روزگار خوش اصفهان
گفتيم كه شيخ بهائى در سال 953 هجرى قمرى
در جبل عامل لبنان به دنيا آمد و در سيزده سالگى يعنى به سال 966 هجرى
قمرى به اتفاق خانواده اش به ايران مهاجرت نمود تا سال 1006 هجرى قمرى
يعنى قريب چهل سال از بهترين ايام عمر پر ثمر خود را در قزوين و يا
سفرهاى حج و عتبات و خراسان و غيره مصروف نمود. اما بيشتر اين ايام را
در قزوين پايتخت صفويه به سر آورد و هم در اين ايام دوباره به حج مشرف
شد كه بار اول به سال 984 هجرى قمرى به اتفاق پدرش شيخ عزالدين عاملى
بود و پدرش در نيمه راه باز آمدن در بحرين راه ميانه كرد و وفات يافت .
سفر دوم حج شيخ به سال 994 هجرى قمرى اتفاق افتاد. در ميانه چهل سال
اقامت در قزوين بود كه سالى را در جوار تربت پاك امام هشتم سپرى ساخت و
از اين بارگاه مقدس بهره هاى معنوى بسيار گرفت و به روحانيتى خاص دست
يافت ؛ در اين ايام ، چندين مسافرت كوتاه ديگر به اقصى نقاط مملكت
اسلامى نمود و گاه در معيت شاهان صفوى بود و زمانى در كسوت روحانى بى
نام و نشانى به سير و سياحت مى پرداخت و تجربه ها اندوخت و آن را با
درس و مدرسه به هم آميخت و كار تلفيق تجربه و علم به حد كمال رسانيد و
سرانجام شيخى عارف و عارفى صوفى و صافى گرديد و يگانه دوران شد، به
گونه اى كه در مجلس شاهان بر صدر مى نشست و در بزم عارفان بر دل عشاق
جاى مى گزيد و در محفل مردم عامى قدر بسيار داشت و همه اين حالات ،
بدان كسب كرده بود و در محفل مردم عامى قدر بسيار داشت و همه اين حالات
، بدان كسب كرده بود تا كار خلق خداى را به احسن وجه صورت دهد. گفتيم
زمان ، مكان ، معاشرت ، سير و سياحت و بسيار جهات ديگر بر زدودن آثار
خامى و ناپختگى آدمى تاءثير دارند و سالهايى از حيات آدمى ، بى شبهه ،
اوج پختگى و آراستگى وى مى گردد و اربعين حيات شيخ در قزوين گذشت و هم
در اين شهر اربعينى را سپرى ساخت و هم بازى اعداد بر آن شد تا پس از
چهل سال اقامت در قزوين راهى اصفهان شود و شيخ صوفى صافى شده ، اينك به
سال 1015 هجرى قمرى در 62 بهار زندگى ، درختى تنومند و پربار مى ماند
كه گاه ثمر دهى اش فرا رسيده و مراحل رشد را تا به آخر پيموده است و فى
الحال زمان بهره دهى است خلق تشنه كام را و اكنون چند سالى است كه
اصفهان تسنه كام ، آغوش به روى بزرگوارى گشوده كه سر از بار علم به زير
دارد و سينه جوشان خويش را به عشق و محبت الهى سپرده است .
اصفهان كانون زهد و علم و تقوا مى شود. رهنمون و ارشاد و تعليم اين پير
خستگى ناپذير، جمعى را به كمال مى كشاند. هر روز گروهى تازه در مجلس
درسش حاضر مى شوند. هر روز پروانگانى به دور شمع وجودش پرواز مى كنند.
آداب و مرام درس مدرسه را به هم ريخته و از بعد يك لايه فقه مدرسه اى
فراتر رفته است . پوستين ژنده رسوم كهن را دريده و راه صراط مستقيم را
هادى است . حرفش به دل مى نشيند، كلامش مهربان است ، عملش بى ريا و با
اخلاص است ، رسم و آيين نو به كار مدرسه دارد و حرفهاى تازه مى زند اين
پير! اصفهان سر مست ديدار شيخ است . شيخ در كار اصلاح امور خلق خداست .
شيخ بهائى در سنين بالاى شصت سالگى ، مدرس و معلم مدارس علميه پايتخت
صفوى است ، همه ابواب بهره رسانى مهياست ، طلاب جوان نيكو، مدرسه ، و
مجلس درس بسيار، اساتيد بزرگ و عالم و شيخ سر سلسله جمع مشتاق علم و
دين است .
شبها و روزهاى خوش و خرم روزگاران اصفهان ، خرم باد! شيخ ديگر به راستى
قرار ندارد. شيخ ، ماندگار لحظه ها و مكانها نيست . شيخ پيوسته مى
جوشد. شيخ همواره مى خروشد كه خروش سروش ازلى در دل دارد. شيخ آنى در
قرار و لحظه اى در سكون و ماندن نيست . شيخ در زمان است و در شدن گام
بر مى دارد. گاه فقه و حكمت و تفسير و درس مدرسه يك سو مى نهد، زمانى
بر عرشه زمان شكن فهم رياضى پاى از زمين بر مى گيرد. شيخ اغلب سر از
پاى نمى شناسد كه وجد و شور و شوق آموختن دارد. او اينك به جنگ سكون و
ماندن شتافته . او پيله قرون و اعصار گذشته را دريده است . او اينك به
مركب رفتن و رسيدن و شدن نشسته كه مركبش راهوار باد!
او اينك شيخ الاسلام شهر است . كار قضا و امر حلال و حرام مردم در دست
اوست . پايى در محراب و دستى در كار اصلاح امور مردم و دلى سرگشته و
شيداى وصل محبوب و چشمى به آثار صنع الهى دارد. گاه در مجلس شاهان
است و زمانى در خلوت عارفان و نيمه شبى به سر سراى ناتوانى از مردم
عامى قدم مى گذارد. در يك كلام ، شيخ در اين ايام خوش اصفهان ، يك سر
دارد و هزاران سودا.
اما با اين همه كار، عمران و آبادانى ديار مسلمانان را در نظر دارد.
اين شيخ در كار طرح ساختمان عمارات است و شهرها، هر روز اثرى تازه
ابداع مى كند و آنى از فكر بهبود اوضاع مردم غافل نيست .
بعد از نماز مغرب و عشا به عادت ديرينه يا جمعى از شاگردان خود و از
جمله صدرالدين شيرازى به خانه مى آيند. خانه شيخ به تازگى تغيير يافته
و اينك شيخ در خانه تقريبا وسيعترى در محله دردشت اصفهان سكونت يافته و
اين جا به جايى صرفا به لحاظ امكان مراجعه راحت تر مردم و ظرفيت
پذيرايى مراجعان مى باشد.
(34)
شيخ بهائى و گروهى از شاگردانش در اتاق خلوت و باز هم در ميان كتابهاى
فراوان شيخ نشسته اند، اينان به دنبال بحث علمى آن روز صبح مدرسه خواجه
صحبت مى كنند. شيخ بهائى براى اين كه بحث فقهى صبح را كامل كند و از
طرفى در مجادله شاگردانش را نيز ببندد، آداب و حج تمتع را چنين بيان مى
نمايد:
افعال حج تمتع بر سبيل اجمال بدين قرار است كه
لازم است به ترتيبى كه مذكور مى شود به جا آورده شود: احرام عمره بستن
، طواف خانه كعبه ، دو ركعت نماز طواف كردن ، سعى ميان صفا و مروه ،
تقصير، احرام حج بستن ، وقوف عرفات ، وقوف مشعر، جمره عقبه ، قربانى
كردن ، سر تراشيدن ، طواف زيارت كردن ، دو ركعت نماز طواف نساء به جا
آوردن ، سه شب ايام تشريقدر منى بودن ، جمرات ثلاثه را به هفت سنگريزه
زدن .
(35)
شاگردان شيخ بهائى پس از شنيدن نظر غايى استادشان بحث و مجادله علمى آن
روز را پايان يافته تلقى كردند و خود را آماده شنيدن صحبتهاى خصوصى و
شيرين استاد نمودند. شاگردان نيكو مى دانستند استادشان در محافل علمى
خصوصى ، معمولا مطالب بديع علمى بيان مى نمايد و علاوه بر آن ، شيرينى
و حلاوت كلام وى چند برابر مى شود. اينان در انتظار چنين مطالبى بودند
كه شيخ چنين گفته است :
شاه صفوى در مسافرت اخيرش به صفحات شمال و قفقاز و قراباغ ، از مراغه
نيز ديدن نمود و ويرانى رصدخانه معروف آن شهر، او را بر آن داشت تا
گروهى را به مرمت و باز سازى آن اعزام نمايد. من به اتفاق جمعى از اهل
فن ، از جمله عليرضا خوشنويس و جلال منجم عازم مرغه ايم ، لذا در اين
مدت ، كار حوزه را به شما وا مى گذارم .
صدرالدين شيرازى اگر چه از احيا و باز سازى يك اثر علمى بى نظير خرسند
بود، اما به خوبى مى دانست استادش هفته ها و چه بسا ماهها در مسافرت
خواهد بود و در دوران مفارقت ، آن همه سؤ ال و پرسش و ابهام در بوته
نسيان و فراموشى خواهد افتاد و اين امر براى جوان جوياى نام و پرشور و
شرى چون ملاصدرا گران مى آمد و اين بسيار مشكل بود، لذا با ادب آميخته
با تاءسف از استاد پرسيد:
آيا استاد قصد دارند، موارد مبهم و اثبات ناشده كتاب شريف تشريح
الافلاك را در رصد خانه موصوف به بوته آزمايش نهند كه اگر چنين قصدى
نمايند، چه بسا تقارن گردش كواكب منظوره ، گاه ماهها به طول انجامد و
در مدرسه خواجه ، كوكب اقبال شاگردان چشم بر در به برج افول نشيند.
شيخ بهائى از اين كه بدين قدر، مورد توجه و مهر و محبت شاگردانش بود
خدا را شكر نمود و خطاب به آنان گفت : كار حوزه ، آموختن است تا عمل
درست آيد و اينك زمان بروز حاصل تجربه هاست ، آنچه را در طول زمان
آموختيم . كار مرمت رصد خانه را به لطف الهى يكسره خواهيم كرد و به شرط
حيات به جمع ياران خواهيم پيوست .
بدين ترتيب شيخ بهائى و همراهان بنا به توصيه و در خواست شاه عباس
صفوى از اصفهان عازم مراغه گرديدند و كار مرمت و بازسازى مجدد يكى از
بزرگترين رصدخانه هاى موجود آن زمان به سعى و همت و نظارت مستقيم شيخ
بهائى در زمان نسبتا كوتاهى صورت پذيرفت و چنان كه در تاريخ مذكور است
، شيخ بهائى و همراهان وى در ماه ربيع الاول سال 1018 هجرى قمرى در
مراغه بودند و در اين مدت بر اثر محاسبات علمى و رياضى شيخ بهائى علاوه
بر مرمت و بناى رصدخانه
(36)، مراحل تجهيز و اصلاح علمى و فنى آن نيز به خوبى
انجام يافت و بار ديگر اين مركز بزرگ علمى ، دوران شكوفايى و جلال از
دست رفته خود را باز يافت .
در طول تاريخ پرنشيب و فراز اين ملت ، بارها مردان بزرگى ، قد
برافراشته اند و كمر همت بسته تا ايران عزيز را پيشتاز قافله تمدن بشرى
نمايند و در چندين برهه تاريخى نيز اين آرزو تحقق يافت . شيخ بهائى در
عهد صفوى از بزرگترين اين مردان است ، وى در رشته هاى مختلف علمى سعى
فراوان نمود آثار مختلف و فراوانى نيز به جاى گذارد. مردانى چون امير
نظام و خان فراهانى اگر چه دستى به كار سياست داشتند، به پشتوانه گوهر
پاك دانش از اين قرابت مغتنم ، حداكثر استفاده را نمودند تا توان و
بينش علمى خويش را در جهت رشد و تعالى فرهنگ و بهبود معاش مردم به
كار گيرند. اگر چه تعدادى از آنان ، چون امير نظام ، جان خود را بر سر
نظم و نظام دادند و لذا توفيق دستيابى به همه آمال و برنامه هاى خود را
نيافتند، اما شيخ بهائى بالنسبه فرصت مناسبترى در اختيار داشت تا حاصل
تجارب و اطلاعات و بينش عميق علمى خويش را به كار اصلاح امور خلق خدا
گيرد، و در نتيجه ، اطلاعات وسيع علمى در رشته هاى فقه و رياضيات و
فيزيك و شيمى و طب و هيئت و غيره ، آثار مكتوب و مصنوع فراوانى نيز به
جاى گذارد.
با وجود همه آثارى كه شيخ بهائى از خود به جاى گذارد، اما متاءسفانه
كشور ايران در آن برهه حساس تاريخ بشرى به رسالت خويش به نحو مطلوب عمل
نكرد و در حالى كه اروپاى آن زمان ، تحت تاءثير رنسانس فكرى و صنعتى ،
هر لحظه گامهاى بلندترى به سوى كمال بر مى داشت ، ايران كه زمانى
گاهواره تمدن بشرى بود، در چهار چوب فكرى منجمد و بسته اى دست و پا مى
زد و حاصل آن كه در اندك زمانى به كلى از قافله تمدن بشرى به دور
ماندند و ديگر هرگز نتوانست فاصله بين خود و دنياى پيشرفته را كوتاه
سازد و به تعبيرى هر روز بر آن نيز افزوده شد و اين اشتباه بزرگ در
نتيجه غفلت تاريخى آن زمان و بعد از آن به وجود آمد.
در زندگى ملتها نقاط عطفى وجود دارد كه بعضا سر لوحه ظهور و سر منشاء
تحول و رشد و تعالى آنان مى گردد و اگر از آن نقاط عطف به نيكويى بهره
بردارى نشود، سرآغاز بدبختى و فلاكت جمعى مى گردد.
كشورهاى مترقى و متمدن جهان كنونى عموما در برهه هاى حساس تاريخى
رهبرى و هدايت شايسته اى را به عنوان موهبت الهى در اختيار داشته اند و
برعكس كشورهاى عقب مانده در برهه حساس تاريخ كشورشان ، خود را به نسيان
تاريخ سپرده اند و در خواب غفلت ، دل به مظاهر تخديرى ناميمون سپرده
اند و با دريغ و افسوس بى شمار، وقتى به خود آمدند كه پيشتازان قافله
تمدن بشرى ، آنان را در كمركش راه نهاده اند و خود چهار اسبه پيش تاخته
اند.
شيخ بهائى اگر چه خود بيناى امور بود و سعى وافر در رشد و ترقى و تعالى
فرهنگ مملكت مى نمود، اما پرده سياه غفلت بر گستره اين مرز و بوم چنان
سايه افكنده بود كه هيچ گاه وى به همه آرمانهاى خويش نايل نشد.
شيخ با درايت و بينش خاصى ، حركت جهشى و جهنده دنياى مترقى آن زمان را
به چشم مى ديد و لذا در هاله ظاهر فريب علمى موجود، گاه فقه و حكمت و
تفسير و وعظ و مدرسه و محراب را رها مى كرد و چون مهندسى شهر ساز يا
دانشمندى فيزيكدان به جنگ واقعيات زندگى مى شتافت و گاه طرح جامع شهر
مى كشيد و زمانى شاخص ساعات مسجد تعبيه مى كرد و روزگارى كوره سوزان
حمام به شمع معرفتى روشن مى نمود و اين همه را به حكم درك رسالت خويش
صورت مى داد و فى الحال نيز درد درونش را به زمزمه شعرى فرياد مى كرد
كه :
خانه دل ما را از كرم عمارت كن
|
پيش از اينكه اين خانه رو نهد به
ويرانى
|
زاهدى به ميخانه سرخ رو ز مى ديدم
|
گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلمانى
|
آرى شيخ بهائى در خواب نوشين بامداد رحيل اين ملت ، پرچم نگهبانى به
دوش دارد و فرياد مانده در گلوى تاريخ را بر سر خواب زدگان بامدادى فرو
مى ريزد كه اى خفتگان كاروان رفته ، جرس فرياد مى دارد كه بر بنديد
محملها، ولى با دريغ و افسوس بسيار، اين خلق ره گم كرده ، چنان در
حلاوت خواب بامدادى مستغرقند و آن قدر در رخوت خانه بر انداز زهد ريايى
دست و پا مى زنند كه از گذر رعد آساى كاروان تمدن بشرى فارغند!
گفتيم و نگفتيم
(37) كه ايران در زمان شيخ بهائى چون بيشتر كشورهاى
جهان سوم به خواب غفلت فرو رفته بود و اين فراموشى ، مقارن جهش فكرى و
صنعتى دنياى غرب بود، لذا در اندك زمانى قافله تمدن بشرى ما را تنها
گذارد و به بد حادثه سپرد. دنياى عرب با نخوت و غرور بسيار به پيش
تاخت تا در سايه اين فرار گريزنده تاريخى به توانى مضاعف دست يابد و
سرانجام باج پيشتازى اش را از واماندگان تاريخ بستاند و اين مهم در
شرايطى صورت مى گرفت كه جهان سوم ، خود را در رؤ ياى تمدن و فرهنگ و
فرزانگى دلخوش و سرگرم مى پنداشتند.
بديهى است علل ريشه اى اين عقب ماندگى ، در تحميق و تقديس خشك علمى
جمعى به ظاهر پيشتاز بود كه ناآگاهانه جامعه فرهنگى و فكرى ما را در
چهار چوب محدود و معينى از زهد و تقديس ريايى و ظاهر فريب زنگار گرفته
اى محبوس ساختند و متاءسفانه به اتكا و پشتوانه مردم شكار و تخديرى
وعده هاى بعضا دروغ آخرتى و نيز القائات صوفى گرايانه خويش ، كار دنياى
خلق خدا را مسكوت گذاردند و صرفا به ظواهر خشك خرافى - ريايى پرداختند
و حتى به توصيه ها و تاءكيدهاى فراوان اولياى راستين دين نيز توجه
ننمودند.
شيخ بهائى اگر چه عالم و زاهد و روشنفكر و درد آشناى جامعه ايستاى خود
بود، اما يك تنه راهى به جايى نمى برد و با اين كه علاوه بر مسائل دينى
و فقهى پاى به ميدان نيز گذارد و در واقع به مصداق
به عمل كار برآيد به سخندانى نيست به عمل
نيز گراييد، اما نقطه عطف تاريخى ، چنان حساس و سرنوشت ساز بود كه عمل
فردى را در جهت گيرى نهايى آن راهى نبود.
شيخ بهائى اگر همچون امير نظام ، همه همت والاى خود را مصروف جهت دهى
فكرى - فرهنگى جامعه مى ساخت و اگر به جاى اقدام عملى فردى ، سعى و
تلاش والاى خويش را در جهت راهبرى جامعه به كار مى بست . اگر به جاى
شهر سازى (كه در جاى خود نيكوست ) و ابداع ساعت و شاخص زمان به عمارت
و اصلاح تفكر مسموم جامعه مى پرداخت و در واقع ، ساعت زمان كوب زمانه
را اصلاح مى نمود، در آن صورت ، كاروان مانده در گل قوم ايرانى و حتى
ساير كشورهاى اسلامى به پيشتازان علمى آن زمان مى رسيد و به احتمال قوى
پيشى نيز مى گرفت ؛ چرا كه صندوقچه علمى پيشينيان از آن اين قوم و ملت
بوده است .
علاوه بر رسالت فرهنگى علماى دين كه به هر حال به نحو مطلوب و ايده آل
تحقق نيافت ، تسلط و سيطره حكومتهاى عموما مستبد و ديكتاتور بر سرزمين
ايران و نيز قلمرو عثمانى آن زمان و در واقع ، قسمت عظيمى از جهان
اسلام زمان شيخ ، فرصت مغتنمى براى رقباى اروپايى ايران فراهم ساخت تا
از مسابقه جهانى خويش پيروز بيرون آيند.
شيخ بهائى وقتى غفلت ملت ايران را به چشم مى ديد، جز بردن غم و اندوه
به خانه راهى نمى ديد. شيخ وقتى درد دردمندان را مى ديد، جشنهاى دستورى
و چراغان شهر در استقبال شاه صفوى را نمى توانست به دل نهد و لذا غم و
اندوه و پريشانى خويش را با شعرى و ماده تاريخى مناسب و گوياى عملكرد
شاهان بيان مى نمود كه
على ببخشد.
در اين دوران غمزده ، درد خانگى نيز بر آلام شيخ افزوده شد تا
روزگارانى اثر آن بر جاى ماند. پدر- شيخ منشار - مرد. شيخ الاسلام
اصفهان ، روحانى عارف وارسته ، همدل و همتاى شيخ بهائى ، مراد و استاد
وى ، پدرى كه او را دوست بود و محبوب ، مرد.
دلى از سنگ ببايد به سر راه وداع
|
تا تحمل كند آن روز كه محمل برود
|
رفتن پيش آمده بود، هجران ، فراق و شيخ منشار خانه خوش كرده بود به
سراى باقى !
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران
|
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
|
سعدى به روزگاران مهرى نشسته بر دل
|
بيرون نمى تواند كرد الا به
روزگاران
|
بعد از وداع ابدى شيخ بهائى با پدر كه به راه حج اتفاق افتد، اين بار
درد جدايى از شيخ منشار بس سنگين است . شيخ منشار هم دوست بود و هم
استاد. از اول روز ديدار، مهر اينان در دلهايشان خانه خوش كرده بود.
-
رنج سفر را چگونه تحمل نمودى فرزند؟!
و ديگر شيخ منشار در ميانه نيست . او نيز به پدر پيوسته و شيخ بهائى
بار فراق اين دو دوست را به دوش دارد.
آثار ماندگار شيخ در اصفهان
شيخ بهائى بعد از نماز مغرب و عشا در گوشه محراب مسجد نشسته بود
و به سؤ الات فقهى چند تن از شاگردان كه در اطراف او گرد آمده بودند
پاسخ مى داد:
در نماز گزاردن گاهى وضو كافى است و احتياج به
غسل نيست و گاهى غسل تنها كافى است و احتياج به وضو نيست و گاهى وضو
تنها و غسل تنها كافى نيست ، بلكه غسل و وضو هر دو لازم است و گاهى ،
هم تيمم و هم وضو بايد كرد و گاهى ، هم غسل و هم تيمم بايد كرد تا نماز
صحيح باشد و گاهى در نماز گزاردن ، هيچ يك از وضو و غسل و تيمم احتياج
نيست و آن نماز ميت است .
(38)
پيرمردى كه در كنار شيخ نشسته بود با ادب و احترام خاصى اظهار نمود:
جناب شيخ ! با تعريفى كه از اهميت طهارت مى فرماييد، معلوم يم شود در
اسلام بدان توجه خاص شده و پرداختن به مسائل و احكام آن ضرورى است .
شيخ بهائى با رويى گشاده خطاب به حاضران گفت : البته چنين است ؛ سر
سلسله همه عبادت ، طهارت است و هر گونه توجه و كمك در جهت نيل به آن ،
مرضى خداوند است .
آن گاه چندان كه گويى خطاب او به استاد معمار حاضر در جلسه است گفت :
طرح و نقشه ساختمان حمامى را در محله دردشت تهيه كرده ام ، همت والاى
استادى را مى طلبد كه كار عمارت آن ، صورت دهد و دعاى خير مسلمانان را
بدرقه خويش سازد.
استاد على معمار كه از لحظاتى پيش مخاطب بودن خود را با كلام شيخ
دريافته بود، با لحنى كه حكايت از قبول كردن پيشنهاد شيخ مى نمود پاسخ
داد: افتخار خدمت در ايجاد عمارتى كه طراح آن ، شيخ بزرگوار و مورد
استفاده اش خاص بندگان خدا باشد، براى من بسيار مغتنم است ، مرا به
دعاى خير پشتيبان شويد كه آماده خدمتم .
بدين ترتيب ، فكر خلق حمامى با ويژگى خاص در اين لحظه به مرحله اجرا در
آمد و از فرداى آن شب ، استاد على معمار به اتفاق گروهى از زبده ترين
بناها و كارگران كاردان ساختمانى در محل مورد نظر شيخ حاضر شده ، با
راهنمايى وى كلنگ شروع ساختمان حمام شيخ بر زمين زده شد.
در روزهاى نخست ، ساختمان به صورت متعارف و معمول پيش مى رفت ، اما كم
كم نظرهاى ويژه اى از طرف شيخ ابراز مى گرديد كه بعضا براى استاد معمار
هم تازگى داشت . گاهى استاد معمار از اين كه شيخ نظرهاى غير مرسوم و
غير متعارف ابراز مى نمايد در شگفت مى شد و حتى با او خرده مى گرفت ،
اما كم كم استاد معمار هم از استثنايى بودن اين حمام خبردار شد و به
خصوص دانست كه گلخن حمام با ساير گرمابه ها تفاوت اساسى و فاحش دارد.
استاد معمار اگر چه از فرمولها و معادلات رياضى و رابطه هاى فيزيكى
مورد نظر شيخ بهائى آگاهى مستقيم نداشت ، اما به هر حال بر اثر كثرت
مذاكره و عمل با شيخ بهائى و نيز اعتماد و اعتقاد خاصى كه به وى داشت
از ترديد و دو دلى بيرون آمد و با اطمينان و بدون مطرح كردن جزئيات با
ديگران در تحقق و پياده كردن اوامر شيخ سعى وافر نمود. او باور داشت كه
كار ساختمان حمام از عجيبترين بناهاى آن زمان خواهد شد و سر پنجه هنر
آفرين وى و دستيارانش به ايجاد يكى از شاهكارهاى معمارى جهانى شكل مى
دهند.
شيخ بهائى هر روز چندين مرتبه در ساعات مختلف به بازديد ساختمان حمام
مى شتافت و هر بار متناسب كار، دستورات جديدى به استاد معمار مى داد.
كم كم داستان حمام استثنايى
شيخ بر سر
زبانها افتاد و اگر چه هنوز ويژگى خاص آن در عمل براى مردم روشن نشده
بود. اما به هر حال توده مردم پى به شگفتى آن برده بودند.
حالا ديگر محل احداث حمام اكثرا پر از جمعيت مشتاقى است كه كنجكاوانه
به ديدن حمام شيخ مى آيند. با اين كه استاد على معمار و ساير كارگران
حمام عموما عادى بودن آن را عنوان مى كنند، اما آوازه شگفتى آن تقريبا
به همه جا رسيده است و مردم پى به خصوصيت ويژه اى در آن برده اند و هر
چه پيشرفت كار بيشتر مى شود، استثنايى بودن حمام نيز محرزتر مى شود.
كارهاى اصلى حمام كم كم به پايان مى رسد و تنها
گلخن ويژه آن به صورت معما گونه اى باقى مانده است . شيخ بهائى
و استاد على معمار اكثرا به تنهايى درباره نحوه عمل و شيوه ساختمان
گلخن با هم گفتگو مى كنند و شيخ هر روز دستورات بديع و تازه اى به
استاد معمار مى دهد.
حالا ديگر كارگران و بنايان ساختمان اصلى را مرخص كرده اند و استاد
معمار با چند كارگر فنى و مخصوص در ادامه كار حضور دارند و بر روى نقشه
ها و طرحهاى پيچيده شيخ بهائى كار مى كنند.
در زير زمين گونه اى كه محل احداث و ساختمان گلخن حمام است شيخ و استاد
معمار، غرق در گفتگو و معاينه نقاط مختلف و تطبيق آن با نقشه ها هستند.
استاد معمار چون شاگردى كه حل مساءله اى را از استاد سؤ ال كند خطاب به
شيخ مى گويد: جناب شيخ ! محفظه درونى گلخن ، ظرفيت احتراق كامل ندارد،
بر حجم آن بيفزاييم تا فضاى چرخش شعله حاصل شود و نصيب كافى به گرم
كردن ديگ اصلى برساند.
شيخ بهائى با اين كه بارها به صورت تلويحى ، استثنايى بودن گلخن را به
معمار گوشزد كرده بود، تصور نمى كرد هنوز استاد معمار چنين نظرى داشته
باشد، لذا انگار همه درس شاگردى را مردود مى داند خطاب به او مى گويد:
استاد! استاد! حجم وسيع فضاى گلخن به كار حمامى مى آيد كه پشته پشته
بوته بر آن ريزند و آتش آرايند. گلخن منظور ما به فضاى محدود بيشتر از
چند شمع ، كاريش نيست !
استاد معمار، اين بار براى نخستين بار ويژگى گلخن را به صورت مستقيم در
مى يافت و احساس نمود همه فرمولهاى معما گونه آن براى او روشن مى شود،
زيرا حالا ديگر زمان اتمام كار است و جز او كسى نمى تواند طرح شيخ را
پياده كند، لذا با ولع و اشتياق بى نظيرى رو به روى شيخ نشست و در حالى
كه چشم در چشم شيخ دوخته بود گفت : جناب شيخ ! هر چه بيان فرماييد، من
آماده اجراى آخرين مراحل آن هستم . كار را يكسره سازيد جناب شيخ !
و شيخ از اين كه زمان بيان همه اسرار مربوط به گلخن است ترديدى نداشت و
در پاسخ گفت : استاد على ! احتراق چوب و بوته و زغال ناقص است و بهره
كافى حاصل نمى شود و آنچه نيز به دست مى آيد در فضاى اطراف به هدر مى
رود. كار حفظ گرماى حاصله ضرورت دارد. با عايق بندى و استتار لازم و
مناسب ، اين مشكل رفع مى شود.
چنين كردند و اشكالات مورد نظر شيخ مرتفع گرديد و استاد معمار نيز
اذعان نمود، گلخن موجود حداكثر بهره لازم را خواهد داد، اما پس از
اتمام كار بار ديگر بر سر مواد سوختنى مورد استفاده در بهت و تعجب فرو
رفت و خطاب به شيخ گفت : جناب شيخ ! كار عمارت گلخن همان شد كه
فرموديد، سوخت آن را نمى دانم . ابهام و معما بگشاييد كه طالب راستين و
مشتاقم !
شيخ آهسته و آرام چنان كه راز و معماى آن بر استاد معمار روشن شود خطاب
به او گفت : استاد معمار! به قدرت خالق جهان و ما فيها واقف و مؤ من
باش ، نيروى گرمازاى حاصل در ذرات چنان است كه ذهن و تصور ما از آن
عاجز مى باشد. به لطف الهى گوشه اى كوچك از آن به كار مى گيريم ، توان
گرم كردن گلخن را خواهد داشت .
آن شب نيز بعد از نماز مغرب و عشا، شيخ بهائى و استاد معمار به خانه
شيخ رفتند. در زير زمين خانه كه به آزمايشگاهى شباهت داشت ، استاد
معمار بهت زده در گوشه اى ايستاده بود و شيخ در حالى كه با تعدادى ظرف
سفالين و وسايل آزمايشگاهى ديگر كار مى كرد، زير لب خطاب به معمار مى
گفت : استاد! ببين آب ، نيروى مضاعفى دارد با ضريب هزار و بيش از آن ،
قدرى از قدرت آن را تجزيه مى سازيم تا به كارمان آيد.
بدين ترتيب معماى راز گونه چگونگى كار گلخن حمام شيخ باز هم در پرده
ابهام ماند، ولى به هر حال قدر مسلم آن است كه انرژى و نيروى گرما زارى
لازم از تجزيه آب و سوزاندن هيدروژن حاصل از آن به دست مى آمد و اين
عمل كه تا آن زمان تازگى داشت و در هيچ نقطه دنيا صورت نگرفته بود به
صورت معما در آمد و به هر حال ، كار تكميل گلخن حمام شيخ با فرمول
ابداعى شيخ در پرده اى از راز سر به مهر به اتمام رسيد، ولى گذشته از
تمام افسانه هايى كه در مورد عملكرد حمام شيخ در طول چهارصد سال گذشته
ابراز شده ، تنها مطالبى كه قابل ذكر و قبول است اين كه شيخ بهائى با
استفاده از فرمولهاى رياضى و فيزيك و تلفيق تجربه با آن ، اصول
حفظ و نگهدارى انرژى و جلوگيرى از هدر
رفتن گرماى حاصله را همراه با توليد انرژى از تجزيه آب و به كارگيرى
سيستم مناسب عايق كارى و غيره ، موفق شد سالهاى سال گلخن حمام معروف
خود را بدون استفاده از سوختهاى حجيم مرسوم در ساير حمامها گرم نگه
دارد و آن را به افسانه اى تبديل نمايد.
اين حمام هنوز هم در محله دردشت اصفهان در نزديكى مسجد جامع در كوچه اى
به نام كوى شيخ وجود دارد، اما در نتيجه بازبينى و بازگشايى گلخن آن ،
كه تحت عنوان و به بهانه پى جويى به راز نهفته در آن صورت گرفت ،
كارايى اسرارآميز خود را از دست داد و فعلا صورتى از آن باقى است ، اما
با برپايى ساختمان آن ، فكر بزرگ و بلند شيخ در اذهان بينندگان زنده مى
شود؛ مگر جوانان و دانشمندان اين خطه هنر پرور به ديده عبرت بنگرند.
شيخ بهائى ، عارف و عالم قلندرى است كه سر به پاى معشوق ساييده و دل بى
قرار در كف اخلاص و عمل نهاده كه
اخلاص به چاك
پيرهن نيست ، اينجا دل پاره مى پسندد. شيخ در اين برهه اقامت در
اصفهان ، روز را به كار امور خلق خدا مى پردازد و شب را به ذكر خدا
مصروف مى دارد. گاه گاه نيز پاى در ركاب رفتن دارد و به ديار دور و
نزديك رهسپار مى شود. ماندن شيوه او نيست كه با رفتن در آميخته است .
گاه در قراباغ قفقاز و زمانى در طائف حجاز و دمشق و اسيوط و اسوان مصر
و حلب و شامات تا خراسان و هرات را زير پا مى نهد. شيخ در حضر، سفر مى
كند و در سفر حضر را معنا مى بخشد. آن شب در پاسخ همسر فقيه خود كه مى
گويد: جناب شيخ ، قرار و ماندن ندارند، وصول و حصول مطلب كى حاصل مى
شود؟ پاسخ مى دهد:
-
گويند: ابراهيم ادهم در حال طواف ، جوان امرد
زيبا چهره اى ديد. با دقت كامل به وى نگريست ، سپس از او اعراض كرد و
در ميان مردم پنهان شد. پس از انجام طواف به وى گفتند تا به حال اتفاق
نيفتاده ترا آن چنان فريفته امردان و سياه چشمان ببينم ، امروز چه شد
آن گونه محو فلان جوان امرد شدى و از او گريختى ؟! گفت : او فرزند من
بود كه در خردسالى او را در خراسان گذاردم و پشت پا بر تمام اختيارات
زدم ، اينك كه جوانى آراسته شده به دنبال من برخاسته ، بيم داشتم او
مرا از ياد پروردگارم باز دارد و ترسيدم هر گاه مرا بشناسد با من
ماءنوس شود.
(39)
شيخ سپس چنين ادامه سخن داد: تعلق خاطر به اهل حرم ، حد و حصرى ندارد،
اما ما خاطر به مهر و مهربانى مطلق سپرده ايم ، خدمت به خلق خدا توفيق
الهى مى طلبد، دعاى خير خود از ما دريغ مداريد!
و همسر شيخ نيز در عمل چنين مى كرد كه شيخ بزرگوار انتظار داشت . آرى
سالهاى پايانى عمر پر بركت شيخ ، همه در بيقرارى و پريشانى عرفانى گذشت
. او به مراحل وجد و شوق و ذوق عرفانى نايل آمده بود. او ديگر سر از
پاى نمى شناخت ، گاه در محراب ، وعظ خدا مى كرد و زمانى در مدرسه ،
تعليم طلاب مى داد و هم در حال ، سوداى سفر به سر داشت . او ديگر زمان
و مكان را در هم مى نورديد و عمر گرانمايه را به احسن حال ، مصروف امور
بندگان خدا مى نمود.
بعد از وفات شيخ منشار، جامعه شيخ الاسلامى اصفهان بن تن نمود و كار
حلال و حرام مردم به دست گرفت و ديگر بار به صورت فعال و همه جانبه در
ميان مردم ظاهر شد و چندى سفر را به حضر سپرد و اصلاح امور مسلمانان مى
نمود و ملاقاتهاى مكرر با شاه صفوى و سران حكومتى و روحانيان پايتخت ،
همه هم و غم او را به خود اختصاص داد كه اصلاح امور مسلمانان را هم به
سياست راست مى بايد نمود.
كار و جامه شيخ الاسلامى چندى نپاييد، زيرا هواى سفر، وجود شيخ را پر
كرده بود و عزم راه نمود، چندى به جانب دمشق و شامات و عراق و حجاز
شتافت و در اكثر نقاط به ملاقات بزرگان دين و معرفت در آمد و از فيض
حضور اكابر عظام بهره ها جست و به خيل مشتاقان و طالبان علم در اقصى
نقاط گيتى فيض عظمى رسانيد و باز، پس از چندى به ايران بازگشت و حاصل
تجارب عديده در كار علم و عمل نمود و آثار گرانقدرى در رشته هاى مختلف
علوم به جاى گذارد.
مسجد امام اصفهان (مسجد شاه سابق )
شاه عباس صفوى پيش از انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان دستور
ايجاد و ساختمان ميدان بزرگ و وسيعى را در اين شهر داده بود. شاه عباس
قصد داشت از اين ميدان براى سان و رژه سپاهيان و نيز اجتماعات و
تشريفات عمومى استفاده نمايد. اين مهم به زودى تحقق يافت و ميدان بزرگ
نقش جهان در نقطه مناسب و مطلوبى بنا گرديد. اما شاه صفوى پيوسته سعى
در تكميل و توسعه ميدان و شوارع و بازارهاى جانبى آن داشت و در اين طرح
، ايجاد مساجد و كاخها و بازارها و اماكن عمومى ديگر مدنظر بود، به
طورى كه سرانجام از ديدنى ترين ميادين آن زمان و حتى هم اكنون مى باشد.
شاه عباس اگر چه مسجد نسبتا كوچك ولى بسيار زيبا و جالبى به نام شيخ
لطف الله در ضلع شرقى ميدان ساخته بود كه تقريبا مورد استفاده شخصى اهل
حرم و درباريان بود، اما از اول ، نقشه ساختمان مسجد بزرگ و بى نظيرى
را در اين ميدان به سر داشت و هميشه مترصد فرصت مناسبى بود تا اقدام
عملى آن را آغاز نمايد.
آن روز عصر در ايوان كاخ عالى قاپو نشسته بود و عده اى از درباريان و
روحانيان و از جمله شيخ بهائى نيز حضور داشتند. شاه عباس با اشاره دست
ضلع جنوبى ، ميدان نقش جهان را به شيخ بهائى نشان داد و چنين گفت :
جناب شيخ ! بر اين انگشترى زيبا، جاى نگينى است . عزم جزم كنيد تا همت
مردانه به كار سازيم كه :
انما يعمر مساجد الله
من امن بالله و اليوم الآخر و اقام الصلوة وآتى الزكوة و لم يخش الا
الله فعسى اءولئك اءن يكونوا من المهتدين (آيه 18، سوره توبه ).
شيخ بهائى اگر چه از سالها پيش قصد و نيت شاه عباس را در مورد ساختمان
مسجد مى دانست و براى اين امر خير، طرحها و نقشه هايى نيز در سر
پرورانيده بود، اما در آن موقع ، مطلبى بيان ننمود و تنها به ذكر و
تلاوت آيه 114 سوره بقره اكتفا كرد:
و من اءظلم
ممن منع مساجد الله اءن يذكر فيها اسمه فيها و سعى فى خرابهآ اءولئك ما
كان لهم يدخلوها الا خائفين لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب
عظيم .
اين محاوره و قرار مختصر و مفيد، ميان شاه عباس صفوى و شيخ بهائى در آن
روز سال 1020 هجرى قمرى مبناى ساختمان يكى از بزرگترين و عظيمترين و
زيباترين مساجد اسلامى در طول تاريخ گرديد.
بدين ترتيب ، طرح و نقشه مسجد بزرگ ضلع جنوبى ميدان نقش جهان اصفهان به
وسيله شيخ بزرگوار بهاء الدين عاملى و بنا به توصيه شاه عباس صفوى
تهيه شد و معمار بزرگ و توانايى براى آن انتخاب شد.
با اين كه تصميم قطعى در ايجاد و ساختمان مسجد گرفته شده و طرح ابتدايى
آن نيز تهيه شده و معمار على اكبر اصفهانى نيز انتخاب شده بود، اما به
هر حال ، بزرگى و حساسيت كار، احتياج به شور و مشورت و دقت بيشترى داشت
تا مسجد امام از معظمترين مساجد اسلامى زمان گردد و اينك پس از گذشت
قريب چهار صد سال همچنان به عنوان يكى از شكوهمندترين آثار معمارى
اسلامى بر ضلع جنوبى ميدان نقش جهان بدرخشيد و هر بيننده اى را مسحور
خود سازد، لذا شيخ بهائى شبهاى فراوانى را با استاد على اكبر معمار
اصفهانى به شور مى پردازد و خانه شيخ بهائى بار ديگر به محل آزمايش و
محاسبه و طراحى اوليه مسجد درآمده است .
آن شب نيز شيخ بهائى نقشه ها را در ميان اتاق پر از كتاب خويش گسترده و
در خلوتى روحانى ، استاد معمار را توجيه مى نمايد: استاد! تناسب و
هماهنگى و توازن ابعاد قسمتهاى مختلف مسجد با مجموعه ميدان و عمارات
جانبى آن مدنظر است ، نگينى است اين مسجد كه تقارن و توازن هندسى آن
حائز اهميت مى باشد.
استاد معمار كه سخت تحت تاءثير جاذبه نقشه ها واقع شده بود با حالتى كه
از بهت و حيرت و ابهام او حكايت مى كرد در كنار نقشه ها ايستاد و ضمن
مشاهده و مداقه و معاينه بيشترى گفت : جناب شيخ ! در انتقال طرح بر
زمين ، زاويه اى به محور قبله رؤ يت مى شود كه بر صحت موضوع محراب مسجد
تاءثير مى گذارد.
شيخ بهائى كه خود، اشكال مورد نظر استاد معمار را مى دانست در پاسخ گفت
: موقعيت ميدان ثابت است ، لاجرم استقرار زواياى اضلاع مسجد بر محور
جنوبى تنظيم مى گردد. اين عدم تقارن و توازن را با ورودى دايره اى شكل
چنان اصلاح مى كنيم كه احساس گردش عابر بر ذهن ننشيند.
استاد معمار وقتى خيالش از بابت ورودى مسجد راحت شد، بار ديگر به
زواياى مختلف نقشه نگاه مى كرد. در مواضع گوناگون مى ايستاد و مو
شكافانه نقشه ها را بررسى مى نمود، چون باغبانى كه به نهالچه اى مى
نگرد، بارها در اطراف نقشه چرخى مى زد و آن را مورد مداقه قرار مى داد.
ديگر با شيخ بهائى حرفى نمى زد، اما زير لب زمزمه اى دعا گونه داشت ،
آياتى از قرآن مجيد را به زبان جارى مى نمود، لفظ مبارك الله اكبر را
بارها تكرار مى كرد و با اين عمل ، خوشوقتى و رضايت و هيجان شيرين خود
را ابراز مى نمود.
شيخ بهائى نيز چنين حالى پيدا كرده بود. اگر چه نقشه ها را براى توجيه
استاد معمار گسترده بود، اما لحظاتى مثل طلبه اى ناآشنا به زاويه اى از
آن خيره مى شد كه گويى قصد اصلاحى دارد، سرانجام سكوت را شكست و خطاب
به استاد معمار گفت : ببين استاد! طول اين ضلع مسجد، 146 ذرع شاه و عرض
آن 84 ذرع است ؛ اين ابعاد با مقياس مطلوب مجموعه ميدان ، تناسبى شگفت
انگيز دارد.
و استاد معمار در بهت و حيرت و هيجان تمام ، خطاب به شيخ بهائى مى
گويد: جناب شيخ ! چنين است كه مى فرماييد، اما گودى محل احداث مسجد
نسبت به سطح عمومى ميدان و سستى خاك آن را چگونه جبران نماييم . سطح آب
نيز در اين حوالى بسيار بالاست . جناب شيخ ! شالوده بنا را چگونه
مستحكم نماييم ؟!
شيخ بهائى با تبسمى معنى دار دستى به شانه استاد معمار مى زند و مى
گويد: خاك مرده اين موضع را تا رسيدن به سطح آب ، بر مى گيريم و شالوده
اى از سنگ و ساروج تا محاذات زمين مى ريزيم ، آن گاه چنين شالوده اى
بار سقفها و ستونها را خواهد كشيد.
سرانجام كار ساختمان مسجد با طراحى و نظارت شيخ بهائى و با هنرمندى
استاد على اكبر معمار اصفهانى آغاز مى شود، ابتدا خاكبردارى تا عمق
لازم صورت مى گيرد. شالوده مسجد با حوصله و وسواس خاص انجام مى پذيرد.
در كار بزرگى چون خلق و ساختمان مسجد امام ، همه دست اندركاران عشق و
علاقه و ايمان خود را نيز در ميان مى نهند. كار هنرى وقتى چاشنى اعتقاد
دينى و مذهبى نيز پيدا كرد، عارى از معاريب خواهد شد. تلفيق عشق و
ايمان در چنين پديده هايى به خوبى هويداست . همه كسانى كه در ساختمان
مسجد سهمى دارند، خود را در ارتباطى روحانى و معنوى مى دانند. انگيزه
قوى و عشق و ايمان ، هر كار صعب و دشوارى را سهل و ساده مى كند. دست
اندركاران ، احتياجى به ناظر و سرپرست ندارند. فلسفه اساسى و اصلى آن
نيز عشق و ايمان عمومى است . در چنين كارهايى ، كارگر و استاد بنا و
استاد معمار و كاشى ساز و همه و همه خود را در محضر خدا احساس مى كنند،
لذا كار در محضر خدا و براى خدا شيرين ترين عبادات است ، حاصل چنين
اعتقاد و بينش ، مجموعه مسجد امام است كه چون جواهرى گرانبها در گوشه
ميدان مى درخشد.
به هر حال عمليات خاكبردارى و پى كنى و شفته ريزى با حوصله و دقت هر چه
تمامتر انجام گرديد و شالوده اساسى مسجد ريخته شد.
در حين انجام دادن عمليات ساختمان ، هر روز عده اى از روحانيان و
درباريان و مردم عادى و هنرمندان براى بازديد آن در محل حاضر مى شدند.
در جريان ساختمان مسجد، شاه عباس صفوى بيش از همه شخصا مراجعه مى نمود،
او علاوه بر اعتقادى كه به ساختمان مسجد داشت ، از نظر سياسى و اجتماعى
نيز علاقه مند بود، هر چه زودتر ضلع جنوبى ميدان نقش جهان ، نقش بگيرد.
شاه عباس بيش از حد لازم به سرعت عمليات اصرار مى كرد، ولى همان گونه
كه در تاريخ مذكور است ، سرانجام عمليات پايانى مسجد، حدود ده سال بعد
از وفات وى تحقق يافت .
معروف است على رغم ميل و دستور شاه عباس ، وقتى شالوده اصلى پايان يافت
و ديوارهاى شبستان و ايوانها ارتفاع لازم را گرفت ، درست در زمانى كه
ساختمان مسجد، آماده سقف زنى بود، ادامه كار متوقف ماند.
جزئيات امر بدين قرار است كه به درخواست استاد معمار، شاه عباس صفوى
، به اتفاق گروهى از بزرگان و روحانيان و درباريان و خزانه دار شاهى و
شيخ بهائى در صحن مسجد حاضر شدند، آن گاه ارتفاع ديوارها با زنجير
مخصوص و مطلايى اندازه گيرى شد و چون ارتفاع حاصله با نقشه هاى ترسيمى
شيخ بهائى تطبيق داده شد، زنجير محاسب را جهت نگهدارى به خزانه شاهى
سپردند، اما با ناباورى همگان از صبح روز بعد، استاد معمار از نظرها
غايب و غيبت غير منتظره وى قريب هفت سال به طول انجاميد و سعى و تلاش
اطرافيان و نيز ماءموران نظامى در پيدا كردن او به جايى نرسيد و ادامه
كار ساختمان مسجد على رغم تاءكيد و ميل و اصرار شاه عباس متوقف ماند.
غيبت استاد معمار به معماى پيچيده اى مى مانست كه هيچ كس نتوانست پى به
اسرار آن ببرد. شاه عباس صفوى نيز هر چه كرد، نه موفق به پيدا نمودن
استاد معمار شد و نه استاد مشابهى وجود داشت تا ادامه كار را به عهده
بگيرد؛ در اين ميان ، شيخ بهائى تنها كسى بود كه مساءله غيبت استاد
معمار را چندان مهم جلوه نمى داد و از آن عميقا ناراحت نبود. شيخ بهائى
تنها شاه صفوى و ديگران را به صبر دعوت مى نمود و معتقد بود كارها با
صبر اصلاح خواهد شد. كم كم سالها از تعطيلى عمليات ساختمانى مسجد مى
گذشت و اين توقف به خشم گزنده اى تبديل شده بود كه تمام وجود شاه صفوى
را در برداشت .
شاه عباس بارها با شيخ بهائى درباره حل اين معما مشورت كرده بود، اما
در همه ملاقاتها شيخ اظهار مى نمود، جز صبر چاره اى نيست . اساتيد
معمارى پيشنهادى نيز بنا به دلايل مختلف يا قبول نمى شدند يا خود از
قبول كار سرباز مى زدند. اصولا ادامه كار ساختمان يك معمار به وسيله
معمار ديگر چندان مطلوب نبود و لذا طرح جايگزين معمار جديد نيز با شكست
مواجه شد. خشم و غضب بى اندازه اى سراپاى وجود شاه عباس صفوى را پر
كرده و حتى اطرافيان از اين وضعيت بيمناك بودند.
سرانجام يك روز نزديكى هاى غروب ، استاد معمار پيدا شد، مستقيما به
مسجدى كه شيخ بهائى در آن نماز مغرب و عشا را به جا مى آورد رفت كنار
حوض داخل صحن مسجد وضو گرفت و در صف جماعت حاضر شد، كسانى كه در طرفين
او قرار داشتند، چندان توجهى به او نكردند. زيرا نماز شروع شده و امكان
ديدن و گفتگو با اطرافيان از دست رفته بود؛ به هر حال ، سلام نماز مغرب
داده شد و دست استاد معمار براى فشردن دست برادر مسلمان پهلوى خود دراز
شد.
مراد على از رؤ يت استاد معمار در حيرت و بهت و تعجب فرو رفت ، اگر چه
قيافه استاد معمار براى عموم آشنا بود، اما مراد على وضع ديگرى داشت ،
او سالهاى زيادى نزد استاد معمار كارگرى كرده بود و مخصوصا در كار
ساختمان مسجد شاه نيز حضور داشت .
مراد على مى خواست خبر ورود و پيدا شدن استاد معمار را فرياد زند، اما
با درخواست استاد معمار از هيجان خود جلوگيرى نمود و اقامه نماز عشا
سكوت را برقرار نمود، همين كه نماز عشا تمام شد، استاد على اكبر معمار
و در پشت سر او مراد على به سمت محراب به راه افتادند. شيخ بهائى
همچنان به تعقيبات نماز مشغول بود، استاد معمار در كنار شيخ نشست و
دستش را به سوى شيخ دراز كرد و سلام و عليك بهترين معرفى بود.
- سلام عليكم جناب شيخ !
- سلام عليكم و رحمة الله . سابق ، كوزه گر در كوزه شكسته آب مى خورد،
حال آن كه استاد معمار، نه كوزه اى تازه ساخت ، نه در مسجد قديم به
جماعت حاضر مى شود؛ غيبت طولانى نموديد استاد!
استاد معمار از طنز و مزاح شيخ تبسمى نمود و گويى پاسخى را جايز
ندانسته ، با ادب و احترام گفت : جناب شيخ ! ثواب نماز جماعت ، سعادت
مى خواهد كه ما از آن محروميم . ان شاء الله به لطف دعاى خير جناب شيخ
حاصل مى شود.
سپس شيخ بهائى و استاد معمار چند جمله اى با هم گفتگو كردند و جلو در
مسجد از يكديگر خداحافظى نمودند و قرار ملاقات مجدد آن دو فرداى آن شب
در محوطه مسجد امام گذارده شد.
فردا صبح شيخ بهائى به جاى رفتن به مدرسه خواجه به مسجد امام آمد. همين
طور كه در صحن نيمه كاره مسجد قدم مى زد، زواياى مختلف ساختمان نيمه
كاره را زير نظر داشت ، هر چند لحظه يك بار نيز نگاهى به در ورودى مسجد
مى انداخت تا از آمدن استاد معمار آگاه شود. هنوز تاءخير استاد معمار
چندان با اهميت جلوه نكرده بود كه مراد على سراسيمه از در وارد شد و
هراسان به سمت شيخ بهائى دويد و در نيمه راه رسيدن به شيخ ، با لحنى كه
به فرياد شباهت داشت ، گفت : جناب شيخ ! معمار را گرفتند. ماءموران
گزمه خانه استاد معمار را شبانه بردند. هم اكنون جان معمار در خطر است
. مى گويند: جلاد را خبر كرده اند. جناب شيخ به فرياد برسيد!
شيخ بهائى تازه در مى يافت ، علت تاءخير استاد معمار چه بوده است ، لذا
با عجله و شتاب هر چه تمامتر به طرف كاخ شاهى حركت كرد، همين كه شيخ به
محوطه جلو كاخ رسيد، جمعيت انبوهى ازدحام كرده بودند، گروهى از روى
كنجكاوى ، عده اى از روى حسرت و دريغ ، آماده اجراى فرمان بودند. شيخ
بهائى از لابه لاى جمعيت راهى گشود و خود را به داخل محوطه كاخ كشاند و
فرياد زد: استاد معمار بى گناه است ، استاد معمار بى گناه است .
آن گاه با تاءمل به داخل سر سراى شاهى شتافت و پس از ملاقات فورى با
شاه عباس صفوى به اتاق وى و گرويه از درباريان و روحانيان و نيز خزانه
دار شاهى راهى مسجد امام شدند. به درخواست شيخ بهائى و اشارت شاه عباس
، استاد معمار را نيز به همراه آوردند و در كنار ديواره هاى اصلى مسجد
ايستاده اند و به درخواست شيخ بهائى ، زنجيز محاسب ارتفاع ستونها را
باز كردند و به ديوار آويختند و با ناباورى مشاهده كردند: قريب يك ذرع
از زنجير بر خاك ماند. آن گاه شيخ بهائى خطاب به شاه عباس صفوى گفت :
مرشد اكمل ! ملاحظه مى فرماييد، سستى زمين و فشار و سنگينى ديواره ها
بر ملات بين آجرها و شالوده پى ها باعث نشست حدود يك ذرع ستونها گرديده
است . اذعان خواهيد فرمود كه ميل وافر سلطان به تهجيل عمل بود و اگر
چنين مى شد، بى شبهه گنبد ساخته شده ، هم اكنون فرو ريخته بود. استاد
معمار اين مدت طولانى را در زجر و سختى تمام گذارند تا بار امانت به
نيكويى به منزل رساند!
شاه عباس در حالى كه با تبسمى ، رضايت كامل خود را از اين واقعه ابراز
مى نمود، با اشارتى خزانه دار را در پيش خواند و مشتى زرناب بر سر و
دوش معمار پاشيد.
بدين ترتيب كار ساختمان يكى از معظم ترين ، زيباترين و با شكوهترين
مساجد اسلامى جهان در زمان شاه عباس صفوى و با طراحى و نظارت و پى گيرى
مستمر شيخ بهائى آغاز و اگر چه آخرين مراحل تكميل آن به عمر شاه صفوى و
حيات شيخ بهائى پايان نيافت ، اما به هر حال ، قريب هشتاد درصد عمليات
اجرايى آن در زمان آن دو به اتمام رسيد و اين يادگار جاويدان ، ارمغان
ذهن جوشان و خلاق اين شيخ بزرگوار گرديد. ساختمانى كه اينك بعد از گذشت
قريب چهار قرن ، همچنان با استحكام و تلاءلؤ بى نظيرى بر تارك آسمان
هنر آفرين اين قوم مى درخشد و موجبات فخر و مباهات ايرانى را فراهم
ساخته است .
توضيحات :
1. پروفسور
آرتور اپهام پوپ در كتاب
معمارى ايران ، ترجمه كرامت اله افسر، شروع ساختمان مسجد امام را 1612
ميلادى مى داند و شرح مبسوطى در باب مسجد امام مى نويسد كه ذكر اجمالى
آن لازم به نظر مى رسد:
با سلطنت شاه عباس اول ،
دوره بزرگ معمارى صفوى آغاز گرديد. شاه عباس به اتكاى همت بلند و اراده
قوى و ذوق و استعداد و درك هنر و ثروتى كه دولت با كفايت او فراهم
آورده بود، عصر جديدى در معمارى ايران به وجود آورد كه در آن ، ريزه
كاريهاى پر مايه تخيل انگيز و رنگهاى جذابى كه در زمان اسلافش تكامل
يافته بود، با هم در آميخته مجموعه هاى روشن و پر معنايى با مقياس و
شكوهى عظيم بيافريند. چنان كه اصفهان لقب نصف جهان گرفت و در سال 1666
كه شاردن از آنجا بازديد نموده است ، داراى 164 مسجد و 48 مدرسه و 182
كاروانسرا و 273 حمام بوده است . مسجد امام در سال 1612 ميلادى آغاز شد
و با وجود بى صبرى شاه عباس در اتمام آن ، كار ساختمان به كندى پيش
مى رفت به طورى كه آخرين پوشش مرمرين آن در سال 1638 انجام پذيرفت .
اين اثر تاريخى نمايانگر اوج هزار سال مسجد سازى در ايران مى باشد.
سنتهاى سازنده ، اهداف دينى ، كاربرد و معنى و نقشه اى كه از تركيب
انواع شكلهاى ساده تر پيشين به آهستگى نضج گرفته بود، عناصر عمده
ساختمانى و تزيينات ، همگى در مسجد امام با هم پيوند يافته و آن مسجد
را در شمار بزرگترين ابنيه جهان قرار داده اند. همه بناى مسجد با
تناسبات شكوهمندى بر شالوده اى وسيع ساخته شده است . ارتفاع طاق در گاه
نيم گنبدى بيرونى كه در ميدان باز مى شود به نود پا و بلندى مناره هاى
آن به 110 پا مى رسد. مناره اطراف مقصوره هنوز بلندتر است ، در صورتى
كه گنبد مقصوره بالاتر از همه قرار گرفته است . درگاه پس نشسته بيرونى
تقريبا خود، بنايى جداگانه است . كه چون آغوشى باز جمعيت بيرون را به
پناهگاه امن و فضاى تر و تازه درونى دعوت مى كند. نماى درگاه بيرونى با
دهليزها و طاقچه ها و توده هايى از مقرنس خيره كننده و رشته هاى بلند
كتيبه پر مايه گشته است . تمام نما كلا با كاشى معرق ملون كه رنگ غالب
آن آبى است ، پوشيده شده است كه در بخشهاى زرين اين كاشيها روى پوششى
از مرمر طلايى رنگ قرار گرفته اند. دو اسپرى كه در درون دو طاقنما در
طرفين مدخل اصلى واقع شده ، داراى طرح جانمازى است كه هدف اصلى مسجد را
به خاطر مى آورد. از مسافت دور، حجم با هيبت اين جبهه مسجد كه گاهى
اوقات ، رنگ آبى مه مانند تابنده اش حالت اثيرى به خود مى گيرد، در
مقايسه با قصر شاهى بى تكبر معتدل ، برترى سرشار مذهب را به قدرت دنيوى
و موقع مركزى دين را در زندگى شهر اعلام مى دارد. اين درگاه بيرونى ،
آن طورى كه طرح و موقع ميدان ايجاب مى كرده ، رو به سوى شمال نهاده شده
، ليكن چون محور اصلى مسجد مى يابد متوجه قبله (از شمال شرقى به جنوب
غربى ) باشد، ضرورت داشت تا براى رفع هر ناهنجارى اين تطبيق دشوار
زمانهاى بسيار دور يكى از ويژگيهاى بناهاى بزرگ ايران بوده است . اين
دهليز، دايره وار است ، از اين رو جهت به خصوصى ندارد و بنابراين مى
تواند مبدئى باشد كه محور بنا بر مدار آن بگردد. اين دهليز به داخل
ايوان بلند طاق دار شمالى باز مى گردد و از ميان اعماق پر سايه اين
درگاه است كه ناگاه شخص در برابر صحن روشن و آفتابى مسجد قرار مى گيرد.
در آن سوى اين صحن ، درگاه مقصوره قد بر افراشته و چون دروازه اى است
به درون جهانى ديگر، مملو از شكوه كه حواس آدمى را در خود متمركز مى
سازد. حجم بناى مقصوره ساده است و عناصر تركيب دهنده و ارتباط آنها با
يكديگر روشن و مشخص است . گنبد و چهارچوب درگاه و مناره ها با اشكال
متضاد خود يك هماهنگى نيرومندى را به وجود مى آورند. شكل چهارده گوش
درگاه ، نيمكره گنبد را قطع مى كند و هر دو آنها را مناره ها عمودى مى
برد. منحنى قوس درگاه ، انحناى گنبد را مكرر مى سازد، حتى هنگامى كه
شخص در اطراف صحن كمى جا به جا مى شود، اين عناصر معمارى نيز به آهستگى
به جنبش در آمده ، به تناوب يكى بر ديگرى تسلط مى يابد. گنبد، گاه فرود
مى آيد، زمانى با قدرتى مطلق اوج مى گيرد، در حالى كه چهارچوب درگاه و
مناره ها پيوندى جديد به خود مى گيرند. اگر چه شكوه رنگ و جلال پرده پر
نقش و نگار درگاه و گنبد، آدمى را غريق خود مى سازد، ليكن تكرار موزون
عناصر ساختمانى و رواقهاى متقارن و ايوانهاى متوازن و آرامش حوض صحن و
تاءثير رنگ فراگيرى كه در سطح بنا يكسان توزيع گرديده (است )، همگى
انسان را در درك زيبايى بنا با قدمى استوار يارى مى دهند. طرح ظريف و
پر احساس رشته هاى نقوش در هم بافته اسليمى به رنگهاى آبى تيره و زرد
طلايى بر روى گنبد در چرخش است . نيمرخ ظريف و پر احساس پيازى شكل
گنبد كه بر روى گريوى بلند نهاده شده ، داراى طرحى ساده و فوق العاده
تميز و گير است و هيچ نوع پشتبند و شمع و ساختمان اضافى در ميان نيست
كه فضاى اطراف آن را آشفته گرداند. هم گروه بنا و هم وضع ساختمانى آن ،
اصول اعتقادى ساده اسلام را منعكس ساخته ، يك دستور اساسى را اعلام
داشته ، به معرض نمايش مى گذارد كه عبارت است از برابرى و وحدت مؤ
منان ، يعنى در رحمت الهى بدون واسطه و صريح به روى همه آنها گشاده است
. سطح عمومى بنا در هيچ جا با پلكانى و نرده اى شكسته و بريده نمى شود.
در اين جا به در بسته اى و نه دهليز نقب مانندى ، نه جايگاه سرود خوانى
و نه علايم گردشى و نه صندوق اشياى مقدسه اى و نه ساختمان جداگانه اى ،
چون قربانگاه يا ميز عشاى ربانى ، نه فضاى ممنوعه و نه جايگاه ممتازى
وجود دارد، درست همان گونه كه مراسمى خاص و اشياى مقدسه و سلسله مراتبى
نيز در كار نيست . ديوارها هم يا با گلزارهاى تزيين در مى آميزند و يا
به باغهاى طبيعى باز مى شوند. طاقهاى بلند و وسيع و نقاط تقاطع بارز و
موزون منحنى هاى فراگيرشان ، مناطقى را مشخص مى سازند كه به صورت
امواجى متوالى آزادانه در درون هم رفته ، به سوى محراب روان مى گردند.
پرستشكاران كه مراسم نماز جماعت را برگزار مى كنند يا منفردا در چنين
محيط تفكرآميزى شركت مى جويند، در نظر هم مرئى مى باشند. آرى آگاهى از
حال هم و شركت در عبادت ، قلب اسلام را تشكيل مى دهد و در اين كار،
مسجد خدمتكار ايمان است . طرحهاى نقوش اسليمى روى گنبد و درون آن ،
رشته نقشهاى مكررى است كه هر چند در مقياس و پر كارى با هم تفاوت
دارند، اساسا از يك اصل پيروى مى كنند.
شيخ بهائى و علماى پايتخت
شيخ بهائى كه از بزرگترين علماى پايتخت
صفوى بود با ساير علماى معاصر خود روابط بسيار نزديك و صميمانه اى داشت
، از جمله اينان مير ابوالقاسم فندرسكى ، دانشمند و عارف بزرگ بود كه
به سال 1050 هجرى قمرى يعنى بيست سال پس از وفات شيخ در گذشت .
از ديگر دانشمندان معاصر شيخ بهائى كه با وى انس و الفت زيادى داشت ،
مير محمد باقر معروف به مير داماد بود. مير داماد در مدرسه خواجه ،
حكمت تعليم مى داد و فندرسكى در همان مدرسه ملل و نحل تدريس مى نمود.
شيخ بهائى نيز تفسير قرآن مجيد و بعضا ساير رشته هاى علوم متداول دينيه
و حتى علومى چون رياضيات و فيزيك و هيئت و غيره تدريس مى كرد.
براى شيخ بهائى تفسير قرآن مجيد درس مطلوبى بود. او به وسيله تفسير
قرآن ، مسائل عديده اى را كه در ذهن داشت بيان و مطرح مى نمود. در قالب
تفسير قرآن ، امكان طرح مسائلى حاصل مى شد كه مستقيما زمينه اى براى
ابراز آنها وجود نداشت . او اغلب به بهانه تفسير قرآن مطالب شيرين و
جالبى بيان مى نمود، مخصوصا در ايام تعطيل و جمعه چنانچه كلاس درس
تشكيل مى شد، گفتنى هاى شيرين و منحصر به فردى ابراز مى نمود، به طورى
كه طلاب حاضر در جلسات درس وى نه تنها از آن مطالب لذت مى بردند، بلكه
نكات اجتماعى و سياسى و علمى ناب و ويژه اى دريافت مى كردند و لذا
مدرسه خواجه در زمان شيخ بهائى بسيار پر رونق و پر رفت و آمد بود و همه
كلاسهاى درس آن در نهايت بهره دهى و جذابيت اداره مى شد.
در نتيجه اين ويژگى ، مدرسه خواجه به داشتن دانشمندان بنامى چون شيخ
بهائى و مير داماد و مير فندرسكى ، شاگردان استثنائى و نابغه اى نيز از
گوشه و كنار ايران براى كسب فيض از محضر چنين بزرگانى به مدرسه خواجه
روى مى آوردند كه از جمله آنها صدر الدين شيرازى ملقب به ملاصدرا را مى
توان نام برد. ملاصدرا همان جوان طلبه اى است كه به زودى در اقصى نقاط
گيتى شهره آفاق شد و آثار و نظريات علمى و فقهى و فلسفى و عرفانى وى در
تمام گيتى انتشار يافت و هم اكنون نيز مورد توجه دانشمندان و متفكران
است .
شيخ بهائى در مدرسه خواجه با چنين بزرگانى حشر و نشر داشت و بنابراين
روابط صميمانه اى بين آنان وجود داشت و شاگردانى چون ملاصدرا نيز وسيله
خوبى براى ايجاد صميميت بيشتر مى شدند. علت ديگر، وجود روابط شيخ با
ساير علما و چون ميرداماد و مير فندرسكى ، ارتباط اينان با شاه عباس
صفوى بود و شاه صفوى نقطه مشترك ديدار و برخورد عقايد و ايجاد روابط و
صميميت اين بزرگان بود.
اهميت مدرسه خواجه با وجود دانشمندانى چون شيخ و ميرداماد و مير
فندرسكى و شاگردانى چون ملاصدرا تا به آن حد بود كه شاه عباس صفوى اغلب
شخصا به مدرسه مى آمد و در محضر درس اين بزرگان شركت مى نمود و با آنان
به محاوره و مجادله علمى نيز مى پرداخت ، از جمله بارها در مجلس درس
شيخ بهائى حاضر شد و به صورت ساده و بدون تكلف در حلقه درس در ميان
طلاب نشست و در مورد تفسير قرآن مجيد با شاگردان ديگر به طرح سؤ الات
پرداخت و شيخ بهائى نيز با استادى تمام پاسخ مى داد و با ظرافت ، نكاتى
مناسب بيان مى نمود.
شيخ بهائى در جلسات درس ، وقتى شاه عباس حضور مى يافت ، آيات و احاديث
و روايات مناسبى در شيوه رفتار شاهان بيان مى كرد و بدين گونه به طور
غير مستقيم شيوه مملكت دارى و آداب رعايت حقوق مردم و حق الناس و كمك
به مستمندان را عنوان مى نمود و بدين گونه نظرهاى اصلاحى خود را در باب
روش اداره امور مملكت به شاه تلقين مى كرد و شاه عباس صفوى نيز بنا به
احترامى كه به شيخ مى گذارد و اعتقاد و اعتمادى كه به وى داشت ، دل به
درس او مى سپرد و لذا در جلساتى كه شاه صفوى حضور داشت ، تفسير قرآن
شيخ بيشتر در آداب مملكت دارى خلاصه مى شد.
مؤ لف قصص العلماء مى نويسد: روزى شيخ بهائى و
مير ابوالقاسم فندرسكى در يكى از اتاقهاى عمارت شاهى نشسته بودند كه
شيرى از شيرخانه زنجير گسست و از شيربانان گريخته ، ناگهان وارد آن
سراى شد. شيخ بهائى خود را جمع كرد و عباى خود را به دست گرفته ، نصف
صورت خود را پوشانيد، اما مير فندرسكى هيچ حركتى نكرد. سپس شير در آن
مجلس طواف نمود و بيرون رفت و كسى را اذيت نكرد و صورت آن مجلس و شير
را در عمارت هشت بهشت اصفهان به همان كيفيت كه وقوع يافته بر ديوار
كشيده اند و شيخ بسيار كم ريش بود.
اين داستان در افواه مردم شكل ديگرى هم دارد كه
مير داماد هم در مجلس بوده و پس از رفع خطر، شيخ بهائى گفت : من به
نيروى دانش دانستم كه شير تا گرسنه نباشد بر انسان خطرى نيست . و مير
داماد گفت : من در نسب و سيادت خود شك نداشتم و مى دانستم كه گوشت و
خون فرزند رسول خدا بر ددان حرام است و سجده شكر كردم .
و مير فندرسكى گفت : من به قوه تصرف و كرامت يقين داشتم كه شير را نيز
تسخير مى كنم و لذا آزارى به من نمى رساند، اين بود كه از جاى نجنبيدم
.(40)
اين داستانها به هر حال هر چه باشد و هر قدر سخيف به نظر برسد، اما يك
نكته جالب از آنها مستفاد مى شود و آن اين كه بين اين بزرگان ، روابط و
دوستى و معاشرت بسيار بوده است كه اين داستانها نمونه و بازتاب و تجلى
آن مى باشد. ضمنا اگر بدين داستان ها عنوان افسانه بدهيم ، آن نيز عكس
العمل و باز تاب توجه عمومى نسبت به بزرگان دينى و علمى مملكتشان مى
باشد كه شرح مبسوط آن در بخش مربوط به شيخ بهائى و افسانه ها آمده است
.
در مورد مناسبات و مشاعره و محاوره و حتى مجادله علمى شيخ بهائى و مير
داماد سخنهاى بسيار رفته است . زيرا اين دو تن از بزرگترين علماى زمان
خود بودند و نيز در مسلك و مشرب و روش و برخورد با شريعت و طريقت
همفكرى و اشتراك نظر داشته اند. در يك مدرسه تدريس مى نمودند و در
مجالس شاه صفوى در كنار هم بودند. علاوه بر اين به لحاظ خصوصيات عرفانى
و روحانى ، هيچ كدام پاى بند تعلقات زمينى نبودند، بنابراين تقرب به
شاهان و فزونى مال و منال و حتى احترام و احتشام عمومى نيز براى اينان
بى اعتبار بوده و مجلس شاهان و ديگر علايق مادى را صرفا براى اصلاح
امور مسلمانان مى خواستند، لذا بيم و هراس افزونى تقرب يكى به اين
تعلقات خاكى براى هيچ كدام مفهومى نداشته و حلاوتهاى ظاهر فريب مادى و
جذبه مال و جاه و شهرت و اشتهار عالمگير و نزديكى بر مسند شاهى براى
آنها پوچ بوده و اگر مشاعره و محاوره و مجادله اى اتفاق مى افتاده است
صرفا به لحاظ ابراز محبتى يا عرض تهنيتى آميخته با مزاح علمى بوده است
، چنان كه مؤ لف روضات الجنات گويد: ميانشان مشاعره بود و مير داماد به
او نوشت :
اى سر ره حقيقت اى كان سخا
|
در مشكل اين حرف جوابى فرما
|
گويى كه خدا بود و دگر هيچ نبود
|
چون هيچ نبود پس كجا بود خدا؟
|
و شيخ بهائى در پاسخ گفت :
اى صاحب مساءله تو بشنو از ما
|
تحيق بدان كه لامكان است خدا
|
خواهى كه ترا كشف شود اين معنا
|
جان در تن تو بگو كجا دارد جا؟
|
به هر حال ، روابط شيخ بهائى با مير داماد كه خود روزگارى شاگرد پدر
شيخ ، يعنى شيخ عزالدين عاملى بود، بسيار صميمى و عارفانه ذكر گرديده
است . مير داماد اجازه روايت از شيخ عزالدين مى گيرد و اين امر، حكايت
از نزديكى تواءم با احترام شاگرد و استادى مير با خانواده شيخ دارد.
چنان كه در مستدرك الوسائل به نقل از محبوب القلوب آمده ، مير داماد
بعضا كنايات ادبى و شاعرانه اى با شيخ بهائى داشته است ، اما با اندك
دقتى مى توان دريافت كه اين گونه مطالب عموما تلميح شاعرانه بوده و اين
دو عالم و عارف بزرگ معمولا نكات اجتماعى را در قالب طنز و تلميح ادبى
بيان مى كرده اند و بدين ترتيب نقد اجتماعى را در پوشش طنزآميز بيان و
ابراز نموده اند، چنان كه مير داماد در رباعى معروفى خطاب به شيخ گويد:
از خوان فلك قرص جوى بيش مخور
|
انگشت عسل مخواه و صد نيش مخور
|
از نعمت الوان شهان دست بدار
|
خون دل صد هزار درويش مخور
|
و شيخ بهائى نيز در پاسخ گفته است :
زاهد به تو تقوى و ريا ارزانى
|
من دانم و بى دينى و بى ايمانى
|
تو باش چنين و طعنه مى زن بر من
|
من كافر و من يهود و من نصرانى
|
اين رباعى ها اگر چه به ظاهر لحن تعريضى
(41) دارد، اما در واقع اشارت عام در آن مشهود است و
ظواهر امر را صرفا به لحاظ شيرينى كلام و جذبه شعرى به كار برده كه بر
تاءثير پذيرى مفاهيم شعرى بيفزايد وگرنه براى عالمى بزرگ ، چون
ميرداماد كه خود نيز همپاى شيخ بهائى است و تقرب دربارى او نيز همانند
شيخ است و خود لقب مير داماد دارد، هرگز حسرت و حسادت نعمت الوان شاهان
مراد و منظور نظر نبوده است ، چرا كه در اين صورت ، خود نيز مشمول
مفاهيم شعر خويش مى گردد و اين ، برازنده و در خور شاءن و مقام مير
داماد نيست .
به هر حال در مورد روابط شيخ بهائى و ميرداماد، روايات و داستانهاى
زيادى نقل شده است و از مجموع آن ، چنين بر مى آيد كه اين دو عالم عارف
همفكر صوفى منش ، پاى از بند تعلقات زمين بر كشيده اند و با صميميت و
مهربانى بسيار در مجالس و محافل و مدارس به كار اصلاح امور مسلمانان مى
پرداخته اند و لذا سر بر خورد و تضاد راى و رو در رويى با هم نداشته
اند.
مرحوم سعيد نفيسى در كتاب احوال و اشعار فارسى شيخ بهائى مى نويسد:
سفينه اى خطى وجود دارد كه در آن ، اين رباعى از
ميرداماد خطاب به شيخ بهائى آمده است :
از شاخ برهنه ، برگ و بر مى طلبم
|
از خانه عنكبوت پر مى طلبم
|
از پشه ماده شير نر مى طلبم
|
و شيخ بهائى پاسخ داده است :
علم است برهنه شاخ و تحصيل برست
|
تن خانه عنكبوت و دل بال و پرست
|
زهرست دهان علم و دستت شكرست
|
هر پشه كه او چشيد او شير نرست
|
در مورد روابط شيخ و ساير علماى بزرگ زمان او روايات عديده اى نقل شده
است ، چنان كه در كتاب زندگانى شاه عباس اول آمده است :
روزى شاه عباس صفوى به همراه گروهى از درباريان
و سپاهيان و روحانيان و از جمله شيخ بهائى و مير داماد در جريان يك
سفر، سوار بر اسب در كنار يكديگر مى راندند، در اثناى حركت ، اسب
ميرداماد پيشى گرفت و ميدانى از شاه عباس و شيخ جلو افتاد، شاه عباس پس
از مشاهده اين صحنه با لحنى كه حكايت از محك زدن شيخ داشت ، خطاب به او
گفت : روزگار عجيبى است ، به كلى آداب همراهى سفر به بوته فراموشى
سپرده شده ، همراهان ، جمع دوستان را مى گذراند و بر گرده توسن سركش
خويش شلاق جسارت مى كوبند.
شيخ بهائى با ذكاوت و دانايى و بينش بى نظيرش دريافت ، منظور شاه عباس
اشاره تلويحى به پيشى جستن اسب ميرداماد مى باشد. براى تعديل نظر شاه
در حالى كه سعى مى كرد اسب خود را به كنار اسب شاه برساند خطاب به او
گفت : البته روزگار پر از شگفتى و عجايب است ، اما سرمستى اسب سركش
دانشمندى بزرگ چون مير داماد را شگفتى نيست كه او از ذوق و شوق بار علم
بر دوش نهاده ، سر از پاى نمى شناسد كه اين چنين سركش افتاده است .
شاه عباس از عكس العمل عالمانه و اظهار نظر استادانه و صميمى و دوستانه
شيخ بهائى در شگفت شد و ادامه دادن بحث را جايز نشمرد، لذا بر اسب
نهيبى زد و توسن شهريار صفوى در يك آن ، بر دو پا بلند شد و لحظه اى
ديگر ميدانى را به سم كوبنده در نورديد تا در كنار اسب تيزرو و مير
داماد قرار گرفت ، آن گاه براى آزمودن وى چنين گفت :
روزگار عجيبى است ، آداب سفر را رخوت رهنوردى سوارانى چون شيخ بهائى بر
هم مى زنند، رسم همراهى چنين نيست كه راهروى همراه پيوسته در عقبه
كاروان به تنهايى راه سپارد.
ميرداماد، نيز چون شيخ بهائى ، با فراست شگرف خويش ، اشارت شاه عباس را
درياف و با لحنى تواءم با احترام كه از كدورت احتمالى شاه بكاهد پاسخ
داد: آرى ، روزگار را شگفتى بسيار است ، اما عقب ماندن اسب شيخ با آن
همه بار علمى كه بر دوش دارد، نه عجيب است كه همين مختصر آمدنش عجيب مى
نمايد.
شاه عباس صفوى پس از مشاهده و شنيدن اين دو صحنه زيبا پى به اخلاص و
صميميت و صفاى باطن اين دو دانشمند و روحانى بزرگ برد و در حالى كه
لبخند رضايت آميزى بر لب داشت ، زير لب گفت : عالمان را عالمى است كه
پى بردن به آن ، بس دشوار و كشف اسرارش مشكل است .
(42)
دريغ است در اين جا ذكرى نيز از عالم ديگر زمان شيخ يعنى مير ابوالقاسم
فندرسكى ننماييم . در كتاب نصف جهان فى تعريف الاصفهان آمده است : مير
ابوالقاسم فندرسكى استر آبادى ، حكيمى فاضل و عارفى كامل بود و او صاحب
قصيده معروفى است با اين مطلع و او خاتم الحكما است در اسلام :
چرخ با اين اختران ، نغز و خوش و
زيباستى
|
صورتى در زير دارد، آنچه در بالاستى
|