مقدمه دفتر مطالعات و تحقيقات علوم اسلامى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله
مجموعه حاضر خلاصهاى است از كتابهاى سيرى در سيره نبوى (ص)، سيرى در سيره ائمه اطهار، جاذبه و دافعه على (عليه السلام)، سيرى در نهج البلاغه و حماسه حسينى، كه محور همگى آنها زندگانى، سيره و سخنان معصومين (عليهم السلام) مىباشد.
كتاب سيرى در سيره نبوى (ص) كه قبلا تحت عنوان سيره نبوى (ص) منتشر مىشد و پس از مدتى با اصلاحاتى از جانب انتشارات صدرا منتشر گرديد تا كنون 22 بار تجديد چاپ شده است، سه بخش دارد: بخش اول كه ديباچه نام گرفته دو مقاله از استاد مطهرى (ره) است كه در مقدمههاى مجلدات اول و دوم كتاب محمد (ص) خاتم پيامبران نوشته شده است. كتاب مذكور مجموعه مقالاتى از چند تن از نويسندگان است كه حسينيه ارشاد با نظرات استاد مطهرى در شهريور سال 1348 به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن هجرت منتشر نمود و خود استاد نيز مقالاتى از جمله ختم نبوت و پيامبر امى را در آنها نوشت(1) و اين دو مجلد بر ترتيب در سالهاى 1347 و 1348 منتشر گرديد. در مقدمه جلد اول (دعوتهاى سه بعدى) به اين مطالب اشاره
مىشود كه شعاع تأثير دعوتهاى پيامبران، هم از حيث تعداد پذيرندگان، هم از حيث زمان و هم از حيث عمق، نسبت به ساير دعوتها بسيار بيشتر بوده است و به علت همين تأثير گسترده، طولانى و عميق دعوتهاى آنها مىتوان گفت كه آنان، مستقيم يا غير مستقيم، آفرينندگان تاريخند. در مقدمه جلد دوم (موج اسلامى) به اين مسأله اشاره مىشود كه اغلب، با گذشت زمان از قوت و شدت امواج اجتماعى كاسته مىشود، حال آن كه هر چند زمان مىگذرد و امواج مخالف بيشتر مىشود، قوت و شدت امواج دينى بيشتر مىگردد.
بخش دوم كتاب سيرى در سيره نبوى (ص) مشتمل بر هشت سخنرانى استاد مىباشد كه در فروردين 1354 در مسجد جامع بازار تهران ايراد شده است. عنوان اوليه اين مباحث منابع شناخت از نظر اسلام بود كه استاد پس از برشمردن چند منبع، سيره اولياى دين را نيز به عنوان يكى از اين منابع معرفى نموده، از آنجا وارد بحث سيره نبوى (ص) شده است. استاد مطهرى درباره اهميت موضوع سيره چنين مىگويد: چند سال پيش فكر مىكردم در زمينه سيره پيامبر اكرم (ص) كتابى بنويسم... مقدار زيادى يادداشت تهيه كردم، ولى هرچه جلو رفتم، ديدم مثل اين است كه دارم وارد دريايى مىشوم كه به تدريج عميقتر مىشود(2). در اين سخنرانىها پس از مقدمهاى در نقد اين فكر انحرافى كه ما قادر به پيروى از اولياى دين نيستيم به بحث از معناى سيره و انواع آن و وجود سيره به عنوان منطق عملى ثابت در اكثر شخصيتهاى برجسته پرداخته شده و سپس درباره برخى سيرههاى پيامبر اسلام (ص) و امورى همچون كيفيت استخدام وسيله توسط پيامبر (ص)، سيره ايشان در تبليغ اسلام و نقش آن در گسترش سريع اسلام بحث مىشود.
بخش سوم اين كتاب كه تحت عنوان ضميمه نام گرفته يك سخنرانى در باب تاريخچه زندگى رسول اكرم (ص) و تحليل سخنانى چند از آن بزرگوار است كه در سالروز ميلاد آن حضرت در حدود سال 1348 در حسينيه ارشاد ايراد شده است. در پايان اصل كتاب سيرى در سيره نبوى (ص)، استاد مطهرى صد سخن از پيامبر اكرم (ص) را براى شخصى كه قصد چاپ مجموعهاى تحت عنوان حكمت اديان داشت، آورده است كه در خلاصهها از آوردن آن خوددارى شد و مشتاقان مىتوانند به اصل كتاب مراجعه كنند.
كتاب سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز كه اول بار توسط انتشارات صدرا در سال 1367 منتشر شد و تاكنون 19 بار تجديد چاپ شده است، مشتمل است بر يازده سخنرانى كه در هشت فصل آمده و يك مقدمه با عنوان مقايسه روش امام حسين (عليه السلام) با سيار ائمه (عليهم السلام) در باب تقيه در ائمه (عليهم السلام) و عدم تقيه در امام حسين (عليه السلام)، كه از دست نوشتههاى شخصى استاد مطهرى مىباشد. فصل اول كتاب به عنوان گفتار دوم از خلاصه اين كتاب آمده، سخنرانى اى است تحت عنوان مشكلات على (عليه السلام) كه در تاريخ 30 / 8 / 1349 (21 رمضان 1390) در حسينيه ارشاد ايراد شده و پس از اشارهاى به مشكل كشته شدن عثمان (مشكل نفاق) به معضل خوارج و مسأله خشك مقدسى مىپردازد.
فصول دوم و چهارم و ششم حاصل شش سخنرانى است كه به ترتيب درباره صلح امام حسن (عليه السلام)، امام صادق (عليه السلام) و مسأله خلافت و مسأله ولايتعهدى امام رضا (عليه السلام) در بهار 1351 در انجمن اسلامى پزشكان ايراد شده است. وجه مشترك اين سخنرانيها، توجه به شبهاتى است كه درباره هر يك از ائمه فوق مطرح شده است. فصل سوم بحث كوتاهى است درباره امام سجاد (عليه السلام) كه استاد شهيد در پايان سخنرانى خرافه سيزده كه در تاريخ 13 / 1 / 1349 در حسينيه ارشاد انجام شده است، به تناسب زمان ايراد نمودهاند (خلاصه اين سخنرانى در دفتر اول آمده است). فصل پنجم سخنرانى استاد درباره موجبات شهادت امام كاظم (عليه السلام) در نحوه مبارزات آن حضرت مىباشد كه در 4 / 7 / 1349 در حسينيه ارشاد ايراد شده است. فصل هفتم را سخنى درباره امام حسن عسكرى (عليه السلام) تشكيل مىدهد كه استاد آن را در ادامه يكى از سخنرانيهاى سيره نبوى (ص) در سال 1354 و به مناسبت سالگرد ولادت آن حضرت بيان نموده است. فصل هشتم متشكل از دو سخنرانى درباره حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مىباشد كه در مهر و آبان 1349 در حسينيه ارشاد ايراد شده است. استاد در سخنرانى اول كه تحت عنوان عدل كلى
است، بيشتر به تعريف عدالت و علت تمايل درونى انسان به عدالت از ديدگاه مكاتب مختلف مىپردازد و در سخنرانى
بعد به مسأله مهدويت در قرآن و احاديث و نزد شيعه و سنى در سؤاستفادههاى كه در طول تاريخ از اين عنوان به عمل آمده اشاره مىكند و نهايتا تأكيد مىنمايد كه مهدويت يك فلسفه بزرگ جهانى است، نه فقط براى اين كه مثلا شيعه را به سعادت برساند.
كتاب جاذبه و دافعه على (عليه السلام) نتيجه چهار سخنرانى است كه در ماه رمضان سال 1347 در حسنيه ارشاد ايراد شده كه استاد مطهرى آن را در اسفند 1349 استاد مطهرى تا كنون 36 بار تجديد چاپ شده است. در اين كتاب تا كنون 36 بار تجديد چاپ شده است. در اين كتاب پس از تذكر دادن به اين كه بر خلاف تصور رايج، انسان كامل كسى است كه نه تنها جاذبه، بلكه دافعه هم داشته باشد و البته هر جاذبه و هر دافعهاى مطلوب نيست، استاد به اين نكته مىپردازد كه حضرت على (عليه السلام) هم از جاذبه بسيار شديدى برخوردار بودهاند و هم از دافعهاى بسيار شديدى و مخصوصا در بحث دافعه ايشان به خوارج و خطرات آنها براى اسلام، و نيز به بحث از لزوم پيكار با نفاق مىپردازد.
تاريخچه و پيشينه كتاب سيرى در نهج البلاغه نيز از اين قرار است كه استاد ابتدا (حوالى سالهاى 1349 و 1350) در حسينيه ارشاد پنج جلسه سخنرانى درباره نهجالبلاغه ايراد نمود كه بعدا در سالهاى 51 و 52 اين سخنرانيها را به صورت مفصلترى در قالب مقاله در مجله ماهانه مكتب اسلام منتشر ساخت و سر انجام در سال 1353 با افزون مقدمهاى بر آن درباره كيفيت آشنايى خود وى و نيز جامعه زمان وى با نهجالبلاغه، كل اين مجموعه را به شكل فعلى منتشر كرد كه تا كنون 24 مرتبه به چاپ رسيده است. در اين مجموعه درباره ابعاد مختلف نهجالبلاغه، از جمله الهيات و موراء الطبيعه، سلوك و عبادت، حكومت و عدالت، اهل بيت و خلافت، موعظه و حكمت و دنيا و دنيا پرستى بحث مىشود كه حكايتگر شخصيت چند بعدى حضرت على (عليه السلام) و تخصص استاد مطهرى در ابعاد مختلف اسلام است. در اين كتاب علاوه بر معرفى نهج البلاغه، موضوعاتى همچون ايدههاى اجتماعى استاد و نيز نقدهاى جدى ايشان بر اگزيستانسياليسم و برخى مكاتب ديگر نيز مىتوان يافت.
كتاب حماسه حسينى در سه جلد منتشر شده است، كه دو جلد آن سخنرانىهاى مختلف استاد درباره نهضت امام حسين (عليه السلام) است و جلد سوم يادداشت هايى است كه استاد در اين باب تدارك ديده بود. لازم به ذكر است كه جلد اول اين كتاب اول بار در سال 1363، جلد دوم در سال 1364، و جلد سوم در سال 1365 توسط انتشارات صدرا منتشر شد و از سال 1377 مطالب دو جلد اول و دوم در يك جلد جمع آورى شد، و جلد سوم به جلد دوم مبدل گرديد كه تا كنون جلد اول 33 و جلد دوم 28 بار تجديد چاپ شده است، البته برخى از اين سخنرانىها قبلا توسط مؤسسات ديگرى تحت عناوينى همچون تحريفات واقعه عاشورا، ماهيت نهضت امام حسين (عليه السلام)، فريادهاى استاد مطهرى بر تحريفات واقعه عاشورا و... منتشر شده بود.
مجموعه سخنرانيهاى كتاب حماسه حسينى در هفت بخش مىباشد كه اغلب در ايام محرم ايراد شدهاند. بخش اول، سه سخنرانى تحت عنوان حماسه حسينى است كه در حدود 1348 و در حسينيه ارشاد ايراد شده و استاد در آنها يادآور مىشود كه نبايد فقط چهره تاريك حادثه كربلا را ديد، بلكه روى ديگر اين سكه، رشادتها و قهرمانىها، فداكارىها، در يك كلام، اوج يافتن فضيلت هاست و اينهاست كه اين نهضت را مقدس ساخته و در جماعه اسلامى تأثير مثبت گذاشته است. در سال 1356 استاد سخنرانيهايى تحت عنوان مسأله شناخت در كانون توحيد تهران ايراد مىكرد كه سه جلسه از آن سخنرانىها مقارن با ايام تاسوعا و عاشورا ميگردد و سخنرانى به بحث درباره ماهيت قيام حسينى اختصاص مىيابد كه اين بحث بخش دوم كتاب حماسه حسينى را تشكيل مىدهد. بخش سوم سخنرانى اى بود به نام تحليل واقعه عاشورا كه در سال 1356 در يك جلسه هفتگى موسوم به جلسه يزدىها ايراد شده است.
بخش چهارم شامل هفت سخنرانى تحت عنوان عنصر امر به معروف و نهى از منكر در نهضت حسينى مىباشد كه در اسفند 1348 و فروردين 1349 در حسينيه ارشاد ايراد شده و پس از تذكر به وجود سه عامل دعوت كوفيان، بيعت نكردن با يزيد و ضرورت امر به معروف در ايجاد نهضت حسينى، به اهميت عامل اخير اشاره شده و سپس بحث مبسوطى درباره امر به معروف و نهى از منكر، شرايط، مراحل و اقسام آن و كارنامه ما در اين باب مطرح شده است، لازم به ذكر استكه استاد به خاطر سخنان تندى كه در اين جلسات درباره رژيم اسرائيل ايراد نمود، مدتى بازداشت شد. بخش پنجم سخنرانى اى است تحت عنوان شعارهاى عاشورا كه در حدود سال 1352 در مسجد جامع نارمك تهاران ايراد گرديده كه به تحليل شعارهاى امام حسين (عليه السلام) و اصحاب ايشان در جريان حادثه كربلا پرداخته است. بخش ششم، هفت سخنرانى درباره عنصر تبيلغ در نهضت حسينى است كه در سال 1350 در مسجد جاويد تهران ايراد شده و پس از بحثهايى در باب مفهوم و در سال 1350 در مسجد جاويد تهران ايراد شده و پس از بحثهايى در باب مفهوم و شرايط تبليغ در اسلام، به روشهاى تبليغى نهضت امام حسين (عليه السلام) و بازماندگان ايشان مىپردازد. بخش هفتم چهار سخنرانى است درباره تحريفات
در واقعه تاريخى كربلا كه در فروردين 1348 در حسينيه ارشاد بيان شدهاند كه به بحث از معنى تحريف و انواع و عوامل آن و وظيفه ما
در برابر اين تحريفها مىپردازد.
ضميمه پايانى، مجموعه سخنان و يادداشتهاى استاد مطهرى در باب تحريفات حادثه عاشورا است كه به طور پراكنده در سه جلد كتاب حماسه حسينى و كتابهاى ديگر ايشان آمده و به خاطر اهميت آن تلخيص نشده و صرفا با نظم منطقى مرتب گرديده و بدون هيچ دخل و تصرفى در پايان اين دفتر آمده است.
دفتر مطالعات و تحقبقات علوم اسلامى دانشگاه امام صادق عليه السلام
خلاصه كتاب سيرى در سيره نبوى (ص)
ديباچه
الف. دعوتهاى سه بعدى
پديده دعوت، به اين معنى كه فردى همنوعان خود را به عقيدهاى بخواند و آنها را سويى بكشاند، از مختصات اجتماع بشرى است، شعاع تأثير اين دعوتها از حيث عرض و طول و عمق، يكسان نيست و تأثير اكثر آنها كم است. دعوتهايى شايسته بررسى است كه دست كم در يك بعد (تعداد يا زمان يا عمق)، پيشروى داشته باشند. آنچه بيش از همه قابل توجه است، دعوتهايى است كه در همه ابعاد پيشروى داشتهاند؛ اين گونه دعوتهاى سه بعدى، مخصوص سلسله پيامبران است، به علت همين تأثير گسترده، طولانى و عميق مىتوان گفت كه پيامبران به طور مستقيم يا غير مستقيم، آفرينندگان تاريخند.
هر چيز غير از ايمان، اعم از عقل و علم و هنر و صنعت و...، ابزارى است در دست آدمى و وسيلهاى براى ابراز تمايلات و تأمين خواستههاى او، تنها، نيروى ايمان است كه از يك طرف، حيات تازهاى به روح مىدهد؛ يعنى، جهان درون انسان را دگرگون ساخته، بسى وسعت مىبخشد و با ارائه هدفهاى عالى، خواستههاى جديد به وجود مىآورد و از طرف ديگر، تمايلات و غرايز طبيعى را تعديل و مهار مىكند.
مطيع كردن تمايلات، فقط با پيروى از ايمان ممكن است؛ و اين كه مىبينيم بشر با اين همه پيشرفتهاى اعجابانگيز علمى و صنعتى، از لحاظ انسانيت روز به روز عقب مىرود، به خاطر دورى از ايمان است. امروز با قدرت علم و فلسفه، تمام جنايتها در زير پردهاى به نام آزادى خواهى و صلح دوستى انجام مىشود. در جهان امروز از يك طرف فرياد بشر دوستى گوشها را مىخراشد و از طرفى، جنايات و كشتارها روز به روز بيشتر مىشود؛ آيا سخنى ياوهتر از اين مىشود كه مذاهب، يگانه پشتوانه ارزشهى انسانى، را كنار بگذاريم و در عين حال دم از انسانيت و اخلاق بزنيم و قصد اصلاح جامعه بشرى را داشته باشيم؟! اشكالى كه امروزه در دينا مشاهده مىشود فقدان قدرت اجرايى براى حفظ اخلاق است.
در نظام آفرينش، آنچه محكوم چيز ديگرى آفريده شده است، به هيچ وجه نمىتواند حاكم بر آن چيز گردد. علم و فكر و فلسفه، حاكم بر طبيعت جهانى است؛ امام محكوم طبيعت انسانى. متأسفانه آنچه امروزه محكوم بشر است (علم و فكر و فلسفه)، سخت توسعه يافته و نيرو گرفته، اما آنچه حاكم بر طبيعت اوست (دين و اخلاق)، ناتوان مانده است؛ و ريشه مشكلات امروز بشر را بايد در همين جا جستجو كرد. قرآن، سه چيز را به عنوان شديدترين نيازمنديهاى بشر يادآورى مىكند(3):
1 - ايمان به الله؛ يعنى تفسيرى روحانى از جهان.
2 - ايمان به رسول و رسالت او؛ يعنى ايمان به تعاليم آزادى بخش و حيات بخشى كه تكامل اجتماعى و اصول اساسى جهان را بر مبناى روحانى توجيه كند و به زندگى صورى، رنگ معنوى بدهد.
3 - جهاد با مال و نفس در راه خدا؛ يعنى آزادى و آزادگى معنوى (آزادى روحانى فرد علاوه بر آزادى سياسى و اجتماعى).
در ميان مكتبها و دينها، تنها اسلام است كه قدرت پاسخگويى به اين سه نياز را دارد. اما متأسفانه امروزه نوعى اعراض نسبت به همه مذاهب مشهود است و متأسفانه اسلام نيز در درون خود، دچار نوعى بحران است؛ و دليل آن، اين است كه اسلام، غرامت اشتباه كليسا در مخالفت با علم و دانش را مىپردازد. اما خوشبختانه كم كم متفكران دارند متوجه مىشوند كه حساب اسلام از كليسا جداست؛ زيرا اسلام، خود بنيانگذار يك تمدن عظيم است و به قول شيخ محمد عبده
اروپاه از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرد، جلو رفت و ما از آن روزى كه مذهب خويش را رها كرديم عقب مانديم.
ب. موج اسلامى
هر حادثهاى در جهان طبيعت، جنبشى مىآفريند و موجى گرداگرد خويش به وجود مىآورد. امواج، طبق خاصيت ذاتى خود به محض پيدايش، رو به وسعت مىنهد و فاصله محيط و مركز را بيشتر مىكنند و از طرف ديگر، هر چه بر وسعت دايره مىافزايند، از قوت و شدت آنها كاسته مىشود؛ تا آنكه به نيستى و عدم مىگرايند. برخورد امواج با يكديگر سبب خنثى شدن موج ضعيفتر مىگردد. از اين رو برخورد با موانع و عوامل قويتر، عامل ديگرى است براى نابود شدن امواج و حوادث جهان. حكما اين نوع از نابودى را كه در اثر برخورد با موانع است، موت اخترامى و نوع اول را كه ناشى از پايان يافتن نيروى بقاست، موت طبيعى مىنامند.
محيط اجتماعى بشرى هم به همه حوادث بزرگ و كوچكش، دريايى است پر از موج و جنبش، و طوفان و لرزش. اما برخى از امواج اين دريا، بر خلاف ساير امواج، به موازات وسعت دايره، بر قوت و قدرت آنها افزوده مىشود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونى مىگيرد. گويى از نوعى خاصيت حياتى بهرهمند و نيروى مرموز نمو در آنها نهفته است. آرى، برخى از امواج اجتماعى زندهاند و مسيرشان، مسير حيات و تكامل است. پارهاى از نهضتهاى فكرى، اخلاقى و هنرى از آن جهت جاويد مىمانند كه خود زندهاند و از نيروى مرموز حيات بهرهمندند.
زندهترين امواج اجتماعى، امواج دينى است و پيوند اين امواج با جوهر حيات از هر چيز ديگر اصيلتر مىباشد. تاريخ اسلام از اين نظر سخت آموزنده و تكان دهنده است. اسلام در ابتدا به صورت يك موج بسيار كوچك پديد و برخلاف هزاران موج پر سر و صداى جهان، روزهاى اول از چهار ديوارى خانه پيامبر (ص) تجاوز نمىكرد، امام كم كم به ساير خانههاى مكه سرايت كرد و چنان شد كه در كمتر از نيم قرن، دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را فراگرفت. اين موج چون زنده بود، به موازات وسعت و گسترش بر قدرت و قوت خويش افزود؛ به طورى كه امروز، هيچ آيين و مسلكى يافت نمىشود كه در طول اين چهارده قرن تحت تأثير اسلام قرار نگرفته باشد. قرآن كريم خاصيت رشد و نمو جنبش اسلامى را چنين توصيف مىكند: ... و مثل آنها در انجيل، مثل زراعتى است كه اول فقط سبزه نازكى از آن از زمين بر مىدمد، پس خداوند او را نيرومند مىسازد، آنگاه ستبر مىگردد، پس روى تنه خويش مىايستد، رشد و نمو سريع و سبزى و خرمى اين زراعت موجب شگفتى همه كشاورزان مىشود، تا خداوند كافران و بدخواهان را به خشم آرد(4).
موج اسلامى پس از شكستن سدهايى كه مردم متعصب دوران جاهليت ايجاد كرده بودند، در طول تاريخ خود با امواج سهمگين نژادى، مذهبى، سياسى و فرهنگى رو برو شده است. مخصوصا در دو قرن او شاهد امواج مخالف مذهبى، نژادى و سياسى هستيم كه هيچ يك تاب مقاومت نياورده، نابود شدند؛ هر چند كه امروزه استعمارگران غربى درصدد بهرهبردارى از بعضى از اين امواج مخالف هستند. از آنها مهمتر، نهضتهاى فلسفى و فرهنگى است كههر مانع و سدى را از جلوى خود بر مىدارند و اسلام نه تنها از نهضتهاى فرهنگى صدمه نديد، بلكه خود پديدآورنده نهضتهاى عظيم فرهنگى شد و امروزه، كه دوران جنگ عقايد و ايدئولوژيهاست، اسلام، رقيب سرسختى براى آنها به شمار مىرود.
علت استوارى اسلام در اين است كه از طرفى عقل را به عنوان يكى از اركان اصلى دين پذيرفته و از طرف ديگر دنيا و آخرت را با هم در نظر گرفته و از هر افراط و تفريطى در توجه به دنيا و آخرت، دورى جسته است. از اينها گذشته، برنامه تكامل خود را به وسيله رهبر و مجريانى شايسته به جهان عرضه كرده است. اسلام، موجى چنان زنده است كه فرهنگهاى جهان را در خود جذب كرده است، و عقلهاى نيرومند را خاضع ساخته و پيوسته در حال رشد و نمو است. راستى حيرتانگيز است كه مردى امى و درس نخوانده، از ميان مردمى بىسواد در سرزمينى كه جز از جهل و فساد و خودخواهى اثر در آن نيست، به پا خيزد و نهضتى چنين مبارك و پر ثمر ايجاد نمايد!
مقدمه
يكى از منابع شناخت، از نظر اسلام، سيره معصومين (عليهم السلام) است؛ يعنى غير از گفته هايشان، سيره و روششان نيز منبعى براى شناخت است. اما ما همان ظلمى كه در مورد قرآن كردهايم، در مورد سيره پيامبر و ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز كردهايم. وقتى مىگويند: پيامبر (ص) چنين بود، مىگوييم: او كه پيامبر بود، تو ما را با پيامبر قياس مكن؛ آنها كه ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند. وقتى ما آنها را در آسمانها جاى داديم، نتيجه اين مىشود كه اگر يك عمر براى ما تاريخ پيغمبر بگويند، براى ما درس نيست و مثل اين است كه بگويند: فرشتگان در عالم بالا چنين كردند؛ خوب فرشتگان كردند به ما چه مربوط! اگر واقعا اين گونه بود خدا بجاى پيامبر، فرشته مىفرستاد، پيغمبر، يعنى، انسان كامل، على، يعنى انسان كامل؛ يعنى مشخصات بشريت را دارند، با كمال عالى؛ آنان هم مانند يك بشر، گرسنه مىشوند، غذا مىخورند، احتياج به خواب پيدا مىكنند و عاطفه دارند. اگر امام حسين (عليه السلام) عواطف يك بشر را نداشت، صبر در مقابل شهادت و اهل بيت و اصحابش كمالى براى او محسوب نمىشد؛ بايد همواره متوجه اين نكته بود كه ائمه معصومين (عليهم السلام) تمام عواطف و نيازهاى انسانى را دارند، مانند تمام انسانها، بلكه بسيار شديدتر، اما در مقابل رضاى حق، پا بر روى همه اينها مىگذارند، اگر معصومين (عليهم السلام) اين گونه نبودند، نمىشد آنها را پيشواى مردم به حساب آورد.
معنى سيره و انواع آن
گفتيم: يكى از منابع شناخت، كه يك مسلمان بايد بينش خود را از راه اصلاح و تكميل كند، سيره پيامبر اكرم (ص) است. يكى از نعمتهاى خدا بر مسلمين و افتخارات مسلمين نسبت به پيروان ساير اديان، اين است كه بسيارى از گفتار و رفتار پيامبر (ص) در تاريخ، چنان ثبت شده كه جاى هيچ شكى نيست و همان طور كه گفتار پيامبر (ص) براى ما سند و راهنماست، فعل و سيره و رفتار آن حضرت نيز بايد مورد بهره بردارى ما قرار گيرد.
پيامبر اكرم (ص) درباره سخنان خود مىفرمايند: اعطيت جوامع الكلم(5)؛ يعنى، خدا به من قدرتى داده كه با يك سخن كوچك مىتوانم يك دنيا مطلب بگويم. سخنان حضرت را همه مىشنيدند، ولى مسلما همگان به عمق آن، چنان كه بايد و شايد نمىرسيدند و خود پيامبر نيز چون متوجه اين نكته بود، مىفرمود كه خدا رحمت كند كسى را كه سخن مرا بشنود و به ديگران منتقل كند و چه بسا كسانى كه يك سخن عميق را مىشنوند و خودشان عمق آن را درك نمىكنند، ولى آن را به كسى منتقل مىكنند كه عمق سخن را مىفهمد. اين است كه مىبينيم، هر چه از زمان پيامبر (ص) دورتر مىشويم، عمق و معناى بيشترى از سخنان آن حضرت كشف مىشود.
در تفسير و توجيه رفتار پيغمبر نيز همين مطلب هست؛ يعنى، همانطور كه گفتار، نياز به تعمق و تفسير دارد، رفتار و سيره آن حضرت نيز محتاج تعمق و تفسير است. قرآن كريم مىگويد: در وجود پيغمبرى براى شما اسوهاى نيكوست(6)؛ يعنى، رسول خدا كانونى است كه بايد روش زندگى را از آن استخراج كنيم(7).
سيره در زبان عربى از ماده سير به معنى راه رفتن و حركت، گرفته شده است، سيره؛ يعنى نوع و سبك رفتار، كتابهايى كه ما به نام سيره داريم، در حقيقت سير است، نه سيره؛ زيرا تنها رفتار پيامبر (ص) را نوشته؛ نه سبك ايشان را. در رفتار؛ مسأله سبك و متد بسيار مهم است؛ علت اختلاف شعرا، هنرمندان، متفكران و علما، همه در اختلاف سبك آنهاست: يك عالم سبكش سبك استدلالى و قياسى است، ديگرى سبك تجربى، يكى سبك عقلى، ديگرى سبك نقلى، يك سبك ديالكتيك (در حركت ديدن اشيا) و يكى سبك استاتيك (دخالت ندادن حركت در نظام عالم).
رفتار انسانها نيز مانند، علوم سبكهاى مختلفى دارد؛ مثلا گروه سلاطين، روش مخصوص به خود داشتهاند، دو گروه فلاسفه و پيامبران نيز روش و سبك خاص خود را داشتهاند؛ در هر گروه نيز، سبكها مختلف مىشود. نكته قابل توجه اينكه، اين اختلاف سبكها در شعر و هنر و تفكر و رفتار كه گفتيم، براى آدمهايى است كه سبكى داشته باشند؛ اكثريت مردم اصلا سبك ندارند. هر كس در زندگى براى خود هدفى دارد؛ چه عالى باشد، چه پست. ولى بسيارى از مردم براى رسيدن به هدف خود روش مشخصى ندارند. يك دفعه به عقل استناد مىكنند، يك دفعه حسى مىشوند و... كه اينها مادون منطقند. سيره پيامبر (ص)؛ يعنى، سبك پيامبر، يعنى متدى كه آن حضرت در عمل براى انجام مقاصد خود به كار مىگرفت . بحث در مقاصد پيامبر نيست؛ مقاصد ايشان عجالتا براى ما محرز است؛ بحث، در سبك ايشان است؛ مثلا پيامبر (ص) تبيلغ مىكرد، روش تبليغى پيامبر چه روشى بوده؟ او يك رهبر سياسى براى جامعه خود بود، سبك مديريت حضرت در جامعه چگونه بود؟ و...
همان طور كه ذكر شد، سبكهاى مختلفى در رفتار وجود دارد؛ مثلا بعضى رهبران اجتماعى و سياسى، آنچه بدان اعتماد داشتهاند زور است؛ مثل، آمريكا و يزيد، آنان مىگويند: مشكلات را فقط با زور مىتوان حل كرد! بعضى در سياست، بيش از هر چيز، به نيرنگ و فريب معتقدند، آنان سياستى انگليسى مآبانه دارند؛ سياستى معاويهاى. يزيد و معاويه هر دو از نظر هدف يكى هستند، تفاوت آنها در متد آنهاست. يكى هم مثل على (عليه السلام) سبكش اخلاق به معنى واقعى است؛ نه تظاهر، مخالف با اين تفكر است كه تو كارت را پيش ببر، هر چه شد، شد. براى همين است كه براى بعضى اين توهم پيش آمد كه معاويه زرنگ است و على (عليه السلام) با راهها و حيلههاى سياسى آشنا نيست.
بعضى، سبكشان در كارها، دفع الوقت كردن است و بعضى، سبكشان دورانديشى است. بعضى، در كلام خود قاطعند و بعضى مذبذب. بعضى، عادت به تنهايى تصميم گرفتن دارند و بعضى، هيچ گاه تنها تنها تصميم نمىگيرند، ولو اين كه راه، كاملا روشن باشد؛ مورد اخير را در زندگى پيامبر (ص) مشاهده مىكنيم: پيامبر اكرم (ص) در مقام نبوت، با وجود آن همه اعتقاد راسخ پيروانش به ايشان، نمىخواهد سبكش انفرادى باشد و هر چند خود، دقيقا راه را مىداند، همواره با ياران مشورت مىكند؛ زيرا نتيجه اين كار اين است كه به پيروانش شخصيت و اجازه فكر مىدهد و نمىگويد: شما فهم و شعور نداريد. اين سيره پيامبر براى اين است كه فردا رهبرى نيايد و مردم را ابزارى بدون اراده تصور كند؛ اما در عين حال پيامبر (ص) قاطع است؛ مثلا، وقتى براى چگونگى جنگ احد مشورت كرد و بعد، لباس رزم پوشيد، ديگر لباس را از تن بيرون نياورد و با قاطعيت، تصميم اتخاذ شده (جنگ در بيرون شهر) را اجرا كرد.
منطق عملى ثابت
گفتيم كه سيره، غير از سير است. اولى اسلوب و متد رفتار است و دومى خود رفتار، و گفتيم كه همه مردم سير دارند، ولى همه سيره ندارن؛ يعنى، اين چنين نيست كه همه مردم در رفتار خود از يك سلسله اصول معين پيروى كنند و آن اصول، معيار رفتار آنها باشد؛ مثلا در منطق فكرى، همه مردم فكر مىكنند ولى همه، منطقى فكر نمىكنند.
در حكمت و فلسفه مىگويند: حكمت بر دو قسم است: حكمت نظرى (الهيات، رياضيات، و طبيعيات) و حكمت عملى (اخلاق، تدبير منزل و سياست). در منطق، چنين سخنى گفته نشده؛ ولى اين قسم بندى اين جا هم صحيح است. منطق - كه همان معيارهاى بشر باشد - هم بر دو قسم است: معيارهاى نظرى (همان منطقهاى معمولى) و معيارهاى عملى (سيره).
گفتيم كه بعضى افراد، داراى منطقند و بعضى نيستند؛ حال آيا يك انسان. مىتواند در عمل، در همه شرايط مكانى و زمانى يك منطق ثابت و محكم داشته باشد كه از آن تجاوز و تخطى نكند؟ ماركسيسم كه براى فكر و عقيده و ايمان، اصالتى در مقابل شرايط اجتماعى و اقتصادى و مخصوصا موقعيت اجتماعى قايل نيست، مىگويد كه اساسا يك انسان نمىتواند در شرايط مختلف، به يك شكل زندگى كند. شخص كاخ نشين، هميشه فرياد آزادى و عدالت بر مىآورد؛ اما خود او اگر كاخ نشين شد، فكرش عوض مىشود و مىگويد: امروزه مصلحت، اقتضا مىكند كه كمى جلوى آزاديها را بگيريم، و عدالت را هم به گونهاى ديگر تقسيم مىكند. بر اساس اين مكتب، عقربه فكر بشر طورى ساخته شده كه مغناطيسش منافع خودش است. هر چه منافع اقتضا كند، همان را مىگويد؛ اين جبر تاريخ و اقتصاد است و غير از اين براى بشر امكان ندارد. اين نظر در مورد آنهايى كه منطق و ايمان ندارند، بدون شك صحيح است، ولى نمىشود گفت كه بشر الزاما و اجبارا چنين است؛ به دليل صدها مورد كه بر ضد آن پيدا مىكنيم. در حقيقت اين قول ماركسيسم، منتهاى اهانت به بشر است، زيرا وجدان افراد بشر را ملعبه منافعشان تلقى مىكند.
نگاهى به تاريخ اسلام، فساد نظريه فوق را روشن مىسازد: پيامبرى كه در شعب ابى طالب بود، با پيامبر حاكم مدينه و فاتح مكه فرقى نكرد. حضرت على (عليه السلام) وقتى كه خانه نشين و كارگرى در نخلستان بود و وقتى كه رئيس حكومت بزرگ اسلام شد، يكسان زندگى كرد. نه تنها معصومين (عليهم السلام) كه شاگردان آنها نيز چنين بودند؛ سلمان عهد پيامبر، همان سلمانى است كه حاكم مداين، پايتخت ايران فتح شده، مىشود، يا در زمانى كه طلحه و زبيرها را پول، كاملا تغيير داده بود، مىبينيم كه عثمان به هيچ وجه حريف ابوذر نمىشود و با هيچ وعده و عيدى قادر به خريدن فكر او نمىگردد. در روزگار ما نيز، امثال شيخ انصارى نمونه هايى از اين اثبات منطق عملى هستند؛ مىبينيم مردى كه مرجع كل شيعه مىشود به هنگام مرگ، با آن زمان كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى به نجف آمده بود، هيچ فرقى نكرده است.
پس آقاى ماركس اشتباه مىكرد؛ زيرا كه مطالعاتش ناقص بود؛ او فقط روى افرادى نظير عثمان و زبير و طلحه مطالعه داشته، روى آدمهاى حسابى مطالعه نكرده وگرنه اصلا اين حرف را نمىزد. پس اين اصلى است كه افرادى در دنيإ؛ّّ هستند و پيغمبر اكرم (ص) در رأس آنهاست، داراى سيره و منطق عملى هستند؛ يعنى، داراى يك سلسله معيارهايى هستند كه در شرايط مختلف اجتماعى و اقتصادى تغييرى نمىكند.
در منطق نظرى، ما برهان داريم و شعر: برهان، نظير دلايلى است كه در رياضيات براى مطلب اقامه مىكنند. مبادى عقل نظرى به اختيار انسان نيست و بشر بايد تابع آنها باشد، نمىشود كه كسى اول اثبات كند، مجموع زواياى داخلى مثلث 180 درجه است، بعد بتواند اثبات كند كه آنها در برابر 120 درجه مىباشد. چيزى را كه عقل نمىپذيرد، قويترين افراد دنيا هم نمىتوانند بر خلافش حرف بزنند. اما شعر مثل موم در اختيار انسان است، به شاعر مىگويند: فلان چيز را مدح كن، مدح مىكند؛ همان را بگويند مذمت كن، مذمت مىكند. البته من به هر نظمى شعر نمىگويم؛ منظور شعر به معناى تخيل است كه در علم منطق مطرح مىشود.
منطق عمل افراد هم همينگونه است؛ بعضى در مناطق عملى مانند برهانند؛ يعنى محكم و استوار. اصول و مباديى كه پيروى مىكنند هيچ قدرتى اعم از زور و شرايط اجتماعى و اقتصادى نمىتواند از آنها بگيرد، پيغمبر اكرم (ص) و على (عليه السلام) و پيروان حقيقى آنها كسانى هستند كه چنين اصولى دارند. اما يك عده از مردم اصولشان در زندگى، مثل اصول فكرى يك شاعر است؛ با پول مىشود فكرش را عوض كرد؛ زيرا فكر او مبدأ و اصل ندارد. پس طبق مكتب اسلام، انسان همان گونه كه مىتواند در منطق نظرى از اصولى غير قابل تغيير پيروى كند، در منطق عملى هم مىتواند به پايهاى برسد كه هيچ قدرتى نتواند او را متزلزل كند و مؤمن بايد مانند كوه باشد كه هيچ تندبادى نتواند او را از جا حركت دهد و مهمترين مصداق اين تندبادها، منافع شخصى مىباشد.
على (عليه السلام) با توجه به قرآن مىگويد(8): زهد، يعنى لكى لا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم(9)؛ يعنى، بشر آن چنان شخصيت عالى داشته باشد كه ما فوق منافع قرار بگيرد و اين، همان چيزى است كه امثال ماركس نمىتوانند در مورد بشر تصور كنند. معنى واقعى زهد، اين است؛ نه اين خشك مقدس بازيهاى امروزى. پس نتيجه اين شد كه سيره و منطق عملى، غير از منطق نظرى است و مىشود كه انسان على رغم شرايط اجتماعى و اقتصادى و موقعيتهاى طبقاتى مختلف، داراى يك منطق ثابت عملى باشد.
گفتيم كه در منطق عملى، مثل منطق نظرى سبكها مختلف است؛ يعنى، راه حلهايى كه افراد جستجو مىكنند فرق مىكند، در تكميل اين بحث مىگويم كه در منطق نظرى، عدهاى تابع منطق قياسى بودند، عدهاى تابع منطق تجربى و... قياسيها، تجربيها را نفى مىكردند و تجربيها، قياسيها را؛ در عصر اخير علمى به نام تدولوژى به وجود آمده كه مىگويد: آنها كه فقط مىگويند متد قياسى و ساير متدها را نفى مىكنند و همچنين ساير گروهايى كه يك متد را پذيرفته، سايرين را رد مىكنند، اشتباه مىكنند. عمده اين است كه انسان جايگاهش را بشناسد. كجا جاى اسلوب قياسى است، كجا اسلوب تجربى و... اين مقدمه را براى اين گفتيم كه در منطق علمى هم عينا مطلب، از همين قرار است.
در منطق نظرى بعضى از اسلوبها بكلى رد شد، چون اسلوب عملى نبود، مثل اين كه كسى در مسائل علمى، گفتههاى بزرگان را حجت قرار دهد و مثلا بگويد: چون ارسطو فلان مطلب را گفته، حقيقت همان است و جز آن نيست. در منطق عملى هم بسيارى از سبكها از اساس، منسوخ است و اسلام هم آنها را منسوخ مىداند؛ مثلا اگر در سيره معصومين (عليهم السلام) نگاه كنيم هرگز نمىبينيم كه از خوش يمنى و يا نحوست ايام، استفاده كرده باشند و در سيره آنها عكس اين مطلب موجود است: در جنگ نهروان، كه بهترين پيروزى حضرت على (عليه السلام) بود، كسى گفت: من حساب كردهام شما در اين جنگ شكست مىخوريد، پس نرويد، حضرت اعتنا نكرد و رفت(10). طبق احاديث ائمه، سعد و نحس ايام اصلا اثرى ندارد يا اگر هم دارد اثرش با توكل به خدا و توسل به پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) از بين مىرود. سيره معصومين، يعنى اين كه ببينيم آيا آنها در منطق عملى خود از اين گونه وسايل استفاده مىكردهاند يا نه؟
سيره و نسبيت اخلاق
اگر انسانها نتوانند در زندگى داراى معيارها و منطقهاى عملى ثابتى باشند، اساسا بحث اسوه، يعنى بحث از اين كه يك انسان كامل را امام و مقتداى خود قرار بدهيم، ديگر بىمعنى خواهد بود؛ زيرا فرد پيرو، خواهد گفت: انسانى كه مثلا هزار و چهارصد سال پيش با منطق خاصى عمل كرده است، من كه در شرايط او نيستم تا از او پيروى كنم و بدين ترتيب هيچ فردى نمىتواند الگو قرار گيرد.
عدهاى معتقدند اخلاق، به طور كلى نسبى است؛ يعنى در زمانها و مكانهاى مختلف تغيير مىكند؛ مثلا يك چيز در يك زمان يا مكان، خوب و عمل اخلاقى است و همان چيز، در زمانى ديگر با مكانى ديگر، بد و ضد اخلاقى است. اما بايد توجه كرد كه اصول اوليه اخلاق و معيارهاى ثانوى، نسبى است، كه در تعاليم اسلام شاهد اين مسأله مىباشيم.
در سيره رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) يك سلسله اصول مىبينيم كه باطل و ملغى است و معصومين (عليهم السلام) در هيچ شرايطى از آن روشها استفاده نكردهاند. در اين جا چند نمونه از اين اصول ملغى را ذكر مىكنيم كه هرگز در سيره معصومين (عليهم السلام) ديده نمىشود. اين اصول عبارتند از:
الف - اصل خيانت:
بعضى مىگويند: در سياست، اخلاق بى معنى است و بايد آن را رها كرد، سياست اين عده اساسا مبتنى بر خيانت است و اكثر سياستمداران جهان، از هيچ خيانتى براى رسيدن به مقصود خود چشم پوشى نمىكنند. آنچه على (عليه السلام) را از سياستمداران جهان، متمايز مىكند، اين است كه به هيچ وجه از اصل خيانت تبعيت نمىكند؛ حتى اگر خلاف از دستش برود، زيرا مىگويد من پاسدار اين اصول هستم و به خاطر حفظ اين اصول، خليفه شدهام، آن وقت چطور مىشود كه اين اصول را فداى خلافتم كنم؟ امام (عليه السلام) در نامه خود به مالك اشتر تصريح مىكند كه اصلا زندگى بشر بر اساس همين عهد و پيمانهاست و اگر اينها شكسته شود، ديگر چيزى باقى نمىماند(11). پس اصل غدر و خيانت از ديدگاه اسلام، مطلقا محكوم است و تحت هر شرايطى جواز آن صادر نمىشود.
ب - اصل تجاوز:
قرآن كريم، اين اصل را رد كرده، مىفرمايد: حتى در مورد جنگ با مشركين، حد و حدودى در كار است؛ و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا(12) در سيره معصومين (عليهم السلام) هم مىبينيم كه در جنگها توصيه مىكنند كه مثلا با ضعفا و كودكان، كارى نداشته باشيد و يا آب را بر دشمن نبنديد و... آيا مىتوان گفت: در بعضى موارد، تجاوز جايز است؟ خيز، زيرا از آن كس كه قصد تجاوز دارد مىپرسيم: براى چه مىجنگى؟ اگر براى اينكه عقدههاى دلت را خالى كنىد كه آن اسلام نيست و اگر مىخواهى خارى از مقابل اسلام و بشريت بردارى، همين كه خار را برداشتى كافى است. تجاوز براى چه؟
ج - اصل انظلام و استرحام:
يعنى قبول ظلم و در مقابل قوى، گردن كج كردن و ناله و زارى كردن، كه به رحم كن. اين از اصولى است كه اصلا با روح پيامبر (ص) و معصومين (عليهم السلام) و شاگردان آنها سازگارى ندارد. حضرت زهرا (عليهاالسلام) براى چه به دنبال فدك مىرود؟ براى اين كه اسلام، احقاق حق را واجب مىداند و الا فدك چه ارزشى دارد؟ چون اگر نمىرفت، تن به ظلم داده بود و الا ايشان صدها مثل فدك را در راه خدا مىداد.
در كنار اين اصول ملغى، شاهد يك سلسله اصول ديگر هستيم كه از نظر مطلق است و از يك نظر نسبى؛ يعنى در بعضى از موارد، از آنها به طور نسبى استفاده مىشود:
الف - اصل قدرت و اصل اعمال قدرت:
در اسلام، قدرت، يك امر لازم و اجتنابناپذير است؛ تا دشمن در منافع مسلمين طمع نكند و از اين كه تهاجم نمايد، بترسد. اما اعمال قدرت چه؟ مىبينيم كه پيامبر از اين اصل استفاده مىفرمود، اما نه هميشه، بلكه فقط در جايى كه هيچ راه ديگرى وجود نداشت. به وقل على (عليه السلام) پيامبر (ص) طبيت بود، در يك دستش مرهم بود و در دست ديگرش ميسم (وسيله جراحى و داغ كردن)؛ تا جايى كه مىشد، با ملايمت سعى در اصلاح داشت، ولى جايى كه مرهم، كارگر نبود، نمىگفت: حال كه مرهم ما مؤثر نيست، بگذاريم به حال خودش باشد. خير، اگر مرهم كارگر نباشد بايد داغ كرد، جراحى كرد و حتى اگر لازم شد، عضو فاسد را قطع كرد. پس اصل قدرت، يك امر مطلق است، اما اصل اعمال زور و قدرت نسبى است، نه مطلق. استفاده از قدرت در تمام شرايط قابل توصيه نيست.
ب - اصل سادگى در زندگى و دورى از ارعاب:
انتخاب سادگى در زندگى براى پيامبر و ائمه (عليهم السلام) يك اصل مىباشد. يكى از جمله هايى كه تقريبا همه، در تعريف از پيامبر (ص) گفتهاند، اين است كه كان رسول الله (ص) خفيف المؤونة(13)؛ در حالى كه مىبينيم ارعاب و ترساندن و جلال و جبروت ظاهرى و مادى براى اكثر حاكمان به عنوان يك اصل است، پيامبر اكرم (ص) به شدت از آن دورى مىفرمود. حضرت موسى (عليه السلام) نيز وقتى مىخواست به سراغ فرعون با آن جلال و جبروت برود، با يك لباس پشمينه و يك عصا رفت، چرا؟ زيرا خدا اگر تجهيزات ظاهرى به پيامبران بدهد، ديگر اختيار از بين مىرود و همه مردم ايمان مىآورند، ولى آن، ديگر ايمان حقيقى نيست؛ ايمان آن است كه مردم به علت يافتن حق و حقيقت و از روى اختيار خود گرايش پيدا كنند، وگرنه خدا مىتواند مثلا حيوانات را مسخر پيامبر بكند تا بيايند و براى او تعظيم كنند؛ تا ديگر هيچ شكى براى مخاطبين باقى نماند؛ اما خداوند هر نعمتى كه به پيامبران داده، در همت بلند و عزم و اراده و روحشان داده است؛ بعضى با چه دارم و چه دارم در همت بلند
و عزم و اراده و روحشان داده است؛ بعضى با ندارم و بىنيازم، چشمها و قلوب را پر مىكنند. پيامبران در نهايت سادگى زندگى مىكردند و همان سادگى و در واقع، جلال معنوى بود
كه آن جلال و جبروت ظاهرى فرعونها را خرد مىكرد.