خط مشهاى سياسى نهج البلاغه

محمد مهدى ماندگار

- ۳ -


شـمـا يـاران حـق و بـرادران ديـنـى مـن هستيد...پس مرا با خير خواهى و نصيحت خالصانه و سالم از هرگونه شك و ترديد، يارى كنيد.
حضرت (ع ) در ترويج اين تفكر، در صحراى صفين ، ضمن يك سخنرانى نسبتاً طولانى ، روابـط سـالم و مـتـقـابـل رهـبـر و مـردم را تـبـيـيـن كـرده و بـه ايـن اصل اشاره مى فرمايد:
مردم ! از پست ترين حالات زمامداران نزد صالحان ، اين است كه گمان برند آنان دوستدار سـتـايـشـنـد، و كـشور دارى آنان بر كبر و خود پسندى استوار باشد. به راستى من خوش ندارم در خاطر شما بگذرد كه من ستايش را دوست دارم و خواهان شنيدن آن هستم ، سپاس خدا را كه چنين نبودم و اگر ستايش را دوست مى داشتم ، آن را رها مى كردم به خاطر فروتنى در پـيـشگاه خداى سبحان ، و بزرگى و بزرگوارى كه تنها خدا سزاوار آن است . گاهى مردم ، ستودن افرادى را براى كار و تلاش روا مى دانند؛ اما من از شما مى خواهم كه مرا با سـخـنـان زيـباى خود مستاييد، تا از عهده وظايفى كه در براب رخدا و شما دارم ، برآيم و حقوقى كه مانده است ، بپردازم و واجباتى كه بر عهده من است و بايد انجام گيرد، ادا كنم . پـس با من چنان كه با پادشاهان سركش سخن مى گويند، حرف نزنيد، و چنان كه از آدم هاى خشمگين كناره مى گيرند، دورى نجوييد، و با ظاهرسازى با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقى به من پيشنهاد دهيد، بر من گران آيد، يا درپى بزرگ نشان دادن خويشم ؛ زيـرا كـسـى كـه شـنـيـدن حـق يـا عـرضـه شـدن عـدالت ، بـر او مشكل باشد، عمل كردن به آن ، براى او دشوارتر خواهد بود. پس ، از گفتن حق يا مشورت در عـدالت ، خـوددارى نـكنيد؛ زيرا خود را برتر از آن كه اشتباه كنم و از آن ايمن باشم ، نمى دانم ، مگر آن كه خداوند مرا حفظ فرمايد.(180)
از ايـن كـلام بـه خـوبـى فـهـمـيـده مـى شـود كـه رعـايـت ايـن اصـل ، عـلاوه بـر ايـن كـه ، تـقـويـت روحيه تواضع و نفى تكبر را از لحاظ اخلاقى به دنـبـال دارد، زمـيـنـه سـاز اداى وظـايـف و حـقـوق اسـت و بـه بـيـان ديـگـر، مـشـغـول شـدن بـه تـمـلقـات و پـرهـيـز از نـصـايـح ، انـجـام وظـايـف و اداى حقوق را نيز مختل مى سازد.
حـضـرت (ع ) در خـطـبـه 34 آن جـا كـه بـه بـيـان حـقـوق متقابل مردم و رهبرى (نظام ) مى پردازد، چنين مى فرمايد:
فاءمّا حقُّكم عليّ فالنصيحةُ لكم .(181)
از جمله حقوق شما بر من ، نصيحت خير خواهانه درباره شما است .
بـا توجه به تعريفى كه در فرهنگ اسلامى از سياست مى شود كه اداره جامعه به سوى حيات معقول است ، خير خواهى زمامدار، آن گاه تحقق مى يابد كه مردم ، جامعه را از اجـزا و عناصر شخصيت خود تلقى كنند. اين مطلب در نامه حضرت به عثمان بن حنيف (182) ديـده مـى شود كه بر اساس آن ، زمامدار درباره جامعه ، آن خير خواهى را روا مى دارد كـه در مـورد خـويـشـتـن ، و ظـلم بـه جامعه را ظلم بر خويشتن دانسته و از آن دورى مى كند.(183)
4/2. انسان سازى و خود سازى
پـرداخـتـن بـه خـود و شـروع كـردن از خـود، در تـعـليـم ، كـه بـه هـمـاهـنـگـى سـخـن و عمل و پاى بندى به اصول و ارزش ها و توسط بزرگان جامعه مى انجامد، ضمن اين كه از ضـرورت هـاى حـكـومـت اسلامى است ، از امتيازات آن ، در مقايسه با حكومت هايى كه طبقه حاكمان را از ديگران جدا مى كنند نيز هست . لذا آن چه خداى تبارك و تعالى براى رهبران ، كـه همان پيامبران عظام هستند، واجب كرده ، هم بيش تر از واجبات ديگران است و هم مقدم بر واجبات ديگران و در مواردى كه مربيان ، معلمان ، حاكمان و هاديان جامعه ، از اين مهم غفلت ورزيداند، آنان را مورد عتاب قرار مى دهد.(184) از اين رو، حضرت (ع ) در اين باره مى فرمايد:
مـَن نـَصـب نـفـْسـَه للنـاس إ مـامـاً فـَليـَبدَاء بتعليمِ نفْسه قبلَ تعليمِ غيرِه ، وَليَكُنْ تـاءديـبـُه بـسـيَرتِه قبلَ تاءديبِه بلسانِه (185) و معلّمُ نفسِه و مودّبُها اءحقُّ بالا جلالِ من معلّمِ الناسِ و مؤ دّبِهم .(186)
كـسى كه خود را رهبر مردم قرار داد، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار، تربيت كند، با كردار تعليم دهد؛ زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند، سزاواتر به تعظيم است از آن كس كه ديگرى را تعليم دهد و ادب بياموزد.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
اءيـّها النّاسُ و اللّهِ ما اءَدلُّكم على طاعةٍ إ لاژ و اءَسْبِقُكم إ ليها، و اءَنْهاكُم عن معصيةٍ إ لاّ و اءَتَناهى قبلَكم عنها.(187)
اى مـردم ! سـوگـنـد بـه خدا من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر آن كه پيش از آن خـود عـمل كرده ام ، و از معصيتى شما را باز نمى دارم جز آن كه پيش از آن ، ترك گفته ام .(188)
از شـاخـصـه هـاى خـود سازى حضرت (ع ) بى ارزش بودن مناصب دنيوى ، در نگاه ايشان بـود كـه بيان حضرت در ابتداى حكومتشان ، در برابر اصرار مردم بر پذيرش حكومت ، شـاهـد بر اين مدعا است . اين همان امتياز پرهيز از رياست طلبى در صاحبان مناصب ، در حكومت اسلامى است .
عـلامـه محمد تقى جعفرى (ع ) در كتاب حكمت اصول سياسى اسلام تنها دستورهاى امام (ع ) را كـه درباره خود سازى به مالك اشتر، در نامه 53 انشا فرموده ، در قالب 15 دستور جمع بندى كرده است كه در اين مقال ، تنها به ذكر اين جمع بندى بسنده مى كنيم :
1. تاءكيد بر رعايت تقواى الهى (امره بتقوى اللّه ).
2. تاءكيد بر تقدم اطاعت خداوند بر همه چيز (ايثار طاعته ).
3. تاءكيد بر تبعيت از اوامر خداوند در قرآن .
4. تاءكيد بر يارى رساندن به خدا.
5. تاءكيد بر جلوگيرى شهوات و طغيان هاى نفس .
6. اشـاره بـه ايـن كـه بـهـتـريـن ذخـيـره را بـراى خـود، ذخـيـره عمل صالح بدان .
7. خودسازى يعنى مالك خويشتن شدن (يا مالك فاملك هواك ).
8. تـاءكيد بر دريافت قلبى محبت ، رحمت و لطف مردم (از جان به مردم عشق ورزيدن كه از نمادهاى خودسازى است ).
9. تاءكيد بر اين نكته كه هرگز مگو: امير شده ام و هرگونه امر كنم ، بايد اطاعت شوم (كنار گذاشتن توجيه ماءمورم و معذورم ).
10. تـاءكـيـد بـر مـهـار گـردنـكـشـى هـا در بـرابـر عـظـمـت خـداونـد، بـا به كارگيرى عقل غايب شده .
11. پرهيز از تشبه به عظمت خداوندى .
12. پرهيز از بى انصافى و بى عدالتى ؛ زيرا خداوند، دشمن ستم كاران است .
13. تاءكيد بر استفاده از علم علما و حكمت علما.
14. اختصاص بهترين اوقات ، براى ارتباط با خدا.
15. پرهيز از خود پسندى ، كه اساسى ترين راه نفوذ شيطان در درون آدمى است .
5/2.اعتماد به مردم و تلاش براى جلب اعتماد ايشان
در ايـن كـه اعـتـماد به مردم ، شرط لازم حكومت است ، هيچ شكى نيست . حضرت (ع ) در نامه 25 خـطـاب به كارگزاران زكوات و صدقات (وجوهات شرعى ) ضمن سفارش ايشان به تـقـواى الهـى و رعـايـت حـقوق و حال مردم و مواظبت بر حيث نمايندگى از امير المؤ منين (ع ) چنين توصيه مى فرمايد:
فـإ ذا قـَدِمـْتَ عـلى الحـيّ فَانزِل بمائِهم من غير اءن تُخالِطَ اءبياتهم ، ثمّ امضِ إ ليهم بـالسَّكـيـنـةِ و الوقـارِ، حـتـّى تـقـوم بـيـنهم فتُسلِّمَ عليهم ، و لا تُخدِجْ بالتحيّة لهم ثمّ تقول : عِبادَ اللّهِ اءَرْسلنى إ ليكم ولّيُ اللّه ، و خَليفتُه لا خُذَ منكم حقَّ اللّهِ في اءموالِكم ، فـهـل للّه فـي اءمـوالكـم مـن حـقٍّ فـَتـُؤ دُّوه إ لى وِليـّه ؛ فـإ ن قال قائلٌ: لا، تُراجِعْهُ... .
هـر گـاه به آبادى رسيدى ، در كنار آب فرود آى و وارد خانه كسى مشو، سپس با آرامش و وقـار، به سوى آنان حركت كن تا در ميانشان قرارگيرى ، به آنان سلام كن و در سلام و تـعـارف و مـهـربـانـى ، كـوتاهى نكن . سپس مى گويى : اى بندگان خدا! مرا ولى خدا و جـانـشـيـن او بـه سـوى شـمـا فـرسـتـاده ، تـا حـق خـدا را كـه در امـوال شـمـا اسـت ، تحويل گيرم ، آيا در اموال شما حقى هست كه به نماينده او بپردازيد؟ اگـر كـسى گفت : نه ، ديگر به او مراجعه نكن (كنايه از اين كه به سخن مردم و صداقت ايشان اعتماد داشته باش ).
و چـه زيـبـا در بـخـشى از نامه 53 به مالك اشتر توصيه مى فرمايد كه اعتماد نكن به كـسـانى كه با سخن چينى و عيب جويى مى خواهند عيوب و كاستى هاى مردم را مطرح كنند و در نتيجه ، اعتماد تو را به مردم سلب كنند.(189)
هم چنين در همين نامه ، راه وصول خويش بينى و اعتماد را بيان مى فرمايد:
واعْلَم اءنّه ليس شي ءٌ باءدْعى الى حُسْنِ ظنِّ راعٍ بِرَعيّته من اِحسانه إ ليهم و تخِفيفِه المؤ ونات عليهم و ترك استكراهِهِ ايّاهم على ما ليس له قبلهم .
بـدان (اى مـالك !) هيچ وسيله اى براى جلب اعتماد والى به رعيت ، بهتر از نيكوكارى به مردم ، تخفيف ماليات و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نيست .
و در ادامه مى فرمايد:
در ايـن راه ، آن قـدر بـكوش تا به وفادارى رعيت ، خوش بين شوى (كه اين خوش بينى ) رنج طولانى مشكلات را از تو بر مى دارد. پس ‍ به آنان كه بيش تر احسان كردى ، بيش تر خوش بين باش و به آنان كه بدرفتارى كردى ، بدگمان تر باش .(190)
6/2. اطلاع رسانى شفاف به مردم
در بـحـث پـيـشـيـن بـيـان شد كه حضرت (ع ) در نامه 67 از جمله راه هاى رسيدن به خوش بـيـنـى و اعـتـماد مردم ، را اطلاع رسانى بدون واسطه و حضور بدون همراه ، در جمع مردم بـيـان كـرد؛(191) يـعـنـى ضـمـن اين كه اطلاع رسانى به مردم ، وسيله اى براى جلب اعـتـمـاد آنـان اسـت ، توجه به جايگاه ايشان و وسيله اى براى حمايت مردم در بحران ها از نظام سياسى است و سدى خواهد بود در برابر اطلاع رسانى غلط و مغالطه آميز دشمنان ، كه در صورت عدم دريافت اطلاعات از مجارى صحيح ، ناچار از كسب اخبار، از مجارى مسموم خواهند شد. علاوه بر اين ها، اين امر نشان دهنده رابطه صميمى و بر اساس احترام و تفاهم بـيـن حاكمان و مردم است و از قوت و استحكام يك حكومت خبر مى دهد. لذا حضرت (ع ) پس از اتـمـام جنگ صفين ، كه طولانى هم شده بود، نامه اى تحت عنوان مردم شهرها بـراى روشـن سـاخـتـن حـوادث صـفـّيـن ، نـگـاشـتـه و بـه شـهـرهـا ارسال كرد.(192)
از سـويـى مـى بـيـنـيـم كـه خـداى تـبـارك و تـعـالى عـالمـان و اهل كتاب را به علت كتمان حقايق و عدم اطلاع رسانى درست به امت هاى خود، مذمّت كرده است .
مـطـلب آخـر ايـن كـه يكى از نكاتى كه در فلسفه نماز جمعه ، به عنوان يك نماز عبادى ـ سـياسى مطرح مى شود و خطيب جمعه ، كه خود كارگزار سياسى است ، موظف به انجام آن مـى بـاشـد، ارائه اخـبـار و اطـلاعـات سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى و ارائه تحليل از اوضاع مسلمانان ، به مردم ، براى روشن شدن اذهان مردم است .(193)
7/2. تاءمين رفاه عمومى مردم
در بـخـشـى از مـنـشـور حـكـومـت دارى ، بـعـد از مـعـرفـى اقـشـار گـونـاگـون جـامعه ، مى فرمايد:(194)
و فـي اللّه لِكـُلٍّ سـَعَةٌ على الوالي حقُّ بقد ما يُصلِحهُ، و ليسَ يخرج الوالي من حقيقة ما اءَلْزَمـه اللّه مـن ذلك إ لاّ بـالاهـتـمـامِ، والا ستعانة باللّه ، و توطينِ نفسِه على لُزوم الحقِّ، و الصّبرِ عليه فيما حفَّ عليه اءو ثَقُلَ.
بـراى هـمـه اقـشـار گـونـاگون ياد شده ، در پيشگاه خدا گشايشى است ، و همه آنان به مـقدارى كه امورشان اصلاح شود، بر زمامدار، حقى مشخص دارند، و زمامدار در انجام آن چه خـدا بـر او واجب كرده است ، نمى تواند موفق باشد جز آن كه تلاش فراوان كند و از خدا يـارى بـطـلبـد و خـود را بـراى انـجـام حـق آمـاده سـازد و در هـمـه كـارها، آسان يا دشوار، شكيبايى ورزد.(195)
تنظيم عادلانه روابط اقتصادى
حـضـرت (ع ) در بـخـش ديگرى از فرمان حكومتى خود به مالك اشتر، به اين مهم سفارش مى كند:
ثمّ استوصِ بالتّجارِ و ذَوي الصّناعاتِ، و اءَوْصِ بهم خيراً...(196)
اولاً كـارگـزاران را بـه رفـتـار هـمـراه با خير و صلاح ، با بازرگانان و صنعت گران سـفـارش مـى كـنـد. ثـانـيـاً بـر جـلوگـيـرى از احـتـكـار، كـه مـورد اهـتـمـام رسـول خـدا (ص ) هـم بـوده اسـت ، تـاءكـيـد مـى فرمايد ثالثاً حفظ كرامت و عدالت را در جـريـان مـعـامـلات ، گـوشـزد مـى كند. رابعاً بر كنترل قيمت ها به گونه اى كه مانع از تعدى به طرفين معامله بشود، سفارش مى كند.
در بـخـش تـوزيـع كـالا و خـدمـات ، در نـهـج البـلاغـه ، بـه تفصيل درباره سياست هاى اقتصادى حضرت (ع ) بحث خواهيم كرد.
8/2. مهر و محبت و انصاف مردم
حـضـرت (ع ) در تـوصـيه جامعه خود به مالك اشتر، در نامه 53 بعد از بيان اين كه با مـردم بـا مـهـر و مـحـبـت رفـتـار كـن (197) و هـر چـه بـه عـفـو و گـذشـت خـداونـد متعال در مورد خود اميدوارى ، در مورد مردم هم همان طور باش ، مى فرمايد:
اءنـصـفِ اللّه و اءَنـصفِ الناسَ من نفسِك ، و من خاصة اءهلك ، و مَن لك فيه هوىً من رعيّتك فإ نّك إ لاّ تَفْعل تَظْلِم .
بـا خـدا و مـردم و بـا خـويـشاوندان نزديك و افرادى از رعيت خود، كه آنان را دوست دارى ، انصاف را رعايت كن كه اگر چنين نكنى ، ظلم كردى .
دو نـكـتـه مهم در اين فراز، اين كه اولاً انصاف با مردم و با خدا در كنار هم قرار گرفته اند و ثانياً عدم به كارگيرى انصاف با مردم ، مساوى با ظلم دانسته شده است .
دربـاره رسـيـدگـى به عموم مردم ، حتى غير مسلمانان ، كه به بيان حضرت (ع ) از نظر خـلقـت و انـسـان بودن ، با ما شراكت دارند و گرچه از نظر دين ، شريك نباشد،(198) آيات و رواياتى در فرهنگ اسلامى ، در حد تواتر(199) موجود است .
9/2. مردم محورى براى حاكم اسلامى واجباتى را به وجود مى آورد
از آن جـا كـه د نـظـام اسلامى ، اساس بر تربيت و رشد انسان ها به سوى تعالى است ، حـاكـمـان اسـلامى بايد مجسمه و الگوى ارزش هاى والاى مكتب تربيتى اسلام باشند. لذا ايـن مـردم مـحورى ، امورى را براى حاكمان و كسانى كه در هر قدرت سياسى قرار دارند، فـرض ‍ و واجـب مـى گـرداند كه اگر اين گروه ، از فرايض مربوط به خود غفلت كنند، نه تنها به رشد و تعالى مردم ، كه هدف نظام اسلامى است ، كمك نكرده اند، بلكه براى مكتب اسلام ، چهره اى غير كارا در تربيت ، ايجاد كرده اند.
1/9/2. هم گونى معيشتى با مردم
امـام (ع ) پـس از جـنـگ بـصـره ، وقـتـى بـه مـنـزل وسـيـع و مجلل يكى از ياران خود(200) وارد شدند، ضمن اين كه وى را از ناهم گونى معيشتى با مردم به شدت پرهيز داد، روش استفاده درست از دنيا را نيز آموخت .
مـا كـنـت تـَصـْنـعَ بـسـعـةِ هـذه الدّار فـى الدّنـيـا و اءنـت إ ليـهـا فـي الا خـرة كـُنـتـَ اءَحْوَجَ؟(201)
بـا ايـن خانه وسيع در دنيا چه مى كنى ، در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى ؟ و در ادامه مى فرمايد:
و يـحـك إ نـّي لسـتُ كـاءنـْتَ، إ نّ اللّه تـعـالى فـرض عـلى اءئمـّة العـدل (الحـقّ) اءن يـُقـَدِّروا اءنـفـسـَهـُم بـِضـَعـَفـَةِ النـّاس كـَيـلا يـَتـَبـيَّغَ بـالفـقـيـر فَقْرُهُ(202).
واى بـر تـو! مـن هـمـانـنـد تـو نـيـسـتـم ، خـداونـد بـر پـيـشـوايـان حـق (عـدل ) واجـب كـرده كـه خـود را با مردم ناتوان هم سو كنند تا فقر و ندارى ، تنگ دست را به هيجان نياورد و به طغيان نكشاند.(203)
2/9/2. موضع مردمى و ضد اشرافى
خاكسارى حضرت (ع ) و مردمى بودن و پرهيز از اشرافى گرى و سفارش به اين ارزش هـا از سـوى مـولى المـوحـديـن ، بـر دوسـت و دشـمـن پـوشـيـده نـيـسـت و بـخـش قـابـل تـوجـهـى از تـوصـيـه هـا و هـشـدارهـاى حضرت (ع ) در نهج البلاغه ، به اين مهم اختصاص دارد؛ از آن جمله ، نامه حضرت (ع ) به عثمان بن حنيف انصارى ، فرماندار بصره اسـت كـه وقتى به حضرت (ع ) خبر رسيد كه وى در يك ميهمانى اشرافى شركت داشته ، براى او چنين نگاشت :
اءمـّا بـعـدُ، يـَابـنَ حُنَيفٍ! فقد بَلَغني اءنّ رجلاً من فِتْيَةِ اءهلِ البصرةِ دَعاك إ لى ماءدَيةٍ فـاءسْرَعْتَ إ ليها، تُستَطابُ لك الا لوانُ، و تُنقَلُ إ ليك الجفانُ. و ما ظنَنْتُ اءنّك تُجيبُ إ لى طعامِ قومٍ عائِلُهُم مَجْفُوُّ و غَنيُّهم مدعوّ.(204)
پـس از يـاد خـدا و درود، اى پـسـر حـنـيـف ! به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بـصـره ، تـو را بـه مـهـمانى خويش فرخواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى ، و خـوردنـى هـاى رنـگـارنـگ بـراى تو آوردند و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نـهادند. گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده ، و ثـروتـمـنـدانشان بر سر سفره دعوت شده اند... انديشه كن كه در كجايى ؟ و بر سر كدام سفره مى خورى ؟(205)
3/9/2. نصيحت پذيرى و تملق گريزى
4/9/2. گذشت و مدارا با مردم
ايـن خـصـلت ، در فرهنگ حكومت حضرت (ع ) جايگاه رفيعى دارد كه با شرايط خاص خود، قابليت شمول بر همه كسانى كه به گونه اى با حكومت و جامعه اسلامى سروكار دارند را دارد و حضرت (ع ) در جاى جاى سخنان خود، كارگزاران حكومت را در بخش هاى سياسى ، اقـتـصـادى و نـظـامـى ، بـه ايـن امـر سفارش فرموده و اين خصلت را موجب تقويت نظام ، تـقـويت انگيزه مردم در حمايت از كارگزاران در شرايط سخت ، آرامش جامعه و جلوگيرى از تـنـش هـا و در يـك كـلام ، سـازنـدگـى جـامعه معرفى مى كند. در جاى بعد از بيان سيماى ماليات دهندگان ، نوع رفتار با ايشان را اين گونه بيان مى فرمايد:
فإ نْ شَكَوا ثِقْلاً اءو عِلَّةً اءو انقطاعَ شِرْبٍ اءو ب الَّةٍ اءو إِحالَةَ اءرضٍ اغتَمَرها غَرَقٌ، اءو اءجـْحـَف بـها عطشٌ، خَفّفتَ عنهم بما ترجو اءن يَصْلُحَ به اءمرُهم و لا يثقُلَنّ عليك شي ءٌ خـفـّفـْتَ به الموؤ نةَ عنهم فإ نّه ذُخْرٌ يَعودونَ به عليك في عمارةِ بلادِك و تَزيينِ و لايتك مـع استجلابك حُسَن ثنائِهم وَ تَبجُّحكَ باستفاضةِ العَدْلِ فيهم ، معتمداً فَضلَ قَوتِّهم بما ذَخرْتَ عندهم ن إ جمامِك لهم والثّقِةِ منهم بما عوّدتهم من عدلِك عليهم و رفقك بهم ، فرّبّما حـَدَثَ مـن الاُمـورِ مـا إ ذا عـَوّلْتَ فـيـه عليهم مِن بَعدُ اِحتَمَلوه طيبة اءنفسهِم فه فإ نّ العُمرانَ مُحتَمِلٌ بما حَمَلْتَه و إ نّما يُؤ تى خَرابُ الاَرضِ من إِعوازِ اءهلِها.(206)
اگـر مـردم از سـنـگـينى ماليات يا آفات زدگى يا خشك شدن آب چشمه يا كمى باران يا خـراب شـدن زمـيـن در سـيـلاب هـا يا خشك سالى ، شكايت كردند، در گرفتن ماليات ، به مـيـزانـى تـخـفيف ده تا امورشان سامان گيرد و هرگز تخفيف دادن در خراج ، تو را نگران نسازد؛ زيرا آن :
الف ) اندوخت هاى است كه در آبادانى شهرهاى تو و آراستن ولايت هاى تو نقش دارد.
ب ) رعـيـت ، تو را مى ستايند و تو از گسترش عدالت ميان مردم ، خشنود خواهى شد و به افزايش قوّت آنان تكيه خواهى كرد، بدان چه نزدشان اندوختى و به آنان بخشيدى .
ج ) بـا گـسترش عدالت در بين مردم و مهربانى با رعيت ، به آنان اطمينان خواهى داشت ، آن گـاه اگـر در آيـنـده كـارى پـيـش آيـد و بـه عـهـده شـان بگذارى ، با شادمانى خواهند پذيرفت ؛ زيرا عمران و آبادى ، قدرت تحمل مردم را زياد مى كند.
5/9/2. شناخت صحيح زمان و محيث و حضور درست در آن
شـنـاخـت درست زمان و به تبع آن ، حضور صحيح در زمان ، از ويژگى هاى حكومت حضرت (ع ) اسـت . در اوليـن مرحله ، پس از وفات رسول خدا (ص ) و ماجراى سفيفه بنى ساعده ، وقتى عباس بن عبدالمطلب (عموى پيامبر) و ابوسفيان پيشنهاد خلافت را به امام (ع ) داده و خواستند با امام (ع )بيعت كنند، حضرت (ع ) براى مردم صحبت مى كند و ضمن تبيين راه هاى پرهيز از فتنه ها، فلسفه سكوت خود را شناخت درست زمان مطرح كرده و مى فرمايد:
فـإِن اءَقـُلْ يَقولُوا: حَرَص عَلَى الْمُلكِ، و إ نْ اءُسْكُتْ يَقولوا: جَزَعَ مِنَ الموتِ! هيهاتَ بـعـد اللّتيّا و الّتي !... بَلِ انْدَمَجْتُ على مَكنونِ علمٍ لو بُحْتُ بِه لاَضطَرَبْتُم اضْطِرابَ الا رْشِيةَ في الطّوىٍّّ البَعيدةِ(207)
در شرايطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند: بر حكومت حريص است ، و اگر خـامـوش بـاشم ، مى گويند: از مرگ ترسيد. هرگز! من و ترس از مرگ ؟! پس از آن همه جـنـگ هـا و حـوادث نـاگوار... اين كه سكوت برگزيدم ، از علوم و حوادث پنهانى آگاهى دارم كه اگر بازگويم ، مضطرب مى شويد، مانند لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق .
و يـا پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر در مصر، امام (ع ) مظلوميت و تنهايى خود را بر اساس شناختى كه از زمان دارد، اين گونه بيان مى فرمايد:
فَنظرتُ فاِذا ليس لى مِعينٌ إ لاّ اءهلُ بيتي ، فَضَنِنْتُ بِهم عنِ الموتِ، و اءَغْضَيْتُ على القـَذى و شـَرِبـْتُ عـلى الشَّجـى ، و صـَبـَرتُ عـلى اءخـذِ الكـَظـمِ، و عـلى اءَمـرَّ مـن طـعـْمـِ العَلْقَمِ(208)
نـكـتـه قـابـل تـوجـه ، اين كه حضرت (ع ) با شناختى كه از خوارج داشت ، پس از نا اميد شـدن از هـدايـت ايـشـان در جـنگ نهروان ، بيش تر افراد اين گروه را شكست داد؛ ولى چون خـوارج را گـروهـى مـى دانست كه با نيت جست و جوى حق ، به خطا مى روند، براى بعد از خـود، هـشـدار مـى دهـد كـه طـالبـيـن حـق ، كـه بـه خـطـا مـى رونـد، بـا طـالبـيـن بـاطـل تفاوت دارند و چون تشخيص اين مهم ، بر همگان آسان نيست ، از كشتن خوارج ، بعد از خود نهى فرمود.(209)
گـفـتـار امـام (ع ) در سـال 35، آن هـنـگـام كـه مـردم ، در حالى كه در پيشاپيش خود، طلحه وزبـيـر را داشـتند، تقاضاى بيعت با حضرت را مى كردند، شاهد زيباى ديگرى بر زمان شناسى حضرت است و اين كه چرا امام (ع ) على رغم انتصاب الهى به امامت ، در غدير خم ، پس از 25 سال انحراف سياسى مردم در امر خلافت ، اين گونه سخن مى گويد:
دَعـُونـي وَالتـَمـسـوا غـَيْري ، فإ نّا مُستَقبلونَ اءمراً وُجوهٌ واءلوانٌ، لاتَقومُ له القلوبُ و لاتـَثـبـُتُ عليه العقولُ. و إ نّ الا فاقَ قد اءَغامَتْ، و المَحَجَّةً قد تَنَكَّرَتْ، واَعلموا اءنّي إ ن اءجـَبـْتـُكـم ركـبـْتُ بـكـُم مـا اءعـْلمُ، ولم اءصـْغِ إ لى قـولِ القـائلر و عـَتْبِ العاتِبِ... .(210)
مـرا رهـا كـنـيـد و امـر خـلافـت را بـه ديـگـرى واگـذاريـد؛ زيـرا مـا بـه استقبال حوادث و امورى مى رويم كه رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره هاى گوناگون دارد و دل هـا بـر ايـن بيعت ، ثابت و عقل ها بر اين پيمان ، استوار نمى ماند، چهره افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته ، و راه مستقيم حق ناشناخته ماند. آگاه باشيد! اگر دعوت شما را بـپـذيـرم ، بـر اساس آن چه مى دانم ، با شما رفتار مى كنم و به گفتار اين و آن ، و سرزنش سرزنش كنندگان گوش فرا نمى دهم .
گويا امام (ع ) طلحه و زبير را مى بيند كه اولين گروه سركش و آشوب طلب خواهند شد و لذا اين گونه اتمام حجت مى كند.(211)
تـلقـى شـعار و عمل ، از ارزش هاى اصيل در مكتبى اسلام به شمار مى رود. لذا زمامدارانى مـوفـق تر خواهند بود كه در وادى عمل ، نه تنها حضور داشته باشند كه از ديگران سبقت نيز گرفته باشند؛ اما چه سخت است بر زمامدارى كه خود در همه وادى ها بيش از ديگران وارد شـود، ولى يـاران ، پـاسـخ او را بـا تـعـلل ، نـافـرمانى و يا بادرشتى بدهند. در دل هـاى امـام عـلى (ع ) گواه بر اين مطلب است كه ايشان به عنوان زمامدار جامعه اسلامى ، نـه تـنـهـا هـيـچ كـوتـاهـى از خـود نـشـان نـداد، بـلكـه گـاهـى تـعـلل بـعـضـى هـمـراهـان حـضـرت (ع ) را از ادامـه كـار بـاز مـى داشـت . در سـال 39 هـجـرى ، پـس از شـنيدن غارتگرى فرماندهان معاويه ، در عين التّمر، در نكوهش كوفيان فرمود:
الذّليـلا و اللّهِ نـَصـَر تـُمـوهُ و مـَن رَمـىَ بـِكـم فقد رَم ى باَفْوَقَ ناصلٍ، إ نّكم واللّهِ لَكثيرٌ في الباحات ، قَليلٌ تحت الرّاياتِ... .(212)
سـوگـنـد بـه خـدا! ذليـل اسـت آن كس كه شما يارى دهندگان او باشيد. كسى كه با شما تـيـر اندازى كند، گويا تيرى بدون پيكان رها ساخته است . شما در خانه ها فراوان ، و زير پرچم هاى ميدان نبرد، اندكيد.
در كـلامـى ويـژه ، حضرت (ع ) در مقام مقايسه زمان خود با تاريخ زمامدارى بر بشر، مى فرمايد:
و الّذي نـَفـسـي بـيدهِ، لَيَظْهَرَنّ هؤ لاءٍ القومُ عَليكم ، ليس لا نّهم اءولى بالحقِّ مِنكم ، ولكـن لاِسـراعِهم إ لى باطلِ صاحِبِهم و إ بطائِكُم عن حقّي ، و لقد اءَصْبَحَتِ الاُممُ تَخافُ ظـُلْمَ رُعـاتـِهـا، و اءَصـْبـَحْتُ اءَخافُ ظلمَ رعيّتي . اسْتَنْفرتُكم للجهاد فلم تَنْفِروا، و اءسـْمـَعـْتـُكـم فـلم تـَسـمـعوا و دعوتكم سرّاً و جَهراً فلم تَستَجيبوا، و نَصَحْتُ لكم فلم تَقْبَلوا، اءشهودٌ كغيّ ابٍ، و عَبيدٌ كاءرْبابٍ؟(213)
آگـاه باشيد! به خدايى كه جانم در دست او است ، شاميان بر شما پيروز خواهند شد. نه از آن رو كـه از شـمـا به حق ، سزاوارترند، بلكه در راه باطلى كه زمامدارشان مى رود، شـتـابـان فـرمان بردارند، و شما در گرفتن حق من سستى مى ورزيد و هر آينه ، ملت هاى جهان ، صبح مى كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشتند، من صبح مى كنم در حالى كه از ستمگرى پيروان خود، وحشت دارم . شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم ؛ امـا كـوچ نـكرديد. حق را به گوش شما خواندم ؛ ولى نشنيديد، و در اين آشكار و نهان ، شـمـا را دعـوت كردم ، اجابت نكرديد، پند و اندرزتان دادم ، نپذيرفتيد. آيا شماحاضران غـايب هستيد؟ (به بيان ديگر، اين چه حضورى در صحنه است كه با نبودن ، يكى است ) و آيا شما بردگانى در شكل مالكان هستيد؟
اين خطبه را امام (ع ) پس از جنگ نهروان ، در نكوهش لشكريان خود، كه براى نبرد نهايى با معاويه سستى ورزيدند، ايراد فرمود.(214)
10/2. رعايت و اداى حقوق مردم
از مـسـائل اسـاسـى هـر نـظـام سـيـاسـى ، اولاً درك حـقـوق مـتـقـابـل مـيـان حـكـومت و اقشار مختلف است ، ثانياً توجه به تنوع اين حقوق است و ثالثاً تـلاش مـتـقـابـل بـراى اداى اين حقوق مى باشد، كه در صورت تحقق اين سه شرط، نظام سياسى ، اتقان لازم را پيدا خواهد كرد.
از بـاب تـقـابـل حـق و تـكـليـف ، هـر جـا حـق مـطـرح مـى شـود، در طـرف متقابل ، پاى تكليف به ميان مى آيد؛ يعنى از آن چه حق مردم است ، تكليف دولت فهميده مى شود و از آن چه حق دولت است ، تكليف مردم شناخته مى شود.
الف ) حقوق سياسى مردم
1. حق تعيين سرنوشت : در بحث مشروعيت سياسى و مقبوليت مردمى ، توضيح آن گذشت كه در نـظام اسلامى ، مردم حق تعيين سرنوشت را دارند و هر نظام سياسى ، تا مورد پذيرش مردم قرار نگيرد، مشروعيت سياسى پيدا نخواهد كرد.
2. آزادى : حضرت در نامه 31 مى فرمايد:
و لاتـَكـُنْ عـبـدَ غـيـرِك و قـد جـعلك اللّهُ حُرّاً. بنده ديگرى مباش ؛ زيرا خداوند، تو را آزاد آفريده است .
بـديـهـى اسـت آزادى مـطـرح شـده در فـرهـنـگ سـيـاسى اسلام ، علاوه بر آزادى شخصى ، شامل آزادى فكر، بيان ، قلم ، انديشه ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى نيز مى شود.
3. مـشـاركـت و اسـتـبـداد گـريـزى : مـسـاءله آزادى و انـواع آن ، در ادامـه هـمـيـن فصل ، مطرح خواهد شد.
4. نـصـيـحـت كـارگـزاران (مـسـؤ ليـت فـرد در برابر جامعه ): وقتى مردم از حضرت (ع ) خواستند كه شكايت آنان را به خليفه سوم (عثمان ) برساند، خطاب به عثمان فرمود:
انّ الناس ورائى و قد استفسرونى .. .(215)
مردم پشت سر من هستند و مرا به عنوان نماينده و سفير خويش نزد تو فرستاده اند.
و در ادامه همين خطاب ، خليفه را نصيحت كرد.
در جاى ديگر، وقتى براى معاويه نامه مى نويسد، به نصيحت هايى كه به عثمان كرده ، به عنوان يك وظيفه و مسؤ وليت در برابر جامعه ، نظر مى كند.(216)
5. تـوجـه بـه افـكـار عـمـومـى : حـضـرت (ع ) در نـامـه 53 بـه تفصيل به اين مهم اشاره فرمود، و در مقايسه توجه به خواص و عوام ، توجه به عوام و جلب رضايت آنان را مورد تاءكيد قرار مى دهد و فلسفه آن را اين گونه بيان مى كند كه :
پـايـه ديـن و جـمـعـيـت مـسـلمـانـان و ذخـيـره دفـاع در براب دشمنان ، تنها توده ملت هستند. بـنـابـرايـن ، بايد گوشَت به آنان و ميلت با آنان باشد (گوش جانت براى آنان و در خدمت ايشان باشد).
بر اساس همين حق ، امام (ع ) استيضاح زمامدار را از حقوق مردم مى شمارد:
و إ ن ظـَنَّت الرعـيّةُ بك حَيفاً فاءَصْحِرْ إ ليهم بعذرِكَ و اءعدِلْ عنك ظنونَهم بإ صحارِك .
بـد گـمانى مردم به تو گمان ظلم و ستم بردند، عذر خود را از موضوع يا رفتارى كه موجب بدگمانى مردم شده است ، آشكار كن ، و آشكار كردن حق و واقع ، گمان هاى ناشايست آنان را درباره خودت زايل ساز.
6. حـق دانـسـتـن : اگـر مـردم ، كـه بـخـش اصـلى هـر نـظـام سـيـاسـى را تـشـكـيـل مى دهند، از اتفاقات واقع شده در نظام سياسى ، اطلاع يابند، حمايت ايشان دقيق تـر، عميق تر و مداوم تر خواهد بود؛ ولى اگر خود را نامحرم با نظام حس كنند، به تبع ، حمايت ايشان نيز تغيير خواهد كرد. لذا حضرت (ع ) در نامه 50 اين چنين مى فرمايد:
الا و انّ لكم عندى ان لا احتجز دونكم سراً الاّ فى حرب .
آگـاه بـاشـيـد! حـق شـما بر من اين است كه هيچ رازى را از شما پنهان نسازم ، مگر اسرار جنگى و نظامى را.
7. حفظ اسرار: از فرمان هاى مهم و شديد حضرت (ع ) به مالك اشتر، اين است كه :
فاستر العورة ما استطعت .(217)
تا آن جا كه مى توانى در پرده پوشى عيوب مردم بكوش .
و در ادامـه هـمين نامه ، براى رعايت اين مهم ، دستور پراكنده كردن افراد عيب جو از اطراف خود را به مالك مى دهد.
نـكـتـه مـهم و عجيب اين كه در فقه اسلام آمده است كه اگر كسى شراب مخفى كافرى را از بـيـن بـبـرد، ضـامـن اسـت و بـايد بهايش را بپردازد تا چه رسد به آبروى مسلمان و راز نهانى او.(218)
8. پيوند با مردم : حضرت (ع ) به قثم بن عباس ، فرماندار شهر مكه مى فرمايد:
در مـيـان تـو و مـردم نـبـايد واسطه و سفيرى جز زبانت ، و حاجب و پرده دارى جز چهره ات باشد.(219)
از مهم ترين آفاتى كه مسؤ ولان را تهديد مى كند، همين است كه به بهانه اشتغالات ، از مـردم فـاصـله بـگيرند و ارتباط با مردم را با واسطه انجام دهند كه اين فاصله موجب مى شـود نـه درد و مـشـكلات مردم را درست درك كنند و نه مردم سخن ايشان را خوب بفهمند. امام على (ع ) اين وظيفه مهم را در نامه 53 گوشزد مى فرمايد كه نگذار زمان غيبت و دور بـودن تـو از مردم طولانى شود و يا در جاى ديگر، همين فرمان در ارائه برنامه هـاى مـالك ، تـاءكـيـد مى كند كه براى شنيدن سخنان كسانى كه حاجت و گرفتارى دارنـد، زمـانى از وقت خود را اختصاص بده ، كه با ايشان بنشينى و بدون داشتن محافظ، در كمال تواضع ، كلام ايشان را بشنوى . و در نامه 71 به منذرين جارود عبدى و در نـامـه 18 بـه عـبـد اللّه بـن عـبـاس ، كـه فـرمـانـدار بـصره است ، تاءكيد مى كند كه تـنـها گوش دادن سخنان در ارتباط مستقيم با مردم ، مهم نيست ، بلكه رسيدگى به مشكلاتى كه بيان مى شود، مهم است .
9. پرهيز از انحصارطلبى : در ادامه همين فصل ، در تبيين و توضيح ابعاد مختلف آزادى ، به اين مهم نيز خواهيم پرداخت .
10.پـاسـخ ‌گـو بودن : مردم نه تنها بر حكومت و حاكم حق دارند، بلكه بر كارگزاران نـيز حق دارند. لذا حضرت (ع )به عبد اللّه بن عباس ، فرماندار بصره مى فرمايد كه من و تـو در اعمالى كه از تو (به عنوان يك كارگزار حكومتى من ) سر مى زند، شريك هستم ؛(220) يـعـنـى مـن هـم بـايـد در بـرابـر اعمال خود، پاسخ ‌گو باشم و هم در برابر اعـمـال شـمـا كـارگـزاران . بـه بـيان ديگر، شما هر چه انجام دهيد، تنها به نام خودتان نوشته نمى شود، بلكه به نام حكومت على نيز نوشته مى شود.(221)
از جـمـله مـشـكـلات جـدى نـظـام هـاى سـيـاسـى ، ايـن اسـت كـه مـردم ، از سـويـى اعمال كارگزاران را منتسب به حكومت مى دانند و از سوى ديگر، حكومت در پاسخ گويى در مورد اعمال برخى از كارگزاران ، كه با اصول و ارزش ها مطابقت ندارند، سكوت كرده و يا به توجيه مى پردازد.
11. قـانـون محورى : با وجود جايگاهى كه مالك اشتر نخعى نزد امام (ع ) دارد و با وجود فـرمـان جـامـعـى كـه حـضرت (ع ) براى وى صادر فرموده اس و با اطمينانى كه به اين فـرمـانـدار خـود دارد، بـه مردم مصر نامه مى نويسد و ضمن بيان ويژگى هاى بى مانند مالك اشتر، مى فرمايد:
فَاسْمَعوا له و اءطيعوا اءمرَه فيما طابقَ الحقَّ.(222)
سخن مالك را بشنويد، فرمانش را در آن جا كه مطابق حق است ، اطاعت كنيد.
مـفـهـوم كـلام حـضـرت (ع ) اين است كه اگر فرمان مالك ، مطابق حق نبود، شما نيز حق عدم اطاعت دارية ، به بيان ديگر، حق عدم اطاعت از حكومت را در صورت تخلف از قانون داريد.
ب ) حقوق اجتماعى مردم
1. عـدالت اجـتـمـاعـى : در بـخـش كـار ويـژه هـاى قـدرت سـيـاسـى ، بـه تفصيل به مساءله عدالت اجتماعى خواهيم پرداخت .
2. شايسته سالارى : اين حق مردم است كه زمامدار، بدون هيچ ملاحظه اى ، شايستگان امت را در راءس امـور قـرار دهد و رفتار امام (ع ) با محمد بن ابى بكر و جايگزينى مالك اشتر، عـلى رغـم مـحـبـتـى كـه بـه مـحـمـد بـن ابـى بـكر داشتند، گواه بر رعايت اين حق مهم است .(223)
3. امـنـيـت اجـتـمـاعـى (تـاءمين ): قرآن براى جامعه موعود و مدينه فاضله ، ويژگى امنيت را بـيـان مـى كـنـد.(224) امـام (ع ) نـيـز در شـعـار و عمل ، اين حق را دنبال مى كرد. در خطبه 131 كه به خطبه منبريّه معروف است ،(225) امـام در بـيـان فـلسـفـه حـكـومت اسلامى (... فياءمَنَ المظلومونَ من عبادك ...)، امنيت افراد جامعه و به خصوص ، طبقه مظلوم و ستمديده را علت پذيرش حكومت و فلسفه حكومت اعلام مى كند هم چنين در سفارش خود به مالك اشتر، امنيت بلاد را نياز جامعه و وظيفه حكومت مى شمارد.(226) و يا در برابر شعار خوارج ، كه لاحكمَ إ لاّ اللّه را سر مى دادن ، در بيان ضرورت وجود حكومت و فوايد آن مى فرمايد:
و إ نـّه لابـُدَّ للنـّاسِ مـن اءمـيـرٍ برٍّ اءو فاجِرِ يَعملُ في إ مْرتِه المؤ منُ، و يَستَمْتعُ فيها الكـافـِرُ،... و يـُق اتـَلُ بهِ العدوُّ و تَاءمَنُ به السُّبُلُ و يُؤْخذُ به للضّعيفِ من القويّ، حتّى يَستريحَ بَرُّ و يُسْتَراح منِ فاجرٍ.(227)
مـردم بـه زمـامـدار نـيـك يـابـد، نـيـازمـنـدنـد تـا مـؤ مـنـان در سـايـه حـكومت ، به كار خود مـشـغـول و كـافران نيز بهره مند شوند... (به وسيله حكومت ) با دشمنان مبارزه مى شود و جاده ها امن و امان مى گيرد و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران ، در امان هستند.
نكته مهم اين كه در فرهنگ اسلام ، ارزش امنيت ، از مالكيت بالاتر و بيش تر است .(228)
4. عـدم اجـبار مردم بر حضور در جنگ (اگر چه شرعاً هم بر آنان واجب باشد): در تشريح ابعاد آزادى ، به اين مساءله نيز خواهيم پرداخت .
5. توسعه و اصلاحات اجتماعى : اين مساءله ، ضمن اين كه يكى از حقوق اجتماعى مردم است ، يكى از مبانى خطمشى گذارى نيز هست كه به آن اشاره خواهد شد.
ج ) حقوق فرهنگى مردم
1. آمـوزش و پـرورش : امـام (ع ) در بـيـان حـقـوق مردم بر رهبر و حكومت اسلامى ، چنين مى فرمايد:
فاءمّا حقُّكم عَليَّ... و تَعليمُكم كَيلا تَجْهَلوا و تاءديبكم كَيم ا تَعلَموا.(229)
امـا حـق شـمـا بـر مـن ... ايـن كـه شما را آموزش دهم تا بى سواد و نادان نباشيد، و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانيد.(230)
2. ارائه الگوهاى متعالى : نياز به الگو و الگوپذيرى در انسان ، يك امر فطرى است و خـداى تـبـارك و تـعـالى در نـظـام احـسـن خـلقـت ، بـراى تـاءمـيـن اين نياز درونى بشر، الگوهاى جامعى ، هم چون انبياى عظام و اولياى معصوم (ع ) و تابعين صالح ايشان را به بشر معرفى كرده است كه از وظايف حكومت حق ، معرفي و ارائه اين الگوها به جامعه است . امـام عـلى (ع ) در آسـتـانـه حركت مردم به سوى صفين و جنگ با شاميان ، خطبه اى طولانى ايـراد فـرمـود كـه در آن ، خـداشـنـاسـى و راه هـاى آن ، امـيـدوارى بـه خـداونـد، سـيرى در زنـدگـانـى پـيـامـبـران بـراى انتخاب الگوهاى ساده زيستى و بيان راه و رسم زندگى پيامبر خاتم حضرت محمد (ص )مطرح شده است :
فَتَاءَسّ بنبيّك الاَطْيَبِ الاَطْهَرِ صلّى اللّه عليه و آله . فإ نّ فيه اءُسوةٌ لِمَن تَاءَسّى ، و عَزاءٌ لمن تَعَزّى و اءَحبُّ العبادِ إ لى اللّهِ المتاءسّي بنبيّه ، و المُقتصُّ لاَثرِه ... .(231)
پـس بـه پـيـامـبـر پاكيزه و پاكت اقتدا كن ، كه راه و رسم او الگويى است براى الگو طـلبـان ، و مـايـه فـخـر و بـزرگـى اسـت بـراى كسى كه خواهان بزرگوارى باشد، و محبوب ترين بنده خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جاى گام او نهد.
جـالب ايـن كـه حـضـرت (ص ) تـنها به معرفى اجمالى الگو نپرداخته ، بلكه در موارد بـسـيـارى بـه ويـژگـى هـاى رفـتـارى و خـلقـى و صـفـات بـرگزيده و شايسته براى الگوگيرى هر فرد معمولى جامعه ، از رسول خدا (ص ) اشاره فرموده است .(232)
3. نـصـيـحـت و خـير خواهى : بيان شد كه مردم حق نصيحت بر اساس خير خواهى را دارند و حكومت نيز بايد اين نصايح را بپذيرد.
4. احـياى ارزش هاى الهى (جلوگيرى از تهديدها): امام (ع ) در خطبه منبريه ـ كه قبلاً به آن اشاره شد ـ در بيان فلسفه حكومت اسلامى مى فرمايد:
اَللّهـمّ إ نّك تَعْلَمُ اءنّه لم يَكنِ الذي كان منّا مُنافَسَةً في سلطانٍ، و لا التِماسَ شي ءٍ من فـُضـولِ الحـُطـامِ و لكـن لِنـَردَّ المـَعـالِمَ من دينَك ، و نُظْهِرَ الا صلاحَ في بلادِكَ، فَياءمَنَ المظلومون من عبادك و تُقامُ المَعَطَّلةُ من حدودِك .(233)
خـدايـا! تـو مـى دانـى كـه جنگ و درگيرى ما براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود، بلكه مى خواستيم :
نـشـانـه هـاى حـق و ديـن تـو را به جايگاه خويش (جامعه اسلامى ) بازگردانيم (بازگشت معالم دين ).
و در سرزمين هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم (اصلاح جامعه ).
تا بندگان ستمديده ات در امن و امان زندگى كنند (برقرارى امنيت ).
و قـوانـين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا گردد (احياى سنت هاى فراموش شده ).
تـا حـضرت با بيان اين بخش از خطبه ، در واقع ، حق مردم را كه بر عهده حكومت است ، در قالب فلسفه حكومت بيان مى فرمايد.
د) حقوق اقتصادى مردم
1. عـدالت اقـتـصـادى : در بـحـث تـوزيـع رفـاه ، بـه تفصيل درباره مبنا بودن عدالت اقتصادى ، به عنوان يك حق عمومى بحث خواهد شد.
2. امـنـيـت اقـتـصـادى : در بـخـش حـقـوق اجـتـمـاعـى ، بـحـث از امـنـيـت رشـد و در فـصـل مـربـوط بـه آن نـيـز بـه تفصيل بحث خواهد شد.امامم على (ع ) در نامه اى كه به ماءموران جمع آورى زكات مى نويسد، گوشزد مى كند كه جمع آورى ماليات و خراج نبايد موجب ناامنى و نگرانى مردم شود، بلكه بايد با اعتماد به مردم و خوش رويى با ايشان ، اين امر الهى محقق شود.(234)
در جاى ديگر، وقتى عبداللّه بن زمعة ، از ياران امام (ع )، درخواست مالى از ايشان مى كند، اين گونه پاسخ مى شنود:
إ نّ هـذا المـالَ ليـس لي و لالَكَ و إ نـّمـا هـو فـي ءٌ للمـسـلمـيـنَ و جـَلْبُ اءسيافِهم ، فإ نْ شـَرِكـْتـَهـم في حَربِهِم كان لك مِثلُ حَظِّهم ، و إ لاّ فَجَناةُ اءيْديِهم لاتَكونُ لغيرِ اءَفْواهِهِم .(235)
ايـن امـوال كـه مى بينى ، نه مال من و نه از آن تو است ، غنيمتى گرد آم ده از مسلمانان است كـه با شمشيرهاى خود به دست آوردند، اگر تو در جهاد، همراهشان بودى ، سهمى چونان سهم آنان داشتى ، و گرنه دسترنج آنان خوراك ديگران نخواهد بود.
3. مـديـريـت اقـتـصادى : منظور از مديريت اقتصادى ، به كارگيرى روش ها و شيوه هايى اسـت كه اهداف اقتصاد اسلامى در جامعه را (كه قبلاً گذشت ) متحقق مى كند. نهج البلاغه ، نكات مربوط به مديريت اقتصادى را اين گونه بيان مى كند:
1/3. بـرخـورد شـديـد بـا اسـراف كـارگـزاران ، اگـر چـه از راه حلال باشد (نامه هاى 3 و 21).(236)
2/3. هزينه هاى دولت بايد توجيه منطقى داشته باشد (نامه 5).(237)
3/3. استحصال ، حفظ و نگهدارى ماليات ها، از امور مهم و مربوط به حق عمومى است (نامه هاى 25 و 26).(238)
4/3. پـرداخـتـن بـه مـديـريـت هـاى كـلان ، عذرى براى فراموشى اقتصاد خرد نيست (نامه 53).(239)
5/3. تـنـظـيـم بـازار از امـور لازم و ضـرورى اسـت . (رسـيـدگى به امور بازرگانان و صنعتگران ) (نامه 53).
هـ) حقوق قضايى مردم
1. اجـراى قـوانين در حدود الهى : پيش تر گفته شد كه در خطبه 131، حضرت ، فلسفه حكومت اسلامى را بيان كرده كه ضمن آن به اين جمله اشاره مى فرمايد:
و تقام المعطّلة من حدودك .(240)
در ايـن جـمـله ، اقـامـه حـدود و قـوانـيـن الهـى ، كـه بـه تعطيلى كشيده شده بود، از اهداف قبول حكومت ، توسط حضرت (ع )معرفى شده است . لذا در خطبه اى ديگر، از جمله واجبات بر امام را اين گونه مى فرمايد:
إ نّه ليسَ على الا مامِ إ لاّ ... اقامةَ الحدودِ على مُستَحِّقيها.(241)
در ايـن بـيـان ، اقـامه حدود الهى بر مستحقان آن ، يعنى مجرمان ، از وظايف امام شمرده شده است .
اقـدامـاتـى كـه حـضـرت (ع ) بـراى اقـامه حدود الهى ، در عهد حكومت خويش بنيان نهادند، عبارت است از:
1/1. ايجاد آيين دادرسى اسلامى و سامان دهى به محكمه قضاوت اسلامى .
2/1. تـدوين علم فقه و قوانين محاكمات ، نخستين بار، براى ايجاد وحدت رويه در محاكم اسلامى .
3/1. رواج عـلمـى اصـول محاكمات (از جمله ، اداى شهادت شهود به طور جداگانه ، براى احتراز از تبانى شهود).
4/1. ايجاد نظام آموزش قضاوت ، براى اولين بار.
5/1. نـظـارت جـدى بـر كـار قـضـات و مـحاكم قضايى و بازرسى از روند آيين دادرسى .(242)
2. عـدالت قـضـايـى : از جمله مبانى خط مشى گذارى ، عدالت محورى است كه در توضيح ابعاد آن ، به عدالت قضايى نيز پرداخته خواهد شد.
3. آزادى در طـرح دعـاوى : حـق دادخـواهـى و حـق آزادى دفـاع ، دو حقى است كه اجراى عدالت قضايى ، متضمن آن است . لذا حضرت (ع ) مى فرمايد:
فـإ نّي سَمِعتُ رسولَ اللّه (ص ) يقول في غيرِ موطنٍ: لن تُقدَّس اءُمّةٌ لا يُؤ خَذُ للضّعيفِ فيها حقُّه من القوىّ غَيرَ مُتَتَعْتِعٍ(243).
من از رسول خدا (ع ) شنيدم كه بارها مى فرمود: هيچ امتى كه در آن با صراحت و بى لكنت ، حق ناتوان از زورمند بازگرفته نشود، از ستم پاكسازى نگردد.
4. نفى آزار و شكنجه در تشريح ابعاد آزادى ، به اين بحث پرداخته مى شود.
5. جـبـران خـسـارت هـاى قـضـايى : از آن جا كه قاضى و حاكم ، انسان جايز الخطا است ، اگـر حـكـم قـاضـى مـوجـب خـسـارت شـود، بـايـد بـيـت المـال مـسـلمـيـن و در بـعـضـى فـروع ، خـود حـاكـم ، خسارت را جبران كند. امام على (ع ) در هشدارهاى خود به مالك اشتر مى فرمايد:
و إ ن اءبـتـُليـتَ بـخـَطاءٍ و اءَفْرَطَ عليك سوطُكَ اءو سيفك او يَدُكَ بالعقُوبة ؛ فإ نّ في الوَكـْزَةِ فـمـا فوقها مَقْتَلَةً، فلا تَطْمَحَنَّ بك نَخْوةُ سلطانِك عن اءن تُؤ دِّي إ لى اءولياء المَقتولِ حَقَّهم (244).
اگـر بـه خطا خود كسى ريختى ، يا تازيانه يا شمشير، يا دستت دچار تندروى شد، كه گـاه مـُشتى سبب كشتن كسى مى گردد، چه رسد به پيش از آن ، مبادا غرور قدرت ، تو را از پرداخت خون بها به بازماندگان مقتول بازدارد.
6. بـه روز بـودن كـار قـاضـى : مـنـشـاء ايـن حـق ، از چـنـد جـهـت اسـت ؛ اول ايـن كـه سـفـارش شـده اسـت كـه والى و حـاكـم نـبـايـد كـار امـروز مـردم را بـه فـردا بـگـذارد.(245) دوم ايـن كه در قضاى اسلامى ، سفارش شده كه زندانى در اولين زمان ممكن ، بايد به امورش رسيدگى و آزاد گردد.(246) سوم ، اين قاعده كلى است كه به تـسـريـع در كـارهـاى خير و برآوردن حوايج و نيازهاى مردم ، سفارش شده است .(247) بر اين اساس ، حضرت (ع ) در سفارش هاى خود به مالك اشتر مى فرمايد:
وامضِ كُلَّ يومٍ عَمَله ، فإ نّ لكلِّ يومٍ ما فيه (248)
كار هر روز را در همان روز انجام بده ؛ زيرا هر روز، كارى مخصوص خدو دارد.
و) حقوق دشمنان
مـنـاسـب اسـت در خاتمه بحث حقوق مردم بر حكومت ، به حقوق دشمنان ، مجرمان و محكومان و گمراهان و منحرفان ، در نهج البلاغه ، بپردازيم .
حضرت (ع ) در مورد دشمنان ، بر سه حق تاءكيد دارند:
اول ، مذاكره (رسمى و غير رسمى ) قبل از اقدام نظامى ؛(249) چون رسالت امام و رهبر جـامعه را در هدايت گمراهان و حتى معاندان مى داند، و هم چنان كه طبيب ، پس از همه اقدامات ممكن ، دست به جراحى و قطع عضو مى زند، امام كه طبيب جامعه است ، نيز بايد اين گونه باشد.
دوم ، رعايت دقيق مقاوله نامه ها و تعهدات با دشمن .(250)
سوم ، رعايت حقوق جنگى دشمن .(251)
بـا توجه به مطالب فوق ، كاملاً در مى يابيم كه جنگ در فرهنگ اسلامى ، مبناى ارزشى دارد؛ چـون بـه عـنـوان آخـريـن راه اصلاح فرد و جامعه ، مورد توجه است .(252) لذا در منابع اسلامى ، به ويژه در نهج البلاغه ، از پيشگامى در جنگ نهى شده است (253) و تاريخ رهبران دينى ، سرشار از جلوه هاى رحمت ، در برابر دشمنان است .(254)
حـضـرت دربـاره مـجـرمـان ، مـحـكـومـان ، مـنـحـرفـان و گـمـراهـان ، بـه دو اصل مهم اشاره مى فرمايد:
اول ، اجراى عدالت ، به همراه لطف و محبت .(255)
دوم ، عفو در صورت وجود مصلحت .(256)
11/2. حقوق اقليت ها
سـرانـجـام ، از ديـدگـان نـهـج البلاغه ، اقليت ها نيز در جامعه اسلامى حقوقى دارند كه حـضـرت (ع ) در نـامـه هـاى 51 و 53 و 19 و در خـطـبه 27 به آنها اين گونه اشاره مى فرمايد:
اولاً كفار ذمى بايد از حقوق عمومى بهره مند باشند.
ثانياً، پيمان نامه ها با ايشان بايد مورد احترام قرار گيرد.
ثالثاً، حقوق قضايى متناسب ، بايد در مورد ايشان رعايت شود.
عدالت محورى
در بـحـث اهـداف حـكـومـت ، بـه تـفـصـيـل بـيـان شـد ه از مـحـورى تـريـن اصول در ديدگاه امام على (ع ) تحقق عدالت در ابعاد مختلف است .
1/3. قاطعيت در اجراى حق و عدالت
ايـن كه امام (ع ) بر اساس اصل حق مدارى و در راه اجراى عدالت ، هيچ ملاحظه اى جز انجام وظـيـفـه و كـسـب رضـاى الهى را در نظر نداشت ، بر هيچ كس پوشيده نيست . لذا در اين جا تنها به چند نمونه از نمودهاى اين اصال ، در دوران حكومت حضرت (ع ) اشاره مى كنيم :
الف ) در مـورد زمـيـن هـاى واگـذار شـده در زمان قبل از خلافت حضرت (ع ) كه به افرادى بـخـشـيـده شـده بـود، ايشان با شدت سوگند ياد كرد كه اگر آن ها را بيابم ، به بيت المال باز خواهم گرداند حتى اگر مهريه زنان قرار گرفته باشند.(257)
ب ) سخنانى كه در ابتداى حكومت و خلافت ايراد كرد و در آن ، با صراحت ، همه سياست ها را مـطـرح كـرده و خـبر از قاطعيت در اجراى حق و عدالت داد، على رغم اين كه بعضى توقع نرمش را از حضرت داشتند.(258)
ج ) سـخـنـرانـى حـضـرت ، پـس از فـرونـشـانـدن شـورش نـهـروان ، در سـال 38 هـجـرى ، كـه در كوفه ايراد شد و در آن ، به سابقه خود اشاره مى كند كه در هيچ جا درباره حق ، كوتاه نيامده است .(259)
د) هـنـگـامـى كـه بـه عـلت رعـايـت مـسـاوات در تـقـسـيـم بـيـت المـال ، مـورد انـتـقـاد قـرار گـرفـت و بـه امـام (ع ) گـفـتـه شـد كـه مـردم بـه دنـيـا دل بـسـتـه انـد، مـعـاويـه بـا هـدايـا و پـول هاى فراوان ، آنان را جذب مى كند، شما هم از امـوال عـمـومـى بـه اشـراف عـرب و بـزرگـان قـريـش بـبـخـش و از تـقـسـيـم مـسـاوى بيت المـال دسـت بـردار تـا بـه تـو گـرايـش پـيـدا كـنند، امام (ع ) اظهار مى دارد كه اگر اين امـوال ، از خـودم بـود، آن هـا را بـه طور مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم ، چه رسد كه جزو اموال خدا است .(260)
ه‍) آن گـاه كه همه با امام بيعت كردند و عبد اللّه بن عمر، سعد بن ابى و قاص ، محمد بن مـسـلمـه ، حـسـّان بـن ثـابـت (261) و اسـمة بن زيد، از بيعت سر باز زدند، امام (ع ) در سخنانى فرمود:
بـه خـدا سـوگـند؟ داد ستم ديده را از ظالم ستمگر بستانم و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم ، گرچه تمايل نداشته باشد.(262)
و) در برابر ناكثين (طلح و زبير) كه پس از بيعت با امام (ع ) به ايشان اعتراض كردند كـه چـرا در امـور كـشـور با آنان مشورت نكرده و از آنان كمك نگرفته است ، حضرت (ع ) قاطعانه پاسخ مى دهد:
بـه انـدك چـيـزى خـشـمـنـاك شـويد... به من خبر دهيد كه كدام حقى را از شما باز داشته ام ؟(263)
تلفيق قاطعيت با نرمش
نكته داراى اهميت در سياست علوى ، اين است كه قاطعيت با نرمش تلفيق شده و به عنوان يك اصل تربيتى ، مورد استفاده حضرت (ع ) قرار مى گرفته است . امام (ع ) در ابتداى حكومت خود، پس از جنگ جمل ، نامه اى را به وسيله جرير بن عبد اللّه براى معاويه مى فرستند و مـشـروعـيـت حـكـومـت خـود را بـر اسـاس و مـبـناى معاويه ، كه تكيه بر بيعت مردم و تصميم شـوراى مـهـاجر و انصار بوده ، توضيح مى دهد. هر چند حضرت (ع ) اعتقاد و باور خود را بـه امـامـت و رهـبـرى ، در جـاى ديـگـر بـيـان فـرمـوده اسـت ،(264) ولى در مـقـابـل معاويه ، با مبناى او به طريق مماشات رفتار مى كند و در ادامه ، قاطعيت خود را در برابر گردن كشان اعلام مى دارد.(265)
و يا در برخورد با گزارشى كه از عبد اللّه بن عباس ، فرماندار بصره به حضرت (ع ) رسيد، مبنى بر بدرفتارى و حشونت وى با قبيله بنى تميم ، حضرت (ع ) مى فرمايد:
سعى كن تا خوش بينى من به شما استوار باشد و نظرم دگرگون نشود.(266)
و در مـورد ديگر، به فرماندار فارس ايران (267) درباره شكايت دهقانان مشرك منطقه حكومت ويى ، توصيه مى فرمايد كه :

next page

fehrest page

back page