الگوى زعامت
(زندگينامه سيدالفقهاء والمجتهدين آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي)

محمد لك على آبادى

- ۳ -


در گذشته معمول نبود كه اگر كسى اجازه وكالتى بگيرد، آن اجازه وكالت در دفترى ياداشت شود. و در نتيجه ممكن بود در طول چند سال مرجعيت يك نفر چند هزار وكالت و اجازه گرفته شود و چون دفتر و ثبت و ضبطى نبود، عدد اينها غير مشخص و كسى درست نمى دانست آيا فلان نقطه وكيل براى وجوهات دارد يا ندارد؟
ولى معظم له از همان روزهاى اول زعامت ، دستور دادند دفترى تنظيم گردد، در آن دفتر نام آن شخص و حدود وكالت و مضمون وكالتنامه و محل سكونت آن شخص و نام كسانى كه به معرفى و توثيق آنها اين وكالت داده شده درج مى شد و در مواردى كه تخلفى ديده مى شد آن وكالتنامه استراد مى گرديد. اين اقدام معظم له امر وكالتنامه را از هرج و مرج خارج ساخت . ضمنا دفتر ديگرى هم براى مراسلات تنظيم شد. نامه ها با نمره وارد دفتر مى شد و با نمره جواب داده مى شد.
هميشه مشخص بود كه مرجع به فلان موضوع چه جوابى داده است ، ممكن است تعدادى اين اقدام معظم له را مهم نشمارند و بگويند اين كارى است كه در همه موسسات معمول است ، يك تجارتخانه همه اينها و بيشتر از اينها را دارد، البته اين درست است ولى نبايد فراموش كرد كه اين اقدام معظم له در محيطى انجام گرفته كه شعار قافله سالار اين بود كه : نظم در بى نظمى ، نقشه در بى نقشگى ، برنامه در بى برنامه گى است و رمز بقاء روحانيت را حساب و كتاب نداشتن و برنامه نداشتن مى دانستند.
بنابراين ، اين عمل به منزله مجاهده عظيم و يك قدم بزرگ بايد محسوب گردد.
عدم دخالت فرزندان در امر مرجعيت
OOO
آيت الله سيد مرتضى مبرقعى (فقيه ):
يك صفت بارزى كه در آيت الله بروجردى وجود داشت ، اين بود كه حاضر نبودند به خاطر فرزندانشان به جهنم برود. نوعا آقايان در رابطه با فرزندانشان ، در مى مانند و از اين ناحيه ، ضربه به آنها وارد مى شود، ولى آيت الله بروجردى و امام خمينى ، بسيار بر اين امر مواظبت مى كردند و نمى گذاشتند بر مرجعيت اسلام كه آبروى آن آبروى اسلام است ، از جانب فرزندان لطمه اى وارد شود.
به عنوان نمونه : يك مرتبه ، برخى خدمت آيت الله بروجردى رسيدند و گفتند: آقازاده را بفرستيد تااقامه نماز كند.
ايشان بسيار ناراحت شدند و فرمودند:چه مى گوئيد؟مگر اسلام را ملعبه مى دانيد كه اين حرفها را مى زنيد.
صراحت مرجع مسلمين
آيت الله شهيد مرتضى مطهرى :
در سالهائى كه در قم بودم ، يك وقت يكى از خطباى معروف ايران به قم آمد و اتفاقا ديد و بازديد ايشان ، در حجره بنده بود. در آنجا از ايشانديدن مى شد. يك روز در مدت اقامت ايشان در قم ، شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به خانه آيت الله بروجردى برده بود. آن موقع يك ساعت قبل از وقت درسى ايشان بود و معمولا ايشان در آن وقت مطالعه مى كردند و كسى را نمى پذيرفتند. در مى زنند و به خادم مى گويند: به آقا بگوئيد فلانى به ملاقات شما آمده است . خادم پيغام را مى رساند و بر مى گردد و مى گويد، آقا فرمودند: من فعلا مطالعه دارم ، وقت ديگرى تشريف بياوريد.
آن شخص محترم هم بر مى گردد و اتفاقا همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آيت الله بروجردى براى درس آمدند، من را در صحن ديدند و فرمودند:
من بعد از درس براى ديدن فلانى به حجره شما مى آيم . گفتم : ايشان رفتند، فرمودند: پس وقتى ايشان را ديدى بگو: حال من وقتى تو به ديدن من آمدى ، مانند حال تو بود، وقتى مى خواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى ، من دلم مى خواست وقتى با هم ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من مطالعه داشتم و مى خواستم براى درس بيايم .
پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرت خواهى آيت الله بروجردى را ابلاغ كردم و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به آن مرد محترم گفته بودند: تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم : آيت الله بروجردى خواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه شما حركت كرديد معذرت خواهى كردند. آن مرد جمله اى گفت كه براى من جالب بود، گفت : نه تنها به من يك ذره برنخورد، بلكه خيلى هم خوشحال شدم ، زيرا ما اروپائيها را مى ستاييم كه مردمى صريح هستند و رودروايسيهاى بيجا ندارند. من كه قبلا از ايشان وقت نگرفته بودم ، غفلت كرده ، در وقت نامناسبى رفته بودم . من از صراحت اين مرد خوشم آمد كه گفت : حالا من كار دارم . آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتى مرا مى پذيرفت و دائما در دلش ناراحت بود و با خود مى گفت : اين بلا چه بود كه بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد؟!من بسيار خوشحال شدم كه در كمال صراحت و رك گويى مرا نپذيرفتند، چقدر خوب است مرجع مسلمين اينطور صريح باشد.
رد كردن ديدار با پاپ
OOO
آيت الله شيخ على پناه اشتهاردى :
روزى حقير، با يكى از رفقاء اول صبح (كه طبق قرار، بايد صبح اول وقت به محضر آيت الله بروجردى مى رفتيم تا در رابطه با كتابى كه به دستور ايشان ، عده اى مسوول آن بودند، مطالبى را املا كنند و ما ياداشت كنيم )در خدمت آقا بودم كه مرحوم حاج احمد خادم آمد و عرضه داشت : شخصى از كرمانشاه آمده و تقاضاى ملاقات دارد. ايشان در ابتداءامتناع كرد. ما از محضر ايشان تقاضا كرديم ، لذا به آن شخص اجازه ملاقات دادند. او به محض ورود، خود را معرفى كرد تا رسانيد به اين كه از مرتبطين به شاه است . آيت الله بروجردى با ناراحتى فرمود: به من چه كه تو با شاه رفيقى ، مقصودت چيست ؟
گفت : آقا من با پاپ ارتباط دارم ، مى توانم او را به ملاقات شما بياورم ، ايشان فرمود: من ، به چنين ملاقاتى كه رضاى خدا و سود اسلام در آن نيست ، مايل نيستم . بعد به آن باخترانى فرمود:
من آن وقت كه اصفهان بودم ، تعدادى از شاگردانم در آذربيجان بودند. بعدها ديدم اين آقايان از آذربيجان برايم نامه اى نوشتند كه چون شما را اعلم مى دانيم ، بر خود لازم ديده ايم مردم را به شما ارجاع دهيم . (در حالى كه آيت الله اصفهانى در قيد حيات بودند)رساله هاى عمليه خودتان را به اين ناحيه بفرستيد. من در جواب نوشتم :
كار شما درست نيست ، من نه رساله مى فرستم و نه به چنين كارى رضايت دارم ، زيرا مردم هم اكنون مرجع تقليد دارند و تقليدشان هم ، بر طبق موازين شرعى ، محكوم به صحت است . چه وجهى دارد كه شما مردم را به ديگرى ارجاع دهيد.
ايشان با نقل اين داستان ، مى خواستند بى اعتنايى خود را به شهرت طلبى و مقام خواهى ، به آن فرد باخترانى بفهمانند، كه مى پنداشت ايشان از ترتيب ملاقات با پاپ چون باعث جلب توجه مردم به ايشان است ، استقبال خواهند كرد.
آقا شيخ حسنعلى نخودكى مريد آيت الله بروجردى
OOO
آيت الله سيد موسى شبيرى زنجانى :
آقاى بهجت نقل مى كردند كه وقتى آقا شيخ محمود حلى (9) به نجف آمدند و ما براى ديدن ايشان خدمتشان رسيديم ، ايشان هم براى بازديد به خانه ما آمدند و وقتى آيت الله خوئى شنيدند، آقا شيخ محمود به منزل ما مى آيند، براى ديدار ايشان تشريف آوردند تا به اصطلاح ، ديد ديگرى (از نظر معنوى )به ايشان كنند. آقا شيخ محمود يك ساعت تاخير كردند و آقاى خوئى منتظر نشستند تا اينكه تشريف آوردند.
آقا خوئى فرمودند: من دلم مى خواست مقدارى از آقا حسنعلى نخودكى اصفهانى (10) تعريف كنيد، تا وقتى ما مى خواهيم براى اثبات علم ماوراء، دليل بياوريم تنها از آيات و روايات استفاده نكنيم بلكه از حالات يك شخص هم در اين مورد استفاده كنيم .
آقا شيخ محمود فرمودند: آقا شيخ حسنعلى مختصرات داشت (يعنى مختصرى از مطالب و عوالم را داشتند)و اگر شما به همين كارتان (تربيت طلاب )توجه كنيد بيشتر مى توانيد به اسلام خدمت كنيد و تازه آقا شيخ حسنعلى ، مريد يكى از شماها بود. كه آقاى بهجت مى فرمودند: منظورشان آقاى بروجردى بود.
سفر به مشهد و دورى از مقام طلبى
آيت الله شهيد مرتضى مطهرى :
قبل از اينكه ايشان به قم بيايند، من از نزديك خدمت ايشان ارادت داشتم ، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسيده بودم . مردى بود در حقيقت با تقوى و به راستيموحد.
نگوئيد هر كس مرجع تقليد شد، البته موحد هست . توحيد هم مراتب دارد، بله ، اگر به مقياس ما و شما حساب كنيم ، مراجع تقليد درجات خيلى بالاتر از تئحيد من و شما دارند ولى وقتى كه من مى گويم موحد، يك درجه خيلى عالى را مى گويم . او كسى بود كه اساسا توحيد را در زندگى خودش لمس مى كرد، يك اتكا و اعتماد عجيبى به دستگيريهاى خدا داشت . سال اول بود كه ايشان به قم آمده بودند، تصميم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اينكه نذر گونه اى داشتند، در آن وقت كه بيمار شده بودند (آن بيمارى معروف كه احتياج به جراحى پيدا كردند و ايشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل كردند و بعد به خواست علماى قم به قم رفتند) در دلشان نذر كرده بودند كه اگر خداوند به ايشان شفا عنايت بفرمايد، بروند زيارت حضرت رضا عليه السلام بعد از شش ماه كه در قم ماندند و تابستان پيش آمد، تصميم گرفتند بروند مشهد.
يك روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان ، طرح مى كنند كه من مى خواهم به مشهد بروم و هر كس هم همراه من مى آيد اعلام بكند . اصحابشان عرض مى كنند بسيار خوب ، به شما عرض مى كنيم .
يكى از اصحاب خاصشان كه هم اينك يكى از مراجع تقليد است ، براى من نقل كرد ما دور هم نشستيم ، فكر كرديم كه مصلحت نيست آقا بروند مشهد . چرا؟چون آقا را ما مى شناختيم ، ولى در آن زمان هنوز مردم تهران ايشان را نمى شناختند، مردم خراسان نمى شناختند، و به طور كلى مردم ايران نمى شناختند بنابراين تجليلى كه شايسته مقام اين مرد بزرگ هست نمى شود، بگذاريد ايشان يكى دو سال ديگر بمانند. براى نذرشان هم كه صيغه نخوانده اند كه نذر شرعى باشد. در دلشان اين نيت را كرده اند بعد كه معروف شدند و مردم ايران شناختند با تجليلى كه شايسته شان است بروند، تصميم گرفتيم كه اگر دوباره فرمودند، ايشان را منصرف كنيم . بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: از آقايان كى همراه من مى آيد؟
هر كدام از دوستان حرفى زدند و بهانه اى را تراشيدند. يكى گفت : اى آقا شما تازه از بيمارى برخاسته ايد(آن وقت فقط اتومبيل بود و هواپيما نبود )ناراحت مى شويد، ممكن است بخيه ها باز شود.
ديگرى چيز ديگرى گفت . ولى از زبان يكى از رفقا درز كرد كه چرا شما نبايد به مشهد برويد. جمله اى گفت كه آقا درك كرد اينها مى گويند نرو مشهد، به خاطر اين است كه مى گويند هنوز مردم ايران شما را نمى شناسند و تجليلى كه شايسته است به عمل نمى آيد. آن آقا براى من نقل مى كرد: آقا تا اين جمله را شنيد، تكانى خورد (آن وقت ايشان هفتاد سالشان بود)
گفت : هفتاد سال از خدا عمر گرفته ام و خداوند در اين مدت تفظلاتى به من كرده است و هيچ يك از اين تفظلات تدبير نبوده است ، همه تقدير بوده است . فكر من هميشه اين بوده كه ببينم وظيفه ام در راه خدا چيست ، هيچ وقت فكر نكرده ام كه من راهى كه مى روم ترقى مى كنم يا تنزل ، شخصيت پيدا مى كنم يا پيدا نمى كنم ، فكرم هميشه اين بوده كه وظيفه خودم را تدبير كنم . وقتى كه خدائى دارم ، وقتى كه عنايت حق را دارم ، وقتى كه خودم را به صورت يك بنده و يك فرد مى بينم ، خدا هم مرا فراموش نمى كند، خير، مى روم !
و ديدم اين مرد از روزى كه فوت كرد، روز به روز خداوند بر عزت او افزود . آيا آيت الله بروجردى نعوذ بالله با خدا قوم و خويشى داشت كه مورد تفضل و يا عنايت حق باشد؟ابدا امدادهاى الهى به افراد، به اجتماعات و به بشريت حسابى دارد. آرى يك فرد در زندگى عملى خود اگر كوشش و اخلاص را توما داشته باشد، خداوند او را از راههايى كه خود آن فرد نمى داند تاييد مى فرمايد: ان تنصرو الله ينصركم و يثبت اقدامكم (11) شما اگر حقيقت را يارى كنيد، حقيقت به يارى شما مى آيد.
اقتداء مقدسين به آيت الله بروجردى
آيت الله سيد موسى شبيرى زنجانى :
از آقا شيخ محمد واعظ زاده شنيدم كه در سنه 1304 عده اى از مقدسين مشهد بعد از آقا شيخ محمد تقى بجنوردى ، پشت سر هيچ كس نماز نخوانده بودند،وقتى آقاى بروجردى براى زيارت به مشهد مشرف شدند، آن عده نيز به ايشان اقتداء كردند. كه اين نشانه زهد و تقوى ايشان بود.
عنايت امير المومنين عليه السلام
OOO
آيت الله خزعلى :
ايشان در سال 1364 قمرى به مشهد مسافرت كردند و حاج شيخ على اكبر نهاوندى (رحمه الله عليه )كه امام جماعت حرم مطهر امام رضا عليه السلام بود خدمت آيت الله العظمى بروجردى مى گويد: من شصت سال است كه امام جماعت حرم مطهر بوده ام و الان كه ماه رمضان رسيده است مايلم امامت اين ماه با شما باشد كه همه ائمه جماعات و آقايان كه پشت سر هر كس اقتداء نمى كردند، پشت سر ايشان ايستادند و من نيز در آن زمان در مشهد بودم و به فيض نماز جماعت ايشان رسيدم . كه در آن موقع بلندگو نبود، چند مكبر در بين صفوف قرار داده بودند تا ركوع و سجود ديگرى مواقف نماز را اعلام كنند.
آقاى نهاوندى بعد از مدتى به عراق مشرف شد و مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهانى كه در حرم مطهر امير المومنين نماز جماعت مى خواند به آقاى نهاوندى مى فرمايند:
امشب نماز را به جاى من در حرم اقامه كنيد. كه ايشان بعد از نماز مغرب مشغول نماز نافله است كه صدايى از قبر امير المومنين عليه السلام مى شنود: جادادى ، جاداديم . در مشهد به پسرم حاج آقا حسين جا دادى ، جا داديم . عظمت ولدى فعظمتك !
كه اشك از چشمان آقاى نهاوندى جارى مى شود و وقتى به ايران باز مى گردد و خدمت آيت الله بروجردى جريان را عرض مى كند اشك از چشمان آقاى بروجردى هم جارى مى شود و مى فرمايند:
جدم به من محبت كرده است .
عنايت امام حسين عليه السلام
آيت الله شيخ حسين نورى همدانى :
يك وقت در محضر آيت الله بروجردى درباره ديد چشم بحث شد. ايشان با اينكه سنشان قريب نود سال بود، هيچ وقت احتياج به عينك پيدا نكرده بودند و دور و نزديك را بدون عينك مى ديدند و در موقع مطالعه هم ، هرگز عينك به چشم نمى زدند، مى فرمودند:
من در بروجرد كه بودم يك وقت در اثر مطالعه زياد در چشمم احساس ضعف كردم و درد چشم گرفتم ، در بروجرد مراسم مخصوصى روز عاشورا اجراء مى گردد، بدين ترتيب كه : در نقطه هاى مختلف شهر گل درست مى كنند و مردم خود را در آن روز با گل از سر تا پا آغشته مى كنند و دسته دسته به عنوان عزادارى حركت مى كنند، من هم يك روز عاشورا، در آن جمع بودم و به قصد استشفاء مقدارى از گل بدن يكى از افراد را گرفته و بر چشم خود ماليدم ، چشمم خوب شد از آن تاريخ درد چشم بر من عارض ‍ نشده است ، ولى تا زمانى كه زنده هستم راضى نيستم اين موضوع بازگو شود.
فصل سوم : شخصيت علمى
وسعت معلومات
آيت الله شهيد مرتضى مطهرى :
آقاى بروجردى در فقه و اصول مرد فوق العاده متبحر و صاحبنظرى بود و بر تفاسير قرآن هم مسلط بود و بيش از نصف قرآن را حفظ بود. ادبيات عربش فوق العاده خوب بود. انسان باور نمى كرد كه يك مرد فقيه ، به ادبيات فارسى هم اين چنين مسلط باشد. گاه مى شد كه به يك مناسبتى شعرى از مولوى يا حافظ مى خواند، انسان نمى فهميد كه او تا بر اينها مسلط نباشد نمى تواند اينها را به يك مناسبتى در جاى خود بخواند. در اطلاعات تاريخى هم خوب بود.
ترك كردن مطالعه مثنوى
OOO
آيت الله فاضل لنكرانى :
ايشان با اينكه مسوليت هاى مهمى بر دوش داشت ، اما مطالعه اش فوق العاده بود. مى فرمود: هرگاه از كارهاى ديگر خسته مى شوم ، مطالعه مى كنم ، با مطالعه رفع خستگى مى كنم ! از نظر نوع مطالعه متنوع بود. مطالعه ايشان منحصر به فقه و اصول و كتب روائى نبود. بلكه در تاريخ ، رجال و... مطالعه مى كرد. حتى گلستان سعدى را، از اول تا به آخر، حاشيه زده بود، با اينكه فقيه و مرجع تقليد بود.
داستان عجيبى را من خودم از ايشان شنيده ام كه نقل مى كنم :
ايشان يك وقت فرمودند: به خاطر همين علاقه اى كه به مطالعه انواع و اقسام چيزها داشتم ، تصميم گرفتم كتاب مثنوى را مطالعه كنم . برنامه را طورى تنظيم كردم كه ظهرها، بعد از ناهار و قبل از استراحت ، دقائقى به مطالعه مثنوى بپردازم . مدتى به مطالعه مثنوى مشغول بودم . يك روز كه از اطاق ناهار خورى به اطاق استراحت مى رفتم تا مثنوى را مطالعه كنم ، صدائى را شنيدم كه به من گفت : فلانى ، مطالعه مثنوى را رها كن ، تو را به جائى نمى رساند.
از آن به بعد با اينكه به مطالعه مثنوى علاقه داشتم ، مطالعه آن را ترك كردم . اين را من خودم ، بدون واسطه از ايشان شنيدم . اگر چنانچه با واسطه مى شنيدم باور كردن آن ، برايم مشكل بود.
تسلط آيت الله بوجردى بر علوم مختلف
آيت الله شيخ على صافى گلپايگانى :
ايشان از نظر علمى فرد جامعى بودند، در فقه ،اصول ، تفسير، رجال ، تاريخ ، فلسفه و... صاحب نظر بودند.
تسلط ايشان بر اقوال عامه ، فوق العاده بود، به همين خاطر هم ، استنباطهاى خوبى داشتند، در فلسفه تبحر كامل داشتند، از شاگردان ممتاز جهانگير خان در اصفهان بوده اند. گفته مى شد در فلسفه بعد از مرحوم سبزوارى تا آن زمان ، كسى مانند مرحوم كمپانى و آيت الله بروجردى نيامده است . شعرهاى منظومه را به خوبى حفظ داشتند. در رجال ، اجتهاد مى كردند و تنها به نقل نظر ديگران اكتفا نمى كردند. در اصول صاحب مبنى بودند، در مسائلى مانند مفهوم ، ترتب و... مبانى جديد داشتند.
از جهت ادبيات خيلى دقيق بودند، تا همين اواخر، اشعار سيوطى را در حفظ داشتند، يادم هست : نماز جماعت ايشان را تقرير كرده بودم ، خدمتشان دادم ، بعد از مطالعه فرمودند: يك اشتباه ادبى داريد و آن اينكه اسم علمى را با الف و لام نوشته ايد.
و آنچه را هم خوانده بودند خيلى دقيق و خوب خوانده بود. از همان اوان تحصيل بر كتابى كه خوانده بود، به صورت تحقيقى و اجتهادى ، حاشيه زده بود.
نكته ديگر، جنبه تتبع و تحصيل آيت الله بروجردى بود. هرگاه به نقل قول و نظريه اى برخورد مى كرد، تا حد امكان ، به جستجو مى پرداخت تا مصدر اوليه آن را به دست آورد.
به عنوان مثال : مقتاح الكرامه در نقل اقوال نسبتا، كتاب معتبر و جامعى است ، ولى ايشان به نقل صاحب مفتاح الكرامه ، اكتفاء نمى كرد و نظريه را، حتى الامكان از مصدر اوليه اش نقل مى نمود. به خاطر همين روحيه تحقيق و تتبعى كه در آيت الله بروجردى بود، گاه مى شد استفتائى كه ما براساس نظر خود ايشان ، جوابش را تنظيم كرده بوديم ، وقتى به ايشان داديم نظريه مخالف مى دادند و مى فرمودند:انا فى كل يوم رجل
اهميت آيت الله بروجردى به اجازه روايت
OOO
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى :
او دومين حسين است كه دوستى ميان من و او بيش از نيم قرن است ادامه دارد و خللى در آن به وجود نيامده است .
همان طور كه من نيز همچنان محبت خالصانه ام را نسبت به آنها حفظ كرده ام ، هر چند اولى چهره در نقاب خاك كشيد و او، حجت فقيد اسلام شيخ محمد حسين كاشف الغطاء است . اما سيد آقا حسين بروجردى اشتغال به امر مرجعيت عظمى و كارهاى زعامت و رياست دينيش مانع از آن نگشته كه فراموش كند(12) .
پيوسته برايم نامه مى فرستد و از هر كس از اهل نجف كه به خدمتش مى رسد سراغ مرا مى گيرد. در سال 1365 ق كه در راه زيارت مشهد امام رضا عليه السلام به قم رفتم ، وقتى را براى ملاقات تعيين كرد و درس شبانه خود را به خاطر من تعطيل نمود.
ملاقات ما نزديك به سه ساعت طول كشيد كه در خلال آن مرا از تاليفات پر ارزش خود مطلع كرد.
ايشان به علت اينكه از استاد علامه ام ، محدث بزرگوار حاج ميرزا حسين نورى (اعلى الله مقامه )اجازه روايت نداشت ، از من به خاطر رابطه خاصى كه با مرحوم علامه محدث ، داشتم اجازه خواست و من اجازه روايت به ايشان دادم .
ايشان هميشه اين مطلب را كه از من اجازه گرفته است را مى گويد، وقتى در سال 1371 ق علامه شيخ على اردوبادى به زيارت حضرت رضا عليه السلام رفت ، در جلسه اى با ايشان در قم از او نيز اجازه خواست .
ايشان در آن جلسه مشايخ خود را ذكر نموده و مرا نيز يكى از آنها به شمار آورده است كه وقتى جناب آقاى اردوبادى به نجف بازگشت اين مطلب را برايم نقل كرد.
ديگران نيز، نظير آن را برايم نقل كرده اند، كه اين از فضل و بزرگوارى و حسنات اوست و من آن را فراموش نخواهم كرد.
سبك آيت الله بروجردى در طبقه بندى روات
OOO
آيت الله شيخ حسين نورى همدانى :
آيت الله بروجردى (اعلى الله مقامه )به اندازه اى محيط به تراجم روايان احاديث بود كه مثل اينكه اينان را بزرگ كرده ، هر كدامش كه نام برده مى شد، متولد شده كجاست ، در كجا زندگى كرده است ، از كبار كدام طبقه و از صغار كدام طبقه ، چند امام را درك كرده ، چه تاليف كرده است ، خلاصه به قول بعضى از آقايان (يعد الرجال بانامله )با انگشتهايش رجال را مى شمرد.
مى فرمودند: من طبقه بندى رواه را از كافى شروع كردم . يعنى كافى را گذاشتم جلو (اصولا و فروعا)و اساتيد كلينى را جمع كردم كه روى هم سى و شش نفر بودند: يكى از آنان على بن ابراهيم ، يكى ديگر ابوجعفر محمد بن يحيى عطار، يكى ديگر احمد بن ادريس ‍ كه كنيه اش ابوعلى اشعرى و هكذا... بعد براى هر كدام ، يك جزوه قرار دادم ، مثلا از اول كافى تا آخر كافى آنچه كه كلينى از على بن ابراهيم نقل كرده در يك جزوه نوشتم (البته متون را حذف كرده ولى استاد را نوشتم ) اين جزوه مال على بن ابراهيم .
بعد يك جزوه ديگرى براى محمد بن يحيى ابو جعفر عطار قمى ، اين هم خيلى خبر دارد، شايد بيشتر از على بن ابراهيم خبر داشته باشد. يكى ديگر از اينان احمد بن ادريس ابوعلى اشعرى است كه براى ايشان هم جزوه اى ترتيب دادم ، بعد رفتم سراغ اساتيد بالاتر، مثلا على بن ابراهم از كى نقل كرده كه بيشتر از پدرش و گاهى هم از غير پدرش . اين را هم در همان جزوه على بن ابراهيم نوشتم . بعد جزوه محمد بن يحيى كه از كى نقل كرده باز در جزوه مخصوص وى نوشتم . بعد رفتم سراغ اساتيد آن سى و شش تا و همينطور تا برسم به امام معصوم ادامه دادم و همه را در جزوه هايشان مى نوشتم ، در حدود پانزده هزار حديث در اصول و فروغ هست . اين كار كه تمام شد، همين كار را درباره تهذيب انجام دادم . در استبصار لازم نيست ، چون هر چه در استبصار هست ، در تهذيب هم هست ، در من لا يحضر الفقيه هم اين كار لازم نيست چون مرحوم صدوق در نقل احاديث نوعا آن آخرين راوى را ذكر مى كند(زراره مثلا).
بعد يك مشيخه دارد(مشيخه يعنى محل ذكر اساتيد و شيوخ ) در آخر كتاب من لا يحضره الفقيه است ، كه در آنجا مى گويد: مثلا هر چه از زراره نقل كرده ام ، طريق من به او از اين راه است و به وسيله اين اشخاص . و مهم در اينجا همان كافى و تهذيب است و كافى از تهذيب مهم تر است چون با هم فرق دارند: كلينى رسمش اين بوده كه در تمام روايات از خودش تا معصوم اسناد را ذكر كرده است ولى شيخ طوسى اين كار را نكرده ، حديث را كه از كتب مى گرفته اسناد را از خودش تا آن كتاب نقل نمى كرده ، و در آخر كتاب در مشيخه اسناد خود به آن كتاب را ذكر كرده است . آن وقت چون اصول اربع ماه در آن زمان نوعا در دسترس اين بوده ، مثلا كتاب احمد بن محمد بن خالد در پيش شيخ طوسى بوده ، حديث را از كتاب او نقل كرده و از خودش تا او كه سه چهار واسطه مى خورد آنان را ذكر نمى كند و آخرش در مشيخه گفته : هر وقت اسم فلانى را بردم واسطه ميان من و او فلان و فلان است و كار حضرت آيت الله بروجردى اول در كافى بوده ، بعد در تهذيب ، و كسى كه بخواهد كار او را انجام بدهد مى فهمد كه چند بار بايد اين كتاب را ورق زده باشد.
ايشان در اين كار چند نتيجه گرفته بود: