مهرتابان

علامه ‌سيّد محمّدحسين‌ حسيني‌ طهراني

- ۳ -


بحث علامه طباطبايي درباره بالصرافه بودن وحدت حق

باري‌، اين‌ مطالب‌ را استاد علاّمۀ طباطبائي‌ بطور مشروح‌ در تفسير «الميزان‌» ج‌ 6 از صفحۀ 96 تا 8 0 1 آورده‌اند؛ سپس‌ در بحث‌ تاريخي‌ مي‌فرمايند:

گفتار به‌ اينكه‌ عالم‌ صانعي‌ دارد، و پس‌ از آن‌، گفتار به‌ اينكه‌ او واحد است‌؛ از قديم‌ترين‌ مسائلي‌ است‌ كه‌ در بين‌ مفكّرين‌ نوع‌ بشري‌ بوده‌، و فطرت‌ مركوزۀ در بشر آنها را بچنين‌ عقيده‌اي‌ فرا مي‌خوانده‌ است‌. حتّي‌ مذهب‌ بت‌پرستان‌ كه‌ بناي‌ آن‌ بر شرك‌ است‌؛ اگر در حقيقتش‌ دقّت‌ شود معلوم‌ مي‌شود كه‌ اصل‌ آن‌ براساس‌ توحيد صانع‌ بوده‌، و كمك‌ كاراني‌ نيز براي‌ خود قرار مي‌داده‌اند: مَانَعْبُدُهُمْ إِلَّالِيُقَرِّبُونَآ إِلَی‌ اللَهِ زُلْفَي‌'؛ و اگر چه‌ اين‌ اصل‌ از مجراي‌ خود منحرف‌ شد، و بازگشتش‌ به‌ استقلال‌ و اصالت‌ خدايان‌ درآمد؛ و اصالت‌ خدا بركنار رفت‌.

و سرشت‌ انسان‌ كه‌ او را دعوت‌ به‌ توحيد مي‌كند؛ اگر چه‌ او را دعوت‌ بخداي‌ يگانه‌ و واحدي‌ مي‌كند كه‌ در عظمت‌ و كبرياء، چه‌ در ناحيۀ ذات‌ و چه‌ در ناحيۀ صفت‌ غير محدود است‌؛ الاّ اينكه‌ الفت‌ انسان‌ و انس‌ او در ظرف‌ زندگي‌ بوحدت‌هاي‌ عددي‌ از يكطرف‌، و ابتلاء مِلّيّون‌ و الهيّون‌ به‌ بت‌پرستها و دوگانه‌ شناس‌ها كه‌ مجبور بودند شرك‌ و تثليث‌ و دوگانه‌پرستي‌ را بردارند، از طرف‌ ديگر؛ كه‌ بالملازمه‌ نفي‌ شرك‌ عددي‌، اثبات‌ وحدت‌ عددي‌ براي‌ خداوند مي‌نمود؛ وحدت‌ عدديّۀ خداي‌ را در اذهان‌ مسجّل‌ كرد و حكم‌ فطرت‌ غريزه‌اي‌ مغفولٌ عنه‌ بماند.

و به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ آنچه‌ از كلمات‌ بزرگان‌ از فلاسفۀ الهيّين‌ از مصر قديم‌ و يونان‌ و اسكندريّه‌ و غيرهم‌ نقل‌ شده‌ است‌، و همچنين‌ افراديكه‌ بعد از آنها آمده‌اند؛ وحدت‌ عددي‌ ذات‌ حقّ است‌. حتّي‌ آنكه‌ شيخ‌ الرّئيس‌ أبوعلي‌ سينا در كتاب‌ «شفاء» تصريح‌ به‌ وحدت‌ عددي‌ ذات‌ حقّ مي‌كند؛ و بعد از او فلاسفۀ اسلام‌ كه‌ آمدند تا حدود سنۀ يكهزار از هجرت‌ نبويّه‌، همگي‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ عددي‌ حقّ شدند، و باحثين‌ از متكلّمين‌ نيز آنچه‌ در احتجاجات‌ خود آورده‌اند زياده‌ بر وحدت‌ عددي‌ نيست‌؛ و در عين‌ آنكه‌ همۀ آنها ادلّه‌ و براهين‌ خود را از قرآن‌ كريم‌ آورده‌اند؛ امّا از اين‌ قرآن‌ غير از وحدت‌ عددي‌ نفهميده‌اند.

اين‌ محصّل‌ آنچه‌ اهل‌ بحث‌ در اينجا گفته‌اند.

و امّا آنچه‌ قرآن‌ كريم‌ دربارۀ معني‌ توحيد مي‌گويد، اوّلين‌ گامي‌ است‌ كه‌ در تعليم‌ معرفت‌ اين‌ حقيقت‌ برداشته‌ شده‌ است‌، ليكن‌ اهل‌ تفسير و بطور كلّي‌ تمام‌ كسانيكه‌ با قرآن‌ كريم‌ سروكار داشته‌اند؛ چه‌ از صحابۀ رسول‌ الله‌ و چه‌ از تابعين‌ و چه‌ از كسانيكه‌ بعد از آنها آمده‌اند، همگي‌، اين‌ بحث‌ شريف‌ را دنبال ننموده‌ و مهمل‌ گذارده‌اند.

اين‌ كتاب‌هاي‌ جوامع‌ احاديث‌ و اين‌ كتاب‌هاي‌ تفسير است‌ كه‌ همگي‌ در مَرآي‌ و منظر ماست‌؛ و در تمام‌ آنها اثري‌ از اين‌ حقيقت‌ بچشم‌ نمي‌خورد، نه‌ با بياني‌ كه‌ شرح‌ آيات‌ قرآن‌ را دهد، و نه‌ با طيّ طريق‌ برهان‌ و استدلال‌.

و نديديم‌ ما كسيكه‌ بتواند از اين‌ حقيقت‌ بُرقع‌ بر افكند، مگر آنچه‌ در كلام‌ إمام‌ عليّ بن‌ أبي‌ طالب‌ عَلَيه‌ أفضلُ السَّلام‌، بخصوص‌ ديده‌ شده‌ است‌. آري‌ كلام‌ عليّ اين‌ درِ بسته‌ را گشود و پرده‌ را برداشت‌؛ و با بهترين‌ و روشن‌ترين‌ راهي‌ و واضح‌ترين‌ طريقي‌ از براهين‌، حجاب‌ را از رخ‌ آن‌ برداشت‌.

و عجيب‌ آنستكه‌ بعد از عليّ اين‌ كلام‌ دربارۀ اهل‌ فلسفه‌ و تفسير و حديث‌ ديده‌ نشده‌ تا بعد از هزار سال‌ از هجرت‌ در كلام‌ فلاسفۀ اسلام‌[22] آمد؛ و آنها خود گفتند كه‌ ما اين‌ حقيقت‌ را از عليّ گرفته‌ايم‌.

و اين‌ سرّ آن‌ بود كه‌ ما نمونه‌هائي‌ از آن‌ كلمات‌ عليّ را ذكر كرديم‌؛ چون‌ اينگونه‌ سلوك‌ احتجاجي‌ برهاني‌ در كلام‌ غير از او ديده‌ نشده‌ است‌ كه‌ همۀ آنها مبني‌ بر صرافت‌ وجود و أحديّت‌ ذات‌ اقدس‌ خدا باشد جلّتْ عظمتُه‌.

و سپس‌ علاّمه‌ در پاورقي‌ فرموده‌اند: در اينجاست‌ كه‌ مرد ناقد خبير و متدبّر و متفكّر عميق‌ از آنچه‌ از بعض‌ از علماء اهل‌ بحث‌ و گفتگو صادر شده‌ است‌ كه‌ اين‌ خطبه‌هاي‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ كه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» آمده‌ است‌ انشاء حضرت‌ نيست‌، و از ساختگي‌هاي‌ سيّد رضيّ است‌؛ سر انگشت‌ تعجّب‌ به‌ دندان‌ بايد بگزد.

و اي‌ كاش‌ من‌ مي‌فهميدم‌ كه‌ چگونه‌ ساختگي‌ بودن‌ مي‌تواند در اين‌ موقف‌ علمي‌ دقيقي‌ كه‌ افهام‌ علماء حتّي‌ پس‌ از آنكه‌ عليّ بن‌ أبي‌ طالب‌ درش‌ را باز كرد و پرده‌اش‌ را بر گرفت‌، قدرت‌ و قوّتِ وقوف‌ بر آن‌ را نيافت‌؛ راه‌ پيدا كند؟ و قرون‌ متماديه‌ بعد از افكار مترقّي‌ در طول‌ هزار سال‌ در راه‌ سير تكاملي‌ فكري‌ نتواند به‌ آن‌ برسد؛ و غير از عليّ بن‌ أبي‌ طالب‌، نه‌ صحابه‌ و نه‌ تابعين‌ نتوانستند اين‌ بار را حمل‌ كنند، و بر اين‌ حقيقت‌ واقف‌ گردند، و طاقت‌ ادراك‌ آن‌ را داشته‌ باشند.

آري‌! كلام‌ اينگونه‌ افراديكه‌ «نهج‌ البلاغة‌» را به‌ ساختگي‌ بودن‌ مي‌خواهند از صحنه‌ خارج‌ كنند، با بلندترين‌ آهنگ‌ فرياد مي‌زند كه‌: آنان‌ چنين‌ پنداشته‌اند كه‌ حقائق‌ قرآنيّه‌ و اصول‌ عاليۀ علميّه‌، جز مفاهيم‌ عامّه‌ كه‌ در دست‌ همه‌ است‌ چيز دگري‌ نيست‌؛ و فقط‌ تفاضل‌، به‌ الفاظ‌ فصيح‌ و بيان‌ بليغ‌ است‌.

ما اين‌ نمونه‌ را در اينجا آورديم‌ تا معلوم‌ شود كه‌ آنچه‌ در خُطَب‌ و روايات‌ آمده‌ مطالب‌ مبتذل‌ عامّي‌ نيست‌؛ بلكه‌ بسياري‌ از آنها نياز به‌ فهم‌ قويّ و برهان‌ قويم‌ دارد. و بر همين‌ اساس‌ استاد علاّمۀ طباطبائي‌ تقويت‌ فكر و تصحيح‌ قياس‌ و بطور كلّي‌ منطق‌ و فلسفه‌ را لازم‌؛ و قبل‌ از رجوع‌ به‌ اين‌ خزائن‌ علميّۀ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌، فلسفه‌ را مشكل‌گشا و راهنماي‌ وحيد اين‌ باب‌ مي‌دانستند.

و از اين‌ گذشته‌، حجّيّت‌ روايات‌ براي‌ ما بواسطۀ برهان‌ عقلي‌ است‌؛ و رجوع‌ به‌ اخبار و تعبّد به‌ آن‌ و اسقاط‌ ادلّۀ عقليّه‌، موجب‌ تناقض‌ و خُلف‌ مي‌شود؛ و اين‌ مَحال‌ است‌.

و بعبارت‌ ساده‌، اخبار وارده‌ قبل‌ از رجوع‌ بعقل‌ و ترتيب‌ قياس‌ حجّيّتي‌ ندارند؛ و بعد از رجوع‌ بعقل‌، ديگر مَيزي‌ و فرقي‌ بين‌ اين‌ قياس‌ عقلي‌ و سائر ادلّۀ عقليّه‌ نيست‌. و در اينصورت‌ ملتزم‌ شدن‌ بمفاد اخبار و نفي‌ ادلّۀ عقليّه‌، موجب‌ تناقض‌ و ابطال‌ مقدّمه‌ با نتيجۀ بدست‌ آمدۀ از آنست‌.

تعليقۀ علاّمۀ طباطبائي‌ بر «بحار الانوار» علاّمۀ مجلسي‌ قدّس‌ الله‌ سرّهما

علاّمۀ طباطبائي‌ قدَّس‌ اللَه‌ تربتَه‌ به‌ كتاب‌ «بحار الانوار» جدّ ما[23] مرحوم‌ علاّمۀ مجلسي‌ بسيار ارج‌ مي‌نهادند و آن‌ را بهترين‌ دائرة‌ المعارف‌ شيعه‌ از نقطۀنظر جمع‌ اخبار مي‌دانستند؛ و بالاخصّ كيفيّت‌ تفصيل‌ فصول‌ و تبويب‌ ابواب‌ آن‌ كه‌ بر نَهج‌ مطلوب‌، در هر كتابي‌ ابواب‌ را مرتّباً احصاء فرموده‌ است‌ و سپس‌ در هر بابي‌ به‌ ترتيب‌، آيات‌ مناسب‌ را از سورۀ حمد تا آخر قرآن‌ آورده‌ و سپس‌ به‌ تفسير إجمالي‌ اين‌ آيات‌ به‌ ترتيب‌ پرداخته‌ است‌، و پس‌ از آن‌ جميع‌ رواياتي‌ كه‌ در اين‌ باب‌ از معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ وارد شده‌ است‌ مرتّباً بيان‌ كرده‌ است‌، و در ذيل‌ هر روايت‌ و نيز در آخر باب‌ اگر نيازي‌ بشرح‌ و بيان‌ داشته‌، بياني‌ از خود ايراد نموده‌ است‌.

و معتقد بودند كه‌ علاّمۀ مجلسي‌، يك‌ نفر حامي‌ مذهب‌ و احياء كنندۀ آثار و روايات‌ ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ بوده‌، و مقام‌ علمي‌ و سعۀ اطّلاع‌ و طولِ باع‌ او قابل‌ تقدير. و از كيفيّت‌ ورود در بحث‌ و جرح‌ و تعديل‌ مطالب‌ واردۀ در«مِرءَاة‌العقول‌» علميّت‌ اين‌ مجتهد خبير معلوم‌ مي‌شود؛ و اينكه‌ زحمات‌ او تا چه‌ حدّ قابل‌ تقدير است‌.

وليكن‌ معذلك‌ (با وجود اجتهاد و بصيرت‌ در فنّ روايات‌ و احاديث‌) در مسائل‌ عميقۀ فلسفيّه‌ وارد نبوده‌ است‌؛ و مانند شيخ‌ مفيد، و سيّد مرتضي‌، و خواجه‌ نصيرالدّين‌ طوسي‌، و علاّمۀ حِلّي‌ كه‌ از متكلّمين‌ شيعه‌ و پاسداران‌ و حافظان‌ مكتب‌ بوده‌اند نبوده‌ است‌.

و بنابراين‌ در بعضي‌ از بياناتي‌ كه‌ دارد دچار اشتباه‌ گرديده‌ است‌، و اين‌ امر موجب‌ تنزّل‌ اين‌ دائرة‌ المعارف‌ مي‌گردد. و بر اين‌ اصل‌ بنا شد در بحارالانواري‌ كه‌ طبع‌ جديد مي‌شود، ايشان‌ يكدوره‌ مرور و مطالعه‌ نموده‌ و هر جا كه‌ نياز به‌ بيان‌ دارد تعليقه‌ بنويسند؛ تا اين‌ كتاب‌ پر ارزش‌، با اين‌ تعليقات‌، مستواي‌ علمي‌ خود را حفظ‌ كند.

سبب‌ تعطيل‌ شدن‌ تعليقات‌ علاّمۀ طباطبائي‌ بر «بحار الانوار»

اين‌ امر عملي‌ شد. و ايشان‌ تا جلد ششم‌ از طبع‌ جديد را تعليقه‌ نوشتند، ليكن‌ به‌ لحاظ‌ يكي‌ دو تعليقه‌اي‌ كه‌ صريحاً در آنجا نظر علاّمۀ مجلسي‌ را ردّ كردند، اين‌ امر براي‌ طبقه‌اي‌ كه‌ تا اين‌ اندازه‌ حاضر نبودند نظريّات‌ مجلسي‌ مورد ايراد واقع‌ شود خوشايند نشد؛ و متصدّي‌ و مباشر طبع‌، بنا به‌ الزامات‌ خارجيّه‌، از ايشان‌ تقاضا كرد كه‌ در بعضي‌ از مواضع‌ قدري‌ كوتاه‌تر بنويسند؛ و از بعضي‌ از ايرادات‌ صرف‌ نظر كنند.

علاّمه‌ حاضر نشدند؛ و فرمودند: در مكتب‌ شيعه‌ ارزش‌ جعفر بن‌ محمّد الصّادق‌ از علاّمۀ مجلسي‌ بيشتر است‌؛ و زمانيكه‌ دائر شود بجهت‌ بيانات‌ و شروح‌ علاّمۀ مجلسي‌، ايراد عقلي‌ و علمي‌ بر حضرات‌ معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ وارد گردد، ما حاضر نيستيم‌ آن‌ حضرات‌ را به‌ مجلسي‌ بفروشيم‌.

و من‌ از آنچه‌ بنظر خود در مواضع‌ مقرّر، لازم‌ مي‌دانم‌ بنويسم‌؛ يك‌ كلمه‌ كم‌ نخواهم‌ كرد.

لذا بقيّۀ مجلّداتِ «بحار» بدون‌ تعليقۀ علاّمۀ طباطبائي‌ طبع‌ شد؛ و اين‌ اثر نفيس‌ فاقد تعليقات‌ علاّمه‌ گرديد.[24]

و ما دو تعليقه‌ از تعليقات‌ علاّمه‌ را كه‌ آنها باعث‌ تعطيل‌ تعليقات‌ شد در اينجا مي‌آوريم‌، و قضاوت‌ را بعهدۀ خوانندگان‌ و اهل‌ تحقيق‌ مي‌گذاريم‌.

ذكر مواردي‌ از تعليقات‌ علاّمۀ طباطبائي‌ بر «بحار الانوار»

اوّل‌: تعليقۀ صفحۀ100 از جلد اوّل‌، كه‌ چون‌ علاّمۀ مجلسي‌ معاني‌ مختلفي‌ را از نزد خود براي‌ عقل‌ نموده‌ است‌، ايشان‌ اين‌ معاني‌ را ردّ نموده‌، و مي‌گويند:

آنچه‌ را كه‌ او ـ كه‌ رحمت‌ خدا بر او باد ـ معاني‌ مختلفي‌ براي‌ عقل‌ ذكر مي‌كند، به‌ ادّعاء اينكه‌ اين‌ معاني‌ در اصطلاح‌، معاني‌ عقل‌ هستند؛ چنانچه‌ بر شخص‌ خبير و مطّلع‌ در اين‌ ابحاث‌ پوشيده‌ نيست‌، نه‌ منطبق‌ است‌ بر اصطلاح‌ اهل‌ بحث‌ و نه‌ منطبق‌ است‌ بر آنچه‌ عامّۀ مردم‌ از غير اهل‌ بحث‌، آنرا معاني‌ عقل‌ مي‌شمرند.

و آنچه‌ او را در اين‌ واقعه‌ افكنده‌ است‌ دو چيز است‌:

اوّل‌: سوء ظنّ به‌ بحث‌ كنندگان‌ در معارف‌ عقليّه‌ از راه‌ استدلالات‌ عقليّه‌ و براهين‌ فلسفيّه‌.

دوّم‌: آن‌ راهي‌ را كه‌ خود او در طريق‌ فهم‌ معاني‌ اخبار پيش‌ گرفته‌، و پيموده‌ است‌؛ و آن‌ اينست‌ كه‌ جميع‌ روايات‌ را از طريق‌ بيان‌، در مرتبۀ واحدي‌ دانسته‌ است‌؛ و آن‌ همان‌ مرتبه‌ايست‌ كه‌ افهام‌ عامّۀ مردم‌ بدان‌ دسترسي‌ دارند؛ به‌ اين‌ دعوي‌ كه‌ اين‌ مرتبه‌ همان‌ منزله‌ايست‌ كه‌ مُعظم‌ اخباريكه‌ جواب‌ سؤالهاي‌ مردم‌ از ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ را در بردارند؛ مشخّص‌ مي‌سازد.

در حاليكه‌ مي‌دانيم‌ در اخبار، مطالب‌ عاليه‌ و نفيسه‌ايست‌ كه‌ به‌ حقائقي‌ اشاره‌ دارد كه‌ بدانها غير از افهام‌ عاليه‌ و عقول‌ خالصه‌ كسي‌ دسترسي‌ ندارد.

و در يك‌ سطح‌ قرار دادن‌ اخبار، موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ معارف‌ عاليه‌اي‌ كه‌ از ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ افاضه‌ شده‌ است‌ اختلاط‌ پذيرد، و بيانات‌ عاليه‌ بعلّت‌ تنزّل‌ آنها به‌ منزله‌اي‌ كه‌ منزلۀ آنها نيست‌ فاسد گردد؛ و بيانات‌ ساده‌ نيز بعلّت‌ عدم‌ تعيّن‌ و تميّز، ارزش‌ خود را از دست‌ بدهد.

همۀ سؤال‌ كنندگان‌ از راويان‌ احاديث‌، در سطح‌ واحدي‌ از فهم‌ و ادراك‌ نبوده‌اند؛ و هر حقيقتي‌ نيز در سطح‌ واحدي‌ از دقّت‌ و لطافت‌ نمي‌باشد. و كتاب‌ خدا و سنّت‌ رسول‌ خدا مشحون‌ است‌ از اين‌ كلام‌ كه‌ معارف‌ ديني‌ داراي‌ مراتب‌ مختلفي‌ هستند، و براي‌ هر مرتبه‌ افراد خاصّي‌ مي‌باشند.

الغاء كردن‌ و ناديده‌ گرفتن‌ مراتب‌، موجب‌ از بين‌ رفتن‌ معارف‌ حقيقيّه‌ خواهد شد.

دوّم‌: تعليقۀ صفحۀ 4 0 1 از جلد اوّل‌، كه‌ بعد از آنكه‌ علاّمۀ مجلسي‌ قول‌ بعقول‌ مجرّده‌ را ردّ مي‌كند و مي‌فرمايد: تجرّد عقول‌ عقلاً محال‌ است‌؛ و تجرّد اختصاص‌ بذات‌ واجب‌ دارد، و كلام‌ فلاسفه‌ را فضول‌ قلمداد مي‌كند؛ و بعد ازآنكه‌ گفته‌ است‌: و بنا بر آنچه‌ گفته‌اند ممكنست‌ كه‌ مراد از عقل‌ همان‌ نور پيغمبر باشد كه‌ از آن‌ انوار، ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ منشعب‌ شده‌ است‌؛ علاّمۀ طباطبائي‌ در اينجا تعليقه‌ دارند كه‌:

رجوع‌ فلاسفه‌ بر ادلّۀ عقليّه‌ فضول‌ نيست‌؛ بلكه‌ اوّلاً: آنها اثبات‌ كرده‌اند كه‌ حجّيّت‌ ظواهر دينيّه‌ متوقّف‌ است‌ بر برهاني‌ كه‌ عقل‌ اقامه‌ مي‌كند؛ و عقل‌ نيز از اعتماد و اتّكائش‌ به‌ مقدّمات‌ برهانيّه‌، فرقي‌ بين‌ مقدّمه‌اي‌ و مقدّمۀ ديگري‌ نمي‌گذارد.

بنابراين‌ اگر برهان‌ بر امري‌ اقامه‌ شد، عقل‌ اضطراراً بايد او را قبول‌ كند.

و ثانياً: ظواهر دينيّه‌ متوقّف‌ است‌ بر ظهوري‌ كه‌ در لفظ‌ بوده‌ باشد، و اين‌ ظهور دليل‌ ظنّي‌ است‌؛ و ظنّ نمي‌تواند با علم‌ و يقيني‌ كه‌ از اقامۀ برهان‌ بر چيزي‌ حاصل‌ شده‌، مقاومت‌ كند.

و امّا مسألۀ تمسّك‌ به‌ برهان‌ عقلي‌ در مسائل‌ اصول‌ دين‌ و سپس‌ عزل‌ كردن‌ عقل‌ را در اخبار آحادي‌ كه‌ در معارف‌ عقليّه‌ وارد شده‌ است‌ و عمل‌ نكردن‌ به‌ آن‌، نيست‌ مگر از قبيل‌ باطل‌ كردن‌ مقدّمه‌ بسبب‌ نتيجه‌اي‌ كه‌ از همان‌ مقدّمه‌ استنتاج‌ مي‌شود؛ و اين‌ تناقض‌ صريح‌ است‌؛ و اللهُ الهادي‌.

پس‌ اگر اين‌ ظواهر بخواهند حكم‌ عقل‌ را ابطال‌ كنند، اوّلاً مفاد حكم‌ خود را كه‌ حجّيّتشان‌ مستند به‌ حكم‌ عقل‌ است‌ ابطال‌ كرده‌اند.

و راه‌ استوار و احتياط‌ ديني‌ براي‌ كسانيكه‌ گامي‌ متين‌ در ابحاث‌ عميقۀ عقليّه‌ نگذارده‌اند، اينست‌ كه‌ بظاهر كتاب‌ و ظاهر اخبار مستفيضه‌ عمل‌ كنند؛ و علم‌ بواقع‌ امر را به‌ خدا ارجاع‌ دهند؛ و از ورود در ابحاث‌ عميقۀ عقليّه‌ إثباتاً و نفياً خودداري‌ كنند.

امّا اثباتاً چون‌ اثباتش‌، مظنّۀ ضلال‌ و گمراهي‌ است‌؛ و در آن‌، هلاكت‌ دائميّه‌ است‌.

و امّا نفياً چون‌ در آن‌، منقصت‌ گفتار بدون‌ علم‌ مي‌باشد، و ياري‌ كردن‌ دين‌ به‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خدا نمي‌پسندد، و مبتلا شدن‌ به‌ تناقض‌ در آراء؛ همانطور كه‌ مؤلّف‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ بدين‌ مناقضه‌ گوئي‌ دچار شده‌ است‌. چون‌ در مباحث‌ مبدأ و معاد در هيچيك‌ از آراء اهل‌ نظر اشكالي‌ وارد نكرده‌ است‌ مگر آنكه‌ خود بدان‌ دچار شده‌ است‌، كه‌ عين‌ آن‌ اشكال‌ يا شديدتر از آن‌ را قبول‌ كند؛ و ما در مواضع‌ خود بدان‌ اشاره‌ خواهيم‌ كرد.

و اوّل‌ آنها در همين‌ مسأله‌ است‌ كه‌ بر حكماء الهيّه‌ در گفتارشان‌ به‌ وجود مجرّدات‌ عقليّه‌ طعن‌ زده‌ است‌ و آنگاه‌ خود، جميع‌ آثار تجرّد را براي‌ انوار پيغمبر و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ اثبات‌ نموده‌ است‌؛ و متنبّه‌ نگرديده‌ است‌ كه‌ اگر تحقّق‌ موجود مجرّد غير از خداوند در خارج‌ محال‌ باشد، حكم‌ محاليّت‌ آن‌ به‌ تغيير اسم‌ تفاوت‌ نمي‌كند و تسميۀ آن‌ عقل‌ مجرّد را به‌ نور و طينَت‌ و نحوهما تبديلي‌ در استحاله‌ نمي‌دهد. ـ تمام‌ شد كلام‌ استاد.

و افراد مطّلع‌ بر قياس‌ و برهان‌ مي‌دانند كه‌ يكايك‌ از جملات‌ اين‌ حكيم‌ الهي‌ در اين‌ بيان‌، برهاني‌ و استدلاليست‌؛ و آنگاه‌ سِرّ كلام‌ او كه‌ مي‌گويد: مراجعۀ بظواهر روايات‌ قبل‌ از رجوع‌ به‌ ادلّۀ عقليّه‌، در حكم‌ كَفانا كِتابُ اللَه‌ است‌، چه‌ مي‌باشد.

اجتهاد در مذهب‌ شيعه‌، موجب‌ نگهداري‌ دين‌ از اندراس‌ و كهنگي‌ و عدم‌ تعبّد به‌ آرائي‌ مي‌شود كه‌ در يك‌ زمان‌ در نزد بعضي‌، از اصول‌ مسلّمه‌ شمرده‌ مي‌شده‌، و در زمان‌ ديگر بطلانش‌ از بديهيّات‌ مي‌گردد.

و تعبّد بغير قول‌ خدا و رسول‌ خدا و معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ در احكام‌ فرعيّه‌، موجب‌ سدّ باب‌ اجتهاد و وقوع‌ در مهالك‌ و مزالّي‌ است‌ كه‌ عامّه‌ بدان‌ دچار شده‌اند. و امّا در احكام‌ اصوليّه‌ تعبّد و تقليد بطور كلّي‌ معني‌ ندارد؛ و عقل‌ و نقل‌ حاكم‌ بلزوم‌ رجوع‌ به‌ ادلّۀ عقليّه‌ هستند و علاّمه‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ دراين‌ مسأله‌ نقل‌ اجماع‌ فرموده‌ است‌.

اهتمام‌ علاّمۀ طباطبائي‌ در جمع‌ بين‌ فلسفۀ شرق‌ و غرب‌

علاّمۀ طباطبائي‌ پس‌ از تدريس‌ يكدوره‌ فلسفه‌ در قم‌ از «أسفار أربعه‌» مرحوم‌ صدرالمتألّهين‌ قدّس‌ سرّه‌ در صدد برآمدند بين‌ فلسفۀ شرق‌ و فلسفۀ غرب‌ را تطبيق‌ و توفيق‌ دهند. و معتقد بودند كه‌ بحث‌ها اگر بر پايۀ برهان‌ و شكل‌هاي‌ قياسات‌ صحيحه‌ پايه‌گذاري‌ شود، محال‌ است‌ دو نتيجۀ مختلف‌ دهد، در هر مكتبي‌ كه‌ بخواهد بوده‌ باشد. و بنابراين‌ بايد بدنبال‌ سرّ اختلاف‌ فلسفۀ شرق‌ و غرب‌ رفت‌، و مواضع‌ ضعف‌ را روشن‌ ساخت‌.

و اصولاً معتقد بودند كه‌ علوم‌ تجربي‌ گرچه‌ تحقّق‌ آن‌ در خارج‌ بر اساس‌ تجربه‌ واضحست‌؛ ليكن‌ بايد ريشه‌ و اصل‌ نتيجۀ اين‌ تجربه‌ را دريافت‌، و در منشأ و علّت‌ آن‌ كاوش‌ كرد.

مثلاً بايد ديد چه‌ علّتي‌ در حرارت‌ موجود است‌ كه‌ مي‌تواند ايجاد قوّه‌ و انرژي‌ سينتيك‌ بكند و دستگاه‌ مكانيكي‌ را بحركت‌ درآورد؛ و بالعكس‌ چه‌ علّتي‌ در انرژي‌ سينتيك‌ موجود است‌ كه‌ مي‌توان‌ از آن‌، بهرۀ حرارتي‌ و انرژي‌ حرارتي‌ گرفت‌. و نيز چه‌ سبب‌ و علّتي‌ در انرژي‌ الكتريكي‌ موجود است‌ كه‌ مي‌توان‌ آنرا تبديل‌ به‌ كار نموده‌ و از آن‌ بهره‌برداري‌ كرد؛ و چرخ‌هاي‌ ماشين‌آلات‌ را بكار انداخت‌؛ و بالعكس‌ چه‌ سببي‌ در انرژي‌ مكانيكي‌ موجود است‌، كه‌ با بكار انداختن‌ چرخهاي‌ ماشين‌، مي‌توان‌ بوسيلۀ دينام‌ از آن‌ بهره‌برداري‌ انرژي‌ الكتريكي‌ نمود؟

و بالاخره‌ بايد روشن‌ شود كه‌: در تمام‌ اين‌ مواردِ تبديل‌ و تبدّل‌ انرژي‌ ها، كه‌ بر اساس‌ فورمولهاي‌ دقيق‌، مقدار بعضي‌ از آنها تبديل‌ بمقدار معيّن‌ از انرژي‌ ديگر مي‌گردد، بر چه‌ پايه‌ و علّتي‌ است‌؟ و چه‌ رابطه‌ و جامع‌ بين‌ آنها موجود است‌؟ و باز بايد روشن‌ شود كه‌ ثبوت‌ مسائل‌ تجربي‌ بر اساس‌ تجربه‌ است‌، و آن‌ منافات‌ با مسائل‌ فلسفي‌ و ادلّۀ عقلي‌ كه‌ بر اساس‌ تفكّر عقلي‌ و برهان‌ است‌ ندارد؛ و هر يك‌ از آنها راه‌ خود را طيّ مي‌كنند و معارض‌ و مزاحم‌ يكديگر نخواهند بود.

براي‌ اين‌ منظور جلساتي‌ در شب‌هاي‌ تعطيل‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ دائر نمودند كه‌ چند نفر از طلاّب‌ كه‌ بعضي‌ از آنها نيز آشنائي‌ با علوم‌ جديده‌ داشتند، در آن‌ شركت‌ داشتند؛ و بحقير نيز امر فرمودند كه‌ در آن‌ جلسات‌ حضور داشته‌ باشم‌.

اين‌ جلسات‌ مدّتي‌ طول‌ كشيد و نتيجۀ بحث‌ در مجموعه‌اي‌ بنام‌ «متافيزيك‌» بنا بود منتشر گردد كه‌ اين‌ حقير به‌ نجف‌ اشرف‌ مشرّف‌ شدم‌، و آن‌ جلسه‌ كار خود را ادامه‌ مي‌داد. و بعداً نيز بعضي‌ از دوستان‌ با كمال‌ علم‌ و ادب‌ چون‌ مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ بدان‌ پيوستند؛ و بالنّتيجه‌ كتابي‌ بسيار نافع‌ كه‌ حلّ بسياري‌ از مسائل‌ خلافي‌ را مي‌نمود و جلوي‌ مغالطات‌ بسياري‌ از فرنگي‌ مآبان‌ را مي‌گرفت‌ تنظيم‌ و بنام‌ «اصول‌ فلسفه‌ و روش‌ رئاليسم‌» آماده‌، و جلد اوّل‌ و دوّم‌ را با پاورقي‌هاي‌ مفيد و آموزندۀ آن‌ شهيد مغفور طبع‌، و خود حضرت‌ استاد مؤلّف‌، براي‌ حقير به‌ نجف‌ اشرف‌ ارسال‌ فرمودند.

و سپس‌ بتدريج‌ جلد سوّم‌ و پنجم‌ نيز بطبع‌ رسيد، و مرحوم‌ شهيد آية‌ الله‌ مطهّري‌ مي‌فرمودند: پاورقي‌هاي‌ جلد چهارم‌ نيز جمع‌آوري‌ شده‌ و فقط‌ مجالي‌ مي‌طلبم‌ تا آنها را مرتّب‌ و منظّم‌ ساخته‌ و در دسترس‌ علاقه‌مندان‌ قرار گيرد. رحمةُ اللهِ علي‌ اُستادِنا الاكرم‌ و علي‌ صَديقِنا المُكرّم‌ و علي‌ مَن‌ غبَر منهم‌ مِن‌ إخوانِنا الماضين‌ بمحمّدٍ و ءَاله‌ الطّاهرين‌.

* * *

تدوين‌ تفسير «الميزان‌» و كيفيّت‌ آن‌

امّا روش‌ تفسيري‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قُدّس‌ سرُّه‌، طبق‌ روش‌ تفسيري‌ استادشان‌ در عرفان‌ و علوم‌ باطنيّۀ الهيّه‌: مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقاي‌

قاضي‌ بوده‌ است‌ كه‌ تفسير آيات‌ به‌ آيات‌ است‌؛ يعني‌ مُفاد و محصّل‌ آيۀ قرآن‌، از خود قرآن‌ استنتاج‌ مي‌گردد. مرحوم‌ آية‌ الله‌ قاضي‌ بدين‌ سبك‌، تفسيري‌ از ابتداي‌ قرآن‌ تا سورۀ انعام‌ را نوشته‌اند، و به‌ تلامذۀ خود اينطور كتاب‌ الهي‌ را تعليم‌ مي‌نموده‌اند. مرحوم‌ استادمان‌ حضرت‌ علاّمه‌ كراراً مي‌فرمودند: «ما اين‌ روش‌ تفسيري‌ را از مرحوم‌ قاضي‌ داريم‌.»

ايشان‌، يعني‌ علاّمه‌، در هنگامي‌ كه‌ تبريز بودند تفسيري‌ بر قرآن‌ كريم‌ از اوّل‌ قرآن‌ تا سورۀ أعراف‌ را نوشتند. البتّه‌ تفسيري‌ مختصر بود؛ و از روي‌ همان‌ تفسير و نوشته‌هاي‌ جمع‌آوري‌ شده‌، بطلاّب‌ تدريس‌ مي‌نمودند؛ ولي‌ بعداً بنا شد تفسيري‌ بطور تفصيل‌ كه‌ شامل‌ تمام‌ نيازمنديهاي‌ روز بوده‌، و جهات‌ تاريخي‌ و فلسفي‌ و اخلاقي‌ و بحث‌هاي‌ اجتماعي‌ و روائي‌ در آن‌ رعايت‌ گردد؛ به‌ سبك‌ نويني‌ بنويسند.

خداوند اين‌ توفيق‌ را نصيب‌ ايشان‌ نمود، و تفسيري‌ بنام‌ « الميزانُ في‌ تفسيرِ القرءَان‌ » در بيست‌ مجلّد نوشتند. شروع‌ اين‌ تفسير در حدود سنۀ 1374 و ختم‌ آن‌ در شب‌ قدر (23 رمضان‌) از سنۀ 1392 هجريّۀ قمريّه‌ بوده‌ است‌. و در عين‌ نوشتن‌، به‌ طلاّب‌ حوزۀ علميّۀ قم‌ تدريس‌ مي‌نمودند و بسياري‌ از افاضل‌ محصّلين‌ و طلاّب‌ از محضر درس‌ ايشان‌ بهرمند مي‌شدند.

مزاياي‌ تفسير «الميزان‌» بر سائر تفاسير

اوّلين‌ مزيّت‌ كه‌ مهمترين‌ مزيّت‌ آنست‌، همان‌ تفسير آيات‌ به‌ آيات‌ است‌؛ بدين‌ معني‌ كه‌ قرآن‌ را با خود قرآن‌ تفسير كند. چون‌ طبق‌ رواياتي‌ كه‌ داريم‌: إنَّ الْقُرْءَانَ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضًا [25]، آيات‌ قرآن‌ همه‌ از يك‌ مبدأ نازل‌ شده‌، و كلام‌

واحدي‌ است‌ كه‌ سبقت‌ و لحوق‌ بعضي‌ از آيات‌ بر بعضي‌ ديگر، دخالت‌ در معناي‌ كلّي‌ مستفاد از آيه‌ ندارد. و بنابراين‌ تمام‌ قرآن‌ در حكم‌ يك‌ كلام‌ و يك‌ خطابه‌ايست‌ كه‌ از متكلّم‌ واحدي‌ ايراد شده‌؛ و هر جملۀ از آن‌ مي‌تواند قرينه‌ و مفسّر هر يك‌ از جملات‌ ديگر آن‌ بوده‌ باشد. و بنابراين‌ اگر در معاني‌ بعضي‌ از آيات‌ خِفائي‌ بنظر برسد، با ملاحظه‌ و تطبيق‌ و تقارن‌ با آيات‌ ديگر كه‌ در اين‌ موضوع‌ يا مشابه‌ آن‌ وارد است‌، اين‌ خفاء از بين‌ مي‌رود.

بناي‌ اين‌ تفسير بر اينست‌ كه‌ آيات‌ را با خود آيات‌ تفسير كند، و معناي‌ قرآن‌ را از خود قرآن‌ بدست‌ آورد، و بر آن‌ اساس‌ معاني‌ مستفادۀ از خارج‌ سنجيده‌، و موافقت‌ يا مخالفتش‌ با قرآن‌ مشاهده‌ گردد؛ نه‌ آنكه‌ اوّل‌ معنائي‌ را كه‌ در ذهن‌ است‌، آنرا اصل‌ و محور قرار داده‌ و سپس‌ سعي‌ شود كه‌ آن‌ معني‌ را با آيات‌ قرآنيّه‌ تطبيق‌ دهيم‌؛ و بعبارت‌ ديگر به‌ قرآن‌ قالب‌ بزنيم‌ و تطبيق‌ دهيم‌. كما اينكه‌ بسياري‌ از تفاسير بر اين‌ رويّه‌ بوده‌ و در حقيقت‌ تفسير نيستند، بلكه‌ تطبيق‌ معاني‌ ذهنيّه‌ و مدركات‌ خارجيّه‌، يا علوم‌ فلسفيّه‌ و علميّه‌ و اجتماعيّه‌ و تاريخيّه‌ و روايات‌ وارده‌ با قرآن‌ كريم‌ است‌.

و معلومست‌ كه‌ با روش‌ تطبيق‌، بكلّي‌ آيات‌ مفهوم‌ و محتوا و اعتبار خود را از دست‌ مي‌دهد؛ زيرا هر يك‌ از صاحبان‌ علوم‌ از نحوي‌ گرفته‌ تا فيلسوف‌، و عالم‌ علوم‌ تجربيّه‌ و طبيعيّه‌ حتّي‌ اطبّاء و اهل‌ هيئت‌ و نجوم‌ مي‌خواهند علوم‌ خود را بر قرآن‌ فرود آورده‌، و از قرآن‌ سندي‌ و شاهدي‌ براي‌ خود دريافت‌ دارند.

و چه‌ بسا بعضي‌ از آنان‌ تفسيرهاي‌ تمام‌ بطور دوره‌، و بعضي‌ تفسيرهاي‌ موضوعي‌ در اينگونه‌ امور نوشته‌اند. اين‌ گونه‌ عمل‌، در حقيقت‌، قرآن‌ را مسخ‌ مي‌كند. و بعبارت‌ ديگر قرآن‌ را مي‌كُشد؛ و فاقد ارزش‌ و اعتبار مي‌كند معناي‌ قرآن‌ را بايد از خودش‌ گرفت‌؛ و در «الميزان‌» اين‌ روش‌ بنحو اكمل‌ رعايت‌ شده‌ است‌.

و ديگر از مختصّات‌ اين‌ تفسير، مراعات‌ معاني‌ كلّيّه‌ براي‌ الفاظ‌ موضوعه‌ است‌؛ نه‌ خصوص‌ معاني‌ جزئيّۀ طبيعيّه‌ و مادّيّۀ مأنوسۀ با ذهن‌ انسان‌. و ديگر آنكه‌ موارد جَرْي‌ و تطبيق‌ را مشخّص‌ و از متن‌ مدلول‌ مطابقي‌ آيات‌ جدا مي‌كند.

و ديگر از مختصّات‌ اين‌ تفسير، ورود در بحث‌هاي‌ مختلف‌، علاوه‌ بر بيانهاي‌ قرآنيّه‌ است‌: بحث‌هاي‌ روائي‌، اجتماعي‌، تاريخي‌، فلسفي‌، علمي‌ كه‌ هر يك‌ جداگانه‌، بدون‌ آنكه‌ مطالب‌ درهم‌ آميخته‌ و موضوعات‌ با يكديگر خلط‌ و مزج‌ شوند، رعايت‌ شده‌ است‌.

و بر همين‌ پايه‌، بطور مستوفَي‌ از مسائل‌ امروز جهان‌ و آراء و افكار و مكتب‌ها و ايده‌ها بحث‌ كافي‌ شده‌، و با قانون‌ مقدّس‌ اسلام‌ تطبيق‌، و مواقع‌ جرح‌ و تصويب‌ و ردّ و ايراد و يا نفي‌ و اثبات‌ مشخّص‌ گرديده‌ است‌. و از اشكالات‌ و ايرادهاي‌ وارده‌ بر قانون‌ مقدّس‌ اسلام‌ كه‌ از ناحيۀ مكتب‌هاي‌ شرقي‌ و غربي‌ و الحاد و كفر ناشي‌ شده‌ و به‌ سرزمين‌هاي‌ اسلامي‌ سرايت‌ كرده‌ است‌، بنحو اكمل‌ پاسخ‌ داده‌، و مواضع‌ ضعف‌ و نقاط‌ ابهام‌ و مغلطه‌ را روشن‌ ساخته‌ است‌.

و بطور كلّي‌ قرآن‌ را طبق‌ آيات‌ قرآن‌: إِنـَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْل [26] و يا آيۀ: وَ إِنـَّهُ لَكِتَـٰبٌ عَزِيزٌ * لَّا يَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ مِن‌ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ [27] و نظائر اين‌ آيات‌، ميزان‌ و محور حقّ و اصالت‌ و واقعيّت‌ قرار داده‌؛ و بقيّۀ آراء و مذاهب‌ را با آن‌ مي‌سنجد، و روشنگر موارد خطا و اشتباه‌ و مغالطه‌هاي‌ مكتبي‌ و ايده‌هاي‌ آنان‌ مي‌باشد.

و ديگر از خصوصيّات‌ اين‌ تفسير پاسداري‌ از مكتب‌ تشيّع‌ است‌؛ كه‌ با بحث‌هاي‌ دقيق‌ و عميق‌ و نشان‌ دادن‌ مواضع‌ آيات‌، اين‌ مهمّ را ايفاء كرده‌ است‌. و با لساني‌ رسا و بليغ‌، بدون‌ آنكه‌ حَميّت‌هاي‌ جاهلي‌ را برانگيزد، و آتش‌ عصبيّت‌ را دامن‌ زند؛ از روي‌ نفس‌ آيات‌ قرآن‌، و تفسيري‌ كه‌ قابل‌ ردّ و انكار نباشد؛ و نيز بوسيلۀ رواياتي‌ كه‌ از خود عامّه‌ نقل‌ شده‌، چون‌ تفسير «الدُّرُّالمَنثور» و غيره‌ در هر موضوعي‌ از موضوعات‌ وِلائي‌ مطلب‌ را روشن‌، و ولايت‌ عامّه‌ و كلّيّۀ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ و ائمّۀ طاهرين‌ صلواتُ الله‌ و سلامُه‌ عليهم‌ أجمعين‌ را برهاني‌ و مبيّن‌ مي‌نمايد.

و نيز نسبت‌ به‌ مفسّرين‌ عصري‌ مصري‌ عامّه‌، بدون‌ آنكه‌ نامي‌ از آنها برده‌ شود مطلب‌ آنها را نقل‌ كرده‌ و به‌ موارد ضعف‌ و تزييف‌ آنها مي‌پردازد؛ و مواقع‌ خطا و اشتباه‌ را مبرهن‌ مي‌كند.

در مسائل‌ اخلاقي‌ بطور مبسوط‌ و در مسائل‌ عرفاني‌ بطور دقيق‌ و لطيف‌ با اختصار مي‌گذرد و با يك‌ جملۀ كوتاه‌، يك‌ عالم‌ علم‌ را نشان‌ مي‌دهد و به‌ لقاءالله‌ و وطن‌ اصلي‌، انسان‌ را دعوت‌ مي‌كند. در اين‌ تفسير، بين‌ معاني‌ ظاهريّه‌ و باطنيّۀ قرآن‌، و بين‌ عقل‌ و نقل‌ جمع‌ شده‌ و هر يك‌ حظّ خود را ايفاء مي‌كنند.

طلوع‌ «الميزان‌» در حوزه‌هاي‌ علميّه‌ و مجامع‌ علمي‌ سراسر جهان‌

اين‌ تفسير بقدري‌ جالب‌ است‌ و به‌ اندازه‌اي‌ زيبا و دلنشين‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ بعنوان‌ سَنَد عقائد اسلام‌ و شيعه‌ بدنيا معرّفي‌ كرد، و بتمام‌ مكتب‌ها و مذهب‌ها فرستاد؛ و بر اين‌ اساس‌ آنان‌ را بدين‌ اسلام‌ و مذهب‌ تشيّع‌ فرا خواند.

كما آنكه‌ خودبخود اين‌ مهمّ انجام‌ گرفته‌ و «الميزان‌» در دنيا انتشار يافته‌ و در قلب‌ پاريس‌ و آمريكا رسيده‌، و به‌ كشورهاي‌ اسلامي‌ نُسخ‌ زيادي‌ از آن‌ ارسال‌ شده‌ و مورد بحث‌ و تدقيق‌ قرار گرفته‌ است‌، و موجب‌ فخر و مباهات‌ شيعه‌ و سرافرازي‌ آنان‌ در مجامع‌ علمي‌ گرديده‌ است‌.[28]

جامعيّت‌ و متانت‌ تفسير «الميزان‌»

اين‌ تفسير در نشان‌ دادن‌ نكات‌ دقيق‌ و حسّاس‌، و جلوگيري‌ از مغالطۀ كلمات‌ معاندين‌، و نيز در جامعيّت‌ منحصر بفرد است‌؛ و حقّاً مي‌توان‌ گفت‌: از صدر اسلام‌ تا كنون‌ چنين‌ تفسيري‌ برشتۀ تحرير در نيامده‌ است‌. و استاد ما جامع‌ علوم‌ و وارث‌ زُبُرِ علماء حقّه‌ بوده‌ و مقام‌ جامعيّت‌ را در مضمار اين‌ فنون‌ و علوم‌ حائز گرديده‌اند. فَلِلَّهِ دَرُّهُ وَ عَلَيْهِ أَجْرُهُ. فَأَمَّآ إِن‌ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ.

امشب‌ كه‌ نُقل‌ مجلس‌ ما گفتگوي‌ اوست *** ‌ ساقي‌ بيار باده‌ كه‌ امشب‌ شبي‌ نكوست‌

مطرب‌ بساز ساز كه‌ از پنجۀ قضا *** بر ما خوش‌ است‌ هرچه‌ كه‌ تقديركرده‌ دوست‌

شاديّ و غُصّه‌ هر دو بَرِ اهل‌ دل‌ يكيست‌ *** چون‌ در امور هر چه‌ بما مي‌رسد ز اوست‌

زاهد حديث‌ حوري‌ و غِلمان‌ چه‌ مي‌كني‌ آنجا كه‌ عقل‌ محوِ تماشاي‌ روي‌ اوست‌

فرق‌ ميان‌ ما و تو اي‌ شيخ‌ اين‌ بس‌ است‌ *** ما در خيال‌ مغز و توئي‌ در هواي‌ پوست‌

گفتم‌ بدل‌ كه‌ سِرّ غنچۀ لعل‌ لبش‌ بگو *** گفتا خموش‌ باش‌ كه‌ اين‌ نكته‌ تو بتوست‌

سرو چمن‌ مگر قد بالاش‌ ديده‌ است‌ *** كو مانده‌ پاي‌ در گل‌ و بی‌بَرْ كنار جوست‌

ذوقي‌ بجرم‌ آنكه‌ بُتا آشناي‌ توست ***‌ هر دم‌ بسنگ‌ طعنۀ اغيار روبروست‌

اين‌ ناچيز با آنكه‌ بيش‌ از سي‌ دوره‌ از تفاسير مهمّ شيعه‌ و سنّي‌ را در دسترس‌ و مورد مطالعه‌ دارم‌، هيچگاه‌ مانند «الميزان‌» تفسيري‌ دلنشين‌تر و لذّت‌ بخش‌تر و جامع‌تر نديده‌ام‌. و كَأنـَّه‌ با تفسير «الميزان‌» بقيّۀ تفاسير كم‌ و بيش‌ منعزل‌ مي‌گردند، و جاي‌ خود را به‌ «الميزان‌» مي‌دهند.

و در اين‌ حقيقت‌، اين‌ حقير متفرّد نيستم‌، بلكه‌ بسياري‌ از علماء اعلام‌ و متفكّرين‌ عظام‌ و اهل‌ بحث‌ و تحقيق‌ اين‌ مطلب‌ را ارائه‌ كرده‌اند و يا زمزمۀ آنرا دارند.

دوست‌ و صديق‌ راستين‌ و هم‌ دورۀ طلبگي‌ ما: زعيم‌ عاليقدر حاج‌ سيّد موسَي‌ صَدر خَلّصَه‌ اللَه‌ مِن‌ أيْدِي‌ الفَجَرَة‌ و أطالَ اللَه‌ بقاءَه‌، از عالم‌ وحيد و نويسندۀ معروف‌ و متضلّع‌ خبير لبنان‌: شيخ‌ جواد مغنيه‌ نقل‌ مي‌كرد كه‌ او مي‌گفت‌: از وقتيكه‌ «الميزان‌» بدست‌ من‌ رسيده‌ است‌ كتابخانۀ من‌ تعطيل‌ شده‌، و پيوسته‌ در روي‌ ميز مطالعۀ من‌ « الميزان‌ » است‌. [29]

لزوم‌ تدريس‌ تفسير «الميزان‌» در حوزه‌هاي‌ علميّه‌

اين‌ حقير روزي‌ بحضرت‌ استاد عرض‌ كردم‌: هنوز اين‌ تفسير شريف‌ در حوزه‌هاي‌ علميّه‌ جاي‌ خود را چنانكه‌ بايد باز نكرده‌ است‌؛ و به‌ ارزش‌ واقعي‌ آن‌ پي‌ نبرده‌اند. اگر اين‌ تفسير در حوزه‌ها تدريس‌ شود، و روي‌ محتويات‌ و مطالب‌ آن‌، بحث‌ و نقد و تجزيه‌ و تحليل‌ بعمل‌ آيد و پيوسته‌ اين‌ امر ادامه‌ يابد، پس‌ از دويست‌ سال‌ ارزش‌ اين‌ تفسير معلوم‌ خواهد شد.

در دفعۀ ديگري‌ عرض‌ كردم‌: من‌ كه‌ به‌ مطالعۀ اين‌ تفسير مشغول‌ مي‌شوم‌، در بعضي‌ از اوقات‌ كه‌ آيات‌ را بهم‌ ربط‌ مي‌دهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه‌، و از راه‌ تطبيق‌ معني‌ را بيرون‌ مي‌كشيد؛ جز آنكه‌ بگويم‌ در آن‌ هنگام‌ قلم‌ وَحي‌ و الهام‌ الهي‌ آنرا بر دست‌ شما جاري‌ ساخته‌ است‌، تعبير ديگري‌ ندارم‌!

ايشان‌ سَري‌ تكان‌ داده‌ و مي‌فرمودند: اين‌ فقط‌ حسن‌ نظر است‌؛ ما كاري‌ نكرده‌ايم‌![30]

ديگر از مؤلّفات‌ ايشان‌، كتاب‌ «توحيد» است‌ كه‌ شامل‌ سه‌ رساله‌ است‌: 1 ـ «رساله‌ در توحيد» 2 ـ «رساله‌ در أسمآء الله‌ سبحانه‌» 3ـ «رساله‌ در أفعال‌ الله‌ سبحانه‌». اين‌ كتاب‌ با رسالۀ « وسائط‌ » و با كتاب‌ « انسان‌ » كه‌ آن‌ نيز شامل‌ سه‌ رساله‌ است‌: 1 ـ «الإنسانُ قبلَ الدّنيا» 2ـ «الإنسانُ في‌ الدّنيا» 3ـ «الإنسانُ بعدَ الدّنيا» مجموعاً در يك‌ مجلّد جمع‌آوري‌ و تحرير شده‌؛ و بنام‌ « هفت‌ رساله‌ » معروفست‌.

و ديگر از مؤلّفات‌ ايشان‌، رسالۀ « الولاية‌ » است‌ كه‌ آخرين‌ سير انساني‌ را بدرگاه‌ حضرت‌ احديّت‌ و فناي‌ او را در ذات‌، و حِيازت‌ او را بمقام‌ عبوديّت‌ مبرهن‌ مي‌نمايد.

و ديگر رسالۀ « النُّبوّةُ و الإمامة‌ » مي‌باشد.

تمام‌ اين‌ رساله‌ها كه‌ مجموعاً 9 رساله‌ است‌ همگي‌ عربي‌ و خطّي‌ است‌، و تا بحال‌ بطبع‌ نرسيده‌ است‌. و كراراً از ايشان‌ تقاضاي‌ طبع‌ آنها شده‌ است‌، و ايشان‌ طبع‌ آنرا موكول‌ به‌ يك‌ دوره‌ مطالعه‌ و تجديد نظر مي‌نمودند.

و ديگر كتاب‌ «شيعه‌ در اسلام‌» و ديگر كتاب‌ «قرآن‌ در اسلام‌» و ديگر كتاب‌ «وَحي‌ يا شعور مرموز» است‌.

علاّمۀ طباطبائي‌ معتقد بودند كه‌ اسلام‌ راستين‌ در اروپا و آمريكا نرفته‌ است‌. زيرا تمام‌ مستشرقيني‌ كه‌ از آنجا براي‌ تحقيق‌ در اسلام‌ به‌ سرزمين‌هاي‌ اسلامي‌ آمده‌اند، همگي‌ با اهل‌ تسنّن‌ و در ممالك‌ عامّه‌ نشين‌ چه‌ در آفريقا و مصر و چه‌ در سوريا و لبنان‌ و حجاز و پاكستان‌ و افغانستان‌ رفت‌ و آمد داشته‌؛ و بالاخصّ در كتابخانه‌هاي‌ معتبر از تواريخ‌ اهل‌ تسنّن‌ چون‌ «تاريخ‌ طبري‌» و «تاريخ‌ ابن‌ كثير» و «سيرۀ ابن‌ هشام‌» و تفاسير آنان‌ و كتاب‌هاي‌ حديث‌ چون‌ «صحيح‌» بخاري‌ و تِرمِذي‌ و نسائي‌ و ابن‌ ماجَه‌ و ابن‌ داود و «موطَّأ» مالك‌ و غيرها استفاده‌ نموده‌، و آنان‌ را مصادر اسلام‌ شناسي‌ خود قرار داده‌اند؛ و بطور كلّي‌ اسلام‌ را از دريچه‌ و ديدگاه‌ عامّه‌ بدنيا معرّفي‌ كرده‌اند. و بر اين‌ اساس‌ شيعه‌ را يك‌ فرقۀ منشعب‌ از اسلام‌ مي‌دانند؛ و بنابراين‌ به‌ مصادر تحقيقي‌ از تفاسير و تواريخ‌ و كتب‌ شيعه‌ در حديث‌ و فلسفه‌ و كلام‌ عطف‌ نظري‌ ننموده‌اند؛ و روي‌ اين‌ زمينه‌ها شيعه‌ در دنيا معرّفي‌ نشده‌ است‌، در حاليكه‌ شيعه‌ فقط‌، تنها فرقه‌ايست‌ كه‌ تجلّي‌گاه‌ اسلام‌ راستين‌ است‌؛ و تشيّع‌، حقيقتِ پيروي‌ از سنّت‌ رسول‌ خدا كه‌ در ولايت‌ متجلّي‌ است‌ مي‌باشد. شيعه‌ يگانه‌ فرقه‌ايست‌ كه‌ بدنبال‌ رسول‌ خدا حركت‌ كرده‌؛ و قولاً و عملاً اسلام‌ را در خود تحقّق‌ بخشيده‌اند.

چون‌ مواضع‌ نقد و تزييف‌ و غشّ و تحريف‌، در تواريخ‌ و كتب‌ عامّه‌ زياد است‌؛ و در آن‌ كتب‌ مطالبي‌ به‌ رسول‌ خدا نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ سزاوار مقام‌ پيامبري‌ نيست‌، و عصمت‌ را نيز از آن‌ حضرت‌ نفي‌ كرده‌اند، لذا اسلام‌ با چهرۀ واقعي‌ خود در غرب‌ تجلّي‌ ننموده‌ و موجب‌ گرايش‌ آنها بدين‌ اسلام‌ نشده‌ است‌. وليكن‌ در شيعه‌ مطلب‌ بخلاف‌ است‌؛ سراسر كتب‌ شيعه‌، رسول‌ الله‌ را معصوم‌ و از خطا و گناه‌ و لغزش‌ها مصون‌، و مطالب‌ خلاف‌ مقام‌ پيامبري‌ را به‌ آن‌ حضرت‌ نسبت‌ نمي‌دهد.

علاوه‌ شيعه‌، ائمّۀ طاهرين‌ را معصوم‌ و آنان‌ را سزاوار خلافت‌ مي‌داند؛ بخلاف‌ كتب‌ عامّه‌ از تفاسير و تواريخ‌ و كتب‌ حديث‌ كه‌ همۀ آنها مشحون‌ از جواز ولايت‌ غير معصوم‌، بلكه‌ امام‌ جائر بلكه‌ لزوم‌ اطاعت‌ از اوست‌. و بر همين‌ اساس‌ خلافت‌ پاك‌ رسول‌ الله‌، تبديل‌ به‌ يك‌ امپراطوري‌ عظيم‌ نظير امپراطوري‌ ايران‌ و روم‌ گشت‌، و خلفاي‌ بني‌ اُميّه‌ و بني‌ عبّاس‌ با چهرۀ خلافت‌ رسول‌ اللهي‌ تمام‌ فجايع‌ و قبائح‌ را مرتكب‌ مي‌شدند؛ روي‌ اين‌ اساس‌ اروپائيان‌ به‌ اسلام‌ هنوز گرايش‌ پيدا نكرده‌اند.

امّا اگر آنها بدانند و بفهمند كه‌ اين‌ سيره‌ بر خلاف‌ سنّت‌ رسول‌ خداست‌، و اسلام‌ واقعي‌ براي‌ هدم‌ اساس‌ اين‌ گونه‌ حكومت‌ها آمده‌ است‌؛ به‌ اسلام‌ حتماً مي‌گروند.

مصاحبه‌هاي‌ علاّمۀ طباطبائي‌ با هانري‌ كربن‌ كرسي‌دار شيعه‌ شناسي‌

ملاقات‌ علاّمۀ طباطبائي‌ و مصاحبات‌ ايشان‌ با هانري‌ كُربن‌ با لزوم‌ مشقّات‌ بسيار براي‌ ايشان‌ كه‌ مجبور بودند براي‌ اين‌ منظور از قم‌ به‌ طهران‌ مسافرت‌ كنند، آنهم‌ با اتوبوس‌هاي‌ معمولي‌؛ همه‌ براي‌ شناسانيدن‌ واقعيّت‌ شيعه‌ و معرّفي‌ چهرۀ واقعي‌ ولايت‌، و بدست‌ آوردن‌ حقيقت‌ تشيّع‌ و علائم‌ شيعه‌ بودن‌ و غير ذلك‌ صورت‌ گرفت‌.

و اين‌ عمل‌ حقيقةً خدمتي‌ بزرگ‌ بود؛ هانري‌ كُربن‌ علاوه‌ بر آنكه‌ مطالب‌ را كاملاً ضبط‌ و ثبت‌ مي‌نمود و در اروپا انتشار مي‌داد و حقيقت‌ تشيّع‌ را معرّفي‌ مي‌كرد، خودش‌ در سخنرانيها و كنفرانسها جدّاً دفاع‌ و پشتيباني‌ مي‌نمود؛ و در پاريس‌ كاملاً در صدد معرّفي‌ بود.

اعتقاد هانري‌ كربن‌ راجع‌ به‌ حضرت‌ مهدي‌ ارواحنا فداه‌

اعتقادات‌ هانري‌ كربن‌ راجع‌ به‌ اسلام‌ و تشيّع‌

كربن‌ معتقد بود كه‌ در دنيا يگانه‌ مذهب‌ زنده‌ و اصيل‌ كه‌ نمرده‌ است‌ مذهب‌ شيعه‌ است‌؛ چون‌ قائل‌ بوجود امام‌ حيّ و زنده‌ است‌ و اساس‌ اعتقاد خود را بر اين‌ مبني‌ ميگذارد، و با اتّكاء و اعتماد به‌ حضرت‌ مهدي‌ قائم‌ آل‌ محمّد: محمّد بن‌ الحسن‌ العسكريّ پيوسته‌ زنده‌ است‌.

چون‌ كليميان‌ دينشان‌ با فوت‌ حضرت‌ موسي‌ مُرد؛ و عيسويان‌ با عروج‌ حضرت‌ عيسي‌، و سائر طبقات‌ مسلمانان‌ با رحلت‌ حضرت‌ محمّد؛ ولي‌ شيعه‌ زمامدار و امام‌ و صاحب‌ ولايت‌ خود را كه‌ متّصل‌ بعالم‌ معني‌ و الهامات‌ آسمانيست‌ زنده‌ مي‌داند؛ و اين‌ مذهب‌ شيعه‌، فقط‌ زنده‌ است‌.

كربن‌ خود بتشيّع‌ بسيار نزديك‌ بود؛ [31] و در اثر برخورد و مصاحبت‌ با علاّمه‌ و آشنائي‌ به‌ اين‌ حقائق‌ بالاخصّ اصالت‌ اعتقاد بحضرت‌ مهدي‌ دگرگوني‌ شديد در او پيدا شده‌ بود.

علاّمه‌ مي‌فرمودند: غالباً دعاهاي‌ «صحيفۀ مهدويّه‌» را مي‌خواند و گريه‌ مي‌كرد.

آشنائي‌ و مصاحبه‌هاي‌ كربن‌ با علاّمۀ طباطبائي‌ از سال‌ يكهزار و سيصد و هفتاد و هشت‌ هجريّۀ قمريّه‌ شروع‌ شد، و متجاوز از بيست‌ سال‌ ادامه‌ پيدا كرد.

اين‌ حقير در روز جمعه‌ 18 شعبان‌ المعظّم‌ يكهزار و سيصد و نود و نه‌ هجريّۀ قمريّه‌ كه‌ بخدمت‌ استاد علاّمه‌ در مشهد مقدّس‌ رسيدم‌ و در آنروز راجع‌ به‌ كربن‌ نيز مذاكراتي‌ شد؛ اينجانب‌ فرمايشات‌ ايشان‌ را ضبط‌ و فعلاً براي‌ خوانندگان‌ گرامي‌ در اينجا مي‌آورم‌:

علاّمه‌ فرمودند:

مسيو هانري‌ كُربن‌ استاد شيعه‌ شناس‌ دانشگاه‌ سوربُن‌؛ [32] قريب‌ يكي‌ دو ماه‌ است‌ كه‌ فوت‌ كرده‌ است‌؛ و مجالس‌ عديده‌اي‌ راجع‌ به‌ تحقيق‌ مذهب‌ شيعه‌ با ما داشت‌.

مرد سليم‌ النّفس‌ و منصفي‌ بود. او معتقد بود كه‌ در ميان‌ تمام‌ مذاهب‌ عالم‌، فقط‌ مذهب‌ شيعه‌ است‌ كه‌ مذهبي‌ پويا و متحرّك‌ و زنده‌ است‌، و بقيّۀ مذاهب‌ بدون‌ استثناء عمر خود را سپري‌ كرده‌اند، و حالت‌ ترقّب‌ و تكامل‌ را ندارند.

كليميان‌ قائل‌ به‌ امام‌ و وليّ زنده‌اي‌ نيستند (و همچنين‌ مسيحيان‌ و زردشتيان‌) و اتّكاء به‌ مبدأ حياتي‌ ندارند و بواسطۀ عمل‌ به‌ تورات‌ و إنجيل‌ و زَنْد و أوِستا، اكتفا نموده‌ و تكامل‌ خود را فقط‌ در اين‌ محدوده‌ جستجو مي‌كنند. و همچنين‌ تمام‌ فرَق‌ اهل‌ تسنّن‌ كه‌ فقط‌ تكامل‌ خود را در سايۀ قرآن‌ و سنّت‌ نبوي‌ مي‌دانند.

امّا شيعه‌، دين‌ حركت‌ و زندگي‌ است‌. چون‌ معتقد است‌ كه‌ حتماً بايد امام‌ و رهبر امّت‌ زنده‌ باشد، و تكامل‌ انسان‌ فقط‌ به‌ وصول‌ بمقام‌ مقدّس‌ او حاصل‌ مي‌شود؛ و لذا براي‌ اين‌ منظور از هيچ‌ حركت‌ و پويائي‌ و عشق‌ دريغ‌ نمي‌كند.

مي‌فرمودند: روزي‌ به‌ كربن‌ گفتم‌: در دين‌ مقدّس‌ اسلام‌ تمام‌ زمين‌ها و مكان‌ها بدون‌ استثناء محلّ عبادت‌ است‌. اگر فردي‌ بخواهد نماز بخواند يا قرآن‌ بخواند يا سجده‌ كند يا دعا كند، در هر جا كه‌ هست‌ مي‌تواند اين‌ اعمال‌ را انجام‌ دهد؛ و رسول‌ الله‌ فرموده‌ است‌: جُعِلَتْ لِيَ الارْضُ مَسْجِدًا وَ طَهُورًا. ولي‌ در دين‌ مسيح‌ چنين‌ نيست‌؛ عبادت‌ فقط‌ بايد در كليسا انجام‌ گيرد و در موقع‌ معيّن‌؛ عبادت‌ در غير كليسا باطل‌ است‌.

بنابراين‌، اگر فردي‌ از مسيحيان‌ در وقتي‌ از اوقات‌ حالي‌ پيدا كرد، مثلاً در نيمه‌ شب‌ در خوابگاه‌ منزل‌ خود، و خواست‌ خدا را بخواند چه‌ كند؟

او بايد صبر كند تا روز يكشنبه‌، كليسا را چون‌ باز كنند، بيايد در آنجا و براي‌ دعا در آنجا حضور بهمرساند؟! اين‌ معني‌ قطع‌ رابطۀ بنده‌ است‌ با خدا.

كربن‌ در پاسخ‌ گفت‌: بلي‌، اين‌ اشكال‌ در مذهب‌ مسيح‌ هست‌؛ والحمدللّه‌ دين‌ اسلام‌ در تمام‌ ازمنه‌ و امكنه‌ و حالات‌، رابطۀ مخلوق‌ را با خالق‌ خود محفوظ‌ داشته‌ است‌.

و فرمودند: اگر در دين‌ مقدّس‌ اسلام‌ انسان‌ حاجتمند حالي‌ پيدا كند، طبق‌ همان‌ حال‌ و حاجت‌، خدا را مي‌خواند؛ چون‌ خدا اسماء حُسنائي‌ دارد چون‌ غفور و رحيم‌ و رازق‌ و منتقم‌ و غيرها، و انسان‌ طبق‌ خواست‌ و حاجت‌ خود، هر يك‌ از اين‌ اسماء را مناسب‌ ببيند؛ خدا را بدان‌ اسم‌ و صفت‌ ياد مي‌كند.

مثلاً اگر بخواهد خدا او را بيامرزد و از گناهش‌ درگذرد، بايد از اسم‌ غَفور و غَفّار و غافِرُ الذَّنْب‌ استفاده‌ كند.

امّا در دين‌ مسيح‌، خدا اسماء حُسني‌ ندارد؛ فقط‌ لفظ‌ خُدا و إله‌ و أبْ براي‌ اوست‌، بنابراين‌ اگر شما مثلاً حالي‌ پيدا كرديد! و خواستيد خدا را بخوانيد و مناجات‌ كنيد، و او را با اسماء و صفاتش‌ ياد كنيد! و با اسم‌ خاصّي‌ از او حاجت‌ خود را بطلبيد! چه‌ خواهيد كرد؟

در پاسخ‌ گفت‌: من‌ در مناجات‌هاي‌ خود، «صحيفۀ مهدويّه‌» عليه‌ السّلام‌ را مي‌خوانم‌.

علاّمه‌ مي‌فرمودند: كربن‌ كِراراً «صحيفۀ سجّاديّه‌» عليه‌ السّلام‌ را مي‌خواند، و گريه‌ مي‌كرد.