شـرجـيـل با اطلاع از حركت سپاه
اسلام و سلحشورى آنان ، يكصد هزار سرباز را به نوارمرزى اعـزام كـرد. قيصر نيز يكصد
هزار سرباز را به عنوان احتياط از روم در يكى از شهرهاى منطقه مستقر كرد.(137)
در ايـن عمليات برون مرزى ، سپاه اسلام با سلاح ايمان و روحيه شهادت طلبى به پيش
تاخت و در مـنطقه شارف با دشمن روبرو شد. آنان براى استفاده بهتر از شرايط منطقه
نبرد، مقدارى عـقب نشينى كردند و در منطقه موته مستقر شدند. سردار سپاه نبوى به
آرايش يگان ها پرداخت و در نبرد با دشمن رشادت هاى فراوانى ابراز كرد و هنگام
محاصره و نبرد تن به تن ، اسب خود را پى كرد تا مورد استفاده دشمن قرار نگيرد. او
با شجاعت به نبرد با دشمن پرداخت و پس از تحمل جراحات بسيار و قطع شدن دو دستش به
شهادت رسيد.(138)
زيد بن حارثه
زيـد بـن حـارثه ، از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) و سومين
شخصيتى است كه پس از بعثت به آن حـضـرت ايـمـان آورد.(139)
او از بـردگـانـى بود كه به دست پيامبر آزاد شد و با تـوجـه بـه عـلاقـه شـديـدش
بـه آن حـضـرت ، و نـيـز بـرخـوردارى از مـحـبـت مـتـقـابل ، او را به فرزند
خواندگى پذيرفت . از اين رو به زيد بن محمّد نيز شهرت يافت . بـا لغـو فـرزنـد
خـوانـدگى از جانب خداوند، از آن پس به نام اصلى ، يعنى : زيد بن حارثه خـوانـده
شـد . او از سـردارانى است كه با حمزه عقد اخوت بست .(140)
و عاقبت در راه گسترش اهداف پيامبر(ص ) به شهادت رسيد.
زيد در غزوات
زيد در بيشتر جنگ ها شركت داشت و با حماسه و پايمردى موجب تشجيع و نشاط روحى
رزمندگان بود. از جمله مى توان به موارد زير اشاره كرد :
1 ـ جـنگ بدر : در اين جنگ ، هر سه يا چهار نفر از رزمندگان با يك شتر در جبهه حضور
يافتند و پـيـامـبـر(ص ) و عـلى (ع ) و زيـد يـك شـتر را به نوبت سوار مى شدند.(141)
با پيروزى غرورانگيز مسلمانان ، پيامبر(ص ) ، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه را
ماءمور كرد تا بشارت اين پيروزى را از ميدان نبرد به مدينه برسانند.
2 ـ نـبـرد احـد: زيد يكى از ياران اندك پيامبر بود كه در نبرد احد، از جان مبارك
آن حضرت به سـخـتـى دفـاع كـرد. بـا آغـاز تـيـرانـدازى از سـوى مـشـركـان ، رسـول
خـدا(ص ) و مـسـلمـانـان نـيـز تـيـرانـدازى كـردنـد كـه زيـد يـكـى از آن
تيراندازان است .(142)
و در ايـن جـنـگ مـجـروح شـد و هـمـراه ساير مجروحان اُحد، در غزوه حمراء الاسد
حضور يافت و آماده نبرد با مشركان شد.(143)
3 ـ جنگ خندق : پيامبر اكرم (ص ) پرچم مهاجران را رد اين نبرد به زيد سپرد و هنگامى
كه يهود مـديـنـه بـراى ضـربـه زدن بـه مسلمانان با دشمنان اسلام تبانى كردند،
پيامبر اسلام براى پـاسـدارى از شـهـر ، زيـد بـن حـارثـه را بـه فـرماندهى سيصد
نفر و سلمة بن حريش را به فـرمـانـدهـى دويـست نفر به همراه عده اى سواره نظام به
مدينه اعزام كرد. رزمندگان اسلام تا سـپـيـده دم تكبير گويان ازمدينه پاسدارى كردند
و بدين ترتيب ، توطئه دشمنان را در نطفه خفه كردند.(144)
زيد در سرايا
شـجـاعـت و دلاورى زيـد و ليـاقـت و كـاردانـى او در انـجـام مـاءمـوريـت هـاى
نـظـامـى مـوجـب شـد رسـول خـدا او را بـه نـُه سـريـه اعـزام كـنـد و در هـمـه
آنـهـا، فـرمـاندهى رزمندگان را به وى سپارد.(145)
آخرين و مهم ترين آنها، نبرد موته بود كه منجر به شهادت او گرديد.(146)
شهادت سردار نبوى (ص )
در نـبـرد مـوتـه ، پـيـامـبـر اكـرم (ص )، زيـد را بـه جـانـشـيـن اول فرمانده
سپاه منصوب فرمود.(147)
پس از شهادت جعفر، زيد فرماندهى سپاه را بـه عـهـده گـرفت و با خشم بسيار در
پيشاپيش سپاه توحيد به دشمن حمله كرد. رزمندگان با مشاهده رشادت سردار، تكبيرگويان
به دشمن حمله ور شدند و تعداد زيادى از آنان را كشتند. در گـرمـاگـرم نـبرد، يكى از
سران دشمن ، به كمين سردار سپاه نشست و با يك ضربه او را به شهادت رساند.
عبد اللّه بن رواحه
عـبـدالله از اصـحـاب رسـول خـدا(ص ) و اسـوه هـاى نـظـامـى حكومت نبوى است
كه در بسيارى از صـحـنـه هـا و حـوادث تـاريـخـى صـدر اسـلام حـضـور فـعـال داشـت .
او از شـاعـران مـعـروف و نـويـسـنـدگـان مـعـدود آن عـصـر بـود. در پيمان عقبه
حضور داشت و يكى از نقيبان دوزاده گانه بـود.(148)
و در جـريـان اخـوت ، پـيـامـبـر(ص ) بـيـن او و مـقـداد عـقـد بـرادرى بـست .(149)
افـزون بـر ايـنـهـا، مـقـام اطـاعـت و تـسـليـم عـبـدالله در بـرابـر اوامـر رسـول
الله
(150) ، بـيـزارى او از شـرك و بت پرستى
(151) ، عبادت و پايبندى او به نوافل و مستحبات
(152) ترس او از دوزخ
(153) و بالاخره عـشـق او بـه شهادت درصحنه هاى نبردبادشمن ،(154)ازبرجستگى
هاى بارزعبدالله بود.
1 ـ عبدالله در صحنه هاى مختلف
1 ـ در سـال دوم هـجـرت ، در جـنـگ بـدر شـركت كرد و پيامبر او را به همراه زيد بن
حارثه به عنوان (مبشّر بدر) به مدينه فرستاد.(155)
2 ـ در سال چهارم ، در غزوه بدر الموعد، رسول خدا(ص )، او را در مدينه جانشين خود
قرار داد تا در غياب او بر اوضاع مدينه نظارت و كنترل نمايد.(156)
3 ـ از مـاءمـوريـت هـاى عـبـدالله ، بـرآورد و وصـول مـاليات خرماى يهوديان خيبر
بود. يك بار عبدالله ميزان خرماى پرداختى آنان را برآورد كرد. يهوديان خواستند او
را با مقدارى زيورآلات تـطـمـيـع كـنـنـد تـا مـاليات كمترى بپردازند ولى عبدالله
با صراحت آن را ردّ كرد و ماءموريت خويش را به خوبى انجام داد.(157)
4 ـ درسـال شـشـم هـجـرت ، پـيـامـبـر اكـرم (ص ) ، عـبـدالله را بـه فرماندهى
سريّه اى براى سركوبى اُسَيْر بن زارم يهودى به خيبر فرستاد. عبدالله پس از مذاكره
با اُسير، حاضر شد بـا چـنـد تـن از يـهـوديـان خيبر به مدينه نزد پيامبر بروند. به
شش مايلى خيبر كه رسيدند، اُسـيـر از رفـتـن بـه مـديـنـه پـشـيـمـان شـد و چـون
بـه دنـبـال شمشيرش مى گشت ، مسلمانان به او مهلت ندادند و در نتيجه پاى او را با
شمشير قطع كـردنـد و در ايـن درگـيـرى ، بـرخـى از يـهـوديـان كـشـتـه شـدنـد و
تـعـدادى نـيـز فـرار كردند.(158)
5 ـ در سـال هفتم هجرى ، عبدالله در عمرة القضاء حضور يافت و افسار شتر پيامبر را
مى كشيد هـنـگام استلام حجرالاسود ، اشعارى در مدح آن حضرت خواند. عمر بن خطاب به
عبدالله اعتراض كرد. پيامبر(ص ) عمر را ساكت كرد و فرمود:(من مى شنوم !)(159)
شهادت سردار سپاه
در نـبـرد مـوتـه ، پـيـامبر اكرم (ص ) عبدالله بن رواحه را به جانشين دوم سپاه
منصوب فرمود. آنـگـاه كـه مـسـلمـانـان از اعـزام دويست هزار سرباز روميان باخبر
شدند، نسبت به ادامه راه دچار ترديد شدند. عبدالله با سخنان مهيج خود سپاهيان را
اين چنين به ادامه ماءموريت تشويق كرد :
... اى مـسـلمـانـان ! بـه خـدا سـوگند ! شما براى هدفى به جبهه آمده ايد كه اكنون
آن را دوست نداريد. شما از مدينه به قصد نيل به شهادت حركت كرديد، پس چرا از آن مى
ترسيد؟ به خدا سـوگـنـد! ما هرگز با تكيه بر افزونى نيرو و بسيارى تجهيزات جنگ
نكرده ايم . بلكه با اعـتـمـاد به اسلام ، كه به ما عزت بخشيده است ، جنگيده ايم .
اكنون نيز آماده شويد و بر دشمن بتازيد.(160)
پـس از شـهادت جعفر بن ابى طالب ، و زيد بن حارثه ، عبدالله پرچم را در دست فشرد و
به دشمن حمله برد و اين اشعار را سرود :
... اى نـفـس ! اگـر در راه خدا به شهادت نرسى ، به يقين مرگ سراغ تو خواهد آمد.
اين قاصد مرگ است كه ندا مى دهد. اگر راه آن دو [جعفر و زيد] را ادامه دهى ، هدايت
مى شوى و اگر در اين راه كوتاهى كنى ، بدبخت خواهى شد.(161)
سـردار سپاه نبوى (ص )، به دشمن يورش برد و در حالى كه از گرسنگى به شدت در رنج
بود، پسرعمويش غذايى به او داد . عبدالله هنوز مقدارى از آن را نخورده بود كه با
مشاهده نبرد همسنگران ، با خود گفت .
(تو هنوز در دنيا هستى ! در حالى كه همرزمانت به شهادت رسيده اند؟!)
سـپـس غـذا را انداخت و با شمشير حمله كرد تا آنكه با نيزه دشمن مجروح شد و سپس به
شهادت رسيد.(162)
سردار سپاه اسلام ، در آخرين لحظات عمر، دست خود را به خونش آغشته كرد و صورتش را
به آن رنگين ساخت و فرياد زد :
اى مسلمانان ! از خون برادرتان پاسدارى كنيد و به نبرد با دشمن ادامه دهيد.(163)
تجليل از سرداران و تفقد از بازماندگان
رسول خدا(ص ) از شهادت سرداران سپاه اسلام اندوهگين شد و آثار حزن در چهره مباركشان
ظاهر شد. ايشان براى تسليت به خانه جعفر رفتندو پس از تفقد از همسر و يتيم نوازى از
فرزندان جعفر، به آنان مژده داد كه خداوند دو بال به جعفر داد تا با آنها در بهشت
پرواز كند. سپس به دخترش فاطمه (س ) فرمود :
غذايى تهيه كن . و تا سه روز از خانواده شهيد پذيرايى نما.(164)
هـمـچـنـيـن رسـول خـدا در مـنـزل سـردار شهيد زيد بن حارثه حضور يافت و از فرزندان
او يتيم نوازى كرد و در سوگ سردار شهيد گريست و فرمود :
اين ناله ها از شدت علاقه يك دوست به دوستش سرچشمه مى گيرد.(165)
و نيز درباره مراتب شايستگى و لياقت فرماندهى زيد فرمود :
به خدا سوگند! زيد شايسته فرماندهى و از محبوب ترين مردم نزد من بود.)(166)
مـسـلمانان از مقام و عظمت سرداران دلير اسلام ، تجليل كردند و اجساد پاكشان را در
يك قبر به خاك سپردند.(167)
خلاصه درس
جـعـفـر بـن ابى طالب ، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه ، سه تن از سرداران سپاه
نبوى و اصحاب كبار رسول خدا(ص ) بودند كه در بيشتر صحنه هاى فشار و سختى ، همواره
پشتيبان و مدافع پيامبر(ص ) بودند و هرگز صحنه را ترك نكردند. آنان پرورش يافتگان
مكتب وحى بودند و كمالات و ارزش هاى انسانى را از محضر پيامبر(ص ) فراگرفتند.
سـرداران سـپـاه نبوى شيفته و عاشق پيامبر اكرم بودند و در لحظات خطر، كمترين
ترديدى در دفـاع از پـيـامـبـر(ص ) بـه خـود راه نـدادند. جعفر رهبر مهاجران و
مدافع سرسخت اسلام بود و بـراى حـفـظ پـرچـم آن ، حـتـى بـا قـطـع دسـت هـايـش ،
كمترين تزلزلى به خود راه نداد. زيد شـايـسـته فرماندهى و محبوب ترين فرد نزد
پيامبر بود. عبدالله با شعر و شمشير به نبرد مـخـالفـيـن پـرداخـت و عـاقـبـت
خـداوند چنين مقدر فرمود كه در يك عمليات ، هر سه سردار را به ملاقات خويش فرا
خواند. همچنان كه شهادت آرزوى آنان بود.
پرسش
1 ـ مسؤ وليت هاى جعفر بن ابى طالب را توضيح دهيد.
2 ـ نقش زيد را در خنثى كردن توطئه يهوديان توضيح دهيد.
3 ـ سه مورد از برجستگى هاى اخلاقى عبدالله را نام ببريد.
4 ـ عبدالله براى رفع ترديد مسلمانان در نبرد با روميان چه استدلالى كرد؟
5 ـ نقش سه سردار سپاه نبوى در نبرد با روميان را توضيح دهيد.
6 ـ پـيـامـبـر اكـرم (ص ) چـگـونـه از سـرداران شـهـيـد تجليل كرد؟
بخش دوم
عصر امامت
محمد بن ابى بكر، زيد بن صوحان
محمد بن ابى بكر
مـحمد فرزند ابوبكر، از اسوه هاى نظامى عصر امامت است كه در خانواده اميرمؤ
منان (ع ) تربيت يـافت . مادرش اسماء بنت عميس بود. وى اگر چه در خانه ابوبكر زندگى
مى كرد ولى قلبش لبـريـز از نـور ولايـت و امـامـت امـيرمؤ منان بود. اسماء در همان
زمان كه همسر ابوبكر بود، در جـريـان غـصـب فـدك ، از حـضـرت فـاطـمـه (س ) دفـاع
كـرد و در مـخـالفت با خليفه سخن گفت .(168)
روح محمد در دامان چنين مادرى ، با محبت امام على (ع ) انس گرفت .
محمد سه سال داشت كه ابوبكر از دنيا رفت
(169) سپس اسماء با اميرمؤ منان ازدواج كرد از آن پس ، محمد در
دامان امام پرورش يافت و همانند يكى از فرزندان آن حضرت به شمار مـى رفـت ... او
جـز امـام على (ع ) پدرى براى خود نمى شناخت و جز او براى هيچ كس فضيلتى قايل نبود.
تا آنجا كه امام نيز درباره اش فرمود:
محمد فرزند من است از نژاد ابوبكر(170)
مـحـمـد جـامـع فضايل بى شمارى است كه به سبب آن از سرداران سپاه و استانداران نظام
علوى شـد، صـلابـت ايـمـان او بـمانند عمار ياسر، به اندازه اى بود كه امكان نداشت
كسى در حضور ايشان بتواند معصيت كند.(171)
به راستى او يكى از خالص ترين ياران اميرمؤ منان (ع ) بود.(172)
محمّد در خلافت عثمان
از عـللى كـه بـاعـث شـورش مـردم بـر عـليـه عـثـمـان شـد، عـمـلكـرد بـاطـل و
سـتـمـگـرانـه اسـتانداران و فرمانداران او در سراسر كشو اسلامى بود. از جمله :
مردم مـصـر، از سـتـم استاندار عثمان به نام عبدالله بن سعد بن ابى سرح به ستوه
آمدند. تا آنجا كـه عـبـدالله يكى از كسانى را كه نزد عثمان از او شكايت كرده بودند
به شدت كتك زد و او را كـشـت . آنـان بـراى دادخـواهى نزد عثمان آمدند و از او
خواستند محمد بن ابى بكر را جايگزين او كـنـد. عـثـمـان بـه نـاچـار محمد را به
استاندارى مصر گمارد و او را به همراه عده اى مهاجرين و انـصـار بـه سـوى مـصـر
فـرسـتـاد تـا در ضـمـن ، بـه شـكـايات مصريان بر عليه استاندار مـعـزول نيز رسيدگى
كند. اما به طور پنهانى ، نامه اى توسط غلامش براى عبدالله فرستاد كه در آن نوشته
بود :
هـر گـاه مـحـمـد و هـمـراهـان او آمـدنـد، بـا هـر حـيـله اى كه مى توانى ،
گردنشان را بزن و حكم اسـتـانـدارى او را به دور انداز و در مقام خود باقى باش تا
فرمان بعدى به تو برسد و هر كـسـى بـراى دادخـواهـى نـزد تـو آمـد، او را زنـدان
كـن تـا حـكـم مـن بـه تـو ابـلاغ شود.)(173)
مـحـمـد و هـمـراهـان بـا كـشـف نـامـه از غـلام عـثـمان ، از ادامه راه منصرف شدند
و به سوى مدينه بازگشتند و در اعتراض به عثمان گفتند :
عـثـمـان ، كـسـى را بـه اسـتـانـدارى گـمـاشـتـه اسـت كـه پـيـامـبـر(ص ) خـونـش
را مـبـاح كـرده
(174) و قـرآن بـه كـفـرش گـواهى داده است و نيز عثمان ، تبعيد
شدگان به فرمان پيامبر(ص ) را به مدينه بازگردانيد.(175)
بـا تـشـديـد اعتراضات و حمله به خانه عثمان ، مروان و عبدالله بن زبير از سوى محمد
تهديد شـدنـد و در نـتـيـجـه پـا بـه فـرار گـذاشـتـنـد. سـپـس عـثـمـان تـوسـط
مـعـتـرضـان بـه قتل رسيد.(176)
محمّد در حكومت علوى
محمد بن ابى بكر در حكومت علوى از اولين بيعت كنندگان با اميرمؤ منان (ع ) بود. او
به فرمان امـام عـلى (ع ) مـسـؤ وليـت هـاى مـهـم نـظـامـى و سـيـاسـى بـه شـرح
ذيـل پـذيـرفـت و عـلى رغـم اقـدامـات تـهـديـد آمـيز و تطميعى دشمنان نظام علوى ،
لحظه اى در وفادارى به اميرمؤ منان (ع ) كوتاهى نكرد.
الف ـ نـبـرد بـا نـاكـثـيـن : مـحـمـد، تـربـيـت يافته مكتب علوى بود كه در نبرد
با ناكثين حضور فعال داشت . عايشه ، خواهر محمد و از سران ناكثين بود ولى اين موضوع
، كمترين ترديدى در دفاع او از جبهه حق و نبرد با عهدشكنان دنياپرست به وجود
نياورد.
پـيـش از شـروع جـنـگ ، امـيـرمؤ منان حكم عزل ابوموسى اشعرى از فرماندارى كوفه را
توسط مـحـمـد و عـبـدالله بن عباس فرستاد و از او خواست سرافكنده و شرمنده از سمت
خود كناره گيرى كند.(177)
پـس از تـوافق ناكثين بر جنگ ، امام (ع ) ياران خود يعنى : ابن عباس ، محمد بن ابى
بكر، عمار ياسر و سهل بن حنيف را براى مشورت فراخواند. محمد بن ابى بكر پرسيد :
(اى امير مؤ منان ! دشمنان از ما چه مى خواهند؟)
امام (ع ) لبخندى زد و فرمود :
(اينها ادعاى خونخواهى عثمان دارند.)
محمد گفت :
( به خدا سوگند، عثمان را كسى جز همين ها نكشت !...)(178)
سپس حضرت على (ع ) افرادى را براى مذاكره به نزد طلحه و زبير و عايشه فرستاد.
پس از آنكه فرستادگان اميرمؤ منان (ع ) از نزد طلحه و زبير و عايشه بازگشتند و
پافشارى آنـان بـر بـيعت شكنى و جنگ با آن حضرت را به عرض رساندند، حضرت براى
عمليات رزمى آمـاده شـد و بـه سـازمـانـدهى سپاه پرداخت . امام (ع ) محمد بن ابى
بكر را به فرماندهى پياده نـظـام مـنـصـوب كرد.(179)
و نيز در بخشى از عمليات ، فرماندهى نيروهاى مهاجر و انصار را به عهده او گذ+++اشت
.++(180)
مـحـمـد و عـمـار بـه فـرمـان اميرمؤ منان (ع ) به شتر عايشه حمله كردند و طناب هاى
كجاوه او را بـريـدند و آن را بر زمين نهادند. امام (ع ) به كجاوه نزديك شد و با
چوبدستى خود به كجاوه زد و خطاب به عايشه فرمود :
اى حـمـيـرا! آيـا رسول الله به تو امر كرد كه چنين كنى ؟! مگر آن حضرت به تو فرمان
نداد كـه در خـانـه ات بـنـشـيـنى ؟ به خدا سوگند ! كسانى كه تو را از خانه ات
بيرون كشيدند و زنان خود را در پس پرده نشاندند، منصفانه با تو رفتار نكردند!
سـپـس امـام (ع ) بـه مـحـمـّد فـرمـان داد كه خواهرش را در خانه صفيه دختر حارث
عبدى نگهدارى كند.(181)
اسـتـانـدارى مصر: يكى ديگر از مسؤ وليت هاى مهم سياسى محمد در نظام علوى ، انتصاب
او به سـمـت اسـتـانـدارى مـصـر در سـال 36 هـجـرى بـود. ايـن مـسـؤ وليـت مـدت
زيـادى طـول نـكـشـيـد امـّا او در اين مدت كوتاه چندين نامه به اميرمؤ منان (ع )
نوشت و امام نيز به آن ها پـاسـخ داد. از جـمـله : بـعـضـى مـسـائل فقهى و اسلامى
مصريان را كه از بافت جمعيتى خاصى بـرخـوردار بـودنـد، از مـحـضـر امـام (ع )
اسـتـفـتـاء كـرد.(182)
و امـام (ع ) با ابراز خـرسـنـدى از ايـن اقـدام ، دسـتـورالعـمـل جـامـعـى در بـاب
قـضـاوت و حـكـم بـراى او فـرسـتـاد.(183)
هـمـچـنـيـن چـنـديـن نـامـه بـراى مـعـاويـه فـرسـتـاد كـه در آن فضائل اميرمؤ
منان را ذكر كرد و ماهيت پليد معاويه را افشاء نمود.(184)
نبرد با مخالفان : طرفداران عثمان در مصر و مخالفان داخلى ، در هنگام جنگ صفين ، از
محمد مى تـرسـيدند و جراءت رويارويى و توطئه عليه او را نداشتند ولى پس از آنكه
نتيجه به حكميت انجاميد ، آنان بر محمد جراءت يافتند و با او اعلام جنگ كردند.(185)
مـحـمـد لشـگـرى را سـازمـانـدهى كرد و فرماندهى آن را به ابن جمهان بلوى و يزيد بن
حارث كـنـانـى سـپـرد. آنـان بـه نبرد با مخالفان در منطقه (خربتا) پرداختند كه پس
از درگيرى سـخـتـى ، آن دو به شهادت رسيدند. محمد مردى از بنى كلب را به فرماندهى
برگزيد كه او نـيـز به شهادت رسيد. در نتيجه نيروهاى محمد شكست خوردند. معاويه با
شنيدن آن ، عمروعاص را بـه سـركـردگـى شـامـيـان بـرگـزيـد و آنـان را بـه سـوى
مـصـر گسيل كرد.(186)
عـمـروعـاص در نـزديـكـى مصر مستقر شد. به تدريج هواداران عثمان به او پيوستند. سپس
طى نـامـه اى از مـحـمـد خـواسـت كـه از مـصـر خـارج شـود و هـمراه با آن نامه
معاويه را نيز براى او فرستاد. محمد آخرين وضعيت منطقه را به امام (ع ) گزارش كرد
و دو نامه مذكور (نامه معاويه و عمروعاص ) را به حضور امام (ع ) فرستاد.
اميرمؤ منان (ع ) در پاسخ نوشت :
(... منطقه ات را محكم و استوار نگهدار. نيروهايت را گرد هم جمع كن . پاسداران و
ديده بانانى بـر لشـگـرت بـگـمـار... در بـرابـر دشـمـنـت شـكـيـبـابـاش و بـا
بـصـيـرت پـيـش بـرو. از دل با آنان نبرد كن ... پس رعد و برق آن دو [معاويه و
عمروعاص ] و شوكتشان ترانشكند و به نـامـه هـاى آنـان پـاسـخ بـده ... زيـرا تـو
هـمـه گـونـه گـفـتـارى بـراى پـاسـخ آنـان دارى .)(187)
مـحـمـد پاسخى كوبنده به نامه هاى عمروعاص و معاويه داد. عمروعاص نبرد را آغاز كرد
و وارد مـصـر شـد. مـحـمد پس از سخنرانى براى مردم ، يگانى به استعداد دو هزار نفر
به فرماندهى (كنانه ) به جنگ با عمروعاص فرستاد و خودش نيز فرماندهى دو هزار نفر
باقيمانده را به عهده گرفت . نيروهاى كنانه به عنوان يگان پيشرو با عمروعاص درگير
شد. عمروعاص چون دلاورى نـيـروهاى محمد را مشاهده كرد، از معاوية بن حديج [يكى
ازسركردگان شاميان ] درخواست كـمـك كـرد. كـنـانـه در نـبردى نابرابر با انبوه
شاميان دلاورانه جنگيد و سرانجام به شهادت رسيد.(188)
شهادت محمد
پـس از شهادت كنانه ، دشمن به سوى محمد حركت كرد. نيروهاى محمد از اطراف او پراكنده
شده بـودنـد. سـرانـجـام دشـمـن او را در حـالى كـه تشنگى بر او غالب شده بود در
خرابه اى به اسـارت گـرفـت . سنگدلى و بيرحمى شاميان موجب شد كه حتى از دادن آب به
محمد امتناع كنند. محمد به معاوية بن حديج گفت :
اى پـسـر زن يـهـودى بـافنده ! ... خداوند است كه دوستان خود را سيراب و دشمنان را
تشنه مى گـذارد... به خدا سوگند! اگر شمشيرم در دستم بود، نمى توانستيد اين گونه با
من روبرو شويد.
دشـمـنـان شـقـى ، مـحـمـد را به طرز فجيعى به شهادت رسانده ،(189)
سر او را از پيكرش جدا كردند و نزد معاويه به شام فرستادند.(190)
شهادت محمد، امام على (ع ) را سخت غمگين كرد. حجاج بن غزيه انصارى از همراهان محمد
و عبدالله بـن مـسـيـّب فـزارى بـازرس امـام (ع ) در شام به حضور آن حضرت رسيدند.
انصارى گزارش شهادت محمد را به عرض رساند و فزارى ضمن گزارش خود گفت :
(اى امـيرمؤ منان ! من تاكنون سرور و خوشحالى مانند سرور شاميان از شنيدن خبر شهادت
محمد نديده ام .)
امام (ع ) فرمود :
(ولى انـدوه مـا در شـهـادت او، بـه انـدازه خـوشـحـالى آنـان ، بـلكـه چـنـد
بـرابـر آن اسـت .(191))
امام (ع ) طى نامه اى خبر شهادت محمد را براى عبدالله بن عباس چنين نوشت :
مـصـر بـه دسـت دشـمـنان فتح شد و محمد بن ابى بكر (رحمة الله عليه ) به شهادت
رسيد. ما بـراى رضـاى خـدا در ايـن شـهـادت صـبر پيشه خواهيم كرد. او فرزندى
خيرخواه و كارگزارى سخت كوش و شمشيرى برّنده و پشتيبانى استوار و مدافع بود.(192)
زيد بن صوحان
سـردار جـانـباز، زيد بن صوحان ، برادر بزرگ صعصعه از قبيله عبدالقيس است كه
به شرح كمالات او مى پردازيم .
كمالات زيد
زيد پرورش يافته مكتب اميرمؤ منان (ع ) از عباد و شب زنده دارانى بود كه شبها به
عبادت قيام مـى كـرد و روزهـا را روزه مـى گـرفـت و شـبـهـاى جـمـعـه را بـا
احـيـاء بـه صـبـح مـى رسانيد.(193)
زيد از مردان شجاعى بود كه در فتوحات اسلامى شركت كرد و در نبرد جلولاء،(194)
دست چپ او در راه خدا قطع شد. پيامبر اكرم (ص ) درباره او فرمود :
(پـس از مـن مـردى خـواهـد آمـد و او زيـد الخـيـر اسـت كـه بـعـضـى از اعـضـاى
بـدن او بـيـسـت سال زودتر از خودش به بهشت خواهد رفت .)(195)
زيـد هـيـچ گـاه از مسير حق منحرف نشد و نسبت به كسانى كه از دستگاه خلافت كناره
گرفته و مـشـغـول عـبـادت بـودنـد، عـنـايـت خـاصـى داشـت . او بـراى گـروهـى از
فـقـراى اهل بصره ، كه توجه خاصى به انجام فرائض دينى داشتند، خانه اى ساخت و نسبت
به تاءمين نـيـازهاى آنان به قبيله خود سفارش كرد و خود نيز به ديدار آنان مى شتافت
.(196)
زمانى كه ابن عباس ، كمالات زيد را از صعصعه شنيد، گفت :
(مگر از يك مرد بهشتى ، جز اين انتظار ديگرى مى رود؟...)(197)
علاوه بر اينها، زيد از سخنوران مشهور كوفه
(198) و راويان حديث اميرمؤ منان (ع ) بـود. وى از هـمـنـشـيـنـان
صـحـابى بزرگ پيامبر(ص ) ، سلمان فارسى ، محسوب مى شد و در مـحـضـر او بـه فراگيرى
علوم قرآن و معارف اسلام همت گماشت . به خاطر علاقه وافر او به سـلمـان ، كـنـيـه
(ابـو سلمان ) را برخود نهاد(199)
و در ايامى كه سلمان استاندار مدائن بود، زيد به آنجا رفت و قرآن را به مردم تعليم
مى +++داد.++(200)
حق خواهى زيد
ازخـصـوصـيات بارز سردار جانباز، حق خواهى و ستيز با انحرافات و كجى ها بود. زيد
همگام بـا مـعـترضان بزرگى چون مالك اشتر، براى مبارزه با انحرافات دستگاه خلافت ،
از كوفه بـه مـديـنه آمد و روياروى عثمان به او انتقاد كرد. در نتيجه اين اعتراضات
، به دستور عثمان ، زيد و همرزمانش را يك بار به شام و بار ديگر به حمص تبعيد
كردند.(201)
آنـان در حـمـص نـيـز بـه راه خود ادامه دادند و همزمان با اوجگيرى انقلاب و گسترش
اعتراضات نـسبت به خلافت عثمان ، تبعيديان به ديار خود بازگشتند. زيد نيز به كوفه
بازگشت و تا شوال سال 35 هجرى در اين شهر به فعاليت پرداخت و همراه با گروهى از
مردان انقلابى به سـوى مـديـنـه حـركـت كـردنـد و بـا انـقـلابـيـون مـصـرى و
بـصـرى بـر عـليـه عـثـمـان قـيـام كردند.(202)
زيد در حكومت علوى
زيـد در راه استقرار نظام علوى تلاش فراوانى كرد. او به مقابله با كسانى شتافت كه
آرزوها و خواسته هاى نادرست خود را در اين حكومت از دست دادند.
امام على (ع ) زيد را در ركاب امام حسن (ع ) و به همراه عمار ياسر و قيس بن سعد جهت
جذب نيرو به كوفه اعزام كرد. وى با نشان دادن دست قطع شده اش ، سعى در تشويق مردم
به شركت در جنگ و افشاى ماهيت ابوموسى نمود.(203)
هـمـزمـان بـا آغاز حركت ناكثين ، عايشه براى جلب حمايت اصحاب پيامبر(ص ) نامه هايى
براى آنـان و ديـگـر افـراد سـرشـنـاس نـوشـت . او در نـامـه اش به زيد، از او
خواست كه به كمك او بشتابد و مردم را از يارى امام على (ع ) بازدارد. زيد در پاسخ
نوشت :
(... مـن فـرزنـد مـخـلص تـو هستم ، (امّا) به شرطى كه به خانه ات برگردى ! و الاّ
من اولين كسى هستم كه با تو مبارزه خواهم كرد!)(204)
امـيـرمـؤ مـنـان در نـبـرد بـا عـهـدشـكـنـان ، زيـد را بـه فـرمـانـدهـى قـبـيـله
عـبـدالقـيـس برگزيد.(205)
او بـا رشـادت و جـانـبـازى بـه نـبـرد بـا دشـمـنـان پـرداخـت و بـه اسـتـقـبـال
رزم در مـواضـع حـسـاس و خـطـرنـاك جبهه مى رفت . او و همرزمانش از اميرمؤ منان (ع
) درخـواسـت كـردنـد كـه در نـزديـكـى شـتـر عـايـشـه موضع بگيرند وامام با خواست
آنان موافقت كرد.(206)
زيد در پاسخ فردى كه علت انتخاب چنين موضع خطرناكى را پرسيده بود، گفت :
(مرگ ، همان چيزى است كه ما در آرزويش هستيم .)(207)
شهادت سردار جانباز
در ايـن نـبرد، سردار جانباز سپاه علوى ، كه از خواص اميرمؤ منان محسوب مى شد،
شجاعانه به مـصاف عهدشكنان شتافت . او به هنگام هماوردى با جنگاور ناكثين عمرو بن
يثربى ، كه پيش از اين تعدادى را به شهادت رسانده بود، به امام و فرمانده خود عرض
كرد :
اى امـيـرمـؤ منان ! من دستى را ديدم كه از آسمان فرود آمد و به من گفت : به سوى ما
بيا! من به مـبـارزه ابـن يـثـربـى مـى روم . پـس از شـهـادتـم ، مـرا بـا خـونـم
دفـن كـنـيـد. مـرا غسل ندهيد. زيرا در پيشگاه پروردگار دادخواهى خواهم كرد.
زيد در دفاع از نظام علوى ، به سوى دشمن شتافت و به شهادت رسيد.(208)
خلاصه درس
مـحـمـد بـن ابـى بـكـر در مـكـتب اميرمؤ منان پرورش يافت و از سردارانى بود كه به
ارزشهاى والايـى دسـت يـافـت و تـوانـسـت در شمار خالص ترين ياران اميرمؤ منان (ع )
قرار گيرد. او از رهـبـران انقلابيون مصر در اعتراض به عثمان و از اولين بيعت
كنندگان با امام (ع ) بود. محمد، مـسـؤ وليـت هـاى مهم نظامى و سياسى در نظام علوى
بر عهده گرفت . از جمله : فرماندهى پياده نظام و فرماندهى بخشى از نيروها در نبرد
با ناكثين و استاندارى مصر. از ويژگيهاى محمد كه مـوجـب خـشـنـودى امـام (ع ) شـد،
پـايـبـنـدى او بـه اجـراى دسـتـورات ديـن بـود كـه مـسـائل فـقـهـى مـصريان را از
اميرمؤ منان (ع ) استفتاء مى كرد. او با نظر امام (ع ) به نامه هاى تـهـديـد آمـيـز
و تـطـمـيـعـى مـعـاويـه و عـمـروعـاص پـاسـخ هـاى كـوبنده دادو سرانجام پس از
اشغال مصر توسط نيروهاى معاويه ، با لب تشنه و با طرز دلخراشى به شهادت رسيد.
سـردار جـانـبـاز زيـد بن صوحان ، از اسوه هاى نظامى حكومت علوى بود كه در مكتب
امام (ع ) به كمالات بى شمارى دست يافت . از جمله : عبادت ، شب زنده دارى ، رسيدگى
به فقيران ، متدين ، سـخـنـورى ، راوى حـديـث و مـعلم قرآن . او با انحرافات دستگاه
خلافت مبارزه كرد و دوبار به تبعيد محكوم شد. او براى استقرار حكومت علوى بسيار
تلاش كردو در نبرد با ناكثين فرماندهى قبيله عبدالقيس را عهده دار بود و داوطلبانه
مسؤ وليت مواضع حساس جبهه را پذيرفت و در نبرد با جنگاور ناكثين به شهادت رسيد.
پرسش
1 ـ يكى از علل تشديد مبارزات مصريان بر عليه عثمان با ذكر نقش محمد را بنويسيد.
2 ـ مسؤ وليت هاى محمد بن ابى بكر در نظام علوى را نام ببريد.
3 ـ كداميك از ويژگى هاى محمد نشانه ميزان تعبد او به امام على (ع ) بود؟
4 ـ كمالات زيد را به طور خلاصه توضيح دهيد.
5 ـ فعاليت هاى زيد در حكومت علوى را توضيح دهيد.
عمار ياسر ، جندب بن زهير
عمّار ياسر
عـمـار يـاسر ، يكى از اصحاب پيامبر(ص ) و ياوران مقتدر و بصير اميرمؤ منان
(ع ) است . او در خـانـدان صبر و جهاد و شهادت تربيت يافت . او و پدر و مادر و
برادرش ، اسلام خود را پيش از ديـگران در مكه اظهار كردند.(209)
مادرش سميه نخستين شهيد اسلام است كه شكنجه هـاى بـسـيـارى را از طـرف مـشـركـان
تـحـمـّل كـرد و سـرانـجـام بـا ضـربـه خـنـجـر ابـوجـهـل به شهادت رسيد.(210)پدرش
ياسر نيز اولين شهيد مرد است كه در اثر شـكـنـجـه هـاى دشـمـنـان شـهـيـد شـد(211)
و بـرادرش عـبـدالله ، پـس از تحمل شكنجه هاى فراوان ، با تير دشمن به شهادت رسيد.(212)
خاندان ياسر، نشانه صبر و حق بودند. پيامبر(ص ) به آنان فرمود :
خاندان ياسر! پايدارى كنيد. جايگاهتان بهشت است . اى قريش ! از عمار چه مى خواهيد؟!
عمار با حق است و حق با عمار، هر كجا كه باشد!(213)
و آنگاه كه مشركان عمار را در آتش افكندند، فرمود :
اى آتش ! بر عمار سرد و سالم بشو، همانگونه كه بر ابراهيم سرد شدى !
در نتيجه آتش صدمه اى به او نرساند.(214)
درباره فضايل عمار، روايات فراوانى از معصومين : آمده است كه مضمون برخى از آنها
چنين است :(او عـاشـق وفـادار پـيـامـبـر(ص ) بـود. لبيك گوى اميرمؤ منان (ع ) و
حضرت فاطمه (س ) در مـظـلومـيـت هـا بود؛(215)
پاكيزه پاك شده بود؛(216)
داراى خير فراوان و نـورى تـابـنـده و اجـر عـظـيـم بـود؛(217)
سراپا ايمان بود؛(218)
فقيه بـزرگـى
(219) بـود كـه فـقط به رضاى خدا مى انديشيد،(220)
او به دسـت گـروه سـتـمـگـر كـشـتـه مـى شـود(221)
و قاتل او در جهنم است .(222)
فـضـايل عمار، فرزند و برادر شهيد، سردار اسلام و صحابى بزرگ بى شمار است و در اين
درس ، تنها مرور كوتاهى به نقش او در جنگ ها خواهيم داشت .
عمار در نبردهاى عصر رسالت