21- محقق كركى يا محقق ثانى
(متوفى 940 ه.ق)
گفتار استاد:
«شيخ على بن عبد العالى كركى،معروف به محقق كركى يا محقق ثانى،از
فقهاىجبل عامل و از اكابر فقهاء شيعه است.در شام و عراق تحصيلات خود را
تكميلكرده و سپس به ايران در زمان شاه طهماسب اول آمده و منصب شيخ
الاسلامىبراى نخستين بار در ايران به او تفويض شد.منصب شيخ الاسلامى بعد
از محققكركى به شاگردش شيخ على منشار،پدر زن شيخ بهايى رسيد و بعد از
او،اينمنصب به شيخ بهايى واگذار شد.فرمانى كه شاه طهماسب به نام او نوشته
و به اواختيارات تام داده،در حقيقت او را صاحب اختيار واقعى و خود را
نماينده اودانسته است،معروف است.
كتاب معروف او كه در فقه زياد از آن نام برده مىشود،«جامع المقاصد»است
كهشرح قواعد علامه حلى است.او علاوه بر اين،«المختصر النافع»محقق،و
شرايعمحقق و چند كتاب ديگر از علامه و چند كتاب از شهيد اول را حاشيه زده
و ياشرح كرده است.
آمدن محقق ثانى به ايران و تشكيل حوزه درسى در قزوين و سپس در
اصفهان،وپرورش شاگردانى مبرز در فقه،سبب شده كه براى نخستين بار پس از
دورهصدوقين،ايران مركز فقه شيعه بشود.محقق كركى ميان
سالهاى937-941درگذشته است.محقق كركى شاگرد على بن هلال جزائرى و او شاگرد
ابن فهدحلى بوده است.ابن فهد شاگرد شاگردان شهيد اول از قبيل فاضل مقداد
بوده.
على هذا او به دو واسطه شاگرد شهيد اول است.پسر محقق كركى به نام
شيخعبد العالى بن على بن عبد العالى نيز از فقهاء شيعه است كه ارشاد علامه
و الفيه شهيد را شرح كرده است...» (1)
محقق دوم،صاحب جامع المقاصد:
شيخ نور الدين،على بن الحسين بن عبد العالى كركى عاملى،يكى از
بزرگانفقهاى قرن دهم هجرى است و القاب:«مروج الذهب»،«شيخ
الاسلام»،«محققكركى»،«محقق ثانى»و«المولى المروج»در مورد او شهرت
دارد.او عالمى است عامل،و فقيهى است كامل،مجتهد اصولى و محقق يكتاى عصر
خويش و علامه وقت.وثاقتو دقت نظر و جلالت علمى و عملى و كثرت تحقيق و
تدقيق و جودت تاليف و متانتتصنيف او بىنياز از توصيف و غنى از تعريف
مىباشد.
او از علماء و فقهاى جبل عامل است كه پس از تكميل مراتب علمى و
عملى،بنابه رخواستشاه طهماسب به ايران مسافرت كرده است و شيخ الاسلام رسمى
ايرانگرديده است و پذيرش اين دعوت از سوى يك پادشاه،گاهى در زندگى اين
فقيهبزرگوار با توجه به حركت اسلامى ايران امروز،ممكن استخواننده محترم
را دچارحيرت و تردد گرداند كه مبارزه با رژيم ستمشاهى در عصر اخير و همكارى
يك مجتهدعاليقدر در آن عصر را با پادشاه وقت،به چه معنى و مفهومى مىتوان
تعبير و تفسيرنمود؟كدام يك از آنها حق و كدام يك از آنها باطل و ناروا
شمرده مىشود؟
در رفع اين تحير و تردد،آنچه به نظر نگارنده مىرسد اينگونه است:
اولا:در رسيدگى به مسائل و قضاياى تاريخى نبايستشرايط زمان و مكان
ومحيط اجتماعى را از نظر دور داشت،بلكه ضرورت دارد با توجه به شرائط و
ظروفخاص زمانى و مكانى قضاوت و داورى نمود و اين امر به سهولت و آسانى
صورتنمىپذيرد،بلكه يك فرد بىنظر و بىغرض بايد ريشههاى قضايا را بررسى
و پىجويىنمايد تا به حق مطلب برسد.
ثانيا:تشكيل حكومت صفويه،پس از آن همه فشار و اختناق كه اقليت معدود
ومحدود شيعه از اكثريتحاكم آن روز به جرم تنها اعتقاد و گرايش مذهبىاش
كشيدهبود،و آن همه تظلماتى كه در دوره عثمانيها و بازماندگان خلفاى اموى و
عباسى يااجراء كنندگان شيوههاى حكومتى آنان متحمل گرديده بود،كه تاريخ خود
بهترين شاهدو صادقترين گواه اين جريانات مىباشد، به نهضت صفويه در آن
مقطع خاص زمانىصبغه مذهبى و رنگ خالص نهضت دينى و اسلامى بخشيده بود كه
فقهاى و علماىرنج ديده و ستم كشيده و صدا در گلو خفه شده،همكارى و هم فكرى
با اين حركتتوفنده انقلابى و اسلامى را يك وظيفه صد در صد شرعى و اسلامى
خويش بدانند و باجان و دل و با الهام از اعتقادات پاك مذهبى خويش،با آن
حركت همكارى داشتهباشند،نه آنكه از روى نيل به مقاصد دنيوى يا اشغال مناصب
دنيوى به چنين مقاماتروى آورده باشند،واكنش و عكس العمل سر سلسله اين
حركتها هم تا حدودى اين نوعبرخورد را نشان مىدهد كه جنبههاى اعتقادى و
مذهبى او بر ديگر جنبهها و ابعاد مسالهغلبه و پيروزى داشته است و شركت
اين نوع فقهاء و علماى اسلام در چنين حركتهاىسياسى و حكومتى بر اين منوال
و بر اين اصل استوار بوده است،هر چند ناگفته نبايدگذاشت كه دنيامداران و
سياستبازان از اين گرايشهاى پاك و تمايلات بىآلايش بهسادگى عبور
نكردهاند،بلكه بهرهبرداريهاى ناپاك و ناخالص فراوانى نيز نمودهاند
كهنهضت مشروطيت ايران و نهضت ثوره عشرين عراق و دهها نظير آنها،گوياترين
سندتاريخى اثبات اين ادعاى ما مىتواند باشد و يقينا در مورد سلسله صفويه
هم چنيناتفاقات ناروا رخ داده است،ولى در آغاز حركت و در توجيه عامل اصلى
شركت فقهاءدر اين حركتسياسى،دقيقا همان رهايى و فرار از ظلمها و ستمها در
كار بوده است كهدر حق آنان به كار گرفته مىشد،به ويژه افرادى مانند محقق
كركى كه در كوران حوادثو در متن تظلمات و تعديات در لبنان و جبل عامل به
سر مىبرده است كه بارزتريننمونه آن شهادت فقيه بزرگوار شهيد اول،و شاگرد
نامدار محقق كركى،شهيد ثانى ودهها شهيد گمنام تاريخ فقه و فقاهت مىباشد كه
گرفتار آتش سوزنده جهل و نادانى وتعصب و عناد و لجاجتستمگران
گشتهاند،بىآنكه صدايى از آنان به گوش احدىرسيده باشد.پس به اين ترتيب
مقايسه آن دوره با عصر انقلاب و شرايط روز،هرگزصحيح و روا نيست.
گفتار ديگران در حق او:
صاحب روضات الجنات فشردهاى از گفتار علماء و فقهاء را در مورد اين
فقيهبزرگوار آورده است كه برگزيدهاى از آنها را در ذيل مىآوريم:
1- شهيد ثانى:
او در اجازهاى كه به فرزند اين عالم ربانى صادر كرده است،درباره او
مىگويد:
«پيشواى محقق،يكتاى عصر خويش،شيخ نور الدين على بن عبد العالى
كركىعاملى،از علماى دوره شاه طهماسب صفوى است كه شاه امور مملكتى را در
اختيار اونهاده بود و دستور العملى به تمام نقاط كشور صادر نموده بود كه از
او به عنوان فقيهبزرگوار امتثال و اطاعت نمايند و اعتقاد داشت كه حكومت از
آن او است،از آن جهتكه او نايب امام زمان(عج)مىباشد و پادشاه نماينده و
نايب او مىباشد،چون اساسحكومت از آن خدا و رسول(ع)و جانشينان بر حق
اوست.اين فقيه بزرگواردستور العملهايى به شهرها و مناطق در مورد امور مردم
و ماليات مىنوشت و در پارهاىاز مناطق كشور،قبلهها را كه بر اساس نادرست
تنظيم گرديده بود، تغيير مىداد.» (2)
2- سيد نعمت الله جزائرى:
او در كتاب«غوالى اللئالى»مىگويد:
«شيخ على بن عبد العالى(قبرش معطر باد)هنگامى كه بنا به
درخواستشاهطهماسب به قزوين و سپس اصفهان قدم گذاشت،او دستور العملهاى
متعددى بهاطراف و اكناف نوشت و من برخى از اين احكام و دستورها را ديدهام
كه متضمن نحوهرفتار با مردم و كميت و مقدار خراج ماليات،امر به اقامه
شعائر دين مانند نماز جماعتو تعيين امام جمعه و جماعت و... مىباشد.»
(3)
3- صاحب رياض العلماء:
ملا عبد الله افندى،متن دستور شاه طهماسب را در مورد او آورده است
كهجملاتى از آن به اين ترتيب است:«از آن جمله در اين زمان،كثير الفضل عالى
شان كهبه رتبه ائمه هدى عليهم السلام و الثناء اختصاص دارد،متعالى
رتبت،خاتم المجتهدين،وارث علوم سيد المرسلين، حارس دين امير المؤمنين،قبلة
الاتقياء المخلصين،حجةالاسلام و المسلمين،هادى الخلائق الى الطريق
المبين،ناصب اعلام الشرع المتين،متبوع اعاظم الولاة في الاوان،مقتدى كافة
الزمان،مبين الحلال و الحرام،نائب الامام(ع)لازال كاسمه العالى عليا
عاليا،كه به قوه قدسيه ايضاح مشكلات قواعد ملت و شرايعحقه نموده،علماء
رفيع المكان اقطار و امصار،روى عجز بر آستانه علومش نهاده بهاستفاده علوم
از مقتبسات انوار مشكوة فيض آثارش سرافرازنده و اكابر و اشرافروزگار سر
اطاعت و انقياد از اوامر و نواهى آن هدايت پناه نپيچيده،پيروى احكامش
راموجب نجات مىدانند،همگى همتبلند و نيت ارجمند مصروف اعتلاى شان وارتقاء
مكان و ازدياد مراتب آن عالى شان است،مقرر فرموديم كه سادات عظام و اكابر
واشراف فخام و امراء و وزراء و...آنچه او نهى نمايد بدان منتهى نموده،هر كس
را ازمتصديان امور شرعيه ممالك محروسه و عساكر منصوره عزل نمايد،معزول،و
هركسى را نصب نمايد، منصوب دانسته،در عزل و نصب مزبورين سند ديگرى
محتاجندانند...كتبه طهماسب بن شاه اسماعيل الصفوى الموسوى»
4- گفتار صاحب امل الآمل:
او در كتاب خويش،ضمن تجليل و توصيف در مورد او گويد:«امر او در
وثاقت،علم،فضل، جلالت قدر،عظمتشان،فراوانى تحقيق و تدقيق،مشهورتر از آن
استكه ذكر كنم.»
سپس به ذكر اسامى كتابهاى تاليفى او مىپردازد كه در بخش خود خواهدآمد.
(4)
5- گفتار صاحب ريحانة الادب:
مرحوم مدرس او را در ذيل كلمه«محقق»در جلد پنجم كتاب خود آورده استو
او را با وثاقت و دقت نظر و جلالت علمى و عملى مىستايد و تفويض امور را
ازناحيه حكومت وقت،به او ذكر مىكند،سپس به شرح تاليفات او
مىپردازد.داستانسفير روم را ذكر مىكند كه گويند سفيرى از طرف سلطان روم
به حضور حكومت واردشد و شيخ را شناخت،از راه تعرض و فتح باب جدل
گفت:«شيخ!ماده تاريخ اينمذهب(حكومتشما)،«مذهب ناحق»(906)است،يعنى مذهب
باطل كه كلمه«نا»در زبان فارسى حرف نفى است(و اين سخن اشاره به آغاز حكومت
صفويهاست.)شيخ بالبديهه و بدون تامل گفت:«بلى،بر عكس همين جمله ماده تاريخ
رواجمذهب ما است،ما عرب هستيم و اين جمله هم عربى است:«مذهبنا حق»(مذهب
ماحق است)و لفظ«نا»هم در زبان عرب ضمير متكلم مع الغير و به
معناى«ما»مىباشد.
تاليفات او:
1-اثبات الرجعه
2-احكام الارضين يا اقسام الارضين
3-اسرار اللاهوت في وجوب لعن الجبت و الطاغوت
4-ترجمة الجزيرة الخضراء كه در هند چاپ شده است.
5-جامع المقاصد في شرح القواعد شرح قواعد علامه حلى تا اواسط باب
نكاحكه در ايران چاپ شده است.
6-الجعفرية في الصلوة و مقدماتها.يك نسخه از آن در كتابخانه رضوى
موجوداست.
7-حاشيه ارشاد علامه حلى.دو نسخه از آن در كتابخانه رضوى موجود است.
8-حاشيه الفيه شهيد
9-حاشيه قواعد علامه كه غير از جامع المقاصد است.
10-حاشيه دروس و حاشيه ذكرى شهيد اول
11-حاشيه بر شرائع الاسلام
12-حاشيه المختصر النافع محقق اول
13-حاشيه مختلف علامه حلى،و از هر يك از اين دو آخرى،يك نسخه دركتابخانه
آستان قدس رضوى موجود است.
14-شرح ارشاد علامه
15-صيغ العقود و الايقاعات
16-قاطعة اللجاج في حل الخراج
17-النجميه در كلام
18-نفحات اللاهوت
19-رسالة السجود على التربة
فرزند او:
فرزند فقيه و محقق او،شيخ عبد العالى بن على،از بزرگان فقهاء بوده و
محققفاضل و متكلم وارستهاى بوده است.وى معاصر با مقدس اردبيلى و وفاتش
نيز در سال993 هجرى بوده است.
شاگردان او:
او شاگردان متعددى را در مكتب خويش پرورش داده است كه از آن جمله:
1-شيخ زين الدين فقعانى
2-شيخ احمد بن محمد بن ابى جامع
3-شيخ نعمت الله بن شيخ جمال الدين
4-احمد بن الشيخ شمس الدين
5-شيخ عبد النبى الجزائرى،صاحب رجال
6-شيخ على منشار زين الدين العاملى(شيخ الاسلام)
7-كمال الدين درويش محمد بن الشيخ كمال الدين درويش محمد بن شيخحسن
عاملى.
8-نطنزى جد موسى استاد صاحب استناد
9-سيد امير محمود بن ابى طالب استر آبادى حسينى موسوى شارح جعفريه
ومترجم نفحات اللاهوت استاد خويش
10-سيد شرف الدين على الحسن استر آبادى نجفى
11-شيخ على بن عبد العالى عاملى كركى شيخ الاسلام و المسلمين مؤلف
شرحالقواعد(در6 جلد)
وفات او:
وفات او روز شنبه عيد غدير خم هجدهم ذى الحجه،به سال 940 هجرى درنجف
اشرف واقع گرديد و ماده تاريخ او در اين شعر گنجانده شده است:
ثم على بن عبد العالى محقق ثان و ذو المعالى بالحق امحى السنة الشنيعه
للفوت قيل«مقتداى شيعه»
(مقتداى شيعه 940)
بعد از وفات محقق مذكور،شيخ على منشار پدر زن شيخ بهائى كه از افاضل
حوزه درسى او بود،جانشين وى گرديد و مقرب تشكيلات حكومتى صفوى شد و
دراصفهان شيخ الاسلام رسمى گرديد و بعد از وفات او نيز همين منصب عالى به
شيخبهايى داماد او منتقل شده است. محقق كركى مسموما درگذشته است و ظاهر آن
استكه مسموميت وى از سوى برخى از امناى دولت صورت گرفته باشد. (5)
پىنوشتها:
1- آشنايى با علوم اسلامى،ص 302.
2- روضات الجنات،ج 4،ص 361.
3- مدرك فوق.
4- امل الآمل،ج 1،ص 121.
5- ريحانة الادب،ج 5،ص 245 تا249.
علاقمندان مىتوانند براى تحقيق بيشتر به منابع زير مراجعه
فرمايند:
ريحانة الادب،ج 5،ص 272- حبيب السير،ج 4،ص609- الذريعه،ج 5،ص
72- اعيان الشيعه، ج 41،ص 174- امل الآمل،ج 1،ص 121- سفينة
البحار،ج 2،ص147- شهداء الفضيلة،ص 108- الكنى والالقاب،ج3،ص 161-
لؤلؤة البحرين،ص 151- مستدرك الوسائل،ج3،ص 431- نقد الرجال،ص238-
روضات الجنات،ج 4،ص 360 و منابع ديگر.