خط مشهاى سياسى نهج البلاغه

محمد مهدى ماندگار

- ۲ -


تـاءكـيـد ديـگـرى در سـخـنـان آن حـضرت (ع )، كه حكومت را فقط وفقط براى برقرارى عـدل مـى خـواسـت تـا در سايه آن جامعه به كمال دست يابد، قضيه برخورد عبد اللّه بن عـبـاس بـا ايـشـان اسـت هـنـگـامى كه كفش خود را پينه مى زد. حضرت (ع ) از ابن عباس مى پـرسـد: مـا قـيـمـة هـذا النَّعـل ؟ و ابـن عـبـاس پـاسـخ مـى دهـد: لا قـيمة لها.
از پـاسـخ ايـن عـباس معلوم مى شود كه كفش بسيار كهنه بوده است ؛ ولى امام (ع ) بيانى دارد كه ارزش حكومت بدون عدالت را به همه مى فهماند:
و اللّهِ لهي اءحبُّ إ ليّ من إ مرَتِكُم إ لاّ اءن اقيمَ حقّاً اءو اءدفَع باطلاً.(70)
سوگند به خدا كه همين كفش كهنه و پاره بى ارزش ، نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است ، مگر اين كه حقى را با آن به پا دارم ، يا باطلى را دفع كنم .
مـردم از مـكنونات قلبى انسان ها كم تر باخبرند، لذا در انجام بعضى كارها، يكديگر را مـتـهم مى كنند. از جمله كارهايى كه در ذهن مردم ، انسان ها را متهم مى كند، تلاش براى كسب قـدرت و رسـيـدن بـه حـكـومتى است ؛ اما خداوند تبارك و تعالى از خطورات قلبى انسان آگـاه اسـت و انـسان نمى تواند در پيشگاه خداى تعالى ، مكنونات قلبى خود را غير از آن چـه هـسـت ، مـعـرفـى كـنـد. لذا حـضـرت (ع ) بـراى ايـن كـه نـيت واقعى و قلبى خود را از قـبول حكومت ، به درستى بيان كرده باشد، آن را در پيشگاه خداوند، اين گونه بيان مى فرمايد:
اللّهـم إ نـّك تـَعـلمُ انـّه لم يـكـنن الّذى كان منّا منافسةً في سلطانٍ، و لا التماسَ شي ءٍ من فـُضـولِ الحـُطـامِ، و لكـن لِنـَرُدَّ المـَعـالمَ مـن ديـنِك و نُظهِرَ الا صلاحَ في بلادك ، فيَاءمَنَ المظلومونَ من عبادِكَ، و تُقامَ المُعَطّلةُ من حدودِكَ.(71)
خـدايـا! تـو مـى دانـى كـه جـنـگ و درگـيـرى ما براى به دست آوردن قدرت ، حكومت دنيا و ثـروت نـبـود، بـلكـه مـى خـواستيم حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم ، و در سرزمين هاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستم ديده ات در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا شود.
در ادامه اين كلام ، حضرت (ع ) با بيان صفات و ويژگى هاى لازم براى جانشينى پيامبر (ص ) ، اولويت هاى خود را در احراز اين جايگاه بيان مى فرمايد:
اللّهـمّ اءنـّى اءوّلَ مـن اءنـابَ، و سـَمـِعَ و اءجـابَ، لم يـَسـبـِقـْنـي إ لاّ رسـولُ اللّه (ص ) بـالصلاةِ، و قد عَلِمتُم اءنّه لا يَنبغي اءن يكونَ الواليَ عَلَى الفروجِ و الدّماءِ و المَغانِمِ و الا حكامِ و إ مامةِ المسلمينَ البَخيلُ، فتَكونَ في اءموالهم نَهْمَتُه ، و لاَ الجاهِلُ فيَضِلَّهُم بجهلِهِ، و لاالجافي فيَقطعَهُم بجَفائِه ، و لا الحائِفُ للدُوَلِ فَيَتَّخِذَ قوماً دونَ قومٍ، و لاالمرُتَشي في الحكم فَيذهبَ بالحُقوقِ، و يَقِفَ بها دونَ المقاطِعِ، و لاالمُعطِّلُ للسنّةِ فيُهلِكُ الاُمّةَ.
خـدايـا! مـن نـخـسـتين كسى هستم كه به تو روى آورد و دعوت تو را شنيد و اجابت كرد. در نـماز، كسى از من جز رسول خدا (ص ) پيشى نگرفت . همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بـخـيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين ، ولايت و رهبرى يابد و امامت مسلمين را عهده دار شـود، تـا در امـوال آنان حريص گردد، و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خـود، مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستم كار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد كه با سـتـم ، حـق مـردم را غـصـب و عـطـاهـاى آنـان را قـطـع كـنـد، و نـه كـسـى كـه در تقسيم بيت المـال عـدالت نـدارد زيـرا در امـوال و ثـروت آنـان حـيـف و مـيـل مـى كند و گروهى را بر گروهى تقدّم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امـام بـاشـد؛ زيـرا بـراى داورى بـا رشـوه گـرفـتـن ، حـقـوق مـردم را پـايـمـال ، و حق را به صاحبان آن نمى رساند، و آن كسى كه سنت پيامبر اكرم را ضايع مى كند، لياقت رهبرى ندارد؛ زيرا امت اسلامى را به هلاكتت مى كشاند.
وقـتـى هـدف ، تـحـقـق عـدالت بـاشـد، بـخـيـل ، نـادان ، سـتـم كـار، غـيـر عـادل ، رشـوه خـوار و ضايع كننده سنت پيامبر (ص )نمى تواند اين مسؤ وليت را عهده دار بـاشـد. ايـن افـراد، هـر كـدام بـه نـوعـى ، حق اين منصب را ضايع خواهند كرد. لذا انتخاب ايشان براى عهده دار بودن اين منصب ، مصداق وضع الشى ء على موضعه ، كه معناى عدالت است ، نخواهد بود.
اهـدافـى كـه حـضـرت (ع ) در ايـن خـطـبـه ، بـه عـنـوان فـلسـفه حكومت بيان فرمود (باز گـردانـدن نـشـانه هاى دين در جايگاه خود، ظهور اصلاح در سرزمين ها، امنيت بندگان ستم ديـده و اجـراى مـقـررات و حـدود تـعـطيل و فراموش شده دين ) جز در بستر و سايه عدالت فراگير، محقق نخواهد شد.(72)
در واقـع ، جـامـعـه اى كـه عدالت در آن برپا نيست ، فاقد حيات انسانى و زندگى معنوى اسـت (العـدل حـيـاةٌ)(73) و ديـانـتـى كـه در آن ، اهتمام به برقرارى عدالت نيست ، مايه گـمـراهـى اسـت (العـدلُ حـيـاة الاحـكـام )(74) و حكومتى كه هدف آن ، عدالت نيست و در راه بـرقـرارى عـدالتـى هـمـه جـانـبـه و فـراگـيـر گـام نـمـى زنـد، در مـسـيـر هـلاكـت اسـت (عدل السّلطان حياة الرّعية و صلاح البريّة ).(75)
امـام (ع ) هـدف اسـاسـى حـكـومـت ، والاتـريـن ارزش در جـامـعـه و اصـل بـنـيـادى در جهت گيرى هاى حكومتى را عدالت مى داند و عدالت اجتماعى ، اقتصادى و قـضـايـى را بـهـتـريـن خـدمـت بـه جـامـعـه مـعـرفـى مـى كـند. امام (ع ) حتى در مقايسه بين عـدل و جـود، عـدل را افـضـل مـعـرفـى مـى كـنـد كـه عـدل ، حـركـت مـطـابـق اصل و قابل تحقق توسط همگان است ؛ اما جود، مسيرى خاص ، براى گروهى خاص است .
امام (ع ) عدالت را سبب عافيت ، سلامت و كرامت جامعه معرفى مى فرمايد:
و البستكم العافيّةَ من عدلى ؟(76)
مگر پيراهن عافيت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم ؟
نكته قابل توجه اين كه از كلام امام (ع ) فهميده مى شود كه عدالت ، يك نمود درونى دارد و يـك نـمـود بـيرونى . كسى مى تواند عدالت را در نمود بيرونى آن ، يعنى جامعه ، به خـوبـى تـحـقـق بـخـشـد كه در اجراى آن ، در درون خود، موفق شده باشد. حضرت (ع ) در توصيف بهترين بندگان خدا مى فرمايد:
(بهترين و محبوب ترين بنده نزد خدا، بنده اى است كه ) خود را به عدالت واداشته و آغاز عـدالت او آن كـه هـواى نـفـس را از دل بـيـرون رانـده اسـت ، حـق را مـى شـنـاساند و به آن عمل مى كند.(77)
عـدالت در ديـدگـاه امام (ع ) آن قدر ارزش دارد كه بهايى هم چون جان مولا را مى طلبد، و مولا اين بها را براى بيان ارزش عدالت مى پردازد.(78)
2. امنيت
بـرقرارى امينت در همه ابعاد، از اهداف ميانى مهم حكومت اسلامى است كهدر سايه آن ، تحقق اهـداف عـاليـه و رسيدن به رشد و كمال انسانى ، ميسور خواهد بود. در جامعه اى كه امنيت فـردى ، اجـتـمـاعـى ، سياسى ، فكرى ، معنوى ، فرهنگى ، اقتصادى ، شغلى ، قضايى و مـرزى فراهم نباشد، نيل به سعادت ممكن نيست . امام على (ع ) از جمله مناديان بزرگ امنيت ، در جامعه به شمار مى آيد كه در اين جا تنها به نمونه هايى از اهتمام امام (ع ) به مساءله امنيت ، اشاره مى شود:
1/2.نـوع پـذيرش حكومت ، كه اگر مردم بر پذيرش حكومت از سوى امام (ع ) و تقاضاى بيعت آزادانه مردم نبود،
امـام (ع ) هـمـانـنـد زمـان خـلفـاى سـه گـانـه ، بـه وظـايـف ديـگـر مشغول مى شد و در حاشيه حكومت قرار مى گرفت .(79)
2/2. اسـتـنـاد امـام (ع ) به اين كه بيعت با ايشان ، امرى اجبارى و از روى نا آگاهى نبوده است .(80)
3/2. آزادى و تضمين امنيت افرادى كه از بيعت با امام (ع ) سرباز زدند؛ هم چون ، عبد اللّه بـن عمر، سعد بن ابى وقّاص ، حسان بن ثابت ، كعب بن مالك ، مسيلمة بن مخلد، ابو سعيد خـدرى ، مـحـمـد بـن مـسلمة ، نعمان بن بشير، زيد بن ثابت ، رافع بن خديج ، فضالة بن عبيد و كعب بن حجره .(81)
4/2. بيان صريح اين كه امنيت ، يكى از اهداف پذيرش حكومت است .(82)
5/2. بيان اين كه در سايه رونق دين و بر پايى نشانه هاى ديانت و حفظ حدود و مرزهاى شـريـعـت ، امـنـيـت فـكـرى ، فـرهـنـگـى ، مـعـنـوى و ديـگر امنيت ها به درستى فراهم خواهد شد.(83)
6/2. بيان پيوند بين مقوله هاى مختلف ، در امنيت با يكديگر؛ به اين معنا كه امنيت سياسى و اجـتـماعى ، با امنيت معنوى و فرهنگى ، يا امنيت شغلى و اقتصادى در ارتباط هستند و آسيب يكى موجب آسيب ديگرى مى شود. لذا به فرمانداران و كارگزاران حكومت ، براى حفظ امنيت سياسى و اجتماعى سفارش مى كند.(84)
7/2. نفى روحيه خودكامگى كه مانع ثبات امنيت مى شود.(85)
8/2. تـاءكـيـد بر حفظ امنيت اقتصادى ، در رفتار با مردم ، در اداى واجبات مالى و پرداخت ماليات ها و هم چنين در توجه به صاحبان صنايع و تجار و جايگاه ايشان .(86)
9/2. تاءكيد بر امنيت قضايى ، به عنوان چتر حمايتى ديگر امنيت ها در جامعه .(87)
10/2. اظهار نگرانى و ناخشنودى از وقايعى كه موجب ناامنى در جامعه مى شوند.(88)
11/2. اهتمام به امور ارتش و سپاهيان ، به عنوان حافظان امنيت مردم و جامعه .(89)
12/2. اهتمام به تاءمين امنيت جهانى .(90)
3ـ رفاه و آسايش
هـر حكومتى با هر ايده و شكلى ، تحقق كفاف در زندگى براى عموم جامعه و فراهم آوردن رفـاه و آسـايش همگانى را در زمره اهداف اساسى خود قرار مى دهد. در حكومت اسلامى ، كه هـدف اصـلى آن ، نـيـل جـامـعـه و آحـاد مـردم بـه تـعـالى و كـمـال اسـت ، تـاءمـيـن رفـاه و آسايش ، در اولويت قرار مى گيرد؛ زيرا با تاءمين رفاه و آسايش ، مسير تعالى انسان ها هموار خواهد شد.
با توجه به اين كه در فصول بعد، به جزئيات اين بحث خواهيم پرداخت ، لذا در اين مقام ، تنها به ذكر نمونه هايى از توجه امام (ع ) به رفاه و آسايش جامعه ، اكتفا مى كنيم :
1/3. اصـلاح امـور مـردم و اصـلاح (عـمـران و آبادانى ) شهرها و در واقع ، تاءمين رفاه و آسايش مردم ، از اهداف مهم حكوم به شمار مى آيد.(91)
2/3. تـوزيع درست درآمدها و صرف كردن آن ها در عمران و آبادانى ، زمينه رفاه همگانى را فراهم مى آورد.(92)
3/3. آبـادانـى زمـيـن از اوامر الهى (93) و از رسالت هاى انبيا شمرده شده است ، كه در سايه اين آبادانى ، رفاه و آسايش تاءمين خواهد شد.(94)
5/3. از وظـايـف امـام و حـاكـم جـامـعـه اسـلامـى ، تـقـسـيـم سـهـم آحـاد جـامـعـه ، از بـيـت المـال و مـنـابـع عـمومى درآمد است كه شرط اساسى تحقق رفاه همگانى است و اگر حكومت براى توزيع منابع مالى ، برنامه درست و جامعى نداشته باشد، بسيارى از ثروت ها و منابع درآمدزا، در اختيار اقليتى قرار خواهد گرفت و غلبه غنا بر فقر، مانع تحقق رفاه عمومى خواهد شد.(95)
6/3. بـيـان ايـن كـه از حـقـوق واجـب مـردم ، كـه بـر عـهـده حـكـومـت ، صـرف كـردن بـيـت المال براى مصارف عمومى جامعه ، براى فراهم آمدن رفاه و آسايش است .(96)
7/3. تـاءكـيـد بـر تـاءمـيـن رفـاه ، از راه تـقـسـيـم درسـت ارزاق عمومى ، به ويژه براى كاركنان حكومت ، براى جلوگيرى از فساد مالى .(97)
8/3. تـاءكـيـد بـر تـاءمـيـن رفـاه و آسايش سپاهيان ، كه سامان يافتن آنان به رفاهشان خواهد بود.(98)
4. تربيت
انـسـان سـازى از اصـلى تـريـن اهـداف بعثت انبيا و تشريع مكاتب الهى است .(99) مكتب نورانى اسلام ، كه خاتم اديان الهى است ، بر اين مهم بيش از مكاتب ديگر، اهتمام ورزيده است و حكومت را ينز بهترين ابزار براى رسيدن به اين هدف مهم مى داند. بنابراين ، مهم تـريـن هـدف حـكـومـت ، در ديـدگـاه فـرهـنـگ اسـلامـى ، كـه نـهـج البلاغه تبلور الگوى كـامـل اين فرهنگ است ، تربيت مى باشد. با تربيت مى توان زمينه رشد و تعالى فرد و جـامـعـه را فـراهـم كـرد تـا اسـتـعـدادهـا و تـوانـايـى هـا در جـهـت كمال مطلق ، شكوفا شود.
خطبه ها و نامه ها، مكاتبات و كلمات قصار حضرت على (ع ) در واقع ، منشور انسان سازى اسـت ؛ زيـرا از زبان انسان كامل صادر شده است . از باب نمونه ، به بعضى فرازها از سخنان حضرت (ع ) درباره تربيت و اهتمام ايشان به اين مهم ، اشاره مى كنيم :
1/4. تربيت اسلامى جامعه ، از وظايف مهم امام و رهبر جامعه است .
و عَلّى الا مامِ اءن يُعَلِّمَ اءهلَ وِ لاَيتهِ حُدودَ الا سلامِ و الا يمانِ(100)
بر امام و رهبر واجب است كه بر اهل ولايت خويش ، حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد (ايشان را در مسير تربيت اسلامى قرار دهد).
همچنين مى فرمايد:
فاءمّا حقُّكم عليَّ... و تعليمُكُم كَيْلا تَجهَلُوا و تاءديبُكُم كَيْم ا تُعَلِّموا(101)
امـا شـمـا نـيـز بـر مـن (امـام ) حـقوقى داريد: (از جمله ) اين كه شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آدابتان بياموزم تا بدانيد.
انـسـان سـازى ، خـودسـازى ، آگـاهـى دادن ، زدودن ظـلمـت جهل و زايل كردن حيرت ضلالت انسان ها از اهداف مقدس همه صالحان و حكومت هاى صالح بوده است .
2/4. تربيت و انسان سازى را بايد امام از خود آغاز كند:
من نَصَب نفسَه للنّاس إ ماماً فليَبَداء بتعليمِ نَفسِه قبلَ تعليمِ غيرِه ، وليكن تاءديبُه بـسـيـرَتِه قبل تاءديبِه بلسانِه ، و معلّمُ نفسِه و مؤ دبُّها اءحقُّ بالا جلالِ من معلِّمِ النّاسِ و مؤ دِّبِهم .(102)
هـر كـدام خـود را پـيـشـواى مـردم قـرار دهـد، بـايـد پيش از تعليم و تربيت ديگران ، به تـعليم و تربيت خويش بپردازد و بايد اين تربيت ، پيش ‍ از آن كه با زبان باشد، با سيرت و رفتار باشد، و آن كه خود را تعليم دهد و تربيت كند، شايسته تر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و تربيت كند.
اين يك حقيقت است كه تبليغ و تربيت عملى ، تاءثير بيش ترى نسبت به تبليغ و تربيت زبـانـى دارد. لذا امـام (ع ) با تربيت كامل خويش و فرزندان و اطرافيان و ياران خود، هم جـايـگـاه تـربيت را در انديشه و فرهنگ اسلامى احيا كرد و هم هدف بودن تربيت در حكومت اسلام را ظاهر ساخت .
اءيُّهـا النـّاسُ! اِنـّي و اللّهِ مـا اَحـثُّكـُم عـلى طـاعـةٍ إ لاّ اءَسْبِقُكم إ ليها، و لا اءنّهاكم عن معصيةٍ إ لاّ و اءَتَن اهى قبلكم عنها(103)
اى مـردم ! بـه خـدا سوگند من شما را به طاعتى بر نمى انگيزم ، جز آن كه خود، پيش از شما به گزاردن آن بر مى خيزم و شما را از معصيتى باز نمى دارم ، جز آن كه خود، پيش از شما آن را فرو مى گذارم .
چـه تـربـيـت مـؤ ثـرتـر از ايـن كـه امـام و رهـبـر جامعه ، پيشاپيش مردم ، در آن مسير گام بردارد.
3/4. آن چه لازمه تربيت بود، براى شما گفتم :
ايُّهـا النـّاسُ! إ نـّي قـد بـَثـَثْتُ لكم المواعظَ التي وَعَظَ الانبياءُ بها اءَمَمَهُم ، و اءدّيتُ إ ليكم ما اءدَّتِ الاَوصياءُ إ لى مَنْ بَعدَهُم (104)
اى مـردم ! مـن انـدرزهـايى را كه پيامبران به امت هايشان دادند، بر شما گفتم ، و آن چه را اوصيا به (مردمان ) پس از خود رساندند، (من نيز به شما) رساندم .
بـر جـامـعـيـت ديـن اسـلام ، اين سخن امام (ع ) دلالت دارد كه آن چه اسلام به عنوان مبانى ، اصـول و روش هـاى تـربـيـت فـردى و اجـتـمـاعـى بـيـان مـى كـنـد، مـحصول تلاش ها و مواعظ انبياى عظام الهى در اين راه بوده است . حضرت (ع ) درباره اين كـه هـمـه مـرزهـاى حـلال و حـرام الهـى و لوازم تـربيت درست بشر را بيان كرده است ، مى فرمايد:
اءَلَم اءَعمَلْ فيكم بالثَقَلِ الاَكبرِ، و اءَتْرُكْ فيكم الثَّقَلَ الاَصغَر، و رَكَزْتُ فيكم رايةَ الا يـمـان ، و وَقـَفـْتـُكـم عـلى حـدودِ الحلالِ و الحرامِ، و اءَلْبَستُكُم العافيةَ مِن عَدْلي ، و فَرَشْتكم المعروفَ مِن قَولي و فِعلي و اءَريْتكُم كَرائِمَ الاَخلاقِ منِ نَفْسي (105).
مـگـر مـن در مـيـان شـمـا بـر اسـاس ثـقـل اكـبـر [قـرآن ] عـمل نكردم ؟ و ثقل اصغر [عترت پيامبر اكرم (ص )] را در ميان شما باقى نگذارم ؟ مگر من پـرچـم ايـمـان را در بـيـن شـمـا اسـتـوار نـسـاخـتـم ؟ و از حـدود و مـرز حـلال و حـرام ، آگـاهـى تـان نـدادم ؟ مـگـر پـيـراهـن عـافـيـت را بـا عـدل خـود بـه انـدام شـمـا نـپـوشـانـدم ؟ و نـيـكـى هـا را بـا اعمال و گفتار خود، در ميان شما رواج ندادم ؟ و ملكات اخلاق انسانى را به شما نشان ندادم ؟
در فـرهـنگ نهج البلاغه ، همه تباهى ها از فقدان تربيت صحيح نشاءت مى گيرد. از اين رو، توجه به امر تعليم و تربيت ،
در جايگاه ويژه اى قرار دارد:
عدمُ الادب سببُ كلِّ شر(106).
فقدان ادب و تربيت ، علت هر شر و بدى است .
و به بيان ديگر مى فرمايد:
لا دين لمن لا ادب له (107)
كسى كه ادب و تربيت ندارد، دين ندارد.
گوى مى خواهد بيان كند كه هدف دين ، تعليم آداب به انسان ها است .
4/4. اقامه سنت ها، جلوگيرى از بدعت ها، ابلاغ در موعظه و تلاش براى نصيحت مردم ، از وظايف عمومى رهبران جامعه است :
فـَاعـلَم اءنّ اءفـضلَ عبادِ اللّهِ عندَ اللّهِ إ مامٌ عادلٌ هُدِىَ و هَدى ، فاءقامَ سنَةً مَعلومةً، و اَماتَ بِدْعةً مجهولةً(108)
بـدان كـه بـهـتـريـن بـنـدگـان خـدا نـزد او، پـيـشـوايـى اسـت عـادل و دادگـر، هـدايـت شـده و هدايت كننده ، پس سنت هاى معلوم را بر پا دارد، و بدعت هاى مجهول را بميراند. و در جاى ديگر مى فرمايد:
إ نـّه ليـسَ عـلى الا مـامِ الاّ مـا حـُمِّلَ مـن اءمـرِ ربِّه : الا بـلاغُ فـى المـَوعـظةِ، و الاِجتهادُ في النصيحةِ(109).
همانا بر امام نيست جز آن چه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده است :
كوتاهى نكردن در پند و موعظه ، و كوشيدن در نصيحت .
در نـظـر امـام عـلى (ع ) تـربـيـت صـحـيـح ، بـنيان همه سعادت ها است و هر امرى در سايه تـربيت درست به سامان مى رسد. از اين رو، تربيت از اهداف بزرگ حكومت علوى است كه سعادت هر دو جهان را تاءمين خواهد كرد:
من كمالِ السّعادةِ السّعيُ فى صلاحِ الجمهورِ(110)
كمال سعادت (سعادت دنيوى و اخروى ) تلاش كردن در صلاح امور همگان و تربيت جمهور مردم است .
بهترين شاهد بر اين كه تربيت از اصلى ترين اهداف امام (ع ) بوده است ، اهتمام حضرت به تربيت الگوهايى مانند مالك اشتر نخعى ، عمار ياسر، ابوذر غفارى و محمد بن ابى بـكـر، و ارائه خـود بـه عـنـوان الگـوى عـمـلى ، عـيـنـى و قـابل دست رس است . در كلمات امام (ع ) مى بينم كه ايشان خطاب به كارگزاران ، مردم ، عـوام و خـواص جـامعه ، گاه گوشه هايى از زهد خود، نوع نگاه خويش به دنيا، چگونگى اسـتـفـاده از پيامبر اكرم (ص )، به عنوان الگو چگونى برخورد با ديگران و... را بيان مى فرمايد، تا شايد درسى براى كارگزاران باشد. خطاب حضرت به عثمان بن حنيف ، نمونه بارزى از اين موارد است :
اءلا و إ نّ إ مـامـَكـم قـد اكـتـَفـى مـن دنـيـاهُ بـطِمُرَيْهِ، و من طُعْمِهِ بقُرْصَيْهِ، اءلا و إ نّكم لا تَقدِرون على ذلك ، ولكن اءَعينُوني بَورعٍ و اجتهادٍ، و عِفَّةٍ و سَدادٍ.(111)
آگـاه بـاشـيـد! امام شما از دنياى خود، به دو جامه فرسوده ، و دو قرص نان رضايت داده است . بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد؛ اما با پرهيزگارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى ، مرا يارى دهيد.
خط مشى هاى كلى و فروعات آن
1. خدامحورى
ايـن حقيقت در كلام حضرت (ع ) وجود دارد، آن جا كه در صحنه اخلاق ، صفات متقين را براى همّام ذكر مى فرمايد:
عَظُم الخالقُ في اءنفُسِهِم فصَغرَ ما دونَه في اءعيُنِهم (112)
(مـؤ مـنـيـن ) ژرفـاى روحـشان را عظمت آفريدگار لبريز كرده است ، پس هر چه جز او در نگاهشان خرد است .
و نيز آن جا كه در صحنه سياست ، نوع رفتار با زمامدار را تبيين مى فرمايد:
إ نْ من حقّ من عَظُمُ جلالُ اللّهِ فى نفسِه ، و جَلَّ موضِعُه من قَلْبهِ، اءن يَصْغُرَ عنده ـ لعِظِم ذلك ـ كُلُّ ما سِواه .(113)
كـسـى كـه عـظـمـت خدا در جانش بزرگ و منزلت او در قلبش والا است ، سزاوار است كه هر چيز، جز خدا را كوچك شمارد.
ايـن سـخن را در برابر ثناگويى مردم از اصحاب ، ايراد مى فرمايد تا به او بفهماند كـه در فـرهـنـگ اسلامى ، جز در برابر خداوند نبايد ثناگوى ديگران (حتى زمامدار حق ) بود؛ زيرا عظمت مخلوق ، قابل قياس با عظمت خالق نيست و كسى كه عظمت خالق را در نظر داشته باشد، مقهور عظمت مخلوق نمى شود.
در فصل سوم به نمودهاى اين خدا محورى ، در عينيت فرهنگ و سياست ، پرداخته خواهد شد. در ايـن بـخـش ، بـه بـررسـى اصـولى كـه مبتنى بر خدامحورى (حاكميت اللّه ) است ، مى پردازيم .
1/1. حق مدارى و حق محورى
معناى حق
از آن جـا كـه بـراى كلمه حق ، معانى گوناگونى بيان شده است ، بديهى است بايد به چگونگى حق مدارى بر اساس معانى چهارگونه در سياست مولى الموحدين (ع ) پرداخت .
الف ) حق به معناى خدا: اگر حق به معناى خدا باشد، حضرت على (ع ) فانى در خدا است . رفتار، كردار، گفتار و نيّات حضرت ، فانى در خدا است . جنگ خندق بهترين شاهد بر اين خدا محورى (حق محورى ) حضرت (ع ) است .
گفت من تيغ از پى حق مى زنم
بنده حقم نه ماءمور تنم
شير حقم نيستم شير هوى
فعل من بر دين من باشد گوا(114)

در كلام حضرت (ع ) چنين آمده است :
و اللّه لو اءُعـطيتُ الا قاليمَ السبعةِ بما تحتَ اءفلاكِها على اءن اءَعْصِىِ اللّه في نَمْلَةٍ اءَسْلُبُها جِلْبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ.(115)
بـه خـدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان ها است ، به من دهند تا خدا را نـافـرمـانـى كـنـم در اين كه پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بگيريم ، چنين نخواهم كرد.
بنابر همين اصل ، نگاه خود و ديگران را به سياست ، چنين بيان مى فرمايد:
إ نّي اُريدكم للّه و اءنتم تريدونَني لاَنفُسِكم .(116)
من شما را براى خدا مى خواهم ، و شما مرا براى خودتان مى خواهيد.
و نيز مى فرمايد:
لا طاعةَ لمخلوقٍ في مَعصيةِ الخالقِ.(117)
مخلوق را طاعتى نيست آن جا كه خالق را نافرمانى آيد.
ب ) حق به معناى قرآن : اگر حق به معناى قرآن باشد نيز على (ع ) از همگان حق محورتر (قرآنى تر) است . اين را در جريان حكميت تحميلى ، اثبات فرمود:
و إ نّما حَكِّمَ الحَكَمانِ ليُحْيي ا ما اءَحْيا القرآنُ، و يُميتا ما اءماتَ القرآنُ و إِحي اؤُه الاجتماعُ عـليـه و إِمـاتـَتـُهُ الافـتراقُ عنه ، فإ نْ جَرَّنا القرآنُ إ ليهم اتّبعناهُم ، و إ نْ جرّهم إ لينا اتَّبَعُونا.(118)
اگـر بـه آن دو نـفـر (ابـوموسى و عمرو عاص ) راءى به داورى داده شد، تنها براى اين بـود كـه آن چـه را قـرآن زنـده كرد، زنده سازند، و آن چه را قرآن مرده خواند، بميرانند. زنـده كـردن قـرآن ، ايـن اسـت كـه دسـت وحـدت بـه هـم دهـنـد و بـه آن عـمـل كـنند. و ميراندن ، از بين بردن ، پراكندگى و جدايى است . پس اگر قرآن ما را به سـوى آنـان بـكـشاند، آنان را پيروى مى كنيم و اگر آنان را به سوى ما سوق داد، بايد اطاعت كنند.
ج ) حق به معناى مصطلح و رايج حقوقى : اگر حق به معناى مصطلح و رايج حقوقى باشد نـيـز عـلى (ع ) بـه هـيـچ قـيـمـتـى و حـتـى بـه انـدازه ذره اى از آن عـدول نـمـى كـنـد. نـامـه شديد اللحن امام (ع ) به يكى از فرمانداران و هم چنين رفتار آن حـضـرت بـا عـقـيل ، بهترين شاهد بر اين مدعى است . به امام (ع ) خبر دادند كه فرماندار بـصره (119) مقدارى از بيت المال مسلمانان را برداشته ، به مكه گريخته و به ناحق مصرف كرده است . امام (ع ) نامه شديد اللحنى به او نوشتند:
فَاتّقِ اللّهَ و ارْدُد إ لى هؤ لاءِ القومِ اءموالَهم ؛ فإ نّك إ نْ لم تَفعَلْ ثمّ اءَمْكَنَني اللّهُ مـنـك لاَُعـْذِرَنَّ إ لى اللّهِ فـيـك ، و لاَ ضـْربـَنَّك بـسـيـفي الّذي ما ضَرَبْتُ به اءحداً إ لاّ دخَلَ النّارَ، و اللّهِ لو اءنّ الحسنَ و الحسينَ فعلا مِثلَ الذي فَعَلتَ، ما كانَتْ لهما عندي هَوادَةٌ و لا ظَفِرا مِنّي بِإِرادةٍ حتّى آخُذَ بإ رادةٍ حتّى آخُذَ الحقّ منهما....(120)
پس ، از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان ، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بـر تـو دسـت يابم ، تو را كيفر خواهم كرد كه نزد خدا عذر خواه من باشد و با شمشيرى تـو را مـى زنـم كه به هر كس زدم ، وارد دوزخ گرديد. سوگند به خدا! اگرحسن و حسين چـنـان مى كردند كه تو انجام دادى ، از من روى خوشس نمى ديدند و آرزو نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بازپس ستانم .
نقل دو حكايت از زبان اما (ع ) در اين براه ، شاهد بر اهتمام حضرت ، بر رعايت حقوق است . اول حـكـايـت رفـتـار امـام (ع ) بـا بـرادر نـابـيـنـا و نـاتـوان خـود، عـقـيـل بـن ابـى طـالب اسـت كـه بـه عـلت كـثـرت افـراد تـحـت تـكـفـل و نـاتـوانـى جـسـمـى ، بـه شـدت در تنگ دستى قرار داشت و از امام (ع ) تقاضاى پـرداخـت بيش از حق خود را كرد و دوم حكايت فردى كه سعى داشت با اهداى هديه اى ، نظر امام را در قضيه اى به خود جلب كند.
در خطبه 224 آمده است :
بـه خـدا سـوگـنـد! بـرادرم عـقـيـل (121) را ديـدم كـه بـه شدت تهى دست شده و از من درخـواسـت داشـت كـه يـك مـَن (122) از گـنـدم بـيـت المـال را بـه او بـبـخـشـم . كـودكـانـش را ديـدم كـه از گرسنگى ، داراى موهاى ژوليده و رنـگـشـان تـيـره شـده ، گويا (صورتشان ) بانيل رنگ شده بود. پى درپى مرا ديدار و درخواست خود را تكرار مى كرد. چون به گفته هاى او گوش دادم ، پنداشت كه دين خود را به او واگذار مى كنم و به دلخواه او رفتار واز رها و رسم عادلانه خود دست بر مى دارم . روزى آهـنـى را در آتـش گـداخـتـه ، به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم . پس چونان بـيـمـار، از درد فـريـاد زد و نـزديـك بـود از حـرارت آن بـسـوزد، بـه او گـفـتـم : اى عـقـيـل ! گـريـه كـنـنـدگـان ، بـر تـو بگريند! از حرارت آهنى مى نالى كه انسانى به بـازيچه ، آن را گرم ساخته است ؛ اما مرا به آتش دوزخى مى خوانى كه خداى جبّارش با خـشـم خـود آن را گـداخته است . تو از حرارت ناچيز و من از حرارت آتش الهى ننالم ؟ و از ايـن حـادثـه ، شـگـفـت آورتـر ايـن كه شب هنگام ، كسى به ديدار ما آمد (123) و ظرفى سـرپـوشـيـده پـر از حـلوا داشـت . مـعـجونى در آن ظرف بود كه چنان از آن متنفر شدم كه گـويـا آن را بـا آب دهـان مـار سمّى ، يا قى كرده آن مخلوط كرده اند. به او گفتم : هديه اسـت يـا زكـات يـا صـدقـه ؟ كـه ايـن دو (زكـات و صـدقـه ) بـر مـا اهل بيت
پـيامبر (ص ) حرام است . گفت : نه ؛ نه زكات است نه صدقه ، بلكه هديه است . گفتم : زنـان بـچه مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين وارد مى شوى كه مرا بفريبى ؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدى يا هذيان مى گويى ؟
بـه خـدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان ها است ، به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم كه پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد و همانا اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان مَلخ ، پَست تر است . على را با نعمت هـاى فـنـاپـذيـر و لذت هـاى نـاپـايـدار چـه كـار؟ بـه خـدا پـنـاه مـى بـريـم از خـفـتـن عقل و زشتى لغزش ها، و از او يارى مى جوييم .(124)
د) حق به معناى قانون : اگر حق به معناى قانون باشد، على (ع ) الگوى قانون مدارى و پـاى بـنـدى بـه قـانـون است . آن حضرت (ع ) پايمال شدن حق و عدالت را با هيچ عذرى نـمـى پـذيـرد، حـتـى بـا مـنطق ماءمور و معذور. لذا به مالك اشتر نخعى مى فرمايد:
و لا تَقو لَنّ إ نّي مُؤ مَّرُ آمُرُ فاءُطاعُ.(125)
به مردم نگو: به من فرمان داند، من نيز فرمان مى دهم ، پس بايد اطاعت شود.
حضرت (ع ) براى تحقق حق و عدالت ، زمان و مكان نمى شناسد. لذا مى فرمايد:
اموال به ناحق بخشيده شده بيت المال را باز مى گردانم ، گرچه به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد.(126)
جلوه هاى حق مدارى
حق مدارى آن امام همام ، در دوران حكومت ايشان ، جلوه هاى فراوانى داشته كه در اين مختصر، تنها چند مورد را مى آوريم :
الف ) هـدف وسـيـله را تـوجـيـه نـمـى كـنـد: بـه امـام (ع ) گـفـتـنـد كـه مـردم بـه دنـيـا دل بـسـتـه انـد، مـعـاويـه بـا هـدايـاو پـول هـاى فراوان ، آنان را جذب مى كند، شما هم از امـوال عـمـومـى بـه اشـراف عـرب و بـزرگـان قـريـش بـبـخـشـد و از تـقـسـيم مساوى بيت المال ، دست برداريد تا به شما گرايش پيدا كنند. امام (ع ) فرمود:
اءتـاءمـُرونـّي اءنْ اطـْلُبَ النّصرَ بالجورِ فيمَن وُليّتُ عليه ! و اللّهِ لا اءَطُورُ به ما سَمَرَ سَميرٌ و ما اءَمَّ نجمٌ في السّماء نَجْماً.(127)
آيـا بـه من دستور مى دهيد براى پيروزى خود، از جور و ستم درباره امت اسلامى ، كه بر آنـان ولايـت دارم ، اسـتفاده كنم ؟ به خدا سوگند! تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهم كرد.
ب ) صـداقـت در اعـلام مـواضـع حـكـومـت آيـنـده : پـس از قتل عثمان ، كه مردم براى بيعت ، به سوى
حـضـرت (ع ) هـجوم آوردند، نخست از مردم مى خواهد كه سراغ شخص ديگرى بروند؛ ولى با اصرار مردم ، شرايط خود را اعلام مى فرمايد:
و اعـلمـوا انـى إ ن اجـبـتـكـم ركـبـت بـكـم اعـلم ولم اُصـْغِ الى قول قائلٍ و عتب العاتب .(128)
آگـاه بـاشيد! اگر دعوت شما را بپذيرم ، بر اساس آن چه مى دانم ، با شما رفتار مى كنم و به گفتار اين و آن و سرزنش كنندگان گوش فرا نمى دهم .(129)
مـشـابه اين موضع گيرى ، بلكه شديدتر، در خطبه 16 آمده است ، آن گاه كه حضرت ، سياست هاى حكومتى را پس از بيعت مردم كوفه ، اعلام مى دارد.(130)
ج ) نـفـى هـر گـونـه نـيـرنـگ و فـريـب : پـس از جـنگ صفين ، امام (ع ) در شهر كوفه مى فرمايد:
و اللّه مـا مـعـاويـة بـادهـى مـنـّى و لكنّه يغدر و يفجر، و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس .(131)
سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست ؛ اما او نيرنگ باز، حيله گر و جنايتكار است .(132) اگر نيرنگ ، ناپسند نبود، من زيرك ترين افراد بودم .
د) نـفـى سازش و باج دهى به مخالفان ، براى تثبيت موقعيت حكومت : وقتى طلحه و زبير خـدمـت امـام (ع ) آمـدنـد و گـفتند كه با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه در حكومت شريك باشيم ، فرمود: نه .(133)
بـه قـدرت و حـكومت رسيدن ، با همراهى افراد و احزاب و گروه هايى صورت مى پذيرد كـه از ابـتـدا بـراى خـود، سهمى را در حاكميت در نظر گرفته اند و به بيان ساده تر، مـعـامـله گرانى كه براى كسب جايگاه در ساختار قدرت ، همراهى مى كنند. اين مساءله مورد تـوافـق طـرفـيـن مـعـامله ، يعنى يارى كنندگان و يارى شوندگان است ؛ اما در حكومت هاى الهـى ، هـر چند برخى يارى كنندگان ، به گمان سهم داشتن در ساختار سياسى ، براى شـكـل گـيـرى قـدرت سياسى همراهى مى كنند، ولى پس از اتمام كار، به اهداف خود دست نـيـافته و در مسير مخالفت قرار مى گيرند. رفتار امام (ع ) با طلحه و زبير، در برابر تـوقع آنان در داشتن سهمى از قدرت سياسى ، نمونه اى از اين قاعده كلى است . بر اين اساس بود كه فتنه جمل پايه گذارى شد.
هــ) اسـتـوارى نـسـاخـتـن اركـان حـكـومـت ، بـر خـون هـاى نـاحق : حضرت (ع ) در مقام تعليم اصول حكومت دارى به مالك اشتر مى نويسد:
إ يّاكاَ و الدِماءَ و سَفْكَها بغير حِلِّها... و لا تُقَوِّيَنَّ سُلطانَك بسفْكِ دمٍ حرامٍ، فإ نّ ذلك ممّا يُضعِفُه و يُوهِنُه بل يُزيلُه ويَنقُلُه ... .
مـالك ! بـر تو باد پرهيز شديد از خونريزى حرام ... هرگز سلطه زمامدارى خود را با ريـخـتـن خـون حـرام ، تـقـويـت نـكـن ؛ زيـرا ايـن گـونـه تـقـويـت ، خـود از عـوامـل تـضـعـيـف و وهـن سـلطـه زمـامـدارى ، بـلكـه مـوجـب زوال و انتقال آن مى گردد.
و) پـرهـيـز از سـيـاسـت زر و زور و تزوير: در فلسفه اسلامى ، حكومت فريب و تطميع و حكومت كودتا، محكوم و مردود است . لذا حضرت ، در نامه اى به طلحه و زبير مى نويسد:
و إ نّ العامّةَ تُبايِعني لسلطانٍ غالبٍ، و لالِعَرَضٍ حاضرِ.(134)
هـمـانـا بـيـعـت عـموم مردم با من ، نه از روى ترس قدرتى مسلط بود و نه براى به دست آوردن متاع دنيا.
ز) وفاى به عهد، حتى با دشمن : ايشان در منشور حكومت ، به مالك اشتر مى نويسد:
و إ ن عَقَدْتَ بينك و بين عدوٍّ لك عُقْدَةً اءو اءلْبَسْتَهُ منك ذِمّةً فَحُطْ عَهْدَك بالوفاء، وارعَ ذِمَّتك بلا مانِة ، و اجْعَل نفسَك جُنةً دون ما اءَعطَيتَ... ولا تَعْقِد عَقْداً تُجَوِّزُ فيه العِلَلُ و لا تـُعـَوِّلَنَّ عـلى لَحْنِ قولٍ بعدَ التاءكيدِ و التَوْثَقةِ و لا يَدعُوَنّك ضيقُ اءمرٍ لَزِمك فيه عَهْدُ اللّهِ طَلَبِ انفِساخِه بغيرِ الحقِّ...(135).(136)
اى مالك ! هر گاه پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا او را امان دادى ، به عهد خويش وفـادار باش و بر آن چه بر عهد گرفتى ، امانت دار باش و جان خود را سپر پيمان خود گـردان ... مـبـادا قـرار دادى را امـضـا كـنـى كـه در آن ، بـراى دغـل كـارى و فـريـب ، راه هـايـى وجود دارد، و پس از محكم كارى و دقت در قرار داد، دست از بـهانه جويى بردار، مبادا مشكلات پيمانى كه بر عهده ات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده ، تو رابه پيمان شكنى وادارد.
2/1. امانت پنداشتن حكومت ، نه غنيمت دانستن آن
تـدبـيـر و سـيـاسـت جـامـعـه بـشـرى ، هـم يـكـى از مـهـم تـريـن فـلسـفـه هـاى ارسـال رسـل و انـزال كـتـب آسـمـانـى بـه شـمـار مـى رود(137) و هـم اگـر سـيـاسـت را مـديـريـت ، تـوجـيـه و تنظيم زندگى اجتماعى انسان ها در مسير حيات معقول (138) مـعـنـا كـنـيـم ، هـمـيـن سياست ، به حكم عقل ، يكى از عالى ترين كارها و تلاش ها مـحـسـوب مـى شـود. لذا در مـكتب اسلام ، سياست با ارزش براى عموم شايستگان ، عبادت و واجب كفايى و براى شايستگان منحصر به فرد، مانند انبيا و ائمه (ع ) در زمان خود، واجب عينى است .
وقتى قرآن ، زنده كردن يك فرد را زنده كردن همه انسان ها مى داند.(139) و از سويى مـى دانـيـم كـه بـدون مـديـريت و توجيه انسان ها در بعد زندگى اجتماعى ، در مسير حيات معقول ، حيات مختل خواهد شد، واضح است كه اگر كسى با داشتن شرايط مديريت و توجيه مـزبـور، ايـن وظـيـفـه را انـجـام دهـد، هـمـه انـسـان هـا را احـيـا كـرده اسـت و الا در حـيـات معقول ، اخلال به وجود آورده است .
بـا ايـن تـوضـيح كوتاه ، در مى يابيم كه اسلام به همان نسبت كه با خصلت جاودانگى جـامع الاطراف بودن قوانين و احكامش ، در روند تكاملى نسبت به اديان گذشته قرار دارد، در جهت تدبير و سياست جامعه انسانى و اسلامى نيز، ويژگى و امتياز خاصى دارد؛ بدين مـعـنـا كـه توجه به سرنوشت جامعه و شيوه حكومت ، قوانين و احكام مربوط به آن ، ويـژگـى هـاى و شـرايـط لازم بـراى مـتـصـديـان امـور و... از پـر دامـنـه تـريـن فصول اين شريعت والاى الهى و جاودانى است .
نتيجه اين كه سياست ، با اين بيان ، اتخاذ و به كارگيرى شيوه هاى صحيح براى مـديـريـت بـهـيـنـه و مـسـؤ ولانـه جـامـعـه خـواهـد بـود و اگـر سـخـنـى از اصـول و خـطـوط كـلى ايـن سـياست ، به ميان مى آيد، منظور چارچوب هاى ارزشى ، براى اعـمـال و تـحـقـق مـعـنـاى فـوق در جـامـعـه اسـت . در ايـن مـخـتـصـر، بـرآنـيـم كـه ايـن اصول كلى و خطوط اساسى را در كلام نورانى امير بيان (ع ) در نهج البلاغه جست و جو كنيم .
اين نگاه به سياست و حكومت ، مستفاد از كلام خداوند است كه مى فرمايد:
إِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُكُمْ اءَنْ تُؤَدُّوا الا ماناتِ إِل ى اءَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ اءَنْ تَحْكُمُوا بِالعَدْلِ.(140)
مـفـسـران ، ايـن آيـه را بـه ضـمـيـمـه آيـه شـريـفـه بعد از آن ، اءَطِيعُوا اللّهَ وَ اءَطيعُوا الرَّسـُولَ وَ اءُولِى الا مـْرِ مـِنـْكـُمْ(141) مـربـوط بـه حـقـوق مـتـقـابـل حـاكم و مردم مى دانند؛ به اين بيان كه حق مردم است كه حاكمان ، به حكومت ، به ديـده امـانـت بـنـگـرند و حق حاكمان است كه مردم از ايشان در حالت مذكور، اطاعت كنند و اين اطاعت را در مسير اطاعت الهى بدانند؛(142) يعنى اگر حكومت ، امانت دانسته شد، اطاعت از آن ، اطـاعـت الهـى مـحـسـوب مـى شـود و ايـن همان نگاه مطلوبى است كه در فلسفه سياسى اسلام ، به حكومت مى شود.
امـاعـلى (ع ) ايـن مـطـلب را در نـامـه خـود بـه اشـعـث ، بـن قـيس كه فرماندار حضرت ، در آذربايجان بود، به صراحت بيان مى كند:
إ نّ عـَمـَلَكَ لَيـسَ لَكَ بـِطـُعـمـَةٍ و لكـِنَّهُ فـى عـُنُقِكَ اءَمانَةٌ، و اءَنتَ مُسترعىً لِمَن فَوقَك .(143)
بـى گـمـان ، كـارى كـه به تو سپرده شده است ، نه لقمه اى چرب ، بلكه بار امانتى بر گردن تو است و در پاسدارى از آن بايد سَرور خويش ‍ را پاسخ ‌گو باشى .
يعنى امانتى كه درباره آن ، سؤ ال كننده اى وجود دارد.
و در نـامـه ديـگـرى كـه بـراى مـاءمـوران و كـراگـزاران وصول خراج ، مرقوم فرمود، آمده است :
فإ نّكم خزّانُ الرعيّةِ، و وكلاءُ الا مّةِ، و سفراءُ الائمّةِ.(144)
شما خزانه داران ملت ، نمايندگان امت و سفيران رهبران هستيد.
تاءكيد ديگر بر اين مطلب ، در منشور حكومت ، يعنى نامه به مالك اشتر نخعى آمده است :
و لا تَكوننَّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم اكلهم .(145)
هم چون درنده اى مباش كه خوردن و دريدن مردم را مغتنم شمارى .
تـعابير حضرت (ع ) به خوبى حاكى اين معنا است كه اگر اين بار امانت ، وظيفه اى بر دوش حضرت نبود، هيچ گاه به پذيرش آن ، تمايلى نشان نمى داد.(146)
3/1. التـزام بـه كـتـاب و سـنت پيامبر (ص ) و سنت هاى خوب پيشينيان
حضرت در فرمان جامع خود به مالك اشتر مى فرمايد:
و الواجـب عـليـك اءن تـَتـَذَكَّرَ مـا مَض ى لِمَن تقدَّمك من حكومةٍ عادلةٍ اءو سُنّةٍ فاضلةٍ، اءو اءثـَرٍ عـن نـبـيِّنـا (ص ) اءو فـريـضـةٍ فـي كـتاب اللّه ، فتقتدي بما شاهدت ممّا عَمِلنا به فيها... .(147)
آن چه بر تو لازم است ، آن كه حكومت هاى دادگستر پيشين ، سنت هاى با ارزش گذشتگان ، و روش هـاى پـسـنـديـده رفتگان و آثار پيامبر (ص ) و واجباتى كه در كتاب خدا است ، را همواره به يادآورى ، و از آن چه ما عمل كرده ايم ، پيروى كنى ...
2. مردم محورى
هـم جـنـان كه بيان شد، از اهداف حكومت امام على (ع ) تربيت است . در تربيت ، انسان محور اساسى است . لذا در حكومت هاى الهى ، مردم نقش اساسى را دارند و حكومت ، ابزارى براى رشـد و تـعـالى مـردم اسـت ، نـه ايـن كـه مـردم ابـزارس بـاشـنـد بـراى نيل افراد و احزاب ، به مقاصد سياسى خود، آن چنان كه در بسيارى از نظام هاى سياسى مـشـاهـد مى شود و در جريان انتخابات و رفراندوم هاى مختلف ، ابزارى بودن نقش مردم ، نمود بيش ترى پيدا مى كند. بر اين اساس ، به نمودهاى مردم محورى در نهج البلاغه ، اشاره مى كنيم :
1/2. مشروعيت سياسى و مقبوليت مردمى
حـضـرت (ع ) ايـن مطلب را در خطبه هاى 137، 173، 170، 205 و نامه هاى 1، 31 و 54 بيان مى كند كه در اين جا تنها به يك فراز آن ، كه در نامه 54 آمده است ، اشاره مى كنيم :
انّى لم اُرِد النّاس حتّى ارادونى و لم اءبايعهم حتّى بايعونى .
من قصد مردم نكردم تا اين كه مردم قصد من كردند (و به سويم آمدند) و براى بيعت ، دست به سوى آنان دراز نكردم تا اين كه ايشان دست دراز كردند و با من بيعت كردند.
در فصل چهارم ، به تفصيل به اين بحث خواهيم پرداخت .
2/2. شايسته سالارى
گـزينش انبياى الهى ، كه به شهادت تاريخ ، بهترين خلق خدا در هر زمان بر روى زمين بـوده انـد، بـراى راهـبـرى جوامع بشرى ، و اصرار بر حفظ خط امت و ولايت ، در امر هدايت بـشـر وعـده بـر ايـن كـه صالحان ، وارث نهايى زمين هستند(148) و كلمات پيامبر اكرم (ص ) و مـعـصـومـيـن (ع )(149) كه درباره ضرورت شايستگى واليان امور صادر شده اسـت ، بـهـترين دليل بر معرفى اين اصل ، به عنوان استراتژى كلى ، در حكومت اسلامى اسـت .امـير المؤ منين (ع ) در مهم ترين فرمان حكومتى خود، كه خطاب به مالك اشتر نخعى صـادر شـده اسـت ،(150) در دو فـراز مـهم ، جملاتى را در اين باره فرموده است كه در قالب دسته بندى ذيل ، آن ها را بيان مى كنيم :
الف ) ضرورت شناخت در گزينش (فَاستَعمِلْهم اختباراً).(151)
ب ) پـرهـيـز از خـوش گـمانى و هوشمندى خود، در انتخاب و گزينش كارگزار (ثم يَكن اختبارُكَ إ يّاهم على فراستِك و استنامتِك و حسن الظنِّ منك ).(152)
ج ) تقسيم كار و سازماندهى (وَاجعَلْ لرَاءسِ كلِّ اءمرٍ من اءمورِك راءساً منهم ).(153)
د) ضرورت وجود تشكيلات ادارى (كُلَّ اءمرٍ من اءُمورِك ).
هــ) خـوددارى از واگـذارى چـنـد مـسـؤ وليـت بـه يـك فـرد (وَاجْعَل لراءسِ كلِّ اءمرٍ من اءمورك راءساً منهم ).
و) تـوجـه بـه دو شـرط اسـاسـى در مـسـؤ ولان مـشـاغـل كـليـدى : اول ايـن كـه كـارهاى مهم ، او را درمانده نسازد. دوم اين كه فراوانى كارها او را پريشان و خسته نكند (لايقهره كبيرها، و لا يتشتّت عليه كثيرها).
ز) پاسخ گويى مسؤ ول ، درباره كمبودهاى سازمان (مَهما كان في كُتّابِكَ من عيبٍ فتغابيت عنه اُلْزِمْتَهُ).(154)
ح ) صفات لازم كارگزارانى كه گزينش مى شوند:(155)
1. تجربه كارى (وتوّخ منهم اءهل التجربة ).(156)
2. شرم و حيا و حرمت دارى خود و ديگران (و الحياء).(157)
3. شايستگى و صلاحيت خانوادگى (من اهل البيوتات الصالحة .(158)
4. سابقه تعهد به اسلام و مسلمانى (و القدم في الاسلام ).(159)
5. كارآيى و آثار وجودى بيش تر (فاعمد لا حسنهم كان في العامّة اءثراً).(160)
6. معروف به امانت دارى (وَ اعرِفْهم بالا مانِةَ وَجْهاً).(161)
حـضـرت (ع ) در خـطـبـه 17 نـهـج البـلاغـه ، ويـژگـى هـاى منفى متصديان ناشايست امر قـضـاوت را بـرمـى شـمـارد. بـراى نـشـان دادن پـاى بـنـدى حـضـرت (ع ) بـه ايـن اصول ، در عمل ، به دو نمونه اشاره مى كنيم :
اول : خطبه آغازين حكومت حضرت (ع ) كه در سال 35 هجرى ايراد شد و در آن ، حضرت خط بـطـلان بـر هـمـه ارزش هـاى جـاهـلى ، روابـط فـامـيلى و قبيله اى ، تعصبات كور و داد و ستدهاى سياسى كشيد و با صراحت ، بيان كرد كه بر اساس ضوابط تقوا، قرآن و سنت پيامبر (ص ) اوضاع جامعه را دگرگون خواهد كرد.(162)
دوم : عـزل عـمـر بـن ابى سلمه مخزومى ، فرماندار بحرين و جايگزينى نعمان بن عجلان زرّقـى ، بـا ايـن توجه كه اين كار، براى تو مذمت يا ملامتى ندارد؛ زيرا تو زمامدارى را بـه نـيكى انجام دادى و حق امانت را ادا كردى و تنها براى استفاده در جنگ صفين ، اين جابه جائى صورت مى گيرد.(163)
1/2/2. نظارت و كنترل دقيق و دائمى
مـكـتـوبـات امـام عـلى (ع ) بـه كـارگـزاران حـكـومـتـى ، شـاهـدى بـر كـنـتـرل و نـظـارت دقـيق و دائمى ايشان بر عملكرد حكومت است ؛ مثلاً سيزده مورد از نامه ها درباره گزارش هاى رسيده به امام (ع ) است . تعبير بلغني عنك ، فإ نّ عـيـنـي بـالمـغـرب كـتـب إ ليّ، قـد عـرفـتُ اءنّ، فـإ نّ دهـاقـيـن اءهل بلدك شكوا منك ، در نامه هاى 3، 18، 19، 20، 34، 40، 43، 44، 63، 70 و 71 نـشان از اهتمام امام (ع ) به اين موضوع است . رفتار امام (ع ) با شريح قاضى ، به عـلت خـريـد خانه ، و يا عثمان بن حنيف ، كه در ميهمانى اشرافى شركت كرده بود، نتيجه اين كنترل ها است .
امـام (ع ) با اين عمل خود، علاوه بر نشان دادن ضرورت نظارت براى همه رده هاى جامعه و مـديـريـت جـامـعـه ، گـماردن (ماءموران اطلاعاتى براى نظارت ) را از وظيفه كار گزاران حكومت اسلامى مى داند.(164)
در نامه 60 درباره دقت نظر و رفتار امام با كارگزاران ، چنين آمده است :
مـن عـبـد اللّه عـلى اءمـيـر المـؤ مـنـيـن إ لى مـَن مـَرّ بـه الجـيـش مـن جـُبـاةِ الخـراج و عـُمـّال البـلاد. اءمـّا بـعد فإ نّي قد سيّرت جنوداً هي مارّة بكم إ ن شاء اللّه و قد اءوصيتهم بما يجب اللّه عليه من كفّ الا ذى و صرف الشّذى و اءنا اءبراءُ اليكم و إ لى ذمتّكم من معرّة الجـيـش إ لاّ من جوعة المُضْظرِّ لا يجد عنها مذهباً إ لى شبعه . فَنَكِّلوا من تَناولَ منهم ظلماً عن ظـُلْمـهم . و كفّوا اءيدي سُفهائكم عن مُضارّتهم و التّعرّض لهم فيما استثنيناه منهم و اءنا بـيـن اءظـهر الجيش فارفعوا إ ليّ مظالمكم و ما عراكم ممّا يغْلبكم من اءمرهم و ما لاتطيقون دفعه إ لاّ باللّه وبى ، فاءنا اءغيّره بمعونة اللّه .
از بـنـده خـدا، عـلى امـيـر مـؤ مـنـان ، بـه گـرد آوران مـاليات و فرمانداران شهرهايى كه لشـكريان از سرزمين آنان مى گذرند. پس از ياد خدا و درود، همانا من سپاهيانى فرستادم كـه بـه خـواسـت خـدا بـر شـما خواهند گذشت و آن چه خدا بر آنان واجب كرده ، به ايشان سفارش ‍ كردم ، و بر آزار نرساندن به ديگران و پرهيز از هر گونه شرارتى تاءكيد كردم ، و من نزد شما و پيمانى كه با شما دارم ، از آزار رساندن سپاهيان به مردم بيزارم ، مـگر آن كه گرسنگى ، سربازى را ناچار سازد و براى رفع گرسنگى ، چاره اى جز آن نداشته باشد. پس كسى را كه دست به ستمكارى زند، كيفر كنيد و دست افراد سبك مغز خـود را از زيـان رسـانـدن به لشكريان و زحمت دادن آنان جز در آن چه استثنا كردم ، باز داريـد. مـن پـشـت سـر سـپـاه در حـركـتم ، شكايت هاى خود را به من رسانيد، و در امورى كه لشكريان بر شما چيره شده اند، كه قدرت دفع آن را جز با كمك خدا و من ندرايد، به من مراجعه كنيد كه با كمك خداوند، آن را برطرف خواهم كرد، ان شاء اللّه .
و در كلامى ديگر، خطاب به كميل بن زياد نخعى ، كه از ياران برگزيده امام (ع ) بود و در خـلوت امـام (ع ) نـيـز راه نـداشت ، به عنوان توبيخ به علت وانهادن مسؤ وليت خود در برابر دشمن و پرداختن به تاراج قرقيسا(165) چنين مى فرمايد:
فـإ نّ تـضـيـيع المرء ما ولّىَ و تكلّفه ما كُفِي لَعَجْزٌ حاضر و راءيٌ متبّر و انّ تعاطيك الغارة على اءهل قرقيسا و تعطيك مسالحك الّتى ولّيناك ليس بها من يمنعها و لا يرُدُّ الجيش عنها، لراءي شَعاعٌ. فقد جسراً لمن اءراد الغارة من اءعدائك على اءوليائك ، غير شديد المنكب و لا مـهـيـب الجـانـب و لا سـادٍّ ثـغـرةً و لا كـاسـرٍ لعـدوٍّ شـوكـةً و لا مـغـن عـن اءهل مصره ولا مُجزٍ عن اءميره .(166)
سستى انسان در انجام كارهايى كه بر عهده او است و پافشارى در كارى كه از مسؤ وليت او خارج است ، نشانه ناتوانى آشكار و انديشه ويرانگر است ، اقدام تو به تاراج مردم قرقيسا، در مقابل رها كردن پاسدارى از مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسى در آن جـا نـيـسـت كـه آن جـا را حـفـظ كـنـد و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اى بـاطل است . تو در آن جا پلى شده اى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورنـد، نـه قـدرتـى دارى كـه بـا تـو نـبـرد كـنند و نه هيبتى دارى كه از تو بترسند و بگربزند، نه مرزى را مى توانى حفظ كنى و نه شوكت دشمن را مى توانى درهم بشكنى ، نه نيازهاى مردم ديارت را كفايى مى كنى ، و نه امام خود را راضى نگه مى دارى .
بـا وجود اين ارزيابى دقيق و رفتار سازنده ، حرمت كارگزارانى كه بركنار شده اند را حـفـظ مـى كـند كه نوع عزل عمر بن ابى سلمه مخزومى (167) از فرماندارى بحرين و نوع عزل محمدبن ابى بكر از فرماندارى مصر،(168) شاهدى بر اين مدعا است .
1/2/2. تشويق و تنبيه
از آفـات مـهـم يـك نظام ، بى تفاوتى درباره ارزش ها، لياقت ها و تلاش ها است ، كه از سـويـى زمينه ساز استيلاى افراد ناصالح و نالايق بر كارها مى شود و از سوى ديگر، موجبات انزواى نيروهاى شايسته را فراهم مى آورد.(169)
پـيـامبران الهى از نظر قرآن ، هم مبشرند و هم منذر.(170) لذا نيكوكاران را به تشويق الهى ، مژده و بدكاران را از تنبيه الهى ، بيم مى دهند. براين اساس است كه انسان پاك و نـاپـاك .(171) بـا ايـمـان و پـليـد و فـاسـق (172) و كـار نيك و كار بد(173) و سرانجام ، بهشتيان و دوزخيان ،(174) در فرهنگ اسلامى ، برابر و يك سان نيستند.
اين اصل متخذ از قرآن ، در حكومت امام على (ع ) يك اساس است . لذا به مالك اشتر توصيه مى فرمايد:
و لا يَكونَنَّ المُحسنُ و المسي ءُ عندكَ بمنذلةٍ سَواءٍ.(175)
هرگز افراد نيكوكار و بدكار، در نظرت يك سان نباشند.
و در ادامه ، به مهم ترين فايده اين اصل اشاره مى فرمايد كه :
ايـن كـار (تساوى محسن و مسى ء) سبب مى شود كه افراد نيكوكاران در نيكى هايشان بى رغبت و بى انگيزه شوند و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند.(176)
در فرهنگ تربيتى اسلام ، تنها به اصل تشويق و تنبيه اشاره نشده ، بلكه كميت و كيفيت آن نـيـز مـورد تـوجـه قـرار گـرفـتـه است .(177) در اين جا تنها به يك نكته از بيان حضرت (ع ) اشاره مى كنيم كه فرمود:
گنهكار و بدكار را به وسيله پاداش دادن به نيكوكار، تنبيه كن .(178)
كه اين ، بيان نوعى خاص از تنبيه است .
3/2. استصلاح (نصيحت پذيرى و تملّق گريزى )
از جـمـله اصـولى كـه در شـعـار، بـيـش تـر از عـمـل ، بـدان تـوجـه مـى شـود و تـبـديـل بـه آفـت بزرگى نيز شده است ، داشتن روحيه نصيحت پذيرى و تملق گريزى اسـت . امـام (ع ) عـلى رغـم مـقـام عـصـمـتـى كـه داشـت ، در عمل نشان داد كه اولاً نصايح را از هر كس كه باشد، مى پذيرد و ثانياً به ناصحان خود مـحـبـت مـى كـرد تـا عـمـلاً جـايـگـاه ايـشـان را نـزد خـود، بـه نـمـايـش بـگـذارد و در مقابل ، از چاپلوسان و متملقان ، هم دورى مى كرد و هم به سخن ايشان وقعى نمى گذاشت . پـس از جـنـگ جـمـل ، ضـمـن سـتـايش بعض ياران خود، از آنان تقاضاى نصيحت كرده و مى فرمايد:
اءنـتـمُ الا نـصـارُ عـلى الحـقِّ، و الا خـوان في الدّين ، فاعينوني بمُناصَحَةٍ خليّةٍ من الغشّ، سليمةٍ من الرّيبِ.(179)

next page

fehrest page

back page