فرياد سرخ
داستان زندگي ابوذر غفاري

محمد رضا پيوندي

- ۲ -


ميوه تلاش‏

مادر! برادرم انيس! چه روز باشكوهى است امروز! براى ابوذر عيد بزرگى است. پيامبر اسلام(ص) سرراهش به مدينه از غفارنيز عبور مى‏كند و چشمان ابوذر پس از چند سال انتظار، به قدومش منور خواهد شد. زحماتى كه در غفار كشيده‏ام امروز با آمدن‏رسول خدا(ص) به ثمر خواهد نشست. امروز ابوذر ميوه تلاش خود را خواهد چيد و با حبيب خود ملاقات خواهد كرد. نيمى ازغفاريان به آيين پيامبر گرويده‏اند و امروز هنگام آن است كه نيمِ ديگر نداى توحيد را از زبانِ رحمة لِلعالمين بشنوند. اگر آنها كه‏گفته‏اند تا پيامبر را نبينيم ايمان نمى‏آوريم، امروز به راه راست هدايت شوند طايفه غفار ديگر مشركى نخواهد داشت.
خدايا تو خود مى‏دانى كه سال هاست به انتظار چنين روزى مانده‏ام و امروز آن روز است. با چشمان خودم مى‏بينم كه همه‏قبيله غفار از جا كنده شده است. چشم‏هاى همه دو دو مى‏زند به طرف صحراى روبروى مكه. همه آمده‏اند تا گُلِ روى حبيب‏مرا ببينند. آنگاه كه خورشيد محمدى بر آنان جلوه‏گر شود ديگر بر من خرده نخواهند گرفت كه چرا در هجرانش مى‏سوزى!
آن مهر تابان و رسول يزدان آمد! آمد! بگو چه آرزويى دارى ابوذر؟! مگر نه اين است كه همه آمال و آرزوهايت را مى‏بينى كه‏بزرگوارانه بر تو و بر قبيله‏ات منت گذاشته و به ميان شما آمده است. او آمده است تا بگويد محمد(ص) نه سلطان است نه حاكم‏جبّار.
او آمده است تا بگويد محمد دريايى است كه تشنگان وادى عشق را به رايگان سيراب مى‏سازد.
او آمده است تا بگويد محمد از مردم و براى مردم و هادى مردم است.
آرى اينك او آمده است تا مدينة النبى را پى ريزى كند و آيين جاودانه را از گزند دشمنان قسم خورده آن مصون دارد.
غفاريان هرگز خاطره اين ديدار را از ياد نخواهند برد، اما افسوس كه حبيب مثل يك شهاب آسمانى نورافشانى كرد و رفت.افسوس! باز هم افسوس! اين ديدارِ باشكوه اما صميمى دل ابوذر را با خود بُرد. باز هم ابوذر تنهاست. تا ديروز دل ابوذر به جانب‏مكه مايل بود و امروز مدينه دل ابوذر را مى‏ربايد. ابوذر چه كند؟! باز هم صبر كند؟ غفاريان هنوز ابوذر را نياز دارند. تازه‏مسلمان‏ها احكام خدا را نمى‏دانند، ابوذر بايد به آنها بياموزد. هنوز عادات و آداب جاهلى در ميان غفاريان هست، ابوذر بايد باآنها مبارزه كند. اردوى اسلام به سرباز مجاهد و از جان گذشته نياز دارد، ابوذر بايد سربازگيرى كند. اين مكّيان مشرك به زودى‏به اردوگاه اسلام، مدينه‏النبى حمله مى‏برند، پس ابوذر باز هم بايد بماند. يك، دو، شايد هم سه سال ديگر! و اين همه به اميدرضاى اوست تا خدا چه خواهد. اما ابوذر اين را مى‏داند كه جايش در غفار نيست، ابوذر اگر قطره باشد تنها در اقيانوس محمدآرام مى‏گيرد و اگر موج باشد تنها در ساحلِ حبيب آرامش مى‏يابد.
خداوندا! امواجِ اين قطره بر فراخناى كدامين ساحل آرامش خواهد يافت. اگر عشق حبيب نباشد برايم تفاوتى ندارد كه درمكه يامدينه باشم يا ميان قبيله بنى غفار. اما چاره چيست كه ابوذر حتى اگر ماه و ستاره باشد به خورشيد وجود او محتاج است.خدايا مى‏دانم كه تو اين شعله كوچك را حفظ خواهى كرد و ابوذر را با گرماى وجود حبيبش آرامش خواهى بخشيد.

مدينة الرسول‏

مدينه! مى‏آيم تا نخل‏هاى بلندت را، مسجد ساده‏ات را و كوچه‏هاى باريك و خاطره انگيزت كه قدمگاه محبوبم شده است راببينم.
چند سال است دل در گرو عشق محمد نهاده‏ام و در ميان قبيله‏ام مانده‏ام. اما ديگر توان ماندن ندارم. هواى حبيبم دلم را هوايى‏كرده است. همه مى‏گويند بمان. در ميان غفاريان بمان، در ميان قبيله خودت بمان و عبادت كن، بمان هر كار دلت مى‏خواهدبكن. دلِ ابوذر اما ديگر آرام ندارد. پيامبر خدا در مدينه است و ابوذر در اينجا. چگونه من در ميان خويشاوندانم باشم در حالى كه‏رسول خدا به مدينه هجرت كرده است. چگونه من در ميان قبيله‏ام آرام بنشينم در حالى كه در »بدر« و »اُحد« بسيارى ازمؤمنين جهاد كرده‏اند و من از اين قافله عقب مانده‏ام. نه! بايد بروم. حمزه عموى پيامبر را در اُحد شهيد كرده‏اند و من هنوزموفق نشده‏ام در كنار پيامبر شمشير بزنم. گرچه در اين سالها بارها به مدينه آمده‏ام و گزارش كار مأموريتم در ميان بنى‏غفار راداده‏ام اما ديگر توان ماندنم نيست. خدايا! مادرم و انيس و مسلمانان طايفه‏ام را به تو مى‏سپارم. مدينه چشم انتظار است و من‏چشم به آينده دارم. آينده‏اى كه بايد در مدينه خدمتِ مولايم رسول الله باشم. زاد و توشه زيادى نمى‏خواهم! آنچه دارم براى‏انيس و مادرم مى‏گذارم. فقط به اندازه‏اى كه تا مدينه قوت لايموتى داشته باشم مرا كافى است. در مدينه هم خداى ابوذر بزرگ‏است. بدرود مادرم! بدرود انيس!
سلام بر تو اى شهر پيامبر، سلام بر خاك مقدست كه جاى پاى رسول‏اللَّه است. سلام بر نخل‏هاى بلندت و سلام بر مسجدت كه‏سجده‏گاه حبيب خداست.
تو ديگر آن شهر مرده نيستى كه كفر و شرك تو را گرفته بود. تو به قدوم رسول خدا مفتخر شده‏اى. مدينه! تو ديگر شاهددرگيرى دو قبيله اوس و خزرج نيستى، تو به وسيله پاك‏ترين موجود روى زمين از شرك پاك‏سازى شده‏اى و اينك شهر پاكى وجهاد و پايدارى هستى. چه توفيقى از اين بالاتر كه جايگاهم نزديك خانه خدا كنارِ درِ مسجد باشد. ابوذر به »اصحاب صُفّه« بودن در مدينه افتخار مى‏كند و سكوى مسجد مدينه را با كاخ‏هاى بزرگ و با شكوه عوض نمى‏كند. سكّوى مسجد بركات زيادى‏دارد كه يكى از آن بركات را كاخ ندارد. حداقلش اين است كه روزى چند مرتبه محبوبم رسول خدا محمد مصطفى(ص) رامى‏بينم كه به مسجد مى‏آيد. اين افتخارى است كه ديگران ندارند و ابوذر دارد. هفته‏اى يك بار هم اگر نوبت ابوذر باشد كه‏مهمان پيامبر باشد، از دنيا و مافيها بهتر است. مى‏توانم آنچه مى‏خواهم از رسول خدا بپرسم. تا به‏حال آنچه پرسيده‏ام جواب‏گفته است اگر خوف از خستگى‏اش نبود رهايش نمى‏كردم، اما امروز دهها سؤال در ذهنم دارم كه بايد همه آنها را بپرسم. اوقلبى رئوف دارد. حتم دارم به تك تك سؤالاتم پاسخى در خور خواهد گفت. گر چه شاگرد خوبى نيستم اما استاد، عقل كل خاتم‏رسل، هادى سُبُل است و آنچه مى‏گويد يا وحى مُنْزَل و يا برخاسته از وحى است. بگذار ببينم، گويا حبيب من تنها نشسته است.چه اتفاق عجيبى! گويا همه چيز آماده است تا جواب سؤال‏هايم را بگيرم.
- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله!
- السلام عليكم و رحمة الله و بركاته!
- يا رسول الله! بفرماييد نماز چيست؟
- نماز بهترين چيز است، هر كه بخواهد زياد مى‏خواند و اگر نخواهد كم مى‏خواند.
- چه عملى نزد خداوند از همه محبوب‏تر است؟
- ايمان به خدا و جهاد در راه او.
- ايمان چه كسى كامل‏تر است؟
- هر كه اخلاقش بهتر باشد.
- كدام مؤمن برتر است؟
- آن كه مؤمنان از دست و زبانش در امان باشند.
- كدام هجرت بهتر است؟
- هجرت از بدى‏ها.
- كدام نماز افضل است؟
- نماز با قنوت طولانى.
- كدام روزه بهتر است؟
- روزه واجب كه نزد خدا پاداش زياد دارد.
- كدام صدقه بهتر است؟
- صدقه‏اى كه فردى فقير، آن هم در پنهان به نيازمندان بدهد.
- كدام زكات بهتر است؟
- آن چيزى كه نزد اهل خبره گران‏ترين و بهترين باشد.
- كدام جهاد بهتر است؟
- جهادى كه خون مؤمن ريخته شود و در راه خدا دست و پايش قطع شود.
- كدام يك از آيه‏هاى قرآن بزرگتر است؟
- آية الكرسى.
- يا رسول الله! مرا نصيحت كنيد.
- بر تو باد تلاوت قرآن و ياد خدا،كه تلاوت قرآن براى تو در آسمان ذكر، و در زمين نور خواهد بود. بر تو باد جهاد، كه رهبانيت‏امت من جهاد است.
از خنده بسيار بپرهيز كه دل را مى‏ميراند و روشنى چشم را مى‏برد.
باز هم يك روز خوب خدا! پيمان برادرى با سلمان، سلمان محمدى! آن هم به دست پاك‏ترين خلق خدا بر روى زمين، چه زيبااخوّتى و چه ماندگار پيمانى! اولين بار كه به مدينه آمدم سلمان را كه ديدم دلم گويا آرام گرفت. با او كه حرف زدم ونشست و برخاست كردم محبتى دو چندان احساس كردم. پيامبرى كه يارانش چنين باشند بايد هم آنگونه باشد. امروز سلمان‏برادر ابوذر شده است و ابوذر برادر سلمان و اين آغازى خواهد بود بر همدلى‏هاى بيشتر. من از غفار به دنبال حقيقت محمدى‏به مكه آمدم و سلمان از بلاد فارس در جستجوى حقيقت به اسلام گرويده است. چه سرنوشت جالب و همسانى داشته‏ايم.شايد به همين دليل است كه پيامبر خدا ما را براى يكديگر برگزيده است!
رسول خدا ملاك برترى را ايمان به خدا و تقوا مى‏داند و ديگر هيچ، پس عرب و عجم و سپيد و سياه در نظر او يكسانند، مگريكى از ديگرى مؤمن‏تر باشد. خدايا اين برادر نيك سيرت و فرشته خوى را از ابوذر مگير.

بر بلنداى قبله‏

چه شب خاطره انگيزى! شهر مكه از اين بلندى چه منظره‏اى پيدا كرده است. همه آرزوهاى ابوذر يك به يك درحال‏تحقق است.
كوه و صحرا همه از آتش پر شده است. چه دل‏هاى گرم و سينه‏هاى آتشينى در پس اين شعله‏هاست. امروز پرچم بنى غفار دردست من‏است. همان‏ها كه وقتى با اسلام به ميان آنها پاگذاشتم بر بتى سنگى و يا چوبى سجده مى‏آوردند، اينك خدايا توشاهدى كه چگونه تكبير مى‏گويند و پا جاى پاى پيامبرت مى‏گذارند. اين تكبيرها مكه را مى‏لرزاند كه هيچ، كفر و شرك و نفاق‏را از مكه - ديار ابراهيم خليل - بر خواهد چيد.
اينك اى غفاريان! رسول خدا را بنگريد كه چگونه شعار انتقام را به فرمانِ »اليوم يوم المرحمة« تبديل مى‏كند. او پيامبر رحمت‏است، اگر غير از اين بود، احدى از مكّيان باقى نمى‏ماند. بيچاره قريش! پاره جگر خود، محمد را، از مكه رانده‏اند، حال با ذلّت وخوارى تسليم خواسته‏هاى بحقِّ او خواهند شد.
اين على بن ابى‏طالب مولاى من است كه مرا فرا مى‏خواند! بايد بروم تا مولايم خروش طايفه غفار را نيز ببيند. عجيب است!درست مى‏بينم؟! ابوسفيان در كنار على چه مى‏كند!؟ اين مجسمه كفر و شرك كجا و اينجا كجا؟! عباس عموى پيامبر خدا(ص)هم كه در كنار اوست. از طنين تكبيرها معلوم مى‏شود پيامبر مى‏خواهد قدرت مسلمين را به او گوشزد كند. بايد پرچم را جلوترببرم و چنان تكبيرى در مقابلش بگويم تا زَهره‏اش آب شود، شايد اندكى دلم آرام بگيرد. هنوز يادم نرفته آن روز كه در مسجدالحرام تكبير گفتم و ياران او به جرم گفتن كلمة الله مرا تا سر حد مرگ كتك زدند. معلوم نبود اگر عباس مرا از آن مخمصه رهانمى‏كرد الان زنده بودم يا نه. خدا به عباس اجر دهد، گر چه تا به حال ايمانش را مخفى كرده است اما اكنون از جانب رسول خدامأموريت كنترل اين عنصر ناپاك به او سپرده شده است. شايد مكه بدون خون ريزى فتح شود. ابوسفيان را مى‏بينم كه مات ومبهوت بر اين همه شكوه و عظمت غبطه مى‏خورد. بگذار ببينم به عباس چه مى‏گويد؟
- عباس! سلطنت برادرزاده‏ات خيلى اوج گرفته است.
- اين سلطنت نيست، اين قدرت، ناشى از نبوت و رسالتى است كه از سوى خداوند به او ابلاغ گرديده است.
بيچاره ابوسفيان! هنوز فرق سلطنت و پيامبرى را نفهميده است. در ديدگاه او بايد هم چنين باشد. او اگر ايمان هم بياورد ايمانش‏پشيزى ارزش ندارد. چركِ كفر در وجودش خانه كرده است و مشكل است به اين سادگى‏ها از دلش رخت بربندد.