جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۴

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۹ -


با آنكه ما در كتابهاى تاريخ و كتابهاى مربوط به احوال و اصناف مردم بسيار سرگرم هستيم و مراجعه مى كنيم ولى نام اين ملت را هيچ جا نيافتيم ولى اسامى اصناف تركان از قبيل قپچاق و يمك و برلو و يتبه و روس و خطا و قرغز و تركمن را ديده ايم و در هيچ كتاب جز يك كتاب نام اين امت را نديديم و آن كتاب مروج الذهب مسعودى است كه او از آنان به صورت (تتر) بدون الف ياد كرده است و حال آنكه امروز مردم آن را به صورت تاتار با الف تلفظ مى كنند. اين قوم در دورترين ناحيه خاور دور در دامنه كوههاى طمغاج كه در مرزهاى چين است زندگى مى كردند و فاصله ميان ايشان و سرزمينهاى اسلامى كه ماوراء النهر است فاصله اى بيش از شش ماه راه وجود داشت . محمد پسر تكش كه خوارزمشاه بود بر سرزمينهاى ماوراء النهر چيره شد و پادشاهان آن منطقه را كه از تركان خطا بودند و در بخارا و سمرقند و ديگر شهرهاى تركستان چون كاشغر و بلاساغون پادشاهى مى كردند نابود ساخت و حال آنكه آنان ميان او و مغولان حجاب و مانع بودند. خوارزمشاه اين سرزمينها را از لشكريان و سرهنگان خويش انباشته كرد و او در اين كار بر اشتباه بود زيرا ملوك خطا براى او سپر بلاى اين قوم بودند و چون آنان را نابود كرد خودش عهده دار جنگ يا صلح با مغولان شد. اميران و سرهنگان خوارزمشاه كه مقيم تركستان بودند با مغولان بدرفتارى كردند و راههاى بازرگانى را بستند، ناچار گروهى از مغولان كه حدود بيست هزار خانوار بودند و هر خانوار سالارى داشت و همگى پشتيبان يكديگر بودند به سرزمينهاى تركستان آمدند و با سرهنگان خوارزمشاه در افتادند و با كارگزارانش ستيز و شهرها را تصرف كردند و چنان شد كه بازماندگان لشكريان خوارزمشاه كه از شمشير مغولان جان سالم به در بردند پيش خوارزمشاه برگشتند و او اين موضوع را ناديده گرفت و چنين مصلحت ديد كه بزرگى و گستردگى كشورش مانع از آن است كه خود شخصا عهده دار جنگ با آنان شود و هيچكس از سرهنگانش هم نمى تواند عهده دار كار او شود اين بود كه سرزمينهاى تركستان را براى مغولان رها كرد و كار بر اين قرار گرفت كه تركستان براى آنان باشد و ديگر شهرهاى ماوراء النهر چون سمرقند و بخارا از خوارزمشاه . حدود چهار سال بر اين منوال گذشت . پس از آن چنگيز خان ، كه مردم آن را با راء و به صورت چنگر خان تلفظ مى كنند و حال آنكه گروهى از كسانى كه به احوال تركان آگاهند اين كلمه را براى من به صورت چنگيز خان با زاى نقطه دار نقل كردند، تصميم گرفت كه به سرزمينهاى تركستان حمله كند و اين بدين سبب بود كه چنگيز خان سالار گروهى از تاتار بود كه در نقاط دور خاور ساكن بودند. چنگيز خان پسر سالار آن قبيله بود و نياكانش هم سالارهاى آن قبيله بودند او خردمند و شجاع و موفق و در جنگها پيروز بود و اين انديشه كه به سرزمينهاى تركستان بتازد از اين روى در او قويتر شد كه ديد گروهى از تاتار شاه ندارند و هر طايفه اى از ايشان را مردى اداره مى كند و آنان به تركستان تاخته اند و آن را به همه بزرگى به تصرف خويش در آورده اند او از اين جهت به غيرت آمد و خواست رياست بر همگان را براى خود بدست آورد. چنگيز پادشاهى را دوست مى داشت و به تصرف كشورها طمع بست و همراه كسانى كه با او بودند از دورترين نقاط شرقى چين حركت كرد و خود را به مرزهاى نقاط تركستان رساند و گروه بسيارى از ايشان را كشت . تاتارهاى ساكن آن منطقه نخست با او جنگ كردند و مانع از ورود او به كشور شدند ولى ياراى آن را نداشتند و چنگيز تمام نقاط تركستان را تصرف كرد و همسايه شهرهاى خوارزمشاه شد اگر چه مسافت ميان آن دو بسيار طولانى و دور بود، ظاهرا ميان او و خوارزمشاه صلح و آشتى بود ولى صلحى همراه با دلتنگى و كدورت .
مدتى كوتاه روابط بر اين گونه بود و سپس تيره شد و سبب آن اخبارى بود كه وسيله بازرگانان به خوارزمشاه مى رسيد كه چنگيز خان تصميم دارد به سمرقند و شهرهاى اطراف آن حمله كند و مشغول آماده شدن براى اين كار است . اگر خوارزمشاه با او مدارا مى كرد براى خودش بهتر بود ولى او (ناسازگارى را) شروع كرد و راه بازرگانان را كه قصد سفر به ناحيه ايشان داشتند بست و بدين گونه رسيدن پوشاك براى آنان دشوار شد و خوار و بار از ايشان بازداشته شد و خوراكيهايى كه از نقاط مختلف ماوراء النهر به تركستان حمل مى شد قطع گرديد، اى كاش به همين كار قناعت مى كرد ولى كارگزار خوارزمشاه در شهرى كه اوتران نام داشت و آخرين شهر در ماوراء النهر بود به خوارزمشاه گزارش داد كه چنگيز خان گروهى از بازرگانان تاتار را كه همراه ايشان مقدار بسيارى نقره است به سمرقند گسيل داشته است تا براى او و خانواده و پسر عموهايش لباس و پارچه و وسايل ديگر خريدارى كنند. خوارزمشاه به او پيام داد كه آن بازرگانان را بكشد و نقره هايى را كه همراهشان است بگيرد و براى او بفرستد. (125) حاكم اوتران آنان را كشت و نقره ها را براى خوارزمشاه گسيل داشت و به راستى مقدار بسيارى بود كه خوارزمشاه آن را ميان بازرگانان سمرقند و بخارا تقسيم كرد و معادل ارزش آن را براى خود گرفت و سپس دانست كه در اين مورد خطا كرده است ؛ كسى پيش نايب خود در اوتران فرستاد و فرمان داد جاسوسانى بفرستد و شمار مغولان را خبر دهد. جاسوسان به اين منظور حركت كردند و با گذشتن از صحراها و كوهستانها پس از مدتى برگشتند و حاكم اوتران را آگاه كردند كه شمار مغولان چندان است كه ايشان نتوانسته اند بشمارند و بفهمند و آنان از پايدارترين مردم در جنگ هستند كه فرار از جنگ را نمى شناسند و تمام سلاح مورد نيازشان را به دست خود مى سازند و اسبهاى آنان هم نيازى به خوردن جو ندارد و همه رستنى ها و باقيمانده هاى مراتع را مى خورند و تعداد اسب و گاو آنان بيرون از شمار است ، و خود مغولان گوشت جانوران مرده و سگ و خوك را مى خورند و پايدارترين مردم در گرسنگى و تشنگى اند و در سختى و بدبختى شكيبايند و جامه هاى آنان بسيار خشن است و برخى از ايشان پوست سگ و ديگر جانوران مرده را به صورت جامه مى پوشند و شبيه ترين مردم به جانوران وحشى و درندگان اند.
چون اين اخبار را به خوارزمشاه اطلاع دادند از كشتن بازرگانان آنان پشيمان شد و از اينكه پرده اى را كه ميان او و ايشان بود با گرفتن اموال ايشان دريده است سخت انديشناك و نگران شد و ترس و اضطراب بر او چيره گرديد. خوارزمشاه شهاب خيوقى (126) را كه فقيهى فاضل و در نظر خوارزمشاه بلند مرتبه بود و از راءى و انديشه او سرپيچى نمى كرد فرا خواند و به او گفت : كارى بس بزرگ پيش آمده است كه چاره اى جز انديشيدن درباره آن و رايزنى در اينكه چه بايد بكنم نيست ، و چنان است كه دشمنى از تركان با گروهى بى شمار آهنگ ما كرده است . خيوقى گفت : لشكرهاى تو بسيار است به اطراف نامه مى نويسى و سپاهها را گرد مى آورى و بسيج و حركت همگانى خواهد بود كه بر همه مسلمانان يارى دادن تو با اموال و مردان واجب است و سپس با همه لشكرهاى خود به كرانه سيحون خواهى رفت - سيحون رودخانه بزرگى است كه مرز ميان سرزمينهاى تركان و خوارزمشاه است - و همانجا خواهى بود و چون دشمن آنجا برسد به سبب پيمودن راهى دور و دراز خسته خواهد بود و حال آنكه ما همگى آسوده و جمع خواهيم بود؛ طبيعى است كه دشمن و لشكرهايش گرفتار خستگى و فرسودگى اند. خوارزمشاه اميران و مشاوران را فرا خواند و با آنان رايزنى كرد. آنان گفتند، راى درست اين است كه آنان را به حال خود رها كنى تا از رودخانه سيحون بگذرند و به سوى ما حركت حركت كنند و اين كوهستانها و تنگه ها را درنوردند كه به راههاى آن ناآشنايند و چون ما بر همه راههاى آن وارديم بر آنان پيروز مى شويم و همگى را نابود مى سازيم .
در همين حال بودند كه رسولى همراه جماعتى از مغولان از چنگيز براى تهديد خوارزمشاه آمد و پيام آورد كه ياران و بازرگانان مرا مى كشى و اموال مرا از ايشان مى گيرى ! آماده براى جنگ باش كه من با جمعى به تو خواهم رسيد كه ترا ياراى مقابله با آن نخواهد بود.

چون فرستاده اين پيام را به خوارزمشاه رساند، دستور داد او را بكشند و چنان كردند، ريش و سبيل كسانى را كه همراه او بودند تراشيدند و آنان را پيش چنگيز خان برگرداندند تا به او خبر دهند با سفيرش چگونه رفتار شده است و اين پيام را به او برسانند كه خوارزمشاه مى گويد : من خود به سوى تو مى آيم و نيازى نيست كه تو پيش من بيايى و اگر در نقطه پايان دنيا هم باشى من تو را مى يابم تا تو را بكشم و نسبت به خودت و يارانت همان كار را انجام دهم كه نسبت به سفيرت كردم .
خوارزمشاه آماده شد و پس از آنكه فرستاده خويش را گسيل داشت براى اينكه از او پيشى گيرد و بر تاتار حمله برد و آنان را غافلگير كند حركت كرد و مسافت چهار ماه را يكماهه پيمود و به خانه ها و خرگاههاى ايشان رسيد ولى كسى جز زنان و كودكان نديد بار و بنه آنان هم بود، خوارزمشاه به آنان در افتاد و همه چيز را به غنيمت ريود و زنان و كودكان را اسير كرد. سبب غيبت مغولان از خانه هاى خود چنين بود كه به جنگ يكى از پادشاهان تركان بنام (كشلو خان ) رفته بودند با او جنگ كردند و او را به هزيمت راندند و اموالش را غنيمت گرفتند و بازگشتند ميان راه به آنان خبر رسيد كه خوارزمشاه نسبت به بازماندگان آنان چه كرده است شتابان بر سرعت سير خود افزودند و او را در حالى كه مى خواست از اردوگاه ايشان بيرون رود دريافتند و با او در افتادند و براى جنگ صف كشيدند و سه شبانروز پياپى و بدون هيچ سستى جنگ كردند و از هر دو گروه تعدادى بيرون از شمار كشته شدند و هيچ گروه منهزم نشدند.
مسلمانان براى حميت و دفاع از دين پايدارى مى كردند و مى دانستند كه اگر بگريزند هيچ نام و نشانى از اسلام باقى نمى ماند وانگهى آنان نجات پيدا نخواهند كرد بلكه آنان را مى گيرند و به سبب دورى آنان از سرزمين خود كه از آنجا بسيار فاصله داشت ، نمى توانند به جايى پناه ببرند. مغولان نيز براى رهاندن زن و فرزند و اموال خويش پايدارى مى كردند؛ جنگ و درگيرى ميان دو گروه سخت شد و كار به آنجا كشيد كه از اسب پياده مى شدند و پياده با هماورد خود با كارد و خنجر جنگ مى كردند و چندان خون بر زمين ريخته شد كه اسبها مى لغزيدند. چنگيز خان خودش در اين جنگ حاضر نشده بود پسرش قاآن فرماندهى را بر عهده داشت در اين جنگ كشتگان مسلمانان شمرده شد كه بيست هزار تن بودند و كشتگان مغول شمار نشد.
چون شب چهارم فرا رسيد دو گروه پراكنده شدند و در لشكرگاههايى مقابل يكديگر فرود آمدند و چون تاريكى شب همه جا را فرو گرفت مغولان آتشهاى خويش را برافروختند و به حال خود باقى گذاردند و به سوى چنگيز خان برگشتند، مسلمانان هم در حالى كه محمد خوارزمشاه با ايشان بود برگشتند و بدون توقف به راه خود ادامه دادند تا آنكه به بخارا رسيدند و خوارزمشاه دانست كه او را ياراى جنگ با چنگيز خان نيست ؛ زيرا در اين جنگ بخشى از سپاهيان چنگيز در شركت داشتند و گروهى ديگر با خوارزمشاه روياروى نشده بودند. او مى پنداشت در صورتى كه همه سپاهيان مغول جمع شوند و در حالى كه چنگيز خودش همراه ايشان باشد و به جنگ آيند چگونه خواهد بود؟ بدين سبب آماده شد تا در دژهاى خود پناه گيرد و كسى را به سمرقند فرستاد و به فرماندهان و سرهنگانى كه مقيم آن شهر بودند پيام داد كه آماده پناه گرفتن باشند و براى خود اندوخته فراوان بيندوزند كه بتوانند درون شهر و از پشت ديوارها و باروها دفاع كنند، او در بخارا بيست هزار سوار براى حمايت از آن شهر و در سمرقند پنجاه هزار تن گماشت و به آنان فرمان داد در حفظ شهرها كوشا باشند تا او بتواند به خوارزم و خراسان برود و سپاه جمع كند و از مسلمانان و جنگجويان داوطلب يارى بطلبد و پيش ايشان باز گردد. سلطان محمد خوارزمشاه سپس به خراسان رفت و از رود جيحون گذشت و اين واقعه به سال ششصد و شانزده بود، او نزديك بلخ فرود آمد و لشكرگاه ساخت و از مردم خواست كه بيرون آيند و به جنگ روند.
مغولان هم پس از اينكه آماده شدند در طلب شهرهاى ماوراء النهر بيرون آمدند، آنان پنج ماه پس از رفتن خوارزمشاه از بخارا به آن شهر رسيدند و آن را محاصره كردند و با لشكرى كه مقيم آنجا بود سه شبانه روز پيوسته جنگ كردند و لشكر خوارزمشاهى را ياراى مقاومت در برابر ايشان نبود. آنان شبانه دروازه هاى شهر را گشودند و همگى به خراسان برگشتند، فرداى آن شب مردم بخارا متوجه شدند كه از آن لشكر يك تن هم باقى نمانده است ناتوان شدند و قاضى بخارا (127) را براى امان گرفتن پيش مغولان فرستادند، ايشان براى مردم به او امان دادند. در قلعه بخارا گروهى از لشكريان خوارزمشاه كه به آن پناه برده بودند باقى بودند.
مردم بخارا چون ديدند كه امان داده شد دروازه هاى شهر را گشودند و اين به روز چهارم ذى حجه سال ششصد و شانزده بود و مغولان وارد شهر شدند و متعرض هيچ كس از رعيت نشدند و به آنان گفتند : هر وديعه و ذخيره كه از خوارزمشاه پيش شماست براى ما بيرون آوريد و ما را براى جنگ كردن با كسانى كه در قلعه بخارا حصارى شده اند يارى دهيد و بر شما باكى نيست و ميان ايشان عدل و داد و خوشرفتارى كردند و چنگيز خان خودش به شهر در آمد و قلعه را احاطه و محاصره كرد، منادى او در شهر جار زد كه هيچ كس نبايد از حضور در جنگ با متحصنان خوددارى كند و هر كس چنان كند كشته خواهد شد. در نتيجه مردم همگان حاضر شدند، چنگيز فرمان داد نخست خندق را پر و آكنده كنند كه آن را به هيمه و چوب و خاك پر كردند و به سوى قلعه حمله كردند شمار سپاهيان خوارزمشاه در آن قلعه چهار صد تن بود كه تا حد توان ايستادند و ده روز مقاومت و از قلعه پاسدارى كردند؛ سرانجام نقب زنندگان به ديوار قلعه رسيدند و نقب زدند و وارد شهر شدند و همه سپاهيان و كسان ديگرى را كه در آن قلعه بودند كشتند.
چون از اين كار آسوده شدند چنگيز خان فرمان داد براى او نام سران و سرشناسان شهر نوشه شود؛ اين كار انجام شد. چون بر او عرضه داشتند فرمان داد آنان را بياورند. چون آوردند به آنان گفت از شما شمش هاى نقره يى را كه خوارزمشاه به شما فروخته است مى خواهم كه آنها از من بوده و به ناروا از يارانم گرفته شده است . هر كس كه چيزى از آن نقره پيش او بود آن را حاضر ساخت ، و چون از اين كار فارغ شد دستور داد آنان به تنهايى از شهر بيرون رود و ايشان بدون هيچ مالى و در حالى كه فقط لباسى را كه بر تن داشتند همراهشان بود از شهر بيرون رفتند، چنگيز فرمان كشتن ايشان را داد كه همگان را كشتند. آن گاه دستور داد شهر را به تاراج برند هرچه در آن بود به تاراج برده شد و زنان و كودكان به اسيرى گرفته شدند و مردم را در طلب مال بسيار شكنجه دادند و سپس از بخارا براى رفتن به سمرقند كوچ كردند. ناتوانى خوارزمشاه از مبارزه با آنان براى ايشان مسلم شده بود، تاتار كسانى از مردم بخارا را كه تسليم شده يا به سلامت مانده به زشت ترين صورت پياده با خود مى بردند (128) و هر كس را كه از پياده رفتن بازمانده و ناتوان مى شد مى كشتند.
چون نزديك سمرقند رسيدند اسب سواران را پيشاپيش فرستادند و پيادگان و اسيران و بار و بنه را پشت سر خود رها كردند تا آنكه اندك اندك آنان را جلو بياورند و بدانگونه مردم سمرقند را بترسانند. همين كه سمرقنديان سياهى لشكر و طول فاصله آن را ديدند آنان را بسيار بزرگ پنداشتند. روز دوم كه پيادگان و اسيران و بار و بنه رسيد همراه هر ده تن از اسيران رايتى بود، مردم شهر پنداشتند كه همه آنان جنگجويان اند. مغولان سمرقند را احاطه كردند، در آن شهر پنجاه هزار تن خوارزمى و تعدادى بيرون از شمار از ديگر مردم بودند. لشكريان خوارزمشاه از بيرون آمدن و مقابله با مغولان خوددارى كردند، عامه مردم با سلاح بيرون آمدند مغولان براى اينكه آنان را در مورد خود به طمع اندازند نسخت عقب نشينى كردند و بر سر راه سمرقنديان كمينها نهاده بودند كه از آن گذشتند مغولان از كمين بيرون آمدند و بر ايشان تاختند و همه مغولان بازگشتند و تمام ايشان را كشتند.
كسانى كه در شهر مانده بودند چون اين وضع را ديدند دلهايشان ناتوان شد و سپاهيان خوارزمى چنين پنداشتند كه اگر از مغولان امان بخواهند از اين جهت كه با آنان از يك نژاد هستند امان خواهند داد و ايشان را باقى خواهند گذاشت آنان با اموال و زن و فرزند خويش براى زينهار خواهى پيش مغولان رفتند. مغولان اسلحه و اسبهاى آنان را گرفتند و سپس شمشير بر آنان نهادند و همگان را كشتند و ميان شهر ندا دادند : هر كس بيرون نيايد از عهد و پيمان بيرون است و هر كس بيرون آيد در امان خواهد بود. مردم همگان بيرون آمدند مغولان بر ايشان در آويختند و ميان ايشان شمشير نهادند، توانگران ايشان را شكنجه دادند و اموال آنان را تصرف كردند سپس وارد سمرقند شدند و آن را ويران كردند و خانه هايش را درهم شكستند و اين واقعه در محرم سال ششصد و هفده بود. (129)

خوارزمشاه در جايگاه نخستين خود يعنى خوارزم مقيم بود و هر لشكرى كه براى او جمع مى شد به سمرقند گسيل مى داشت كه برمى گشت و ياراى ورود و دست يافتن به سمرقند نداشت . مغولان چون بر سمرقند چيره شدند و به كام دل رسيدند چنگيز خان بيست هزار سوار را گسيل داشت و به آنان گفت فقط در جستجوى خوارزمشاه باشيد هر كجا كه باشد اگر چه به آسمان پيوسته و آويخته شود! همچنان وى را تعقيب كنيد تا او را بگيريد و به او دست يابيد.
اين گروه از مغولان را تاتار مغربى نام نهاده اند زيرا به سوى غرب خراسان حركت كردند و همين ها هستند كه در همه كشورها و شهرهاى آن نواحى پيشروى كردند، سالارشان شخصى بنام جرماغون (130) و از منسوبان چنگيز خان بوده است .
حكايت شده است كه چنگيز خان ، نخست بر اين لشكر يكى از پسرعموهاى خود را گماشت كه بسيار مورد توجه بود و متكلى نويره نام داشت . به او فرمان داد كوشش كند و شتابان و با سرعت برود؛ چون متكلى با چنگيز خان بدرود گفت آهنگ خرگاهى كرد كه يكى از زنانش كه او را دوست مى داشت در آن بود تا با او وداع كند چون اين خبر به چنگيز خان رسيد او را از فرماندهى بركنار كرد و گفت : كسى كه عزم او را زنى سست و معطل كند شايسته فرماندهى لشكرها نيست . و به جاى او جرماغون را گذاشت . آنان حركت كردند و از جيحون آهنگ جايى به نام (پنج آب ) كردند كه عبور از آن ممكن نبود و چون در آنجا كشتى نيافتند از چوب ، حوضهاى بزرگى ساختند و پوست گاو بر آن كشيدند و سلاحهاى خود را در آن نهادند و اسبهاى خود را در آب راندند و خود، دمهاى اسب را در دست گرفتند و آن حوضها به ايشان بسته بود و اسبها مردان را از پى خود مى كشيدند و مردان حوضها را و بدينگونه همگان يك باره از آن عبور كردند. خوارزمشاه متوجه آنان نشد تا اينكه ناگاه آنان را در سرزمين خود ديد. لشكر خوارزمشاه از ترس و بيم از مغولان آكنده بودند و نتوانستند پايدارى كنند و پراكنده شدند و هر گروه به سويى گريخت . خوارزمشاه با تنى چند از ويژگان خود در حالى كه به هيچ چيز توجه نداشت از آنجا كوچ و آهنگ نيشابور كرد. چون وارد نيشابور شد برخى از لشكرهاى او بر گرد او جمع شدند ولى هنوز مستقر نشده بود كه جرماغون به نيشابور رسيد، او در مسير خود هيچ غارت و كشتارى نمى كرد و فقط شتابان در تعقيب و جستجوى سلطان محمد خوارزمشاه منازل را طى مى كرد و با اين كار خود به خوارزمشاه مهلت جمع كردن سپاه نمى داد. خوارزمشاه همين كه نزديك شدن مغولان را شنيد از نيشابور به مازندران گريخت و خود را در آن ديار انداخت . جرماغون هم از پى او روان بود آن چنان كه راه خود را به سوى نيشابور كژ نكرد بلكه آهنگ مازندران كرد و خوارزمشاه از مازندران گريخت ، از هر منزلى كه او كوچ مى كرد مغولان در آن فرود مى آمدند. سرانجام خوارزمشاه كنار درياى مازندان رسيد و خود و يارانش در كشتى هايى نشستند و رفتند و چون مغولان آنجا رسيدند و دانستند كه به دريا رفته است نااميد شدند و برگشتند، اين مغولان همان گروه اند كه عراق عجم و آذربايجان را به تصرف خود در آورده اند و تا روزگار ما مقيم ناحيه تبريزند. (131)

در مورد فرجام خوارزمشاه اختلاف است . گروهى گفته اند او در دژى استوار كه ميان درياى طبرستان داشت مقيم شد و همانجا درگذشت . برخى گفته اند كه او در دريا غرق شد. و برخى ديگر گفته اند در دريا افتاد و در حالى كه برهنه بود نجات پيدا كرد، خود را به يكى از دهكده هاى طبرستان رساند اهل آن دهكده او را شناختند و برابرش زمين را بوسه دادند و كارگزار خود را خبر دادند كه پيش سلطان آمد و خدمت كرد. خوارزمشاه به او گفت : مرا به هندوستان برسان و او را پيش شمس الدين اتليمش پادشاه هند برد كه از منسوبان او بود يعنى خويشاوند همسر خوارزمشاه و مادر سلطان جلال الدين بود. مادر جلال الدين هندى و از خاندان سلطنتى هند بود.
گويند : خوارزمشاه هنگامى كه پيش اتليمش رسيد عقلش دگرگون شده بود و اين از بيم مغولان يا بيمارى يى بود كه خداوند بر او چيره كرده بود و او هر بامداد و شامگاه و هر وقت و ساعت هذيان مى گفت و فرياد مى كشيد كه مغولان از اين در بيرون رفتند و از اين پلكان هجوم آوردند و مى لرزيد و رنگش دگرگون و سخن و حركاتش مختل مى شد. يكى از فقيهان خراسان كه معروف به برهان بود به بغداد آمد براى من (132) حكايت كرد و گفت : برادرم همراه خوارزمشاه و از ويژگان و اشخاص مورد اعتماد او بود، وى مى گفت : هنگامى كه عقل خوارزمشاه مختل شده بود همواره به تركى اين كلمات را تكرار مى كرد (قرا تتر گلدى ) كه معناى آن چنين است : (تاتارهاى سياه آمدند). ميان مغولان گروهى سياه پوست شبيه زنگيان هستند كه شمشيرهاى بسيار پهنى غير از شمشيرهاى معمولى دارند و آنان گوشت مردم را مى خورند و خوارزمشاه با بردن نام ايشان مدهوش مى شد.
همچنين برهان براى من نقل كرد كه شمس الدين اتليمش ، محمد خوارزمشاه را به يكى از دژهاى بسيار بلند و بركشيده و استوار هند برد كه هيچگاه ابرها بر فرازش نبودند و معمولا پايين تر از آن باران مى باريد. شمس الدين به خوارزمشاه گفت : اين دژ استوار از آن تو و اموال و اندوخته هاى ميان آن اموال و اندوخته هاى خودت خواهد بود همين جا در كمال امن و خوشى باش تا طالع و بخت تو مستقيم شود كه پادشاهان همواره چنين بوده اند، گاه بخت ايشان پشت مى كند و سپس روى مى آورد. خوارزمشاه به او گفت : قادر نيستم كه در اين دژ اقامت كنم و پايدار بمانم زيرا تاتار بزودى در تعقيب و جستجوى من اينجا مى رسند و اگر بخواهند زينهاى اسبهاى خود را روى هم مى نهند تا بر فراز دژ برسند و بالا بيايند و با دست خويش مرا بگيرند. اتليمش دانست كه عقل خوارزمشاه دگرگون شده است و خداوند نعمتهاى او را مبدل فرموده است . او به خوارزمشاه گفت : چه مى خواهى ؟ گفت : مى خواهم مرا در دريايى كه به درياى كرمان معروف است سوار كنى . او خوارزمشاه را با تنى چند از بردگان خويش به كرمان گسيل داشت و از آنجا به اطراف فارس رفت و آنجا در دهكده يى از دهكده هاى فارس درگذشت ، مرگش را پوشيده داشتند تا تاتارها براى بيرون آوردن پيكرش ‍ آهنگ آنجا نكنند.
خلاصه اينكه سرانجام احوال او مشتبه است و به يقين دانسته نشده است . مردم حدود هفت سال پس از مرگش همچنان منتظرش ‍ بودند و بسيارى از ايشان بر اين عقيده بودند كه او زنده است و خود را پوشيده داشته است تا آنكه پيش همه مردم ثابت شد كه او درگذشته است .

اما جرماغون همينكه از دست يافتن به خوارزمشاه نااميد شد از كناره دريا به مازندران برگشت و با همه استوارى و دشوارى ورود به آن و سخت بودن تصرف دژها با سرعت آن را تصرف كرد. مازندران از ديرباز همين گونه بوده است مسلمانان هنگامى كه كشور خسروان ايران را از عراق تا دورترين نقاط خراسان تصرف كردند، مازندران به حال خود باقى ماند و خراج مى پرداخت و مسلمانان قادر نبودند به آن در آيند تا روزگار سليمان بن عبدالملك .
همين كه مغولان مازندران را به تصرف در آوردند كشتار و تاراج و غارت كردند و سپس آهنگ رى كردند. ميان راه به مادر سلطان محمد و زنان او برخوردند اموال و اندوخته هاى خزانه خوارزمشاه و گوهرهاى گرانبهايى كه نظير آن ديده و شنيده نشده بود همراهشان بود، آنان آهنگ رى داشتند كه به يكى از دژهاى استوار پناه ببرند؛ مغولان بر ايشان و هرچه كه همراهشان بود دست يافتند و همه را به حضور چنگيز خان كه در سمرقند بود فرستادند و آهنگ رى كردند و به آنان ضمن شايعات راست و دروغ كه ميان مردم رايج است خبر رسيده بود كه خوارزمشاه به رى رفته است . مغولان در حالى كه مردم رى از ايشان غافل بودند به آن شهر رسيدند و لشكر رى هنگامى متوجه شدند كه مغولان آن را به تصرف در آوردند و تاراج كردند و زنان را به اسيرى و پسران را به بردگى گرفتند و هر كار زشتى كه توانستند انجام دادند و در رى درنگ نكردند و شتابان به طلب خوارزمشاه رفتند و در راه خود از هر شهر و دهكده اى كه گذشتند غارت كردند و به آتش كشيدند و ويران ساختند و زن و مرد را كشتند و هيچ چيز را باقى نگذاشتند. آنان آهنگ همدان كردند؛ سالار همدان در حالى كه اموال گرانبهاى بسيارى كه شامل زر و سيم و كالا و اسب بود و از مردم همدان جمع كرده بود به استقبال مغول رفت و از آنان براى مردم شهر امان خواست كه آنان را امان دادند و متعرض ايشان نشدند و به زنجان رفتند و ريختن خون آنان را حلال دانستند از آنجا آهنگ قزوين كردند؛ مردم قزوين به دژ شهر خود پناه بردند، مغولان با زور و شمشير وارد آن شهر شدند، قزوينيان با كارد و خنجر با مغولان جنگى سخت كردند و آنان به جنگ با كارد و خنجر عادت داشتند و در جنگهاى خود با اسماعيليان آموخته بودند، از دو گروه بيرون از شمار كشته شدند و گفته شده است فقط كشته شدگان مردم قزوين به چهل هزار تن رسيد.
در اين هنگام سرماى بسيار سخت و برف و يخ انبوه بر مغولان هجوم آورد آنان نخست به سوى آذربايجان رفتند و دهكده ها را غارت كردند و هر كس را مقابل ايشان ايستاد كشتند و همه جا را ويران كردند و آتش زدند تا آنكه به تبريز رسيدند. سالار آذربايجان ازبك پسر پهلوان پسر ايلدگز در تبريز مقيم بود او نه براى جنگ با آنان بيرون آمد و نه با خود تصور جنگ با ايشان را كرد كه شب و روز به لهو و لعب و باده نوشى سرگرم بود كسى پيش مغولان فرستاد و با آنان در قبال پرداخت اموال و لباس و چهارپايان صلح نمود و همه را براى آنان جمع كرد و فرستاد و مغولان از پيش او كوچ كردند و به ساحل درياى خزر رفتند كه آنجا لشكرگاه زمستانى مناسبى بود و مراتع بسيار داشت . آنان خود را به موقان رساندند كه همان جايى است كه پيروان بابك خرمدين به روزگار معتصم در آن وارد شدند و لشكرگاه ساختند و آن دو شاعر طايى (133) در اشعار خود مكرر از آن نام برده اند. مردم امروز موقان را به صورت مغان تلفظ مى كنند. مغولان ضمن راه به برخى از نواحى گرجستان رفتند كه از مردم گرجستان ده هزار جنگجو به جنگ آنان بيرون آمدند كه با آنان جنگ كردند و ايشان را شكست دادند و بيشترشان را كشتند، و چون مغولان در ناحيه مغان مستقر شدند مردم گرجستان كه تصور مى كردند مغولان تا هنگام بهار و باز شدن برف و يخ ‌ها اقامت خواهند كرد به ازبك پسر پهلوان حاكم تبريز و موسى بن ايوب معروف به اشرف كه حاكم ارمنستان و خلاط بود پيام فرستادند و براى جنگ با مغولان تقاضاى كمك مالى كردند، ولى مغولان تا پايان زمستان صبر نكردند و در وسط زمستان از مغان آهنگ سرزمينهاى گرجستان كردند. گرجى ها به جنگ ايشان بيرون آمدند و جنگى سخت كردند و نتوانستند مقابل مغولان پايدارى كنند و به زشت ترين صورت گريختند و بيرون از شمار از ايشان كشته شدند و اين واقعه در ذى حجه سال ششصد و هفده بود.

مغولان در آغاز سال ششصد و هجده آهنگ مراغه كردند و در ماه صفر آن را به تصرف خويش درآوردند. مراغه در اختيار زنى از بازماندگان پادشاهان مراغه بود كه همان زن و وزيرانش امور شهر مراغه را اداره مى كردند. مردم مراغه منجنيق هايى بر باروهاى شهر نصب كردند و مغولان اسيران مسلمان را پيشاپيش مى داشتند و اين عادت ايشان بود كه در جنگها آنان را سپر بلاى خود قرار مى دادند در نتيجه شدت و تيزى اين گونه حملات به اسيران مى رسيد و مغولان از زيان آن سلامت مى ماندند، مغولان مراغه را با زور و جنگ گشودند و شمشير بر ايشان نهادند و آنچه را براى آنان سودبخش بود تاراج كردند و آنچه را سودمند نبود آتش زدند، مردم هم از جنگ با آنان خوار و زبون شدند و چنان بود كه يكى از مغولان به دست خود صد انسان را كه شمشير در دست داشتند مى كشت ولى هيچيك از آنان را ياراى آن نبود كه شمشير خود را مقابل آن مرد تاتار به حركت در آورد و اين بدبختى بود و تقدير آسمانى كه بر آن مقدر گشته بود.
مغولان سپس به همدان برگشتند و از مردم همدان مالى را كه بار نخست داده بودند مطالبه كردند و مردم را چنان توان و مال اضافه يى نبود كه به راستى آن مال بسيار بود. گروهى از مردم همدان برخاستند و به سالار همدان سخنان درشت گفتند كه در بار نخست ما را فقير و مستمند كردى و اينك براى بار دوم مى خواهى عصاره ما را بكشى وانگهى مغولان را چاره يى جز كشتن ما نيست ، بگذار تا با شمشير با آنان جنگ كنيم و با كرامت بميريم . آنان بر شحنه يى كه مغولان بر همدان گماشته بودند حمله كردند و او را كشتند و در شهر حصارى شدند. مغولان ايشان را محاصره كردند خوراك و خوار و بار مردم همدان اندك شد و اين كار همدانيان را زيان مى رساند و حال آنكه مغولان را زيانى نمى رسيد و بر فرض كه خوار و بار فراهم نمى شد چيزى جز گوشت نمى خوردند و شمار بسيارى اسب و گله هاى بزرگ گوسپند همراه داشتند و هر كجا مى خواستند مى بردند؛ اسبهاى مغولان هم معمولا جو نمى خوردند و فقط به رستنيها و علفهاى زمين قناعت مى كردند، آنها با سم زمين را گود مى كردند و ريشه هاى گياهان را مى جستند و مى خوردند.
سالار همدان و مردمش ناچار شدند به جنگ مغولان بيرون آيند و از شهر و حصار بيرون آمدند، چند روزى جنگ و خونريزى ميان آنان ادامه داشت ولى ناگهان حاكم همدان گم شد و به سرداى و نقبى كه از قبل بيرون شهر آماده ساخته بود پناه برد و كسى هم از حقيقت حال و سرانجام او آگاه نشد مردم همدان پس از گم شدن او سرگردان شدند و به شهر برگشتند و تصميم گرفتند ميان شهر تا پاى جان و مرگ جنگ كنند. مغولان هم به سبب بسيارى كشته شدگان تصميم گرفته بودند از همدان بروند ولى همين كه ديدند كسى از شهر براى جنگ با آنان بيرون نيامد طمع بستند و آن را نشانه ضعف و سستى مردم شهر دانستند و آهنگ شهر كردند و با شمشير وارد شهر شدند و اين به ماه رجب سال ششصد و هجده بود. مردم كنار دروازه ها با مغولان جنگ كردند و از شدت ازدحام سلاح از كار افتاد ناچار به كاردها جنگ كردند و گروهى بيرون از شمار از هر دو سو كشته شدند، مغولان بر مسلمانان پيروز و چيره گشتند و همه را كشتند و نابود كردند و هيچ كس از همدانيان به سلامت نماند مگر آنان كه سرداب و نقبى زير زمين داشتند و در آن پنهان شدند. مغولان در شهر آتش افكندند و همدان را سوزاندند و سپس به شهر اردبيل و اطراف آذربايجان رفتند و اردبيل را تصرف كردند و گروه بسيارى از ايشان را كشتند، از آنجا به تبريز رفتند كه شمس الدين عثمان طغرائى حاكم آن بود، پس از آنكه ازبك پسر پهلوان ، حاكم قبلى آذربايجان ، از آنجا رفته بود و از بيم مغولان مقيم نخجوان شده بود با او هماهنگ شدند. طغرايى مردم را تقويت كرد و روحيه داد كه از خود به خوبى دفاع كنند و آنان را از بدفرجامى سستى ترساند و حصار شهر را استوار كرد. همين كه مغولان آنجا رسيدند و اتفاق و اتحاد مسلمانان و استوارى حصار شهر را ديدند از آنان فقط مال و جامه خواستند و به ميزان معينى ميان آنان توافق شد و مردم شهر آن را براى مغولان فرستادند و ايشان نيز همين كه آن را گرفتند به شهر بيلقان حمله بردند و با مردمش ‍ جنگيدند و چنان ميان ايشان شمشير نهادند كه همگان را نابود كردند. سپس به شهر گنجه كه مهمترين شهر ناحيه اران است حمله كردند؛ مردم آنجا به سبب مقاومت در برابر گرجيان و تجربه اى كه در جنگ داشتند بسيار دلير و چابك بودند، مغولان كه ياراى پيروزى بر آنان نداشتند پيام دادند و مال و جامه طلب كردند و مردم گنجه براى ايشان فرستادند و مغولان از آنجا آهنگ گرجستان كردند.
گرجى ها با آنكه آماده شده بودند ولى همين كه با مغولان روياروى شدند گريختند و شمشير مغول ايشان را فرو گرفت و جز گروهى اندك به سلامت نماندند، شهرهاى آنان ويران و تاراج شد مغولان در سرزمين گرجستان پيشروى نكردند چرا كه تنگه هاى كوهستانى آن بسيار بود، آنان آهنگ (دربند شروان ) كردند، شهر شماخى را محاصره كردند و با نردبام ها خود را بر باروى شهر رساندند و پس از جنگى بسيار سخت شهر را تصرف كردند و بسيارى را در آن كشتند.
چون شماخى را تصرف كردند خواستند از دربند بگذرند ولى بر آن كار اقدام نكردند به شروان شاه پيام فرستادند كه كسانى را براى گفتگو درباره صلح بفرستد. او ده تن از افراد مورد اعتماد خويش را پيش مغولان فرستاد، مغولان آنان را جمع كردند يكى از ايشان را در حضور ديگران كشتند و به نه تن ديگر گفتند : اگر راهى به ما نشان دهيد كه از دربند بگذريم براى شما امان خواهد بود وگرنه شما را همان گونه كه دوستتان را كشتيم خواهيم كشت . آنان گفتند : در اين (دربند) راهى نيست ولى جايى را به شما نشان مى دهيم كه آسان ترين جا براى گذر كردن اسب و سواركار است .
آنان پيشاپيش مغولان حركت كردند و از دربند گذشتند و آن را پشت سر نهادند مغولان در آن سرزمينها حركت كردند كه آكنده از قبايل مختلف از جمله (لان ) و (لكر) و اصناف ديگر تركان بود. مغولان آنجا را تاراج كردند و بسيارى از ساكنان منطقه را كشتند و سپس به (جايگاه ) قبيله لان برگشتند كه گروهى بسيار بودند و چون خبر مغول به ايشان رسيده بود آماده و جمع شده بودند و گروههايى از قپچاق هم به آنان پيوسته بودند. مغولان و ايشان با يكديگر جنگ كردند و هيچيك بر ديگرى پيروز نشد، در اين هنگام مغولان به افراد قبيله قپچاق پيام دادند كه شما برادران ماييد و ما از يك نژاديم و حال آنكه لان از نژاد شما نيستند كه آنان را يارى دهيد و آيين ايشان آيين شما نيست و ما با شما پيمان مى بنديم كه متعرض شما نشويم و اگر به سرزمين خود برگرديد هر اندازه مال و جامه كه به توافق برسيم براى شما مى فرستيم . كار بر مقدارى مال و جامه قرار گرفت كه مغولان براى آنان بردند و مردم قپچاق از مردم لان كناره گرفتند و مغولان به مردم لان درافتادند و آنان را كشتند و اموال را تاراج و زن و فرزندشان را اسير كردند و چون از جنگ با آنان آسوده شدند آهنگ سرزمينهاى قپچاق كردند. آنان با اعتماد به صلح و سازشى كه ميان ايشان و مغولان بود پراكنده و در امان بودند و بدون آنكه متوجه شدند ناگاه مغولان به سرزمين و شهرهاى آنان درآمدند و با ايشان درافتادند و چند برابر آنچه به ايشان داده بودند بازستدند.
كسانى كه در سرزمينهاى دوردست قپچاق بودند چون اين موضوع را شنيدند بدون جنگ گريختند برخى به بيشه ها و برخى به كوهها و برخى به سرزمين روس پناه بردند، مغولان در قپچاق ماندند كه در زمستان داراى چراگاههاى بسيار است و مناطق سردسيرى هم براى تابستان دارد كه آنها هم داراى چراگاهها و نيزارها و بيشه ها بر كرانه درياست .

آن گاه گروهى از مغولان به سرزمينهاى روس رفتند كه بسيار گسترده و مذهب مردمش مسيحى است و اين به سال ششصد و بيست بود، روس ها و مردم قپچاق براى پاسدارى و دفاع از سرزمين خود متحد شدند و چون مغولان به آنان نزديك شدند و از اجتماع ايشان آگاه شدند چون نسبت به روس ها شناخت درستى نداشتند نخست عقب نشينى كردند و روس ها را به اين گمان انداختند كه از ترس و بيم عقب مى نشينند و فرار مى كنند؛ روسها در تعقيب تاتارها كوشش كردند و آنان همچنان عقب نشينى مى كردند تا آنجا كه دوازده روز در تعقيب ايشان بودند و در اين هنگام بود كه مغولان ناگاه برگشتند و بر روسها و قپچاق ها حمله كردند و بسيارى را كشتند و اسير گرفتند و جز اندكى از آنان به سلامت نماندند آنان هم كه سالم ماندند سوار قايقها شدند و ميان دريا آهنگ ساحل شامى كردند و برخى از قايقها غرق شد.
همه اين كارها را تاتارهاى مغربى كه سالارشان جرماغون بود انجام دادند و سالار بزرگ ايشان چنگيز خان بود كه در تمام اين مدت در سمرقند ماوراء النهر سكونت داشت . چنگيز خان لشكريان خويش را به چند بخش كرد، بخشى را به فرغانه و اطراف آن گسيل داشت كه آن را تصرف كردند بخشى را به ترمذ و اطراف آن فرستاد كه آن را به تصرف خود در آوردند و بخشى را به بلخ و اطراف آن كه از توابع خراسان است گسيل داشت ، مردم بلخ را امان دادند و معترض نشدند و هيچ كشتار و تاراجى نكردند و فقط شحنه يى از سوى خود بر آن شهر گماشتند و نسبت به فارياب و بسيارى از شهرهاى ديگر همين گونه رفتار كردند ولى مردم آن شهرها را با خود بردند و آنان را در برابر هر كس كه مقاومت مى كرد سپر بلاى خويش قرار دادند.
مغولان به طالقان رسيدند كه ناحيه يى مركب از چند شهر است و دژى استوار هم دارد و در آن دژ مردانى دلير و كار آزموده بودند. آنان چند ماه شهر را محاصره كردند و نتوانستند بگشايند، ناچار به چنگيز خان پيام فرستادند و از اين كار اظهار ناتوانى كردند. او شخصا حركت كرد و در حالى كه گروهى بى شمار همراهش بودند از جيحون عبور كرد و كنار اين دژ و قلعه فرود آمد و بر گرد آن دژى ديگر از خاك و گل و چوب و هيمه ساخت و بر آن منجنيق ها نصب كرد و شروع به سنگباران كردن قلعه كرد. ساكنان آن دژ كه چنان ديدند دروازه دژ را گشودند و بيرون آمدند و همگى با هم حمله كردند گروهى از ايشان كشته شدند و گروهى به سلامت ماندند، آنان كه به سلامت مانده بودند خود را به دره ها و كوهستانهاى اطراف رساندند و خويشتن را نجات دادند. مغولان وارد دژ شدند اموال و كالاها را غارت و زنان و كودكان را اسير كردند.
پس از آن چنگيز خان لشكرى گران به فرماندهى يكى از پسرانش به شهر مرو گسيل داشت . در مرو دويست هزار مسلمان ساكن بودند و ميان مغولان و ايشان جنگهاى سختى در گرفت كه مسلمانان نخست پايدارى كردند و سپس به هزيمت شدند و خود را به شهر انداختند و دروازه ها را بستند. مغولان مدتى دراز آن شهر را محاصره كردند و سپس به سالار شهر امان دادند. چون سالار شهر پيش مغولان رفت پسر چنگيز او را گرامى داشت و بر او خلعت پوشاند و با او پيمان بست كه متعرض هيچ كس از مردم مرو نخواهد شد. مردم دروازه ها را گشودند و همين كه مغولان بر ايشان دست يافتند آنان را بر شمشير عرضه داشتند و هيچ كس از ايشان را زنده نگذاشتند و اين پس از آن بود كه اموال توانگران را پس از شكنجه هاى سخت از چنگ آنان بيرون كشيدند.
مغولان پس از آن به نيشابور رفتند و همان كار را كه در مرو انجام داده بودند - از كشتار و درماندگى - نسبت به مردم نيشابور انجام دادند. سپس به طوس رفتند مردم طوس را كشتند و شهر را تاراج كردند و مرقد على بن موسى الرضا عليه السلام و رشيد بن هارون پسر مهدى را ويران ساختند، (134) سپس به هرات رفتند، نخست شهر را محاصره كردند و سپس به آنان امان دادند و چون دروازه ها را گشودند گروهى را كشتند و بر ديگران شحنه يى گماردند و همين كه مغولان دور شدند مردم هرات بر آن شحنه شورش كردند و او را كشتند، لشكرى از مغولان برگشتند و آنان را از دم شمشير گذراندند و همه را كشتند. آنان سپس به طالقان برگشتند كه چنگيز خان پادشاه بزرگ و سالارشان ، آنجا بود. چنگيز گروهى از مغولان را كه سران و بزرگان يارانش در آن بودند به خوارزم گسيل داشت ، در آن هنگام خوارزم پايتخت خوارزمشاه بود و گروهى بسيار از خوارزميان و لشكرهاى ايشان آنجا بودند، مردم عادى شهر هم معروف به شجاعت و دليرى بودند، مغولان حركت كردند و به خوارزم رسيدند و دو گروه روياروى شدند و سخت ترين جنگى كه شنيده شده است صورت گرفت ، مسلمانان ناچار به شهر پناه بردند و مغولان پنج ماه ايشان را در محاصره داشتند مغولان به چنگيز پيام فرستادند و از او مدد خواستند و او لشكرى از لشكرهاى خود را گسيل داشت كه چون رسيدند مغولان قوى شدند و حمله هاى پيوسته و پياپى انجام دادند و گوشه يى از بارو را تصرف و به داخل شهر نفوذ كردند. مسلمانان درون شهر با مغولان به جنگ و ستيز پرداختند ولى ياراى ايستادگى نداشتند، مغولان شهر را متصرف شدند و هر كس را كه در آن بود كشتند. چون از اين كار آسوده شدند و آنچه خواستند تاراج و كشتار كردند سدى را كه از ورود آب به خوارزم جلوگيرى مى كرد شكستند و آب جيحون به شهر سرازير شد و همه شهر را غرق كرد و ساختمانها همه ويران شد و آنجا دريايى باقى ماند و بديهى است كه يك تن هم از مردم خوارزم به سلامت ماند، در ديگر شهرها گروهى اندك از مردم به سلامت مى ماندند ولى در خوارزم هر كس برابر شمشير ايستاد كشته شد و هر كس پنهان شده بود غرق شد يا زير آوار ماند و خوارزم ويرانه شد.
چون مغولان از اين شهرها آسوده شدند، سپاهى به غزنين فرستادند كه جلال الدين منكبرى پسر سلطان محمد خوارزمشاه مالك آن سرزمين بود و همه لشكريان پدر را كه به سلامت مانده بودند و ديگر سپاهيان را جمع كرده بود و حدود شصت هزار تن بودند. سپاه مغولان كه براى جنگ با آنان حركت كرده بود دوازده هزار تن بودند؛ دو سپاه حدود غزنه روياروى شدند و جنگى سخت كردند كه سه روز پياپى طول كشيد و خداوند نصرت را نصيب مسلمانان كرد. لشكر تاتار روى به گريز نهاد و مسلمانان هرگونه كه خواستند آنان را كشتند و كسانى از مغولان كه نجات پيدا كردند به طالقان پناه بردند كه چنگيز خان هم آنجا بود.
جلال الدين فرستاده اى سوى چنگيز فرستاد و از او خواست جايى را براى جنگ تعيين كند و چنان اتفاق كردند كه جنگ در كابل باشد. چنگيز خان لشكرى به كابل گسيل داشت ، جلال الدين ، خود به آنجا رفت و همانجا جنگ كردند و پيروزى از آن مسلمانان بود. مغولان به طالقان پناه بردند كه چنگيز خان همچنان آنجا بود. مسلمانان غنيمت بسيار بدست آورند و ميان ايشان در مورد غنايم فتنه اى بزرگ در گرفت و اين بدان سبب بود كه ميان يكى از اميران جلال الدين كه نامش بغراق بود و در جنگ با تاتار متحمل رنج بسيار شده بود و امير ديگرى كه نامش ملك خان و از خويشاوندان سلطان محمد خوارزمشاه بود گفتگو و بگو و مگويى صورت گرفت كه منجر به كشته شدن برادر بغراق شد، بغراق خشمگين گشت و همراه سى هزار تن از سلطان جلال الدين جدا شد. سلطان خود از پى او رفت و از او دلجويى كرد و رضايتش را طلبد ولى بغراق برنگشت و بدينگونه سپاه جلال الدين ضعيف شد در همين حال خبر رسيد كه چنگيز خان به همراه سپاههايش از طالقان به سوى جلال الدين حركت كرده است . جلال الدين از پايدارى برابر چنگيز ناتوان ماند و دانست كه او را ياراى جنگ با چنگيز نيست ، سوى سرزمين هند رفت و از رودخانه سند گذشت و غزنه را همچون شكارى براى شير خالى و رها كرد. چنگيز خان به غزنين رسيد و آن را تصرف كرد مردمش را كشت زنانش را اسير و كاخهايش را خراب كرد و آن را چون ويرانه هاى گذشته درآورد.
پس از اينكه مغولان غزنين را به تصرف درآوردند و خون و مال مردمش را روا دانستند وقايع بسيار ديگرى ميان ايشان و پادشاهان روم كه خاندان قليچ ارسلان بودند صورت گرفت . مغولان در سرزمينهاى آنان پيشروى نمى كردند بلكه گاهى بر آن شبيخون مى زدند و هرچه بدست مى آوردند با خود مى بردند. پادشاهان مناطق فارس و كرمان و مكران و تيز (135) همگان فرمان و طاعت ايشان را پذيرفتند و خراج براى آنان فرستادند و در مناطق فارسى زبان هيچ منطقه يى نماند مگر اينكه شمشير مغولان يا حكم و فرمان ايشان حاكم بود. آنان مردم بيشتر شهرها را كشتند و شمشير ميان ايشان از هر نكوهشى پيش گرفت و ديگران هم بر خلاف ميل خود و با حقارت و كوچكى ، پرداخت خراج ، اطاعت از ايشان را پذيرفتند و چنگيز خان به ماوراء النهر برگشت و همانجا درگذشت .
پس از چنگيز پسرش قاآن جانشين او شد. او جرماغون را همچنان بر حكومت آذربايجان گماشت و هيچ جاى فتح ناشده اى ، غير از اصفهان ، براى مغولان باقى نماند. آنان در فاصله سالهاى ششصد و بيست و هفت تا ششصد و سى و سه چند بار كنار اصفهان فرود آمدند و هر بار مردمش با آنان جنگ كردند و از هر دو گروه بسيارى كشته شدند ولى مغولان به خواسته خود نرسيدند. سرانجام مردم اصفهان كه دو مذهب شافعى و حنفى داشتند و ميان آنان همواره جنگ و ستيز و تعصب وجود داشت اختلاف پيدا كردند، گروهى از شافعيان اصفهان به ديگر شافعيانى كه در همسايگى اصفهان بردند پيوستند و به برخى از سران لشكر مغول گفتند : شما آهنگ اين شهر كنيد تا ما آن را به شما تسليم كنيم . اين سخن و پيشنهاد براى قاآن پسر چنگيز نقل شد كه پس از مرگ پدرش ‍ پادشاهى به راى و تدبير او بسته بود. او لشكرهايى از شهر استوار و نو سازى كه ساخته بودند و قراحرم نام نهاده بودند گسيل داشت كه از رود جيحون گذشتند و آهنگ باختر كردند. گروهى نيز به صورت نيروهاى امدادى از كسانى كه جرماغون فرستاده بود به ايشان پيوستند و آنان به سال ششصد و سى و سه حدود اصفهان فرود آمدند و آن را محاصره كردند، ميان شهر شمشيرهاى حنفيان و شافعيان با يكديگر در افتادند آن چنان كه گروهى بسيار كشته شدند.
در اين هنگام دروازه هاى اصفهان گشوده شد. شافعى ها با قرارى كه ميان خود و مغولان داشتند مبنى بر اينكه چون شهر را بگشايند مغولان حنفيان را بكشند و شافعيان را ببخشند، اين كار را كردند ولى مغولان همين كه وارد شهر شدند نخست شافعيان را كشتند و بر عهدى كه با آنان بسته بودند پايدار نماندند و بسختى تمام آنان را كشتند و سپس حنفيان و پس از آن ديگر مردم را كشتند، زنان را اسير كردند و شكم زنان آبستن را دريدند و اموال را تاراج كردند و اموال توانگران را ستاندند، سپس آتش افروختند و اصفهان را آتش زدند، آن چنان كه به صورت تپه هايى از خاكستر درآمد.
چون هيچ سرزمينى از سرزمينهاى ايران زمين باقى نماند مگر اينكه آن را مغولان تصرف كردند به سال ششصد و سى و چهار آهنگ تصرف اربل كردند كه پيش از آن هم مكرر بر آن شبيخون زده بودند و به برخى از نواحى آن دست يازيده ولى در آن پيشروى نكرده بودند، اميرى كه در آن هنگام اربل را در دست داشت بانكين رومى بود. در ذى قعده سال ششصد و سى و چهار حدود سى هزار تن از مغولان را كه جرماغون گسيل داشته بود و يكى از سرداران بزرگ مغول به نام جغتاى فرمانده آنان بود بر كرانه اربل فرود آمدند و هر صبح و شام با مردم آن به جنگ پرداختند. لشكرى گران از مسلمانان در اربل مقيم بود، از هر دو لشكر گروهى بسيار كشته شدند؛ سرانجام مغولان نيرو يافتند و به شهر درآمدند. مردم به دژ شهر گريختند و در آن پناه گرفتند و مغولان ايشان را محاصره كردند و مدت محاصره چندان به طول انجاميد كه گروهى در آن دژ از تشنگى مردند، بانكين از مغولان تقاضا كرد كه در قبال دريافت مالى كه از سوى مسلمانان پرداخت كند مصالحه كنند. مغولان اين پيشنهاد را به ظاهر پذيرفتند اما همين كه مال را فرستاد آن را گرفتند و سپس حيله گرى كردند و حمله هاى بزرگ و پياپى بر قلعه اربل كردند و منجنيق ها نصب كردند. در اين هنگام مستنصر باالله (136) خليفه عباسى لشكرهاى خود را همراه غلام ويژه اش شرف الدين اقبال شرابى به تكريت روانه كرد. مغولان همين كه از حركت ايشان آگاه شدند پس از اينكه گروه بسيارى از مردم اربل را كشتند و شهر را ويران و (آن را با خاك يكسان كردند) (137) به تبريز برگشتند كه جايگاه جرماغون و پايتخت او بود.
هنگامى كه مغولان از اربل كوچ كردند لشكر بغداد به شهر خود بازگشت . پس از اين هم مغولان حملات بسيارى به سرزمينهاى شام كردند كه كشتند و به تاراج بردند و اسير گرفتند تا آنجا كه سواران ايشان به حلب رسيدند و به آن در افتادند و مردم و امير حلب با چاره سازى آنان را عقب راندند. مغولان سپس آهنگ سرزمينهاى كيخسرو، سالار روم كردند و اين پس از مرگ جرماغون بود. شخصى كه به جاى جرماغون نشست بابايسيجو بود. پادشاه روم تمام امكانات و لشكرهاى خويش را آماده ساخت و گروهى از كردان عتمرى و لشكريان شام و حلب را هم گرد آورد - گفته شده است : صد هزار پياده و سواره جمع كرد. مغولان با بيست هزار سپاهى با او روياروى شدند و ميان آنان جنگهاى سختى درگرفت . مغولان تمام افراد مقدمه لشكر كيخسرو را كشتند كه تمام يا بيشتر آنان از دليران و نامداران حلب بودند و همگى كشته شدند و بدينگونه لشكر روم شكست خورد و سالارشان گريخت و به دژ (انطاكيه ) كه كنار دريا بود پناهنده شد و لشكرهايش از هم پاشيده شد و گروهى بيرون از شمار كشته شدند. مغولان به شهر قيساريه در آمدند و كارهاى زشت و ناپسندى چون كشتار و تاراج و آتش زدن مرتكب شدند همچنين در شهر (سيواس ) و ديگر شهرهاى بزرگ روم همانگونه رفتار كردند. سالار روم براى اطاعت از ايشان سر فرود آورد و كسى نزد آنان فرستاد و از ايشان خواست كه پرداخت مال و جزيه را از او بپذيرند. مغولان براى او خراجى مقرر داشتند كه همه ساله بپردازد و از كشور او كوچ كردند.
پس از آن مغولان نسبت به همه سرزمينهاى اسلامى موضعى همراه با آرامش و صلح نسبى داشتند تا سال ششصد و چهل و سه فرا رسيد. در اين سال سليمان بن برجم يكى از اميران بغداد كه سالار طايفه تركمانان (ايواء) بود در يكى از دژهاى كوهستان شحنه يى از مغولان را كه نامش خليل بن بدر بود كشت . قتل او موجب آمد كه از تبريز ده هزار غلام مغول به سالارى جغتاى صغير بيرون آيند و شتابان منازل را بپيمايند آن چنان كه خود از خبر خويش پيشى گرفتند و مردم در بغداد به خود نيامده بودند كه ناگهان مغولان را كنار شهر ديدند و اين در ماه ربيع الآخر آن سال و در فصل خزان بود. قضا را خليفه المستعصم بالله لشكر خود را بنابر احتياط كنار باروى بغداد مستقر ساخته بود، اين خبر به مغولان رسيده بود ولى جاسوسهاى آنان ايشان را فريب داده بودند و در ذهن ايشان چنين افكنده بودند كه بيرون از بارو چيزى جز خيمه و خرگاههاى خالى نيست و مردانى در آنها وجود ندارند و شما همين كه بر آنان مشرف شويد بر بار و بنه آنان دست خواهيد يافت و حداكثر اين است كه گروهى اندك آنجا خواهند بود و ناچار مى گريزند و به ديوارهاى شهر پناه خواهند برد. مغولان بر اين وهم و گمان همچنان آمدند و چون نزديك بغداد رسيدند و نزديك بود كه بر لشكرگاه مشرف شوند مستعصم بالله غلام ويژه خود و سالار لشكرش شرف الدين اقبال شرابى را كنار ديوار و باروى بغداد فرستاد، بيرون آمدن او در اين روز از الطاف خداوند متعال نسبت به مسلمانان بود كه اگر مغولان مى رسيدند و او كنار لشكر خود نرسيده بود لشكر از هم پاشيده مى شد، چرا كه بدون سالار و فرمانده بودند و هر يك خود را امير خويش مى پنداشت و اختلاف نظر داشتند و يكدل نبودند و هيچ كس بر آنان حاكم نبود و در مظان پراكندگى و نگرانى و از هم پاشيدگى و اختلاف قرار مى گرفتند. بيرون آمدن شرف الدين اقبال شرابى به روز شانزدهم اين ماه بود و مغولان روز هفدهم كنار ديوار و باروى شهر رسيدند و در يك صف برابر لشكريان بغداد ايستادند. لشكر بغداد آرايش و نظم پسنديده يى داشت . مغولان كثرت شمار و سلاح و اسبهاى آنان را چنان ديدند كه هرگز چنان نمى پنداشتند و براى آنان روشن شد كه جاسوسهايشان ياوه و بيهوده گفته اند.