شيخ بهائى كه
از دقت شاگردانش خوشحال به نظر مى رسيد به آرامى گفت : آرى ، چنين است
. اما دو امر حرام ديگر به كار آن دو نمى آمد، لذا ذكر آن را جايز
ندانستم ، اما هم اينك به شما يادآور مى شوم كه امر هشتم ، نگاه داشتن
گندم و جو و خرما و مويز و... است جهت گران شدن و امر نهم كه در تجارت
و آداب آن حرام است ، سفر دريا با خوف و بيم هلاك است .
در ميان عابران تعدادى از گزمه ها و ماءموران فراشخانه ديده مى شدند.
وظيفه اينان حفظ امنيت شبانه بازار و محلات مجاور بود. آنها معمولا در
دسته هاى دو نفر به بالا با هم حركت مى كردند و اين همان رسم و شيوه
نظامى است كه هنوز هم به وسيله ماءموران انتظامى رعايت مى شود و حتى
الامكان در گشتهاى شبانه به صورت جمعى و لااقل دو نفره انجام وظيفه مى
نمايند.
ماءموران انتظامى كه در بازار حركت مى كردند، به لحاظ فرم مخصوص لباس
خود و نيز طرز راه رفتن و نحوه عمل به خوبى مشخص و متمايز بودند.
اگر چه نظاميان از انضباط خاصى برخوردار بودند و تعليم خاص ديده تا
حركات آنها حتى الامكان متناسب با شؤ ونات دار الحكومه و فراشخانه شاهى
باشد، اما عموما در عمل چنين اتفاق نمى افتاد و آنان به هر صورت ممكن
به پر و پاى مردم و به خصوص كسبه بازار مى پيچيدند و به بهانه هاى
مختلف آنها را سر و كيسه مى كردند.
در اين خصوص ، كار به جايى رسيده بود كه بعضا اين ماءموران امنيتى و
انتظامى ، اخاذى و رشوه خوارى را حتى به مواردى پستى پايين مى آوردند،
فى المثل به غذاى مجانى طباخى ها و مطالبه مختصر مايحتاج روزمره زندگى
، بدون پرداخت وجه قانع مى شدند تا اين كه اين عادت مذموم براى آنها
جزء حقوق حقه به شمار مى آمد و اجتناب از آن براى ايشان مشكل بود!
لاجرم اين گزمه ها معمولا در ساعات بين اذان صبح و طلوع آفتاب در اطراف
مغازه هاى طباخى و اغذيه فروشى ها پرسه مى زدند و در هر جا به نحوى
شكمى از عزا در مى آوردند و بعد از صرف غذا، دست به سر و سبيل خود مى
كشيدند و شال و كمر بند خود را جا به جا مى كردند و از در مغازه خارج
مى شدند و از اين لحظه به بعد تا زمان تحويل پست خود به ديگرى ، در فكر
جمع آورى بار و بنديلى براى اهل خانه بودند كه معمولا اين مهم نيز تحقق
مى يافت و به هر صورت ممكن بقچه بندى همراه خود را با خنك زدن به اين
پيشخوان و آن مغازه پر مى كردند و آن گاه با خاطرى آسوده و اظهار رضايت
از انجام وظيفه ، منتظر تعويض پست مى ماندند.
در اين ميان ، اگر مغازه دارى اخم مى كرد يا خداى نكرده مطالبه وجه مى
نمود، صد نوع ايراد و اشكال قانونى شرعى برايش تراشيده مى شد و به
بهانه هايى واهى و رنگارنگ چون اهانت به مقدسات يا تهديد كارگزاران
حكومتى يا بى احترامى به والى و بستگان وى و هر نوع جرمى كه سزاوار
عملش بود متهم مى شد و بالاخره چنان پدرى از او در مى آوردند كه براى
مدتى تنبيه شود و ايام ديگر، وظيفه خود را به خوبى بداند و به آن مفتخر
باشد.
اين بود كه كسبه بازار و مردم ديگر اگر مى خواستند از آزار و اذيت گزمه
ها در امان باشند، به هر حال مى بايست با اين جماعت خودخواه و مفتخور
اوباش كنار بيايند وگرنه اوضاع كسب و كارشان به هم مى ريخت و احيانا در
يك چشم به هم زدن مشمول چنان اتهاماتى مى شدند كه بعضا علاج آن از دست
هيچ كس ساخته نبود و در مراحل ديوانى و كيفرى و قضايى نيز كسى به يارى
و شفاعت و استخلاص آنان نمى آمد تا حتى به شهادت حق بپردازد، زيرا اين
مجموعه امنيتى ، قضايى و كيفرى در همه
مراحل ، يكديگر را تاءييد مى كردند و مردم عامى را مجالى براى حضور
آزادانه در آن جا نبود.
در عوض ، گزمه ها ميدان دار اصلى محاكم و معابر بودند. اينان خود مى
بريدند و خود مى دوختند. لاجرم راءى و ميل و اراده گزمه ، حكم حاكم بود
و ماحصل آن ، بى آبرويى و بى آبرو شدن محكوم و در نهايت نيز پرداخت
جريمه اى چند برابر آنچه ابتدا مى بايست همه مى نمود و از بخت بد ابا
كرده بود!
به هر حال ماءموران انتظامى اگر چه به ظاهر، حفظ امنيت اجتماع بود، ولى
در واقع براى مردم جز اذيت و آزار و دردسر و بى آبرويى و گرفتارى
ارمغانى نداشت و اين ويژگى حكومتهاى غير مردمى است كه صفويه نيز آن
گونه بود.
از شيخ بهائى مى گفتيم كه هر روز در يك ساعت و وقت معين و بسيار دقيق
از مسيرى اين چنين مى گذشت تا براى درس آن روز به مدرسه خواجه رود و او
درد اجتماع را مى ديد و از اين روى به كار اصلاح امور آنها مى پرداخت .
شيخ بهائى و دو جوان طلبه و چند نفر از دوستان شيخ كه در طول راه به
آنها ملحق شده بودند، همچنان بازار را طى مى كردند تا به انتهاى آن
رسيدند.
بيرون بازار، در حريم يك مادى آب ، جاده اى وجود داشت كه با عبور از آن
تا اندازه اى راه نزديكتر مى شد. آن روز همين كه شيخ بهائى و همراهان
او به نزديكى مادى رسيدند، سر و صداى زيادى را شنيدند. هر چه نزديكتر
شدند، شلوغى و داد و فرياد بيشترى به گوش مى رسيد تا بالاخره جمعيتى در
حدود يكصد نفر را مشاهده كردند. آنها با انواع سلاحهاى سرد از جمله چوب
و بيل به جان هم افتاده بودند.
شيخ بهائى متعجب و متاءثر در كنار ديوارى ايستاد و ناباورانه به صحنه
نگاه مى كرد. شيخ سعى مى كرد از ميان داد و فرياد فراوان ، جمله مشخصى
كه حاكى علل واقعه باشد دريابد، اما به هيچ وجه معلوم نبود، طرفين دعوا
كدامند و براى چه به جان هم افتاده اند. يكى از همراهان شيخ به آرامى
گفت : جناب شيخ ! اينها كشاورزان جى مى
باشند كه بر سر نحوه تقسيم آب اين مادى ، اين چنين به جان هم افتاده
اند. اين كار امروزشان نيست ، اغلب اين كار را مى كنند. آب ! آب !
بعد با لحن ملايمى كه بيانگر افسوس و دريغ فراوان او بود اضافه كرد:
تقريبا اين داستان دنباله دارى است كه هر روز و هر شب در گوشه اى از
اين مادى و يا آن داشت و فلان كشتزار ادامه دارد و سرى مى شكند و خونى
به زمين مى ريزد. جناب شيخ ! خون بر سر آب !
شيخ بهائى قدرى پيشتر آمد و سؤ ال گونه زير لب گفت : خون بر سر آب ؟!
چرا؟ آخر چرا؟!
مردم همراه پيش آمد و با تاءثر تمام گفت : آب را مالك متنفذ بالا دست
مى برد و چوبش را رعيت فلك زده پايين محله مى خورد! اين رسم روزگار
ماست و تا به حال هم علاجى نداشته . هر حكومتى هم هر چه شعار حمايت از
مظلوم سر داده ، پس از چند صباحى خود را در آغوش همين اعيان قرار داده
و نمك خوار آنان گرديده است !
چند دقيقه اى از دعوا مى گذشت . كار به شكل فجيعى بالا گرفته بود. چند
نفر به ضرب لبه تيز بيل و ضربه شديد چوب مجروح گرديدند، در حالى كه خون
از سر و صورت آنها فواره مى زد در كنارى مى افتادند. تنها گروهى كه به
ظاهر، ميانجى بودند آنها را به كنارى مى كشيدند. معركه عجيبى بود. صحنه
دلخراش زد و خورد و خون و خونريزى بسيار وحشتناك بود. هيچ كس نمى
توانست كار مفيدى صورت دهد. همه به هم ريخته بودند. هر لحظه به تعداد
مجروحان افزوده مى شد. حرفهايى كه رد و بدل مى نمودند، در ميان فرياد و
شيون آنها مفهوم نبود، از ظاهر آنها چنين تاءييد مى شد كه همه
كشاورزند. حرفهاى پيرمرد درست به نظر مى رسيد: خون بر سر آب و آب براى
حيات و آب براى نان !
بالاخره پس از دقايقى درگيرى وحشتناك و شديد، با مداخله دسته جمعى مردم
و ماءموران فراشخانه كه تازه رسيده بودند قائله خاتمه يافت ، اما تعداد
زيادى سر و دست و پاى شكسته ، حاصل اين جدال بى مورد بود كه در صحنه به
جا گذارده و حال تعدادى از مجروحان به شدت وخيم بود. جمعيت انبوهى در
اطراف معركه ازدحام كرده و هر بيننده اى شديدا تحت تاءثير واقع مى شد.
شيخ بهائى از مشاهده اين صحنه بسيار دلخراش متاءلم و ناراحت بود، در
حالى كه به اطرافيان اشاره مى كرد تا به كمك مجروحان بشتابند، خود كنار
ديوار نشست .
جوان طلبه اى به نام آقا جواد، خود را از ميان جمعيت به كنار شيخ بهائى
رسانيد. با احترام خاصى كه معمولا بين طلاب و اساتيدشان مرسوم است گفت
: جناب شيخ ! همه اينها به خاطر آب است .
شيخ بهائى سرى به علامت تصديق تكان داد و آرام و باوقار، اما متاءثر و
خسته به راه افتاد، در حالى كه زير لب مى گفت : براى تقسيم آب يا در
حقيقت تحصيل نان ؟ آب بگذاريد و نان قسمت كنيد!
(18)
سيد جواد مؤ دبانه در كنار شيخ به راه افتاد، در حالى كه مى خواست
زيركانه و مشتاقانه دنباله حرفهاى شيخ بهائى را به گوش جان بخرد، اما
به هر حال ، همين جمله مختصر و كوتاه براى او كه طلبه جوان و پرجوش و
خروشى بود نقطه عطفى گرديد. سيد جواد سعى مى كرد دنباله حرف استاد را
بشنود: تقسيم آب يعنى تقسيم نان ! اين است كه بر سر توزيع عادلانه آن ،
هميشه تاريخ جدال بوده است . هميشه خون و كشت و كشتار! انگار جدال ازلى
هابيليان و قابيليان از اين جا آغاز گرديده است !
سيد جواد گويى دنباله حرف شيخ را به امواج مى سپارد كه جاودانه زمانه
شود: ما داستان آب ، قصه دنباله دارى است كه با نسلها مى آيد و مى ماند
و هرگز تمام نمى شود.
شيخ بهائى به آرامى از كنار ديوار بلند شد و با تكان دادن ملايم سر به
سيد جواد و دو طلبه ديگر فهماند كه بايد بروند. بقيه همراهان شيخ هنوز
داغ تماشاى منظره فجيع مجادله و جنگ و دعوا بودند. شيخ و همراهان به
طرف مدرسه خواجه به راه افتادند، اما ناراحتى بسيار حتى بر راه رفتن
شيخ تاءثير نهاده بود و حركت ، صرفا از روى عادت صورت مى پذيرفت ،
وگرنه توان و اراده چندانى براى شيخ باقى نمانده بود. افكار پريشانى به
ذهن او چنگ انداخته بودند.
شيخ بهائى باز هم صحنه هاى جنگ و دعوا در معيارهاى كوچكتر ديده بود،
اما هيچ كدام به اين اندازه ، او را منقلب نساخته بود، با خود زمزمه مى
كرد: ماجراى آب ، عجب داستان بى انتهايى است ! آيا مى توان اين جماعت
سرگردان و گرفتار را از اين فلاكت نجات داد. زارع صاحب نسق كيست ؟
ميزان و نحوه توزيع اين آب رحمت الهى چگونه بايد باشد؟
شيخ همين طور با خود در جدال بود، چرا تقسيم نامه عادلانه و قابل اجرا
و تضمين شده اى تدوين نگرديده ؟ آخر وظيفه حل اين معماى سر در گم با
كيست ؟ به هر حال بايد كارى صورت گيرد، كارى بزرگ .
طلاب حاضر در مدرسه خواجه از تاءخير شيخ بهائى ناراحت شده بودند، آخر
كمتر اتفاق مى افتاد كه استادشان قبل از روشن شدن هوا در مدرسه نباشد.
شيخ بهائى بسيار منضبط و وقت شناس بود، همه شاگردانش خصوصيات او را به
خوبى مى دانستند. تقريبا همه اطمينان داشتند ماجرايى براى شيخ پيش آمده
.
همين كه شيخ بهائى در صحن مدرسه ظاهر شد، طلاب نگران همگى به حالت
احترام ايستادند و به سلام شيخ كه هميشه در آن پيشدستى مى كرد پاسخ
دادند.
شيخ بهائى در محل مخصوص هميشگى ، جلوس نمود و شاگردانش به دور او حلقه
اى تشكيل دادند.
سيد جواد در اين لحظه كوتاه به همشاگردانش فهماند كه علت تاءخير شيخ چه
بوده است . سپس چند لحظه اى سكوت بر كلاس درس ، حاكم شد و درس آن روز
شيخ بهائى آغاز گرديد. موضوع درس هر چه بود، شيخ بهائى پس از ذكر
بسم الله الرحمن الرحيم و چند جمله كوتاه
ديگر، بدون انتظار طلاب حاضر در جلسه ، اين آيه قرآن را تلاوت نمود:
ففتحنا اءبواب المسآء بمآء منهمر
(19)؛ پس گشوديم درهاى آسمان را به آبى سخت ريزنده .
و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد
قدر ؛ و روان كرديم از زمين ، چشمه ها، پس به هم پيوست آب بر
كارى كه به تحقيق قرار داده شده بود.
شاگردان شيخ بهائى سراپا گوش بودند، آنها تفسير و توضيح آيه را از زبان
استاد انتظار مى كشيدند تا شيخ به سخن آمد: هر چه هست از آن اوست .
آنچه را بدون واسطه و دخل و تصرف بشر از سوى خداى تبارك و تعالى دريافت
مى داريم ، رحمت الهى مى نامند و ياران ، رحمت الهى است و رحمت الهى از
آن بندگان صالح اوست .
شيخ بهائى قدرى به چهره شاگردانش نگريست و آثار تعجب را دريافت و آن
گاه ادامه داد: و هر آنچه را از سوى خداوند متعال دريافت مى كنيم كه با
دست بشر در آن تغييراتى صورت گرفته ، نعمت الهى مى شمارند و خلق خدا
بايد امانتدار صالحى براى نعمت و رحمت الهى باشد تا ابواب رحمت
پروردگار همچنان به روى بندگان گشوده ماند.
شاگردان به خوبى دريافته بودند، شيخ بهائى موضوع جديدى را در نظر دارد
و اين همه مقدمه اى براى طرح آن مى باشد.
شيخ ادامه داد: آرى ، خلق خدا بايد شاكر نعم الهى باشد تا از بركات آن
تمتع يابد، اما شكر نعمت و رحمت الهى تنها به ذكر اوراد و الفاظ و
جملات نيست و تنها در عمل راستين تحقق مى يابد. از نعمت و رحمت الهى
بايد همان گونه كه مرضى خداوند متعال است استفاده شود و هر كس به قدر
سهم و حصه خويش از آن استفاده نمايد.
آن گاه ، شيخ بهائى مكث كوتاهى نمود و خطاب به شاگردانش گفت : در بين
شما كسى هست كه آيات ديگرى نيز در خصوص آب بداند؟
يكى از شاگردان تازه وارد شيخ بهائى ، جوانى بود به نام
محمد كه چندى پيش ، از شيراز به محضر درس
شيخ آمده بود. او در مكتب ملا عبدالرزاق ابرقويى مقدماتى را در علوم
اسلامى فرا گرفته بود و به نيروى حافظه و استعداد فراوانش در بيشتر
زمينه هاى علمى صاحب نظر بود. اينك اين جوان پر شور و حال به هواى شهرت
عالمگير شيخ به اصفهان آمده بود تا از خرمن پر فيض اين استاد فرزانه
خوشه ها چيند.
محمد ابر قويى در حالى كه به حافظه اش فشار مى آورد تا همه مخلوقات خود
را به ذهن بياورد با هيجان خاصى گفت : البته استاد، در قرآن مجيد آيات
زيادى در خصوص ماء وجود دارد كه فى المثل
مى توان از آيه شريفه چهارم از سوره مباركه رعد نام برد كه مى فرمايد:
و فى الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب وزرع
و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بمآء واحد و نفضل بعضها على بعض فى
الاكل ان فى ذلك لاءيات لقوم يعقلون و در زمين حصه هاست نزديك
به هم و بوستانها از انگورها و زراعت و خرماى چند و تا از يك اصل رسته
و غير آن آب داده مى شوند به يك آب و زيادتى مى دهم برخى از آنها را بر
برخى در ثمر؛ به درستى كه در آن ، هر آينه ، آيتهاست از براى گروهى كه
دريابند به عقل .
شيخ بهائى از آمادگى و حضور ذهن شاگرد تازه واردش بسيار خرسند شد و با
شور و وجد زايد الوصفى به بحث ادامه داد و در ادامه ، خطاب به محمد ابر
قويى گفت : - بسيار خوب ، آيا آيه ديگرى نيز در خاطر دارى ؟
محمد با آمادگى خاصى پاسخ داد: بله استاد، آيه شريفه چهاردهم از سوره
مباركه 78 قرآن مجيد نيز در خصوص آب مى باشد: و
انزلنا من المعصرات مآء ثجاجا؛ و فرو فرستاديم از فشارنده ها آبى ريزان
.
بحث آن روز شيخ بهائى و شاگردانش ، سبك و سياق تازه اى پيدا كرده بود.
شيخ اگر چه از حاضر جوابى محمد ابر قويى بسيار شادمان شده بود، اما
هنوز هم اثرهاى درد آور صحنه زد و خورد وحشتناك صبح ، روح او را آزار
مى داد. اين موضوع را بار ديگر؛ سيد جواد با ايما و اشاره به
همشاگردانش فهماند.
شيخ بهائى چون به مسائل اجتماعى مردم بسيار اهميت مى داد و به حل و فصل
مشكلات آنها علاقه مند بود، در اين مورد نيز خود را شريك احساس مى
كرد. او به راستى خدمت به خلق خدا را عبادت راستين مى شمرد و لذا سعى
وافر داشت تا به هر صورت ممكنى از مباحثه و محاوره آن روز نتيجه اى
مفيد بگيرد و راه حلى براى رفع اين معضل اجتماعى بيابد. شاگردان شيخ
بهائى بارها او را در چنين وضعيتى ديده بودند، و بدون استثنا موضوع رفع
مشكل مردم در ميان بود و در تمام موارد، شيخ بهائى سعى مى كرد با طرح
موضوع ، نظر شاگردانش را از نظر مشورتى دريابد.
سيد جواد كه به همراه شيخ بهائى شاهد ماجراى آن روز صبح بود، بيشتر از
ساير همدرسانش تحت تاءثير واقع شده بود. دو جوان طبه همراه شيخ نيز
چنين بودند، اما سيد جواد حال ديگرى داشت . او خود را سهيم در بحث و
ماجرا احساس مى كرد، لذا در اين موقع با احتياط و ادب گفت : جناب شيخ !
آيه اى از سوره مباركه يونس به ذهن من رسيده :
انما مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض
مما ياءكل الناس و الانعام حتى اذا اءخذت الاءرض زخرفها و ازينت وظن
اءهلها اءنهم قادرون عليها اتها اءمرنا ليلا اءو نهارا فجعلناها حصيدا
كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون ؛ مثل زندگانى
دنيا جز اين نيست ، چون آبى است كه فرو فرستاديمش از آسمان ، پس آميخت
به آن ، رستنى زمين ، از آنچه مى خورند مردمان و چهارپايان ، تا چون
گرفت زمين پيرايه اش را و زينت يافت و گمان بردند اهلش كه ايشان قدرت
دارندگانند بر آن ، آمد آن را امر ما شبى يا روزى ، پس گردانيديم آن را
ديده ، گويا كه نرسته بود در زمان پيش ، همچنين تفصيل مى دهيم آيتها را
از براى قومى كه مى انديشند.
شيخ بهائى در حالى كه سرش را به علامت يك نوع تصديق و اظهار رضايت و
خشنودى تكان مى داد به سيد جواد خيره شد و گفت : گر چه معنا و تفسير
غايى اين آيه شريفه در خصوص زندگانى دنياست ، ولى به هر حال به لحاظ
تمثيلى كه از نزول آب از آسمانها دارد و نيز نحوه و مورد مصرف آن بسيار
بجا بود.
شيخ بهائى آنگاه در حالى كه به نهر آب روان ميان مدرسه اشاره مى كرد،
گفت : اين آيه ، مايه حيات است ، زندگى جانداران و گياهان همه به آب
بستگى دارد. بيش از نيمى از كره زمين را آب فرا گرفته . خداوند با وضع
روش خودكارى ، باران را به نقاط خشك و تشنه مى پاشد. خداوند با اين
توزيع عادلانه به كوچكترين گياه در دورترين بيابانها و مى خروشند و مى
گويند، ما قطراتى هستيم كه جوهره حيات را به پاى گياهان تشنه به ارمغان
مى بريم . خلاصه اين كه رحمت الهى از طريق نزولات آسمانى به زمين مى
بارد و ما بايد همان گونه كه عدالت خداوندى حكم مى كند، نسبت به
استفاده صحيح از آن عمل نماييم ، اما...
شيخ بهائى قدرى سكوت نمود و پريشان حال و متاءثر ادامه داد: اما در اين
ميان ، گروهى خير سرانه از اين اصل لازم الرعايه عدول مى كنند. اينها
نمى خواهند باور كنند كه آب و خاك و بازوان كشاورز زحمت كش چين به جبين
نشسته در هم مى آميزند تا محصولى فراهم آيد، آن وقت با بستن آب به روى
آن زارع فرياد در گلو خشكيده ، اين تلفيق حيات ساز را بر هم مى زنيم و
سعى در به هم زدن نظام هستى مى كنيم و در واقع ، حق و حقوق آنان را
پايمال مى سازيم و اين امر هرگز مرضى خداوند بارى تعالى نيست .
شيخ بهائى قدرى جا به جا شد و در حالى كه بسيار به هيجان آمده بود خطاب
به شاگردان خود گفت : شما همگى آيه شريفه 44، سوره مباركه هود را به
خاطر داريد كه مى فرمايد: و قيل يا اءرض ابلغى
ماءك وبا سماء اءفلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى و
قيل بعدا للقوم الظالمين ؛ و گفته شد: اى زمين فرو بر آب خود
را، و اى آسمان باز گير آبت را، و كم كرده شد آب و، واگذار شد كار، و
قرار گرفت بر كوه جودى . و گفته شد دورى از رحمت باد مر گروه ستمكاران
را!
شيخ بهائى سپس با لحن آرامترى اضافه نمود: البته همه مى دانيد
اى زمين فرو بر آبت را مربوط به كدام
موضوع و قصه قرآنى است . به هر حال ، گمان نمى كنيد چنين بى توجهى ها و
ظلم و بيدادهايى ما را مستحق و مستوجب قهرى اين چنين قرار دهد؟ و يا
اگر بيداد بدان جا كشد كه مصداق آن واقع شويم :
دورى از رحمت باد مر گروه ستمكاران را و يا آيه شريفه سى ام از
سوره مباركه ملك كه مى فرمايد: قل اءرايتم ان
اصبح ماءكم غورا فمن ياءتيكم بماء معين يعنى بگو خبر دهيد اگر
آب شما فرو رفته گردد، پس كيست كه آبى روان به شما بدهد؟!
ديگر شيخ ، تنها مدرس مدرسه نبود، خطيبى بود كه روى بر جهانيان دارد،
مبلغى را مى نمود كه چشم در چشم بشريت دوخته و از حلقوم انسان محروم و
مظلوم زمان سخن مى گويد. فرياد آميخته با حزن شيخ ، غم پس مانده
تاريخ را حكايت مى كرد. نگاه دوخته بر درازاى زمانش از جورى كه بر
اولاد آدم رفته سخنها داشت . ديگر كلام به تنهايى زاييده اراده شيخ
نبود. احساسى آميخته بر تكليف ، جوهره بيانش را تشكيل مى داد. الفاظ
يكايك به استخدامش در آمده بودند. كلام در حلقوم خشكيده بشريت سوسو مى
زد، اينك لفظ سرگردان به زبان شيخ جارى مى شد. فرصت فوران لفظ، حاصل
آمده بود. جوش در جوش مى زد. كلام ، فرياد مى كشيد و از رنج اولاد آدم
شرح هجران مى داد. قصه جور رفته بر او مى سرود كه اين زمان بگذار تا
وقت دگر.
شيخ بهائى به خروش آمده بود و شاگردانش را نيز مجذوب كلام آتشين ساخته
بود، باز هم قدرى آرام گرفت و ادامه داد: باز هم آيات ديگرى در قرآن
مجيد داريم كه همگى در خصوص آبند: آيه 44 سوره مباركه كهف ، آيه 30 از
سوره مباركه واقعه ، آيه 15 از سوره رعد، آيات 9 و 45 از سوره مباركه
هود و آيه شريفه 31 از سوره مباركه الاءنبياء.
اين چند جمله را شيخ بهائى با هيجان و سرعت خاصى بيان نمود كه گويى
خطاب به بشريت دارد و چشمان از حدقه در آمده شاگردان را به شهادت مى
طلبد. آن گاه سكوت معنا دارى بر كلاس درس شيخ حاكم شد و باز هم ادامه
داد كه اين بار لحن ملايمى داشت :
- اينها همه آيات الهى اند، اينها همه از آب مى گويند، آن گاه ما خيره
سران كوته بين ، آب را روى هم مى بنديم و خون هم مى ريزيم كه گويى
كربلا را تكرار مى كنيم . مگر كشاورز فرتوت كمر خميده محتاج چه مى
گويد؛ آب يعنى نان او. براى رفع اين مشكل ، راه علاجى بيابيد.
همه شاگردان به سختى تحت تاءثير خطبه پر هيجان استاد قرار گرفته بودند،
سكوت بر كلاس ، سايه انداخته ، هيچ كس را ياراى كلامى نبود. شيخ نيز
بيشتر ادامه نداد، اما پس از لحظاتى محمد ابر قويى براى اين كه كلاس
درس را از اين سكوت ممتد بيرون بياورد با لحن مؤ دبانه و تواءم با مزاح
علمى گفت : استاد، در ذكر آيات قرآن مجيد، آيات شريفه 22 از سوره
مباركه قصص و 56 سوره مباركه فرقان را بيان نفرموديد.
شيخ بهائى نفس عميقى كشيد و در حالى كه با تبسم رضايتمندانه اى سعى مى
كرد همه شاگردانش را در زاويه ديد بگنجاند گفت : همين طور است ، اينها
آيات الهى بودند، مضامين و مطالب و روايات بسيار زيادى نيز در اين باب
وجود دارند كه پرداختن به آنها روشنگر واقعيات مى گردد. اما ما مخلوق
حق ناشناسى هستيم ، اين كه آب است ، اگر هوا نيز در جوى و نهر و مادى
حركت مى كرد تا به ريه فلان كشاورز برسد، چه بسا بر سر راه آن ، سد مى
بستيم و قهر و غضب الهى را بر مى انگيختيم .
شيخ پس از اين مطالب ، خواسته اوليه خود را اين چنين بيان نمود: همه
اين صحبتها براى آن بود تا شما را فكر پيدا كردن راه حلى بيندازم ، اين
آب جوشان و خروشان بايد به نحو مطلوب توزيع و تقسيم شود. علاوه بر آن ،
اجراى صحيح تقسيم نامه را تضمينى بايد، آن وقت در طول مسير طولانى اش
هيچ نزاعى در نمى گيرد، هر قطره آن در محل خودش به پاى گياهى بوسه مى
زند، هر جرعه آن ، لبان تشنه اى را سيراب مى سازد، حالا شما وظيفه
داريد در راه پيدا كردن يك روش صحيح و منطقى براى تقسيم آب زاينده رود
تلاش نماييد.
جلسه درس آن روز به هر حال به پايان رسيد و شيخ و شاگردانش تا دقايقى
نيز همچنان در كلاس حضور داشتند و محاورات جمعى درگير شد، اينان عموما
شاهد جملات و مطالبى بودند كه در محدوده محاورت حوزه اى نمى گنجيد و
دستى در زندگى و تلاش روزمره مردم داشت ، لذا جاذبه فراگير آن ، باب
جديدى در دروس حوزه مى گشود، چنان كه تحولى ريشه اى و عميق در اوضاع
اجتماعى پديد آورد.
به هر حال پس از اتمام جلسه درس آن روز، طلاب حاضر در جلسه ، مدت زيادى
در مدرسه ماندند و دو به دو و گاه دسته جمعى در خصوص موضوع بحث آن روز
شيخ بهائى به صحبت و محاوره و بعضا مجادله علمى پرداختند.
سيد جواد و محمد ابر قويى نيز در كنارى ايستاده بودند و با هم بحث
نمودند. شاگردان شيخ سرانجام مصمم شدند در مورد پيشنهاد استادشان راه
حلى بيابند، اما در ميان آنان كسانى نيز بودند كه پرداختن به امور
اقتصادى و اجتماعى راه دور از شاءن حوزه مى شمردند و لذا چندان موافق
آن نبودند. سرانجام پس از ساعتى كه از تمام شدن درس مى گذشت ، جمع آنها
پراكنده شد و هر يك از طلاب به طرف حجره يا خانه به راه افتادند. سيد
جواد و محد بر قويى نيز به طرف خانه شان كه هر دو در محله در دشت
اصفهان بود حركت كردند تا حوالى بازار به ادامه بحث داغ آن روز مشغول
بودند و در سر پيچ كوچه اى محمد براى خريد كتابى از سيد جواد خداحافظى
نمود و جدا شد.
چند روزى از اين واقعه مى گذشت و نه تنها همه طلاب در بحث شركت نموده
بودند، بلكه شهر از آن آگاهى داشت و سيد جواد هنوز هم سخت تحت تاءثير
خطبه شيخ و موضوع كار و صحنه درگيرى آن روز صبح قرار داشت . مسير گذر
سيد جواد از ميان بازار بزرگ شهر بود.
سيد جواد به تنهايى راه را ادامه مى داد. نزديكيهاى ظهر بود. در بازار
جنب و جوش زيادى به چشم مى خورد. در هر گوشه بازار صحنه جالبى مشاهده
مى شد. چهره بازار با صبح زود تفاوت زيادى داشت ، سر و صداى فراوانى به
گوش مى رسيد، جمعيت انبوهى از جهات مختلف در حركت بودند. فرياد
دستفروشها با صداى مستمر شاگرد كبابى ها به هم مى آميخت و تقريبا هر
صدايى را نامفهوم مى كرد، رقابت در فروش به خوبى مشهود بود، بوى كباب و
اغذيه هاى ديگر همه بازار را پر كرده بود، مخصوصا كسانى كه قصد صرف غذا
در بازار نداشتند از اين همه بوى غذا رنج مى بردند، گارى دستى ها اغلب
، حركت عابران را مختل مى كردند، اما از آن جا كه صاحبان گارى ، بازار
را از آن خود مى دانستند با مهارت خاصى از لا به لاى جمعيت ، كالاهاى
تجار و خريداران را جا به جا مى نمودند.
تصوير كلى بازار در اين چند جمله نمى گنجد، زيرا به راستى در هر نقطه
آن ، صحنه هاى ديدنى تازه اى به چشم مى خورد. تنوع كالاها و تعدد
عابران و فروشندگان و خريداران كه در بازار بودند ديدنى جلوه مى كرد.
سيد جواد نيز از ميان جمعيت مى گذشت ، در حالى كه كمتر به مناظر و
ديدنيهاى اطراف خود مى نگريست ، آن روز حتى بوى كباب هم دهان او را آب
نينداخته بود. همه فكر و ذكرش طرح پيشنهادى شيخ بود. اواسط بازار كم كم
احساس كرد كسى او را تعقيب مى كند، ابتدا عكس العملى نشان نداد، سعى
كرد آن را بى اهميت جلوه دهد. لحظه اى نيز با خود گفت : شايد اشتباه مى
كنم و حركت آن شخص به دنبال من تصادفى است ، آخر در ميان آن همه جمعيت
كه هر كدام از آنها به سويى مى روند، تشخيص اين امر مشكل است ، اما چند
بار كم و زياد كردن سرعت حركتش مسلم شد او را تعقيب مى كنند. هراسى به
دلش افتاده بود، لذا براى روشن شدن موضوع و يكسره كردن ماجرا سر پيچ
اولين كوچه مكثى نمود و بلافاصله به داخل كوچه به راه افتاد، هنوز بيش
از پنجاه متر نرفته بود كه مرد تعقيب كننده خودش را به سيد جواد رسانيد
و با لحن تهديدآميزى خطاب به او گفت : آقا سيد! عرضى داشتيم .
آن گاه دستش را روى شانه سيد جواد گذارد و در حالى كه او را به ديوار
چسبانده بود اضافه نمود: به استاد پر حرفت بگو، دست از ميرآبى بردارد و
دنبال درس و مشقش برود وگرنه هر چه ديد از چشم خود ديديد.
اين را گفت و خونسرد و فاتحانه در حالى كه دستى به سر و سبيل خود مى
كشيد از كنار سيد جواد دور شد.
سيد كه كاملا غافلگير شده بود، نمى دانست موضوع چيست ، با كمى تفكر،
ارتباط ملايمى به درس آن روز داد. باز هم باورش نمى شد به اين سرعت و
شدت ، اشخاصى عكس العملى نشان دهند. دستش را به سرش گرفته بود، سعى مى
كرد كاملا تمركز يابد، به هر حال مطمئن نبود ماجرا از كجا آب مى خورد،
لذا با حيرت و ابهام تمام به راه خود ادامه داد. سيد با وضع روحى بسيار
بحرانى به خانه كوچكى در انتهاى بن بست باريك كوچه اى در شرق ميدان
كهنه اصفهان وارد شد، مدتى در اتاق كوچكش راه مى رفت ، مى نشست ، سرش
را به ديوار مى نهاد و فكر مى كرد، اما هيچ نتيجه اى نگرفت .
نزديكهاى غروب ديگر نمى توانست در خانه بماند. مى خواست و مجبور بود به
هر صورت ممكن ته و توى قضيه را در بياورد، مى خواست بفهمد موضوع اصلى
چيست ، لذا تصميم گرفت به دوستانش سرى بزند، با آنها بهتر مى توانست
چاره انديشى كند؛ با اين تصميم از خانه بيرون آمد، هنوز كوچه باريك اول
را طى نكرده بود كه با خود گفت : اصلا چه بهتر است به خود جناب شيخ
مراجعه كنم ، الآن هم نزديك نماز مغرب و عشا است ، دسترسى به ايشان در
مسجد پس از نماز آسان است .
سيد جواد از اين كه راه حل مناسب و معقولى يافته بود، بسيار خوشحال شد
به طرف مسجد به راه افتاد. قبل از غروب آفتاب به داخل صحن مسجد رسيد،
كنار حوض آب ، روى سنگى نشست و فكر مى كرد.
- آه ، چه لذتى دارد اين جا! طراوت آب چند برابر است ! پرواز كبوتران
روحانى مى شود، عبور و مرور آدمها همه صفا و صميميت است . آدم خودش را
در جمع حس مى كند، تنهايى و غربت فراموش مى شود، انسان در اين جا خودش
را به بالاها وصل شده مى بيند. حال غريبى دارد اين جا!
زردى مختصر نور خورشيد از كاكل گنبد مسجد، رنگ مى باخت و غروب فرا مى
رسيد. سيل جمعيت نمازگزار به طرف شبستان روان بود. عده اى براى تجديد
وضو به لب حوض مى آمدند. سيد جواد نيز وقت را براى وضو گرفتن مناسب
ديد.
- الله اكبر، الله اكبر!
و نجواى سيد جواد و بانگ مؤ ذن مسجد به هم عجين شد كه به راستى : الله
اكبر، الله اكبر و...
چه خوش ترنمى دارد اين اذان شگرف ، بانگ خوش حجازى اذان بر گلدسته
مسجد، همه افكار سيد را به فراموشى سپرد. فكر طرح مساءله با شيخ بهائى
نيز فراموش شد. وضو ساخت و در خيل جمعيت گم شد كه نماز فرا رسيده بود.
صحن شبستان مسجد را صفوف پيوسته نمازگزاران زينت و جلالى بخشيده بود.
سيد جواد در ميان جمعيت جا خوش كرد و چشم به محراب داشت . شيخ بهائى با
صلابت اولياى الهى وارد شد. لحظاتى ديگر صفوف متشكل قرار گرفت و موزون
شد. مؤ ذن ، جمع نمازگزاران را به اقامه مژده داد و اين عبادت روحانى
به امامت شيخى بزرگوار بر پا گرديد.
نماز خوانده شد و سلام و دست دادن مسلمانان به همديگر پايان پذيرفت .
سيد جواد صف را شكست و آرام به كنار محراب خزيد. جنان شيخ ! عرض
خصوصى دارم .
آن گاه در حالى كه همراه با شيخ بهائى از شبستان خارج مى شدند، در كنار
ستونى ايستاد و اضافه نمود: جناب شيخ ! امروز بعد از جلسه درس ، در
بازار شهر، شخصى ناشناس مرا تعقيب نمود و با لحن تهديدآميزى گفت : به
حضرت عالى پيغام رسانم كه دست از تهيه تقسيم نامه آب زاينده رود
برداريد وگرنه خداى ناكرده شما را آزارى خواهند رسانيد.
شيخ بهائى اگر چه انتظار چنين مطالبى را نداشت و تا اندازه اى متحير
نيز مانده بود، اما با روحيه و عكس العمل موقرانه چنان كه مساءله را كم
اهميت جلوه دهد خطاب به سيد جواد گفت : مساءله مهمى نيست ، كارها با
لطف خداوند اصلاح مى شود، نگران نباش ! سپس با قيافه درهم ، چنان كه
سيد جواد را ناراحت نكند، زير لب گفت : هميشه تاريخ چنين بوده است ،
احقاق حق اگر سهل و ساده بود ارزش نداشت ، سپس دستى به شانه سيد جواد
كشيد و با تبسم ملايمى اضافه نمود: آقا سيد! اينها طبيعى است ، نگران
نباشيد، چيز مهمى نيست .
بعد در حالى كه هر دو در كنار هم و در صحن مسجد قدم مى زدند گفت : كار
مباحثه با همدرس جديد شيرازى تان چطور پيش مى رود؟ و آن گاه بدون اين
كه براى دريافت پاسخ مجالى بدهد اضافه نمود: با استعداد و با ذكاوتى
است ، با هم بيشتر كار كنيد.
شيخ و سيد جواد مشغول گفتگو بودند كه در كنار در مسجد، پير مرد و پير
زنى كه نماز گزارده بودند و اينك از مسجد خارج مى شدند، خود را به شيخ
بهائى نزديك كردند. پير مرد با سلام و احترام گفت : جناب شيخ ، خداوند
عمر پر بركت شما را مستدام بدارد، مى دانيد فرزندم در سفر، جان به جان
آفرين تسليم كرد، ماتركى دارد كه با وجود تنها دخترش و من و مادر پيرش
، حصه هر يك را نمى دانيم .
شيخ بهائى پير مرد و پير زن را در كنار ديوار براى نشستن بر تخته سنگى
اشارتى كرد و چنان كه سيد جواد نيز بياموزد گفت : محمد بن مسلم
(20) نقل كرده در صحيفه اى ديدم به خط امير المؤ منين
(ع ) و املاى حضرت رسالت پناهى (ص ) نوشته بود، چنين ماتركى را به پنج
قسمت نمايند. سه سهم ، حصه دختر و سهم از آن پدر و مادر به تساوى .
پير مرد و پير زن و نيز سيد جواد در كنار در مسجد با شيخ بهائى
خداحافظى نمودند و شيخ نيز به راه خانه رفت . شيخ بهائى با شنيدن اين
اخطاريه و با حضور ذهن قبلى و از روى قراين موجود و شناخت وسيعى كه از
روابط اجتماعى زمان داشت ، پى برد كه تقسيم آب زاينده رود به اين سادگى
هم ميسر نيست . او دانست اين عمل با مقاومتهاى شديدى روبه رو خواهد شد،
او با فراست كامل دريافت كه اين قوم خيره سر براى جلوگيرى از هر گونه
اصلاحات و بهبود و روش توزيع آب ، كمر به هر كارى بسته اند. او مالكان
عمده را مى شناخت و نفوذ و قدرت اهريمنى آنها را ديده بود. او دانست
تحقق طرح پيشنهادى او علاوه بر مشكلات علمى و عملى ، با كارشكنيها و
مقاومتهاى مالكان نيز مواجه است ، لذا انجام آن بس دشوار و مشكل مى
نمايد. از طرفى با توجه به خصوصيات ويژه اخلاقى و برداشتى كه از وضعيت
موجود داشت ، لزوم و ضرورت اصلاحيه اى را لازم مى ديد. اصولا شيخ بهائى
در مواجهه با مشكلات راسختر و مصمم تر مى گشت و اين بار نيز چنين شد.
آن شب شيخ بهائى زودتر از هر شب به خانه بازگشت ، بى درنگ به كار
مطالعه و بررسى تقسيم نامه موجود پرداخت . با كمى مطالعه تصميم گرفت ،
حتى الامكان مدارك لازم را به دست آورد و اسناد مربوط را محرمانه تلقى
نمايد. شيخ بهائى تا پاسى از شب گذشته به بررسى طومار موجود و اسناد و
مدارك حاضر پرداخت . از كتب مختلف و رسالات و نوشته ها مطالبى جمع آورى
نمود. روزها و شبهاى فراوان ديگرى نيز به همين منوال گذشت . بعضى از
شبها تا نزديك صبح به كار و مطالعه و بررسى و تغيير و تبديل جهاتى از
طومار مى پرداخت . كم كم طراحى اوليه طومار شيخ شكل مناسبى گرفت و در
روى كاغذ، حالت قابل قبولى يافت . پس از تهيه پيش نويس و صورت طراحى
شده طومار، تطبيق عينى كه با شرايط فيزيكى در سر بندهاى زاينده رود
لازم بود. شيخ بهائى به خوبى مى دانست طراحى تقسيم نامه اى بدين اهميت
هرگز به صورت چند شكل هندسى و معادله ساده رياضى نمى تواند شكل مطلوبى
بيابد و لذا تصحيح و تعديل و تغييرات عملى فراوان نيز ضرورت دارد. شيخ
بهائى مى دانست پارامترهاى مؤ ثر فراوانى در كارند و طومار مورد نظر به
حكم تاءثير پذيرى از عوامل متعدد چون جمعيت ، پراكندگى آن ، استعداد
خاك ، تنوع محصولات ، مصرف متفوات آب در فصول مختلف ، ميزان مالكيتهاى
متعارف و حتى پرت و تبخير نهايى آب در توزيع منطقى آب رودخانه مؤ ثرند
و بايد به نحو مطلوب و علمى مد نظر قرار گيرند تا طومار، جامع جميع
صفات و ويژگيهاى ممتازى باشد كه مانع رد منطقى آن گردد و لذا چنين
طومارى مى تواند پشتوانه اجرايى و تمكين آن را در بر داشته باشد؛ در
غير اين صورت ، اجراى مستمر و مداوم آن به بوته ترديد خواهد افتاد. از
اين رو با اين كه شكل هندسى و رياضى قابل قبولى فراهم آمده بود، شيخ در
نظر داشت عينيت عملى و علمى آن را در محل مورد آزمايش قرار داده ،
كاربرد عملى آن را امتحان نمايد و اثرهاى نهايى اجراى آن را شخصا
مطالعه نمايد، زياد در كارهاى بزرگ ، اعتقاد به جامع و مانع بودن طرح
داشت و اين از آن جمله بود.
آن روز نيز كلاس درس شيخ بهائى در مدرسه خواجه با شور و حال وصف
ناپذيرى تشكيل شد. طلاب جوان ، تحت تاءثير مباحث مربوط به توزيع آب
زاينده رود، هر يك به سهم خود، مطالبى از كتب مختلف استخراج نموده و در
ذهن داشتند. اين روش از آن روز اوليه همچنان ادامه داشت ، در هر جلسه
درس حداقل دقايقى به بحث درباره تقسيم نامه آب مى گذشت و هر كس ، جلسه
درس حداقل دقايقى به بحث درباره تقسيم نامه آب مى گذشت و هر كس ، مطلب
تازه اى داشت عنوان مى نمود. چنين وصفى در كلاسهاى درس مدارس علميه آن
زمان به ندرت روى مى داد. اگر چه در آن زمان ، مشهورترين علماى دين در
مدارس علميه اصفهان به تعليم علوم دينيه اشتغال داشتند و مدارس مذكور
از رونق بسيارى برخوردار بود، اما زمينه هاى بحث حوزه ، چهار چوب مشخص
و معينى داشت و كمتر مسائل صرفا اجتماعى و يا اقتصادى به اين صورت مطرح
مى شد.
دروسى كه از همه بيشتر رونق داشت : تفسير، حكمت ، فلسفه ، فقه و تا
اندازه اى رياضيات و هيئت بود و امور دنيوى ، چون تقسيم آب و نان در آن
جايگاهى نداشت و اصولا شاءن حوزه را مافوق آن مى دانستند كه مسائل حوزه
اى را از معنويات پايين بياورند و لذا ظهور و شروع و بدعت اين روش
تازه براى طلاب جوان فصل جديدى مى گشود و به خصوص چون از ناحيه استاد
شهيرى چون شيخ بهائى صورت مى گرفت ، قابل توجه و استقبال بيشتر نيز مى
شد.
آن روز، كلاس درس شلوغ تر و هيجان تر به نظر مى رسيد. همه طلاب جوان با
بى صبرى انتظار ورود شيخ را مى كشيدند. در عين انتظار، بحث دو به دوى
آنها ادامه داشت . سرانجام شيخ به جمع شاگردانش پيوست و در جاى هميشگى
قرار گرفت و بعد از حمد و ثناى خداوند خطاب به آنان گفت : مى دانيد
تحقيق و تفحص در امور اجتماعى و اقتصادى با درس و بحث عادى حوزه اى
قدرى متفاوت است ، از اين رو فى المثل ، مطالعه و تحقيق در باب تقسيم
آب رودخانه اى وقتى مى تواند نتيجه مطلوب داشته باشد كه علاوه بر
مطالعه كتب و نوشته ها و مدارك موجود و نيز تجزيه و تحليل علمى آن در
عمل نيز مقابله و مقايسه اى صورت پذيرد، لذا براى ارائه يك تقسيم نامه
مناسب و مطلوب ، مراجعه به محلهايى براى درك عينى شرايط و استفاده از
اطلاعات و محفوظات مطلعان محلى ضرورت كامل دارد؛ از اين رو شما براى
شركت فعالانه در اين امر حياتى و انسانى بايد هر كدام وظيفه اى را به
عهده بگيريد كه از همه مهمتر جمع آورى اطلاعات مى باشد. خصوصيات مادى
ها، موقعيت آنها، سهم آب هر يك از قرا و آباديها، وضعيت مالكيت ها،
اسامى روستاها و نقاطى كه از آنها در كيفيت كار مؤ ثر است ، لذا شما
طلاب حاضر در اين جلسه درس ، هر كدام اهل روستايى مى باشيد كه عموما در
مسير رودخانه قرار دارد، در ايام تعطيل حوزه مى توانيد مطالب مورد نظر
را جمع آورى نماييد، چرا كه اين روش ، اگر چه هنوز در مسائل علمى رايج
نگرديده ، اما نه تنها در تقسيم آب زاينده رود، بلكه در بيشتر زمينه
هاى اجتماعى مى تواند به نتايج صحيح علمى منجر شود و گشودن باب تازه اى
در تحقيقات علمى شود.
پيشنهاد شيخ ، مورد استقبال شاگردانش قرار گرفت و در مدت تعطيل حوزه ،
هر كدام مطالب بسيار جالبى در مورد آب زاينده رود گرد آورى نمودند و
شيخ بهائى با مطالعه تمام آنها ديدگاه كاملترى نسبت به زاينده رود پيدا
كرد.
روزهايى چند از ماجراى تهيه تقسيم نامه آب زاينده رود مى گذرد شيخ
بهائى و يارانش به كار ادامه مى دهند، اگر چه گروههاى فشار نيز دست از
كار شكنى بر نداشته و در محافل و معابر مختلف به اشكال گوناگون
مزاحمتهايى به وجود مى آورند، حتى در مجلس شاه عباس صفوى كناياتى به
شيخ بهائى گفته مى شود. در يكى از اين مجالس ، شاه صفوى بنا به تلقينات
اطرافيان و متنفذان خطاب به شيخ بهائى مى گويد: كار ميرابى و طومار آب
زاينده رود به كجا كشيد، جناب شيخ ؟! اگر جناب شيخ از اين دل مشغولى
دنيوى فارغ شده اند، كار توزيع آب را به ميراب و عمله آب سپارند كه كار
دنيا را تمامى نيست .
شيخ بهائى در فشار فراينده اى قرار دارد. همه درباريان و گروهى از
روحانيان به نحوى از او مى خواهند ادامه كار را معطل گذارد، اما او
همچنان به اتمام طرح فكر مى كند. سرانجام كارهاى نهايى طرح نيز به
اتمام رسيده ، الا مقابله عملى در محل كه آن نيز به زودى تحقق مى يابد.
آن روز بعد از جلسه درس در مدرسه خواجه ، شيخ بهائى به سيد جواد گفت :
آقا سيد! اگر مايلى آثار صنع الهى را در حاشيه زاينده رود ببينى با من
بيا.
سيد جواد كه از اين پيشنهاد استاد بسيار خوشوقت شده بود گفت : البته
مشتاقم ، مشتاقم جناب شيخ .
بعد در حالى كه سعى مى كرد اوراق و جزواتى كه زير بغل شيخ بهائى بود را
بگيرد و با خود بياورد و به همراه استاد به راه افتاد. شيخ بهائى و سيد
جواد، پياده فاصله بين مدرسه خواجه و پل الله ورديخان را طى كردند. از
آن جا وارد بيشه هاى سمت شمال رودخانه زاينده رود شدند، اگر چه در
حاشيه رودخانه ، چندين راه باريكه در امتداد زاينده رود به طرفين وجود
داشت ، اما جز يك راه از هيچ كدام آنها اياب و ذهاب چندانى صورت نمى
گرفت ، لذا شيخ بهائى و سيد جواد به آرامى حركت مى كردند و اغلب براى
انتخاب مسير مناسبى ، توقف كوتاهى داشتند. در بين اين توقفها بود كه
شيخ بهائى به اطراف نگاه مشتاقانه اى مى نمود و سعى مى كرد مجموعه
برداشت خود را براى شاگرد جوانش نيز بازگو كند. طبيعت بكر و زيباى داخل
بيشه زارها بسيار ديدنى بود. قدرى بالاتر از پل الله ورديخان ، شيخ
بهائى در كنار درخت تنومندى ايستاد. ريشه هاى قطور درخت از آب رودخانه
ظاهر شده بودند، اين ريشه هاى پا بر جا همچنان به زمين چنگ انداخته و
درخت نگريست ، قد و قامت برافراشته آن بر شانه ريشه هاى عريان و مصمم
سوار بودند. اين ايثارگرى بيش از حد ريشه ها آنان را تحت تاءثير قرار
داده ، چنان كه شيخ بهائى زير لب زمزمه گونه چنين گفت : الله اكبر!
آن گاه براى اين كه نظر سيد جواد را بدون بيان مطالبى به طبيعت زيبا
جلب نمايد، قدرى جلوتر رفت ، در كنار آب ايستاد، موج آب روان و خروشان
رودخانه هر لحظه خود را به ديواره ساحل مى زد و باز مى گشت . شيخ بهائى
براى چيدن شاخه اى گل وحشى خم شد، اما پس از لحظاتى چون كسى كه از
تصميمى پشيمان گشته باشد به جاى خود بازگشت و زير لب اين رباعى را
زمزمه كرد:
هر تازه گلى كه زيب اين گلزار است
|
گر بينى گل و گر بچينى خار است
|
از دور نظر كن و مرو پيش كه شمع
|
هر چند كه نور مى نمايد نار است
|
سيد جواد كه جوان با استعداد و پر حافظه اى بود، بلافاصله رباعى را در
ذهن سپرد و يك بار هم براى استاد بازگو كرد. آن گاه شيخ بهائى قدرى به
طرف شرق پيش رفت و در نقطه اى كه منظره پل الله ورديخان به خوبى پيدا
بود با نگاههاى تحسين آميز و مشتاق خود زواياى مختلف آن را زير نظر
گرفت .
شيخ بهائى لحظاتى چند، مفتون و واله و شيدا با نگاههاى مشتاق به مناظر
ريباى پل و اطراف آن مى نگريست ، سپس بسان معلمى كه در كلاس درس به
شاگردانش آموزش مى دهد به سيد جواد نگاه كرد در حالى كه چند قدم به سوى
او پيش آمد گفت : سيد! اين آب خروشان و امواج و غلتان را مى بينى ؟ مى
بينى چگونه تسبيح گوى و دست افشان به ميهمانى بوته ها مى رود؟!
سپس بدون اين كه انتظار پاسخى داشته باشد ادامه داد: اين فطرات حياتبخش
سر از پاى ناشناخته ، رقصان و غزلخوان مى شتابند تا بار امانت خويش به
منزل رسانند، آن وقت بى انصافى است گروهى از حراميان خدا ناشناس دنيا
پرست راه بر آن ببندند و از مقصد ماءلوف بازشان دارند. آب را به تشنگان
باديه ها باز رسانيد تا پيام نور و رحمت الهى همچنان بر ما مستدام
گردد.
شيخ آن گاه زير لب اين بيت را زمزمه كرد:
سيد جواد در گوشه اى به درخت تنومندى تكيه داده بود و شيفته وار به
حركات و بيانات مهيج شيخ بهائى توجه مى كرد و او را چون مدرسى بزرگ ،
مقسمى منصف ، معلمى انسان ساز، فرماندهى در ميدان نبرد و نيز عارفى
شيدا و مفتون آثار صنع پروردگار مى ديد. اين ابعاد چندگانه چنان به هم
آميخته بود كه از آن شخصيتى توصيف ناپذير حاصل آمده بود.
استاد همچنان در حاشيه زاينده رود و در ميان انبوه درختان كوچك و بزرگ
، پاى بر ماسه هاى مرطوب مى ساييد و به هر طرف ، قدم مى نهاد و به هر
سوى مى نگريست و فى الحال با كلام درد آشنايش ذكر و تسبيح حق تعالى مى
سرود. حالا ديگر شيخ با گلها حرف مى زد، با آب روان نغمه مى سرود، با
درختان نجوا مى كرد، با پرندگان پرواز مى نمود و با همه آثار صنع الهى
در نيايش پروردگار هم آوا و هماهنگ مى شد و گاه با آهنگى موزون كه از
ضمير آگاه وى بر مى آمد اين چنين زمزمه مى كرد:
غمهاى جهان در دل پر غم داريم
|
وز بحر الم ديده پر نم داريم
|
پس حوصله
(21) تمام عالم بايد
|
ما را كه غم تمام عالم داريم
|
شيخ بهائى و سيد جواد در كنار رودخانه زاينده رود به طرف غرب مى رفتند
تا كم كم از محدوده مسكونى شهر خارج شدند. در آن موقع ، جز سى و سه پل
كه به تازگى قسمت اول آن اتمام يافته بود، در اين قسمت رودخانه پل
ديگرى كه ارتباط شمال و جنوب را برقرار نمايد وجود نداشت و لذا شيخ
بهائى و سيد جواد كه تنها در نوار شمالى رودخانه پيش مى رفتند، تا اين
كه به خارج شهر رسيدند، جايى كه در سمت جنوبى آن ، بعدها يعنى در سال
1013 ه ق به دستور شاه عباس اول ، بناى شهر جلفاى اصفهان نهاده شد و
محل سكونت اختصاصى گروهى از ارامنه اى گرديد كه از حدود جنوب روسيه
فعلى بدان جا كوچ داده شده بودند.
اين منطقه در مدت زمان كوتاهى رو به آبادى نهاد و در آن ، اماكنى چون
كليساى بزرگ وانك بنا گرديد، اما در آن روزگار، هنوز آثار چندانى از
ساختمان مسكونى مشاهده نمى گرديد و تنها باغهايى كه در پشت بيشه زارهاى
انبوه حاشيه رودخانه قرار داشتند كم و بيش به چشم مى خوردند. زمينها و
باغهاى آن منطقه جزء نزديكترين نقاطى به شمار مى رفتند كه از آب زاينده
رود مشروب مى شدند و لذا تماشاى دور نماى آن منطقه و بررسى و تجزيه و
تحليل اوضاع جغرافيايى آن براى شيخ بهائى و سيد جواد قابل اهميت و توجه
بود.
در آن جا شيخ بهائى روى تپه اى ، كنار رودخانه ، در جايى كه به اطراف
مشرف بود قرار گرفت و باغها و بيشه زارها و زمينهاى مزروعى اطراف را
زير نظر داشت . پس از مدتى با لحنى كه حكايت از كشف مطلبى مى نمود خطاب
به سيد جواد گفت : آقا سيد! بيا ببين اين رودخانه ، اين هم زمينهاى
كشاورزى اطراف ، موضوع بسيار ساده است ، مقدار معين و محدودى آب وجود
دارد كه بايد زمينهاى زيادى را در طول مسير رودخانه مشروب نمايد. طبيعى
است آب محدود رودخانه ، آن هم در فصول مصرف ، تكاپوى نيازهاى همه
زمينها را نمى كند، راه حل مساءله چيست ؟ اين سؤ الى است كه ما به
دنبال پيدا كردن راه حل آن مى باشيم .
آن گاه در حالى كه قدرى به طرف سيد جواد پيش مى آمد و حالت معلمى را در
كلاس به خود گرفته بود ادامه داد: خيلى روشن است ، اول اضافه نمودن آب
از طريق منبع اصلى ؛ دوم ، توزيع عادلانه و معقول و علمى آب موجود.
طبيعى است راه حل اول ، فعلا مقدور نيست و براى رسيدن به آن به كار و
تلاش فراوانى نيازمنديم ، تنها چيزى كه مى ماند، توزيع عادلانه آب
موجود است ، همان مساءله اى كه در مدرسه مطرح ساختيم .
بعد در حالى كه با دست ، مناطقى را در دور دستها نشان مى داد ادامه
داد: ببين آقا سيد! فاصله باغها تا سرچشمه ، نوع درختان و محصولات ،
جنس و نوع خاك ، پراكندگى زمين مزروعى ، تعداد زارعان ، ميزان مالكيت و
عوامل بسيار ديگر، در نحوه تقسيم و توزيع آب زاينده رود و هر رودخانه
ديگرى بايد در نظر گرفته شود، هر طومارى كه در تهيه آن به اين مسائل
توجه نشود نمى تواند مفيد واقع شود و بر عكس اگر به جزء جزء اين موارد
عنايت شود، آن وقت مى توان ادعا نمود كه تقسيم نامه آب زاينده رود
بيشترين بهره ورى را دارد و نيروهاى كار سر تا سر منطقه نيز به نحو
مطلوب از آن استفاده خواهند نمود.
شيخ بهائى اندكى آرام گرفت و با چوب دستى روى تپه ، خطوطى ترسيم نمود و
بدون توجه به سيد جواد، چنان محو و مبهوت كار هندسى خويش بود كه بعضا
با خود حرف مى زد و پيوسته سعى در تعديل و تصحيح خطوطى مى كرد كه پى در
پى بر زمين مى كشيد.
حالت شيخ به استادى مى ماند كه در پاى تابلوى كلاس درس ، فرمولهاى
دشوار رياضى را براى شاگردانش تشريح مى نمايد. صحنه بسيار جالبى بود،
حركات شيخ ، جملات آهسته و بلندى كه به زبان مى آورد، همه بسيار شنيدنى
و مهيج بودند. اين كار، حدود يك ساعت به طول انجاميد، در حالى كه سيد
جواد به سختى تحت تاءثير حالات شيخ قرار گرفته بود. ناگاه شيخ مثل
شاگردى كه به خطاى درسى خود پى برده باشد، با سر چوب دستى ، قسمتى از
خطوط ترسيمى را پاك كرد و آن گاه در حالى كه خطوط جديدى ترسيم مى نمود
زير لب گفت : شيب رودخانه و حجم و سرعت حركت آب ، به خصوص در مواقع
بارانهاى سيل آسا، از نظر دور مانده ، بايد به محاسبه در آيد.
سيد جواد همچنان در پايين تپه به استاد نگاه مى كرد و حريصانه سعى مى
نمود از ماحصل كار شيخ بهائى سر در بياورد؛ از اين رو، وقتى كار به
اتمام رسيد، شيخ فاتحانه به سيد نگاه كرد و گفت : آقا سيد! بيا ببين
درست است ؟
سيد مشتاقانه به جلو پريد و بى اختيار فرياد كشيد: البته كه درست است ،
شما اعجاز كرديد استاد! اين خيلى خوب است .
سپس خطوط ترسيمى بر روى تپه با راهنمايى شيخ بهائى و كمك سيد جواد در
پايين صفحه اى از كتابى كه همراه داشتند درج گرديد و هر دو از اين
موفقيت ، راضى و خشنود به نظر مى رسيدند تا اين كه سيد جواد روى تخته
سنگى نشست و در حالى كه به شدت به فكر فرو رفته بود، خطاب به شيخ بهائى
گفت : جناب شيخ ! مدعيان تهيه طومار را كه مى شناسيد، همان مرد مزاحم
داخل بازار را مى گويم .
شيخ بهائى قدرى به طرف سيد جواد آمد و پرسيد: مگر باز هم مزاحمتى فراهم
نمود؟
سيد جواد با حالتى كه از تاءسف و تاءثر درونى حكايت مى كرد گفت : آرى
استاد! ديروز صبح زود، داخل صحن حمام او را ديدم ، با حالتى پرخاشگر و
چهره اى به خون نشسته باز هم تهديد مى كرد. استاد، آنها را دست كم
نگيريد!
شيخ بهائى اگر چه از شنيدن تهديدات گروه مخالفان ناراحت شده بود، اما
همه ناراحتى اش را به روى سيد جواد نياورد و گفت : آقا سيد! اين حرفها
طبيعى است نگران نباش .
آن گاه شيخ بهائى به آسمان نگاه كرد و در حالى كه دستش را براى پيدا
كردن موقعيت خورشيد روى پيشانى گذارده بود، به سيد جواد گفت : آقا سيد!
انگار قدرى از ظهر گذشته است ، عجيب سرگرم شديم ، از اين جا تا مسجد هم
راه زيادى در پيش داريم ، بهتر است نماز را همين جا بخوانيم .
سيد جواد كه هنوز خطوط روى زمين و كتاب را با هم مقايسه مى كرد تا خطى
يا علامتى ناتمام نمانده باشد پاسخ داد: بهتر است استاد!
آن دو بلادرنگ آستين ها را بالا زدند، از محل مناسبى به طرف رودخانه
پايين رفتند و كنار آب ، جايى كه امكان وضو گرفتن بود، خود را براى
اداى نماز مهيا ساختند. اين بار قطرات آب زاينده رود براى آنان طراوت
ديگرى داشت . جملات و ذكرى كه شيخ در حين وضو به زبان مى آورد، تسبيح
خداوندى بود كه رحمت بى دريغش را به مردم ارزانى داشته و نعمت سپاس بر
آن افزوده است .
صحنه نماز روحانى و شيخ و شاگرد جوانش ، در بيشه زارى خلوت در كنار
زاينده رود بسيار جالب و ديدنى بود. انگار نيايش آن دو با تسبيح گويى
مرغان و درختان و سر به سجده نهادن آب روان ، به هم در آميخته بود، بعد
از نماز، شيخ و سيد جواد به شهر مراجعت نمودند.
شيخ بهائى آن شب ، ساعتها به تجزيه و تحليل ابعاد مختلف طرح اوليه و
پيش فرضى كه از كليت تقسيم آب زاينده رود ترسيم كرده بود پرداخت . براى
او مسلم بود كه پارامترهاى تعيين كننده بسيارى وجود دارند كه بايد در
نحوه تقسيم آب در نظر گرفته شوند، لذا بار ديگر به بررسى تقسيم نامه
موجود پرداخت و سعى مى كرد نكات مثبت قابل قبول آن را مد نظر قرار دهد
و موارد اشكال و ايراد آن را اصلاح نمايد. براى شيخ بهائى نيز روشن بود
كه سابقه طومار آب زاينده رود به صدها سال پيش مى رسد. و حتى مى توان
آن را با روزهاى نخستين پيدايش اين رودخانه برابر دانست ، ولى بنا به
ضرورت و اهميت و به لحاظ بروز عوامل مختلف ، پيوسته اصلاحاتى در آن
صورت گرفته است و اينك نيز وظيفه او ارائه يك اصلاحيه نهايى مطلوب براى
آن مى باشد.
شيخ بهائى مى دانست و در نظر داشت كه عوامل مؤ ثرى چون پراكندگى جمعيت
حاشيه زاينده رود، شرايط جوى و تغييرات ناشى از آن ، نوع محصولات
كشاورزى و ميزان آب مورد نياز هر كدام از محصولات و دهها عامل ديگر در
سير تحول و طومار زاينده رود مؤ ثر بوده اند و على رغم مخالفتهاى عديده
در هر دوره اى نظرهاى جديدى به آن اضافه شده است ، اما به هر حال هيچ
گاه عارى از تعصبات مغرضانه و اميال شيطانى گروهى از مالكان نبوده است
و حكام و درباريان نيز كم و بيش ، خود را در جهت نيات طبقه متنفذ قرار
مى داده اند و هم اكنون نيز گرايش دربار و حتى شاه صفوى حكايت از چنين
پيش فرضى مى كن ، اما به هر حال ، كار بزرگ تهيه طومار تقريبا به اتمام
رسيده و على رغم همه كارشكنيها و تهديدات آشكار و پنهان و مستقيم و غير
مستقيم ، اينك زمان عرضه آن فرا رسيده است .
به هر حال ، شيخ بهائى تقسيم نامه ممتاز و مردمى آب زاينده رود را با
همه ظرايف و دقايق لازم تهيه نمود و آن را بر پشتوانه منطق علمى و
تاءييد فقهى نيز بياراست و به منظور پايان دادن به درد ديرينه زارع رنج
كشيده ، آن را به مقامات مسؤ ول در ديوانخانه شاهى عرضه نمود و با همه
مشكلات و خطرات احتمالى ، دل به مقبوليت عامه خوش كرده بود و انتظار
داشت اثرهاى مفيد و مثبت آن به زودى آشكار گردد و گره كور بى سامانى و
پريشانى كشاورزان بى پناه به سر پنجه تدبير و فراست و آگاهى او گشوده
شود و طريقى برگزيده شود كه مرضى خداوند بارى تعالى است و در سايه
اعمال چنين طرحى ، ديگر هيچ گاه ضربه جورى به پشت محرومى فرود نيايد و
نيش هستى شكل بيلى بر جبين همراهى نكوبد و قطره هاى حيات بخش آب ، چون
ذراتى كه به مهر مى پيوندند، رقص كنان و دست افشان به پاى گياه
كشتزاران ، بوسه مهر زنند.
اما با دريغ و افسوس فراوان ، اين طرح انسانى نيز در چنبره اهريمنان
زمان ، گرفتار افتاد و طفل نوزاد خوش يمن ابداعى شيخ ، شيوه راه رفتن
نياموخته ، در دم به هلاكت رسيد و نام و كنيت مبارك او را بر فرزند
ناصالح و ناميمون ديو صفتان نهادند تا مقبوليت عامه يابد و در پناه اين
خجسته نام مسروقه ، وجهه شايسته گيرد و همچنان بر گرده بى توان زحمتكش
دورانها شلاق مظالم كوبد.
طرح و طومار انسانى شيخ بهائى در سياهچال قدرت مخاصم دوران به فراموشى
سپرده شد و اين دور مذموم روزگاران تسلسل يافت و ديگر بار، دست جبار
قدرتمندان بر گلوى ناتوان انسان نهاده شد و طومار عزيز شيخ بهائى نيز
در اين مسلخ ، مذبوح گرديد.
توضيحات :
1- زاينده رود: در بين رودخانه هاى ايران ، زاينده رود از ويژگيهاى
خاصى برخوردار است ، اين رودخانه در طى قرون متمادى مورد نظر شعرا،
اقتصاددانان ، علماى علوم اجتماعى ، حكما و فرمانروايان و به خصوص
مردم بوده است .
اثرهاى اقتصادى و اجتماعى اين رودخانه زاينده در همه دورانها بر كليه
شؤ ون اقتصادى و اجتماعى و حتى سياسى منطقه محرز مى باشد. اصولا آب ،
آن هم آب زراعى در مناطق كه نزولات آسمانى كم است ، هميشه مورد توجه و
نظر توده مردم مى باشد. آب زراعى در اين مناطق به لحاظ ارتباط مستقيم و
تنگاتنگى كه با زندگى آحاد مردم دارد، پيوسته موضوع مورد بحث و بررسى و
قابل تاءمل در تحقيقات اجتماعى بوده است ، از جمله مهمترين مسائل مورد
تحقيق ، پيدا كردن شيوه هاى مدرن و علمى در جهت تقسيم و توزيع مطلوب
اين مايه حيات و مايع زندگى بخش بوده و پيوسته سعى در ابداع تازه ترين
روش توزيع و انتقال آب بوده اند، دولتها نيز عموما براى رفع مشكل و
اختلافات زارع و نيز اعمال نظرهاى اقتصادى خود، طالب پيدا كردن و ارائه
روش مناسب توزيع آب زاينده رود بودند.
با اين مقدمه به ذكر توصيف زاينده رود از نظر مورخان و جهانگردانى چند
مى پردازيم تا وضعيت اين رودخانه ثمر بخش بيشتر روشن و اهميت آن آشكار
گردد:
الف ) حمدالله مستوفى در كتاب نزهة القلوب در خصوص زاينده رود مى گويد:
رودخانه اصفهان به زاينده رود مرسوم است و
مصنفان مختلف ، آن را زاينده رود و زرين رود نيز نوشته اند، ولى زرين
رود اينك به يكى از شعب اين رودخانه اطلاق مى شود. قسمت علياى شاخه
اصلى اين رود، جوى سرد نام دارد و از زردكوه سرچشمه مى گيرد. اين كوه
كه هنوز به مناسبت سنگهاى آهكى زرد رنگ خود به اين نام خوانده مى شود،
درسى فرسخى باختر اصفهان ، نزديك سرچشمه رود دجيل يعنى كارون قرار
دارد. پايين سهر و فيروزان ، واقع در خان لنجان يكى از شعب زاينده رود
كه از حيث بزرگى با خود رودخانه همسرى مى كند و از حدود گلپايگان
سرچشمه مى گيرد (فعلا از نظر تقسيمات كشورى بين زرد كوه و منطقه
گلپايگان منطقه فريدن قرار دارد) به زاينده رود مى ريزد، آن گاه پس از
عبور از اصفهان و سيراب و مشروب كردن نواحى هشتگانه آن منطقه ، اندكى
به سمت خاور رودشت پيچيده و سرانجام در باتلاق گاوخانى كه در حاشيه
كوير واقع است فرو مى ريزد. طبق يك عقيده عمومى كه ابن خرداذبه در قرن
سوم آن را ذكر نموده ، اين رودخانه پس از فرو رفتن در باتلاق گاوخانى
(گاو خونى ) دوباره در شصت فرسخى آن باتلاق يعنى در كرمان ظاهر مى شود
و آن گاه به دريا مى ريزد، اما به هر حال اين روايت ضعيف جلوه مى كند،
زيرا از گاوخانى تا كرمان زمينهاى سخت و جبال محكم در ميان است و ممرى
در زمين كه چندان آب در آن روان باشد، متعذر مى نمايد و زمين كرمان از
زمين گاو خانى بلندتر است .
ذكر مطالب نقل شده از نزهة القلوب حمدالله مستوفى بيانگر اهميت ويژگى
خاصى از زاينده رود داشته است ، اما در مورد رد كلى نظريه اين جاذبه
اين خرداذبه بايد اضافه نمود كه به هر حال ، باتلاق گاو خانى در
زمانهايى كه سدى روى زاينده رود نبود، حوضچه مناسبى براى ذخيره سازى آب
و انتقال زير زمينى آن به مناطق حتى در حوزه آبى يزد بوده است كه اينك
با وجود سد زاينده رود از تاءثير پذيرى آن كاسته شده است .
ب ) مورخان ديگرى نيز زاينده رود نام برده اند كه مى توان از ياقوت
حموى در معجم البلدان و حمزه اصفهانى و ابو نعيم اصفهانى نام برد كه ما
حصل نظرهاى آنان ، اين مطلب را روشن مى سازد كه زاينده رود يا زرين رود
يا زرينه رود از كوههاى زردكوه بختيارى سرچشمه مى گيرد و پس از مشروب
نمودن نواحى مختلفى و گذر از شهر اصفهان به مرداب گاو خانى در جنوب
شرقى اصفهان مى ريزد و به هر حال از معتبرترين و اقتصادى ترين رودخانه
هاى مركزى ايران به شمار مى رود.
استفاده آب در زمانى كه مصرف زراعى ندارد، آزاد و در ساير موارد و
زمانها به صورتهاى اختصاصى و اشتراكى مى باشد. سهم بندى اشتراكى آب
زاينده رود به شكل زير است :
1) بلوك لنجان ، شش سهم ؛
2) بلوك النجان ، چهار سهم ؛
3) بلوك مابين ، چهار سهم ؛
4) بلوك جى ، شش سهم ؛
5) بلوك كرارج ، سه سهم ؛
6) بلوك رودشتين و براآن ، ده سهم .
تقسيم آب به روش فوق به طومار شيخ بهائى معروف است .
در روش تقسيم آب ، موسوم به طومار شيخ بهائى ، تقسيمات جزئى ديگرى نيز
به شرح زير وجود داشت كه طبق آن ، كل آب زاينده رود را به 33 سهم تقسيم
مى نمود و در نهايت ، 33 سهم مذكور نيز خود به 275 سهم جديد و 13 مادى
منقسم مى گرديد. 6 سهم لنجان و آيدغمش به 5/113 سهم و مجددا به 357 سهم
جزء، 4 سهم النجان به 5/47 سهم و مجددا به 5/315 سهم جزء، 4 سهم ماربين
به 29 سهم و مجددا به 282 سهم جزء، 6 سهم جى به 37 سهم و مجددا به 674
سهم جزء، 3 سهم كرارج به 12 سهم و مجددا به 387 سهم جزء و نهايتا 10
سهم براآن و رودشتين به 36 سهم و سپس به 1083 سهم جزء تقسيم مى شود.
اگر چه طومار مذكور به نام شيخ بهائى معروف است ، اما با توجه به سواد
فرمان شاه طهماسب صفوى كه در اداره ماليه اصفهان موجود است و تاريخ آن
را رجب سال 923 هجرى قمرى قيد مى نمايد، اصولا نمى تواند از آن شيخ
بهائى باشد، در حالى كه وى به سال 953 در جبل عامل لبنان تولد يافته
است و در سال 966 به ايران وارد شده ، از اين رو صحت و اصالت طومار
موصوف نه تنها مشكوك بلكه مردود است و به گمان قريب به يقين ، اگر چه
در زمان شاه طهماسب هم طومارى وجود داشته (كما اين كه در طول تاريخ
پيدايش زاينده رود به هر حال در هر زمانى شكلى از توزيع آب وجود داشته
كه مى توان آن نحوه توزيع را طومار آن زمان ناميد) ولى در زمان شيخ
بهائى ، اصلاحاتى در آن به عمل آمده و در افواه عمومى به طومار شيخ ،
معروف و ماندگار گرديده است .
با توجه به مقدمه مطروحه و اهميت ويژه زاينده رود، به خصوص در آن زمان
كه اقتصاد كشور صرفا كشاورزى و دامدارى بوده است ، بديهى است در هر
دوره اى راه و روش مناسبى براى توزيع و تقسيم عادلانه آن وجود داشته و
همين طور در زمان شاه عباس صفوى نيز با وجود دانشمندى رياضى دان ، چون
شيخ بهاء الدين عاملى ، بهترين روش تقسيم آب به وسيله اين عالم انسان
دوست ابداع گرديده كه الزاما بى توجه به محاسبات طومارهاى قبلى نيز
نبوده و به تعبيرى مى توان گفت ، شكل ايده آل و اصلاح شده آنها بوده و
در سايه تكامل مطلوبش معروفيت و مقبوليت عامه نيز يافته است ، اما به
هر حال طومار ابداعى شيخ بهائى ، با مهر و تاءييد لازم ، وجود خارجى
ندارد و با همه مجامع بودن و اصلاحاتش به دلايل مختلف در نطفه معدوم
گرديده است . يكى از دلايل معدوم كردن آن ، سازگار نبودن با منويات و
خواسته هاى مالكان عمده مى باشد، لذا به نظر مى رسد كه آنان با ظرافت
خاص و با استفاده از شيوه هاى تبليغى مخصوص آن زمان ، آن را از ميدان
عمل خارج نموده و مجال اجرا در تمام سطوح به آن ندادند، اما به لحاظ
جلوگيرى از عكس العمل عامه و نيز بهره بردارى از عنوان و مقبوليت مردمى
آن ، نام آن را به طومار مورد نظر خويش گذاردند و اين طرح ، زمانى پيش
آمد كه دستهاى پنهانى موفق نشدند شيخ بهائى را از ابداع آن باز دارند.
خلاصه كلام اين كه با توجه به قراين و مقابله و مقايسه رواياتى كه در
خصوص طومار شيخ بهائى ذكر گرديده ، اصولا چنين تقسيم نامه اى با امضا
يا مهر شيخ بهائى وجود ندارد و يا اگر دارد، در دست كسانى است كه از
پنهان ماندن آن سود مى بردند و لذا آنچه را به نام طومار شيخ بهائى مى
شناسيم ، تقسيم نامه اى است كه صاحبان قدرت و مالكان صاحب نفوذ ادوار
مختلف بعد از شيخ ، به خصوص دوره قاجاريه ، بدين نام معرفى نمودند، ولى
در واقع ، تقسيم نامه اى بود كه خود قبول داشتند و حداكثر در پاره اى
موارد، شمه اى از نظرهاى شيخ در آن ملحوظ گرديده است .
در كتاب آثار ملى اصفهان (تاءليف ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى ، انتشار
انجمن آثار ملى ) تقسيم نامه شيخ بهائى (شاه طهماسبى ) به سه دليل
مردود شناخته شده است :
اولا: سال 923 كه تاريخ تحرير تقسيم نامه شاه طهماسبى قلمداد گرديده ،
سال سلطنت شاه اسماعيل اول است و شاه طهماسب در سال 930 يعنى هفت سال
بعد به سلطنت رسيده است .
ثانيا: جملات و انشاى طومار به سبك نوشته هاى قرن سيزدهم مى باشد و
شباهت چندانى به نوشته هاى زمان شاه طهماسب ندارد.
ثالثا: اسامى مندرج در طومار بعضا مربوط به دوره هاى بعد از شاه طهماسب
است . موارد مطروحه سه گانه به تنهايى دلايل كافى است بر مردود شمردن
طومار موسوم و منسوب به شيخ بهائى و اين بدان معنا نيست كه طومارى به
وسيله شيخ بهائى تدوين نشده ، بلكه بر عكس ، نشانگر اين واقعيت است كه
دستهايى سعى در محو نمودن آن داشته و در عمل چنين نيز اتفاق افتاد.
در كتب تاريخ به علل و انگيزه اين عمل چندان توجهى نشده و از آن ذكرى
به ميان نيامده ، در حالى كه با اندكى تاءملى ، علل فراوانى بر مخالفت
گروهى از مالكان مى توان عنوان نمود.
اصولا آب كشاورزى در زمانهاى قديم و از جمله در دوران صفوى از عمده
ترين اهرمهاى اقتصادى مردم به شمار مى آمد و مى توان ادعا نمود كه بخش
عمده اى از درآمد مردم را فرآورده هاى كشاورزى و دامى تشكيل مى داده كه
مستقيما به آب و آن هم آب زاينده رود احتياج داشته است ، زيرا در آن
روان ، استفاده از چاههاى الكتريكى و قنوات بزرگ مرسوم و در اختيار
زارعان نبوده و در عين حال ، مالكيت به صورت مشخصى در دست عده اى انگشت
شمار قرار داشته كه با قدرت متمركز خود، توان هر گونه جرح و تعديلى را
در اصلاحات علما و حتى نظرهاى اصلاحى حكام داشتند. از طرفى اهميت توزيع
آب زاينده رود، آن هم به وسيله دانشمند متشرعى چون شيخ بهائى آن قدر
زياد بود كه در مقايسه مى توان آن را با تقسيم و توزيع سهام بزرگترين
كارخانجات توليدى كه در زندگى فعلى مردم دارد، متناسب با اثر زاينده
رود بر زندگى مردم آن زمان مى باشد؛ بنابراين ، انگيزه مقابله در برابر
هر گونه اصلاحات و جرح و تعديل كه به وسيله دانشمندان و مصلحان زمانهاى
متمادى صورت گرفته به خوبى روشن است . با توجه به اين مطلب ، طومار شيخ
بهائى نيز به سرنوشت رقم خورده هميشگى دچار گرديد و آرزوى شيخ در
رساندن حق به صاحب حق و استفاده صحيح و علمى از اين سرمايه خدادادى و
به حداكثر رساندن بهره ورى و بازدهى منابع آب موجود، هرگز تحقق نيافت ،
اما به لحاظ مقبوليت عامه و تصديق حكومتى و شهرت بى اندازه شيخ ،
مخالفان را بر آن داشت تا حداقل نام آن را بر تقسيم نامه مورد نظر خود
بگذارند و در واقع ، شناسنامه طفل معدوم شده را به فرزند نامشروع خويش
نهند تا در حمايت و پوشش چنين نامى ، نيات سود جويانه هميشگى آنان جامه
عمل پوشد.
بديهى است در جريان پيدايش و ابداع و تدوين چنين طرحى ، پيوسته دستهاى
پنهانى سعى در باز داشتن شيخ و جلوگيرى از كار وى داشتند و با توجه به
شرايط اجتماعى و روابط حكومتى زمان و قدرت و نفوذ مالكان عمده و عدم
وجود رسانه هاى تبليغى سالم ، شيخ بهائى پيوسته در معرض فشارهاى
مختلف و حتى تهديد و تطميع بود تا از تهيه طومار انصراف نمايد، اما شيخ
بهائى با توجه به خصوصيات ويژه ممتاز اخلاقى و عرفانى و روحانى خويش ،
هرگز تسليم اميال پليد هيچ گروهى نگرديد و با تحمل ناراحتى هاى متعدد،
تنها به لحاظ احساس ضرورت و تكليف انسانى ، به كار تهيه طومار پرداخت ،
اگر چه با مركب تر به امواج ميان آب سپرده شد!
و ما اينك برآنيم تا با جمع جدى اسناد پراكنده و نيز قراين عينى موجود
و حتى به نيروى تخيل معقول ، سير تحول چنين گردش كارى را تدوين نماييم
و نمونه اى سازيم از هزاران سند و طومار و... ديگر كه در فراز و نشيب
زمان و زمانه ما به نسيان سپرده شده و لذا ماحصل چنين پشت پا زدن بر
هويت ملى و فرهنگى و اخلاقى ، دور ماندن از قافله تمدن بشرى گرديده است
.
2- تصور مى رود در ترسيم و باز گو كردن چنين رويدادى ، تجسم اوضاع
اجتماعى و اقتصادى زمان ، وقوع حادثه ضرورت دارد، زيرا مجموعه شرايط
مذكور و موجب احساس نياز و نياز، عامل اصلى پيدا كردن راه علاج است .
از اين رو در مبحث مربوط به سير تحول ايجاد طرح شيخ بهائى تعمدا سعى در
روايت ابعاد گوناگون تاريخ اجتماعى و اقتصادى و سياسى آن زمان اصفهان
گرديده تا خوانندگان محترم ، حتى المقدور در فضاى عين ترى از شرايط
زمان شيخ بهائى قرار گيرند و آن گاه لزوم و ضرورت پديده اى مثل طومار
شيخ بهائى را كه زاييده چنين شرايطى است به خوبى دريابند، زيرا اين
قبيل رخدادهاى اجتماعى - اقتصادى در طول تاريخ اين ملت مكرر روى داده
است .
3- پل الله ورديخان يا سى و سه پل ، يكى از شاهكارهاى معمارى زمان
صفويه است . در تاريخ شروع و خاتمه پل ، نظر مستند واحدى وجود ندارد.
حاج ميرزا حسن خان جابر انصارى در كتاب تاريخ اصفهان و رى ، ساختمان پل
زاينده رود را به سال 1008 (ه ق ) ذكر مى نمايد، ولى ميرزا على نقى
كمره اى كه از شعراى زمان صفويه است بنابر ذكر و مواد التواريخ نخجوانى
(صفحه 649) ماده تاريخ عمارت پل را
پل اتمام
يافت ذكر مى كند كه معادل 1005 ه ق مى گردد، اما اسكندر بيك در
عالم آرا عمارت پل را به سال 1011 ه ق قيد كرده است ، لذا مغايرت و
اختلاف اين دو تاريخ را تنها به اين صورت مى توان توجيه نمود كه در سال
1005 ه ق احتمالا طبقه اول پل ساخته شده و تكميل و اتمام پل به صورت
موجود تا سال 1011 (ه ق ) به طول كشيده است .
به هر حال پل الله ورديخان به دستور شاه عباس صفوى و به اهتمام و
مباشرت الله ورديخان ، ساخته شد و طول آن 350 قدم و عرض آن 20 قدم و
داراى چهل چشمه مى باشد كه هفت دهانه آن بسته شده و لذا آن را به سى و
سه پل مى شناسند و به اين نام اشتهار جهانى دارد. بيت مربوط به ماده
تاريخ پل كه به وسيله ميرزا علينقى كمره اى سروده شده چنين است :
پى سال تاريخ اين پل نيافت
|
كسى خوبتر از
پل اتمام يافت
|
4- ابن رسته در كتاب الاعلاق النفيسة چنين مى نگارد:
... و اين آب از رودخانه اى كه بدان زرين رود
گفته مى شود مى باشد. اين نام را اردشير بن بابك نهاده است . سرچشمه
اين آب از چشمه اى است كه از يكى از سرزمينهاى حاصلخيزى كه از شهر
مركزى سى فرسخ دور است مى باشد و در روستاهايى بدين آب نياز است بى
حساب نهرهايى از آن منشعب مى سازند تا اين كه اين آب به روستايى به نام
النجان مى رسد. سپس آب زائد باقى مانده را كه در اين مكان جمع مى گردد
به روستاهاى جى و ماربين و النجان و براآن و طسوج الروز و رويدشت بنا
به تقسيمى كه كسرى اردشير بن بابك نموده بود و تقسيم مى كنند و براى هر
قريه اى از اين روستاها سهمى مشخص و معلوم با زمان معدودى قرار داده
بود كه بر حسب اندازه هاى معينى آب را به هر قريه جارى مى ساخت ، آن
چنان كه هر كس به حق ، سهم خود را از آن بر مى گرفت . آن گاه باقى
مانده آب ، روستاى رويدشت را كه آخرين روستاى اين مسير است سيراب مى
كند و سپس به زمين فرو مى رود (ابن رسته ، الاعلاق النفيسه ،
ترجمه و تعليق دكتر حسين قره چانلو، امير كبير، صفحه 183).