ابحاث تاريخي
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وقوع نسخ در قرآن كريم و عدم استحالۀ نسخ
شرعاً و عقلاً
تلميذ: بعضي
معتقدند كه در قرآن كريم نسخ نداريم؛ يعني آيات ناسخه و منسوخه نيست، در
حاليكه بعضي از آيات را بروشني ميبينيم كه نسبت به بعضي از آيات ديگر
عنوان نسخ دارند؛ مثل آيۀ شريفۀ: أُولُوا الاَْرْحَامِ؛
و اُصولاً چه اصرار و ابرامي در عدم نسخ بايد داشته باشيم؟ و آيا عنوان نسخ
محذوري دارد، كه معتقد به عدم نسخ شدهاند؟
علاّمه: بلي
بعضيها اعتقاد دارند كه نسخ در قرآن نيست؛ و ظاهر كلامشان اينست كه آيات
ناسخه و منسوخه نيست. ولي بعضي از قسمتهاي آيات مثل اينكه قابل انكار
نيست كه ناسخ و منسوخ هستند؛ مثل صدقۀ در نجوي كه خيلي روشن است، دربارۀ
حكمي است كه به نبيّ أكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم رسيده است كه
بعد از اين، هر يك از اصحاب بخواهند با شما بطور نجوي سخني گويند، بايد
مقدّمةً صدقهاي داده باشند، و اين صدقه را تنها أميرالمؤمنين سلام الله
عليه بجاي آورده، و ديگران أصلاً كسي حول و حوش اين مطلب نگشت.
يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوٓا إِذَا نَـٰجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا
بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَنـٰكُمْ صَدَقَةً ذَ'لِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِن
لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
[291]
و يا راجع به
ارث و نزول آيۀ أُولُوا الارْحَامِ؛ چون در
بدو اسلام، مؤمنان از نقطۀ نظر روابط ديني از يكديگر ارث ميبردند؛ و روي
اساس اُخوّتي كه رسول الله بين اصحاب قرار داده بودند احكام ارث جاري
بود، تا اينكه آيۀ أُولُوا الارْحَامِ چون نازل گشت آن حكم را نسخ نمود؛ و
بنا شد بر اساس قرابت رَحِميّت، افراد از يكديگر ارث ببرند، نه از جهت اخوّت
ديني.
وَ الَّذِينَ
ءَامَنُوا مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَـٰهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَـٰئِكَ مِنكُمْ
وَ أُولُوا الارْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي' بِبَعْضٍ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إِنَّ
اللَهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.
[292]
اين آيه ميرساند
كه: آناني كه ارث ميبرند بايد صاحب رَحِم باشند؛ و اين آيه ناسخ آن حكم
اوّل واقع شد.
و آيۀ مباركۀ:
مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ
مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَآ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
[293]
بخوبي دلالت دارد بر وقوع نسخ، بدون هيچ محذوري. و شايد از آن هم روشنتر
باشد اين آيهاي كه ميگويد: چون آيهاي را بجاي آيهاي تبديل كنيم،
ميگويند: اين پيغمبر افترا زده است، و به خدا نسبت دروغ داده است:
وَ إِذَا
بَدَّلْنَآ ءَايَةً مَّكَانَ ءَايَةٍ وَ اللَهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوٓا
إِنَّمَآ أَنتَ مُفْتَر
بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا
يَعْلَمُونَ * قُلْ نَزَّلَهُ و رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ
لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًي وَ بُشْرَي' لِلْمُسْلِمِينَ.
[294]
در اين آيه
بخوبي نشان ميدهد كه آيات نسخ ميشوند؛ و جاي يكديگر را عوض ميكنند؛ و
تبديل و تبدّل در آن صورت ميگيرد. و معلوم است كه مراد، آيات قرآن كريم
است؛ و چون معاندين ميگويند: اين تبديل و تغيير از جانب محمّد است نه از
جانب خدا، و او افترا زده است، در آيۀ بعد ميفرمايد: بگو اين آيات را، چه
ناسخ و چه منسوخ، جبرائيل كه روح القدس است فرو فرستاده است، تا موجب
دلگرمي دلهاي مؤمنان و موجب هدايت و بشارت براي مسلمان باشد.
و مرجع نسخ، به
تحديد زمان و أمَد مدّت حكم منسوخ است. يعني مدّت حكم سابق دائمي نبوده
و تا زمان ورود حكم ناسخ بوده است، و أبداً اشكال ندارد بلكه حتماً بايد
نسخ در شرايع و احكام الهيّه بوده باشد، زيرا كه چه بسا أحكامي بعنوان
دوام تشريع نميشوند؛ و مصلحت و ملاك آنها در بُرههاي از زمان است، و نيز
مصلحت نيست كه بعنوان موقّت بيان شود، يعني بيان توقيت، خلاف مصلحت
است؛ در اين صورت حكم را بطور مطلق تشريع ميكنند و پس از استيفاي مصالح و
ملاكات مندرجۀ تحت آن حكم، آن حكم را نسخ ميكنند.
پس بازگشت نسخ
اينست كه: بواسطۀ آيۀ ناسخ بيان ميشود كه آيۀ منسوخ در امد
خودش بيشتر حكم ندارد، و نميتواند بيشتر از امد و زمان خودش حكم داشته باشد؛
و اين مسألۀ تناقض و تضادّ نيست، بلكه بيان حكم است؛ و حكمها جور به جور
است.
و اگر دو حكم در
ظاهر هم بصورت تضادّ باشند معلوم است كه تضادّ حقيقي نيست؛ به اقتضاي
مصلحت حكمي آمده است و بعد حكم دگري آمده است؛ موطن و مقتضيات عوض شده
و حكم نيز تغيير كرده است.
و علّت اينكه
بعضي اصرار بر عدم نسخ در قرآن كريم دارند اينست كه چنين ميپندارند كه
اين مسألۀ نسخ، موجب مسألۀ تضادّ ميگردد؛ و در احكام نبايستي تضادّ وجود
داشته باشد.
و چون معلوم شد
كه مرجع نسخ به آنستكه إحدَي الآيَتَين امد و مدّت آيۀ ديگر را بيان
ميكند، كه وقتش و زمان عملش چه اندازه بوده است، ديگر مسألۀ تضادّ معني
ندارد؛ تضادّ كجا، مسألۀ نسخ كجا؟
راجع به آنكه اسلام ناسخ اديان است
تلميذ: دليل بر
اينكه قرآن كريم ناسخ تورات و إنجيل ميباشد چيست؟
علاّمه: آياتي در
قرآن كريم وارد است كه دلالت دارد بر اينكه شريعت اسلام شريعت جديدي
است، و تشريع آن بتشريع جديد بوده است؛ مثل آيۀ شريفۀ:
شَرَعَ لَكُم
مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّي' بِهِ نُوحًا وَ الَّذِيٓ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ وَ مَا
وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ'هِيمَ وَ مُوسَي' وَ عِيسَي'ٓ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ
لَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ
اللَهُ يَجْتَبِيٓ إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِيٓ إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ.
[295]
اين آيه بخوبي
روشن است كه آنچه بنوح وصيّت كرده بوديم، و آنچه را كه بتو وحي
فرستاديم، و آنچه را كه به إبراهيم و موسي و عيسي وصيّت كرديم، يعني
شرايع نوح و إبراهيم و موسي و عيسي و آنچه را كه به تو وحي كرديم، تمام
اينها را براي تو شريعت قرار داديم؛ اين قرار دادن شريعت گرچه همان شرايع
سابقه باشد نسخ است؛ يعني ناديده گرفتن حكم سابق، و إنشاء نمودن حكم
جديدي به انشاء و تشريع جديد.
و بنابراين
ميتوان گفت: هر شريعت لاحقه نسبت به شريعت سابقه ناسخ است؛ چون بعنوان
تشريع جديد است.
تلميذ: چرا يهود،
نسخ را جائز نميشمرند؟
علاّمه: ظاهراً
مستند به اين است كه نميخواهند بعد از نزول تورات كه كتاب آسمانيست،
كتاب آسماني ديگري را بپذيرند، و حكم آسماني ديگري داشته باشند. ميگويند:
هر چه هست با تورات ختم شده است، و ديگر بعد از تورات حكم آسماني نيست.
و آيۀ نسخ، همين
معني را ابطال ميكند، كه هيچ گونه قدرتي نميتواند پروردگار را محصور و
مقيّد كند بر التزام بعدم تغيير حكم؛ و او دأبش اينست كه نسخ ميكند و يا
إنساء مينمايد (بفراموشي مياندازد) و بر هر چيز تواناست.
مَا نَنسَخْ
مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ
تَعْلَمْ أَنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ
اللَهَ لَهُ و مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا لَكُم مِّن
دُونِ اللَهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا نَصِيرٍ.
[296]
ولي يهود
ميگويند: ديگر خداوند بعد از نزول حكمي نميتواند آنرا نسخ كند، و نسخ از
شؤون قدرت الهي و مقتضاي علم الهي نيست؛ و بنابراين دست خدا بسته است از
اينگونه امور.
وَ قَالَتِ
الْيَهُودُ يَدُ اللَهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا
بَلْ يَدَاهَ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ.
[297]
آنها اينطور
ميدانند كه خداوند در شش روز اوّل خلقت آسمانها و زمين، احكام را جعل
فرمود و ديگر كار بسته و تمام شد؛ نه تغييري و نه تبديلي صورت نخواهد گرفت،
و البتّه مفاد اين مرام همان بسته بودن و غلّ شدن دست خداست؛ مَعاذَ
اللَه، بلكه دستهاي او باز است، و دو دست او باز است و در عالم آفرينش به
هر گونه كه بخواهد تغيير و تبديل ميدهد و احكام نوين، طبق مصالح تازه
ميآفريند.
* * *
كتّاب وحي و كيفيّت كتابت آنان در زمان نزول
وحي
تلميذ: راجع به
كُتّاب وحي الهي قرآن مجيد: چه قسم بودهاند؟ آيا وقتيكه وحي نازل ميشده
است، بعداً رسول خدا ميفرستادند در پي كاتب
وحي كه بيايد و
بنويسد؟ مثلاً بعضي از كُتّاب وحي، وجود مقدّس حضرت أميرالمؤمنين عليه
السّلام بودهاند، و معلوم است كه آنحضرت پيوسته با رسولالله نبودند؛ بلكه
رسول الله چه بسا آنحضرت را بجنگ ميفرستادهاند و يا براي مأموريّتهاي
ديگري گسيل ميداشتند.
عبدالله بن مسعود
و اُبَيّ بن كَعْب و زَيد بن ثابت، وضع و طريقهشان چگونه بوده است؟ اين
قرائات و اختلاف آنها از كجا پيدا شد؟
علاّمه: بنده
نديدهام در روايتي كه چون وحي نازل ميشد، حضرت رسول الله بفرستند
بدنبال يكي از صحابه و يا يكي از كُتّاب وحي كه بيا و وحي را بنويس! و
امّا اين مطلب هست كه اينها مينوشتند وحي رسول خدا را صلّيالله عليه و
آله و سلّم.
افراديكه
مينوشتند، أميرالمؤمنين صلوات الله عليه بودند و عبدالله بن مسعود و اُبَيّ
بن كعب و زيد بن ثابت و بعضي ديگر.
زيد بن ثابت
بعداً در تأليف اوّل قرآن كه توسّط أبوبكر صورت گرفت تصدّي داشت. و
همچنين در تأليف دوّم قرآن كه توسّط عثمان و در زمان او صورت گرفت نيز
دست اندركار بود. زيد بن ثابت قرآن را تأليف نموده و جمعآوري كرد.
و امّا اختلاف
قرائتها را استناد ميدهند به روايت؛ يعني قُرّاء اينطور از رسول الله روايت
كردهاند. و همينطور است قرائت عاصِم كه قرائت دائر قرآنست؛ او نيز از
أميرالمؤمنين عليه السّلام بيك واسطه روايت ميكند. اين قرّاء هر يك قرآن
را بطرزي خاصّ قرائت ميكرده است، و قرّاء در كيفيّت قرائت با يكديگر
مختلفند؛ مثلاً قرائت اُبيّ بن كعب غير از قرائت عاصم است.
اختلاف قراءات قرآن مستند به روايت از رسول الله
است
قضيّۀ اختلاف
قرائات در تاريخ قرآن، خود يك مسألهايست؛ خود يك مرحله ايست.
باري، آنچه بدست
ميآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه ميشنوند، عين آنرا روايت
ميكنند، و قرائت ميكنند؛ اينطور بنظر نميآيد، يعني اينطور بدست نميآيد.
بلكه اينطور
دستگير ميشود كه در زمان رسول اكرم عدّۀ بسياري، در حدود هفتاد هشتاد نفر يا
بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند، و قرآن را تلاوت ميكردند و ياد
ميگرفتند و سپس آنرا در ميان مردم إشاعه ميدادند.
و اگر در يك جا
اشكالي داشتند، از پيغمبر اكرم سؤال ميكردند و ايشان جواب ميدادند. اينطور
بدست ميآيد.
خلاصه: اين
قرائات توسّط قرّاء طوري نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و
آنرا قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قرائات ابداع نشده است.
بلكه چون مسلمين
ديدند كه حاملان قرآن در قرائتهايشان اينجور ميخوانند، و آنان هم از رسول
اكرم اخذ كردهاند، در نتيجه اين بدست ميآيد كه اين قرائات كه از فلان
قاري يا از فلان صحابي بدست آمده است اين قرائتي است مستند به پيغمبر
اكرم.
و بقول اهل
تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت ميكردند، پس
اختلاف قرائات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله ميشود.
جبرائيل سالي
يكبار خدمت رسول الله ميآمد و آنچه از قرآن، از اوّل وحي تا آنوقت نازل
شده بود به پيغمبر دوباره ميخواند، و وحيش را تجديد ميكرد؛ و پيغمبر هم به
همان طريقي كه أخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب
وحي
ميخواندهاند؛ و از آنها بهمين گونه بمردم انتشار مييافت؛ و در نتيجه اين
وحي با وحي سابق اختلاف پيدا ميكرد. و بنابراين، علّت اختلاف قرائات مستند
به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده ميشود.
تلميذ: آيا هر
سالي كه جبرائيل نازل ميشد و همۀ قرآن را براي رسولالله تلاوت ميكرد،
رسول الله در يك سال همۀ قرآن را براي أميرالمؤمنين عليه السّلام، و در
سال ديگر فقط براي اُبَيّ، و در سال ديگر فقط براي زيد بن ثابت، و همچنين
هر سالي فقط براي يكي ديگر از كاتبين قرآن ميخواندند؟ زيرا ما ميبينيم
اين كاتبين در قرائت با هم اختلاف دارند، و اگر آنچه جبرائيل در هر سال
ميآورده است، حضرت رسول الله براي همه ميخواندهاند، ديگر نبايد با هم
اختلاف داشته باشند، بلكه بايد در هر سال همۀ كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود
كُتّاب وحي قرائتشان در هر سال با قرائت سَنَوات قبل تفاوت كند.
علاّمه: بالاخره
اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند. فقط در سال رحلت رسول
اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست
كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براي من دوبار
تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است؛ و
البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعني به دو كيفيّت. در اين
قسمتها كتاب «إتقان» سيوطي بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّي كشف ميشود.
سيوطي إنصافاً ملاّي زبردستي بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار
تسلّط دارد، و در اين امور خيلي مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است،
بلكه مسلّط در نقل بوده است.
تلميذ: بالاخره
بايد اين مسأله حلّ شود؛ و آن اينست كه اُبيّ بن كَعْب تمام قرآن را خودش
يك قسم قرائت ميكرده است، زَيد بن ثابِت نيز يك قسم و أميرالمؤمنين
عليه السّلام نيز يك قسم قرائت ميكردهاند؟ و در اين صورت لازمهاش اينست
كه در هر سال، قرآن را براي يك نفر ميخواندهاند؛ و اگر در هر سال قرآن را
براي همه ميخواندهاند بايد در نفس قرائت اينها نيز اختلاف وجود داشته باشد.
علاّمه: نه،
ممكنست اُبيّ قرآن را يك قسم خوانده باشد و سال آينده يك قسم ديگر خوانده
باشد و سال آينده يك قسم ديگر و همينطور؛ و همينطور هم هست، چون براي ما از
هر يك از قرّاء چند نوع قرائت حكايت شده است؛ از خصوص اُبَيّ مثلاً، كه در
اين سال اينطور خوانده است، و در سال بعد طور ديگر قرائت كرده است. بعضي
چنين ميگويند كه علّت اختلاف قرائات اينست.
اُبيّ علاوه بر
آنكه در قرائت با ديگران اختلاف دارد، در بين قرائات خود او نيز اختلاف
است. عاصِم دو تا شاگرد دارد، و هر يك از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را
از عاصم نقل ميكنند، و در قرائت با هم اختلاف دارند؛ اين شاگرد از عاصم
اين طور روايت ميكند، شاگرد ديگر از خود عاصم بطور ديگر. و از امثال اُبيّ و
عَبدالله بن مسعود نيز همين حرفها هست.
مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ اعمّ و انسب است نسبت به مَالِكِ يَوْمِ
الدِّينِ
تلميذ: ممكن نيست
كه بگوئيم همانطور كه نحويّين مثل سِيبَوَيه و كَسائيّ و غيرهما روي
قواعديكه در دستشان است اختلاف دارند، يكي شعر عربيّ را بقسمي ميخواند و
ديگري بقسم ديگر؛ در إعراب اختلاف دارند، همينطور اُبيّ بن كعب و زيد بن
ثابت و سائر از قرّاء هم عرب بودهاند، اهل لسان بودهاند، از حقيقت علم نحو
و ادبيّت و عربيّت مطّلع بودهاند، و روي زبان مادري و قواعدي كه در
دستشان بوده اينطور ميخواندهاند؛ و چنين بگوئيم كه
اختلاف قرائات مستند به اختلاف و اجتهاد نظر خودشان است؟
علاّمه: نه،
اينطور نيست؛ ظاهر اختلافشان از نقطۀ نظر روايت است. يعني استناد به رسول
الله ميدهند؛ مثلاً در مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ رواياتي داريم كه ميگويند:
رسول خدا هم مَلِك ميخواندهاند و هم مَالِك؛ اگر دو روايت متواتر باشد
لازمهاش اينست. قاري مَلِك بيشتر
از مَالِك است؛ از هفت نفر قاري چهارتايشان مَلِك خواندهاند و مابقي آنها
مالك خواندهاند؛ اعتبار هم با ملك مساعدتر است، بجهت آنكه يَوْم را معمولاً
به مالك نسبت نميدهند به مَلِك ميدهند، ميگويند: شاه فلان يَوم نه
مالك فلان يَوم.
مرحوم قاضي رحمةُ
الله عليه هم در نماز مَلِك ميخواندهاند. و در تفسير «كشّاف» وجوهي ذكر
ميكند كه مَلِك أشمل و اعمّ و انسب است.
تلميذ: قرّاء سبعه
و قرائات متواتره و قرائات شاذّه چيست؟
علاّمه: قرّائي
كه قرائتشان را متواتراً به رسول الله ميرسانند هفت نفرند و لذا آنها را
قرّاءِ سَبْعَه گويند. اين قرائات سبعه را متواتر ميدانند، مثل عاصم كه با
يك واسطه، از أميرالمؤمنين از رسول خدا روايت ميكند. مثلاً ديگري از اُبيّ و
آن يكي از ابن مسعود روايت ميكند، و البتّه چون واسطهها كم است زود
بهرسول الله ميرسد.
امّا قرائات
شاذّه قرائتهائيست كه اساتيد از قرّاء اخذ كرده و براي خودشان قرائت قرار
دادهاند.
قرائات شاذّه
زياد است، و از ميان آنها سه قرائت معروف است كه با آن هفت قرائت
متواتره ميشود ده قرائت. اين ده قرائت معروفند، ولي غير از اين سه قرائت
شاذّه، روايات ديگري كه قسمتي از قرائتهاي مختلف را نقل ميكند، آنها را
روايات شاذّه گويند؛ البتّه شاذّۀ غير معروفه.
و البتّه كساني
هم هستند كه آن سه روايت شاذّه و يا بعضي از آن سه تا را متواتر بدانند، و
بنابراين تعداد روايات قرائتهاي متواتره در نزد آنان بيشتر از هفت عدد
ميباشد.
تاريخچۀ جمعآوري قرآن توسّط عثمان، و فوت
عبدالله بن مسعود
و امّا راجع به
جمعآوري قرآن، چون در زمان أبوبكر جنگ يمامه پيش آمد و بيش از چهارصد نفر
از قاريان قرآن در آن جنگ كشته شدند، و احتمال ميرفت كه اگر يكي دو جنگ
ديگر پيش آيد و بقيّۀ قاريان در آن كشته شوند، بكلّي قرآن از بين برود (چون
قرآن هنوز تدوين نشده بود) لذا در زمان أبوبكر، زيد بن ثابت مأمور به تأليف
و جمعآوري قرآن شد و قرآن در اين زمان جمعآوري شد، تا زمان عثمان كه در
قرائت قرآن بواسطۀ اختلاف قرائات، اختلاف بسياري در كيفيّت خواندن قرآن
پيش آمده بود.
عبدالله بن مسعود
به عثمان نوشت: بيائيد و به درد قرآن برسيد زيرا قرآن بواسطۀ كثرت اختلاف
قرائت در شرف زوال است، و وضع قرائت قرآن اختلال پيدا كرده است. و عثمان
هم به اين سخنان ابن مسعود ترتيب اثر داد و به مرحلۀ اعتبار گذاشت، و دستور
داد قرآن هاي مختلفي را كه نوشته بودند و در قرائات با هم مختلف بودند همه
را بمدينه آوردند و در مكاني جمع كردند و مانند تلّي شده بود.
اين قرآنها كه
روي لوحهاي تختهئي و از پوست آهو و روي استخوان كتف گاو و روي كاغذ نيز
نوشته شده بود حجم بزرگي را تشكيل ميدادند، جملگي را پهلوي هم چيدند و
همه را آتش زدند.
و براي خاطر همين
جهت ابن مسعود از دادن قرآن خود، خودداري كرد؛ و حال آنكه اوّل كسي بود
كه به عثمان نوشته بود كه اوضاع قرآن وخيم است؛ بقرآن رسيدگي كنيد! و
يك كاري انجام بدهيد كه اين كتاب الهي از بلا مصون بماند! و عثمان هم
طبق نوشتۀ او امر كرد كه از بلاد مختلف قرآن را بياورند؛ و در
واقع گوينده و محرّك اصلي اينكار ابن مسعود بود.
در اينحال كه
ابن مسعود در مدينه نبود، بلكه در يكي از عمّال بود، آنوقت به مدينه آمد و
از وضعيّت خبردار شد و گفت: ما كه اين سخن را گفتيم براي آن بود كه قرآن
مصون بماند، و حال كه اينجور خواهد بود: قرآن را ميسوزانند، اين سختتر و
بدتر است؛ من قرآن خود را نميدهم و نميگذارم بسوزانند!ابن مسعود قرآن
خود را نداد، و تا آخر هم نداد، و سر همين قضيّه به قتل رفت و از دنيا رحلت
نمود.
چون بمدينه آمد،
در دو سه مجلس با عثمان مذاكره و تكلّم داشت، و نسبت به عثمان بدگوئي و
تعييب و تعيير داشت؛ و بهمين جهت عثمان از او دلتنگ بود.
روزي عثمان بر
فراز منبر بود و مشغول سخن گفتن، ابن مسعود در ميان حَضَرات شروع كرد به
انتقاد از رويّۀ عثمان. عثمان عصباني شد و امر كرد به جَلاوَذه و نوكرهايش
كه او را به رو بكشند و تا به بيرون مسجد بكشند. نوكرهاي عثمان ابن مسعود را
به رو كشيدند تا به بيرون مسجد، در حال كشيدن يكي از دندههايش شكست. و سر
همين قضيّه هم مريض شد و بالاخره از دنيا رحلت كرد.
عثمان در حال
مرض براي او تحفهاي فرستاده بود قبول نكرد، پول هم فرستاد آن را هم ردّ
كرد و گفت: من حاجت ندارم؛ آنوقتي كه احتياج داشتم نداديد! وقتي كه
احتياج ندارم ميدهيد؟! او همه را ردّ كرد.
و گفت: من راضي
نيستم و نميگذارم قرآن مرا برداريد و بسوزانيد. و معروفست كه دو سورۀ
مُعَوَّذَتَيْن در مصحف ابن مسعود نبود (سورۀ قُلْ
أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و سورۀ قُلْ أَعُوذُ
بِرَبِّ الْفَلَقِ) از اهل بيت عليهم السّلام چنين رسيده است كه در
مصحف او نبود.
يعني ابن مسعود
معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عَوذَه هستند كه چون حَسَنين
عليهما السّلام مريض بودند، جبرائيل از آسمان اين عوذهها را آورده تا آنها
را با اين عوذه تعويذ كنند، يعني آن عوذهها را به آنها آويزان كنند و بر
آنها بخوانند تا حالشان خوب شود؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.
عثمان ميگفت
براي مصلحت مسلمانان مصاحف بايد سوخته شود؛ و ابن مسعود ميگفت همچنين
مصلحتي وجود ندارد، كه به قرآن توهين شود و كتاب خدا همينطور بسوزد.
وانگهي كار
آسانتر بنظر ميرسد؛ و آن اين بود كه اين مصاحف را در زمين پاكي دفن كنند
و يا در مكان مقدّسي بگذارند و يا در آب غرق كنند.
اين روايات شيعه
است در اين باب. و امّا روايات عامّه ميگويند: قرآنها را آتش نزدند بلكه
در ديگ آب جوش ريختند و پختند، تا حروف و كلمات كه روي استخوانها و لوحها
و كاغذها نوشته شده بود محو گشت.
مصحف أميرالمؤمنين عليه السّلام، و باركردن بر
شتر و آوردن به مسجد
در يكي از
تواريخ، گويا «تاريخ يعقوبيّ» باشد (درست الآن بخاطرم نيست) وارد است كه
چون أميرالمؤمنين سلامُ الله عليه بعد از رحلت رسول أكرم بيرون نيامدند از
منزل، چند نفر از وجوه صحابه بخدمت آن حضرت رسيده و استفسار كردند كه چرا
بيرون تشريف نميآوريد؟ چرا بمسجد نميآئيد؟ و بجماعت مسلمين ملحق نميشويد؟
حضرت فرمود: من
قسم خوردهام كه عَبا را بر دوش نگذارم مگر آنكه تنظيم قرآن را تمام كنم
و تفسير و تأويل آنرا منظّم و مرتّب سازم! من بحسب قسم خود در اينجا محبوس
هستم! شش ماه طول كشيد، و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتّب فرموده. بر
ترتيب نزول قرآن، قرآن را منظّم و مرتّب ساخت؛
بدين قسم كه
اوّل سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
را در اوّل قرار دادند، و آخرين سورهاي كه برسول الله نازل شده بود مثل
سورۀ مائده را در آخر قرآن قرار دادند، و طبعاً سورۀ بقره نيز كه از سُوَر
مَدَني است در آخر قرار ميگرفت.
از مزايا و خصائص اين مصحف
علاوه بر ترتيب سور و آيات بر ترتيب نزول، اين بود كه شأن نزول آيات و
سورهها منظور شده بود، بنابراين هر يك از آيات و يا سوَري كه به وقت
معيّن نازل شده و جهت نزول آن مشخّص گرديده بود، از سورههائي كه قبلاً
نازل شده و يا بعداً نازل شده امتياز پيدا كرده و اين سورهها بين اوّل و
آخر قرآن يعني در وسط قرار ميگرفت.
[298]
باري، حضرت
أميرالمؤمنين عليه السّلام مصحف را بدينصورت و بدين كيفيّت منظّم فرموده،
و حتّي بعضي از جهات تفسيريّه و تأويليّه را مشخّص كردند. و پس از شش ماه
اتمام نموده و مهيّا فرمودند، و بر شتري بار كرده، دم در مسجد در حاليكه در
مسجد از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اينست قرآن شما، من جمعآوري كرده و
آوردهام!
آنها چيزي نگفتند!
و حضرت شتر را بمنزل برگردانده، و ديگر از آن قرآن خبري نشد.
اينست محصّل
آنچه در روايات عامّه آمده است، و امّا آنچه در روايات خاصّه وارد شده
است، اينست كه: چون حضرت قرآن را بار شتر كردند و به مسجد آوردند و فرمودند:
اينست قرآن شما! بحضرت عرض كردند: ما را به قرآن شما
احتياجي نيست، و ديگر پيجوئي از اين قرآن نكردند؛ و حضرت نيز قضيّه را
دنبال نكردند و سر شتر را برگرداندند و بمنزل رفتند؛ و فرمود: تا قيامت ديگر
اين قرآن را نخواهيد ديد!
باري، در آن
قرآن شأن نزول تا حدّي معيّن بود و تا حدّي نشان ميداد كه جاي فلان آيه
كجاست: جايش اينجاست و بعد از آيۀ قبلي و قبل از آيۀ بعدي نازل شده؛ و گويا
اين مسائل در آن بخوبي روشن بود.
گويا فعلاً در
مدينه و مكّه دو تا تفسير مشغول نوشتن هستند كه در آنها قرآن را بحسب نزول
تفسير ميكنند، مقداري از آن را بنده ديدهام. ولي در خود رواياتي كه در
دست عامّه است و در آن شأن نزول بيان شده اشكال است، چون سه روايت
دربارۀ شأن نزول از طرق عامّه رسيده است كه اين سه روايت هر يك با
ديگري اختلاف دارند؛ هر كدام زمزمۀ خاصّي دارند، جداي ديگري.
باري، كيفيّت
تنظيم و قرائت و شأن نزول مصحف أميرالمؤمنين عليهالسّلام در «تفسير
يعقوبي» (باز يادم رفت، يكي از مفسّرين كه يك تفسير يك جلدي دارد و
مقداري از مطاعن عثمان و معاويه و غيرهما در تاريخش هست) مضبوط است.
علّت اينكه اسم أميرالمؤمنين سلام الله عليه
در قرآن نيامده است
تلميذ: علّت
اينكه اسم أميرالمؤمنين عليه السّلام در قرآن نيامده چيست؟
علاّمه: اگر
اسمشان در قرآن ميآمد، بر ميداشتند و تغيير ميدادند؛ خودش اينجور جواب
ميدهد.
در اثبات عدم تحريف قرآن كريم
امّا آن قرآني را
كه زَيد بن ثابت در زمان أبوبكر جمعآوري كرد، بدون شكّ حاوي جميع قرآن
است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است؛ و قول بتحريف قرآن
از درجۀ اعتبار ساقط است.
چون اخبار آحادي كه در تحريف وارد شده است، حجّيّت آنها متوقّف بر
حجّيّت قول امام
است كه آن أخبار را بيان كرده است، و حجّيّت قول امام متوقّف بر حجّيّت
قول رسول الله است كه امام را وصيّ و خليفه و معصوم معرّفي فرموده است،
و حجّيّت قول رسول الله متوقّف بر حجّيّت قرآن است كه رسول الله را
معصوم و امام و نبيّ و وليّ معرّفي كرده است؛ و اگر قائل به كمبودن و يا
زياده بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم، تمام قرآن از حجّيّت ساقط ميشود؛
و سقوط اين حجّت، حجّيّت اخبار تحريف را نيز ساقط ميكند.
و قرآن مجيد
بالإجماع حجّت است، و ائمّه عليهم السّلام در موارد كثيري به آيات قرآن
استدلال و استشهاد كردهاند و قائل به حجّيّت آن شدهاند؛ و اين مسأله هيچ
جاي شبهه و ترديد نيست.
در زمان أبوبكر
كه جنگ يَمامه اتّفاق افتاد و از قرّاء قرآن در آن جنگ هفتاد نفر و يا
چهارصد نفر كشته شدند، عمر نزد أبوبكر آمد و اصرار بجمعآوري قرآن نمود و گفت:
قرآن امروزه فقط در سينههاي قاريان قرآنست؛ اگر جنگ ديگري پيش آيد و از
قرّاء در آن جنگ كشته شوند ديگر قرآن از روي زمين برداشته ميشود، و حتماً
بايد قرّاء را جمع نموده و قرآن را تصحيف نمود؛ يعني در مجلّد قرار داده و در
دفّتَيْن نگهداري كرد.
براي اين امر
زَيد بن ثابت را مأمور نوشتن قرآن نمودند؛ و بيست و پنج نفر از قرّاء
مهاجرين و بيست و پنج نفر از قرّاء أنصار را معيّن كردند كه هر كس آيهاي از
قرآن با دو شاهد عادل بياورد آن آيه را بپذيرند.
بنابراين، قرآن
مشهود فعلي بدين كيفيّت در زمان أبوبكر جمعآوري و تصحيف شد؛ ولي ائمّه
عليهم السّلام بالإجماع دستور دادهاند كه قرآن را بهمين كيفيّت و با همين
ترتيب بخوانيم، و خودشان نيز بهمين ترتيب ميخواندهاند، و اصحاب آنها نيز
بهمين ترتيب قرائت مينمودهاند.
و در اين قرآن
جمعآوري و تصحيف شده، هر آيهاي كه وارد ميشد
ضبط ميشد، و اگر
مثلاً دو بار يا سه بار وارد ميشد در دو جا و سه جا ضبط ميشد، مگر سورۀ فاتحة
الْكتاب كه به اجماع مسلمين دوبار بر پيغمبر اكرم نازل شده است ولي يكجا
نوشته شده است. و ظاهراً سورۀ توحيد هم همينطور است؛ يعني دوبار نازل شده و
يكجا ضبط گرديده است.
باري، همانطور كه
ذكر شد قول بتحريف قرآن از درجۀ اعتبار ساقط است. زيرا اين قول متوقّف است
بر حجّيّت أخبار تحريف، و حجّيّت آنها متوقّف است بر حجّيّت قول امام و
رسول الله و بالاخره حجّيّت قرآن؛ و اخبار تحريف كه قرآن را از حجّيّت
سقوط ميدهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها ميشود؛ يعني از ثبوتش
عدمش لازم ميآيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل است.