جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۴

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۷ -


ابو احمد به زيرك فرمان داد آماده شود و با بلمها و زورقها و گزيدگان و دليران خود بسوى دجله حركت كند و دست او و دست نصير فرمانده نيروى آبى براى شكستن بندهاى دجله و تعقيب گريختگان زنگيان و در افتادن با هر يك از ياران سليمان كه بديشان برخورند، متحد شود و خود را به شهرى كه سالار زنگيان در آن است برسانند و اگر مناسب دانستند با او در همان شهر جنگ كنند، و هر چه پيش مى آيد براى ابو احمد بنويسند تا پاسخ دهد و فرمان صادر كند و آنان بدان گونه عمل كنند.
ابو احمد هارون ، پسر خويش ، را بر لشكريانى كه در واسط باقى گذاشته بود فرماندهى داد و تصميم گرفت كه سبكبار و همراه گروهى اندك از مردان و ياران خويش حركت كند و به هارون فرمان داد كه آن لشكر را از پى او با كشتيها و بلمها به جايگاه وى در دجله برساند و اين كار را پس از رسيدن نامه اش انجام دهد.
ابو احمد از واسط به قصد اهواز بيرون آمد در (باذبين ) فرود آمد و سپس به (طيب ) و (قرقوب ) رفت و كنار رود شوش ‍ رسيد، براى او بر آن رود پل بسته بودند. ابو احمد از اول بامداد تا هنگام ظهر كنار آن پل ماند تا همه لشكريانش عبور كردند و به شوش رسيدند و فرود آمد. او پيش از آن به مسرور بلخى كه كارگزارش در اهواز بود، فرمان داده پيش او بيايد. وى نيز همراه لشكر و فرماندهانى كه با او بودند بامداد روزى كه ابو احمد در شوش فرود آمد به حضورش آمدند. ابو احمد بر مسرور بلخى و همراهانش ‍ خلعت پوشاند و سه روز در شوش درنگ كرد. از جمله زنگيانى كه در طهيثا اسير شده بود احمد بن موسى بن سعيد بصرى معروف به قوص بود، او از سرهنگان بلند پايه زنگيان بود و از ويژگان و ياران قديمى سالار زنگيان شمرده مى شد. او پس از آنكه زخمهاى گران برداشت - و به دليل همان زخمها كشته شد - اسير گشت و ابو احمد دستور داد پس از مرگش سرش را بريدند و بر پل واسط نصب كردند.

ابو جعفر طبرى مى گويد : و چون خبر جنگ طهيثا به سالار زنگيان رسيد و دانست كه بر سر يارانش چه آمده است در كار خود فرو ماند و چاره سازيهاى او كارگر نيفتاد و بيم و هراس او را واداشت به على بن ابان مهلبى كه در آن هنگام مقيم اهواز و همراه حدود سى هزار سپاهى بود نامه نوشت و به او فرمان داد هر چه خوار و بار و لوازم و ابزار با اوست همانجا بگذارد و خودش را با همه لشكريانش پيش او برود. اين نامه به مهلبى رسيد و او كه از آمدن ابو احمد به اهواز آگاه شده بود و از بيم خردش تباه شده بود همين كه نامه سالار زنگيان را خواند كه شتابان از او خواسته بود حركت كند همه چيزهايى را كه پيش او جمع شده بود رها كرد و محمد بن يحيى بن سعيد كرنيايى را به جانشينى خود گماشت . همين كه مهلبى حركت كرد و از او دور شد محمد بن يحيى هم پايدارى نكرد و نماند كه سخت ترسيده و اخبار پياپى رسيده بود كه ابو احمد آهنگ او دارد، او همه چيزهايى را كه براى حفظ آن گماشته شده بود رها كرد و از پى مهلبى روان شد. در آن هنگام در اهواز و نواحى آن انواع غلات و خرما و دامهاى اهلى بسيار براى زنگيان جمع شده بود كه همه را رها كردند و رفتند. سالار زنگيان به بهبود بن عبدالوهاب هم كه از سرهنگان بود و اداره ولايات ميان اهواز و فارس را بر عهده داشت نوشت همراه لشكريان خويش نزد او برود. بهبود هم هر چه خوراكى و خرما و گندم و چهار پايان كه در اختيار داشت و بسيار بود رها كرد. ابو احمد همه آنها را به تصرف خويش در آورد و موجب تقويت او و ضعف و سستى سالار زنگيان شد.
پس از اينكه مهلبى از اهواز كوچ كرد يارانش ميان دهكده هايى كه بين اهواز و شهر سالار زنگيان بود پراكنده شدند و غارت كردند و مردم آن دهكده ها را كه با آنان در حال صلح بودند بيرون كردند، گروه بسيارى هم از كسانى كه با مهلبى بودند، چه پياده و چه سواره ، از رفتن همراه او و پيوستن به سالار زنگيان خوددارى كردند و در اطراف اهواز ماندند و به ابو احمد نامه نوشتند و از او امان خواستند كه به آنان خبر رسيده بود او بر هر كس از ياران و سپاهيان سالار زنگيان پيروز شود او را عفو مى كند. آنچه كه سالار زنگيان را بر آن داشت تا به مهلبى و بهبود بنويسد تا شتابان به او بپيوندند، ترس او از اين بود كه ابو احمد با سپاهيانش آهنگ او كنند، آن هم در آن حال كه زنگيان را چنان ترس و بيمى فرا گرفته بود، او نمى خواست مهلبى و بهبود از او جدا باشند و كار بدان گونه كه او پنداشته بود صورت نگرفت كه ابو احمد آهنگ اهواز داشت و اگر مهلبى و بهبود در جاى خود و ميان لشكريان خويش مى ماندند براى دفاع از اهواز و نگهدارى اموالى كه در دست داشتند بهتر و سود بخش تر بود.

ابو جعفر طبرى مى گويد : ابو احمد چندان درنگ كرد تا اموالى را كه مهلبى و بهبود و جانشينان آن دو رها كرده بودند جمع كرد، بندهايى را كه سالار زنگيان در دجله فراهم آورده بود برچيد و راهها براى عبور او اصلاح شد. آن گاه ابو احمد از شوش به جندى شاپور رفت و سه روز آنجا درنگ كرد و علوفه در لشكرگاه كمياب شد، كسانى را براى تهيه و گسيل داشتن علوفه فرستاد و از جندى شاپور به شوشتر رفت و آنجا براى جمع آورى اموال از بخشهاى اهواز درنگ كرد و به هر بخش و ولايت سرهنگى را فرستاد تا زودتر اموال را جمع كند و گسيل دارد. ابو احمد در همان حال احمد بن ابى الاصبغ را نزد محمد بن عبدالله كردى كه سالار رامهرمز و دژها و دهكده هاى اطراف آن بود فرستاد؛ محمد بن عبدالله كردى مهلبى را به شورش واداشته و اموال بسيارى هم براى سالار زنگيان گسيل داشته بود. ابو احمد به ابن ابى الاصبغ دستور داد با كردى اظهار دوستى و محبت كندو به او بفهماند كه با همه گناهانى كه كرده ابو احمد او را عفو خواهد كرد و از لغزش او چشم خواهد پوشيد و همچنين به او بگويد در حمل اموال و رفتن با همه غلامان و سپاهيان و وابستگانى كه همراه اويند به سوق الاهواز شتاب كند تا ابن ابى الاصبغ آنان را سان ببيند. ابو احمد دستور داده بود كه او به آنان مقررى دهد و سپس آنان را همراه خود براى جنگ با سالار زنگيان ببرد، او همين گونه رفتار كرد و آنان را يكى يكى احضار كرد و سان ديد و عطا و مقررى بخشيد. ابو احمد نيز از آنجا به عسكر مكرم رفت و چند روزى آنجا را منزل قرار داد؛ سپس ‍ از آن كوچ كرد و به اهواز رسيد. او چنان مى پنداشت كه خوار و بار به ميزان مصرف لشكرش پيشاپيش به اهواز فرستاده شده است ، حال آنكه چنان نبود و آن روزگار دشوار شد و مردم بسختى نگران شدند. او سه روز درنگ كرد و منتظر رسيدن خوار و بار شد كه نرسيد و حال مردم بد شد و نزديك بود اين موضوع جمع ايشان را پراكنده سازد. ابو احمد از سبب تاءخير در رسيدن خوار و بار پرسيد، معلوم شد زنگيان پل قديمى ايرانيان را كه ميان سوق الاهواز و رامهرمز بوده تخريب كرده اند، آن پل اربق نام داشت ، ناچار بازرگانان و ديگران از رسيدن خوار و بار عاجز مانده بودند و آن پل در دو فرسنگى سوق الاهواز بود. ابو احمد خود سوار شد و همه سياهانى را كه در لشكر بودند جمع كرد و آنان را به بردن سنگ واداشت و از اموال رعيت به آنان بخشيد و حركت نكرد تا آنكه همان روز آن پل اصلاح شد و به حال نخست برگشت و مردم توانستند از آن عبور كنند و كاروانهاى خوار و بار راه افتادند و مردم لشكرگاه فراوانى يافتند و احوال ايشان خوب شد. ابو احمد دستور داد قايقها را براى بستن پل بر رودخانه دجيل فراهم آورند كه از همه ولايات اهواز جمع و فراهم شد. ابو احمد همچنان چند روزى در اهواز باقى ماند تا يارانش كارهاى خود را رو به راه كنند و ابزار و آلاتى را كه به آنان نيازمندند فراهم آورند و اسبهايشان بهبود يابند و ضعفى كه به سبب نرسيدن علوفه بر آنها عارض شده بود بر طرف شود.
در همين حال نامه هايى از كسانى كه با مهلبى نرفته و در سوق الاهواز مانده بودند براى ابو احمد رسيد كه از او تقاضاى عفو كرده بودند، او ايشان را امان داد؛ حدود هزار تن آمدند ابو احمد نسبت به همه ايشان نيكى كرد و آنان را به فرماندهان غلامان خود سپرد و براى آنان مقررى تعيين كرد. آن گاه بر رود دجيل اهواز پل بست و پس از اينكه سپاهيان خويش را جلو فرستاد خودش نيز كوچيد و از پل عبور كرد و در جايى كه معروف به قصر ماءمون است سه روز درنگ كرد. او پسرش ابو العباس را پيشاپيش به كرانه نهر مبارك كه از شاخه هاى فرات بصره است گسيل داشت و براى پسر ديگرش هارون نوشت تا با لشكر خويش به ابو احمد بپيوندد و مقصودش اين بود كه همه لشكرها آنجا جمع شوند. او از قصر ماءمون به قورج عباس رفت ، آنجا احمد بن ابى الاصبغ همراه با هداياى محمد بن عبدالله كردى سالار رامهرمز كه شامل اموال و چارپايان بود، پيش او رسيد. آن گاه از قورج كوچ كرد و در جعفريه فرود آمد؛ آنجا آب نبود و ابو احمد هنگامى كه در قورج بود كسانى را فرستاده بود تا چاههاى آن را گودتر كنند و به آب برسانند. يك شبانروز آنجا ماند و به خوار و بار فراوانى كه جمع شده بود دست يافت كه بر سپاهيان گشايشى شد و از آنجا توشه برداشتند، او به منزلى كه معروف به بشير است رفت آنجا آبگيرى يافت كه از آب باران انباشته شده بود، يك شبانروز درنگ كرد و به سوى مبارك (113) كه منزلى دور بود، حركت كرد؛ در راه دو پسرش ابو العباس و هارون به او رسيدند و بر او سلام دادند و همراهش شدند و او با آنان وارد مبارك شد و اين به روز شنبه نيمه رجب سال دويست و شصت و هفت بود.

ابو جعفر مى گويد : نصير و زيرك (114) كه كنار دجله كور به يكديگر رسيده بودند با كشتيها و بلمهاى خود همچنان به راه خويش ادامه دادند تا به ابله رسيدند. آنجا مردى از ياران سالار زنگيان از آنان امان خواست و آن دو را آگاه كرد كه سالارشان شمار بسيارى بلم و زورق آكنده از زنگيان را به سرپرستى سرهنگى به نام محمد بن ابراهيم كه كنيه اش ابو عيسى است ، گسيل داشته است .
طبرى مى گويد : ابن محمد بن ابراهيم مردى از اهل بصره بود كه يساره رئيس شرطه سالار زنگيان او را به حضورش آورده بود و او وى را شايسته دبيرى براى يسار ديد و تا هنگامى كه يسار زنده بود همچنان دبيرى او را بر عهده داشت .
كار احمد بن مهدى جبايى نزد سالار زنگيان بالا گرفت و او را به بيشتر نقاطى كه يسار حكومت داشت حاكم ساخت و همين محمد بن ابراهيم را به عنوان دبير به او سپرد و دبيرى جبائى را بر عهده داشت و همين كه در جنگ شعرانى جبائى كشته شد اين محمد بن ابراهيم به مقام و رتبه او طمع كرد و خواست سالار زنگيان او را بر جاى جبائى بگمارد، محمد بن ابراهيم قلم و دوات را كنار افكند و جامه جنگى پوشيد و آماده شد، سالار زنگيان او را همراه اين لشكر فرستاده بود و فرمان داده بود در دجله بماند و آمد و شد كند تا لشكرهاى سلطانى را كه وارد دجله مى شوند عقب براند. او گاهى هم با گروههايى كه همراهش بودند به رودخانه معروف به يزيد مى رفت ، در اين لشكر كه همراهش بود برخى از فرماندهان زنگيان از جمله شبل بن سالم و عمرو كه معروف به غلام بود حضور داشتند و گروهى از سياهان و ديگران بودند. مردى از زنگيان كه در همين لشكر بود از نصير و زيرك امان خواست و خبر او را به اطلاع ايشان رساند و گفت كه محمد بن ابراهيم آهنگ حمله به لشكرگاه نصير دارد. نصير در آن هنگام كنار نهر المراه اردو زده بود. آن مرد همچنين اطلاع داد كه آنها مى خواهند رودخانه هايى را كه رود معقل را قطع مى كند طى كنند و از تنگه شيرين بگذرند و به محل معروف به شرطه برسند و از پشت لشكر نصير بيرون آيند و با هر كس كه در آن است در افتند. چون نصير از اين خبر آگاه شد در حال آماده باش از ابله برگشت و در لشكرگاه خود مستقر شد، زيرك نيز آهنگ تنگه و شكاف شيرين كرد تا با محمد بن ابراهيم درگير شوند و در راه با او روياروى شد و پس از آنكه زنگيان گريختند و كنار رودخانه يزيد كه محل كمين ايشان بود پناه بردند، زيرك را به محل آنان راهنمايى كردند كه زورقهاى خود را بدان سوى برد و گروهى از ايشان را كشت و گروهى ديگر را اسير كرد. محمد بن ابراهيم و عمرو - غلام بودى - از جمله اسيران بودند تمام بلمها و زورقهايى هم كه با آنان بود و شمار آنها به حدود سى بلم مى رسيد با غنيمت گرفته شد. شبل بن سالم همراه كسانى كه او بودند گريخت و خود را به لشكرگاه سالار زنگيان رساند. زيرك از تنگه شيرين با سلامت و پيروزى بيرون آمد و با اسيران و سرهاى بريده و بلمها و زورقهايى كه به دست آورده بود از ناحيه دجله كور به واسط برگشت و خبر پيروزى را براى ابو احمد نوشت . مصيبت بر پيروان سالار زنگيان كه در دجله و اطراف آن بودند سنگين شد و گروهى از زنگيان و پيروان ايشان كه حدود دو هزار نفر بودند از نصير فرمانده نيروهاى آبى كه در آن هنگام كنار نهر المراه بود امان خواستند.
نصير اين خبر را براى ابو احمد نوشت . ابو احمد به او فرمان داد ايشان را بپذيرد و امان دهد و مستمرى بپردازد و در زمره ياران خود قرار دهد و با آنان با دشمن جنگ كند. ابو احمد سپس به نصير نامه نوشت و دستور داد كنار رود مبارك به او ملحق شود و نصير خود را آنجا و پيش او رساند.
و چنان بود كه ابو العباس هنگامى كه آهنگ آمدن كنار رود مبارك داشت با بلمها آهنگ لشكرگاه سالار زنگيان كرد و در شهر آنان كه كنار رود ابو الخصيب بود جنگ كرد و اين جنگ از اول روز تا هنگام عصر ميان دو گروه ادامه داشت .
يكى از سرهنگان بلند پايه سالار زنگيان بنام منتاب كه از پيوستگان به سليمان بن جامع بود همراه گروهى از ياران خويش از ابو العباس امان خواست و اين از پيشامدهايى بود كه سالار زنگيان را سخت شكسته خاطر كرد. ابو العباس با فتح و ظفر برگشت ، بر منتاب هم خلعت پوشاند و مال بخشيد و او را بر اسبى سوار كرد و با خود آورد و چون پدرش ابو احمد را ديد گزارش كار متناب را به او داد كه براى امان خواهى پيش او آمده است ، ابو احمد هم فرمان داد به متناب خلعت و اموال و چند اسب و ستور بخشيدند. او نخستين سرهنگ از سرهنگان سالار زنگيان بود كه امان خواست .

ابو جعفر مى گويد : چون ابو احمد كنار رود مبارك فرود آمد (115) نخستين كارى كه در مورد سالار زنگيان كرد اين بود كه براى او نامه يى نوشت و او را به توبه و بازگشت به سوى خداوند فرا خواند تا از خونهايى كه ريخته است و حرمتهايى كه شكسته و شهرها كه ويران كرده است و اموال و زنانى را كه حلال دانسته و ادعاى مواردى كه خداوند او را شايسته آن ندانسته است - همچون امامت و نبوت توبه كند. به او فهماند كه در توبه براى او گشاده و امان براى او موجود است و اگر او از كارهايى كه موجب خشم خداوند متعال است دست بردارد و در جماعت مسلمانان درآيد همين موضوع جرمهاى گذشته او را با همه بزرگى خواهد پوشاند و بدين وسيله به بهره و پاداش بزرگ در دنيا آخرت خواهد رسيد.
ابو احمد اين نامه را همراه فرستاده اى گسيل داشت . فرستاده تقاضا كرد او را نزد سالار زنگيان ببرد، آنان از پذيرفتن آن نامه و بردن او پيش سالار خود امتناع كردند، فرستاده آن نامه را پيش ايشان پرتاب كرد، زنگيان نامه را برداشتند و پيش سالار خود بردند؛ آن را خواند و هيچ پاسخى نداد. فرستاده پيش ابو احمد برگشت و او را آگاه ساخت . ابو احمد پنج روز به سان ديدن از كشتيها و مرتب ساختن سرهنگان و غلامان و وابستگان در آنها و انتخاب تيراندازان و نشاندن در زورقها سرگرم بود و سپس روز ششم همراه سپاهيان خود و پسرش ابو العباس آهنگ شهر سالار زنگيان كه آن را (مختاره ) نام نهاده بود كرد. ابو احمد از راه رود ابو الخصيب سوى آن شهر رفت و بر آن مشرف شد و با دقت نگريست ، استوارى و ديوارهاى بلند و خندقهاى ژرف آن را ديد كه از هر سو شهر را احاطه كرده است و متوجه شد راهى را كه به شهر مى رسد كور كرده است و منجنيقهاى بسيار و عراده ها و كمانهاى چند تيره و ابزارهاى جنگى ديگر بر ديوارها و باروى شهر نهاده است . ابو احمد چيزهايى ديد كه نظير آن را از هيچيك از ستيز كنندگان با خليفه نديده بود و شمار جنگجويان و اجتماع ايشان چنان بود كه كار خويش را دشوار ديد.
زنگيان همين كه ابو احمد و سپاهيانش را ديدند چنان بانگ برداشتند كه زمين به لرزه در آمد، ابو احمد در آن حال به پسرش ابو العباس گفت : كنار ديوار شهر پيشروى كند و كسانى را كه بر فراز ديوارند تير باران كند. ابو العباس چنان كرد و كشتيهاى خود را چندان جلو برد كه به ديواره و بندرگاه قصر سالار زنگيان رسيد.
زنگيان نيز همگى به جايى كه كشتيها نزديك شده بودند آمدند و هجوم آوردند، تيرها و سنگهاى منجنيقها و عراده ها و فلاخنهاى ايشان پياپى مى رسيد و عوام زنگيان نيز با دست خويش سنگ مى انداختند آن چنان كه چشم به هر سو مى افتاد در آن تير يا سنگ مى ديد.
ابو العباس سخت پايدارى كرد. سالار زنگيان و پيروانش كوشش و پايدارى و شكيبايى ايشان را چنان ديدند كه تا آن روز از هيچ كس ‍ كه با آنان جنگ كرده بود بدان گونه نديده بودند. در اين هنگام ابو احمد به پسرش ابو العباس فرمان داد با همراهان خود براى استراحت و مداواى زخمهايشان به جايگاه خويش برگردند؛ آنان چنان كردند. در اين حال دو تن از جنگجويان زنگى كه در زورقها جنگ مى كردند از ابو احمد امان خواستند و آن دو بلمهاى خود را همراه قايقرانان و ابزارى كه در آن بود نزد ابو احمد آوردند. او فرمان داد به آن دو قايقران خلعتهاى زيبا و كمربندهاى آراسته به زر و اموال ديگر دادند و به ديگران خلعتهاى حرير سرخ و سبز دادند كه آن را بسيار پسنديدند و به همگان مال بخشيد و فرمان داد آنان را به جايى نزديك ببرند كه ديگر همكارانشان آنان را ببينند و اين از موثرترين حيله ها بود كه عليه سالار زنگيان بكار گرفته شد. ديگر قايقرانان كه ديدند نسبت به همكاران آنان چگونه عمل شد و مورد عفو قرار گرفتند و نسبت به آنان نيكى شد به امان گرفتن راغب شدند و در آن مورد رقابت كردند و گروه بسيارى از ايشان در حالى كه به آنچه براى ايشان مقرر شده بود تمايل داشتند به ابو احمد پيوستند. او فرمان داد براى آنان نيز همان چيزهايى كه به يارانش نشان داده شده است مقرر گردد و چون سالار زنگيان ديد كه قايقرانان به گرفتن امان رغبت نشان مى دهند دستور داد همه آنان را كه در دجله بودند به ورود ابو الخصيب برگردانند و كسانى را بر دهانه رود گماشت تا از بيرون آمدن ايشان جلوگيرى كنند و دستور داد بلمهاى ويژه خودش را آشكار سازند و بهبود بن عبدالوهاب را براى فرماندهى آن فرا خواند. بهبود از نيرومندترين سرداران او بود و ساز و برگ و شمار فراوان داشت . بهبود آماده شد و با لشكرى گران از زنگيان آهنگ ايشان كرد، ميان او و ابو حمزه نصير كه فرمانده نيروهاى آبى بود و ابو العباس پسر ابو احمد جنگهاى سختى روى داد كه در تمام آنها پيروزى از آن سپاهيان سلطان بود، و در هر بار بهبود پس از آنكه نيروى بيشترى جمع مى كرد به جنگ باز مى گشت و به جان آن مى افتاد. سرانجام سپاهيان ابو احمد به خوبى و شايستگى از عهده اش بر آمدند و او را وادار به شكست و گريز كردند و كنار قصر سالار زنگيان راندند، در آن حال دو نيزه به او اصابت كرد و با تيرها نيز زخمى شد و سنگهايى كه به او خورده بود او را سست كرد و در حالى كه مشرف به مرگ شده بود او را به رود ابو الخصيب برگرداندند و (از معركه ) بيرون بردند. يكى از سرهنگان گرانقدر زنگيان كه بسيار دلير نيرومند و در جنگ پيشتاز بود و عميره نام داشت همراه او كشته شد.
گروهى ديگر از زنگيان از ابو احمد امان خواستند كه به همگان مال بخشيد و خلعت داد و به نيكى رفتار كرد. ابو احمد با تمام افراد سپاه خويش كه در آن هنگام پنجاه هزار مرد بودند سوار شد، سالار زنگيان نيز همراه سيصد هزار مرد بود كه همگان جنگ و دفاع مى كردند، برخى شمشيرزن و نيزه دار و تيرانداز بودند و افرادى با فلاخن سنگ پرتاب مى كردند و با منجنيق و عراده ها جنگ مى كردند و ناتوانترين ايشان كسانى بودند كه با دست خويش سنگ مى زدند و تماشاچيان و سياهى لشكر بودند و كارشان فرياد زدن و نعره كشيدن برد، زنان هم در اين كار با آنان شركت داشتند.
ابو احمد آن روز تا هنگام ظهر مقابل لشكر سالار زنگيان ماند، آن گاه فرمان داد ندا دهند كه امان براى همگان از سياه و سرخ خواهد بود مگر براى دشمن خدا على بن محمد، همچنين دستور داد بر تيرها با همان مطالبى كه جار زده بودند امان نامه هايى بنويسند و در آنها به مردم وعده نيكى و احسان دهند و ميان لشكرگاه سالار زنگيان بيندازد. بدين گونه دلهاى گروه بسيارى از آنان كه بدون بينش و دانش از او پيروى كرده بودند به ابو احمد مايل شد و در آن روز هم شمارى بلم و زورق به او پيوست و او همه سرنشينان آنها را مال داد و نسبت به آنان احسان كرد.
در اين هنگام دو سرهنگ از سرهنگان ابو احمد كه از وابستگان او در بغداد بودند به حضورش آمدند يكى بكتمر نام داشت و ديگرى بغرا (116) و آن دو با گروهى از سپاهيان خويش بودند. ورود آنان مايه افزونى نيروى ابو احمد شد و فرداى آن روز با همه سپاهيانش كوچ كرد و در جايى مقابل شهر و لشكرگاه سالار زنگيان ، كه آن را براى فرود آمدن خود برگزيده بود، فرود آمد و همانجا مقيم شد و آن را لشكرگاه خويش قرار داد و سرهنگان و فرماندهان سپاه خود را مرتب و مستقر ساخت . نصير را كه سالار نيروهاى آبى بود در ابتداى لشكرگاه و زيرك تركى را در نقطه اى ديگر و على بن جهشار، حاجب خود را در نقطه اى ديگر مستقر ساخت ، راشد غلام وابسته خود را به فرماندهى غلامان و وابستگان خويش كه از تركان و ديلمان و خزران و روميان و طبرستانيان و افراد مغرب و سياهان زنگى و گروهى هم از فرغانيان و كردان و ايرانيان بودند گماشت و آنان را چنان مستقر ساخت كه راشد و يارانش ‍ همگى گرداگرد خيمه ها و خرگاههاى ابو احمد بودند، صاعد بن مخلد وزير و دبير خويش را همراه لشكرى ديگر از غلامان و وابستگان بالاتر از لشكر راشد قرار داد، مسرور بلخى را كه سرهنگ و سالار اهواز بود بر لشكرى ديگر كه بر جانبى ديگر گماشت . سرهنگى ديگر را كه معروف به موسى بود از پى آن دو فرستاد و او با لشكر و ياران آماده نبرد بود. بغراج تركى را همراه لشكرى گران با شمار و ساز و برگ فراوان بر ساقه لشكر خويش گماشت .
ابو احمد كه چگونگى حال سالار زنگيان و استواى جايگاه و بسيارى سپاه او را ديد دانست كه چاره يى از صبر و پايدارى و طولانى شدن مدت محاصره ندارد و بايد لشكريان سالار زنگيان را تا آنجا كه مى تواند پراكنده سازد و به آنان امان دهد و نسبت به هر كس از آنان كه بر مى گردند نيكى كندو نسبت به كسانى كه در گمراهى خود پايدارند سختگيرى كند، و نيازمند به بيشتر كردن بلمها و زورقهاى خود و جنگ افزارهاى آبى است . ابو احمد شروع به ساختن شهرى مانند شهر سالار زنگيان كرد و دستور داد فرستادگانى همه جا بفرستند كه صنعتگران و آلات و ابزارهاى لازم را از زمين و آب به لشكرگاهش برسانند و خوار و بار و زاد و توشه را كنار شهرى كه شروع به ساختن آن كرده و آن را موفقيه نام نهاده است فراهم سازند و به كار گزاران خويش نوشت كه اموال را به بيت المال او در آن شهر برسانند و به بيت المال كه در پايتخت (بغداد) است حتى يك درهم گسيل ندارند. فرستادگانى به سيراف و جنابه فرستاد و فرمان داد كشتيهاى بسيار بسازند كه به هنگام نياز آنها را در رودخانه ها و جايگاههاى لازم پراكنده و مستقر سازد تا آن راههاى رسيدن خوار و بار به سالار زنگيان را قطع كنند همچنين فرمان داد بخشنامه اى براى كار گزارانش فرستاده شود تا هر كس از سپاهيان را كه استعداد مقاومت و پايدارى دارد پيش او بفرستند. او حدود يك ماه منتظر ماند و آذوقه پياپى مى رسيد، ابزار و صنعتگران هم رسيدند و شهر ساخته شد و بازرگانان انواع كالاها را آماده كردند و به آن شهر منتقل ساختند و بازارهايى در آن شهر ساخته شد و شمار بازرگانان و افراد متمكن در آن بسيار شد.
در همين حال كشتيها از راه دريا آنجا رسيد و ده سال بود كه سالار زنگيان و يارانش آن راه را بريده بودند. ابو احمد در اين شهر مسجد جامع هم ساخت و با مردم در آن شهر نماز جمعه مى گزارد. او ضرابخانه هايى ساخت و در آن شهر درهم و دينار مى زدند و همه وسايل رفاه و انواع منافع در آنجا جمع شد، تا آنجا كه ساكنان اين شهر هيچ چيز از وسايلى كه در شهرهاى بزرگ و كهن يافت مى شود كم نداشتند و از همه سو اموال بر آن مى رسيد و مقررى مردم به هنگام پرداخت مى شد و آنان در گشايش قرار گرفتند و احوال آنان بهبود يافت و عموم مردم مايل شدند به سوى اين شهر بروند و همانجا ساكن شوند.

ابو جعفر طبرى گويد : سالار زنگيان فرمان داد بهبود بن عبدالوهاب همراه گروهى از ياران خود در حال غفلت دشمن با زورقهاى خود به لشكرگاه ابو حمزه نصير كه فرمانده نيروهاى آبى ابو احمد بود حمله برد. بهبود همين گونه رفتار كرد و به لشكرگاه نصير حمله برد؛ گروهى از اصحاب او را كشت و گروهى را اسير گرفت و چند كوخ را كه از ايشان بود آتش زد. سالار زنگيان ابراهيم بن جعفر همدانى را كه از سرهنگان او بود همراه چهار هزار زنگى و ابو حسين محمد بن ابان مهلبى را همراه سه هزار زنگى و سرهنگى را كه معروف به (دور) بود همراه يكهزار و پانصد مرد فرمان داد تا به كرانه هاى لشكرگاه ابو احمد در افتند و شبيخون زنند و غارت برند. ابو العباس از قصد ايشان آگاه شد و با فوجى گران از ياران خويش آهنگ آنان كرد و ميان ابو العباس و آنان جنگهايى اتفاق افتاد كه در همگى پيروزى با او بود. گروهى از زنگيان از او امان خواستند؛ پذيرفت و بر آنان خلعت پوشاند و گفت : آنان را كنار شهر سالار زنگيان ببرند و بر پاى دارند تا ياران او ايشان را ببينند. ابو احمد همچنان در مورد برانداختن سالار زنگيان چاره انديشى مى كرد، گاه اموال فراوان به ياران و سپاهيان او مى داد و گاه با ايشان در مى افتاد و جنگ مى كرد و از رسيدن خوار و بار بديشان جلوگيرى مى كرد. شبى به بهبود خبر رسيدن كاروانى را دادند كه در آن كالاهاى گوناگون و آذوقه وجود داشت . بهبود زنگى با گروهى از مردان گزيده خويش به قصد فرو گرفتن آن قافله حركت و در نخلستان كمين كرد. كاروان به آنجا رسيد و مردمش در بى خبرى بودند بر آنان حمله برد گروهى از كاروانيان را كشت و گروهى را اسير گرفت و آنچه از اموال مى خواست گرفت .
ابو احمد نيز كه از آمدن اين كاروان اطلاع داشت سرهنگى را براى بدرقه و پاسدارى كاروان با گروهى اندك گماشته بود آن سرهنگ را ياراى جنگ با بهبود و گروه بسيارش نبود، ناچار به هزيمت برگشت . چون اين خبر به ابو احمد رسيد سخت افسرده شد و از گرفتارى مردم در مورد اموال و كاروانهاى تجارتى اندوهگين گرديد و فرمان داد تا به مردم عوض آنچه را از دست داده اند بپردازند و بر دهانه رودخانه يى كه معروف به رود بيان و مسير ورود كاروان است لشكرى گران براى پاسدارى بگمارند.

ابو جعفر طبرى مى گويد : پس از آن سالار زنگيان لشكرى را به فرماندهى يكى از سرداران معروف خود كه نامش صندل زنگى بود گشيل داشت : چنانكه گفته اند اين مرد، سر و چهره زنان آزاده مسلمانان را برهنه مى كرد و با آنان رفتارى همچون كنيزكان داشت و گاه آنان را باژگونه مى كرد و اگر زنى از پذيرش خواسته او خوددارى مى كرد صندل بر چهره آن زن مى زد و او را به يكى از كافران زنگى مى فروخت . خداوند متعال مرگ او را به آسانى مقرر كرد و چنان بود كه در جنگ ميان او و ابو العباس صندل اسير شد، او را پيش ابو احمد آوردند، دستور داد شانه هايش را بستند و چندان بر او تير زدند تا به هلاكت شد.

ابو جعفر طبرى مى گويد : سالار زنگيان پس از آن لشكر ديگرى فراهم آورد و فرمان داد به كرانه هاى لشكرگاه ابو احمد حمله برند و در حالى كه آنان آسوده و بيخبر باشند بر آنان شبيخون زنند. از اين لشكر هم يكى از زنگيان نام آور كه نامش مهذب بود و از سواركاران دلير زنگيان شمرده مى شد امان خواست ؛ او را به هنگامى كه ابو احمد روزه مى گشود پيش او آوردند. مهذب به ابو احمد خبر داد كه با كمال رغبت و براى زينهار خواهى و فرمانبردارى آمده است و گفت در همين ساعت زنگيان در حال حركت براى شبيخون زدن به ابو احمد هستند و كسانى كه براى اين شبيخون برگزيده شده اند همگى از دليران و بلند پايگان زنگيان اند. ابو احمد به پسرش ابو العباس فرمان داد كه همراه سرهنگانى كه خود آنان را برگزيده بود براى جلوگيرى حركت كند و آنان چنان كردند. لشكر زنگيان همينكه احساس كردند كه از حركت و شبيخون آنان پرده برداشته شده و سالارشان امان خواسته است به شهر و جايگاه خود برگشتند (117).

ابو جعفر مى گويد : سالار زنگيان پس از اين على بن ابان مهلبى را كه از بزرگترين و گرانقدرترين سرداران خويش بود براى جنگ ماءمور كرد و براى او همه دليران چابك را برگزيد و فرمان داد بر لشكر ابو احمد شبيخون زند. مهلبى همراه حدود پنج هزار مرد كه بيشترشان سياهان زنگى بودند و حدود دويست تن از سرهنگان زنگيان كه همگى از بزرگان و گزيدگان بودند حركت كرد و شبانه از كرانه باخترى دجله به كناره خاورى آن عبور كرد، آنان تصميم گرفتند به دو گروه تقسيم شوند : گروهى از پشت و گروه ديگر از مقابل لشكرگاه ابو احمد حمله برند و قرار بر اين شد كه نخست گروهى هجوم برند كه از مقابل حمله مى كنند. چون جنگ در گرفت اين گروه از جانب پشت لشكرگاه حمله خواهند كرد و آنان را كه سرگرم جنگ هستند فرو خواهند گرفت . سالار زنگيان و على بن ابان چنين پنداشته بودند كه بدين گونه آنچه دوست مى دارند براى آنان فراهم خواهد شد؛ در همين حال يكى از بردگان زنگيان كه قايقران بود شبانه از ابو احمد امان خواست و اين خبر را به آنان داد كه چگونه مى خواهند شبيخون آورند. ابو احمد به پسرش ابو العباس و فرماندهان و بزرگان و غلامان فرمان داد آماده و كوشا و با احتياط باشند و آنان را در آن دو جهت كه گفته بود گسيل داشت .
زنگيان چون ديدند تدبير ايشان درهم شكست و از وجود آنان آگاه شده اند و چاره انديشى شده است از همان راهى كه آمده بودند به جستجوى رهايى خويش شتابان برگشتند. ابو العباس و زيرك (118) زودتر از آنان خود را به دهانه رودخانه رساندند تا از عبور آنان جلوگيرى كنند. ابو احمد غلام سياه زنگى خود را كه نامش ثابت بود و فرماندهى سياهان زنگى را كه در لشكرگاه او بودند بر عهده داشت ماءمور كرد كه با ياران خود راه گريز زنگيان را ببندد و مقابل آنان بايستد. او در حالى كه همراه پانصد مرد بود به آنان رسيد، زيرك و ابو العباس هم با كسانى كه همراه داشتند او را يارى دادند در نتيجه گروهى بسيار از سياهان سپاه سالار زنگيان كشته و گروه بسيارى اسير شدند و ديگران گريختند و به شهر خود بازگشتند.
ابو العباس با فتح و پيروزى برگشت ، او سرهاى كشتگان را از بلمها و زورقها آويخته بود و گروهى از اسيران را هم زنده بر صليب كشيده بود، و آن بلمها و زورق ها را كنار شهر زنگيان برد تا آنان را به ترس اندازد. زنگيان همين كه آنان را ديدند ترسيدند و شكسته خاطر شدند.به ابو احمد خبر رسيد كه سالار زنگيان موضوع را براى ياران خويش دگرگون ساخته و گفته است اين سرها كه ابو احمد به زورقها آويخته مجسمه هايى است كه براى ترس شما آويخته است و آنانى هم كه به صليب كشيده اند از كسانى هستند كه از او امان خواسته اند. ابو احمد فرمان داد سرهاى بريده را جمع كنند و كنار قصر سالار زنگيان ببرند و با منجنيقى كه آن را ميان يك كشتى نصب كرده بودند ميان لشكرگاه او پرت كنند. همينكه سرهاى بريده ميان شهر و اردوگاه زنگيان فرو ريخت خويشاوندان كشتگان سرهاى آنان را شناختند و فرياد گريه ايشان برآمد.

ابو جعفر مى گويد : پس از اين هم ميان آنان جنگهاى بسيارى صورت گرفت كه در بيشتر آنها زنگيان شكست مى خوردند و سپاهيان ابو احمد بر آنان پيروز مى شدند، سران و سرشناسان زنگيان امان خواستند و از جمله كسانى كه امان خواست محمد بن حارث از سرهنگان مشهور زنگيان بود، او حفاظت از رودخانه معروف منكى و ديوارى را كه در طرف لشكرگاه ابو احمد بود بر عهده داشت . محمد بن حارث شبانه همراه تنى چند از يارانش به ابو احمد پيوست ، ابو احمد اموال بسيار و خلعت و چند اسب با همه ابزار و زيور آن به او بخشيد و مقررى پسنديده براى وى تعيين كرد.
محمد بن حارث كوشش كرده بود تا همسر خود را كه يكى از دختر عموهايش بود همراه بياورد ولى آن زن از پيوستن به او عاجز و ناتوان ماند و چون عقب افتاده بود زنگيان او را گرفتند و نزد سالار خود بردند كه او را مدتى به زندان انداخت و سپس فرمان داد او را از زندان بيرون آوردند و در بازار به معرض فروش گذاشتند و فروخته شد. ديگر از كسانى كه امان خواسته بودند سرهنگى به نام احمد برذعى بود كه از مردان بسيار شجاع بود و همواره همراه مهلبى ؛ ديگر از كسانى كه امان گرفتند سرهنگانى به نام هاى : مربد، برنكويه ، بيلويه (119) بودند كه ابو احمد بر همه آنان خلعت پوشاند و اموال فراوان به آنان بخشيد و همگان را بر اسبهاى آراسته سوار كرد و همچنين نسبت به كسانى كه با آنان آمده بودند نيكى و محبت كرد.

ابو جعفر مى گويد : آذوقه و خوار و بار سالار زنگيان و يارانش كم شد و در تنگنا افتادند؛ او سرهنگى به نام شبل و ابو الندى را فرا خواند - آن دو از سران بزرگ سپاه او و از ياران كهن او بودند كه بر ايشان اعتماد و نسبت به خيرخواهى آنان اطمينان داشت - و فرمان داد همراه ده هزار تن از زنگيان و ديگران بيرون روند و آهنگ رودخانه هاى دير و مراءه و ابو الاسد كنند و از آن راه خود را به بطيحه برسانند و بر مسلمانان و ساكنان دهكده هاى اطراف غارت برند و راهها را ببندند و هر چه مى توانند گندم و خوار و بار فراهم آورند و به شهر حمل كنند و نگذارند خوار و بار و گندم به لشكرگاه ابو احمد برسد.
ابو احمد غلام خود را همراه لشكرى گران كه گروهى از راههاى آبى و گروهى ديگر از راه خشكى و با اسب حركت مى كردند گسيل داشت كه از اين كار دشمن جلوگيرى كنند. زيرك در جايى كه به نهر عمر معروف است با آنان در افتاد و ميان او و زنگيان جنگ سخت در گرفت كه سرانجام با شكست و زبونى زنگيان تمام شد و زيرك چهارصد بلم از آنان به غنيمت گرفت و گروه بسيارى را اسير كرد و با اسيران و غنايم و سرهاى بريده به لشكرگاه ابو احمد برگشت .
ابو جعفر طبرى مى گويد : ابو احمد پسر خود را ابو العباس را براى ورود و تصرف شهر سالار زنگيان گسيل داشت ، او از راه رودخانه اى كه معروف به غربى است آهنگ آن شهر كرد. سالار زنگيان براى جنگ با او على بن ابان مهلبى را آماده كرده بود، جنگ ميان دو گروه در گرفت ، سالار زنگيان على را با سليمان بن جامع و لشكرى مركب از سرداران زنگيان پشتيبانى و يارى كرد، جنگ ادامه يافت و گروهى بسيار از سرداران زنگيان از ابو العباس امان خواستند. اين جنگ تا نزديك غروب ادامه يافت و در آن هنگام ابو العباس برگشت و ضمن برگشت خود از كنار شهر زنگيان عبور كرد و به جايى به نام نهر اتراك رسيد و گروهى اندك از زنگيان را ديد كه به پاسدارى ايستاده اند، بر آنان طمع بست و آهنگ ايشان كرد و گروهى از ياران ابو العباس بر باروى شهر رفتند و گروهى از زنگيان را كه آنجا بودند كشتند، خبر به سالار زنگيان رسيد چند تن از سرداران خود را به يارى ايشان فرستاد. ابو العباس نيز به پدرش پيام فرستاد و از او يارى خواست و گروهى از غلامان سبكبار از لشكرگاه ابو احمد خود را رساندند و بدين گونه لشكر ابو العباس تقويت شد.
سليمان بن جامع همين كه ديد ابو العباس وارد رود اتراك شد با گروهى بسيار از زنگيان نخست به سوى بالا حركت كرد و سپس از پشت سر سپاهيان ابو العباس كه سرگرم جنگ بودند و كنار باروى شهر جنگ مى كردند در آمد و ناگاه طبلهاى آنان به صدا در آمد و سپاهيان ابو العباس روى به گريز نهادند و پراكنده شدند. زنگيان از مقابل حمله آوردند و در اين جنگ گروهى از غلامان و سرداران ابو احمد كشته شدند و تنى چند از بزرگان و سرشناسان ايشان اسير زنگيان شدند. ابو العباس چندان از خود دفاع كرد كه توانست سالم برگردد. اين واقعه زنگيان و پيروان ايشان را به طمع انداخت و دلهاى ايشان را استوار ساخت . زان پس ابو احمد تصميم گرفت با همه لشكريان خود از رودخانه بگذرد و آهنگ شهر سالار زنگيان كند و فرمان داد آماده شوند. چون وسايل عبور براى او فراهم شد روز آخر ذوالحجه سال دويست و شصت و هفت با نيرومندترين لشكر و بهترين ساز و برگ حركت كرد و سرداران خود را بر اطراف شهر سالار زنگيان گسيل داشت و شخصا آهنگ يكى از اركان آن شهر كرد.
سالار زنگيان آن بخش از شهر را كه با پسر خود، انكلاى ، استوار مى داشت ، على بن ابان و سليمان بن جامع و ابراهيم بن جعفر همدانى را نيز به يارى او فرستاد و شهر را از منجنيقها و عراده ها و كمانهايى كه چند تير مى انداخت آكنده كرد و زوبين اندازان را جمع كرد، و بيشتر لشكريان خود را فراهم آورد، چون اين دو گروه روياروى شدند ابو احمد به غلامان زوبين انداز و نيزه دار خود و سياهان فرمان داد از آن سو كه خودش ايستاده بود آهنگ آن ديوار كنند. ميان آنان رودخانه معروف به رود اتراك قرار داشت كه رودخانه اى پهن و پرآب بود و چون كنار آن رودخانه رسيدند از آن بازماندند، بر سر سپاهيان فرياد كشيده شد و به عبور از آن تحريض شدند و با شنا كردن از آن گذشتند. زنگيان با منجنيقها و عراده ها و فلاخنها و با دستهاى خود آنان را سنگباران مى كردند و با انواع كمانهاى دستى و پايى تيراندازى مى كردند و از انواع آلات و ابزار تيراندازى بهره مى بردند.
با اين وجود سپاهيان ابو احمد صبر كردند و سرانجام توانستند از رودخانه بگذرند و خود را كنار بارو برسانند ولى كارگرانى كه براى ويران كردن ديوارها آماده شده بودند هنوز به آنان نرسيده بودند. ناچار غلامان با سلاحهايى كه همراه داشتند شروع به خراب كردن ديوار كردند و خداوند متعال آن را آسان قرار داد و آنان براى خود راه بالا رفتن از آن ديوار را هموار كردند، برخى از نردبانها كه براى اين كار آماده شده بود رسيد؛ آنان از آن گوشه ديوار بالا رفتند و پرچمى را كه بر آن الموفق بالله نوشته شده بود برافراشتند. در اين هنگام زنگيان بر آنان حمله آوردند و سخت ترين جنگ صورت گرفت و ثابت از سرداران معروف ابو احمد كه سياه پوست بود، كشته شد. تيرى به شكمش خورد و مرد. او از سرداران بزرگ ابو احمد بود. سپاهيان ابو احمد هر منجنيق و عراده كه بر آن ركن بود آتش زدند.
ابو العباس هم با سپاهيان خود آهنگ بخش ديگرى كرد تا از راه رودخانه معروف منكى وارد شهر شود. على بن ابان همراه گروهى از زنگيان راه را بر او بست و ابو العباس بر على چيره شده و او را شكست داد و گروهى از يارانش را كشت و على بن ابان مهلبى گريزان برگشت و ابو العباس كنار رودخانه منكى رسيد و چنين مى انديشيد كه راه ورود به شهر از آنجا آسان است . او كنار خندق رسيد و آن را پهن و ژرف يافت . ياران خود را تشويق كرد از آنجا بگذرند كه گذشتند. پيادگان هم با شنا عبور كردند كه توانستند وارد شوند و وارد شهر شدند. سليمان بن جامع كه براى دفاع از آن نقطه مى آمد با آنان روياروى شد كه با او جنگ كردند و او را عقب راندند و كنار رود اين سمعان رسيدند و آن نهرى بود كه داخل شهر كشانده بودند، خانه يى هم كه به خانه ابن سمعان معروف بود در دست آنان قرار گرفت كه هر چه در آن بود آتش زدند و آن را ويران ساختند.
زنگيان كنار رود ابن سمعان مدتى طولانى درنگ كردند و بسختى دفاع نمودند. يكى از غلامان ابو احمد موفق بر على بن ابان حمله برد، على از او گريخت و غلام توانست كمربند و لنگ او را بچسبد، على كمربند و لنگ خود را باز كرد و براى غلام افكند و پس از اينكه مشرف به هلاك شده بود توانست خود را نجات دهد. ياران ابو احمد بر زنگيان حمله بردند و آنان را از كنار رودخانه ابن سمعان به گوشه ديگر شهر عقب راندند و چنان شد كه سالار زنگيان شخصا با گروهى از ويژگان خود سوار شد؛ ياران موفق به او برخوردند و وى را شناختند و بر او حمله بردند و كسانى را كه با او بودند به گريز واداشتند، يكى از پيادگان چنان به او نزديك شد كه با سپر خود به چهره اسب سالار زنگيان كوفت و اين هنگام غروب بود. شب ميان ايشان پرده در افكند و تاريك شد، باد تند شمال هم وزيدن گرفت و جزر واقع شد و آب چنان فرو نشست كه بيشتر كشتيها و بلمهاى ابو احمد موفق بر گل نشست . سالار زنگيان ياران خود را تحريض بر حمله كرد؛ آنان به بلمهاى موفق حمله كردند و تنى چند را كشتند و به پيروزى اندكى رسيدند. بهبود زنگى هم آهنگ مسرور بلخى كرد كه كنار نهر غربى بود و با او در افتاد و درگير شد و گروهى از يارانش را كشت و اسيرانى گرفت و چند راس از اسبان آنها را هم به غنيمت برد و اين موضوع نشاط ياران موفق را درهم شكست . در اين روز گروه بسيارى از سرداران زنگى گريخته و پراكنده شده بودند و به سوى نهر امير و عبادان (آبادان ) و جاهاى ديگر گريخته بودند. از جمله كسانى كه آن روز گريخته بودند برادر سليمان بن موسى شعرانى و محمد و عيسى بودند كه آهنگ باديه كردند و چون خبردار شدند كه سپاهيان موفق برگشته اند و زنگيان پيروزى نسبى يافته اند برگشتند. گروهى از اعرابى كه در لشكرگاه سالار زنگيان بودند نيز گريختند و خود را به بصره رساندند و كسانى را براى زينهار خواهى پيش ابو احمد گسيل داشتند، كه آنان را امان داد و كشتيهايى گسيل داشت كه ايشان را به موفقيه حمل كند و بر آنان خلعت پوشاند و براى آنان مقررى و خوار و بار تعيين كرد.
از جمله سرداران سالار زنگيان كه تقاضاى امان كردند سردار نامدار او ريحان بن صالح مغربى - كه سالارى و فرماندهى داشت - و حاجب انكلانى ، پسر سالار زنگيان ، بود. ريحان نامه نوشت و ضمن آن براى خود و گروهى از يارانش امان خواست . تقاضاى او پذيرفته شد و تعداد بسيارى بلم و قايق و زورق همراه لزيرك كه فرمانده پيشتازان ابو العباس بود فرستاده شد. لزيرك رود يهودى را تا آخر پيمود و آنجا ريحان و يارانش را كه همراهش بودند ديد، آنها از پيش همانجا وعده ملاقات نهاده بودند. لزيرك ريحان و همراهانش را به سراى ابو احمد موفق بود كه فرمان داد به ريحان خلعتهاى گران و چند اسب با همه ساز و برگ بخشيدند و براى او جايزه گرانقدر نيز پرداخت شد و به هر يك از ياران او هم طبق مقام و منزلتى كه داشتند جوايزى داده شد. ريحان را به ابو العباس ‍ سپردند و او فرمان داد او و يارانش را سوار كنند و كنار سراى سالار زنگيان بردند و آنان ميان بلمها و زورقها در حالى كه لباسهاى آراسته و رنگارنگ زر دوزى شده بر تن داشتند ايستادند تا زنگيان همگى آنان را مشاهده كنند. در آن روز گروهى ديگر از ياران ريحان كه از همراهى با او خوددارى كرده بودند و گروهى از مردم ديگر از ابو احمد امان خواستند كه به آنان امان داده شد و همچون ياران ايشان به آنان نيكى و احسان شد (120).

سپس در نخستين روز سال دويست و شصت و هشت جعفر بن ابراهيم معروف به (سجان ) كه يكى از افراد مورد اعتماد سالار زنگيان بود امان خواست ، همان خلعت و نيكيها كه نسبت به ريحان شده بود در مورد جعفر هم انجام شد و او را هم در زورقى كنار قصر سالار زنگيان بردند تا آنجا بايستد و يارانش او را ببينند و با آنان گفتگو كند و خبر دهد كه آنان در حال غرور و فريب هستند و ايشان را از دروغها و تبهكاريهاى سالارشان كه از آنها مطلع شده است آگاه كند. در اين روز گروه بسيارى از فرماندهان زنگيان و افراد ديگر امان خواستند و مردم پياپى زينهار مى خواستند. ابو احمد بر جاى ماند، ياران و سپاهيان خود را جمع مى كرد و زخمهاى ايشان را معالجه مى كردند و هيچ جنگى نكرد و به سوى زنگيان پيش نرفت تا ماه ربيع الآخر فرا رسيد.
در آن ماه ابو احمد لشكر خويش را به گونه يى كه مصلحت مى ديد عبور داد و آنان را در جهات مختلف پراكنده ساخت و دستور داد ديوار شهر را ويران كنند و فرمان داد فقط به ويران كردن ديوار شهر قناعت كنند و وارد شهر نشوند، و به هر يك از نواحى كه فرماندهان را گسيل كرده بود بلمهايى آكنده از تيراندازان براى پشتيبانى فرستاد و فرمان داد با تيراندازى از كارگرانى كه مشغول خراب كردن ديوار شهر خواهند شد حمايت كنند. در اين روز در ديوار شهر رخنه هاى فراوان ايجاد شد و ياران ابو احمد از همه رخنه ها به شهر هجوم آوردند، و زنگيان را شكست دادند و آنها را وادار به گريز كردند و سپس در شهر به تعقيب آنان پرداختند و در كوچه ها و گذرهاى شهر و پستى و بلندى آن پراكنده شدند و به جايى دورتر از آنجا كه در هجوم قبلى رسيده بودند رفتند كه ناگاه زنگيان به جنگ با آنان برگشتند و با برآوردن فريادهايى افرادى كه در كمينگاهها بودند و سپاهيان ابو احمد از آن آگاه نبودند، بيرون ريختند. در اثر اين كار سپاهيان ابو احمد سرگردان و گروهى بسيار از آنان كشته شدند و زنگيان اسلحه و غنيمت بسيارى از آنان گرفتند؛ سى مرد ديلمى از سپاهيان ابو احمد شروع به دفاع و حمايت از ياران خود كردند تا آنكه گروهى توانستند خلاصى يابند و خود را به كشتيها دراندازند و آن ديلميان همگى كشته شوند و آنچه در اين روز بر سر مردم آمد بر ايشان سخت گران بود.
ابو احمد به شهر خود، موفقيه ، برگشت . سرداران خود را جمع كرد و ايشان را در مورد مخالفت با فرمان خويش به سختى نكوهش ‍ كرد كه چرا راى و چاره انديشى او را تباه كرده اند و آنان را به سخت ترين شكنجه ها تهديد كرد كه اگر بار ديگر چنان كنند آنچنان خواهد كرد، آن گاه فرمان داد مقررى و آنچه به آنان پرداخت مى شده است به فرزندان و همسران ايشان پرداخت شود و اين كار بسيار ستوده آمد و موجب افزونى حسن نيت ياران ابو احمد شد كه ديدند هر كس در فرمانبردارى از او كشته شود بازماندگانش مورد حمايت و مراقبت قرار مى گيرند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : پس از آن ابو احمد شروع به قطع خوار و بار از همه جهاتى كرد كه به شهر سالار زنگيان مى رسيد، از همه نواحى مقدار زيادى ماهى به شهر سالار زنگيان مى رسيد كه از آن كار جلوگيرى شد، كسانى كه ماهى مى آوردند كشته شدند و راهها بسته شد و همه راههايى را كه به آنجا مى رسيد مسدود كردند. محاصره براى زنگيان بسيار زيانبخش بود، بدنهاشان ناتوان شد و مدت محاصره به درازا كشيد و چنان شد كه چون از اسيرى كه از آنان به اسارت گرفته مى شد يا كسى كه امان خواسته بود و به او امان داده شده بود مى پرسيدند : چه مدت است كه نان نخورده اى ؟ مى گفت يك يا دو سال ! همه كسانى كه در شهر سالار زنگيان مقيم بودند نيازمند چاره سازى براى روزى خود شدند و آنان بر كرانه و ميان جويهايى كه از لشكرگاه آنان دور بود در جستجوى روزى برآمدند و بدين گونه گروه بسيارى از ايشان اسير مى شدند و اصحاب ابو احمد روزانه با اسيران معاشرت و گفتگو مى كردند و چون ابو احمد انبوهى از اسيران را ديد از آنان سان ديد، هر كه را نيرومند و چابك بود و ياراى حمل اسلحه داشت آزاد كرد و بر او منت نهاد و نيكى كرد و در زمره غلامان زنگى خويش در آورد و به آنان اعلام كرد كه چه نيكى و احسانى براى آنان خواهد بود. و كسانى را كه ناتوان بودند و تحركى نداشتند و پيرزنان سالخورده را كه ياراى حمل سلاح نداشتند و زخميهاى زمينگير را دو جامه و چند درهم و زاد و توشه مى بخشيد و آنها را به لشكرگاه سالار زنگيان مى بردند و آنجا رها مى كردند و به آنان سفارش مى شد آنچه از احسان و محبت ابو احمد نسبت به هر كس كه پيش او برود ديده اند براى ديگران بيان كنند و بگويند عقيده و روش ابو احمد درباره هركس كه از او امان بخواهد يا او را به اسيرى بگيرد همين گونه است . بدينگونه ابو احمد به هدف خويش ، كه جلب نظر زنگيان بود، رسيد و زنگيان در خود احساس گرايش به او و پذيرش صلح با او و فرمانبرى از او كردند.