بخش پنجم:
حجاب اسلامى
اين بحث را از قرآن شروع مىكنيم.آيات مربوط بدين موضوع در دو سوره
ازقرآن آمده است، يكى سوره نور و ديگر سوره احزاب.ما تفسير آيات را بيان
مىكنيم وسپس به مسائل فقهى و بحث روايات و نقل فتواى فقها مىپردازيم.در
سوره نورآيهاى كه مربوط به مطلب است آيه 31 مىباشد.چند آيه قبل از آن آيه
متعرض وظيفهاذن گرفتن براى ورود در منازل است و در حكم مقدمه اين آيه
مىباشد.تفسير آيات رااز آنجا شروع مىكنيم:
يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا
علىاهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون(27)فان لم تجدوا فيها احدا فلا
تدخلوهاحتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بما
تعملونعليم(28)ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و
اللهيعلم ما تبدون و ما تكتمون(29)قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و
يحفظوافروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون(30)و قل للمؤمنات
يغضضنمن ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و
ليضربنبخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او
اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او
بنى اخواتهن اونسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربة من
الرجال او الطفلالذين لم يظهروا على عورات النساء،و لا يضربن بارجلهن
ليعلم ما يخفين منزينتهن و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم
تفلحون(31).
اى كسانى كه ايمان آورديد!به خانه ديگران داخل نشويد مگر آنكه قبلا آنان
را آگاهسازيد.و بر اهل خانه سلام كنيد.اين براى شما بهتر است.باشد كه پند
گيريد.
اگر كسى را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا به شما اجازه داده شود.اگر
گفته شدباز گرديد، بازگرديد كه پاكيزهتر استبراى شما.خدا بدانچه انجام
مىدهيدداناست.
باكى نيست كه در خانههايى كه محل سكنا نيست و نفعى در آنجا
داريد(بدوناجازه)داخل شويد.خدا آنچه را آشكار مىكنيد و آنچه را نهان
مىداريد آگاه است.
به مردان مؤمن بگو ديدگان فرو خوابانند و دامنها حفظ كنند.اين براى شما
پاكيزهتراست. خدا بدانچه مىكنيد آگاه است.
به زنان مؤمنه بگو ديدگان خويش فرو خوابانند و دامنهاى خويش حفظ كنند
وزيور خويش آشكار نكنند مگر آنچه پيداست،سرپوشهاى خويش بر
گريبانهابزنند،زيور خويش آشكار نكنند مگر براى شوهران يا پدران يا پدر
شوهران ياپسران يا پسر شوهران يا برادران يا برادرزادگان يا خواهر زادگان
يا زنان يامملوكانشان يا مردان طفيلى كه حاجتبه زن ندارند يا كودكانى كه
از راز زنان آگاهنيستند(يا بر كامجويى از زنان توانا نيستند)و پاى به زمين
نكوبند كه زيورهاىمخفىشان دانسته شود.اى گروه مؤمنان!همگى به سوى خداوند
توبه بريد،باشدكه رستگار شويد.
مفاد آيه اول و دوم اين است كه مؤمنين نبايد سر زده و بدون اجازه به
خانه كسىداخل شوند. در آيه سوم مكانهاى عمومى و جاهايى كه براى سكونت نيست
از ايندستور استثنا مىگردد. سپس دو آيه ديگر مربوط به وظايف زن و مرد است
درمعاشرت با يكديگر كه شامل چند قسمت است:
1.هر مسلمان،چه مرد و چه زن،بايد از چشم چرانى و نظر بازى اجتناب كند.
2.مسلمان،خواه مرد يا زن،بايد پاكدامن باشد و عورت خود را از ديگران
بپوشد.
3.زنان بايد پوشش داشته باشند و آرايش و زيور خود را بر ديگران
آشكارنسازند و در صدد تحريك و جلب توجه مردان برنيايند.
4.دو استثنا براى لزوم پوشش زن ذكر شده كه يكى با جمله و لا يبدين
زينتهن الاما ظهر منها بيان شده است و نسبتبه عموم مردان است و ديگرى با
جمله و لا يبدينزينتهن الا لبعولتهن الخ ذكر شده و نداشتن پوشش را براى زن
نسبتبه عده خاصىتجويز مىكند.
ما به ترتيب در مفاد اين آيات بحث مىكنيم.
استيذان
از نظر اسلام هيچ كس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلى به خانه ديگرى
داخلشود.
در بين اعراب،در محيطى كه قرآن نازل شده است،معمول نبوده كه كسى
براىورود در منزل ديگران اذن بخواهد.در خانهها باز بوده.همان طورى كه
الآن هم دردهات ديده مىشود هيچ وقت رسم نبوده است،چه شب و چه روز،كه درها
را ببندند،زيرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنين ترسى وجود
نداشته است.اولينكسى كه دستور داد براى خانههاى مكه مصراعين يعنى دو لنگه
در قرار دهند معاويهبود و هم او دستور داد كه درها را ببندند.
به هر حال چون در خانهها هميشه باز بود و اجازه گرفتن هم بين عربها
متداولنبود و حتى اجازه خواستن را نوعى اهانت نسبتبه خود مىدانستند سر
زده وبىاطلاع قبلى وارد خانههاى يكديگر مىشدند.
اسلام اين رسم غلط را منسوخ كرد،دستور داد سر زده داخل خانههاى
موردسكونت ديگران نشوند.روشن است كه فلسفه اين حكم دو چيز است:يكى
موضوعناموس يعنى پوشيده بودن زن،و از همين جهت اين دستور با آيات پوشش
يكجا ذكرشده است.ديگر اينكه هر كسى در محل سكونتخود اسرارى دارد و مايل
نيست ديگران بفهمند.حتى دو نفر رفيق صميمى هم بايد اين نكته را رعايت كنند
زيرا ممكناست دو دوستيكرنگ در عين يگانگى و يكرنگى هر كدام از نظر زندگى
خصوصىاسرارى داشته باشند كه نخواهند ديگرى بفهمد.
بنابر اين نبايد فكر كرد كه دستور استيذان اختصاص دارد به خانههايى كه
در آنهازن زندگى مىكند.اين وظيفه،مطلق و عام است.مردان و زنانى كه مقيد به
پوشش همنيستند ممكن است در خانه خود وضعى داشته باشند كه نخواهند ديگران
آنان را به آنحال ببينند.به هر حال اين دستورى است كلىتر از
حجاب،فلسفهاش هم كلىتر ازفلسفه حجاب است.
جمله حتى تستانسوا كه به معنى اين است:«تا استعلام نكردهايد وارد
نشويد»بهعيب سرزده وارد شدن اشعار دارد.اين كلمه از ماده«انس»است كه
نقطه مقابلوحشت و فزع است.اين كلمه مىفهماند كه ورود شما به خانهاى كه
ديگران در آنسكونت دارند مىبايد با استعلام و جلب انس باشد،نبايد سرزده
وارد شويد كه موجبوحشت و فزع و ناراحتى گردد.
رواياتى وارد شده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور
فرمودند براى استعلام ذكر خداگفته شود مانند سبحان الله،يا الله اكبر و
غيره.در بين ما معمول استيا الله مىگوييم.اينرسم از همين دستور الهام
مىگيرد.
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد آيا حكم اجازه خواستن
شامل خانه فاميل وخويشان نزديك هم مىشود؟آيا براى ورود در خانه مادر يا
دخترمان هم بايد اذنبگيريم؟در جواب فرمود آيا اگر مادر تو در اتاق خود
برهنه باشد و تو سر زده واردشوى پسنديده است؟ عرض شد:نه.فرمود پس اذن
بگيريد.
رسول اكرم شخصا اين دستور را اجرا مىكردند و به اصحاب خويش هم توصيهو
تاكيد مىكردند.دانشمندان شيعه و سنى نقل كردهاند كه رسم پيغمبر اكرم اين
بود كهپشت در خانه مىايستاد و مىفرمود:السلام عليكم يا اهل البيت.اگر
اجازه ورودمىدادند وارد مىشد و اگر جواب نمىشنيد نوبت دوم و سوم سلام را
تكرار مىفرمود،زيرا واقعا امكان دارد شخصى كه در خانه است در نوبت اول يا
دوم صدا را نشنيدهباشد.ولى اگر در نوبتسوم هم جواب نمىشنيد مراجعت
مىكرد و مىفرمود يا درخانه نيستند و يا آنكه ميل ندارند ما وارد بشويم.
اين دستور را در مورد خانه دخترشزهرا نيز اجرا مىفرمود.
يك نكته كه بايد در تفسير اين آيه متذكر شويم اين است كه
كلمه«بيوت»جمع«بيت»به معناى اتاق است.در زبان عربى لغتى كه به
معنى«خانه»در اصطلاح امروزفارسى به كار مىرود لفظ«دار»است.البته در
قسمتى از نقاط ايران مانند خراسانكلمه«خانه»را نيز به اتاق اطلاق
مىكنند.به هر حال بيوت به معناى اتاقهاست و ازاينجا چنين نتيجه گرفته
مىشود كه استيذان مربوط به داخل شدن در اتاق اشخاصاست نه به ورود در حياط
منزلها.
ولى بايد توجه داشت كه در بين اعراب چون در خانهها هميشه باز بود
قهراحياط جنبه خصوصى پيدا نمىكرد و اگر كسى مىخواست در خانه خود فرضا
لختشود به داخل اتاق مىرفت.ولى در جايى كه حياط حكم اتاق را پيدا كرده
استچنانكه الان در زندگى ما اين طور است-زيرا در بسته است و ديوارها هم
بلند است واگر چه كاملا مانند اتاق پناهگاه و خلوت شمرده نمىشود ولى
بالاخره تا حدى جنبهخصوصى دارد،در چنين جاهايى حكم وجوب استيذان در حياط
هم جارى است.
در پايان آيه مىفرمايد: ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون يعنى اين براى شما
بهتراست(يعنى دستورى كه به شما داديم بىدليل نيست،فلسفه دارد،مصلحتشما در
آناست)باشد كه متوجه شويد و مصلحت آن را دريابيد.
سپس در آيه دوم مىفرمايد:اگر پس از استعلام و استجازه دريافتيد كه كسى
درخانه نيست، وارد نشويد مگر اينكه به شما اجازه داده شود،مثلا صاحب خانه
كليدخانه را به شما بدهد يا خودش حضور داشته باشد و اجازه بدهد.
بعد مىفرمايد: و اذا قيل لكم ارجعوا فارجعوا اگر صاحب خانه به شما
گفتبرگرديد نمىتوانيم شما را بپذيريم،شما هم برگرديد و ناراحت نشويد.
قبلا گفتيم اعراب اجازه خواستن را ننگ مىشمردند.و اين از نادانى آنها
بود،كمااينكه الآن هم در اجتماع ما نپذيرفتن وارد،هر چند به موجب عذرى
باشد،اهانتبهوارد تلقى مىشود و اين از نادانى ماست.اگر كسى به در
خانهاى برود و صاحب خانهبگويد من الآن وقت ندارم شما را بپذيرم،به او
برمىخورد و چه بسا قهر كند و هر جابنشيند بگويد من رفتم به در منزل
فلانى،مرا راه نداد.اين هم يك نادانى و جهالتاست.
ما بايد دستور قرآن را در اين باره به كار ببنديم.به كار بستن اين دستور
تكلفات وناراحتيهاى زيادى را از ما دور مىسازد.يك سلسله دروغها و خلاف
گويىها معلول همين رفتار نادرست و توقعهاى نابجاست كه در بين ما رايج
مىباشد.
شخصى بدون اطلاع قبلى در خانه شخص ديگرى را مىزند.صاحب خانه ميلندارد
او را بپذيرد،بسا هست كه كارهاى لازمى دارد و آمدن اين شخص
مزاحمتاست،مىگويد بگوييد فلانى در خانه نيست.شخص وارد غالبا اين دروغها
رامىفهمد.شخص وارد خلاف مىكند كه بدون تعيين وقت قبلى توقع دارد او را
بپذيرندو صاحب خانه هم آن قدر شهامت و صراحت ندارد كه بگويد معذرت مىخواهم
فعلاوقت ندارم بپذيرم،و اگر بگويد وقت ندارم،باز آن شخص وارد آن قدر فهم
ندارد كهعذر او را بپذيرد،تا آخر عمر گله مىكند كه رفتم به در خانه فلان
شخص و او مرانپذيرفت.
اين است كه در اين گونه مواقع،هم دروغ گفته مىشود و هم رنجش پديد
مىآيد. ولى اگر دستور قرآن رعايتشود نه دروغى گفته مىشود و نه رنجشى
پديد مىآيد. لهذا مىفرمايد: ذلكم ازكى لكم يعنى اين روش كه به شما ياد
داديم براى شماپاكيزهتر است.
و الله بما تعملون عليم يعنى خدا به آنچه مىكنيد داناست.
در اينجا قضيهاى مربوط به مرحوم آية الله بروجردى به ياد دارم نقل
مىكنم:
در سالهايى كه در قم بودم يك وقتيكى از خطباى معروف ايران به قم آمد
واتفاقا ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود.در آنجا از ايشان ديدن
مىشد.يك روزدر مدت اقامت ايشان در قم،شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به
خانه آية اللهبروجردى برده بود.آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود
و معمولا ايشاندر آن وقت مطالعه مىكردند و كسى را نمىپذيرفتند.در
مىزنند و به نوكر مىگويند بهآقا بگوييد فلانى به ملاقات شما آمده است.
نوكر پيغام را مىرساند و برمىگردد ومىگويد آقا فرمودند من فعلا مطالعه
دارم،وقت ديگرى تشريف بياوريد.آن شخصمحترم هم برگشت و اتفاقا همان روز به
شهر خود مراجعت كرد. همان روز آية اللهبروجردى براى درس آمدند،من را در
صحن ديدند و فرمودند:«من بعد از درس براىديدن فلانى به حجره شما
مىآيم.»گفتم ايشان رفتند.فرمودند:
«پس وقتى ايشان را ديدى بگو:حال من وقتى تو به ديدن من آمدى مانند حال
توبود وقتى مىخواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى.من دلم مىخواست وقتى با
همملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من
مطالعه داشتم و مىخواستم براى درس بيايم.»
پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرتخواهى آية الله بروجردى
راابلاغ كردم،و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد
محترم گفتهبودند:تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه
برگردانند.من به آنمرد محترم گفتم:
«آية الله بروجردى مىخواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه
شماحركت كرديد معذرت خواهى كردند.»
آن مرد جملهاى گفت كه براى من جالب بود.گفت:«نه تنها به من يك
ذرهبرنخورد،بلكه خيلى هم خوشحال شدم;زيرا ما اروپاييها را مىستاييم كه
مردمىصريح هستند و رودرواسيهاى بيجا ندارند.من كه قبلا از ايشان وقت
نگرفته بودم،غفلت كرده و در وقت نامناسبى رفته بودم. من از صراحت اين مرد
خوشم آمد كه گفتحالا من كار دارم.آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتى
مرا مىپذيرفت و دائما در دلشناراحتبود و با خود مىگفت اين بلا چه بود
كه بر من نازل شد،وقت مرا گرفت ودرس مرا خراب كرد؟!من بسيار خوشحال شدم كه
در كمال صراحت و رك گويى مرانپذيرفت.چقدر خوب است مرجع مسلمين اين طور صريح
باشد.»
برگرديم به تفسير آيات:در آيه بعد مىفرمايد: ليس عليكم جناح ان تدخلوا
بيوتاغير مسكونة فيها متاع لكم .در اين آيه استثنا قائل شده است.مفاد آيه
اين است كهدستورى كه درباره كسب اذن داده شد مخصوص خانههاى مسكونى افراد
است وجنبه خلوتگاه دارد،اما جاهايى كه اين طور نيست و رفت و آمد در آنجا
عمومى استاين حكم را ندارد ولو آنكه متعلق به ديگران باشد.
مثلا اگر شما در يك پاساژ يا شركتيا مغازه كار داريد لازم نيست جلو
دربايستيد و اذن ورود بخواهيد.همچنين حمام عمومى كه درش باز است.در اين
مواردكسب اذن لازم نيست.بر شما باكى نيست در خانههايى كه مسكون نيست و در
آنجاكارى داريد بدون اجازه وارد شويد.
از قيد«فيها متاع لكم»فهميده مىشود كه ورود انسان در اين گونه
مكانهادر صورتى است كه كارى دارد و الا مزاحمتبراى صاحبان آن مكانها نبايد
فراهمشود.
و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون يعنى و خدا به آشكار و نهان شما آگاه
است،از قصد و يتشما باخبر است كه به چه منظور وارد خانه و محل كار كسى
مىشويد.
آيه بعد مىفرمايد: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم...
يعنى بگوبه مردان مؤمن كه ديدههاى خود را بخوابانند و عورت خويش را حفظ
كنند...
عين و بصر
در اين آيه كلمه«ابصار»كه جمع بصر استبه كار رفته است.
فرق استبين كلمه«بصر»و كلمه«عين»،همان طورى كه در فارسى هم
فرقاستبين كلمه«ديده»و كلمه«چشم».«عين»كه فارسى آن«چشم»است نام
عضومخصوص و معهود استبا قطع نظر از كار آن،ولى كلمه«بصر»و همچنين فارسى
آن«ديده»از آن جهتبه چشم اطلاق مىشود كه كار مخصوص«ديدن»(ابصار)از
آنسر مىزند.لذا اين دو كلمه اگر چه اسم يك عضو مىباشد ولى مورد استعمال
آنهاتفاوت دارد.
وقتى كه يك شاعر مىخواهد تناسب و زيبايى چشم معشوق را توصيف كند ونظر
به عمل ديدن ندارد لفظ«چشم»را به كار مىبرد.در اين مورد استعمال
لفظ«ديده»صحيح نيست زيرا در اينجا عنايتبه خود چشم است،به درشتى و ريزى
ومشكى يا ميشى يا خمارى بودن آن است،مثل اينكه شاعر مىگويد:
دو چشم مست تو خوش مىكشند ناز از هم نمىكنند دو بد مست احتراز از هم
ولى وقتى عنايتبه كار چشم يعنى عمل ديدن باشد كلمه«ديده»را به
كارمىبرند.شاعر مىگويد:
«ديده را فايده آن است كه دلبر بيند».
در آيه مورد بحث چون عنايتبه كار چشم يعنى عمل ديدن است كلمه«ابصار»
به كار رفته است نه كلمه«عيون».
غض و غمض
كلمه ديگرى كه در اين آيه به كار رفته است كلمه«يغضوا»است كه از
ماده«غض»است. «غض»و«غمض»دو لغت است كه هر دو در مورد چشم به كار
مىرودو برخى آندو را با هم اشتباه مىكنند.بايد معناى اين دو كلمه را نيز
مشخص كنيم. غمض به معناى برهم گذاردن پلكهاست.مىگويند غمض عين كن.كنايه
است از اينكهصرف نظر كن.
چنانكه ملاحظه مىكنيد اين لغتبا كلمه«عين»همراه مىشود نه با
كلمه«بصر». ولى در مورد كلمه«غض»مىگويند«غض بصر»و يا«غض نظر»و
يا«غضطرف».غض به معناى كاهش دادن است و غض بصر يعنى كاهش دادن نگاه.در
قرآنكريم سوره لقمان آيه19 از زبان لقمان به فرزندش مىگويد: و اغضض من
صوتك يعنى صداى خودت را كاهش بده،ملايم كن،فرياد نكن.در آيه3 از سوره
حجراتمىفرمايد: ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن
الله قلوبهمللتقوى يعنى آنان كه صداى خود را(هنگام سخن گفتن)در حضور رسول
خدا ملايممىكنند،يعنى فرياد برنمىآورند،آنان كسانى هستند كه خداوند
دلهايشان را براى تقواآزمايش كرده است.
در حديث معروف هند بن ابى هاله كه اوصاف و شمائل رسول اكرم را
توصيفكرده چنين آمده است: و اذا فرح غض طرفه (1) يعنى وقتى كه
خوشحال مىشد چشمهارا به حالت نيم خفته درمىآورد.بديهى است كه مقصود اين
نيست كه چشمها را روىهم مىگذاشت و يا به طرف مقابل نگاه نمىكرد.
مرحوم مجلسى در بحار اين جمله را اين طور تفسير مىكند:«اى كسره و اطرق
و لميفتح عينه.و انما يفعل ذلك ليكون ابعد من الاشر و المرح».يعنى پلك
چشم را مىشكست وسر را به پايين مىانداخت و چشمها را نمىگشود.چنين مىكرد
تا از حالتشادىزدگى دور باشد. معمولا افرادى كه مغلوب احساسات خود هستند
هنگامى كهشادى به آنها رو مىآورد بىاختيار چشمها را گشاد مىكنند و
قهقهه سر مىدهند و بههيجان مىآيند.بر خلاف افراد سنگين و باوقار.
على عليه السلام در توصيه معروفش به فرزند خود محمد بن الحنفية هنگامى
كه درجنگ جمل پرچم را به او داد فرمود:«كوهها اگر از جا كنده شوند تو سر
جاى خودباش،دندانها را روى هم فشار بده(تا خشم و غضبت تحريك شود)،سر خود را
بهخداوند عاريه بده و پاها را در زمين ميخكوب كن.»آنگاه در آخر اضافه
فرمود:«ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك» (2) يعنى تا آخرين
نقطه دشمن را نظر بينداز و چشمهارا بخوابان.بديهى است كه مقصود اين نيست كه
چشمها را ببند يا نگاه نكن;مقصوداين است كه به يك نقطه معين مخصوصا به
تجهيزات دشمن خيره نشو.
همچنين در دستور العمل عمومى آن حضرت به اصحابش در جنگها مىفرمايد:«
غضوا الابصار فانه اربط للجاش و اسكن للقلوب و اميتوا الاصوات فانه اطرد
للفشل» (3) نگاهها را به تجهيزات دشمن كم كنيد كه اين طور دلها
محكمتر و آرامتر است.بانگها راكوتاه كنيد كه اين طور بهتر سستى را طرد
مىكند.
از همه اين موارد چنين فهميده مىشود كه معنى«غض بصر»كاهش دادن
نگاهاست،خيره نشدن و تماشا نكردن و به اصطلاح نظر استقلالى نيفكندن است.
صاحب مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث(آيه سوره نور)مىگويد:«اصل
الغضالنقصان»يعنى ريشه معنى«غض»كاهش و كمى است«يقال غض من صوته و من
بصرهاى نقص»يعنى وقتى كه اين ماده به صوت و يا بصر نسبت داده مىشود يعنى
آن راكاهش داد.در ذيل تفسير آيه سوره حجرات مىگويد:
«غض بصره اذا ضعفه عن حدة النظر»يعنى معنى«غض بصره»اين است كه تند
نگاهكردن را كم كرد.راغب اصفهانى در كتاب نفيس مفردات القرآن اين كلمه را
عيناهمين طور معنى مىكند.
عليهذا در آيه مورد بحث معناى«يغضوا من ابصارهم»اين است كه نگاه را
كاهشبدهند يعنى خيره نگاه نكنند و به اصطلاح علماى اصول نظرشان آلى باشد
نهاستقلالى.
توضيح اينكه يك وقت نگاه انسان به يك شخص براى ورانداز كردن و دقتكردن
به خود آن شخص است مانند اينكه بخواهد وضع لباس و كيفيت آرايش او رامورد
مطالعه قرار دهد،مثلا ببيند كراواتش را چگونه بسته است و موى سرش راچگونه
آرايش كرده است.ولى يك وقت ديگر نگاه كردن به شخصى كه با او روبرواستبراى
اين است كه با او حرف مىزند و چون لازمه مكالمه نگاه كردن استبه اونگاه
مىكند.اين نوع از نگاه كردن كه به عنوان مقدمه و وسيله مخاطبه است نظر آلى
است،ولى نوع اول نظر استقلالى است.پس معنى جمله اين است:به مؤمنين بگو
بهزنان خيره نشوند و چشم چرانى نكنند.
اين نكته بايد اضافه شود كه برخى از مفسران كه«غض بصر»را به معنى ترك
نظرگرفتهاند مدعى هستند كه مقصود ترك نظر به عورت است همچنانكه جمله بعد
نيزناظر به حفظ عورت از نظر است.و باز همان طور كه فقها گفتهاند،فرضا
مقصود از«غض بصر»ترك نگاه به طور كلى باشد اعم از نگاهى كه به منظور تماشا
و التذاذ باشدو يا نگاهى كه لازمه مخاطبه است،متعلق نگاه ذكر نشده است كه
چيست (4) .
ولى اگر چنانكه ما استنباط كرديم مقصود از«غض بصر»اين باشد كه خيره
نگاهنكنند،يعنى ناظر به نگاهى باشد كه لازمه مخاطبه است و مقصود اين است
كهچشم چرانى نكنند،قطعا متعلق غض بصر چهره است و بس زيرا آنچه ضرورت
اقتضامىكند همين قدر است.نگاه به غير چهره(و شايد دو دست تا مچ نيز)حتى با
غض بصرنيز جايز نيست.
ستر عورت
در جمله بعد مىفرمايد: و يحفظوا فروجهم يعنى به مؤمنين بگو عورت
خويشرا حفظ كنند. ممكن است مقصود اين باشد كه پاكدامن باشند و دامن خود را
از هر چهكه روا نيست نگهدارى كنند،يعنى از زنا و فحشاء و هر كار زشتى كه
از اين مقوله است.
ولى عقيده مفسرين اوليه اسلام و همچنين مفاد اخبار و احاديث وارده اين
استكه هر جا در قرآن كلمه حفظ فرج آمده است مقصود حفظ از زناست جز در اين
دو آيهكه به معناى حفظ از نظر است و مقصود وجوب ستر عورت است.چه اين تفسير
رابگيريم يا حفظ فرج را به معنى مطلق پاكدامنى و عفاف بگيريم در هر حال
شاملمساله ستر عورت مىباشد.
در جاهليتبين اعراب ستر عورت معمول نبود و اسلام آن را واجب
كرد.دردنياى متمدن كنونى نيز عدهاى از غربيها كشف عورت را تاييد و تشويق
مىكنند.دنيادوباره از اين نظر به سوى همان وضع زمان جاهليتسوق داده
مىشود.
راسل در يكى از كتابهايش به نام در تربيتيكى از چيزهايى كه از جمله
اخلاق بىمنطق و به اصطلاح«اخلاق تابو»مىشمارد همين مساله پوشانيدن عورت
است. وى مىگويد چرا پدران و مادران اصرار مىورزند كه عورت خود را از بچه
بپوشانند؟ اين اصرار خود سبب تحريك حس كنجكاوى بچهها مىگردد.اگر كوشش
والدينبراى كتمان عضو تناسلى نباشد چنين كنجكاوى كاذبى وجود پيدا نخواهد
كرد.بايدوالدين عورت خود را به بچهها نشان بدهند تا آنها هر چه كه وجود
دارد از اولبشناسند.
بعد اضافه مىكند:لااقل گاهى اوقات-مثلا هفتهاى يك بار-در صحرا يا
حمامبرهنه شوند و عورت خود را در معرض ديد بچهها قرار دهند.
راسل مساله مخفى كردن عورت را يك«تابو»مىداند.«تابو»از موضوعاتبحث
جامعهشناسى است و به تحريمهاى ترسآور و بىمنطق گفته مىشود كه در
ميانملل وحشى وجود داشته و دارد.به عقيده امثال راسل اخلاق رايج در جهان
متمدنامروز نيز پر از«تابو»است.
عجيب است كه بشر به نام تمدن مىخواهد به قهقرا و توحش بازگردد.در
قرآنكريم كلمه«الجاهلية الاولى»وارد شده است.شايد اشعار به همين
جهتباشد كهجاهليت قديم نخستين جاهليتبوده است.در بعضى از روايات آمده
است كه«اىستكون جاهلية اخرى»يعنى مفهوم آيه اين است كه به زودى يك
جاهليت ديگر هم بهوجود خواهد آمد.
قرآن به دنبال دستور ستر عورت مىفرمايد: ذلك ازكى لهم يعنى اين
براىايشان پاكيزهتر است;پوشيدن عورت يك نوع نظافت و پاكى روح است از
اينكه بشردائما درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بينديشد.
قرآن با اين جمله مىخواهد فلسفه و منطق اين كار را بيان كند،در
حقيقتمىخواهد پاسخى به اهل جاهليت قديم و جديد بدهد كه اين نوع ممنوعيتها
را بىمنطق و«تابو»نخوانند، متوجه آثار و منطق آن باشند.
بعد مىفرمايد: ان الله خبير بما يصنعون خدا بدانچه مىكنند آگاه است.
در تاريخ داستانى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه
هست.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلممىفرمايد:
«در كودكى چند بار پيشامدهايى براى من شد و احساس كردم كه يك قوه غيبى و
يك مامور درونى مراقب من است و مرا از ارتكاب بعضى كارها باز
مىدارد.ازجمله اينكه وقتى كه بچه بودم و با كودكانى بازى مىكردم يك روز
يكى از رجالقريش كار ساختمانى داشت و كودكان بر حسب حالت كودكى دوست
داشتند سنگو مصالح بنايى را در دامن گرفته بياورند و نزديك بنا قرار
دهند.بچهها طبق معمولعرب پيراهنهاى بلند به تن داشتند و شلوار
نداشتند.وقتى كه دامن خود را بالامىگرفتند عورت آنها مكشوف مىشد.من رفتم
يك سنگ در دامن بگيرم.همينكهخواستم دامنم را بلند كنم گويى كسى با دستش زد
و دامن مرا انداخت.يك بارديگر خواستم دامنم را بالا بگيرم باز همان طور
شد.دانستم كه من نبايد اين كار رابكنم.» (5)
در آيه بعد مىفرمايد: و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن
عينا همان دو تكليف:ترك نظر و پاكدامنى(پوشانيدن عورت)را كه براى مردان
بيانكردم براى زنان هم ذكر فرموده است.
از اينجا به خوبى روشن مىشود كه هدف از اين دستورات رعايت مصالح
بشراستخواه زن يا مرد.قوانين اسلام بر پايه تبعيض و تفاوت ميان زن و مرد
بنا نشدهاست و الا مىبايد همه اين تكاليف را براى زن قائل شود و براى مرد
هيچ وظيفهاىمقرر ندارد.
اگر مىبينيم كه وظيفه«پوشش»به زن اختصاص يافته است از اين جهت است
كهملاك آن مخصوص زن است.چنانكه قبلا هم يادآورى كرديم زن مظهر جمال و
مردمظهر شيفتگى است.قهرا به زن بايد بگويند خود را در معرض نمايش قرار نده
نه بهمرد.لهذا با اينكه دستور پوشيدن براى مردان مقرر نشده است عملا مردان
پوشيدهتر اززنان از منزل بيرون مىروند، زيرا تمايل مرد به نگاه كردن و
چشم چرانى است نه بهخودنمايى،و برعكس تمايل زن بيشتر به خودنمايى است نه
به چشم چرانى.تمايلمرد به چشم چرانى،بيشتر زن را تحريك به خودنمايى مىكند
و تمايل به چشم چرانىكمتر در زنان وجود دارد،لهذا مردان كمتر تمايل به
خودنمايى دارند.و به همين جهت«تبرج»از مختصات زنان است.
زينت
در جمله بعد مىفرمايد: و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها
.كلمه«زينت»در عربىاز كلمه«زيور»فارسى اعم است،زيرا زيور به زينتهايى
گفته مىشود كه از بدن جدامىباشد مانند طلا آلات و جواهرات ولى
كلمه«زينت»هم به اين دسته گفته مىشود وهم به آرايشهايى كه به بدن متصل
است نظير سرمه و خضاب.
مفاد اين دستور اين است كه زنان نبايد آرايش و زيور خود را آشكار سازند.
سپس دو استثنا براى اين وظيفه ذكر شده است كه هر دو را مفصلا مورد بحث
قرارمىدهيم.
استثناى اول:
«الا ما ظهر منها»يعنى جز زينتهايى كه آشكار است.از اين عبارت چنين
استفادهمىشود كه زينتهاى زن دو نوع است.يك نوع زينتى است كه آشكار
است.نوع ديگرزينتى است كه مخفى است مگر آنكه زن عمدا و قصدا بخواهد آن را
آشكار كند. پوشانيدن زينت نوع اول واجب نيست،اما پوشانيدن زينتهاى نوع دوم
واجب است. اينجاست كه اين پرسش به صورت يك مشكل پيش مىآيد كه زينت آشكار
كداماست و زينت نهان كدام؟
درباره اين استثنا از قديمترين زمانها از صحابه و تابعين و ائمه طاهرين
عليهم السلامسؤال مىشده و به آن جواب داده شده است.در تفسير مجمع البيان
مىگويد:
«درباره اين استثنا سه قول است:
اول اينكه مراد از«زينت آشكار»جامههاست(جامههاى رو)و مراد
از«زينتنهان»پاى برنجن (6) و گوشواره و دستبند است.اين قول از
ابن مسعود صحابىمعروف نقل شده است.
قول دوم اينكه مراد از زينت ظاهره سرمه و انگشتر و خضاب دست
است،يعنىزينتهايى كه در چهره و دو دست تا مچ واقع مىشود.اين،قول ابن عباس
است.
قول سوم اين است كه مراد از زينت آشكار،خود چهره و دو دست تا مچ
است.اين، قول ضحاك و عطاست.»
در تفسير صافى ذيل اين جمله يك عده روايات از ائمه اطهار نقل مىكند كه
ما بعدنقل خواهيم كرد.
در تفسير كشاف مىگويد:
«زينت عبارت است از چيزهايى كه زن خود را بدانها مىآرايد از قبيل طلا
آلات،سرمه، خضاب.زينتهاى آشكار از قبيل انگشتر،حلقه،سرمه و خضاب مانعىنيست
كه آشكار بشود و اما زينتهاى پنهان از قبيل دستبرنجن،پاى
برنجن،بازوبند،گردنبند،تاج،كمربند،گوشواره بايد پوشانيده شود مگر از عدهاى
كه درخود آيه استثنا شدهاند.»
مىگويد:
«در آيه پوشانيدن خود زينتهاى باطنه مطرح شده است نه محلهاى آنها از
بدن.اينبه خاطر مبالغه در لزوم پوشانيدن آن قسمتهاى از بدن است از قبيل
ذراع،ساق پا،بازو،گردن،سر، سينه،گوش.»
آنگاه صاحب كشاف پس از بحثى درباره موهاى عاريتى كه به موى زن
وصلمىشود،و بحث ديگرى درباره تعيين مواضع زينت ظاهره اين بحث را پيش
مىكشدكه فلسفه استثناى زينتهاى ظاهره از قبيل سرمه و خضاب و گلگونه و
انگشتر و حلقه ومواضع آنها از قبيل چهره و دو دست چيست؟
در جواب مىگويد:
«فلسفهاش اين است كه پوشانيدن اينها حرج است،كار دشوارى استبر
زن.زنچارهاى ندارد از اينكه با دو دستش اشياء را بردارد يا بگيرد و
چهرهاش را بگشايد،خصوصا در مقام شهادت دادن و در محاكمات و در موقع
ازدواج.چارهاى ندارد ازاينكه در كوچهها راه برود و خواه ناخواه از ساق به
پايينتر يعنى قدمهايش معلوم ميشود،خصوصا زنان فقير(كه جوراب و احيانا كفش
ندارند).و اين است معنىجمله«الا ما ظهر منها».در حقيقت مقصود اين است:مگر
آنچه عادتا و طبعاآشكار است و اصل اول ايجاب مىكند كه آشكار باشد.»
صاحب كشاف آنگاه وارد فلسفه استثناى دوم(محارم)مىشود.سپس وضع زنانرا
قبل از نزول اين آيات شرح مىدهد كه گريبانهايشان گشاد و باز بود،گردن و
سينه واطراف سينهشان ديده مىشد و دامن روسريها را معمولا از پشتسر
برمىگرداندند وقهرا قسمتهاى گردن و بناگوش و سينه ديده مىشد.
فخر رازى در تفسير كبير پس از اينكه بحثى مىكند درباره اينكه آيا
لغت«زينت» تنها به زيباييهاى مصنوعى گفته مىشود و يا زيباييهاى طبيعى را
هم شامل است وخود راى دوم را انتخاب مىكند،مىگويد:
«به عقيده كسانى مانند قفال كه مىگويند مراد زيباييهاى طبيعى است،مقصود
اززينت آشكار،چهره و دو دست تا مچ است در زنها،و چهره و دو دست و دو
پاستدر مردها.به عقيده قفال چون ضرورت معاشرت ايجاب مىكرده كه چهره و
دودست تا مچ باز باشد و شريعت اسلام شريعتسهل و آسان است پوشانيدن چهره
ودو دست تا مچ واجب نشده است...و اما كسانى كه زينت را به امور مصنوعى
حملكردهاند گفتهاند مقصود از زينت ظاهره زينت چهره و دستهاست از قبيل
وسمه وگلگونه و خضاب و انگشتر.و علت اين استثنا اين است كه پوشانيدن اينها
براى زندشوار است.زن ناچار است كه با دستهاى خود اشياء را بردارد و در
مقام شهادت ومحاكمه و ازدواج ناچار است چهره خويش بگشايد.»
درباره اين استثنا از ائمه اطهار عليهم السلام زياد پرسش شده است و آنها
جوابدادهاند.ما چند روايت از كتب حديث نقل مىكنيم.در تفسير صافى نيز
همين روايتهاغالبا نقل شده است.ظاهرا در روايات شيعه در اين جهت اختلافى
نيست.اينكروايتها:
1.عن زرارة عن ابى عبد الله عليه السلام فى قوله تعالى: الا ما ظهر منها
قال: الزينة الظاهرة الكحل و الخاتم (7) .
از امام صادق سؤال شد كه مقصود از زينت آشكار كه پوشيدنش براى زن
واجبنيست چيست؟فرمود زينت آشكار عبارت است از سرمه و انگشتر.
2.عن على بن ابراهيم القمى عن ابى جعفر عليه السلام فى هذه الاية،قال:هى
الثيابو الكحل و الخاتم و خضاب الكف و السوار.و الزينة ثلاث:زينة للناس و
زينةللمحرم و زينة للزوج،فاما زينة الناس فقد ذكرناها،و اما زينة المحرم
فموضعالقلادة فما فوقها و الدملج و مادونه و الخلخال و ما اسفل منه،و اما
زينة الزوجفالجسد كله (8) .
امام باقر عليه السلام فرمود:زينت ظاهر عبارت است از
جامه،سرمه،انگشتر،خضابدستها، النگو.سپس فرمود زينتسه نوع است:يكى براى
همه مردم است و آنهمين است كه گفتيم. دوم براى محرمهاست و آن جاى گردنبند
به بالاتر و جاىبازوبند به پايين و خلخال به پايين است.سوم زينتى است كه
اختصاص به شوهردارد و آن تمام بدن زن است.
3.عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام قال سالته عن قول الله عز و
جل:
و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها .قال:الخاتم و المسكة و هى القلب
(9) .
ابو بصير مىگويد از امام صادق عليه السلام تفسير«الا ما ظهر»را
خواستم،فرمودعبارت است از انگشتر و دستبند.
4.عن بعض اصحابنا عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قلت له:ما يحل للرجل
من المراةان يرى اذا لم يكن محرما؟قال:الوجه و الكفان و القدمان (10)
.
راوى كه يك شيعه است مىگويد:از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه براى
مردنگاه كردن به چه قسمت از بدن زن جايز است در صورتى كه محرم او
نباشد؟فرمودچهره و دو كف دست و دو قدم.
اين روايت متضمن حكم جواز نظر بر وجه و كفين است نه حكم عدم وجوب پوشيدن
آنها،و اينها دو مساله جداگانه مىباشند ولى بعدا خواهيم گفت اشكال بيشتردر
جواز نظر است نه در عدم وجوب پوشيدن.اگر نظر جايز باشد به طريق اولىپوشيدن
واجب نيست.بعدا در اين باره بحثخواهيم كرد.
5.«اسماء»دختر ابو بكر-كه خواهر عايشه بود-به خانه پيغمبر اكرم آمددر
حالى كه جامههاى نازك و بدن نما پوشيده بود.رسول اكرم روى خويش را از
اوبرگرداند و فرمود:
يا اسماء ان المراة اذا بلغت المحيض لم تصلح ان يرى منها الا هذا و
هذا-واشار الى كفه و وجهه.
اى اسماء!همينكه زن به حد بلوغ رسيد سزاوار نيست چيزى از بدن او ديده
شودمگر اين و اين-اشاره فرمود به چهره و قسمت مچ به پايين دستخودش
(11)
اين روايات با نظر ابن عباس و ضحاك و عطا منطبق است نه با نظر ابن مسعود
كهمدعى بوده است مقصود از زينت ظاهره جامه است.
اساسا نظر ابن مسعود قابل توجيه نيست،زيرا جامهاى كه خود به خود
آشكاراست جامه رو است نه جامه زير،و در اين صورت معنى ندارد كه گفته شود
زنانزينتهاى خود را آشكار نكنند مگر جامه رو را.جامه رو قابل پوشاندن نيست
تا استثناشود;بر خلاف چيزهايى كه در كلمات ابن عباس و ضحاك و عطاست و در
رواياتشيعه اماميه آمده است;اينها امورى است كه قابل اين هست كه دستور
پوشانيدن يانپوشانيدن آنها داده شود.
به هر حال اين روايات مىفهماند كه براى زن پوشانيدن چهره و دستها تا
مچواجب نيست، حتى آشكار بودن آرايشهاى عادى و معمولى كه در اين قسمتها
وجوددارد نظير سرمه و خضاب كه معمولا زن از آنها خالى نيست و پاك كردن آنها
يك عملفوق العاده به شمار مىرود نيز مانعى ندارد.
اين مطلب را توضيح مىدهيم كه ما اين مساله را از نظر خودمان بيان
مىكنيم واستنباط خودمان را ذكر مىنماييم و اما هر يك از آقايان و خانمها
از هر كس كه تقليد مىكنند عملا بايد تابع فتواى مرجع تقليد خودشان
باشند.آنچه ما مىگوييم با فتواىبعضى از مراجع تقليد تطبيق مىكند و ممكن
استبا فتواى بعضى ديگر تطبيق نكند(هر چند فتواى مخالفى وجود ندارد،هر چه
هستبه اصطلاح احتياط است نه فتواىصريح).غرض ما از اين بحث اين است كه شما
با متون اسلام از نزديك آشنا شويد وبه منطق متين و محكم اسلام مجهز گرديد.
همه مىدانيم امروز قشر عظيمى از اجتماع كه به غلط خود
را«روشنفكر»معرفىمىكنند با نظر بدبينى به اسلام در مسائل مربوط به زن
نگاه مىكنند،نمىدانند اسلامچه گفته است و با فلسفه اجتماعى اسلام آشنا
نيستند و لهذا بدبينىهاى آنها صددرصدبىاساس است.اين دسته نه تنها به
پيروى از شهوات خود عملا مقيد به حجاب وعفاف نيستند بلكه چون با حجاب
اسلامى و منطق آن آشنا نيستند اعتقاد پيدا كردهاندكه اين يك خرافه
است،دستورى است كه موجب بدبختى بشر است و همين فكر سببدورى بلكه بيگانگى و
خروج آنها از اسلام شده است.
اگر تنها عمل نكردن و پيروى از شهوات بود سهل بود;موضوع،موضوع
انكاراسلام و بىاعتقادى است.شما بايد با منطق و فلسفه اجتماعى اسلامى از
نزديك آشناشويد تا بتوانيد جواب آن اشخاص را در برخوردها بدهيد.
بديهى است تنها خواندن رسالههاى عمليه و آگاهى بر متون فتواها براى
اينمنظور كافى نيست،بحثى استدلالى،هم از جنبه نقل و هم از جنبه فلسفه
اجتماعىلازم است.اين جهت است كه اين بحث را بر ما ضرورى و لازم كرده است و
اين استمحرك ما در بحث استدلالى با بيان ادله و مدارك اين مساله.
اما اينكه زن نسبتبه محارم خود تا چه اندازه حق دارد پوشش نداشته
باشد،روايات و فتاوى مختلف است.آنچه از يك عده روايات استنباط مىشود و بر
طبق آننيز بعضى از فقها فتوا دادهاند اين است كه از ناف تا زانو از محارم
غير شوهر بايدپوشيده شود.
كيفيت پوشش
بعد از اين استثنا اين جمله آمده است: و ليضربن بخمرهن على جيوبهن
يعنىمىبايد روسرى خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند.البته
روسرىخصوصيتى ندارد، مقصود پوشيدن سر و گردن و گريبان است.همان طور كه
قبلا از تفسير كشاف نقل كرديم-ديگران نيز همان طور گفتهاند-زنان عرب
معمولاپيراهنهايى مىپوشيدند كه گريبانهايشان باز بود،دور گردن و سينه را
نمىپوشانيد. روسريهايى هم كه روى سر خود مىانداختند از پشتسر
مىآويختند(همان طورى كهالآن بين مردان عرب متداول است)، قهرا گوشها و
بناگوشها و گوشوارهها و جلو سينهو گردن نمايان مىشد.اين آيه دستور
مىدهد كه بايد قسمت آويخته همان روسريها رااز دو طرف روى سينه و گريبان
خود بيفكنند تا قسمتهاى ياد شده پوشيده گردد.
ابن عباس در تفسير اين جمله گفته است:«تغطى شعرها و صدرها و ترائبها
وسوالفها» (12) يعنى زن مو و سينه و دور گردن و زير گلوى خود را
بپوشاند.
اين آيه حدود پوشش را مشخص مىكند.در ذيل اين آيه شيعه و سنى
روايتكردهاند كه:
«روزى در هواى گرم مدينه زنى جوان و زيبا در حالى كه طبق معمول روسرى
خودرا به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوشش پيدا بود از كوچه عبور
مىكرد. مردى از اصحاب رسول خدا از طرف مقابل مىآمد.آن منظره زيبا سخت نظر
او راجلب كرد و چنان غرق تماشاى آن زيبا شد كه از خودش و اطرافش غافل گشت
وجلو خودش را نگاه نمىكرد.آن زن وارد كوچهاى شد و جوان با چشم خود او
رادنبال مىكرد.همان طور كه مىرفت ناگهان استخوان يا شيشهاى كه از ديوار
بيرونآمده بود به صورتش اصابت كرد و صورتش را مجروح ساخت.وقتى به خود
آمدكه خون از سر و صورتش جارى شده بود.با همين حال به حضور رسول اكرم رفتو
ماجرا را به عرض رساند.اينجا بود كه آيه مباركه نازل شد: قل للمؤمنين
يغضوامن ابصارهم الى آخر. (13)
اين تركيب لغوى يعنى تركيب لغت«ضرب»با لغت«على»اين معنى را
مىرساندكه چيزى را بر روى چيز ديگر قرار دهند به طورى كه مانع و حاجبى بر
او شمرده شود. در تفسير كشاف مىگويد:
ضربتبخمارها على جيبها كقولك ضربتبيدى على الحائط اذا وضعتها عليه.
اين تعبير نظير اين است كه بگوييم دستخود را روى ديوار گذاشتيم.
ايضا در كشاف در ذيل آيه 11 از سوره كهف كه اين تركيب لغوى در آنجا
آمدهاست و مىفرمايد: فضربنا على اذانهم مىگويد:
اى ضربنا عليها حجابا من ان تسمع .
يعنى بر روى گوشهاى آنها پردهاى قرار داديم كه نشنوند.
در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث مىگويد:
«زنان مامور شدهاند كه روسريهاى خود را بر روى سينه خود بيفكنند تا دور
گردنآنان پوشيده شود.گفته شده است كه قبلا دامنه روسريها را به پشتسر
مىافكندندو سينههايشان پيدا بود.كلمه«جيوب»(گريبانها)كنايه است از
سينهها،زيراگريبانهاست كه روى سينهها را مىپوشاند.و گفته شده است كه از
آن جهت ايندستور رسيده است كه زنان موها و گوشوارهها و گردنهاى خويش را
بپوشانند.
ابن عباس در ذيل اين آيه گفته است:زن بايد موى و سينه و دور گردن و زير
گلوىخويش را بپوشاند.»
تفسير صافى نيز بعد از ذكر جمله و ليضربن بخمرهن على جيوبهن
مىگويد:«براىاينكه گردنها پوشيده شود.»
به هر حال منظور اين است كه اين آيه در كمال صراحتحدود پوشش لازم را
بيان مىكند. مراجعه به تفاسير و روايات اعم از شيعه و سنى و مخصوصا روايات
شيعهكاملا مطلب را روشن مىكند و جاى ترديد در مفهوم آيه باقى نمىگذارد.
استثناى دوم:
و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن الخ يعنى زينتهاى خود را آشكار نكنند
مگر براىشوهران و...
استثناى اول مقدارى از زينت را كه نمايان بودن آن نسبتبه عموم افراد
جايزاست معين كرد، اما اين استثنا اشخاص معينى را نام مىبرد كه آشكار
نمودن مطلقزينتبراى آنان جايز است. در استثناى اول دايره مورد استثنا از
نظر مواضع تنگتر و ازنظر افراد وسيعتر است و در استثناى دوم بر عكس است.
غالب اين اشخاص كه در آيه نام برده شدهاند همان كسانى هستند كه در
اصطلاحفقه به نام«محارم»خوانده مىشوند و از اين قرارند:
1.لبعولتهن-شوهران
2.او ابائهن-پدران
3.او اباء بعولتهن-پدر شوهران
4.او ابنائهن-پسران
5.او ابناء بعولتهن-پسر شوهران
6.او اخوانهن-برادران
7.او بنى اخوانهن-پسر برادران
8.او بنى اخواتهن-پسر خواهران
9.او نسائهن-زنان
10.او ما ملكت ايمانهن-مملوكان
11.او التابعين غير اولى الاربة-طفيليانى كه كارى با زن ندارند
12.او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء-كودكانى كه از امور
جنسىبىخبرند يا توانايى كار زناشويى ندارند
در موارد ذكر شده تنها چهار مورد اخير قابل بحث است:
الف.زنان(نسائهن)
در اين كلمه سه احتمال داده شده است:
1.اينكه مراد زنان مسلمان هستند.مفهوم آيه بنا بر اين قول اين است كه
زنانغير مسلمان نامحرم مىباشند و زن مسلمان بايد خود را از ايشان
بپوشاند.
2.اينكه مراد مطلق زنان استخواه مسلمان يا غير مسلمان.
3.اينكه مراد زنهايى است كه در خانه هستند مانند زنان خدمتكار.مفهوم
اينتفسير اين است كه هر زنى به غير از زنان داخل خانه به ساير زنان نامحرم
است.ايناحتمال به كلى مردود است زيرا يكى از مسلمات و ضروريات اسلام اين
است كه زنبه زن محرم است.
احتمال دوم نيز ضعيف است زيرا كه در اين احتمال نكتهاى براى
اضافه«نساء»
به ضمير وجود ندارد ولى طبق احتمال اول نكته اين اضافه اين است كه زنان
كفاربيگانه هستند و از خودشان نمىباشند.
حقيقت اين است كه احتمال اول قويترين احتمالات است و رواياتى هم بر
طبقآن وارد شده كه برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان يهوديه يا
نصرانيه منع كردهاست.در اين روايات استناد شده استبه اينكه زنان غير
مسلمان ممكن است زيبايىزنان مسلمان را براى شوهران يا برادران خود توصيف
كنند: لانهن قد يصفن لازواجهن واخوتهن.
بايد توجه داشت كه در اينجا مسالهاى وجود دارد و آن اين است كه براى
هيچ زنمسلمان جايز نيست كه محاسن يعنى زيباييهاى زن ديگر را براى شوهر خود
توصيفكند.وجود اين تكليف زنان مسلمان را در برابر يكديگر تامين مىدهد،ولى
در موردزنان غير مسلمان اطمينان نيست،ممكن است آنان براى مردان خود از وضع
زنانمسلمان سخن بگويند.لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است كه خود را
از ايشانبپوشانند.ولى البته آيه صراحت كامل ندارد به اينكه ظاهر كردن
زينتها و زيباييها دربرابر آنها حرام است.لهذا با قرائن و دلائل ديگر ممكن
است گفته شود كه اين عملمكروه است.فقها معمولا در اين مساله قائل به وجوب
پوشش زن نسبتبه زنانغير مسلمان نيستند و تنها به كراهتبىپوششى فتوا
مىدهند.
ب.بردگان و مملوكان( او ما ملكت ايمانهن )
در اين جمله دو احتمال است:يكى اينكه مراد خصوص كنيزان است و ديگراينكه
مراد مطلق مملوك است و شامل غلامان نيز مىباشد.در اينجا نيز روايات مؤيد
تفسير دوم است ولى فتواى فقها با آن هماهنگى ندارد.
در روايت است كه مردى از مردم عراق-كه به واسطه مجاورت با ايران
معمولادر اين مسائل سختگيرتر بودند-آمد به مدينه و به حضور امام صادق عليه
السلام مشرفشد.به مناسبتى سخن از مردم مدينه به ميان آمد و آن مرد اعتراض
كرد و گفت اينهازنان خود را همراه غلامان مىفرستند و احيانا زنان هنگامى
كه مىخواهند سوارشوند به كمك غلامان سوار مىشوند،مثلا دست روى شانه
غلامان مىگذارند و سوارمىشوند.امام صادق فرمود اين كار مانعى ندارد،و
آنگاه آيه56 از سوره احزاب را كهمفيد همين معنى است قرائت فرمود: لا جناح
عليهن فى ابائهن و لا ابنائهن و لا اخوانهن و لاابناء اخوانهن و لا ابناء
اخواتهن و لا نسائهن و لا ما ملكت ايمانهن يعنى بر زنان در موردپدران و
پسران و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و زنان و مملوكهايشان
باكىنيست... (14) به طور كلى بردگان اعم از جنس زن يا مرد از
نظر اسلام در بسيارى از احكاماستثناهايى دارند.مثلا از نظر خود پوشش و
حرمت نظر،كنيزان با زنان آزاد فرقمىكنند.بر كنيزان واجب نيست كه سرهاى
خود را بپوشانند و حال آنكه بر زنان آزادلازم استسر خود را بپوشانند.ظاهرا
سر مطلب خدمتكارى آنهاست.على هذا بعيدنيست كه غلامان نيز چنين استثنائى
داشته باشند.
ولى همچنانكه گفتيم از نظر فتواى فقها اين حكم بعيد است اما از طرف
ديگرحمل جمله او ما ملكت ايمانهن به خصوص كنيزان نيز بسيار مستبعد است.
اگر بخواهيم استثناى مملوك را منحصر به كنيزان بدانيم بايد بگوييم زنان
آزاد بريكديگر مطلقا محرم مىباشند ولى كنيزان براى زنان آزاد محرم نيستند
مگر زنانآزادى كه مالك اين كنيزان مىباشند.و وقتى اين مطلب را هم بدين
فتوا اضافه كنيم كهبسيارى از فقها پوشش را براى كنيز حتى نسبتبه مردان
بيگانه واجب ندانستهاندنتيجه خيلى عجيب خواهد بود،زيرا نتيجه اين است كه
كنيز بر همه مردان محرم استو زنان آزاد بر كنيزان نامحرم مىباشند،يعنى
كنيز كاملا در حكم يك مرد است.البتهچنين چيزى درست نيست.
ج.طفيليانى كه نيازى به زن ندارند( التابعين غير اولى الاربة )
قدر مسلم،اين جمله ديوانگان و افراد بله را كه داراى شهوت نيستند و
جاذبهاىرا كه در زن است درك نمىكنند شامل مىگردد.بعضيها عموميتبيشترى
در آيه قائلشدهاند و آن را شامل خواجگان حرمسرا نيز دانستهاند به استناد
اينكه خواجگان نيزحاجتى به زن ندارند.
محرم دانستن خواجگان و آوردن آنان به حرمسراها در زمانهاى قديم بر
اساسهمين فتوا بوده است.
برخى ديگر در آيه تعميم بيشترى دادهاند و گفتهاند شامل فقرا و مساكين
نيزمىباشد،يعنى كسانى كه وضع خاص آنان و شرايط آنان طورى است كه در اين
عوالمنيستند.كسى كه براى نانش معطل است و به خاطر لقمه نانى به دنبال آن
مىدود ومخصوصا با فاصله طبقاتىاى كه بين آندو وجود دارد هرگز به فكر
مسائل جنسىنخواهد بود.
ولى حقيقت اين است كه اين اندازه توسعه در مفهوم آيه بسيار بعيد
است.قدرمسلم همان طبقه اول است و اگر بيشتر تعميم دهيم حداكثر اين است كه
طبقه دوم رامشمول آيه بدانيم.
د.كودكانى كه از امور جنسى بىخبرند يا توانايى ندارند الطفل الذين لم
يظهروا على عوراتالنساء
اين قسمت را نيز دو جور مىتوان تفسير كرد.كلمه«لم يظهروا»از
ماده«ظهور» است و با كلمه«على»متعدى شده است.ممكن است تركيب اين دو كلمه
مفهوم«اطلاع»را بدهد.پس معنى چنين مىشود:كودكانى كه بر امور نهانى زنان
آگاهنيستند.و ممكن است مفهوم«غلبه و قدرت»را بدهد،پس معنى چنين مىشود:
كودكانى كه بر استفاده از امور نهانى زنان توانايى ندارند.
طبق احتمال اول مراد بچههاى غير مميز هستند كه قدرت تشخيص اين
گونهمطالب را ندارند.اما طبق احتمال دوم مقصود بچههايى است كه قدرت بر
امور جنسىندارند يعنى غير بالغ مىباشند هر چند مميز بوده باشند.طبق
احتمال دوم اطفالى كههمه چيز مىفهمند و نزديك به حد بلوغ مىباشند ولى
بالغ نمىباشند جزء استثناهاهستند.فتواى فقها نيز بر طبق اين تفسير است.
در دنباله آيه مىفرمايد: و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن
يعنى زنانبه منظور آشكار ساختن زينتهاى پنهان خود پاى بر زمين نكوبند.
زنان عرب معمولا خلخال به پا مىكردند و براى اينكه بفهمانند خلخال
قيمتى بهپا دارند پاى خود را محكم بر زمين مىكوفتند.آيه كريمه از اين كار
هم نهى فرمود.
از اين دستور مىتوان فهميد كه هر چيزى كه موجب جلب توجه مردان
مىگرددمانند استعمال عطرهاى تند و همچنين آرايشهاى جالب نظر در چهره ممنوع
است. به طور كلى زن در معاشرت نبايد كارى بكند كه موجب تحريك و تهييج و جلب
توجهمردان نامحرم گردد.
جمله آخر آيه چنين است: و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم
تفلحون .
همه به سوى خدا بازگشت كنيد،باشد كه رستگار گرديد.داب قرآن اين است
كهدر پايان دستورها مردم را به خدا متوجه مىسازد تا در به كار بستن
فرمانهاى اوسهل انگار نباشند.
آيات ديگر
آيات 58،59،60 سوره نور نيز مربوط به همين مباحث است.تفسير آنها را
نيزذكر مىكنيم:
يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا
الحلم منكمثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و
من بعدصلاة العشاء،ثلاث عورات لكم،ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن
طوافونعليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم
حكيم(58)واذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم
كذلك يبينالله لكم اياته و الله عليم حكيم(59)و القواعد من النساء اللاتى
لا يرجون نكاحافليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة و ان
يستعففن خيرلهن و الله سميع عليم(60) .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد!بايست مملوكهاى شما و كودكان نابالغ شما در
سهوقت اجازه دخول بگيرند:پيش از نماز صبح،و هنگام نيمروز كه جامههاىخويش
مىنهيد،و بعد از نماز عشاء(كه آماده خواب مىشويد).اين سه وقت،خلوت
شماست.در غير اين سه وقتبر شما و بر آنان باكى نيست(كه بىاجازه وارد
شوند).آنها و شما زياد بر يكديگر مىگذريد.خداوند آيات را چنين بيان
مىكند. خداوند دانا و حكيم است.
و چون كودكان شما به حد بلوغ رسيدند بايد مانند ديگران اجازه ورود
بگيرند.
خداوند آيات خويش را چنين بيان مىكند.خداوند دانا و حكيم است.
زنان بازنشسته كه اميد ازدواج ندارند باكى نيست در حالى كه خود را به
زيورىنياراستهاند و قصد خودنمايى ندارند جامه خويش به زمين نهند،و اگر از
اين نيزخوددارى كنند برايشان بهتر است.خداوند شنوا و داناست.
در اين آيات دو استثناء،يكى براى قانون كسب اجازه در وقت ورود در
اتاقديگران و ديگر براى قانون پوشش زنان ذكر شده است.آيه اول و دوم راجع
بهاستثناى اول و آيه سوم راجع به استثناى دوم است.
قبلا اين دستور را شرح داديم كه هر كس مىخواهد وارد محل خلوت ديگرىشود
بايد اعلام كند و با كسب اجازه وارد شود،و گفتيم اين دستور حتى در
موردمحارم نزديك مانند پسر نسبتبه مادر،و پدر نسبتبه دختر نيز جارى
است.در اينآيات دو طبقه از اين دستور استثنا شدهاند.براى اين دو طبقه
اجازه خواستن فقط درسه نوبت لازم شمرده شده است و در اوقات ديگر لازم
دانسته نشده است.اين دو طبقهعبارتند از:
1. الذين ملكت ايمانكم -مملوكان شما
2. الذين لم يبلغوا الحلم منكم -كودكان نابالغ شما
سه نوبتى كه اين دو دسته بايد اجازه بخواهند عبارت است از:پيش از نماز
صبح،و هنگام نيمروز كه افراد به خاطر گرما لباس رو را از تن درآورده
استراحت مىكنند،وبعد از نماز عشاء كه هنگام رفتن به رختخواب است.
در اين مواقع معمولا زن يا مرد در لباس غير عادى هستند و چون تازه از
خواببرخاستهاند(قبل از نماز صبح)و يا تازه مىخواهند به خواب روند(بعد از
نماز عشاء) و يا در حال استراحتند(وقت ظهر)معمولا با لباس خواب بسر
مىبرند.در چنيناوقاتى مملوكان و پسران نابالغ بايد با كسب اجازه وارد
اتاق شوند ولى در مواقع ديگربه علت احتياج به رفت و آمدهاى مكرر طوافون
عليكم بعضكم على بعض استيذانلازم نيست.در اين آيات سه نكته جلب توجه
مىكند:
1.اينكه الذين ملكت ايمانكم با موصولى كه براى جمع مذكر
است(الذين)ذكرشده است و حتما شامل غلامان مىباشد چنانكه در تفاسير و
روايات نيز تصريح شدهاست.از آن جمله روايتى است در كافى از حضرت صادق عليه
السلام:
قال:هى خاصة في الرجال دون النساء.قيل:فالنساء يستاذن فى هذه
الثلاثساعات؟قال:لا و لكن يدخلن و يخرجن. (15)
اين دستور(اجازه خواستن در سه نوبت)مخصوص مردان است.سؤال شده كه آيازنان
بايد اجازه بگيرند؟فرمود:نه،همين طور مىآيند و مىروند.
اينكه غلامان در غير اين سه نوبتحق دارند بدون اجازه وارد اتاق زن
شوندخود دليل بر اين است كه غلامان نيز وضع استثنائى دارند،و اين خود شاهدى
قوىمىباشد بر اينكه در آيه پوشش هم كه قبلا تفسير كرديم جمله ما ملكت
ايمانهن شاملغلامان نيز مىباشد.حتى در آيهاى كه فعلا مورد بحث است تعبير
به ملكت ايمانكم شده است(با ضمير مذكر)يعنى لازم نيست كه برده،مملوك خود زن
باشد.
در اينجا نبايد اعتراض كرد كه اكنون رسم بردگى منسوخ شده است و
بردهاىوجود ندارد و پافشارى در اين بحثها بىثمر است،زيرا اولا روشن شدن
نظر اسلام دراين مسائل ما را به هدف كلى اين قوانين كه برخى از آنها مورد
ابتلا نيز مىباشد بهترواقف مىسازد،و ثانيا اگر فقيه متهورى جرات كند چه
بسا حكم غلامان را از راهملاك و مناط،به موارد مشابه آن از قبيل خدمتكاران
بتواند تعميم دهد.
2.از جمله طوافون عليكم بعضكم على بعض فهميده مىشود:رمز اينكه در
موردغلامان و پسران نابالغ اجازه خواستن واجب نيست اين است كه وجوب استيذان
اينهابه واسطه تكرر آمد و شد موجب حرج و واقع شدن در مضيقه است.
در حقيقت اباحه در اين موارد نيز از اين باب است كه تكليف موجب
دشوارىمىشده است نه از اين جهت كه تكليف ملاك ندارد.
ما معتقديم كه ساير استثناهاى باب پوشش مثلا استثناى وجه و كفين و
همچنيناستثناى محارم نيز از همين قبيل است.قبلا در اين باره بحثى شد.به
زودى دوباره مشروحتر حثخواهيم كرد.
3.اطفالى كه در اين آيه مكلف شدهاند كه مانند مردان بزرگ در سه نوبت
اجازهبگيرند اطفالى هستند كه به حد بلوغ نرسيدهاند.بنابر اين اطفال
نابالغ و لو مميز ونزديك به بلوغ، در غير سه وقتى كه آيه تعيين شده است
مىتوانند بدون كسب اجازهوارد خلوتگاه شوند.
اين آيه على الظاهر مىتواند قرينه باشد كه مقصود از جمله او الطفل
الذينلم يظهروا على عورات النساء كه در آيه پوشش آمده است و قبلا دو
احتمال در معنى آنداديم اطفال نابالغ است نه اطفال غير مميز.
و اما استثنائى كه درباره مساله پوشش است: و القواعد من النساء اللاتى
لا يرجوننكاحا فليس عليهن جناح...
اين سومين استثناست در مساله پوشش.استثناى اول و دوم در آيه 31
همينسوره و استثناى سوم در اين آيه آمده است.در اينجا مىفرمايد:
«زنان از پا افتادهاى كه اميدى به ازدواج ندارند مىتوانند لباس روى
خود را برزمين نهند مشروط بر اينكه نخواهند خودنمايى و خودآرايى بكنند.در
عين حالاگر جانب عفاف را رعايت كنند و خود را پوشيده دارند بهتر است و خدا
شنوا وداناست.»
مقصود از«قواعد»كيانند؟مقصود زنان سالخوردهاى هستند كه از جنبه زن
بودنبازنشسته شدهاند،يعنى ديگر مطلوب مرد-از نظر جنسى-واقع نمىشوند و
لذا اميدىبه ازدواج ندارند. ممكن است طمع داشته باشند ولى اميد
ندارند.جمله ان يضعنثيابهن مىفهماند كه زن دو نوع لباس دارد:يكى لباس
بيرون و ديگر لباس داخلمنزل.آنچه رخصت داده شده است اين است كه زنان
سالخورده مىتوانند لباس رو رادر بياورند ولى در عين حال به آنها اجازه
خودنمايى و خودآرايى داده نشده است.
در روايات اسلامى حدود برداشتن پوشش براى زنان سالخورده تعيين
گرديدهاست و ذكر شده كه جايز است روسرى خود را بردارند:
الحلبى عن ابى عبد الله عليه السلام انه قرا ان يضعن ثيابهن قال:الخمار
و الجلباب. قلت:بين يدى من كان؟فقال:بين يدى من كان،غير متبرجة بزينة.فان
لم تفعلفهو خير لها. (16)
عبيد الله حلبى گفت كه امام صادق فرمود مقصود از ان يضعن ثيابهن روسرى
وچهارقد است.
گفتم جلو هر كس كه بود؟فرمود جلو هر كس كه بود اما به شرط اينكه ساده
باشد ونخواهد خودآرايى و خودنمايى كند.
از جمله و ان يستعففن خير لهن مىتوان يك قانون كلى استنباط كرد و آن
ايناست كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و ستر را بيشتر مراعات كند
پسنديدهتراست و رخصتهاى تسهيلى و ارفاقى كه به حكم ضرورت درباره وجه و
كفين و غيرهداده شده است اين اصل كلى اخلاقى و منزلى را نبايد از ياد
ببرد.
همسران پيغمبر
آيات اصلى مربوط به وظيفه پوشش همان آيات سوره نور بود كه بيان
شد.آياتىچند هم در سوره احزاب است كه مىتوان آنها را در حاشيه اين مطلب
ذكر كرد. قسمتى از اين آيات مربوط استبه زنان رسول خدا و قسمت ديگر
دستورهايى استكه درباره حفظ حريم عفاف وارد شده است.اما قسمت اول:
يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع
الذى فىقلبه مرض و قلن قولا معروفا( 32) و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج
الجاهليةالاولى...
در اين دو آيه مخاطب،زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مىباشند:
«اى زنان پيغمبر!شما همچون ساير زنان نيستيد اگر پرهيزكار
باشيد.مواظبباشيد كه در سخن نرمش زنانه و شهوت آلود به كار نبريد كه موجب
طمع بيمار دلانگردد.به خوبى و شايستگى سخن بگوييد.در خانههاى خويشتن قرار
گيريد ومانند دوران جاهليت نخستين به خودنمايى و خودآرايى از خانه بيرون
نشويد.»
مقصود از اين دستور زندانى كردن زنان پيغمبر در خانه نيست،زيرا تاريخ
اسلامبه صراحت گواه است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زنان
خود را با خود به سفر مىبرد و آنان رااز بيرون شدن از خانه منع
نمىفرمود.مقصود از اين دستور آن است كه زن به منظورخودنمايى از خانه بيرون
نشود و مخصوصا در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين
وظيفهسنگينتر و مؤكدتر است.
آيه53 سوره احزاب چنين است:
يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم الى طعام
غيرناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا
مستانسينلحديث ان ذلكم كان يؤذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من
الحق واذا سالتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و
قلوبهنو ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده
ابدا ان ذلكمكان عند الله عظيما.
عربهاى مسلمان بىپروا وارد اتاقهاى پيغمبر مىشدند;زنهاى پيغمبر صلى
الله عليه و آله و سلم همدر خانه بودند.آيه نازل شد كه اولا سرزده و بدون
اجازه وارد خانه پيغمبر نشويد،واگر براى صرف غذا دعوت شديد به موقع بياييد
و بعد هم برخيزيد و برويد و بهقصهگويى و صحبتهاى متفرقه وقت نگيريد،زيرا
اين امور پيغمبر را ناراحت مىكند واو شرم مىكند شما را از خانه خود بيرون
كند ولى خدا از شما شرم نمىكند.و ثانياوقتى مىخواهيد چيزى از زنان پيغمبر
بگيريد،از پشت پرده بخواهيد بدون اينكهداخل اتاق شويد.اين كارها براى
پاكيزگى دل شما و دل آنها بهتر است.شما نبايدپيغمبر را آزار دهيد و نه زنان
او را پس از درگذشت پيغمبر به زنى بگيريد،كه اينكارها در نزد خدا بزرگ
است.
در اين آيه كلمه«حجاب»ذكر شده است.همان طورى كه قبلا گفتيم در
كلماتقدما هر جا سخن از آيه حجاب است مقصود همين آيه است.دستور حجاب كه در
اينآيه است غير از دستور«پوشش»است كه مورد بحث ما مىباشد.دستورى كه در
اينآيه ذكر شده است راجع به سنن خانوادگى و رفتارى است كه انسان بايد در
خانهديگران داشته باشد.طبق اين دستور مرد نبايد وارد جايگاه زنان شود،بلكه
اگر چيزى مىخواهد و مورد احتياج اوستبايد از پشت ديوار صدا بزند.اين
مساله ربطى بهبحث«پوشش»كه در اصطلاح فقه نيز تحت
عنوان«ستر»نه«حجاب»ناميده مىشودندارد.
جمله ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن مانند جمله و ان يستعففن خير لهن كه در
آيه60 از سوره نور آمده است دلالت مىكند كه هر اندازه مرد و زن جانب ستر
و پوشش وترك بر خوردهايى كه مستلزم نظر است رعايت نمايند به تقوا و پاكى
نزديكتر است. همان طور كه گفتيم رخصتهاى تسهيلى و ارفاقى كه به حكم ضرورت
داده شده استنبايد رجحان اخلاقى ستر و پوشش و ترك نظر را از ياد ببرد.
حريم عفاف
آيه59-60 سوره احزاب چنين است:
يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن
منجلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفورا رحيما(59)لئن
لمينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك
بهم ثملا يجاورونك فيها الا قليلا(60) .
اى پيغمبر!به همسرانت و دخترانت و به زنان مؤمنين بگو كه
جلبابهاى(روسريها)
خويش را به خود نزديك سازند.اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد
اذيتقرار نگيرند نزديكتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.
اگر منافقان و بيمار دلان و كسانى كه در شهر نگرانى به وجود مىآورند،از
كارهاىخود ستبرندارند ما تو را عليه ايشان خواهيم برانگيخت.در آن وقت فقط
مدتكمى در مجاورت تو خواهند زيست.
در اين آيه دو مطلب را بايد مورد دقت قرار داد:،يكى اينكه«جلباب»چيست
ونزديك كردن آن يعنى چه؟ديگر اينكه آنچه به عنوان علت و فايده اين دستور
ذكر شده كه«شناخته شوند و مورد آزار واقع نشوند»چه معنى دارد؟
اما مطلب اول:در اينكه جلباب چه نوع لباسى را مىگويند كلمات مفسرين
ولغويين مختلف است و به دست آوردن معناى صحيح كلمه دشوار مىباشد.
در المنجد مىنويسد:
الجلباب:القميص او الثوب الواسع.
جلباب پيراهن يا لباس گشاد است.
در مفردات راغب كه كتاب دقيق و معتبرى است و مخصوص شرح لغتهاى
قرآننگاشته شده است مىگويد:
«الجلابيب:القمص و الخمر»(يعنى پيراهن و روسرى)
قاموس مىگويد:
و الجلباب كسر داب و سنمار:القميص و ثوب واسع للمراة دون الملحفة او
ماتغطى به ثيابها من فوق كالملحفة،او هو الخمار.
جلباب عبارت است از پيراهن و يك جامه گشاد و بزرگ كوچكتر از ملحفه و
ياخود ملحفه(چادر مانند)كه زن به وسيله آن تمام جامههاى خويش را
مىپوشد،ياچارقد.
در لسان العرب مىنويسد:
الجلباب ثوب اوسع من الخمار دون الرداء تغطى به المراة راسها و صدرها.
جلباب جامهاى است از چارقد بزرگتر و از عبا كوچكتر.زن به وسيله آن سر
وسينه خود را مىپوشاند.
عبارت كشاف نيز قريب به همين است و در تفسير مجمع البيان آنجا كه لغت
رامعنى مىكند مىگويد:
الجلباب خمار المراة الذى يغطى راسها و وجهها اذا خرجت لحاجة.
جلباب عبارت است از روسرىاى كه در موقع خروج از منزل به كار برده
مىشود وسر و صورت را با آن مىپوشانند.
ولى ضمن تفسير آيه مىگويد:
اى قل لهؤلاء فليسترن موضع الجيب بالجلباب و هو الملائة التى تشتمل
بهاالمراة.
مقصود اين است كه با روپوشى كه زن به خود مىگيرد محل گريبان را
بپوشاند.
بعد مىگويد:
«و گفته شده است كه جلباب همان چارقد است و مقصود آيه اين است كه زنان
آزاددر قتبيرون رفتن پيشانيها و سرها را بپوشانند.»
چنانكه ملاحظه مىفرماييد معنى«جلباب»از نظر مفسران چندان روشن نيست.
آنچه صحيحتر به نظر مىرسد اين است كه در اصل لغت كلمه«جلباب»شامل هرجامه
وسيع مىشده است ولى غالبا در مورد روسريهايى كه از چارقد بزرگتر و از
رداكوچكتر بوده استبه كار مىرفته است.ضمنا معلوم مىشود دو نوع روسرى
براىزنان معمول بوده است:يك نوع روسريهاى كوچك كه آنها را«خمار»يا«مقنعه»
مىناميدهاند و معمولا در داخل خانه از آنها استفاده مىكردهاند.نوع ديگر
روسريهاىبزرگ كه مخصوص خارج منزل بوده است.اين معنى با رواياتى كه در آنها
لفظ«جلباب»ذكر شده است نيز سازگار است،مانند روايت عبيد الله حلبى كه در
تفسير آيه60 سوره نور نقل كرديم.مضمونش اين بود كه در مورد زنان سالخورده
جايز استخمار و جلباب را كنار بگذارند و نگاه به موى آنها مانعى ندارد.از
اين جمله فهميدهمىشود كه جلباب وسيله پوشانيدن موى سر بوده است.
همچنين در روايات ديگر در كافى (17) در تفسير همان آيه وارد
شده است كهحضرت صادق عليه السلام مىفرمايد:«الخمار و الجلباب اذا كانت
المراة مسنة»يعنى وقتى زنسالخوردهاى باشد جايز است چارقد و روسرى را
زمين بگذارد.
بنابر اين مقصود از نزديك ساختن جلباب،پوشيدن با آن مىباشد;يعنى
وقتىمىخواهند از خانه بيرون بروند روسرى بزرگ خود را با خود
بردارند.البته معنىلغوى نزديك ساختن چيزى،پوشانيدن با آن نيستبلكه از
مورد چنين استفادهمىشود.وقتى كه به زن بگويند جامهات را به خود نزديك كن
مقصود اين است كه آنرا رها نكن،آن را جمع و جور كن،آن را بىاثر و
بىخاصيت رها نكن و خود را با آنبپوشان.
استفاده زنان از روپوشهاى بزرگ كه بر سر مىافكندهاند دو جور بوده
است:يكنوع صرفا جنبه تشريفاتى و اسمى داشته است همچنانكه در عصر حاضر بعضى
بانوانچادرى را مىبينيم كه چادر داشتن آنها صرفا جنبه تشريفاتى دارد.با
چادر هيچ جاىبدن خود را نمىپوشانند،آن را رها مىكنند.وضع چادر سركردنشان
نشان مىدهد كهاهل پرهيز از معاشرت با مردان بيگانه نيستند و از اينكه
مورد بهرهبردارى چشمها قراربگيرند ابا و امتناعى ندارند.نوع ديگر بر عكس
بوده و هست:زن چنان با مراقبتجامههاى خود را به خود مىگيرد و آن را رها
نمىكند كه نشان مىدهد اهل عفاف وحفاظ است.خود را به خود دور باشى ايجاد
مىكند و ناپاكدلان را مايوس مىسازد.بعداخواهيم گفت كه تعليلى كه در ذيل
جمله آمده است مؤيد همين معنى است.
و اما مطلب دوم يعنى بحث در علتى كه براى اين دستور ذكر شده است:
مفسرين گفتهاند:گروهى از منافقين اوايل شب كه هوا تازه تاريك مىشد
دركوچهها و معابر مزاحم كنيزان مىشدند.البته براى كنيزان چنانكه قبلا
گفتيم پوشانيدنسر واجب نبوده است.گاهى از اوقات اين جوانان مزاحم و فاسد
متعرض زنان آزادنيز مىشدند و بعد مدعى مىشدند كه ما نفهميديم آزاد زن است
و پنداشتيم كنيز است. لذا به زنان آزاد دستور داده شد كه بدون جلباب يعنى
در حقيقتبدون لباس كامل ازخانه خارج نشوند تا كاملا از كنيزان تشخيص داده
شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرارنگيرند.
بيان مذكور خالى از ايراد نيست،زيرا چنين مىفهماند كه مزاحمت
نسبتبهكنيزان مانعى ندارد و منافقين آن را به عنوان عذرى مقبول براى خود
ذكر مىكردهاند،در حالى كه چنين نيست.اگر چه پوشانيدن موى سر بر كنيزان
واجب نبوده است وشايد رمز آن هم اين بوده كه وضع كنيز معمولا جالب و تحريك
آميز نيست و موردرغبت كسى واقع نمىشود و به علاوه كارشان خدمتبوده چنانكه
قبلا اشاره كرديم،ولى در هر حال اين مزاحمتها حتى در مورد كنيزان نيز گناه
محسوب مىشده است ومنافقين نمىتوانستهاند كنيز بودن را عذر خود قلمداد
كنند.
احتمال ديگرى كه در معناى اين جمله داده شده اين است كه وقتى زن پوشيده
وسنگين از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاكدامنى را رعايت كند افراد فاسد
ومزاحم جرات نمىكنند متعرض آنها شوند.
بنا به احتمال اول معنى جمله ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين اين است
كهبدين وسيله شناخته مىشوند كه آزادند نه كنيز،پس مورد آزار و تعقيب
جوانان قرارنمىگيرند.ولى بنا به احتمال دوم معنى جمله اين است كه بدين
وسيله شناختهمىشوند كه زنان نجيب و عفيف مىباشند و بيمار دلان از اينكه
به آنها طمع ببندندچشم مىپوشند زيرا معلوم مىشود اينجا حريم عفاف است،چشم
طمع كور و دستخيانت كوتاه است.
در اين آيه حدود پوشش بيان نشده است.از اين آيه نمىتوان فهميد كه
آياپوشيدن چهره لازم استيا نه.آيهاى كه متعرض حدود پوشش است آيه 31 سوره
نوراست كه قبلا درباره آن حثشد.
مطلبى كه از اين آيه استفاده مىشود و يك حقيقت جاودانى است اين است كه
زنمسلمان بايد آنچنان در ميان مردم رفت و آمد كند كه علائم عفاف و وقار و
سنگينى وپاكى از آن هويدا باشد و با اين صفتشناخته شود،و در اين وقت است
كه بيمار دلانكه دنبال شكار مىگردند از آنها مايوس مىگردند و فكر
بهرهكشى از آنها در مخيلهشانخطور نمىكند.مىبينيم كه جوانان ولگرد
هميشه متعرض زنان جلف و سبك و لختو عريان مىگردند.وقتى كه به آنها اعتراض
مىشود كه چرا مزاحم مىشوى،مىگوينداگر دلش اين چيزها را نخواهد با اين
وضع بيرون نمىآيد.
اين دستور كه در اين آيه آمده است مانند دستورى است كه در بيست و پنج
آيهقبل از اين آيه خطاب به زنان رسول خدا وارد شده است: فلا تخضعن بالقول
فيطمع الذى فى قلبه مرض يعنى در سخن گفتن رقت زنانه و شهوت آلود كه موجب
تحريكطمع بيماردلان مىگردد به كار نبريد.در اين آيه دستور وقار و عفاف در
كيفيتسخنگفتن را بيان مىكند و در آيه مورد بحث دستور وقار در رفت و آمد
را.
ما قبلا گفتيم كه حركات و سكنات انسان گاهى زباندار است.گاهى وضع
لباس،راه رفتن، سخن گفتن زن معنىدار است و به زبان بىزبانى مىگويد دلت
را به من بده،در آرزوى من باش،مرا تعقيب كن.گاهى بر عكس با بىزبانى
مىگويد دست تعرض ازاين حريم كوتاه است.
به هر حال آنچه از اين آيه استفاده مىشود اين است،نه كيفيتخاصى
براىپوشش.از نظر كيفيت پوشش فقط آيه 31 سوره نور است كه مطلب را بيان
مىفرمايدو با توجه بدين كه اين آيه بعد از آيه سوره نور نازل شده است
مىتوان فهميد كه منظوراز يدنين عليهن من جلابيبهن اين است كه دستور قبلى
سوره نور را كاملا رعايتنمايند تا از شر آزار مزاحمان راحت گردند.
در آيه قبل از اين آيه مىفرمايد: و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات
بغير ما اكتسبوافقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا يعنى آنان كه بدون جهت
مردان و زنان با ايمان را آزارمىرسانند بهتان و گناه بزرگى مرتكب
مىگردند.اين آيه رسما به كسانى پرخاشمىكند كه مردان و زنان مسلمان را
آزار مىرسانند.بلافاصله به زنان دستور مىدهد كهدر رفتار خود وقار و
سنگينى را كاملا رعايت كنند تا از آزار افراد مزاحم مصونيتپيدا كنند.توجه
بدين آيه بهتر به فهم مقصود آيه مورد بحث كمك مىكند.
مفسران غالبا هدف جمله يدنين عليهن من جلابيبهن را پوشانيدن
چهرهدانستهاند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانستهاند.مفسران
قبول دارند كهمفهوم اصلى يدنين پوشانيدن نيست اما چون غالبا پنداشتهاند
كه اين دستور براىباز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است اينچنين
تعبير كردهاند.ولى ما قبلاگفتيم كه اين تفسير صحيح نيست.به هيچ وجه قابل
قبول نيست كه قرآن كريم فقطزنان آزاد را مورد عنايت قرار دهد و از آزار
كنيزان مسلمان چشم بپوشد.آنچه عجيببه نظر مىرسد اين است كه مفسرانى كه در
اينجا چنين گفتهاند غالبا همانها هستند كهدر تفسير سوره نور با كمال
صراحت گفتهاند كه پوشانيدن چهره و دو دست لازم نيستو آن را امر حرجى
دانستهاند،از قبيل زمخشرى و فخر رازى.چطور شده است كه اينمفسران متوجه
تناقض در سخن خود نشدهاند و ادعاى منسوخيت آيه نور را هم نكردهاند.
حقيقت اين است كه اين مفسران تناقضى ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب
قائلنبودهاند.آيه نور را يك دستور كلى و هميشگى مىدانستهاند خواه
مزاحمتى در كارباشد يا نباشد ولى آيه سوره احزاب را مخصوص موردى
مىدانستهاند كه زن آزاد يامطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار مىگرفته
است.
نكتهاى از آيه مورد بحث استفاده مىشود و آن اين است كه افرادى كه
دركوچهها و خيابانها مزاحم زنان مىگردند از نظر قانون اسلام مستحق مجازات
سخت وشديدى مىباشند.تنها مثلا آنها را به كلانترى جلب كردن و تراشيدن سر
آنها كافىنيست،بسيار سختتر بايد مجازات شوند.قرآن مىفرمايد: لئن لم ينته
المنافقون و الذينفى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا
يجاورونك فيها الا قليلا يعنى اگراينها دست از عمل زشتخود برندارند تو را
فرمان مىدهيم كه به آنها حمله برى كهديگر جز اندكى در پناه تو نخواهند
بود. حداقل آنچه از اين آيه مفهوم مىشود تبعيدآنها از جامعه پاك اسلامى
است.جامعه هر اندازه براى عفاف و پاكى احترام بيشترىقائل باشد براى خائنان
مجازات شديدترى قائل مىشود،و عكس آن،بر عكس.
حدود پوشش
بررسى
اكنون مىخواهيم حدود پوششى كه در اسلام بر زن واجب شده است،با توجه
بههمه دلايل موافق و مخالفى كه در مساله هست،از ديده فقهى بررسى كنيم.
مجددا توضيح مىدهيم كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى.اين بنده
نظرخودم را مىگويم و هر يك از شما بايد عملا به فتواى همان مجتهدى عمل كند
كه از اوتقليد مىنمايد.
قبلا لازم است مطالبى را كه از نظر فقه اسلامى قطعى و مسلم است مشخص
كنيمو سپس به مواردى كه مورد اختلاف و قابل بحث استبپردازيم:
1.در اينكه پوشانيدن غير وجه و كفين بر زن واجب است،از لحاظ فقه
اسلامهيچ گونه ترديدى وجود ندارد.اين قسمت جزء ضروريات و مسلمات است.نه از
نظرقرآن و حديث و نه از نظر فتاوى در اين باره اختلاف و تشكيكى وجود
ندارد.آنچهمورد بحث است پوشش چهره و دستها تا مچ است.
2.مساله«وجوب پوشش»را كه وظيفه زن است از مساله«حرمت نظر بر زن» كه
مربوط به مرد استبايد تفكيك كرد.ممكن است كسى قائل شود به عدم وجوبپوشيدن
وجه و كفين بر زن و در عين حال نظر بدهد به حرمت نظر از جانب مرد.نبايد
پنداشت كه بين اين دو مساله ملازمه است.همچنانكه از لحاظ فقهى مسلم است كه
برمرد واجب نيستسر خود را بپوشاند ولى اين دليل نمىشود كه بر زن هم نگاه
كردن بهسر و بدن مرد جايز باشد.
بلى،اگر در مساله نظر قائل به جواز شويم در مساله پوشش هم بايد قائل به
عدموجوب شويم،زيرا بسيار مستبعد است كه نظر مرد بر وجه و كفين زن جايز
باشد ولىكشف وجه و كفين بر زن حرام باشد.بعدا نقل خواهيم كرد كه در ميان
ارباب فتوا درقديم كسى را نمىتوان يافت كه قائل به وجوب پوشيدن وجه و كفين
باشد ولى هستندكسانى كه نظر را حرام مىدانند.
3.در مساله جواز نظر ترديدى نيست كه اگر نظر از
روى«تلذذ»يا«ريبه»باشدحرام است.
«تلذذ»يعنى لذت بردن،و نگاه از روى تلذذ يعنى نگاه به قصد لذت بردن
باشد;واما«ريبه»يعنى نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانى نيست ولى خصوصيت ناظر
ومنظور اليه مجموعا طورى است كه خطرناك است و خوف هست كه لغزشى به
دنبالنگاه كردن به وجود آيد.
اين دو نوع نظر مطلقا حرام استحتى در مورد محارم.تنها موردى كه استثنا
شدهنظرى است كه مقدمه خواستگارى است كه در اين مورد اگر تلذذ هم باشد-كه
معمولاهم هست-جايز است.البته شرطش اين است كه واقعا هدف شخص ازدواج
باشديعنى مرد جدا به خاطر ازدواج بخواهد زن را ببيند و از لحاظ ساير
خصوصيات موردنظر زن را پسنديده باشد نه آنكه براى چشم چرانى قصد ازدواج را
بهانه قرار دهد. قانون الهى مانند قانونهاى بشرى نيست كه بتوان با صورتسازى
خيال خود را راحتكرد.در اينجا وجدان انسان حاكم است و خداى متعال كه هيچ
چيز بر او پوشيده نيستمحاسب.عليهذا بايد گفت در حقيقت استثنائى در كار
نيست،زيرا آنچه قطعا حراماست نگاه به قصد تلذذ است و آنچه مانعى ندارد اين
است كه نگاه به قصد تلذذ نباشدولى تلذذ قهرا پيدا شود.
فقها تصريح كردهاند كه جايز نيست كسى به زنها نگاه كند تا در بين آنها
يكى راانتخاب كند. آنچه جايز است،در مورد يك زن خاص است كه به او معرفى شده
است ودربارهاش مىانديشد، از ساير جهات ترديدى ندارد،فقط از نظر چهره و
اندام ترديددارد،مىخواهد ببيند آيا مىپسندد يا نه؟برخى ديگر از فقها به
صورت احتياط مطلبرا بيان كردهاند.
چهره و دو دست(وجه و كفين)
بعد از اينكه موارد قطعى پوشش را بيان كرديم نوبت مىرسد به بحث
درباره«پوشش وجه و كفين».
مساله پوشش بر حسب اينكه پوشانيدن وجه و كفين واجب باشد يا نباشد
دوفلسفه كاملا متفاوت پيدا مىكند.اگر پوشش وجه و كفين را لازم بدانيم در
حقيقتطرفدار فلسفه پرده نشينى زن و ممنوعيت او از هر نوع كارى جز در محيط
خاصخانه و يا محيطهاى صد در صد اختصاصى زنان هستيم.
ولى اگر پوشيدن ساير بدن را لازم بدانيم و هر نوع عمل محرك و تهييج آميز
راحرام بشماريم و بر مردان نيز نظر از روى لذت و ريبه را حرام بدانيم اما
تنها پوشيدنگردى چهره و پوشيدن دستها تا مچ را واجب ندانيم آنهم به شرط
اينكه خالى از هر نوعآرايش جالب توجه و محرك و مهيجباشد بلكه ساده و عادى
باشد،آن وقت مسالهصورت ديگرى پيدا مىكند و طرفدار فلسفه ديگرى هستيم و آن
فلسفه اين است كهلزومى ندارد زن الزاما به درون خانه رانده شود و پرده
نشين باشد بلكه صرفا بايد اينفلسفه رعايت گردد كه هر نوع لذت جنسى اختصاص
داشته باشد به محيط خانواده،وكانون اجتماع بايد پاك و منزه باشد و هيچ گونه
كامجويى خواه بصرى و خواه لمسى وخواه سمعى نبايد در خارج از كادر همسرى
صورت بگيرد.بنابر اين زن مىتواند هر نوع كار از كارهاى اجتماعى را
عهدهدار شود.
البته در اينجا چند نكته هست:
الف.ما فعلا در اين مقام نيستيم كه آيا زن در درجه اول بايد به وظايف
خانوادگىعمل كند يا خير؟شك نيست كه ما طرفدار اين هستيم كه وظيفه اول زن
مادرى وخانه سالارى است.
ب.برخى از مناصب است كه از نظر اينكه آيا زن از نظر اسلام مىتواند
عهدهداربشود يا نه، نيازمند بحث جداگانه و مفصل است،از قبيل سياست و قضاء
و افتاء(فتوا دادن و مرجعيت تقليد).ما درباره اينها جداگانه بحثخواهيم
كرد.
ج.خلوت با اجنبيه خالى از اشكال نيست.شايد عقيده اكثر فقها
حرمتباشد.مافعلا نظر به آن نوع كار اجتماعى نداريم كه مستلزم خلوت با
اجنبيه است.
د.از نظر اسلام مرد رئيس خانواده است و زن عضو اين دايره است.عليهذا
درحدودى كه مرد مصالح خانوادگى را در نظر مىگيرد حق دارد كه زن را از كار
معينىمنع كند.
مقصود ما اين است كه اگر پوشيدن چهره و دو دست مخصوصا چهره واجب باشدخود
به خود شعاع فعاليت زن به اندرون خانه و اجتماعات خاص زنان محدود مىشودولى
اگر پوشيدن گردى چهره واجب نباشد اين محدوديتخود به خود لازم نمىآيد. اگر
احيانا محدوديتى پيدا شود از جهتخاص استثنائى خواهد بود.
به هر حال با لازم نبودن پوشيدن گردى چهره،حكم شرعى برخى از كارها از
نظرحرمتيا جواز روشن مىگردد.بسيارى از كارهاست كه از نظر فقهى و شرعى
اولا وبالذات بر زن حرام نيست.ولى اگر پوشش وجه و كفين را لازم بشماريم
ثانيا وبالعرض بر زن حرام است،يعنى از آن جهتحرام است كه مستلزم باز
گذاشتن چهره ودو دست مىشود.بنابر اين جواز و عدم جواز آن كارها براى زن
بستگى بدين دارد كهپوشش وجه و كفين واجب باشد يا نباشد.ما ذيلا چند نمونه
از اين كارها را مطرحمىكنيم:
1.آيا براى زن رانندگى جايز است؟
مىدانيم كه مساله رانندگى بخصوص،حكمى ندارد،بايد ديد آن زن
مىتواندوظايف ديگر خود را در حين رانندگى اجرا كند يا نه؟اگر پوشش وجه و
كفين واجبباشد بايد گفت زن نمىتواند رانندگى كند.
2.آيا كار فروشندگى در خارج از منزل براى زن جايز استيا نه؟
البته مقصود آن نوع فروشندگيها نيست كه فعلا در دنيا معمول است و در
حقيقتفريبندگى است نه فروشندگى.
3.آيا كار ادارى براى زن جايز استيا نه؟
4.آيا زن حق دارد عهدهدار تدريس-ولو براى مردان-بشود يا نه؟و آيا
حقدارد كه در كلاسى كه مرد تدريس مىكند متعلم باشد يا نه؟
اگر بگوييم پوشش وجه و كفين لازم نيست و مرد هم در صورتى كه نظر ريبه
وتلذذ نداشته باشد مىتواند به وجه و كفين نگاه كند،نتيجه اين است كه مانعى
ندارد; و الا جايز نيست.
خلاصه اينكه وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زن است و
ايرادهايىكه مخالفين پوشش مىگيرند در صورتى است كه حجاب وجه و كفين را
لازم بدانيم. ولى اگر پوشيدن وجه و كفين را واجب ندانيم،در پوشش ساير
قسمتهاى بدن هيچ گونهاشكالتراشى نمىتوان كرد،بلكه اشكال بر طرف مخالف
وارد است.
اگر زن مرض نداشته باشد و نخواهد لختبيرون بيايد،پوشيدن يك لباس
سادهكه تمام بدن و سر جز چهره و دو دست تا مچ را بپوشاند مانع هيچ
فعاليتبيرونىنخواهد بود.بلكه برعكس، تبرج و خودنمايى و پوشيدن لباسهاى
تنگ و مدهاىرنگارنگ است كه زن را به صورت موجودى مهمل و غير فعال
درمىآورد كه بايد تماموقتش را مصروف حفظ پزيسيون خود كند.ما به زودى
توضيح خواهيم داد و قبلا نيزاز قدماى مفسرين نقل كرديم كه استثناى وجه و
كفين به منظور رفع حرج و امكاندادن به فعاليت زن است و به همين ملاك است
كه اسلام آن را واجب نشمرده است.
اكنون دلائل موافق و مخالف را در مساله تحقيق مىكنيم.
ادله موافق
به چند دليل مىتوان گفت كه پوشش وجه و كفين واجب نيست:
1.آيه«پوشش»كه همان آيه 31 سوره نور است و براى بيان اين وظيفه و
تعيينحدود آن است پوشانيدن وجه و كفين را لازم نشمرده است.در اين آيه به
دو جملهمىتوان استناد جست.يكى جمله و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و
ديگر جمله و ليضربن بخمرهن على جيوبهن .
در مورد جمله اول ديديم كه اكثر مفسران و عموم روايات،خضاب و سرمه
وانگشتر و دستبند و امثال اينها را مصداق مستثنى الا ما ظهر دانستهاند.اين
زينتهازينتهايى است كه در چهره و دو دست تا مچ صورت مىگيرد.خضاب و انگشتر
ودستبند مربوط به دست است و سرمه مربوط به چشم.
كسانى كه پوشش وجه و كفين را واجب مىدانند بايد استثناء الا ما ظهر
رامنحصر بدانند به لباس رو،و واضح است كه حمل استثنا بر اين معنى بسيار
بعيد وخلاف بلاغت قرآن است. مخفى داشتن لباس رو،به علت اينكه غير ممكن
است،احتياج به استثنا ندارد;گذشته از اينكه لباس را وقتى مىتوان زينت
محسوب كرد كهقسمتى از بدن نمايان باشد.مثلا در مورد زنان بىپوشش مىتوان
گفت كه لباس آنهايكى از زينتهاى آنهاست،ولى اگر زن تمام بدن را با يك لباس
سرتاسرى بپوشاند چنين لباسى زينتشمرده نمىشود.
خلاصه اينكه ظهور آيه را در اينكه قسمتى از زينتبدن را استثنا
مىكندنمىتوان منكر شد،و صراحت روايات هم ابدا قابل ترديد نيست.
در مورد جمله دوم بايد گفت:آيه دلالت دارد كه پوشانيدن گريبان لازم
است،وچون در مقام بيان حد است اگر پوشانيدن چهره هم لازم بود بيان مىكرد.
دقت فرماييد!«خمار روسرى»اساسا براى پوشانيدن سر وضع شده
است.ذكركلمه«خمر»در آيه مىفهماند كه زن بايد روسرى داشته باشد،و واضح است
كه باروسرى پوشانيدن مربوط به سر است،و اما اينكه غير از سر آيا قسمت ديگرى
را همبايد با روسرى پوشانيد يا نه،بستگى به بيان آن دارد و چون در آيه فقط
زدن دو طرفروسرى بر گريبان مطرح است معلوم مىشود كه همين مقدار واجب است.
ممكن است كسى خيال كند معنى و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است
كهروسريها را مانند پرده از جلو چهره آويزان كنند تا حدى كه روى گريبان و
سينه رابپوشاند.
ولى متاسفانه به هيچ وجه نمىتوان آيه را بدين معنى حمل كرد زيرا:اولا
كلمه«خمار»به كار رفته نه كلمه«جلباب».خمار روسرى كوچك است و جلباب
روسرىبزرگ.روسرى كوچك را نمىتوان آن اندازه جلو كشيد و مانند پرده آويزان
كردبه طورى كه چهره و دور گردن و گريبان و سينه را بپوشاند و در عين حال سر
و پشتگردن و موها-كه معمولا در آن زمان بلند بوده است-پوشيده بماند.
ثانيا آيه مىفرمايد با همان روسريها كه داريد چنين عملى انجام
دهيد.بديهىاست اگر آن روسريها را بدان شكل روى چهره مىآويختند جلو پاى
خود را بههيچ وجه نمىديدند و راه رفتن برايشان غير ممكن بود.آن روسريها
قبلا«مشبك»و«تورى»ساخته نشده بود كه براى اين منظور مفيد باشد.اگر منظور
اين بود كه لزوماروسريها از پيش رو آويخته شود دستور مىرسيد كه روسريهايى
تهيه كنيد غير از اينروسريهاى موجود كه بتوانيد هم چهره را بپوشانيد و هم
راه برويد.
ثالثا تركيب ماده«ضرب»و كلمه«على»مفيد مفهوم آويختن نيست.چنانكه
قبلاگفتيم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل كرديم تركيب«ضرب»با«على»فقط
مفيد اينمعنى است كه فلان چيز را بر روى فلان شىء مانند حائلى قرار
داد.مثلا معنى جمله فضربنا على اذانهم اين است كه بر روى گوشهاى اينها
حائلى قرار داديم.عليهذا مفهوم و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است كه با
روسريها بر روى سينه و گريبان حائلىقرار دهيد.پس وقتى در مقام تحديد و
بيان حدود پوشش است و مىفرمايد باروسريها بر روى گريبانها و سينهها حائلى
قرار دهيد و نمىگويد بر روى چهره حائلىقرار دهيد،معلوم مىشود حائل قرار
دادن بر روى چهره واجب و لازم نيست.
يك نكته ديگر كه بايد اينجا اضافه كرد اين است كه بايد ديد زنان مسلمان
قبل ازنزول اين آيه روسرى را به چه كيفيتبه كار مىبردهاند؟
از لحاظ تاريخ مسلم است كه زنان مسلمان قبل از نزول آيات پوشش به
حكمعادت معمول آن روز عرب چهره خود را نمىپوشانيدهاند،چنانكه قبلا نقل
كرديمروسرى را از پشت گوشها رد كرده و اطراف آن را به پشتخود
مىانداختهاند ودر نتيجه گوشها،گوشوارهها،چهره،گردن و گريبان نمايان بوده
است.وقتى در همچوزمينهاى دستور داده شد كه روسرى را بر گريبان بزنند معناى
اين دستور اين است كهدو طرف روسرى را از جانب راست و چپ به جلو آورده و به
طور چپ و راستبرگريبان بزنند.به كار بردن اين دستور موجب مىشود گوشها و
گوشوارهها و گردن وگريبان پوشيده شود و چهره باز بماند.
به نظر ما در اينكه آيه مورد نظر همين معنى را مىفهماند هيچ ترديدى
نيست وچون توجه كنيم كه آيه در مقام بيان حدود پوشش است و به اصطلاح
اصوليين اهمالدر مقام بيان جايز نيست،به طور قطع مىفهميم كه پوشانيدن
چهره واجب نيست.
2.در موارد بسيارى كه مستقيما مساله پوشش يا مساله جواز و عدم جواز
نظرمطرح است ملاحظه مىكنيم كه در جواب و سؤالهايى كه ميان افراد و
پيشوايان دين ردو بدل شده فقط مساله«مو»مطرح است و مساله«رو»به هيچ وجه
مطرح نيست;يعنىوجه و كفين مفروغ عنه و مسلم فرض شده است.و ما ذيلا چند
نمونه از اين موارد راذكر مىكنيم:
الف.در مورد حرمت نظر به خواهر زن:
صحيح البزنطى عن الرضا عليه السلام قال:سالته عن الرجل يحل له ان ينظر
الى شعراخت امراته؟فقال:لا الا ان تكون من القواعد.قلت له:اخت امراته و
الغربية سواء؟قال:نعم.قلت:فما لى من النظر اليه منها؟فقال:شعرها و ذراعها
(18) .
احمد بن ابى نصر بزنطى-كه از اصحاب عاليقدر حضرت رضا عليه السلام
است-مىگويداز حضرت رضا سؤال كردم آيا براى مرد جايز است كه به موى خواهر
زنش نگاهكند؟فرمود نه، مگر اينكه از زنان سالخورده باشد.گفتم پس خواهر زن
و بيگانهيكى است؟فرمود بلى. گفتم(در مورد سالخورده)چقدر براى من جايز است
نگاهكنم؟فرمود به موى او و ذراع(از انگشت تا آرنج)او مىتوانى نگاه كنى.
ملاحظه مىفرماييد كه هم در سؤال اول روايت و هم در آخرين جواب امام
عليه السلامآنچه ذكر شده است«مو»است نه«رو».به خوبى روشن است كه مستثنى
بودن چهرهنزد طرفين مسلم بوده است.و هرگز نمىشود احتمال داد كه مثلا در
مورد زنانسالخورده نگاه به مو و ذراع جايز باشد و نگاه به صورت جايز
نباشد،در حالى كه درجواب سؤال از مقدارى كه نظر به آن جايز است چهره ذكر
نشده است.
ب.در مورد پسر بچه:
ايضا صحيح البزنطى عن الرضا عليه السلام قال:يؤخذ الغلام بالصلاة و هو
ابن سبعسنين و لا تغطى المراة منه شعرها حتى يحتلم (19) .
حضرت رضا عليه السلام به احمد بن ابى نصر بزنطى فرمود:وقتى پسر بچه به
فتسالرسيد بايد به نماز خواندن وادار كرده شود،ولى تا وقتى كه بالغ نشده
استبر زنلازم نيست موى خود را از او بپوشاند.
يعنى وادار كردن به نماز براى ايجاد عادت است و الا در هفتسالگى حكم
مرد راندارد،تا به حد بلوغ برسد.
در اينجا نيز پوشانيدن«مو»مطرح است نه«رو».روايات ديگر به همين
مضموندر كتب حديث زياد است.
ممكن است گفته شود كه مو به عنوان مثال ذكر شده است،به دليل اينكه بدن
ذكر نشده در حالى كه مىدانيم پوشانيدن بدن لازم است.بنابر اين پوشانيدن
چهره همممكن است واجب باشد و ذكر نشده باشد.
جواب اين است كه اگر پوشانيدن چهره واجب بود شايسته بود آن را به
عنوانمثال ذكر كنند چنانكه در عرف ما كه بنابر لازم دانستن پوشانيدن چهره
است مسالهپوشش را به«رو گرفتن»تعبير مىكنند و رمزش اين است كه قسمتى كه
در عمل بيشترممكن است مكشوف باشد همان چهره است و وقتى پوشانيدن آن بيان
شود وجوبپوشانيدن قسمتهاى ديگر به طريق اولى فهميده مىشود.و اما پوشانيدن
سايرقسمتهاى بدن عملا مورد ابتلا نبوده است و شكى در عدم جواز آن وجود
نداشته كهمورد سؤال واقع شود.
ج.در مورد مملوك:
لا باس ان يرى المملوك الشعر و الساق. (20)
جايز است كه غلام به مو و ساق خانمى كه مالك اوست نگاه كند.
در روايت ديگر در مورد خواجگان(كه ممكن است مملوك هم نباشند)سؤالشده
است:
محمد بن اسماعيل بن بزيع قال:سالت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن قناع
الحرائر منالخصيان.فقال:كانوا يدخلون على بنات ابى الحسن عليه السلام و لا
يتقنعن.قلت:وكانوا احرارا؟قال:لا.قلت:فالاحرار يتقنع منهم؟قال:لا (21)
.
محمد بن اسماعيل بن بزيع-كه او نيز از اكابر اصحاب حضرت رضا عليه السلام
استمىگويد: از حضرت رضا سؤال كردم كه آيا زنان آزاده از خواجگان بايد
سربپوشند؟(در مورد كنيزان مسلم است كه بر آنان پوشانيدن سر واجب
نيست.لذاسؤال را مخصوص زنهاى آزاد قرار داده است.)در پاسخ فرمود:نه،خواجگان
بردختران پدرم امام موسى بن جعفر عليه السلام وارد مىشدند و آنها هم روسرى
نداشتند. پرسيدم آيا آن خواجگان آزاد بودند يا برده؟فرمود آزاد
نبودند.پرسيدم اگر آزادباشند بايد سرها را از ايشان بپوشند؟فرمود:نه.
در اينكه آيا خواجه و برده به زن محرم استيا نه،در تفسير آيات بحث
كرديم. اكثر فقها مىگويند محرم نيست ولى در هر حال دلالت اين روايات-و
روايات زيادديگر در اين مورد با همه اختلافى كه از ساير جهات دارند و در
كافى و وسائل و سايركتب حديث مذكور است-بر اينكه استثناى چهره مفروغ عنه و
مسلم به شمار مىرفتهقابل تشكيك نيست.
د.در مورد زنان اهل ذمه (22) :
السكونى عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قال رسول الله صلى الله عليه و
آله و سلم:لا حرمة لنساء اهلالذمة ان ينظر الى شعورهن و ايديهن. (23)
سكونى(از اهل تسنن است و از حضرت صادق زياد روايت دارد و مورد قبول
واعتماد علماى شيعه است)از امام صادق نقل كرده است كه فرمود:پيغمبر فرمود:
حرام نيست كه به موها و دستهاى زنان اهل ذمه نظر بشود.
ابو البخترى عن جعفر عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام:لا باس
بالنظر الىرؤوس النساء من اهل الذمة. (24) على عليه السلام
فرمود:نگاه به سر زنان اهل ذمه جايز است.
در اين مساله كه نظر به زنان اهل كتاب جايز است فقها و مجتهدين
متفقمىباشند.
الا اينكه جمعى از فقها قيدى را اضافه كردهاند و آن اين است كه بايد به
مقدارىكه در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بين خود اهل ذمه
متداول بوده است اكتفا كرد،يعنى بايدديد چه مقدار را در آن زمانها
نمىپوشانيدهاند،نگاه كردن به همان مقدار جايز است(آن هم بدون تلذذ و
ريبه)و اما اين اندازه كه در اين زمانها برهنه شدهاند نگاه به آنجايز
نيست.
ولى عقيده ديگران اين است:هر اندازه از بدن آنها كه معمولا خودشان در
ملا عامنمىپوشند نظر به آن مانعى ندارد هر چند در زمان پيغمبر اكرم كمتر
از آن را بازمىگذاشتهاند.
ه.در مورد زنان بيابان نشين:
عباد بن صهيب:سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول:لا باس بالنظر الى
رؤوس نساءاهل تهامة و الاعراب و اهل السواد و العلوج لانهم اذا نهوا لا
ينتهون (25) .
حضرت صادق عليه السلام فرمود:نگاه كردن به سر زنان تهامه،باديه
نشينان،دهاتيهاىحومه (26) و علجها(غير عربهاى بىسواد كه در
حكم همان باديهنشينهاى عربهستند)مانعى ندارد زيرا ايشان را هر گاه نهى
كنند فايده ندارد.
جمعى از فقها به مضمون اين روايت فتوا دادهاند.از مرحوم آية الله آقا
سيدعبد الهادى شيرازى نقل شده است كه ايشان اين حكم را در مورد آن عده زنان
شهرىكه همچون زنان دهاتى نهى كردن ايشان مفيد واقع نمىشود تعميم مىدادند
و به همينعلتى كه در حديث ذكر شده است(كه نهى كردن ايشان اثر ندارد)استناد
مىجستند. بعضى از فقها و مراجع بزرگ تقليد معاصر نيز عينا همين طور فتوا
مىدهند و به همينعلت كه در حديث ذكر شده استناد مىكنند. (27)
ولى اكثر فقها چنين فتوا نمىدهند،حتى در مورد زنان باديهنشين و دهاتى
همفقط به همين اندازه اكتفا مىكنند كه بر مردان واجب نيست رفت و آمد خود
را ازمكانهايى كه اين زنان وجود دارند قطع كنند.اگر گذر كردند و نظرشان
افتاد مانعىندارد،اما اينكه به صورت يك استثناى دائمى باشد،نه.
به هر حال استشهاد ما در اين روايت و نظاير آن بدين است كه در هيچ موردى
ازوجه و كفين سؤال نشده،و اين بدان جهتبوده كه عدم لزوم پوشانيدن آنها از
نظرراويان،قطعى و مسلم بوده است و كوچكترين ترديدى در آن نمىرفته است و
قبلاگفتيم كه هرگز احتمال نمىرود كه پوشيدن«رو»را لازم مىشناختهاند و
در پوشيدن«مو»ترديد داشتهاند.
3.رواياتى كه مستقيما حكم وجه و كفين را چه از نظر پوشيدن و چه از جنبه
نگاهكردن بيان مىكند.ولى البته عدم لزوم پوشيدن وجه و كفين دليل بر جواز
نظر نيست اماجواز نظر دليل بر عدم لزوم پوشيدن وجه و كفين هست.
ما قبلا در ذيل آيه و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها بعضى از اين
روايات را ذكركرديم و اكنون چند روايت ديگر را ذكر مىكنيم:
الف.خبر مسعدة بن زرارة،قال:سمعت جعفرا-و سئل عما تظهر المراة
منزينتها-قال عليه السلام:الوجه و الكفين (28) .
مسعدة بن زراره از حضرت صادق عليه السلام نقل مىكند كه وقتى از حضرت
دربارهزينتى كه زن مىتواند آشكار كند سؤال شد فرمود:چهره و دو كف.
ب.خبر المفضل بن عمر-قال:قلت لابى عبد الله عليه السلام:ما تقول فى
المراة تموت فىالسفر مع الرجال ليس فيهم لها ذو محرم و لا معهم امراة
فتموت المراة ما يصنعبها؟قال: يغسل منها ما اوجب الله عليه التيمم و لا
تمس و لا يكشف لها شيء منمحاسنها التى امر الله سبحانه بسترها.قلت:فكيف
يصنع بها؟قال:يغسل بطنكفيها ثم يغسل وجهها ثم يغسل ظهر كفيها. (29)
مفضل بن عمر سؤال كرد از امام صادق درباره زنى كه در سفر بميرد و مرد
محرم يازنى كه او را غسل دهد همراه او نباشد.فرمود:مواضع تيمم او را بايد
غسل دهندولى نبايد بدن او را لمس كنند و نبايد زيباييهاى او را كه خدا
پوشيدن آن را واجبفرموده است آشكار كرد. پرسيدم چگونه عمل كنيم؟فرمود اول
باطن كف دست او را بايد شست،سپس چهره و بعد پشت دستهايش را.
ملاحظه مىفرماييد كه تصريح دارد كه چهره و كفين جزء قسمتهايى
كهپوشانيدنش واجب گرديده است نيست.
ج.عن على بن جعفر عن الرجل ما يصلح له ان ينظر من المراة التى لا تحل
له؟ قال:الوجه و الكف و موضع السوار (30) .
على بن جعفر فرزند امام ششم است و مرد بسيار جليل القدرى است،از
برادرشحضرت موسى بن جعفر عليه السلام مىپرسد براى مرد چه مقدار جايز
استبه زنى كهمحرمش نيست نگاه كند؟حضرت در جواب فرمود:چهره و كف و جاى
دستبند.
د.عن ابى جعفر عن جابر بن عبد الله الانصارى قال:خرج رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم يريدفاطمة عليها السلام و انا معه.فلما انتهينا الى الباب
وضع يده عليه فدفعه،ثم قال: السلام عليكم.فقالت فاطمة:عليك السلام يا رسول
الله.قال ا ادخل؟قالت: ادخل يا رسول الله! قال:ادخل انا و من معى؟فقالت:يا
رسول الله!ليس علىقناع.فقال:يا فاطمة!خذى فضل ملحفتك فقنعى بها
راسك.ففعلت.ثم قال: السلام عليكم.فقالت:و عليك السلام يا رسول الله.
قال:اادخل؟قالت:نعم يارسول الله!قال:انا و من معى؟قالت:و من معك.قال
جابر:فدخل رسول الله ودخلت و اذا وجه فاطمة اصفر كانه بطن جرادة،فقال رسول
الله:ما لى ارىوجهك اصفر؟قالت:يا رسول الله!الجوع.فقال:اللهم مشبع الجوعة
و دافعالضيعة،اشبع فاطمة بنت محمد.قال جابر:فنظرت الى الدم ينحدر من
قصاصهاحتى عاد وجهها احمر،فما جاعتبعد ذلك اليوم (31) .
مضمون حديثبه طور اختصار اين است:جابر مىگويد:در خدمت رسول خدا صلى
الله عليه و آله به در خانه فاطمه عليها السلام آمديم.رسول خدا سلام كرد و
اجازه ورود خواست.
فاطمه عليها السلام اجازه داد.پيغمبر اكرم فرمود:با كسى كه همراه من است
وارد شوم؟
زهرا عليها السلام گفت:پدر جان!چيزى بر سر ندارم.فرمود:با قسمتهاى اضافى
روپوشخودت سرت را بپوشان.سپس مجددا استعلام كرد كه آيا داخل شويم؟پاسخ
شنيديم:
بفرماييد.وقتى وارد شديم چهره زهرا عليها السلام آنچنان زرد بود كه
مانند شكم ملخمىنمود.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد:چرا چنين
هستى؟جواب داد:از گرسنگى است. (32) پيغمبر اكرم دعا فرمود كه
خدايا!دختر مرا سير گردان.پس از دعاى پيغمبر اكرم چهرهزهرا گلگون شد و
گويى دويدن خون را در زير پوست صورت مىديدم و زهرا از آنپس گرسنه نماند.
دلالت اين حديثبر اينكه پوشانيدن چهره واجب نيست و نيز بر اينكه نظر
كردنبه چهره جايز است،بسيار روشن مىباشد.
ه.عن الفضيل بن يسار،قال:سالت ابا عبد الله عليه السلام عن الذراعين من
المراةهما من الزينة التى قال الله: و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن
قال:نعم و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين (33) .
فضيل بن يسار مىگويد:از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا ذراعهاى
زن ازقسمتهايى است كه بايد از غير محارم بپوشاند؟فرمود:بلى و آنچه زير
روسرى قرارمىگيرد بايد پوشيده شود،و همچنين از محل دستبند به بالا پوشيده
شود.
4.رواياتى كه در باب احرام،پوشانيدن چهره را بر زن حرام مىكند.
بسيار مستبعد است كه بگوييم گشودن چهره در غير حال احرام از
محرماتمحسوب مىشود و در حال احرام واجب است.و با در نظر گرفتن اينكه وقتى
شخصمحرم مناسك عمره يا حج را بجا مىآورد معمولا در ميان اجتماع انبوهى از
زن و مرداست،روشن است كه اگر پوشانيدن چهره از مرد لازم باشد مىبايد قيد
شود;گذشته ازاينكه در روايتى وارد شده است كه حضرت باقر عليه السلام زنى را
ديد كه در حال احرام بهوسيله بادبزن چهره خود را پوشانيده است;امام عليه
السلام شخصا با چوبدستى خود بادبزنرا از چهره آن زن دور فرمود.
از بعضى روايات فهميده مىشود كه باز بودن چهره زن در حال احرام به
جاىباز بودن سر براى مرد است و منظور اين است كه محرم از تاثير گرما و
سرما رنجببرد; چنانكه در حديثى آمده است كه زنى در حال احرام نقاب زده
بود;حضرت باقر عليه السلامفرمود نقاب را بردار، زيرا اگر نقاب داشته باشى
رنگ چهرهات تغيير نمىكند،يعنىبايد آفتاب رنگ پوست صورتت را عوض كند.
پس منظور از اينكه محرم اگر مرد استبايد سر را برهنه كند و اگر زن است
چهرهرا،اين است كه از آسايش و رفاهى كه در حال معمولى برخوردار است قدرى
كاستهشود.ولى چون شارع مقدس مىخواسته قانون«پوشش»به حال خود باقى
باشد،بهزن دستور نفرموده كه سر را برهنه كند و تنها به برهنه كردن چهره
اكتفا كرده است.و اگرشارع مىخواست در حال احرام از قانون«پوشش»صرف نظر
كند،ممكن بود براىزن هم برهنه كردن سر را لازم بشمارد.و در بين فقها هرگز
كسى نگفته است كه منظورشارع اين است كه در مورد احرام استثنائى براى پوشش
قائل شده باشد.
روايات و قرائنى كه در اين باب است،در اخبار و روايات شيعه و سنى و
درتاريخ اسلام فوق العاده زياد و غير قابل انكار است.آنچه ذكر كرديم
نمونهاى بود.نقلهمه آنها خود يك كتاب مىشود.
ادله مخالف
براى وجوب پوشش وجه و كفين متقابلا به دلايل زير تمسك جسته شده است:
1.سيره مسلمين
درست است كه ظاهر آيات و روايات اين است كه پوشش وجه و كفين لازمنيست
ولى نمىتوان منكر شد كه سيره متدينين بر خلاف اين است.
سيره چيزى نيست كه به سهولتبتوان از آن چشم پوشيد.اگر واقعا
سيرهمسلمين از صدر اسلام تاكنون به طور مستمر و پيگير اين باشد كه پوشش
وجه و كفينرا لازم بشمارند دليل روشنى است كه اين درسى بوده كه مسلمانان
از پيغمبر اكرم وائمه اطهار آموختهاند. اصطلاحا مىگويند سيره مستمره
مسلمين كشف از سيره پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم مىكند و سيره پيغمبر
البته حجت است.
در بسيارى از موارد،فقها در اثبات احكام به سيره تمسك مىجويند.مثلا
درمورد ريش تراشى مىگويند محكمترين دليل حرمت آن سيره مسلمين است كه
ريشرا نتراشند.(البته در اينجا مناقشه شده كه از نتراشيدن ريش كه بين
مسلمين متداولاست مىتوان استنتاج كرد كه ريش گذاشتن حرام نيست،ولى اينكه
ريش گذاشتنواجب باشد استنباط نمىشود زيرا ممكن است مستحب و يا مباح
باشد).در مساله پوشش وجه و كفين نيز به سيره مسلمين تمسك شده است.
در جواب اين استدلال بايد يك نكته تاريخى و اجتماعى را مورد دقت
قراردهيم.آن نكته اين است كه اگر چه پوشش در بين عرب مرسوم نبود و اسلام آن
را بهوجود آورد ولى در ملل غير عرب به شديدترين شكل رواج داشت.
در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مىكردند حجاب به
مراتبشديدتر از آنچه اسلام مىخواست وجود داشت.در بين اين ملتها وجه و
كفين همپوشيده مىشد،بلكه در بعضى از ملتها سخن از پوشيدن زينت زن و چهره
زن نبود،سخن از پنهان كردن زن و به اصطلاح«قايم»كردن زن بود و اين فكر به
صورت عادتسفت و سختى در آمده بود.اسلام گرچه پوشانيدن وجه و كفين را واجب
نكرد ولىتحريم هم نكرد،يعنى اسلام عليه پوشانيدن چهره قيام نكرد و باز
گذاشتن را واجبننمود و در نتيجه ملتهاى غير عرب كه مسلمان شدند از همان
عادت و رسم ديرين خودتبعيت كردند.اسلام با رسم پوشيدن چهره جز در مورد
احرام مخالفت نداشتبلكههمان طور كه قبلا تذكر داديم استثناى وجه و كفين
يك رخصت تسهيلى است. رجحان اخلاقى تستر تا حد امكان،مورد توجه اسلام
است.عليهذا فرضا سيرهاىوجود داشته باشد دليل بر وجوب پوشيدن وجه و كفين
نمىشود.
به علاوه چنين سيرهاى در زمان پيغمبر و صحابه و در زمان ائمه اطهار
وجودنداشته است. آنچه از زواياى تاريخ به دست مىآيد اين است كه سيره
مسلمين درقرون اوليه اسلام با سيره آنها در قرون بعدى-مخصوصا پس از اختلاط
ملت عرب باملتهاى ديگر و بالاخص پس از تاثر از رسوم و عادات امپراطورى روم
شرقى از يكطرف و رسوم ايرانى از طرف ديگر-بسيار متفاوت بوده است تا آنجا
كه براى بسيارىاز مورخان غربى كه از متون اسلامى اطلاع صحيحى ندارند اين
توهم پيش آمده كهاساسا اسلام دستورى درباره پوشش نداده است و همه اينها از
خارج دنياى اسلام بهميان مسلمين سرايت كرده است و ما در بخش اول اين كتاب
سخنانشان را نقل كرديم. و البته همان طور كه قبلا تذكر داديم اين سخن
ياوهاى بيش نيست.اسلام دستورهاىاكيد درباره پوشش دارد و فلسفه خاصى را هم
در نظر گرفته است.
پس اولا چنين سيره مستمرهاى وجود نداشته است،و ثانيا فرضا چنين
سيرهاىدر ميان مسلمين وجود مىداشت دليل نبود مگر آنكه ثابتشود عمل خود
معصومينهم بر همين منوال بوده كه البته آن هم ثابت نيستبلكه از بعضى
روايات گذشته معلوم شد كه عمل معصومين نيز با آنچه در قرون اخير اسلامى
رايجشده است موافقت ندارد.
تمسك به سيره مسلمين يك تتبع تاريخى عميقى مىخواهد.هزاران
تغييراتتدريجى و آرام عملا در رفتار ملتها پيدا مىشود كه چون توام با يك
حادثهپر سر و صدا نيست تاريخ از ضبط آنها سكوت مىكند.در مورد انواع به
اصطلاح«مد»هاى لباس مردانه در طول قرون آنقدر تغييرات پيدا شده كه قابل
احصا نيست.
بدين ترتيب كه ما سيره را توجيه كرديم ديگر نمىتوان آن را كاشف از سيره
نبوىو درسى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانست و حجت نخواهد
بود.اگر ما بتوانيم وجود چنينسيره و روشى را از شخص پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم نيز اثبات كنيم باز هم دليل بر وجوبنخواهد شد،فقط دليل
بر جواز است و حداكثر دليل بر ارجحيت است.و چنانكه درتفسير آيه و ان
يستعففن خير لهن يادآور شديم شكى نيست كه هر چه اصل تستربيشتر رعايتشود از
نظر تامين هدف شارع بهتر است.
شهيد ثانى رضوان الله عليه در مسالك ضمن بحث از ادله اين مساله،در
پاسخاستدلال به سيره و اتفاق مسلمين چنين مىگويد:
و دعوى اتفاق المسلمين عليه معارض بمثله و لو تم لم يلزم منه تحريم هذا
المقدارلجواز استناد منعهن الى المروة و الغيرة بل هو الاظهر،او على وجه
الافضلية اذ لاشك فيها.
ادعاى اتفاق مسلمين بر جلوگيرى از بازگذاشتن چهره و دو دست مردود
است.اولابه دليل اينكه ضد چنين اتفاقى نيز نقل شده است;يعنى نقل شده كه
سيره مسلمينهمواره اينچنين بوده است كه زنان چهره و دو دست را باز
مىگذاشتهاند.
(قبلا ايشان يكى از ادله موافقين باز گذاشتن چهره و دو دست را چنين
بيانكردهاند:
لا طباق الناس فى كل عصر على خروج النساء على وجه يحصل منه بدو ذلكمن
غير نكير.
عمل مردم عموما در همه اعصار بر اين بوده است كه زنان به نحوى از خانه
بيرونمىآمدهاند كه چهره آنها نمايان بوده است و كسى اين عمل را منكر
نمىشمرده است.)
ثانيا بر فرض كه قبول كنيم سيره مسلمين بر جلوگيرى از كشف وجه و كفين
استباز دليل نمىشود،زيرا سيره وقتى دليل مىشود كه ريشهاى جز قبول فرمان
پيغمبردر كار نباشد تا دليل بر فرمان پيغمبر بشود،ولى در اينجا احتمال
مىرود كه ريشهاين سيره حس غيرت و مردانگى افراد باشد نه اطاعت از دستور
پيغمبر،و ظاهر همهمين است كه ريشه اين سيره حس غيرت و مردانگى مردم است.
احتمال هم مىرود كه ريشه سيره افضليت پوشش باشد،زيرا شكى نيست كه
بهفرض جواز، پوشانيدن افضل است از باز گذاشتن.
2.ملاك
دليل ديگرى كه بر لزوم پوشانيدن چهره و دو دست اقامه شده اين است
كه«ملاك»يعنى آن فلسفهاى كه ايجاب مىكند ساير قسمتهاى بدن پوشيده باشد
ايجابمىكند كه چهره و دو دست نيز پوشيده باشد.مگر فلسفه پوشيدن ساير
قسمتهاى بدنجز جنبه فتنهانگيزى آنهاست؟!زيبايى چهره و فتنهانگيز بودن آن
كم از بعضى ديگر ازقسمتهاى بدن نيستبلكه بيشتر است.بنابر اين معقول نيست
كه مثلا پوشانيدن«مو» به خاطر زيبايى و فتنهانگيزىاش واجب باشد ولى
پوشانيدن«رو»كه مركز زيباييهاىزن است واجب نباشد.در دين مقدس اسلام هر
چيزى كه موجب تحريك شهوات وبر هم زدن عفاف و پاكدامنى است قدغن شده،آيا
ممكن استبا چنين مبانى پوششچهره و دو دست،مخصوصا چهره،لازم شمرده نشده
باشد؟
در جواب اين استدلال مىگوييم:شكى نيست كه واجب نبودن پوشش وجه وكفين از
اين جهت نيست كه ملاك و فلسفه اصلى پوشش در آن وجود ندارد،بلكههمچنانكه
قبلا اشاره كرديم و از قدماى مفسرين نيز نقل نموديم از جهت اين است كهملاك
ديگرى ايجاب مىكند كه در اين مورد استثنا به وجود آيد.آن ملاك ديگر
ايناست كه پوشش وجه و كفين اگر به طور وجوب پيشنهاد شود موجب حرج و فلج
وسلب امكان فعاليت عادى از زن مىگردد.
چنانكه قبلا هم گفتيم پوشش وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زناست
و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه كردن و حذف كردن اين قسمت كاملا
عوضمىشود.
براى اينكه اين بحثبهتر روشن شود بايد يك اصطلاح مربوط به علم اصول
فقهرا توضيح دهيم:
اصوليين مىگويند مباح بر دو قسم است:مباح اقتضائى و مباح لا اقتضائى.
بعضى از كارها نه داراى مصلحتى است كه باعثشود شارع آن را واجب كند و
نهداراى مفسدهاى است كه سبب شود حكم به تحريم آن دهد.اين كارها به علت
اينكهملاكى براى وجوب يا حرمت ندارند مباح شمرده مىشوند و به همين جهت
آنها رامباحهاى لا اقتضائى مىنامند.شايد اكثر مباحات از اين نوع باشد.
ولى برخى ديگر از كارها علت مباح شدنش وجود حكمتى است كه ترخيص آنكار
را ايجاب مىكرده است;يعنى اگر شارع آن كار را مباح نمىكرد مفسدهاى
لازممىآمد.اين نوع از مباحات را«مباح اقتضائى»مىنامند.در اين نوع از
مباح ممكناست مصلحتيا مفسدهاى در فعل يا ترك آن كار وجود داشته باشد ولى
شارع بهخاطر رعايت مصلحت مهمتر كه رخصت را ايجاب مىكرده استحكم به اباحه
كردهو از آن ملاك ديگر چشم پوشيده است.
مباحهايى كه به خاطر جرح مباح قرار داده شده از اين قبيل است.مقنن در
نظرگرفته است كه اگر بخواهد مردم را از برخى از كارها منع كند زندگى بر
آنها دشوارمىشود،لذا از تحريم آن چشم پوشيده است.
بهترين مثال مساله طلاق است.شك نيست كه طلاق از نظر اسلام عملى ناپسندو
مبغوض است تا حدى كه آن را زشتترين مباح و«ابغض الحلال»خوانده است.درعين
حال شارع مقدس حكم به تحريم طلاق نكرده،به مرد اختيار داده است كه زنشرا
طلاق بدهد.
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه اگر اين عمل در نظر شارع اسلام مبغوض
ومنفور است پس چرا آن را حلال قرار داده است و اگر مبغوض نيست پس
اينهمهنكوهش درباره آن چيست و اساسا«ابغض الحلال»يعنى چه؟
محدثين روايت كردهاند:ابو ايوب انصارى مىخواست زنش ام ايوب را
طلاقدهد.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيد،فرمود:«ان طلاق ام
ايوب لحوب» (34) يعنى طلاق دادن امايوب گناهى بزرگ است.
در عين حال اگر ابو ايوب زنش را طلاق مىداد پيغمبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم نمىفرمود كهاين طلاق باطل است.
رمز اين مطلب چيست؟آيا ممكن است چيزى به قدر يك حرام،مبغوض وناپسند باشد
ولى در عين حال مباح باشد؟
بلى،ممكن است چيزى به قدر يك حرام و بيش از بسيارى از حرامها مبغوضباشد
ولى به خاطر مصلحتى تحريم نشود.
رمز اين مساله در باب طلاق اين است كه اسلام نمىخواهد بناى ازدواج را
براجبار و الزام بگذارد،و نبايد.مرد بايد حامى و علاقهمند به زن باشد و زن
بايد درشكل يك محبوب در خانه بماند;يعنى اساس كانون خانوادگى محبت است.
عشق و علاقه اجباربردار نيست.صحيح نيست كه قانون بخواهد زن را به زور
بهشوهرش بچسباند.وقتى علاقه بين زن و شوهر وجود نداشته باشد طبعا زير
بناىكانون خانوادگى از ميان رفته است;مخصوصا اگر تنفر از ناحيه مرد
باشد،زيراسر رشته علقه خانوادگى در جانب مرد است و اگر مرد علاقهمند باشد
زن طبق طبيعتخودش كه مىخواهد او را دوستبدارند علاقهمند مىشود.زن به
محبوب داشتناهميت نمىدهد،به محبوب بودن اهميت مىدهد;يعنى زن آن مردى را
دوست مىداردكه او را دوستبدارد;مردى محبوب اوست كه او محبوب آن مرد
باشد.لهذا كليد علقهخانوادگى در دست مرد است و همينكه علاقه مرد از بين
رفت كانون خانوادگى به طورطبيعى منحل است.چنين كانونى را كه بايد بر محبت و
علاقه و صميميت استوار باشدنمىشود با زور و اجبار قانونى نگهدارى كرد.زن
مانند نوكر يا كارگر نيست كه قانوناجبارى بتواند او را در محل كارش على
رغم صاحب كار نگهدارى كند.
اسلام تدابيرى انديشيده است كه دلسردى و بىمهرى بين زوجين پيش نيايد
ومرد از روى شوق و رغبت پروانه وار به دور شمع وجود همسرش بچرخد.اما
اگرموجبات نارضايى و جدايى فراهم شد و مرد خواست همسرش را طلاق
بدهد،اسلاماين كار را بسيار زشت مىداند ولى مانع آن هم نمىشود زيرا ديگر
چارهاى نيست.
اين يك نمونه روشنى از مباحهاى اقتضائى است.
غالب استثناهاى باب حجاب از همين قبيل است،خواه استثناهايى كه در
بابمحارم استيا استثناهايى كه از لحاظ مقدار پوشش است.لهذا در مورد
محارم(غير شوهر)هر قدر زن پوشيدهتر باشد بهتر است.
تهييجشهوت در مورد محارم درجه اول از قبيل پدر و فرزند و عمو و برادر
تقريباصفر است ولى جاذبه زن مخصوصا اگر جوان و زيبا باشد در محارم درجات
بعدىمخصوصا در محارم سببى از قبيل پدر شوهر و پسر شوهر بىتاثير
نيست.رخصتشارع در اين موارد براى ضرورت اختلاط و معاشرتهاى زيادى است كه
بين محارماجتنابناپذير است.فكر كنيد اگر پوشش زن نسبتبه برادر و پدر
لازم باشد چقدرزندگى خانوادگى دشوار خواهد شد!
در مورد پدر و عمو و حتى برادر طبعا رغبت جنسى وجود ندارد مگر در
افرادمنحرف و استثنائى،ولى در مورد پسر شوهر عمده ملاك همان عسر و حرج
است.اگرمردى زن زيبا و پسر جوانى دارد هرگز اين پسر نسبتبه زن پدر مانند
فرزند نسبتبهمادر خود نيست.بنابر اين مباح بودن ترك پوشش در برابر بعضى
محارم نيز به ملاكعسر و حرج است و ما اين نكته را كه ملاك عسر و حرج است
از آيه 58 سوره نوراستفاده كرديم كه مىفرمايد: طوافون عليكم بعضكم على بعض
.بعضى از مفسرين ازقبيل صاحب كشاف نيز در ذيل همين جمله بدين نكته اشاره
كردهاند.همان طور كهمكرر گفتهايم چون اين استثناها از ناحيه حرج است نه
اينكه ملاك تحريم وجودنداشته باشد،بنابر اين هر قدر تستر بيشتر رعايتشود
بهتر است، يعنى جدايى زن ومرد،پوشش،ترك نظر و هر چيز ديگرى كه انسان را از
حريم مسائل جنسى دورمىكند رجحان دارد و مادامى كه ممكن استبايد مراعات
گردد.
اگر كسى بپرسد در كلاس يا مجلسى كه زن و مرد هر دو شركت مىكنند و زنان
بهقدر كافى پوشيده هستند آيا اگر يك در ميان بنشينند بهتر استيا اينكه
زنها در يكقسمت و مردها در قسمت ديگر بنشينند؟
جواب اين است كه البته جدا بنشينند بهتر است.
به طور كلى اصل ضرورت و احتياج را بايد در نظر گرفت.نبايد اين
ترخيصشرعى بهانهاى به دست دهد كه مردان و زنان اجنبى حريم را از ميان
بردارند و خطربرخوردهاى زن و مرد را فراموش كنند.
هيچ غريزهاى به سركشى و حساسيت غريزه جنسى نيست.احتياطها وتوصيههاى
اسلام مبنى بر دور نگه داشتن زنان و مردان اجنبى تا حدودى كه حرج وفلج
ايجاد نكند مبنى بر اين اصل روانى است.روانشناسى و روانكاوى صد در صد
ايننظر را تاييد مىكند و تواريخ و داستانها حكايت مىكنند كه گاهى يك
برخورد،يك تلاقى نگاهها در ظرف يك لحظه اساس خانوادهاى را متلاشى كرده
است.
به نيروى تقوا و ايمان در مقابل موجبات همه گناهها مىتوان تكيه كرد مگر
درمورد گناهان مربوط به غريزه جنسى.اسلام هرگز نيروى تقوا و ايمان را با
اينكهقويترين نيروهاى اخلاقى استيك ضامن كافى در برابر تحريكات و دسايس
اينغريزه ندانسته است.
چقدر عالى و لطيف سروده حافظ شيراز در غزل معروف خود كه با اين بيت
آغازمىشود:
نقدها را بود آيا كه عيارى گيرند تا همه صومعهداران پى كارى گيرند
آنجا كه مىگويد:
قوت بازوى پرهيز به خوبان مفروش كه در اين خيل حصارى به سوارى گيرند
آرى در خيل خوبان،سوارى براى فتح حصارى از تقوا كافى است.
3.روايت
دليل سوم از ادله كسانى كه پوشش وجه و كفين را لازم شمردهاند روايتى
است كهدر كتب حديث نقل شده و شهيد ثانى در مسالك به آن استدلال و سپس نقد
كردهاست.مضمون روايت اين است:
در حجة الوداع زنى براى پرسيدن مسالهاى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم آمد.
فضل بن عباس پشتسر رسول خدا سوار بود.نگاههايى بين آن زن و فضل رد و
بدلشد. رسول اكرم متوجه شد كه آندو به هم خيره شدهاند و زن جوان به جاى
اينكهتوجهش به جواب مساله باشد همه توجهش به فضل است كه جوانى نورس و زيبا
بود. رسول اكرم با دستخود صورت فضل را چرخانيد و فرمود زنى جوان و مردى
جوان،مىترسم شيطان در ميان ايشان پا بنهد (35) .
شهيد رضوان الله عليه در پاسخ اين استدلال مىگويد:
«اين روايت دليل بر عدم وجوب پوشيدن چهره است و حتى دليل بر جواز نظر به
چهره اجنبيه است نه دليل بر وجوب پوشيدن چهره و بر حرمت نظر.»
ما سخن شهيد را چنين توضيح مىدهيم:اولا طبق مفاد اين حديث پيغمبر
اكرمزن را از باز گذاشتن چهرهاش نهى نفرموده بود كه منتهى بدين جريان
شد.ثانيا خودرسول اكرم ضمن پاسخ دادن به مساله آن زن به چهره زن نگاه
مىكرد كه متوجه شد آنزن آزمندانه به چهره زيباى فضل خيره شده است.ثالثا
قرائن اين قصه حكايت مىكندكه نگاه آندو به يكديگر شهوت آلود بوده است.شك
نيست كه اين گونه تبادل نگاههاحرام است.بدين جهتبود كه رسول اكرم دستخود
را به پشتسر برد و چهره فضلرا به طرف ديگر برگردانيد كه ديگر او به آن زن
نگاه نكند و آن زن به او.رابعا بعد از اينجريان نيز زن را امر به پوشيدن
چهره نكرد، بلكه عملا مانع نگاههاى شهوتآلود آندوبه يكديگر شد.
شيخ انصارى نيز در رساله«نكاح»پس از آنكه اين حديث را از طرف
طرفدارانلزوم پوشيدن چهره و حرمت نظر نقل مىكند،مىفرمايد:اين حديثبر
خلاف مدعاىآنها بيشتر دلالت دارد.
4.خواستگارى
يكى ديگر از ادله كسانى كه پوشش چهره را لازم دانستهاند اين است كه در
موردكسى كه قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است كه به چهره زنى كه مورد نظر
اوستنگاه كند.مفهوم اين حكم اين است كه براى كسى كه قصد ازدواج ندارد نظر
كردنجايز نيست.اكنون ما بعضى از روايات اين باب را ذكر مىكنيم:
الف.عن ابى هريرة:كنت عند النبى،فاتاه رجل فاخبره انه تزوج امراة
منالانصار.فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:انظرت
اليها؟قال:لا.قال:فاذهب فانظراليها فان فى اعين الانصار شيئا. (36)
ابو هريره مىگويد:نزد رسول خدا بودم كه مردى آمد و گفتبا زنى از انصار
ازدواجكردهام. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود:آيا آن زن
را ديدهاى؟گفت نه.فرمود برو او را ببين،زيرا چشم انصار معمولا عيبى دارد.
ب.عن المغيرة بن شعبة انه خطب امراة فقال صلى الله عليه و آله و
سلم:انظر اليها فانه اخرى انيدوم بينكما (37) .
مغيرة بن شعبه از زنى خواستگارى كرد.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم مطلع شد، بدو فرمود: برو ببين،زيرا اگر ببينى و بعد ازدواج كنى اين كار
براى دوام ازدواج شما بهتر است.
ج.از حضرت صادق عليه السلام روايتشده است:
لا باس ان ينظر الى وجهها و معاصمها اذا اراد ان يتزوجها (38)
.
وقتى شخص بخواهد با زنى ازدواج كند،باكى نيست كه به چهره و محل
دستبندهانگاه كند.
مفهوم مخالف اين حديث اين است كه اگر قصد ازدواج در كار نباشد نگاه
كردنجايز نيست.
جواب اين استدلال همان طور كه فقها گفتهاند اين است كه:
اولا نگاه خواستگار با نگاه غير خواستگار فرق مىكند.خواستگار به
ديدهخريدارى و براى خريدارى نگاه مىكند و به اصطلاح نظر استقلالى دارد و
معمولاخالى از تلذذ نيست.لهذا فقها مىگويند نگاه خواستگار با علم بدين كه
تلذذ حاصلمىشود مانعى ندارد.البته هدف او بايد تحقيق باشد نه تلذذ.ولى
غير خواستگار اگر بهمنظور تلذذ نخواهد نگاه كند نظرش آلى خواهد بود نه
استقلالى.ما فرق بين اين دونوع نظر را در تفسير آيه 31 سوره نور بيان كرديم
و خلاصه اين است:كسى كه قصدخواستگارى ندارد نبايد با چشمان خيره و نگاههاى
خريدارى زن را ورانداز كند واين منافات ندارد كه نظر به چهره زن به طور آلى
يعنى به اندازهاى كه لازمه مخاطبهاست جايز باشد.
و ثانيا در مورد نگاهى كه مقدمه خواستگارى است،چنانكه روايات ديگر
دلالتدارد و فقها هم فتوا مىدهند،جواز نظر اختصاص به چهره و دو دست ندارد
بلكهنسبتبه مطلق زيباييهاى زن نيز جايز است.از باب نمونه دو روايت را ذكر
مىكنيم:
1.عبد الله بن سنان قال:قلت لابى عبد الله عليه السلام:الرجل يريد ان
يتزوج المراةافينظر الى شعرها؟فقال:نعم،انما يريد ان يشتريها باغلى الثمن
(39) .
عبد الله بن سنان مىگويد:از حضرت صادق عليها السلام پرسيدم وقتى شخص
اراده داردبا زنى ازدواج كند آيا جايز استبه موى او نگاه
كند؟فرمود:آرى،زيرا بهگرانبهاترين يمتخريدار اوست.
يعنى آنچه انسان در زندگى زناشويى مايه مىگذارد از هر چيز گرانبهاتر
است.واضحاست كه مراد مهريه نيست،زيرا ارزش پولى مهريه گرانبهاترين قيمت
نيست;بلكهمقصود اين است كه مىخواهد با او زندگى كند و عمر خويش را با او
بسر برد.
2.عن رجل عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قلت له:ا ينظر الرجل الى
المراة يريدتزويجها فينظر الى شعرها و محاسنها؟قال:لا باس بذلك اذا لم يكن
متلذذا (40) .
مردى از حضرت صادق عليه السلام مىپرسيد:آيا مردى كه قصد ازدواج دارد حق
داردبه مو و زيباييهاى زن مورد نظرش نگاه كند؟فرمود:اشكالى ندارد مشروط بر
اينكهمقصودش التذاذ نباشد.
پس معلوم شد جواز نظر براى خواستگار،اختصاص به چهره و دو دست ندارد.
ثالثا بحث ما فعلا در لزوم پوشيدن وجه و كفين است نه در جواز نظر براى
مرد. فرضا رواياتى كه دلالت مىكند كه براى خواستگار نظر به چهره زن مورد
نظرش جايزاست مفهوم مخالفى داشته باشد كه نظر غير خواستگار بر چهره زن جايز
نيست،دليلبر عدم جواز نظر مرد بر چهره زن بيگانه است نه بر وجوب پوشيدن زن
وجه و كفين را.
5.آيه«جلباب»
دليل ديگر كه مىتوان به آن تمسك جست آيه جلباب است كه مىفرمايد:« يا
ايهاالنبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن...
اى پيامبر!بههمسرانت و دخترانت و همسران مؤمنين بگو كه
جلبابهاى(روسريها)خويش را بهخود نزديك سازند...
اين استدلال مبنى بر اين است كه جمله«نزديك سازند روسريهاى خويش را»
كنايه باشد از اينكه با روسريها چهره خويش را بپوشانند;همچنانكه بسيارى
ازمفسران مانند زمخشرى در كشاف و فيض در صافى اينچنين تفسير كردهاند.
ولى ما در يكى از فصلهاى گذشته تحت عنوان«حريم عفاف»ثابت كرديم
اينتفسير هيچ مبنايى ندارد;نظر برخى مفسرين ديگر مانند تفسير الميزان را
تاييد كرديم. تا آنجا كه من الآن به خاطر دارم هيچ فقيهى به اين آيه به
عنوان يكى از ادله وجوبستر استناد نجسته است.
شركت زن در مجامع
ادله موافق و مخالف را تا آنجا كه لازم بود ذكر كرديم.از مجموع آنچه
گفتيم دومطلب كاملا دستگير شد.يكى اينكه اسلام به اهميت و ارزش فوق العاده
پاكى و لزومقانونى بودن روابط جنسى زن و مرد چه به صورت نظر و چه به صورت
لمس و چه بهصورت شنيدن و چه به صورت همخوابگى توجه كامل دارد،به هيچ وجه
راضىنمىشود با هيچ نام و عنوانى خدشهاى بر آن وارد شود.اما دنياى امروز
اين ارزشفوق العاده انسانى را ناديده گرفته است و در عين اينكه دودش به
چشمش مىرودنمىخواهد به روى خود بياورد.
جهان امروز به نام«آزادى زن»و صريحتر«آزادى روابط جنسى»روح جوانانرا
سخت فاسد كرده است.به جاى اينكه اين آزادى به شكفتن استعدادها كمك
كند،بهشكل ديگر و به صورت ديگر غير آنچه در قديم وجود داشت،نيروها و
استعدادهاىانسانى را هدر داده است و مىدهد. زن از كنجخانه بيرون آمده
اما به كجا رو آوردهاست؟به سينماها،كنار درياها،حاشيه خيابانها، مجالس شب
نشينى!زن امروز به نام«آزادى»خانه را خراب كرده بدون اينكه مدرسه يا جاى
ديگر را آباد كرده باشد.اگرغلط نكنم آنجا را نيز خراب كرده است.
در اثر اين بىبند و بارى و دور افكندن قيود انسانى،از راندمان تحصيل
جوانان كاسته شده، جوانان از تحصيل و مدرسه فرارى شدهاند،جنايتهاى عشقى
فراوان شده،بازار سينماها رونق گرفته،جيب كارخانهداران مولد لوازم آرايشى
پر شده،ارزشرقاصها و رقاصهها و كوليها صد برابر دانشمندان و متفكران و
مصلحان اجتماعى شدهاست.اگر مىخواهيد بدانيد چنين هستيا چنين نيست.آنگاه
كه رقاصهاى واردكشور مىشود با آنگاه كه دانشمندى نظير پروفسور
برنارد،متخصص معروف پيوندقلب،وارد مىشود مقايسه كنيد و عكس العمل جوانان
را در هر دو مورد ببينيد (41) .
مطلب ديگر اينكه:اسلام با همه توجهى كه به خطر شكسته شدن حصار
عفافدارد-همان طور كه روش اين آئين پاك خدايى است كه يك آئين معتدل و
متعادلاست و از هر افراط و تفريطى به دور است و امتش را«امت
وسط»مىخواند-ازجنبههاى ديگر غافل نمىشود.زنان را تا حدودى كه منجر به
فساد نشود از شركت دراجتماع نهى نمىكند.در بعضى موارد شركت آنها را واجب
مىكند،مانند حج كه بر زنو مرد متساويا واجب است و حتى شوهر حق ممانعت
ندارد،و در بعضى موارد بهترخيص اكتفا مىكند.
چنانكه مىدانيم جهاد بر زنان واجب نيست مگر وقتى كه شهر و حوزه
مسلمينمورد حمله واقع شود و جنبه صد در صد دفاعى به خود بگيرد.در اين
صورتهمان طور كه فقها فتوا مىدهند.بر زنان نيز واجب مىشود (24)
ولى در غير اين صورتواجب نيست.در عين حال رسول خدا به برخى از زنان
اجازه مىداد كه در جنگهابراى كمك به سربازان و مجروحين شركت كنند.قضاياى
زيادى در تاريخ اسلام در اين زمينه هست (43) .
بر زنان واجب نيست كه در نماز جمعه شركت كنند مگر آنكه حضور به
همرسانند.بعد از حضور واجب استشركت كنند و ترك نكنند (44) .
بر زنان واجب نيست كه در نماز عيدين شركت كنند ولى از شركت كردن
ممنوعنمىباشند. براى زنان صاحب هيئت و جمال شركت در اين مجامع مكروه است
(45) .
پيغمبر اكرم زنان خود را-با قيد قرعه-با خود به سفر مىبرد.بعضى از
اصحابنيز چنين مىكردند (46) .
پيغمبر اكرم از زنان بيعت مىگرفت ولى با آنها مصافحه نكرد،دستور داد
ظرف آبىآوردند، دستخود را در آن فرو برد و دستور داد زنان دستخويش در آب
فرو برند،همين را يعتشمرد. (47) .عايشه گفت هرگز دست پيغمبر در
همه عمر دستيك زنبيگانه را لمس نكرد.
زنان را از تشييع جنازه منع نكرد گو اينكه آن را لازم هم نشمرد.رسول
خداترجيح داد زنان در تشييع جنازه شركت نكنند.در عين حال در موارد خاصى
شركتكردهاند و احيانا نماز خواندهاند.در روايات ما آمده است كه وقتى
زينب دختر بزرگرسول اكرم وفات كرد زهراى مرضيه سلام الله عليها و زنان
مسلمانان آمدند و بر وىنماز خواندند (48) .از نظر روايات شيعه
براى زنان جوان شركت در تشييع جنازه مكروهاست.علماى اهل تسنن از ام عطيه
نقل كردهاند كه گفت:رسول اكرم ما را توصيه كردكه در تشييع جنازه شركت
نكنيم ولى منع نفرمود (49) .
اسماء،دختر يزيد انصارى،از طرف زنان مسلمان مدينه مامور شد به
نمايندگىآنان نزد رسول خدا برود و پيام گلايهآميز زنان مدينه را به رسول
خدا ابلاغ كند و جواب بگيرد.
اسماء وقتى وارد شد كه رسول خدا در ميان جمع اصحاب بود.گفت:
«پدر و مادرم قربانت.من نماينده زنانم به سوى تو (50) .ما
زنان مىگوييم خداوندعز و جل تو را هم بر مردان مبعوث فرمود و هم بر
زنان.تو تنها پيامبر مردان نيستى. ما زنان نيز به تو و خداى تو ايمان
آورديم.ما زنان در خانههاى خويش نشستهحاجت جنسى شما مردان را
برمىآوريم،فرزندان شما را در رحم خويشمىپرورانيم.اما از آن طرف مىبينيم
وظايف مقدس و كارهاى بزرگ و ارجمند وپر اجر و با ارزش به مردان اختصاص
يافته و ما محروميم.
مردانند كه توفيق جمعه و جماعت دارند،به عيادت بيماران مىروند،در
تشييعجنازه شركت مىكنند،حج مكرر انجام مىدهند و از همه بالاتر توفيق
جهاد در راهخدا دارند.در صورتى كه وقتى يك مرد به حجيا جهاد مىرود ما
زنان هستيم كهاموال شما را نگهدارى مىكنيم،براى جامههاى شما نخريسى
مىكنيم،فرزندانشما را تربيت مىكنيم.چگونه است كه ما در زحمتها شريك شما
مردان هستيم امادر وظايف بزرگ و مقدس و كارهاى پر اجر و پاداش شركت نداريم
و از همه آنهامحروميم؟»
رسول اكرم نگاهى به اصحاب كرد و فرمود:
«آيا تا كنون از زنى سخنى به اين خوبى و منطقى بدين رسايى در امور
دينشنيدهايد؟»
يكى از اصحاب گفت:
«خيال نمىكنم اين سخن از خود اين زن باشد.»
رسول خدا به جواب اين مرد اعتنا نكرد.رو كرد به اسماء و فرمود:
«اى زن!آنچه مىگويم درست فهم كن و به زنانى كه تو را فرستادهاند نيز
حالى كن. پنداشتى كه هر كه مرد شد به واسطه اين كارها كه برشمردى توفيق اجر
و پاداش وفضيلت را مىيابد و زنان محرومند؟خير چنين نيست.زن اگر خوب
خانهدارى وشوهردارى كند،نگذارد محيط پاك خانه با غبار كدورت آلوده شود،اجر
و پاداشو فضيلت و توفيقش معادل استبا همه آن كارها كه مردان انجام
مىدهند.»
اسماء زنى با ايمان بود و تقاضاى او و زنان همفكرش از عمق
ايمانشانبرمىخاست نه از شهوات برانگيخته شده كه غالبا امروز مىبينيم.او
و همفكرانشنگران اين بودند مبادا وظايفى كه به عهده آنان واگذار شده قدر و
قيمتى نداشته باشد وهمه وظايف مقدس و قدر و قيمت دار به مردان اختصاص يافته
باشد.او و همفكرانشتقاضاى مساوات زنان و مردان را داشتند.اما در چه؟در
ربودن گوى فضيلت و انجاموظيفه مقدس.چيزى كه در مخيله آنان هم خطور نمىكرد
اين بود كه شهوات فردى رانام«حقوق»نهند و جنجال راه بيندازند.
لهذا وقتى كه آن جواب را شنيد چهرهاش از خوشحالى برافروخته شد و
باخوشحالى به سوى همفكرانش برگشت (51) .
در باب شركت زنان در اين گونه موارد،در كتب حديث روايات ضد و نقيضىوارد
شده است.از بعضى از آنها ممنوعيتشديد استفاده مىشود.اما صاحب وسائلكه
خود محدث متبحرى استبا توجه به مجموع آثار و روايات اسلام مىگويد:
«از مجموع روايات استفاده مىشود كه براى زنان رواست كه براى مجالس عزا
يابراى انجام حقوق مردم (52) يا تشييع جنازه بيرون روند و در
اين مجامع شركت كنند،همچنانكه فاطمه عليها السلام و همچنين زنان ائمه اطهار
در مثل اين موارد شركت مىكردهاند.پس جمع بين روايات حكم مىكند كه روايات
منع را حمل بر كراهتكنيم.» (53)
پيغمبر اكرم زنان را اجازه مىداد كه به خاطر حاجتى كه دارند بيرون روند
و كارخويش را انجام دهند.سوده،دختر زمعه،همسر رسول خدا،زنى بلند بالا
بود.يكشب با اجازه رسول خدا از خانه به خاطر كارى بيرون آمد.با اينكه شب
بود عمر بنالخطاب سوده را به خاطر بلند بالايىاش شناخت.عمر در اين جهت
تعصب شديدىداشت و همواره به پيغمبر توصيه مىكرد اجازه ندهد زنانش بيرون
روند.عمر با لحنخشنى به سوده گفت:تو خيال كردى كه ما تو را نشناختيم؟!خير
شناختيم.پس از ايندر بيرون آمدن خود دقتبيشترى بكن.سوده از همان جا
مراجعت كرد و ماجرا را بهعرض رسول خدا رساند در حالى كه رسول خدا مشغول
شام خوردن بود و استخوانىدر دستش بود.طولى نكشيد كه حالت وحى بر آن حضرت
عارض شد. پس ازبازگشتبه حالت عادى فرمود:
انه قد اذن لكن ان تخرجن لحوائجكن.
اجازه داده شد به شما كه اگر حاجتى داريد بيرون رويد (54) .
آنچنانكه مجموعا از تواريخ و نقلهاى حديثى برمىآيد،در ميان صحابه
رسولخدا عمر بن الخطاب-همچنانكه مقتضاى طبيعتهايى خشك و خشن از طراز
اوستدر مورد زنان فوق العاده سختگير و طرفدار خانهنشينى كلى آنها بوده
است.
جاحظ در البيان و التبيين جلد 2 صفحه 90 و جلد3 صفحه 155 از عمر
نقلمىكند كه:
اكثروا لهن من قول«لا»فان«نعم»ليضريهن على المسالة.
بيشتر به زنها«نه»بگوييد،زيرا«بلى»آنان را در خواهش جرىتر مىكند.
در تفسير كشاف ذيل آيه53 سوره احزاب مىنويسد:
«عمر خيلى علاقهمند بود كه زنان رسول خدا در پرده باشند و بيرون
نروند،زياداين مطلب را به ميان مىگذاشت.به زنان پيغمبر مىگفت:اگر اختيار
با من بودچشمى شما را نمىديد.يك روز بر آنان گذشت و گفت آخر شما با ساير
زنان فرقداريد همچنانكه شوهر شما با ساير مردان فرق دارد.بهتر استبه پرده
در شويد. زينب همسر رسول خدا گفت:پسر خطاب!وحى در خانه ما نازل مىشود و
آنگاهتو نسبتبه ما غيرت مىورزى و تكليف معين مىكنى؟!»
در سنن ابن ماجه«باب ما جاء فى البكاء على الميت»حديثشماره1587
مىنويسد:
«رسول خدا در تشييع جنازهاى شركت كرد.زنى از كسان متوفى شركت كرده بود.
عمر بر آن زن نهيب زد.رسول خدا فرمود:ولش كن اى عمر!چشم گريان و دلداغدار
و عهد قريب است.»
از اين گونه جريانها در تاريخ زندگى عمر زياد يافت مىشود.حتى نقل
كردهاندكه:
«عاتكه،همسر عمر،دائما با او براى رفتن به مسجد در كشمكش
بود.عمرنمىخواست او شركت كند اما او اصرار داشتشركت كند.عاتكه نمىخواست
نهىشوهرش را تمرد كند،عمر هم نمىخواست نهى صريح كند،دلش مىخواست وقتىكه
در مقابل تقاضاى عاتكه سكوت مىكند عاتكه به مسجد نرود.اين بود كه درمقابل
درخواست عاتكه سكوت مىكرد و لب از لب نمىجنبانيد.اما عاتكه مىگفتبه خدا
قسم مادامى كه صريحا نهى نكنى خواهم رفت،و مىرفت.» (54)
در صحيح بخارى از ابن عباس نقل مىكند كه گفت:
«سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آورم و از عمر بپرسم آن دو زن كه
درقرآن درباره آنان آمده است: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما (56)
كيانند؟تاآنكه در سفر حج همراه او شدم.يك روز فرصتى پيش آمد،ضمن
اينكه آب وضوروى دستش مىريختيم گفتم يا امير المؤمنين!آن دو زن كه خداوند
در قرآن به آنهااشاره مىكند و مىفرمايد: ان تتوبا الى الله فقد صغت
قلوبكما كدامند؟گفت: عجب است از تو كه چنين پرسشى مىكنى.آنها عايشه و حفصه
مىباشند.آنگاهخود عمر داستان را اينچنين تفصيل داد:
من و يكى از انصار در قسمتبالاى شهر مدينه كه با مسجد و مركز مدينه
فاصلهداشت منزل داشتيم.من و او با هم قرار گذاشته بوديم به نوبت،يك روز در
ميان،هركدام از ما به مسجد و مركز مدينه برويم و اگر چيز تازهاى رخ داده
بود به اطلاعديگرى برسانيم.
ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم (57)
اما مردم مدينهبر عكس بودند، زنان آنان بر ايشان تسلط داشتند. تدريجا
اخلاق زنان مدينه درزنان ما اثر كرد. يك روز من به همسرم خشم گرفتم. او بر
خلاف انتظار جواب مراپس داد.
گفتم:جواب مرا پس مىدهى؟!گفت:خبر ندارى كه زنان پيغمبر رويشان با او
بازاست و با او يك و دو مىكنند و گاه يكى از آنان يك روز تمام با پيغمبر
قهر مىكند. از شنيدن اين سخن سخت ناراحتشدم،گفتم به خدا قسم كسى كه با
پيغمبر چنينكند بدبختشده است. فورا لباس پوشيدم و آمدم به شهر و بر دخترم
حفصه واردشدم، گفتم شنيدهام شما گاهى يك روز تمام پيغمبر را ناراحت
مىكنيد. گفت: بلى،گفتم: دختركم! بيچاره شدى. چه اطمينانى دارى كه خداوند
به خاطر پيامبرش برتو خشم نگيرد؟ دختركم! از من بشنو: بعد از اين نه با
پيغمبر تندى كن و نه از او قهر كن. هر چه مىخواهى به خودم بگو. اگر
مىبينى رقيبت( عايشه) از تو زيباتر استناراحت نباش.
قضيه گذشت. در آن ايام ما نگران حمله غسانيها از جانب شام بوديم: شنيده
بوديمآنان آماده حمله به ما هستند. يك روز كه نوبت رفيق انصارى بود و من
در خانهبودم، شب هنگام ديدم در خانه مرا محكم مىكوبد و مىگويد: او در
خانه است؟ منسخت در هراس شدم. آمدم بيرون. گفتحادثه بزرگى رخ داده. گفتم:
غسانيهاحمله كردند؟ گفت: نه، از آن بزرگتر. گفتم: چه شده؟ گفت: پيامبر زنان
خويش رايكجا ترك گفته است!!گفتم بيچاره شد حفصه. قبلا پيش بينى مىكردم و
به خودحفصه هم گفتم.
صبح زود لباس پوشيدم و براى نماز صبح به مسجد رفتم و با پيامبر نماز
جماعتخواندم. پيامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصى كه به خودش تعلق داشت رفت
و ازهمه كنارهگيرى كرد. من به سراغ حفصه رفتم.مىگريست.گفتم چرا
مىگريى؟بهتو نگفتم اين قدر پيامبر را آزار ندهيد؟!خوب،آيا شما را طلاق
داد؟گفت: نمىدانم. همين قدر مىدانم از همه كنارهگيرى كرده است.آمدم به
مسجد،نزديكمنبر پيامبر، ديدم گروهى گرد منبر جمع شده مىگريند. قدرى با
آنها نشستم. چونخيلى ناراحتبودم رفتم به طرف اتاق پيغمبر. يك سياه دم در
بود. گفتم به پيغمبربگو عمر اجازه ورود مىخواهد. رفت و برگشت و گفت: گفتم
اما پيغمبر سكوتكرد.
برگشتم و رفتم ميان مردمى كه گرد منبر را گرفته بودند. مدتى نشستم.
نتوانستم آرامبگيرم.دو مرتبه آمدم و به دربان گفتم براى عمر اجازه
بگير.رفت و برگشت و گفت: از پيغمبر برايت اجازه خواستم اما پيغمبر سكوت
كرد.براى سومين بار رفتم ميانمردمى كه گرد منبر جمع بودند و از ناراحتى
پيغمبر ناراحتبودند.باز هم نتوانستمآرام بگيرم. وبتسوم آمدم و به وسيله
آن دربان سياه اجازه ورود خواستم.غلامرفت و برگشت و گفتباز هم پيغمبر
سكوت كرد.مايوسانه مراجعت كردم.ناگهانفرياد همان دربان سياه را شنيدم كه
مرا مىخواند.گفت:بيا كه پيغمبر اجازه داد. وقتى كه وارد شدم ديدم پيغمبر
بر روى شنها به پهلو خوابيده و بر يك متكا از ليفخرما تكيه كرده و
سنگريزهها بر جسمش اثر گذاشته است.
سلام كردم.ايستادم و گفتم:يا رسول الله!مىگويند همسران خويش را طلاق
دادهاى، راست است؟گفت:نه.گفتم:الله اكبر.همان طور كه ايستاده بودم شروع
كردمبه سخن گفتن و مقصودم اين بود سر شوخى را باز كنم.گفتم:يا رسول
الله!ما مردمقريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم،آمديم به اين
شهر و از بختبد،زنان اين شهر بر مردانشان تسلط داشتند.پيامبر از شنيدن اين
جمله تبسمىكرد.به سخن خودم ادامه دادم و گفتم:من قبلا به دخترم حفصه گفته
بودم كه اگرعايشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش.بار ديگر پيغمبر
تبسم كرد. چون ديدم تبسم كرد نشستم،به اطراف نگاه كردم،هيچ چيزى در آنجا به
چشمنمىخورد جز سه تا پوست گوسفند.گفتم:يا رسول الله!دعا كن خداوند به امت
توتوسعه عنايت فرمايد آنچنانكه فارس و روم غرق در نعمتند.پيغمبر كه تكيه
كردهبود فورا نشست، فرمود:اينها دليل لطف خدا نيست.آنها نعمتهاى خويش را
درهمين دنيا از خدا گرفتهاند. گفتم:از گفته خودم پشيمانم.براى من طلب
مغفرت كن. از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست،بدان جهت كه رازى
راحفصه نزد عايشه آشكار كرده بود(نه بدان جهت كه عمر مىپنداشت كه چون
زنانپيغمبر زباندراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مىكردند و پيغمبر در
مقابل آنهاسكوت مىكرد).بعد از يك ماه پيغمبر نزد زنان خويش برگشت.آيه
تخيير نازلشده بود كه هر كدام از همسران رسول خدا از ادامه همسرى ناراضى
هستند پيغمبرآنها را در نهايتخوشى،با كمك فراوان مالى در كارشان آزاد
بگذارد،هر جامىخواهند بروند و با هر كس مىخواهند ازدواج كنند و هر كدام
مايلند با همينوضع فقيرانه بسازند به زندگى با پيغمبر ادامه دهند.همه آنها
در كمال رضايتگفتند:ما خدا و پيغمبر را انتخاب مىكنيم و افتخار همسرى
رسول خدا را از دستنمىدهيم.» (58)
آرى اين است روش اسلام در ميان افراط و تفريطها.همان طور كه گفتيم
اسلامبه خطرات ناشى از روابط به اصطلاح آزاد جنسى كاملا آگاه است.نهايت
مراقبت رادر برخوردهاى زنان و مردان اجنبى دارد.تا حدودى كه منجر به حرج و
فلج نشودطرفدار دور نگه داشتن زنان از مردان است.
اسلام در عين اينكه به زنان اجازه شركت در مساجد را مىدهد دستور مىدهد
بهصورت مختلط نباشد،محلها از يكديگر جدا باشد.مىگويند پيغمبر اكرم در
زمانحيات خويش اشاره كرد كه در ورودى زنان به مسجد از در ورودى مردان مجزا
باشد. روزى اشاره به يكى از درها كرد و فرمود:«لو تركنا هذا الباب
للنساء»يعنى خوب استاين در را به بانوان اختصاص بدهيم. بعدها عمر صريحا
نهى كرد كه مردان از آن دروارد شوند (59) .
و نيز مىگويند:پيغمبر اكرم دستور داد كه شب هنگام كه نماز تمام مىشود
اولزنها بيرون بروند بعد مردها.رسول خدا خوش نمىداشت كه زن و مرد در
حالاختلاط از مسجد بيرون روند،زيرا فتنهها از همين اختلاطها برمىخيزد.
رسول خدا براى اينكه برخورد و اصطكاكى رخ ندهد دستور مىداد مردان ازوسط
و زنان از كنار كوچه يا خيابان بروند (60) .
يك روز رسول خدا در بيرون مسجد بود.ديد مردان و زنان با هم از مسجد
بيرونآمدند.به زنها خطاب كرد و فرمود بهتر اين استشما صبر كنيد آنها
بروند.شما از كناربرويد و آنها از وسط (61) .
فقها به همين مناسبت فتوا مىدهند كه اختلاط مردان و زنان مكروه
است.مرحومآية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى(قدس سره)در عروة الوثقى
فصل اول مساله49 مىگويد:
يكره اختلاط الرجال بالنساء الا للعجائز.
مختلط شدن مردان و زنان مكروه است مگر در مورد پير زنان.
راستى اگر كسى بيمار دل نباشد تصديق مىكند كه راه اسلام راه معتدل و
متعادلىاست. اسلام در عين اينكه نهايت مراقبت را براى پاكى روابط جنسى به
عمل آوردهاست هيچ گونه مانعى براى بروز استعدادهاى انسانى زن به وجود
نياورده استبلكهكارى كرده است كه اگر اين برنامه دور از هر افراط و
تفريطى اجرا شود،هم روحيهها سالم مىماند و هم روابط خانوادهها صميمىتر
و جدىتر مىگردد و هم محيط اجتماعبراى فعاليت صحيح مرد و زن آمادهتر
مىشود.
توصيههاى اخلاقى
در كافى برخى روايات بدين مضمون نقل شده كه توجه مرد به زمين است و
توجهزن به مرد، پس زنان را در حصار خانه قرار دهيد.
خود صاحب كافى معتقد است كه مقصود اين است كه هر چه زودتر آنها را
درحصار ازدواج قرار دهيد.
ولى يك عده روايات ديگر وجود دارد كه ممكن است آنها را توصيه اخلاقى
بهمردان نسبتبه زنان شمرد كه از خطرات تماسهاى مردان با زنان آگاه
باشند.صاحبوسائل اين روايات را بر استحباب حمل كرده است.ما قسمت عمده آنها
را ذكرمىكنيم:
الف.امير المؤمنين على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى چنين توصيه
مىفرمايد:
و اكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن،فان شدة الحجاب ابقى عليهن،وليس
خروجهن باشد من ادخالك عليهن من لا يوثق به عليهن و ان استطعت انلا يعرفن
غيرك فافعل (62) .
تا مىتوانى كارى كن كه زن تو با مردان بيگانه معاشرت نداشته باشد.هيچ
چيز بهتراز خانه زن را حفظ نمىكند.همان طور كه بيرون رفتن آنان از خانه و
معاشرت بامردان بيگانه در خارج خانه برايشان مضر و خطرناك است،وارد كردن تو
مردبيگانه را بر او در داخل خانه و اجازه معاشرت در داخل خانه نيز مضر و
خطرناكاست.اگر بتوانى كارى كنى كه جز تو مرد ديگرى را نشناسند چنين كن.
اين يك توصيه اخلاقى است.علماى اسلام اين جمله را به شكل يك
توصيهاخلاقى تلقى كردهاند.اگر ما بوديم و چنين تعبيراتى،بدون شك آنچه
استنباط مىشدبيش از«توصيه اخلاقى»بود،بلكه بيش از لزوم ستر وجه و كفين
بود،آنچه استنباط مىشد همان است كه ما از آن به حبس زن در خانه تعبير
كردهايم.ولى علت اينكه فقهابه مضمون چنين جملهها فتوا ندادهاند ادله
قطعى ديگر از آيات و روايات و سيرهمعصومين بر خلاف مفاد ظاهر اين تعبيرات
است و به اصطلاح ظاهر اين جملهها«معرض عنه»اصحاب است.لهذا اين جملهها
حمل به توصيه اخلاقى شده است وارزش اخلاقى دارد نه فقهى.
آنچه فقها از امثال اين جملهها استنباط كردهاند اين است كه اين گونه
جملههاارشاد به حقيقتى روحى و روانى در روابط دو جنس است و شك نيست كه
حقيقتى رابيان مىكند. رابطه زن و مرد اجنبى سختخطرناك است،گلى است كه
پيلان بر آنمىلغزند.
آنچه اسلام لااقل به صورت يك امر اخلاقى توصيه مىكند اين است كه تا
حدممكن اجتماع مدنى غير مختلط باشد.
جامعه امروز زيانهاى اجتماع مختلط را به چشم خود مىبيند.چه لزومى دارد
كهزنان فعاليتهاى خود را به اصطلاح«دوش به دوش»مردان انجام دهند.آيا اگر
در دوصف جداگانه انجام دهند نقصى در فعاليت و راندمان كار آنان رخ مىدهد؟
اثر اين دوش به دوشىها اين است كه هر دو همدوش را از كار باز مىدارد
وهر يك را به جاى توجه به كار متوجه«همدوش»مىكند،تا آنجا كه غالبا
اينهمدوشيها به هماغوشى منتهى مىگردد.
ب.حديثى است از حضرت زهرا عليها السلام.هر چند فقها بدين حديث
استنادنمىكنند اما مىتواند توجيه صحيحى داشته باشد.
خلاصه حديث اين است:
«روزى رسول خدا از مردم پرسيدند:چه چيز براى زن از هر چيز بهتر
است؟كسىنتوانست پاسخ بگويد.حسن بن على عليه السلام كودك و در مجلس حاضر
بود.قصه رابراى مادرش زهرا سلام الله عليها نقل كرد.زهرا فرمود:از همه چيز
بهتر براى زناين است كه مرد بيگانهاى را نبيند و مرد بيگانهاى هم او را
نبيند.» (63)
اين حديث نيز توصيه اخلاقى است و ارجحيت دور بودن زن و مرد را
بيانمىكند.ما قبلا گفتهايم تمام ترخيصهاى اسلامى در اين زمينه به خاطر
جلوگيرى ازحرج و مضيقه است. ارجحيت اخلاقى پوشش،دور بودن زن و مرد،وجود
حريم ميانآندو در حدود امكان سر جاى خود باقى است.
ج.رسول اكرم به على عليه السلام فرمود:«يا على اول نظرة لك و الثانية
عليك لا لك» (64) يعنى اولين نگاه مفت تو است،اما نگاه دوم به
زيانت مىباشد نه به سودت.
در اينكه اين حديث در مقام بيان حكم استيا در مقام بيان اثرى كه طبعا
در نگاههست اختلاف نظر است.برخى مانند محقق صاحب شرايع و علامه حلى
گفتهاند اينحديث متعرض حكم نظر است.مفاد حديث اين است كه نگاه اول جايز
است و نگاهدوم حرام.بعضى ديگر گفتهاند مقصود اين است كه نگاه عمدى مطلقا
حرام است.نگاهاول از آن نظر جايز است كه عمدى نيست.
ولى حقيقت اين است كه اين حديث در مقام توصيه ترك نظر شهوانى و
تلذذىاست كه قطعا حرام است و از محل بحثخارج است.اين حديث مىخواهد اين
مطلبرا بگويد كه انسان چشمش به زنى مىافتد و احيانا خوشش مىآيد مىخواهد
بار دومنگاه كند و لذت ببرد.نوبت اول چون تلذذ غير عمدى است مانعى
ندارد،اما نوبت دومچون به قصد تلذذ است جايز نيست.
د.امام صادق فرمود:«النظر سهم من سهام ابليس مسموم و كم نظرة
اورثتحسرةطويلة» (65) يعنى نگاه كردن تيرى است زهر آلود از
ناحيه شيطان.چه بسيارند نگاههايىكه بعدها حسرتها و تاسفهاى طولانى به
دنبال خود آوردهاند.
در حديث ديگر آمده است:«زنا العينين النظر» (66) يعنى زناى
دو چشم نگاه است.
اين دو حديث نيز ناظر به نگاههاى شهوت آلود است،و ممكن است توصيهاخلاقى
باشد به احتياط.
نه حبس و نه اختلاط
از آنچه مجموعا بيان شد معلوم گشت آنچه اسلام مىگويد نه آن چيزى است
كهمخالفان اسلام،اسلام را بدان متهم مىكنند،يعنى محبوسيت زن در خانه،و نه
نظامىاست كه دنياى جديد آن را پذيرفته است و عواقب شوم آن را مىبيند،يعنى
اختلاطزن و مرد در مجامع.
حبس كلى زن در خانه،نوعى مجازات بود كه به طور موقت در اسلام براى
زنانبدكار مقرر شد:
و اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان
شهدوافامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا
(67) .
زنانى از شما كه مرتكب زنا مىشوند چهار شاهد بر آنان بگيريد.اگر چهار
شاهدشهادت دادند(به ترتيبى كه به تفصيل در سنتبيان شده و فقه متصدى آن
است) آنان را در خانه حبس كنيد تا عمرشان به پايان رسد يا خدا راه ديگرى
برايشانمعين كند.
مفسران مىگويند:مقصود از«راه ديگر»اشاره بدين است كه اين حكم موقتاست
و در آينده حكم ديگرى براى آنان خواهد آمد.آيه 2 از سوره نور كه حكم زانى
وزانيه را بيان كرده است همان است كه اين آيه با اشاره آن را وعده داده
است.
مقصود اين است كه اسلام با اختلاط مخالف است نه با شركت زن در مجامع و
لو باحفظ حريم.
اسلام مىگويد:نه حبس و نه اختلاط بلكه حريم.سنت جارى مسلمين از
زمانرسول خدا همين بوده است كه زنان از شركت در مجالس و مجامع منع
نمىشدهاند ولىهمواره اصل«حريم»رعايتشده است.در مساجد و مجامع،حتى در
كوچه و معبر،زن با مرد مختلط نبوده است.شركت مختلط زن و مرد در برخى
مجامع،مانند برخىمشاهد مشرفه كه در زمان ما محل ازدحام فوق العاده است،بر
خلاف مرضى شارعمقدس اسلام است.
فتواها
تا اينجا ادله موافق و مخالف پوشش و نظر و هم روش دقيق و معتدل اسلام
درمجموع روابط زنان و مردان طبق مدارك كتاب و سنت روشن شد و معلوم شد
ادلهمزبور عدم وجوب ستر وجه و كفين را مدلل مىسازد و هم جايز بودن نگاهى
را كه ازروى تلذذ نباشد و ريبهاى هم در كار نباشد تقويت مىكند.
اكنون بايد ببينيم فتواها چيست؟هر كس مىخواهد بداند علماى اسلام از
صدراول تا كنون در اين دو مساله مهم چگونه فتوا دادهاند.
اولا نظر فقهاى اسلام درباره پوشش وجه و كفين چيست؟و ثانيا درباره نظر
چهنظرى دارند؟
در اينكه پوشيدن وجه و كفين لازم نيست ظاهرا در ميان تمام علماى
اسلامىاعم از شيعه و سنى اختلافى نيست.فقط يك نفر از علماى اهل تسنن به
نام ابو بكر بنعبد الرحمن بن هشام نظر مخالف دارد،آنهم معلوم نيست كه نظرش
در مورد نماز استيا در مورد نامحرم.
درباره چهره هيچ گونه اختلافى نيست،احيانا بعضى از علما درباره دستها تا
مچ ويا درباره پاها تا ساق اختلاف كردهاند كه آيا جزء استثنا هستيا نيست.
در ميان مسائل فقهى شايد كمتر مسالهاى اينچنين پيدا شود كه اين گونه
مورد اتفاق نظر ميان علماى اسلام اعم از شيعه و سنى بوده باشد.
پيش از آنكه نقل اقوال كنيم دو مطلب بايد ذكر شود:يكى اينكه مساله پوشش
رافقها در دو جا طرح مىكنند.يكى در باب نماز،از باب اينكه در نماز واجب
است كهزن تمام بدن خويش را بپوشاند،خواه نامحرمى وجود داشته باشد و يا
وجود نداشتهباشد.در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا وجه و كفين هم در
نماز بايد پوشيده باشديا نه؟ديگر در باب نكاح،به ناسبتبحث از اينكه
خواستگار تا چه حدودى حقدارد به زن مورد نظر خود نگاه كند.در اينجا نيز
معمولا يك بحث كلى درباره پوششو يا درباره جواز و عدم جواز نظر مىشود.
عليهذا از نظر فقه دو نوع«ستر»داريم:ستر صلاتى،يعنى پوششى كه در نماز
بايدبه كار برده شود كه البته شرايطى دارد از قبيل اينكه پاك باشد،غصبى
نباشد و غيره.وستر غير صلاتى كه در مقابل مردان بيگانه بايد رعايتشود و
شرايط خاص نماز راندارد.بعدا خواهيم گفت كه ظاهرا اختلافى نيست در اينكه
ستر صلاتى و غير صلاتىاز نظر مقدار و حدود پوشش با هم تفاوت ندارند.
مطلب دوم اينكه فقها اصطلاحى دارند،مىگويند:بدن زن جز چهره و دو
دست«عورت»است. ممكن است اين تعبير در نظر بعضيها زننده جلوه كند روى اين
جهتكه بگويند: «عورت»يعنى يك چيز زشت و مستقبح.آيا از نظر فقه اسلامى بدن
زنجز چهره و دو دستيك چيز زشت و مستقبح است؟!
پاسخ اين است كه كلمه«عورت»به معنى يك چيز زشت و مستقبح نيست.لهذا
بههر امر زشت و قبيحى«عورت»گفته نمىشود و متقابلا كلمه«عورت»در
مواردى بهكار برده مىشود كه هيچ گونه مفهوم قبح و زشتى ندارد.
مثلا در قرآن كريم در داستان غزوه احزاب كه اشاره به بهانه جويى
برخىضعيف الايمانها مىكند مىفرمايد: و يستاذن فريق منهم النبى و يقولون
ان بيوتنا عورة وما هى بعورة ان يريدون الا فرارا (68) يعنى يك
دسته از آنان از پيغمبر اجازه مراجعتمىخواهند و مىگويند خانههامان
بىحفاظ است،حصار كافى ندارد و حال آنكهخانههاشان بىحفاظ نيست،جز فرار
قصدى ندارند.
در اينجا كلمه«عورت»در مورد خانه به اعتبار بىحفاظ بودن آن به كار
رفته است و بديهى است كه هيچ گونه مفهوم قبح و زشتى در اينجا وجود ندارد.در
آيه 58سوره نور كه قبلا تفسير شد سه وقتخلوت(قبل از نماز صبح،نيمروز،بعد
از نماز عشاء) به اعتبار اينكه افراد در اين وقت لباسها را از تن بيرون
مىآورند و حفاظى ندارند بهنام«سه عورت»خوانده شده است.
صاحب مجمع البيان كه از لحاظ شكافتن معانى لغتها در ميان مفسران بىنظير
و درميان غير مفسران كم نظير است در ذيل آيه13 سوره احزاب آنجا كه لغت را
معنىمىكند مىگويد:
و العورة كل شىء يتخوف منه فى ثغر او حرب.و مكان معور و دار معورة
اذالم تكن حريزة.
عورت به هر چيز آسيب پذير كه مورد نگرانى است گفته مىشود،از قبيل
نقاطسرحدى و يا يك امر مربوط به جنگ.مكان معور و خانه معور يعنى خانهاى
كهاستحكام ندارد و آسيب پذير است.
پس معلوم مىشود اين تعبير فقهى مشتمل بر نوعى تحقير نمىباشد.به زن از
آنجهت«عورت»گفته مىشود كه مانند خانهاى بىحصار است و آسيبپذير
مىباشد وبايد در حصار و پوشش قرار گيرد.
اكنون برويم بر سر نقل اقوال فقها.علامه در تذكرة الفقهاء كتاب الصلاة
مىفرمايد:
«جميع بدن زن عورت است جز چهره،به اجماع جميع علما در جميع شهرها
جزابوبكر بن عبد الرحمن بن هشام كه تمام بدن زن را عورت دانسته است و سخن
او بهحكم اجماع مردود است.از نظر علماى ما(شيعه)دو دست تا مچ نيز مانند
چهرهاست و عورت نيست.مالك بن انس و شافعى و اوزاعى و سفيان ثورى كه در
اينجهتبا علماى شيعه هم عقيدهاند زيرا ابن عباس در تفسير سخن خدا: و لا
يبدينزينتهن الا ما ظهر منها وجه و كفين را تواما جزء استثنا شمرده
است.اما به عقيدهاحمد حنبل و داود ظاهرى كفين بايد پوشيده شود.و سخن ابن
عباس كافى استدر رد سخن آنها.»
علامه بعد سخن خود را درباره قدمين ادامه مىدهد كه آيا بايد پوشيده
بماند يانه؟
چنانكه ملاحظه مىشود فقهاى اسلام در باب ستر صلاتى به آيه سوره نورتمسك
مىكنند كه مربوط به نماز نيست،زيرا آنچه در نماز لازم است پوشيده شودهمان
است كه در مقابل نامحرم بايد پوشيده شود و شايد اگر بحثى باشد در اين
استكه آيا در نماز،زايد بر آنچه در مقابل نامحرم بايد پوشيده شود لازم است
پوشيده شوديا نه؟اما در اينكه آنچه در نماز لازم نيست پوشيده شود،بحثى
نيست.
ابن رشد،فقيه و طبيب و فيلسوف معروف اندلسى،در كتاب بداية المجتهد
(69) مىگويد:
«عقيده اكثر علما بر اين است كه بدن زن جز چهره و دو دست تا مچ،عورت
است.
ابو حنيفه معتقد است كه قدمين نيز عورت شمرده نمىشود.و ابو بكر بن عبد
الرحمنبن هشام معتقد است كه تمام بدن زن بلا استثناء عورت است.»
در كتاب الفقه على المذاهب الخمسة (70) تاليف شيخ جواد مغنيه
مىگويد:
«علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه بر هر يك از زن و مرد لازم است آنچه را
درخارج نماز بايد بپوشد در حال نماز هم بايد بپوشد.اختلاف در اين است كه
آيا درنماز مقدارى زايد بر آنچه در خارج نماز بايد پوشيده شود لازم است
پوشيده شوديا نه؟آنچه در زن مورد بحث است اين است كه آيا وجه و كفين يا
مقدارى از آنها درنماز لازم است پوشيده شود-با آنكه در خارج نماز لازم
نيست-يا لازم نيست؟وآنچه در مورد مرد بحث است اين است كه آيا زياده بر ما
بين ناف و زانو لازم استدر نماز پوشيده شود؟»
آنگاه چنين مىگويد:
«به عقيده علماى شيعه اماميه بر زن در حال نماز همان قدر واجب استبپوشد
كهدر غير نماز بايد از نامحرم بپوشد...»
نقل سخنان علما در اين زمينه به طول مىانجامد.علماى گذشته در كتابهاى
خوداگر بحث كردهاند به همين گونه نظر دادهاند كه گفته شد.معمولا فقها
مساله پوشش رادر باب«صلاة»و مساله نظر را در باب«نكاح»متعرض شدهاند.
عجيب اين است كه بعضى از بزرگان فقهاى معاصر پنداشتهاند كه عقيده علامه
درتذكره اين است كه پوشيدن چهره واجب است (71) ،و اين اشتباه
است.علامه در تذكره درمساله«جواز نظر»با ديگران اختلاف دارد-چنانكه خواهيم
گفت-نه در مسالهپوشش.
اما مساله جواز و عدم جواز نظر:علامه در تذكرة الفقهاء كتاب النكاح
مىگويد:
«نظر مرد به زن يا به واسطه حاجت و ضرورت است(مانند كسى كه قصدخواستگارى
دارد)يا حاجت و ضرورتى در كار نيست.اگر حاجت و ضرورت دركار نيست نظر به غير
وجه و كفين جايز نيست.اما وجه و كفين،اگر خوف فتنه دركار است نظر به آنها
نيز جايز نيست و اگر خوف فتنه در كار نيستبه عقيده شيخطوسى مانعى ندارد
ولى مكروه است.اكثر شافعيه نيز همين عقيده را دارند ولى بهعقيده بعضى از
شافعيه نظر به وجه و كفين حرام است.»
علامه پس از آنكه ادله اين عده از شافعيه را نقل مىكند مىگويد:«به
عقيده مننيز نظر بر وجه و كفين حرام است.»
محقق در شرايع مىگويد:نظر به چهره و دو دستيك بار جايز است و تكرارش
جايز نيست. شهيد در لمعه و علامه در بعضى كتابهايش همين عقيده را
انتخابكردهاند.
مجموعا در باب نظر بر وجه و كفين سه قول است:
الف. ممنوعيت مطلقا. علامه در تذكره و چند نفر معدود ديگر و از آن
جملهصاحب جواهر اين عقيده را انتخاب كردهاند.
ب.جواز نظر يك نوبت و ممنوعيت تكرار نظر.محقق در شرايع و شهيد اول
درلمعه و علامه در بعضى ديگر از كتبش تابع اين نظرند.
ج.جواز مطلقا.شيخ طوسى،كلينى،صاحب حدائق،شيخ انصارى،نراقى درمستند و
شهيد ثانى در مسالك اين نظر را تاييد مىكنند.شهيد ثانى در مسالك اين
قولرا تاييد و ادلهاى كه شافعيه بدان تمسك كردهاند و مورد پسند علامه
واقع شده استرد مىكند ولى در آخر مىگويد:«شك نيست كه قول به تحريم،طريق
احتياط وسلامت است.»
تا اينجا عقيده قدماى علماى اسلام را درباره پوشش و هم درباره نظر ذكر
كرديم. اما علماى متاخر:
مرحوم آية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى در عروة الوثقى راجع به
مسالهپوشش در غير نماز مىگويد:
«بر زن واجب است تمام بدن خويش را جز وجه و كفين از غير محارم بپوشد.»
(72)
درباره مساله نظر مىگويد:
«بر مرد جايز نيست نظر به زن اجنبى،همچنانكه بر زن جايز نيست نظر به
مرداجنبى. جماعتى وجه و كفين را استثنا كرده گفتهاند مطلقا نظر بر آنها
جايز است. بعضى ديگر گفتهاند نظر يك بار جايز است و بيش از يك بار جايز
نيست.احوطممنوعيت است مطلقا.» (73)
اما فقهاى متاخر و معاصر غالبا در اين دو مساله از اظهار نظر صريح
دررسالههاى عمليه خوددارى كردهاند و معمولا طريق احتياط مىپويند.
در ميان علماى متاخر و معاصر،حضرت آية الله حكيم دامتبركاته در
رسالهمنهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله سوم،فتواى صريح دارند و
وجه و كفينرا صريحا استثنا مىكنند.ايشان مىفرمايند:
«جايز است نظر به كسى كه قصد تزويج او را دارد. همچنين جايز است نظر به
زناناهل ذمه-به شرط عدم تلذذ- و همچنين زنان بىپروا كه نهى آنها اثر
ندارد- بهشرط عدم تلذذ- و همچنين زنانى كه به وجهى محرم مىباشند.و نظر به
غير اينهاحرام است مگر بر چهره و دو دست تا مچ، آنهم به شرط عدم تلذذ.»
حس احتياط
بىگمان حس احتياط يكى از موجبات پرهيز از فتواى به جواز نظر و عدم
لزومپوشش است. هر كسى در وجدان خود مىداند كه دو خصيصه يكى در مرد و يكى
درزن وجود دارد.در زن علاقه شديد به تبرج و خودآرايى و خودنمايى،و در مرد
هوسچشم چرانى و نظربازى.به قول مجله توفيق:اينكه شعرا زن را
به«سرو»تشبيهكردهاند نه از جهت اعتدال قامت استبلكه از اين جهت است كه
زن مانند سروتابستان و زمستان ندارد،زمستان و تابستان برهنه و عريان بيرون
مىآيد و از آسيبسرما باكش نيست.
در مورد صفتخودنمايى زنان و خصيصه چشم چرانى مردان،ويل
دورانتمىنويسد:
«در ميان اعمال انسانى عجيبتر از اين نيست كه مردان پيرانه سر به دنبال
زنانبيفتند و زنان تا دم گور آماده معشوق شدن و محبوب بودن باشند.در رفتار
انسانىامرى پايدارتر و ثابتتر از نگاه مردان به زنان نيست.ببين اين جانور
مكار چگونهمراقب شكار خويش است در حالى كه خود را به خواندن روزنامه مشغول
داشتهاست.گوش به گفتارش فرا دار و ببين كه چگونه درباره صيد جاودانى
اوست.خيالو تصورش را در نظر آر كه چگونه پروانهوار به دور شمع
مىچرخد،چرا؟اين امر چگونه صورت مىگيرد؟ريشههاى اين ميل عميق در چيست و
چه مراحلى رامىپيمايد تا به مرحله شكوه و جنون فعلى خود مىرسد؟»
آرى اين حقيقت را كه گفتيم نمىتوان از نظر دور داشت و از طرفى مىدانيم
كهاصل عفاف و تقوا به طور قطع يكى از اصول مسلم اسلام و از پايههاى
قوانين اجتماعمنزلى است.
كتمان يا اظهار؟
روى همين حساب در اين مساله عملا دو جريان مخالف به وجود آمده است. يكى
اينكه صاحبان فتوا در عصر اخير با مشاهده اوضاع و احوال موجود سخت درعمق
وجدان خود مىترسند كه فتوا به عدم وجوب ستر وجه و كفين و عدم حرمت نظربر
وجه و كفين بدهند، لهذا طريق سلامت مىپويند و با يك«الاحوط»خود را
نجاتمىدهند.
جريان دوم اين است كه بعضى ديگر را عقيده اين شده كه هر چند از نظر
حقيقت وواقع، مطلب همين است ولى با ملاحظات عصر و زمان كه مردم دنبال بهانه
مىگردندكه قيود عفاف را به هر شكل و به هر صورت دور بريزند بايد قسمتى از
واقعيات راكتمان كرد كه موجب بهانه نشود.
درست است كه اسلام پوشش چهره و دو دست را واجب نكرده است ولى نبايداين
را به مردم گفت زيرا با شنيدن اين مطلب نه تنها چهره و دستها را
نمىپوشند،سر وسينه و پاها تا بالاى زانو را هم نخواهند پوشيد.
اينجاست كه فلسفه«كتمان»و محافظهكارى پا به ميان مىنهد.فلسفه
كتماناختصاص به اين مساله ندارد،عدهاى نظير اين عقيده را در باب استماع
اخبار راديو وخريد و فروش آن نيز داشتند.
پس از انتشار كتاب داستان راستان يكى از علماى خوزستان نامهاى به
مننوشت.اين مرد عالم ضمن اينكه از اين كتاب تجليل كرده آن را بسيار
سودمندتشخيص داده بود و اعتراف كرده بود كه همه داستانها را با اصل تطبيق
كرده درستيافته است پيشنهاد كرده بود كه دو تا از داستانها را بردارم زيرا
مورد سوء استفاده واقعمىشود:
يكى داستان تقسيم كار كه مربوط به جريان تقسيم كردن رسول خدا
كارهاىخانه را ميان حضرت امير عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام
است.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كارهاىبيرون را به على و كارهاى
داخلى را به زهرا واگذار مىكند و حضرت زهرا در نبودنحضرت امير بعضى از
كارهاى خارجى آن حضرت را به عهده مىگيرد.
يكى ديگر داستان«حتى بردهفروش»كه جملهاى دارد رسول خدا در مذمتبرده
فروشى.
اين مرد عالم به من توصيه كرده بود اين دو داستان را در عين اينكه اصل و
اساسدارد از آن كتاب بردارم زيرا داستان اولى موجب سوء استفاده كسانى
مىشود كهمعتقدند زن مىتواند از منزل بيرون برود و داستان دوم مورد سوء
استفاده مخالفانبردگى مىشود.
من منكر اين اصل كلى نيستم كه احيانا اگر گفتن حقيقتى سبب انحراف مردم
ازآن قيقتبشود نبايد گفت،زيرا گفتن براى ارشاد مردم به حقيقت است نه براى
اينكهوسيله دور شدن از حقيقتبشود.البته كتمان حقايق حرام است.قرآن
كريممىفرمايد:
ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس
فىالكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون (74) .
كسانى كه حقايق فرود آمده از جانب ما را پس از آنكه ما گفته و بيان
كردهايم كتمانمىكنند خدا و هر لعنت كنندهاى آنان را لعنت مىكند.
لحن آيه فوق العاده شديد است.قرآن كريم در كمتر موضوعى به اندازه اين
موضوع با چنين لحن شديد و خشمناكى سخن گفته است.
در عين حال من معتقدم مقصود اين است كه مردم حقايق را به خاطر منافع
خودكتمان نكنند ولى اينكه حقيقت را به خاطر خود حقيقت(و البته در شرايط
محدود وموقت و معينى براى فرار از سوء استفاده)اظهار نكنيم مشمول اين آيه
نيست.بهعبارت ديگر دروغ گفتن حرام است اما راست گفتن هميشه واجب نيستيعنى
احيانادر مواردى بايد سكوت كرد.
من معتقدم اين گونه مصلحت انديشىها اگر بر مبناى مصالح واقعى حقايق
باشد نهبر مبناى حفظ منافع افراد و اشخاص و اصناف و طبقات،مانعى ندارد.
اما سخن در اين است كه مصلحت انديشىهايى از قبيل فتوا ندادن به جواز
خريدو فروش راديو يا به عدم وجوب پوشيدن چهره و دو دست آيا يك مصلحت
انديشىصحيح و عاقلانه است و نتيجه صحيح مىدهد يا خير؟آيا واقعا جريان امر
اين استكه طبقهاى از زنان چهره و دو دستخود را مىپوشند و با گفتن اين
حقيقت چهره ودستها و سپس تمام بدن را عريان خواهند كرد؟يا جريان امر بر عكس
است،يعنىبسيارى از مردها و زنها خيال مىكنند كه از نظر مذهبى اساس كار
اين است كه چهرهزن گشوده نباشد و وقتى كه چهره گشوده شد كار گذشته است(آب
كه از سر گذشت چهيك نى و چه صد نى)و از طرف ديگر پوشيدن چهره را غير عملى
و از نظر منطقغير قابل دفاع مىبينند و هيچ فلسفه و استدلالى هم
نمىتوانند براى آن ذكر كنند،ازاين رو از سر تا پا لخت مىشوند.
عقيده بعضى از كارشناسان اجتماعى اين است كه علت اين افراط و بىبند و
بارىتوهمهاى غلطى است كه اجتماع درباره حجاب داشته است.علت اين بوده كه
حقايقگفته نشده است. اگر همان طور كه اسلام خود گفته است گفته مىشد كار
به اينجاها كهكشيده است كشيده نمىشد.اينجا از آن جاهاست كه بايد گفت:«از
پاپ كاتوليكترنبايد بود»،«كاسه از آش گرمتر صحيح نيست».
قرآن كريم در سوره حجرات مىفرمايد: يا ايها الذين امنوا لا تقدموا بين
يدى الله ورسوله (75) يعنى اى مؤمنين!از خدا و رسول خدا جلو
نيفتيد.مقصود از جلو افتادن ازخدا و پيغمبر اين است كه كار ديندارى و مقدس
مآبى را به جايى مىرسانيم كه خدا و رسول نگفتهاند و بخواهيم از پيغمبر هم
جلوتر حركت كنيم.
امير المؤمنين على عليه السلام مىفرمايد:
ان الله حدد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تتركوها و سكت عن
اشياءلم يسكت عنها نسيانا فلا تتكلفوها (76) .
خداوند حدود و مرزهايى قرار داده است،از آنها تجاوز نكنيد(محرماتى قرار
دادهآنها را نقض نكنيد)،و واجبات و فرايضى قرار داده آنها را ترك نكنيد،و
دربارهبعضى چيزها سكوت كرده است(نه آنها را حرام كرده و نه واجب)،اين سكوت
ازروى فراموشى نبوده استبلكه خواسته استشما در آن موارد آزاد
باشيد،پسشما خود را در آن زمينهها به تكلف و مشقت نيندازيد و از پيش خود
براى خود بهنام دين و خدا تكليف درست نكنيد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى كه در جامع الصغير نقل
كرده است مىفرمايد:
ان الله يحب ان يؤتى رخصه كما يكره ان يؤتى معصيته.
خداوند همان طور كه ناخوش مىدارد آنچه را نهى كرده است مردم انجام
دهنددوست دارد آنچه را اجازه داده است و بلا مانع شمرده مردم آن را همان
طور بلا مانعتلقى كنند;از پيش خود چيزى را كه خداوند ممنوع نكرده است
ممنوع نشمارند.
اين حديثبدين عبارت نيز نقل شده است:
ان الله يحب ان يؤخذ برخصه كما يحب ان يؤخذ بعزائمه.
خداوند دوست دارد هر چيزى را كه مباح قرار داده است و رخصت فرموده مردم
آنرا مباح شمارند همچنانكه دوست دارد هر چه را نهى كرده است ناروا به
شمارآورند.
ممكن است نظر من اشتباه باشد.مكرر گفتهام كه در اين گونه مسائل كه
مسالهفرعى است هر كس بايد فتواى مرجع تقليد خود را بخواهد و عمل كند.ولى
از نظرآنچه به نام مصلحت انديشى عنوان مىشود كه مىگويند مصلحت نيست گفته
شودهر چند حقيقتباشد،عقيده من بر خلاف اين مصلحت انديشى است.من مصلحت رادر
گفتن حقيقت مىدانم.آنچه مصلحت ايجاب مىكند جز اين نيست كه بايد اين
خيالرا از سر زنان امروز خارج كنيم كه مىگويند حجاب در عصر حاضر غير عملى
است; ثابت كنيم كه حجاب اسلامى كاملا منطقى و عملى است.
ثانيا كوشش كنيم كه در فعاليتهاى
فرهنگى،اجتماعى،بهداشتى،واحدهاىاختصاصى براى زنان به وجود آوريم و با
فعاليتهاى مختلط و واحدهاى مختلط كهتقليد احمقانهاى از اروپاييان است
مبارزه كنيم.تنها در اين صورت است كه زنانشخصيت واقعى خود را باز خواهند
يافت و به نام آزادى و مساوات ابزار و بازيچه واحيانا وسيله اطفاء شهوت
مردان قرار نخواهند گرفت.
دو مساله ديگر
دو مساله ديگر در باب معاشرت زن و مرد باقى مانده كه بد نيست آنها را
نيزبررسى كنيم. يكى مساله شنيدن صداى زن است و ديگر مساله دست دادن با
اوست.
در مساله اول ظاهرا مسلم است كه شنيدن صداى زن در صورتى كه تلذذ و
ريبهدر كار نباشد جايز است.مرحوم آية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى
درعروة الوثقى باب نكاح،فصل اول،مساله39 مىفرمايد:
لا باس بسماع صوت الاجنبية ما لم يكن تلذذ و لا ريبة من غير فرق بين
الاعمىو البصير و ان كان الاحوط الترك فى غير مقام الضرورة،و يحرم عليها
اسماعالصوت الذى فيه تهييج للسامع بتحسينه و ترقيقه.قال تعالى: فلا
تخضعنبالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض .
شنيدن صداى زن در صورتى كه تلذذ و ريبه نباشد جايز است ولى در عين
حالمادامى كه ضرورتى نيست ترك آن بهتر است.و بر زن حرام است كه بخواهد
صوتخود را نازك كند و نيكو سازد به طورى كه تحريك آميز باشد،چنانكه خداى
متعالدر قرآن خطاب به زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مىفرمايد:در حرف زدن صدا را نازك ومهيج نكنيد كه موجب طمع بيمار دلان
گردد.
مساله جواز استماع صداى زن جزء مسلمات است و دليل آن سيره قطعى
بينمسلمين و ضرورى بودن و مخصوصا سيره قطعى تاريخى رسول خدا و ائمه
اطهاراست.
علاوه بر اين،مفهوم آيه مذكور اين است كه حرف زدنى كه در آن كرشمه و
نازبه كار نرود جايز است;يعنى خود اين آيه دليل بر جواز همسخن شدن زن و مرد
اجنبىاست.
تنها شهيد اول است كه در لمعه مىفرمايد:«و يحرم سماع صوت الاجنبية»و
بعضى ازفقهاى معاصر احتمال دادهاند كه خطايى از نساخ رخ داده است و
مثلا«لا يحرم»را«يحرم»نوشتهاند.
در مورد مساله دوم شكى نيست كه حتى در صورتى كه تلذذ و ريبه هم نباشددست
دادن زن و مرد اجنبى جايز نيست مگر اينكه جامهاى حائل باشد ماننددستكش.در
اين مساله،هم در روايات و هم در فتاواى فقها اتفاق كلمه مىباشد.دربعضى از
روايات علاوه بر اينكه قيد شده كه مصافحه بدون حائل نباشد،اضافه شده
كهبايد دست را فشار ندهند.مرحوم سيد در عروة الوثقى بعد از مساله پيش
مىفرمايد:
لا يجوز مصافحة الاجنبية.نعم لا باس بها من وراء الثوب.
دست دادن با زن بيگانه جايز نيست ولى اگر جامهاى حائل باشد مانعى
ندارد.
بديهى است كه جايز بودن دست دادن با زن بيگانه در صورت حائل بودن جامه
يادستكش، مشروط به اين است كه تلذذ و ريبهاى در كار نباشد،اما اگر تلذذ و
ريبه دركار باشد همان طور كه بعضى از فقهاى ديگر در حاشيه عروة يادآورى
كردهاند قطعاحرام است.
پاسخهاى استاد به نقدهايى بر كتاب مساله حجاب
توضيح:[در هر نقد و پاسخى ابتدا متن كتاب مساله حجاب با ذكر صفحه
آنمطابق با همين مجلد از«مجموعه آثار»آورده شده،سپس نقد آن متنكه با
دايره سياه آغاز مىشود و با حروف ريزتر است قرار گرفته است. آنگاه پاسخ
استاد شهيد ذكر گرديده است كه با مربع تو خالى آغازمىشود و با حروف سياه و
عرض كمتر مىباشد.]
صفحه 382
آيا اسلام طرفدار پردهنشينى زن است همچنانكه لغت«حجاب»بر اين
معنىدلالت مىكند،يا اسلام طرفدار اين است كه زن در حضور مرد بيگانه بدن
خود رابپوشاند بدون آنكه مجبور باشد از اجتماع كنارهگيرى كند؟و در صورت
دوم حدودپوشش چقدر است؟آيا چهره و دو دست تا مچ نيز بايد پوشيده شود يا
ماوراى چهره ودو دستبايد پوشيده شود اما چهره و دو دست تا مچ پوشيدنش لازم
نيست؟و در هرحال،آيا در اسلام مسالهاى به نام«حريم عفاف»وجود دارد يا
نه؟يعنى آيا در اسلاممساله سومى كه نه«پرده نشينى»و«محبوسيت»و
نه«اختلاط»باشد وجود دارد ياخير؟و به عبارت ديگر آيا اسلام طرفدار جدا
بودن مجامع زنان و مردان استيا نه؟
اسلام همان طورى كه مؤلف در فصل توصيههاى اخلاقى اعتراف كرده است
طرفدارستر تنها نيستبلكه لااقل در حد يك توصيه اخلاقى دستور پرده نشينى هم
داده است و مؤلفدر طرح بحث در اينجا چنين ايهام فرموده است كه اسلام فقط
طرفدار ستر است و بس.
پاسخ آنچه در بحث توصيههاى اخلاقى آمده و ما از مجموع ادله استنباط
كردهايم،حريم و عدم اختلاط است نه پرده نشينى،و بينهما بون بعيد.
صفحه383
تاريخچه حجاب:
×آيا در ميان ملل ديگر قبل از اسلام حجاب بوده است؟
×وضع حجاب در جاهليت عرب
×حجاب در قوم يهود
×حجاب در ايران باستان
×حجاب در هند
اين بخش متضمن فائدهاى نيست.سخنان نادرستى در آن از چند مورخ نقل
شدهاست و بعد اشاره شده كه نادرست است.اين سخن ايجاد شبهه براى عوام
مىكند و بحث درآنها براى كسانى كه نوشتههاى راسل و ويل دورانت و نظاير
آنها را نخواندهاند مفيد نيست وشايد مضر هم باشد.اين گونه بحثها فقط به
درد همان كسانى مىخورد كه قبلا به شبهههابرخورد كردهاند يا در معرض
برخورد به آنها مىباشند،مانند همان انجمن مهندسين،و لهذانشر آنها براى
عموم غلط است.
پاسخ.
ايراد وارد نيست.تنها امثال ما هستيم كه براى اينكه زحمتيك تكليفمتوجه
ما نشود سر خود را زير برف كردهايم كه جايى را نبينيم.اين سخنان هرروز در
صدها هزار نسخه در مجلات و جرايد به صورت زنندهاى نقل مىشود(علاوه بر خود
آن كتابها).خواجه حافظ هم آنها به گوشش خورده است.يكعده افراد خاص كه
اوضاع به هر طرف مىچرخد تغييرى در آنها پيدا نمىشودنمىتوانند ملاك واقع
شوند.
صفحه 385
اطلاع من از جنبه تاريخى كامل نيست.اطلاع تاريخى ما آنگاه كامل است
كهبتوانيم درباره همه مللى كه قبل از اسلام بودهاند اظهار نظر كنيم.قدر
مسلم اين است كه قبل از اسلام در ميان بعضى ملل حجاب وجود داشته است.
حقيقت اين است كه بحثهاى تاريخى در اين گونه مسائل بر پايههاى محكمى
استوارنيست، زيرا معمولا مورخين در اين گونه مسائل حدسيات خودشان را نيز
مخلوط كردهاند،ولهذا اين بحثها علاوه بر اينكه چندان ارزشى ندارد،بر اساسى
استوار هم قرار ندارد.
پاسخ عدم توجه به جريانات تاريخى از ارزش استدلالهاى بعدى مىكاهد
وقضاوتها ناشى از بىخبرى تلقى مىشود.تاريخ آنچنان هم بىاعتبار نيست.
صفحه386
عليهذا حجابى كه در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامى-چنانكه
بعداشرح خواهيم داد-بسى سختتر و مشكلتر بوده است.
اين لحن ايهام مىكند كه دستور اسلام سختبوده ولى دستور اديان ديگر
سختتر،وبه عبارت ديگر اعتراض بر همه اديان وارد است ولى بر اسلام كمتر.
پاسخ مگر مىشود دستورى دستور باشد و خالى از سختى باشد؟!كلمه«تكليف»
از ماده«كلفت»است كه مفهوم مشقت دارد.آنچه نبايد باشد«حرج»است كهدر
اسلام نيست;اسلام هم از«لا حرج»دم زده نه از«لا كلفة»و عسر هم فوقكلفت
است.
صفحه387
در جلد 11 صفحه 112(ترجمه فارسى)مىگويد:
«ارتباط عرب با ايرانيان از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام
بود.عرباناز دلفريبى زن بيم داشتند و پيوسته دلباخته آن بودند و نفوذ
طبيعى وى را با ترديدمعمولى مردان درباره عفاف و فضيلت زن تلافى
مىكردند.عمر به قوم خودمىگفتبا زنان مشورت كنند و خلاف راى ايشان رفتار
كنند.ولى به قرن اولهجرى مسلمانان زن را در حجاب نكرده بودند، مردان و
زنان با يكديگر ملاقات مىكردند و در كوچهها پهلو به پهلوى مىرفتند و در
مسجد با هم نماز مىكردند. حجاب و خواجهدارى در ايام وليد دوم(126-127
هجرى)معمول شد. گوشهگيرى زنان از آنجا پديد آمد كه در ايام حيض و نفاس بر
مردان حرام بودند.»
حجاب در اين سخن ويل دورانتبه همان معناى پرده نشينى آمده است نه
ستر،ومعلوم نيست كه نظر مؤلف در اينجا رد كلام اوستيا تاييد آن.اگر منظور
رد است پس چراخودشان در مواردى مىگويند حجاب در اسلام به معناى پرده نشينى
نيست،و اگر منظور تاييداست ذكر آن در اين سياق صحيح نيست.
پاسخ مقصود ويل دورانتستر است،جملههاى بعد كاملا روشن مىكند.
صفحه389
جواهر لعل نهرو نخست وزير فقيد هند نيز معتقد است كه حجاب از مللغير
مسلمان روم و ايران به جهان اسلام وارد شد.در كتاب نگاهى به تاريخ جهان
جلداول صفحه 328 ضمن ستايش از تمدن اسلامى،به تغييراتى كه بعدها پيدا شد
اشارهمىكند و از آن جمله مىگويد:
«يك تغيير بزرگ و تاسف آور نيز تدريجا روى نمود و آن در وضع زنان
بود.درميان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت.زنان عرب جدا از مردان
وپنهان از ايشان زندگى نمىكردند بلكه در اماكن عمومى حضور
مىيافتند،بهمسجدها و مجالس وعظ و خطابه مىرفتند و حتى خودشان به وعظ و
خطابهمىپرداختند.اما عربها نيز بر اثر موفقيتها تدريجا بيش از پيش رسمى
را كه در دوامپراطورى مجاورشان يعنى امپراطورى روم شرقى و امپراطورى ايران
وجودداشت اقتباس كردند.عربها امپراطورى روم را شكست دادند و به امپراطورى
ايرانپايان بخشيدند اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند اين
امپراطوريهاگشتند.به قرارى كه نقل شده است مخصوصا بر اثر نفوذ امپراطورى
قسطنطنيه وايران بود كه رسم جدايى زنان از مردان و پرده نشينى ايشان در
ميان عربها رواج پيدا كرد.تدريجا سيستم«حرم»آغاز گرديد و مردها و زنها از
هم جدا گشتند.»
سخن درستى نيست.فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه
مسلمانانغير عرب حجاب از آنچه در زمان رسول اكرم وجود داشتشديدتر شد نه
اينكه اسلاماساسا به پوشش زن هيچ عنايتى نداشته است.
اسناد اين شدت به معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان غير عرب صحيح
نيستو اساس دورهاى را نمىتوان نشان داد كه به طور عمومى شدت حجاب بيش از
زمان رسولاكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده است.در زمان خلفاى بنى اميه
و بنى العباس مسلما امر حجاب سستتر ازقرن اول بوده است.برخى از سلاطين بنى
اميه كنيز مستخود را براى اقامه جماعتبه مسجدفرستادند.اساسا اين حرف غلط
است كه زمانى در اسلام مساله حجاب اشتداد يافته باشد; آنچه هست اين است كه
در همه زمانهاى اسلام،از همان بدو امر تا امروز، مردمى پيدامىشدهاند كه
در امر عفاف و حجاب عنايتبيشترى داشتهاند و اين خود مطلوب انسانبوده است
و دستورهاى كلى غيرت و عفاف منشا آن بوده است.به عبارت ديگر آنچه را
كهمؤلف به عنوان توصيههاى اخلاقى ذكر كرده است از همان اول در اسلام به
وسيله اولياى دينبيان شده بود و همان موجب بوده است كه كسانى كه با
دقتبيشترى به دستورهاى اسلام عملمىكردهاند در امر حجاب بيشتر شدت عمل
به خرج بدهند چنانكه امروز هم همين طور است. بر حسب بيان مؤلف لا بد بايد
گفت رواياتى كه توصيه اخلاقى است در زمانهاى بعد از قرن اولبه سبب اختلاط
مسلمين با ايرانيان جعل شده است و بايد جاعل آن هم ايرانيها باشند،در صورتى
كه يكى از آن روايات سخن امير المؤمنين عليه السلام به فرزندش مىباشد.
پاسخ آنچه بعدها حتى در ميان متشرعين تحت تاثير عادات و عرفها پيدا شد
مافوقتوصيههاى اخلاقى اسلامى مسلم است.در عرفهاى متاخر حتى ذكر نام
همسرنوعى كشف عورت تلقى مىشود.پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و ساير
ائمهاطهار در محاورات خود نام همسرشان را مىبردند كه خديجه يا فاطمه ياام
حميده چنين و چنان كرد;ولى امروز اگر يك مرجع تقليد نام همسر خود رابدون
تعبيراتى از قبيل«اهل بيت»يا«والده فلانى»يا«خانواده»و امثال اينهاببرد
كارى زشت تلقى مىشود;در صورتى كه رسول اكرم از همسرش با كلمه«حميرا»تعبير
مىكند كه نشان دهنده زيبايى و رنگ پوست اوست. همچنينامروز يك ملاى معروف
و مورد توجه عوام اگر همسرش سر تا پا پوشيده نباشدو بخواهد از جلوى جمعى
عبور كند امرى مستنكر تلقى مىشود.ستر وجه وكفين به اجماع فقهاى فريقين
واجب نيست،حداكثر اين است كه مستحب است; اما اگر همسر يك روحانى موجه ميان
عوام،ستر وجه و كفين نكند از هر فسقىبراى آن روحانى مهمتر جلوه مىكند.
شيخ انصارى در«كتاب النكاح»راجع بهسيرههاى امروز كه ارزش چندانى ندارد
به موضوع نظر بر محاسن مخطوبهمثال مىزند و مىگويد با اينكه قطعا از نظر
شرعى جايز است ولى امروز اگر بهشخص محترمى اينچنين پيشنهاد شود كه دخترت
را مىخواهم براى ازدواجببينم فوق العاده مستنكر تلقى مىشود.پس آنچه
بعدها رخ داده بالاتر است ازحدود توصيه اخلاقى اسلامى.البته خود اعراب،نه
اولياى دين،در اين جهتبىتاثير نبودهاند. خشونتخاص عمرى و حلول روح او
حتى در مدعياندشمنىاش سهم بسزايى در اين موضوع داشته است.در آخر كتاب به
اينمطلب اشاره شده است.
صفحه 400
اسلام خوشبختانه يك طرز تفكر و جهان بينى روشن دارد،نظرش درباره انسانو
جهان و لذت روشن است و به خوبى مىتوان فهميد كه آيا چنين انديشهاى درجهان
بينى اسلام وجود دارد يا نه.
ما منكر نيستيم كه رهبانيت و ترك لذت در نقاطى از جهان وجود داشته است
وشايد بتوان پوشش زن را در جاهايى كه چنين فكرى حكومت مىكرده است از
ثمراتآن دانست،ولى اسلام كه پوشش را تعيين كرد نه در هيچ جا به چنين علتى
استنادجسته است و نه چنين فلسفهاى با روح اسلام و با ساير دستورهاى آن
قابل تطبيقاست.
آنچه اسلام با آن مخالف است رهبانيت و رياضت افراطى است و اما مخالفتبا
هوافى الجمله و ترك ماديات در حد اعتدال مسلما در اسلام وجود دارد و حج و
صوم و جهادنمونههايى از آن است-چنانكه در ذهنم اين است كه در روايات هم به
نام رهبانيت اسلام معرفى شدهاند-و بعيد نيست كه يك دليل حجاب در اسلام هم
همان مساله مخالفتبا لذاتمادى در حد افراط آن باشد.اگر كسى بگويد غرق شدن
مردم در شهوات موجب سد راهمعرفت مىشود سخنى به گزاف نگفته است.
پاسخ اين مطلب صحيح است و آنچه ما مكرر در همين كتاب در باب
فلسفههاىعفاف اسلامى گفتهايم كه چند وجه استشامل اين وجه هم هست ولى ما
نام آنرا«رهبانيت»كه در اسلام صريحا نفى شده نگذاشتهايم.مساله«رهبانية
امتىالجهاد»و امثال اينها تشبيه است نه حقيقت،و تازه تعريضى استبه
رهبانيت وعزلت،و از باب مشاكله است(به اصطلاح علم بديع) يعنى رهبانيت امت
منضد رهبانيت است.
صفحه 401
2.كافى تاليف محمد بن يعقوب كلينى جلد 5 صفحه496،و وسائل جلد3
ص14.براى روايات نهى از تبتل و اختصا(رهبانيت و خود را اخته كردن)رجوع شود
بهصحيح بخارى،جلد7 صفحات 4 و 5 و 40 و صحيح مسلم،جلد 4 صفحه129 و
جامعترمذى، چاپ هند، صفحه173.
با وجوب كتب خودمان از مراجعه به كتب سنيها مستغنى هستيم.بلى،استناد به
آن كتبدر مسائل امامتبجاست زيرا از باب اخذ مدرك از خصم است،ولى در فقه و
تفسير و اخلاقاز كتب آنها مستغنى هستيم.
پاسخ كسانى كه در مكتب مرحوم آية الله بروجردى پرورش يافتهاند مىدانند
كهمراجعه به كتب اهل سنتبراى فهم و درك و تاييد مثبتيا منفى احاديث
مافوق العاده مفيد بلكه لازم است.ايشان مىفرمودند:از وقتى كه عدهاى
پيداشدند و فقه و حديث ما را كه در جوى پيدا شده كه فقه و حديث آنها به هر
حال.وجود داشته جدا كردند،فقه را منحرف كردند.به علاوه در باب
حجيتخبرواحد،آنچه مناط است وثوق است نه مذهب.روايتسنى لااقل مؤيد
مىتواندباشد.به علاوه سيره اصحاب در فقه و تفسير هميشه بر همين بوده
است.كتبشيخ و علامه پر است از نقل اقوال فقهى اهل سنت.تفسير مجمع البيان
بيشتر نقل اقوال آنها و احاديث آنهاست و كمتر حديثشيعه است.تفسير الميزان
درهمه جا روايات اهل سنت را ذكر مىكند و اخيرا،هم مجمع البيان و هم
الميزان بهفارسى ترجمه و چاپ و منتشر مىشوند.
صفحه 405
درباره انوشيروان- كه به غلط او را« عادل» خواندهاند- نقل شده كه وقتى
يكى ازسرهنگان ارتش او زنى زيبا داشت. انوشيروان به قصد تجاوز به زن او در
غياب او بهخانهاش رفت.زن جريان را براى شوهر خود نقل كرد.بيچاره شوهر ديد
زنش را كه ازدست داده سهل است جانش نيز در خطر است.فورا زن خويش را طلاق
گفت. وقتىانوشيروان مطلع شد كه وى زنش را طلاق داده استبه او گفتشنيدم
يك بوستانبسيار زيبايى داشتهاى و اخيرا آن را رها كردهاى، چرا؟ گفت جاى
پاى شير در آنبوستان ديدم ترسيدم مرا بدرد.انوشيروان خنديد و گفت ديگر آن
شير به آن بوستاننخواهد آمد.
قضاوت در اين باره تحقيق بيشترى لازم دارد و مدرك داستانى هم كه نقل شده
استذكر نگرديده است.در خاطر دارم كه گويا در بعضى روايات هم عدالت
انوشيروان تاييد شدهاست. در حديث«ولدت فى زمن الملك العادل»نيز بايد
تحقيق شود.
پاسخ راوى آن روايت كه در قصص الانبياء راوندى فقط آمده«وهب بن منبه»
وضاع ايرانى معروف است.به علاوه عادل نبودن انوشيروان از قطعيات
تاريخاست.
صفحه 405
اين نا امنىها اختصاص به ايران و به زمانهاى قديم نداشته است.داستان
اذاننيمه شب كه در داستان راستان آوردهايم نشان مىدهد كه چگونه مشابه
اين جريانها دردوران تسلط مردم ماوراء النهر بر دستگاه خلافتبغداد،در
بغداد هم رواج داشتهاست.در همين زمانهاى نزديك خودمان يكى از شاهزادگان در
اصفهان از اين گونهتجاوزها زياد داشته است و مردم اصفهان قصههاى زيادى از
زمان حكومت او نقل مىكنند.
به همه اين نقلها هم نمىتوان خوشبين بود.دنيا وقتى به مردمى رو كند
خوبيهاىديگران را هم به آن عاريه مىدهد و چون پشت كند خوبيهاى خود آنان
را نيز از آنان سلبمىكند.و الله بصير بالعباد.
پاسخ مظالم ظل السلطان از متواترات آن زمان است نه اين زمان.اگر اين
تواترحجت نباشد چه تواترى حجت است؟!آيا وظيفه ما فقط دفاع از انوشيروانها
وظل السلطانهاست؟!
صفحه 408
در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران صفحه27 مىنويسد:
«هنگامى كه قانون مدنى ايران تدوين شد هنوز از برده فروشى در بعضى از
نقاطدنيا اثرى به جا بود و در ايران نيز با اينكه اين كار على الظاهر از
ميان رفته بود ولىباز در مغز قانونگذاران آثارى از برده فروشى و آزار به
زير دستان وجود داشت.زنرا در آن دوره چون«مستاجره»مىپنداشتند.زن حق
نداشتبا مردان نشست وبرخاست كند و در اجتماعات راه يابد و به مقامات دولتى
برسد.اگر صداى زن رانامحرم مىشنيد آن زن بر شوى خود حرام مىشد.خلاصه
مردان آن دوره زن راچون ابزارى مىدانستند كه كار او منحصرا رسيدگى به امور
خانه و پروردن فرزندبود و هنگامى كه اين ابزار مىخواست از خانه بيرون برود
او را سر تا پا در چادرىسياه مىپيچانيدند و روانه بازار يا خيابان
مىكردند.»
نقل اين اباطيل در اين كتاب زائد است و بدون جواب هم گذارده شده است.نقل
اينقسمت ارتباطى هم با مدعاى بحث ندارد،آنچه مربوط است قسمتبعدى است.
پاسخ اين اباطيل همانهاست كه همه روزه در صدها هزار نسخه در جرايد و
مجلاتنوشته مىشود و در مغزهاى جوانان مسلمان فرو مىرود و بالاخره يك
بدبختمصلحت نشناسى مثل من لازم است كه على رغم منافعى كه در ميان عوام
دارد با اين اباطيل درگير و روبرو شود تا لااقل يك عده بفهمند كه هستند
اشخاصى كهمىتوانند به اينها پاسخ گويند.البته لازم بوده كه در همين جا
بلافاصله پاسخىداده شود و من اين كار را پس از تذكر شما در آن ورقه كه
داديد كردم;اگر چهكسى كه همه اين كتاب را بخواند جواب اين اباطيل برايش
روشن مىشود.
صفحه 414
آنچه در مرد وجود دارد غيرت است و يا آميختهاى است از حسادت و غيرت...
آميخته نيست.
پاسخ بدون شك در بعضى موارد آميخته است و منظور ما از ترديد همين است.
صفحه 418
به عقيده بعضى حجاب و خانه نشينى زن ريشه روانى دارد.زن از ابتدا در
خودنسبتبه مرد احساس حقارت مىكرده است از دو جهت:يكى احساس نقص
عضوىنسبتبه مرد،ديگرى خونروى ماهانه و حين زايمان و حين ازاله بكارت.
در اين بحث مراجعه شود به روايتى كه مرحوم محدث قمى(ره)در سفينة
در«حجب» نقل كرده است.بعيد نيست گفته شود كه حجاب و خانه نشينى با عادت
زنانگى سازگارتر استو به عبارت ديگر حيض يك عامل تكوينى براى حجاب است ولى
نمىتوان آن را تمام سبببراى حجاب دانست و نمىتوان استتار اين نقص را
فايده منحصره حجاب معرفى كرد.
پاسخ آنچه اينها مىگويند اين است كه استتار در غير حالتحيض ادامه همان
حالتاست و ما اين را نفى كردهايم.
شايد به همين علت است كه از پيغمبر اكرم درباره اين عادت سؤال
شد،ولىآيهاى كه در پاسخ اين سؤال نازل شد اين نبود كه حيض پليدى است و زن
حائض پليداست و با او معاشرت نكنيد،پاسخ رسيد كه نوعى بيمارى تن است و در
حين آنبيمارى از همخوابگى احتراز كنيد(نه از معاشرت):
يسئلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض .
از تو درباره حيض سؤال مىكنند.بگو نوعى بيمارى است،در حال اين بيمارى
بازنان نزديكى نكنيد.
قرآن اين حال را فقط نوعى بيمارى مانند ساير بيماريها خواند و هرگونه
پليدىرا از آن سلب كرد.
بسيارى از مفسرين«اذى»را به معناى پليدى گرفتهاند،چنانكه در صافى
آمده است: «اذى مستقذر يؤذى من يقربه نفرة منه»و در مجمع البيان آمده
است:«اذى معناه قذر و نجس،عن قتادة و السدى...»و ظاهر تشريع غسل بعد از حيض
نيز اين است كه حيض قذارت است ولهذا[حائض]از نماز هم ممنوع است زيرا كه
محدث است،و لفظ آيه هم كه مىفرمايد: فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا
تقربوهن حتى يطهرن نيز تاييد همين تفسير است زيرا كهبر اذى بودن حيض،متفرع
فرموده است اعتزال را،و اگر مراد از«اذى»بيمارى بود شايسته بودكه بر آن
متفرع شود كه مثلا به زن تكاليف شاقه نكنيد و خلاصه مانند يك بيمار با او
مداراكنيد;و اگر گفته شود كه ترك مجامعت هم به خاطر رعايتبيمارى اوست،پاسخ
مىگوييم كهنبايد تنها همين يك مطلب بر آن تفريع شود;گذشته از اينكه
كلمه«يطهرن»نيز مىفهماند كهزن در حال حيض ناپاك است.توضيح بيشتر اينكه
در لفظ«اذى»دو احتمال هست;يكىاينكه حيض اذيت استبراى زن،چون شبيه به يك
بيمارى است;دوم اينكه اذيت استبراىمرد،زيرا كه موجب تنفر است،و ظاهر دومى
است نه،اولى.
پاسخ مساله قذارت حيض در حد قذارت هر حدث ديگر كه با غسل مرتفع
مىشودربطى به پليدى مورد بحث ندارد كه يهوديان زن را در ايام حيض در
محلدورى نگهدارى مىكردهاند و به آن نزديك نمىشدهاند.اين پليدى چيزى
ازنوع شومى و يا از نوع پليدى سگ است ميان مسلمين كه به تمام وجود پليداست
و مسلم از تماس و لمس او پرهيز دارد.پليدى در حد يك حدث را انكارنكرده و
صريحا اعتراف كردهايم.آنچه مفسرين گفتهاند بيش از اين نيست.
كلمه«اذى»مسلما به معنى قذارت نيست،حداكثر اين است كه قذارت موجب
اذىبراى مرد باشد و چون متعلق اذى حذف شده كه لكم يا لهن،ظاهر اين است كه
اذى براى خود زن است.بسيار بعيد است كه درباره حيض كه مربوط به زناستسؤال
شود(خصوصا با توجه به شان نزول)،جوابى كه داده شده مربوط بهمرد باشد.مقصود
كسانى هم كه گفتهاند:«مستقذر يؤذى من يقرب منه»عاماست،منحصر به مرد
نيست،براى خود زن هم به اين معنى اذى است.
صفحه 421
عللى كه قبلا ذكر كرديم كم و بيش مورد استفاده مخالفان پوشيدگى زن
قرارگرفته است.به عقيده ما يك علت اساسى در كار است كه مورد غفلت واقع شده
است. به عقيده ما ريشه اجتماعى پديد آمدن حريم و حائل ميان زن و مرد را در
ميل بهرياضت،يا ميل مرد به استثمار زن،يا حسادت مرد،يا عدم امنيت
اجتماعى،يا عادتزنانگى نبايد جستجو كرد و لااقل بايد كمتر در اينها جستجو
كرد.ريشه اين پديده رادر يك تدبير ماهرانه غريزى خود زن بايد جستجو كرد.
مؤلف اين علت را«اساسى»ناميده است و با پذيرفتن اين علت گويى قبول كرده
استكه حجاب ساخته دست زن استبه خاطر محفوظ نگه داشتن مقام خود،و اين نقض
غرضمؤلف است كه مىخواهد براى حجاب ريشه الهى بيان كند نه ريشه
سستبشرى.آنگاه در اينبخش به كلمات راسل،ويل دورانت و ساير مزخرفگوها
استناد شده است;و در رد اين ريشهمىتوان گفت زن كه مىخواهد ارزش خود را
بالا ببرد خود را نشان مىدهد آنگاه مىگريزد نهآنكه خود را از اول نشان
ندهد;و حجاب به اين معنى اخير است.به نظر مىرسد حذف اينقسمت، از اصل بهتر
است.
پاسخ اولا بحث درباره يك علت اساسى است نه علت اساسى منحصر.ثانيا
مگرلازمه اينكه چيزى دستور الهى باشد اين است كه فاقد هر گونه
مصلحتبشرىباشد و يا بشر به حكم يك الهام غريزى آن را تاييد نكند؟!ما از
اين گونهدستورهاى الهى زياد داريم كه غريزه هم آن را تاييد مىكند.در حديث
است كه«الكذب ريبة و الصدق طمانينة».يا رسول اكرم
درباره«بر»و«اثم»فرمود: «البر ما...و الاثم ما...».خداوند متعال خواسته
است كه عزت و كرامت زن درمقابل مرد محفوظ باشد و نخواسته است كه زن در
برابر مرد،موجودى مبتذل باشد;لهذا در غريزه او خود دور نگه داشتن را قرار
داده است.در ص83تصريح شده كه اينها در احكام اسلام به منزله فلسفه
احكامند.
صفحه 422
مولوى،عارف نازك انديش و دوربين خودمان،مثلى بسيار عالى در اين
زمينهمىآورد;اول درباره تسلط معنوى زن بر مرد مىگويد:
زين للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پى يسكن
اليهاش آفريد كى تواند آدم از حوا بريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش هست در
فرمان اسير زال خويش آن كه عالم مست گفتارش بدى كلمينى يا حميرا مىزدى
آنگاه راجع به تاثير حريم و حائل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و
محبوبيتزن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثلى
لطيفمىآورد...
اين بيتبىادبى است.
پاسخ آيا مصراع اول بىادبى استيا مصراع دوم؟در مصراع اول كه من
بىادبىنمىبينم. مصراع دوم اگر به نظر شما و در عرف عوام الناس امروز
بىادبى استبر گوينده«كلمينى يا حميرا»است.شما بعدها از زبان پيغمبر نقل
خواهيد كرد كه«يركبن ذوات الفروج السروج»و باور داريد كه اين جمله
مىتواند سخنپيغمبر باشد،پس چگونه مفاد اين بيتبى ادبى است؟!
صفحه 430
استعمال كلمه«حجاب»در مورد پوشش زن يك اصطلاح نسبتا جديد است.درقديم و
مخصوصا در اصطلاح فقها كلمه«ستر»كه به معنى پوشش استبه كار رفتهاست.فقها
چه در«كتاب الصلوة»و چه در«كتاب النكاح»كه متعرض اين مطلبشدهاند
كلمه«ستر»را به كار بردهاند نه كلمه«حجاب»را.
بهتر اين بود كه اين كلمه عوض نمىشد و ما هميشه همان كلمه«پوشش»را
بهكار مىبرديم، زيرا چنانكه گفتيم معنى شايع لغت«حجاب»پرده است و اگر
در موردپوشش به كار برده مىشود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همين
امر موجب شده كه عده زيادى گمان كنند كه اسلام خواسته است زن هميشه پشت
پرده و در خانهمحبوس باشد و بيرون نرود.
اين فصل كتاب نوعى تشويق به ورود زن در ميان اجتماع مردان است و مسلما
چنينچيزى از نظر اسلام ممدوح نمىباشد و گمانم اين است كه خود استاد مؤلف
هم بعد از اينتصريح مىكند كه جدا ساختن محيط زن از مرد در اسلام ممدوح
است.
پاسخ تشويق نيست،عدم منع است،و آنچه در فصلهاى آخر كتاب گفته شده استو
همواره مورد تاييد استحريم است نه پرده نشينى.رسول اكرم اجازه شركتدر
مساجد و احيانا در تشييع جنازه و بالاتر حضور در ميدان جنگ را مىداد ودر
عين حال مانع اختلاط بود، مىگفت زنان و مردان با يكديگر و در حالاختلاط
از يك در خارج نشوند و حتى در كوچه و خيابان خط ممر مردان ازخط ممر زنان
جدا باشد;صلى الله عليه و آله كه چقدر او بزرگ و عظيم و معتدلبود و چقدر
ما كوچك و حقير و مفرط يا مفرط هستيم.
صفحه 431
مىدانيم كه در قرآن كريم درباره زنان پيغمبر دستورهاى خاصى وارد شده
است. اولين آيه خطاب به زنان پيغمبر با اين جمله آغاز مىشود: يا نساء
النبى لستن كاحد منالنساء يعنى شما با ساير زنان فرق داريد.اسلام
عنايتخاصى داشته است كه زنانپيغمبر،چه در زمان حيات آن حضرت و چه بعد از
وفات ايشان،در خانههاى خودبمانند،و در اين جهتبيشتر منظورهاى اجتماعى و
سياسى در كار بوده است.قرآنكريم صريحا به زنان پيغمبر مىگويد: و قرن فى
بيوتكن يعنى در خانههاى خودبمانيد.اسلام مىخواسته است«امهات
المؤمنين»كه خواه ناخواه احترام زيادى در ميانمسلمانان داشتند از احترام
خود سوء استفاده نكنند و احيانا ابزار عناصر خودخواه وماجراجو در مسائل
سياسى و اجتماعى واقع نشوند.و چنانكه مىدانيم يكى ازامهات
المؤمنين(عايشه)كه از اين دستور تخلف كرد ماجراهاى سياسى ناگوارى براىجهان
اسلام به وجود آورد.خود او هميشه اظهار تاسف مىكرد و مىگفت دوستداشتم
فرزندان زيادى از پيغمبر مىداشتم و مىمردند اما به چنين ماجرايى دست
نمىزدم.
دستورهاى سوره احزاب دستورهاى خاص نيست و ملاك آنها هم اين نبوده است
كهاز وجهه آنها سوء استفاده نشود.تخصيص زنان پيغمبر به اين دستورها از باب
عنايتبيشتراست نه از باب اينكه حكم،خاص آنها بوده است.مثلا مىفرمايد: يا
نساء النبى لستن كاحد منالنساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى
قلبه مرض. نبايد گفت كه خضوع در قولبراى زنان ديگر مذموم نبوده استبلكه
بايد گفت كه اين امر در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و
سلممذمومتر است.و همچنين مىفرمايد: و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج
الجاهلية الاولى .
واضح است كه تبرج براى همه زنان مذموم بوده است،لهذا به جاهليت اولى
اسناد داده شدهاست;پس همه زنان بايد در خانه قرار بگيرند.و همچنين و اقمن
الصلوة و اتين الزكوة و اطعنالله و رسوله همه از احكام عامه است.همچنين در
آيه حجاب كه مىفرمايد: و اذاسالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب از جمله
بعدش كه مىفرمايد: ذلكم اطهرلقلوبكم و قلوبهن معلوم مىشود كه حكم عام
استبراى همه زنان و مردان مؤمن.
پاسخ اشتباه عجيبى است!ما كه نگفتهايم در آيه و اذا سالتموهن
متاعافاسئلوهن من وراء حجاب دستور پرده نشينى داده شده و اين دستور
مختصزنان پيغمبر است.گفتهايم اين كلمه فقط در اين آيات به كار برده
شده.مخاطباين جمله مردمند نه زنان،و اين حكم عام است;يعنى هر كس اگر كارى
بهداخله زندگى كسى دارد و چيزى از زنان آن خانه مىخواهد بگيرد بايد بداند
كهغالبا زنان در وضعى هستند كه ستر كافى ندارند و نبايد سر زده وارد خانه
شوندآنچنانكه اعراب مىكردند;همچنانكه لازم نيست آن زنان در داخل خانه
خودنيز همواره مسلح به ستر باشند به احتياط اينكه مردى شايد وارد
شود.مسالهدرخواست چيزى از زنان يك خانه از پشت پرده و وارد نشدن در حريم
خانهچه ربطى دارد به دستور پردهنشينى زن. جمله قرن فى بيوتكن اولا به
عقيدهمن جمله اختصاصى است و زنان پيغمبر،آنها كه مقيد به اجراى دستور
بودند،ازاين جمله چنين فهميدند كه دستورى اختصاصى است و لهذا حتى از
مسافرتاحتراز داشتند.و به علاوه قطعا مفاد آيه اين نيست كه از خانه بيرون
نرويد،بهمسجد و زيارت دوستان و ارحام هم نرويد;مقصود اين است كه به كارى
كه مستلزم اين باشد كه از حرم پيغمبر خارج شويد دست نزنيد،نظير كارى
كهعايشه كرد.به هر حال آيه قرن فى بيوتكن نيز دستور پرده نشينى
نيست،نهبراى زنان پيغمبر و نه براى غير آنها.
سر اينكه زنان پيغمبر ممنوع شدند از اينكه بعد از آن حضرت با شخص
ديگرىازدواج كنند به نظر من همين است;يعنى شوهر بعدى از شهرت و احترام
زنشسوء استفاده مىكرد و ماجراها مىآفريد.بنابر اين اگر درباره زنان
پيغمبر دستور اكيدترو شديدترى وجود داشته باشد بدين جهت است.
اين نظر نيز درست نيستبلكه از قصهاى كه در شان نزول آيه آمده است
معلوم استكه به حس غيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مىخواستهاند ضربه بزنند و خدا نگذاشته است،و جملهقبل كه مىفرمايد: و ما
كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا مىفهماند
كه اين كار اذيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است.
پاسخ محال است كه پيغمبر بر زائد بر آنچه حكم خداست غيرت ورزد.حكم
خداملاك غيرت است نه غيرت او ملاك حكم خدا;و ملاك حكم خدا مصلحتىاست از
قبيل آنچه در متن آمده. به علاوه ما اظهار يقين نكردهايم.
صفحه 431
به هر حال آيهاى كه در آن آيه كلمه«حجاب»به كار رفته آيه53 از سوره
احزاباست كه مىفرمايد: و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب يعنى
اگر از آنهامتاع و كالاى مورد نيازى مطالبه مىكنيد از پشت پرده از آنها
بخواهيد.در اصطلاحتاريخ و حديث اسلامى هر جا نام«آيه حجاب»آمده است مثلا
گفته شده قبل از نزولآيه حجاب چنان بود و بعد از نزول آيه حجاب چنين
شد،مقصود اين آيه است كهمربوط به زنان پيغمبر است (76) ،نه
آيات سوره نور كه مىفرمايد:
قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم -الى آخر- قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن .
يا آيه سوره احزاب كه مىفرمايد:
يدنين عليهن من جلابيبهن -الى آخر.
مرده شوى صحيح مسلم را ببرد كه دست از سر ما برنمىدارد.گمان مىكنم
استاد دراين ايام كتب صحاح را مطالعه مىكردهاند و هر چه به نظرشان مناسب
اين كتاب بوده استآوردهاند و الا نمىخواهند بگويند در كتابهاى ديگر
مطلبى در اين باره يافت نمىشده است ومنحصرا در كتب صحاح يافت مىشده است.
پاسخ اياك اعنى و اسمعى يا جارة.بديهى است كه حضرت تعليقه نويس هرگز
درمورد كتابى كه به هر حال به علم اجمالى،دهها و شايد صدها حديث قطعى
نبوىدارد چنين تعبيرى نمىكند;مرده شوى فضولها را ببرد كه از اين كتاب
نقلمىكنند!!!
اما اينكه چطور شد در عصر اخير به جاى اصطلاح رايج فقها يعنى ستر و
پوشش،كلمه حجاب و پرده و پردگى شايع شده استبراى من مجهول است و شايد از
ناحيهاشتباه كردن حجاب اسلامى به حجابهايى كه در ساير ملل مرسوم بوده
استباشد.مادر اين باره بعدا توضيح بيشترى خواهيم داد.
شايد وجه آن،مبالغه در پوشيدگى زن است كه در حد حجاب ممدوح است،و
تعبيراستاد در اينجا پسنديده نيست،تحريك مردم است عليه متدينين.
پاسخ مثل اينكه عليه اسلام هر چه صورت بگيرد مانعى ندارد،فقط كارى كه
نبايدبشود اين است كه خاطر مبارك آنان كه دانسته يا ندانسته اسلام را
مسخكردهاند رنجه نشود و غبار كمى هم بر اعتبار و حيثيت آنها ننشيند.
صفحه 435
2.هيچ فكر كردهايد كه حس«تغزل»در بشر چه حسى است؟قسمتى از
ادبياتجهان عشق و غزل است.در اين بخش از ادبيات،مرد،محبوب و معشوق خود
راستايش مىكند،به پيشگاه او نياز مىبرد،او را بزرگ و خود را كوچك جلوه
مىدهد،خود را نيازمند كوچكترين عنايت او مىداند،مدعى مىشود كه محبوب و
معشوق«صد ملك جان به نيم نظر مىتواند بخرد،پس چرا در اين معامله تقصير
مىكند»،ازفراق او دردمندانه مىنالد.
اين بخش چندان تناسبى با موضوع بحث ندارد و حذفش شايد بهتر باشد.
پاسخ لازم و مفيد است.
صفحه 440
آنچه موجب فلج كردن نيروى زن و حبس استعدادهاى اوستحجاب به صورتزندانى
كردن زن و محروم ساختن او از فعاليتهاى فرهنگى و اجتماعى و اقتصادىاست و
در اسلام چنين چيزى وجود ندارد.اسلام نه مىگويد كه زن از خانه بيرون نرودو
نه مىگويد حق تحصيل علم و دانش ندارد-بلكه علم و دانش را فريضه مشترك زنو
مرد دانسته است-و نه فعاليت اقتصادى خاصى را براى زن تحريم
مىكند.اسلامهرگز نمىخواهد زن،بيكار و بيعار بنشيند و وجودى عاطل و باطل
بار آيد. پوشانيدن بدن به استثناى وجه و كفين مانع هيچ گونه فعاليت فرهنگى
يا اجتماعى يااقتصادى نيست.آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماع است آلوده كردن
محيط كار بهلذتجوييهاى شهوانى است.
تشويق به كارهاى اجتماعى بيرونى براى زن!!
اين سخنان نادرست است،به بخش توصيههاى اخلاقى مراجعه شود.
پاسخ قبلا گفتيم كه آنچه اسلام لااقل به صورت ارجحيت و استحباب،زائد بر
سترواجب، گفته استحريم است نه پرده نشينى،و ميان ايندو تفاوت بسيار است.
كار اجتماعى با بودن حريم هيچ مانعى ندارد;و بخش توصيههاى اخلاقى
هممنافاتى با مطلب اينجا ندارد.
صفحه447
شرافت زن اقتضا مىكند كه هنگامى كه از خانه بيرون مىرود متين و سنگين
وبا وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچ گونه عمدى كه باعث تحريك و
تهييجشود به كار نبرد، عملا مرد را به سوى خود دعوت نكند،زباندار لباس
نپوشد،زباندار راه نرود،زباندار و معنىدار به سخن خود آهنگ ندهد،چه آنكه
گاهى اوقاتژستها سخن مىگويند،راه رفتن انسان سخن مىگويد،طرز حرف زدنش يك
حرفديگرى مىزند.
اول از تيپ خودم كه روحانى هستم مثال مىزنم:اگر يك روحانى براى
خودشقيافه و هيكلى بر خلاف آنچه عادت و معمول استبسازد،عمامه را بزرگ و
ريش رادراز كند،عصا و ردايى با هيمنه و شكوه خاص به دست و دوش بگيرد،اين
ژست وقيافه خودش حرف مىزند،مىگويد براى من احترام قائل شويد،راه برايم
باز كنيد،مؤدب بايستيد،دست مرا ببوسيد.
ممكن بود از روحانيهاى متظاهر به روشنفكرى و تجدد مثال زده شود كه در
اين زمانمتناسبتر است چون عوامفريبى عصر حاضر در اين شكل قويتر است.
پاسخ شما يك مثال پيدا كنيد تا اضافه كنيم.خيلى خدا نشناسى است كه انسان
ازاين تظاهر و رياها كه بر احدى پوشيده نيست،به خاطر تعصب صنفى دفاع كند.
صفحه 448
شما اگر از فقها بپرسيد آيا صرف بيرون رفتن زن از خانه حرام
است،جوابمىدهند نه.اگر بپرسيد آيا خريد كردن زن و لو اينكه فروشنده مرد
باشد حرام استيعنى نفس عمل بيع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است،پاسخ
مىدهند حرامنيست.
حرام نيست ولى مذموم است.
پاسخ چه دليلى هست كه اگر مقارن با امر ديگرى نباشد حتى مكروه هم باشد.
فقط دو مساله وجود دارد;يكى اينكه بايد پوشيده باشد و بيرون رفتن به
صورتخودنمايى و تحريك آميز نباشد.
و ديگر اينكه مصلحتخانوادگى ايجاب مىكند كه خارج شدن زن از خانه توام
با جلب ضايتشوهر و مصلحت انديشى او باشد.البته مرد هم بايد در حدود
مصالحخانوادگى نظر بدهد نه بيشتر.
مساله سوم اين است كه ظهور زن در اجتماعات پسنديده نيست.
پاسخ مساله سوم حريم است در حين شركت در اجتماعات،نه عدم شركت،و خوباست
كه اضافه شود.
صفحه457
بدين نكته بايد توجه كرد كه آزادى در مسائل جنسى سبب شعلهور شدن
شهواتبه صورت حرص و آز مىگردد،از نوع حرص و آزهايى كه در صاحبان
حرمسراهاىرومى و ايرانى و عرب سراغ داريم.
كلمه«عرب»پسنديده نيست.اگر طورى تعبير مىشد كه اختصاص به خلفاى
جورپيدا مىكرد خوب بود.
پاسخ در مقابل«ايرانى»و«رومى»جز«عرب»تعبير ديگر درست نيست.
صفحه 471
در سالهايى كه در قم بودم يك وقتيكى از خطباى معروف ايران به قم آمد
واتفاقا ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود;در آنجا از ايشان ديدن
مىشد.يك روزدر مدت اقامت ايشان در قم،شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به
خانه آية اللهبروجردى برده بود.آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود
و معمولا ايشاندر آن وقت مطالعه مىكردند و كسى را نمىپذيرفتند.در
مىزنند و به نوكر مىگويند بهآقا بگوييد فلانى به ملاقات شما آمده است.
نوكر پيغام را مىرساند و برمىگردد ومىگويد آقا فرمودند من فعلا مطالعه
دارم،وقت ديگرى تشريف بياوريد.آن شخصمحترم هم برگشت و اتفاقا همان روز به
شهر خود مراجعت كرد. همان روز آية اللهبروجردى براى درس آمدند،من را در
صحن ديدند و فرمودند:«من بعد از درس براىديدن فلانى به حجره شما
مىآيم.»گفتم ايشان رفتند.فرمودند:
«پس وقتى ايشان را ديدى بگو:حال من وقتى تو به ديدن من آمدى مانند حال
توبود وقتى مىخواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى.من دلم مىخواست وقتى
باهم ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع
منمطالعه داشتم و مىخواستم براى درس بيايم.»
پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرتخواهى آية الله بروجردى
راابلاغ كردم،و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد
محترم گفتهبودند:تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه
برگردانند.من به آنمرد محترم گفتم:
آية الله بروجردى مىخواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه
شماحركت كرديد معذرت خواهى كردند.
آن مرد جملهاى گفت كه براى من جالب بود.گفت:
«نه تنها به من يك ذره برنخورد،بلكه خيلى هم خوشحال شدم;زيرا ما
اروپاييها رامىستاييم كه مردمى صريح هستند و رودرواسيهاى بيجا ندارند.من
كه قبلا ازايشان وقت نگرفته بودم، غفلت كرده در وقت نامناسبى رفته بودم.من
از صراحتاين مرد خوشم آمد كه گفتحالا من كار دارم.آيا اين بهتر بود يا
اينكه با ناراحتىمرا مىپذيرفت و دائما در دلش ناراحتبود و با خود مىگفت
اين بلا چه بود كه برمن نازل شد،وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد؟!من بسيار
خوشحال شدم كهدر كمال صراحت و رك گويى مرا نپذيرفت.چقدر خوب است مرجع
مسلميناين طور صريح باشد.»
ستايش اروپاييها در اين داستان پسنديده نيست;گويى اروپايى ضرب المثل
فضيلتقرار داده شده است و آية الله بروجردى همچون ايشان.
پاسخ اروپاييها ضرب المثل فضيلت نيستند،خود اين كتاب و ساير آثار
نويسندهاشهميشه از آنها انتقاد كرده است،ولى ضرب المثل صراحت و نظم هستند
و ما همنبايد به خاطر اينكه آنها را دشمن داريم انكار كنيم;و لا يجرمنكم
شنان قوم على ان لا تعدلوا.
از اخفاء و عدم اعتراف به فضيلت دشمن براى ما فضيلتى درست نمىشود،بر
عكس[ذكر فضيلت آنها]موجب تنبه و غيرت مسلمانان مىشود.
صفحه 474
ولى در مورد كلمه«غض»مىگويند«غض بصر»و يا«غض نظر»و يا«غضطرف».غض به
معناى كاهش دادن است و غض بصر يعنى كاهش دادن نگاه.در قرآنكريم سوره لقمان
آيه19 از زبان لقمان به فرزندش مىگويد: و اغضض من صوتك يعنى صداى خودت را
كاهش بده،ملايم كن، فرياد نكن.در آيه3 از سوره حجراتمىفرمايد: ان الذين
يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهمللتقوى يعنى
آنان كه صداى خود را(هنگام سخن گفتن)در حضور رسول خدا ملايممىكنند،يعنى
فرياد بر نمىآورند،آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى
تقواآزمايش كرده است.
عبارت كتاب در اين بحثخالى از ابهام نيست،زيرا گاهى بصر را به معنى
نگاه و گاهىبه معناى ديده گرفته است.نگاه،عمل چشم است و ديده خود چشم
استبه اعتبار عملى كهدارد. تحقيق اين است كه بصر به معناى ديده است و
ممكن است مجازا بر نگاه اطلاق شود. پس اگر ابصار را در آيه به معناى ديدگان
بگيريم غض به معناى فرو خوابانيدن و نيم بسته كردناست،و اگر به معناى
نگاهها بگيريم غض به معناى كاهش دادن است.حاصل آنكه يا در لغت«بصر»بايد
تصرف كرد و يا در لغت«غض».اين در صورتى است كه«من»را براى تبعيض
يازائده بگيريم،ولى اگر«من»را براى ابتدا بگيريم تصرف در هيچ يك از دو لغت
لازم نمىآيد ومتعلق غض محذوف خواهد بود;يعنى يغضوا النظر(اى ينقصوه)مبتدء
من ابصارهم.
پاسخ نتيجه به هر حال يكى است;ولى مقصود متن اين است كه نسبت غض-كهكاهش
است-به ديده از آن جهت داده شده كه منظور كاهش عمل اين عضواست،و اين لفظ به
اين عضو به اعتبار عمل خاصش اطلاق مىشود،بر خلافلفظ عين.
صفحه 475
عليهذا در آيه مورد بحث معناى يغضوا من ابصارهم اين است كه نگاه را
كاهشبدهند يعنى خيره نگاه نكنند و به اصطلاح علماى اصول نظرشان آلى باشد
نهاستقلالى.
عبارت كتاب در اينجا ايهام مىكند كه نظر آلى به زن،يعنى نظر در حال
مكالمه،موردنهى نيست در حالى كه اين سخن غلط است;بلكه مراد از غض بصر،چشم
فرو بستن است،يعنى نيم بسته كردن چشم;چنانكه انسان وقتى بخواهد به يك شىء
نگاه نكند و به اشياء ديگرنگاه كند ناچار بايد چنين كند;و اين مطلب غير از
مساله نظر استقلالى و نظر آلى است. نظراستقلالى و نظر آلى هر دو تا ممكن
استبه طور باز بودن تمام چشم و بدون غض بصر باشد.
پاسخ انسان وقتى كه به چيزى نگاه مىكند اگر منظورش تماشاى او باشد
نگاهشدقيق مىشود و توجهش تام مىگردد و اما اگر منظور تماشا نباشد
بلكههمان قدر است كه لازمه تخاطب است نگاهش دقيق و خيره نيست.در صورتاول
اگر پرسش شود،جزئيات چهره طرف را به خاطر دارد،و در صورت دوماگر صد بار هم
ديده باشد باز هم اگر بپرسند نمىداند كه فى المثل چشم طرفدرشت استيا
ريز.معمولا انسان هنگامى كه نمىخواهد به چيزى نگاه كند وضرورت ايجاب
مىكند كه چشم افكند،عدم تمايل روح به ديدن قهرا موجبمىشود كه پلكها
اندكى به هم نزديك شوند.منظور ما اين بوده كه آيه چنينحالى را بيان
مىكند.پس آيه نظر استقلالى و تماشايى را كه دقيق و خيره استنهى مىكند
اما نظر آلى و تخاطبى را نهى نمىكند.
صفحه476
اين نكته بايد اضافه شود كه برخى از مفسران كه«غض بصر»را به معنى ترك
نظرگرفتهاند مدعى هستند كه مقصود ترك نظر به عورت است همچنانكه جمله بعد
نيزناظر به حفظ عورت از نظر است.و باز همان طور كه فقها گفتهاند فرضا
مقصود از غضبصر ترك نگاه به طور كلى باشد اعم از نگاهى كه به منظور تماشا
و التذاذ باشد و يا نگاهى كه لازمه مخاطبه است،متعلق نگاه ذكر نشده است كه
چيست (78) .
مقصود مؤلف در اين بحث روشن نيست كه آيا مراد آيه،غض بصر از وجه و كفين
استيا غض بصر از ساير قسمتهاى بدن زن.اگر مراد دومى است پس به فرموده
ايشان نظر آلى بهبدن زن بايد جايز باشد،در حالى كه چنين نيست;و اگر مراد
اولى است پس بايد آيه از حكمنظر به بدن زن ساكتباشد.گمان نمىكنم احدى از
مفسرين متعلق غض را وجه و كفين گرفتهباشد;و مؤلف در نوشته خود تصريح
نفرموده است،و اكنون مستمسك را حاضر ندارم تامراجعه كنم و غرض مؤلف را از
اين ارجاع بدانم.
پاسخ ما به قرينه شان نزول آيه استنباط كردهايم كه مقصود نظر به چهره
زن است. مساله نظر به ساير[ قسمتهاى] بدن زن مفروغ عنه است.
صفحه 476
راسل در يكى از كتابهايش به نام در تربيتيكى از چيزهايى كه از جمله
اخلاقبىمنطق و به اصطلاح«اخلاق تابو»مىشمارد،همين مساله پوشانيدن عورت
است. وى مىگويد چرا پدران و مادران اصرار مىورزند كه عورت خود را از بچه
بپوشانند؟ اين اصرار خود سبب تحريك حس كنجكاوى بچهها مىگردد.اگر كوشش
والدينبراى كتمان عضو تناسلى نباشد،چنين كنجكاوى كاذبى وجود پيدا نخواهد
كرد.بايدوالدين عورت خود را به بچهها نشان بدهند تا آنها هر چه كه وجود
دارد از اولبشناسند.
بعد اضافه مىكند:لااقل گاهى اوقات-مثلا هفتهاى يك بار-در صحرا يا
حمامبرهنه شوند و عورت خود را در معرض ديد بچهها قرار دهند.
نقل كلام راسل با استدلال آن كه يك خطابه است پسنديده نيست.خطابه سوء
داراىاثرى است كه نبايد از اصل نقل شود،فافهم.
پاسخ متاسفانه كتابهايى كه ميليونها نسخه از آنها در جهان و دهها و صدها
هزارنسخه از آنها چه به صورت كتاب و چه به صورت مجله در ايران چاپ مىشودو
اثر مىگذارد همينهاست. نقل و جواب آنها از شركت آنها مىكاهد.نقل نكردنما
كارى از قبيل سر زير برف كردن كبك است و خودمان را ريشخند مىكنيم. چهار تا
جاهلتر از خود ما كه هيچ حسن و هنرى جز جهالت و عوام بودن ندارندنبايد
معيار افراد مؤثر واقع شوند.
صفحه483
اساسا نظر ابن مسعود قابل توجيه نيست،زيرا جامهاى كه خود به خود
آشكاراست جامه رو است نه جامه زير،و در اين صورت معنى ندارد كه گفته شود
زنانزينتهاى خود را آشكار نكنند مگر جامه رو را.جامه رو قابل پوشاندن نيست
تا استثناشود;بر خلاف چيزهايى كه در كلمات ابن عباس و ضحاك و عطاست و در
رواياتشيعه اماميه آمده است.اينها امورى است كه قابل اين هست كه دستور
پوشانيدن يانپوشانيدن آنها داده شود.
اين استدلال در رد تفسير ابن مسعود صحيح نيست،زيرا ظاهر آيه كريمه هم
اين استكه آنچه استثنا شده است چيزى است كه خود به خود ظاهر است و
پوشانيدنش ممكن نيست،و در حقيقت استثناى منقطع است،چون تعبير شده است: لا
يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و«ظهر»فعل لازم است.حتى بنابر تفسير ديگر كه
مرا از«ما ظهر»را زينت وجه و كفينبدانيم، چنانكه از روايات استفاده شده
است،بايد اين طور توجيه كنيم كه زينت وجه و كفينخود به خود ظاهر است(چون
پوشيدن آن حرج است گويى پوشيدنش ممكن نيست،پس آنخود به خود ظاهر است)ولى
در ساير قسمتهاى بدن مساله ابداء است نه ظهور خود به خود. فافهم.
پاسخ استثناى منقطع در مورد چيزى كه اخفائش معنى ندارد قابل توجيه نيست.
از«فافهم»چيزى نفهميدم.بعدا در اين باره بحثخواهد شد.
اين مطلب را توضيح مىدهيم كه ما اين مساله را از نظر خودمان بيان
مىكنيم و استنباط خودمان را ذكر مىنماييم و اما هر يك از آقايان و خانمها
از هر كس كه تقليدمىكنند عملا بايد تابع فتواى مرجع تقليد خودشان
باشند.آنچه ما مىگوييم با فتواىبعضى از مراجع تقليد تطبيق مىكند و ممكن
استبا فتواى بعضى ديگر تطبيق نكند(هر چند فتواى مخالفى وجود ندارد،هر چه
هستبه اصطلاح احتياط است نه فتواىصريح).غرض ما از اين بحث اين است كه شما
با متون اسلام از نزديك آشنا شويد وبه منطق متين و محكم اسلام مجهز گرديد.
اين جمله ايهام مىكند كه ديگران شما را از آشنا شدن با متون اسلام مانع
مىشوند. اين گونه جملات بسيار زننده است و مردم را نسبتبه فقها بدبين
مىسازد.
پاسخ چنين مفهومگيرى نمىدانم در«اصول»چه نامى دارد؟اينها بهانهگيرى
است. سبحان الله،سكوت ديگران و توضيح و تفسير مقنع نكردن آنها سبب
بدبينىمردم نمىشود;اما اينكه بيچارهاى جان بكند و بعد بگويد مىخواهم
شما ازنزديك با اسلام آشنا شويد موجب بدبينى مىشود!اگر اينها بهانهگيرى
براىافتراس نيست پس چيست؟فرضا بدبين كند،به پيشنمازها بدبين مىكند نه
بهفقها.حتما شنيدهايد كه گرگ و بره از يك نهر آب مىخوردند و گرگ در بالا
وبره در پايين قرار گرفته بود.گرگ مىخواستبهانهاى براى پاره كردن بره
پيداكند،گفت آب نخور كه آبها را گل مىكنى.بره بيچاره گفت:آخر من
كهپايينترم;فرضا آب گل بشود كه به طرف بالا بر نمىگردد.گرگ گفت:عجب!
فضولى و زبان درازى هم مىكنى.فورا پريد و بره را دريد.دريدن يك فرد تنهادر
يك شهر از طرف افراد بهم بسته فاميلى و طبقهاى بهانه زيادى نمىخواهد،كافى
است كه گفته شود عرض وجود كردهاى و عرض وجود ذنب لا يغفر است; وجودك ذنب
لا يقاس به ذنب.
صفحه 484
بديهى است تنها خواندن رسالههاى عمليه و آگاهى بر متون فتواها براى
اينمنظور كافى نيست;بحثى استدلالى،هم از جنبه نقل و هم از جنبه فلسفه
اجتماعىلازم است.اين جهت است كه اين بحث را بر ما ضرورى و لازم كرده است و
اين است محرك ما در بحث استدلالى با بيان ادله و مدارك اين مساله.
اولا مردم بىاعتقادى كه بر دستورهاى اسلام اعتراض مىكنند به اين مقدار
از بيانهاكه از آقاى مطهرى صادر مىشود قانع نمىشوند(و لن ترضى عنك اليهود
و لا النصارى حتىتتبع ملتهم).شما براى جلب آنان به اسلام مىگوييد اسلام
مانع ورود زن در اجتماع و رانندگىكردن و فروشندگى كردن نمىشود و دستورهاى
خانهنشينى زن را به عنوان توصيههاىاخلاقى و امور غير لازم از اسلام حذف
مىكنيد;ولى آنها به اين قدر قانع نمىشوند;از شماتوقع دارند كه تمتعات
جنسى غير از زنا را نيز حلال كنيد و اگر در اين مرحله هم تسليم آنهاشويد
پيشنهاد مىكنند كه چه مانعى دارد كه زنا با قرص جلوگيرى تجويز شود و هلم
جرا. حقيقت اين است كه هر سخنى را هر كسى نمىپذيرد و براى اين انكارها و
اعتراضهاريشههايى غير از ندانستن فلسفه احكام اسلام وجود دارد.قال تعالى:
ساصرف عن اياتىالذين يتكبرون فى الارض بغير الحق،و ان يروا كل اية لا
يؤمنوا بها،و ان يروا سبيل الرشدلا يتخذوه سبيلا،و ان يروا سبيل الغى
يتخذوه سبيلا،ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنهاغافلين .ثانيا شما با
وارد ساختن متدينين به دلائل احكام و فقيه ساختن آنان خوب است كهآنان را
در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع كنيد نه آنكه با تعبيرهايى كه نشان
مىدهد كهتنها شما به اسلام خدمت مىكنيد و بس آنان را نسبتبه ديگران
بدبين و گستاخ كنيد.
پاسخ مردم از مادر بىاعتقاد نزاييدهاند،بالعكس متمايل و علاقهمند و
به نوعىمعتقد زاييده شدهاند كل مولود يولد على الفطرة... .آنچه مردم را
بىاعتقادكرده و مىكند اين است كه تا خود مستند به سائقه فطرت و مطابق
دستور قرآنتعقل كنند و بصيرت يابند فورا آنها را مصداق لن ترضى عنك اليهود
و لاالنصارى و مصداق ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض قرارداديم.كدام
دستور اسلام را العياذ بالله ما حذف كردهايم؟!خدا ذليل و بيچاره كندتهمت
زن را.اگر امثال اين كتاب كه تقدم فلسفه اسلام را بر همه فلسفههاىبشرى
ثابت مىكند مردم را در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع نكند چهكتابى
مىكند؟!مگر مقصود ما از بزرگان اسلام پيشنمازهاى وجوهات بگيرىباشد كه
كوچكترين خدمتى به اسلام نمىكنند،فقط خوب مال امام را مستهلكمىكنند،و
مقصود از خضوع هم پرداختن وجوه به چنين افراد بىهنر و بىخاصيتباشد كه
متاسفانه كم هم نيستند اگر چه افراد صالح در ميان همانپيشنمازها هم
زيادند.من در كجا ادعا كردهام كه فقط من خدمت مىكنم؟!چرااينچنين دروغها
مىبنديد؟!خدا از شما نخواهد گذشت.آيا اين گناه است كهيكى خدمت كند و سبب
گردد كه مردم به بيكارهها توجه كمترى كنند؟!
صفحه 488
حقيقت اين است كه احتمال اول قويترين احتمالات است و رواياتى هم بر
طبقآن وارد شده كه برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان يهوديه يا
نصرانيه منع كردهاست.در اين روايات استناد شده استبه اينكه زنان غير
مسلمان ممكن است زيبايىزنان مسلمان را براى شوهران يا برادران خود توصيف
كنند: لانهن قد يصفن لازواجهنو اخوتهن .
بايد توجه داشت كه در اينجا مسالهاى وجود دارد و آن اين است كه براى
هيچ زنمسلمان جايز نيست كه محاسن يعنى زيباييهاى زن ديگر را براى شوهر خود
توصيفكند.وجود اين تكليف،زنان مسلمان را در برابر يكديگر تامين مىدهد،ولى
در موردزنان غير مسلمان اطمينان نيست،ممكن است آنان براى مردان خود از وضع
زنانمسلمان سخن بگويند.لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است كه خود را
از ايشانبپوشانند.ولى البته آيه صراحت كامل ندارد به اينكه ظاهر كردن
زينتها و زيباييها دربرابر آنها حرام است.
چرا آيه صراحت در تحريم ندارد؟و حال آنكه در ساير كلمات آيه احتمال
كراهتداده نشده است و تفكيك در سياق جايز نيست.اين مساله بايد از لحاظ
فقهى تحقيق كاملترىشود.
پاسخ گفتهايم صراحت كامل،بدان جهت كه احساس مىكردهايم آيه صراحت
دارد. ولى چه بايد كرد كه خلاف سيره نسبتا قطعى و خلاف اجماع(على ما يبالى)
است.
صفحه489
به طور كلى بردگان اعم از جنس زن يا مرد از نظر اسلام در بسيارى از
احكاماستثناهائى دارند.مثلا از نظر خود پوشش و حرمت نظر،كنيزان با زنان
آزاد فرقمىكنند.بر كنيزان واجب نيست كه سرهاى خود را بپوشانند و حال آنكه
بر زنان آزادلازم استسر خود را بپوشانند.ظاهرا سر مطلب خدمتكارى
آنهاست.على هذا بعيدنيست كه غلامان نيز چنين استثنائى داشته باشند.
ولى همچنانكه گفتيم از نظر فتواى فقها اين حكم بعيد است اما از طرف
ديگرحمل جمله«او ما ملكت ايمانهن»به خصوص كنيزان نيز بسيار مستبعد است.
در اين سخن حمله به فقها شده است.
پاسخ همه كتب فقه مشتمل بر حمله علمى به فقهاست،و تازه آنچه در اينجا
هستحتى حمله هم نيست.اين چيزهاست كه نشان مىدهد غرض از
انتقادهابهانهگيرى است و حسن نيتى در كار نيست.
صفحه 490
طبق احتمال اول مراد بچههاى غير مميز هستند كه قدرت تشخيص اين
گونهمطالب را ندارند.اما طبق احتمال دوم مقصود بچههايى است كه قدرت بر
امور جنسىندارند يعنى غير بالغ مىباشند هر چند مميز بوده باشند.طبق
احتمال دوم اطفالى كههمه چيز مىفهمند و نزديك به حد بلوغ مىباشند ولى
بالغ نمىباشند جزء استثناهاهستند.فتواى فقها نيز بر طبق اين تفسير است.
البته عدهاى از فقها به احتياط واجب،ستر نسبتبه مميز را لازم
دانستهاند(توضيح المسائل م 2444).
پاسخ در يك كتاب علمى كه نمىشود احتياطهاى واجب را به حساب
آورد.احتياطواجب دو گونه است:برخى فتواست مانند احتياط در اطراف شبهه علم
اجمالى.
اين احتياطها فتواست و رجوع به غير هم جايز نيست.نوعى ديگر عدم
الفتوااست و لهذا جايز الرجوع الى الغير است.ممكن است مجتهد در عين نظر
قاطع به جواز چيزى،اين گونه احتياط واجب بكند كه مفهومش اين است[كه]مقلدبه
غير رجوع كند يا عمل به احتياط-طبق اصل كه عامى بايد با نبودن فتواىمجتهد
احتياط كند-نمايد.مرحوم آقاى بروجردى صريحا مىفرمود ما گاهىفتوامان بر
خلاف احتياط متن است(احتياط وجوبى) ولى فتواى خود را ذكرنمىكنيم و الزامى
هم نداريم.بر ما رعايت عدم الفتواها كه لازم نيست.
صفحه 494
در اينجا نبايد اعتراض كرد كه اكنون رسم بردگى منسوخ شده است و
بردهاىوجود ندارد و پافشارى در اين بحثها بىثمر است;زيرا اولا روشن شدن
نظر اسلام دراين مسائل،ما را به هدف كلى اين قوانين كه برخى از آنها مورد
ابتلا نيز مىباشد بهترواقف مىسازد،و ثانيا اگر فقيه متهورى جرات كند چه
بسا حكم غلامان را از راهملاك و مناط،به موارد مشابه آن از قبيل خدمتكاران
بتواند تعميم دهد.
طرح اين بحثها براى عوام بىفايده بلكه مضر است زيرا آنان را گستاخ
مىكند بدونآنكه آنان را فقيه سازد،و اين از بدترين معايب اين كتاب است.
پاسخ برعكس،بزرگترين خدمت اين كتاب است.من خودم قبل از نشر اين كتاب
بابرخى مراجع صحبت كردم و ديدم باطنا همه موافقند ولى از امثال شما
بيمدارند.فايده امثال اين كتاب اين است كه امثال من چوب امثال شما را
مىخورنداما بعد راه براى فقها باز مىشود و آزادانه فتواى خود را ذكر
مىكنند.
صفحه 505
مفسران غالبا هدف جمله يدنين عليهن من جلابيبهن را پوشانيدن
چهرهدانستهاند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانستهاند.مفسران
قبول دارند كهمفهوم اصلى يدنين پوشانيدن نيست اما چون غالبا پنداشتهاند
كه اين دستور براىباز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است،اينچنين
تعبير كردهاند.ولى ما قبلاگفتيم كه اين تفسير صحيح نيست.به هيچ وجه قابل
قبول نيست كه قرآن كريم فقطزنان آزاد را مورد عنايت قرار دهد و از آزار
كنيزان مسلمان چشم بپوشد.آنچه عجيب به نظر مىرسد اين است كه مفسرانى كه در
اينجا چنين گفتهاند غالبا همانها هستند كهدر تفسير سوره نور با كمال
صراحت گفتهاند كه پوشانيدن چهره و دو دست لازم نيستو آن را امر حرجى
دانستهاند،از قبيل زمخشرى و فخر رازى.چطور شده است كه اينمفسران متوجه
تناقض در سخن خود نشدهاند و ادعاى منسوخيت آيه نور را هم نكردهاند.
بايد ديد كه چگونه مفسران از آيه مذكور مساله ستر وجه را
فهميدهاند.بايد تحقيقشود.
پاسخ تحقيق همان است كه گمان كردهاند آيه براى باز شناختن زنان آزاد از
غير آزاداست.
حقيقت اين است كه اين مفسران تناقضى ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب
قائلنبودهاند.آيه نور را يك دستور كلى و هميشگى مىدانستهاند خواه
مزاحمتى در كارباشد يا نباشد ولى آيه سوره احزاب را مخصوص موردى
مىدانستهاند كه زن آزاد يامطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار مىگرفته
است.
اين بيان رفع اشكال نمىكند،زيرا استاد معتقد است كه آيه جلباب راجع به
ستر وجهدلالتى ندارد و مفسرين آن را راجع به ستر وجه دانستهاند،و فرضا كه
بگوييم اين حكم،مخصوص مورد مزاحمت افراد ولگرد است اين مطلب جواب داده نشده
است كه آنان چگونهاز آيه جلباب ستر وجه را فهميدهاند.بايد مراجعه شود.
پاسخ البته مراجعه خوب است،شايد مطلب تازهاى به دست آيد اما ملزم
نيستيم كههر كجا اشتباه مفسر يا فقيه يا فيلسوفى را كشف كرديم علت اشتباه
را هم نشاندهيم;به هر حال اشتباه است.
صفحه507
مجددا توضيح مىدهيم كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى.اين بنده
نظرخودم را مىگويم و هر يك از شما بايد عملا به فتواى همان مجتهدى عمل كند
كه از او تقليد مىنمايد.
اظهار اين مطلب كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى براى چه منظورى است؟
پاسخ چون مكرر گفته و در مقدمه نيز يادآورى كردهايم مساله حقوق و حدود
زندر جامعه امروز از نظر اسلام،علاوه بر جنبه عملى،جنبه اعتقادى پيدا
كردهاست،يعنى باورهاى بىاساس اجتماع عين متون اسلامى دانسته شده
ودستورهاى واقعى اسلامى هم فلسفهاش توضيح داده نشده است و در نتيجهمقررات
اسلامى در مورد زن وسيلهاى شده براى تبليغ عليه اساس اسلام و مامرتب شاهد
آن هستيم.اين كتاب به لطف خدا اثر فوق العادهاى در خنثى كردناين تبليغات
داشته است و اين كتاب كارى جز بيان حقيقت اسلام نكرده است. پس ما اين كتاب
را براى يك معتقد و اهل تسليم كه به هر حال به فتواى يكمجتهد عمل مىكند
ننوشتهايم;ما آن را براى منكران و مرددان وضعيف الاعتقادها نوشتهايم.فقها
هم فتوايى بر خلاف محتواى اين كتاب ندارند،هر چه هست احتياطهايى از قبيل
عدم الفتوا است و ما ضرورتى نمىبينيم كه درمورد عدم الفتواها سكوت كنيم.
صفحه 508
3.در مساله جواز نظر،ترديدى نيست كه اگر نظر از
روى«تلذذ»يا«ريبه»باشدحرام است.
«تلذذ»يعنى لذت بردن،و نگاه از روى تلذذ يعنى نگاه به قصد لذت بردن
باشد;واما«ريبه»يعنى نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانى نيست ولى خصوصيت ناظر و
منظوراليه مجموعا طورى است كه خطرناك است و خوف هست كه لغزشى به دنبال
نگاهكردن به وجود آيد.
ظاهرا مراد از تلذذ،لذت بردن از نظر است و قصد تلذذ داخل در مفهوم آن
نمىباشد. نگاهى كه همراه با لذت بردن است نگاه تلذذ است ولو آنكه به منظور
زيادتى معرفتبراىازدواج باشد نه به منظور لذت بردن.
پاسخ اتفاقا در روايتى از حضرت رضا عليه السلام تصريح شده كه تلذذ قهرى
مانعىندارد. مراجعه شود.
صفحه509
چهره و دو دست(وجه و كفين)
تعبير«دو كف»بهتر است.
پاسخ كف،معمول در فارسى نيست،تعبير ديگرى هم پيدا نكرديم.چون مقصودواضح
است امر سهل است.
مساله پوشش بر حسب اينكه پوشانيدن وجه و كفين واجب باشد يا نباشد
دو.فلسفه كاملا متفاوت پيدا مىكند.اگر پوشش وجه و كفين را لازم بدانيم در
حقيقتطرفدار فلسفه پرده نشينى زن و ممنوعيت او از هر نوع كارى جز در محيط
خاصخانه و يا محيطهاى صد در صد اختصاصى زنان هستيم.
ولى اگر پوشيدن ساير[قسمتهاى]بدن را لازم بدانيم و هر نوع عمل محرك
وتهييج آميز را حرام بشماريم و بر مردان نيز نظر از روى لذت و ريبه را حرام
بدانيم اماتنها پوشيدن گردى چهره و پوشيدن دستها تا مچ را واجب ندانيم آنهم
به شرط اينكهخالى از هر نوع آرايش جالب توجه و محرك و مهيجباشد بلكه ساده
و عادى باشد،آن وقت مساله صورت ديگرى پيدا مىكند و طرفدار فلسفه ديگرى
هستيم و آنفلسفه اين است كه لزومى ندارد زن الزاما به درون خانه رانده شود
و پرده نشين باشدبلكه صرفا بايد اين فلسفه رعايت گردد كه هر نوع لذت جنسى
اختصاص داشته باشدبه محيط خانواده،و كانون اجتماع بايد پاك و منزه باشد و
هيچ گونه كامجويى خواهبصرى و خواه لمسى و خواه سمعى نبايد در خارج از كادر
همسرى صورت بگيرد. بنابر اين زن مىتواند هر نوع كار از كارهاى اجتماعى را
عهدهدار شود.
رعايت اين فلسفه وقتى امكان دارد كه زن محصور در خانه باشد و الا هر چه
پاى زنبه اجتماع بيشتر باز شود زمينه براى تمتعات عمومى و زنا فراهمتر
مىگردد.به علاوه مؤلف مىداند كه طبقهاى كه به حجاب ايراد مىگيرند هدف
نهايى آنها آزادى تمتعات جنسى است وآنها هرگز راضى نيستند كه زن بدون آرايش
و پوشيده وارد اجتماع شود.دليل اين مطلب ايناست كه هيچ گاه طبقه عفيف و
متدين مردم به حجاب ايراد نمىگيرند،هميشه ايرادگيريها ازناحيه مردم نانجيب
يا فريب خوردههاى آنان است.دكتر...در مطبش يك مينىژوپ پوشدرجه يك را به
عنوان سكرتر استخدام مىكند و در جلسات آقاى مطهرى شركت مىكند ومنافقانه
اظهار مىكند كه به اسلام پايبند است و آقاى مطهرى هم فريب او امثال او
رامىخورد.
ما فعلا در اين مقام نيستيم كه آيا زن در درجه اول بايد به وظايف
خانوادگى عملكند يا خير؟ شك نيست كه ما طرفدار اين هستيم كه وظيفه اول زن
مادرى وخانه سالارى است.
اگر شما طرفدار اين رويه بوديد حجاب وجه و كفين را محبوسيت زن
نمىدانستيد،زيرا منظور از محبوسيت همين مادرى و خانه سالارى است.
پاسخ مفهوم اين تعبير كه با«اگر»و فعل ماضى بيان شده اين است كه نيستيد
ونفاق مىكنيد. در پايين صفحه هم نوشتهايد دكتر...(كه شما را معالجه
كردهاست)منافق است.آرى اين است پاداش كسى كه بيش از ده سال صميمانه بهفكر
و روح شما خدمت كرده است (79) و آن است پاداش كسى ديگر كه به تن
شما(و ظاهرا بدون ويزيت)خدمت كرده است.شما چگونه به شخصى به صرفاينكه يك
گناه مرتكب شده و زنى مينى ژوپ پوش استخدام كرده تهمت نفاقمىزنيد و چه
مجوزى داريد؟!اين نسبتها حرام است و موجب فسق.آنچه مندر اين حواشى مىبينم
آنقدر خالى از موازين اخلاقى است كه گاهى ترديدمىكنم جواب بگويم. اينكه
مىگوييد رعايت اين فلسفه وقتى امكان دارد كه زنمحصور و محبوس باشد غلط
است، بلكه وقتى امكان دارد كه رعايت واجب(ستر)و سنت(حريم)شود و هيچ گونه
توقفى بر آنچنان ظلم فاحش كه فقط در مورد برخى مجازاتها ظلم نيست(و اللاتى
ياتين الفاحشة... فامسكوهن فىالبيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن
سبيلا)و جايز است ندارد.
صفحه 510
به هر حال با لازم نبودن پوشيدن گردى چهره حكم شرعى برخى از كارها از
نظرحرمتيا جواز روشن مىگردد.بسيارى از كارهاست كه از نظر فقهى و شرعى
اولا وبالذات بر زن حرام نيست ولى اگر پوشش وجه و كفين را لازم بشماريم
ثانيا وبالعرض بر زن حرام استيعنى از آن جهتحرام است كه مستلزم بازگذاشتن
چهره ودو دست مىشود.بنابر اين جواز و عدم جواز آن كارها براى زن بستگى
بدين دارد كهپوشش وجه و كفين واجب باشد يا نباشد.
مؤلف خود در جاهاى ديگر تصريح دارد كه بر هم زدن اساس خانوادهها به
بيرونكشيدن زنان به اجتماع مردان كار غلطى است و در صفحه قبل نكته الف نيز
همين مطلب است; ولى در عين حال مساله جواز كشف وجه و كفين را به عنوان راهى
به سوى اين منظور كه زنبتواند وارد اجتماع شود معرفى كرده است و وارد نشدن
زن را در اجتماع به عنوان محبوسبودن زن معرفى مىكند و قدح
مىكند.تناقضگويى مؤلف در اينجا نمايان است و در اينجاتحت تاثير تبليغات
سوء مخالفين حجاب واقع بوده است;عصمنا الله من الزلل.
پاسخ شما هميشه ميان محبوس نبودن و در اجتماعات غير مختلط شركت
كردنهمان طور كه در مساجد خود شما هست-از يك طرف و اجتماع مختلط
اشتباهمىكنيد.خدا را شكر كنيد كه شما را از زلل حفظ كرده و ترحمى كنيد به
حالزالين و ضالين.
1.آيا براى زن رانندگى جايز است؟
مىدانيم كه مساله رانندگى بخصوص،حكمى ندارد،بايد ديد آيا زن
مىتواندوظايف ديگر خود را در حين رانندگى اجرا كند يا نه؟اگر پوشش وجه و
كفين واجبباشد بايد گفت زن نمىتواند رانندگى كند.
در اين مورد بخصوص،نصوصى هم هست،از جمله در روايات«اشراط
الساعة»كهفسادهاى آخر الزمان ذكر شده است فرمودهاند:و يركبن ذوات الفروج
السروج:ص 434 ج 5الميزان(جملات قبل و بعدش نيز مطالعه شود:و عندها يكتفى
الرجال بالرجال و النساء بالنساءو يغار على الغلمان كما يغار على الجارية
فى بيت اهلها و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال ويركبن ذوات الفروج
السروج فعليهن من امتى لعنة الله)و در روايات جمل آمده است كهمسلمين عايشه
را تعبير كردند بر شتر سوارى و اسب سوارى(به روش مردان)و از همين
باباستشعر معروف«تجملت تبغلت و ان عشت تفيلت...».به روايات جمل و روايات
دفنحضرت مجتبى عليه السلام مراجعه شود.
2.آيا كار فروشندگى در خارج از منزل براى زن جايز استيا نه؟
در روايتسلمان دارد:و عندها تشارك المراة زوجها فى التجارة(ص433 ج
5الميزان)و در روايتحمران دارد:و رايت المراة تقهر زوجها و تعمل ما لا
يشتهى و تنفق علىزوجها(ج 5 الميزان ص437-438).كلام علامه طباطبائى در
تاييد صحت اين روايات درص 432 ج 5 مطالعه شود.
پاسخ براى من فوق العاده موجب تاسف است كه سخنانى كه از زبان يكروضه
خوان عادى بايد بشنوم از شما مىشنوم.آيا در يك مساله فقهى و بهمنظور كشف
نظر شارع در يك موضوع عملى به چنين چيزها مىشود تمسككرد؟!اينها سخنانى
است كه حداكثر ارزش موعظهاى دارد،آنهم با تقطيع بعضىقسمتها.اولا روايت از
نظر سند ضعيف است و سندا عامى است.نمىدانم چراروايات عامه در جاهاى ديگر
چرند است اما اينجا كه مطابق عادات تقليدى آباءاست قابل قبول است.از نظر
مضمون هم اگر بخواهيم به مثل زمان خودمانحمل كنيم ضعيف است زيرا كلماتى از
قبيل«مشاورة الاماء»و يا«يغار علىالغلمان كما يغار على الجارية»دارد كه
هيچ به عصر و زمان ما نمىخورد ومتناسب با عصر عباسى است.
ثانيا آيا هيچ فقيهى از صدر اسلام تاكنون فتوا به حرمت ركوب زنان بر
سروجداده است؟اگر بخواهيم توجيه درستى بكنيم اين است كه بگوييم با اين
عمل، حرامى ديگر مرتكب مىشوند مثل كارى كه عايشه كرد و يا عاريات بر
سروجسوار مىشوند كه اين هم مطلب ديگرى است. اگر گفته شود مقصود اين است
كهبالاستقلال سوار شوند بدون اينكه مردى جلوكش باشد جواب اين است:پسفرق
نمىكند كه سرج باشد يا قيت،و به علاوه كار عايشه مانعى نداشته زيراچندين
جلوكش داشته است.
ثالثا اگر سروج شامل صندلى اتومبيل باشد چه فرقى هست كه صندلى جلو
باشديا عقب.
رابعا آيا شما باور مىكنيد كه پيغمبر اكرم كه مجسمه ادب و عفاف بود از
زنان باكلمه«ذوات الفروج»تعبير كرده باشد؟آيا خود شما حاضريد در منبر
زنان را باتعبير فارسى[معادل اين تعبير]براى مستمعين فارسى زبان خود ياد
كنيد؟آيااگر اين جمله به دست معاندان فارسى زبان بيفتد و در مجلهها راه
يابد چهآبرويى براى پيغمبر باقى مىماند؟!در قرآن كلمه«فرج»به معنى اعم
از آلتتناسلى مرد و زن آمده كه قهرا مرادف با كلمه آلت تناسلى يا كلمه
عورت استمثل:و الذين هم لفروجهم حافظون و يا:يحفظن فروجهن.
خامسا آيا ايراد بر عايشه اين بوده كه چرا شتر يا قاطر سوار شده است و
اگرسوار يك الاغ پالاندار شده بود شما اشكال نمىكرديد؟
سادسا آيا هيچ فقيهى به حكم اين حديث و تطبيق آن با عصر ما حاضر استحكم
كند كه چون دوره آخر الزمان است و به حكم حديث منسوب به سلمان،دراين زمان
اؤتمن الخائن و يخون الامين است،پس فى المثل آقاى خوانسارى كهمورد اعتماد
مردم است و امين شناخته مىشود حتما خائن است;و يا چون دراين حديث آمده
است:اقوام يتفقهون لغير دين الله... يظهر قراؤهم و عبادهمالتلاوم،پس فقها
و همه قراء و عباد فاسقند.
سابعا چرا خود علامه طباطبائى به موجب اين حديث از استنباطشان از
آياتسوره نور و سوره احزاب كه عين استنباط ماست عدول نفرمودند؟
حقيقت اين است كه وارد كردن اين گونه استفادهها در فقه نامى جز افساد
فقهندارد.در اين روايت آمده:و عندها تشارك المراة زوجها فى التجارة.آيا
احدىتا كنون به حكم اين حديث فتوا به حرمتشركت زن با شوهر در تجارت
دادهاست؟ لحن اين روايت لحن كراهت نيست، لحن حرمت است.
اما روايتحمران گذشته از اينكه سندا ضعيف استبه ابراهيم بن هاشم و
شايدمحمد بن حمزه نيز،اولا قرائن زيادى هست كه ناظر به اوضاع و احوال
دورهبنى العباس است و بنابر اين بر خلاف نظر آقاى طباطبائى حاوى يك جنبه
اخبارغيبى كه مؤيد صحت مضمونش باشد نيست،از قبيل:و رايت التانيث فى
ولدالعباس،و رايت الدين بالراى،و رايت السكران يصلى بالناس...بشتمنا
اهلالبيت...و تكيه زياد به اكتفاء رجال به رجال كه از مشخصات عصر
عباسىاست،و ثانيا چيزهايى است كه واقع نشده و با عصر و زمان ما قابل
انطباقنيست،از قبيل:و رايتبيت الله قد عطل،و رايت ذوات الارحام
ينكحن،ورايت الميتينشر من قبره،و رايت البهائم ينكحن.
ثالثا آيا هيچ فقيهى به استناد چنين حديثى و تطبيق آن به زمان ما فتوا
مىدهدكه چون در اين حديث دارد:«و رايت اقواما يتفقهون لغير الله»پس فقها
غيرجائز التقليدند،و يا چون در اين روايت دارد:«و رايت الخمر يتداوى
بها»پستداوى به خمر و لو با فرض انحصار جايز نيست،و يا چون دارد:«و رايت
الاذانبالاجر و الصلوة بالاجر»پس اخذ اجرت بر عبادات نيست،و يا چون
دارد:«ورايت المنابر يؤمر عليها بالتقوى...»پس همه اهل منبر فاسقند.
غرض اين است كه چنين روايت ضعيف السند مضطرب المتن را نتوان
مبناىاستنباط حكم فقهى قرار داد.اين گونه روايات را فقط براى استشهاد
درموعظههاى قطعى كه بىنياز از دليل است مىتوان مورد استفاده قرار
داد.فقهابه چنين رواياتى و با چنين استظهاراتى استشهاد نمىكنند.به علاوه
چنانكه گفتمدلالت ندارند.در روايات جمل مردم عايشه را بر شتر سوارى و قاطر
سوارىملامت نكردند،بر قيادت جنگ،آنهم جنگ با على عليه السلام و با جنازه
امام حسنملامت كردند.آيا اگر بر شتر يا قاطر سوار شده و به حج رفته بود
باز هم موردملامت قرار مىگرفت؟
صفحه 512
كسانى كه پوشش وجه و كفين را واجب مىدانند بايد استثناى«الا ما
ظهر»رامنحصر بدانند به لباس رو،و واضح است كه حمل استثنا بر اين معنى بسيار
بعيد وخلاف بلاغت قرآن است.
بايد توجه داشت كه استثناى«الا ما ظهر»از قبيل استثناى منقطع است
زيرا«لا يبدين»از ابداء به معناى اظهار است(اظهار ظاهر كردن)و«ما ظهر»كه
از ثلاثى است ازظهور به معناى ظاهر بودن و ظاهر شدن است.پس معناى آيه اين
است:الا آنچه كه خود بهخود ظاهر است و زن اظهار نكرده است،و اين خود تاكيد
از براى«لا يبدين»است و بنابر اينهيچ بعدى ندارد كه مراد خود لباس
باشد،و شك نيست كه قد و قامت زن در لباس،هر چه كهباشد،نوعى جمال ظاهر
دارد،و ممكن است گفته شود كه همين مطلب ولو آنكه حقيقتا همزينت نباشد
مجازا«زينت»ناميده شده است و خلاصه مفاد آيه اين است كه زن حق
نداردزينتخود را ابدا آشكار كند مگر آنچه كه قهرا و بدون اختيار ظاهر
است.بلى آنچه در اينجامهم است روايتهاى وارده است و بايد گفتبا ضميمه كردن
روايات به آيه چنين فهميدهمىشود كه ظهور وجه و كفين لا بد منه است و از
زينتهايى است كه خود به خود ظاهر است نهآنكه زن ابداء كند،از باب اينكه
تعسرى كه در ستر وجه و كفين استبه منزله تعذر تنزيل شدهاست.
پاسخ استثناى منقطع همچنانكه در شرح ابن ابى عقيل آمده و سيد مرحوم
درحاشيه مكاسب نقل كرده است در جايى است كه گر چه مستثنى داخل درمستثنى منه
نيست ولى توهم اينكه با مستثنىمنه در حكم شريك باشد مىرود. اما اگر توهم
نرود استثناء لغو است. لهذا احتمال ابن مسعود به كلى مردود است. از قضا قد
و قامت زن اگر طورى باشد كه ينتباشد و جلوه داشته باشد هيچدليلى بر
استثناى آن نداريم،بايد آن را با پوشيدن لباس گشاد بپوشاند.به علاوهپس از
آنهمه روايات-با كمال تاسف براى امثال شما-ديگر اين بحث لغواست.
صفحه513
ثالثا تركيب ماده«ضرب»و كلمه«على»مفيد مفهوم آويختن نيست.چنانكه
قبلاگفتيم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل كرديم تركيب«ضرب»با«على»فقط
مفيد اينمعنى است كه فلان چيز را بر روى فلان شيء مانند حائلى قرار
داد.مثلا معنى جمله«فضربنا على اذانهم»اين است كه بر روى گوشهاى اينها
حائلى قرار داديم.عليهذا مفهوم و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است كه با
روسريها بر روى سينه و گريبان حائلى قرار دهيد.پس وقتى در مقام تحديد و
بيان حدود پوشش است و مىفرمايد باروسريها بر روى گريبانها و سينهها حائلى
قرار دهيد و نمىگويد بر روى چهره حائلىقرار دهيد،معلوم مىشود حائل قرار
دادن بر روى چهره واجب و لازم نيست.
اين مطلب كه آيه در مقام تحديد است محل تامل است.قدر مسلم اين است كه
نوعىاز تكشف معمول را نهى فرموده است و آن باز بودن گوش و گردن و جلوى
سينه بوده است و امااينكه واقعا در مقام ذكر حدود جميع ما يجب ستره است محل
تامل است،و به عبارت ديگرمىگوييم محتمل است كه اين آيه نظير آيه«لا
تقربوا الصلوة و انتم سكارى»باشد كه در آن،مرتبهاى از تحريم خمر بيان شده
است و كسى نمىتواند بگويد از اين آيه فهميده مىشود كهخمر در غير صورتى
كه براى نماز موجب مستى مىشود اشكالى ندارد زيرا كه آيه در مقامتحديد
است.مساله تدريج در بيان احكام در قرآن مطلبى است كه مؤلف خود به آن
اعترافدارد.از كجا كه آيه جلباب مكمل حكم حجاب نباشد؟(در تاريخ نزول آيه
نور و آيه جلبابمطالعه شود.)
پاسخ اولا آنچنانكه به خاطر دارم و هنگام تاليف تحقيق كرديم آيه جلباب
قبل از آيهنور آمده است.ثانيا اگر اين آيه در مقام تحديد نيست چه مقامى
مقام تحديداست؟آيه «لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى» به طور قطع مفهوم دارد
و اكثرمسلمين از اين مفهوم استفاده مىكردند.آيات بعد در حكم ناسخ مفهوم
اين آيهاست،و به هر حال مقايسه آيات حجاب به آيات خمر بىمورد و
تكلفبيجاست.
صفحه516
در روايت ديگر در مورد خواجگان(كه ممكن است مملوك هم نباشند)سؤالشده
است:
محمد بن اسماعيل بن بزيع قال:سالت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن قناع
الحرائر منالخصيان.فقال:كانوا يدخلون على بنات ابى الحسن عليه السلام و لا
يتقنعن.قلت:وكانوا احرارا؟قال:لا.قلت:فالاحرار يتقنع منهم؟قال:لا.
محمد بن اسماعيل بن بزيع-كه او نيز از اكابر اصحاب حضرت رضا عليه السلام
استمىگويد: از حضرت رضا سؤال كردم كه آيا زنان آزاده از خواجگان بايد
سربپوشند؟
(در مورد كنيزان مسلم است كه بر آنان پوشانيدن سر واجب نيست.لذا سؤال
رامخصوص زنهاى آزاد قرار داده است).
در پاسخ فرمود:نه،خواجگان بر دختران پدرم امام موسى بن جعفر عليه السلام
واردمىشدند و آنها هم روسرى نداشتند.پرسيدم آيا آن خواجگان آزاد بودند يا
برده؟ فرمود آزاد نبودند. پرسيدم اگر آزاد باشند بايد سرها را از ايشان
بپوشند؟فرمود:نه.
درباره اين روايتسندا تحقيق شود و مخصوصا از نظر اعراض يا عدم
اعراضاصحاب از آن.
پاسخ شما مراجعه كنيد،ما مراجعه كردهايم.هنوز هم فقها اين حديث را مورد
استنادقرار مىدهند.
صفحه517
ابو البخترى عن جعفر عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام:لا باس
بالنظر الىرؤوس النساء من اهل الذمة.
على عليه السلام فرمود:نگاه به سر زنان اهل ذمه جايز است.
كلمه«سر»به مجموع سر و صورت نيز اطلاق مىشود،لهذا اين روايت و امثال
آندليل بر مدعاى مؤلف نيست.
پاسخ هرگز چنين نيست.اين استدلال هم خاص ما نيست،ديگران هم عينا
اينروايت را ذكر كردهاند.رجوع كنيد.
صفحه523
روايات و قرائنى كه در اين باب است،در اخبار و روايات شيعه و سنى و
درتاريخ اسلام فوق العاده زياد و غير قابل انكار است.آنچه ذكر كرديم
نمونهاى بود.نقل همه آنها خود يك كتاب مىشود.
مطلب را بزرگ جلوه داده است.
پاسخ ما اندازه كتاب را كه ذكر نكردهايم.اتفاقا اگر همه آنها كه در همه
ابوابحديثشيعه و سنى آمده است جمع شود از اين كتاب بزرگتر خواهد شد.
صفحه 524
در بسيارى از موارد،فقها در اثبات احكام به سيره تمسك مىجويند.مثلا
درمورد ريش تراشى مىگويند محكمترين دليل حرمت آن سيره مسلمين است كه
ريشرا نتراشند.(البته در اينجا مناقشه شده كه از نتراشيدن ريش كه بين
مسلمين متداولاست مىتوان استنتاج كرد كه ريش گذاشتن حرام نيست،ولى اينكه
ريش گذاشتنواجب باشد استنباط نمىشود،زيرا ممكن است مستحب و يا مباح
باشد.)در مسالهپوشش وجه و كفين نيز به سيره مسلمين تمسك شده است.
اين مناقشه محل مناقشه است زيرا كه ريش نتراشيدن در بين مسلمين به طورى
تلقىمىشده كه نبايد تراشيد نه به اين طور كه مانعى ندارد نتراشيم.فافهم.
پاسخ چنين نيست و لهذا فقهاى عصر حاضر در استناد به اين سيره دچار اشكال
وترديدند.
صفحه 525
در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مىكردند حجاب به
مراتبشديدتر از آنچه اسلام مىخواست وجود داشت.در بين اين ملتها وجه و
كفين همپوشيده مىشد،بلكه در بعضى از ملتها سخن از پوشيدن زينت زن و چهره
زن نبود،سخن از پنهان كردن زن و به اصطلاح«قايم»كردن زن بود و اين فكر به
صورت عادتسفت و سختى در آمده بود.اسلام گر چه پوشانيدن وجه و كفين را واجب
نكرد ولىتحريم هم نكرد،يعنى اسلام عليه پوشانيدن چهره قيام نكرد و باز
گذاشتن را واجبننمود و در نتيجه ملتهاى غير عرب كه مسلمان شدند از همان
عادت و رسم ديرين خود تبعيت كردند.اسلام با رسم پوشيدن چهره جز در مورد
احرام مخالفت نداشتبلكههمان طور كه قبلا تذكر داديم استثناى وجه و كفين
يك رخصت تسهيلى است. رجحان اخلاقى تستر تا حد امكان،مورد توجه اسلام
است.عليهذا فرضا سيرهاىوجود داشته باشد،دليل بر وجوب پوشيدن وجه و كفين
نمىشود.
به علاوه چنين سيرهاى در زمان پيغمبر و صحابه و در زمان ائمه اطهار
وجودنداشته است. آنچه از زواياى تاريخ به دست مىآيد اين است كه سيره
مسلمين درقرون اوليه اسلام با سيره آنها در قرون بعدى،مخصوصا پس از اختلاط
ملت عرب باملتهاى ديگر و بالاخص پس از تاثر از رسوم و عادات امپراطورى روم
شرقى از يكطرف و رسوم ايرانى از طرف ديگر،بسيار متفاوت بوده است تا آنجا
كه براى بسيارىاز مورخان غربى كه از متون اسلامى اطلاع صحيحى ندارند اين
توهم پيش آمده كهاساسا اسلام دستورى درباره پوشش نداده است و همه اينها از
خارج دنياى اسلام بهميان مسلمين سرايت كرده است،و ما در بخش اول اين كتاب
سخنانشان را نقل كرديم،و البته همان طور كه قبلا تذكر داديم اين سخن
ياوهاى بيش نيست،اسلام دستورهاىاكيد درباره پوشش دارد و فلسفه خاصى را هم
در نظر گرفته است.
در اينجا تجزم شده و اسناد داده شده استحجاب وجه و كفين به ملل غير
اسلام،درحالى كه مؤلف در اينجا مدارك تاريخى ارائه نكرده است.البته احتمال
آنچه ذكر كرده استبعيد نيست ولى اقرب از اين احتمال،احتمال اين است كه
همان اصل عفاف اسلامى و افضليتستر وجه و كفين كه شهيد ذكر فرموده است و
اصل غيرت اسلامى باعثبر اين امر بوده است. خلاصه آنكه مؤلف به خاطر تاييد
مقصد خود احتمال غلبه عادات غير اسلامى بر اسلام راترجيح داده است در حالى
كه بهتر بود فعل مسلمين را بر صحتحمل مىكرد.
پاسخ عليهذا ما بايد مسلمين را از پيغمبر افضل بشماريم و غيورتر!دليل بر
عادتبودن و نه اجراى سنت اين است كه در عصرهاى بعد،از هر گناه كبيرهاى
عظيمترجلوه كرده و مىكند در صورتى كه همين مردم از ارتكاب كبائر پرهيز
نداشتند. نام چنين غيرتها را غيرت الهى نتوان گذاشت،صرفا تعصب بر عادات
است.شمابه هر حال خدا را شكر كنيد كه خالى از هر گونه غرض هستيد و به حال
نزارمؤلف بيچاره دعا كنيد كه همواره اغراض خود را مىخواهد به هر وسيله شده
به كرسى بنشاند و هيچ غرض تحرى حقيقت در او نيست.مخصوصا التماس دعادارد.
صفحه527
چنانكه قبلا هم گفتيم پوشش وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زناست
و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه كردن و حذف كردن اين قسمت كاملا
عوضمىشود.
اين مطلب صحيح است كه تجويز كشف وجه و كفين به خاطر تسهيل است ولى
نهاينكه اين تسهيل به منظور شركت زن در مجامع مردان باشد بلكه در همان
معاشرت كه بينزنان خانهدار و مردان اجنبى احيانا رخ مىدهد حجاب وجه و
كفين زحمت دارد.
پاسخ اتفاقا در آن حد كه محدود باشد هيچ زحمتى ندارد.سيره و عادت مردم
درهمين مورد هم بر خلاف بوده است و آن را در حد كفر تلقى مىكردند.
صفحه 531
دليل سوم از ادله كسانى كه پوشش وجه و كفين را لازم شمردهاند روايتى
است كهدر كتب حديث نقل شده و شهيد ثانى در مسالك به آن استدلال و سپس نقد
كرده است. مضمون روايت اين است:
«در حجة الوداع زنى براى پرسيدن مسالهاى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه
و آله آمد. فضل بن عباس پشتسر رسول خدا سوار بود.نگاههايى بين آن زن و فضل
رد وبدل شد.رسول اكرم متوجه شد كه آندو به هم خيره شدهاند و زن جوان به
جاىاينكه توجهش به جواب مساله باشد همه توجهش به فضل است كه جوانى نورس
وزيبا بود.رسول اكرم با دستخود صورت فضل را چرخانيد و فرمود زنى جوان
ومردى جوان،مىترسم شيطان در ميان ايشان پا بنهد.» (80)
اين حديث،عامى است و حذفش بهتر است و البته همان طور كه گفتهاند بر عدم
وجوب حجاب وجه و كفين ادل است.
پاسخ چرا يك حديث گويا و مورد استناد فقها حذفش بهتر است؟!مگر آنكهمدعى
شويم كه فقه ما مانند كتاب مذهبى هندوها و ائمه اسماعيلى بايد مستوربماند.
صفحه 532
يكى ديگر از ادله كسانى كه پوشش چهره را لازم دانستهاند اين است كه در
موردكسى كه قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است كه به چهره زنى كه مورد نظر
اوستنگاه كند.مفهوم اين حكم اين است كه براى كسى كه قصد ازدواج ندارد نظر
كردنجايز نيست.
يكى از ادله آيه جلباب است و مؤلف آن را ذكر نفرموده استبا اينكه در
كتب تفسير درذيل اين آيه بسيار آمده است كه حجاب وجه را نيز ذكر كردهاند:
1.در تفسير كشاف مىنويسد:معنى«يدنين عليهن من جلابيهن»يرخينها عليهن
ويغطين بها وجوههن و اعطافهن...
2.در مجمع البيان:و قيل الجلباب مقنعة المرئة اى يغطين جباههن و رؤوسهن
اذا خرجنلحاجة بخلاف الاماء...و در بحث لغت مىنويسد:الجلباب خمار المرئة
التى يغطى راسها و وجههااذا خرجت لحاجة.
3.در تفسير صافى:يغطين وجوههن و ابدانهن بملاخهن اذا برزن لحاجة.فقط در
تفسيرالميزان از تفاسيرى كه در دسترسم بود«وجوه»ندارد.به تفاسير ديگر هم
مراجعه شود. آنگاهچه شده است كه مؤلف به اين دليل توجه نكرده است؟آيا
دلالت آن از روايت عاميهاى كه قبلاذكر كرده كمتر است؟
پاسخ از صفحه186 تا196 درباره اين آيه بحثشده است و در صفحه 194تصريح
شده كه مفسران غالبا هدف جمله«يدنين عليهن من جلابيهن»راپوشانيدن چهره
دانستهاند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانستهاند(رجوع
شود).اما اينكه چه شده است كه مؤلف عمدا غفلت مىكند همان استكه مكرر تذكر
فرمودهايد كه مؤلف غرض خاص دارد(لا بد استفاده از ماهرويان و شركت در
مجالس بزم)و هدفش تحرى حقيقت نبوده.از اين جهت هر جا كه بهنفع خود بوده
آورده و هر جا كه به نفع خود نديده سكوت كرده است.در عينحال بايد بگوييم
تا آنجا كه من يادم هست در هيچ كتاب فقهى نديدهام كه آيهجلباب را جزء
ادله ذكر كرده باشند.عليهذا اگر غفلتى شده-و خدا خود گواهاست كه در وقت
نوشتن كتاب توجه به اينكه ممكن است اين آيه هم دليل گرفتهشود
نداشتهام-اين غفلت منحصر به مؤلف اين كتاب نيست،شما خوب بود بهمستمسك هم
عين همين ايراد را مىگرفتيد و ايشان را هم متهم به حمايت ازعامه
مىكرديد.با همه اينها در اينجا اضافه خواهم كرد[چنانكه در چاپهاىبعدى از
سوى استاد اضافه شده است.]ضمنا اين مطلب بايد ياد آورى شود كهدر ميان
مفسرين فقط عده معدودى هستند كه تفسيرشان از نظر بيان معانىلغوى و توجيه
معنى آيه، اجتهادى است.از تفاسيرى كه من مىشناسم كشاف ومجمع البيان و تا
حدى الميزان اينطور است.الميزان در معنى لغات بيشتر متكىبه مفردات راغب
است كه آن هم يك كتاب محققانه و اجتهادى است.باقىتفاسير صرفا تقليد از
يكديگر است.تفسير صافى در بيان آيات از نظر تفسيرلغات عينا بيضاوى است و در
توضيح و تاويل آيات عينا تفسير قمى و عياشى ومجمع است.خود بيضاوى در بعضى
موارد كه من توفيق مقابله پيدا كردهامخلاصهاى است از تفسير امام فخر و
تفسير امام فخر در غير آنچه مربوط بهاختلافات اشعرى و معتزلى است تحت
تاثير كشاف است.از اين دو تفسيراجتهادى مجمع البيان عينا همان طور تفسير
كرده كه ما كردهايم،فقط كشاف چيزىگفته كه با گفته خودش با آنچه در ذيل
آيه نور گفته معارض است. همان طور كهگفتم مطابق آنچه در آن وقت من تحقيق
كردم آيه جلباب قبل از آيه نور نازلشده است.به علاوه لحن دو آيه هم
مىرساند مطلب را.ممكن نيست كه بااينكه قبلا آيه نور نازل شده است زنان و
دختران پيغمبر و زنان مؤمنين طورىرفتار كنند كه آيه جلباب نازل شود،ولى
هيچ مانعى ندارد كه بعد از نزول آيهجلباب كه لحن ارشاد دارد(به حكم علت
منصوصه)آيه نور نازل شود كهحكمى است مولوى و وجوبى و سختتر و در خطاب،به
زنان و دختران پيغمبرهم تصريح نشده است.
صفحه537
چنانكه مىدانيم جهاد بر زنان واجب نيست مگر وقتى كه شهر و حوزه
مسلمينمورد حمله واقع شود و جنبه صد در صد دفاعى به خود بگيرد.در اين
صورتهمان طور كه فقها فتوا مىدهند بر زنان نيز واجب مىشود،ولى در غير
اين صورتواجب نيست.در عين حال رسول خدا به برخى از زنان اجازه مىداد كه
در جنگهابراى كمك به سربازان و مجروحين شركت كنند.قضاياى زيادى در تاريخ
اسلام دراين زمينه هست (81) .
در اين كتاب به مدارك اهل سنت اعتماد شده است آنچنانكه گويى جزء مدارك
مسلماسلامى است.
پاسخ مقصود از مدرك مگر جز اين است كه حديث موثق باشد؟حديث ناموثق
ازشيعه هم باشد مردود است و حديث موثق احيانا اگر از سنى هم باشد
مقبولاست.به علاوه در هيچ مسالهاى در اين كتاب به احاديث اهل سنت اعتماد
نشدهاستبلكه از آنها مانند هر حديث ضعيف ديگر به عنوان تاييد استفاده
شدهاست.مسلما هر گاه مسالهاى،هم روايات شيعه و سنى بر آن متطابق باشد و
همفتواها،بيشتر موجب سكون نفس است.
صفحه 540
در باب شركت زنان در اين گونه موارد (82) ،در كتب[ شيعه]
روايات ضد و نقيضىوارد شده است.
تعبير«در كتب شيعه»توهين آميز است و اين تعبير سابقه دارد،در مواردى از
سابق اينكتاب نيز يافت مىشود،گويى مؤلف خود را نسبتبه شيعه و سنى بىطرف
معرفى مىكند.
پاسخ منظور كتب حديث است.اينكه فرمودهايد گويى مؤلف بىطرف است ظاهرابا
قدرى ارفاق و اغماض است.بايد براى حفظ حريم تشيع كه خوشبختانه اخيراحساسيت
مقدس و بىشائبه و غير ناشى از هيچ سياستى پيدا شده مىفرموديد: «و كمى هم
متمايل به آن طرف»و به اين طريق پرونده«بره»را تكميل ووظيفه باز پرسى
مقدس را خاتمه يافته تلقى مىفرموديد.
[در عين حال استاد شهيد تعبير«كتب شيعه»را در چاپهاى بعد تبديل
به«كتبحديث»نمودهاند.]
تعبير«روايات ضد و نقيض»نيز موهن است.
پاسخ حتما كسانى كه باب«تعادل و تراجيح»را باز كرده و سخن از تعارض
اخباربه شكل تناقض يا تضاد گفتهاند غرضشان اهانتبه ائمه اطهار بوده
است.روحامين استر آبادى شاد.هر عامى مىفهمد كه معناى ضد و نقيض بودن
رواياتتناقض گويى ائمه دين نيست،ريشهاش به راويان مىرسد نه به ائمه.
اما صاحب وسائل كه خود محدث متبحرى استبا توجه به مجموع آثار وروايات
اسلام مىگويد:
«از مجموع روايات استفاده مىشود كه براى زنان رواست كه براى مجالس
عزايابراى انجام حقوق مردم يا تشييع جنازه بيرون روند و در اين مجامع شركت
كنند،همچنانكه فاطمه عليها السلام و همچنين زنان ائمه اطهار در مثل اين
موارد شركتمىكردهاند.پس جمع بين روايات حكم مىكند كه روايات منع را حمل
بر كراهتكنيم.»
به روايات مراجعه شود،و جمع صاحب وسائل مورد مناقشه است،زيرا اگر
خروجمكروه بود حضرت فاطمه عليها السلام و زنان ائمه اطهار عليهم السلام
شركت نمىكردند.
پاسخ پس اگر مكروه نيستبه طريق اولى حرام هم نيست.هر مكروهى در
شرايطخاص ممكن است مباح يا مستحب شود.عليهذا عمل خاص حضرت زهرا در شرايط
خاص شايد با كراهت ذاتى منافات نداشته باشد،و الله اعلم.
پيغمبر اكرم زنان را اجازه مىداد كه به خاطر حاجتى كه دارند بيرون روند
و كارخويش را انجام دهند.سوده،دختر زمعه،همسر رسول خدا،زنى بلند بالا
بود.يكشب با اجازه رسول خدا از خانه به خاطر كارى بيرون آمد.با اينكه شب
بود عمر بنالخطاب سوده را به خاطر بلند بالايىاش شناخت.عمر در اين جهت
تعصب شديدىداشت و همواره به پيغمبر توصيه مىكرد اجازه ندهد زنانش بيرون
روند.عمر با لحنخشنى به سوده گفت:تو خيال كردى كه ما تو را نشناختيم؟!خير
شناختيم.پس از ايندر بيرون آمدن خود دقتبيشترى بكن.سوده از همان جا
مراجعت كرد و ماجرا را بهعرض رسول خدا رساند در حالى كه رسول خدا مشغول
شام خوردن بود و استخوانىدر دستش بود.طولى نكشيد كه حالت وحى بر آن حضرت
عارض شد. پس ازبازگشتبه حالت عادى فرمود:
انه قد اذن لكن ان تخرجن لحوائجكن.
اجازه داده شد به شما اگر حاجتى داريد بيرون رويد (83) .
نقل اين داستان بسيار زننده است...در حالى كه حديث از كتب عامه است و
پشيزىارزش ندارد.
پاسخ از قضا نقل اين داستان ضرورى و لازم است...داستان معروف رفتن عمر
بهسر چشمه براى آب برداشتن و...را حتما شنيدهايد.همان طور كه خواجهنصير
الدين طوسى گفته ستبسيارى از افسانهها را مردم فرزانه ساخته وپرداختهاند
و منظورهاى حكيمانه داشتهاند. اين افسانه را نيز هر كه پرداختهاست در
حقيقت«نقد حال ماست اين».در جامعهاى مانند جامعه ما كه معيارهافقط
شعارهاست،بر روحها و معناها كارى نيست،و جامعه ما از نظر شعار. ..،وبر عكس
از نظر شعار علوى است و از لحاظ روح و معنى ضد علوى.واى بهحال كسى كه
بخواهد مانند على صراحت و صلابتبه خرج دهد و اسلام را بر مشايخ-آنجا كه
تعارض پيدا مىشود-مقدم بدارد و شعارش اين باشد:انالحق و الباطل لا يعرفان
باقدار الرجال،اعرف الحق تعرف اهله.من خواستهامبا ارائه آينه به دستخشكه
مقدسان بدهم...و بفهمند كه از دست امثال آنهاچه بر سر مسلمين آمده و
مىآيد.آرى جامعه ما جامعه شعارهاست نه جامعهمبادى و حقايق...
اين فكر كه زن فقط و فقط بايد در كنجخانه محبوس بماند و حتى با حفظ
حريمو رعايت عفاف هم از علم و از هر كمالى الزاما بايد محروم بماند و كارى
جزاطفاء شهوت مرد و خدمتكارى او ندارد...كه علاوه بر اينكه با اسلام
جورنمىآيد بر ضد عواطف انسانى است.به طور كلى افرادى كه به دين مىگروند
وسپس بيرون مىروند از افرادى كه از اول گرايش پيدا نكردهاند خشنتر و
ضدانسانتر مىشوند،زيرا دين به حكم نيروى عظيم خود همه عواطف ديگرانسانى
را تحت الشعاع قرار مىدهد و اگر رفت همه آنها را كه در خود هضم وجذب كرده
بود نيز با خود مىبرد.اين است كه افرادى كه زمانى متدين بوده وسپس بىدين
شدهاند از بىدينهاى اولى خشنتر و بىعاطفهتر و خطرناكترمىشوند.
اما خطرناكتر از اين طبقه،متدينان منحرف شده و كجسليقه خشكه
مقدساند.اينطبقه علاوه بر اينكه عواطف انسانىشان تحت الشعاع عاطفه دينى
قرار گرفته واز تاثير مستقل افتاده،نيروى دين به حكم اينكه منحرف شده اثر
خود رانمىبخشد و از آن طرف چون زايل نشده و به صورت انحرافى كار مىكند
بههمان قدرت كه مقتضاى نيروى دين است فعال است. اينها ديگر از هر
سبعخطرناكتر و وحشتناكترند.تاريخ نشان مىدهد كه بىرحمانهترين
جنگها،كشتارها،زجر و شكنجهها به وسيله خشكهمقدسان صورت گرفته است.
بزرگترين نمك نشناسىها را اينها انجام مىدهند زيرا يحسبون انهم
يحسنونصنعا.جنگهاى صليبى، جنگهاى خوارج،حتى فاجعه كربلا ساخته دست
اينطبقه است.
صفحه 545
از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست،بدان جهت كه رازى را
حفصه نزد عايشه آشكار كرده بود(نه بدان جهت كه عمر مىپنداشت كه چون
زنانپيغمبر زبان دراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مىكردند و پيغمبر در
مقابل آنهاسكوت مىكرد.)
اگر جهت اين بود نبايد از ساير زنان دورى فرمايد.گناه آنها چه بوده
است؟!اساسا اينروايت عامى است و چرند است.
پاسخ به اصل مراجعه شود.اين حديثبراى استناد به آن از نظر اشتمال بر
قول وفعل رسول اكرم آورده نشده است،براى ارائه خشونت عمرى كه متاسفانه
درهمه جهان اسلام اعم از شيعه و سنى ادامه يافته آورده شده است و از آن
جهتنقصى ندارد.
صفحه547
ولى يك عده روايات ديگر وجود دارد كه ممكن است آنها را توصيه اخلاقى
بهمردان نسبتبه زنان شمرد كه از خطرات تماسهاى مردان با زنان آگاه
باشند.صاحبوسائل اين روايات را بر استحباب حمل كرده است.ما قسمت عمده آنها
را ذكرمىكنيم:
الف.امير المؤمنين على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى چنين توصيه
مىفرمايد:
و اكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن،فان شدة الحجاب ابقى عليهن،وليس
خروجهن باشد من ادخالك عليهن من لا يوثق به عليهن و ان استطعت انلا يعرفن
غيرك فافعل (84) .
تا مىتوانى كارى كن كه زن تو با مردان بيگانه معاشرت نداشته باشد.هيچ
چيز بهتراز خانه زن را حفظ نمىكند.همان طور كه بيرون رفتن آنان از خانه و
معاشرت بامردان بيگانه در خارج خانه برايشان مضر و خطرناك است،وارد كردن تو
مردبيگانه را بر او در داخل خانه و اجازه معاشرت در داخل خانه نيز مضر و
خطرناكاست.اگر بتوانى كارى كنى كه جز تو مرد ديگرى را نشناسند چنين كن.
مضمون اين حديث همان است كه مؤلف در ص203«محبوسيت زن»ناميده است. آرى
به درستى معلوم نيست كه مؤلف طرفدار كدام فلسفه است؟
پاسخ شما كه سالها با او معاشر بودهايد بهتر مىدانيد كه تابع چه
فلسفهاى است؟ صهيونيستى؟كمونيستى؟و...به هر حال ضد اسلامى.
اگر ما بوديم و اين جمله،ترديدى نيست كه محبوسيت است،نه تنها
ناممحبوسيت دارد،واقعا هم محبوسيت است و با آنچه در آيه كريمه آمده: «و
اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم... فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهنالموت»
فرق چندانى ندارد ولى يك فقيه مجموع ادله را به فرض صحتسندبايد جمع
كند.اينكه علما حمل به توصيه اخلاقى كردهاند از اين هتبوده كهقبول ظاهرش
غير ممكن بوده.پس به فرض صحتسند،ظاهر اين جملههامعرض عنه اصحاب است.گذشته
از همه اينها من حين تاليف كتاب از جهتىديگر مايل نبودم كه اين جملهها را
نقل كنم ولى ديدم اگر نقل نكنم برخى خيالمىكنند كه من از ذكر دليل مخالف
امتناع كردهام.اما آن جهتى كه مايل نبودمبدان جهت نقل كنم بحثى است كه
اخيرا در محافل مستشرقين در گرفته و اخيرادر كشور ما هم مطرح شده و قبل از
آن در كشورهاى سنىنشين،و آن مسالهسنديت نهج البلاغه است،و از قضا دليل يا
يكى از ادله مخالفين، جملههاىمربوط به زن در وصيت آن حضرت به امام حسن
است كه مدعى شدهاند اينجملهها از عبد الله بن مقفع است.من خود مكرر به
دفاع از اين جملهها پرداختهامو گفتهام كه به چه دليل كه عبد الله بن
مقفع از آن حضرت اقتباس نكرده باشد؟امامىدانيد كه تا در يك سندى مقدم بر
سيد رضى و حتى بر عبد الله بن مقفع پيدانشود،اثبات و حتى دفاع مشكل
است.تقريبا باز در حدود يك ماه پيش شنيدمكه كنفرانسى در باره عبد الله بن
مقفع در دانشگاه بوده است و ادعا شده كه برخىاز جملههاى نهج البلاغه-و به
جملههاى آن حضرت در وصيتبه امام حسندرباره زن تصريح شده-از ابن مقفع
است.نهج البلاغه كه افتخار ماست نيازشديد دارد به تحقيق سندى،و خوشبختانه
در هند و در عراق يا كشور عربىديگر،و در ايران وسيله آقا شيخ محمد تقى
شوشترى،مساعى جميلهاى انجامشده و مىشود در اين زمينه،و من الآن نمىدانم
در خصوص وصيتبه حضرت امام حسن چه تحقيقى صورت گرفته است،اگر كسى اطلاعى
داشته باشد و بهمن بدهد ممنون مىشوم.
علت اينكه من مايل نبودم اين جملهها را بياورم ترس از اين بود كه شخصى
بهسرش بزند و بنويسد كه اين جملهها از مولى نيست و از ابن مقفع ايرانى
استو از بقاياى افكار مجوس است و از اين راه لطمهاى به حيثيت نهج البلاغه
واردشود كه به هر حال اكثريت قريب به اتفاق مطالبش براى من قطعى است كه
ازخود مولى است. به هر حال به فرض اعتبار و صحتسند، همان طور كه گفتم،ظاهر
اين جملهها معرض عنه اصحاب است، و ما در فقه ظواهر زيادى داريم كهمعرض
عنه است، يعنى اصل روايت طرح نشده است، دلالت ظاهرش طرح شدهاست.
ضمنا توجه داشته باشيد كه-آن طور كه به خاطر دارم و متاسفانه فعلا
مجالمراجعه ندارم-هيچ فقيهى اين جملهها را ضمن ادله لزوم ستر ذكر نكرده
استبا اينكه ساير ادله را-كه قبلا نقل كرديم-هر چند مورد قبولشان نبوده
نقلكردهاند و شايد علت،ارسال اين جملههاست و الا چنانكه مىدانيم اين
جملههادر مرآى و منظر همه بوده است.
اينجا لازم است تذكر دهم كه اگر من براى مدعاى خودم به چنين ادلهاى از
قبيلتفسير آيه جلباب،حديث«و يركبن ذوات الفروج السروج،و عندها
تشاركالمراة زوجها في التجارة»و جملههاى وصيتنامه كه هيچ فقيهى اينها را
در عرصهفقه راه نداده است تمسك مىكردم امثال شما چه به سر من
مىآورديد؟!آيانمىگفتيد اينهمه فقهاى عظيم الشان آمده و رفتهاند و اين
احاديث و يا اينتفاسير را ديدهاند و آنقدر قابل اعتنا ندانستهاند كه در
بحثشان از اينها ياد كنندو تو براى مدعاى خودت مغرضانه به اين تفاسير متروك
و احاديث مهجور ومتروك و معرض عنه متمسك مىشوى؟!شما خودتان انصاف دهيد،آيا
اگر منچنين كارى كرده بودم مورد اعتراض شديد امثال شما نبودم؟!آيا تمسك
بهچنين چيزهايى دليل آن نيست كه ما نمىخواهيم تابع ادله باشيم:ما قبلا به
حكميك عادت يا يك سليقه شخصى مدعايى را انتخاب كردهايم و آنگاه با
تشبثاتضعيف مىخواهيم مدعاى خود را به كرسى بنشانيم.بر عكس،شما كدام
مسالهفقهى را سراغ داريد كه مانند اين مساله در اين كتاب،مستدل اثبات شده
باشد؟ پس بهتر بود به همان مصلحت انديشىها قناعت مىكرديد و مساله را از
نظرفقهى مورد مناقشه قرار نمىداديد.
صفحه 558
در ميان علماى متاخر و معاصر،حضرت آية الله حكيم دامتبركاته در
رسالهمنهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله سوم،فتواى صريح دارند و
وجه وكفين را صريحا استثنا مىكنند.
فراموش نكردهام كه مؤلف نسبتبه ايشان چه تعبيرى مىكرد.
پاسخ من كه چنين چيزى يادم نيست.البته من برخى انتقادات داشتهام و
درنوشتههاى خود هم تصريح كردهام كه مراجع،فوق انتقاد به مفهوم صحيح
اينكلمه نيستند،و معتقد بوده و هستم كه هر مقام غير معصومى كه در وضع غير
قابلانتقاد قرار گيرد،هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام.البته تزكيه
نفسنمىكنم(و ما ابرى نفسى ان النفس لامارة بالسوء)اما اين قدر مىدانم
كههمواره زبان خود را از زشتگويى خصوصا نسبتبه طبقه مراجع،حتى
نسبتبهآنهايى كه از آنها به شخص من بدى رسيده است،حفظ كردهام،ضمن
اينكهمانند عوام فكر نمىكنم كه هر كه در طبقه مراجع قرار گرفت مورد
عنايتخاصامام زمان(عج)است و مصون از خطا و گناه و فسق است.اگر چنين چيزى
بود،شرط عدالتبلا موضوع بود.به هر حال من كه چنين چيزى يادم نيست و باورهم
نمىكنم،ولى شما مىفرماييد كه فراموش نكردهايد،اميدوارم اشتباه
نكردهباشيد.به هر حال خدا فراموش نمىكند.علمها عند ربى فى كتاب لا يضل
ربى ولا ينسى.
صفحه 564
ممكن است نظر من اشتباه باشد.
البته اشتباه است.
پاسخ من هرگز خود را فوق اشتباه تصور نمىكنم.به تعبير نهج
البلاغه:لستبفوقان اخطئ. به خداوند متعال از خطاهاى خودم پناه مىبرم،ولى
هرگز هم حاضرنيستم كه به بهانه جايز الخطا بودن مرتكب اشتباه بزرگتر بلكه
گناه عظيم بشوم. اگر هم اشتباه كنم از اين نوع نخواهد بود كه باورهاى آباء
و اجدادى راتحقيق نكرده،با حقيقت اسلام يكى بدانم.اگر هم اشتباه كنم اشتباه
نمىكنم كههميشه نبايد انتظار داشته باشم كه با گفتن حقيقت دستم را ببوسند
و وجوهاتبيشترى بدهند.معيار تصحيح اشتباهاتم متون اصلى كتاب و سنت و حكم
روشنعقل است نه پسند عوام الناس.
آنچه مصلحت ايجاب مىكند جز اين نيست كه بايد اين خيال را از سر زنان
امروزخارج كنيم كه مىگويند حجاب در عصر حاضر غير عملى است،ثابت كنيم كه
حجاباسلامى كاملا منطقى و عملى است.
منظور كسانى كه مىگويند حجاب در عصر حاضر غير عملى است اين است كه با
تقليداز نظام اجتماعى اروپا نمىسازد،و منظور مؤلف اين است كه چرا
مىسازد،يعنى مىتوان نظاماجتماعى اروپا را پيروى كرد و در عين حال حجاب
اسلامى را حفظ كرد.خلاصه آنكهمخالفين حجاب پيروى از نظام جديد را لازم
مىدانند و مؤلف هم تجويز مىكند،و اين خيالخام است.حق اين است كه اين دو
نظام با يكديگر سازگار نيست و كوشش مؤلف اثرش ايناست كه مردمى را كه در
پرتگاه سقوطند يكباره ساقط مىسازد.
پاسخ خدا لعنت كند كسى را كه بخواهد نظام اروپا در ايران عملى شود و خدا
لعنتكند مفترى را از چيزهايى كه من هرگز نزد خداوند متعال از آنها نخواهم
گذشتاين افتراهاست،و الله خير الحاكمين.سبحان الله،آيا با اينهمه نقدها و
تصريحات،آنهم نقدهاى عالمانه و منطقى و مستدل از نظامهاى فرنگى و از آن
جمله نظاممختلط و عريان فرنگى،باز هم اين طور تهمت مىزنيد؟!اى كاش يك نفر
ازكسانى كه كارشان استهلاك سهم امام است و بس،يك دهم اين انتقادها
رامىكردند و به فحش قناعت نمىكردند و وظيفه مرا سبك مىكردند.به هر
حالاين است پاداش كسى كه فردى و اجتماعى به مردم ما خدمت كند.
[خاتمه]
چنين فكر مىكنم كه اين نسخه را من به شما هبه كردهام،لهذا به هبه
خودمرجوع مىكنم. كتاب را پس از مطالعه برگردانيد.آنچه بر اين كتاب ايراد
گرفتهشده استسه نوع است.يك نوع مناقشه مطلب است از نظر فقهى.من در
اينمناقشات هيچ چيز جالب توجهى نيافتم. مطلب در حدودى كه در اين كتاب
گفتهشده است،بر مساله«ستر»اجماع عموم مسلمين است، و در مساله«نظر»كهدر
اين كتاب نيز چندان تجزم نشده است فتواى اكثريت فقهاست،و در
مساله«حريم»هم اجماعى است.آنچه مخالف با محتواى اين كتاب استسيره
جاريهمسلمين برخى از نقاط است در عصرهاى اخير كه بر خلاف سيره قطعيه
سلفاست.نوع ديگر از نوع مصلحت انديشى است كه كتمان،اصلح از اظهار
است،وچنين مصلحت انديشىها را فقط افرادى مىكنند كه از جريان اجتماع
بىخبرند وشعاع ديدشان چه از نظر مكان و چه از نظر زمان محدود است.نوع
سومنسبتهايى است كه به نويسنده داده شده است،و رسيدن به اين حساب با
خداىرب العالمين و احكم الحاكمين است.
9- كافى،ج 5/ ص 521 و وسائل ج3/ ص 25.
10- كافى،ج 5/ ص 521 و وسائل ج3/ ص 25.
13- كافى ج 5/ ص 521 و وسائل ج3/ ص 24 و تفسير صافى و تفسير در المنثور
سيوطى ج 5/ ص 40 ذيل همين آيه
اين نكته بايد يادآورى شود كه معمولا اين حديث كه از جريان باز بودن
بناگوش و دور گردن زنى ونگاههاى شهوتآلود و عمدى مردى حكايت مىكند در كتب
اهل حديث و مفسرين به عنوان شان نزولآيه قل للمؤمنين يغضوا... آورده
مىشود و در ابتدا چنين به نظر مىرسد كه با آيه و قل للمؤمنات يغضضنمن
ابصارهن سر و كارى ندارد و حال آنكه اين دو آيه با هم نازل شدهاند و
همچنان كه آيه اول تكليف نگاه مرد را روشن مىكند آيه دوم به مفاد و لا
يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن تكليف زنان را
روشن مىكند.ظاهرا به همين جهت است كه در تفسير صافى اين حديث را ذيل آيه
دوم نقلكرده است.استدلال ما بدين حديث در اينجا نيز بر همين اساس است.
16- كافى ج 5/ ص 522،وسائل ج3/ ص 25 و26.
17- كافى ج 5/ ص 522.
22- يعنى مردمى كه مسلمان نيستند ولى پيرو يكى از اديان قديم آسمانى
مىباشند و در پناه دولت اسلامىطبق قرارداد زندگى مىكنند.
26- در متن حديث«اهل سواد»تعبير شده است.سواد،قراء و كشتزارهاى اطراف
شهر را مىگويند و شايدعلت اينكه«سواد»ناميده مىشود اين باشد كه به علت
كشت و زرع از دور سياه به نظر مىرسد.بسيارى ازاوقات مراد از
كلمه«سواد»كشتزارهاى حومه كوفه است.
27- رجوع شود به منهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله3.
29- وسائل ج 1/ ص 135.
30- قرب الاسناد ص 102.
31- كافى ج 5/ ص 528 و وافى مجلد 12 ص 124 و وسائل ج3/ ص27.
32- پس از نشر چاپ اول اين كتاب،بعضى از ما توضيح خواستند كه چگونه ممكن
است چهره دختر پيغمبراكرم از گرسنگى زرد باشد؟چرا و به چه دليل گرسنه
بودهاند؟
از پرسش كنندگان متشكريم كه سؤال خود را با ما در ميان گذاشتند.بايد به
دو نكته توجه داشته باشند:يكى اينكه زندگى آن روز مسلمانان در مدينه غالبا
به سختى مىگذشت.جنگها و كشمكشها خود به خود براقتصاد لاغر مدينه ضربه
مىزد و گاهى توام مىشد با خشكسالى، چنانكه در سالى كه غزوه تبوك
اتفاقافتاد خشكسالى سختى روى داده بود و لهذا سپاه تبوك را«جيش
العسرة»ناميدند.اصحاب صفه گاهىآنچنان در سختى بودند كه جامه كافى براى
شركت در نماز جماعت نداشتند.رسول خدا روزى پردهاى درخانه دخترش زهرا
آويخته ديد، كراهت نشان داد.زهرا فورا آن را پيش پدر فرستاد و رسول خدا آن
راتكه تكه كرد و به اصحاب صفه داد.
نكته ديگر اينكه درست است كه على مرد كار بود،علاوه بر حقوق سربازى و
غنائم جنگى كارهاىكشاورزى داشت و احيانا با مزدورى در باغهاى ديگران تحصيل
روزى مىكرد،ولى على و زهرا كسانىنبودند كه خود سير بخوابند و در اطراف
آنها شكمها گرسنه باشد.آنها آنچه به كف مىآوردند به ديگرانايثار
مىكردند.سوره مباركه هل اتى در همچو زمينهاى نازل گرديد.
آرى مسلمانان صدر اول در چنان شرايط طاقت فرسايى پرچم اسلام را به دوش
گرفتند و تا دورترين نقاطجهان بردند.
گرسنگى خاندان پيامبر نقصى براى آنها به شمار نمىرود،افتخارى است كه بر
پيشانى مقدسشانمىدرخشد.
33- كافى ج/ 5 ص 521 و وسائل ج/ 3،ص 25،و وافى مجلد 12 ص 121.
35- صحيح بخارى ج 8/ ص63.
41- در تاريخ29/ 3/ 48 دو هنرپيشه ايتاليايى-كه به قول خودشان از نظر
قانون زن و شوهر نيستند اما ازنظر خودشان زن و شوهرند-وارد تهران
شدند.جوانان،اعم از پسر و دختر، استقبال بىسابقهاى از آنان بهعمل آوردند
و روزنامهها منعكس كردند.پسران و دختران ايرانى آنچنان فريادهاى وحشتناكى
به عنوانابراز احساسات كشيده بودند كه ديدن عكسشان در حال فرياد،بيننده را
متوحش و متنفر مىكرد.
«اطلاعات»در روز بعد نوشت:«آلبانو و رومينا پاور»(دو هنرپيشه
ايتاليايى)در گفتگوى كوتاهى باخبرنگار اطلاعات گفتند:اجتماع بىنظير دختران
و پسران تهرانى در برابر در ورودى هتل و تلفنهاىمتعددى كه در ساعت اقامت
ما در هتل به ما مىشود واقعا كار عادى و روزانه را فلج كرده است.درهيچ يك
از كشورهاى اروپايى و امريكايى كه ما تا كنون سفر كردهايم طرفدارانى تا
بدين حد علاقهمندنداشتهايم.خيلى خوشحال خواهيم بود اقامت دو هفتهاى ما
در تهران چند روزى افزايش يابد.»
اگر اينها سقوط اخلاقى و دليل انحطاط و نشانه بدبختى نسلهاى آينده نيست
پس چه چيز خواهد بود؟
42- رجوع شود به مسالك،اول كتاب جهاد.
43- رجوع شود به كتب مغازى و سير و تواريخ صدر اسلام.ايضا رجوع شود به
صحيح مسلم ج 5/ ص196-197 و سنن ابو داود ج 2/ ص17 و جامع ترمذى ص247.
46- صحيح بخارى ج7/ ص43. همه مورخين اين مطلب را نوشتهاند.
47- اين جريان نيز مورد اتفاق مورخين و مفسرين است.مورخين ضمن وقايع فتح
مكه،و مفسرين ذيل آيه12 از سوره ممتحنه ذكر كردهاند.ايضا كافى ج 5/
ص526.
48- وسائل ج 1/ ص156.
49- صحيح مسلم ج3/ ص47 و صحيح بخارى ج 2/ ص 94 و سنن ابو داود ج 2/ ص
180.
50- انا وافدة النساء اليك.
51- اسد الغابه ج 5/ ص 398-399.اين داستان در كتب حديث و تفسير نيز نقل
شده است.
52- در بحار الانوار جلد 11 چاپ كمپانى صفحه 118 روايتى از كافى از حضرت
موسى بن جعفر عليهما السلام نقلمىكند به اين مضمون:«كان ابى يبعث امى و
ام فروة تقضيان حقوق اهل المدينة»يعنى پدرم امام صادق مادرمن و مادر خودش
را مىفرستاد كه حاجات درماندگان مدينه را انجام دهند.
54- صحيح مسلم ج7/ ص6 و صحيح بخارى ج7/ ص49 و ج 8/ ص66.
56- تحريم/ 4:«اگر توبه كنيد(بجا و لازم است)زيرا دلهاى شما منحرف شده
است.»اين آيه مربوط به دونفر از زنان رسول اكرم است كه رسول خدا يك مطلب
سرى به آنان گفت و آنان مرتكب خطا شدند و فاشكردند.
57- در روايت ديگرى كه صحيح مسلم،ج 4/ ص 190 نقل مىكند عمر مىگويد:«و
الله ان كنا فى الجاهلية مانعد للنساء امرا حتى انزل الله تعالى فيهن ما
انزل و قسم لهن ما قسم...»يعنى به خدا ما در جاهليتبراىزنان شانى قائل
نبوديم،تا خداوند(در قرآن)درباره آنان آياتى نازل كرد و حقوق و بهرههايى
برايشانقائل شد.
58- صحيح بخارى ج7/ ص36-38 و صحيح مسلم ج 4/ ص 192-194.
63- وسائل ج3/ ص9،نقل از كشف الغمة.
64- وسائل ج3/ ص 24.در سنن ابو داود ج 1/ ص496 بدين عبارت آمده است:يا
على لا تتبع النظرةبالنظرة فان لك الاولى و ليست لك الآخرة.در بعضى روايات
شيعه نيز كه در وسائل نقل شده قريب به همينمضمون آمده است.
65- وسائل ج3/ ص 24.
66- كافى ج 5/ ص559 و وسائل ج3/ ص 24.
67- نساء/ 15.
69- ج 1/ ص 111.
70- ص113.
71- در مستمسك العروة،ج 5/ ص 190-192 آية الله حكيم پس از آنكه ادله عدم
لزوم پوشش را تقويتمىكنند مىفرمايند:«و من ذلك يظهر ضعف ما عن التذكرة
من المنع و قواه فى الجواهر...».ظاهرا صاحبجواهر نيز نظرش به مساله نظر
است نه وجوب ستر.به هر حال اين نسبتبه علامه در تذكره قطعا صحيحنيست.
73- عروة الوثقى،كتاب النكاح،مساله 31.
74- بقره/ 159.
75- حجرات/ 1.
76- نهج البلاغه،حكمت 105.
77- رجوع شود به صحيح مسلم جلد 4 صفحات 148-151.
78- رجوع شود به مستمسك العروة حضرت آية الله حكيم،ج 5/ ص 191.
79- [لازم به ذكر است كه تعليقه نويس محترم مدتى نزد استاد شهيد تحصيل
نموده است.]
80- صحيح بخارى،ج 8/ ص63.
81- رجوع شود به كتب مغازى و سير و تواريخ صدر اسلام.ايضا رجوع شود به
صحيح مسلم ج 5/ ص196-197 و سنن ابو داود ج 2 ص17 و جامع ترمذى ص247.
83- صحيح مسلم ج7/ ص6 و صحيح بخارى ج7/ ص49 و ج 8/ ص66.