2. عروةالوثقى
عروة الوثقى را بايد از مهم ترين آثار سيدجمال ناميد و مهم ترين منبع استخراج
افكار و پيشنهادات و آموزه هاى سياسى، دينى و اجتماعى او دانست. سخنانش در عروه
عصاره آزمون يك مرد آگاهى و عمل و خلاصه درگيرى هاى يك مجاهد درگير است. روزنامه
العروة الوثقى از مشهورترين روزنامه هاى سياسى جهان اسلام بود كه مانند ورق زر دست
به دست مى گرديد. جوانان پرشور و فضلاى پاكدامن افغانى، هندى، ايرانى و ترك، مقالات
اساسى روزنامه مزبور را از بر مى خواندند و هيجانات عمومى را در مردم مسلمان فراهم
مى ساختند. به گواهى مورخان و نويسندگان، بيانات پرشور سخنوران اسلامى در قرن اخير،
اثر نوشته هاى روزنامه العروة الوثقى بود كه در اجتماع مسلمانان و بيدارى خاورميانه
بى مانند بود.(36)
اين روزنامه و نشريه «در ميان طبقه روشنفكر و دردمند عالم اسلام، همه جا از هند
تا تونس و از زنگبار تا غازان و باغچه سراى، حكم چراغ راهنما را پيدا كرد. روزنامه
هاى هند و ايران در اصفهان و تهران و روزنامه هاى تركى در روسيه و عثمانى به نقل و
ترجمه مقالات او مى پرداختند و مطالب آن از زبان فارسى و اردو و بنگالى و تركى، به
هر دو لهجه شمالى و غربى، در ميان گروه انبوهى از مسلمانان خواننده يافت. برخى از
مقاله هاى مهم آن در جرايد انگليس و فرانسه و روسيه نيز انعكاساتى مى بخشيد و
احياناً بر آن تفسيرهاى موافق و مخالف نوشته مى شد».(37)
براى مثال، شيخ حسين جسر، معلم و مربى شيخ محمد رشيد رضا و شيخ عبدالقادر و امير
شكيب ارسلان در زمانى كه ورود نسخه هاى عروة الوثقى به طرابلس شام آزاد نبود، نسخه
هايى از آن را به دست مى آورد و به شاگردان خود مى داد تا از روى آن براى خود نسخه
بردارند.(38)
انتشار روزنامه العروة الوثقى لاانفصام لها از فعاليت هاى عمده سيد در پاريس
بود، هر چند غير از آن در همان زمان، مقالاتى نيز تحت عنوان «كهف قسط» در مطابع
عربى آن جا انتشار داده است.(39)
اداره اين نشريه در يك اتاق كوچك دو ذرع و نيم طول و همان قدر عرض در آخرين طبقه
فوقانى يك خانه واقع در كوچه سز بود كه بعدها يعنى از انتشار شماره ششم محلش تغيير
كرد. مديريت اين جريده را سيد بر عهده داشت و منشى اوّل آن نيز محمد عبده بود. سيد
محمد رشيد رضا مى گويد: «كسى جز او و كسى كه برخى از خبرهاى روزنامه هاى اروپا را
ترجمه مى كرد و به نزد شيخ براى تصحيح مى برد نبود، وى همان نفخه اى كه در روح بشر
مى دميد در نوشته هايش نيز مى دميد».(40)
عبده كه در آن زمان به حالت تبعيدى در لبنان به سر مى برد، در اين همكارى با سيد،
سرپرستى قسمت مندرجات عربى را به عهده گرفت و آن نفر سوم هم كه سرپرستى ترجمه ها را
داشت، ميرزا محمدباقر بواناتى بود(41)
كه داوطلبانه از لندن به پاريس آمد و خود را در خدمت عروةالوثقى نهاد.(42)
بعضى افراد در اين كه مقالات عروه از سيدجمال است يا عبده، دچار اشتباه شده و آن
مقالات را به عبده نسبت مى دهند به طورى كه محيط طباطبايى مى نويسد:
«در مطبوعات و آثار مختلف مصرى مشاهده مى شود كه سرمقاله هاى مجله عروه را كه
آيت سياست و فصاحتند، به شيخ محمد عبده سردبير آن نسبت مى دهند، حتى شيخ محمد رشيد
رضا مدير مجله المنار در جلد دوم از تاريخ زندگانى شيخ محمدعبده، كه بيست و پنج سال
پيش از نشر جلد اوّل، آن را انتشار داده، مقالات عمده عروةالوثقى را در صدر آثار
بازمانده او ثبت كرده بود! بعدها به تقليد او، ديگران نيز به همين خطا دچار شدند».(43)
حتى بعضى ها نوشته اند كه «همه مقالات عروةالوثقى به قلم عبده بوده است؛ زيرا سياق
عبارت آن عربى خالص است و حال آن كه از سبك نگارش بيشتر مقالات سيد برمى آيد كه
نويسنده عرب نيست».(44)
در صورتى كه مقايسه ميان آثار بازمانده از محمد عبده و سيد به زبان عربى، به خوبى
نشان مى دهد كه «اسلوب عروةالوثقى با اسلوب قبلى عبده در جريده الاهرام و دو
روزنامه رسمى مصر، پيش از شركت او در تحرير عروةالوثقى با سياق نگارش بعدى او در
مجله ثمرات الفتون بيروت، پس از بازگشت از اروپا، اختلاف آسمان و زمين دارد، در
صورتى كه سياق فكرى اين مقالات با آنچه سيد به عربى و فارسى پيش از اين و بعد از آن
نوشته، همه بر يك منوال است»(45).
از نظر محتوا و مضمون مقالات نيز نمى توان شك كرد كه مضمون بيشتر مقالات از فكر
سيد تراويده است، زيرا روش انقلابى عروةالوثقى در برابر سياست استعمارى انگليس و
عيب گيرى هايش از محافظه كاران و آشتى جويان بيشتر با انديشه و خوى سيد سازگار است
تا با تفكر عبده؛ شيوه سيد در سراسر زندگى اش برانگيختن احساسات انقلابى مسلمانان
بود، حال آن كه عبده بيشتر مى خواست از راه اصلاح تدريجى و تربيت و بحث و اقناع به
هدف هاى سياسى خود برسد.(46)
عروةالوثقى «به خصوص سرمقاله هاى آن كه همه نتيجه مستقيم فكر سيدجمال الدين در
تنظيم نقشه براى وصول به هدف وحدت اسلامى است و از فراخور اطلاع و جهان بينى امثال
شيخ محمد عبده فرسنگ ها مسافت دارد، آرزوى يك نقشه فكر منظم در صدد زمينه سازى فكرى
جهت اتحاد اسلام برمى آمد».(47)
اين نشريه كه به صورت رايگان به كشورهاى شرقى ارسال مى گرديد، با كمك خيرخواهان
هندى منتشر مى شد. «و وقتى نكته بينان در لندن دريافتند كه مايه حياتى اين مجله از
كمك سياسى مقامات فرانسوى يا كمك مالى اسماعيل پاشا، خديو مخلوع مصر نيست و با
مساعده مسلمانان گمنام هندوستان اداره مى شود، راه ورود آن را نخست بر مصر و بعد بر
هند بستند و رابطه كتبى پستى ميان هند و سيد را در پاريس قطع كردند و بدين ترتيب
مجله ناگزير از تعطيل شد».(48)
تعطيل اين روزنامه با همكارى دولت فرانسه و انگليس صورت گرفت.
شيوه و شكل كمك رسانى مسلمانان هند به نظر مى رسد كه از طريق جمعيت سرى
عروةالوثقى باشد كه در حيدرآباد هند تشكيل شده بود و اين روزنامه ارگان آن به شمار
مى رفت. رائين مى نويسد: «تشكيلات سرى كه سيدجمال الدين در مصر و تونس و شايد
فرانسه به وجود آورده، جمعيت عروه نام دارد كه در اصل در حيدرآباد هند تشكيل شده
بود».(49)
تأثير اين روزنامه در روحيات و افكار شرقيان به طور عام و مصرى ها وهنديان به
طور خاص و به ويژه، بسيار زياد بود. مردم دو كشور مصر و هندكه در آن زمان كاملاً
تحت سلطه و اشغال انگلستان قرار داشتند، بيشتر وملموس تر شاهد جنايات و ظلم و
استثمار و نفوذ انگليسى ها بودند و لذابهتر و بيشتر مجذوب اين روزنامه مى شدند و
تحت تأثير آن قرارمى گرفتند. نوك تيز حملات و مخالفت هاى سيد، متوجه استعمارگران به
طور عام و استعمار انگليس به طور خاص بود، به ويژه سيدمردم دو كشور مصر و هند را
تحريك و تشويق مى كرد كه عليه نفوذ و سلطه انگليسى ها به پاخيزند و فكر نكنند كه
آنها شكست ناپذيرند، بلكه فقط همّت لازم دارد.
براون در مورد منبع ورود اين نشريه به هند از طرف دولت انگليس چنين مى گويد:
«حكومت انگلستان از حملات آتشين و توسعه نفوذش (عروه) در هند به وحشت اندر شده،
ورودش را به هند قدغن كرد و محتمل است كه با به كار بردن وسايل ديگر به بقاى آن
خاتمه داده باشد».(50)
حتى علاوه بر ممنوعيّت ورود آن به هند و مصر، كسانى را كه عروه داشته باشند به
پرداخت جريمه نقدى محكوم مى كردند كه ميزان آن در مصر پانزده تا 25 ليره بود.
اين نشريه به مدت هشت ماه انتشار پيدا كرد؛ نخستين شماره آن در تاريخ پانزدهم
جمادى الاولى 1301 و آخرين شماره اش (شماره هجدهم) در 26 ذى الحجه همان سال منتشر
شد.
بيشتر محتواى عروه را بيدارى ملل شرق و مسأله اتحاد اسلام تشكيل مى داد. به طور
خلاصه هدف هايى كه عروه تعقيب مى كرد، اينها بودند: برگردانيدن عزت و عظمت گذشته
اسلام و مسلمانان و پاك ساختن اصول اسلام از عقايد خرافى، آزادسازى كشورهاى اسلامى
از ذلت استعمار و بردگى آن و مخالفت با انگليس، اتحاد اسلام و اصلاح وضع داخلى
ممالك اسلامى. در شماره نخست اين نشريه، سيد پيشنهاد تشكيل كنفرانس اسلامى را كه
مركز آن در مكه باشد، مطرح كرد.
حامد الگار مى نويسد:
«العروةالوثقى بيش از همه موقعيت داخلى و خارجى دنياى اسلام را تجزيه و تحليل مى
كرد و علاجى كه براى رنج هاى مبتلا به اسلام عرضه مى داشت از عنوان همين نشريه
نمودار بود: "اتحاد، مسؤوليت مشترك، همكارى". محمد البهى، نويسنده مصرى، در تجزيه و
تحليلى كه از انديشه جديد اسلامى مى كند نوشته است كه "همه فعاليت او (جمال الدين)
رنگ سياسى داشت، اما اساس و منشأ آن فعاليت، قرآن بود". در تأييد اين مدعا به سخنان
جمال الدين در عروةالوثقى استناد مى كند: من آرزو دارم كه سلطان همه مسلمانان قرآن
باشد و مركز وحدت آنان ايمان...».(51)
اما بهتر است هدف از انتشار اين روزنامه را از زبان خود سيد در همين روزنامه
بشنويم. در اين راستا، سيد به جمعيتى اشاره مى كند كه در كشورهاى مختلف تشكيل داده
بود: «تعداد زيادى از دانشمندان خيرخواه براى رسيدن به هدف هاى بزرگ خويش در چندين
نقطه به خصوص در هند و مصر دور هم جمع شدند و شروع به بررسى مسائل گرفتارى و وسايل
نجات و رستگارى از هر لحاظ كردند. كلمه حق تنها چيزى است كه براى آنان مهم مى باشد.
در كوشش خود خسته نمى شوند، در تلاش خويش كوتاهى نمى كنند، اگر چه ممكن است آنها در
اين تلاش و كوشش عزيزترين چيز خود يعنى جانشان را از دست بدهند».(52)
آن گاه به هدف و راه اين نشريه مى پردازد: «اين مجله به يارى خداوند اوضاع ملل
شرق را بيان مى كند و براى پيروزى در كار خود توكّل ما بر خداى تواناست»،(53)
و اعلام مى شود: «اين مجله به زودى در حدود توانايى خويش در خدمت ملت هاى شرق قرار
خواهد گرفت و حقايق لازم را كه عدم توجه به آنها سبب سقوط و ضعف ملل اسلامى شده
بيان خواهد كرد و راه هايى را كه براى تدارك گذشته و احتراز از رنج هاى آينده،
نبايد روند، نشان خواهد داد... اين مجله تصميم گرفته ادراك مردم شرق را به اين
مسأله معطوف سازد كه در رسيدن به نقطه نجات دلخواه نياز به بريدن خط دايره بزرگ
بدبختى كه به آنان محيط شده نيست و بيان اين كه هر اندازه اين دايره گرفتارى را
عظيم بدانيم همان اندازه سبب سستى همّت ها و تنزل قصدها و آمال ها مى شود».(54)
«اين مجله با ارائه راه هاى صحيح نشان مى دهد كه براى به دست آوردن قدرت جهت دفع
بدبختى ها و مصايب موجود، لازم است ملل شرق به خصوص مسلمانان متوسل به اصولى شوند
كه پدران آنان و اسلافشان معتقد بودند... اين مجله در نظر دارد با بيان يك سلسله
حقايق، خوانندگان را متنبه سازد كه مساوى بودن در ماديت و معنويت يگانه عامل
نيرومند براى حفظ موازنه بين المللى و روابط ميان آنها مى باشد؛ زيرا در صورت فقدان
تساوى، روابط ملت ها فقط براى اين به وجود مى آيد كه ملت هاى نيرومند ملل ضعيف را
ببلعند و محبت هاى پرنقش و نگار ملل نيرومند كه به اشكال مختلف دوستى و دلسوزى براى
ملل ضعيف، پرده شفّافى مى شود كه آزمندان در تاريكى هاى غفلت مردم ملل ضعيف نقبى
بزنند و هستى آن ملل را به غارت ببرند».(55)
جدا كردن ماديت از معنويت، و اقتصاد و سياست از دين و مذهب همان تحريف تاريخى و
سوء برداشتى است كه همواره مسلمانان را تهديد مى كند و با انجام آن به اسم اسلام و
دين، ملل محروم و ضعيف و مسلمان را از دخالت در امور و به دست گرفتن سرنوشت سياسى
خود بازداشته و استعمارگران را بر ثروت و هستى و دين و شرف و عزت مسلمانان مسلط مى
گرداند. همچنين اعلام مى شود:
«اين مجله تصميم گرفته به تهمت هاى ناروايى كه به ملل شرق عموماً و به مسلمان ها
خصوصاً وارد مى سازند پاسخ قطعى بدهد و تهمت هاى باطله را كه بى خبران به واسطه عدم
اطلاع از اوضاع و احوال آنان و نداشتن آگاهى به حقايق امور به ملل شرق متوجه ساخته
اند دفع كند و اين انديشه هاى واهى را كه مسلمانان مادامى كه پيرو اصول و سنت هاى
نياكان اوليه خود باشند پيشرفت نمى كنند و متمدن نمى شوند با دلايل باطل سازد و
نشان دهد كه در تبليغ عليه شرقى ها نبايد متوسل به آن حوادث سياسى عمومى كه مى گذرد
و اكنون ملل شرق با آنها روبه رو هستند و يا آنچه را كه سياستمداران در كارهاى خود
اعمال مى كنند بشوند، بلكه بايد حقيقت و راستى را انتخاب كنند و خصوصيات ثابت
اخلاقى و اجتماعى آنان را در نظر بگيرند.
مجله در همه تلاش هاى خود تصميم دارد نماز جماعت را در ميان ملل اسلامى اشاعه و
تقويت كند، دوستى و يگانگى را ميان افراد ملل مسلمان رواج دهد و منافع مشترك همه
مسلمانان را تشريح و تأكيد كند و سياست هاى ثابتى را كه مايل به ستم و تعدى به حقوق
ملل شرق نيست توضيح و معرفى نمايد»(56).
برخى از موضوعات عروةالوثقى به اين شرح است: اسلام و حل مسأله نژاد، گذشته
مسلمانان و وضع اسفبار كنونى و چاره اين وضع، تفاوت اسلام و مسيحيّت، حكومت صالح
اسلامى، خواب حقداران و بيدارى حق ربايان، تعصب چيست و كدام قسم آن بد است، بدآموزى
درباره قضا و قدر، وحدت اسلامى، وحدت بنياد سيادت، كوشش نه يأس، تأمل در سرگذشت امت
ها، حكومت مستبدانه در امت اسلام، امتحان خدايى از مؤمنان درباره تكاليف اجتماعى،
سياست انگليس در شرق و مصر و سودان، تحليل گفت و گوهاى پارلمان انگلستان، وضع حكومت
عثمانى، وضع زندانى هاى مصر در دوره حكومت استبداد و دفاع از زندانيان، خدعه هاى
استعمار، دخالت مأمور انگليس در امور نجد سعودى، تهمت ناجوانمردانه به اسلام،
انگليس و اسلام، دوستى انگليس با اسلام از راه حيله، چگونگى استعمار فرانسوى و ده
ها مسأله از اين قبيل، آن هم با شرح مستند و تحليل دقيق و آگاه كننده.
از موضوعات مهم ديگر اين مقالات، توجه به اخلاق اسلامى و احياى اين اخلاق در
مسلمانان است. مسائلى كه در اين زمينه مطرح شده، مربوط به اخلاق اجتماعى است يا آن
قسمت از اخلاق فردى كه زمينه اخلاق اجتماعى است.(57)
3. نامه ها
از جمله آثار مكتوب سيدجمال، نامه هاى بسيار مهمى است كه در اوقات و شرايط
گوناگون براى افراد و سرزمين هاى مختلف نوشته است؛ نامه هايى كه هم سرشار از آموزه
ها و تعاليم سياسى، اجتماعى و دينى هست و هم متعدد و بسيار؛ به روايتى سيد «بالغ بر
پانصد مراسله و مكتوب، به السنه مختلفه فارسى، عربى، هندى، تركى به رشته تحرير
درآورده، به عتبات عرش درجات، كليه بلاد ايران، هندوستان، مصر، الجزاير، طرابلس،
شامات و حجاز و ساير قلمرو اسلامى ارسال مى دارد».(58)
اهميّت اين نامه ها و اسناد بيشتر از اين روست كه نويسنده آنها خود سيد، رهبر
نهضت هاى آزادى خواهى مشرق زمين بوده كه شاهد عينى رخدادها و حوادث گوناگون ناشى از
زحمات و فداكارى هاى خويش بوده است. چون اين نامه ها اغلب خصوصى بودند، طبعاً از
هرگونه اغراق و خلاف واقع مبرّاست و روى همين اصل، نامه هاى خصوصى هميشه مى تواند
چهره حقيقى، عظمت روحى و شخصيت معنوى نويسنده را به خوبى نشان دهد.(59)
از جمله نامه هاى بسيار مهم تاريخى سيدجمال مى توان به نامه هاى زير اشاره كرد:
نامه به ناصرالدين شاه، نامه به مرجع شيعه (ميرزاى شيرازى)، دو نامه به علماى
ايران، نامه به ملكه ويكتوريا، نامه به جوانان مصر، نامه به حاج سيدمستان داغستانى،
تعدادى نامه به امين الضرب، نامه به رئيس دولت عثمانى و آخرين نامه به «دوستانى
ايرانى».
در مورد نامه به علماى ايران گفتنى است كه سيد دو نامه به علماى ايران نوشته
است: يكى نامه اى خطاب به علماى ايران معروف به «حملةالقرآن» كه از بصره به سال
1309 قمرى نوشته شده و ديگرى نامه اى به همين مخاطبان براى خلع ناصرالدين شاه است
كه «اصل عربى و ترجمه انگليسى هر دو پيام در 5594/00 گزارش ميرزامحمد على خان به
ساليسبورى، لندن 22 ژوئن 1892، ضميمه است».(60)
نامه خطاب به ملكه ويكتوريا تحت عنوان «سلطنت و استيلاى خوف و وحشت در ايران»
نوشته شده كه سيد در آن نامه، ملكه ويكتوريا را از جانبدارى سياست مستبدانه
ناصرالدين شاه برحذر داشته است.
همچنين نامه اى به امين السلطان، قبل از آن كه چهره مكار و پليد وى كاملاً روشن
شود، نوشته شده است.
بحث و بررسى محتواى اين نامه ها كه با موضوعات و شرايط مختلفى مرتبط مى شوند، در
اين جا مناسب نيست، البته در بررسى موضوعات مربوط به هر كدام از آنها مطرح خواهند
شد.
4. رساله نيچريه
سيد جمال رساله جامع و منظم حقيقت مذهب نيچرى و بيان حال نيچريان را در نوزدهم
رمضان 1298 به تقاضاى يكى از مسلمانان حيدرآباد دكن، در توضيح و تشريح معناى نيچر و
مذهب نيچريه كه در آن زمان در سراسر هند پيروانى داشت مى نويسد.
سيد در اين رساله با نقد و رد مستدل جريان هاى مختلف فكرى و سياسى، با استعمار
فكرى و فرهنگى به مبارزه برخاست و در زمانى كه از هر طرف انديشه هاى الحادى و مادى
گرايانه و همچنين غرب گرايى، بى دينى، بى بندوبارى و فرهنگ شرك و كفر و نفاق بر مغز
و روح جوانان هندى و ساير بلاد مسلمانان باريدن گرفته بود، به دفاع از اسلام و
اعتقاد دينى پرداخت و حملات سختى را عليه دهريون و مادى گراها و غرب زده ها و بى
اعتقادى و بى دينى، به ويژه تشكيلات تربيتى «عليگره» و سيد احمدخان آغاز كرد.
به نظر سيد، وجه مشترك همه مكاتب مادى انكار «الوهيت» و «وجود صانع متعالى» است
و ريشه دهرى گرى به يونان باستان برمى گردد. مقصد اصلى طايفه نيچريه، سست كردن
اعتقاد دينى مردم و ترويج بى دينى و تأسيس اباحه و اشتراك است: «بلاريب كه دين
مطلقاً سلسله انتظام هيأت اجتماعيه است و بدون دين، هرگز اساس مدنيت محكم نخواهد شد
و اوّل تعليم اين طايفه (نيچرى ها و دهريون) برانداختن اديان است».(61)
سيد در تشريح اعتقادات و خصايل ناشى از اديان مى گويد: «انسان ها را از دير زمان
به سبب اديان، سه اعتقاد و سه خصلت حاصل شده است كه هر يك از آنها كنيت ركين از
براى قوام ملل و پايدارى هيأت اجتماعيه و اساسيت محكم در مدنيت و ترقيات امم و
قبايل، و موجبى است فعال از براى دفع شر فسادى كه بر باد دهنده شعوب است. نخستين آن
عقايد ثلاثه جليله، اعتقاد است بر اين كه فرشته اى است زمينى و اوست اشرف مخلوقات؛
دومى يقين است بدين كه امت او اشرف امم است و به غير از امت او همه بر باطل و بر
ضلالند و سيّمى جزم است بدين كه انسان در اين عالم آمده است از براى استحصال كمالات
لايقه كه بدان ها منتقل گردد به عالمى افضل و اعلا و اوسع در اتم از اين عالم تنگ و
تاريك كه فى الحقيقه اسم بيت الاحزان را شايان است».(62)
سه خصلتى كه به سبب اين سه اعتقاد در انسان پديد مى آيد، حيا و امانت و صداقت
است كه هركدام از آنها مايه انتظام اجتماعات و نظام هاى سياسى و پايدارى نوع انسانى
و عدالت است. به نظر سيد، كوشش مادى گراها در جهت از بين بردن اين نتايج و خصال
پديدآورنده آن هستند تا مايه شكست و بدبختى و انحطاط ملت ها شوند. سپس سيد به
استقامت يونانيان و سرّ انحطاط يونان و عظمت ايران و آثار ظهور مزدك اشاره مى كند و
به امت مسلمان مى رسد:
«مسلمانان امتى بودند كه به واسطه ديانت الهيه حقه و به سبب شريعت سماويه صدقه
خود آن قدر عقايد جليله و خصايل جميله آحاد آن امت را حاصل شده بود و آن قدر اساس
آن اركان سته در آنها استوار گرديده بود كه در يك قرن يعنى صد سال از نتايج آن
عقايد و سجايا از جبال آلپ تا سورچين در تحت تصرف درآوردند و دماغ اكاسره و قياصره
را به خاك مذلت ماليدند... تا آن كه در قرن چهارم نيچرى هايعنى طبيعيين به اسم
باطنيه و "صاحب السر" در مصر آشكارا شدند و زبانيه خود را در جميع اطراف و اكناف
بلاد مسلمانان خصوصاً در ايران منتشر كردند و براى نشر آراى فاسده خود، طريق تدليس
و تدريج را پيش گرفتند و اساس تعليم خويشتن را بر اين قرار دادند كه اولاً تشكيك
كنند مسلمانان را در عقايد خود و پس از تثبيت شك در قلوب، عهد و پيمان از ايشان
بگيرند، تا آن كه علماى دين و ساير رؤساى مسلمين بر اين امر مطلع شده در صدد معارضه
برآمدند و چون آنها كثرت معارضين را ديدند از براى نشر آراى باطله خود خون هزارها
از علما و صلحا و امراى امت محمديه را اغتيالاً ريختند و بعضى از آنها عقايد فاسده
مضره را فرصت يافته بر روى منبر "الموت" جهاراً به عالم ظاهر ساختند... و به مرور
زمان اخلاق محمديه را شرقاً و غرباً فاسد كردند و در اركان عقايد و سجاياى پسنديده
آن امت شريفه تزعزع انداختند».(63)
سيد با ريشه يابى تاريخى به دوران خودش مى رسد و مثل هميشه، عوامل و جريان هايى
را كه باعث سستى و فساد در عقيده و اخلاق مسلمانان و به تعبير خودش «امت محمديه» مى
شوند، مورد نكوهش قرار مى دهد، زيرا مسلمانان را از فوايد عقايد و خصايل حاصل از
دين محروم مى كنند. سيد در اين سير تاريخى، فساد و سستى در عقيده و اخلاق مسلمانان
را زمينه هجوم صليبيان و تاتارها و تركان و مغول ها مى داند، به گونه اى كه «ارباب
تاريخ ابتدا انحطاط و سلطه مسلمانان را محاربه صليب مى گيرند و چنان لايق بود كه
آغاز ضعف مسلمانان و تفرق كلمه آنها را از شروع آن تعليمات فاسده و آراى باطله
بگيرند».(64)
در اين راستا، وى به ظهور بابيت مى پردازد كه «باعث به ناحق ريختن خون هزارها
عباداللّه شدند» و «كوچك ابدال هاى همان نيچرى هاى الموت و چيل ها يعنى كچكول
بردارهاى همان طبيعت "گرد كوه" مى باشند و تعليمات آنها نمونه تعليمات باطنيه است».(65)
سپس سيد به جريان هاى فكرى در غرب و به خصوص مادى گرى و دهرى گرى اشاره مى كند و
اين كه در ميان فرانسويان هم، كه پس از روميان در اروپا در علم و دانش و كاردانى و
تمدن پيشرو بودند، در قرن هيجدهم ميلادى «ولتر و روسو به اسم رافع الخرافات و
منورالعقول ظهور كردند و اين دو شخص قبر اپيكور كلبى را نبش كرده عظام باليه
ناتوراليسمى را احيا نمودند و تكاليف را برانداختند و تخم اباحت و اشتراك را
كاشتند... حتى ولتر چندين كتاب در تخطئه و سخريه و تشنيع و ذم انبيا تصنيف كرد و
اين اقوال باطله در نفوس فرانسوى ها تأثير كرده به يكبارگى ديانت عيسويه را ترك
نمودند».(66)
در حقيقت سيدجمال به طور شتابزده همه اين جريان هاى فكرى غيردينى و مخالف ديانت
را كه در طول تاريخ در چهره هاى مختلف ظاهر مى شوند، را مردود مى داند و محكومشان
مى كند؛ آنهايى را كه به جاى خداى واحد به چند خدايى، دو خدايى و سه خدايى معتقد
شدند و طبيعت و انسان و يا فرد و جامعه را به جاى خدا اصل قرار دادند و ناتوراليسم،
اومانيسم، ليبراليسم و سوسياليسم را در اين دوره رواج دادند.
سيد ظهور اين تفكرات باطل را باعث شكست فرانسه از آلمان دانسته و پيدا شدن طايفه
سوسياليست و ضرر و خسارت حاصل از ظهور اين طايفه را براى فرانسه كمتر از ضرر و
خسارت جرمنى (آلمان) نمى داند. آن گاه او به سرنوشت عثمانى ها مى پردازد و مى نويسد
كه آنها نيز به سبب عقايد فاسد نيچريان رو به انحطاط نهادند.(67)
لبه تيز حملات سيد متوجه متفكرانى است كه يا به اقرار خود مادى مذهب بودند و يا
اين كه در تاريخ فلسفه شرق و غرب به اين صفت مشهور شده اند. به علاوه سيد در اين
رساله سه آيين سوسياليسم و كمونيسم و نيهيليسم را به طور يكسان محكوم كرده و مى
گويد:
«اجتماعيين و اشتراكيين و عدميين هر سه طايفه... خود را به اسم محب الفقراء و
الضعفاء و المساكين ظاهر ساخته اند و هر يك از اين طوايف ثلاثه اگرچه مطلب خود را
به نوعى تقرير مى كند وليكن غايت و نهايت مقصود آنها اين است كه جميع امتيازات
انسانيه را برداشته چون مزدك همه را در همه شريك سازند».(68)
در اواخر رساله، سيد به بررسى امتيازات اديان مى پردازد و مى گويد: «دين اگرچه
باطل و اخس اديان بوده باشد به جهت آن دو ركن ركين يعنى اعتقاد به صانع و ايمان به
ثواب و عقاب و به سبب ساير اصول سته كه ودايع دين ها و كيش هاست از طريقه ماديين
يعنى نيچرى ها بهتر است در عالم مدنيت و هيأت اجتماعيه و انتظام امور معاملات بلكه
در جميع اجتماعات انسانيه و در همه ترقيات بشريه در اين دار دنيا».(69)
در حقيقت سيدجمال فايده و لزوم دين را مطرح و براى حفظ و پايدارى و قوام جامعه و
روابط اجتماعى و مدنيت، دين را اساس و پايه مى داند و اين را اثر طبيعى و ذاتى دين
مى بيند و روى اين جهت هر دينى را ولو آن كه در طول تاريخ گرد و غبار روى آن نشسته
باشد و ايراداتى داشته باشد، در مقايسه با راه و روش نيچرى ها كه اساس جامعه و
مدنيت و انتظام امور جامعه را از هم مى پاشند بهتر مى داند. البته سيد آن دينى را
مى گويد كه در آن توحيد و معاد و ساير اصول سته باشد كه آثار طبيعى اعتقاد به اين
اصول باعث نظام و قوام جامعه مى شود. به علاوه سيد از نظر كلى و به طور مطلق، تنها
اسلام را تأييد و ترويج مى نمايد، به طورى كه بعد از ذكر اين كه دين به طور مطلق
مايه نيك بختى هاى انسان است مى گويد: «اگر بر اساس هاى محكم و پايه هاى متقن
گذاشته شده باشد، البته آن دين به نهج اتم سبب سعادت تامه و رفاهيت كامله
خواهدگرديد...و اگر غور نماييد در اديان، هيچ دينى را نخواهيم ديد كه بر اساس محكم
متقن نهاده شده باشد مانند دين اسلام».(70)
تا اين جا سيدجمال با اين شيوه استدلال كه همه جريان هاى فكرى غيردينى و منتج از
نيچرى ها را رد مى كند و به اثبات عقيده دينى مى رسد و بعد دين كامل كه بر اساس
محكم و متقن بنا شده باشد را اسلام معرفى مى كند، مرحله به مرحله و به تدريج اين
سير را طى مى كند. اما به نظر سيد لازم است كه اسلام را هم از نو معرفى و تشريح
نمود، زيرا بين اسلامى كه هست و اسلامى كه بايد باشد و در متن قرآن و سنت و سيره
سلف صالح آمده خيلى فرق دارد. لذا از اين جا به بعد سيدجمال همان انديشه اصلاح و
احياى تفكر اسلامى را مطرح مى كند. او در اين جا يك جا و منسجم تعدادى از اصول نهضت
فكرى و فرهنگى خود را بيان مى كند و رسيدن به «سعادت تامّه» و «رفاهيت كامله» را به
كمك اسلام موقوف به چند امر مى داند:
اوّل، «بايد لوح عقول امم و قبايل از كدورات و خرافات و زنگ هاى عقايد باطله
وهميه پاك بوده باشد».(71)
سيد در توضيح و تبيين اين اصل، توحيد را مطرح مى كند: «اوّل ركن دين اسلام اين است
كه عقول را به صيقل توحيد تنزيه، از زنگ خرافات و كدر اوهام و آلايش وهميات پاك
سازد و نخستين تعليم او اين است كه انسان را نشايد كه انسان ديگر و يا يكى از
جمادات علويه و سفليه را خالق و متصرف و قاهر و معطى و مانع و معز و مذل و شافى و
مهلك بداند و يا كه اعتقاد كند كه مبدأ اوّل به لباس بشرى براى اصلاح و يا افساد
ظهور نموده و يا خواهد نمود».(72)
دوم، «نفوس آنها بايد متّصف بوده باشد به نهايت شرافت، يعنى هر واحدى از امم خود
را، به غير از رتبه نبوت كه رتبه اى است الهيه، سزاوار و لايق جمع پايه ها و رتبه
هاى افراد انسانيه بداند و در خود نقص و انحطاط و عدم قابليتى تصور نكند. دين اسلام
درهاى شرافت را به روى نفوس گشوده، حق هرنفس را در هر فضيلت كمالى اثبات مى كند و
امتياز شرافت جنسيّت و صنفيّت را از ميانه برمى دارد و مزيت افراد انسانيه را فقط
بر كمال عقلى و نفسى قرار مى دهد».(73)
برخلاف ديانت «برهما» كه معتقد به «كاست» است و افراد طبقات چهارگانه اجتماع را
ذاتاً پاكيزه گوهر يا پست نهاد مى داند، و مسيحيّت كه در آن انسان با واسطه كشيش ها
با خدا رابطه برقرار مى كند. به عقيده سيد «لوتررئيس پروتستان كه اين حكم را برخلاف
انجيل دفع نموده است به مسلمانان اقتدا كرده است».(74)
سيّم، «بايد آحاد هر امتى از امم عقايد خود را كه اوّل نقشه الواح عقول است بر
براهين متقنه و ادله محكمه مؤسس سازند و از اتباع ظنون در عقايد دورى گزينند و به
مجرد تقليد آبا و اجداد خويشتن قانع نشوند، زيرا آن كه اگر انسان بلاجهت و دليل به
امورى اعتقاد كند و اتباع ظنون را پيشه خود سازد و به تقليد و پيروى آباى خود خرسند
شود، عقل او لامحاله از حركات فكريه باز ايستد و اندك اندك بلادت و غباوت بر او
غلبه نمايد، تا آن كه خرد او بالمره عاطل و از ادراك خير و شر خود عاجز ماند و شقا
و بدبختى از هر طرف او را فرو گيرد».(75)
سيدجمال پيرو دستور اسلام، تبعيت از ظن و گمان و تقليد كوركورانه و بدون دليل از
آبا و اجداد را در اصول دين محكوم مى كند و مسلمانان را به تلاش و حركت فكرى مى
خواند تا به كمك عقل بتوانند خرافه ها و وهمياتى كه به اسلام بسته شده تشخيص دهند.
به علاوه اين امر باعث شود كه در بين مسلمانان علم و دانش دينى و اجتماعى و سياسى
در سطح وسيع تر، رشد و تكامل يابد: «دين اسلامى آن يگانه دينى است كه ذم اعتقاد
بلادليل و اتباع ظنون را مى كند و سرزنش پيروى از روى كورى را مى نمايد و مطالبه
برهان را در امور به متدينين نشان مى دهد و در هر جا خطاب به عقل مى كند و جميع
سعادات را نتايج خرد و بينش مى شمارد و ضلالت را به بى عقلى و عدم بصيرت نسبت مى
دهد و از براى هريك از اصول عقايد به نهجى كه عموم را سودمند افتد اقامه حجت مى
نمايد».(76)
چهارم، «بايد در هر امتى از امم جماعتى على الدوام به تعليم سايرين مشغول بوده
باشند و در تخليه عقول آنها به معارف حقه كوتاهى نورزند و در تعليم طرق سعادت تقصير
ننمايند. و گروهى ديگر هميشه در تقويم و تعديل نفوس بكوشند و اوصاف فاضله را بيان و
فوايد آنها را شرح و اخلاق رذيله را توضيح، و مساوى و مضار آنها را تبيين كنند و از
امر به معروف و نهى از منكر غافل نشوند، زيرا آن كه بالبداهه جميع معلومات انسان
مكتب است و اگر او را معلمى نباشد از عقل خود بهره اى و فايده اى نخواهد گرفت».(77)
سيد در لزوم و اهميّت امر به معروف و نهى از منكر مى گويد: «اعظم فروض و واجبات
دين اسلام اين دو امر است»(78)
و براى تأييد آن به قرآن ارجاع مى دهد. اما چرا با اين كه اسلام داراى چنين جامعيّت
و كامليّت هست، مسلمانان در جهان امروزى چنين ناتوان و درمانده اند، سيد جواب را به
آيه شريفه «إنّ اللَّه لايُغيّر ما بقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنْفُسِهِم»(79)
ارجاع مى دهد.(80)
5. پاسخ به رنان
اين قضيه از نقاط مبهم و پيچيده زندگى و فعاليت هاى سيد به شمار مى رود و كسانى
كه درباره سيد به تحقيق پرداخته اند، با اشاره از آن گذشته اند و كمتر تحقيق صحيح و
مستندى در اين باره وجود دارد، در اين مورد همانند اكثر فعاليت هاى سياسى سيد،
برداشت ها و اظهارنظرهاى گوناگونى شده است؛ عده اى آن را دليل بر اسلاميّت و ديانت
سيد دانسته اند كه به دفاع از اسلام و مسلمانان پرداخته است؛(81)
بعضى آن را دال بر بى دينى سيد و عدم اعتقاد او به اسلام دانسته اند؛(82)
دسته اى آن را متضاد و معارض با آثار ديگر سيد از جمله رساله نيچريه و مقالات منظم
عروةالوثقى قلمداد كرده اند(83)
و از اين رو، بعضاً وى را يك روشنفكر صرف مى دانند كه اعتقاد خاصى ندارد و با ملل
غرب به زبان و فرهنگ آنها و با ملل شرق به زبان اسلامى سخن مى گويد و سرانجام، برخى
آن را دليل بر اعتقاد سيد به تعارض دين و فلسفه دانسته اند.(84)
اما با توجّه به تفكر عمومى سيد جمال، به نظر مى رسد كه نسبت دادن بى دينى و عدم
اعتقادِ به اسلام به سيد كاملاً بى اساس و به دور از واقعيّت است.
ارنست رنان در 29 مارس 1883 در سوربن پاريس كنفرانسى تحت عنوان «اسلام و علم»
برگزار كرد كه متن آن، روز بعد در روزنامه ژورنال ددبا چاپ شد و طى آن كوشيد چنين
وانمود كند كه اسلام و علم با يكديگر متباين و متضاد هستند و ايمان به غيب با اصلاح
و نهضت منافات دارد.(85)
از جمله كسانى كه به اين سخنرانى جواب داده و نظر رنان را رد كرده اند مى توان از
نامق كمال بك، متفكر ترك و بايزيد اوف، امام مسجد پطرزبورگ و پرفسور ماسينيون و سيد
جمال نام برد، اما پاسخ سيدجمال از همه آنها مهم تر و پر سروصداتر بود كه انعكاسى
وسيع يافت.
سندى كه ارنست رنان در سخنرانى خود به كار مى برد شرح نامه اى است از قاضى موصل!
گويا ژنرال لايارد از اين قاضى درباره وضع جغرافيايى و طبيعى شهر اطلاعاتى مى خواست
و قاضى نامبرده كه ميل نداشت اطلاعاتى از وضع محلى به دست خارجيان بدهد، جواب داده
بود كه پرداختن به اين نوع مسائل در حدّ بندگان خدا نيست و كنجكاوى در امور طبيعت
كفر است و زمين آفريده پروردگار بوده و تنها اوست كه از موقعيت شهرى كه آفريده آگاه
است.
رنان از اين گفته كه به قول لوئى ماسينيون و محمد حميداللّه و نامق كمال، شاعر
ترك، هرگز وجود خارجى نداشته است، چنين نتيجه مى گرفت كه مذهب اسلام حس كنجكاوى را
از مسلمانان گرفته و آنان را نسبت به همه رويدادها بى تفاوت ساخته است و روان آنان
را با پذيرفتن همه نوع آزار و ستم كه جز «خواست خدا نيست»! سازگار كرده است.(86)
حتى پروفسور ماسينيون با ارائه دلايلى اثبات و اعلان مى كند كه نويسنده اين
نامه، قاضى مجهول موصل نبوده، بلكه خود رنان آن را نوشته بوده است.(87)
ظاهراً سيد ابتدا يادداشتى در البصير به زبان عربى منتشر كرد و مختصراً پاسخى
داد، اما پاسخ اصلى وى چند روز بعد منتشر شد و به دليل آن كه اصلِ آن عربى بوده و
بعد به فرانسه ترجمه شده است، برخى از مريدان سيد معتقدند در درستى انتساب اين نامه
به سيد جمال، دست كم به شكلى كه در ژورنال ددبا انتشار يافته، ترديد بايد كرد؛ يكى
از اين افراد، محمد حميداللَّه حيدرآبادى، استاد پيشين دانشگاه پاريس و استانبول
است كه عقيده دارد «قسمت هايى از جواب سيد جمال (به رنان) ساختگى است و مترجم آن به
فرانسه با تحريفات وقيحانه اى به چاپ آن اقدام كرده است».(88)
سيد جمال هنگامى كه در پاريس متن سخنرانى رنان را در روزنامه ژورنال ددبا مورخ
سى ام مارس 1883 مطالعه كرد، مكتوبى به صاحب روزنامه فرستاد كه آن مكتوب قبل از
هجدهم مه همان سال چاپ نشد و وقتى كه مكتوب وى منتشر گرديد، نويسنده روزنامه براى
توضيح نوشته بود:
«خوانندگان ما به ياد دارند كه آقاى رنان چندى پيش در سوربن كنفرانسى درباره دين
اسلام و علم داد كه پيروزى و موفقيّت بزرگى به دست آورد و ما اوّلين كسى بوديم كه
متن اين سخنرانى را منتشر كرديم... و اكنون شيخ جمال الدين افغانى براى ما نامه اى
در اين باره به زبان عربى فرستاده كه شامل بعضى از مسائلى است كه در موقع مطالعه
متن آن سخنرانى به ذهنش آمده است و ما اكنون صحيح ترين(!) ترجمه اين نامه را براى
استفاده خوانندگان خود درج مى كنيم».(89)
اما چون در حال حاضر اثرى از آن روزنامه نيست و هنوز متن عربى پاسخ سيد را
محققان به دست نياورده اند و فقط همين ترجمه ناقص فرانسه موجود است، از اين رو جز
تجزيه و تحليل و نقد اين جريان چاره ديگرى نيست؛ به دلايلى چند، علاوه بر جعلى به
نظر رسيدن نامه قاضى موصل -همان طور كه پروفسور حميداللّه اظهار مى دارد - «در جواب
جمال الدين نيز از طرف مترجم نامه، كه در اداره روزنامه بوده و شايد خود رنان
باشد... چون وى از نويسندگان و كارمندان آن روزنامه بود... تحريفات و دستبردهايى
شده است».(90)
حميد اللّه دلايل خود را در تحليل و نقد جريان، اقامه مى كند و به مطالبى اشاره مى
كند كه در آن پاسخ هست، ولى بعيد به نظر مى رسد كه از قلم شخصى چون سيد جمال تراوش
كرده باشد.(91)
جالب توجه اين كه روز بعد از انتشار اين نامه سيد، پاسخ رنان بر جواب سيدجمال
الدين چاپ شد كه در آن، موافقت خود را با جمال الدين در بعضى از مسائل، يعنى در اين
تحريفاتى كه خود افزوده بودند، يادآور شده بود.(92)
با اين حال، عمده ترين دليل و مدرك آن دسته از روشنفكرانى كه مدعى اند ميان
نوشته هاى شرقى و غربى سيد و پاسخ به رنان و رساله نيچريه يا عروةالوثقى، تضاد و
تناقض و حتى فرق اساسى است، عباراتى از همين ترجمه است، در حالى كه طبيعى است كه در
ترجمه اعمال نظر و تحريف صورت گرفته باشد و به احتمال قوى مترجم فرانسوى جواب سيد،
برخلاف امانت دارى، عبارت هايى از پيش خود بر جواب افزوده يا با دخل و تصرف ناروا
در برخى عبارت ها، معناى آنها را تحريف كرده باشد.(93)
نيكى كدى كه معتقد است سيد جمال فردى مذهبى نبود ولى مى كوشيد از تاكتيك هاى
مذهبى استفاده كند(94)،
در كتاب پاسخ اسلامى به امپرياليسم مى نويسد: «(سيدجمال) در آن جا (پاريس) با رنان
به مباحثه پرداخت و شديداً از دين اسلام به عنوان خفه كننده علم، آزادى فكر و
پيشرفت تنقيد كرد».(95)
ما قضاوت درباره اين نظر كدى را به خوانندگان محترم واگذار مى كنيم.
حامد الگار نيز مى نويسد:
«پاسخ جمال الدين به اين حمله سختى كه عليه اسلام شده بود... تناقض درخور تأملى
با مطالب العروةالوثقى داشت، وى نوشت: جامعه مسلمانان هنوز خود را از قيمومت دين
آزاد نكرده است. لكن باتوجه به اين كه دين مسيحيّت چندين قرن بر دين اسلام تقدم
دارد، نمى توانم از اين اميد صرف نظر كنم كه جامعه محمّدى (چنين است) سرانجام روزى
موفق خواهد شد كه قيود خود را بشكند و مصممانه به پيروى از سرمشق جامعه غربى در راه
تمدن گام بردارد، زيرا كه دين مسيح به رغم سخت گيرى و تعصب آن هرگز مشكلى حل ناشدنى
عرضه نكرده است، نه، من نمى توانم اجازه دهم كه اسلام اين اميد را ناروا بشمارد».(96)
اما الگار در زيرنويس همان صفحه كتابش مى نويسد: «... بعيد است كه آب و تاب اين
پاسخ از قلم شخص جمال الدين ناشى شده باشد».(97)
بعد ايشان ضمن نتيجه گيرى مى گويد: «علاقه او (سيد) بيش از همه به امت اسلامى بوده
است و به همين منظور عليه رنان به دفاع از امت اسلامى پرداخته، نه ايمان اسلامى. از
اين رو، نيز توجه او به اتحاد و كشمكش ميان غرب و اسلام از مخالفت دوجانبه تمدن ها
و جوامع اين هر دو سرچشمه گرفته بود».(98)
اما عبده در نامه اش به سيد مى نويسد: «از آنچه شما در روزنامه ددبا در رد مسيو
رنان نوشته بوديد و از اسلام دفاع كرده بوديد مطلع شدم... تو از كسانى هستى كه سر
دين را با شمشير دين نمى برى».(99)
ما براى خوددارى از طولانى شدن بحث، بررسى درباره اين قضيه و تحريف در نامه سيد
را بر عهده محققان صاحب نظر و بى غرض واگذار مى كنيم؛ اما آن قدر كه از ترجمه پاسخ
سيد بر مى آيد، وى در اين نامه در دو قسمت به دفاع از اسلام و امت اسلامى مى
پردازد: در قسمت اوّل، رابطه دين اسلام با علم و تمدن را بررسى مى كند و در آن،
اعتقاد دينى و اسلام را «تنها عامل مؤثر براى نجات ملت ها از توحش و بربريت و يگانه
راهبر آنان به سوى عالى ترين مدارج كمال و تمدن»(100)
معرفى مى كند؛ در قسمت دوم، وضع مسلمانان را در زمينه علم و تمدن بررسى مى كند و با
يادآورى گذشته با شكوه مسلمانان در زمانى كه اكثر مناطق دنيا در اوج عقب ماندگى
بودند و مسلمانان مظهر علم و تمدن به شمار مى آمدند، به عقب ماندگى و انحطاط آنان
در قرون اخير اذعان مى نمايد:
«آرى، تا هنگامى كه دولت اسلامى در مشرق و مغرب پرچمدار پيشرفت علمى بود، بزرگ
ترين مراكز علمى و فلسفى در عراق و اندلس قرار داشت، ولى هنگامى كه اين دولت رو به
انحطاط نهاد، عقب نشينى علمى هم در بلاد اسلامى آغاز شد... البته اين وضع اسف
انگيز، هرگز دليل آن نتواند بود كه اسلام و مردم عرب، در قرون وسطى كه قدرت و سلطه
در دست آنها بود، در پيشرفت علم و فلسفه كوشش نكردند».(101)
آن گاه سيدجمال يك سؤال بسيار اساسى و مهم مطرح مى كند كه بعد از آن تاريخ
همواره مورد توجه متفكران و مصلحان مسلمان بوده است: «در اين جا يك سؤال باقى مى
ماند و آن اين كه: فرهنگ و علوم اسلامى كه جهان را با نور درخشان خود روشن نمود،
چرا رو به زوال نهاد و به خاموشى گراييد؟ و چرا اين مشعل فروزان، بار ديگر روشن
نگرديد؟ و چرا جهان عربى هم اكنون در پوششى از ظلمت و تاريكى فرورفته است؟ آيا
مسؤوليت آن به عهده دين و مذهب است؟».(102)
سيد جمال در مقام پاسخ به اين سؤال، به نقش زمامداران كشورهاى اسلامى و استبداد
سياسى اشاره كرده مى گويد:
«متأسفانه در سرزمين هايى كه اسلام قدرت يافت پس از مرور زمانى زمامداران به
مخالفت با علوم پرداختند و استبداد سياسى هم بر اين امر كمك بزرگى نمود، به طورى كه
سيوطى مى نويسد: خليفه عباسى، هادى، دستور داد كه گردن پنج هزار نفر از فلاسفه را
بزنند تا ريشه علوم در كشورهاى اسلامى خشك شود و از بين برود. البته در اين آمار
آثار مبالغه و گزاف به چشم مى خورد، ولى بدون شك اين امر - هرچه قدر هم كوچك بوده و
تعداد مقتولين آن كم باشد - فاجعه اى است و در واقع يك لطمه خونين در تاريخ يك ملت
و يك آيين به شمار مى رود. اما جاى گفت و گو نيست كه ما رويدادها و حوادث شديدترى
در اين زمينه، در تاريخ مسيحيّت نيز مى بينيم»(103).
نتيجه و تأثير اين برخورد سيد جمال با رنان نيز بسيار با اهميّت و سازنده بود،
به خصوص در جهان اسلام، به گونه اى كه متفكران زيادى در اثبات رابطه اسلام و علم و
تمدن و علل ضعف و انحطاط مسلمانان و يافتن پاسخ سؤال سيد جمال، مقالات و كتاب هاى
فراوان و سرنوشت سازى نوشتند و انديشه اصلاح و احياى تفكر اسلامى را تعقيب كردند:
«پس از سخنرانى مشهور ارنست رنان درباره اسلام و علم، و جدال متعاقب آن ميان
رنان و جمال الدين افغانى... يكى از اشتغالات ذهنى مهم نويسندگان اصلاح طلب، ردّ
نظريه اى بود كه مى گفت: اسلام مخالف روح علمى و مسؤول عقب ماندگى فرهنگى مردم
مسلمان به شمار مى رود. رشيدرضا فرياد مى زند: ما قلم ها و صداهايمان را در ضمن
نوشتن و تكراركردن خسته كرده ايم (براى اعلام اين مطلب) كه بدبختى مسلمانان نمى
تواند موجب سرزنش دينشان گردد، بلكه بيشتر مربوط به بدعت هايى است كه در آن ايجاد
كردند، و مربوط بدين حقيقت است كه آنان به اصطلاح اسلام را همچون پوستينى وارونه به
تن كرده اند».(104)
اين تأثير در خود رنان نيز مهم و قابل توجه بود، به گونه اى كه استاد احمد امين
از قول رنان نقل مى كند: «سيد در من تأثير زيادى كرد و بين ما مباحثه اى در گرفت كه
من بعد از آن تصميم گرفتم كه موضوع كنفرانسم در سوربن "رابطه علم با اسلام" باشد».
امين همچنين از قول وى مى نويسد: «من در وقت مباحثه با سيد از آزادى فكر و دانش و
صراحت لهجه او به فكرم رسيد كه يكى از دانشمندان بزرگ قديمى را مى بينم و با ابن
سينا و ابن رشد روبه رو هستم و يا با يكى از اين آزادگانى كه در قرن گذشته براى
آزادى انسانيت از اسارت كوشش كرده اند، سخن مى گويم».(105)
حتى نيكى كدى نيز به تأثيرپذيرى رنان از سيد اشاره كرده است.(106)
دكتر گوستاولوبون با انتقاد از رنان، به تغيير عقيده رنان در برخورد با سيد
اشاره مى كند و از اين كه او اعراب را مورد حمله قرار داده، اظهار تأسف مى كند و
«كار اين فاضل شهير را در تغيير عقيده به اين جا مى كشاند كه تأسف مى خورد چرا من
از پيروان پيغمبر اسلام(ص) نمى باشم»، چنان كه در جاى ديگر مى گويد: «هيچ وقت داخل
مسجدى نشدم مگر اين كه فوق العاده متأثر شده و افسوس خوردم كه چرا جزو اتباع اسلام
نبوده ام».(107)
نكته مهمى كه در تعريف و تمجيد رنان از سيد جمال، قابل توجه است اين است كه شايد
رنان به اين گفتار سيد نيز برخورد كرده باشد كه مى گويد:
«اگر بخواهيم آزادگان اروپا را به دين خود بخوانيم لازم است كه نخست به آنها
بگوييم كه ما مسلمان نيستيم، زيرا آنها وضع فعلى ما را نتيجه تربيت قرآن مى دانند.
آرى آنان به دنبال قرآن مللى را مى بينند كه در ميان آنها جهل و ذلت و بدبختى و...
شيوع يافته و آن وقت است كه مى گويند: اگر اين كتاب واقعاً مصلح اجتماع بود پيروان
آن آن طور كه ما مى بينيم نبودند».(108)