راز طهارت از خاك (تيمم )
چون راز طهارت با آب وضو و حكمت آن روشن شد، تحصيل طهارت از خاك تيمم
نيز براى شما روشن خواهد شد، كه هدف نهايى آن تواضع به پيشگاه عزيز محض
، و فروتنى در ساحت بلند پايه صرف ، و خشوع نزد قدرت مطلق خداوندى است
، مانند آنچه درباره تروك احرام وارد شده كه بهتر است حاجيان و عمره
گزاران ، ژوليده موى ، پريشان و گردآلود باشند، و بر اين پايه خداوند
متعال درباره حكمت طهارتى كه از خاك حاصل آمده - مانند طهارتى كه از آب
تحصيل شده - مى فرمايد:
ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد
ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون
(44)؛ زيرا طهارت ظاهرى كه با آب حاصل مى شود و طبق
آنچه فرمود: و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم
به ويذهب عنكم رجز الشيطان از بين برنده پليدى شيطان است ،
(45) گرچه با تيمم بر خاك فراهم نمى آيد، ليكن فروتنى و
بندگى را به ارمغان مى آورد، پس از اين جهت ، آب و خاك با يكديگر
يكسانند، و چون لازم نيست كميت و كيفيت تيمم ، كه بدل از وضو است مانند
وضو باشد، مسح سر و پاها در تيمم لازم نيست ، نه براى اين كه خاك بر سر
نهادن ، علامت فراق و جدايى است ، در حالى كه منظور از نماز، پيوند و
ارتباط است ، چنان كه برخى از بزرگان فرموده اند؛
(46) زيرا اين سخن ، به مسح پا نقض مى شود، چون با اين
كه خاك بر پا نهادن و مسح پاها با خاك ، نشانه فراق و جدايى نيست ،
انسان در تيمم ماءمور به مسح آن نشده است .
افزون بر اين ، اصل سخن خالى از توهم و اشكال نيست ؛ زيرا دليل عقلى و
يا نقلى معتبر وجود ندارد كه مسح سر با خاك نشانه جدايى است .
چون در نماز، معتبر است بين طهارت بيرون و پاكى درون جمع شود، دستور بر
اين است كه نماز جز با طهارت پنج عضو و پاك ساختن دل با توبه ، جايز و
روا نيست .
(47)
مراد از توبه بازگشت از گناه به فرمانبردارى و از دشمنى به دوستى خدا و
از ما سوى الله به جانب او، و از كثرت به وحدت و...است .
راز طهارت لباس ، بدن ، سجده گاه و...
از آنچه گذشت تو را ممكن شود تا راز لزوم طهارت از نجاست ، و راز پاك
سازى بدن ، لباس و سجده گاه و...را از نجاست بيابى ، همچنين ممكن است
راز لزوم حلال بودن لباس و مكان از اين كه حق ديگران بدان تعلق گرفته
باشد، به دست آيد؛ زيرا كسى كه مخاطب به خطاب لزوم اداى حق غير است ،
دل مشغولى دارد و آسوده خاطر نيست تا بتواند سخن بگويد و با خداى خويش
مناجات كند، چه رسد كه پروردگار با او مناجات نمايد.
با تاءمل در آنچه گذشت مى توان به راز وقت و استقبال قبله نيز پى برد و
اين كه نزد معبود حقيقى ، نه بامدادى تصور مى رود نه شامگاهى ، از اين
رو رسول خدا صلى الله عليه و آله در معراج ، نماز ظهر به جاى آورد با
اين كه شب بود؛ زيرا معراج به دنبال اسراء و سير شبانه اى صورت گرفت كه
در پاسى از شب اتفاق افتاد، چنان كه فرمود:
سبحان الذى اسرى بعبده من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا
حوله
(48)؛ همان گونه كه حضرت معبود در جهت خاصى نيست كه
جايى باشد و جاى ديگر نباشد چنان كه خود فرمود:
فاينما تولوا فثم وجه الله
(49)؛ و به هر جا روى بگردانيد همانجا روى خداست .
چون عرصه تنگ است و دل فارغ نيست و سردرد امان نمى دهد، برادران سالك و
پوينده مرا معذور مى دارند كه از بسط به قبض و از شرح و توضيح به اصل و
متن ، و از تفصيل به اختصار بسنده كردم ؛ لعل
الله يحدث بعد ذلك امرا
(50).
امورى كه در سرآغاز روشن شد
يك . طهارت داراى نهان ، حكمت و آدابى است و هر يك از اينها از ديگرى
جداست و براى هر يك درجاتى وجود دارد، به درجه خاصى از نهان نمى توان
دست يازيد جز به وسيله كردارى كه با حكمت و آداب برابر و معادل باشد
و...
دو. طهارت ، به اشكال فرشتگان علمى يا عملى تمثل مى يابد كه تقديس ،
تسبيح و تكبير مى گويند.
سه . طهارت و دعاهاى آن در برگه اى نوشته شده و تحت عرش قرار خواهد
گرفت .
چهار. طهارت ، به موجب تطهير آدم عليه السلام از خطايى كه در بهشت
مرتكب شد نازل شده است .
پنج . گناه ، شكننده وضو و طهارت درونى است ، گرچه ناقض طهارت ظاهرى ،
كه در فقه از آن بحث مى شود، نيست .
شش . چگونه وضو گرفتن و كيفيت تحصيل طهارت با وضو، در معراج پيامبر
اكرم بيان شد.
هفت . اخلاص محض آن است كه شخص مخلص ، جز خدا سبحان را ننگرد، و اين
همان كمال توحيد است ، چنان كه امير موحدان على عليه السلام فرمود:
...و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه
(51)؛ يعنى كمال اخلاص الهى نفى صفات زايد بر ذات از
خداوند متعالى است .
هشت . اسرار، حكمت و آداب طهارت برگرفته از خاك ، يعنى تيمم ، چونان
طهارت به دست آمده از آب ، يعنى وضو است .
چون در اين سرآغاز برخى از رازهاى بعضى از مقدمات نماز آشكار شد، هنگام
آن رسيد كه به وعده خويش رد بيان رازهاى نماز وفا كنيم . اكنون برخى از
اين اسرار را در بخشهاى پيوسته اى كه حاوى بعضى از رازها، حكمتها و
آداب باشد مى آوريم .
باز يادآور مى شويم كه اصل در عبادت ، همان سر و نهان آن است ، و حكمت
و آداب از فروعاتى است كه به وسيله آنها مى توان به اين اصل رسيد.
بايد دانست كه بيان كردن رازهاى جهان هستى گرچه سخت و دشوار است ، ولى
حل ناشدنى نيست ، چون هر يك از آنها امرى حقيقى و تكوينى است و
برگرداندن پاره اى از امور حقيقى را به برخى ديگر - در قوس نزول يا
صعود - و برخى را نهان ديگرى شمردن ، چندان پيچيده نيست تا دست يابى به
چنين راز نهانى را حل ناشدنى بدانيم .
تنها سخن در بيان راز و نهان امور اعتبارى است ، چون كه امر اعتبارى را
نمى توان به ميدان امر حقيقى كشاند و از آن راز نهانى را كشف كرد، چنان
كه امر تكوينى و حقيقى ، بسيار برتر از آن است كه در جولانگاه اعتبار
قرار گيرد، با اين حال ، امور عبادى همه اعتبارياتى هستند كه اسرارى
حقيقى دارند.
تنها چيزى كه مى تواند اين مشكل را حل كند اين است كه انسان موجودى
جامع تكوين و اعتبار است ، يعنى موجودى تكوينى است و نيروها و شئونى
حقيقى دارد و نيز بر هر گونه امر اعتبارى توانمند است ، بلكه اساسا
زندگى و مرگ او در عرصه هاى مختلف اعتبار است ، پس اگر بنا باشد در
جايى حقيقت و اعتبار گرد آيند، انسان بهترين محل اجتماع اين دو است ،
چنان كه او بهترين جامع است . بنابراين ، اگر اراده شود كه امرى حقيقى
به اعتبار تنزل كند ممكن است اين مسئله در محدوده انسان تحقق يابد،
چنان كه اگر امرى اعتبارى بخواهد به سوى امر حقيقى صعود كند، اين كار
در ساحت انسان ميسر و فراهم مى گردد. منظور اين كه انسان بارويى است كه
درونش تكوين و حقيقت و برونش تشريع و اعتبار است .
آگاهى به اين نكته نيز لازم است كه امر اعتبارى - چون طهارت ، نماز و
ساير افعالى كه حكم فقهى دارند - جوهر و عرض نيست ؛ زيرا جوهر و عرض از
احكام وجود حقيقى به شمار مى روند و امر اعتبارى موجود حقيقى نيست كه
به عرضيت و جوهريت وصف شود. اين سخن را نيز نمى توان گفت كه آنچه در
دنيا عرض است در آخرت تبديل به جوهر مى گردد، و اعمال اختيارى انسان ،
يعنى طاعتها و نافرمانى هاى او در دنيا عرض و در آخرت جوهرند؛ زيرا
عنوان هاى اعتبارى اى كه متصف به طاعت و عصيان مى شوند، موجودى حقيقى
نيستند، و حركتهاى خارجى چون ايستادن ، نشستن و امثال آن تا وقتى
عنوانى اعتبارى بر آنها عارض نگردد متصف به اطاعت و معصيت نمى شوند.
حاصل اين كه موجود حقيقى گرچه به وصف عرضيت يا جوهريت موصوف مى گردد،
ولى نه طاعت است و نه عصيان ؛ و موجود اعتبارى كه به وصف طاعت و عصيان
موصوف شده ، نه به عرضيت متصف مى گردد نه به جوهريت ، پس اين سخن كه
امر عرضى دنيوى به جوهريت اخروى منسوب مى گردد جايگاهى نخواهد داشت .
آرى ممكن است يك چيز به حمل اولى جوهر باشد و به حمل شايع صناعى عرض
گردد،
(52)؛ چنانكه در حل مشكل وجود ذهنى چنين گفته شده است .
نيز ممكن است يك وجود عرضى به واسطه حركت جوهرى از شئون جوهر شود؛ بدين
معنا كه يك حالت سا، كم كم ملكه شود و در پى اشتداد حركت ، به فصل مقوم
جوهرى تبديل گردد، چنان كه در جاى خود مقرر است ، ولى اين سخن هيچ ربطى
به اين مقوله ندارد كه اطاعت يا معصيت كه در دنيا عرض است در آخرت به
جوهر تبديل گردد. غرض اين كه ، وصف نفسانى ممكن است در يك نشئه و
خاستگاه ، عرض و در خاستگاه ديگر جوهر باشد، ولى عمل اعتبارى (چون
طهارت و نماز) خارج از اين مقوله اند.
نسبى بودن راز و غيب
بايد به اين نكته توجه داشت كه نهان و راز، امرى نسبى است نه نفسى ،
بدين معنا كه نهان ، حتى نسبت به خودش مطلق نيست ، چنان كه غيب نيز اين
گونه است ، چون غيب و نهان مطلق ، كه ذات خداوند سبحان است ، براى خود
ذات مقدس ، نه غيب است و نه نهان ؛ گرچه همين ذات خداوندى بر صفاتش
نهان به حساب آيد، و مادر و ريشه اسماى الهى چون الله ، الرحمان نهان
ساير اسما قرار گيرد، و اسماى ذات چون عالم ، قادر نهان اسماى افعال
باشند و...اين نكته مى بايست در مدخل ذكر مى شد.
چون ثابت شد كه نماز نيز مانند ساير عبادات ، در قوس نزول داراى نهان
است ، و در قوس صعود تكوينا تمثل پيدا مى كند، و در عالم اعتبار وجودى
اعتبارى دارد كه محفوف به دو وجود حقيقى نزولى و صعودى است ، و روشن شد
كه داشتن سر ويژه نماز نيست ، بلكه عموميت دارد، و مقدمات و تعقيبات آن
را نيز شامل مى شود و نيز برخى از رازهايى كه به مقدمات بر مى گردد
گفته شد، پس به يارى خداوند متعال طى بخشهاى متعدد، شروع مى كنيم به
شمارش اسرار نماز، از آغاز آن تا انجام .
بخش يكم : اسرار تكبيرهاى شروع نماز
بايد دانست كه صورت نماز همه نمازگزاران
يكسان است ، ليكن سيرت و سر آن تفاوت دارد، از اين رو نمازگزاران
متفاوت هستند، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت شده
است : ان الرجلين من امتى يقومان فى الصلاة ، و
ركوعهما و سجودهما واحد، و ان ما بين صلاتيهما مثل ما بين السماء و
الارض ؛
(53) يعنى دو نفر از امت من به نماز مى ايستند و ركوع و
سجودشان يكى است ، حال آن كه تفاوت بين نمازشان برابر با فاصله آسمان و
زمين است .
آنچه در اين تفاوت اهميت دارد، تفاوت در آداب نماز است كه متفرع بر
حكمت نماز، و حكمت نماز نيز برابر با راز و نهان آن است .
چون نماز و آداب آن در معراج تشريع شده و نهان نماز در آنجا تجلى يافته
است ، پس هنگام توجه به آنچه در معراج به وقوع پيوسته ، چندين راز آن
روشن مى گردد:
حديث اول
حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السلام علت تكبيرهاى افتتاحى نماز را
چنين بيان فرمود: ان النبى صلى الله عليه و آله
لما اسرى به الى السماء قطع سبعة حجب ، فكبر عند كل حجاب تكبيرة فاوصله
الله عزوجل بذلك الى منتهى الكرامة
(54)؛ نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چون شبانگاه
به آسمان برده شد، از هفت حجاب گذشت و نزد هر حجاب يك تكبير گفت ، از
اين رو خداوند - عزوجل - او را به نهايت بزرگوارى رساند.
بايد دانست كه حجاب گاهى تاريك و گاهى نورانى است ؛ حجاب تاريك عبارت
است از جهان ماده و ماديات و حجاب نورى همان وجود نورانى است كه نور
چيره آن مانع از ادراك آن يا ادراك فرا سوى آن است . انسان سالك ، وقتى
از ماده و شئون مادى به فراز آيد و برتر از موجود نورى گردد، ادراك آن
حجاب و دست يازى به فراسوى آن براى وى آسان مى گردد، و اين همان معناى
دريدن حجاب است ، زيرا دريدن هر حجابى ، متناسب با همان حجاب است .
چون معراج در فضاى نور و همسايگى نزديك پروردگار به وقوع پيوسته است پس
در آنجا حجابى جز حجاب نورى نبوده ، و حجاب نورى نيز جز بانور چيره
درهم نمى شكند، و چون نور مانع در آنجا امرى موجود و تكوينى بود، ناچار
بايد چيزى نيز كه آن حجاب را در مى نوردد موجودى تكوينى باشد كه دست
جعل اعتبارى بدان راه نيافته باشد.
تكبير در آنجا نقش دريدن حجاب نورى دارد، لذا داراى حقيقتى عينى است كه
بر غير خود چيره است ، و چون تعداد اين حجابها هفت تاست و در طول هم
قرار گرفته اند، نه در عرض هم ، و هر گاه حجابى پاره شود، مرتبه اى از
تقرب حاصل مى آيد كه پيش از آن نبوده ، لاجرم ميان تكبيرهاى هفتگانه
نيز كه نقش پاره كردن حجاب ها را دارند تمايز و جدايى طولى وجود دارد،
نه تمايز عرضى . پس ، هر گاه نمازگزار تكبير مى گويد درجه اى در مناجات
به مولايش نزديك مى شود، نزديكى كه پيش از اين حاصل نشده بود؛ بنابراين
، درجات قرب به خداوند متعال نيز طولى است .
چون حجاب موجودى خارجى و پاره كردن آن نيز خارجى است ، و روشن شد كه
نظام هستى ، همان نظامى است كه بر پايه علت و معلول استوار شده و در
جاى خود ثابت است كه بايد علت قوى تر از معلولش باشد، از اين رو ممكن
نيست تلفظ به تكبيرى كه اعتبارى است بتواند اثر بگذارد، و يا تصور
تكبير كه موجودى ذهنى است بتواند تاءثير گذار در موجود خارجى فراتر
باشد، بلكه مؤ ثر در آن همان راز تكبير است كه خود موجودى خارجى و
تكوينى است . به اين راز جز با رعايت آداب نماز نمى توان دست يافت ،
آدابى كه فراهم آمده از حضور قلب است و حضور قلب ، در پى خضوع و فروتنى
اعضا و جوارح به دست مى آيد.
حديث دوم
آنچه در حديث معراج آمده ويژه معراج و مخصوص رسول خدا صلى الله عليه و
آله نيست ، بلكه غير آن وقت و غير رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و
آله را نيز شامل است ، دليل اين سخن ، حديثى است كه جابر بن عبدالله
انصارى روايت كرده است ، وى گويد: با مولايمان اميرالمؤ منين عليه
السلام بودم ، مردى را در حال نماز ديد به او فرمود: اى مرد! آيا
تاءويل نماز را مى شناسى ؟ در پاسخ گفت : آقاى من ، آيا نماز تاءويلى
جز عبادت دارد؟ فرمود: آرى سوگند به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله
را به نبوت مبعوث فرمود خداوند، پيامبرش را به كارى از كارها برنينگيخت
جز آن كه آن كار كار نمونه ، تاءويل و تفسير دارد، و همه اينها نشانه
تعبد و بندگى است مرد گفت : آقاى من ! اينها را به من بياموز، فرمود:
هنگام تكبيرة الاحرام و شروع به نماز، تاءويل نخستين تكبير تو از
تكبيرهاى هفتگانه شروع نماز اين است كه وقتى الله الكبر گفتى به ذهنت
چنين خطور دهى كه خداوند برتر از آن است كه به وصف ايستادن يا نشستن
آيد، و در گفتن الله اكبر دوم ، برتر بودن او را از حركت يا ايستايى به
خاطر آورى ، و در تكبير سوم ، برتر بودنش از جسم يا تشبيه به مانند، يا
سنجيدن به قياس را به ذهن خطور دهى ، و در تكبير چهارم ، چنين خطور دهى
كه وى برتر از آن است كه اعراض در او حلول كنند يا بيمارى ها او را
بيازارند، و در تكبير پنجم ، از ذهن بگذرانى كه او از وصف شدن به جوهر
و عرض منزه است ، و از حلول در چيزى و يا حلول چيزى در او مبراست ، و
در تكبير ششم ، به خاطر آورى چيزهايى كه بر پديده ها رواست ، از قبيل
نابودى ، انتقال ، تغيير از حالى به حال ديگر، همه بر آن ذات مقدس
نارواست ، و در تكبير هفتم ، به ذهنت خطور دهى كه حواس پنجگانه در او
حلول نكرده است . اما تاءويل كشيدن گردن در ركوع ، آن است كه به ذهن
خويش چنين خطور دهى : خدايا به تو گرويدم هر چند گردنم را بزنى ، و
تاءويل سربلند كردن از ركوع وقتى گفتى سمع الله
لمن حمده ، الحدلله رب العالمين اين است : آن كسى را سپاس مى
گويم كه مرا از نيستى به هستى آورد، و تاءويل سجده اول اين است كه در
حال سجده به ذهنت خطور دهى خدايا مرا از زمين آفريدى ، وقتى سر از سجده
برداشتى تاءويلش آن است كه مرا از زمين بيرون آوردى ؛ تاءويل سجده دوم
آن است كه مرا دگر بار به زمين بر مى گردانى ؛ و تاءويل سر برداشتن از
سجده دوم آن است كه به قلبت خطور دهى بار ديگر هنگام قيامت مرا از خاك
بيرون مى آورى .
تاءويل نشستن هنگام تشهد بر جانب چپ و بالاتر قرار دادن پاى راست و بر
نشيمن گاه چپ نشستن آن است كه به قلبت بگذرانى بار خدايا حق را بپا
داشتم و باطل را ميراندم ؛ و تاءويل تشهد تو، تجديد ايمان ، بازگشت به
اسلام و اقرار به برانگيخته شدن پس از مرگ است ، و تاءويل قرائت ذكر
تشهد، بزرگوار شمردن پروردگار سبحان و بزرگ تر دانستن اوست از آنچه
ستمگران و الحاد پيشگان مى گويند، و تاءويل سلام در
السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
خواستن رحمت از خداى سبحان است ، پس معناى سلام چنين است : براى شما از
عذاب روز قيامت ايمنى است . امير مؤ منان عليه السلام سپس فرمود: كسى
كه تاءويل نمازش را اين گونه نداند، نمازش كمبود دارد و ناقص است .
(55)
چهره ملكوتى حديث
اوصاف جمال
(56) حق تعالى عين اوصاف جلال اوست ؛ زيرا تكبير گرچه
از صفات ثبوتيه و جمال است ، ولى بازگشت آن به وصف سلبى جلالى است -
چنان كه عكس آن ، يعنى بازگشت صفات سلبى به ثبوتى نيز تصور دارد - بدين
گونه كه تكبير عبارت از منزه دانستن خدا از اوصاف ممكنات است ، و بدون
شك اوصاف الهى امورى تكوينى و خارجى است ، اما اوصافى كه از آنها به
عنوان تاءويل تكبيرهاى هفت گانه تعبير مى شود، به شكل تكبيرهاى افتتاحى
تجلى و تنزل يافته است ، بنابراين ، سر و نهان آنها امرى حقيقى است نه
اعتبارى .
نمازگزار بايد پس از شناخت نماز و هدف والاى آن ، جان را به آداب نماز
بيارايد تا به آن تاءويل دست يازد، و آگاه گردد كه تعدد آن تكبيرات از
باب تاكيد يك تكبير نيست ، بلكه هر يك از آنها معناى ويژه اى دارد كه
غير از معناى ديگرى است ، چنان كه تعدد واژه
وحده وحده وحده در دعا، براى تاكيد نيست ، بلكه هر يك از آنها
ناظر به مرتبه اى خاص از توحيد ذاتى ، صفاتى و افعالى است .
اما بحث از ساير فقره هاى حديث ، چون اسرار ركوع ، سجود و...، به زودى
در جاى خود خواهد آمد.
مقصود اين كه تكبيرهاى هفتگانه آغازين نماز داراى رازهايى است كه در
معراج تحقق يافته است ، و سپس به عالم تشريع و اعتبار تجلى كرده و فرود
آمده است .
اين رازها مختص به رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست ، بلكه شامل هر
مكلف نمازگزار مى شود و نماز كسى كه از تاءويل اين تكبيرات بى خبر
باشد، ناقص است .
حديث سوم
براى تكبيرهاى هفتگانه آغازين نماز، اسباب ، جهات و چهره هاى ملكى نيز
وارد شده كه منافاتى با اسرار ملكوتى گذشته ندارد؛ زيرا چهره هاى ملكى
در طول چهره هاى ملكوتى قرار دارند، نه در عرض آن . از جمله روايت شده
كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز بود و در كنارش حسين بن على
عليه السلام قرار گرفته بود. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله تكبير
گفت ، حسين عليه السلام نتوانست تكبير بگويد، پيامبر صلى الله عليه و
آله بار دوم تكبير گفت : حسين عليه السلام همچنان از گفتن تكبير باز
ماند، براى بار سوم پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفت و حسين عليه
السلام همچنان از تكبير گفتن ناتوان ماند، بر اين منوال پيامبر پيوسته
تكبير مى گفت و در صدد بود حسين نيز بتواند تكبير بگويد، تا اين كه
پيامبر صلى الله عليه و آله هفت تكبير كامل كرد، در مرتبه هفتم بود كه
حسين عليه السلام توانست تكبير بگويد، امام صادق عليه السلام فرمود از
اين رو گفتن هفت تكبير مستحب گرديد.
(57)
گواه بر هماهنگ بودن و منافات نداشتن چهره ملكوتى و ملكى حديث اين است
كه واقعه معراج در مكه پيش از تولد حسين عليه السلام رخ داد، و آنچه از
داستان حسين عليه السلام نقل شده نيز پس از حوادث معراج واقع شد و از
ناحيه زمان نيز متاءخر از معراج بود. بنابراين ، حديث مزبور از دو
ناحيه وجود و زمان در عرض حديث معراج نيست ، پس تناقضى با يكديگر
ندارند، چون جمع و صادق بودن هر دو امر ممكن است .
حديث چهارم
حديث ديگرى كه با حديث اول منافات ندارد، روايتى است كه درباره سبب
مشروعيت تكبيرهاى آغازين نماز است . اين روايت را فضل بن شاذان با بيان
علت ديگرى براى تشريع تكبيرهاى هفتگانه از امام رضا عليه السلام نقل
كرده است ؛ امام عليه السلام مى فرمايد: تكبيرهاى اول نماز، از آن رو
هفت عدد است كه اصل نماز دو ركعت است و با هفت تكبير گشوده مى شود:
تكبيرة الاحرام ، تكبير ركوع ، دو تكبير سجده هاى ركعت اول ، تكبير
ركوع ركعت دوم و دو تكبير سجده هاى ركعت دوم ؛ پس وقتى انسان در آغاز
نمازش هفت تكبير گفت و بعضى از تكبيرهاى بين نماز را فراموش كرد و يا
به طور كلى از آنها غافل ماند نقصى به نمازش وارد نمى شود
(58).
دليل عدم تنافى دو حديث اين است كه يكى از دو سببى كه در اين روايات
آمده تكوينى است و پيش تر از سبب ديگر در شب معراج بيان شده ، و سبب
ديگر كه تشريعى است در عالم اعتبار، تنزل يافته است .
شگفت آور نيست كه هر يك از دو سبب را به مبادى ويژه خود مستند كنيم ؛
زيرا خاستگاه اصيل در - يك ، همان تكوين است كه هنگام معراج ، براى
پاره كردن حجابهاى هفتگانه نورى تحقق يافت .
از آنجا كه اساس كار، توحيد الهى است و بايد همه حجابهايى كه مانع از
شهود اوست پاره شود و تكبير سببى توانمند بر پاره كردن حجابهاست ، از
اين رو اذان و اقامه با تكبير آغاز مى شود و با كلمه پاك توحيد لا اله
الالله پايان مى پذيرد. با تاءمل در تاءثير تكبير، راز نهان مكرر آمدن
آن در آغاز اذان و اقامه آشكار مى گردد؛ شايد راز متعدد آمدن كلمه
توحيد، در پايان اذان و يك بار آمدن آن در پايان اقامه ، رسيدن به
انتهاى مراتب توحيد است كه ديگر آنجا مجالى براى تعدد نيست ؛ زيرا
اسماى افعال در اسماى صفات ادغام شده و اسماى صفات نيز تحت الشعاع و
مقهور حضرت غيب الغيوب گرديده است . پس اين نكته را نيك بينديش .
آنچه در اين بخش روشن شد
اول . اين كه روح تكبير، چيزى جز تسبيح و تنزيه نيست ؛ زيرا معناى
تكبير اين است كه خداوند برتر از آن است كه به حس ، تخيل ، توهم و يا
به تعقل آيد، چون او نه جسم است و نه چيزى كه با جسم سرو كار داشته
باشد، نه صورت و معناى جزئى است و نه مفهوم كلى ، و نيز خدا برتر از آن
است كه كسى بتواند حقيقت بى پايان او را به كشف و شهود بنگرد؛ زيرا
حقيقت بى پايان موجودى ازلى ، ابدى و سرمدى فراتر از آن است كه كسى
بتواند به كنه او پى ببرد، پس خداى تعالى برتر از آن است كه كنه او
شناخته شود لذا معرفتش همراه با اعتراف به عدم اكتناه اوست . زيرا حق
تعالى گرچه در شناخت خويش ، تا آنجا كه بايد، بر ديده خردها پرده
نينداخته ولى بر چگونگى صفات خويش نيز آگاه نساخته است ، چنان كه بزرگ
موحدان ، حضرت على بن ابى طالب عليه السلام چنين فرموده است .
(59)
دوم . حجاب ، به حجاب ظلمانى و حجاب نورانى تقسيم مى شود.
سوم . راز تكبير، همان پاره كردن حجاب است .
چهارم . راز هفت تكبير، آن است كه حجابها هفت عددند.
پنجم . سبب ملكى تعدد تكبير، با سر ملكوتى آن ، همچنين سبب تشريعى آن
با راز تكوينى آن هيچ گونه تنافى ندارد.
ششم . اين راز در معراج تحقق يافت ، يعنى سخن در اين نيست كه تكبير
تنها در رفع حجاب تاءثير دارد، بلكه در اين است كه در شب معراج ، با
تكبير رسول خدا صلى الله عليه و آله حجاب در خارج پاره شد.
هفتم . اين راز نه به معراج اختصاص دارد و نه به رسول خدا صلى الله
عليه و آله ، بلكه غير معراج و غير رسول الله صلى الله عليه و آله را
نيز شامل است ، به گونه اى كه نماز كسى كه بدين راز آگاه نيست و به آن
دست نيازيده ، ناقص است . از اينجا معراج بودن نماز براى مؤ من روشن مى
شود، پس هر كس كه نمازى مانند نماز رسول خدا صلى الله عليه و آله
بگزارد، به معراج رفته است ، چنان كه هر كس چون اميرمومنان عليه السلام
وضو بگيرد و ذكرى چون ذكر او در حال شستن و مسح كشيدن داشته باشد،
خداوند متعال در برابر هر قطره از آب وضويش فرشته اى مى آفريند كه او
را تقديس و تسبيح و تكبير گويد و....
هشتم . اذان و نيز اقام با تكبير آغاز مى شود و با توحيد لا اله الله
پايان مى پذيرد، و تكرار تكبير در هر يك براى پاره كردن هر حجابى است
كه فرض شود.
نهم . آنچه حجاب نورى را برمى دارد همان باطن و سر تكبير است كه امرى
تكوينى و غير اعتبارى است ، و گرنه از هر كس كه مى خواست اين حجاب را
برطرف كند، چه فرشته و چه انسان ، امكان صدور داشت ، با اين كه چنين
كارى در گستره وجودى برخى از فرشتگان گرامى نيز نيست . چه رسد به انسان
عادى ، و گرنه تا جايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج
بالا رفت ، جبرئيل نيز به همراه او مى توانست اوج گيرد.
وضو نيز چنين است ، چنان كه خداى سبحان در وضوى معراج فرمود:...سرت را
مسح كن ...من گامت را به جايى مى رسانم كه هيچ كس جز تو بدانجا نرسيده
باشد
(60). بديهى است وضوى اعتبارى از دست هر نمازگزارى كه
وضو مى گيرد ساخته است ولى بدان مقام دست نمى يازد.
دهم . لازم است نمازگزار پيش از نماز همه حجابها را پاره كند، و اين
كار صورت نمى گيرد جز پس از آن كه انسانى كه مى خواهد در نهان با خدا
مناجات كند، جز خدا هيچ كس ، حتى خود و شهود خويش را ننگرد، رازهاى
پيچيده اى در اينجا وجود دارد كه هر كس در برخى از روايات اين باب
تاءمل كند، براى او روشن مى شود.
امير مؤ منان عليه السلام در شان پارسايان و تقوا پيشگان مى فرمايد:
عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم
(61). اين نگرش گرچه سبب بزرگ و متعالى دانستن خداوند و
اذعان به كبريايى اوست ، ولى اين بزرگ دانستن از اوصاف جمال است ، زيرا
در اين نگرش ، پارسايان برآنند كه غير خدا يعنى ديگران نيز وجود دارند،
ولى كوچك اند، و خداوند است كه بزرگ و كبير است ، ليكن اين كجا و
تكبيرى كه محتوايش تسبيح است كجا؟ چنان كه گذشت .
گواه بر اين كه اين مقام به مرتبه مقام كسى كه سر را مى جويد نمى رسد
اين است كه متقيان هنوز به مقام يقين و شهود تام نرسيده و در مقام
احسان قرار دارند، از اين رو امير موحدان در شان آنان فرمود:
فهم والجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون ، و هم
والنار كمن قدر رآها فهم فيها معذبون
(62)؛ يعنى در مقام گويا آن را
ديده هستند، نه در مقام كسى كه تحقيقا آن
را ديده است .
كسى كه غير خداوند را بزرگ مى داند و كبير مى شمرد، از جمله كسانى است
كه تكبير حقيقى از او صادر نشده است ، گرچه در نماز و غير نماز آن را
بر زبان جارى كند.
بخش دوم : راز نيت
مراد از نيت در اينجا قصد عنوان در باب عبادات نيست ، مانند اين
كه نيت مى كند نماز ظهر يا عصر بخواند و نيز نيت در باب معاملات مراد
نيست ، مانند نيت در پرداخت بدهى يا هبه و بخشش . چنان كه مقصود از نيت
در اينجا قصد وجه ، مانند قصد وجوب و استحباب نيز نيست ، بلكه مراد از
نيت در اينجا، تنها خصوص قصد قربت و
نزديكى به خداى سبحان است . زيرا محور سخن در بحثهاى عرفانى ، كلامى و
اخلاقى كه درباره شايستگى قلب و رستگارى آن است ، تنها قصد قربت است .
در خصوص نيت و اهتمام آن ، آيات و احاديثى فراوانى وارد شده است ،
مانند: لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى كالذى
ينفق ماله رئاء الناس
(63) و مانند و مثل الذين ينفقون
اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها و
ابل ...
(64) و همچنين قول خداوند متعال در اين آيه :
قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب
العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين
(65).
نيز همچون احاديثى كه از هل بيت عليه السلام نقل شده است : على بن ابى
طالب عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:
لا عمل الا بنية و لا عبادة الا بيقين و لا كرم
الا بالتقوى
(66) به مضمون اين روايت روايات فراوانى وجود دارد كه
از كثرت و معروفيت نيازى به ذكر آنها نيست ، مفاد همه آنها اين است كه
براى عامل ، نصيبى جز به نيت ، و اندازه و چگونگى آن نيست .
گواه اين سخن ، روايتى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:
انما الاعمال بالنيات پاداش كردار انسان
جز بر اساس نيتها نيست و: لكل امرء مانوى
؛ براى هر كس همان مى ماند كه نيت اوست ، كسى كه براى كسب آنچه نزد
خداست پيكار مى كند، پاداشش بر عهده خداست ، و كسى كه براى رسيدن به
متاع دنيا و به نيت غنيمت به پيكار برخيزد پاداشى براى او جز آنچه در
سر داشته نيست .
(67)
همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله در وصيت به ابوذر مى فرمايد:
و ليكن لك فى كل شى ء نية حتى فى النوم والاكل
(68)؛ بايد براى تو در هر چيز نيتى باشد، حتى در خواب و
خوراك .
بنابراين ، نيت به معناى قصد نزديكى به خداوند سبحان ، روح عمل است ،
عمل با آن زنده مى شود و بدون آن مى ميرد، و پيداست كه مرده هيچ اثرى
ندارد، عبادت با قصد تقرب ، صحيح مى گردد و بدون آن باطل است ، و چون
نيت داراى درجاتى است صحت نيز مراتبى دارد، گرچه اين مراتب در اصل
فرمانبردارى و امتثال ، و در سقوط اعاده و قضا شريك اند، ليكن بر هر يك
از مراتب ياد شده ثواب مخصوصى است ، و تقرب ويژه اى كه از آن فراهم مى
آيد. اين ثواب و تقرب بدون رسيدن بدان مرتبه حاصل نمى شود.
عبادتهاى سه گانه
چون ايستگاه هاى مهم در روز قيامت سه موقف است : آتش دوزخ ، بهشت و
بهشت رضوان ، چنان كه خداوند با اشاره به اين سه موقف مى فرمايد:
و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان
(69) شئون كردارى نفس انسان نيز سه تاست : خشمى كه
بديها و ناخوشاينديها را دفع مى كند؛ شهوت و ميلى كه خوشيها را جذب مى
نمايد، و عقل عملى كه شوق كمال تام مجرد معقول را دارد. از اين رو
پرستش سه قسم و پرستش كنندگان نيز سه دسته اند: گروهى خداى سبحان را از
روى ترس از آتش دوزخ مى پرستند؛ چنين عبادتى از نوع عبادت بندگان است ،
گروه ديگر خداوند متعال را بر پايه آرزوى بهشت عبادت مى كنند؛ اين
عبادت حريصان و آزمندان است ، و گروهى خداوند متعال را از روى محبت و
عشق عبادت مى كنند، اين نوع عبادت ، عبادت آزاد مردان و كريمان است .
هر يك از اين سه نوع پرستش صحيح است ، گرچه صحيح بودن - آن گونه كه
اشاره شد - مراتب متفاوتى از ثواب را داراست ؛ زيرا هر يك از اين سه
قسم براى خداوند متعال انجام گرفته ، نه اين كه خالص براى غير او صورت
گرفته باشد، و نه مشتركا براى او و براى غير او، مثلا براى نجات يافتن
از آتش ، يا براى لذت جويى از بهشت .
تفاوت اين سه قسم در اين است : آن كس كه خداى را از روى ترس عبادت مى
كند جز خداى را نمى پرستد، ولى چون هنوز از بند غضب رها و آزاد نشده
نمى داند كه بايد از معبودش چيزى غير از نجات يافتن از آتش را طلب كند.
نيز كسى كه بر اساس بهشت جويى عبادت مى كند، و غير خدا را نمى پرستد،
ولى چون هنوز از قيد و بند شهوت نرسته ، نمى فهمد كه بايد از مولاى
معبودش چيزى فرا سوى رسيدن به بهشت را آرزو كند، و اما خردمندى كه شوق
خشنودى مولاى خويش را دارد، او آزاد مرادى است كه مى فهمد چه مى طلبد.
دليل صحت عبادت قسم اول و نيز قسم دوم اين است كه روايت از فعل اين
گروه به عبادت تعبير كرده و آنان را
عبادت پيشگانى دانسته است كه خدا را پرستش مى كنند، چنان كه اين روايت
، عبادت گروه سوم - يعنى عبادت آزاد مردان - را برترين نوع عبادت شمرده
است ، پس اگر عبادت غير آنان صحيح و با فضيلت نباشد، عبادت آزادگان و
احرار افضل نخواهد بود، شاهدى نيز در اينجا وجود ندارد كه واژه
افضل حمل بر تعيين شود، نه ترجيح
(70).
نظرهاى كلامى و فقهى
حكيمان آزاد مرد، آنان كه در بندگى به مواليان معصومشان اقتدا كرده و
در عبادت خويش جز خشنودى خدا را جستجو و دنبال نمى كنند، حكم به صحت
عبادت كسى كرده اند كه در عبادت خود، از خدا تنها خشنودى او را مى
طلبد، مثلا نجات از آتش را مى خواهد. چنان كه شيخ الرئيس ، ابو على
سينا - قدس سره - مى گويد: والمستحل توسيط الحق
مرحوم
(71)؛ يعنى عابد و زاهدى كه روا مى دارد حق تعالى را
واسطه در رسيدن به ثواب و يا در رسيدن به ثواب و يا ترسيدن از عقاب
قرار دهد، مورد رحمت حق تعالى قرار مى گيرد. شيخ نمى گويد چنين كسى از
رحمت خداوند محروم است .
استاد ما حضرت علامه طباطبايى - قدس سره - در رساله
الولاية نيز به پذيرفته شدن عبادت آنان
اشاره كرده است كه حق تعالى بر پايه تفضل و كرامت خويش ، عبادت اين
گونه افراد را مى پذيرد، گرچه آنان در معرفت و تقرب مقصر هستند.
اگر قصد چيزى جز خدا، باطل كننده عبادت باشد، بايد عبادت كسى نيز كه به
قصد شكر، تحصيل رضا و محبت خدا را مى پرستد باطل باشد؛ زيرا همه اين
موارد از ذات واجب مطلق خارج اند. بنابراين ، كلام حق همان است كه شيخ
بهايى - قدس سره - در كتاب اربعين فرموده كه عبادت اين گروه صحيح است .
(72)
آيت برجسته و حجت حق ، حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - قدس سره - مى
گويد: سخن از بطلان عبادتى كه براى ترس از عقاب و يا طمع در بهشت صورت
گرفته است ، گرچه از برخى بزرگان صادر شده ، ليكن از روى غفلت بوده
غفلت بوده و گريزى از وقوع اين گونه غفلتها و لغزشها از بزرگان نيست ،
چون حكمتى الهى در مبتلا شدن ايشان به امثال اين غفلتها وجود دارد.
(73)
شايد مراد اين مرد بزرگ ، از برخى بزرگان
جناب رضى الدين على بن طاووس - قدس سره - باشد، بر اساس آنچه شيخ بهايى
از او در اربعين نقل كرده است
(74).
حاصل اين كه : نيت اين گروه از عبادت كنندگان خالص و بدون شائبه است ،
ايشان خداوند متعال را عبادت مى كنند و هرگز غير او را نه مستقلا و نه
مشتركا نمى پرستند، و نه بدان گونه كه براى خدا پشتوانه اى لحاظ كنند،
و لى چون شناخت آنان كم است نمى دانند از معبود خويش چه چيزى بخواهند
كه بالاتر از رهايى از آتش دوزخ و يا نيل به بهشت باشد. چه بسيار فرق
است ميان اين نظر، و بين اين گفته كه اگر خوف از دوزخ و يا ميل به بهشت
نبود، هرگز عبادتى تحقق نمى يافت ، چرا كه اين شق به طور كلى از كلام
خارج است .
اما آنچه سيد بحرالعلوم در كتاب الدرة النجفيه سروده است :
هر آنچه در عبادت ضميمه قصد قربت شود، از قبيل غايت و هدف ، اقرب آن
است كه عبادت را باطل مى كند. منظور سيد از ضميمه ، همان چيزى است كه
در فقه بحث مى شود كه اگر مثلا وضو را به قصد خنك شدن و مانند آن
بگيرد، نه آنچه در اينجا بحث مى شود.
علامه نراقى - قدس سره - كه ميان فقه ظاهر و باطن را جمع كرده در كتاب
مستند فتوا به صحت عبادتى داده است كه هدف آن نجات از آتش و يا رسيدن
به بهشت باشد، وى دليل كسانى را كه قايل به بطلان اين عبادت بوده اند
مردود دانسته است .
(75)
بازگشت به سخن
پاره اى مباحث كلامى يا فقهى در اين اثنا راه يافت كه از مقصد رساله اى
كه از راز نهان نماز بحث مى كند خارج بود.
غرض اين كه ، نيت به معناى قصد قربت ، روح و قلب عمل ، بلكه برتر از آن
است ؛ زيرا جان عمل به نيت بستگى دارد، چنانچه از روايت كلينى - قدس
سره - از سفيان بن عيينه از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه
استفاده مى شود: ليبلوكم ايكم احسن عملا
(76) حضرت فرمود: به اين معنا نيست كه يعنى بيشترين عمل
را دارا هستيد، بلكه به اين معناست كه پسنديده ترين عمل را داريد،
درستى كردار به ترس از خداى عزوجل و نيت راست و نيكو است . - سپس فرمود
- پايدارى بر عمل تا به مرتبه اخلاص برسد، سخت تر از عمل است و عمل
خالص آن است كه نخواهى جز خداى عزوجل كسى تو را بر آن سپاس گويد، و نيت
از اين هم برتر است ، بدان كه نيت همان عمل است
(77)، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: كل يعمل على
شاكلته ؛ يعنى هر كس بر پايه نيتش عمل مى كند
(78).
از اين بيان ، جمع بين دو اصل روشن مى شود؛ اصلى كه حكم مى كند:
افضل الاعمال احمزها
(79)؛ يعنى برترين اعمال دشوارترين آنهاست ؛ و اصلى كه
مى گويد:
نية المومن خير من عمله
(80)؛ نيت مومن از عمل وى بهتر است . بدين گونه كه چون
نيت ، روح عمل ، برگزيده و مغز آن است ، از اين جهت بر عمل برترى دارد،
چنان كه نيت به ناچار بايد خالص باشد؛ زيرا ريا كه وارد عمل مى شود جز
از رهگذر نيت نيست ، و تحصيل اخلاص در نيت دشوارتر و مشكل تر است ،
از اين رو افضل از عمل است .
اما راز اين كه
نيت كافر بدتر از عمل اوست
(81)، بدين سبب است كه نيت ، اصل است ، چنان كه گذشت ،
اصل يعنى همان چيزى كه فرع بدان قوام مى يابد و شاخه بر آن تكيه دارد،
و هر چه غير آن است بدان بر مى گردد، پس او مهم تر است ؛ خواه در ناحيه
خوبى باشد يا بدى .
نقش ريا و كم خردى در تباهى عمل
نيت چون امرى قلبى و درونى است و مردم بر آن آگاهى نمى يابند، ريا و
سمعه و مانند آن بدان راه نمى يابد؛ زيرا از ديدگاه و شنودگاه مردم
خارج است ، اما عمل چون ديده و شنيده مى شود پذيراى نفوذ رياست ، از
اين رو امام صادق عليه السلام بنا به نقل كتاب علل الشرايع از روايت
زيد شحام ، اين معنا را علت براى اين كه چرا نيت مؤ من از عمل او بهتر
است قرار داده است .
(82)
ليكن تاءمل در آنچه گذشت مقصود را روشن مى سازد، چون ريا جز از راه نيت
به عمل سرايت نمى كند. نيت ، چون از چشم و گوش مردم پوشيده و پنهان ،
به لباس و پوشش عمل تنزل مى يابد تا ديده و شنيده شود.
عقل عملى ، با توجه به شئون و آثارى كه دارد، مانند اراده ، اخلاص
و...، نورى است كه خداى بخشاينده به وسيله آن عبادت مى شود و بهشت به
دست مى آيد، لذا هر گاه اين نور پرتو افشان باشد، و به گرفتگى و انخساف
نگرايد، ايمان و اخلاص حاصل مى شود، و هر گاه بر اثر پيروى از هوى و
هوس منخسف نگرايد، ايمان و اخلاص حاصل مى شود، و هر گاه بر اثر پيروى
از هوى و هواس منخسف گردد نتيجه آن كفر يا رياست . اين سخن از روايت
كلينى - رحمه الله - از امام صادق عليه السلام استفاده مى شود كه
فرمود: ميان ايمان و كفر جز كم خردى چيزى فاصله نمى شود، گفته شد يابن
رسول الله صلى الله عليه و آله راز اين سخن چيست ؟ فرمود: بنده خدا
خواسته خود را نزد مخلوق مى برد، اگر نيتش را نزد خداوند خالص سازد،
خداوند خواسته اش را زودتر برآورده مى كند.
(83) نزديك به مفاد اين حديث روايتى است كه برقى از
حضرت ابوجعفر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:
بين حق و باطل ، جز كمى عقل چيزى فاصله نيست !
به حضرت عرض كردند: چگونه مى تواند چنين باشد اى فرزند رسول خدا؟
فرمود:
بنده عملى را انجام مى دهد كه خشنودى خدا
در آن است ، ليكن غير خدا را در آن عمل اراده مى كند! اگر او عمل خويش
را براى خدا خالص مى كرد، به آن چيزى كه از غير خدا خواسته زودتر دست
مى يافت
(84).
نقش اخلاص و عقل
عقل نظرى مرز بين حق و باطل نظرى را جدا مى سازد، چنان كه عقل عملى ،
ميان حق و باطل عملى را امتياز مى دهد. بنابراين ، كسى كه اخلاص مى
ورزد خردمند است ، و كسى كه از خرد بهره اى ندارد، اخلاص پيشه نيست ،
از اين رو ريا مى كند. چنان كه خرد ورز ريا پيشه نيست و رياكار، از خرد
بى بهره است .
مدار سخن ، روايتى است كه ابوالفتوح رازى در تفسير خود از حذيفه بن
يمان نقل كرده است ، وى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره
اخلاص پرسيدم ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همين پرسش را از
جبرئيل نمودم ، جبرئيل گفت : من هم از خداوند متعال پرسيدم ، حق تعالى
فرمود:
الاخلاص سر من سرى اودعه فى قلب من
احببته
(85)؛ اخلاص رازى از نهان من است كه آن را در قلب آن كس
كه دوستش مى دارم ، به سپرده مى گذارم .
سبب آن است كه خداى سبحان وقتى بنده سالك را دوست بدارد، او از آنچه
خداى سبحان به زبان دوستش - يعنى محبوبش رسول اكرم صلى الله عليه و آله
- نازل كرده پيروى زيرا از محبوب محبوبيت مى آورد، چنان كه خداى تعالى
فرمود:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم
الله
(86) بنابراين ، وقتى ره پوى شايسته ، محبوب خداوند
گردد، تحت نويدهاى قرب ولايى قرار مى گيرد، زيرا خداوند سبحان به كسى
كه با انجام دادن نوافل به او نزديك مى شود و محبوب او مى گردد، وعده
داده امورى را عطا كند كه نبايد از آن غافل شد؛ مثلا وعده داده است كه
گوش بنده تقرب جو مى شود تا با آن بشنود، و چشم او مى گردد تا با آن
ببيند و...
از ديگر نويدها، همان چيزى است كه از حديث حذيفه استفاده مى شود كه
خداوند راز خويش را - كه همان اخلاص است - در دل محبوب خويش به وديعه
مى گذارد.
بنابراين ، اخلاص كه نقشى اساسى در نيت دارد، رازى ملكوتى است كه جز آن
كس خدا دوستش مى دارد، كسى بدان دست نمى يازد، و خداوند هيچ كس را دوست
نمى دارد، جز آن كس را كه با نوافل و مستحبات به او نزديك گردد، و با
پيروى از آثار محبوب او - يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله - به او
تقرب جويد، همان پيامبرى كه با انجام دادن همه مستحبات و همه واجبات به
خداوند بزرگ تقرب يافته است .
بر اين پايه ، نيت خود رازى الهى است و جز با طى مراحلى چند، بدان نمى
توان دست يافت . نيت در برخى از اين مراحل به عنوان حال غير پايدار، و
در برخى مراتب ملكه پايدار است ، تا سرانجام به مرحله اخلاص كه همان
سر الهى است منتهى گردد.
همان طور كه محب خدا، تنها وقتى از حبيب او پيروى كرد، محبوب خدا مى
گردد، انسان مخلص نيز آنگاه به مقام اخلاص كامل مى رسد كه از كسى
پيامبر پيروى كند كه خداوند او را براى خويش خالص كرده است ، پس او هم
به مقام اخلاص محض رسيده و مخلص شده است و كسى كه به اين پايه از اخلاص
كامل برسد و مخلص شود، داراى اوصاف و احكام و درجاتى است كه شايد
والاترين آن از اين آيات استفاده شود:
سبحان
الله عما يصفون # الا عبادالله المخلصين
(87)؛ يعنى هيچ كس توان وصف كردن حق تعالى را ندارد جز
بندگان خالص شده ، تنها اين گروه خداى متعال را آن گونه كه لازمه يك
شناخت شايسته است مى شناسند، گرچه نتوانند به نهايت شناخت او دست
يازند، رسيدن به اين مرتبه از شناخت خود، دست يافتن به گنجينه اى
ارجمند و شرافتى بلند است .