مقدمه
سيدجمال الدين اسدآبادى بخشى از تاريخ بسيارى از كشورهاى اسلامى را تشكيل مى
دهد.(1)
از آن جايى كه مصلحان بزرگ و رهبران الهى براى نجات همه ملت هاى تحت ستم مسلمان و
غيرمسلمان به پاخاسته اند و با انگيزه هاى الهى و توحيدى قيام للّه كرده اند، حوزه
فعاليت هاى آنها و ميزان تأثير آنان، زمان و مكان نمى شناسد و در همه مكان ها و همه
نسل ها، اين نداهاى برخاسته از فطرت پاك الهى و دين حنيف، باعث تحول و برانگيختگى و
انقلاب شده و حركتشان جاودانه مانده است. سيدجمال آن «غريب فى البلدان و الطريد عن
الاوطان»ى بود كه در تعقيب مقاصد عالى خويش كوشيده مذهب و مليت خود را پوشيده نگه
دارد و در سراسر كشورهاى اسلامى با استعمار و استبداد مبارزه كند و لذا رهبر و مراد
همه نهضت ها و ملت هاى اسلامى است.
در دورانى كه سيدجمال مى زيست (1254 - 1314ق / 1837 - 1897م)، جهان غرب با پشت
سر گذاردن انقلاب صنعتى و انقلاب فرانسه به سرعت رو به پيشرفت صنعتى و مادى و بسط
جوامع سرمايه دارى مى رفت و امپرياليسم و استعمار در اوج قدرت و سلطه بود به حدى كه
قرن نوزدهم را قرن امپرياليسم خوانده اند و سردمداران استعمار، اروپاى غربى و به
خصوص انگلستان بودند. انگلستان مهم ترين صادركننده سرمايه بود. فرانسه بعد از او
قرار داشت و در پايان قرن، آلمان بعد از فرانسه مقام گرفت.
اروپا بر آسياى عظيم مسلط گرديد؛ در شمال امپراتورى آسيايى روسيه بر سراسر اين
قاره تسلط يافت و در جنوب، انگلستان هند را كه بزرگ ترين و پرارزش ترين قسمت ها بود
متصرف شد. در غرب آسيا امپراتورى عثمانى در حال تجزيه بود كه آن را «مرد بيمار
اروپا» مى ناميدند.(2)
ايران رسماً مستقل بود اما زير نفوذ و سلطه انگلستان و روسيه قرار داشت.
اما دشمنى غرب و مسيحيت با ملت هاى شرق و جهان اسلام سابقه تاريخى داشته و از
زمان جنگ هاى صليبى، خصومت و كينه توزى آنها به اسلام و مسلمانان ادامه داشته است.
آنها اروپا را متمدن و غير اروپا را به نيمه متمدن و بربر و وحشى تقسيم كرده بودند.
لئوپولدفابش در كتاب اسلام در راههاى تفرقه مى گويد: «برخورد شديدى كه ميان
اروپاييان متّحد از يك طرف و ميان اسلام از جانب ديگر يعنى جنگ هاى صليبى اتفاق
افتاد ... حس كينه و دشمنى شديدى نسبت به مسلمانان از همان زمان در روان تمدن
اروپايى ريشه دواند».(3)
سيدجمال نيز مى گويد: «دول غربى در مورد تهاجم و ابراز دشمنى نسبت به مسلمانان و
ذليل كردن آنان در نظر ديگران چنين عذر و بهانه مى آورند كه ممالك اسلامى از لحاظ
انحطاط و عقب ماندگى به جايى رسيده اند كه نمى توانند با اتكاى به خود قوام و ثباتى
داشته باشند».(4)
علاوه بر اين، ممالك اسلامى در دو قاره آسيا و آفريقا، گذشته از اهمّيت اقتصادى
و بازرگانى و منابع زيرزمينى و مواد اوليه و...، داراى اهمّيت استراتژيكى بسيار
مهمى هستند و «همه راه هاى دريايى و هوايى بزرگ كه از غرب به شرق مى رود و همه راه
هاى زمينى كه از شمال به جنوب نفوذ دارد از كشورهاى اسلامى مى گذرد، به خاطر داشتن
اين امتيازات است كه فشار اروپاى استعمارى به اين مناطق بزرگ ترين و سنگين ترين
فشار در تاريخ استعمار مى باشد».(5)
مرحوم دكتر عنايت مى نويسد:
«قرن نوزدهم سرآغاز دوره اى است كه در طى آن اروپاييان گزارش ها و افسانه هاى
بدخواهانه ديرين را درباره اسلام و پيامبر اسلام به تدريج كنار گذاشتند و در پى آن
برآمدند تا حقيقت اسلام را بشناسند و به اين معنا قرن نوزدهم به طور نسبى قرن «آرام
گرفتن ستيزه هاى ديرين» ميان اسلام و مسيحيت است. ولى اگر مسأله را از ديدگاه سياسى
بنگريم وضع را برعكس مى يابيم؛ چون قرن نوزدهم روزگار هجوم استعمار غرب به شرق به
طور عام و به سرزمين هاى اسلامى به طور خاص بود و تنها در (اواسط قرن نوزدهم)...
علاوه بر آن كه فرانسه الجزاير را اشغال كرد، وقايعى چون واكنش انگليس بر ضد ايران
در قضيه هرات... و يا افزايش فشارهاى مالى و سياسى انگليس و فرانسه در... مصر در
زمان خديوى اسماعيل، همگى نشانه هاى كافى از سوداهاى استعمارى غرب در حق منافع
مسلمانان بود».(6)
سيدجمال در نامه اش به جوانان مصر نوشته است:
«ما در كوچه ها سرمان را از خجلت نمى توانيم بلند كنيم. رجال و زعماى قوم ما دست
انگليسى ها را مى بوسند. اى خواننده، اگر از وضع سپاه و لشكر ما بپرسى، همين كافى
است كه بگويم ژنرال وود انگليسى رئيس كل قواى مملكت اسلامى مصر مى باشد و او را
براى اضمحلال و محو كردن ما فرستاده اند. دست فرزندان مصرى را در قاهره و اسكندريه
از كارها كوتاه و به جاى آن افراد انگليسى گمارده اند».(7)
نمونه ديگرى از نفوذ استعمار در كشورهاى اسلامى و حق مالكيت قائل شدن آنها براى
خود،برقرارى حق «كاپيتولاسيون» بين انگلستان و عثمانى است:
«با عقد قرارداد انگلستان و عثمانى در سال 1838، در سراسر مناطقى كه به طور
واقعى يا اسمى جزو امپراتورى عثمانى بودند رسم كاپيتولاسيون برقرار شد، و بازرگانان
بيگانه حق خريد و فروش كالا را در اين منطقه از جمله مصر پيدا كردند و با استفاده
از امتيازها و مصونيت هايى كه به موجب كاپيتولاسيون داشتند، سودهاى هنگفتى را كه از
اين راه به چنگ مى آوردند به خارج مى فرستادند. علاوه بر اروپاييان، يهوديان و
ارمنيان و يونانيان فعاليت هاى اساسى مالى و بازرگانى و صنعتى را در دست داشتند».(8)
از نظر داخلى، سيدجمال الدين با اظهار درد و تأسف وضع فلاكت بار مسلمانان آن روز
را چنين بيان مى كند:
«من براى گذشتگان مسلمين گريه مى كنم و به خاطر متقدمين نوحه سرايى مى كنم، كجا
هستيد شما اى مردان رحمت و صاحبان تعصب و شفقت؟ كجا هستيد اى مردان مظاهر مروت و
انصاف، اى نيرومندان بزرگ؟ كجا هستيد اى فرزندان نجابت و بزرگى و اى حاميان مظلومان
در مواقع سختى وشدت؟ كجا هستيد اى بهترين امت كه براى عبرت جهانيان پديدآمديد تا
مردم را به نيكى و احسان امر كنيد و آنها را از زشتى ها بازداريد؟ كجا هستيد اى
بزرگان با اصل ونسب كه براى اجراى عدالت تلاش مى كرديد و انصاف را رعايت مى نموديد،
از روى حكمت و دانش حرف مى زديد؟ كجا هستيد اى بنيان گذاران امت نيكو؟ آيا از روزنه
گورهاى خود به كارهاى فرزندان خود كه بعد از شما كرده اند نگاه نمى كنيد؟ به آن
بلاهايى كه فرزندان و همدينان شما گرفتار شده اند نظاره نمى كنيد؟ نمى بينيد كه از
سنّت شما منحرف شده اند، از راه شما بيرون آمدند؟ درنتيجه، راه راست شما را گم
كردند به چندين فرقه و شعب تقسيم شدند تا اين كه ضعف و سستى طورى آنها را فراگرفته
كه دل ها از تأسف به حال آنان آب مى شود، جگرها از غم و اندوه آنان مى سوزد، شكار
بيگانگان شده اند».(9)
سيد جمال الدين حسينى بيدارگر شرق (زندگى نامه)
سيد جمال الدين در شعبان سال 1254 در ده اسدآباد همدان به دنيا آمد. در حدود
1264 قمرى كه ابتداى سال دهم عمر او بوده به اتفاق پدرش به قزوين مى رود و به مدت
دو سال به تحصيل علوم مى پردازد. در ابتداى سال 1266 قمرى در تهران با آقا
سيدمحمدصادق طباطبايى آشنا مى شود و به دست ايشان، در سنين يازده تا دوازده سالگى،
لباس روحانيت مى پوشد.(1)
در همان سال به عتبات مى رود و به حضور شيخ مرتضى انصارى مى رسد و مدت چهار سال در
خدمت شيخ كه متوجه حدت و جودت ذهن وى شده بود مشغول تحصيل و استفاده علوم مى شود و
حتى مخارج وى را هم اومتكفّل مى شود.(2)
تقريباً در آغاز هفده سالگى، سيدجمال به بوشهر و از آن جا به هندوستان سفر مى
كند و طى اقامت يك سال و چند ماهه خود در آن جا علوم و رياضى جديد و ... را فرا مى
گيرد و در حدود اواخر سال 1273 قمرى يا اوايل سال 1274 قمرى به مكه و كربلا و نجف
مى رود و در اواخر سال 1276 قمرى يا اوايل سال 1277 قمرى اولين سفرش را به ايران
انجام مى دهد.(3)
او در سال 1278 قمرى وارد كابل مى شود و پس از چهار سال اقامت در افغانستان، از آن
جا خارج شده و بار ديگر در سال 1284 قمرى وارد كابل شده و يك سال بعد رهسپار هند مى
شود كه در اين ايام يكى از لانه هاى استعمار شده بود.
سيد در اواخر سال 1285 قمرى براى اوّلين بار وارد مصر، دومين لانه استعمار شده و
پس از چهل روز اقامت در آن جا به سال 1286 قمرى وارد استانبول مى شود(4)
و پس از اين كه عللى براى اخراج سيد در استانبول فراهم شد، در اواخر همان سال از آن
سرزمين حركت كرده و در محرم سال 1287 وارد مصر گرديد.(5)
در اين سفر سيد به مصر، وى پس از حدود نه سال اقامت در آن جا، با اخراج و تبعيد در
سال 1296 قمرى، به جده رفته و از آن جا به هندوستان مى رود و در حيدرآباد مشغول
فعاليت فرهنگى و سياسى مى شود، تا اين كه به تحريك و دستور حكومت انگليس در زمان
قيام اعرابى پاشا در مصر، سيد را از آن جا اخراج و به كلكته مى فرستند. در سال 1300
قمرى از هند خارج مى شود و به لندن و سپس پاريس مى رود(6)
و در آن جا مجله عروة الوثقى را منتشر مى كند. با دعوت از بلنت، او در شوال
1302(جولاى 1885) بار ديگر وارد لندن شده، به اتفاق بلنت با چرچيل ملاقات مى كند.(7)
سيدجمال در سومين سفرش به ايران، در شعبان 1303 وارد بوشهر مى شود و بعد به
تهران آمده به منزل حاجى امين الضرب مى رود. يك سال بعد او عازم روسيه شده و حدود
دو سال در پترزبورگ مى ماند.(8)
در ژوئيه 1889 (ذيقعده 1306) تذكره خود را ويزا كرده به آلمان مى رود و در مونيخ با
ناصرالدين شاه ملاقات مى كند. طى اين ديدار، شاه از وى تقاضا مى كند كه به ايران
بيايد و قانون بنويسد.(9)
پيرو مذاكرات با امين السلطان و شاه، رسماً و به طور ديپلماتيك مأمور مذاكره با
مقامات روسيه مى شود و در حدود محرم 1307 به مسكو و پترزبورگ مى رود. پس از چند
روز، طى چهارمين و آخرين سفرش به ايران، به تهران مى آيد كه با توطئه هاى امين
السلطان و درباريان مواجه مى شود و شاه دستور تبعيدش را مى دهد، ولى سيد به حضرت
عبدالعظيم مى رود، پس از چند ماه فعاليت شديد عليه شاه و استبداد داخلى، عمال شاه
او را به وضع فجيعى از بست بيرون مى كشند و در جمادى الاولى 1308 حركتش مى دهند.
سيد به خانقين و بغداد و از آن جا به بصره مى رود و در اوايل سال 1309 قمرى وارد
لندن مى شود.(10)
وى حدود اواخر سال 1309 قمرى يا اوايل 1310 قمرى به استانبول عزيمت مى كند كه آخرين
مسافرت سيد به استانبول يا سفرى است كه به مرگش ختم شد (1314ق).(11)