ميوه تلاش
مادر! برادرم انيس! چه روز باشكوهى است امروز! براى ابوذر عيد بزرگى است.
پيامبر اسلام(ص) سرراهش به مدينه از غفارنيز عبور مىكند و چشمان ابوذر پس
از چند سال انتظار، به قدومش منور خواهد شد. زحماتى كه در غفار كشيدهام
امروز با آمدنرسول خدا(ص) به ثمر خواهد نشست. امروز ابوذر ميوه تلاش خود
را خواهد چيد و با حبيب خود ملاقات خواهد كرد. نيمى ازغفاريان به آيين
پيامبر گرويدهاند و امروز هنگام آن است كه نيمِ ديگر نداى توحيد را از
زبانِ رحمة لِلعالمين بشنوند. اگر آنها كهگفتهاند تا پيامبر را نبينيم
ايمان نمىآوريم، امروز به راه راست هدايت شوند طايفه غفار ديگر مشركى
نخواهد داشت.
خدايا تو خود مىدانى كه سال هاست به انتظار چنين روزى ماندهام و امروز آن
روز است. با چشمان خودم مىبينم كه همهقبيله غفار از جا كنده شده است.
چشمهاى همه دو دو مىزند به طرف صحراى روبروى مكه. همه آمدهاند تا گُلِ
روى حبيبمرا ببينند. آنگاه كه خورشيد محمدى بر آنان جلوهگر شود ديگر بر
من خرده نخواهند گرفت كه چرا در هجرانش مىسوزى!
آن مهر تابان و رسول يزدان آمد! آمد! بگو چه آرزويى دارى ابوذر؟! مگر نه
اين است كه همه آمال و آرزوهايت را مىبينى كهبزرگوارانه بر تو و بر
قبيلهات منت گذاشته و به ميان شما آمده است. او آمده است تا بگويد محمد(ص)
نه سلطان است نه حاكمجبّار.
او آمده است تا بگويد محمد دريايى است كه تشنگان وادى عشق را به رايگان
سيراب مىسازد.
او آمده است تا بگويد محمد از مردم و براى مردم و هادى مردم است.
آرى اينك او آمده است تا مدينة النبى را پى ريزى كند و آيين جاودانه را از
گزند دشمنان قسم خورده آن مصون دارد.
غفاريان هرگز خاطره اين ديدار را از ياد نخواهند برد، اما افسوس كه حبيب
مثل يك شهاب آسمانى نورافشانى كرد و رفت.افسوس! باز هم افسوس! اين ديدارِ
باشكوه اما صميمى دل ابوذر را با خود بُرد. باز هم ابوذر تنهاست. تا ديروز
دل ابوذر به جانبمكه مايل بود و امروز مدينه دل ابوذر را مىربايد. ابوذر
چه كند؟! باز هم صبر كند؟ غفاريان هنوز ابوذر را نياز دارند.
تازهمسلمانها احكام خدا را نمىدانند، ابوذر بايد به آنها بياموزد. هنوز
عادات و آداب جاهلى در ميان غفاريان هست، ابوذر بايد باآنها مبارزه كند.
اردوى اسلام به سرباز مجاهد و از جان گذشته نياز دارد، ابوذر بايد
سربازگيرى كند. اين مكّيان مشرك به زودىبه اردوگاه اسلام، مدينهالنبى
حمله مىبرند، پس ابوذر باز هم بايد بماند. يك، دو، شايد هم سه سال ديگر! و
اين همه به اميدرضاى اوست تا خدا چه خواهد. اما ابوذر اين را مىداند كه
جايش در غفار نيست، ابوذر اگر قطره باشد تنها در اقيانوس محمدآرام مىگيرد
و اگر موج باشد تنها در ساحلِ حبيب آرامش مىيابد.
خداوندا! امواجِ اين قطره بر فراخناى كدامين ساحل آرامش خواهد يافت. اگر
عشق حبيب نباشد برايم تفاوتى ندارد كه درمكه يامدينه باشم يا ميان قبيله
بنى غفار. اما چاره چيست كه ابوذر حتى اگر ماه و ستاره باشد به خورشيد وجود
او محتاج است.خدايا مىدانم كه تو اين شعله كوچك را حفظ خواهى كرد و ابوذر
را با گرماى وجود حبيبش آرامش خواهى بخشيد.
مدينة الرسول
مدينه! مىآيم تا نخلهاى بلندت را، مسجد سادهات را و كوچههاى باريك و
خاطره انگيزت كه قدمگاه محبوبم شده است راببينم.
چند سال است دل در گرو عشق محمد نهادهام و در ميان قبيلهام ماندهام. اما
ديگر توان ماندن ندارم. هواى حبيبم دلم را هوايىكرده است. همه مىگويند
بمان. در ميان غفاريان بمان، در ميان قبيله خودت بمان و عبادت كن، بمان هر
كار دلت مىخواهدبكن. دلِ ابوذر اما ديگر آرام ندارد. پيامبر خدا در مدينه
است و ابوذر در اينجا. چگونه من در ميان خويشاوندانم باشم در حالى كهرسول
خدا به مدينه هجرت كرده است. چگونه من در ميان قبيلهام آرام بنشينم در
حالى كه در »بدر« و »اُحد« بسيارى ازمؤمنين جهاد كردهاند و من از اين
قافله عقب ماندهام. نه! بايد بروم. حمزه عموى پيامبر را در اُحد شهيد
كردهاند و من هنوزموفق نشدهام در كنار پيامبر شمشير بزنم. گرچه در اين
سالها بارها به مدينه آمدهام و گزارش كار مأموريتم در ميان بنىغفار
رادادهام اما ديگر توان ماندنم نيست. خدايا! مادرم و انيس و مسلمانان
طايفهام را به تو مىسپارم. مدينه چشم انتظار است و منچشم به آينده دارم.
آيندهاى كه بايد در مدينه خدمتِ مولايم رسول الله باشم. زاد و توشه زيادى
نمىخواهم! آنچه دارم براىانيس و مادرم مىگذارم. فقط به اندازهاى كه تا
مدينه قوت لايموتى داشته باشم مرا كافى است. در مدينه هم خداى ابوذر
بزرگاست. بدرود مادرم! بدرود انيس!
سلام بر تو اى شهر پيامبر، سلام بر خاك مقدست كه جاى پاى رسولاللَّه است.
سلام بر نخلهاى بلندت و سلام بر مسجدت كهسجدهگاه حبيب خداست.
تو ديگر آن شهر مرده نيستى كه كفر و شرك تو را گرفته بود. تو به قدوم رسول
خدا مفتخر شدهاى. مدينه! تو ديگر شاهددرگيرى دو قبيله اوس و خزرج نيستى،
تو به وسيله پاكترين موجود روى زمين از شرك پاكسازى شدهاى و اينك شهر
پاكى وجهاد و پايدارى هستى. چه توفيقى از اين بالاتر كه جايگاهم نزديك خانه
خدا كنارِ درِ مسجد باشد. ابوذر به »اصحاب صُفّه«
بودن در مدينه افتخار مىكند و سكوى مسجد مدينه را با كاخهاى بزرگ و با
شكوه عوض نمىكند. سكّوى مسجد بركات زيادىدارد كه يكى از آن بركات را كاخ
ندارد. حداقلش اين است كه روزى چند مرتبه محبوبم رسول خدا محمد مصطفى(ص)
رامىبينم كه به مسجد مىآيد. اين افتخارى است كه ديگران ندارند و ابوذر
دارد. هفتهاى يك بار هم اگر نوبت ابوذر باشد كهمهمان پيامبر باشد، از
دنيا و مافيها بهتر است. مىتوانم آنچه مىخواهم از رسول خدا بپرسم. تا
بهحال آنچه پرسيدهام جوابگفته است اگر خوف از خستگىاش نبود رهايش
نمىكردم، اما امروز دهها سؤال در ذهنم دارم كه بايد همه آنها را بپرسم.
اوقلبى رئوف دارد. حتم دارم به تك تك سؤالاتم پاسخى در خور خواهد گفت. گر
چه شاگرد خوبى نيستم اما استاد، عقل كل خاتمرسل، هادى سُبُل است و آنچه
مىگويد يا وحى مُنْزَل و يا برخاسته از وحى است. بگذار ببينم، گويا حبيب
من تنها نشسته است.چه اتفاق عجيبى! گويا همه چيز آماده است تا جواب
سؤالهايم را بگيرم.
- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله!
- السلام عليكم و رحمة الله و بركاته!
- يا رسول الله! بفرماييد نماز چيست؟
- نماز بهترين چيز است، هر كه بخواهد زياد مىخواند و اگر نخواهد كم
مىخواند.
- چه عملى نزد خداوند از همه محبوبتر است؟
- ايمان به خدا و جهاد در راه او.
- ايمان چه كسى كاملتر است؟
- هر كه اخلاقش بهتر باشد.
- كدام مؤمن برتر است؟
- آن كه مؤمنان از دست و زبانش در امان باشند.
- كدام هجرت بهتر است؟
- هجرت از بدىها.
- كدام نماز افضل است؟
- نماز با قنوت طولانى.
- كدام روزه بهتر است؟
- روزه واجب كه نزد خدا پاداش زياد دارد.
- كدام صدقه بهتر است؟
- صدقهاى كه فردى فقير، آن هم در پنهان به نيازمندان بدهد.
- كدام زكات بهتر است؟
- آن چيزى كه نزد اهل خبره گرانترين و بهترين باشد.
- كدام جهاد بهتر است؟
- جهادى كه خون مؤمن ريخته شود و در راه خدا دست و پايش قطع شود.
- كدام يك از آيههاى قرآن بزرگتر است؟
- آية الكرسى.
- يا رسول الله! مرا نصيحت كنيد.
- بر تو باد تلاوت قرآن و ياد خدا،كه تلاوت قرآن براى تو در آسمان ذكر، و
در زمين نور خواهد بود. بر تو باد جهاد، كه رهبانيتامت من جهاد است.
از خنده بسيار بپرهيز كه دل را مىميراند و روشنى چشم را مىبرد.
باز هم يك روز خوب خدا! پيمان برادرى با سلمان، سلمان محمدى! آن هم به دست
پاكترين خلق خدا بر روى زمين، چه زيبااخوّتى و چه ماندگار پيمانى!
اولين بار كه به مدينه آمدم سلمان را كه ديدم دلم گويا آرام گرفت. با او كه
حرف زدم ونشست و برخاست كردم محبتى دو چندان احساس كردم. پيامبرى كه يارانش
چنين باشند بايد هم آنگونه باشد. امروز سلمانبرادر ابوذر شده است و ابوذر
برادر سلمان و اين آغازى خواهد بود بر همدلىهاى بيشتر. من از غفار به
دنبال حقيقت محمدىبه مكه آمدم و سلمان از بلاد فارس در جستجوى حقيقت به
اسلام گرويده است. چه سرنوشت جالب و همسانى داشتهايم.شايد به همين دليل
است كه پيامبر خدا ما را براى يكديگر برگزيده است!
رسول خدا ملاك برترى را ايمان به خدا و تقوا مىداند و ديگر هيچ، پس عرب و
عجم و سپيد و سياه در نظر او يكسانند، مگريكى از ديگرى مؤمنتر باشد. خدايا
اين برادر نيك سيرت و فرشته خوى را از ابوذر مگير.
بر بلنداى قبله
چه شب خاطره انگيزى! شهر مكه از اين بلندى چه منظرهاى پيدا كرده است. همه
آرزوهاى ابوذر يك به يك درحالتحقق است.
كوه و صحرا همه از آتش پر شده است. چه دلهاى گرم و سينههاى آتشينى در پس
اين شعلههاست. امروز پرچم بنى غفار دردست مناست. همانها كه وقتى با
اسلام به ميان آنها پاگذاشتم بر بتى سنگى و يا چوبى سجده مىآوردند، اينك
خدايا توشاهدى كه چگونه تكبير مىگويند و پا جاى پاى پيامبرت مىگذارند.
اين تكبيرها مكه را مىلرزاند كه هيچ، كفر و شرك و نفاقرا از مكه - ديار
ابراهيم خليل - بر خواهد چيد.
اينك اى غفاريان! رسول خدا را بنگريد كه چگونه شعار انتقام را به فرمانِ
»اليوم يوم المرحمة« تبديل مىكند. او پيامبر رحمتاست، اگر غير از اين
بود، احدى از مكّيان باقى نمىماند. بيچاره قريش! پاره جگر خود، محمد را،
از مكه راندهاند، حال با ذلّت وخوارى تسليم خواستههاى بحقِّ او خواهند
شد.
اين على بن ابىطالب مولاى من است كه مرا فرا مىخواند! بايد بروم تا
مولايم خروش طايفه غفار را نيز ببيند. عجيب است!درست مىبينم؟! ابوسفيان در
كنار على چه مىكند!؟ اين مجسمه كفر و شرك كجا و اينجا كجا؟! عباس عموى
پيامبر خدا(ص)هم كه در كنار اوست. از طنين تكبيرها معلوم مىشود پيامبر
مىخواهد قدرت مسلمين را به او گوشزد كند. بايد پرچم را جلوترببرم و چنان
تكبيرى در مقابلش بگويم تا زَهرهاش آب شود، شايد اندكى دلم آرام بگيرد.
هنوز يادم نرفته آن روز كه در مسجدالحرام تكبير گفتم و ياران او به جرم
گفتن كلمة الله مرا تا سر حد مرگ كتك زدند. معلوم نبود اگر عباس مرا از آن
مخمصه رهانمىكرد الان زنده بودم يا نه. خدا به عباس اجر دهد، گر چه تا به
حال ايمانش را مخفى كرده است اما اكنون از جانب رسول خدامأموريت كنترل اين
عنصر ناپاك به او سپرده شده است. شايد مكه بدون خون ريزى فتح شود. ابوسفيان
را مىبينم كه مات ومبهوت بر اين همه شكوه و عظمت غبطه مىخورد. بگذار
ببينم به عباس چه مىگويد؟
- عباس! سلطنت برادرزادهات خيلى اوج گرفته است.
- اين سلطنت نيست، اين قدرت، ناشى از نبوت و رسالتى است كه از سوى خداوند
به او ابلاغ گرديده است.
بيچاره ابوسفيان! هنوز فرق سلطنت و پيامبرى را نفهميده است. در ديدگاه او
بايد هم چنين باشد. او اگر ايمان هم بياورد ايمانشپشيزى ارزش ندارد. چركِ
كفر در وجودش خانه كرده است و مشكل است به اين سادگىها از دلش رخت بربندد.