جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۴
دكتر محمود مهدوى دامغانى
- ۸ -
ابو جعفر طبرى مى
گويد : پس از آن جنگى پيش آمد كه در آن بهبود زنگى كشته شد و ابو العباس زخم برداشت
، و چنين بود كه بهبود از همه ياران زنگيان بيشتر هجوم مى برد و راهها را بيشتر از
همگان مى بريد و اموال بيشترى را به يغما مى برد و از اين راه براى خود اموال
بسيارى فراهم آورده بود؛ او فراوان ميان زورقهاى سبك مى نشست و نهرهايى را كه به
دجله مى رسيد مى پيمود و چون به كشتى و بلمى از بلمهاى ياران ابو احمد مى رسيد آنرا
مى گرفت و بر سرنشينان آن چيره مى شد و آن را به همان نهرى كه از آن بيرون آمده بود
مى كشاند و اگر كسى به تعقيب او مى پرداخت او را از پى خود مى كشاند و ناگهان گروهى
از ياران وى كه از پيش آنان را براى همين كار آماده كرده بود، از كمين بيرون مى
آمدند و بر تعقيب كنندگان حمله مى بردند چون اين كار تكرار شد لازم بود از او پرهيز
كنند و براى دفع هجومهاى او آماده شوند، يك بار بهبود سوار بلمى شد و آن را شبيه
بلمهاى ابو احمد ساخت و پرچمى نظير پرچمهاى او بر بلم نصب كرد و در حالى كه شمار
بسيارى از زنگيان با او بودند حمله كرد و به جان گروهى انبوه از ياران ابو احمد
افتاد و كشت و اسير گرفت . ابو احمد پسر خود ابو العباس را براى جنگ با او فرا
خواند و با لشكرى گران او را روانه كرد. ميان آن دو جنگ سختى در گرفت ، تيرى به سوى
ابو العباس انداخته شد كه به او اصابت كرد، نيزه يى هم به شكم بهبود خورد و آن را
يكى از غلامان از داخل بلمى از بلمهاى ابو العباس به سوى او انداخت . بهبود در آب
افتاد يارانش او را در ربودند و سوار كردند و به سوى لشكرگاه سالار زنگيان برگشتند،
آنان در حالى كه او مرده بود به لشكرگاه خويش رسيدند. مصيبت و اندوه سالار زنگيان و
دوستانش گران آمد و بر او سخت بيتابى كردند، مرگ بهبود بر ابو احمد پوشيده ماند
تا آنكه يكى از قايقرانان زنگى از او امان خواست و اين خبر را به او داد كه شاد شد
و فرمان داد غلامى را كه بر بهبود نيزه زده است فرا خواندند و به او مال و جامه و
حمايل داد و بر مقررى او افزود و به همه كسانى كه در آن بلم بوده اند نيز خلعت و
مال بخشيده شد.
ابو العباس هم مدتى به معالجه زخم خود سرگرم بود تا بهبودى يافت . ابو احمد همچنان
در شهر خويش كه موفقيه نام داشت باقى ماند و از جنگ و درگيرى با زنگيان خوددارى مى
كرد، او فقط آنان را در محاصره مى داشت ، رودخانه ها را بسته بود و هر كس را كه در
جستجوى آذوقه و خوار و بار بيرون مى آمد مى گرفت و منتظر بهبود يافتن پسرش بود. اين
كار ماههاى بسيار طول كشيد و سال دويست و شصت و هشت به پايان رسيد.
اسحاق بن كنداجيق از بصره و نواحى آن منتقل گرديد و به حكومت موصل و جزيره و ديار
ربيعه و ديار مضر گماشته شد.
سال دويست و شصت و نه فرا رسيد و ابو احمد همچنان زنگيان را در محاصره داشت و چون
بر ابو العباس و وضع مزاجى او ايمنى پيدا كرد و توانست حال عادى خود را باز يابد،
دوباره به جنگ سالار زنگيان بازگشت .
ابو جعفر گويد : همينكه بهبود هلاك شد سالار زنگيان به اموال بسيار و فراوان او طمع
بست و براى او مسلم شد كه بهبود دويست هزار دينار طلا و همان اندازه گوهرهاى آراسته
باقى گذاشته است . با همه چاره سازى ها به جستجوى آن مال بر آمد، نزديكان و وراث و
ياران بهبود را زندانى كرد و آنان را تازيانه زد و چند خانه او را درهم ريخت و پاره
يى از ساختمانهاى او را ويران كرد به اين اميد كه گنجينه نهفته اى پيدا كند، ولى
چيزى نيافت ، اين كار سالار زنگيان يكى از عواملى بود كه دل يارانش را بر او تباه و
آنان را وادار به گريز از او كرد و از مصاحبت با او خوددارى ورزيدند و گروهى بسيار
از ايشان از ابو احمد امان خواستند و او به آنان خلعت و جايزه داد.
ابو احمد چنين مصلحت ديد كه از جانب خاورى دجله به كرانه باخترى كوچ كند و براى خود
لشكرگاهى بسازد و شهر ديگرى در آن سو برپا كند تا بتواند گلوى سالار زنگيان را
بيشتر بفشارد و امكان جنگ با او هر صبح و عصر فراهم آيد. هواى طوفانى و بادهاى تند
بسيارى از روزها مانع عبور لشكريان از دجله مى شد. ابو احمد فرمان داد نخلستانهاى
نزديك شهر سالار زنگيان را قطع كنند و آنجا باروى مرتفع بسازند تا از شبيخون زدن
زنگيان در امان باشد. ابو احمد فرماندهان سپاه خود را به نوبت بر اين كار مى گماشت
و در حالى كه كارگران و مردان همراه ايشان بودند به آن كار ادامه مى دادند. سالار
زنگيان هم در اين مورد به مقابله پرداخت ؛ او على بن ابان مهلبى و سليمان بن جامع و
ابراهيم بن جعفر همدانى را به نوبت به فرماندهى جنگ گماشت تا از ساختن آن شهر
جلوگيرى كنند. گاهى نيز انكلانى پسرش اين كار را بر عهده مى گرفت و سليمان بن موسى
بن شعرانى را كه پس از شكست در جنگ مذار پيش او آمده بود همراه مى برد. سالار
زنگيان اين موضوع را مى دانست كه اگر ابو احمد كنار او لشكرگاه بسازد كارش دشوار
خواهد شد و راه او براى كسانى كه بخواهند به او ملحق شوند نزديكتر مى شود، وانگهى
نزديك شدن ابو احمد موجب بيم و هراس ياران او مى شد و اين كار موجب شكست همه
تدبيرهاى او مى شد و همه امورش را تباه مى ساخت . بدين گونه جنگ ميان سرداران ابو
احمد و سردار زنگيان پيوسته وجود داشت . آنان كوشش مى كردند تا لشكرگاه خود را
بسازند و زنگيان هم از اين كار جلوگيرى مى كردند. روزى گروهى از سرداران ابو احمد
در حالى كه براى انجام كارهايى كه بر عهده ايشان بود در كرانه باخترى دجله بودند
بادهاى تند شروع به وزيدن كرد، سالار زنگيان كه متوجه شد آنان نمى توانند از دجله
بگذرند و وزش تند بادها مانع اين كار است با همه سواران و پيادگان خويش بر آنان
حمله كرد؛ بلمهاى فرماندهان ابو احمد از شدت طوفان نمى توانست پابرجاى بماند و باد
آبها را اين سو و آن سو مى برد آن چنان كه بيم برخورد به سنگها بود و قايقرانان بيم
درهم شكستن بلمها را داشتند و به سبب سختى طوفان و امواج راهى براى عبور از دجله
باقى نبود و بدين گونه زنگيان به جان ايشان در افتادند و همه را كشتند و فقط تنى
چند توانستند بگريزند و خود را به موفقيه رساندند و اندوه و بيتابى ابو احمد و
يارانش در اين مصيبت شدت يافت . چون زنگيان توانستند بر آنان دست يابند و در اين
كار اهتمام ورزيدند ابو احمد انديشه خود را مورد بررسى قرار داد و دانست كه فرود
آمدن و لشكرگاه ساختن او در كرانه باخترى و اقامت در همسايگى شهر سالار زنگيان
اشتباه و خطا بوده است و از حيله سازيهاى او در امان نخواهد بود و ممكن است فرصتى
پيدا كند و به لشكرگاه در افتد يا شبيخون زند و راههايى براى نيرومند شدن خود بيابد
كه آنجا زمين ناهموار و داراى بيشه زارهاى بسيار بود و راههاى آن دشوار مى نمود،
وانگهى زنگيان در پيمودن اين راههاى ناهموار و سخت از ياران ابو احمد تواناتر بودند
و در هر حال براى آنان به مراتب آسانتر بود.
ابو احمد از انديشه خود كه فرو آمدن در كرانه باخترى دجله بود منصرف شد و همت و قصد
خود را در ويران كردن ديوار شهر سالار زنگيان متمركز كرد و به فكر توسعه و گشايش
راههاى جديد نفوذى افتاد كه يارانش بتوانند وارد آن شهر شوند، و فرماندهان سپاه خود
را بدين منظور آماده مى ساخت . سالار زنگيان هم فرماندهان سپاه خود را براى جلوگيرى
از اين كار فرا خواند و كار به درازا كشيد و روزگار سپرى مى شد.
چون ابو احمد اجتماع زنگيان و همكارى آنان را در جلوگيرى از خراب كردن ديوار ديد،
تصميم استوار گرفت كه خود، شخصا آن كار را انجام دهد و آنجا حاضر شود تا بدين وسيله
انگيزه اى براى كوشش بيشتر ياران خود باشد و مايه فزونى همت ايشان گردد. ابو احمد
شخصا در آن كار حاضر شد و جنگ در گرفت و كار بر هر دو گروه دشوار شد و شمار زخميان
و كشتگان از هر دو گروه فزونى گرفت .
ابو احمد روزهاى بسيارى را همانجا مقيم گشت و هر بامداد و شامگاه با زنگيان جنگ مى
كرد و هيچ كدام يك روز هم سستى نمى كردند. كارى كه ياران ابو احمد قصد داشتند انجام
دهند دشوار شد و حمايت زنگيان از شهر خودشان بالا گرفت . سالار زنگيان نيز خود عهده
دار جنگ شد و گزيدگان يارانش و دليران ايشان همراهش بودند و كسانى كه تا پاى جان در
خدمت او و در كنارش بودند سخت ايستادگى مى كردند و چنان بود كه اگر در حال صف
كشيدن در برابر دشمن به يكى از زنگيان تير يا ضربه نيزه و شمشير اصابت مى كرد و فرو
مى افتاد كسى كه كنارش ايستاده بود او را از صحنه دور مى كرد و خودش از ترس آنكه
مبادا جاى او خالى بماند و خللى وارد شود در جاى او مى ايستاد. قضا را روزى چنان مه
شديدى پيش آمد كه مردم را از يكديگر پوشيده داشت به گونه يى كه كسى نمى توانست دوست
خود و كسى را كه كنارش ايستاده است بشناسد ياران ابو احمد نيرو گرفتند و نشانه هاى
فتح آشكار شد و لشكريان ابو احمد خود را به شهر زنگيان رساندند و وارد آن شدند و
جاهايى را در تصرف خويش در آوردند و در همان حال كه سرگرم تحكيم مواضع خود بودند
ناگاه تيرى از سپاه زنگيان ، به وسيله مردى رومى بنام قرطاس كه از ياران سالار
زنگيان بود پرتاب شد و به سينه ابو احمد خورد و اين واقعه پنج روز باقى مانده از
جمادى الاول سال دويست و شصت و نه هجرى بود. ابو احمد و ويژگانش اين موضوع را از
مردم پوشيده داشتند و او پس از ظهر آن روز به موفقيه برگشت . آن شب تا اندازه اى
معالجه شد با آنكه زخمش گران بود پگاه فرداى آن شب با همه شدت درد به ميدان جنگ آمد
تا دلهاى ياران خود را استوار بدارد و نگذارد گرفتار سستى و ناتوانى شوند ولى اين
كار و حركت موجب آمد تا بيمارى او سخت تر شود و كار آن سنگين و دشوارتر گردد تا
آنجا كه بر او بيم مرگ مى رفت . ابو احمد ناچار شد كه خود را با بيشترين مراقبت و
دارو معالجه كند و لشكرگاه و لشكريان و مردم همگى نگران شدند و ترسيدند كه زنگيان
بر ايشان نيرو گيرند و كار به آنجا كشيد كه گروهى از بازرگانان مقيم موفقيه از آن
شهر كوچ كردند؛ چه ، ترس بر دلهايشان چيره شده بود.
ابو جعفر طبرى مى گويد : در همان حال كه ابو احمد بيمار بود حادثه ديگرى هم در كار
سلطنت - آنچه ميان او و برادرش معتمد
بود - پيش آمد كه ياران مورد مشورت و
اطمينان او پيشنهاد كردند ابو احمد لشكرگاه خود را رها كند و به بغداد كوچ كند و
كسى را به جاى خود در لشكرگاه بگمارد. ابو احمد اين پيشنهاد را نپذيرفت و ترسيد كه
موجب آيد تا سالار زنگيان بتواند پراكندگى هايى را كه او ايجاد كرده است جبران كند.
ابو احمد با همه شدت زخم و كار دشوارى كه در موضوع خلافت پيش آمده بود همچنان
پايدار و شكيبا همانجا باقى ماند تا آنكه بهبود يافت و خود را براى ويژگان و
سرداران خويش آشكار كرد و مدتها بود كه از ايشان در پرده بود. با ديدار ابو احمد
روحيه سردارانش قوى شد، او همچنان افتان و خيزان تا ماه شعبان آن سال خود را معالجه
و تقويت مى كرد و چون بهبود يافت و ياراى سوار شدن بر اسب و حمله پيدا كرد همچون
گذشته و بر عادت خويش به جنگ روى آورد و بر آن مواظبت مى كرد. چون خبر تير خوردن
ابو احمد به اطلاع سالار زنگيان رسيد به ياران خود وعده هاى فراوان مى داد و
اميدهاى واهى در گوش آنان مى دميد و بدين گونه شوكت زنگيان بالا گرفت و آرزوهايشان
بسيار شد و همين كه اين خبر به او رسيد كه ابو احمد ميان لشكر خود آشكار شده است
روى منبر براى زنگيان سوگند مى خورد كه اين خبر ياوه و بى اساس است و آنچه در بلم
ديده اند كسى شبيه ابو احمد است و كار را بر آنان مشتبه مى ساخت .
مى گويم (ابن ابى الحديد) حادثه يى كه در مورد حكومت ابو احمد پيش آمد چنين بود كه
برادرش معتمد كه در آن هنگام خليفه بود به منظور اظهار خشم و نفرت نسبت به ابو احمد
از پايتخت و محل استقرار خلافت خويش بيرون آمد و آنجا را رها كرد و چنين مى پنداشت
كه ابو احمد اموال و خراج كشور را خودسرانه تصرف مى كند و بر او ستم روا مى دارد و
اموال گزينه خراج را براى خود جمع مى كند. معتمد به ابن طولون سالار مصر نامه يى
نوشت و از او اجازه خواست تا به مصر برود و به او بپيوندد. ابن طولون تقاضاى او را
پذيرفت و معتمد همراه گروهى از فرماندهان سپاه و وابستگان خويش از سامراء به قصد
رفتن به مصر بيرون آمد. در حقيقت ابو احمد خليفه بود و معتمد صورتى خالى از معانى
خلافت بود كه او را هيچ امر و نهى و هيچ حل و عقدى در كارها نبود و ابو احمد بود كه
وزيران و دبيران و فرماندهان را عزل و نصب مى كرد و زمينها را به اشخاص واگذار مى
كرد و در هيچيك از اين امور به معتمد مراجعه نمى كرد و چون خبر بيرون آمدن معتمد از
سامراء و آهنگ او براى رفتن به مصر و پيوستن به ابن طولون به اطلاع ابو احمد رسيد،
به اسحاق بن كنداجيق كه در آن هنگام امير موصل و جزيره بود نامه نوشت و فرمان داد
راه را بر معتمد ببندد و فرماندهان و موالى و وابستگانى را كه همراه اويند فرو گيرد
و همه را به سامراء برگرداند همچنين براى اسحاق نوشت املاك و زمينهاى همه فرماندهان
و موالى را كه همراه معتمد بودند مصادره كند. اسحاق راه را بر آنان كه نزديك رقه
رسيده بود بودند بست و همگان را گرفت و در بندهاى محكم اسير كرد، آن گاه پيش معتمد
رفت و با او خشونت و او را سرزنش كرد كه چگونه در اين هنگام كه برادرش سرگرم جنگ با
كسى است كه در كشتن معتمد و افراد خاندانش چاره سازى مى كند و مى خواهد پادشاهى
آنان را نابود كند او از پايتخت خويش و از كشور نياكانش دورى مى جويد و از برادر
خود جدا مى شود!
اسحاق آنان را در بند و زنجير به سامراء برگرداند معتمد را بر خلافت مستقر داشت و
او را از بيرون رفتن از دارالخلافه باز داشت . ابو احمد پسر خود هارون و دلير خويش
صاعد بن مخلد را از موفقيه به سامراء گسيل داشت و آن دو خلعتهاى گرانسنگ بر اسحاق
پوشاندند و دو شمشير زر نشان بر شانه هايش آويختند او او به ذوالسيفين (صاحب دو
شمشير) ملقب شد. او نخستين كسى است كه دو شمشير بر او آويخته اند. پس از آن هم در
يك روز قباى ديباى سياهى همراه دو رشته آراسته به گوهرهاى گرانبها و ناجى زرين كه
به انواع گوهر آراسته بود و شمشيرى زرين و آراسته به گوهرهاى درشت به او بخشيدند و
هارون و صاعد او را تا منزلش بدرقه كردند و بر سفره اش نشستند و غذا خوردند و همه
اين كارها را به پاداش كار او در مورد معتمد انجام دادند و به راستى كه بايد از اين
همت ابو احمد موفق و قوت نفس او تعجب كرد و بسيارى ايستادگى او در خور تحسين است كه
در قبال چنان دشمنى قرار داشته باشد و از ياران او همواره كشته شوند سپس به پسرش
تيرى اصابت كند و پس از آن به سينه خودش تيرى بخورد كه مشرف بر مرگ شود و از برادرش
كه خليفه بوده است چنين كارى سر بزند در عين حال شكسته خاطر و سست انديشه و ناتوان
نگردد و او را به حق و شايسته لقب منصور دوم داده اند و اگر پايدارى و مقاومت او در
جنگ زنگيان نمى بود بدون ترديد پادشاهى خاندانش منقرض مى شد ولى خداوند متعال چون
اراده فرموده بود كه اين دولت پايدار بماند او را پايدار قرار داد.
ابو جعفر طبرى مى گويد : سپس موفق در خراب كردن بارو و آتش زدن شهر كوشش مى كرد و
سالار زنگيان هم در فراهم آوردن جنگجويان و احاطه كنندگان براى حفظ بارو و شهر خود
همت گماشت . ميان هر دو گروه جنگهاى بزرگى كه افزون از حد توصيف است ، صورت گرفت .
لشكر زنگيان كشتيها بلمهاى ابو احمد را كه به باروى شهر نزديك مى شدند با گلوله هاى
بزرگ كه قلع و سرب ذوب شده بود مى زدند و با منجنيق و عراده ها سنگباران مى كردند.
ابو احمد فرمان داد براى بلمها سپرهاى ضخيم چوبى ساختند و بر آنها پوست گاوميش
كشيدند و روكشهايى قرار دارند كه آميخته با انواع داروها و موادى بود كه مانع آتش
گرفتن مى شد و يدين گونه با سالار زنگيان مى جنگيدند و آتش و گلوله هاى سرب مذاب
اثرى نمى كرد. در اين هنگام محمد بن سمعان دبير و وزير سالار زنگيان از ابو احمد
موفق امان خواست و اين موضوع در ماه شعبان همان سال بود. با امان خواهى او اركان
سالار زنگيان درهم شكست و نيروى او سستى گرفت . ابو العباس هم آماده شد تا خانه
محمد بن كرنبائى را كه كنار خانه سالار زنگيان بود تصرف كند و آتش زند و در اين
باره شروع به چاره انديشى كرد. ابو احمد موفق هم بسيارى از پنجره ها و دريچه هايى
را كه مشرف بر باروى شهر بود آتش زد و غلامان ابو احمد از ديوار خانه سالار
زنگيان بالا رفتند و به خانه در آمدند و خانه را غارت كردند و به آتش كشيدند. ابو
العباس هم همين كار را نسبت به خانه كرنبائى انجام داد. انكلانى پسر سالار زنگيان
از ناحيه شكم زخمى گران برداشت كه مشرف به مرگ شد. با توجه به همه بزرگى اين پيروزى
چنان اتفاق افتاد كه ابو حمزه نصير فرمانده نيروهاى آبى و دريايى ابو احمد به هنگام
هجوم بلمها و مقابله شديد زنگيان غرق شد و اين موضوع بر ابو احمد گران آمد و با غرق
شدن او زنگيان نيرو گرفتند. ابو احمد پايان آن روز از جنگ برگشت و او را بيمارى و
دردى عارض شد كه به ناچار بقيه شعبان و تمام رمضان و چند روز از شوال را از جنگ با
زنگيان دست بداشت تا از بيمارى خويش بهبود يافت .
ابو جعفر طبرى مى گويد : همين كه خانه سالار زنگيان و خانه هاى يارانش آتش زده شد و
نزديك بود اسير شود و او را بگيرند و آن بيمارى براى ابو احمد پيش آمد كه از جنگ
خوددارى كرد سالار زنگيان از شهرى كه خودش در كرانه غربى رود ابو الخصيب ساخته بود
به كرانه شرقى آن كوچ كرد و به جايگاهى دور افتاده و ناهموار پناه برد كه به سبب
بسيارى بيشه زارها و خارستانها دسترسى به آن بسيار دشوار بود، وانگهى از هر سو محاط
به رودخانه هاى درهم و برهم و خندقهاى عميق بود. سالار زنگيان با ويژگان خويش و
كسانى كه با او باقى مانده بودند و همگى از بزرگان و ياران مورد اعتمادش بودند آنجا
اقامت كرد. حدود بيست هزار تن از زنگيان هم براى نصرت دادن او با او باقى ماندند.
رسيدن خوار و بار به آنان قطع و ناتوانى ايشان هم براى مردم آشكار شد، جو و گندمى
هم كه به آنان مى رسيد به تاءخير افتاد و بهاى يك رطل نان گندم ده درهم گرديد. نخست
جوهاى خود را خوردند و سپس ديگر حبوبات خود را تمام كردند و كار همين گونه بود تا
آنجا كه زنگيان مردم را تعقيب مى كردند و هرگاه كودك و زن و مردى را تنها به چنگ مى
آوردند او را مى كشتند و مى خوردند. با گذشت زمان نيرومندان زنگى بر ناتوانان حمله
مى بردند و چون يكى را تنها مى يافتند مى كشتند و گوشتش را مى خوردند. پس از آن گاه
فرزندان خود را مى كشتند و گوشت آنان را مى خوردند. سالار هم كسى را كه مرتكب
اينگونه كارها مى شد جز با زندان و شكنجه كيفرى نمى داد آنها را هم هنگامى كه مدت
زندانشان طول مى كشيد آزاد مى كرد.
پس از اينكه ابو احمد موفق از بيمارى خود برخاست و بهبود يافت و دانست كه سالار
زنگيان به كرانه باخترى رود ابو الخصيب كوچ كرده و پناه برده است ، تصميم گرفت همان
فكر خود را عملى سازد و كرانه خاورى را هم مانند كرانه باخترى ويران كند تا بتواند
سالار زنگيان را بكشد يا اسير كند. ابو احمد اقدامات بزرگى براى بريدن بيشه زارها و
بستن مسير رودخانه ها و انباشتن خندقها و حفر نقبها و توسعه راهها و سوزاندن
باروهاى شهرها و وارد كردن بلمهاى آكنده از جنگجويان به حريم سالار زنگيان انجام
داد و در همه اين موارد زنگيان هم از خود بسختى دفاع مى كردند و جنگهاى بزرگى صورت
مى گرفت كه جانها از بين مى رفت و خونها بر زمين مى ريخت و در همه اين جنگها پيروزى
از آن ابو احمد بود و كار زنگيان بيشتر سستى مى گرفت و مدتى اين وضع طول كشيد تا
آنكه سليمان بن موسى شعرانى كه از بزرگان زنگيان بود و در گذشته سخن از او رفته است
كسى گسيل داشت تا از ابو احمد براى او امان بگيرد، ابو احمد با توجه به تباهى و
خونريزى بسيارى كه سليمان در گذشته در ناحيه واسط انجام داده بود نخست از پذيرش
تقاضاى او خوددارى كرد. سپس به ابو احمد خبر رسيد كه گروهى از سران زنگيان از اين
كار كه به سليمان امان نداده است به بيم افتاده اند، از اين رو به منظور اينكه آنان
را به صلاح وادارد به سليمان امان داد و فرمان داد بلمى را به جايى كه وعده گاه بود
بفرستند. سليمان شعرانى و برادرش و گروهى از فرماندهانى كه زير فرمان او بودند
بيرون آمدند و در بلم نشستند و نخست پيش ابو العباس رفتند و او ايشان را پيش پدر
خويش ابو احمد برد و او بر سليمان و همراهانش خلعت پوشاند و براى وى چند اسب با زين
و ساز و برگ فرام آورد و براى او و همراهانش ميهمانيهاى بزرگ داد و خوراك پسنديده
مقرر داشت و مالى بسيار به سليمان بخشيد و به همراهانش نيز اموالى بخشيد و او و
ايشان را به لشكر ابو العباس محلق ساخت و فرمان داد سليمان و يارانش را در بلم
بنشانند و در معرض ديد ياران سالار زنگيان قرار دهند تا بر صدق سخن و رفتار ابو
احمد با پناهندگان اعتماد بيشترى پيدا كنند. در آن روز هنوز بلم از جاى خود حركت
نكرده بود كه گروهى بسيار از فرماندهان سياهان امان خواستند و چون به جمع زينهار
خواهان رسيدند به آنان مال و جايزه و خلعت بخشيدند و همان گونه كه با برادران ايشان
رفتار شده بود با آنان رفتار شد. با امان خواستن سليمان شعرانى همه كارهاى ساقه
لشكر سالار زنگيان كه مرتب ساخته بود درهم ريخت . سالار زنگيان سليمان را به
فرماندهى ساقه لشكر خويش گماشته بود كه دنباله رود ابو الخصيب را در نظر داشته باشد
و بدين سبب كارش سست و ناتوان شد، سرپرستى آنچه كه بر عهده سليمان بود به يكى از
سرهنگان نام آور زنگيان بنام شبل بن سالم واگذار شد و او از مشهورترين فرماندهان
زنگيان بود. ابو احمد هنوز آن روز به شب نرسانده بود كه فرستاده شبل براى زينهار
خواهى آمد، او تقاضا كرده بود چند بلم براى انتقال او كنار خانه ابن سمعان بايستد
تا شبانه خودش و ياران مورد اعتمادش سوار شوند؛ اين تقاضاى او پذيرفته شد. شبل آخر
شب در حالى كه زن و فرزندانش و گروهى از فرماندهان همراهش بودند آمد و همگى نزد ابو
احمد رفتند.
ابو احمد به شبل اموال گران و خلعتهاى فراوان بخشيد و چند اسب با زين و ساز و برگ
در اختيارش نهاد و به يارانش نيز مال و خلعت بخشيد و نسبت به آنان نيكى كرد و آنان
را ميان بلمهايى سوار كرد و جايى توقف كردند كه سالار زنگيان و يارانش آنان را در
روز ديدند و اين كار بر او و دوستانش گران آمد. شبل در خيرخواهى نسبت به ابو احمد
با خلوص رفتار كرد و از ابو احمد خواست تا لشكرى در اختيارش بگذارد تا شبانه به
لشكر زنگيان شبيخون زند و از راههايى كه او مى داند و ياران ابو احمد نمى دانند
حمله برد. ابو احمد موافقت كرد و شبل سحرگاه كه زنگيان آرام و بيخبر بودند بر آنان
حمله برد و گروهى بسيار از ايشان را كشت و گروهى از فرماندهان زنگيان را اسير گرفت
و با آنان پيش موفق برگشت . زنگيان از شبل و اين كار او ترسان شدند و از خواب
خوددارى كردند و سخت به بيم و هراس افتادند و پس از آن همه شب پاسدارى مى دادند و
به سبب ترس و وحشتى كه بر دلهاى زنگيان چيره شده بود همواره ميان لشكر ايشان هياهو
مى افتاد و چنان شده بود كه هياهو و فرياد پاسدارى آنان در شهر موفقيه هم شنيده مى
شد.
در اين هنگام موفق تصميم استوار گرفت كه براى جنگ با سالار زنگيان در كرانه خاورى
رود ابو الخصيب از آن رود بگذرد. او مجلسى همگانى برپا كرد و فرمان داد فرماندهان و
سرهنگانى را كه امان خواسته اند و سواران و پيادگان سياهپوست و سفيد پوست را حاضر
كنند و چون آماده شدند براى آنان سخنرانى كرد و به آنان تذكر داد كه در چه گمراهى و
نادانى و انجام كارهاى حرامى بوده اند و چه معصيت هايى را كه سالارشان در نظرشان
آراسته است مرتكب شده اند و به اندازه اى بوده كه ريختن خون ايشان براى او حلال و
روا بوده است و با اين وجود او لغزش و عقوبت كار ايشان را بخشيده و آنان را امان
داده است و نسبت به هر كس كه به او پناه آورده نيكى و بخشش كرده است و به آنان
اموال گران و ارزاق پسنديده عطا كرده است و ايشان را به جمع دوستان و فرمانبرداران
خود ملحق ساخته است و بدين سبب حق او و فرمانبردارى از او برايشان واجب شده است و
آنان در مورد اطاعت از پروردگار خويش و جلب رضايت سلطان نمى توانند كارى بهتر از
جنگ با سالار زنگيان انجام دهند و بايد در جنگ با او و يارانش سختكوش باشند و با
توجه به اين موضوع كه آنان به راهها و تنگناهاى لشكرگاه سالار زنگيان و حيله هايى
كه براى جنگ فراهم ساخته اند از ديگران آشناترند كوشش كنند بر سالار زنگيان درآيند
و در دژها و حصارهاى او نفوذ كنند تا خداوند متعال آنان را بر سالار زنگيان و
پيروانش پيروز فرمايد و اگر اين كار را انجام دهند نسبت به آنان احسان بيشترى خواهد
شد و هر كس در اين مورد كوتاهى كند بايد منتظر اين باشد كه در نظر خليفه و سلطان
كوچك و زبون گردد و منزلت او فرو افتد.
صداى همه حاضران براى دعا كردن به موفق و اقرار به احسانهاى او بلند شد و اظهار
داشتند كه به راستى و از دل و جان شنوا و فرمانبردار خواهند بود و با دشمن او ستيز
و جهاد خواهند كرد و خون و جان خود را براى تقرب به موفق فدا خواهند كرد و گفتند
اين تقاضا موجب قوت دل آنان گرديده است و نشان دهنده اعتماد ابو احمد موفق نسبت به
ايشان است و نمايانگر اين است كه آنان را همچون دوستان خويش پنداشته است . آن گاه
از ابو احمد موفق خواستند تا ناحيه مخصوصى از ميدان را ويژه آنان قرار دهد و ايشان
را با لشكر خود نياميزد تا چگونگى پيكار و جهاد و خلوص نيت ايشان در جنگ براى او
روشن شود و ببيند چگونه بر جان و دل دشمن حمله مى برند كه نشانگر فرمانبردارى و
اطاعت ايشان و بيرون آمدن آنان از حال جهل و نادانى خواهد بود.
ابو احمد موفق اين تقاضاى آنان را پذيرفت و به آنان نشان داد كه فرمانبردارى آنان
براى او روشن است و آنان در حالى كه از گفتار نيك و وعده پسنديده ابو احمد خرم و
شاد بودند از پيش او بيرون رفتند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : سپس ابو احمد آماده نبرد شد و لشكر خويش را بياراست و با
پنجاه هزار جنگجوى پياده و سواره از راه خشكى و آب به لشكرگاه سالار زنگيان در
كرانه خاورى رود ابو الخصيب وارد شد. لشكريان ابو احمد همگى تكبير و تهليل مى گفتند
و قرآن مى خواندند و آنان را فرياد و هياهويى وحشت زا بود. سالار زنگيان از ايشان
نشانه هايى ديد كه او را به بيم انداخت و خود با لشكريان خويش به رويارويى ايشان
آمد و اين موضوع در ذوالقعده سال دويست و شصت و نه بود.
جنگ در گرفت و شمار كشتگان و زخميان بسيار شد و زنگيان از خود و سالارشان سخت ترين
دفاع را كردند و تا پاى جان و مرگ ايستادند. ياران ابو احمد هم به راستى پايدارى و
جنگ كردند و خداوند با نصرت و فتح بر آنان منت نهاد و زنگيان منهزم شدند و گروهى
بسيار از ايشان كشته و گروهى بسيار اسير گشتند. ابو احمد در ميدان گردن اسيران را
زد و خود آهنگ خانه سالار زنگيان كرد و به آن خانه رسيد كه سالار زنگيان و سرداران
دليرش براى دفاع از او آنجا بودند.
زنگيان چون نتوانستند چاره اى بسازند آن خانه را تسليم كردند و از آنجا پراكنده
شدند. غلامان ابو احمد موفق به آن خانه در آمدند و باقيمانده اموال و اثاث او را كه
سالم مانده بود گرفتند و غارت كردند و زنان و فرزندان او را اعم از دختر و پسر به
اسيرى گرفتند، ولى سالار زنگيان توانست بگريزد و گريزان به خانه على بن ابان مهلبى
برود بدون اينكه به زن و فرزندان و اموال خويشتن بينديشد. خانه او به آتش كشيده شد،
زنان و فرزندانش را در حالى كه بند بر ايشان نهاده بودند به موفقيه آوردند. ياران
ابو احمد آهنگ خانه مهلبى كردند كه سالار زنگيان به آن پناه برده بود. در اين حال
شمار زنگيان بسيار شد. ياران ابو احمد هم به غارت اموال از خانه هاى زنگيان سرگرم
شدند، سالار زنگيان سرگرم شدن آنان را به غارت غنيمت شمرد و به سرهنگان خويش دستور
داد فرصت را مغتنم شمرده و بر آنان حمله برند، آنان از چند جهت بر ياران ابو احمد
حمله كردند و گروهى هم از كمينگاههايى كه كمين كرده بودند بيرون آمدند و توانستند
ياران ابو احمد را پراكنده سازند و آنان را تعقيب كردند و تا كرانه رود ابو الخصيب
عقب نشاندند و گروهى از سواركاران و پيادگان ايشان را كشتند و توانستند بخشى از
اموال و كالاهايى را كه غارت شده بود پس بگيرند. آنگاه مردم به حال خويش برگشتند و
جنگ تا هنگام عصر ادامه يافت .
ابو احمد چنان مصلحت ديد كه ياران و لشكريان خود را از معركه جنگ برگرداند و به
آنان فرمان داد و ايشان با سكون و آرامش برگشتند كه شكست و گريز شمرده نشود و
توانستند به كشتيهاى خود سوار شوند و زنگيان از تعقيب آنان باز ايستادند و ابو احمد
توانست لشكر را به لشكرگاه برگرداند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : در اين ماه دبير ابو احمد يعنى صاعد بن مخلد از سامراء
همراه ده هزار تن به يارى او رسيد؛ همچنين لولوء كه از دوستان و سرهنگان ابن طولون
بود و حكومت نواحى رقه و مضر بر عهده اش بود همراه ده هزار تن از سواران دلير به
يارى او آمد. ابو احمد به لولوء فرمان داد با لشكر خويش براى جنگ با زنگيان بيرون
رود، لؤ لؤ چنان كرد و گروهى از اصحاب ابو احمد هم با او بودند كه او را بر راهها و
تنگه ها راهنمايى كنند، ميان لولوء و زنگيان در ذى حجه همين سال جنگهاى سختى در
گرفت كه لوء لوء بر آنان پيروزى يافت و دليرى و بى باكى او و شجاعت يارانش و
پايدارى ايشان در قبال زخم و استوارى دل آنان چنان آشكار شد كه ابو احمد را شاد و
دلش را آكنده از مسرت كرد.
ابو جعفر مى گويد : چون سال دويست و هفتاد فرا رسيد از ديگر نقاط هم نيروهاى امدادى
براى ابو احمد موفق گسيل شد : احمد بن دينار همراه گروه بسيارى از پارسايان و
جنگجويان داوطلب كه همگى از اهواز و آباديهاى اطراف آن شهر بودند به يارى او آمدند
و پس از او گروهى حدود دو هزار مرد از پارسايان و جنگجويان داوطلب از مردم بحرين به
فرماندهى مردى از قبيله عبدالقيس به يارى او آمدند. همچنين حدود دو هزار مرد از
منطقه فارس آمدند و سالارشان يكى از داوطلبان بود كه كنيه
(ابو سلمه ) داشت . ابو
احمد به احترام هر كس كه به يارى او مى آمد مجلسى تشكيل مى داد و بر آنان خلعت مى
پوشاند و براى همراهانشان خوراكيهاى بسيار مقرر مى داشت و اموالى به آنان مى بخشيد.
بدين گونه لشكرش گران و زمين از ايشان آكنده شد و تصميم او بر اين قرار گرفت كه با
تمام لشكر خويش با سالار زنگيان روياروى شود، لشكرهاى خود را مرتب ساخت و تقسيم
بندى كرد و در اختيار فرماندهان خود قرار داد و به هر يك از ايشان فرمان داد كه به
جانبى از لشكرگاه سالار زنگيان كه براى او معين كرده بود حمله كند. آن گاه خود و
سپاهيانش همگى سوار شدند و در راههاى كرانه خاورى رود ابو الخصيب پيشروى كردند.
زنگيان هم به رويارويى آنان آمدند و همگى جمع شده بودند و ميان آنان نبردى سخت در
گرفت و خداوند متعال زنگيان را مقهور ايشان ساخت و زنگيان گريزان پشت به جنگ كردند.
ياران ابو احمد زنگيان را تعقيب كردند، گروهى را كشتند و گروهى را اسير گرفتند،
بدين گونه بسيارى از زنگيان كشته و بسيارى از آنان غرق شدند. سپاهيان ابو احمد
لشكرگاه و شهر سالار زنگيان را به تصرف خويش در آوردند و به خانه و اموال و خانواده
على بن ابان مهلبى هم دست يافتند و زن و فرزند او را همراه سگهايشان به موفقيه
بردند.
سالار زنگيان در حالى كه مهلبى و پسرش انكلانى و سليمان بن جامع و همدانى و گروهى
از فرماندهان بزرگ همراهش بودند آهنگ جايى كردند كه وى به صورت پناهگاه براى خود
ساخته بود كه اگر بر شهر و خانه اش دست يافتند آنجا پناه ببرد و آن پناهگاه كنار
رودى كه به سفيانى معروف است قرار داشت . ابو احمد در حالى كه لؤ لؤ همراهش بود
آهنگ آن رودخانه كردند، وى را به آنجا هدايت كرده بودند. او شتابان وارد آن منطقه
شد، يارانش كه او را گم كرده بودند پنداشتند كه برگشته است و همگان برگشتند و از
دجله عبور كردند و تصور مى كردند ابو احمد هم از دجله گذشته است ، ابو احمد همراه
لؤ لؤ كنار آن رود رسيدند، لؤ لؤ اسب خود را در آب انداخت و از رود گذشت و يارانش
هم پشت سرش عبور كردند.
ابو احمد همراه گروهى از يارانش كنار رود توقف كرد و سالار زنگيان سرگردان گريخت و
لؤ لؤ با سپاهيان خود او را تعقيب مى كرد تا آنكه كنار رود قريرى رسيدند لؤ لؤ و
يارانش آنان را فرو گرفتند و به جان سالار زنگيان و همراهانش در افتادند و آنان را
منهزم كردند. سالار زنگيان ناچار از آن رود عبور كرد و لؤ لؤ و يارانش همچنان آنان
را پيش مى راندند و تعقيب مى كردند تا كنار رود ديگرى رسيدند، زنگيان از آن عبور
كردند و به نقبها و سنگرهايى كه آنجا بود در آمدند و لؤ لؤ و يارانش كنار آن نهر و
نقبها ايستادند. ابو احمد موفق كسى پيش لؤ لؤ فرستاد و ضمن سپاسگزارى از كوشش وى او
را از در آمدن به آن منطقه نهى كرد و دستور داد برگردد. در آن روز اين كار را فقط
لؤ لؤ و يارانش انجام دادند و هيچ كس از ياران موفق در آن كار شركت نداشت . لؤ لؤ
در حالى كه كارش پسنديده و مورد ستايش بود برگشت و موفق او را در بلم خويش نشاند و
براى او همان گونه كه سزاوار بود در كرامت و نيكى و بلندى منزلت تجديد نظر بيشترى
كرد، و به همين سبب بود كه چون سر سالار زنگيان را پيشاپيش ابو العباس به بغداد
آوردند، بغداديان فرياد بر آوردند كه هر چه مى خواهيد بگوييد، فتح و پيروزى ويژه لؤ
لؤ بوده است .
ابو جعفر طبرى مى گويد : فرداى آن روز موفق سرهنگان خويش را جمع كرد و نسبت به آنان
از اين جهت كه او را تنها گذاشته و برگشته بودند و تنها لؤ لؤ و يارانش در جستجو و
تعقيب سالار زنگيان برآمده بودند خشم آورد. او آنان را نكوهش و سرزنش و توبيخ كرد
كه چرا چنان كارى از ايشان سرزده است وانگهى آنان را عاجز و ناتوان خواند و نسبت به
ايشان درشتى كرد. آنان پوزش خواستند و بهانه آوردند كه تصور مى كرده اند او
برگشته است و نمى دانسته اند كه او هم در جستجو و تعقيب سالار زنگيان رفته است و
اظهار داشتند كه اگر اين موضوع را مى دانستند شتابان به سوى او مى آمدند . سپس در
حضور او سوگند خوردند و پيمان بستند كه فردا از جايگاه خويش تكان نخواهند خورد و
چون آهنگ زنگيان كنند چندان ايستادگى خواهند كرد كه خداوند آنان را بر سالار زنگيان
پيروز فرمايد و اگر اين كار از عهده ايشان برنيامد هر جا كه روز تمام شود خواهند
ماند تا خداوند متعال ميان ايشان و او حكم فرمايد؛ همچنين از ابو احمد موفق خواستند
تا كشتيها و بلمها را به موفقيه برگرداند تا كسى از لشكريان طمع نكند كه به بلمها
پناه ببرد و به آن وسيله از رودخانه ها بگذرد.
ابو احمد عذر و بهانه ايشان را پذيرفت و در مورد اظهار پايدارى ايشان براى آنان
پاداش پسنديده منظور داشت و وعده احسان داد و به آنان فرمان داد براى عبور آماده
شوند و سپس آنان را با ترتيب و نظامى كه فراهم آورده بود از رودخانه ها عبور داد و
اين به روز شنبه دو شب گذشته از صفر سال دويست و هفتاد بود.
سالار زنگيان پس از بازگشت سپاه از پيش او از آن رودخانه ها كه عبور كرده بود به
لشكرگاه خويش برگشت و ماند و اميدوار بود كه روزگار ميان او و ايشان به درازا كشد و
جنگ به تاءخير افتد، ولى همان روز پيشتازان لشكر ابو احمد كه از سرزنش و نكوهش
ديروز سخت خشمگين و ناراحت بودند با سالار زنگيان روياروى شدند و با شدت بر او و
يارانش حمله كردند و آنان را از جايگاهشان بيرون راندند زنگيان چنان پراكنده شدند
كه هيچيك به ديگرى توجهى نداشت .
لشكر ابو احمد آنان را تعقيب كرد و به هر كس مى رسيدند مى كشتند و اسير مى گرفتند.
سالار زنگيان با گروهى از دليران و فرماندهان خويش كه مهلبى هم از ايشان بود از
ديگران جدا افتاد. انكلانى پسر سالار زنگيان و سليمان بن جامع هم از او جدا ماندند
و حال آنكه در آغاز جنگ هم با هم بودند و به هنگام گريز از يكديگر جدا شدند؛ سليمان
بن جامع با گروهى از سرهنگان ابو احمد موفق روياروى شد و آنان با سليمان كه همراه
فوجى گران از زنگيان بود جنگى سخت كردند، گروهى از سرداران او كشته شدند و به
سليمان بن جامع دست يافتند و او اسير شد و او را بدون اينكه هيچ عهد و پيمانى با او
كنند پيش موفق آوردند.
مردم از اسير شدن سليمان شاد شدند و بسيار تكبير گفتند و فرياد شادى بر آوردند و
يقين به فتح كردند كه سليمان مهمترين يار سالار زنگيان بود. پس از سليمان ابراهيم
بن جعفر همدانى كه از سرهنگان بزرگ و فرماندهان بلند پايه او بود و نادر اسود كه
معروف به حفار و از سرهنگان قديمى سالار زنگيان بود اسير شدند. موفق دستور داد آنان
را به بند و زنجير كشيدند و در بلمى كه از ابو العباس بود سوار كردند و مردان مسلح
آنان را محاصره كردند، موفق به جستجو و تعقيب سالار زنگيان پرداخت و در رود ابو
الخصيب پيشروى كرد و تا پايان آن رود جلو رفت . در همين حال مژده رسان رسيد و خبر
كشته شدن سالار زنگيان را به ابو احمد داد كه گفته او را تصديق نكرد، مژده رسانى
ديگر آمد و همراهش كف دستى بود كه مى پنداشت كف دست سالار زنگيان است ، خبر كشته
شدن او قوى تر شد و چيزى نگذشت كه يكى از غلامان لؤ لؤ در حالى كه مى دويد و سر
بريده سالار زنگيان را در دست داشت فرا رسيد و آن را مقابل موفق بر زمين نهاد؛ موفق
آن را به سرهنگان زنگيان كه زان پيش از او امان خواسته و آنجا حاضر بودند نشان داد.
آن را شناختند و شهادت دادند كه سر سالار زنگيان است . موفق پيشانى بر خاك نهاد و
به سجده افتاد و پسرش ابو العباس هم سجده كرد و سرهنگان همگى سجده شكر بجاى آوردند
و فرياد تكبير و تهليل از ايشان بر آمد. او دستور داد آن سر را بر نيزه زدند و
برابر او نصب كردند و مردم آن را ديدند و بانگ هياهو برخاست .
ابو جعفر طبرى گويد : همچنين گفته شده است كه چون سالار زنگيان محاصره شد از سران
سپاه او كسى جز مهلبى با او نبود و چون دانستند كشته خواهند شد از يكديگر جدا شدند.
سالار زنگيان بر جاى ايستاده بود تا آنكه همين غلام همراه گروهى از غلامان لؤ لؤ به
او رسيدند، سالار زنگيان با شمشير خود شروع به دفاع از خويش كرد و سرانجام از دفاع
ناتوان شد و او را احاطه كردند و با شمشيرها چندان زدند كه در افتاد و همين غلام از
اسب پياده شد و سر او را بريد. اما مهلبى آهنگ رفتن كنار رودى به نام رود امير كرد
و خود را در آن انداخت كه شايد نجات پيدا كند پيش از آن هم پسر سالار زنگيان كه
معروف به انكلانى است از پدر خود جدا شد و به سمت رود دينارى رفت تا در جنگلها و
بيشه زارها متحصن شود. در اين روز ابو احمد موفق بر اين دو دست نيافت ولى پس از
اين روز بر آن دو دست يافت ، و چنين بود كه به موفق گفته شد گروهى بسيارى از زنگيان
و تنى چند از سرداران بزرگ ايشان همراه آن دو هستند. ابو احمد غلامان خود را به
جستجوى ايشان فرستاد و دستور داد بر آن دو سخت بگيرند، همين كه غلامان آن دو را
محاصره كردند دانستند پناهگاهى ندارند و تسليم شدند، غلامان بر آن دو دست يافتند و
آن دو و همراهان ايشان را پيش موفق آوردند. او گروهى از ايشان را كشت و فرمان داد
مهلبى و انكلانى را در بند و زنجير كشيدند و مردان را بر آن دو گماشت .
ابو جعفر طبرى مى گويد : در همين روز -
شنبه دو شب گذشته از صفر - ابو احمد
از كرانه رودخانه ابو الخصيب برگشت و سر سالار زنگيان را بر نيزه يى نصب كرده و در
بلمى نهاده بودند كه از ميان رود مى گذشت و مردم از دو سوى رودخانه بر آن مى
نگريستند تا آنكه به دجله رسيد. ابو احمد در حالى كه سر سالار زنگيان را پيشاپيش او
مى بردند از دجله بر آمد و در همان حال سليمان بن جامع و همدانى را در دو بلم زنده
به ميخ كشيده بودند و بر دو جانب ابو احمد مى بردند و ابو احمد با اين حال كنار قصر
خود در موفقيه رسيد. اين روايت ابو جعفر طبرى است و بيشتر مردم هم بر همين عقيده
اند.
مسعودى در كتاب مروج الذهب
(121) مى گويد : سالار زنگيان زخمى شد ولى در حالى كه زنده بود او را پيش
ابو احمد بردند، ابو احمد او را به پسر خود ابو العباس سپرد و دستور داد او را
شكنجه كند. او را بر روى آتش به سيخ كشيدند و چندان گرداندند كه پوستش سوخت و تركيد
و هلاك شد.
روايت نخست صحيح تر است ، كسى را كه بر سيخ كشيدند قرطاس بود و او همان كسى است كه
به ابو احمد تير زده بود. اين موضوع را تنوخى در كتاب نشوار المحاضره آورده است كه
چون ابو احمد تير خورد و براى اينكه زخمش بهبود يابد جنگ را به تاءخير انداخت ؛
زنگيان فرياد مى زدند : او را نمك سود كنيد، نمك سود، يعنى او مرده است و او را
پوشيده مى داريد و اينك او را نمك سود كنيد همچون گوشت كه نمك سود مى كنند.
گويد : قرطاس رومى كه به ابو احمد موفق تير زده بود ضمن جنگ (به عنوان تمسخر) به
ابو العباس فرياد مى زد : چون مرا گرفتى بر سيخ بكش و كباب كن . گويد : بدين سبب
هنگامى كه بر قرطاس دست يافت سيخى آهنى از مخرج او داخل كرد و از دهانش بيرون آورد
و روى آتش گرداند.
طبرى گويد : پس از آن زنگيان پياپى به زينهار خواهى مى آمدند و چون از كشته شدن
سالار خويش آگاه شده بودند در سه روز حدود هفت هزار زنگى پيش او آمدند و ابو احمد
هم چنان مصلحت ديد كه به آنان امان دهد تا گروهى از ايشان باقى نماند كه از ايشان
بيم زيان رساندنى براى اسلام و مسلمانان وجود داشته باشد. حدود هزار تن از زنگيان
آهنگ صحرا كردند كه بيشترشان از تشنگى مردند و بر كسانى هم كه سلامت باقى مانده
بودند اعراب دست يافتند و آنان را به بردگى گرفتند.
پس از كشته شدن سالار زنگيان موفق مدتى در موفقيه ماند تا مردم به سبب ماندن او
احساس امنيت و انس بيشترى كنند، همچنين مردم شهرهايى را كه سالار زنگيان آنان را
تبعيد كرده بود به شهر و ديار خويش برگرداند. پسرش ابو العباس در حالى كه سر بريده
سالار زنگيان را پيشاپيش او بر نيزه يى نصب كرده بودند و مى بردند روز شنبه دوازده
شب باقى مانده از جمادى الاولاى همين سال وارد بغداد شد و مردم هم اجتماع كرده
بودند و او را مشاهده مى كردند.
كس ديگرى غير از ابو جعفر مطلبى را نقل كرده است كه آن را آبى
(122) هم در مجموعه اى كه نامش نثر الدرر است از قول علاء بن صاعد بن
مخلد نقل مى كند كه مى گفته است : هنگامى كه سر سالار زنگيان همراه با معتضد
(123) به بغداد حمل مى شد معتضد با لشكرى وارد بغداد شد كه نظيرش ديده
نشده بود. وى در همان حال كه سر را پيشاپيش او مى بردند از ميان بازارها مى گذشت .
گويد : چون به دروازه طاق رسيديم گروهى از كنار يكى از دروازه ها بانگ برداشتند كه
خدا معاويه را رحمت كناد! اين بانگ اندك اندك بيشتر شد تا آنجا كه صداى عموم مردم
به اين شعار بلند شد. چهره معتضد دگرگون شد و به من گفت : اين ابو عيسى آيا مى شنوى
كه اين موضوع چه اندازه شگفت انگيز است . چه چيزى مقتضى آن است كه در چنين هنگام
سخن از معاويه به ميان آيد! به خدا سوگند پدرم بر سر اين كار تا پاى مرگ و جان رسيد
و من هم از معركه خلاص نشدم مگر اينكه مشرف به مرگ شدم و هر زحمت و سختى را متحمل
شديم تا توانستيم اين سگها را از چنگ دشمنشان نجات دهيم و زنان و فرزندان ايشان را
حمايت كنيم و در پناه بگيريم و اكنون اين گروه آمرزشخواهى و طلب رحمت براى عباس و
پسرش عبدالله و نياكان خلفا را و همچنين طلب رحمت براى على بن ابى طالب و حمزه و
جعفر و حسن و حسين را رها كرده اند. به خدا سوگند، از جاى خود حركت نمى كنم مگر
اينكه اينان را چنان ادب و تنبيه كنم كه ديگر چنين كارى را تكرار نكنند و سپس دستور
داد نفت اندازان را جمع كنند تا آن منطقه را آتش بزند. من به معتضد گفتم : اى
امير، خداوند عمرت را طولانى فرمايد! امروز از بهترين روزهاى اسلام است آن را با
نادانى گروهى سفله كه از (فرهنگ و اخلاق ) بهره ندارند تباه مكن و همچنان با او
مدارا مى كردم و مهربانى مى ورزيدم تا آنكه حركت كرد و رفت .
اما آنچه كه مردم روايت مى كنند كه سالار زنگيان اطراف بغداد را تصرف كرده و در
مداين فرود آمده است و موفق از بغداد لشكرى گسيل داشته و همراهشان خمره هاى شراب
فرستاده است و به آنان دستور داده است كه هنگام رويارويى با زنگيان از مقابل ايشان
بگريزند و خيمه ها و بار و بنه خود را رها كنند تا آنان تاراج كنند و آنان همينگونه
رفتار كردند و زنگيان به خيمه ها و بار و بنه ايشان دست يافتند و خمره هاى شراب كه
بسيار فراوان بود در اختيارشان قرار گرفت و آن شب چندان باده نوشى كردند كه همگى
مست شدند و غافل آرميدند و موفق همان شب در حالى كه ايشان مست بودند بر ايشان حمله
كرد و آنچه مى خواست بر سرشان آورد، همه باطل و بدون اصل و سند است . آن كسى كه بر
زنگيان در حالى كه مست بوده اند حمله كرده و بر آنان پيروز شده است تكين بخارى بوده
است و داستان او چنين است كه به سال دويست و شصت و پنج ياران على بن ابان مهلبى شبى
را در اهواز گذراندند و به تكين خبر رسيد كه آن شراب و باده در ايشان اثر كرده است
، و صحيح آن است كه او هم از غارت و تعقيب ايشان تا ورودشان به سرزمين نعمانيه كار
بيشترى انجام نداد و همه مردم همين گونه روايت كرده اند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : على بن ابان مهلبى و انكلانى پسر سالار زنگيان و كسانى كه
همراه آن دو اسير شده بودند در بند و زنجير به بغداد منتقل و بدست محمد بن عبدالله
بن طاهر سپرده شدند و يكى از غلامان موفق كه نامش فتح سعيدى بود بر ايشان گماشته شد
و آنان تا ماه شوال سال دويست و هفتاد و دو بر همان حال بودند. در اين هنگام زنگيان
در واسط قيامى كردند و فرياد بر آوردند كه (انكلانى
پيروز است )، موفق هم در آن هنگام در
واسط بود و به محمد بن عبدالله بن طاهر و فتح سعيدى نوشت كه سرهاى زنگيانى را كه در
اسارت آن دو هستند پيش او بفرستند. فتح سعيدى پيش زندانيان رفت و شروع به بيرون
آوردن يك يك آنان كرد و كنار چاهى كه ميان خانه بود سرشان را مى بريد، همانگونه كه
سر گوسپند را مى برند. اسيران پنج تن بودند : انكلانى پسر سالار زنگيان ، على بن
ابان مهلبى ، سليمان بن جامع ، ابراهيم بن جعفر همدانى و نادر اسود. فتح سعيدى سر
چاه را باز كرد و اجساد آنان را در چاه افكند و دهانه آنرا استوار كرد و سرهاى
ايشان را نزد موفق فرستاد و او آنها را در واسط بر نيزه نصب كرد و قيام زنگيان
متوقف و منجر به نااميدى شد. پس از آن موفق درباره پيكر آنان به محمد بن عبدالله بن
طاهر نوشت تا آنان را كنار پل به دار بكشند، آن اجساد را كه متورم و بدبو شده بود و
پوستهايشان از گوشت جدا شده بود بيرون آوردند؛ دو پيكر را بر كنار پل شرقى و سه
پيكر را كنار پل غربى بر دار كشيدند و اين به روز بيست و سوم شوال آن سال بود. محمد
بن عبدالله بن طاهر كه امير بغداد بود خود سوار شد و ايستاد تا در حضورش آنان را به
دار كشيدند.
شاعران در وقايع زنگيان اشعار بسيارى سروده اند : همچون بحترى و ابن رومى و ديگران
و هر كس خواستار آن باشد بايد آن را در جايگاهش بدست آورد.
على (ع ) در همين خطبه ضمن بيان اوصاف تركان مى فرمايد:
( كانى اراهم قوما كان وجوههم المجان المطرقه ... )
(گويى هم اكنون ايشان را مى بينم كه چهره هايشان چون سپرهاى كوفته شده است ...).
(ابن ابى الحديد ضمن شرح پاره يى از مشكلات لغوى و توضيح درباره پنج امر غيبى كه در
آخرين آيه سوره لقمان آمده است بحث تاريخى زير را در مورد مغول ايراد كرده است .)
ذكر چنگيز خان و فتنه تاتار
بدان اين خبر پوشيده و غيبى كه امير المومنين عليه السلام از آن خبر داده است به
روزگار ما آشكارا اتفاق افتاد و خود ما آن را ديديم و مردم از همان قرن اول منتظر
آن بودند ولى قضا و قدر آن را در روزگار ما قرار داد. اين مسئله موضوع تاتار است كه
از نقاط دور مشرق زمين خروج كردند و سواران ايشان به عراق و شام رسيدند، نسبت به
پادشاهان خطا و قپچاق و سرزمينهاى ماوراء النهر و خراسان و ديگر سرزمين هاى
ايرانيان چنان رفتارى كردند كه تاريخ از هنگامى كه خداوند آدم را آفريد تا روزگار
ما حكايت چنان رفتارى را ندارد. مثلا بابك خردمدين هر چند مدتى طولانى و حدود بيست
سال فتنه و آشوب برپا كرد ولى گرفتارى و بدبختى او فقط در يك اقليم يعنى آذربايجان
بود و حال آنكه اين گروه ، تمام مشرق را بر هم ريختند و نابسامان كردند و گرفتارى
آنان به سرزمينهاى ارمنستان و شام هم رسيد و سوارانشان وارد عراق شدند و حال آنكه
بختنصر كه يهوديان را كشت فقط بيت المقدس را خراب كرد و اسرائيليانى را كه در شام
بودند كشت ، و چه نسبتى ميان اسرائيليان مقيم بيت المقدس با كشورها و شهرهايى كه
مغولان ويران كردند و ميان شمار ايشان و شمار مردمى مسلمان و غير مسلمان كه مغولان
كشتند وجود دارد؟
(124)
اينك ، خلاصه اى از اخبار و آغاز ظهور ايشان را بازگو مى كنيم و مى گوييم :
|