مالك اشتر

محمد محمدى اشتهاردى

- ۶ -


نمودارى از جنگ صفين‏

كارشكنى و استبدادطلبى معاويه در برابر امير مومنان على (عليه السلام) و تجاوز او در شهرها، موجب شد كه امير مومنان (عليه السلام) تصميم گرفت كه مردم را بر ضد معاويه بسيج كند. به دنبال اين تصميم، ماجراى جنگ طولانى صفين رخ داد كه از پنجم شوال سال 36 آغاز شد، در اين جنگ خونين و پيامدهايش كه حدود 18 ماه كشيد، صدوده هزار كشته شدند، كه بيست هزار نفر آن از سپاه على (عليه السلام) بودند. بعضى، تعداد، كشته‏ها را تا سيصد هزار نفر نوشته‏اند.(65)

مالك اشتر در اين جنگ يگانه سردار شجاع، و قهرمان قهرمانان سپاه امير (عليه السلام) بود. حضرت على (عليه السلام) كه در پشت، پرده، عظمت و وسعت ويرانى‏هاى اين جنگ را مى‏ديد ، نامه‏هاى فراوانى براى معاويه نوشت.(66) تا بلكه آتش جنگ را خاموش كند؛ ولى معاويه به لجاجت خود ادامه داد و حاضر نشد تحت لواى على (عليه السلام) در آيد، او در ديار شام دو از خلافت مى‏زند و به تجاوزات خود ادامه مى‏داد، و به عنوان مطالبه خود عثمان، مردم را تحريك مى‏كرد، و على (عليه السلام) را قاتل عثمان ، معرفى مى‏نمود.(67)

مالك اشتر خروس بلند آواز و بزرگ منقار!

معاويه در يكى از نامه‏هايش با كمال خون گستاخى براى على (عليه السلام) چنين نوشت:

... سوگند به خدا! تيرى به سوى تو پرتاب كنم كه نه آب آن را بنشاند و نه باد آن را دفع كند. وقتى به هدف برسد، آن را سوراخ و شعله ور سازد، فريب سپاه خود را نخور و براى نبرد آماده باش...

امير مومنان (عليه السلام) پاسخ نامه معاويه را داد. و در آغاز آن نوشت:

اين نامه از على برادر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و پسر عمو و وصى و غسل دهند و كفن كننده؛ او ، و اداء كننده دين او و شوهر دختر و پدر فرزندان (حسن و حسين) او به معاويه ابى سفيان اما بعد: من آن شخصم كه خويشان تو را در روز بدر به خاك هلاكت افكندم ، و عمو و دايى و جد تو را كشتم ، همان شمشير ، هم اكنون در دست من است و آن شمشير با قوت قلب و نيروى بدن و يارى خداوند همان گونه است كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به من داده است، نيكو بينديش، شيطان بر تو چيره شده و به زودى به كيفر اعمالت خواهى رسيد...

آنگاه امام ، يكى از ياران شجاع خود به نام طرماح بن عدى را به حضور طلبيد و نامه را به او داد و او را روانه شام كرد.

طرماح شخصى بود توانمند، بلند بالا و سخنور و پر صلابت بود، هنگامى كه وارد شام شد و كنار قصر معاويه رسيد، و خواست از در وارد گردد، دربان از او پرسيد: از كجا مى‏آيى و كه را مى‏خواهى؟! او در جواب گفت: نخست اصحاب امير و سپس خود امير را...

سرانجام او را نزد معاويه بردند. معاويه نامه على (عليه السلام) را از او گرفت و خواند و به كاتب خود گفت: پاسخ نامه را چنين بنويس: ... لشگرى از شام به سوى تو بفرستم كه اول آن به كوفه برسد و هنوز دنباله آن از ساحل درياى شام قطع نشود. سپاه بيكرانى كه اگر با هزار شتر، ارزان باشد، به مقدار هر ارزانى هزار جنگجو بفرستم...

طرماح، ديگر نتوانست اين سخنان درشت و اشتلم‏هاى معاويه را تحمل كند، به معاويه رو كرد و گفت:

آيا مرغابى را از آب مى‏ترسانى

فدع اوعيد فما و عيدك ضائرى   اطنين اجنحه الذباب يضير

از تهديدات خود دست بردار اين درشتگويى‏هاى تو ضررى به من نمى‏رساند آيا صداى پرهاى پشه‏ها ضرر مى‏رسانند؟!

آنگاه طرماح به ياد مالك اشتر افتاد و به معاويه گفت:

واللَّه لاميرالمومنين على بن ابيطالب لديكا على الصوت، عظيم المنقار، يلتقطه الجيش بخيشومه و يصرفه الى قانصته و يحطه حوصلته

سوگند به خدا بر امير مومنان على (عليه السلام) خروس بلند آواز و بزرگ منقارى است كه لشگر تو را با بينى( با منقارش) بر مى‏چيند، و به سنگدان خود رد مى‏كند و از آنجا در چينه دان خود جارى مى‏دهد.

معاويه گفت: سوگند به خدا راست مى‏گويى! آن خروس، مالك اشتر است.

طرماح جواب نامه را از معاويه گرفت و به سوى كوفه بازگشت.

معاويه به اصحاب خود رو كرد و گفت: اگر من همه اموالم را به شما بدهم، تا يك دهم كارى را كه اين مرد (طرماح) براى امام (عليه السلام) انجام داد، انجام دهيد، توان آن را نداريد.

عمو و عاص گفت: اگر تو همانند على (عليه السلام) در پيشگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مقام داشتى، ما زيادتر از آن مرد به تو خدمت مى‏كرديم.

معاويه كه اين سخن بسيار ناراحت شده بود ، به عمر و عاص گفت:خدا دهانت را بشكند! سوگند به خدا اين سخن تو، براى من سخت‏تر از سخنان آن اعرابى است.(68)

چند نمونه از تلاشهاى مالك در جنگ صفين‏

در اينجا از صدها نمونه ايثار، شجاعت، معرفت، سخنرانى و سياست مالك اشتر در جنگ صفين و دنباله آن به دوازده نمونه زير توجه كنيد:

1- اطاعت مردم رقه از ترس مالك‏

سپاهيان حضرت على (عليه السلام) در ركاب آن حضرت، براى سركوبى سپاه معاويه به سوى جبهه صفين حركت كردند، آنها از راه مدائن و انبار به حركت خود ادامه دادند تا به آبادى رقه كه شهركى در كنار رود فرات بود رسيدند.

اگر در آنجا پلى روى فرات مى‏بود، فاصله مسير راه به سوى صفين ، براى سپاه على (عليه السلام) نزديك مى‏گرديد.

حضرت على (عليه السلام) از مردم رقه خواست تا كشتيهاى خود را به هم پيوست دهند و با آن كشتيها، پلى روى رود فرات درست كنند؛ ولى مردم رقه از فرمان على (عليه السلام) اطاعت ننمودند، مالك اشتر به ميان آنها رفت و سوگند و ياد كرد كه اگر كشتيهاى خود را براى ايجاد پل نياوريد، با شمشير به شما حمله مى‏كنم، و اموالتان را محاصره مى‏كنم، و اموالتان را مصادره مى‏نمايم.

مردم رقه بين خود به گفتگو نشستند و گفتند: اگر مالك اشتر سوگند ياد كند، هرگز تخلف نمى‏نمايد، از اين رو از دستور على (عليه السلام) اطاعت نموده و با كشتيهاى خود پلى درست نمودند و سپاه على (عليه السلام) را از روى آن پل گذشت.(69)

2- سيماى مالك اشتر، در نامه على (عليه السلام)

پس از عبور سپاه على (عليه السلام) از روى پل رقه ، على (عليه السلام) دوازده هزار نفر از آنها را در دو سپاه به فرماندهى زيادبن‏نضر و شريح بن هانى جلوتر به پيش فرستاد، آنها حركت كردند و در سرزمين سورالروم با سپاه انبوه معاويه روبرو شدند، زياد و شريح،ابولاعور اسملى.

فرمانده سپاه معاويه را به طرف معاويه فراخواند فراخواند، آنها نيز اين پيشنهاد را در كردند.

زياد و شريح، تمام ماجرا را در ضمن نامه‏اى براى على (عليه السلام) نوشتند، نامه به دست على (عليه السلام) رسيد، حضرت على (عليه السلام) مالك اشتر را به حضور طلبيد و به او چنين فرمود:

زياد و شريح براى من نامه نوشته‏اند كه در سورالرام در برابر سپاه دشمن قرار گرفته‏اند و كمك مى‏خواهند، تو را به سوى آنها مى‏فرستم، و تو را فرمانده كل قوا بر همه آنها قرار دادم.زياد بن نضر را فرمانده جانب راست لشگر، و شريح را فرمانده جانب چپ لشگرت قرار بده، و خود در قلب لشگر جاى بگير، و حتما آغاز به جنگ نكن، حجت و عذا را بر دشمن تمام كن ، وقتى ناچار شدى، به دشمن حمله كن، به دشمن نزديك مباش كه آتش جنگ شعله ور شود، و چندان دو مباش كه گمان كنند، ترسيدى ، تا من به سوى شما بيايم.(70)

سپس حضرت على (عليه السلام) نامه‏اى براى شريح و زياد نوشت، كه در آن نامه چنين آمده بود:

مالك اشتر را بر شما دو نفر و به آنان كه تحت فرمان شما هستند، امير ساختم، گوش به فرمانش دهيد و مطيع او باشيد.

و اجعلاه درعا و مجنا فانه ممن لا يحاف و هنه ولا سقطه و لا بطوه عما الاسراع اليه احزام، و لا اسراعه الى ما البطوعنه امثل

مالك اشتر را زره و سپر خود قرار دهيد؛ زيرا ترس سستى و لغزش در او نيست ، در موردى كه سرعت لازم است، كندى نكنيد و در آنجا كه كندى بهتر است ، شتاب ننمايد. (71)

مالك اشتر با سه هزار نفر از سپاه، حركت كرد، نامه به دست زياد و شريح رسيد، آنها از مالك اشتر، اطاعت كردند و همه در تحت فرمان او در آمدند، درگيريهاى پراكنده و جزيى بين سپاه عراق با سپاه شام رخ داد مالك اشتر چندين بار براى ابو لاعور اسملى فرمانده دشمن پيام فرستاد، تا براى مبارزه به ميدان آيد، ابو لاعور پس از مدتى سكوت، از مالك اشتر به خاطر شركت در قتل عثمان، انتقاد كرد، و در پايان گفت: نيازى نيست كه من به ميدان مالك اشتر بيايم.(72)

مالك اشتر گفت: ابو الاعور بر جان خود ترسيد و معلوم شد كه آن همه نعره‏ها و فريادها كه مى‏كشيد، چيزى جز گزاف نبود.

سپس آن روز تا غروب، بين دو سپاه جنگ سختى در گرفت، سرانجام سپاه عقب نشينى كرد، هنگامى كه ابولاعور نزد معاويه آمد، معاويه چگونگى سپاه على (عليه السلام) را از او پرسيد، او در پاسخ: اين جماعت (سپاه‏على) شيران صفدرند، آنها را كوچك نگير جنگ با آنها خيلى بايد وسيعتر و سازمان يافته‏تر، صورت گيرد.(73)

3- نقش فرماندهى مالك: در تصرف شريعه آب‏

هنگامى كه سپاه حضرت على (عليه السلام) به سرزمين صفين رسيدند، در يافتند كه سپاه معاويه به فرماندهى ابوالاعور اسملى، شريعه فرات را در تصرف گرفته‏اند.

معاويه اعلام كرد: سوگند به خدا! اين نخستين پيروزى است . خداوند مرا و ابوسفيان (پدرم را) را از آب ننوشاند، اگر بگذارم سپاه عراق از اين آب بنوشند تا آن هنگام كه همه سپاه عراق در اينجا تشنه بميرند.(74)

تشنگى بر سپاه على (عليه السلام) چيره شد. امام على (عليه السلام) خطبه غرا و پرشورى خواند، و به سپاه خود براى گرفتن آب، فرمان حمله داد، در فرازى از اين خطبه چنين آمده:

رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء فالموت فى حياتكم مقهورين، و الحياه فى موتكم قاهرين

شمشيرها را از خون (آن جباران سنگدل) سيراب سازيد؛ تا از آب سيراب شويد. مرگ در زندگى توام با شكست شما است، و زندگى در مرگ پيروزمندانه است.(75)

فرماندهان بزرگ سپاه على (عليه السلام) يعنى؛ مالك اشتر،. اشعث بن قيس، كدام با چهر هزار نفر ، همدست شدند و با صف آرايى و آماده باش، حمله سراسرى كردند. در اين حمله، شجاعان، تراز اول سپاه شام مانند: صالح بن فيروز، مالك بن ادهم، رياح بن عتيك، اجلح بن منصور، ابراهيم بن وضاح، زامل بن عبيد و محمد بن روضه به دست مالك اشتر كشته شدند.

صعصمه بن صوحان مى‏گويد: مالك اشتر به پيش آمد و با شمشير بران خود همه سپاه شام را كوبيد تا خود را به آب رسانيد و شريعه آب را در تصرف خود قرار داد.(76)

از گفتنى‏ها اينكه: مالك اشتر، يكى از بستگان خود به نام حارث بن همام نخعى را به حضور طلبيد و پرچم خود را به دست او داد و با او گفت: اى حارث! اگر نمى‏دانستم كه تو در برابر مرگ، مقاومت و استقامت مى‏كنى، پرچم را از تو مى‏گرفتم، و اين افتخار را به تو نمى‏دادم؟

حارث گفت: اى مالك! تو را با پيروزى خود شاد خواهم كرد، يا با كام مرگ مى‏روم.

مالك سر حارث را بوسيد و گفت: سر اين مرد، امروز چيزى جز خير و پيروزى به دنبال نخواهد آورد.

سپس مالك اشتر، خطاب به سپاه خود فرياد زد:

جانم به فداى شما! محكم و استوار ، با كمال شدت و صلابت به پيش رويد، و با نيزه‏ها و شمشيرها، دشمن را سركوب كنيد، اگر شمشيرها خطا كردند، با چنگ و دندان، دشمن را تار و مار كنيد.... آنگاه خودش چون شير غران حمله كرد تو ياران او نيز حمله كردند... (77)

هنگامى كه شريعه فرات در اختيار سپاه حضرت على (عليه السلام) قرار گرفت، اصحاب على (عليه السلام) به آن حضرت عرض كردند: آب را بر سپاه شام ممنوع كن، همان گونه كه آنها ممنوع كردند.

امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: نه هرگز، من كار جاهلان را انجام ندهم . آنان را به هدايت قرآن فرا مى‏خوانم. اگر پاسخ مثبت دادند، كه چه بهتر وگرنه، برندگى شمشير به خواست خدا، مار را كفايت مى‏كند.(78)

فرماندهى مالك اشتر، در اين پيروزى فراگير و بزرگ ، يكى از افتخارات بزرگ زندگى بالنده مالك اشتر است، كه مدال آن در تاريخ اسلام، همواره مى‏درخشد.

4- فرازهايى از خطبه‏هاى مالك اشتر در صفين‏

مالك اشتر در يكى از روزهاى جنگ صفين ، در حالى كه سوار بر اسب ادهم بود، در سرزمين قناصرين براى سپاه خود ، پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت:

...معنا ابن اعم نبينا و سيف من سيوف اللَّه، على بن ابيطالب، صلى مع رسول اللَّه لم يسبقه الى الصلاه ذكر حتى كان شيخا، لم تكن له صبوه ولا نبوه ولا هفوه ولا سقطه فقيه فى دين اللَّه تعالى، عالم بحدوداللَّه ذوى راى اصيل، و صبر جميل و عفاف قديم

اى مردم! پسر عموى پيامبرمان، شمشيرى از شمشيرهاى خدا؛ على پسر ابو طالب (عليه السلام) با ما است، او نخستين مردى كه با رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نماز خواند و هيچ مردى در نماز با رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) از او پيشى نگرفت، تا اين كه بزرگ سال شد، در تمام عمر او بى تجربگى جوانى، كندى در كارها ، شتابزدگى و لغزش، و جود ندارد. او فقيه در؛ دين خداوند متعال ، و آگاه به حدود الهى و داراى راى ثابت و صبر نيكو و خويشتن دارى سابق دار است.

سپس روى به جمعيت كرد و گفت: تقوا پيشه كنيد!

تيز هوش و پر تلاش باشيد و بدانيد كه شما بر حق هستيد،

و سپاه دشمن بر باطل است. همانا شما با معاويه مى‏جنگيد و همراه شما حدود صد هزار نفر از جنگجويان بدر مى‏باشند. غير از آنان كه اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند.(79)، بيشتر پرچمهاى شما همان پرچمهاى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) در جبهه‏ها است؛ ولى همراه معاويه، پرچمهاى مشركان عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) وجود دارد.

فما يشك فى قتال هولاء الا ميت القلب...

در حقانيت جنگ با سپاه معاويه جز آن كسى كه قلب مرده دارد كسى شك نمى‏كند. شما در دو راه نيك قرار داريد: يا پيروزى؛ يا شهادت. خداوند ما و شما را از لغزشها حفظ كند، همانند حفظى كه در مورد افراد با تقوا و مطيع مى‏نمايد، و در اطاعت و تقوايش را به ما و شما الهام فرمايد. از درگاه خدا براى خودم و براى شما، طلب آمرزش مى‏كنم. (80)

او در فرازى از سخنان خود خطاب به مردم عراق چنين گفت:

شدوا فداء لكم عمى و خالى‏ء شده ترضون بهااللَّه و تعزون بها الدين، اذا انا حملت فاحملوا

عمو و داييم به فداى شما! آنچنان استوار و پا برجا باشيد كه خداوند را با استوارى خود، خشنود سازيد.

و دين را با ثابت قدمى خود عزت بدهيد، هرگاه ، من حمله كردم، شما نيز حمله كنيد.(81)

امام باقر (عليه السلام) حوادث جنگ صفين را بيان مى‏كرد و در حالى كه اشك مى‏ريخت، فرمود يك بار مالك اشتر كه سوار بر اسب به طرف سپاه عراق آمد. كلاه آهنين خود بر كوهه زين اسبش نهاد و خطاب به مردم چنين گفت:

اى گروه مومنان! صبر و مقاومت كنيد. تنور جنگ شعله ور شده و خورشيد از پشت پرده‏ها باز گشته، و درگيرى جنگ، بسيار سخت گشته و جنگجويان با هم گلاويز شده‏اند.

در اين هنگام مردى پرسيد: اين مرد كيست؟! اگر داراى نيت و اراده است؟

رفيق آن مرد به او گفت: مادرت به عذايت بنشيند!

چه نيتى بالاتر و بزرگتر از نيت اين مرد. او را مى‏نگرى كه در ميان خون شناور شده و در عين حال، جنگ در اين گرماى سوزان كه نفسها به حلقومها رسيده، او نه تنها خسته نكرده؛ بلكه نشاط و طراوت بخشيده است. او آنچنان سخن مى‏گويد، كه شنيدى، خدايا ما را بعد از او (مالك اشتر) باقى نگذار.(82)

و در فرازى از خطبه ديگر، خطاب به سپاه عراق گفت:

سپاه شام با شما نمى‏جنگند، مگر براى آنكه دين شما را نابود كنند، آنها مى‏خواهند سنت دين را بميرانند و بدعتها را زنده كنند، و شما را به گمراهى‏هاى عصر جاهليت باز گردانند، اى بندگان خدا! با خون پاك خود، در راه دينتان، ارواح خود را پاك و شاداب سازيد، پاداش در نزد خدا است، و بهشت در پيشگاه او است اى مردم، بدانيد كه فرار از جبهه جنگ، موجب ذلت و بيچارگى، و خوارى زنده و مرده و ننگ دنيا و آخرت است....(83)

5- خطبه مرد ناشناس و حمله او

روايت شده: مرد ناشناسى از سپاه عراق، سوار بر اسب و غرق در اسلحه به ميدان تاخت. در دستش نيزه بود و غير از چشمانش ديده نمى‏شد. او به سپاه عراق تشر مى‏زد و مى‏گفت: خدا شما را رحمت كند، صفهاى خود را منظم كنيد . هنگامى كه صفها منظم شدند و پرچمها برافراشته گشت، آن مرد به آنها رو كرد و پس از حمد و ثناى الهى، چنين گفت:

الحمدللَّه الذى جعل فيها ابن عم نبيه، اقدمهم هجره، واولهم اسلاما، سيف من سيوف اللَّه صبه اللَّه على اعدائه، فانظروا اذا حمى الوطيس، وثار القتام، وتكسرالمران، وجالب الخيل بالابطال، فلا اسمع الا غمغمه او همهمه فاتبعونى وكونوا فى اثرى:

حمد و سپاس، خداوندى را كه پسر عموى پيامبرش در ميان ما است. او كه در هجرت و پذيرش اسلام از همه پيشگامتر است. شمشيرى از شمشيرهاى خداست، كه خداوند آن را بر دشمنانش فرود آورده است.

توجه كنيد آن هنگام كه تنور جنگ داغ شد، و گرد و غبار ميدان جنگ برخاست، و نيزه‏ها شكسته شد، و مركبها با يكه سواران شجاع به جولان افتادند، و چيزى جز فريادهاى قهرمانان و همهمه‏ها را نشنيدم، از من پيروى كنيد و به دنبال من حركت نماييد.

آن مرد ناشناس پس از اين سخن، به دشمن حمله كرد و آنقدر با نيزه‏اش با آنها جنگيد كه نيزه‏اش شكست. سپس بازگشت. ناگاه مردم ديدند كه مرد ناشناس، مالك اشتر است.(84)

6 - شكست قسمتى از سپاه، و بازسازى فورى آن توسط مالك‏

در يكى از روزهاى جنگ، جانب راست سپاه امير مومنان على (عليه السلام)، توسط دشمن، درهم شكست و جمعى گريختند. حضرت على (عليه السلام) مالك اشتر را طلبيد، و با او در مورد بازسازى جانب راست سپاه، سخن گفت:

مالك اشتر بى درنگ به سوى فراريان و شكست خوردگان رفت و با سخنرانى آتشين و پرمحتواى خود، آنچنان آنها را آماده و بازسازى كرد هماندم به دشمن حمله كردند. حدود 800 نفر از دودمان مذحج، به مالك پيوستند، و با شهادت‏طلبى عجيبى به دشمن يورش بردند و صفوف دشمن را درهم شكستند، و در اين نبرد شديد، صدوهشتاد شهيد دادند.(85)

مالك اشتر خود را به جانب راست سپاه رسانيد، در آنجا با قهرمانان سپاه، به طور گروهى به دشمن حمله كردند، و همچنان راه را مى‏گشودند و به پيش مى‏رفتند.

در اين بين زياد بن نصر (يكى از شجاعان لشكر على (عليه السلام)) به پيش آمد و پرچم را به دست گرفت و همچنان با حمله‏هاى قهرمانانه به پيش مى‏رفت، تا بر اثر ضربات دشمن به زمين افتاد. مالك اشتر گفت: سوگند به خدا صبر جميل و كار بزرگ همين است،

سپس يزيدبن قيس ( يكى ديگر از از شجاعان لشگر على (عليه السلام) با حملات شديد خود را گشود و پرچم افتاده زيادبن نضر را به دست گرفت و برافراشت، و آنقدر جنگيد تا به زمين افتاد.

مالك اشتر گفت: سوگند به خدا! صبر و جميل و كار بزرگ همين است.

به اين ترتيب مالك در درون درگيرى، افراد سپاه خود را تحريص و تشويق مى‏كرد و از عقب نشينى و شكست، باز مى‏داشت، و با ظرف آبى كه در دست داشت، سپاه خود را مى‏زد و به هيجان در مى‏آورد و مى‏گفت:

الغمرات ثم ينجلينا.

پس از سختيها و رنجها، آسايش و پيروزى خواهد بود.

حارث بن جمهان كه از سپاهيان على (عليه السلام) بود، پس از فرار، خود را به جانب راست لشگر على (عليه السلام) رسانيد . ناگاه مالك اشتر كه بر اثر پوشش اسلحه ديده نمى‏شد،او را ديد و به او گفت: اى پسر جمهان! آيا مثل تو در چنين روزى از اين مكان ، تخلف مى‏كند؟!

حارث وقتى كه خوب به گوينده نگاه كرد، دريافت كه او مالك اشتر است، هماندم به مالك عرض كرد:

سوگند به خدا از تو جدا نگردم تا مرگ به سراغم آيد. (86)