت با زيد (عليه السلام ) منع كرد و به ياران خويش مى گفت :
(( الزموا بيوتكم و تجنبوا اصحاب زيد و مخالطتهم ، فواللّه ليقتلن و ليصلبن بمجمع اصحابكم )) (674)
و هنگامى كه بكير شنيد زيد (عليه السلام ) قيام كرده است به اصحاب و اطرافيان خويش دستور داد از كوفه خارج شوند و به (حيره ) روند، مبادا كسى از آنان به نهضت بپوندد، و آنان در حيره ماندند تا آنكه زيد (عليه السلام ) به شهادت رسيد، آنگاه به كوفه برگشتند. اين هم از جمله عللى بود كه در شكست نهضت و اختلاف مردم اثر مهمى داشت .
6 - مساءله امامت  
علت ديگرى كه در وجود آمدن اختلاف بين ياران زيد و شيعيان مؤ ثر بود و در شكست نهضت اثر مهمى داشت مساءله امامت و شركت نكردن امام صادق (عليه السلام ) در قيام ، و ما در همين كتاب در فصل (زيد (عليه السلام ) مدعى امامت نبود) كه قبلا ذكر شده بود مفصلا شرح داديم كه خود زيد ادعاى امامت و خلافت و رهبرى مسلمين را نداشت و او قائل به امامت برادرزاده اش امام صادق (عليه السلام ) بود، و در موقع نهضت روى دو انگيزه اين مطلب را مخفى مى داشت و اعتقاد خويش را نسبت به امامت ائمه معصومين پنهان مى داشت :
1 - حفظ جان امام صادق و عدم ايجاد سوء ظن دشمن نسبت به وجود مقدس امام ، و اين موضوع بسيار مورد توجه حضرت زيد بود، گرچه واقعا امام رهبرى سرى نهضت را به عهده داشت و مؤ يد قيام زيد (عليه السلام ) بود، امّا مصلحت اين بود كه اصلا نامى از امام صادق (عليه السلام ) در قيام به ميان نيايد.
2 - حفظ وحدت صفوف همرزمان و همراهان زيد (عليه السلام ) انگيزه ديگرى بود كه حضرتش نام امام صادق را مخفى نگه مى داشت و مردم خيال مى كردند وى امامت را براى خويش قائل است ، و اگر زيد (عليه السلام ) رسما مى گفت من شما را به امام صادق دعوت مى كنم از يك طرف حضرت را در معرض خطر قرار داده بود و امت اسلام پيش از وقت مقرر از وجود رهبرى معصوم چون امام صادق (عليه السلام ) محروم مى شدند.
و از طرف ديگر جمعيت زيادى از فقهاء و مردم كوفه كه مشى آنان با امام صادق جدا بود اگر مى دانستند غرض زيد اين است كه پس از پيروزى خلافت را به امام صادق (عليه السلام ) بسپارد، وى را ترك مى گفتند و دست از كمك او بر مى داشتند.
روى اين دو اصل زيد (عليه السلام ) نام امام را در نهضت پنهان مى داشت و مى گفت من شما را بر (رضاى آل محمّد) مى خوانم و مردم خيال مى كردند خودش را قصد كرده است . اين سبب شد كه جمعى از شيعيان كه معتقد به امامت امام صادق (عليه السلام ) بودند و نسبت به زيد (عليه السلام ) سوء ظن پيدا كرده بودند، از او جدا شوند و جمعيت ديگر از ياران او هم قائل به امامت وى گردند و اين خود اختلاف شديدى به وجود آورد و از جمله اسبابى بود كه در شكست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت .
و صحبت در اين زمينه در فصل (زيد (عليه السلام ) مردم را به رضاى آل محمّد دعوت مى كرد) و (زيد (عليه السلام ) مدعى امامت نبود) مفصلا در اين كتاب آمده است ، خلاصه به خاطر اينكه امام صادق شخصا روى مصالحى كه قبلا در (فلسفه قيام ) متذكر شديم مستقيما در قيام شركت نكرد و بعضى از اصحاب وى نيز به پيروى حضرتش خود را از نهضت كنار كشيدند و اين جهت در شكست نهضت اثر فراوانى داشت .(675)
فصل سيزدهم : نتايج قيام 
(( فانتقمنا من الذين اجرموا و كان حقا علينا نصر المؤ منين )). )) ما از جنايتكاران انتقام گرفتيم و بر ماست يارى مؤ منان .
(قرآن كريم ، سوره روم ، آيه 47).
(( اذن فى هلاك بنى اميه بعد احراق زيد بسيعة ايام )). )) (676)
بعد از هفت روز كه بنى اميه بدن زيد را سوزاندند خداوند، اراده هلاك و نابودى آنان را نمود.
نتايج قيام 
هلاك و نابودى حكومت جابرانه بنى اميه يكى از آثار و نتايج قيام امام حسين (عليه السلام ) و آنگاه نهضت زيد بن على (عليه السلام ) بود، و سرگذشت بنى اميه پس از آن جنايتشان ، خود درس عبرتى است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (( ان اللّه عز ذكره اذن فى هلاك بنى امية بعد اخراقهم زيدا بسبعة ايام )) (677)
خداوند 7 روز بعد از آنكه بنى اميه جسد زيد را به آتش سوزاندند، اذن هلاك آنان را داد.
اين روايت بايد توجيه شود به اين بيان چون بنى اميه چهار سال بدن زيد را بالاى دار نگه داشتند و در سال 125 ه‍ ق موقعى قيام يحيى فرزند زيد به دستور هشام يا وليد اموى از دار پائين آوردند و آنرا سوزاندند كه شرح آن گذشت ، و از آن طرف سقوط بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس در سال 132 ه‍ ق بوده است (678) پس بنى اميه 7 سال بعد از سوزاندن بدن زيد سقوط كردند.
و البته در اين روايت ، پروردگار اذن به هلاكت داده و مقتضى نابودى آنان را به وجود آورده ، بعدا هلاكت واقع شده است .
و احتمال دارد كه در خبر به جاى يوم سال بوده و آن را ايام ياد كرده اند، البته توجيه اول بهتر است ، و ظاهر روايت همين است .
محمّد حلبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه حضرتش فرمود:
(( ان آل ابى سفيان قتلوا الحسين بن على صلوات اللّه عليه فنزع اللّه ملكهم ، و قتل هشام زيد بن على (عليه السلام ) فنزع اللّه ملكه ، و قتل الوليد يحيى بن زيد رحمة اللّه فنزع اللّه ملكه )) (679) دودمان ابوسفيان ، حسين (عليه السلام ) را كشتند خداوند هم ملك و حكومت را از آنان گرفت و هشام زيد را كشت ، خداوند هم در عوض حكومت وى را زايل ساخت ، و وليد يحيى را كشت ، خداوند هم در مقابل حكومت او را نابود ساخت .
سقوط امويان 
قيام زيد (عليه السلام ) و شهادت او اثر مهمى در زوال ملك بنى اميه داشت و نتايج خطيرى از آن بدست آمد.
قيام زيد (عليه السلام ) با شهادت او تمام نشد، و انقلابيون به رهبرى فرزند رشيدش (يحيى ) پرچم شورش و قيام بر ضد حكومت اموى را به دست گرفتند. و اين وصيت زيد (عليه السلام ) بود، كه در بستر شهادت به يحيى يادآور شد و فرمود: (فرزندم با اين قوم نبرد كن ) گرچه يحيى مانند پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، امّا اين دو قيام مقدمه اى براى سقوط حكومت بنى اميه گرديد.
يعقوبى مى گويد: (( لما قتل زيد تحركت الشيعة بخراسان ))، )) بعد از شهادت زيد شيعيان خراسان به جنبش درآمدند و روز به روز اين حركت سريع تر مى شد، (( و جعلوا يذكرون الناس افعال بنى امية ))، )) و مرتب جنايات و بدكردارى بنى اميه را براى مردم يادآور مى شدند، و ظلمهايى كه نسبت به خاندان پيامبر روا مى داشتند بيان مى كردند.
(( حتى لم يبق بلد الا فشى فيه هذا الخبر))، )) ديگر جايى نبود كه از جنايات بنى اميه بى خبر باشند و شيعيان و انقلابيون شديدا بر ضد دستگاه اموى دست به كار شدند، مردم حالت عجيبى پيدا كرده بودند حوادث بزرگ و مهمى روى مى داد و خوابهاى وحشتناكى مى ديدند.(680)
و كشور اسلامى آبستن حوادثى قريب الوقوع بود و اين حوادث همه به هم مربوط مى شد، و گويا همه چيز در حال تغيير بود زيرا سقوط دولت هزار ماهه بنى اميه فرا مى رسيد.(681)
پس از شهادت زيد (عليه السلام ) مردم خراسان نسبت به حكام اموى علنا اظهار نفرت و انزجار مى كردند و در عوض طرفدارى و محبت خاندان پيامبر بالا خص زيد و يحيى ، در قلبشان جاى گرفته و مى گرفت به طورى كه (( لم يلد لهم ولدا فى تلك السنة الا اسموه زيدا و يحيى )) در آن سال هر نوزادى كه متولد مى شد نام او را زيد و يحيى مى گذاشتند (682) و يحيى در خراسان چنان نفوذى به هم زده كه دعات بنى العباس و هواخواهان حكومت عباسى براى پيشبرد مرام خويش به وى پيوستند بطورى كه (بكيرماهان ) كه از طرفداران پر و پا قرص عباسى ها و از شخصيتهاى مهم عراق بود، رسما مردم را به بيعت با يحيى دعوت مى كرد.(683)
بنى عباس از محبوبيت علويون سوء استفاده كردند و در تبليغات خود براى جلب دلهاى مردم جنايات بنى اميه را نسبت به خاندان پيامبر يادآور مى شدند و در اجتماعى كه در مكه بين (محمّد بن ابراهيم امام ) و عده اى از دعات بنى عباس پيش آمد آنان گفتند: ((تا كى مرغها از گوشت فرزندان پيامبر تغذيه كنند))، ما بدن زيد را در حالى كه به دار آويخته بود در كناسه به جاى گذاشته ايم و فرزندش در شهرها سرگردان و مطرود به سر مى برد و خوف و وحشت بر شما حاكم شده و دوران ظلم و جنايت بر شما طولانى گشته است .(684)
لباس سياه 
بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) شيعيان به عنوان عزا لباس سياه پوشيدند مقريزى گويد: (( لما قتل زيد (عليه السلام ) سودت الشيعه )) (685) در سوگ زيد (عليه السلام ) شيعيان سياهپوش شدند.
و همچنين مردم خراسان در ماتم يحيى بن زيد (عليه السلام ) لباس سياه به تن كردند.
بغدادى گويد: (( فسودت اهل خراسان ثيابهم عليه )) مردم خراسان در عزاى يحيى سياهپوش شدند.(686)
بعد از قيام و شهادت يحيى ، ابومسلم خراسانى از موقعيت و زمينه مناسبى كه يحيى و انقلابيون براى برانداختن بنى اميه به وجود آورده بودند استفاده كرد، و بنى عباس هم از اين فرصت مناسب به نفع خويش وارد عمل شدند و همه به عنوان خونخواهى فرزندان پيامبر و قيام بر ضد جنايات بنى اميه ، و متاءثر شدن از شهادت زيد و يحيى جامه سياه به تن كردند و (سيه جامگان خراسان ) كه به (( (مسوده ) )) معروف شدند مظهر مبارزه با بنى اميه گشتند.
و هر كس سياهپوش بود طرفدار حكومت عدل و دشمن بنى اميه شناخته مى شد و بنى عباس و انقلابيون علوى و سادات هاشمى به احترام شخصيت زيد (عليه السلام ) و فرزندش يحيى و به پاس فداكارى اين دو شخصيت بزرگ لباس سياه را از تن بيرون نياوردند و اين لباس سياه خود شعارى شد براى كسانى كه در جبهه مخالف حكومت بنى اميه قرار داشتند.
خلفاى عباسى همه عمامه سياه و لباس سياه به تن مى كردند چون اين لباس ‍ و شعار بود كه آنان را به قدرت رساند.
امّا كم كم اين علامتى براى شناسايى انقلابيون علوى و مبارزين هاشمى شد، و آنان اصرار داشتند اين شعار را حفظ كنند، مردم بعد از پيروزى بنى العباس ديگر لباس سياه نپوشيدند ولى علويون و سادات هاشمى اين شعار را نگه داشتند و از جمله مشخصات آنان شد، و تا الا ن كه قريب بيش از 13 قرن است سادات و فرزندان پيامبر عمامه سياه بر سر دارند، و براى آنان احترام خاصى قائلند، امّا كمتر به آنچه مى پوشند مى انديشند.
سيه جامگان خراسان
(سيه جامگان ) خراسان به انقلابيونى گفته مى شد كه بعد از شهادت زيد در ركاب يحيى بن زيد (عليه السلام ) جنگيدند و بعد از كشته شدن يحيى لباس ‍ سياه را از تن بيرون نياوردند، و بالاخره در ميان مردم مبارز خراسان ، مردى شجاع و با كفايت به نام (ابومسلم خراسانى ) از اين موقعيت مناسب استفاده كرد، و رهبرى سيه جامگان را به عهده گرفت (687) و لشكرى عظيم به وجود آورد و موفق شد كه بر بنى اميه چيره و پيروز گردد، كه شرح حال ابومسلم و قيام و پيروزى او خود كتاب مفصلى مى شود، البته شخص ‍ ابومسلم از نظر تاريخ اسلام كاملا شناخته نشده .
و معلوم نيست ، او عرب بوده يا عجم يا ترك يا بربر، و در تواريخ از جمله صفات او خونريزى و هتاكى و آدم كشى را به او نسبت مى دهند.
وانگهى خود ابومسلم از دعات بنى عباس و دست نشاندگان آنان بود و نتيجه كار او روى كار آمدن عباسيان شد، و اگر ابومسلم خراسانى طرفدار اهل بيت پيامبر از علويون بود بايد حكومت را به امام صادق (عليه السلام ) مى سپرد، نه فرزندان عباسى ، لذا ابومسلم وجهه خوبى در نظر شيعيان و ائمه اسلام (عليهم السلام ) ندارد.(688)
استاد معظم مرحوم آقاى مطهرى شهيد در كتاب (خدمات متقابل اسلام و ايران ) در اين باره چنين مى نويسد:
((نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموى به نام اسلام و عدل اسلامى آغاز گشت نه به نام ديگر))، داعيان و نقيبان عباسيان كه مخفيانه به دعوت مى پرداختند دم از عدالت اسلامى مى زدند و مردم را به (( الرضى من آل محمّد)) مى خواندند، رايتى كه براى مردم خراسان از طرف صاحبان دعوت ((كه نامش مخفى نگه داشته مى شد)) رسيد مشكى بود و آيه مباركه قرآن (( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدير)) (689) (به ستم ديدگان اذن داده شد كه (با ستمكاران ) بجنگند و خداوند بر يارى آنان قادر است ) ثبت بود، در آغاز نهضت نه نام آن آل عباس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قوميت ايرانى و نه نام ديگر، جز نام اسلام و قرآن و اهل بيت و عدل و مساوات اسلامى ، هيچ شعارى در بين نبود جز شعارهاى مذهبى مقدس اسلام ابومسلم بعدها از طرف ابراهيم (690) امام معرفى شد، در يكى از سفرها كه داعيان عباسى مخفيانه به مكه آمدند و با ابراهيم امام ملاقات كردند، او ابومسلم را كه هيچ معلوم نيست كى است ؟ اهل كجا است ؟ عرب است يا ايرانى ؟ معرفى كرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد و نام ابومسلم خراسانى معروف شد.
برخى از تاريخ نويسان ايرانى ، اخيرا كوشش دارند كه همه موفقيتهاى قيام سياه جامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفى كنند، شكى نيست كه ابومسلم سردار لايقى بوده است ، ولى آن چيزى كه زمينه را فراهم كرد چيز ديگر بود، گويند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت از خدمات خودش در راه استقرار خلافت عباسى سخن راند و كوشش كرد با يادآورى خدمات خويش منصور را رام كند، منصور پاسخ داد كه اگر كنيزى بر اين امر دعوت مى كرد موفق مى شد، و اگر تو، به نيروى خودت مى خواستى قيام كنى از عهده يك نفر هم بر نمى آمدى .
هر چند در بيان منصور اندكى مبالغه است ، امّا حقيقت است و به همين دليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از آب تكان نخورد.
عباسيان با تحريك احساسات اسلامى ايرانيان قيام را رهبرى كردند و آنجا هم با قرائت آيه : (( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا)) مظالم امويان را برشمردند، بيشتر از مظلوميت آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) سخن مى گفتند تا مظلوميتهاى خود ايرانيان .
در سال 129 ه‍ ق روز عيد فطر سيه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر قيام خويش را ضمن خطبه نماز عيد اعلام كردند و نماز عيد را مردى به نام (سليمان بن كثير) كه خود عرب است و ظاهرا از دعات عباسيان است خواند شعار اين قوم كه هدف آنها را مشخص مى كرد آيه كريمه :
(( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم )) (691) : اى مردم ، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پارساترين شما است .(692)
با دقت در تاريخ سقوط امويان و پيروزى عباسيان اين مطلب به وضوح نمايان است كه قيام زيد و سپس يحيى علت اصلى هلاكت بنى اميه گرديد. (( فتكون قوى الزيدية هى الاساس لارتكاز الثورة العباسية )) (693) نيروى هواخواه زيد (عليه السلام ) در واقع اساس به ثمر رسيدن انقلاب عباسيان بود.
سيه جامگان خراسان و راهيان راه زيد (عليه السلام ) و يحيى نمى خواستند كه عباسيان به حكومت برسند بلكه آنان هدفشان در سرنگون كردن رژيم بنى اميه ، اقامه دولت عدلى بود كه بر پايه كتاب و سنت عمل كند و احكام قرآن را اجرا نمايد و رهبرى اين دولت به عهده (رضاى آل محمّد باشد) (694) و مقصودشان امام معصوم از خاندان پيامبر (امام صادق ) بود كه در واقع همان تعقيب هدف زيد (عليه السلام ) و يحيى بود.
روى كار آمدن عباسيان به معناى پايان يافتن و اضمحلال امويان بود و بنى عباس پيروزى خود را مرهون جهاد و فداكارى علويان و در راءس آنان زيد و فرزندش يحيى مى دانستند.
روى همين اصل در سال 130 ه‍ ق موقعى قحطبة بن سبيب طائى (متوفاى سال 132 ه‍ ق كه از سران انقلاب بنى عباس بود، بر خراسان و نيشابور مسلط شد به تمام مردان امان داد مگر به كسانى كه در جنگ با يحيى دست داشتند.(695)
و زمانى كه (عبداللّه بن علتى عباسى متوفاى سال 147 ه‍ ق ) رهبر انقلاب عباسيان بر شام ، مركز قدرت بنى اميه تسلط يافت دستور داد: بدن ننگين هشام بن عبدالملك را از قبرش بيرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت : (( هذا بما فعل بزيد بن على )) اين تلافى آنچه كه نسبت به زيد مرتكب شد.
و موقعى كه مروان بن محمّد در سال 132 ه‍ ق به قتل رسيد، به دستور حسن بن قحطبه سر بريده او را در دامن يكى از دختران مروان قرار داد، علت را پرسيدند.
وى در جواب گفت : (( فعلت فعلهم بزيد بن على لما قتلوه جعلوا راءسه فى حجر زينب بنت على بن الحسين )) من اين كار را به خاطرى كه آنان نسبت به زيد مرتكب شدند، انجام دادم ، آنان سر زيد (عليه السلام ) را بعد از جدا كردن از بدن در دامن زينب دختر على بن حسين (عليهماالسلام ) قرار دادند.(696)
و موقعى كه سر مروان بن محمّد اموى را براى ابوالعباس سفاح آوردند او به سجده افتاد و سر را بلند كرد و گفت : (( الحمدللّه الذى اظفرنا عليك ما ابالى منى طرقنى الموت و قد قتلت بالحسين الفا من بنى اميه و احرقت شلو هشام بابن عمى زيدا)) سپاس خداى را كه ما را بر تو چيره ساخت و پيروزى بخشيد، من اكنون ديگر از مگر باكى ندارم ، زيرا به خونخواهى حسين (عليه السلام ) هزار نفر از بنى اميه را كشتم و اعضاى جسد هشام را به تلافى آتش زدن ، بدن پسر عمويم زيد (عليه السلام ) آتش زدم ، آنگاه به اين شعر تمثل جست :
(( لو يشربون دمى لم يروشاربهم
و لادمائهم جمعا تروينى )) (697)
هنگامى كه دختران مروان بن محمّد به حضور صالح بن عبداللّه آمدند صالح گفت :
(( الم يقتل هشام بن عبدالملك زيد بن على و صلبه بكناسة الكوفة و قتل امراءة زيد بالحيرة على يد يوسف بن عمر، الم يقتل الوليد بن يزيد يحيى بن زيد و صلبه فى خراسان )). )) (698)
(آيا هشام بن عبدالملك زيد بن على (عليه السلام ) را نكشت و بدن او را در كناسه كوفه به دار نياويخت ؟ يوسف بن عمر همسر زيد را در حيره كشت ، و آيا وليد بن يزيد، يحيى بن زيد را نكشت ؟ و در خراسان به دار نزد.
فاتحان عباسى روى اجساد بنى اميه نشستند و غذا خوردند 
آرى جنايتكاران اموى مى پنداشتند كه ديگر بعد از كشته شدن امام حسين و يارانش و خاموش كردن شعله هاى انقلاب زيد (عليه السلام ) و يحيى ديگر بر تمام مشكلات فائق آمدند و هميشه بر اريكه قدرت با ناز و نعمت به عيش و شهوترانى به ميل هواى خويش حكومت مى كنند، امّا غافل از اينكه : (( الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم )) حكومت با كفر دوام آورد، امّا با ظلم دوامى نخواهد داشت آنان حتى خيال نمى كردند كه روزى دست انتقام از آستين عدالت بدر آيد و پوزه آنان را به خاك مذلت بمالد.
آرى خون شهيدان ، مى جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد، پس از پيروزى بنى عباس كه در واقع مرهون فداكاريها و مجاهدت حضرت حسين (عليه السلام ) و ياران نمونه اش و آنگاه زيد و ياران او و سپس فرزندش ‍ يحيى و ديگر مجاهدين علوى بود.
آفتاب قدرت و عزت بنى اميه غروب كرد، و آن مغروران و از خود راضيان چنان به ذلت و نكبت گرفتار شدند كه در تاريخ كم سابقه است ، و خداوند انتقامى از آنان گرفت كه تا ابد ذلت آنان دوام يافت و ديگر روى خوشى نه در دنيا و نه در آخرت به خود نديدند، آرى (( ان ربك لبالمرصاد)) (699) همانا خداى تو، در كمينگاه است .
حمام خون
صداى زنگ انقلاب و حماسه زيد (عليه السلام ) در اطراف قصور بنى عباس قطع نمى شد، و انشاد يك بيت شعر، ياد زيد را زنده مى كرد و احساسات مردم را به جوش مى آورد.
در اوايل قدرت عباسيان بود كه شبل بن عبداللّه بر عبداللّه بن على عباسى وارد شد، و اطراف او هشتاد نفر از سران بنى اميه كنار سفره طعام نشسته بودند. شبل اين اشعار را خواند (بعضى اين اشعار را به سديف بن ميمون نسبت مى دهند).(700)
(( اصبح الملك ثابت الاساس
للبها ليل من بنى عباس
طلبوا وتر هاشم شعفوها
بعد ميل الزمان و ياءس
لاتقيلن عبد شمس عثارا
و اقطعن كل نخلة و غراس
ذلها اظهر التورد منها
و بها منكم كحد المواسى
و لقد غاضنى وغاظ سوائى
فريهم من نمارق و كراسى
انزلوها بحيث انزلها اللّه
بدار الهوان والا تعاس
واذكروا مصرع الحسين وزيدا
و قتيلا بجانب المهراس
و القتيل الذى بحران اضحى
ثاويا بين غربة و تناسى ))
در اين هنگام عبداللّه فرمان داد، به بنى اميه حمله ور شوند، ناگهان دژخيمان و جلادان كه قبلا خود را آماده اين كارزار كرده بودند، بر سر آنان ريختند و همه را با هم خرد كردند و حمام خونى از آنان به وجود آمد و اجساد مرده و نيمه جان آنان را زير فرشها قرار دادند، و روى آن نشستند تا همه آنان هلاك شدند. (701) و نظير اين پيشامد را در مجلس سفاح اولين خليفه عباسى نيز نقل كرده اند، سديف ميمون به قولى سراينده اين اشعار، گويد من حس كردم كه يكى از آنان در زير فرشى كه من نشسته بودم زنده بود و حركت مى كرد، من اين قدر فشار آوردم تا مرد و ديگر حركت نكرد، (( و ذلك جزاء الظالمين )) اين است سزاى ستمكاران .
آنگاه سديف برخاست و اين اشعار را خواند:
(( طعمت امية ان سيرضى هاشم
عنها و يذهب زيدها و حسينها
كلا و رب محمّد و الهه
حتى يباد كفورها و خؤ ونها )) (702)
و اثر زيد در اين سخن على بن محمّد قاضى تنوخى (متوفات سنه 342 ه‍ ق ) ديده مى شود، او در مقام رد بر ابن مغتر (متوفاى 296) كه به بنى عباس ‍ در مقابل بنى طالب و علويون افتخار كرده و گفته است :
(( ابى اللّه الا ما ترونى فما لكم
غضابا على الاقدار يا آل طالب ))
تنوخى چنين جواب داده است :
(( و قلتم نهضنا ثائرين شعارنا
بثارات زيد الخير عند التجارب
فهلا يا ابراهيم كان شعاركم
فترجع دعواكم تملة خائب )) (703)
از نقل مطالب گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه سقوط دولت امويان و انتقام عباسيان از آنان يكى از آثار و نتايج قيام زيد (عليه السلام ) بود.
آنچه در بخش گذشته ذكر شد درباره اثر و نتيجه قيام زيد (عليه السلام ) در نابودى حكومت بنى اميه بود.
اثر قيام در حكومت بنى عباس  
همانطور كه قبلا گفته شد، قيام زيد (عليه السلام ) مشعلى فروزان بود كه به دست انقلابيون زبانه مى كشيد شعار آنان (مبارزه با ظلم و بيدادگرى ) بود، و چون نهضت هدفش روشن و آشكار و مسير آن معلوم بود ديگر فرق نمى كند، خواه ستمگران در جلد بنى اميه باشند خواه بنى عباس ، مقصود سقوط رژيم هاى فاسد و روى كار آمدن حكومت حق به رهبرى امامى عادل از دودمان پيامبر بود، و چون بنى عباس بعد از به دست گرفتن قدرت و بر اوضاع مسلط شدن اين هدف را كاملا مى دانستند از انقلابيون و مجاهدينى كه راه حسين (عليه السلام ) و زيد و يحيى را مى پيمودند، سخت به وحشت افتادند، بنى عباس خود خوب مى دانستند كه علويون و آزاديخواهان به هيچ وجه زير بار حكومت ناحق و استبدادى آنان نخواهند رفت و آنان را مستحق خلافت و حكومت نمى دانند بلكه اين حق واقعى ائمه دين چون امام صادق و فرزندان پاك و معصوم او بود و ساير نهضت ها و قيام هايى كه در مقابل عباسيون به وقوع پيوست روى همين طرز تفكر و عقيده به وقوع پيوست .
آرى مشعل فروزانى كه در كناسه كوفه مى خواست خاموش شود به همت جوانمردى چون يحيى در خراسان شعله ور شد، و ريشه بنى اميه را سوزاند و آن مشعل دست به دست ، جوانانى مبارز و نمونه كه هر كدام به تنهايى شخصيتى كم نظير به حساب مى آمدند مى گشت ، افرادى كه در تارى از نظر شخصيت معنوى و لياقت و كرامت و علم و پارسايى كمتر نظير آنان يافت مى شد، مبارزينى سلحشور كه امام صادق (عليه السلام ) همه آنان را با عظمت ياد مى كند، و افرادى كه از ايشان به شهادت رسيدند، حزن و اندوه امام صادق (عليه السلام ) و گريه هاى جانسوز حضرتش در فقدان آن عزيز مردان مقام والا و مرتبه رفيع آنها را گويا بود.
آرى بنى عباس بعد از رسيدن به قدرت تمام عهدها و قولهاى خود را نسبت به همكارى با علويون و آزاديخواهان فراموش كردند (704) و با شكلى خطرناك تر و عوام فريبانه تر از بنى اميه به حكمرانى پرداختند، امّا، انقلابيون فريب نخوردند، و رسما بر ضد آنان ، آن جنايتكاران غاصب وارد نبرد شدند، نبرد مسلحانه ، و قيام خونين ، نبردهاى سهمگين و پر ماجرا و بار ديگر و بارها، نهضت زيد (عليه السلام ) تجديد شد، و فرياد (( (يا منصور امت ) )) كاخ نشينان عباسى را به وحشت انداخت .
قيام نفس زكيه (705)  
اولين فرياد خشم آگين و قيامى كه بر ضد دستگاه غاصب عباسيان بلند شد، و پشت ستمگران را لرزاند.
فرياد محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زكيه ) است كه با كمك عيسى بن زيد بن على قيام كرد كه ما، در (فصل فرزندان زيد) در همين كتاب به شرح حال او پرداخته ايم و در اين جا فقط به عنوان شاهد، نام مقدس او زينت بخش اين صفحه مى گردد.
عيسى بر ضد ابى جعفر منصور خليه هتاك و خطرناك عباسى قيام كرد، و چيزى نمانده بود كه طومار حكومت عباسيان را در بهار قدرتشان به هم بپيچاند.(706)
امّا قدرت بنى عباس تصميم به تار و مار كردن عيسى و طرفدارانش گرفت و هنوز به مقصود خود نرسيده بود كه جوانمردى دلير و با فضيلت از دودمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و از فرزندان امام مجتبى (عليه السلام ) به نام محمّد بن عبداللّه بن حسن كه به (نفس زكيه ) معروف بود رهبرى قيام را به عهده داشت .
درباره هدف نفس زكيه از انقلابش اختلاف است بعضى قائلند كه وى مدعى مهدويت و امامت بود و هدف او با زيد بن على فرق مى كرد و البته ادله و شواهدى هم در دست هست امّا بعضى قائلند كه هدف او همان بود كه زيد بن على (عليهماالسلام ) و يحيى (عليه السلام ) آن را تعقيب مى كردند و آنان در يك جمله خلاصه مى شد.
(( ارجاع الحقوق الى اصحابها الشرعيين )) برگرداندن حقوق به صاحبان واقعى و شرعى آن (707) و تغيير مسير خلافت اسلامى كه حق مسلم امام معصوم از خاندان پيامبر بود، و تفويض حق به صاحب واقعى آن ، گرچه اين نهضت هم روى عواملى به شكست ظاهرى آن انجاميد امّا، ادامه يافت و اين مشعل خاموش نگشت . (( (واللّه اعلم ) )) عيسى بن زيد (عليه السلام ) كه از پرچمداران اين نهضت بود، بعد از هم پاشيدن آن به مدينه برگشت ، امّا وى آرزوى بزرگى در دل داشت و آن انتقام از بنى عباس و نابودى ظلم بود، و او معتقد بود كه قيام تنها راه نابود كردن قدرتهاى ديكتاتوران و ستمگران است ، ولو بعد از شكستها و از هم پاشيدن ها باشد.(708)
عيسى بعد از شهادت محمّد به برادر او ابراهيم قهرمان نهضت (باخمرى ) پيوست و بعد از شكست نهضت و شهادت ابراهيم متوارى شد و بطور مخفيانه در كوفه زندگى مى كرد و در زمان حكومت مهدى از دنيا رفت شرح حال اين مرد بزرگ علوى را در همين كتاب بخش (فرزندان زيد) ملاحظه فرمائيد.
شهرستانى مى گويد: يحيى بن زيد (عليه السلام ) پرچم نهضت را به (نفس ‍ زكيه ) سپرد و او بعد از شهادت يحيى رهبرى انقلابيون را عليه حكومت وقت به عهده داشت .(709)
قيام زيد سبب ايجاد روح مقاومت در جنبش هاى آزاديخواهانه بود كه ادامه يافت و نفس زكيه در قيامش همان راه زيد (عليه السلام ) را پيش گرفت و جالب اينكه او به همان شعر معروف زيد (عليه السلام ) در مواقعى مختلف تمثل مى جست كه مى گويد:
(( شرده الخوف وازرى به
كذاك من يكره حرالجلاد ))
ترس او را آواره كرد و مورد خوارى قرار مى گرفت كسى كه تيزى شمشير را دوست ندارد چنين خواهد بود.(710)
شايد ريشه قيام نفس زكيه همان نهضت زيد (عليه السلام ) بود (711) و عيسى بن زيد و حسين از فرزندان زيد (عليه السلام ) در قيام با وى همكارى كردند.(712)
و بعضى از كسانى كه جزء ياران زيد بودند بعدا به نهضت نفس زكيه پيوستند مانند ابوخالد واسطى ، و قاسم بن مسلمه سلمى .(713)
ابن هرمز با وجود اينكه پيرمردى مسن بود همراه او قيام كرد.(714)
از جمله فرزندان امام صادق (عليه السلام ) و اولاد عمر بن خطاب و نوه هاى زيد و ساير بزرگان قريش با نفس زكيه بيعت كردند.(715)
پيوستن بزرگان و شخصيتهاى مسلمان به نهضت ، حاكى از خشنودى و پشتيبانى مردم از جنبش بود.

next page

fehrest page

back page