مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۹)

(جلد اول از بخش فقه و حقوق)
نظام حقوق زن در اسلام، مساله حجاب، پاسخهاى استاد، اخلاق جنسى

- ۱۹ -


بخش پنجم:

حجاب اسلامى

اين بحث را از قرآن شروع مى‏كنيم.آيات مربوط بدين موضوع در دو سوره ازقرآن آمده است، يكى سوره نور و ديگر سوره احزاب.ما تفسير آيات را بيان مى‏كنيم وسپس به مسائل فقهى و بحث روايات و نقل فتواى فقها مى‏پردازيم.در سوره نورآيه‏اى كه مربوط به مطلب است آيه 31 مى‏باشد.چند آيه قبل از آن آيه متعرض وظيفه‏اذن گرفتن براى ورود در منازل است و در حكم مقدمه اين آيه مى‏باشد.تفسير آيات رااز آنجا شروع مى‏كنيم:

يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على‏اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون(27)فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوهاحتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و الله بما تعملون‏عليم(28)ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله‏يعلم ما تبدون و ما تكتمون(29)قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوافروجهم ذلك ازكى لهم ان الله خبير بما يصنعون(30)و قل للمؤمنات يغضضن‏من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن‏بخمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او ابائهن او اباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنى اخوانهن او بنى اخواتهن اونسائهن او ما ملكت ايمانهن او التابعين غير اولى الاربة من الرجال او الطفل‏الذين لم يظهروا على عورات النساء،و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من‏زينتهن و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون(31).

اى كسانى كه ايمان آورديد!به خانه ديگران داخل نشويد مگر آنكه قبلا آنان را آگاه‏سازيد.و بر اهل خانه سلام كنيد.اين براى شما بهتر است.باشد كه پند گيريد.

اگر كسى را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا به شما اجازه داده شود.اگر گفته شدباز گرديد، بازگرديد كه پاكيزه‏تر است‏براى شما.خدا بدانچه انجام مى‏دهيدداناست.

باكى نيست كه در خانه‏هايى كه محل سكنا نيست و نفعى در آنجا داريد(بدون‏اجازه)داخل شويد.خدا آنچه را آشكار مى‏كنيد و آنچه را نهان مى‏داريد آگاه است.

به مردان مؤمن بگو ديدگان فرو خوابانند و دامنها حفظ كنند.اين براى شما پاكيزه‏تراست. خدا بدانچه مى‏كنيد آگاه است.

به زنان مؤمنه بگو ديدگان خويش فرو خوابانند و دامنهاى خويش حفظ كنند وزيور خويش آشكار نكنند مگر آنچه پيداست،سرپوشهاى خويش بر گريبانهابزنند،زيور خويش آشكار نكنند مگر براى شوهران يا پدران يا پدر شوهران ياپسران يا پسر شوهران يا برادران يا برادرزادگان يا خواهر زادگان يا زنان يامملوكانشان يا مردان طفيلى كه حاجت‏به زن ندارند يا كودكانى كه از راز زنان آگاه‏نيستند(يا بر كامجويى از زنان توانا نيستند)و پاى به زمين نكوبند كه زيورهاى‏مخفى‏شان دانسته شود.اى گروه مؤمنان!همگى به سوى خداوند توبه بريد،باشدكه رستگار شويد.

مفاد آيه اول و دوم اين است كه مؤمنين نبايد سر زده و بدون اجازه به خانه كسى‏داخل شوند. در آيه سوم مكانهاى عمومى و جاهايى كه براى سكونت نيست از اين‏دستور استثنا مى‏گردد. سپس دو آيه ديگر مربوط به وظايف زن و مرد است درمعاشرت با يكديگر كه شامل چند قسمت است:

1.هر مسلمان،چه مرد و چه زن،بايد از چشم چرانى و نظر بازى اجتناب كند.

2.مسلمان،خواه مرد يا زن،بايد پاكدامن باشد و عورت خود را از ديگران بپوشد.

3.زنان بايد پوشش داشته باشند و آرايش و زيور خود را بر ديگران آشكارنسازند و در صدد تحريك و جلب توجه مردان برنيايند.

4.دو استثنا براى لزوم پوشش زن ذكر شده كه يكى با جمله و لا يبدين زينتهن الاما ظهر منها بيان شده است و نسبت‏به عموم مردان است و ديگرى با جمله و لا يبدين‏زينتهن الا لبعولتهن الخ ذكر شده و نداشتن پوشش را براى زن نسبت‏به عده خاصى‏تجويز مى‏كند.

ما به ترتيب در مفاد اين آيات بحث مى‏كنيم.

استيذان

از نظر اسلام هيچ كس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلى به خانه ديگرى داخل‏شود.

در بين اعراب،در محيطى كه قرآن نازل شده است،معمول نبوده كه كسى براى‏ورود در منزل ديگران اذن بخواهد.در خانه‏ها باز بوده.همان طورى كه الآن هم دردهات ديده مى‏شود هيچ وقت رسم نبوده است،چه شب و چه روز،كه درها را ببندند،زيرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنين ترسى وجود نداشته است.اولين‏كسى كه دستور داد براى خانه‏هاى مكه مصراعين يعنى دو لنگه در قرار دهند معاويه‏بود و هم او دستور داد كه درها را ببندند.

به هر حال چون در خانه‏ها هميشه باز بود و اجازه گرفتن هم بين عربها متداول‏نبود و حتى اجازه خواستن را نوعى اهانت نسبت‏به خود مى‏دانستند سر زده وبى‏اطلاع قبلى وارد خانه‏هاى يكديگر مى‏شدند.

اسلام اين رسم غلط را منسوخ كرد،دستور داد سر زده داخل خانه‏هاى موردسكونت ديگران نشوند.روشن است كه فلسفه اين حكم دو چيز است:يكى موضوع‏ناموس يعنى پوشيده بودن زن،و از همين جهت اين دستور با آيات پوشش يكجا ذكرشده است.ديگر اينكه هر كسى در محل سكونت‏خود اسرارى دارد و مايل نيست ديگران بفهمند.حتى دو نفر رفيق صميمى هم بايد اين نكته را رعايت كنند زيرا ممكن‏است دو دوست‏يكرنگ در عين يگانگى و يكرنگى هر كدام از نظر زندگى خصوصى‏اسرارى داشته باشند كه نخواهند ديگرى بفهمد.

بنابر اين نبايد فكر كرد كه دستور استيذان اختصاص دارد به خانه‏هايى كه در آنهازن زندگى مى‏كند.اين وظيفه،مطلق و عام است.مردان و زنانى كه مقيد به پوشش هم‏نيستند ممكن است در خانه خود وضعى داشته باشند كه نخواهند ديگران آنان را به آن‏حال ببينند.به هر حال اين دستورى است كلى‏تر از حجاب،فلسفه‏اش هم كلى‏تر ازفلسفه حجاب است.

جمله حتى تستانسوا كه به معنى اين است:«تا استعلام نكرده‏ايد وارد نشويد»به‏عيب سرزده وارد شدن اشعار دارد.اين كلمه از ماده‏«انس‏»است كه نقطه مقابل‏وحشت و فزع است.اين كلمه مى‏فهماند كه ورود شما به خانه‏اى كه ديگران در آن‏سكونت دارند مى‏بايد با استعلام و جلب انس باشد،نبايد سرزده وارد شويد كه موجب‏وحشت و فزع و ناراحتى گردد.

رواياتى وارد شده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمودند براى استعلام ذكر خداگفته شود مانند سبحان الله،يا الله اكبر و غيره.در بين ما معمول است‏يا الله مى‏گوييم.اين‏رسم از همين دستور الهام مى‏گيرد.

از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد آيا حكم اجازه خواستن شامل خانه فاميل وخويشان نزديك هم مى‏شود؟آيا براى ورود در خانه مادر يا دخترمان هم بايد اذن‏بگيريم؟در جواب فرمود آيا اگر مادر تو در اتاق خود برهنه باشد و تو سر زده واردشوى پسنديده است؟ عرض شد:نه.فرمود پس اذن بگيريد.

رسول اكرم شخصا اين دستور را اجرا مى‏كردند و به اصحاب خويش هم توصيه‏و تاكيد مى‏كردند.دانشمندان شيعه و سنى نقل كرده‏اند كه رسم پيغمبر اكرم اين بود كه‏پشت در خانه مى‏ايستاد و مى‏فرمود:السلام عليكم يا اهل البيت.اگر اجازه ورودمى‏دادند وارد مى‏شد و اگر جواب نمى‏شنيد نوبت دوم و سوم سلام را تكرار مى‏فرمود،زيرا واقعا امكان دارد شخصى كه در خانه است در نوبت اول يا دوم صدا را نشنيده‏باشد.ولى اگر در نوبت‏سوم هم جواب نمى‏شنيد مراجعت مى‏كرد و مى‏فرمود يا درخانه نيستند و يا آنكه ميل ندارند ما وارد بشويم. اين دستور را در مورد خانه دخترش‏زهرا نيز اجرا مى‏فرمود.

يك نكته كه بايد در تفسير اين آيه متذكر شويم اين است كه كلمه‏«بيوت‏»جمع‏«بيت‏»به معناى اتاق است.در زبان عربى لغتى كه به معنى‏«خانه‏»در اصطلاح امروزفارسى به كار مى‏رود لفظ‏«دار»است.البته در قسمتى از نقاط ايران مانند خراسان‏كلمه‏«خانه‏»را نيز به اتاق اطلاق مى‏كنند.به هر حال بيوت به معناى اتاقهاست و ازاينجا چنين نتيجه گرفته مى‏شود كه استيذان مربوط به داخل شدن در اتاق اشخاص‏است نه به ورود در حياط منزلها.

ولى بايد توجه داشت كه در بين اعراب چون در خانه‏ها هميشه باز بود قهراحياط جنبه خصوصى پيدا نمى‏كرد و اگر كسى مى‏خواست در خانه خود فرضا لخت‏شود به داخل اتاق مى‏رفت.ولى در جايى كه حياط حكم اتاق را پيدا كرده است‏چنانكه الان در زندگى ما اين طور است-زيرا در بسته است و ديوارها هم بلند است واگر چه كاملا مانند اتاق پناهگاه و خلوت شمرده نمى‏شود ولى بالاخره تا حدى جنبه‏خصوصى دارد،در چنين جاهايى حكم وجوب استيذان در حياط هم جارى است.

در پايان آيه مى‏فرمايد: ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون يعنى اين براى شما بهتراست(يعنى دستورى كه به شما داديم بى‏دليل نيست،فلسفه دارد،مصلحت‏شما در آن‏است)باشد كه متوجه شويد و مصلحت آن را دريابيد.

سپس در آيه دوم مى‏فرمايد:اگر پس از استعلام و استجازه دريافتيد كه كسى درخانه نيست، وارد نشويد مگر اينكه به شما اجازه داده شود،مثلا صاحب خانه كليدخانه را به شما بدهد يا خودش حضور داشته باشد و اجازه بدهد.

بعد مى‏فرمايد: و اذا قيل لكم ارجعوا فارجعوا اگر صاحب خانه به شما گفت‏برگرديد نمى‏توانيم شما را بپذيريم،شما هم برگرديد و ناراحت نشويد.

قبلا گفتيم اعراب اجازه خواستن را ننگ مى‏شمردند.و اين از نادانى آنها بود،كمااينكه الآن هم در اجتماع ما نپذيرفتن وارد،هر چند به موجب عذرى باشد،اهانت‏به‏وارد تلقى مى‏شود و اين از نادانى ماست.اگر كسى به در خانه‏اى برود و صاحب خانه‏بگويد من الآن وقت ندارم شما را بپذيرم،به او برمى‏خورد و چه بسا قهر كند و هر جابنشيند بگويد من رفتم به در منزل فلانى،مرا راه نداد.اين هم يك نادانى و جهالت‏است.

ما بايد دستور قرآن را در اين باره به كار ببنديم.به كار بستن اين دستور تكلفات وناراحتيهاى زيادى را از ما دور مى‏سازد.يك سلسله دروغها و خلاف گويى‏ها معلول همين رفتار نادرست و توقعهاى نابجاست كه در بين ما رايج مى‏باشد.

شخصى بدون اطلاع قبلى در خانه شخص ديگرى را مى‏زند.صاحب خانه ميل‏ندارد او را بپذيرد،بسا هست كه كارهاى لازمى دارد و آمدن اين شخص مزاحمت‏است،مى‏گويد بگوييد فلانى در خانه نيست.شخص وارد غالبا اين دروغها رامى‏فهمد.شخص وارد خلاف مى‏كند كه بدون تعيين وقت قبلى توقع دارد او را بپذيرندو صاحب خانه هم آن قدر شهامت و صراحت ندارد كه بگويد معذرت مى‏خواهم فعلاوقت ندارم بپذيرم،و اگر بگويد وقت ندارم،باز آن شخص وارد آن قدر فهم ندارد كه‏عذر او را بپذيرد،تا آخر عمر گله مى‏كند كه رفتم به در خانه فلان شخص و او مرانپذيرفت.

اين است كه در اين گونه مواقع،هم دروغ گفته مى‏شود و هم رنجش پديد مى‏آيد. ولى اگر دستور قرآن رعايت‏شود نه دروغى گفته مى‏شود و نه رنجشى پديد مى‏آيد. لهذا مى‏فرمايد: ذلكم ازكى لكم يعنى اين روش كه به شما ياد داديم براى شماپاكيزه‏تر است.

و الله بما تعملون عليم يعنى خدا به آنچه مى‏كنيد داناست.

در اينجا قضيه‏اى مربوط به مرحوم آية الله بروجردى به ياد دارم نقل مى‏كنم:

در سالهايى كه در قم بودم يك وقت‏يكى از خطباى معروف ايران به قم آمد واتفاقا ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود.در آنجا از ايشان ديدن مى‏شد.يك روزدر مدت اقامت ايشان در قم،شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به خانه آية الله‏بروجردى برده بود.آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود و معمولا ايشان‏در آن وقت مطالعه مى‏كردند و كسى را نمى‏پذيرفتند.در مى‏زنند و به نوكر مى‏گويند به‏آقا بگوييد فلانى به ملاقات شما آمده است. نوكر پيغام را مى‏رساند و برمى‏گردد ومى‏گويد آقا فرمودند من فعلا مطالعه دارم،وقت ديگرى تشريف بياوريد.آن شخص‏محترم هم برگشت و اتفاقا همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آية الله‏بروجردى براى درس آمدند،من را در صحن ديدند و فرمودند:«من بعد از درس براى‏ديدن فلانى به حجره شما مى‏آيم.»گفتم ايشان رفتند.فرمودند:

«پس وقتى ايشان را ديدى بگو:حال من وقتى تو به ديدن من آمدى مانند حال توبود وقتى مى‏خواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى.من دلم مى‏خواست وقتى با هم‏ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من مطالعه داشتم و مى‏خواستم براى درس بيايم.»

پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرتخواهى آية الله بروجردى راابلاغ كردم،و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد محترم گفته‏بودند:تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه برگردانند.من به آن‏مرد محترم گفتم:

«آية الله بروجردى مى‏خواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه شماحركت كرديد معذرت خواهى كردند.»

آن مرد جمله‏اى گفت كه براى من جالب بود.گفت:«نه تنها به من يك ذره‏برنخورد،بلكه خيلى هم خوشحال شدم;زيرا ما اروپاييها را مى‏ستاييم كه مردمى‏صريح هستند و رودرواسيهاى بيجا ندارند.من كه قبلا از ايشان وقت نگرفته بودم،غفلت كرده و در وقت نامناسبى رفته بودم. من از صراحت اين مرد خوشم آمد كه گفت‏حالا من كار دارم.آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتى مرا مى‏پذيرفت و دائما در دلش‏ناراحت‏بود و با خود مى‏گفت اين بلا چه بود كه بر من نازل شد،وقت مرا گرفت ودرس مرا خراب كرد؟!من بسيار خوشحال شدم كه در كمال صراحت و رك گويى مرانپذيرفت.چقدر خوب است مرجع مسلمين اين طور صريح باشد.»

برگرديم به تفسير آيات:در آيه بعد مى‏فرمايد: ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتاغير مسكونة فيها متاع لكم .در اين آيه استثنا قائل شده است.مفاد آيه اين است كه‏دستورى كه درباره كسب اذن داده شد مخصوص خانه‏هاى مسكونى افراد است وجنبه خلوتگاه دارد،اما جاهايى كه اين طور نيست و رفت و آمد در آنجا عمومى است‏اين حكم را ندارد ولو آنكه متعلق به ديگران باشد.

مثلا اگر شما در يك پاساژ يا شركت‏يا مغازه كار داريد لازم نيست جلو دربايستيد و اذن ورود بخواهيد.همچنين حمام عمومى كه درش باز است.در اين مواردكسب اذن لازم نيست.بر شما باكى نيست در خانه‏هايى كه مسكون نيست و در آنجاكارى داريد بدون اجازه وارد شويد.

از قيد«فيها متاع لكم‏»فهميده مى‏شود كه ورود انسان در اين گونه مكانهادر صورتى است كه كارى دارد و الا مزاحمت‏براى صاحبان آن مكانها نبايد فراهم‏شود.

و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون يعنى و خدا به آشكار و نهان شما آگاه است،از قصد و يت‏شما باخبر است كه به چه منظور وارد خانه و محل كار كسى مى‏شويد.

آيه بعد مى‏فرمايد: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم... يعنى بگوبه مردان مؤمن كه ديده‏هاى خود را بخوابانند و عورت خويش را حفظ كنند...

عين و بصر

در اين آيه كلمه‏«ابصار»كه جمع بصر است‏به كار رفته است.

فرق است‏بين كلمه‏«بصر»و كلمه‏«عين‏»،همان طورى كه در فارسى هم فرق‏است‏بين كلمه‏«ديده‏»و كلمه‏«چشم‏».«عين‏»كه فارسى آن‏«چشم‏»است نام عضومخصوص و معهود است‏با قطع نظر از كار آن،ولى كلمه‏«بصر»و همچنين فارسى آن‏«ديده‏»از آن جهت‏به چشم اطلاق مى‏شود كه كار مخصوص‏«ديدن‏»(ابصار)از آن‏سر مى‏زند.لذا اين دو كلمه اگر چه اسم يك عضو مى‏باشد ولى مورد استعمال آنهاتفاوت دارد.

وقتى كه يك شاعر مى‏خواهد تناسب و زيبايى چشم معشوق را توصيف كند ونظر به عمل ديدن ندارد لفظ‏«چشم‏»را به كار مى‏برد.در اين مورد استعمال لفظ‏«ديده‏»صحيح نيست زيرا در اينجا عنايت‏به خود چشم است،به درشتى و ريزى ومشكى يا ميشى يا خمارى بودن آن است،مثل اينكه شاعر مى‏گويد:

دو چشم مست تو خوش مى‏كشند ناز از هم نمى‏كنند دو بد مست احتراز از هم

ولى وقتى عنايت‏به كار چشم يعنى عمل ديدن باشد كلمه‏«ديده‏»را به كارمى‏برند.شاعر مى‏گويد:

«ديده را فايده آن است كه دلبر بيند».

در آيه مورد بحث چون عنايت‏به كار چشم يعنى عمل ديدن است كلمه‏«ابصار» به كار رفته است نه كلمه‏«عيون‏».

غض و غمض

كلمه ديگرى كه در اين آيه به كار رفته است كلمه‏«يغضوا»است كه از ماده‏«غض‏»است. «غض‏»و«غمض‏»دو لغت است كه هر دو در مورد چشم به كار مى‏رودو برخى آندو را با هم اشتباه مى‏كنند.بايد معناى اين دو كلمه را نيز مشخص كنيم. غمض به معناى برهم گذاردن پلكهاست.مى‏گويند غمض عين كن.كنايه است از اينكه‏صرف نظر كن.

چنانكه ملاحظه مى‏كنيد اين لغت‏با كلمه‏«عين‏»همراه مى‏شود نه با كلمه‏«بصر». ولى در مورد كلمه‏«غض‏»مى‏گويند«غض بصر»و يا«غض نظر»و يا«غض‏طرف‏».غض به معناى كاهش دادن است و غض بصر يعنى كاهش دادن نگاه.در قرآن‏كريم سوره لقمان آيه‏19 از زبان لقمان به فرزندش مى‏گويد: و اغضض من صوتك يعنى صداى خودت را كاهش بده،ملايم كن،فرياد نكن.در آيه‏3 از سوره حجرات‏مى‏فرمايد: ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم‏للتقوى يعنى آنان كه صداى خود را(هنگام سخن گفتن)در حضور رسول خدا ملايم‏مى‏كنند،يعنى فرياد برنمى‏آورند،آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقواآزمايش كرده است.

در حديث معروف هند بن ابى هاله كه اوصاف و شمائل رسول اكرم را توصيف‏كرده چنين آمده است: و اذا فرح غض طرفه (1) يعنى وقتى كه خوشحال مى‏شد چشمهارا به حالت نيم خفته درمى‏آورد.بديهى است كه مقصود اين نيست كه چشمها را روى‏هم مى‏گذاشت و يا به طرف مقابل نگاه نمى‏كرد.

مرحوم مجلسى در بحار اين جمله را اين طور تفسير مى‏كند:«اى كسره و اطرق و لم‏يفتح عينه.و انما يفعل ذلك ليكون ابعد من الاشر و المرح‏».يعنى پلك چشم را مى‏شكست وسر را به پايين مى‏انداخت و چشمها را نمى‏گشود.چنين مى‏كرد تا از حالت‏شادى‏زدگى دور باشد. معمولا افرادى كه مغلوب احساسات خود هستند هنگامى كه‏شادى به آنها رو مى‏آورد بى‏اختيار چشمها را گشاد مى‏كنند و قهقهه سر مى‏دهند و به‏هيجان مى‏آيند.بر خلاف افراد سنگين و باوقار.

على عليه السلام در توصيه معروفش به فرزند خود محمد بن الحنفية هنگامى كه درجنگ جمل پرچم را به او داد فرمود:«كوهها اگر از جا كنده شوند تو سر جاى خودباش،دندانها را روى هم فشار بده(تا خشم و غضبت تحريك شود)،سر خود را به‏خداوند عاريه بده و پاها را در زمين ميخكوب كن.»آنگاه در آخر اضافه فرمود:«ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك‏» (2) يعنى تا آخرين نقطه دشمن را نظر بينداز و چشمهارا بخوابان.بديهى است كه مقصود اين نيست كه چشمها را ببند يا نگاه نكن;مقصوداين است كه به يك نقطه معين مخصوصا به تجهيزات دشمن خيره نشو.

همچنين در دستور العمل عمومى آن حضرت به اصحابش در جنگها مى‏فرمايد:« غضوا الابصار فانه اربط للجاش و اسكن للقلوب و اميتوا الاصوات فانه اطرد للفشل‏» (3) نگاهها را به تجهيزات دشمن كم كنيد كه اين طور دلها محكمتر و آرامتر است.بانگها راكوتاه كنيد كه اين طور بهتر سستى را طرد مى‏كند.

از همه اين موارد چنين فهميده مى‏شود كه معنى‏«غض بصر»كاهش دادن نگاه‏است،خيره نشدن و تماشا نكردن و به اصطلاح نظر استقلالى نيفكندن است.

صاحب مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث(آيه سوره نور)مى‏گويد:«اصل الغض‏النقصان‏»يعنى ريشه معنى‏«غض‏»كاهش و كمى است‏«يقال غض من صوته و من بصره‏اى نقص‏»يعنى وقتى كه اين ماده به صوت و يا بصر نسبت داده مى‏شود يعنى آن راكاهش داد.در ذيل تفسير آيه سوره حجرات مى‏گويد:

«غض بصره اذا ضعفه عن حدة النظر»يعنى معنى‏«غض بصره‏»اين است كه تند نگاه‏كردن را كم كرد.راغب اصفهانى در كتاب نفيس مفردات القرآن اين كلمه را عيناهمين طور معنى مى‏كند.

عليهذا در آيه مورد بحث معناى‏«يغضوا من ابصارهم‏»اين است كه نگاه را كاهش‏بدهند يعنى خيره نگاه نكنند و به اصطلاح علماى اصول نظرشان آلى باشد نه‏استقلالى.

توضيح اينكه يك وقت نگاه انسان به يك شخص براى ورانداز كردن و دقت‏كردن به خود آن شخص است مانند اينكه بخواهد وضع لباس و كيفيت آرايش او رامورد مطالعه قرار دهد،مثلا ببيند كراواتش را چگونه بسته است و موى سرش راچگونه آرايش كرده است.ولى يك وقت ديگر نگاه كردن به شخصى كه با او روبرواست‏براى اين است كه با او حرف مى‏زند و چون لازمه مكالمه نگاه كردن است‏به اونگاه مى‏كند.اين نوع از نگاه كردن كه به عنوان مقدمه و وسيله مخاطبه است نظر آلى است،ولى نوع اول نظر استقلالى است.پس معنى جمله اين است:به مؤمنين بگو به‏زنان خيره نشوند و چشم چرانى نكنند.

اين نكته بايد اضافه شود كه برخى از مفسران كه‏«غض بصر»را به معنى ترك نظرگرفته‏اند مدعى هستند كه مقصود ترك نظر به عورت است همچنانكه جمله بعد نيزناظر به حفظ عورت از نظر است.و باز همان طور كه فقها گفته‏اند،فرضا مقصود از«غض بصر»ترك نگاه به طور كلى باشد اعم از نگاهى كه به منظور تماشا و التذاذ باشدو يا نگاهى كه لازمه مخاطبه است،متعلق نگاه ذكر نشده است كه چيست (4) .

ولى اگر چنانكه ما استنباط كرديم مقصود از«غض بصر»اين باشد كه خيره نگاه‏نكنند،يعنى ناظر به نگاهى باشد كه لازمه مخاطبه است و مقصود اين است كه‏چشم چرانى نكنند،قطعا متعلق غض بصر چهره است و بس زيرا آنچه ضرورت اقتضامى‏كند همين قدر است.نگاه به غير چهره(و شايد دو دست تا مچ نيز)حتى با غض بصرنيز جايز نيست.

ستر عورت

در جمله بعد مى‏فرمايد: و يحفظوا فروجهم يعنى به مؤمنين بگو عورت خويش‏را حفظ كنند. ممكن است مقصود اين باشد كه پاكدامن باشند و دامن خود را از هر چه‏كه روا نيست نگهدارى كنند،يعنى از زنا و فحشاء و هر كار زشتى كه از اين مقوله است.

ولى عقيده مفسرين اوليه اسلام و همچنين مفاد اخبار و احاديث وارده اين است‏كه هر جا در قرآن كلمه حفظ فرج آمده است مقصود حفظ از زناست جز در اين دو آيه‏كه به معناى حفظ از نظر است و مقصود وجوب ستر عورت است.چه اين تفسير رابگيريم يا حفظ فرج را به معنى مطلق پاكدامنى و عفاف بگيريم در هر حال شامل‏مساله ستر عورت مى‏باشد.

در جاهليت‏بين اعراب ستر عورت معمول نبود و اسلام آن را واجب كرد.دردنياى متمدن كنونى نيز عده‏اى از غربيها كشف عورت را تاييد و تشويق مى‏كنند.دنيادوباره از اين نظر به سوى همان وضع زمان جاهليت‏سوق داده مى‏شود.

راسل در يكى از كتابهايش به نام در تربيت‏يكى از چيزهايى كه از جمله اخلاق بى‏منطق و به اصطلاح‏«اخلاق تابو»مى‏شمارد همين مساله پوشانيدن عورت است. وى مى‏گويد چرا پدران و مادران اصرار مى‏ورزند كه عورت خود را از بچه بپوشانند؟ اين اصرار خود سبب تحريك حس كنجكاوى بچه‏ها مى‏گردد.اگر كوشش والدين‏براى كتمان عضو تناسلى نباشد چنين كنجكاوى كاذبى وجود پيدا نخواهد كرد.بايدوالدين عورت خود را به بچه‏ها نشان بدهند تا آنها هر چه كه وجود دارد از اول‏بشناسند.

بعد اضافه مى‏كند:لااقل گاهى اوقات-مثلا هفته‏اى يك بار-در صحرا يا حمام‏برهنه شوند و عورت خود را در معرض ديد بچه‏ها قرار دهند.

راسل مساله مخفى كردن عورت را يك‏«تابو»مى‏داند.«تابو»از موضوعات‏بحث جامعه‏شناسى است و به تحريمهاى ترس‏آور و بى‏منطق گفته مى‏شود كه در ميان‏ملل وحشى وجود داشته و دارد.به عقيده امثال راسل اخلاق رايج در جهان متمدن‏امروز نيز پر از«تابو»است.

عجيب است كه بشر به نام تمدن مى‏خواهد به قهقرا و توحش بازگردد.در قرآن‏كريم كلمه‏«الجاهلية الاولى‏»وارد شده است.شايد اشعار به همين جهت‏باشد كه‏جاهليت قديم نخستين جاهليت‏بوده است.در بعضى از روايات آمده است كه‏«اى‏ستكون جاهلية اخرى‏»يعنى مفهوم آيه اين است كه به زودى يك جاهليت ديگر هم به‏وجود خواهد آمد.

قرآن به دنبال دستور ستر عورت مى‏فرمايد: ذلك ازكى لهم يعنى اين براى‏ايشان پاكيزه‏تر است;پوشيدن عورت يك نوع نظافت و پاكى روح است از اينكه بشردائما درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بينديشد.

قرآن با اين جمله مى‏خواهد فلسفه و منطق اين كار را بيان كند،در حقيقت‏مى‏خواهد پاسخى به اهل جاهليت قديم و جديد بدهد كه اين نوع ممنوعيتها را بى‏منطق و«تابو»نخوانند، متوجه آثار و منطق آن باشند.

بعد مى‏فرمايد: ان الله خبير بما يصنعون خدا بدانچه مى‏كنند آگاه است.

در تاريخ داستانى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه هست.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏مى‏فرمايد:

«در كودكى چند بار پيشامدهايى براى من شد و احساس كردم كه يك قوه غيبى و يك مامور درونى مراقب من است و مرا از ارتكاب بعضى كارها باز مى‏دارد.ازجمله اينكه وقتى كه بچه بودم و با كودكانى بازى مى‏كردم يك روز يكى از رجال‏قريش كار ساختمانى داشت و كودكان بر حسب حالت كودكى دوست داشتند سنگ‏و مصالح بنايى را در دامن گرفته بياورند و نزديك بنا قرار دهند.بچه‏ها طبق معمول‏عرب پيراهنهاى بلند به تن داشتند و شلوار نداشتند.وقتى كه دامن خود را بالامى‏گرفتند عورت آنها مكشوف مى‏شد.من رفتم يك سنگ در دامن بگيرم.همينكه‏خواستم دامنم را بلند كنم گويى كسى با دستش زد و دامن مرا انداخت.يك بارديگر خواستم دامنم را بالا بگيرم باز همان طور شد.دانستم كه من نبايد اين كار رابكنم.» (5)

در آيه بعد مى‏فرمايد: و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن عينا همان دو تكليف:ترك نظر و پاكدامنى(پوشانيدن عورت)را كه براى مردان بيان‏كردم براى زنان هم ذكر فرموده است.

از اينجا به خوبى روشن مى‏شود كه هدف از اين دستورات رعايت مصالح بشراست‏خواه زن يا مرد.قوانين اسلام بر پايه تبعيض و تفاوت ميان زن و مرد بنا نشده‏است و الا مى‏بايد همه اين تكاليف را براى زن قائل شود و براى مرد هيچ وظيفه‏اى‏مقرر ندارد.

اگر مى‏بينيم كه وظيفه‏«پوشش‏»به زن اختصاص يافته است از اين جهت است كه‏ملاك آن مخصوص زن است.چنانكه قبلا هم يادآورى كرديم زن مظهر جمال و مردمظهر شيفتگى است.قهرا به زن بايد بگويند خود را در معرض نمايش قرار نده نه به‏مرد.لهذا با اينكه دستور پوشيدن براى مردان مقرر نشده است عملا مردان پوشيده‏تر اززنان از منزل بيرون مى‏روند، زيرا تمايل مرد به نگاه كردن و چشم چرانى است نه به‏خودنمايى،و برعكس تمايل زن بيشتر به خودنمايى است نه به چشم چرانى.تمايل‏مرد به چشم چرانى،بيشتر زن را تحريك به خودنمايى مى‏كند و تمايل به چشم چرانى‏كمتر در زنان وجود دارد،لهذا مردان كمتر تمايل به خودنمايى دارند.و به همين جهت‏«تبرج‏»از مختصات زنان است.

زينت

در جمله بعد مى‏فرمايد: و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها .كلمه‏«زينت‏»در عربى‏از كلمه‏«زيور»فارسى اعم است،زيرا زيور به زينتهايى گفته مى‏شود كه از بدن جدامى‏باشد مانند طلا آلات و جواهرات ولى كلمه‏«زينت‏»هم به اين دسته گفته مى‏شود وهم به آرايشهايى كه به بدن متصل است نظير سرمه و خضاب.

مفاد اين دستور اين است كه زنان نبايد آرايش و زيور خود را آشكار سازند.

سپس دو استثنا براى اين وظيفه ذكر شده است كه هر دو را مفصلا مورد بحث قرارمى‏دهيم.

استثناى اول:

«الا ما ظهر منها»يعنى جز زينتهايى كه آشكار است.از اين عبارت چنين استفاده‏مى‏شود كه زينتهاى زن دو نوع است.يك نوع زينتى است كه آشكار است.نوع ديگرزينتى است كه مخفى است مگر آنكه زن عمدا و قصدا بخواهد آن را آشكار كند. پوشانيدن زينت نوع اول واجب نيست،اما پوشانيدن زينتهاى نوع دوم واجب است. اينجاست كه اين پرسش به صورت يك مشكل پيش مى‏آيد كه زينت آشكار كدام‏است و زينت نهان كدام؟

درباره اين استثنا از قديم‏ترين زمانها از صحابه و تابعين و ائمه طاهرين عليهم السلام‏سؤال مى‏شده و به آن جواب داده شده است.در تفسير مجمع البيان مى‏گويد:

«درباره اين استثنا سه قول است:

اول اينكه مراد از«زينت آشكار»جامه‏هاست(جامه‏هاى رو)و مراد از«زينت‏نهان‏»پاى برنجن (6) و گوشواره و دستبند است.اين قول از ابن مسعود صحابى‏معروف نقل شده است.

قول دوم اينكه مراد از زينت ظاهره سرمه و انگشتر و خضاب دست است،يعنى‏زينتهايى كه در چهره و دو دست تا مچ واقع مى‏شود.اين،قول ابن عباس است.

قول سوم اين است كه مراد از زينت آشكار،خود چهره و دو دست تا مچ است.اين، قول ضحاك و عطاست.»

در تفسير صافى ذيل اين جمله يك عده روايات از ائمه اطهار نقل مى‏كند كه ما بعدنقل خواهيم كرد.

در تفسير كشاف مى‏گويد:

«زينت عبارت است از چيزهايى كه زن خود را بدانها مى‏آرايد از قبيل طلا آلات،سرمه، خضاب.زينتهاى آشكار از قبيل انگشتر،حلقه،سرمه و خضاب مانعى‏نيست كه آشكار بشود و اما زينتهاى پنهان از قبيل دست‏برنجن،پاى برنجن،بازوبند،گردنبند،تاج،كمربند،گوشواره بايد پوشانيده شود مگر از عده‏اى كه درخود آيه استثنا شده‏اند.»

مى‏گويد:

«در آيه پوشانيدن خود زينتهاى باطنه مطرح شده است نه محلهاى آنها از بدن.اين‏به خاطر مبالغه در لزوم پوشانيدن آن قسمتهاى از بدن است از قبيل ذراع،ساق پا،بازو،گردن،سر، سينه،گوش.»

آنگاه صاحب كشاف پس از بحثى درباره موهاى عاريتى كه به موى زن وصل‏مى‏شود،و بحث ديگرى درباره تعيين مواضع زينت ظاهره اين بحث را پيش مى‏كشدكه فلسفه استثناى زينتهاى ظاهره از قبيل سرمه و خضاب و گلگونه و انگشتر و حلقه ومواضع آنها از قبيل چهره و دو دست چيست؟

در جواب مى‏گويد:

«فلسفه‏اش اين است كه پوشانيدن اينها حرج است،كار دشوارى است‏بر زن.زن‏چاره‏اى ندارد از اينكه با دو دستش اشياء را بردارد يا بگيرد و چهره‏اش را بگشايد،خصوصا در مقام شهادت دادن و در محاكمات و در موقع ازدواج.چاره‏اى ندارد ازاينكه در كوچه‏ها راه برود و خواه ناخواه از ساق به پايين‏تر يعنى قدمهايش معلوم ميشود،خصوصا زنان فقير(كه جوراب و احيانا كفش ندارند).و اين است معنى‏جمله‏«الا ما ظهر منها».در حقيقت مقصود اين است:مگر آنچه عادتا و طبعاآشكار است و اصل اول ايجاب مى‏كند كه آشكار باشد.»

صاحب كشاف آنگاه وارد فلسفه استثناى دوم(محارم)مى‏شود.سپس وضع زنان‏را قبل از نزول اين آيات شرح مى‏دهد كه گريبانهايشان گشاد و باز بود،گردن و سينه واطراف سينه‏شان ديده مى‏شد و دامن روسريها را معمولا از پشت‏سر برمى‏گرداندند وقهرا قسمتهاى گردن و بناگوش و سينه ديده مى‏شد.

فخر رازى در تفسير كبير پس از اينكه بحثى مى‏كند درباره اينكه آيا لغت‏«زينت‏» تنها به زيباييهاى مصنوعى گفته مى‏شود و يا زيباييهاى طبيعى را هم شامل است وخود راى دوم را انتخاب مى‏كند،مى‏گويد:

«به عقيده كسانى مانند قفال كه مى‏گويند مراد زيباييهاى طبيعى است،مقصود اززينت آشكار،چهره و دو دست تا مچ است در زنها،و چهره و دو دست و دو پاست‏در مردها.به عقيده قفال چون ضرورت معاشرت ايجاب مى‏كرده كه چهره و دودست تا مچ باز باشد و شريعت اسلام شريعت‏سهل و آسان است پوشانيدن چهره ودو دست تا مچ واجب نشده است...و اما كسانى كه زينت را به امور مصنوعى حمل‏كرده‏اند گفته‏اند مقصود از زينت ظاهره زينت چهره و دستهاست از قبيل وسمه وگلگونه و خضاب و انگشتر.و علت اين استثنا اين است كه پوشانيدن اينها براى زن‏دشوار است.زن ناچار است كه با دستهاى خود اشياء را بردارد و در مقام شهادت ومحاكمه و ازدواج ناچار است چهره خويش بگشايد.»

درباره اين استثنا از ائمه اطهار عليهم السلام زياد پرسش شده است و آنها جواب‏داده‏اند.ما چند روايت از كتب حديث نقل مى‏كنيم.در تفسير صافى نيز همين روايتهاغالبا نقل شده است.ظاهرا در روايات شيعه در اين جهت اختلافى نيست.اينك‏روايتها:

1.عن زرارة عن ابى عبد الله عليه السلام فى قوله تعالى: الا ما ظهر منها قال: الزينة الظاهرة الكحل و الخاتم (7) .

از امام صادق سؤال شد كه مقصود از زينت آشكار كه پوشيدنش براى زن واجب‏نيست چيست؟فرمود زينت آشكار عبارت است از سرمه و انگشتر.

2.عن على بن ابراهيم القمى عن ابى جعفر عليه السلام فى هذه الاية،قال:هى الثياب‏و الكحل و الخاتم و خضاب الكف و السوار.و الزينة ثلاث:زينة للناس و زينة‏للمحرم و زينة للزوج،فاما زينة الناس فقد ذكرناها،و اما زينة المحرم فموضع‏القلادة فما فوقها و الدملج و مادونه و الخلخال و ما اسفل منه،و اما زينة الزوج‏فالجسد كله (8) .

امام باقر عليه السلام فرمود:زينت ظاهر عبارت است از جامه،سرمه،انگشتر،خضاب‏دستها، النگو.سپس فرمود زينت‏سه نوع است:يكى براى همه مردم است و آن‏همين است كه گفتيم. دوم براى محرمهاست و آن جاى گردنبند به بالاتر و جاى‏بازوبند به پايين و خلخال به پايين است.سوم زينتى است كه اختصاص به شوهردارد و آن تمام بدن زن است.

3.عن ابى بصير عن ابى عبد الله عليه السلام قال سالته عن قول الله عز و جل:

و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها .قال:الخاتم و المسكة و هى القلب (9) .

ابو بصير مى‏گويد از امام صادق عليه السلام تفسير«الا ما ظهر»را خواستم،فرمودعبارت است از انگشتر و دستبند.

4.عن بعض اصحابنا عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قلت له:ما يحل للرجل من المراة‏ان يرى اذا لم يكن محرما؟قال:الوجه و الكفان و القدمان (10) .

راوى كه يك شيعه است مى‏گويد:از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه براى مردنگاه كردن به چه قسمت از بدن زن جايز است در صورتى كه محرم او نباشد؟فرمودچهره و دو كف دست و دو قدم.

اين روايت متضمن حكم جواز نظر بر وجه و كفين است نه حكم عدم وجوب پوشيدن آنها،و اينها دو مساله جداگانه مى‏باشند ولى بعدا خواهيم گفت اشكال بيشتردر جواز نظر است نه در عدم وجوب پوشيدن.اگر نظر جايز باشد به طريق اولى‏پوشيدن واجب نيست.بعدا در اين باره بحث‏خواهيم كرد.

5.«اسماء»دختر ابو بكر-كه خواهر عايشه بود-به خانه پيغمبر اكرم آمددر حالى كه جامه‏هاى نازك و بدن نما پوشيده بود.رسول اكرم روى خويش را از اوبرگرداند و فرمود:

يا اسماء ان المراة اذا بلغت المحيض لم تصلح ان يرى منها الا هذا و هذا-واشار الى كفه و وجهه.

اى اسماء!همينكه زن به حد بلوغ رسيد سزاوار نيست چيزى از بدن او ديده شودمگر اين و اين-اشاره فرمود به چهره و قسمت مچ به پايين دست‏خودش (11)

اين روايات با نظر ابن عباس و ضحاك و عطا منطبق است نه با نظر ابن مسعود كه‏مدعى بوده است مقصود از زينت ظاهره جامه است.

اساسا نظر ابن مسعود قابل توجيه نيست،زيرا جامه‏اى كه خود به خود آشكاراست جامه رو است نه جامه زير،و در اين صورت معنى ندارد كه گفته شود زنان‏زينتهاى خود را آشكار نكنند مگر جامه رو را.جامه رو قابل پوشاندن نيست تا استثناشود;بر خلاف چيزهايى كه در كلمات ابن عباس و ضحاك و عطاست و در روايات‏شيعه اماميه آمده است;اينها امورى است كه قابل اين هست كه دستور پوشانيدن يانپوشانيدن آنها داده شود.

به هر حال اين روايات مى‏فهماند كه براى زن پوشانيدن چهره و دستها تا مچ‏واجب نيست، حتى آشكار بودن آرايشهاى عادى و معمولى كه در اين قسمتها وجوددارد نظير سرمه و خضاب كه معمولا زن از آنها خالى نيست و پاك كردن آنها يك عمل‏فوق العاده به شمار مى‏رود نيز مانعى ندارد.

اين مطلب را توضيح مى‏دهيم كه ما اين مساله را از نظر خودمان بيان مى‏كنيم واستنباط خودمان را ذكر مى‏نماييم و اما هر يك از آقايان و خانمها از هر كس كه تقليد مى‏كنند عملا بايد تابع فتواى مرجع تقليد خودشان باشند.آنچه ما مى‏گوييم با فتواى‏بعضى از مراجع تقليد تطبيق مى‏كند و ممكن است‏با فتواى بعضى ديگر تطبيق نكند(هر چند فتواى مخالفى وجود ندارد،هر چه هست‏به اصطلاح احتياط است نه فتواى‏صريح).غرض ما از اين بحث اين است كه شما با متون اسلام از نزديك آشنا شويد وبه منطق متين و محكم اسلام مجهز گرديد.

همه مى‏دانيم امروز قشر عظيمى از اجتماع كه به غلط خود را«روشنفكر»معرفى‏مى‏كنند با نظر بدبينى به اسلام در مسائل مربوط به زن نگاه مى‏كنند،نمى‏دانند اسلام‏چه گفته است و با فلسفه اجتماعى اسلام آشنا نيستند و لهذا بدبينى‏هاى آنها صددرصدبى‏اساس است.اين دسته نه تنها به پيروى از شهوات خود عملا مقيد به حجاب وعفاف نيستند بلكه چون با حجاب اسلامى و منطق آن آشنا نيستند اعتقاد پيدا كرده‏اندكه اين يك خرافه است،دستورى است كه موجب بدبختى بشر است و همين فكر سبب‏دورى بلكه بيگانگى و خروج آنها از اسلام شده است.

اگر تنها عمل نكردن و پيروى از شهوات بود سهل بود;موضوع،موضوع انكاراسلام و بى‏اعتقادى است.شما بايد با منطق و فلسفه اجتماعى اسلامى از نزديك آشناشويد تا بتوانيد جواب آن اشخاص را در برخوردها بدهيد.

بديهى است تنها خواندن رساله‏هاى عمليه و آگاهى بر متون فتواها براى اين‏منظور كافى نيست،بحثى استدلالى،هم از جنبه نقل و هم از جنبه فلسفه اجتماعى‏لازم است.اين جهت است كه اين بحث را بر ما ضرورى و لازم كرده است و اين است‏محرك ما در بحث استدلالى با بيان ادله و مدارك اين مساله.

اما اينكه زن نسبت‏به محارم خود تا چه اندازه حق دارد پوشش نداشته باشد،روايات و فتاوى مختلف است.آنچه از يك عده روايات استنباط مى‏شود و بر طبق آن‏نيز بعضى از فقها فتوا داده‏اند اين است كه از ناف تا زانو از محارم غير شوهر بايدپوشيده شود.

كيفيت پوشش

بعد از اين استثنا اين جمله آمده است: و ليضربن بخمرهن على جيوبهن يعنى‏مى‏بايد روسرى خود را بر روى سينه و گريبان خويش قرار دهند.البته روسرى‏خصوصيتى ندارد، مقصود پوشيدن سر و گردن و گريبان است.همان طور كه قبلا از تفسير كشاف نقل كرديم-ديگران نيز همان طور گفته‏اند-زنان عرب معمولاپيراهنهايى مى‏پوشيدند كه گريبانهايشان باز بود،دور گردن و سينه را نمى‏پوشانيد. روسريهايى هم كه روى سر خود مى‏انداختند از پشت‏سر مى‏آويختند(همان طورى كه‏الآن بين مردان عرب متداول است)، قهرا گوشها و بناگوشها و گوشواره‏ها و جلو سينه‏و گردن نمايان مى‏شد.اين آيه دستور مى‏دهد كه بايد قسمت آويخته همان روسريها رااز دو طرف روى سينه و گريبان خود بيفكنند تا قسمتهاى ياد شده پوشيده گردد.

ابن عباس در تفسير اين جمله گفته است:«تغطى شعرها و صدرها و ترائبها وسوالفها» (12) يعنى زن مو و سينه و دور گردن و زير گلوى خود را بپوشاند.

اين آيه حدود پوشش را مشخص مى‏كند.در ذيل اين آيه شيعه و سنى روايت‏كرده‏اند كه:

«روزى در هواى گرم مدينه زنى جوان و زيبا در حالى كه طبق معمول روسرى خودرا به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوشش پيدا بود از كوچه عبور مى‏كرد. مردى از اصحاب رسول خدا از طرف مقابل مى‏آمد.آن منظره زيبا سخت نظر او راجلب كرد و چنان غرق تماشاى آن زيبا شد كه از خودش و اطرافش غافل گشت وجلو خودش را نگاه نمى‏كرد.آن زن وارد كوچه‏اى شد و جوان با چشم خود او رادنبال مى‏كرد.همان طور كه مى‏رفت ناگهان استخوان يا شيشه‏اى كه از ديوار بيرون‏آمده بود به صورتش اصابت كرد و صورتش را مجروح ساخت.وقتى به خود آمدكه خون از سر و صورتش جارى شده بود.با همين حال به حضور رسول اكرم رفت‏و ماجرا را به عرض رساند.اينجا بود كه آيه مباركه نازل شد: قل للمؤمنين يغضوامن ابصارهم الى آخر. (13)

اين تركيب لغوى يعنى تركيب لغت‏«ضرب‏»با لغت‏«على‏»اين معنى را مى‏رساندكه چيزى را بر روى چيز ديگر قرار دهند به طورى كه مانع و حاجبى بر او شمرده شود. در تفسير كشاف مى‏گويد:

ضربت‏بخمارها على جيبها كقولك ضربت‏بيدى على الحائط اذا وضعتها عليه. اين تعبير نظير اين است كه بگوييم دست‏خود را روى ديوار گذاشتيم.

ايضا در كشاف در ذيل آيه 11 از سوره كهف كه اين تركيب لغوى در آنجا آمده‏است و مى‏فرمايد: فضربنا على اذانهم مى‏گويد:

اى ضربنا عليها حجابا من ان تسمع .

يعنى بر روى گوشهاى آنها پرده‏اى قرار داديم كه نشنوند.

در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث مى‏گويد:

«زنان مامور شده‏اند كه روسريهاى خود را بر روى سينه خود بيفكنند تا دور گردن‏آنان پوشيده شود.گفته شده است كه قبلا دامنه روسريها را به پشت‏سر مى‏افكندندو سينه‏هايشان پيدا بود.كلمه‏«جيوب‏»(گريبانها)كنايه است از سينه‏ها،زيراگريبانهاست كه روى سينه‏ها را مى‏پوشاند.و گفته شده است كه از آن جهت اين‏دستور رسيده است كه زنان موها و گوشواره‏ها و گردنهاى خويش را بپوشانند.

ابن عباس در ذيل اين آيه گفته است:زن بايد موى و سينه و دور گردن و زير گلوى‏خويش را بپوشاند.»

تفسير صافى نيز بعد از ذكر جمله و ليضربن بخمرهن على جيوبهن مى‏گويد:«براى‏اينكه گردنها پوشيده شود.»

به هر حال منظور اين است كه اين آيه در كمال صراحت‏حدود پوشش لازم را بيان مى‏كند. مراجعه به تفاسير و روايات اعم از شيعه و سنى و مخصوصا روايات شيعه‏كاملا مطلب را روشن مى‏كند و جاى ترديد در مفهوم آيه باقى نمى‏گذارد.

استثناى دوم:

و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن الخ يعنى زينتهاى خود را آشكار نكنند مگر براى‏شوهران و...

استثناى اول مقدارى از زينت را كه نمايان بودن آن نسبت‏به عموم افراد جايزاست معين كرد، اما اين استثنا اشخاص معينى را نام مى‏برد كه آشكار نمودن مطلق‏زينت‏براى آنان جايز است. در استثناى اول دايره مورد استثنا از نظر مواضع تنگتر و ازنظر افراد وسيعتر است و در استثناى دوم بر عكس است.

غالب اين اشخاص كه در آيه نام برده شده‏اند همان كسانى هستند كه در اصطلاح‏فقه به نام‏«محارم‏»خوانده مى‏شوند و از اين قرارند:

1.لبعولتهن-شوهران

2.او ابائهن-پدران

3.او اباء بعولتهن-پدر شوهران

4.او ابنائهن-پسران

5.او ابناء بعولتهن-پسر شوهران

6.او اخوانهن-برادران

7.او بنى اخوانهن-پسر برادران

8.او بنى اخواتهن-پسر خواهران

9.او نسائهن-زنان

10.او ما ملكت ايمانهن-مملوكان

11.او التابعين غير اولى الاربة-طفيليانى كه كارى با زن ندارند

12.او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء-كودكانى كه از امور جنسى‏بى‏خبرند يا توانايى كار زناشويى ندارند

در موارد ذكر شده تنها چهار مورد اخير قابل بحث است:

الف.زنان(نسائهن)

در اين كلمه سه احتمال داده شده است:

1.اينكه مراد زنان مسلمان هستند.مفهوم آيه بنا بر اين قول اين است كه زنان‏غير مسلمان نامحرم مى‏باشند و زن مسلمان بايد خود را از ايشان بپوشاند.

2.اينكه مراد مطلق زنان است‏خواه مسلمان يا غير مسلمان.

3.اينكه مراد زنهايى است كه در خانه هستند مانند زنان خدمتكار.مفهوم اين‏تفسير اين است كه هر زنى به غير از زنان داخل خانه به ساير زنان نامحرم است.اين‏احتمال به كلى مردود است زيرا يكى از مسلمات و ضروريات اسلام اين است كه زن‏به زن محرم است.

احتمال دوم نيز ضعيف است زيرا كه در اين احتمال نكته‏اى براى اضافه‏«نساء»

به ضمير وجود ندارد ولى طبق احتمال اول نكته اين اضافه اين است كه زنان كفاربيگانه هستند و از خودشان نمى‏باشند.

حقيقت اين است كه احتمال اول قويترين احتمالات است و رواياتى هم بر طبق‏آن وارد شده كه برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان يهوديه يا نصرانيه منع كرده‏است.در اين روايات استناد شده است‏به اينكه زنان غير مسلمان ممكن است زيبايى‏زنان مسلمان را براى شوهران يا برادران خود توصيف كنند: لانهن قد يصفن لازواجهن واخوتهن.

بايد توجه داشت كه در اينجا مساله‏اى وجود دارد و آن اين است كه براى هيچ زن‏مسلمان جايز نيست كه محاسن يعنى زيباييهاى زن ديگر را براى شوهر خود توصيف‏كند.وجود اين تكليف زنان مسلمان را در برابر يكديگر تامين مى‏دهد،ولى در موردزنان غير مسلمان اطمينان نيست،ممكن است آنان براى مردان خود از وضع زنان‏مسلمان سخن بگويند.لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است كه خود را از ايشان‏بپوشانند.ولى البته آيه صراحت كامل ندارد به اينكه ظاهر كردن زينتها و زيباييها دربرابر آنها حرام است.لهذا با قرائن و دلائل ديگر ممكن است گفته شود كه اين عمل‏مكروه است.فقها معمولا در اين مساله قائل به وجوب پوشش زن نسبت‏به زنان‏غير مسلمان نيستند و تنها به كراهت‏بى‏پوششى فتوا مى‏دهند.

ب.بردگان و مملوكان( او ما ملكت ايمانهن )

در اين جمله دو احتمال است:يكى اينكه مراد خصوص كنيزان است و ديگراينكه مراد مطلق مملوك است و شامل غلامان نيز مى‏باشد.در اينجا نيز روايات مؤيد تفسير دوم است ولى فتواى فقها با آن هماهنگى ندارد.

در روايت است كه مردى از مردم عراق-كه به واسطه مجاورت با ايران معمولادر اين مسائل سختگيرتر بودند-آمد به مدينه و به حضور امام صادق عليه السلام مشرف‏شد.به مناسبتى سخن از مردم مدينه به ميان آمد و آن مرد اعتراض كرد و گفت اينهازنان خود را همراه غلامان مى‏فرستند و احيانا زنان هنگامى كه مى‏خواهند سوارشوند به كمك غلامان سوار مى‏شوند،مثلا دست روى شانه غلامان مى‏گذارند و سوارمى‏شوند.امام صادق فرمود اين كار مانعى ندارد،و آنگاه آيه‏56 از سوره احزاب را كه‏مفيد همين معنى است قرائت فرمود: لا جناح عليهن فى ابائهن و لا ابنائهن و لا اخوانهن و لاابناء اخوانهن و لا ابناء اخواتهن و لا نسائهن و لا ما ملكت ايمانهن يعنى بر زنان در موردپدران و پسران و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و زنان و مملوكهايشان باكى‏نيست... (14) به طور كلى بردگان اعم از جنس زن يا مرد از نظر اسلام در بسيارى از احكام‏استثناهايى دارند.مثلا از نظر خود پوشش و حرمت نظر،كنيزان با زنان آزاد فرق‏مى‏كنند.بر كنيزان واجب نيست كه سرهاى خود را بپوشانند و حال آنكه بر زنان آزادلازم است‏سر خود را بپوشانند.ظاهرا سر مطلب خدمتكارى آنهاست.على هذا بعيدنيست كه غلامان نيز چنين استثنائى داشته باشند.

ولى همچنانكه گفتيم از نظر فتواى فقها اين حكم بعيد است اما از طرف ديگرحمل جمله او ما ملكت ايمانهن به خصوص كنيزان نيز بسيار مستبعد است.

اگر بخواهيم استثناى مملوك را منحصر به كنيزان بدانيم بايد بگوييم زنان آزاد بريكديگر مطلقا محرم مى‏باشند ولى كنيزان براى زنان آزاد محرم نيستند مگر زنان‏آزادى كه مالك اين كنيزان مى‏باشند.و وقتى اين مطلب را هم بدين فتوا اضافه كنيم كه‏بسيارى از فقها پوشش را براى كنيز حتى نسبت‏به مردان بيگانه واجب ندانسته‏اندنتيجه خيلى عجيب خواهد بود،زيرا نتيجه اين است كه كنيز بر همه مردان محرم است‏و زنان آزاد بر كنيزان نامحرم مى‏باشند،يعنى كنيز كاملا در حكم يك مرد است.البته‏چنين چيزى درست نيست.

ج.طفيليانى كه نيازى به زن ندارند( التابعين غير اولى الاربة )

قدر مسلم،اين جمله ديوانگان و افراد بله را كه داراى شهوت نيستند و جاذبه‏اى‏را كه در زن است درك نمى‏كنند شامل مى‏گردد.بعضيها عموميت‏بيشترى در آيه قائل‏شده‏اند و آن را شامل خواجگان حرمسرا نيز دانسته‏اند به استناد اينكه خواجگان نيزحاجتى به زن ندارند.

محرم دانستن خواجگان و آوردن آنان به حرمسراها در زمانهاى قديم بر اساس‏همين فتوا بوده است.

برخى ديگر در آيه تعميم بيشترى داده‏اند و گفته‏اند شامل فقرا و مساكين نيزمى‏باشد،يعنى كسانى كه وضع خاص آنان و شرايط آنان طورى است كه در اين عوالم‏نيستند.كسى كه براى نانش معطل است و به خاطر لقمه نانى به دنبال آن مى‏دود ومخصوصا با فاصله طبقاتى‏اى كه بين آندو وجود دارد هرگز به فكر مسائل جنسى‏نخواهد بود.

ولى حقيقت اين است كه اين اندازه توسعه در مفهوم آيه بسيار بعيد است.قدرمسلم همان طبقه اول است و اگر بيشتر تعميم دهيم حداكثر اين است كه طبقه دوم رامشمول آيه بدانيم.

د.كودكانى كه از امور جنسى بى‏خبرند يا توانايى ندارند الطفل الذين لم يظهروا على عورات‏النساء

اين قسمت را نيز دو جور مى‏توان تفسير كرد.كلمه‏«لم يظهروا»از ماده‏«ظهور» است و با كلمه‏«على‏»متعدى شده است.ممكن است تركيب اين دو كلمه مفهوم‏«اطلاع‏»را بدهد.پس معنى چنين مى‏شود:كودكانى كه بر امور نهانى زنان آگاه‏نيستند.و ممكن است مفهوم‏«غلبه و قدرت‏»را بدهد،پس معنى چنين مى‏شود: كودكانى كه بر استفاده از امور نهانى زنان توانايى ندارند.

طبق احتمال اول مراد بچه‏هاى غير مميز هستند كه قدرت تشخيص اين گونه‏مطالب را ندارند.اما طبق احتمال دوم مقصود بچه‏هايى است كه قدرت بر امور جنسى‏ندارند يعنى غير بالغ مى‏باشند هر چند مميز بوده باشند.طبق احتمال دوم اطفالى كه‏همه چيز مى‏فهمند و نزديك به حد بلوغ مى‏باشند ولى بالغ نمى‏باشند جزء استثناهاهستند.فتواى فقها نيز بر طبق اين تفسير است.

در دنباله آيه مى‏فرمايد: و لا يضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن يعنى زنان‏به منظور آشكار ساختن زينتهاى پنهان خود پاى بر زمين نكوبند.

زنان عرب معمولا خلخال به پا مى‏كردند و براى اينكه بفهمانند خلخال قيمتى به‏پا دارند پاى خود را محكم بر زمين مى‏كوفتند.آيه كريمه از اين كار هم نهى فرمود.

از اين دستور مى‏توان فهميد كه هر چيزى كه موجب جلب توجه مردان مى‏گرددمانند استعمال عطرهاى تند و همچنين آرايشهاى جالب نظر در چهره ممنوع است. به طور كلى زن در معاشرت نبايد كارى بكند كه موجب تحريك و تهييج و جلب توجه‏مردان نامحرم گردد.

جمله آخر آيه چنين است: و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون .

همه به سوى خدا بازگشت كنيد،باشد كه رستگار گرديد.داب قرآن اين است كه‏در پايان دستورها مردم را به خدا متوجه مى‏سازد تا در به كار بستن فرمانهاى اوسهل انگار نباشند.

آيات ديگر

آيات 58،59،60 سوره نور نيز مربوط به همين مباحث است.تفسير آنها را نيزذكر مى‏كنيم:

يا ايها الذين امنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم‏ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعدصلاة العشاء،ثلاث عورات لكم،ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوافون‏عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم(58)واذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم كذلك يبين‏الله لكم اياته و الله عليم حكيم(59)و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحافليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة و ان يستعففن خيرلهن و الله سميع عليم(60) .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد!بايست مملوكهاى شما و كودكان نابالغ شما در سه‏وقت اجازه دخول بگيرند:پيش از نماز صبح،و هنگام نيمروز كه جامه‏هاى‏خويش مى‏نهيد،و بعد از نماز عشاء(كه آماده خواب مى‏شويد).اين سه وقت،خلوت شماست.در غير اين سه وقت‏بر شما و بر آنان باكى نيست(كه بى‏اجازه وارد شوند).آنها و شما زياد بر يكديگر مى‏گذريد.خداوند آيات را چنين بيان مى‏كند. خداوند دانا و حكيم است.

و چون كودكان شما به حد بلوغ رسيدند بايد مانند ديگران اجازه ورود بگيرند.

خداوند آيات خويش را چنين بيان مى‏كند.خداوند دانا و حكيم است.

زنان بازنشسته كه اميد ازدواج ندارند باكى نيست در حالى كه خود را به زيورى‏نياراسته‏اند و قصد خودنمايى ندارند جامه خويش به زمين نهند،و اگر از اين نيزخوددارى كنند برايشان بهتر است.خداوند شنوا و داناست.

در اين آيات دو استثناء،يكى براى قانون كسب اجازه در وقت ورود در اتاق‏ديگران و ديگر براى قانون پوشش زنان ذكر شده است.آيه اول و دوم راجع به‏استثناى اول و آيه سوم راجع به استثناى دوم است.

قبلا اين دستور را شرح داديم كه هر كس مى‏خواهد وارد محل خلوت ديگرى‏شود بايد اعلام كند و با كسب اجازه وارد شود،و گفتيم اين دستور حتى در موردمحارم نزديك مانند پسر نسبت‏به مادر،و پدر نسبت‏به دختر نيز جارى است.در اين‏آيات دو طبقه از اين دستور استثنا شده‏اند.براى اين دو طبقه اجازه خواستن فقط درسه نوبت لازم شمرده شده است و در اوقات ديگر لازم دانسته نشده است.اين دو طبقه‏عبارتند از:

1. الذين ملكت ايمانكم -مملوكان شما

2. الذين لم يبلغوا الحلم منكم -كودكان نابالغ شما

سه نوبتى كه اين دو دسته بايد اجازه بخواهند عبارت است از:پيش از نماز صبح،و هنگام نيمروز كه افراد به خاطر گرما لباس رو را از تن درآورده استراحت مى‏كنند،وبعد از نماز عشاء كه هنگام رفتن به رختخواب است.

در اين مواقع معمولا زن يا مرد در لباس غير عادى هستند و چون تازه از خواب‏برخاسته‏اند(قبل از نماز صبح)و يا تازه مى‏خواهند به خواب روند(بعد از نماز عشاء) و يا در حال استراحتند(وقت ظهر)معمولا با لباس خواب بسر مى‏برند.در چنين‏اوقاتى مملوكان و پسران نابالغ بايد با كسب اجازه وارد اتاق شوند ولى در مواقع ديگربه علت احتياج به رفت و آمدهاى مكرر طوافون عليكم بعضكم على بعض استيذان‏لازم نيست.در اين آيات سه نكته جلب توجه مى‏كند:

1.اينكه الذين ملكت ايمانكم با موصولى كه براى جمع مذكر است(الذين)ذكرشده است و حتما شامل غلامان مى‏باشد چنانكه در تفاسير و روايات نيز تصريح شده‏است.از آن جمله روايتى است در كافى از حضرت صادق عليه السلام:

قال:هى خاصة في الرجال دون النساء.قيل:فالنساء يستاذن فى هذه الثلاث‏ساعات؟قال:لا و لكن يدخلن و يخرجن. (15)

اين دستور(اجازه خواستن در سه نوبت)مخصوص مردان است.سؤال شده كه آيازنان بايد اجازه بگيرند؟فرمود:نه،همين طور مى‏آيند و مى‏روند.

اينكه غلامان در غير اين سه نوبت‏حق دارند بدون اجازه وارد اتاق زن شوندخود دليل بر اين است كه غلامان نيز وضع استثنائى دارند،و اين خود شاهدى قوى‏مى‏باشد بر اينكه در آيه پوشش هم كه قبلا تفسير كرديم جمله ما ملكت ايمانهن شامل‏غلامان نيز مى‏باشد.حتى در آيه‏اى كه فعلا مورد بحث است تعبير به ملكت ايمانكم شده است(با ضمير مذكر)يعنى لازم نيست كه برده،مملوك خود زن باشد.

در اينجا نبايد اعتراض كرد كه اكنون رسم بردگى منسوخ شده است و برده‏اى‏وجود ندارد و پافشارى در اين بحثها بى‏ثمر است،زيرا اولا روشن شدن نظر اسلام دراين مسائل ما را به هدف كلى اين قوانين كه برخى از آنها مورد ابتلا نيز مى‏باشد بهترواقف مى‏سازد،و ثانيا اگر فقيه متهورى جرات كند چه بسا حكم غلامان را از راه‏ملاك و مناط،به موارد مشابه آن از قبيل خدمتكاران بتواند تعميم دهد.

2.از جمله طوافون عليكم بعضكم على بعض فهميده مى‏شود:رمز اينكه در موردغلامان و پسران نابالغ اجازه خواستن واجب نيست اين است كه وجوب استيذان اينهابه واسطه تكرر آمد و شد موجب حرج و واقع شدن در مضيقه است.

در حقيقت اباحه در اين موارد نيز از اين باب است كه تكليف موجب دشوارى‏مى‏شده است نه از اين جهت كه تكليف ملاك ندارد.

ما معتقديم كه ساير استثناهاى باب پوشش مثلا استثناى وجه و كفين و همچنين‏استثناى محارم نيز از همين قبيل است.قبلا در اين باره بحثى شد.به زودى دوباره مشروحتر حث‏خواهيم كرد.

3.اطفالى كه در اين آيه مكلف شده‏اند كه مانند مردان بزرگ در سه نوبت اجازه‏بگيرند اطفالى هستند كه به حد بلوغ نرسيده‏اند.بنابر اين اطفال نابالغ و لو مميز ونزديك به بلوغ، در غير سه وقتى كه آيه تعيين شده است مى‏توانند بدون كسب اجازه‏وارد خلوتگاه شوند.

اين آيه على الظاهر مى‏تواند قرينه باشد كه مقصود از جمله او الطفل الذين‏لم يظهروا على عورات النساء كه در آيه پوشش آمده است و قبلا دو احتمال در معنى آن‏داديم اطفال نابالغ است نه اطفال غير مميز.

و اما استثنائى كه درباره مساله پوشش است: و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون‏نكاحا فليس عليهن جناح...

اين سومين استثناست در مساله پوشش.استثناى اول و دوم در آيه 31 همين‏سوره و استثناى سوم در اين آيه آمده است.در اينجا مى‏فرمايد:

«زنان از پا افتاده‏اى كه اميدى به ازدواج ندارند مى‏توانند لباس روى خود را برزمين نهند مشروط بر اينكه نخواهند خودنمايى و خودآرايى بكنند.در عين حال‏اگر جانب عفاف را رعايت كنند و خود را پوشيده دارند بهتر است و خدا شنوا وداناست.»

مقصود از«قواعد»كيانند؟مقصود زنان سالخورده‏اى هستند كه از جنبه زن بودن‏بازنشسته شده‏اند،يعنى ديگر مطلوب مرد-از نظر جنسى-واقع نمى‏شوند و لذا اميدى‏به ازدواج ندارند. ممكن است طمع داشته باشند ولى اميد ندارند.جمله ان يضعن‏ثيابهن مى‏فهماند كه زن دو نوع لباس دارد:يكى لباس بيرون و ديگر لباس داخل‏منزل.آنچه رخصت داده شده است اين است كه زنان سالخورده مى‏توانند لباس رو رادر بياورند ولى در عين حال به آنها اجازه خودنمايى و خودآرايى داده نشده است.

در روايات اسلامى حدود برداشتن پوشش براى زنان سالخورده تعيين گرديده‏است و ذكر شده كه جايز است روسرى خود را بردارند:

الحلبى عن ابى عبد الله عليه السلام انه قرا ان يضعن ثيابهن قال:الخمار و الجلباب. قلت:بين يدى من كان؟فقال:بين يدى من كان،غير متبرجة بزينة.فان لم تفعل‏فهو خير لها. (16)

عبيد الله حلبى گفت كه امام صادق فرمود مقصود از ان يضعن ثيابهن روسرى وچهارقد است.

گفتم جلو هر كس كه بود؟فرمود جلو هر كس كه بود اما به شرط اينكه ساده باشد ونخواهد خودآرايى و خودنمايى كند.

از جمله و ان يستعففن خير لهن مى‏توان يك قانون كلى استنباط كرد و آن اين‏است كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و ستر را بيشتر مراعات كند پسنديده‏تراست و رخصتهاى تسهيلى و ارفاقى كه به حكم ضرورت درباره وجه و كفين و غيره‏داده شده است اين اصل كلى اخلاقى و منزلى را نبايد از ياد ببرد.

همسران پيغمبر

آيات اصلى مربوط به وظيفه پوشش همان آيات سوره نور بود كه بيان شد.آياتى‏چند هم در سوره احزاب است كه مى‏توان آنها را در حاشيه اين مطلب ذكر كرد. قسمتى از اين آيات مربوط است‏به زنان رسول خدا و قسمت ديگر دستورهايى است‏كه درباره حفظ حريم عفاف وارد شده است.اما قسمت اول:

يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى‏قلبه مرض و قلن قولا معروفا( 32) و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية‏الاولى...

در اين دو آيه مخاطب،زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشند:

«اى زنان پيغمبر!شما همچون ساير زنان نيستيد اگر پرهيزكار باشيد.مواظب‏باشيد كه در سخن نرمش زنانه و شهوت آلود به كار نبريد كه موجب طمع بيمار دلان‏گردد.به خوبى و شايستگى سخن بگوييد.در خانه‏هاى خويشتن قرار گيريد ومانند دوران جاهليت نخستين به خودنمايى و خودآرايى از خانه بيرون نشويد.»

مقصود از اين دستور زندانى كردن زنان پيغمبر در خانه نيست،زيرا تاريخ اسلام‏به صراحت گواه است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زنان خود را با خود به سفر مى‏برد و آنان رااز بيرون شدن از خانه منع نمى‏فرمود.مقصود از اين دستور آن است كه زن به منظورخودنمايى از خانه بيرون نشود و مخصوصا در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين وظيفه‏سنگينتر و مؤكدتر است.

آيه‏53 سوره احزاب چنين است:

يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم الى طعام غيرناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين‏لحديث ان ذلكم كان يؤذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق واذا سالتموهن متاعا فسئلوهن من وراء حجاب ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن‏و ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلكم‏كان عند الله عظيما.

عربهاى مسلمان بى‏پروا وارد اتاقهاى پيغمبر مى‏شدند;زنهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هم‏در خانه بودند.آيه نازل شد كه اولا سرزده و بدون اجازه وارد خانه پيغمبر نشويد،واگر براى صرف غذا دعوت شديد به موقع بياييد و بعد هم برخيزيد و برويد و به‏قصه‏گويى و صحبتهاى متفرقه وقت نگيريد،زيرا اين امور پيغمبر را ناراحت مى‏كند واو شرم مى‏كند شما را از خانه خود بيرون كند ولى خدا از شما شرم نمى‏كند.و ثانياوقتى مى‏خواهيد چيزى از زنان پيغمبر بگيريد،از پشت پرده بخواهيد بدون اينكه‏داخل اتاق شويد.اين كارها براى پاكيزگى دل شما و دل آنها بهتر است.شما نبايدپيغمبر را آزار دهيد و نه زنان او را پس از درگذشت پيغمبر به زنى بگيريد،كه اين‏كارها در نزد خدا بزرگ است.

در اين آيه كلمه‏«حجاب‏»ذكر شده است.همان طورى كه قبلا گفتيم در كلمات‏قدما هر جا سخن از آيه حجاب است مقصود همين آيه است.دستور حجاب كه در اين‏آيه است غير از دستور«پوشش‏»است كه مورد بحث ما مى‏باشد.دستورى كه در اين‏آيه ذكر شده است راجع به سنن خانوادگى و رفتارى است كه انسان بايد در خانه‏ديگران داشته باشد.طبق اين دستور مرد نبايد وارد جايگاه زنان شود،بلكه اگر چيزى مى‏خواهد و مورد احتياج اوست‏بايد از پشت ديوار صدا بزند.اين مساله ربطى به‏بحث‏«پوشش‏»كه در اصطلاح فقه نيز تحت عنوان‏«ستر»نه‏«حجاب‏»ناميده مى‏شودندارد.

جمله ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهن مانند جمله و ان يستعففن خير لهن كه در آيه‏60 از سوره نور آمده است دلالت مى‏كند كه هر اندازه مرد و زن جانب ستر و پوشش وترك بر خوردهايى كه مستلزم نظر است رعايت نمايند به تقوا و پاكى نزديكتر است. همان طور كه گفتيم رخصتهاى تسهيلى و ارفاقى كه به حكم ضرورت داده شده است‏نبايد رجحان اخلاقى ستر و پوشش و ترك نظر را از ياد ببرد.

حريم عفاف

آيه‏59-60 سوره احزاب چنين است:

يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من‏جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفورا رحيما(59)لئن لم‏ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم‏لا يجاورونك فيها الا قليلا(60) .

اى پيغمبر!به همسرانت و دخترانت و به زنان مؤمنين بگو كه جلبابهاى(روسريها)

خويش را به خود نزديك سازند.اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد اذيت‏قرار نگيرند نزديكتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

اگر منافقان و بيمار دلان و كسانى كه در شهر نگرانى به وجود مى‏آورند،از كارهاى‏خود ست‏برندارند ما تو را عليه ايشان خواهيم برانگيخت.در آن وقت فقط مدت‏كمى در مجاورت تو خواهند زيست.

در اين آيه دو مطلب را بايد مورد دقت قرار داد:،يكى اينكه‏«جلباب‏»چيست ونزديك كردن آن يعنى چه؟ديگر اينكه آنچه به عنوان علت و فايده اين دستور ذكر شده كه‏«شناخته شوند و مورد آزار واقع نشوند»چه معنى دارد؟

اما مطلب اول:در اينكه جلباب چه نوع لباسى را مى‏گويند كلمات مفسرين ولغويين مختلف است و به دست آوردن معناى صحيح كلمه دشوار مى‏باشد.

در المنجد مى‏نويسد:

الجلباب:القميص او الثوب الواسع.

جلباب پيراهن يا لباس گشاد است.

در مفردات راغب كه كتاب دقيق و معتبرى است و مخصوص شرح لغتهاى قرآن‏نگاشته شده است مى‏گويد:

«الجلابيب:القمص و الخمر»(يعنى پيراهن و روسرى)

قاموس مى‏گويد:

و الجلباب كسر داب و سنمار:القميص و ثوب واسع للمراة دون الملحفة او ماتغطى به ثيابها من فوق كالملحفة،او هو الخمار.

جلباب عبارت است از پيراهن و يك جامه گشاد و بزرگ كوچكتر از ملحفه و ياخود ملحفه(چادر مانند)كه زن به وسيله آن تمام جامه‏هاى خويش را مى‏پوشد،ياچارقد.

در لسان العرب مى‏نويسد:

الجلباب ثوب اوسع من الخمار دون الرداء تغطى به المراة راسها و صدرها.

جلباب جامه‏اى است از چارقد بزرگتر و از عبا كوچكتر.زن به وسيله آن سر وسينه خود را مى‏پوشاند.

عبارت كشاف نيز قريب به همين است و در تفسير مجمع البيان آنجا كه لغت رامعنى مى‏كند مى‏گويد:

الجلباب خمار المراة الذى يغطى راسها و وجهها اذا خرجت لحاجة.

جلباب عبارت است از روسرى‏اى كه در موقع خروج از منزل به كار برده مى‏شود وسر و صورت را با آن مى‏پوشانند.

ولى ضمن تفسير آيه مى‏گويد:

اى قل لهؤلاء فليسترن موضع الجيب بالجلباب و هو الملائة التى تشتمل بهاالمراة.

مقصود اين است كه با روپوشى كه زن به خود مى‏گيرد محل گريبان را بپوشاند.

بعد مى‏گويد:

«و گفته شده است كه جلباب همان چارقد است و مقصود آيه اين است كه زنان آزاددر قت‏بيرون رفتن پيشانيها و سرها را بپوشانند.»

چنانكه ملاحظه مى‏فرماييد معنى‏«جلباب‏»از نظر مفسران چندان روشن نيست. آنچه صحيحتر به نظر مى‏رسد اين است كه در اصل لغت كلمه‏«جلباب‏»شامل هرجامه وسيع مى‏شده است ولى غالبا در مورد روسريهايى كه از چارقد بزرگتر و از رداكوچكتر بوده است‏به كار مى‏رفته است.ضمنا معلوم مى‏شود دو نوع روسرى براى‏زنان معمول بوده است:يك نوع روسريهاى كوچك كه آنها را«خمار»يا«مقنعه‏» مى‏ناميده‏اند و معمولا در داخل خانه از آنها استفاده مى‏كرده‏اند.نوع ديگر روسريهاى‏بزرگ كه مخصوص خارج منزل بوده است.اين معنى با رواياتى كه در آنها لفظ‏«جلباب‏»ذكر شده است نيز سازگار است،مانند روايت عبيد الله حلبى كه در تفسير آيه‏60 سوره نور نقل كرديم.مضمونش اين بود كه در مورد زنان سالخورده جايز است‏خمار و جلباب را كنار بگذارند و نگاه به موى آنها مانعى ندارد.از اين جمله فهميده‏مى‏شود كه جلباب وسيله پوشانيدن موى سر بوده است.

همچنين در روايات ديگر در كافى (17) در تفسير همان آيه وارد شده است كه‏حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«الخمار و الجلباب اذا كانت المراة مسنة‏»يعنى وقتى زن‏سالخورده‏اى باشد جايز است چارقد و روسرى را زمين بگذارد.

بنابر اين مقصود از نزديك ساختن جلباب،پوشيدن با آن مى‏باشد;يعنى وقتى‏مى‏خواهند از خانه بيرون بروند روسرى بزرگ خود را با خود بردارند.البته معنى‏لغوى نزديك ساختن چيزى،پوشانيدن با آن نيست‏بلكه از مورد چنين استفاده‏مى‏شود.وقتى كه به زن بگويند جامه‏ات را به خود نزديك كن مقصود اين است كه آن‏را رها نكن،آن را جمع و جور كن،آن را بى‏اثر و بى‏خاصيت رها نكن و خود را با آن‏بپوشان.

استفاده زنان از روپوشهاى بزرگ كه بر سر مى‏افكنده‏اند دو جور بوده است:يك‏نوع صرفا جنبه تشريفاتى و اسمى داشته است همچنانكه در عصر حاضر بعضى بانوان‏چادرى را مى‏بينيم كه چادر داشتن آنها صرفا جنبه تشريفاتى دارد.با چادر هيچ جاى‏بدن خود را نمى‏پوشانند،آن را رها مى‏كنند.وضع چادر سركردنشان نشان مى‏دهد كه‏اهل پرهيز از معاشرت با مردان بيگانه نيستند و از اينكه مورد بهره‏بردارى چشمها قراربگيرند ابا و امتناعى ندارند.نوع ديگر بر عكس بوده و هست:زن چنان با مراقبت‏جامه‏هاى خود را به خود مى‏گيرد و آن را رها نمى‏كند كه نشان مى‏دهد اهل عفاف وحفاظ است.خود را به خود دور باشى ايجاد مى‏كند و ناپاكدلان را مايوس مى‏سازد.بعداخواهيم گفت كه تعليلى كه در ذيل جمله آمده است مؤيد همين معنى است.

و اما مطلب دوم يعنى بحث در علتى كه براى اين دستور ذكر شده است:

مفسرين گفته‏اند:گروهى از منافقين اوايل شب كه هوا تازه تاريك مى‏شد دركوچه‏ها و معابر مزاحم كنيزان مى‏شدند.البته براى كنيزان چنانكه قبلا گفتيم پوشانيدن‏سر واجب نبوده است.گاهى از اوقات اين جوانان مزاحم و فاسد متعرض زنان آزادنيز مى‏شدند و بعد مدعى مى‏شدند كه ما نفهميديم آزاد زن است و پنداشتيم كنيز است. لذا به زنان آزاد دستور داده شد كه بدون جلباب يعنى در حقيقت‏بدون لباس كامل ازخانه خارج نشوند تا كاملا از كنيزان تشخيص داده شوند و مورد مزاحمت و اذيت قرارنگيرند.

بيان مذكور خالى از ايراد نيست،زيرا چنين مى‏فهماند كه مزاحمت نسبت‏به‏كنيزان مانعى ندارد و منافقين آن را به عنوان عذرى مقبول براى خود ذكر مى‏كرده‏اند،در حالى كه چنين نيست.اگر چه پوشانيدن موى سر بر كنيزان واجب نبوده است وشايد رمز آن هم اين بوده كه وضع كنيز معمولا جالب و تحريك آميز نيست و موردرغبت كسى واقع نمى‏شود و به علاوه كارشان خدمت‏بوده چنانكه قبلا اشاره كرديم،ولى در هر حال اين مزاحمتها حتى در مورد كنيزان نيز گناه محسوب مى‏شده است ومنافقين نمى‏توانسته‏اند كنيز بودن را عذر خود قلمداد كنند.

احتمال ديگرى كه در معناى اين جمله داده شده اين است كه وقتى زن پوشيده وسنگين از خانه بيرون رود و جانب عفاف و پاكدامنى را رعايت كند افراد فاسد ومزاحم جرات نمى‏كنند متعرض آنها شوند.

بنا به احتمال اول معنى جمله ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين اين است كه‏بدين وسيله شناخته مى‏شوند كه آزادند نه كنيز،پس مورد آزار و تعقيب جوانان قرارنمى‏گيرند.ولى بنا به احتمال دوم معنى جمله اين است كه بدين وسيله شناخته‏مى‏شوند كه زنان نجيب و عفيف مى‏باشند و بيمار دلان از اينكه به آنها طمع ببندندچشم مى‏پوشند زيرا معلوم مى‏شود اينجا حريم عفاف است،چشم طمع كور و دست‏خيانت كوتاه است.

در اين آيه حدود پوشش بيان نشده است.از اين آيه نمى‏توان فهميد كه آياپوشيدن چهره لازم است‏يا نه.آيه‏اى كه متعرض حدود پوشش است آيه 31 سوره نوراست كه قبلا درباره آن حث‏شد.

مطلبى كه از اين آيه استفاده مى‏شود و يك حقيقت جاودانى است اين است كه زن‏مسلمان بايد آنچنان در ميان مردم رفت و آمد كند كه علائم عفاف و وقار و سنگينى وپاكى از آن هويدا باشد و با اين صفت‏شناخته شود،و در اين وقت است كه بيمار دلان‏كه دنبال شكار مى‏گردند از آنها مايوس مى‏گردند و فكر بهره‏كشى از آنها در مخيله‏شان‏خطور نمى‏كند.مى‏بينيم كه جوانان ولگرد هميشه متعرض زنان جلف و سبك و لخت‏و عريان مى‏گردند.وقتى كه به آنها اعتراض مى‏شود كه چرا مزاحم مى‏شوى،مى‏گوينداگر دلش اين چيزها را نخواهد با اين وضع بيرون نمى‏آيد.

اين دستور كه در اين آيه آمده است مانند دستورى است كه در بيست و پنج آيه‏قبل از اين آيه خطاب به زنان رسول خدا وارد شده است: فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض يعنى در سخن گفتن رقت زنانه و شهوت آلود كه موجب تحريك‏طمع بيماردلان مى‏گردد به كار نبريد.در اين آيه دستور وقار و عفاف در كيفيت‏سخن‏گفتن را بيان مى‏كند و در آيه مورد بحث دستور وقار در رفت و آمد را.

ما قبلا گفتيم كه حركات و سكنات انسان گاهى زباندار است.گاهى وضع لباس،راه رفتن، سخن گفتن زن معنى‏دار است و به زبان بى‏زبانى مى‏گويد دلت را به من بده،در آرزوى من باش،مرا تعقيب كن.گاهى بر عكس با بى‏زبانى مى‏گويد دست تعرض ازاين حريم كوتاه است.

به هر حال آنچه از اين آيه استفاده مى‏شود اين است،نه كيفيت‏خاصى براى‏پوشش.از نظر كيفيت پوشش فقط آيه 31 سوره نور است كه مطلب را بيان مى‏فرمايدو با توجه بدين كه اين آيه بعد از آيه سوره نور نازل شده است مى‏توان فهميد كه منظوراز يدنين عليهن من جلابيبهن اين است كه دستور قبلى سوره نور را كاملا رعايت‏نمايند تا از شر آزار مزاحمان راحت گردند.

در آيه قبل از اين آيه مى‏فرمايد: و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوافقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا يعنى آنان كه بدون جهت مردان و زنان با ايمان را آزارمى‏رسانند بهتان و گناه بزرگى مرتكب مى‏گردند.اين آيه رسما به كسانى پرخاش‏مى‏كند كه مردان و زنان مسلمان را آزار مى‏رسانند.بلافاصله به زنان دستور مى‏دهد كه‏در رفتار خود وقار و سنگينى را كاملا رعايت كنند تا از آزار افراد مزاحم مصونيت‏پيدا كنند.توجه بدين آيه بهتر به فهم مقصود آيه مورد بحث كمك مى‏كند.

مفسران غالبا هدف جمله يدنين عليهن من جلابيبهن را پوشانيدن چهره‏دانسته‏اند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‏اند.مفسران قبول دارند كه‏مفهوم اصلى يدنين پوشانيدن نيست اما چون غالبا پنداشته‏اند كه اين دستور براى‏باز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است اينچنين تعبير كرده‏اند.ولى ما قبلاگفتيم كه اين تفسير صحيح نيست.به هيچ وجه قابل قبول نيست كه قرآن كريم فقطزنان آزاد را مورد عنايت قرار دهد و از آزار كنيزان مسلمان چشم بپوشد.آنچه عجيب‏به نظر مى‏رسد اين است كه مفسرانى كه در اينجا چنين گفته‏اند غالبا همانها هستند كه‏در تفسير سوره نور با كمال صراحت گفته‏اند كه پوشانيدن چهره و دو دست لازم نيست‏و آن را امر حرجى دانسته‏اند،از قبيل زمخشرى و فخر رازى.چطور شده است كه اين‏مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشده‏اند و ادعاى منسوخيت آيه نور را هم نكرده‏اند.

حقيقت اين است كه اين مفسران تناقضى ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب قائل‏نبوده‏اند.آيه نور را يك دستور كلى و هميشگى مى‏دانسته‏اند خواه مزاحمتى در كارباشد يا نباشد ولى آيه سوره احزاب را مخصوص موردى مى‏دانسته‏اند كه زن آزاد يامطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار مى‏گرفته است.

نكته‏اى از آيه مورد بحث استفاده مى‏شود و آن اين است كه افرادى كه دركوچه‏ها و خيابانها مزاحم زنان مى‏گردند از نظر قانون اسلام مستحق مجازات سخت وشديدى مى‏باشند.تنها مثلا آنها را به كلانترى جلب كردن و تراشيدن سر آنها كافى‏نيست،بسيار سخت‏تر بايد مجازات شوند.قرآن مى‏فرمايد: لئن لم ينته المنافقون و الذين‏فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا يعنى اگراينها دست از عمل زشت‏خود برندارند تو را فرمان مى‏دهيم كه به آنها حمله برى كه‏ديگر جز اندكى در پناه تو نخواهند بود. حداقل آنچه از اين آيه مفهوم مى‏شود تبعيدآنها از جامعه پاك اسلامى است.جامعه هر اندازه براى عفاف و پاكى احترام بيشترى‏قائل باشد براى خائنان مجازات شديدترى قائل مى‏شود،و عكس آن،بر عكس.

حدود پوشش

بررسى

اكنون مى‏خواهيم حدود پوششى كه در اسلام بر زن واجب شده است،با توجه به‏همه دلايل موافق و مخالفى كه در مساله هست،از ديده فقهى بررسى كنيم.

مجددا توضيح مى‏دهيم كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى.اين بنده نظرخودم را مى‏گويم و هر يك از شما بايد عملا به فتواى همان مجتهدى عمل كند كه از اوتقليد مى‏نمايد.

قبلا لازم است مطالبى را كه از نظر فقه اسلامى قطعى و مسلم است مشخص كنيم‏و سپس به مواردى كه مورد اختلاف و قابل بحث است‏بپردازيم:

1.در اينكه پوشانيدن غير وجه و كفين بر زن واجب است،از لحاظ فقه اسلام‏هيچ گونه ترديدى وجود ندارد.اين قسمت جزء ضروريات و مسلمات است.نه از نظرقرآن و حديث و نه از نظر فتاوى در اين باره اختلاف و تشكيكى وجود ندارد.آنچه‏مورد بحث است پوشش چهره و دستها تا مچ است.

2.مساله‏«وجوب پوشش‏»را كه وظيفه زن است از مساله‏«حرمت نظر بر زن‏» كه مربوط به مرد است‏بايد تفكيك كرد.ممكن است كسى قائل شود به عدم وجوب‏پوشيدن وجه و كفين بر زن و در عين حال نظر بدهد به حرمت نظر از جانب مرد.نبايد پنداشت كه بين اين دو مساله ملازمه است.همچنانكه از لحاظ فقهى مسلم است كه برمرد واجب نيست‏سر خود را بپوشاند ولى اين دليل نمى‏شود كه بر زن هم نگاه كردن به‏سر و بدن مرد جايز باشد.

بلى،اگر در مساله نظر قائل به جواز شويم در مساله پوشش هم بايد قائل به عدم‏وجوب شويم،زيرا بسيار مستبعد است كه نظر مرد بر وجه و كفين زن جايز باشد ولى‏كشف وجه و كفين بر زن حرام باشد.بعدا نقل خواهيم كرد كه در ميان ارباب فتوا درقديم كسى را نمى‏توان يافت كه قائل به وجوب پوشيدن وجه و كفين باشد ولى هستندكسانى كه نظر را حرام مى‏دانند.

3.در مساله جواز نظر ترديدى نيست كه اگر نظر از روى‏«تلذذ»يا«ريبه‏»باشدحرام است.

«تلذذ»يعنى لذت بردن،و نگاه از روى تلذذ يعنى نگاه به قصد لذت بردن باشد;واما«ريبه‏»يعنى نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانى نيست ولى خصوصيت ناظر ومنظور اليه مجموعا طورى است كه خطرناك است و خوف هست كه لغزشى به دنبال‏نگاه كردن به وجود آيد.

اين دو نوع نظر مطلقا حرام است‏حتى در مورد محارم.تنها موردى كه استثنا شده‏نظرى است كه مقدمه خواستگارى است كه در اين مورد اگر تلذذ هم باشد-كه معمولاهم هست-جايز است.البته شرطش اين است كه واقعا هدف شخص ازدواج باشديعنى مرد جدا به خاطر ازدواج بخواهد زن را ببيند و از لحاظ ساير خصوصيات موردنظر زن را پسنديده باشد نه آنكه براى چشم چرانى قصد ازدواج را بهانه قرار دهد. قانون الهى مانند قانونهاى بشرى نيست كه بتوان با صورتسازى خيال خود را راحت‏كرد.در اينجا وجدان انسان حاكم است و خداى متعال كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست‏محاسب.عليهذا بايد گفت در حقيقت استثنائى در كار نيست،زيرا آنچه قطعا حرام‏است نگاه به قصد تلذذ است و آنچه مانعى ندارد اين است كه نگاه به قصد تلذذ نباشدولى تلذذ قهرا پيدا شود.

فقها تصريح كرده‏اند كه جايز نيست كسى به زنها نگاه كند تا در بين آنها يكى راانتخاب كند. آنچه جايز است،در مورد يك زن خاص است كه به او معرفى شده است ودرباره‏اش مى‏انديشد، از ساير جهات ترديدى ندارد،فقط از نظر چهره و اندام ترديددارد،مى‏خواهد ببيند آيا مى‏پسندد يا نه؟برخى ديگر از فقها به صورت احتياط مطلب‏را بيان كرده‏اند.

چهره و دو دست(وجه و كفين)

بعد از اينكه موارد قطعى پوشش را بيان كرديم نوبت مى‏رسد به بحث درباره‏«پوشش وجه و كفين‏».

مساله پوشش بر حسب اينكه پوشانيدن وجه و كفين واجب باشد يا نباشد دوفلسفه كاملا متفاوت پيدا مى‏كند.اگر پوشش وجه و كفين را لازم بدانيم در حقيقت‏طرفدار فلسفه پرده نشينى زن و ممنوعيت او از هر نوع كارى جز در محيط خاص‏خانه و يا محيطهاى صد در صد اختصاصى زنان هستيم.

ولى اگر پوشيدن ساير بدن را لازم بدانيم و هر نوع عمل محرك و تهييج آميز راحرام بشماريم و بر مردان نيز نظر از روى لذت و ريبه را حرام بدانيم اما تنها پوشيدن‏گردى چهره و پوشيدن دستها تا مچ را واجب ندانيم آنهم به شرط اينكه خالى از هر نوع‏آرايش جالب توجه و محرك و مهيج‏باشد بلكه ساده و عادى باشد،آن وقت مساله‏صورت ديگرى پيدا مى‏كند و طرفدار فلسفه ديگرى هستيم و آن فلسفه اين است كه‏لزومى ندارد زن الزاما به درون خانه رانده شود و پرده نشين باشد بلكه صرفا بايد اين‏فلسفه رعايت گردد كه هر نوع لذت جنسى اختصاص داشته باشد به محيط خانواده،وكانون اجتماع بايد پاك و منزه باشد و هيچ گونه كامجويى خواه بصرى و خواه لمسى وخواه سمعى نبايد در خارج از كادر همسرى صورت بگيرد.بنابر اين زن مى‏تواند هر نوع كار از كارهاى اجتماعى را عهده‏دار شود.

البته در اينجا چند نكته هست:

الف.ما فعلا در اين مقام نيستيم كه آيا زن در درجه اول بايد به وظايف خانوادگى‏عمل كند يا خير؟شك نيست كه ما طرفدار اين هستيم كه وظيفه اول زن مادرى وخانه سالارى است.

ب.برخى از مناصب است كه از نظر اينكه آيا زن از نظر اسلام مى‏تواند عهده‏داربشود يا نه، نيازمند بحث جداگانه و مفصل است،از قبيل سياست و قضاء و افتاء(فتوا دادن و مرجعيت تقليد).ما درباره اينها جداگانه بحث‏خواهيم كرد.

ج.خلوت با اجنبيه خالى از اشكال نيست.شايد عقيده اكثر فقها حرمت‏باشد.مافعلا نظر به آن نوع كار اجتماعى نداريم كه مستلزم خلوت با اجنبيه است.

د.از نظر اسلام مرد رئيس خانواده است و زن عضو اين دايره است.عليهذا درحدودى كه مرد مصالح خانوادگى را در نظر مى‏گيرد حق دارد كه زن را از كار معينى‏منع كند.

مقصود ما اين است كه اگر پوشيدن چهره و دو دست مخصوصا چهره واجب باشدخود به خود شعاع فعاليت زن به اندرون خانه و اجتماعات خاص زنان محدود مى‏شودولى اگر پوشيدن گردى چهره واجب نباشد اين محدوديت‏خود به خود لازم نمى‏آيد. اگر احيانا محدوديتى پيدا شود از جهت‏خاص استثنائى خواهد بود.

به هر حال با لازم نبودن پوشيدن گردى چهره،حكم شرعى برخى از كارها از نظرحرمت‏يا جواز روشن مى‏گردد.بسيارى از كارهاست كه از نظر فقهى و شرعى اولا وبالذات بر زن حرام نيست.ولى اگر پوشش وجه و كفين را لازم بشماريم ثانيا وبالعرض بر زن حرام است،يعنى از آن جهت‏حرام است كه مستلزم باز گذاشتن چهره ودو دست مى‏شود.بنابر اين جواز و عدم جواز آن كارها براى زن بستگى بدين دارد كه‏پوشش وجه و كفين واجب باشد يا نباشد.ما ذيلا چند نمونه از اين كارها را مطرح‏مى‏كنيم:

1.آيا براى زن رانندگى جايز است؟

مى‏دانيم كه مساله رانندگى بخصوص،حكمى ندارد،بايد ديد آن زن مى‏تواندوظايف ديگر خود را در حين رانندگى اجرا كند يا نه؟اگر پوشش وجه و كفين واجب‏باشد بايد گفت زن نمى‏تواند رانندگى كند.

2.آيا كار فروشندگى در خارج از منزل براى زن جايز است‏يا نه؟

البته مقصود آن نوع فروشندگيها نيست كه فعلا در دنيا معمول است و در حقيقت‏فريبندگى است نه فروشندگى.

3.آيا كار ادارى براى زن جايز است‏يا نه؟

4.آيا زن حق دارد عهده‏دار تدريس-ولو براى مردان-بشود يا نه؟و آيا حق‏دارد كه در كلاسى كه مرد تدريس مى‏كند متعلم باشد يا نه؟

اگر بگوييم پوشش وجه و كفين لازم نيست و مرد هم در صورتى كه نظر ريبه وتلذذ نداشته باشد مى‏تواند به وجه و كفين نگاه كند،نتيجه اين است كه مانعى ندارد; و الا جايز نيست.

خلاصه اينكه وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زن است و ايرادهايى‏كه مخالفين پوشش مى‏گيرند در صورتى است كه حجاب وجه و كفين را لازم بدانيم. ولى اگر پوشيدن وجه و كفين را واجب ندانيم،در پوشش ساير قسمتهاى بدن هيچ گونه‏اشكالتراشى نمى‏توان كرد،بلكه اشكال بر طرف مخالف وارد است.

اگر زن مرض نداشته باشد و نخواهد لخت‏بيرون بيايد،پوشيدن يك لباس ساده‏كه تمام بدن و سر جز چهره و دو دست تا مچ را بپوشاند مانع هيچ فعاليت‏بيرونى‏نخواهد بود.بلكه برعكس، تبرج و خودنمايى و پوشيدن لباسهاى تنگ و مدهاى‏رنگارنگ است كه زن را به صورت موجودى مهمل و غير فعال درمى‏آورد كه بايد تمام‏وقتش را مصروف حفظ پزيسيون خود كند.ما به زودى توضيح خواهيم داد و قبلا نيزاز قدماى مفسرين نقل كرديم كه استثناى وجه و كفين به منظور رفع حرج و امكان‏دادن به فعاليت زن است و به همين ملاك است كه اسلام آن را واجب نشمرده است.

اكنون دلائل موافق و مخالف را در مساله تحقيق مى‏كنيم.

ادله موافق

به چند دليل مى‏توان گفت كه پوشش وجه و كفين واجب نيست:

1.آيه‏«پوشش‏»كه همان آيه 31 سوره نور است و براى بيان اين وظيفه و تعيين‏حدود آن است پوشانيدن وجه و كفين را لازم نشمرده است.در اين آيه به دو جمله‏مى‏توان استناد جست.يكى جمله و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ديگر جمله و ليضربن بخمرهن على جيوبهن .

در مورد جمله اول ديديم كه اكثر مفسران و عموم روايات،خضاب و سرمه وانگشتر و دستبند و امثال اينها را مصداق مستثنى الا ما ظهر دانسته‏اند.اين زينتهازينتهايى است كه در چهره و دو دست تا مچ صورت مى‏گيرد.خضاب و انگشتر ودستبند مربوط به دست است و سرمه مربوط به چشم.

كسانى كه پوشش وجه و كفين را واجب مى‏دانند بايد استثناء الا ما ظهر رامنحصر بدانند به لباس رو،و واضح است كه حمل استثنا بر اين معنى بسيار بعيد وخلاف بلاغت قرآن است. مخفى داشتن لباس رو،به علت اينكه غير ممكن است،احتياج به استثنا ندارد;گذشته از اينكه لباس را وقتى مى‏توان زينت محسوب كرد كه‏قسمتى از بدن نمايان باشد.مثلا در مورد زنان بى‏پوشش مى‏توان گفت كه لباس آنهايكى از زينتهاى آنهاست،ولى اگر زن تمام بدن را با يك لباس سرتاسرى بپوشاند چنين لباسى زينت‏شمرده نمى‏شود.

خلاصه اينكه ظهور آيه را در اينكه قسمتى از زينت‏بدن را استثنا مى‏كندنمى‏توان منكر شد،و صراحت روايات هم ابدا قابل ترديد نيست.

در مورد جمله دوم بايد گفت:آيه دلالت دارد كه پوشانيدن گريبان لازم است،وچون در مقام بيان حد است اگر پوشانيدن چهره هم لازم بود بيان مى‏كرد.

دقت فرماييد!«خمار روسرى‏»اساسا براى پوشانيدن سر وضع شده است.ذكركلمه‏«خمر»در آيه مى‏فهماند كه زن بايد روسرى داشته باشد،و واضح است كه باروسرى پوشانيدن مربوط به سر است،و اما اينكه غير از سر آيا قسمت ديگرى را هم‏بايد با روسرى پوشانيد يا نه،بستگى به بيان آن دارد و چون در آيه فقط زدن دو طرف‏روسرى بر گريبان مطرح است معلوم مى‏شود كه همين مقدار واجب است.

ممكن است كسى خيال كند معنى و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است كه‏روسريها را مانند پرده از جلو چهره آويزان كنند تا حدى كه روى گريبان و سينه رابپوشاند.

ولى متاسفانه به هيچ وجه نمى‏توان آيه را بدين معنى حمل كرد زيرا:اولا كلمه‏«خمار»به كار رفته نه كلمه‏«جلباب‏».خمار روسرى كوچك است و جلباب روسرى‏بزرگ.روسرى كوچك را نمى‏توان آن اندازه جلو كشيد و مانند پرده آويزان كردبه طورى كه چهره و دور گردن و گريبان و سينه را بپوشاند و در عين حال سر و پشت‏گردن و موها-كه معمولا در آن زمان بلند بوده است-پوشيده بماند.

ثانيا آيه مى‏فرمايد با همان روسريها كه داريد چنين عملى انجام دهيد.بديهى‏است اگر آن روسريها را بدان شكل روى چهره مى‏آويختند جلو پاى خود را به‏هيچ وجه نمى‏ديدند و راه رفتن برايشان غير ممكن بود.آن روسريها قبلا«مشبك‏»و«تورى‏»ساخته نشده بود كه براى اين منظور مفيد باشد.اگر منظور اين بود كه لزوماروسريها از پيش رو آويخته شود دستور مى‏رسيد كه روسريهايى تهيه كنيد غير از اين‏روسريهاى موجود كه بتوانيد هم چهره را بپوشانيد و هم راه برويد.

ثالثا تركيب ماده‏«ضرب‏»و كلمه‏«على‏»مفيد مفهوم آويختن نيست.چنانكه قبلاگفتيم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل كرديم تركيب‏«ضرب‏»با«على‏»فقط مفيد اين‏معنى است كه فلان چيز را بر روى فلان شى‏ء مانند حائلى قرار داد.مثلا معنى جمله فضربنا على اذانهم اين است كه بر روى گوشهاى اينها حائلى قرار داديم.عليهذا مفهوم و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است كه با روسريها بر روى سينه و گريبان حائلى‏قرار دهيد.پس وقتى در مقام تحديد و بيان حدود پوشش است و مى‏فرمايد باروسريها بر روى گريبانها و سينه‏ها حائلى قرار دهيد و نمى‏گويد بر روى چهره حائلى‏قرار دهيد،معلوم مى‏شود حائل قرار دادن بر روى چهره واجب و لازم نيست.

يك نكته ديگر كه بايد اينجا اضافه كرد اين است كه بايد ديد زنان مسلمان قبل ازنزول اين آيه روسرى را به چه كيفيت‏به كار مى‏برده‏اند؟

از لحاظ تاريخ مسلم است كه زنان مسلمان قبل از نزول آيات پوشش به حكم‏عادت معمول آن روز عرب چهره خود را نمى‏پوشانيده‏اند،چنانكه قبلا نقل كرديم‏روسرى را از پشت گوشها رد كرده و اطراف آن را به پشت‏خود مى‏انداخته‏اند ودر نتيجه گوشها،گوشواره‏ها،چهره،گردن و گريبان نمايان بوده است.وقتى در همچوزمينه‏اى دستور داده شد كه روسرى را بر گريبان بزنند معناى اين دستور اين است كه‏دو طرف روسرى را از جانب راست و چپ به جلو آورده و به طور چپ و راست‏برگريبان بزنند.به كار بردن اين دستور موجب مى‏شود گوشها و گوشواره‏ها و گردن وگريبان پوشيده شود و چهره باز بماند.

به نظر ما در اينكه آيه مورد نظر همين معنى را مى‏فهماند هيچ ترديدى نيست وچون توجه كنيم كه آيه در مقام بيان حدود پوشش است و به اصطلاح اصوليين اهمال‏در مقام بيان جايز نيست،به طور قطع مى‏فهميم كه پوشانيدن چهره واجب نيست.

2.در موارد بسيارى كه مستقيما مساله پوشش يا مساله جواز و عدم جواز نظرمطرح است ملاحظه مى‏كنيم كه در جواب و سؤالهايى كه ميان افراد و پيشوايان دين ردو بدل شده فقط مساله‏«مو»مطرح است و مساله‏«رو»به هيچ وجه مطرح نيست;يعنى‏وجه و كفين مفروغ عنه و مسلم فرض شده است.و ما ذيلا چند نمونه از اين موارد راذكر مى‏كنيم:

الف.در مورد حرمت نظر به خواهر زن:

صحيح البزنطى عن الرضا عليه السلام قال:سالته عن الرجل يحل له ان ينظر الى شعراخت امراته؟فقال:لا الا ان تكون من القواعد.قلت له:اخت امراته و الغربية سواء؟قال:نعم.قلت:فما لى من النظر اليه منها؟فقال:شعرها و ذراعها (18) .

احمد بن ابى نصر بزنطى-كه از اصحاب عاليقدر حضرت رضا عليه السلام است-مى‏گويداز حضرت رضا سؤال كردم آيا براى مرد جايز است كه به موى خواهر زنش نگاه‏كند؟فرمود نه، مگر اينكه از زنان سالخورده باشد.گفتم پس خواهر زن و بيگانه‏يكى است؟فرمود بلى. گفتم(در مورد سالخورده)چقدر براى من جايز است نگاه‏كنم؟فرمود به موى او و ذراع(از انگشت تا آرنج)او مى‏توانى نگاه كنى.

ملاحظه مى‏فرماييد كه هم در سؤال اول روايت و هم در آخرين جواب امام عليه السلام‏آنچه ذكر شده است‏«مو»است نه‏«رو».به خوبى روشن است كه مستثنى بودن چهره‏نزد طرفين مسلم بوده است.و هرگز نمى‏شود احتمال داد كه مثلا در مورد زنان‏سالخورده نگاه به مو و ذراع جايز باشد و نگاه به صورت جايز نباشد،در حالى كه درجواب سؤال از مقدارى كه نظر به آن جايز است چهره ذكر نشده است.

ب.در مورد پسر بچه:

ايضا صحيح البزنطى عن الرضا عليه السلام قال:يؤخذ الغلام بالصلاة و هو ابن سبع‏سنين و لا تغطى المراة منه شعرها حتى يحتلم (19) .

حضرت رضا عليه السلام به احمد بن ابى نصر بزنطى فرمود:وقتى پسر بچه به فت‏سال‏رسيد بايد به نماز خواندن وادار كرده شود،ولى تا وقتى كه بالغ نشده است‏بر زن‏لازم نيست موى خود را از او بپوشاند.

يعنى وادار كردن به نماز براى ايجاد عادت است و الا در هفت‏سالگى حكم مرد راندارد،تا به حد بلوغ برسد.

در اينجا نيز پوشانيدن‏«مو»مطرح است نه‏«رو».روايات ديگر به همين مضمون‏در كتب حديث زياد است.

ممكن است گفته شود كه مو به عنوان مثال ذكر شده است،به دليل اينكه بدن ذكر نشده در حالى كه مى‏دانيم پوشانيدن بدن لازم است.بنابر اين پوشانيدن چهره هم‏ممكن است واجب باشد و ذكر نشده باشد.

جواب اين است كه اگر پوشانيدن چهره واجب بود شايسته بود آن را به عنوان‏مثال ذكر كنند چنانكه در عرف ما كه بنابر لازم دانستن پوشانيدن چهره است مساله‏پوشش را به‏«رو گرفتن‏»تعبير مى‏كنند و رمزش اين است كه قسمتى كه در عمل بيشترممكن است مكشوف باشد همان چهره است و وقتى پوشانيدن آن بيان شود وجوب‏پوشانيدن قسمتهاى ديگر به طريق اولى فهميده مى‏شود.و اما پوشانيدن سايرقسمتهاى بدن عملا مورد ابتلا نبوده است و شكى در عدم جواز آن وجود نداشته كه‏مورد سؤال واقع شود.

ج.در مورد مملوك:

لا باس ان يرى المملوك الشعر و الساق. (20)

جايز است كه غلام به مو و ساق خانمى كه مالك اوست نگاه كند.

در روايت ديگر در مورد خواجگان(كه ممكن است مملوك هم نباشند)سؤال‏شده است:

محمد بن اسماعيل بن بزيع قال:سالت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن قناع الحرائر من‏الخصيان.فقال:كانوا يدخلون على بنات ابى الحسن عليه السلام و لا يتقنعن.قلت:وكانوا احرارا؟قال:لا.قلت:فالاحرار يتقنع منهم؟قال:لا (21) .

محمد بن اسماعيل بن بزيع-كه او نيز از اكابر اصحاب حضرت رضا عليه السلام است‏مى‏گويد: از حضرت رضا سؤال كردم كه آيا زنان آزاده از خواجگان بايد سربپوشند؟(در مورد كنيزان مسلم است كه بر آنان پوشانيدن سر واجب نيست.لذاسؤال را مخصوص زنهاى آزاد قرار داده است.)در پاسخ فرمود:نه،خواجگان بردختران پدرم امام موسى بن جعفر عليه السلام وارد مى‏شدند و آنها هم روسرى نداشتند. پرسيدم آيا آن خواجگان آزاد بودند يا برده؟فرمود آزاد نبودند.پرسيدم اگر آزادباشند بايد سرها را از ايشان بپوشند؟فرمود:نه.

در اينكه آيا خواجه و برده به زن محرم است‏يا نه،در تفسير آيات بحث كرديم. اكثر فقها مى‏گويند محرم نيست ولى در هر حال دلالت اين روايات-و روايات زيادديگر در اين مورد با همه اختلافى كه از ساير جهات دارند و در كافى و وسائل و سايركتب حديث مذكور است-بر اينكه استثناى چهره مفروغ عنه و مسلم به شمار مى‏رفته‏قابل تشكيك نيست.

د.در مورد زنان اهل ذمه (22) :

السكونى عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:لا حرمة لنساء اهل‏الذمة ان ينظر الى شعورهن و ايديهن. (23)

سكونى(از اهل تسنن است و از حضرت صادق زياد روايت دارد و مورد قبول واعتماد علماى شيعه است)از امام صادق نقل كرده است كه فرمود:پيغمبر فرمود: حرام نيست كه به موها و دستهاى زنان اهل ذمه نظر بشود.

ابو البخترى عن جعفر عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام:لا باس بالنظر الى‏رؤوس النساء من اهل الذمة. (24) على عليه السلام فرمود:نگاه به سر زنان اهل ذمه جايز است.

در اين مساله كه نظر به زنان اهل كتاب جايز است فقها و مجتهدين متفق‏مى‏باشند.

الا اينكه جمعى از فقها قيدى را اضافه كرده‏اند و آن اين است كه بايد به مقدارى‏كه در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بين خود اهل ذمه متداول بوده است اكتفا كرد،يعنى بايدديد چه مقدار را در آن زمانها نمى‏پوشانيده‏اند،نگاه كردن به همان مقدار جايز است(آن هم بدون تلذذ و ريبه)و اما اين اندازه كه در اين زمانها برهنه شده‏اند نگاه به آن‏جايز نيست.

ولى عقيده ديگران اين است:هر اندازه از بدن آنها كه معمولا خودشان در ملا عام‏نمى‏پوشند نظر به آن مانعى ندارد هر چند در زمان پيغمبر اكرم كمتر از آن را بازمى‏گذاشته‏اند.

ه.در مورد زنان بيابان نشين:

عباد بن صهيب:سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول:لا باس بالنظر الى رؤوس نساءاهل تهامة و الاعراب و اهل السواد و العلوج لانهم اذا نهوا لا ينتهون (25) .

حضرت صادق عليه السلام فرمود:نگاه كردن به سر زنان تهامه،باديه نشينان،دهاتيهاى‏حومه (26) و علج‏ها(غير عربهاى بى‏سواد كه در حكم همان باديه‏نشين‏هاى عرب‏هستند)مانعى ندارد زيرا ايشان را هر گاه نهى كنند فايده ندارد.

جمعى از فقها به مضمون اين روايت فتوا داده‏اند.از مرحوم آية الله آقا سيدعبد الهادى شيرازى نقل شده است كه ايشان اين حكم را در مورد آن عده زنان شهرى‏كه همچون زنان دهاتى نهى كردن ايشان مفيد واقع نمى‏شود تعميم مى‏دادند و به همين‏علتى كه در حديث ذكر شده است(كه نهى كردن ايشان اثر ندارد)استناد مى‏جستند. بعضى از فقها و مراجع بزرگ تقليد معاصر نيز عينا همين طور فتوا مى‏دهند و به همين‏علت كه در حديث ذكر شده استناد مى‏كنند. (27)

ولى اكثر فقها چنين فتوا نمى‏دهند،حتى در مورد زنان باديه‏نشين و دهاتى هم‏فقط به همين اندازه اكتفا مى‏كنند كه بر مردان واجب نيست رفت و آمد خود را ازمكانهايى كه اين زنان وجود دارند قطع كنند.اگر گذر كردند و نظرشان افتاد مانعى‏ندارد،اما اينكه به صورت يك استثناى دائمى باشد،نه.

به هر حال استشهاد ما در اين روايت و نظاير آن بدين است كه در هيچ موردى ازوجه و كفين سؤال نشده،و اين بدان جهت‏بوده كه عدم لزوم پوشانيدن آنها از نظرراويان،قطعى و مسلم بوده است و كوچكترين ترديدى در آن نمى‏رفته است و قبلاگفتيم كه هرگز احتمال نمى‏رود كه پوشيدن‏«رو»را لازم مى‏شناخته‏اند و در پوشيدن‏«مو»ترديد داشته‏اند.

3.رواياتى كه مستقيما حكم وجه و كفين را چه از نظر پوشيدن و چه از جنبه نگاه‏كردن بيان مى‏كند.ولى البته عدم لزوم پوشيدن وجه و كفين دليل بر جواز نظر نيست اماجواز نظر دليل بر عدم لزوم پوشيدن وجه و كفين هست.

ما قبلا در ذيل آيه و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها بعضى از اين روايات را ذكركرديم و اكنون چند روايت ديگر را ذكر مى‏كنيم:

الف.خبر مسعدة بن زرارة،قال:سمعت جعفرا-و سئل عما تظهر المراة من‏زينتها-قال عليه السلام:الوجه و الكفين (28) .

مسعدة بن زراره از حضرت صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه وقتى از حضرت درباره‏زينتى كه زن مى‏تواند آشكار كند سؤال شد فرمود:چهره و دو كف.

ب.خبر المفضل بن عمر-قال:قلت لابى عبد الله عليه السلام:ما تقول فى المراة تموت فى‏السفر مع الرجال ليس فيهم لها ذو محرم و لا معهم امراة فتموت المراة ما يصنع‏بها؟قال: يغسل منها ما اوجب الله عليه التيمم و لا تمس و لا يكشف لها شي‏ء من‏محاسنها التى امر الله سبحانه بسترها.قلت:فكيف يصنع بها؟قال:يغسل بطن‏كفيها ثم يغسل وجهها ثم يغسل ظهر كفيها. (29)

مفضل بن عمر سؤال كرد از امام صادق درباره زنى كه در سفر بميرد و مرد محرم يازنى كه او را غسل دهد همراه او نباشد.فرمود:مواضع تيمم او را بايد غسل دهندولى نبايد بدن او را لمس كنند و نبايد زيباييهاى او را كه خدا پوشيدن آن را واجب‏فرموده است آشكار كرد. پرسيدم چگونه عمل كنيم؟فرمود اول باطن كف دست او را بايد شست،سپس چهره و بعد پشت دستهايش را.

ملاحظه مى‏فرماييد كه تصريح دارد كه چهره و كفين جزء قسمتهايى كه‏پوشانيدنش واجب گرديده است نيست.

ج.عن على بن جعفر عن الرجل ما يصلح له ان ينظر من المراة التى لا تحل له؟ قال:الوجه و الكف و موضع السوار (30) .

على بن جعفر فرزند امام ششم است و مرد بسيار جليل القدرى است،از برادرش‏حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى‏پرسد براى مرد چه مقدار جايز است‏به زنى كه‏محرمش نيست نگاه كند؟حضرت در جواب فرمود:چهره و كف و جاى دستبند.

د.عن ابى جعفر عن جابر بن عبد الله الانصارى قال:خرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يريدفاطمة عليها السلام و انا معه.فلما انتهينا الى الباب وضع يده عليه فدفعه،ثم قال: السلام عليكم.فقالت فاطمة:عليك السلام يا رسول الله.قال ا ادخل؟قالت: ادخل يا رسول الله! قال:ادخل انا و من معى؟فقالت:يا رسول الله!ليس على‏قناع.فقال:يا فاطمة!خذى فضل ملحفتك فقنعى بها راسك.ففعلت.ثم قال: السلام عليكم.فقالت:و عليك السلام يا رسول الله. قال:اادخل؟قالت:نعم يارسول الله!قال:انا و من معى؟قالت:و من معك.قال جابر:فدخل رسول الله ودخلت و اذا وجه فاطمة اصفر كانه بطن جرادة،فقال رسول الله:ما لى ارى‏وجهك اصفر؟قالت:يا رسول الله!الجوع.فقال:اللهم مشبع الجوعة و دافع‏الضيعة،اشبع فاطمة بنت محمد.قال جابر:فنظرت الى الدم ينحدر من قصاصهاحتى عاد وجهها احمر،فما جاعت‏بعد ذلك اليوم (31) .

مضمون حديث‏به طور اختصار اين است:جابر مى‏گويد:در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله به در خانه فاطمه عليها السلام آمديم.رسول خدا سلام كرد و اجازه ورود خواست.

فاطمه عليها السلام اجازه داد.پيغمبر اكرم فرمود:با كسى كه همراه من است وارد شوم؟

زهرا عليها السلام گفت:پدر جان!چيزى بر سر ندارم.فرمود:با قسمتهاى اضافى روپوش‏خودت سرت را بپوشان.سپس مجددا استعلام كرد كه آيا داخل شويم؟پاسخ شنيديم:

بفرماييد.وقتى وارد شديم چهره زهرا عليها السلام آنچنان زرد بود كه مانند شكم ملخ‏مى‏نمود.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد:چرا چنين هستى؟جواب داد:از گرسنگى است. (32) پيغمبر اكرم دعا فرمود كه خدايا!دختر مرا سير گردان.پس از دعاى پيغمبر اكرم چهره‏زهرا گلگون شد و گويى دويدن خون را در زير پوست صورت مى‏ديدم و زهرا از آن‏پس گرسنه نماند.

دلالت اين حديث‏بر اينكه پوشانيدن چهره واجب نيست و نيز بر اينكه نظر كردن‏به چهره جايز است،بسيار روشن مى‏باشد.

ه.عن الفضيل بن يسار،قال:سالت ابا عبد الله عليه السلام عن الذراعين من المراة‏هما من الزينة التى قال الله: و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن قال:نعم و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين (33) .

فضيل بن يسار مى‏گويد:از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا ذراعهاى زن ازقسمتهايى است كه بايد از غير محارم بپوشاند؟فرمود:بلى و آنچه زير روسرى قرارمى‏گيرد بايد پوشيده شود،و همچنين از محل دستبند به بالا پوشيده شود.

4.رواياتى كه در باب احرام،پوشانيدن چهره را بر زن حرام مى‏كند.

بسيار مستبعد است كه بگوييم گشودن چهره در غير حال احرام از محرمات‏محسوب مى‏شود و در حال احرام واجب است.و با در نظر گرفتن اينكه وقتى شخص‏محرم مناسك عمره يا حج را بجا مى‏آورد معمولا در ميان اجتماع انبوهى از زن و مرداست،روشن است كه اگر پوشانيدن چهره از مرد لازم باشد مى‏بايد قيد شود;گذشته ازاينكه در روايتى وارد شده است كه حضرت باقر عليه السلام زنى را ديد كه در حال احرام به‏وسيله بادبزن چهره خود را پوشانيده است;امام عليه السلام شخصا با چوبدستى خود بادبزن‏را از چهره آن زن دور فرمود.

از بعضى روايات فهميده مى‏شود كه باز بودن چهره زن در حال احرام به جاى‏باز بودن سر براى مرد است و منظور اين است كه محرم از تاثير گرما و سرما رنج‏ببرد; چنانكه در حديثى آمده است كه زنى در حال احرام نقاب زده بود;حضرت باقر عليه السلام‏فرمود نقاب را بردار، زيرا اگر نقاب داشته باشى رنگ چهره‏ات تغيير نمى‏كند،يعنى‏بايد آفتاب رنگ پوست صورتت را عوض كند.

پس منظور از اينكه محرم اگر مرد است‏بايد سر را برهنه كند و اگر زن است چهره‏را،اين است كه از آسايش و رفاهى كه در حال معمولى برخوردار است قدرى كاسته‏شود.ولى چون شارع مقدس مى‏خواسته قانون‏«پوشش‏»به حال خود باقى باشد،به‏زن دستور نفرموده كه سر را برهنه كند و تنها به برهنه كردن چهره اكتفا كرده است.و اگرشارع مى‏خواست در حال احرام از قانون‏«پوشش‏»صرف نظر كند،ممكن بود براى‏زن هم برهنه كردن سر را لازم بشمارد.و در بين فقها هرگز كسى نگفته است كه منظورشارع اين است كه در مورد احرام استثنائى براى پوشش قائل شده باشد.

روايات و قرائنى كه در اين باب است،در اخبار و روايات شيعه و سنى و درتاريخ اسلام فوق العاده زياد و غير قابل انكار است.آنچه ذكر كرديم نمونه‏اى بود.نقل‏همه آنها خود يك كتاب مى‏شود.

ادله مخالف

براى وجوب پوشش وجه و كفين متقابلا به دلايل زير تمسك جسته شده است:

1.سيره مسلمين

درست است كه ظاهر آيات و روايات اين است كه پوشش وجه و كفين لازم‏نيست ولى نمى‏توان منكر شد كه سيره متدينين بر خلاف اين است.

سيره چيزى نيست كه به سهولت‏بتوان از آن چشم پوشيد.اگر واقعا سيره‏مسلمين از صدر اسلام تاكنون به طور مستمر و پيگير اين باشد كه پوشش وجه و كفين‏را لازم بشمارند دليل روشنى است كه اين درسى بوده كه مسلمانان از پيغمبر اكرم وائمه اطهار آموخته‏اند. اصطلاحا مى‏گويند سيره مستمره مسلمين كشف از سيره پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم مى‏كند و سيره پيغمبر البته حجت است.

در بسيارى از موارد،فقها در اثبات احكام به سيره تمسك مى‏جويند.مثلا درمورد ريش تراشى مى‏گويند محكمترين دليل حرمت آن سيره مسلمين است كه ريش‏را نتراشند.(البته در اينجا مناقشه شده كه از نتراشيدن ريش كه بين مسلمين متداول‏است مى‏توان استنتاج كرد كه ريش گذاشتن حرام نيست،ولى اينكه ريش گذاشتن‏واجب باشد استنباط نمى‏شود زيرا ممكن است مستحب و يا مباح باشد).در مساله پوشش وجه و كفين نيز به سيره مسلمين تمسك شده است.

در جواب اين استدلال بايد يك نكته تاريخى و اجتماعى را مورد دقت قراردهيم.آن نكته اين است كه اگر چه پوشش در بين عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به‏وجود آورد ولى در ملل غير عرب به شديدترين شكل رواج داشت.

در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مى‏كردند حجاب به مراتب‏شديدتر از آنچه اسلام مى‏خواست وجود داشت.در بين اين ملتها وجه و كفين هم‏پوشيده مى‏شد،بلكه در بعضى از ملتها سخن از پوشيدن زينت زن و چهره زن نبود،سخن از پنهان كردن زن و به اصطلاح‏«قايم‏»كردن زن بود و اين فكر به صورت عادت‏سفت و سختى در آمده بود.اسلام گرچه پوشانيدن وجه و كفين را واجب نكرد ولى‏تحريم هم نكرد،يعنى اسلام عليه پوشانيدن چهره قيام نكرد و باز گذاشتن را واجب‏ننمود و در نتيجه ملتهاى غير عرب كه مسلمان شدند از همان عادت و رسم ديرين خودتبعيت كردند.اسلام با رسم پوشيدن چهره جز در مورد احرام مخالفت نداشت‏بلكه‏همان طور كه قبلا تذكر داديم استثناى وجه و كفين يك رخصت تسهيلى است. رجحان اخلاقى تستر تا حد امكان،مورد توجه اسلام است.عليهذا فرضا سيره‏اى‏وجود داشته باشد دليل بر وجوب پوشيدن وجه و كفين نمى‏شود.

به علاوه چنين سيره‏اى در زمان پيغمبر و صحابه و در زمان ائمه اطهار وجودنداشته است. آنچه از زواياى تاريخ به دست مى‏آيد اين است كه سيره مسلمين درقرون اوليه اسلام با سيره آنها در قرون بعدى-مخصوصا پس از اختلاط ملت عرب باملتهاى ديگر و بالاخص پس از تاثر از رسوم و عادات امپراطورى روم شرقى از يك‏طرف و رسوم ايرانى از طرف ديگر-بسيار متفاوت بوده است تا آنجا كه براى بسيارى‏از مورخان غربى كه از متون اسلامى اطلاع صحيحى ندارند اين توهم پيش آمده كه‏اساسا اسلام دستورى درباره پوشش نداده است و همه اينها از خارج دنياى اسلام به‏ميان مسلمين سرايت كرده است و ما در بخش اول اين كتاب سخنانشان را نقل كرديم. و البته همان طور كه قبلا تذكر داديم اين سخن ياوه‏اى بيش نيست.اسلام دستورهاى‏اكيد درباره پوشش دارد و فلسفه خاصى را هم در نظر گرفته است.

پس اولا چنين سيره مستمره‏اى وجود نداشته است،و ثانيا فرضا چنين سيره‏اى‏در ميان مسلمين وجود مى‏داشت دليل نبود مگر آنكه ثابت‏شود عمل خود معصومين‏هم بر همين منوال بوده كه البته آن هم ثابت نيست‏بلكه از بعضى روايات گذشته معلوم شد كه عمل معصومين نيز با آنچه در قرون اخير اسلامى رايج‏شده است موافقت ندارد.

تمسك به سيره مسلمين يك تتبع تاريخى عميقى مى‏خواهد.هزاران تغييرات‏تدريجى و آرام عملا در رفتار ملتها پيدا مى‏شود كه چون توام با يك حادثه‏پر سر و صدا نيست تاريخ از ضبط آنها سكوت مى‏كند.در مورد انواع به اصطلاح‏«مد»هاى لباس مردانه در طول قرون آنقدر تغييرات پيدا شده كه قابل احصا نيست.

بدين ترتيب كه ما سيره را توجيه كرديم ديگر نمى‏توان آن را كاشف از سيره نبوى‏و درسى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دانست و حجت نخواهد بود.اگر ما بتوانيم وجود چنين‏سيره و روشى را از شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز اثبات كنيم باز هم دليل بر وجوب‏نخواهد شد،فقط دليل بر جواز است و حداكثر دليل بر ارجحيت است.و چنانكه درتفسير آيه و ان يستعففن خير لهن يادآور شديم شكى نيست كه هر چه اصل تستربيشتر رعايت‏شود از نظر تامين هدف شارع بهتر است.

شهيد ثانى رضوان الله عليه در مسالك ضمن بحث از ادله اين مساله،در پاسخ‏استدلال به سيره و اتفاق مسلمين چنين مى‏گويد:

و دعوى اتفاق المسلمين عليه معارض بمثله و لو تم لم يلزم منه تحريم هذا المقدارلجواز استناد منعهن الى المروة و الغيرة بل هو الاظهر،او على وجه الافضلية اذ لاشك فيها.

ادعاى اتفاق مسلمين بر جلوگيرى از بازگذاشتن چهره و دو دست مردود است.اولابه دليل اينكه ضد چنين اتفاقى نيز نقل شده است;يعنى نقل شده كه سيره مسلمين‏همواره اينچنين بوده است كه زنان چهره و دو دست را باز مى‏گذاشته‏اند.

(قبلا ايشان يكى از ادله موافقين باز گذاشتن چهره و دو دست را چنين بيان‏كرده‏اند:

لا طباق الناس فى كل عصر على خروج النساء على وجه يحصل منه بدو ذلك‏من غير نكير.

عمل مردم عموما در همه اعصار بر اين بوده است كه زنان به نحوى از خانه بيرون‏مى‏آمده‏اند كه چهره آنها نمايان بوده است و كسى اين عمل را منكر نمى‏شمرده است.)

ثانيا بر فرض كه قبول كنيم سيره مسلمين بر جلوگيرى از كشف وجه و كفين است‏باز دليل نمى‏شود،زيرا سيره وقتى دليل مى‏شود كه ريشه‏اى جز قبول فرمان پيغمبردر كار نباشد تا دليل بر فرمان پيغمبر بشود،ولى در اينجا احتمال مى‏رود كه ريشه‏اين سيره حس غيرت و مردانگى افراد باشد نه اطاعت از دستور پيغمبر،و ظاهر هم‏همين است كه ريشه اين سيره حس غيرت و مردانگى مردم است.

احتمال هم مى‏رود كه ريشه سيره افضليت پوشش باشد،زيرا شكى نيست كه به‏فرض جواز، پوشانيدن افضل است از باز گذاشتن.

2.ملاك

دليل ديگرى كه بر لزوم پوشانيدن چهره و دو دست اقامه شده اين است كه‏«ملاك‏»يعنى آن فلسفه‏اى كه ايجاب مى‏كند ساير قسمتهاى بدن پوشيده باشد ايجاب‏مى‏كند كه چهره و دو دست نيز پوشيده باشد.مگر فلسفه پوشيدن ساير قسمتهاى بدن‏جز جنبه فتنه‏انگيزى آنهاست؟!زيبايى چهره و فتنه‏انگيز بودن آن كم از بعضى ديگر ازقسمتهاى بدن نيست‏بلكه بيشتر است.بنابر اين معقول نيست كه مثلا پوشانيدن‏«مو» به خاطر زيبايى و فتنه‏انگيزى‏اش واجب باشد ولى پوشانيدن‏«رو»كه مركز زيباييهاى‏زن است واجب نباشد.در دين مقدس اسلام هر چيزى كه موجب تحريك شهوات وبر هم زدن عفاف و پاكدامنى است قدغن شده،آيا ممكن است‏با چنين مبانى پوشش‏چهره و دو دست،مخصوصا چهره،لازم شمرده نشده باشد؟

در جواب اين استدلال مى‏گوييم:شكى نيست كه واجب نبودن پوشش وجه وكفين از اين جهت نيست كه ملاك و فلسفه اصلى پوشش در آن وجود ندارد،بلكه‏همچنانكه قبلا اشاره كرديم و از قدماى مفسرين نيز نقل نموديم از جهت اين است كه‏ملاك ديگرى ايجاب مى‏كند كه در اين مورد استثنا به وجود آيد.آن ملاك ديگر اين‏است كه پوشش وجه و كفين اگر به طور وجوب پيشنهاد شود موجب حرج و فلج وسلب امكان فعاليت عادى از زن مى‏گردد.

چنانكه قبلا هم گفتيم پوشش وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زن‏است و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه كردن و حذف كردن اين قسمت كاملا عوض‏مى‏شود.

براى اينكه اين بحث‏بهتر روشن شود بايد يك اصطلاح مربوط به علم اصول فقه‏را توضيح دهيم:

اصوليين مى‏گويند مباح بر دو قسم است:مباح اقتضائى و مباح لا اقتضائى.

بعضى از كارها نه داراى مصلحتى است كه باعث‏شود شارع آن را واجب كند و نه‏داراى مفسده‏اى است كه سبب شود حكم به تحريم آن دهد.اين كارها به علت اينكه‏ملاكى براى وجوب يا حرمت ندارند مباح شمرده مى‏شوند و به همين جهت آنها رامباحهاى لا اقتضائى مى‏نامند.شايد اكثر مباحات از اين نوع باشد.

ولى برخى ديگر از كارها علت مباح شدنش وجود حكمتى است كه ترخيص آن‏كار را ايجاب مى‏كرده است;يعنى اگر شارع آن كار را مباح نمى‏كرد مفسده‏اى لازم‏مى‏آمد.اين نوع از مباحات را«مباح اقتضائى‏»مى‏نامند.در اين نوع از مباح ممكن‏است مصلحت‏يا مفسده‏اى در فعل يا ترك آن كار وجود داشته باشد ولى شارع به‏خاطر رعايت مصلحت مهمتر كه رخصت را ايجاب مى‏كرده است‏حكم به اباحه كرده‏و از آن ملاك ديگر چشم پوشيده است.

مباحهايى كه به خاطر جرح مباح قرار داده شده از اين قبيل است.مقنن در نظرگرفته است كه اگر بخواهد مردم را از برخى از كارها منع كند زندگى بر آنها دشوارمى‏شود،لذا از تحريم آن چشم پوشيده است.

بهترين مثال مساله طلاق است.شك نيست كه طلاق از نظر اسلام عملى ناپسندو مبغوض است تا حدى كه آن را زشت‏ترين مباح و«ابغض الحلال‏»خوانده است.درعين حال شارع مقدس حكم به تحريم طلاق نكرده،به مرد اختيار داده است كه زنش‏را طلاق بدهد.

در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر اين عمل در نظر شارع اسلام مبغوض ومنفور است پس چرا آن را حلال قرار داده است و اگر مبغوض نيست پس اينهمه‏نكوهش درباره آن چيست و اساسا«ابغض الحلال‏»يعنى چه؟

محدثين روايت كرده‏اند:ابو ايوب انصارى مى‏خواست زنش ام ايوب را طلاق‏دهد.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيد،فرمود:«ان طلاق ام ايوب لحوب‏» (34) يعنى طلاق دادن ام‏ايوب گناهى بزرگ است.

در عين حال اگر ابو ايوب زنش را طلاق مى‏داد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نمى‏فرمود كه‏اين طلاق باطل است.

رمز اين مطلب چيست؟آيا ممكن است چيزى به قدر يك حرام،مبغوض وناپسند باشد ولى در عين حال مباح باشد؟

بلى،ممكن است چيزى به قدر يك حرام و بيش از بسيارى از حرامها مبغوض‏باشد ولى به خاطر مصلحتى تحريم نشود.

رمز اين مساله در باب طلاق اين است كه اسلام نمى‏خواهد بناى ازدواج را براجبار و الزام بگذارد،و نبايد.مرد بايد حامى و علاقه‏مند به زن باشد و زن بايد درشكل يك محبوب در خانه بماند;يعنى اساس كانون خانوادگى محبت است.

عشق و علاقه اجباربردار نيست.صحيح نيست كه قانون بخواهد زن را به زور به‏شوهرش بچسباند.وقتى علاقه بين زن و شوهر وجود نداشته باشد طبعا زير بناى‏كانون خانوادگى از ميان رفته است;مخصوصا اگر تنفر از ناحيه مرد باشد،زيراسر رشته علقه خانوادگى در جانب مرد است و اگر مرد علاقه‏مند باشد زن طبق طبيعت‏خودش كه مى‏خواهد او را دوست‏بدارند علاقه‏مند مى‏شود.زن به محبوب داشتن‏اهميت نمى‏دهد،به محبوب بودن اهميت مى‏دهد;يعنى زن آن مردى را دوست مى‏داردكه او را دوست‏بدارد;مردى محبوب اوست كه او محبوب آن مرد باشد.لهذا كليد علقه‏خانوادگى در دست مرد است و همينكه علاقه مرد از بين رفت كانون خانوادگى به طورطبيعى منحل است.چنين كانونى را كه بايد بر محبت و علاقه و صميميت استوار باشدنمى‏شود با زور و اجبار قانونى نگهدارى كرد.زن مانند نوكر يا كارگر نيست كه قانون‏اجبارى بتواند او را در محل كارش على رغم صاحب كار نگهدارى كند.

اسلام تدابيرى انديشيده است كه دلسردى و بى‏مهرى بين زوجين پيش نيايد ومرد از روى شوق و رغبت پروانه وار به دور شمع وجود همسرش بچرخد.اما اگرموجبات نارضايى و جدايى فراهم شد و مرد خواست همسرش را طلاق بدهد،اسلام‏اين كار را بسيار زشت مى‏داند ولى مانع آن هم نمى‏شود زيرا ديگر چاره‏اى نيست.

اين يك نمونه روشنى از مباحهاى اقتضائى است.

غالب استثناهاى باب حجاب از همين قبيل است،خواه استثناهايى كه در باب‏محارم است‏يا استثناهايى كه از لحاظ مقدار پوشش است.لهذا در مورد محارم(غير شوهر)هر قدر زن پوشيده‏تر باشد بهتر است.

تهييج‏شهوت در مورد محارم درجه اول از قبيل پدر و فرزند و عمو و برادر تقريباصفر است ولى جاذبه زن مخصوصا اگر جوان و زيبا باشد در محارم درجات بعدى‏مخصوصا در محارم سببى از قبيل پدر شوهر و پسر شوهر بى‏تاثير نيست.رخصت‏شارع در اين موارد براى ضرورت اختلاط و معاشرتهاى زيادى است كه بين محارم‏اجتناب‏ناپذير است.فكر كنيد اگر پوشش زن نسبت‏به برادر و پدر لازم باشد چقدرزندگى خانوادگى دشوار خواهد شد!

در مورد پدر و عمو و حتى برادر طبعا رغبت جنسى وجود ندارد مگر در افرادمنحرف و استثنائى،ولى در مورد پسر شوهر عمده ملاك همان عسر و حرج است.اگرمردى زن زيبا و پسر جوانى دارد هرگز اين پسر نسبت‏به زن پدر مانند فرزند نسبت‏به‏مادر خود نيست.بنابر اين مباح بودن ترك پوشش در برابر بعضى محارم نيز به ملاك‏عسر و حرج است و ما اين نكته را كه ملاك عسر و حرج است از آيه 58 سوره نوراستفاده كرديم كه مى‏فرمايد: طوافون عليكم بعضكم على بعض .بعضى از مفسرين ازقبيل صاحب كشاف نيز در ذيل همين جمله بدين نكته اشاره كرده‏اند.همان طور كه‏مكرر گفته‏ايم چون اين استثناها از ناحيه حرج است نه اينكه ملاك تحريم وجودنداشته باشد،بنابر اين هر قدر تستر بيشتر رعايت‏شود بهتر است، يعنى جدايى زن ومرد،پوشش،ترك نظر و هر چيز ديگرى كه انسان را از حريم مسائل جنسى دورمى‏كند رجحان دارد و مادامى كه ممكن است‏بايد مراعات گردد.

اگر كسى بپرسد در كلاس يا مجلسى كه زن و مرد هر دو شركت مى‏كنند و زنان به‏قدر كافى پوشيده هستند آيا اگر يك در ميان بنشينند بهتر است‏يا اينكه زنها در يك‏قسمت و مردها در قسمت ديگر بنشينند؟

جواب اين است كه البته جدا بنشينند بهتر است.

به طور كلى اصل ضرورت و احتياج را بايد در نظر گرفت.نبايد اين ترخيص‏شرعى بهانه‏اى به دست دهد كه مردان و زنان اجنبى حريم را از ميان بردارند و خطربرخوردهاى زن و مرد را فراموش كنند.

هيچ غريزه‏اى به سركشى و حساسيت غريزه جنسى نيست.احتياطها وتوصيه‏هاى اسلام مبنى بر دور نگه داشتن زنان و مردان اجنبى تا حدودى كه حرج وفلج ايجاد نكند مبنى بر اين اصل روانى است.روانشناسى و روانكاوى صد در صد اين‏نظر را تاييد مى‏كند و تواريخ و داستانها حكايت مى‏كنند كه گاهى يك برخورد،يك تلاقى نگاهها در ظرف يك لحظه اساس خانواده‏اى را متلاشى كرده است.

به نيروى تقوا و ايمان در مقابل موجبات همه گناهها مى‏توان تكيه كرد مگر درمورد گناهان مربوط به غريزه جنسى.اسلام هرگز نيروى تقوا و ايمان را با اينكه‏قويترين نيروهاى اخلاقى است‏يك ضامن كافى در برابر تحريكات و دسايس اين‏غريزه ندانسته است.

چقدر عالى و لطيف سروده حافظ شيراز در غزل معروف خود كه با اين بيت آغازمى‏شود:

نقدها را بود آيا كه عيارى گيرند تا همه صومعه‏داران پى كارى گيرند

آنجا كه مى‏گويد:

قوت بازوى پرهيز به خوبان مفروش كه در اين خيل حصارى به سوارى گيرند

آرى در خيل خوبان،سوارى براى فتح حصارى از تقوا كافى است.

3.روايت

دليل سوم از ادله كسانى كه پوشش وجه و كفين را لازم شمرده‏اند روايتى است كه‏در كتب حديث نقل شده و شهيد ثانى در مسالك به آن استدلال و سپس نقد كرده‏است.مضمون روايت اين است:

در حجة الوداع زنى براى پرسيدن مساله‏اى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد.

فضل بن عباس پشت‏سر رسول خدا سوار بود.نگاههايى بين آن زن و فضل رد و بدل‏شد. رسول اكرم متوجه شد كه آندو به هم خيره شده‏اند و زن جوان به جاى اينكه‏توجهش به جواب مساله باشد همه توجهش به فضل است كه جوانى نورس و زيبا بود. رسول اكرم با دست‏خود صورت فضل را چرخانيد و فرمود زنى جوان و مردى جوان،مى‏ترسم شيطان در ميان ايشان پا بنهد (35) .

شهيد رضوان الله عليه در پاسخ اين استدلال مى‏گويد:

«اين روايت دليل بر عدم وجوب پوشيدن چهره است و حتى دليل بر جواز نظر به چهره اجنبيه است نه دليل بر وجوب پوشيدن چهره و بر حرمت نظر.»

ما سخن شهيد را چنين توضيح مى‏دهيم:اولا طبق مفاد اين حديث پيغمبر اكرم‏زن را از باز گذاشتن چهره‏اش نهى نفرموده بود كه منتهى بدين جريان شد.ثانيا خودرسول اكرم ضمن پاسخ دادن به مساله آن زن به چهره زن نگاه مى‏كرد كه متوجه شد آن‏زن آزمندانه به چهره زيباى فضل خيره شده است.ثالثا قرائن اين قصه حكايت مى‏كندكه نگاه آندو به يكديگر شهوت آلود بوده است.شك نيست كه اين گونه تبادل نگاههاحرام است.بدين جهت‏بود كه رسول اكرم دست‏خود را به پشت‏سر برد و چهره فضل‏را به طرف ديگر برگردانيد كه ديگر او به آن زن نگاه نكند و آن زن به او.رابعا بعد از اين‏جريان نيز زن را امر به پوشيدن چهره نكرد، بلكه عملا مانع نگاههاى شهوت‏آلود آندوبه يكديگر شد.

شيخ انصارى نيز در رساله‏«نكاح‏»پس از آنكه اين حديث را از طرف طرفداران‏لزوم پوشيدن چهره و حرمت نظر نقل مى‏كند،مى‏فرمايد:اين حديث‏بر خلاف مدعاى‏آنها بيشتر دلالت دارد.

4.خواستگارى

يكى ديگر از ادله كسانى كه پوشش چهره را لازم دانسته‏اند اين است كه در موردكسى كه قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است كه به چهره زنى كه مورد نظر اوست‏نگاه كند.مفهوم اين حكم اين است كه براى كسى كه قصد ازدواج ندارد نظر كردن‏جايز نيست.اكنون ما بعضى از روايات اين باب را ذكر مى‏كنيم:

الف.عن ابى هريرة:كنت عند النبى،فاتاه رجل فاخبره انه تزوج امراة من‏الانصار.فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:انظرت اليها؟قال:لا.قال:فاذهب فانظراليها فان فى اعين الانصار شيئا. (36)

ابو هريره مى‏گويد:نزد رسول خدا بودم كه مردى آمد و گفت‏با زنى از انصار ازدواج‏كرده‏ام. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود:آيا آن زن را ديده‏اى؟گفت نه.فرمود برو او را ببين،زيرا چشم انصار معمولا عيبى دارد.

ب.عن المغيرة بن شعبة انه خطب امراة فقال صلى الله عليه و آله و سلم:انظر اليها فانه اخرى ان‏يدوم بينكما (37) .

مغيرة بن شعبه از زنى خواستگارى كرد.پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطلع شد، بدو فرمود: برو ببين،زيرا اگر ببينى و بعد ازدواج كنى اين كار براى دوام ازدواج شما بهتر است.

ج.از حضرت صادق عليه السلام روايت‏شده است:

لا باس ان ينظر الى وجهها و معاصمها اذا اراد ان يتزوجها (38) .

وقتى شخص بخواهد با زنى ازدواج كند،باكى نيست كه به چهره و محل دستبندهانگاه كند.

مفهوم مخالف اين حديث اين است كه اگر قصد ازدواج در كار نباشد نگاه كردن‏جايز نيست.

جواب اين استدلال همان طور كه فقها گفته‏اند اين است كه:

اولا نگاه خواستگار با نگاه غير خواستگار فرق مى‏كند.خواستگار به ديده‏خريدارى و براى خريدارى نگاه مى‏كند و به اصطلاح نظر استقلالى دارد و معمولاخالى از تلذذ نيست.لهذا فقها مى‏گويند نگاه خواستگار با علم بدين كه تلذذ حاصل‏مى‏شود مانعى ندارد.البته هدف او بايد تحقيق باشد نه تلذذ.ولى غير خواستگار اگر به‏منظور تلذذ نخواهد نگاه كند نظرش آلى خواهد بود نه استقلالى.ما فرق بين اين دونوع نظر را در تفسير آيه 31 سوره نور بيان كرديم و خلاصه اين است:كسى كه قصدخواستگارى ندارد نبايد با چشمان خيره و نگاههاى خريدارى زن را ورانداز كند واين منافات ندارد كه نظر به چهره زن به طور آلى يعنى به اندازه‏اى كه لازمه مخاطبه‏است جايز باشد.

و ثانيا در مورد نگاهى كه مقدمه خواستگارى است،چنانكه روايات ديگر دلالت‏دارد و فقها هم فتوا مى‏دهند،جواز نظر اختصاص به چهره و دو دست ندارد بلكه‏نسبت‏به مطلق زيباييهاى زن نيز جايز است.از باب نمونه دو روايت را ذكر مى‏كنيم:

1.عبد الله بن سنان قال:قلت لابى عبد الله عليه السلام:الرجل يريد ان يتزوج المراة‏افينظر الى شعرها؟فقال:نعم،انما يريد ان يشتريها باغلى الثمن (39) .

عبد الله بن سنان مى‏گويد:از حضرت صادق عليها السلام پرسيدم وقتى شخص اراده داردبا زنى ازدواج كند آيا جايز است‏به موى او نگاه كند؟فرمود:آرى،زيرا به‏گرانبهاترين يمت‏خريدار اوست.

يعنى آنچه انسان در زندگى زناشويى مايه مى‏گذارد از هر چيز گرانبهاتر است.واضح‏است كه مراد مهريه نيست،زيرا ارزش پولى مهريه گرانبهاترين قيمت نيست;بلكه‏مقصود اين است كه مى‏خواهد با او زندگى كند و عمر خويش را با او بسر برد.

2.عن رجل عن ابى عبد الله عليه السلام قال:قلت له:ا ينظر الرجل الى المراة يريدتزويجها فينظر الى شعرها و محاسنها؟قال:لا باس بذلك اذا لم يكن متلذذا (40) .

مردى از حضرت صادق عليه السلام مى‏پرسيد:آيا مردى كه قصد ازدواج دارد حق داردبه مو و زيباييهاى زن مورد نظرش نگاه كند؟فرمود:اشكالى ندارد مشروط بر اينكه‏مقصودش التذاذ نباشد.

پس معلوم شد جواز نظر براى خواستگار،اختصاص به چهره و دو دست ندارد.

ثالثا بحث ما فعلا در لزوم پوشيدن وجه و كفين است نه در جواز نظر براى مرد. فرضا رواياتى كه دلالت مى‏كند كه براى خواستگار نظر به چهره زن مورد نظرش جايزاست مفهوم مخالفى داشته باشد كه نظر غير خواستگار بر چهره زن جايز نيست،دليل‏بر عدم جواز نظر مرد بر چهره زن بيگانه است نه بر وجوب پوشيدن زن وجه و كفين را.

5.آيه‏«جلباب‏»

دليل ديگر كه مى‏توان به آن تمسك جست آيه جلباب است كه مى‏فرمايد:« يا ايهاالنبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن... اى پيامبر!به‏همسرانت و دخترانت و همسران مؤمنين بگو كه جلبابهاى(روسريها)خويش را به‏خود نزديك سازند...

اين استدلال مبنى بر اين است كه جمله‏«نزديك سازند روسريهاى خويش را» كنايه باشد از اينكه با روسريها چهره خويش را بپوشانند;همچنانكه بسيارى ازمفسران مانند زمخشرى در كشاف و فيض در صافى اينچنين تفسير كرده‏اند.

ولى ما در يكى از فصلهاى گذشته تحت عنوان‏«حريم عفاف‏»ثابت كرديم اين‏تفسير هيچ مبنايى ندارد;نظر برخى مفسرين ديگر مانند تفسير الميزان را تاييد كرديم. تا آنجا كه من الآن به خاطر دارم هيچ فقيهى به اين آيه به عنوان يكى از ادله وجوب‏ستر استناد نجسته است.

شركت زن در مجامع

ادله موافق و مخالف را تا آنجا كه لازم بود ذكر كرديم.از مجموع آنچه گفتيم دومطلب كاملا دستگير شد.يكى اينكه اسلام به اهميت و ارزش فوق العاده پاكى و لزوم‏قانونى بودن روابط جنسى زن و مرد چه به صورت نظر و چه به صورت لمس و چه به‏صورت شنيدن و چه به صورت همخوابگى توجه كامل دارد،به هيچ وجه راضى‏نمى‏شود با هيچ نام و عنوانى خدشه‏اى بر آن وارد شود.اما دنياى امروز اين ارزش‏فوق العاده انسانى را ناديده گرفته است و در عين اينكه دودش به چشمش مى‏رودنمى‏خواهد به روى خود بياورد.

جهان امروز به نام‏«آزادى زن‏»و صريحتر«آزادى روابط جنسى‏»روح جوانان‏را سخت فاسد كرده است.به جاى اينكه اين آزادى به شكفتن استعدادها كمك كند،به‏شكل ديگر و به صورت ديگر غير آنچه در قديم وجود داشت،نيروها و استعدادهاى‏انسانى را هدر داده است و مى‏دهد. زن از كنج‏خانه بيرون آمده اما به كجا رو آورده‏است؟به سينماها،كنار درياها،حاشيه خيابانها، مجالس شب نشينى!زن امروز به نام‏«آزادى‏»خانه را خراب كرده بدون اينكه مدرسه يا جاى ديگر را آباد كرده باشد.اگرغلط نكنم آنجا را نيز خراب كرده است.

در اثر اين بى‏بند و بارى و دور افكندن قيود انسانى،از راندمان تحصيل جوانان كاسته شده، جوانان از تحصيل و مدرسه فرارى شده‏اند،جنايتهاى عشقى فراوان شده،بازار سينماها رونق گرفته،جيب كارخانه‏داران مولد لوازم آرايشى پر شده،ارزش‏رقاصها و رقاصه‏ها و كوليها صد برابر دانشمندان و متفكران و مصلحان اجتماعى شده‏است.اگر مى‏خواهيد بدانيد چنين هست‏يا چنين نيست.آنگاه كه رقاصه‏اى واردكشور مى‏شود با آنگاه كه دانشمندى نظير پروفسور برنارد،متخصص معروف پيوندقلب،وارد مى‏شود مقايسه كنيد و عكس العمل جوانان را در هر دو مورد ببينيد (41) .

مطلب ديگر اينكه:اسلام با همه توجهى كه به خطر شكسته شدن حصار عفاف‏دارد-همان طور كه روش اين آئين پاك خدايى است كه يك آئين معتدل و متعادل‏است و از هر افراط و تفريطى به دور است و امتش را«امت وسط‏»مى‏خواند-ازجنبه‏هاى ديگر غافل نمى‏شود.زنان را تا حدودى كه منجر به فساد نشود از شركت دراجتماع نهى نمى‏كند.در بعضى موارد شركت آنها را واجب مى‏كند،مانند حج كه بر زن‏و مرد متساويا واجب است و حتى شوهر حق ممانعت ندارد،و در بعضى موارد به‏ترخيص اكتفا مى‏كند.

چنانكه مى‏دانيم جهاد بر زنان واجب نيست مگر وقتى كه شهر و حوزه مسلمين‏مورد حمله واقع شود و جنبه صد در صد دفاعى به خود بگيرد.در اين صورت‏همان طور كه فقها فتوا مى‏دهند.بر زنان نيز واجب مى‏شود (24) ولى در غير اين صورت‏واجب نيست.در عين حال رسول خدا به برخى از زنان اجازه مى‏داد كه در جنگهابراى كمك به سربازان و مجروحين شركت كنند.قضاياى زيادى در تاريخ اسلام در اين زمينه هست (43) .

بر زنان واجب نيست كه در نماز جمعه شركت كنند مگر آنكه حضور به هم‏رسانند.بعد از حضور واجب است‏شركت كنند و ترك نكنند (44) .

بر زنان واجب نيست كه در نماز عيدين شركت كنند ولى از شركت كردن ممنوع‏نمى‏باشند. براى زنان صاحب هيئت و جمال شركت در اين مجامع مكروه است (45) .

پيغمبر اكرم زنان خود را-با قيد قرعه-با خود به سفر مى‏برد.بعضى از اصحاب‏نيز چنين مى‏كردند (46) .

پيغمبر اكرم از زنان بيعت مى‏گرفت ولى با آنها مصافحه نكرد،دستور داد ظرف آبى‏آوردند، دست‏خود را در آن فرو برد و دستور داد زنان دست‏خويش در آب فرو برند،همين را يعت‏شمرد. (47) .عايشه گفت هرگز دست پيغمبر در همه عمر دست‏يك زن‏بيگانه را لمس نكرد.

زنان را از تشييع جنازه منع نكرد گو اينكه آن را لازم هم نشمرد.رسول خداترجيح داد زنان در تشييع جنازه شركت نكنند.در عين حال در موارد خاصى شركت‏كرده‏اند و احيانا نماز خوانده‏اند.در روايات ما آمده است كه وقتى زينب دختر بزرگ‏رسول اكرم وفات كرد زهراى مرضيه سلام الله عليها و زنان مسلمانان آمدند و بر وى‏نماز خواندند (48) .از نظر روايات شيعه براى زنان جوان شركت در تشييع جنازه مكروه‏است.علماى اهل تسنن از ام عطيه نقل كرده‏اند كه گفت:رسول اكرم ما را توصيه كردكه در تشييع جنازه شركت نكنيم ولى منع نفرمود (49) .

اسماء،دختر يزيد انصارى،از طرف زنان مسلمان مدينه مامور شد به نمايندگى‏آنان نزد رسول خدا برود و پيام گلايه‏آميز زنان مدينه را به رسول خدا ابلاغ كند و جواب بگيرد.

اسماء وقتى وارد شد كه رسول خدا در ميان جمع اصحاب بود.گفت:

«پدر و مادرم قربانت.من نماينده زنانم به سوى تو (50) .ما زنان مى‏گوييم خداوندعز و جل تو را هم بر مردان مبعوث فرمود و هم بر زنان.تو تنها پيامبر مردان نيستى. ما زنان نيز به تو و خداى تو ايمان آورديم.ما زنان در خانه‏هاى خويش نشسته‏حاجت جنسى شما مردان را برمى‏آوريم،فرزندان شما را در رحم خويش‏مى‏پرورانيم.اما از آن طرف مى‏بينيم وظايف مقدس و كارهاى بزرگ و ارجمند وپر اجر و با ارزش به مردان اختصاص يافته و ما محروميم.

مردانند كه توفيق جمعه و جماعت دارند،به عيادت بيماران مى‏روند،در تشييع‏جنازه شركت مى‏كنند،حج مكرر انجام مى‏دهند و از همه بالاتر توفيق جهاد در راه‏خدا دارند.در صورتى كه وقتى يك مرد به حج‏يا جهاد مى‏رود ما زنان هستيم كه‏اموال شما را نگهدارى مى‏كنيم،براى جامه‏هاى شما نخريسى مى‏كنيم،فرزندان‏شما را تربيت مى‏كنيم.چگونه است كه ما در زحمتها شريك شما مردان هستيم امادر وظايف بزرگ و مقدس و كارهاى پر اجر و پاداش شركت نداريم و از همه آنهامحروميم؟»

رسول اكرم نگاهى به اصحاب كرد و فرمود:

«آيا تا كنون از زنى سخنى به اين خوبى و منطقى بدين رسايى در امور دين‏شنيده‏ايد؟»

يكى از اصحاب گفت:

«خيال نمى‏كنم اين سخن از خود اين زن باشد.»

رسول خدا به جواب اين مرد اعتنا نكرد.رو كرد به اسماء و فرمود:

«اى زن!آنچه مى‏گويم درست فهم كن و به زنانى كه تو را فرستاده‏اند نيز حالى كن. پنداشتى كه هر كه مرد شد به واسطه اين كارها كه برشمردى توفيق اجر و پاداش وفضيلت را مى‏يابد و زنان محرومند؟خير چنين نيست.زن اگر خوب خانه‏دارى وشوهردارى كند،نگذارد محيط پاك خانه با غبار كدورت آلوده شود،اجر و پاداش‏و فضيلت و توفيقش معادل است‏با همه آن كارها كه مردان انجام مى‏دهند.»

اسماء زنى با ايمان بود و تقاضاى او و زنان همفكرش از عمق ايمانشان‏برمى‏خاست نه از شهوات برانگيخته شده كه غالبا امروز مى‏بينيم.او و همفكرانش‏نگران اين بودند مبادا وظايفى كه به عهده آنان واگذار شده قدر و قيمتى نداشته باشد وهمه وظايف مقدس و قدر و قيمت دار به مردان اختصاص يافته باشد.او و همفكرانش‏تقاضاى مساوات زنان و مردان را داشتند.اما در چه؟در ربودن گوى فضيلت و انجام‏وظيفه مقدس.چيزى كه در مخيله آنان هم خطور نمى‏كرد اين بود كه شهوات فردى رانام‏«حقوق‏»نهند و جنجال راه بيندازند.

لهذا وقتى كه آن جواب را شنيد چهره‏اش از خوشحالى برافروخته شد و باخوشحالى به سوى همفكرانش برگشت (51) .

در باب شركت زنان در اين گونه موارد،در كتب حديث روايات ضد و نقيضى‏وارد شده است.از بعضى از آنها ممنوعيت‏شديد استفاده مى‏شود.اما صاحب وسائل‏كه خود محدث متبحرى است‏با توجه به مجموع آثار و روايات اسلام مى‏گويد:

«از مجموع روايات استفاده مى‏شود كه براى زنان رواست كه براى مجالس عزا يابراى انجام حقوق مردم (52) يا تشييع جنازه بيرون روند و در اين مجامع شركت كنند،همچنانكه فاطمه عليها السلام و همچنين زنان ائمه اطهار در مثل اين موارد شركت مى‏كرده‏اند.پس جمع بين روايات حكم مى‏كند كه روايات منع را حمل بر كراهت‏كنيم.» (53)

پيغمبر اكرم زنان را اجازه مى‏داد كه به خاطر حاجتى كه دارند بيرون روند و كارخويش را انجام دهند.سوده،دختر زمعه،همسر رسول خدا،زنى بلند بالا بود.يك‏شب با اجازه رسول خدا از خانه به خاطر كارى بيرون آمد.با اينكه شب بود عمر بن‏الخطاب سوده را به خاطر بلند بالايى‏اش شناخت.عمر در اين جهت تعصب شديدى‏داشت و همواره به پيغمبر توصيه مى‏كرد اجازه ندهد زنانش بيرون روند.عمر با لحن‏خشنى به سوده گفت:تو خيال كردى كه ما تو را نشناختيم؟!خير شناختيم.پس از اين‏در بيرون آمدن خود دقت‏بيشترى بكن.سوده از همان جا مراجعت كرد و ماجرا را به‏عرض رسول خدا رساند در حالى كه رسول خدا مشغول شام خوردن بود و استخوانى‏در دستش بود.طولى نكشيد كه حالت وحى بر آن حضرت عارض شد. پس ازبازگشت‏به حالت عادى فرمود:

انه قد اذن لكن ان تخرجن لحوائجكن.

اجازه داده شد به شما كه اگر حاجتى داريد بيرون رويد (54) .

آنچنانكه مجموعا از تواريخ و نقلهاى حديثى برمى‏آيد،در ميان صحابه رسول‏خدا عمر بن الخطاب-همچنانكه مقتضاى طبيعتهايى خشك و خشن از طراز اوست‏در مورد زنان فوق العاده سختگير و طرفدار خانه‏نشينى كلى آنها بوده است.

جاحظ در البيان و التبيين جلد 2 صفحه 90 و جلد3 صفحه 155 از عمر نقل‏مى‏كند كه:

اكثروا لهن من قول‏«لا»فان‏«نعم‏»ليضريهن على المسالة.

بيشتر به زنها«نه‏»بگوييد،زيرا«بلى‏»آنان را در خواهش جرى‏تر مى‏كند.

در تفسير كشاف ذيل آيه‏53 سوره احزاب مى‏نويسد:

«عمر خيلى علاقه‏مند بود كه زنان رسول خدا در پرده باشند و بيرون نروند،زياداين مطلب را به ميان مى‏گذاشت.به زنان پيغمبر مى‏گفت:اگر اختيار با من بودچشمى شما را نمى‏ديد.يك روز بر آنان گذشت و گفت آخر شما با ساير زنان فرق‏داريد همچنانكه شوهر شما با ساير مردان فرق دارد.بهتر است‏به پرده در شويد. زينب همسر رسول خدا گفت:پسر خطاب!وحى در خانه ما نازل مى‏شود و آنگاه‏تو نسبت‏به ما غيرت مى‏ورزى و تكليف معين مى‏كنى؟!»

در سنن ابن ماجه‏«باب ما جاء فى البكاء على الميت‏»حديث‏شماره‏1587 مى‏نويسد:

«رسول خدا در تشييع جنازه‏اى شركت كرد.زنى از كسان متوفى شركت كرده بود. عمر بر آن زن نهيب زد.رسول خدا فرمود:ولش كن اى عمر!چشم گريان و دل‏داغدار و عهد قريب است.»

از اين گونه جريانها در تاريخ زندگى عمر زياد يافت مى‏شود.حتى نقل كرده‏اندكه:

«عاتكه،همسر عمر،دائما با او براى رفتن به مسجد در كشمكش بود.عمرنمى‏خواست او شركت كند اما او اصرار داشت‏شركت كند.عاتكه نمى‏خواست نهى‏شوهرش را تمرد كند،عمر هم نمى‏خواست نهى صريح كند،دلش مى‏خواست وقتى‏كه در مقابل تقاضاى عاتكه سكوت مى‏كند عاتكه به مسجد نرود.اين بود كه درمقابل درخواست عاتكه سكوت مى‏كرد و لب از لب نمى‏جنبانيد.اما عاتكه مى‏گفت‏به خدا قسم مادامى كه صريحا نهى نكنى خواهم رفت،و مى‏رفت.» (54)

در صحيح بخارى از ابن عباس نقل مى‏كند كه گفت:

«سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آورم و از عمر بپرسم آن دو زن كه درقرآن درباره آنان آمده است: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما (56) كيانند؟تاآنكه در سفر حج همراه او شدم.يك روز فرصتى پيش آمد،ضمن اينكه آب وضوروى دستش مى‏ريختيم گفتم يا امير المؤمنين!آن دو زن كه خداوند در قرآن به آنهااشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما كدامند؟گفت: عجب است از تو كه چنين پرسشى مى‏كنى.آنها عايشه و حفصه مى‏باشند.آنگاه‏خود عمر داستان را اينچنين تفصيل داد:

من و يكى از انصار در قسمت‏بالاى شهر مدينه كه با مسجد و مركز مدينه فاصله‏داشت منزل داشتيم.من و او با هم قرار گذاشته بوديم به نوبت،يك روز در ميان،هركدام از ما به مسجد و مركز مدينه برويم و اگر چيز تازه‏اى رخ داده بود به اطلاع‏ديگرى برسانيم.

ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم (57) اما مردم مدينه‏بر عكس بودند، زنان آنان بر ايشان تسلط داشتند. تدريجا اخلاق زنان مدينه درزنان ما اثر كرد. يك روز من به همسرم خشم گرفتم. او بر خلاف انتظار جواب مراپس داد.

گفتم:جواب مرا پس مى‏دهى؟!گفت:خبر ندارى كه زنان پيغمبر رويشان با او بازاست و با او يك و دو مى‏كنند و گاه يكى از آنان يك روز تمام با پيغمبر قهر مى‏كند. از شنيدن اين سخن سخت ناراحت‏شدم،گفتم به خدا قسم كسى كه با پيغمبر چنين‏كند بدبخت‏شده است. فورا لباس پوشيدم و آمدم به شهر و بر دخترم حفصه واردشدم، گفتم شنيده‏ام شما گاهى يك روز تمام پيغمبر را ناراحت مى‏كنيد. گفت: بلى،گفتم: دختركم! بيچاره شدى. چه اطمينانى دارى كه خداوند به خاطر پيامبرش برتو خشم نگيرد؟ دختركم! از من بشنو: بعد از اين نه با پيغمبر تندى كن و نه از او قهر كن. هر چه مى‏خواهى به خودم بگو. اگر مى‏بينى رقيبت( عايشه) از تو زيباتر است‏ناراحت نباش.

قضيه گذشت. در آن ايام ما نگران حمله غسانيها از جانب شام بوديم: شنيده بوديم‏آنان آماده حمله به ما هستند. يك روز كه نوبت رفيق انصارى بود و من در خانه‏بودم، شب هنگام ديدم در خانه مرا محكم مى‏كوبد و مى‏گويد: او در خانه است؟ من‏سخت در هراس شدم. آمدم بيرون. گفت‏حادثه بزرگى رخ داده. گفتم: غسانيهاحمله كردند؟ گفت: نه، از آن بزرگتر. گفتم: چه شده؟ گفت: پيامبر زنان خويش رايكجا ترك گفته است!!گفتم بيچاره شد حفصه. قبلا پيش بينى مى‏كردم و به خودحفصه هم گفتم.

صبح زود لباس پوشيدم و براى نماز صبح به مسجد رفتم و با پيامبر نماز جماعت‏خواندم. پيامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصى كه به خودش تعلق داشت رفت و ازهمه كناره‏گيرى كرد. من به سراغ حفصه رفتم.مى‏گريست.گفتم چرا مى‏گريى؟به‏تو نگفتم اين قدر پيامبر را آزار ندهيد؟!خوب،آيا شما را طلاق داد؟گفت: نمى‏دانم. همين قدر مى‏دانم از همه كناره‏گيرى كرده است.آمدم به مسجد،نزديك‏منبر پيامبر، ديدم گروهى گرد منبر جمع شده مى‏گريند. قدرى با آنها نشستم. چون‏خيلى ناراحت‏بودم رفتم به طرف اتاق پيغمبر. يك سياه دم در بود. گفتم به پيغمبربگو عمر اجازه ورود مى‏خواهد. رفت و برگشت و گفت: گفتم اما پيغمبر سكوت‏كرد.

برگشتم و رفتم ميان مردمى كه گرد منبر را گرفته بودند. مدتى نشستم. نتوانستم آرام‏بگيرم.دو مرتبه آمدم و به دربان گفتم براى عمر اجازه بگير.رفت و برگشت و گفت: از پيغمبر برايت اجازه خواستم اما پيغمبر سكوت كرد.براى سومين بار رفتم ميان‏مردمى كه گرد منبر جمع بودند و از ناراحتى پيغمبر ناراحت‏بودند.باز هم نتوانستم‏آرام بگيرم. وبت‏سوم آمدم و به وسيله آن دربان سياه اجازه ورود خواستم.غلام‏رفت و برگشت و گفت‏باز هم پيغمبر سكوت كرد.مايوسانه مراجعت كردم.ناگهان‏فرياد همان دربان سياه را شنيدم كه مرا مى‏خواند.گفت:بيا كه پيغمبر اجازه داد. وقتى كه وارد شدم ديدم پيغمبر بر روى شنها به پهلو خوابيده و بر يك متكا از ليف‏خرما تكيه كرده و سنگريزه‏ها بر جسمش اثر گذاشته است.

سلام كردم.ايستادم و گفتم:يا رسول الله!مى‏گويند همسران خويش را طلاق داده‏اى، راست است؟گفت:نه.گفتم:الله اكبر.همان طور كه ايستاده بودم شروع كردم‏به سخن گفتن و مقصودم اين بود سر شوخى را باز كنم.گفتم:يا رسول الله!ما مردم‏قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم،آمديم به اين شهر و از بخت‏بد،زنان اين شهر بر مردانشان تسلط داشتند.پيامبر از شنيدن اين جمله تبسمى‏كرد.به سخن خودم ادامه دادم و گفتم:من قبلا به دخترم حفصه گفته بودم كه اگرعايشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش.بار ديگر پيغمبر تبسم كرد. چون ديدم تبسم كرد نشستم،به اطراف نگاه كردم،هيچ چيزى در آنجا به چشم‏نمى‏خورد جز سه تا پوست گوسفند.گفتم:يا رسول الله!دعا كن خداوند به امت توتوسعه عنايت فرمايد آنچنانكه فارس و روم غرق در نعمتند.پيغمبر كه تكيه كرده‏بود فورا نشست، فرمود:اينها دليل لطف خدا نيست.آنها نعمتهاى خويش را درهمين دنيا از خدا گرفته‏اند. گفتم:از گفته خودم پشيمانم.براى من طلب مغفرت كن. از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست،بدان جهت كه رازى راحفصه نزد عايشه آشكار كرده بود(نه بدان جهت كه عمر مى‏پنداشت كه چون زنان‏پيغمبر زبان‏دراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مى‏كردند و پيغمبر در مقابل آنهاسكوت مى‏كرد).بعد از يك ماه پيغمبر نزد زنان خويش برگشت.آيه تخيير نازل‏شده بود كه هر كدام از همسران رسول خدا از ادامه همسرى ناراضى هستند پيغمبرآنها را در نهايت‏خوشى،با كمك فراوان مالى در كارشان آزاد بگذارد،هر جامى‏خواهند بروند و با هر كس مى‏خواهند ازدواج كنند و هر كدام مايلند با همين‏وضع فقيرانه بسازند به زندگى با پيغمبر ادامه دهند.همه آنها در كمال رضايت‏گفتند:ما خدا و پيغمبر را انتخاب مى‏كنيم و افتخار همسرى رسول خدا را از دست‏نمى‏دهيم.» (58)

آرى اين است روش اسلام در ميان افراط و تفريطها.همان طور كه گفتيم اسلام‏به خطرات ناشى از روابط به اصطلاح آزاد جنسى كاملا آگاه است.نهايت مراقبت رادر برخوردهاى زنان و مردان اجنبى دارد.تا حدودى كه منجر به حرج و فلج نشودطرفدار دور نگه داشتن زنان از مردان است.

اسلام در عين اينكه به زنان اجازه شركت در مساجد را مى‏دهد دستور مى‏دهد به‏صورت مختلط نباشد،محلها از يكديگر جدا باشد.مى‏گويند پيغمبر اكرم در زمان‏حيات خويش اشاره كرد كه در ورودى زنان به مسجد از در ورودى مردان مجزا باشد. روزى اشاره به يكى از درها كرد و فرمود:«لو تركنا هذا الباب للنساء»يعنى خوب است‏اين در را به بانوان اختصاص بدهيم. بعدها عمر صريحا نهى كرد كه مردان از آن دروارد شوند (59) .

و نيز مى‏گويند:پيغمبر اكرم دستور داد كه شب هنگام كه نماز تمام مى‏شود اول‏زنها بيرون بروند بعد مردها.رسول خدا خوش نمى‏داشت كه زن و مرد در حال‏اختلاط از مسجد بيرون روند،زيرا فتنه‏ها از همين اختلاطها برمى‏خيزد.

رسول خدا براى اينكه برخورد و اصطكاكى رخ ندهد دستور مى‏داد مردان ازوسط و زنان از كنار كوچه يا خيابان بروند (60) .

يك روز رسول خدا در بيرون مسجد بود.ديد مردان و زنان با هم از مسجد بيرون‏آمدند.به زنها خطاب كرد و فرمود بهتر اين است‏شما صبر كنيد آنها بروند.شما از كناربرويد و آنها از وسط (61) .

فقها به همين مناسبت فتوا مى‏دهند كه اختلاط مردان و زنان مكروه است.مرحوم‏آية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى(قدس سره)در عروة الوثقى فصل اول مساله‏49 مى‏گويد:

يكره اختلاط الرجال بالنساء الا للعجائز.

مختلط شدن مردان و زنان مكروه است مگر در مورد پير زنان.

راستى اگر كسى بيمار دل نباشد تصديق مى‏كند كه راه اسلام راه معتدل و متعادلى‏است. اسلام در عين اينكه نهايت مراقبت را براى پاكى روابط جنسى به عمل آورده‏است هيچ گونه مانعى براى بروز استعدادهاى انسانى زن به وجود نياورده است‏بلكه‏كارى كرده است كه اگر اين برنامه دور از هر افراط و تفريطى اجرا شود،هم روحيه‏ها سالم مى‏ماند و هم روابط خانواده‏ها صميمى‏تر و جدى‏تر مى‏گردد و هم محيط اجتماع‏براى فعاليت صحيح مرد و زن آماده‏تر مى‏شود.

توصيه‏هاى اخلاقى

در كافى برخى روايات بدين مضمون نقل شده كه توجه مرد به زمين است و توجه‏زن به مرد، پس زنان را در حصار خانه قرار دهيد.

خود صاحب كافى معتقد است كه مقصود اين است كه هر چه زودتر آنها را درحصار ازدواج قرار دهيد.

ولى يك عده روايات ديگر وجود دارد كه ممكن است آنها را توصيه اخلاقى به‏مردان نسبت‏به زنان شمرد كه از خطرات تماسهاى مردان با زنان آگاه باشند.صاحب‏وسائل اين روايات را بر استحباب حمل كرده است.ما قسمت عمده آنها را ذكرمى‏كنيم:

الف.امير المؤمنين على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى چنين توصيه مى‏فرمايد:

و اكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن،فان شدة الحجاب ابقى عليهن،وليس خروجهن باشد من ادخالك عليهن من لا يوثق به عليهن و ان استطعت ان‏لا يعرفن غيرك فافعل (62) .

تا مى‏توانى كارى كن كه زن تو با مردان بيگانه معاشرت نداشته باشد.هيچ چيز بهتراز خانه زن را حفظ نمى‏كند.همان طور كه بيرون رفتن آنان از خانه و معاشرت بامردان بيگانه در خارج خانه برايشان مضر و خطرناك است،وارد كردن تو مردبيگانه را بر او در داخل خانه و اجازه معاشرت در داخل خانه نيز مضر و خطرناك‏است.اگر بتوانى كارى كنى كه جز تو مرد ديگرى را نشناسند چنين كن.

اين يك توصيه اخلاقى است.علماى اسلام اين جمله را به شكل يك توصيه‏اخلاقى تلقى كرده‏اند.اگر ما بوديم و چنين تعبيراتى،بدون شك آنچه استنباط مى‏شدبيش از«توصيه اخلاقى‏»بود،بلكه بيش از لزوم ستر وجه و كفين بود،آنچه استنباط مى‏شد همان است كه ما از آن به حبس زن در خانه تعبير كرده‏ايم.ولى علت اينكه فقهابه مضمون چنين جمله‏ها فتوا نداده‏اند ادله قطعى ديگر از آيات و روايات و سيره‏معصومين بر خلاف مفاد ظاهر اين تعبيرات است و به اصطلاح ظاهر اين جمله‏ها«معرض عنه‏»اصحاب است.لهذا اين جمله‏ها حمل به توصيه اخلاقى شده است وارزش اخلاقى دارد نه فقهى.

آنچه فقها از امثال اين جمله‏ها استنباط كرده‏اند اين است كه اين گونه جمله‏هاارشاد به حقيقتى روحى و روانى در روابط دو جنس است و شك نيست كه حقيقتى رابيان مى‏كند. رابطه زن و مرد اجنبى سخت‏خطرناك است،گلى است كه پيلان بر آن‏مى‏لغزند.

آنچه اسلام لااقل به صورت يك امر اخلاقى توصيه مى‏كند اين است كه تا حدممكن اجتماع مدنى غير مختلط باشد.

جامعه امروز زيانهاى اجتماع مختلط را به چشم خود مى‏بيند.چه لزومى دارد كه‏زنان فعاليتهاى خود را به اصطلاح‏«دوش به دوش‏»مردان انجام دهند.آيا اگر در دوصف جداگانه انجام دهند نقصى در فعاليت و راندمان كار آنان رخ مى‏دهد؟

اثر اين دوش به دوشى‏ها اين است كه هر دو همدوش را از كار باز مى‏دارد وهر يك را به جاى توجه به كار متوجه‏«همدوش‏»مى‏كند،تا آنجا كه غالبا اين‏همدوشيها به هماغوشى منتهى مى‏گردد.

ب.حديثى است از حضرت زهرا عليها السلام.هر چند فقها بدين حديث استنادنمى‏كنند اما مى‏تواند توجيه صحيحى داشته باشد.

خلاصه حديث اين است:

«روزى رسول خدا از مردم پرسيدند:چه چيز براى زن از هر چيز بهتر است؟كسى‏نتوانست پاسخ بگويد.حسن بن على عليه السلام كودك و در مجلس حاضر بود.قصه رابراى مادرش زهرا سلام الله عليها نقل كرد.زهرا فرمود:از همه چيز بهتر براى زن‏اين است كه مرد بيگانه‏اى را نبيند و مرد بيگانه‏اى هم او را نبيند.» (63)

اين حديث نيز توصيه اخلاقى است و ارجحيت دور بودن زن و مرد را بيان‏مى‏كند.ما قبلا گفته‏ايم تمام ترخيصهاى اسلامى در اين زمينه به خاطر جلوگيرى ازحرج و مضيقه است. ارجحيت اخلاقى پوشش،دور بودن زن و مرد،وجود حريم ميان‏آندو در حدود امكان سر جاى خود باقى است.

ج.رسول اكرم به على عليه السلام فرمود:«يا على اول نظرة لك و الثانية عليك لا لك‏» (64) يعنى اولين نگاه مفت تو است،اما نگاه دوم به زيانت مى‏باشد نه به سودت.

در اينكه اين حديث در مقام بيان حكم است‏يا در مقام بيان اثرى كه طبعا در نگاه‏هست اختلاف نظر است.برخى مانند محقق صاحب شرايع و علامه حلى گفته‏اند اين‏حديث متعرض حكم نظر است.مفاد حديث اين است كه نگاه اول جايز است و نگاه‏دوم حرام.بعضى ديگر گفته‏اند مقصود اين است كه نگاه عمدى مطلقا حرام است.نگاه‏اول از آن نظر جايز است كه عمدى نيست.

ولى حقيقت اين است كه اين حديث در مقام توصيه ترك نظر شهوانى و تلذذى‏است كه قطعا حرام است و از محل بحث‏خارج است.اين حديث مى‏خواهد اين مطلب‏را بگويد كه انسان چشمش به زنى مى‏افتد و احيانا خوشش مى‏آيد مى‏خواهد بار دوم‏نگاه كند و لذت ببرد.نوبت اول چون تلذذ غير عمدى است مانعى ندارد،اما نوبت دوم‏چون به قصد تلذذ است جايز نيست.

د.امام صادق فرمود:«النظر سهم من سهام ابليس مسموم و كم نظرة اورثت‏حسرة‏طويلة‏» (65) يعنى نگاه كردن تيرى است زهر آلود از ناحيه شيطان.چه بسيارند نگاههايى‏كه بعدها حسرتها و تاسفهاى طولانى به دنبال خود آورده‏اند.

در حديث ديگر آمده است:«زنا العينين النظر» (66) يعنى زناى دو چشم نگاه است.

اين دو حديث نيز ناظر به نگاههاى شهوت آلود است،و ممكن است توصيه‏اخلاقى باشد به احتياط.

نه حبس و نه اختلاط

از آنچه مجموعا بيان شد معلوم گشت آنچه اسلام مى‏گويد نه آن چيزى است كه‏مخالفان اسلام،اسلام را بدان متهم مى‏كنند،يعنى محبوسيت زن در خانه،و نه نظامى‏است كه دنياى جديد آن را پذيرفته است و عواقب شوم آن را مى‏بيند،يعنى اختلاطزن و مرد در مجامع.

حبس كلى زن در خانه،نوعى مجازات بود كه به طور موقت در اسلام براى زنان‏بدكار مقرر شد:

و اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوافامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا (67) .

زنانى از شما كه مرتكب زنا مى‏شوند چهار شاهد بر آنان بگيريد.اگر چهار شاهدشهادت دادند(به ترتيبى كه به تفصيل در سنت‏بيان شده و فقه متصدى آن است) آنان را در خانه حبس كنيد تا عمرشان به پايان رسد يا خدا راه ديگرى برايشان‏معين كند.

مفسران مى‏گويند:مقصود از«راه ديگر»اشاره بدين است كه اين حكم موقت‏است و در آينده حكم ديگرى براى آنان خواهد آمد.آيه 2 از سوره نور كه حكم زانى وزانيه را بيان كرده است همان است كه اين آيه با اشاره آن را وعده داده است.

مقصود اين است كه اسلام با اختلاط مخالف است نه با شركت زن در مجامع و لو باحفظ حريم.

اسلام مى‏گويد:نه حبس و نه اختلاط بلكه حريم.سنت جارى مسلمين از زمان‏رسول خدا همين بوده است كه زنان از شركت در مجالس و مجامع منع نمى‏شده‏اند ولى‏همواره اصل‏«حريم‏»رعايت‏شده است.در مساجد و مجامع،حتى در كوچه و معبر،زن با مرد مختلط نبوده است.شركت مختلط زن و مرد در برخى مجامع،مانند برخى‏مشاهد مشرفه كه در زمان ما محل ازدحام فوق العاده است،بر خلاف مرضى شارع‏مقدس اسلام است.

فتواها

تا اينجا ادله موافق و مخالف پوشش و نظر و هم روش دقيق و معتدل اسلام درمجموع روابط زنان و مردان طبق مدارك كتاب و سنت روشن شد و معلوم شد ادله‏مزبور عدم وجوب ستر وجه و كفين را مدلل مى‏سازد و هم جايز بودن نگاهى را كه ازروى تلذذ نباشد و ريبه‏اى هم در كار نباشد تقويت مى‏كند.

اكنون بايد ببينيم فتواها چيست؟هر كس مى‏خواهد بداند علماى اسلام از صدراول تا كنون در اين دو مساله مهم چگونه فتوا داده‏اند.

اولا نظر فقهاى اسلام درباره پوشش وجه و كفين چيست؟و ثانيا درباره نظر چه‏نظرى دارند؟

در اينكه پوشيدن وجه و كفين لازم نيست ظاهرا در ميان تمام علماى اسلامى‏اعم از شيعه و سنى اختلافى نيست.فقط يك نفر از علماى اهل تسنن به نام ابو بكر بن‏عبد الرحمن بن هشام نظر مخالف دارد،آنهم معلوم نيست كه نظرش در مورد نماز است‏يا در مورد نامحرم.

درباره چهره هيچ گونه اختلافى نيست،احيانا بعضى از علما درباره دستها تا مچ ويا درباره پاها تا ساق اختلاف كرده‏اند كه آيا جزء استثنا هست‏يا نيست.

در ميان مسائل فقهى شايد كمتر مساله‏اى اينچنين پيدا شود كه اين گونه مورد اتفاق نظر ميان علماى اسلام اعم از شيعه و سنى بوده باشد.

پيش از آنكه نقل اقوال كنيم دو مطلب بايد ذكر شود:يكى اينكه مساله پوشش رافقها در دو جا طرح مى‏كنند.يكى در باب نماز،از باب اينكه در نماز واجب است كه‏زن تمام بدن خويش را بپوشاند،خواه نامحرمى وجود داشته باشد و يا وجود نداشته‏باشد.در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا وجه و كفين هم در نماز بايد پوشيده باشديا نه؟ديگر در باب نكاح،به ناسبت‏بحث از اينكه خواستگار تا چه حدودى حق‏دارد به زن مورد نظر خود نگاه كند.در اينجا نيز معمولا يك بحث كلى درباره پوشش‏و يا درباره جواز و عدم جواز نظر مى‏شود.

عليهذا از نظر فقه دو نوع‏«ستر»داريم:ستر صلاتى،يعنى پوششى كه در نماز بايدبه كار برده شود كه البته شرايطى دارد از قبيل اينكه پاك باشد،غصبى نباشد و غيره.وستر غير صلاتى كه در مقابل مردان بيگانه بايد رعايت‏شود و شرايط خاص نماز راندارد.بعدا خواهيم گفت كه ظاهرا اختلافى نيست در اينكه ستر صلاتى و غير صلاتى‏از نظر مقدار و حدود پوشش با هم تفاوت ندارند.

مطلب دوم اينكه فقها اصطلاحى دارند،مى‏گويند:بدن زن جز چهره و دو دست‏«عورت‏»است. ممكن است اين تعبير در نظر بعضيها زننده جلوه كند روى اين جهت‏كه بگويند: «عورت‏»يعنى يك چيز زشت و مستقبح.آيا از نظر فقه اسلامى بدن زن‏جز چهره و دو دست‏يك چيز زشت و مستقبح است؟!

پاسخ اين است كه كلمه‏«عورت‏»به معنى يك چيز زشت و مستقبح نيست.لهذا به‏هر امر زشت و قبيحى‏«عورت‏»گفته نمى‏شود و متقابلا كلمه‏«عورت‏»در مواردى به‏كار برده مى‏شود كه هيچ گونه مفهوم قبح و زشتى ندارد.

مثلا در قرآن كريم در داستان غزوه احزاب كه اشاره به بهانه جويى برخى‏ضعيف الايمان‏ها مى‏كند مى‏فرمايد: و يستاذن فريق منهم النبى و يقولون ان بيوتنا عورة وما هى بعورة ان يريدون الا فرارا (68) يعنى يك دسته از آنان از پيغمبر اجازه مراجعت‏مى‏خواهند و مى‏گويند خانه‏هامان بى‏حفاظ است،حصار كافى ندارد و حال آنكه‏خانه‏هاشان بى‏حفاظ نيست،جز فرار قصدى ندارند.

در اينجا كلمه‏«عورت‏»در مورد خانه به اعتبار بى‏حفاظ بودن آن به كار رفته است و بديهى است كه هيچ گونه مفهوم قبح و زشتى در اينجا وجود ندارد.در آيه 58سوره نور كه قبلا تفسير شد سه وقت‏خلوت(قبل از نماز صبح،نيمروز،بعد از نماز عشاء) به اعتبار اينكه افراد در اين وقت لباسها را از تن بيرون مى‏آورند و حفاظى ندارند به‏نام‏«سه عورت‏»خوانده شده است.

صاحب مجمع البيان كه از لحاظ شكافتن معانى لغتها در ميان مفسران بى‏نظير و درميان غير مفسران كم نظير است در ذيل آيه‏13 سوره احزاب آنجا كه لغت را معنى‏مى‏كند مى‏گويد:

و العورة كل شى‏ء يتخوف منه فى ثغر او حرب.و مكان معور و دار معورة اذالم تكن حريزة.

عورت به هر چيز آسيب پذير كه مورد نگرانى است گفته مى‏شود،از قبيل نقاطسرحدى و يا يك امر مربوط به جنگ.مكان معور و خانه معور يعنى خانه‏اى كه‏استحكام ندارد و آسيب پذير است.

پس معلوم مى‏شود اين تعبير فقهى مشتمل بر نوعى تحقير نمى‏باشد.به زن از آن‏جهت‏«عورت‏»گفته مى‏شود كه مانند خانه‏اى بى‏حصار است و آسيب‏پذير مى‏باشد وبايد در حصار و پوشش قرار گيرد.

اكنون برويم بر سر نقل اقوال فقها.علامه در تذكرة الفقهاء كتاب الصلاة مى‏فرمايد:

«جميع بدن زن عورت است جز چهره،به اجماع جميع علما در جميع شهرها جزابوبكر بن عبد الرحمن بن هشام كه تمام بدن زن را عورت دانسته است و سخن او به‏حكم اجماع مردود است.از نظر علماى ما(شيعه)دو دست تا مچ نيز مانند چهره‏است و عورت نيست.مالك بن انس و شافعى و اوزاعى و سفيان ثورى كه در اين‏جهت‏با علماى شيعه هم عقيده‏اند زيرا ابن عباس در تفسير سخن خدا: و لا يبدين‏زينتهن الا ما ظهر منها وجه و كفين را تواما جزء استثنا شمرده است.اما به عقيده‏احمد حنبل و داود ظاهرى كفين بايد پوشيده شود.و سخن ابن عباس كافى است‏در رد سخن آنها.»

علامه بعد سخن خود را درباره قدمين ادامه مى‏دهد كه آيا بايد پوشيده بماند يانه؟

چنانكه ملاحظه مى‏شود فقهاى اسلام در باب ستر صلاتى به آيه سوره نورتمسك مى‏كنند كه مربوط به نماز نيست،زيرا آنچه در نماز لازم است پوشيده شودهمان است كه در مقابل نامحرم بايد پوشيده شود و شايد اگر بحثى باشد در اين است‏كه آيا در نماز،زايد بر آنچه در مقابل نامحرم بايد پوشيده شود لازم است پوشيده شوديا نه؟اما در اينكه آنچه در نماز لازم نيست پوشيده شود،بحثى نيست.

ابن رشد،فقيه و طبيب و فيلسوف معروف اندلسى،در كتاب بداية المجتهد (69) مى‏گويد:

«عقيده اكثر علما بر اين است كه بدن زن جز چهره و دو دست تا مچ،عورت است.

ابو حنيفه معتقد است كه قدمين نيز عورت شمرده نمى‏شود.و ابو بكر بن عبد الرحمن‏بن هشام معتقد است كه تمام بدن زن بلا استثناء عورت است.»

در كتاب الفقه على المذاهب الخمسة (70) تاليف شيخ جواد مغنيه مى‏گويد:

«علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه بر هر يك از زن و مرد لازم است آنچه را درخارج نماز بايد بپوشد در حال نماز هم بايد بپوشد.اختلاف در اين است كه آيا درنماز مقدارى زايد بر آنچه در خارج نماز بايد پوشيده شود لازم است پوشيده شوديا نه؟آنچه در زن مورد بحث است اين است كه آيا وجه و كفين يا مقدارى از آنها درنماز لازم است پوشيده شود-با آنكه در خارج نماز لازم نيست-يا لازم نيست؟وآنچه در مورد مرد بحث است اين است كه آيا زياده بر ما بين ناف و زانو لازم است‏در نماز پوشيده شود؟»

آنگاه چنين مى‏گويد:

«به عقيده علماى شيعه اماميه بر زن در حال نماز همان قدر واجب است‏بپوشد كه‏در غير نماز بايد از نامحرم بپوشد...»

نقل سخنان علما در اين زمينه به طول مى‏انجامد.علماى گذشته در كتابهاى خوداگر بحث كرده‏اند به همين گونه نظر داده‏اند كه گفته شد.معمولا فقها مساله پوشش رادر باب‏«صلاة‏»و مساله نظر را در باب‏«نكاح‏»متعرض شده‏اند.

عجيب اين است كه بعضى از بزرگان فقهاى معاصر پنداشته‏اند كه عقيده علامه درتذكره اين است كه پوشيدن چهره واجب است (71) ،و اين اشتباه است.علامه در تذكره درمساله‏«جواز نظر»با ديگران اختلاف دارد-چنانكه خواهيم گفت-نه در مساله‏پوشش.

اما مساله جواز و عدم جواز نظر:علامه در تذكرة الفقهاء كتاب النكاح مى‏گويد:

«نظر مرد به زن يا به واسطه حاجت و ضرورت است(مانند كسى كه قصدخواستگارى دارد)يا حاجت و ضرورتى در كار نيست.اگر حاجت و ضرورت دركار نيست نظر به غير وجه و كفين جايز نيست.اما وجه و كفين،اگر خوف فتنه دركار است نظر به آنها نيز جايز نيست و اگر خوف فتنه در كار نيست‏به عقيده شيخ‏طوسى مانعى ندارد ولى مكروه است.اكثر شافعيه نيز همين عقيده را دارند ولى به‏عقيده بعضى از شافعيه نظر به وجه و كفين حرام است.»

علامه پس از آنكه ادله اين عده از شافعيه را نقل مى‏كند مى‏گويد:«به عقيده من‏نيز نظر بر وجه و كفين حرام است.»

محقق در شرايع مى‏گويد:نظر به چهره و دو دست‏يك بار جايز است و تكرارش جايز نيست. شهيد در لمعه و علامه در بعضى كتابهايش همين عقيده را انتخاب‏كرده‏اند.

مجموعا در باب نظر بر وجه و كفين سه قول است:

الف. ممنوعيت مطلقا. علامه در تذكره و چند نفر معدود ديگر و از آن جمله‏صاحب جواهر اين عقيده را انتخاب كرده‏اند.

ب.جواز نظر يك نوبت و ممنوعيت تكرار نظر.محقق در شرايع و شهيد اول درلمعه و علامه در بعضى ديگر از كتبش تابع اين نظرند.

ج.جواز مطلقا.شيخ طوسى،كلينى،صاحب حدائق،شيخ انصارى،نراقى درمستند و شهيد ثانى در مسالك اين نظر را تاييد مى‏كنند.شهيد ثانى در مسالك اين قول‏را تاييد و ادله‏اى كه شافعيه بدان تمسك كرده‏اند و مورد پسند علامه واقع شده است‏رد مى‏كند ولى در آخر مى‏گويد:«شك نيست كه قول به تحريم،طريق احتياط وسلامت است.»

تا اينجا عقيده قدماى علماى اسلام را درباره پوشش و هم درباره نظر ذكر كرديم. اما علماى متاخر:

مرحوم آية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى در عروة الوثقى راجع به مساله‏پوشش در غير نماز مى‏گويد:

«بر زن واجب است تمام بدن خويش را جز وجه و كفين از غير محارم بپوشد.» (72)

درباره مساله نظر مى‏گويد:

«بر مرد جايز نيست نظر به زن اجنبى،همچنانكه بر زن جايز نيست نظر به مرداجنبى. جماعتى وجه و كفين را استثنا كرده گفته‏اند مطلقا نظر بر آنها جايز است. بعضى ديگر گفته‏اند نظر يك بار جايز است و بيش از يك بار جايز نيست.احوطممنوعيت است مطلقا.» (73)

اما فقهاى متاخر و معاصر غالبا در اين دو مساله از اظهار نظر صريح دررساله‏هاى عمليه خوددارى كرده‏اند و معمولا طريق احتياط مى‏پويند.

در ميان علماى متاخر و معاصر،حضرت آية الله حكيم دامت‏بركاته در رساله‏منهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله سوم،فتواى صريح دارند و وجه و كفين‏را صريحا استثنا مى‏كنند.ايشان مى‏فرمايند:

«جايز است نظر به كسى كه قصد تزويج او را دارد. همچنين جايز است نظر به زنان‏اهل ذمه-به شرط عدم تلذذ- و همچنين زنان بى‏پروا كه نهى آنها اثر ندارد- به‏شرط عدم تلذذ- و همچنين زنانى كه به وجهى محرم مى‏باشند.و نظر به غير اينهاحرام است مگر بر چهره و دو دست تا مچ، آنهم به شرط عدم تلذذ.»

حس احتياط

بى‏گمان حس احتياط يكى از موجبات پرهيز از فتواى به جواز نظر و عدم لزوم‏پوشش است. هر كسى در وجدان خود مى‏داند كه دو خصيصه يكى در مرد و يكى درزن وجود دارد.در زن علاقه شديد به تبرج و خودآرايى و خودنمايى،و در مرد هوس‏چشم چرانى و نظربازى.به قول مجله توفيق:اينكه شعرا زن را به‏«سرو»تشبيه‏كرده‏اند نه از جهت اعتدال قامت است‏بلكه از اين جهت است كه زن مانند سروتابستان و زمستان ندارد،زمستان و تابستان برهنه و عريان بيرون مى‏آيد و از آسيب‏سرما باكش نيست.

در مورد صفت‏خودنمايى زنان و خصيصه چشم چرانى مردان،ويل دورانت‏مى‏نويسد:

«در ميان اعمال انسانى عجيب‏تر از اين نيست كه مردان پيرانه سر به دنبال زنان‏بيفتند و زنان تا دم گور آماده معشوق شدن و محبوب بودن باشند.در رفتار انسانى‏امرى پايدارتر و ثابت‏تر از نگاه مردان به زنان نيست.ببين اين جانور مكار چگونه‏مراقب شكار خويش است در حالى كه خود را به خواندن روزنامه مشغول داشته‏است.گوش به گفتارش فرا دار و ببين كه چگونه درباره صيد جاودانى اوست.خيال‏و تصورش را در نظر آر كه چگونه پروانه‏وار به دور شمع مى‏چرخد،چرا؟اين امر چگونه صورت مى‏گيرد؟ريشه‏هاى اين ميل عميق در چيست و چه مراحلى رامى‏پيمايد تا به مرحله شكوه و جنون فعلى خود مى‏رسد؟»

آرى اين حقيقت را كه گفتيم نمى‏توان از نظر دور داشت و از طرفى مى‏دانيم كه‏اصل عفاف و تقوا به طور قطع يكى از اصول مسلم اسلام و از پايه‏هاى قوانين اجتماع‏منزلى است.

كتمان يا اظهار؟

روى همين حساب در اين مساله عملا دو جريان مخالف به وجود آمده است. يكى اينكه صاحبان فتوا در عصر اخير با مشاهده اوضاع و احوال موجود سخت درعمق وجدان خود مى‏ترسند كه فتوا به عدم وجوب ستر وجه و كفين و عدم حرمت نظربر وجه و كفين بدهند، لهذا طريق سلامت مى‏پويند و با يك‏«الاحوط‏»خود را نجات‏مى‏دهند.

جريان دوم اين است كه بعضى ديگر را عقيده اين شده كه هر چند از نظر حقيقت وواقع، مطلب همين است ولى با ملاحظات عصر و زمان كه مردم دنبال بهانه مى‏گردندكه قيود عفاف را به هر شكل و به هر صورت دور بريزند بايد قسمتى از واقعيات راكتمان كرد كه موجب بهانه نشود.

درست است كه اسلام پوشش چهره و دو دست را واجب نكرده است ولى نبايداين را به مردم گفت زيرا با شنيدن اين مطلب نه تنها چهره و دستها را نمى‏پوشند،سر وسينه و پاها تا بالاى زانو را هم نخواهند پوشيد.

اينجاست كه فلسفه‏«كتمان‏»و محافظه‏كارى پا به ميان مى‏نهد.فلسفه كتمان‏اختصاص به اين مساله ندارد،عده‏اى نظير اين عقيده را در باب استماع اخبار راديو وخريد و فروش آن نيز داشتند.

پس از انتشار كتاب داستان راستان يكى از علماى خوزستان نامه‏اى به من‏نوشت.اين مرد عالم ضمن اينكه از اين كتاب تجليل كرده آن را بسيار سودمندتشخيص داده بود و اعتراف كرده بود كه همه داستانها را با اصل تطبيق كرده درست‏يافته است پيشنهاد كرده بود كه دو تا از داستانها را بردارم زيرا مورد سوء استفاده واقع‏مى‏شود:

يكى داستان تقسيم كار كه مربوط به جريان تقسيم كردن رسول خدا كارهاى‏خانه را ميان حضرت امير عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام است.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كارهاى‏بيرون را به على و كارهاى داخلى را به زهرا واگذار مى‏كند و حضرت زهرا در نبودن‏حضرت امير بعضى از كارهاى خارجى آن حضرت را به عهده مى‏گيرد.

يكى ديگر داستان‏«حتى برده‏فروش‏»كه جمله‏اى دارد رسول خدا در مذمت‏برده فروشى.

اين مرد عالم به من توصيه كرده بود اين دو داستان را در عين اينكه اصل و اساس‏دارد از آن كتاب بردارم زيرا داستان اولى موجب سوء استفاده كسانى مى‏شود كه‏معتقدند زن مى‏تواند از منزل بيرون برود و داستان دوم مورد سوء استفاده مخالفان‏بردگى مى‏شود.

من منكر اين اصل كلى نيستم كه احيانا اگر گفتن حقيقتى سبب انحراف مردم ازآن قيقت‏بشود نبايد گفت،زيرا گفتن براى ارشاد مردم به حقيقت است نه براى اينكه‏وسيله دور شدن از حقيقت‏بشود.البته كتمان حقايق حرام است.قرآن كريم‏مى‏فرمايد:

ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى‏الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون (74) .

كسانى كه حقايق فرود آمده از جانب ما را پس از آنكه ما گفته و بيان كرده‏ايم كتمان‏مى‏كنند خدا و هر لعنت كننده‏اى آنان را لعنت مى‏كند.

لحن آيه فوق العاده شديد است.قرآن كريم در كمتر موضوعى به اندازه اين موضوع با چنين لحن شديد و خشمناكى سخن گفته است.

در عين حال من معتقدم مقصود اين است كه مردم حقايق را به خاطر منافع خودكتمان نكنند ولى اينكه حقيقت را به خاطر خود حقيقت(و البته در شرايط محدود وموقت و معينى براى فرار از سوء استفاده)اظهار نكنيم مشمول اين آيه نيست.به‏عبارت ديگر دروغ گفتن حرام است اما راست گفتن هميشه واجب نيست‏يعنى احيانادر مواردى بايد سكوت كرد.

من معتقدم اين گونه مصلحت انديشى‏ها اگر بر مبناى مصالح واقعى حقايق باشد نه‏بر مبناى حفظ منافع افراد و اشخاص و اصناف و طبقات،مانعى ندارد.

اما سخن در اين است كه مصلحت انديشى‏هايى از قبيل فتوا ندادن به جواز خريدو فروش راديو يا به عدم وجوب پوشيدن چهره و دو دست آيا يك مصلحت انديشى‏صحيح و عاقلانه است و نتيجه صحيح مى‏دهد يا خير؟آيا واقعا جريان امر اين است‏كه طبقه‏اى از زنان چهره و دو دست‏خود را مى‏پوشند و با گفتن اين حقيقت چهره ودستها و سپس تمام بدن را عريان خواهند كرد؟يا جريان امر بر عكس است،يعنى‏بسيارى از مردها و زنها خيال مى‏كنند كه از نظر مذهبى اساس كار اين است كه چهره‏زن گشوده نباشد و وقتى كه چهره گشوده شد كار گذشته است(آب كه از سر گذشت چه‏يك نى و چه صد نى)و از طرف ديگر پوشيدن چهره را غير عملى و از نظر منطق‏غير قابل دفاع مى‏بينند و هيچ فلسفه و استدلالى هم نمى‏توانند براى آن ذكر كنند،ازاين رو از سر تا پا لخت مى‏شوند.

عقيده بعضى از كارشناسان اجتماعى اين است كه علت اين افراط و بى‏بند و بارى‏توهمهاى غلطى است كه اجتماع درباره حجاب داشته است.علت اين بوده كه حقايق‏گفته نشده است. اگر همان طور كه اسلام خود گفته است گفته مى‏شد كار به اينجاها كه‏كشيده است كشيده نمى‏شد.اينجا از آن جاهاست كه بايد گفت:«از پاپ كاتوليك‏ترنبايد بود»،«كاسه از آش گرمتر صحيح نيست‏».

قرآن كريم در سوره حجرات مى‏فرمايد: يا ايها الذين امنوا لا تقدموا بين يدى الله ورسوله (75) يعنى اى مؤمنين!از خدا و رسول خدا جلو نيفتيد.مقصود از جلو افتادن ازخدا و پيغمبر اين است كه كار ديندارى و مقدس مآبى را به جايى مى‏رسانيم كه خدا و رسول نگفته‏اند و بخواهيم از پيغمبر هم جلوتر حركت كنيم.

امير المؤمنين على عليه السلام مى‏فرمايد:

ان الله حدد حدودا فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تتركوها و سكت عن اشياءلم يسكت عنها نسيانا فلا تتكلفوها (76) .

خداوند حدود و مرزهايى قرار داده است،از آنها تجاوز نكنيد(محرماتى قرار داده‏آنها را نقض نكنيد)،و واجبات و فرايضى قرار داده آنها را ترك نكنيد،و درباره‏بعضى چيزها سكوت كرده است(نه آنها را حرام كرده و نه واجب)،اين سكوت ازروى فراموشى نبوده است‏بلكه خواسته است‏شما در آن موارد آزاد باشيد،پس‏شما خود را در آن زمينه‏ها به تكلف و مشقت نيندازيد و از پيش خود براى خود به‏نام دين و خدا تكليف درست نكنيد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى كه در جامع الصغير نقل كرده است مى‏فرمايد:

ان الله يحب ان يؤتى رخصه كما يكره ان يؤتى معصيته.

خداوند همان طور كه ناخوش مى‏دارد آنچه را نهى كرده است مردم انجام دهنددوست دارد آنچه را اجازه داده است و بلا مانع شمرده مردم آن را همان طور بلا مانع‏تلقى كنند;از پيش خود چيزى را كه خداوند ممنوع نكرده است ممنوع نشمارند.

اين حديث‏بدين عبارت نيز نقل شده است:

ان الله يحب ان يؤخذ برخصه كما يحب ان يؤخذ بعزائمه.

خداوند دوست دارد هر چيزى را كه مباح قرار داده است و رخصت فرموده مردم آن‏را مباح شمارند همچنانكه دوست دارد هر چه را نهى كرده است ناروا به شمارآورند.

ممكن است نظر من اشتباه باشد.مكرر گفته‏ام كه در اين گونه مسائل كه مساله‏فرعى است هر كس بايد فتواى مرجع تقليد خود را بخواهد و عمل كند.ولى از نظرآنچه به نام مصلحت انديشى عنوان مى‏شود كه مى‏گويند مصلحت نيست گفته شودهر چند حقيقت‏باشد،عقيده من بر خلاف اين مصلحت انديشى است.من مصلحت رادر گفتن حقيقت مى‏دانم.آنچه مصلحت ايجاب مى‏كند جز اين نيست كه بايد اين خيال‏را از سر زنان امروز خارج كنيم كه مى‏گويند حجاب در عصر حاضر غير عملى است; ثابت كنيم كه حجاب اسلامى كاملا منطقى و عملى است.

ثانيا كوشش كنيم كه در فعاليتهاى فرهنگى،اجتماعى،بهداشتى،واحدهاى‏اختصاصى براى زنان به وجود آوريم و با فعاليتهاى مختلط و واحدهاى مختلط كه‏تقليد احمقانه‏اى از اروپاييان است مبارزه كنيم.تنها در اين صورت است كه زنان‏شخصيت واقعى خود را باز خواهند يافت و به نام آزادى و مساوات ابزار و بازيچه واحيانا وسيله اطفاء شهوت مردان قرار نخواهند گرفت.

دو مساله ديگر

دو مساله ديگر در باب معاشرت زن و مرد باقى مانده كه بد نيست آنها را نيزبررسى كنيم. يكى مساله شنيدن صداى زن است و ديگر مساله دست دادن با اوست.

در مساله اول ظاهرا مسلم است كه شنيدن صداى زن در صورتى كه تلذذ و ريبه‏در كار نباشد جايز است.مرحوم آية الله سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى درعروة الوثقى باب نكاح،فصل اول،مساله‏39 مى‏فرمايد:

لا باس بسماع صوت الاجنبية ما لم يكن تلذذ و لا ريبة من غير فرق بين الاعمى‏و البصير و ان كان الاحوط الترك فى غير مقام الضرورة،و يحرم عليها اسماع‏الصوت الذى فيه تهييج للسامع بتحسينه و ترقيقه.قال تعالى: فلا تخضعن‏بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض .

شنيدن صداى زن در صورتى كه تلذذ و ريبه نباشد جايز است ولى در عين حال‏مادامى كه ضرورتى نيست ترك آن بهتر است.و بر زن حرام است كه بخواهد صوت‏خود را نازك كند و نيكو سازد به طورى كه تحريك آميز باشد،چنانكه خداى متعال‏در قرآن خطاب به زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:در حرف زدن صدا را نازك ومهيج نكنيد كه موجب طمع بيمار دلان گردد.

مساله جواز استماع صداى زن جزء مسلمات است و دليل آن سيره قطعى بين‏مسلمين و ضرورى بودن و مخصوصا سيره قطعى تاريخى رسول خدا و ائمه اطهاراست.

علاوه بر اين،مفهوم آيه مذكور اين است كه حرف زدنى كه در آن كرشمه و نازبه كار نرود جايز است;يعنى خود اين آيه دليل بر جواز همسخن شدن زن و مرد اجنبى‏است.

تنها شهيد اول است كه در لمعه مى‏فرمايد:«و يحرم سماع صوت الاجنبية‏»و بعضى ازفقهاى معاصر احتمال داده‏اند كه خطايى از نساخ رخ داده است و مثلا«لا يحرم‏»را«يحرم‏»نوشته‏اند.

در مورد مساله دوم شكى نيست كه حتى در صورتى كه تلذذ و ريبه هم نباشددست دادن زن و مرد اجنبى جايز نيست مگر اينكه جامه‏اى حائل باشد ماننددستكش.در اين مساله،هم در روايات و هم در فتاواى فقها اتفاق كلمه مى‏باشد.دربعضى از روايات علاوه بر اينكه قيد شده كه مصافحه بدون حائل نباشد،اضافه شده كه‏بايد دست را فشار ندهند.مرحوم سيد در عروة الوثقى بعد از مساله پيش مى‏فرمايد:

لا يجوز مصافحة الاجنبية.نعم لا باس بها من وراء الثوب.

دست دادن با زن بيگانه جايز نيست ولى اگر جامه‏اى حائل باشد مانعى ندارد.

بديهى است كه جايز بودن دست دادن با زن بيگانه در صورت حائل بودن جامه يادستكش، مشروط به اين است كه تلذذ و ريبه‏اى در كار نباشد،اما اگر تلذذ و ريبه دركار باشد همان طور كه بعضى از فقهاى ديگر در حاشيه عروة يادآورى كرده‏اند قطعاحرام است.

پاسخهاى استاد به نقدهايى بر كتاب مساله حجاب

توضيح:[در هر نقد و پاسخى ابتدا متن كتاب مساله حجاب با ذكر صفحه آن‏مطابق با همين مجلد از«مجموعه آثار»آورده شده،سپس نقد آن متن‏كه با دايره سياه آغاز مى‏شود و با حروف ريزتر است قرار گرفته است. آنگاه پاسخ استاد شهيد ذكر گرديده است كه با مربع تو خالى آغازمى‏شود و با حروف سياه و عرض كمتر مى‏باشد.]

صفحه 382

آيا اسلام طرفدار پرده‏نشينى زن است همچنانكه لغت‏«حجاب‏»بر اين معنى‏دلالت مى‏كند،يا اسلام طرفدار اين است كه زن در حضور مرد بيگانه بدن خود رابپوشاند بدون آنكه مجبور باشد از اجتماع كناره‏گيرى كند؟و در صورت دوم حدودپوشش چقدر است؟آيا چهره و دو دست تا مچ نيز بايد پوشيده شود يا ماوراى چهره ودو دست‏بايد پوشيده شود اما چهره و دو دست تا مچ پوشيدنش لازم نيست؟و در هرحال،آيا در اسلام مساله‏اى به نام‏«حريم عفاف‏»وجود دارد يا نه؟يعنى آيا در اسلام‏مساله سومى كه نه‏«پرده نشينى‏»و«محبوسيت‏»و نه‏«اختلاط‏»باشد وجود دارد ياخير؟و به عبارت ديگر آيا اسلام طرفدار جدا بودن مجامع زنان و مردان است‏يا نه؟

اسلام همان طورى كه مؤلف در فصل توصيه‏هاى اخلاقى اعتراف كرده است طرفدارستر تنها نيست‏بلكه لااقل در حد يك توصيه اخلاقى دستور پرده نشينى هم داده است و مؤلف‏در طرح بحث در اينجا چنين ايهام فرموده است كه اسلام فقط طرفدار ستر است و بس.

پاسخ آنچه در بحث توصيه‏هاى اخلاقى آمده و ما از مجموع ادله استنباط كرده‏ايم،حريم و عدم اختلاط است نه پرده نشينى،و بينهما بون بعيد.

صفحه‏383

تاريخچه حجاب:

×آيا در ميان ملل ديگر قبل از اسلام حجاب بوده است؟

×وضع حجاب در جاهليت عرب

×حجاب در قوم يهود

×حجاب در ايران باستان

×حجاب در هند

اين بخش متضمن فائده‏اى نيست.سخنان نادرستى در آن از چند مورخ نقل شده‏است و بعد اشاره شده كه نادرست است.اين سخن ايجاد شبهه براى عوام مى‏كند و بحث درآنها براى كسانى كه نوشته‏هاى راسل و ويل دورانت و نظاير آنها را نخوانده‏اند مفيد نيست وشايد مضر هم باشد.اين گونه بحثها فقط به درد همان كسانى مى‏خورد كه قبلا به شبهه‏هابرخورد كرده‏اند يا در معرض برخورد به آنها مى‏باشند،مانند همان انجمن مهندسين،و لهذانشر آنها براى عموم غلط است.

پاسخ.

ايراد وارد نيست.تنها امثال ما هستيم كه براى اينكه زحمت‏يك تكليف‏متوجه ما نشود سر خود را زير برف كرده‏ايم كه جايى را نبينيم.اين سخنان هرروز در صدها هزار نسخه در مجلات و جرايد به صورت زننده‏اى نقل مى‏شود(علاوه بر خود آن كتابها).خواجه حافظ هم آنها به گوشش خورده است.يك‏عده افراد خاص كه اوضاع به هر طرف مى‏چرخد تغييرى در آنها پيدا نمى‏شودنمى‏توانند ملاك واقع شوند.

صفحه 385

اطلاع من از جنبه تاريخى كامل نيست.اطلاع تاريخى ما آنگاه كامل است كه‏بتوانيم درباره همه مللى كه قبل از اسلام بوده‏اند اظهار نظر كنيم.قدر مسلم اين است كه قبل از اسلام در ميان بعضى ملل حجاب وجود داشته است.

حقيقت اين است كه بحثهاى تاريخى در اين گونه مسائل بر پايه‏هاى محكمى استوارنيست، زيرا معمولا مورخين در اين گونه مسائل حدسيات خودشان را نيز مخلوط كرده‏اند،ولهذا اين بحثها علاوه بر اينكه چندان ارزشى ندارد،بر اساسى استوار هم قرار ندارد.

پاسخ عدم توجه به جريانات تاريخى از ارزش استدلالهاى بعدى مى‏كاهد وقضاوتها ناشى از بى‏خبرى تلقى مى‏شود.تاريخ آنچنان هم بى‏اعتبار نيست.

صفحه‏386

عليهذا حجابى كه در قوم يهود معمول بوده است از حجاب اسلامى-چنانكه بعداشرح خواهيم داد-بسى سخت‏تر و مشكلتر بوده است.

اين لحن ايهام مى‏كند كه دستور اسلام سخت‏بوده ولى دستور اديان ديگر سخت‏تر،وبه عبارت ديگر اعتراض بر همه اديان وارد است ولى بر اسلام كمتر.

پاسخ مگر مى‏شود دستورى دستور باشد و خالى از سختى باشد؟!كلمه‏«تكليف‏» از ماده‏«كلفت‏»است كه مفهوم مشقت دارد.آنچه نبايد باشد«حرج‏»است كه‏در اسلام نيست;اسلام هم از«لا حرج‏»دم زده نه از«لا كلفة‏»و عسر هم فوق‏كلفت است.

صفحه‏387

در جلد 11 صفحه 112(ترجمه فارسى)مى‏گويد:

«ارتباط عرب با ايرانيان از موجبات رواج حجاب و لواط در قلمرو اسلام بود.عربان‏از دلفريبى زن بيم داشتند و پيوسته دلباخته آن بودند و نفوذ طبيعى وى را با ترديدمعمولى مردان درباره عفاف و فضيلت زن تلافى مى‏كردند.عمر به قوم خودمى‏گفت‏با زنان مشورت كنند و خلاف راى ايشان رفتار كنند.ولى به قرن اول‏هجرى مسلمانان زن را در حجاب نكرده بودند، مردان و زنان با يكديگر ملاقات مى‏كردند و در كوچه‏ها پهلو به پهلوى مى‏رفتند و در مسجد با هم نماز مى‏كردند. حجاب و خواجه‏دارى در ايام وليد دوم(126-127 هجرى)معمول شد. گوشه‏گيرى زنان از آنجا پديد آمد كه در ايام حيض و نفاس بر مردان حرام بودند.»

حجاب در اين سخن ويل دورانت‏به همان معناى پرده نشينى آمده است نه ستر،ومعلوم نيست كه نظر مؤلف در اينجا رد كلام اوست‏يا تاييد آن.اگر منظور رد است پس چراخودشان در مواردى مى‏گويند حجاب در اسلام به معناى پرده نشينى نيست،و اگر منظور تاييداست ذكر آن در اين سياق صحيح نيست.

پاسخ مقصود ويل دورانت‏ستر است،جمله‏هاى بعد كاملا روشن مى‏كند.

صفحه‏389

جواهر لعل نهرو نخست وزير فقيد هند نيز معتقد است كه حجاب از ملل‏غير مسلمان روم و ايران به جهان اسلام وارد شد.در كتاب نگاهى به تاريخ جهان جلداول صفحه 328 ضمن ستايش از تمدن اسلامى،به تغييراتى كه بعدها پيدا شد اشاره‏مى‏كند و از آن جمله مى‏گويد:

«يك تغيير بزرگ و تاسف آور نيز تدريجا روى نمود و آن در وضع زنان بود.درميان زنان عرب رسم حجاب و پرده وجود نداشت.زنان عرب جدا از مردان وپنهان از ايشان زندگى نمى‏كردند بلكه در اماكن عمومى حضور مى‏يافتند،به‏مسجدها و مجالس وعظ و خطابه مى‏رفتند و حتى خودشان به وعظ و خطابه‏مى‏پرداختند.اما عربها نيز بر اثر موفقيتها تدريجا بيش از پيش رسمى را كه در دوامپراطورى مجاورشان يعنى امپراطورى روم شرقى و امپراطورى ايران وجودداشت اقتباس كردند.عربها امپراطورى روم را شكست دادند و به امپراطورى ايران‏پايان بخشيدند اما خودشان هم گرفتار عادات و آداب ناپسند اين امپراطوريهاگشتند.به قرارى كه نقل شده است مخصوصا بر اثر نفوذ امپراطورى قسطنطنيه وايران بود كه رسم جدايى زنان از مردان و پرده نشينى ايشان در ميان عربها رواج پيدا كرد.تدريجا سيستم‏«حرم‏»آغاز گرديد و مردها و زنها از هم جدا گشتند.»

سخن درستى نيست.فقط بعدها بر اثر معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان‏غير عرب حجاب از آنچه در زمان رسول اكرم وجود داشت‏شديدتر شد نه اينكه اسلام‏اساسا به پوشش زن هيچ عنايتى نداشته است.

اسناد اين شدت به معاشرت اعراب مسلمان با تازه مسلمانان غير عرب صحيح نيست‏و اساس دوره‏اى را نمى‏توان نشان داد كه به طور عمومى شدت حجاب بيش از زمان رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده است.در زمان خلفاى بنى اميه و بنى العباس مسلما امر حجاب سست‏تر ازقرن اول بوده است.برخى از سلاطين بنى اميه كنيز مست‏خود را براى اقامه جماعت‏به مسجدفرستادند.اساسا اين حرف غلط است كه زمانى در اسلام مساله حجاب اشتداد يافته باشد; آنچه هست اين است كه در همه زمانهاى اسلام،از همان بدو امر تا امروز، مردمى پيدامى‏شده‏اند كه در امر عفاف و حجاب عنايت‏بيشترى داشته‏اند و اين خود مطلوب انسان‏بوده است و دستورهاى كلى غيرت و عفاف منشا آن بوده است.به عبارت ديگر آنچه را كه‏مؤلف به عنوان توصيه‏هاى اخلاقى ذكر كرده است از همان اول در اسلام به وسيله اولياى دين‏بيان شده بود و همان موجب بوده است كه كسانى كه با دقت‏بيشترى به دستورهاى اسلام عمل‏مى‏كرده‏اند در امر حجاب بيشتر شدت عمل به خرج بدهند چنانكه امروز هم همين طور است. بر حسب بيان مؤلف لا بد بايد گفت رواياتى كه توصيه اخلاقى است در زمانهاى بعد از قرن اول‏به سبب اختلاط مسلمين با ايرانيان جعل شده است و بايد جاعل آن هم ايرانيها باشند،در صورتى كه يكى از آن روايات سخن امير المؤمنين عليه السلام به فرزندش مى‏باشد.

پاسخ آنچه بعدها حتى در ميان متشرعين تحت تاثير عادات و عرفها پيدا شد مافوق‏توصيه‏هاى اخلاقى اسلامى مسلم است.در عرفهاى متاخر حتى ذكر نام همسرنوعى كشف عورت تلقى مى‏شود.پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و ساير ائمه‏اطهار در محاورات خود نام همسرشان را مى‏بردند كه خديجه يا فاطمه ياام حميده چنين و چنان كرد;ولى امروز اگر يك مرجع تقليد نام همسر خود رابدون تعبيراتى از قبيل‏«اهل بيت‏»يا«والده فلانى‏»يا«خانواده‏»و امثال اينهاببرد كارى زشت تلقى مى‏شود;در صورتى كه رسول اكرم از همسرش با كلمه‏«حميرا»تعبير مى‏كند كه نشان دهنده زيبايى و رنگ پوست اوست. همچنين‏امروز يك ملاى معروف و مورد توجه عوام اگر همسرش سر تا پا پوشيده نباشدو بخواهد از جلوى جمعى عبور كند امرى مستنكر تلقى مى‏شود.ستر وجه وكفين به اجماع فقهاى فريقين واجب نيست،حداكثر اين است كه مستحب است; اما اگر همسر يك روحانى موجه ميان عوام،ستر وجه و كفين نكند از هر فسقى‏براى آن روحانى مهمتر جلوه مى‏كند. شيخ انصارى در«كتاب النكاح‏»راجع به‏سيره‏هاى امروز كه ارزش چندانى ندارد به موضوع نظر بر محاسن مخطوبه‏مثال مى‏زند و مى‏گويد با اينكه قطعا از نظر شرعى جايز است ولى امروز اگر به‏شخص محترمى اينچنين پيشنهاد شود كه دخترت را مى‏خواهم براى ازدواج‏ببينم فوق العاده مستنكر تلقى مى‏شود.پس آنچه بعدها رخ داده بالاتر است ازحدود توصيه اخلاقى اسلامى.البته خود اعراب،نه اولياى دين،در اين جهت‏بى‏تاثير نبوده‏اند. خشونت‏خاص عمرى و حلول روح او حتى در مدعيان‏دشمنى‏اش سهم بسزايى در اين موضوع داشته است.در آخر كتاب به اين‏مطلب اشاره شده است.

صفحه 400

اسلام خوشبختانه يك طرز تفكر و جهان بينى روشن دارد،نظرش درباره انسان‏و جهان و لذت روشن است و به خوبى مى‏توان فهميد كه آيا چنين انديشه‏اى درجهان بينى اسلام وجود دارد يا نه.

ما منكر نيستيم كه رهبانيت و ترك لذت در نقاطى از جهان وجود داشته است وشايد بتوان پوشش زن را در جاهايى كه چنين فكرى حكومت مى‏كرده است از ثمرات‏آن دانست،ولى اسلام كه پوشش را تعيين كرد نه در هيچ جا به چنين علتى استنادجسته است و نه چنين فلسفه‏اى با روح اسلام و با ساير دستورهاى آن قابل تطبيق‏است.

آنچه اسلام با آن مخالف است رهبانيت و رياضت افراطى است و اما مخالفت‏با هوافى الجمله و ترك ماديات در حد اعتدال مسلما در اسلام وجود دارد و حج و صوم و جهادنمونه‏هايى از آن است-چنانكه در ذهنم اين است كه در روايات هم به نام رهبانيت اسلام معرفى شده‏اند-و بعيد نيست كه يك دليل حجاب در اسلام هم همان مساله مخالفت‏با لذات‏مادى در حد افراط آن باشد.اگر كسى بگويد غرق شدن مردم در شهوات موجب سد راه‏معرفت مى‏شود سخنى به گزاف نگفته است.

پاسخ اين مطلب صحيح است و آنچه ما مكرر در همين كتاب در باب فلسفه‏هاى‏عفاف اسلامى گفته‏ايم كه چند وجه است‏شامل اين وجه هم هست ولى ما نام آن‏را«رهبانيت‏»كه در اسلام صريحا نفى شده نگذاشته‏ايم.مساله‏«رهبانية امتى‏الجهاد»و امثال اينها تشبيه است نه حقيقت،و تازه تعريضى است‏به رهبانيت وعزلت،و از باب مشاكله است(به اصطلاح علم بديع) يعنى رهبانيت امت من‏ضد رهبانيت است.

صفحه 401

2.كافى تاليف محمد بن يعقوب كلينى جلد 5 صفحه‏496،و وسائل جلد3 ص‏14.براى روايات نهى از تبتل و اختصا(رهبانيت و خود را اخته كردن)رجوع شود به‏صحيح بخارى،جلد7 صفحات 4 و 5 و 40 و صحيح مسلم،جلد 4 صفحه‏129 و جامع‏ترمذى، چاپ هند، صفحه‏173.

با وجوب كتب خودمان از مراجعه به كتب سنيها مستغنى هستيم.بلى،استناد به آن كتب‏در مسائل امامت‏بجاست زيرا از باب اخذ مدرك از خصم است،ولى در فقه و تفسير و اخلاق‏از كتب آنها مستغنى هستيم.

پاسخ كسانى كه در مكتب مرحوم آية الله بروجردى پرورش يافته‏اند مى‏دانند كه‏مراجعه به كتب اهل سنت‏براى فهم و درك و تاييد مثبت‏يا منفى احاديث مافوق العاده مفيد بلكه لازم است.ايشان مى‏فرمودند:از وقتى كه عده‏اى پيداشدند و فقه و حديث ما را كه در جوى پيدا شده كه فقه و حديث آنها به هر حال.وجود داشته جدا كردند،فقه را منحرف كردند.به علاوه در باب حجيت‏خبرواحد،آنچه مناط است وثوق است نه مذهب.روايت‏سنى لااقل مؤيد مى‏تواندباشد.به علاوه سيره اصحاب در فقه و تفسير هميشه بر همين بوده است.كتب‏شيخ و علامه پر است از نقل اقوال فقهى اهل سنت.تفسير مجمع البيان بيشتر نقل اقوال آنها و احاديث آنهاست و كمتر حديث‏شيعه است.تفسير الميزان درهمه جا روايات اهل سنت را ذكر مى‏كند و اخيرا،هم مجمع البيان و هم الميزان به‏فارسى ترجمه و چاپ و منتشر مى‏شوند.

صفحه 405

درباره انوشيروان- كه به غلط او را« عادل‏» خوانده‏اند- نقل شده كه وقتى يكى ازسرهنگان ارتش او زنى زيبا داشت. انوشيروان به قصد تجاوز به زن او در غياب او به‏خانه‏اش رفت.زن جريان را براى شوهر خود نقل كرد.بيچاره شوهر ديد زنش را كه ازدست داده سهل است جانش نيز در خطر است.فورا زن خويش را طلاق گفت. وقتى‏انوشيروان مطلع شد كه وى زنش را طلاق داده است‏به او گفت‏شنيدم يك بوستان‏بسيار زيبايى داشته‏اى و اخيرا آن را رها كرده‏اى، چرا؟ گفت جاى پاى شير در آن‏بوستان ديدم ترسيدم مرا بدرد.انوشيروان خنديد و گفت ديگر آن شير به آن بوستان‏نخواهد آمد.

قضاوت در اين باره تحقيق بيشترى لازم دارد و مدرك داستانى هم كه نقل شده است‏ذكر نگرديده است.در خاطر دارم كه گويا در بعضى روايات هم عدالت انوشيروان تاييد شده‏است. در حديث‏«ولدت فى زمن الملك العادل‏»نيز بايد تحقيق شود.

پاسخ راوى آن روايت كه در قصص الانبياء راوندى فقط آمده‏«وهب بن منبه‏»

وضاع ايرانى معروف است.به علاوه عادل نبودن انوشيروان از قطعيات تاريخ‏است.

صفحه 405

اين نا امنى‏ها اختصاص به ايران و به زمانهاى قديم نداشته است.داستان اذان‏نيمه شب كه در داستان راستان آورده‏ايم نشان مى‏دهد كه چگونه مشابه اين جريانها دردوران تسلط مردم ماوراء النهر بر دستگاه خلافت‏بغداد،در بغداد هم رواج داشته‏است.در همين زمانهاى نزديك خودمان يكى از شاهزادگان در اصفهان از اين گونه‏تجاوزها زياد داشته است و مردم اصفهان قصه‏هاى زيادى از زمان حكومت او نقل مى‏كنند.

به همه اين نقلها هم نمى‏توان خوشبين بود.دنيا وقتى به مردمى رو كند خوبيهاى‏ديگران را هم به آن عاريه مى‏دهد و چون پشت كند خوبيهاى خود آنان را نيز از آنان سلب‏مى‏كند.و الله بصير بالعباد.

پاسخ مظالم ظل السلطان از متواترات آن زمان است نه اين زمان.اگر اين تواترحجت نباشد چه تواترى حجت است؟!آيا وظيفه ما فقط دفاع از انوشيروانها وظل السلطان‏هاست؟!

صفحه 408

در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران صفحه‏27 مى‏نويسد:

«هنگامى كه قانون مدنى ايران تدوين شد هنوز از برده فروشى در بعضى از نقاطدنيا اثرى به جا بود و در ايران نيز با اينكه اين كار على الظاهر از ميان رفته بود ولى‏باز در مغز قانونگذاران آثارى از برده فروشى و آزار به زير دستان وجود داشت.زن‏را در آن دوره چون‏«مستاجره‏»مى‏پنداشتند.زن حق نداشت‏با مردان نشست وبرخاست كند و در اجتماعات راه يابد و به مقامات دولتى برسد.اگر صداى زن رانامحرم مى‏شنيد آن زن بر شوى خود حرام مى‏شد.خلاصه مردان آن دوره زن راچون ابزارى مى‏دانستند كه كار او منحصرا رسيدگى به امور خانه و پروردن فرزندبود و هنگامى كه اين ابزار مى‏خواست از خانه بيرون برود او را سر تا پا در چادرى‏سياه مى‏پيچانيدند و روانه بازار يا خيابان مى‏كردند.»

نقل اين اباطيل در اين كتاب زائد است و بدون جواب هم گذارده شده است.نقل اين‏قسمت ارتباطى هم با مدعاى بحث ندارد،آنچه مربوط است قسمت‏بعدى است.

پاسخ اين اباطيل همانهاست كه همه روزه در صدها هزار نسخه در جرايد و مجلات‏نوشته مى‏شود و در مغزهاى جوانان مسلمان فرو مى‏رود و بالاخره يك بدبخت‏مصلحت نشناسى مثل من لازم است كه على رغم منافعى كه در ميان عوام دارد با اين اباطيل درگير و روبرو شود تا لااقل يك عده بفهمند كه هستند اشخاصى كه‏مى‏توانند به اينها پاسخ گويند.البته لازم بوده كه در همين جا بلافاصله پاسخى‏داده شود و من اين كار را پس از تذكر شما در آن ورقه كه داديد كردم;اگر چه‏كسى كه همه اين كتاب را بخواند جواب اين اباطيل برايش روشن مى‏شود.

صفحه 414

آنچه در مرد وجود دارد غيرت است و يا آميخته‏اى است از حسادت و غيرت...

آميخته نيست.

پاسخ بدون شك در بعضى موارد آميخته است و منظور ما از ترديد همين است.

صفحه 418

به عقيده بعضى حجاب و خانه نشينى زن ريشه روانى دارد.زن از ابتدا در خودنسبت‏به مرد احساس حقارت مى‏كرده است از دو جهت:يكى احساس نقص عضوى‏نسبت‏به مرد،ديگرى خونروى ماهانه و حين زايمان و حين ازاله بكارت.

در اين بحث مراجعه شود به روايتى كه مرحوم محدث قمى(ره)در سفينة در«حجب‏» نقل كرده است.بعيد نيست گفته شود كه حجاب و خانه نشينى با عادت زنانگى سازگارتر است‏و به عبارت ديگر حيض يك عامل تكوينى براى حجاب است ولى نمى‏توان آن را تمام سبب‏براى حجاب دانست و نمى‏توان استتار اين نقص را فايده منحصره حجاب معرفى كرد.

پاسخ آنچه اينها مى‏گويند اين است كه استتار در غير حالت‏حيض ادامه همان حالت‏است و ما اين را نفى كرده‏ايم.

شايد به همين علت است كه از پيغمبر اكرم درباره اين عادت سؤال شد،ولى‏آيه‏اى كه در پاسخ اين سؤال نازل شد اين نبود كه حيض پليدى است و زن حائض پليداست و با او معاشرت نكنيد،پاسخ رسيد كه نوعى بيمارى تن است و در حين آن‏بيمارى از همخوابگى احتراز كنيد(نه از معاشرت):

يسئلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض .

از تو درباره حيض سؤال مى‏كنند.بگو نوعى بيمارى است،در حال اين بيمارى بازنان نزديكى نكنيد.

قرآن اين حال را فقط نوعى بيمارى مانند ساير بيماريها خواند و هرگونه پليدى‏را از آن سلب كرد.

بسيارى از مفسرين‏«اذى‏»را به معناى پليدى گرفته‏اند،چنانكه در صافى آمده است: «اذى مستقذر يؤذى من يقربه نفرة منه‏»و در مجمع البيان آمده است:«اذى معناه قذر و نجس،عن قتادة و السدى...»و ظاهر تشريع غسل بعد از حيض نيز اين است كه حيض قذارت است ولهذا[حائض]از نماز هم ممنوع است زيرا كه محدث است،و لفظ آيه هم كه مى‏فرمايد: فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا تقربوهن حتى يطهرن نيز تاييد همين تفسير است زيرا كه‏بر اذى بودن حيض،متفرع فرموده است اعتزال را،و اگر مراد از«اذى‏»بيمارى بود شايسته بودكه بر آن متفرع شود كه مثلا به زن تكاليف شاقه نكنيد و خلاصه مانند يك بيمار با او مداراكنيد;و اگر گفته شود كه ترك مجامعت هم به خاطر رعايت‏بيمارى اوست،پاسخ مى‏گوييم كه‏نبايد تنها همين يك مطلب بر آن تفريع شود;گذشته از اينكه كلمه‏«يطهرن‏»نيز مى‏فهماند كه‏زن در حال حيض ناپاك است.توضيح بيشتر اينكه در لفظ‏«اذى‏»دو احتمال هست;يكى‏اينكه حيض اذيت است‏براى زن،چون شبيه به يك بيمارى است;دوم اينكه اذيت است‏براى‏مرد،زيرا كه موجب تنفر است،و ظاهر دومى است نه،اولى.

پاسخ مساله قذارت حيض در حد قذارت هر حدث ديگر كه با غسل مرتفع مى‏شودربطى به پليدى مورد بحث ندارد كه يهوديان زن را در ايام حيض در محل‏دورى نگهدارى مى‏كرده‏اند و به آن نزديك نمى‏شده‏اند.اين پليدى چيزى ازنوع شومى و يا از نوع پليدى سگ است ميان مسلمين كه به تمام وجود پليداست و مسلم از تماس و لمس او پرهيز دارد.پليدى در حد يك حدث را انكارنكرده و صريحا اعتراف كرده‏ايم.آنچه مفسرين گفته‏اند بيش از اين نيست. كلمه‏«اذى‏»مسلما به معنى قذارت نيست،حداكثر اين است كه قذارت موجب اذى‏براى مرد باشد و چون متعلق اذى حذف شده كه لكم يا لهن،ظاهر اين است كه اذى براى خود زن است.بسيار بعيد است كه درباره حيض كه مربوط به زن‏است‏سؤال شود(خصوصا با توجه به شان نزول)،جوابى كه داده شده مربوط به‏مرد باشد.مقصود كسانى هم كه گفته‏اند:«مستقذر يؤذى من يقرب منه‏»عام‏است،منحصر به مرد نيست،براى خود زن هم به اين معنى اذى است.

صفحه 421

عللى كه قبلا ذكر كرديم كم و بيش مورد استفاده مخالفان پوشيدگى زن قرارگرفته است.به عقيده ما يك علت اساسى در كار است كه مورد غفلت واقع شده است. به عقيده ما ريشه اجتماعى پديد آمدن حريم و حائل ميان زن و مرد را در ميل به‏رياضت،يا ميل مرد به استثمار زن،يا حسادت مرد،يا عدم امنيت اجتماعى،يا عادت‏زنانگى نبايد جستجو كرد و لااقل بايد كمتر در اينها جستجو كرد.ريشه اين پديده رادر يك تدبير ماهرانه غريزى خود زن بايد جستجو كرد.

مؤلف اين علت را«اساسى‏»ناميده است و با پذيرفتن اين علت گويى قبول كرده است‏كه حجاب ساخته دست زن است‏به خاطر محفوظ نگه داشتن مقام خود،و اين نقض غرض‏مؤلف است كه مى‏خواهد براى حجاب ريشه الهى بيان كند نه ريشه سست‏بشرى.آنگاه در اين‏بخش به كلمات راسل،ويل دورانت و ساير مزخرف‏گوها استناد شده است;و در رد اين ريشه‏مى‏توان گفت زن كه مى‏خواهد ارزش خود را بالا ببرد خود را نشان مى‏دهد آنگاه مى‏گريزد نه‏آنكه خود را از اول نشان ندهد;و حجاب به اين معنى اخير است.به نظر مى‏رسد حذف اين‏قسمت، از اصل بهتر است.

پاسخ اولا بحث درباره يك علت اساسى است نه علت اساسى منحصر.ثانيا مگرلازمه اينكه چيزى دستور الهى باشد اين است كه فاقد هر گونه مصلحت‏بشرى‏باشد و يا بشر به حكم يك الهام غريزى آن را تاييد نكند؟!ما از اين گونه‏دستورهاى الهى زياد داريم كه غريزه هم آن را تاييد مى‏كند.در حديث است كه‏«الكذب ريبة و الصدق طمانينة‏».يا رسول اكرم درباره‏«بر»و«اثم‏»فرمود: «البر ما...و الاثم ما...».خداوند متعال خواسته است كه عزت و كرامت زن درمقابل مرد محفوظ باشد و نخواسته است كه زن در برابر مرد،موجودى مبتذل باشد;لهذا در غريزه او خود دور نگه داشتن را قرار داده است.در ص‏83تصريح شده كه اينها در احكام اسلام به منزله فلسفه احكامند.

صفحه 422

مولوى،عارف نازك انديش و دوربين خودمان،مثلى بسيار عالى در اين زمينه‏مى‏آورد;اول درباره تسلط معنوى زن بر مرد مى‏گويد:

زين للناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست چون پى يسكن اليهاش آفريد كى تواند آدم از حوا بريد رستم زال ار بود وز حمزه بيش هست در فرمان اسير زال خويش آن كه عالم مست گفتارش بدى كلمينى يا حميرا مى‏زدى

آنگاه راجع به تاثير حريم و حائل ميان زن و مرد در افزايش قدرت و محبوبيت‏زن و در بالا بردن مقام او و در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثلى لطيف‏مى‏آورد...

اين بيت‏بى‏ادبى است.

پاسخ آيا مصراع اول بى‏ادبى است‏يا مصراع دوم؟در مصراع اول كه من بى‏ادبى‏نمى‏بينم. مصراع دوم اگر به نظر شما و در عرف عوام الناس امروز بى‏ادبى است‏بر گوينده‏«كلمينى يا حميرا»است.شما بعدها از زبان پيغمبر نقل خواهيد كرد كه‏«يركبن ذوات الفروج السروج‏»و باور داريد كه اين جمله مى‏تواند سخن‏پيغمبر باشد،پس چگونه مفاد اين بيت‏بى ادبى است؟!

صفحه 430

استعمال كلمه‏«حجاب‏»در مورد پوشش زن يك اصطلاح نسبتا جديد است.درقديم و مخصوصا در اصطلاح فقها كلمه‏«ستر»كه به معنى پوشش است‏به كار رفته‏است.فقها چه در«كتاب الصلوة‏»و چه در«كتاب النكاح‏»كه متعرض اين مطلب‏شده‏اند كلمه‏«ستر»را به كار برده‏اند نه كلمه‏«حجاب‏»را.

بهتر اين بود كه اين كلمه عوض نمى‏شد و ما هميشه همان كلمه‏«پوشش‏»را به‏كار مى‏برديم، زيرا چنانكه گفتيم معنى شايع لغت‏«حجاب‏»پرده است و اگر در موردپوشش به كار برده مى‏شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همين امر موجب شده كه عده زيادى گمان كنند كه اسلام خواسته است زن هميشه پشت پرده و در خانه‏محبوس باشد و بيرون نرود.

اين فصل كتاب نوعى تشويق به ورود زن در ميان اجتماع مردان است و مسلما چنين‏چيزى از نظر اسلام ممدوح نمى‏باشد و گمانم اين است كه خود استاد مؤلف هم بعد از اين‏تصريح مى‏كند كه جدا ساختن محيط زن از مرد در اسلام ممدوح است.

پاسخ تشويق نيست،عدم منع است،و آنچه در فصلهاى آخر كتاب گفته شده است‏و همواره مورد تاييد است‏حريم است نه پرده نشينى.رسول اكرم اجازه شركت‏در مساجد و احيانا در تشييع جنازه و بالاتر حضور در ميدان جنگ را مى‏داد ودر عين حال مانع اختلاط بود، مى‏گفت زنان و مردان با يكديگر و در حال‏اختلاط از يك در خارج نشوند و حتى در كوچه و خيابان خط ممر مردان ازخط ممر زنان جدا باشد;صلى الله عليه و آله كه چقدر او بزرگ و عظيم و معتدل‏بود و چقدر ما كوچك و حقير و مفرط يا مفرط هستيم.

صفحه 431

مى‏دانيم كه در قرآن كريم درباره زنان پيغمبر دستورهاى خاصى وارد شده است. اولين آيه خطاب به زنان پيغمبر با اين جمله آغاز مى‏شود: يا نساء النبى لستن كاحد من‏النساء يعنى شما با ساير زنان فرق داريد.اسلام عنايت‏خاصى داشته است كه زنان‏پيغمبر،چه در زمان حيات آن حضرت و چه بعد از وفات ايشان،در خانه‏هاى خودبمانند،و در اين جهت‏بيشتر منظورهاى اجتماعى و سياسى در كار بوده است.قرآن‏كريم صريحا به زنان پيغمبر مى‏گويد: و قرن فى بيوتكن يعنى در خانه‏هاى خودبمانيد.اسلام مى‏خواسته است‏«امهات المؤمنين‏»كه خواه ناخواه احترام زيادى در ميان‏مسلمانان داشتند از احترام خود سوء استفاده نكنند و احيانا ابزار عناصر خودخواه وماجراجو در مسائل سياسى و اجتماعى واقع نشوند.و چنانكه مى‏دانيم يكى ازامهات المؤمنين(عايشه)كه از اين دستور تخلف كرد ماجراهاى سياسى ناگوارى براى‏جهان اسلام به وجود آورد.خود او هميشه اظهار تاسف مى‏كرد و مى‏گفت دوست‏داشتم فرزندان زيادى از پيغمبر مى‏داشتم و مى‏مردند اما به چنين ماجرايى دست نمى‏زدم.

دستورهاى سوره احزاب دستورهاى خاص نيست و ملاك آنها هم اين نبوده است كه‏از وجهه آنها سوء استفاده نشود.تخصيص زنان پيغمبر به اين دستورها از باب عنايت‏بيشتراست نه از باب اينكه حكم،خاص آنها بوده است.مثلا مى‏فرمايد: يا نساء النبى لستن كاحد من‏النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض. نبايد گفت كه خضوع در قول‏براى زنان ديگر مذموم نبوده است‏بلكه بايد گفت كه اين امر در مورد زنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏مذموم‏تر است.و همچنين مى‏فرمايد: و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى .

واضح است كه تبرج براى همه زنان مذموم بوده است،لهذا به جاهليت اولى اسناد داده شده‏است;پس همه زنان بايد در خانه قرار بگيرند.و همچنين و اقمن الصلوة و اتين الزكوة و اطعن‏الله و رسوله همه از احكام عامه است.همچنين در آيه حجاب كه مى‏فرمايد: و اذاسالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب از جمله بعدش كه مى‏فرمايد: ذلكم اطهرلقلوبكم و قلوبهن معلوم مى‏شود كه حكم عام است‏براى همه زنان و مردان مؤمن.

پاسخ اشتباه عجيبى است!ما كه نگفته‏ايم در آيه و اذا سالتموهن متاعافاسئلوهن من وراء حجاب دستور پرده نشينى داده شده و اين دستور مختص‏زنان پيغمبر است.گفته‏ايم اين كلمه فقط در اين آيات به كار برده شده.مخاطب‏اين جمله مردمند نه زنان،و اين حكم عام است;يعنى هر كس اگر كارى به‏داخله زندگى كسى دارد و چيزى از زنان آن خانه مى‏خواهد بگيرد بايد بداند كه‏غالبا زنان در وضعى هستند كه ستر كافى ندارند و نبايد سر زده وارد خانه شوندآنچنانكه اعراب مى‏كردند;همچنانكه لازم نيست آن زنان در داخل خانه خودنيز همواره مسلح به ستر باشند به احتياط اينكه مردى شايد وارد شود.مساله‏درخواست چيزى از زنان يك خانه از پشت پرده و وارد نشدن در حريم خانه‏چه ربطى دارد به دستور پرده‏نشينى زن. جمله قرن فى بيوتكن اولا به عقيده‏من جمله اختصاصى است و زنان پيغمبر،آنها كه مقيد به اجراى دستور بودند،ازاين جمله چنين فهميدند كه دستورى اختصاصى است و لهذا حتى از مسافرت‏احتراز داشتند.و به علاوه قطعا مفاد آيه اين نيست كه از خانه بيرون نرويد،به‏مسجد و زيارت دوستان و ارحام هم نرويد;مقصود اين است كه به كارى كه مستلزم اين باشد كه از حرم پيغمبر خارج شويد دست نزنيد،نظير كارى كه‏عايشه كرد.به هر حال آيه قرن فى بيوتكن نيز دستور پرده نشينى نيست،نه‏براى زنان پيغمبر و نه براى غير آنها.

سر اينكه زنان پيغمبر ممنوع شدند از اينكه بعد از آن حضرت با شخص ديگرى‏ازدواج كنند به نظر من همين است;يعنى شوهر بعدى از شهرت و احترام زنش‏سوء استفاده مى‏كرد و ماجراها مى‏آفريد.بنابر اين اگر درباره زنان پيغمبر دستور اكيدترو شديدترى وجود داشته باشد بدين جهت است.

اين نظر نيز درست نيست‏بلكه از قصه‏اى كه در شان نزول آيه آمده است معلوم است‏كه به حس غيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏خواسته‏اند ضربه بزنند و خدا نگذاشته است،و جمله‏قبل كه مى‏فرمايد: و ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا مى‏فهماند كه اين كار اذيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است.

پاسخ محال است كه پيغمبر بر زائد بر آنچه حكم خداست غيرت ورزد.حكم خداملاك غيرت است نه غيرت او ملاك حكم خدا;و ملاك حكم خدا مصلحتى‏است از قبيل آنچه در متن آمده. به علاوه ما اظهار يقين نكرده‏ايم.

صفحه 431

به هر حال آيه‏اى كه در آن آيه كلمه‏«حجاب‏»به كار رفته آيه‏53 از سوره احزاب‏است كه مى‏فرمايد: و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب يعنى اگر از آنهامتاع و كالاى مورد نيازى مطالبه مى‏كنيد از پشت پرده از آنها بخواهيد.در اصطلاح‏تاريخ و حديث اسلامى هر جا نام‏«آيه حجاب‏»آمده است مثلا گفته شده قبل از نزول‏آيه حجاب چنان بود و بعد از نزول آيه حجاب چنين شد،مقصود اين آيه است كه‏مربوط به زنان پيغمبر است (76) ،نه آيات سوره نور كه مى‏فرمايد:

قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم -الى آخر- قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن .

يا آيه سوره احزاب كه مى‏فرمايد:

يدنين عليهن من جلابيبهن -الى آخر.

مرده شوى صحيح مسلم را ببرد كه دست از سر ما برنمى‏دارد.گمان مى‏كنم استاد دراين ايام كتب صحاح را مطالعه مى‏كرده‏اند و هر چه به نظرشان مناسب اين كتاب بوده است‏آورده‏اند و الا نمى‏خواهند بگويند در كتابهاى ديگر مطلبى در اين باره يافت نمى‏شده است ومنحصرا در كتب صحاح يافت مى‏شده است.

پاسخ اياك اعنى و اسمعى يا جارة.بديهى است كه حضرت تعليقه نويس هرگز درمورد كتابى كه به هر حال به علم اجمالى،دهها و شايد صدها حديث قطعى نبوى‏دارد چنين تعبيرى نمى‏كند;مرده شوى فضولها را ببرد كه از اين كتاب نقل‏مى‏كنند!!!

اما اينكه چطور شد در عصر اخير به جاى اصطلاح رايج فقها يعنى ستر و پوشش،كلمه حجاب و پرده و پردگى شايع شده است‏براى من مجهول است و شايد از ناحيه‏اشتباه كردن حجاب اسلامى به حجابهايى كه در ساير ملل مرسوم بوده است‏باشد.مادر اين باره بعدا توضيح بيشترى خواهيم داد.

شايد وجه آن،مبالغه در پوشيدگى زن است كه در حد حجاب ممدوح است،و تعبيراستاد در اينجا پسنديده نيست،تحريك مردم است عليه متدينين.

پاسخ مثل اينكه عليه اسلام هر چه صورت بگيرد مانعى ندارد،فقط كارى كه نبايدبشود اين است كه خاطر مبارك آنان كه دانسته يا ندانسته اسلام را مسخ‏كرده‏اند رنجه نشود و غبار كمى هم بر اعتبار و حيثيت آنها ننشيند.

صفحه 435

2.هيچ فكر كرده‏ايد كه حس‏«تغزل‏»در بشر چه حسى است؟قسمتى از ادبيات‏جهان عشق و غزل است.در اين بخش از ادبيات،مرد،محبوب و معشوق خود راستايش مى‏كند،به پيشگاه او نياز مى‏برد،او را بزرگ و خود را كوچك جلوه مى‏دهد،خود را نيازمند كوچكترين عنايت او مى‏داند،مدعى مى‏شود كه محبوب و معشوق‏«صد ملك جان به نيم نظر مى‏تواند بخرد،پس چرا در اين معامله تقصير مى‏كند»،ازفراق او دردمندانه مى‏نالد.

اين بخش چندان تناسبى با موضوع بحث ندارد و حذفش شايد بهتر باشد.

پاسخ لازم و مفيد است.

صفحه 440

آنچه موجب فلج كردن نيروى زن و حبس استعدادهاى اوست‏حجاب به صورت‏زندانى كردن زن و محروم ساختن او از فعاليتهاى فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى‏است و در اسلام چنين چيزى وجود ندارد.اسلام نه مى‏گويد كه زن از خانه بيرون نرودو نه مى‏گويد حق تحصيل علم و دانش ندارد-بلكه علم و دانش را فريضه مشترك زن‏و مرد دانسته است-و نه فعاليت اقتصادى خاصى را براى زن تحريم مى‏كند.اسلام‏هرگز نمى‏خواهد زن،بيكار و بيعار بنشيند و وجودى عاطل و باطل بار آيد. پوشانيدن بدن به استثناى وجه و كفين مانع هيچ گونه فعاليت فرهنگى يا اجتماعى يااقتصادى نيست.آنچه موجب فلج كردن نيروى اجتماع است آلوده كردن محيط كار به‏لذتجوييهاى شهوانى است.

تشويق به كارهاى اجتماعى بيرونى براى زن!!

اين سخنان نادرست است،به بخش توصيه‏هاى اخلاقى مراجعه شود.

پاسخ قبلا گفتيم كه آنچه اسلام لااقل به صورت ارجحيت و استحباب،زائد بر سترواجب، گفته است‏حريم است نه پرده نشينى،و ميان ايندو تفاوت بسيار است. كار اجتماعى با بودن حريم هيچ مانعى ندارد;و بخش توصيه‏هاى اخلاقى هم‏منافاتى با مطلب اينجا ندارد.

صفحه‏447

شرافت زن اقتضا مى‏كند كه هنگامى كه از خانه بيرون مى‏رود متين و سنگين وبا وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچ گونه عمدى كه باعث تحريك و تهييج‏شود به كار نبرد، عملا مرد را به سوى خود دعوت نكند،زباندار لباس نپوشد،زباندار راه نرود،زباندار و معنى‏دار به سخن خود آهنگ ندهد،چه آنكه گاهى اوقات‏ژستها سخن مى‏گويند،راه رفتن انسان سخن مى‏گويد،طرز حرف زدنش يك حرف‏ديگرى مى‏زند.

اول از تيپ خودم كه روحانى هستم مثال مى‏زنم:اگر يك روحانى براى خودش‏قيافه و هيكلى بر خلاف آنچه عادت و معمول است‏بسازد،عمامه را بزرگ و ريش رادراز كند،عصا و ردايى با هيمنه و شكوه خاص به دست و دوش بگيرد،اين ژست وقيافه خودش حرف مى‏زند،مى‏گويد براى من احترام قائل شويد،راه برايم باز كنيد،مؤدب بايستيد،دست مرا ببوسيد.

ممكن بود از روحانيهاى متظاهر به روشنفكرى و تجدد مثال زده شود كه در اين زمان‏متناسب‏تر است چون عوامفريبى عصر حاضر در اين شكل قويتر است.

پاسخ شما يك مثال پيدا كنيد تا اضافه كنيم.خيلى خدا نشناسى است كه انسان ازاين تظاهر و رياها كه بر احدى پوشيده نيست،به خاطر تعصب صنفى دفاع كند.

صفحه 448

شما اگر از فقها بپرسيد آيا صرف بيرون رفتن زن از خانه حرام است،جواب‏مى‏دهند نه.اگر بپرسيد آيا خريد كردن زن و لو اينكه فروشنده مرد باشد حرام است‏يعنى نفس عمل بيع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است،پاسخ مى‏دهند حرام‏نيست.

حرام نيست ولى مذموم است.

پاسخ چه دليلى هست كه اگر مقارن با امر ديگرى نباشد حتى مكروه هم باشد.

فقط دو مساله وجود دارد;يكى اينكه بايد پوشيده باشد و بيرون رفتن به صورت‏خودنمايى و تحريك آميز نباشد.

و ديگر اينكه مصلحت‏خانوادگى ايجاب مى‏كند كه خارج شدن زن از خانه توام با جلب ضايت‏شوهر و مصلحت انديشى او باشد.البته مرد هم بايد در حدود مصالح‏خانوادگى نظر بدهد نه بيشتر.

مساله سوم اين است كه ظهور زن در اجتماعات پسنديده نيست.

پاسخ مساله سوم حريم است در حين شركت در اجتماعات،نه عدم شركت،و خوب‏است كه اضافه شود.

صفحه‏457

بدين نكته بايد توجه كرد كه آزادى در مسائل جنسى سبب شعله‏ور شدن شهوات‏به صورت حرص و آز مى‏گردد،از نوع حرص و آزهايى كه در صاحبان حرمسراهاى‏رومى و ايرانى و عرب سراغ داريم.

كلمه‏«عرب‏»پسنديده نيست.اگر طورى تعبير مى‏شد كه اختصاص به خلفاى جورپيدا مى‏كرد خوب بود.

پاسخ در مقابل‏«ايرانى‏»و«رومى‏»جز«عرب‏»تعبير ديگر درست نيست.

صفحه 471

در سالهايى كه در قم بودم يك وقت‏يكى از خطباى معروف ايران به قم آمد واتفاقا ديد و بازديد ايشان در حجره بنده بود;در آنجا از ايشان ديدن مى‏شد.يك روزدر مدت اقامت ايشان در قم،شخصى در وقت نامناسبى ايشان را به خانه آية الله‏بروجردى برده بود.آن موقع يك ساعت قبل از وقت درس ايشان بود و معمولا ايشان‏در آن وقت مطالعه مى‏كردند و كسى را نمى‏پذيرفتند.در مى‏زنند و به نوكر مى‏گويند به‏آقا بگوييد فلانى به ملاقات شما آمده است. نوكر پيغام را مى‏رساند و برمى‏گردد ومى‏گويد آقا فرمودند من فعلا مطالعه دارم،وقت ديگرى تشريف بياوريد.آن شخص‏محترم هم برگشت و اتفاقا همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آية الله‏بروجردى براى درس آمدند،من را در صحن ديدند و فرمودند:«من بعد از درس براى‏ديدن فلانى به حجره شما مى‏آيم.»گفتم ايشان رفتند.فرمودند:

«پس وقتى ايشان را ديدى بگو:حال من وقتى تو به ديدن من آمدى مانند حال توبود وقتى مى‏خواهى براى ايراد سخنرانى آماده شوى.من دلم مى‏خواست وقتى باهم ملاقات كنيم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنيم و در آن موقع من‏مطالعه داشتم و مى‏خواستم براى درس بيايم.»

پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرتخواهى آية الله بروجردى راابلاغ كردم،و شنيده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به اين مرد محترم گفته‏بودند:تعمدى در كار بوده كه به تو توهين شود و تو را از در خانه برگردانند.من به آن‏مرد محترم گفتم:

آية الله بروجردى مى‏خواستند به ديدن شما بيايند و چون مطلع شدند كه شماحركت كرديد معذرت خواهى كردند.

آن مرد جمله‏اى گفت كه براى من جالب بود.گفت:

«نه تنها به من يك ذره برنخورد،بلكه خيلى هم خوشحال شدم;زيرا ما اروپاييها رامى‏ستاييم كه مردمى صريح هستند و رودرواسيهاى بيجا ندارند.من كه قبلا ازايشان وقت نگرفته بودم، غفلت كرده در وقت نامناسبى رفته بودم.من از صراحت‏اين مرد خوشم آمد كه گفت‏حالا من كار دارم.آيا اين بهتر بود يا اينكه با ناراحتى‏مرا مى‏پذيرفت و دائما در دلش ناراحت‏بود و با خود مى‏گفت اين بلا چه بود كه برمن نازل شد،وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد؟!من بسيار خوشحال شدم كه‏در كمال صراحت و رك گويى مرا نپذيرفت.چقدر خوب است مرجع مسلمين‏اين طور صريح باشد.»

ستايش اروپاييها در اين داستان پسنديده نيست;گويى اروپايى ضرب المثل فضيلت‏قرار داده شده است و آية الله بروجردى همچون ايشان.

پاسخ اروپاييها ضرب المثل فضيلت نيستند،خود اين كتاب و ساير آثار نويسنده‏اش‏هميشه از آنها انتقاد كرده است،ولى ضرب المثل صراحت و نظم هستند و ما هم‏نبايد به خاطر اينكه آنها را دشمن داريم انكار كنيم;و لا يجرمنكم شنان قوم على ان لا تعدلوا.

از اخفاء و عدم اعتراف به فضيلت دشمن براى ما فضيلتى درست نمى‏شود،بر عكس[ذكر فضيلت آنها]موجب تنبه و غيرت مسلمانان مى‏شود.

صفحه 474

ولى در مورد كلمه‏«غض‏»مى‏گويند«غض بصر»و يا«غض نظر»و يا«غض‏طرف‏».غض به معناى كاهش دادن است و غض بصر يعنى كاهش دادن نگاه.در قرآن‏كريم سوره لقمان آيه‏19 از زبان لقمان به فرزندش مى‏گويد: و اغضض من صوتك يعنى صداى خودت را كاهش بده،ملايم كن، فرياد نكن.در آيه‏3 از سوره حجرات‏مى‏فرمايد: ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم‏للتقوى يعنى آنان كه صداى خود را(هنگام سخن گفتن)در حضور رسول خدا ملايم‏مى‏كنند،يعنى فرياد بر نمى‏آورند،آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقواآزمايش كرده است.

عبارت كتاب در اين بحث‏خالى از ابهام نيست،زيرا گاهى بصر را به معنى نگاه و گاهى‏به معناى ديده گرفته است.نگاه،عمل چشم است و ديده خود چشم است‏به اعتبار عملى كه‏دارد. تحقيق اين است كه بصر به معناى ديده است و ممكن است مجازا بر نگاه اطلاق شود. پس اگر ابصار را در آيه به معناى ديدگان بگيريم غض به معناى فرو خوابانيدن و نيم بسته كردن‏است،و اگر به معناى نگاهها بگيريم غض به معناى كاهش دادن است.حاصل آنكه يا در لغت‏«بصر»بايد تصرف كرد و يا در لغت‏«غض‏».اين در صورتى است كه‏«من‏»را براى تبعيض يازائده بگيريم،ولى اگر«من‏»را براى ابتدا بگيريم تصرف در هيچ يك از دو لغت لازم نمى‏آيد ومتعلق غض محذوف خواهد بود;يعنى يغضوا النظر(اى ينقصوه)مبتدء من ابصارهم.

پاسخ نتيجه به هر حال يكى است;ولى مقصود متن اين است كه نسبت غض-كه‏كاهش است-به ديده از آن جهت داده شده كه منظور كاهش عمل اين عضواست،و اين لفظ به اين عضو به اعتبار عمل خاصش اطلاق مى‏شود،بر خلاف‏لفظ عين.

صفحه 475

عليهذا در آيه مورد بحث معناى يغضوا من ابصارهم اين است كه نگاه را كاهش‏بدهند يعنى خيره نگاه نكنند و به اصطلاح علماى اصول نظرشان آلى باشد نه‏استقلالى.

عبارت كتاب در اينجا ايهام مى‏كند كه نظر آلى به زن،يعنى نظر در حال مكالمه،موردنهى نيست در حالى كه اين سخن غلط است;بلكه مراد از غض بصر،چشم فرو بستن است،يعنى نيم بسته كردن چشم;چنانكه انسان وقتى بخواهد به يك شى‏ء نگاه نكند و به اشياء ديگرنگاه كند ناچار بايد چنين كند;و اين مطلب غير از مساله نظر استقلالى و نظر آلى است. نظراستقلالى و نظر آلى هر دو تا ممكن است‏به طور باز بودن تمام چشم و بدون غض بصر باشد.

پاسخ انسان وقتى كه به چيزى نگاه مى‏كند اگر منظورش تماشاى او باشد نگاهش‏دقيق مى‏شود و توجهش تام مى‏گردد و اما اگر منظور تماشا نباشد بلكه‏همان قدر است كه لازمه تخاطب است نگاهش دقيق و خيره نيست.در صورت‏اول اگر پرسش شود،جزئيات چهره طرف را به خاطر دارد،و در صورت دوم‏اگر صد بار هم ديده باشد باز هم اگر بپرسند نمى‏داند كه فى المثل چشم طرف‏درشت است‏يا ريز.معمولا انسان هنگامى كه نمى‏خواهد به چيزى نگاه كند وضرورت ايجاب مى‏كند كه چشم افكند،عدم تمايل روح به ديدن قهرا موجب‏مى‏شود كه پلكها اندكى به هم نزديك شوند.منظور ما اين بوده كه آيه چنين‏حالى را بيان مى‏كند.پس آيه نظر استقلالى و تماشايى را كه دقيق و خيره است‏نهى مى‏كند اما نظر آلى و تخاطبى را نهى نمى‏كند.

صفحه‏476

اين نكته بايد اضافه شود كه برخى از مفسران كه‏«غض بصر»را به معنى ترك نظرگرفته‏اند مدعى هستند كه مقصود ترك نظر به عورت است همچنانكه جمله بعد نيزناظر به حفظ عورت از نظر است.و باز همان طور كه فقها گفته‏اند فرضا مقصود از غض‏بصر ترك نگاه به طور كلى باشد اعم از نگاهى كه به منظور تماشا و التذاذ باشد و يا نگاهى كه لازمه مخاطبه است،متعلق نگاه ذكر نشده است كه چيست (78) .

مقصود مؤلف در اين بحث روشن نيست كه آيا مراد آيه،غض بصر از وجه و كفين است‏يا غض بصر از ساير قسمتهاى بدن زن.اگر مراد دومى است پس به فرموده ايشان نظر آلى به‏بدن زن بايد جايز باشد،در حالى كه چنين نيست;و اگر مراد اولى است پس بايد آيه از حكم‏نظر به بدن زن ساكت‏باشد.گمان نمى‏كنم احدى از مفسرين متعلق غض را وجه و كفين گرفته‏باشد;و مؤلف در نوشته خود تصريح نفرموده است،و اكنون مستمسك را حاضر ندارم تامراجعه كنم و غرض مؤلف را از اين ارجاع بدانم.

پاسخ ما به قرينه شان نزول آيه استنباط كرده‏ايم كه مقصود نظر به چهره زن است. مساله نظر به ساير[ قسمتهاى] بدن زن مفروغ عنه است.

صفحه 476

راسل در يكى از كتابهايش به نام در تربيت‏يكى از چيزهايى كه از جمله اخلاق‏بى‏منطق و به اصطلاح‏«اخلاق تابو»مى‏شمارد،همين مساله پوشانيدن عورت است. وى مى‏گويد چرا پدران و مادران اصرار مى‏ورزند كه عورت خود را از بچه بپوشانند؟ اين اصرار خود سبب تحريك حس كنجكاوى بچه‏ها مى‏گردد.اگر كوشش والدين‏براى كتمان عضو تناسلى نباشد،چنين كنجكاوى كاذبى وجود پيدا نخواهد كرد.بايدوالدين عورت خود را به بچه‏ها نشان بدهند تا آنها هر چه كه وجود دارد از اول‏بشناسند.

بعد اضافه مى‏كند:لااقل گاهى اوقات-مثلا هفته‏اى يك بار-در صحرا يا حمام‏برهنه شوند و عورت خود را در معرض ديد بچه‏ها قرار دهند.

نقل كلام راسل با استدلال آن كه يك خطابه است پسنديده نيست.خطابه سوء داراى‏اثرى است كه نبايد از اصل نقل شود،فافهم.

پاسخ متاسفانه كتابهايى كه ميليونها نسخه از آنها در جهان و دهها و صدها هزارنسخه از آنها چه به صورت كتاب و چه به صورت مجله در ايران چاپ مى‏شودو اثر مى‏گذارد همينهاست. نقل و جواب آنها از شركت آنها مى‏كاهد.نقل نكردن‏ما كارى از قبيل سر زير برف كردن كبك است و خودمان را ريشخند مى‏كنيم. چهار تا جاهلتر از خود ما كه هيچ حسن و هنرى جز جهالت و عوام بودن ندارندنبايد معيار افراد مؤثر واقع شوند.

صفحه‏483

اساسا نظر ابن مسعود قابل توجيه نيست،زيرا جامه‏اى كه خود به خود آشكاراست جامه رو است نه جامه زير،و در اين صورت معنى ندارد كه گفته شود زنان‏زينتهاى خود را آشكار نكنند مگر جامه رو را.جامه رو قابل پوشاندن نيست تا استثناشود;بر خلاف چيزهايى كه در كلمات ابن عباس و ضحاك و عطاست و در روايات‏شيعه اماميه آمده است.اينها امورى است كه قابل اين هست كه دستور پوشانيدن يانپوشانيدن آنها داده شود.

اين استدلال در رد تفسير ابن مسعود صحيح نيست،زيرا ظاهر آيه كريمه هم اين است‏كه آنچه استثنا شده است چيزى است كه خود به خود ظاهر است و پوشانيدنش ممكن نيست،و در حقيقت استثناى منقطع است،چون تعبير شده است: لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و«ظهر»فعل لازم است.حتى بنابر تفسير ديگر كه مرا از«ما ظهر»را زينت وجه و كفين‏بدانيم، چنانكه از روايات استفاده شده است،بايد اين طور توجيه كنيم كه زينت وجه و كفين‏خود به خود ظاهر است(چون پوشيدن آن حرج است گويى پوشيدنش ممكن نيست،پس آن‏خود به خود ظاهر است)ولى در ساير قسمتهاى بدن مساله ابداء است نه ظهور خود به خود. فافهم.

پاسخ استثناى منقطع در مورد چيزى كه اخفائش معنى ندارد قابل توجيه نيست. از«فافهم‏»چيزى نفهميدم.بعدا در اين باره بحث‏خواهد شد.

اين مطلب را توضيح مى‏دهيم كه ما اين مساله را از نظر خودمان بيان مى‏كنيم و استنباط خودمان را ذكر مى‏نماييم و اما هر يك از آقايان و خانمها از هر كس كه تقليدمى‏كنند عملا بايد تابع فتواى مرجع تقليد خودشان باشند.آنچه ما مى‏گوييم با فتواى‏بعضى از مراجع تقليد تطبيق مى‏كند و ممكن است‏با فتواى بعضى ديگر تطبيق نكند(هر چند فتواى مخالفى وجود ندارد،هر چه هست‏به اصطلاح احتياط است نه فتواى‏صريح).غرض ما از اين بحث اين است كه شما با متون اسلام از نزديك آشنا شويد وبه منطق متين و محكم اسلام مجهز گرديد.

اين جمله ايهام مى‏كند كه ديگران شما را از آشنا شدن با متون اسلام مانع مى‏شوند. اين گونه جملات بسيار زننده است و مردم را نسبت‏به فقها بدبين مى‏سازد.

پاسخ چنين مفهومگيرى نمى‏دانم در«اصول‏»چه نامى دارد؟اينها بهانه‏گيرى است. سبحان الله،سكوت ديگران و توضيح و تفسير مقنع نكردن آنها سبب بدبينى‏مردم نمى‏شود;اما اينكه بيچاره‏اى جان بكند و بعد بگويد مى‏خواهم شما ازنزديك با اسلام آشنا شويد موجب بدبينى مى‏شود!اگر اينها بهانه‏گيرى براى‏افتراس نيست پس چيست؟فرضا بدبين كند،به پيشنمازها بدبين مى‏كند نه به‏فقها.حتما شنيده‏ايد كه گرگ و بره از يك نهر آب مى‏خوردند و گرگ در بالا وبره در پايين قرار گرفته بود.گرگ مى‏خواست‏بهانه‏اى براى پاره كردن بره پيداكند،گفت آب نخور كه آبها را گل مى‏كنى.بره بيچاره گفت:آخر من كه‏پايين‏ترم;فرضا آب گل بشود كه به طرف بالا بر نمى‏گردد.گرگ گفت:عجب! فضولى و زبان درازى هم مى‏كنى.فورا پريد و بره را دريد.دريدن يك فرد تنهادر يك شهر از طرف افراد بهم بسته فاميلى و طبقه‏اى بهانه زيادى نمى‏خواهد،كافى است كه گفته شود عرض وجود كرده‏اى و عرض وجود ذنب لا يغفر است; وجودك ذنب لا يقاس به ذنب.

صفحه 484

بديهى است تنها خواندن رساله‏هاى عمليه و آگاهى بر متون فتواها براى اين‏منظور كافى نيست;بحثى استدلالى،هم از جنبه نقل و هم از جنبه فلسفه اجتماعى‏لازم است.اين جهت است كه اين بحث را بر ما ضرورى و لازم كرده است و اين است محرك ما در بحث استدلالى با بيان ادله و مدارك اين مساله.

اولا مردم بى‏اعتقادى كه بر دستورهاى اسلام اعتراض مى‏كنند به اين مقدار از بيانهاكه از آقاى مطهرى صادر مى‏شود قانع نمى‏شوند(و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى‏تتبع ملتهم).شما براى جلب آنان به اسلام مى‏گوييد اسلام مانع ورود زن در اجتماع و رانندگى‏كردن و فروشندگى كردن نمى‏شود و دستورهاى خانه‏نشينى زن را به عنوان توصيه‏هاى‏اخلاقى و امور غير لازم از اسلام حذف مى‏كنيد;ولى آنها به اين قدر قانع نمى‏شوند;از شماتوقع دارند كه تمتعات جنسى غير از زنا را نيز حلال كنيد و اگر در اين مرحله هم تسليم آنهاشويد پيشنهاد مى‏كنند كه چه مانعى دارد كه زنا با قرص جلوگيرى تجويز شود و هلم جرا. حقيقت اين است كه هر سخنى را هر كسى نمى‏پذيرد و براى اين انكارها و اعتراضهاريشه‏هايى غير از ندانستن فلسفه احكام اسلام وجود دارد.قال تعالى: ساصرف عن اياتى‏الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق،و ان يروا كل اية لا يؤمنوا بها،و ان يروا سبيل الرشدلا يتخذوه سبيلا،و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا،ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنهاغافلين .ثانيا شما با وارد ساختن متدينين به دلائل احكام و فقيه ساختن آنان خوب است كه‏آنان را در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع كنيد نه آنكه با تعبيرهايى كه نشان مى‏دهد كه‏تنها شما به اسلام خدمت مى‏كنيد و بس آنان را نسبت‏به ديگران بدبين و گستاخ كنيد.

پاسخ مردم از مادر بى‏اعتقاد نزاييده‏اند،بالعكس متمايل و علاقه‏مند و به نوعى‏معتقد زاييده شده‏اند كل مولود يولد على الفطرة... .آنچه مردم را بى‏اعتقادكرده و مى‏كند اين است كه تا خود مستند به سائقه فطرت و مطابق دستور قرآن‏تعقل كنند و بصيرت يابند فورا آنها را مصداق لن ترضى عنك اليهود و لاالنصارى و مصداق ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض قرارداديم.كدام دستور اسلام را العياذ بالله ما حذف كرده‏ايم؟!خدا ذليل و بيچاره كندتهمت زن را.اگر امثال اين كتاب كه تقدم فلسفه اسلام را بر همه فلسفه‏هاى‏بشرى ثابت مى‏كند مردم را در برابر اسلام و بزرگان اسلام متواضع نكند چه‏كتابى مى‏كند؟!مگر مقصود ما از بزرگان اسلام پيشنمازهاى وجوهات بگيرى‏باشد كه كوچكترين خدمتى به اسلام نمى‏كنند،فقط خوب مال امام را مستهلك‏مى‏كنند،و مقصود از خضوع هم پرداختن وجوه به چنين افراد بى‏هنر و بى‏خاصيت‏باشد كه متاسفانه كم هم نيستند اگر چه افراد صالح در ميان همان‏پيشنمازها هم زيادند.من در كجا ادعا كرده‏ام كه فقط من خدمت مى‏كنم؟!چرااينچنين دروغها مى‏بنديد؟!خدا از شما نخواهد گذشت.آيا اين گناه است كه‏يكى خدمت كند و سبب گردد كه مردم به بيكاره‏ها توجه كمترى كنند؟!

صفحه 488

حقيقت اين است كه احتمال اول قويترين احتمالات است و رواياتى هم بر طبق‏آن وارد شده كه برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان يهوديه يا نصرانيه منع كرده‏است.در اين روايات استناد شده است‏به اينكه زنان غير مسلمان ممكن است زيبايى‏زنان مسلمان را براى شوهران يا برادران خود توصيف كنند: لانهن قد يصفن لازواجهن‏و اخوتهن .

بايد توجه داشت كه در اينجا مساله‏اى وجود دارد و آن اين است كه براى هيچ زن‏مسلمان جايز نيست كه محاسن يعنى زيباييهاى زن ديگر را براى شوهر خود توصيف‏كند.وجود اين تكليف،زنان مسلمان را در برابر يكديگر تامين مى‏دهد،ولى در موردزنان غير مسلمان اطمينان نيست،ممكن است آنان براى مردان خود از وضع زنان‏مسلمان سخن بگويند.لهذا به زنان مسلمان دستور داده شده است كه خود را از ايشان‏بپوشانند.ولى البته آيه صراحت كامل ندارد به اينكه ظاهر كردن زينتها و زيباييها دربرابر آنها حرام است.

چرا آيه صراحت در تحريم ندارد؟و حال آنكه در ساير كلمات آيه احتمال كراهت‏داده نشده است و تفكيك در سياق جايز نيست.اين مساله بايد از لحاظ فقهى تحقيق كاملترى‏شود.

پاسخ گفته‏ايم صراحت كامل،بدان جهت كه احساس مى‏كرده‏ايم آيه صراحت دارد. ولى چه بايد كرد كه خلاف سيره نسبتا قطعى و خلاف اجماع(على ما يبالى) است.

صفحه‏489

به طور كلى بردگان اعم از جنس زن يا مرد از نظر اسلام در بسيارى از احكام‏استثناهائى دارند.مثلا از نظر خود پوشش و حرمت نظر،كنيزان با زنان آزاد فرق‏مى‏كنند.بر كنيزان واجب نيست كه سرهاى خود را بپوشانند و حال آنكه بر زنان آزادلازم است‏سر خود را بپوشانند.ظاهرا سر مطلب خدمتكارى آنهاست.على هذا بعيدنيست كه غلامان نيز چنين استثنائى داشته باشند.

ولى همچنانكه گفتيم از نظر فتواى فقها اين حكم بعيد است اما از طرف ديگرحمل جمله‏«او ما ملكت ايمانهن‏»به خصوص كنيزان نيز بسيار مستبعد است.

در اين سخن حمله به فقها شده است.

پاسخ همه كتب فقه مشتمل بر حمله علمى به فقهاست،و تازه آنچه در اينجا هست‏حتى حمله هم نيست.اين چيزهاست كه نشان مى‏دهد غرض از انتقادهابهانه‏گيرى است و حسن نيتى در كار نيست.

صفحه 490

طبق احتمال اول مراد بچه‏هاى غير مميز هستند كه قدرت تشخيص اين گونه‏مطالب را ندارند.اما طبق احتمال دوم مقصود بچه‏هايى است كه قدرت بر امور جنسى‏ندارند يعنى غير بالغ مى‏باشند هر چند مميز بوده باشند.طبق احتمال دوم اطفالى كه‏همه چيز مى‏فهمند و نزديك به حد بلوغ مى‏باشند ولى بالغ نمى‏باشند جزء استثناهاهستند.فتواى فقها نيز بر طبق اين تفسير است.

البته عده‏اى از فقها به احتياط واجب،ستر نسبت‏به مميز را لازم دانسته‏اند(توضيح المسائل م 2444).

پاسخ در يك كتاب علمى كه نمى‏شود احتياطهاى واجب را به حساب آورد.احتياطواجب دو گونه است:برخى فتواست مانند احتياط در اطراف شبهه علم اجمالى.

اين احتياطها فتواست و رجوع به غير هم جايز نيست.نوعى ديگر عدم الفتوااست و لهذا جايز الرجوع الى الغير است.ممكن است مجتهد در عين نظر قاطع به جواز چيزى،اين گونه احتياط واجب بكند كه مفهومش اين است[كه]مقلدبه غير رجوع كند يا عمل به احتياط-طبق اصل كه عامى بايد با نبودن فتواى‏مجتهد احتياط كند-نمايد.مرحوم آقاى بروجردى صريحا مى‏فرمود ما گاهى‏فتوامان بر خلاف احتياط متن است(احتياط وجوبى) ولى فتواى خود را ذكرنمى‏كنيم و الزامى هم نداريم.بر ما رعايت عدم الفتواها كه لازم نيست.

صفحه 494

در اينجا نبايد اعتراض كرد كه اكنون رسم بردگى منسوخ شده است و برده‏اى‏وجود ندارد و پافشارى در اين بحثها بى‏ثمر است;زيرا اولا روشن شدن نظر اسلام دراين مسائل،ما را به هدف كلى اين قوانين كه برخى از آنها مورد ابتلا نيز مى‏باشد بهترواقف مى‏سازد،و ثانيا اگر فقيه متهورى جرات كند چه بسا حكم غلامان را از راه‏ملاك و مناط،به موارد مشابه آن از قبيل خدمتكاران بتواند تعميم دهد.

طرح اين بحثها براى عوام بى‏فايده بلكه مضر است زيرا آنان را گستاخ مى‏كند بدون‏آنكه آنان را فقيه سازد،و اين از بدترين معايب اين كتاب است.

پاسخ برعكس،بزرگترين خدمت اين كتاب است.من خودم قبل از نشر اين كتاب بابرخى مراجع صحبت كردم و ديدم باطنا همه موافقند ولى از امثال شما بيم‏دارند.فايده امثال اين كتاب اين است كه امثال من چوب امثال شما را مى‏خورنداما بعد راه براى فقها باز مى‏شود و آزادانه فتواى خود را ذكر مى‏كنند.

صفحه 505

مفسران غالبا هدف جمله يدنين عليهن من جلابيبهن را پوشانيدن چهره‏دانسته‏اند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‏اند.مفسران قبول دارند كه‏مفهوم اصلى يدنين پوشانيدن نيست اما چون غالبا پنداشته‏اند كه اين دستور براى‏باز شناخته شدن زنان آزاد از كنيزان بوده است،اينچنين تعبير كرده‏اند.ولى ما قبلاگفتيم كه اين تفسير صحيح نيست.به هيچ وجه قابل قبول نيست كه قرآن كريم فقطزنان آزاد را مورد عنايت قرار دهد و از آزار كنيزان مسلمان چشم بپوشد.آنچه عجيب به نظر مى‏رسد اين است كه مفسرانى كه در اينجا چنين گفته‏اند غالبا همانها هستند كه‏در تفسير سوره نور با كمال صراحت گفته‏اند كه پوشانيدن چهره و دو دست لازم نيست‏و آن را امر حرجى دانسته‏اند،از قبيل زمخشرى و فخر رازى.چطور شده است كه اين‏مفسران متوجه تناقض در سخن خود نشده‏اند و ادعاى منسوخيت آيه نور را هم نكرده‏اند.

بايد ديد كه چگونه مفسران از آيه مذكور مساله ستر وجه را فهميده‏اند.بايد تحقيق‏شود.

پاسخ تحقيق همان است كه گمان كرده‏اند آيه براى باز شناختن زنان آزاد از غير آزاداست.

حقيقت اين است كه اين مفسران تناقضى ميان مفهوم آيه نور و آيه احزاب قائل‏نبوده‏اند.آيه نور را يك دستور كلى و هميشگى مى‏دانسته‏اند خواه مزاحمتى در كارباشد يا نباشد ولى آيه سوره احزاب را مخصوص موردى مى‏دانسته‏اند كه زن آزاد يامطلق زن مورد مزاحمت افراد ولگرد قرار مى‏گرفته است.

اين بيان رفع اشكال نمى‏كند،زيرا استاد معتقد است كه آيه جلباب راجع به ستر وجه‏دلالتى ندارد و مفسرين آن را راجع به ستر وجه دانسته‏اند،و فرضا كه بگوييم اين حكم،مخصوص مورد مزاحمت افراد ولگرد است اين مطلب جواب داده نشده است كه آنان چگونه‏از آيه جلباب ستر وجه را فهميده‏اند.بايد مراجعه شود.

پاسخ البته مراجعه خوب است،شايد مطلب تازه‏اى به دست آيد اما ملزم نيستيم كه‏هر كجا اشتباه مفسر يا فقيه يا فيلسوفى را كشف كرديم علت اشتباه را هم نشان‏دهيم;به هر حال اشتباه است.

صفحه‏507

مجددا توضيح مى‏دهيم كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى.اين بنده نظرخودم را مى‏گويم و هر يك از شما بايد عملا به فتواى همان مجتهدى عمل كند كه از او تقليد مى‏نمايد.

اظهار اين مطلب كه بحث ما جنبه علمى دارد نه فتوايى براى چه منظورى است؟

پاسخ چون مكرر گفته و در مقدمه نيز يادآورى كرده‏ايم مساله حقوق و حدود زن‏در جامعه امروز از نظر اسلام،علاوه بر جنبه عملى،جنبه اعتقادى پيدا كرده‏است،يعنى باورهاى بى‏اساس اجتماع عين متون اسلامى دانسته شده ودستورهاى واقعى اسلامى هم فلسفه‏اش توضيح داده نشده است و در نتيجه‏مقررات اسلامى در مورد زن وسيله‏اى شده براى تبليغ عليه اساس اسلام و مامرتب شاهد آن هستيم.اين كتاب به لطف خدا اثر فوق العاده‏اى در خنثى كردن‏اين تبليغات داشته است و اين كتاب كارى جز بيان حقيقت اسلام نكرده است. پس ما اين كتاب را براى يك معتقد و اهل تسليم كه به هر حال به فتواى يك‏مجتهد عمل مى‏كند ننوشته‏ايم;ما آن را براى منكران و مرددان وضعيف الاعتقادها نوشته‏ايم.فقها هم فتوايى بر خلاف محتواى اين كتاب ندارند،هر چه هست احتياطهايى از قبيل عدم الفتوا است و ما ضرورتى نمى‏بينيم كه درمورد عدم الفتواها سكوت كنيم.

صفحه 508

3.در مساله جواز نظر،ترديدى نيست كه اگر نظر از روى‏«تلذذ»يا«ريبه‏»باشدحرام است.

«تلذذ»يعنى لذت بردن،و نگاه از روى تلذذ يعنى نگاه به قصد لذت بردن باشد;واما«ريبه‏»يعنى نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانى نيست ولى خصوصيت ناظر و منظوراليه مجموعا طورى است كه خطرناك است و خوف هست كه لغزشى به دنبال نگاه‏كردن به وجود آيد.

ظاهرا مراد از تلذذ،لذت بردن از نظر است و قصد تلذذ داخل در مفهوم آن نمى‏باشد. نگاهى كه همراه با لذت بردن است نگاه تلذذ است ولو آنكه به منظور زيادتى معرفت‏براى‏ازدواج باشد نه به منظور لذت بردن.

پاسخ اتفاقا در روايتى از حضرت رضا عليه السلام تصريح شده كه تلذذ قهرى مانعى‏ندارد. مراجعه شود.

صفحه‏509

چهره و دو دست(وجه و كفين)

تعبير«دو كف‏»بهتر است.

پاسخ كف،معمول در فارسى نيست،تعبير ديگرى هم پيدا نكرديم.چون مقصودواضح است امر سهل است.

مساله پوشش بر حسب اينكه پوشانيدن وجه و كفين واجب باشد يا نباشد دو.فلسفه كاملا متفاوت پيدا مى‏كند.اگر پوشش وجه و كفين را لازم بدانيم در حقيقت‏طرفدار فلسفه پرده نشينى زن و ممنوعيت او از هر نوع كارى جز در محيط خاص‏خانه و يا محيطهاى صد در صد اختصاصى زنان هستيم.

ولى اگر پوشيدن ساير[قسمتهاى]بدن را لازم بدانيم و هر نوع عمل محرك وتهييج آميز را حرام بشماريم و بر مردان نيز نظر از روى لذت و ريبه را حرام بدانيم اماتنها پوشيدن گردى چهره و پوشيدن دستها تا مچ را واجب ندانيم آنهم به شرط اينكه‏خالى از هر نوع آرايش جالب توجه و محرك و مهيج‏باشد بلكه ساده و عادى باشد،آن وقت مساله صورت ديگرى پيدا مى‏كند و طرفدار فلسفه ديگرى هستيم و آن‏فلسفه اين است كه لزومى ندارد زن الزاما به درون خانه رانده شود و پرده نشين باشدبلكه صرفا بايد اين فلسفه رعايت گردد كه هر نوع لذت جنسى اختصاص داشته باشدبه محيط خانواده،و كانون اجتماع بايد پاك و منزه باشد و هيچ گونه كامجويى خواه‏بصرى و خواه لمسى و خواه سمعى نبايد در خارج از كادر همسرى صورت بگيرد. بنابر اين زن مى‏تواند هر نوع كار از كارهاى اجتماعى را عهده‏دار شود.

رعايت اين فلسفه وقتى امكان دارد كه زن محصور در خانه باشد و الا هر چه پاى زن‏به اجتماع بيشتر باز شود زمينه براى تمتعات عمومى و زنا فراهم‏تر مى‏گردد.به علاوه مؤلف مى‏داند كه طبقه‏اى كه به حجاب ايراد مى‏گيرند هدف نهايى آنها آزادى تمتعات جنسى است وآنها هرگز راضى نيستند كه زن بدون آرايش و پوشيده وارد اجتماع شود.دليل اين مطلب اين‏است كه هيچ گاه طبقه عفيف و متدين مردم به حجاب ايراد نمى‏گيرند،هميشه ايرادگيريها ازناحيه مردم نانجيب يا فريب خورده‏هاى آنان است.دكتر...در مطبش يك مينى‏ژوپ پوش‏درجه يك را به عنوان سكرتر استخدام مى‏كند و در جلسات آقاى مطهرى شركت مى‏كند ومنافقانه اظهار مى‏كند كه به اسلام پايبند است و آقاى مطهرى هم فريب او امثال او رامى‏خورد.

ما فعلا در اين مقام نيستيم كه آيا زن در درجه اول بايد به وظايف خانوادگى عمل‏كند يا خير؟ شك نيست كه ما طرفدار اين هستيم كه وظيفه اول زن مادرى وخانه سالارى است.

اگر شما طرفدار اين رويه بوديد حجاب وجه و كفين را محبوسيت زن نمى‏دانستيد،زيرا منظور از محبوسيت همين مادرى و خانه سالارى است.

پاسخ مفهوم اين تعبير كه با«اگر»و فعل ماضى بيان شده اين است كه نيستيد ونفاق مى‏كنيد. در پايين صفحه هم نوشته‏ايد دكتر...(كه شما را معالجه كرده‏است)منافق است.آرى اين است پاداش كسى كه بيش از ده سال صميمانه به‏فكر و روح شما خدمت كرده است (79) و آن است پاداش كسى ديگر كه به تن شما(و ظاهرا بدون ويزيت)خدمت كرده است.شما چگونه به شخصى به صرف‏اينكه يك گناه مرتكب شده و زنى مينى ژوپ پوش استخدام كرده تهمت نفاق‏مى‏زنيد و چه مجوزى داريد؟!اين نسبتها حرام است و موجب فسق.آنچه من‏در اين حواشى مى‏بينم آنقدر خالى از موازين اخلاقى است كه گاهى ترديدمى‏كنم جواب بگويم. اينكه مى‏گوييد رعايت اين فلسفه وقتى امكان دارد كه زن‏محصور و محبوس باشد غلط است، بلكه وقتى امكان دارد كه رعايت واجب(ستر)و سنت(حريم)شود و هيچ گونه توقفى بر آنچنان ظلم فاحش كه فقط در مورد برخى مجازاتها ظلم نيست(و اللاتى ياتين الفاحشة... فامسكوهن فى‏البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا)و جايز است ندارد.

صفحه 510

به هر حال با لازم نبودن پوشيدن گردى چهره حكم شرعى برخى از كارها از نظرحرمت‏يا جواز روشن مى‏گردد.بسيارى از كارهاست كه از نظر فقهى و شرعى اولا وبالذات بر زن حرام نيست ولى اگر پوشش وجه و كفين را لازم بشماريم ثانيا وبالعرض بر زن حرام است‏يعنى از آن جهت‏حرام است كه مستلزم بازگذاشتن چهره ودو دست مى‏شود.بنابر اين جواز و عدم جواز آن كارها براى زن بستگى بدين دارد كه‏پوشش وجه و كفين واجب باشد يا نباشد.

مؤلف خود در جاهاى ديگر تصريح دارد كه بر هم زدن اساس خانواده‏ها به بيرون‏كشيدن زنان به اجتماع مردان كار غلطى است و در صفحه قبل نكته الف نيز همين مطلب است; ولى در عين حال مساله جواز كشف وجه و كفين را به عنوان راهى به سوى اين منظور كه زن‏بتواند وارد اجتماع شود معرفى كرده است و وارد نشدن زن را در اجتماع به عنوان محبوس‏بودن زن معرفى مى‏كند و قدح مى‏كند.تناقض‏گويى مؤلف در اينجا نمايان است و در اينجاتحت تاثير تبليغات سوء مخالفين حجاب واقع بوده است;عصمنا الله من الزلل.

پاسخ شما هميشه ميان محبوس نبودن و در اجتماعات غير مختلط شركت كردن‏همان طور كه در مساجد خود شما هست-از يك طرف و اجتماع مختلط اشتباه‏مى‏كنيد.خدا را شكر كنيد كه شما را از زلل حفظ كرده و ترحمى كنيد به حال‏زالين و ضالين.

1.آيا براى زن رانندگى جايز است؟

مى‏دانيم كه مساله رانندگى بخصوص،حكمى ندارد،بايد ديد آيا زن مى‏تواندوظايف ديگر خود را در حين رانندگى اجرا كند يا نه؟اگر پوشش وجه و كفين واجب‏باشد بايد گفت زن نمى‏تواند رانندگى كند.

در اين مورد بخصوص،نصوصى هم هست،از جمله در روايات‏«اشراط الساعة‏»كه‏فسادهاى آخر الزمان ذكر شده است فرموده‏اند:و يركبن ذوات الفروج السروج:ص 434 ج 5الميزان(جملات قبل و بعدش نيز مطالعه شود:و عندها يكتفى الرجال بالرجال و النساء بالنساءو يغار على الغلمان كما يغار على الجارية فى بيت اهلها و تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال ويركبن ذوات الفروج السروج فعليهن من امتى لعنة الله)و در روايات جمل آمده است كه‏مسلمين عايشه را تعبير كردند بر شتر سوارى و اسب سوارى(به روش مردان)و از همين باب‏است‏شعر معروف‏«تجملت تبغلت و ان عشت تفيلت...».به روايات جمل و روايات دفن‏حضرت مجتبى عليه السلام مراجعه شود.

2.آيا كار فروشندگى در خارج از منزل براى زن جايز است‏يا نه؟

در روايت‏سلمان دارد:و عندها تشارك المراة زوجها فى التجارة(ص‏433 ج 5الميزان)و در روايت‏حمران دارد:و رايت المراة تقهر زوجها و تعمل ما لا يشتهى و تنفق على‏زوجها(ج 5 الميزان ص‏437-438).كلام علامه طباطبائى در تاييد صحت اين روايات درص 432 ج 5 مطالعه شود.

پاسخ براى من فوق العاده موجب تاسف است كه سخنانى كه از زبان يك‏روضه خوان عادى بايد بشنوم از شما مى‏شنوم.آيا در يك مساله فقهى و به‏منظور كشف نظر شارع در يك موضوع عملى به چنين چيزها مى‏شود تمسك‏كرد؟!اينها سخنانى است كه حداكثر ارزش موعظه‏اى دارد،آنهم با تقطيع بعضى‏قسمتها.اولا روايت از نظر سند ضعيف است و سندا عامى است.نمى‏دانم چراروايات عامه در جاهاى ديگر چرند است اما اينجا كه مطابق عادات تقليدى آباءاست قابل قبول است.از نظر مضمون هم اگر بخواهيم به مثل زمان خودمان‏حمل كنيم ضعيف است زيرا كلماتى از قبيل‏«مشاورة الاماء»و يا«يغار على‏الغلمان كما يغار على الجارية‏»دارد كه هيچ به عصر و زمان ما نمى‏خورد ومتناسب با عصر عباسى است.

ثانيا آيا هيچ فقيهى از صدر اسلام تاكنون فتوا به حرمت ركوب زنان بر سروج‏داده است؟اگر بخواهيم توجيه درستى بكنيم اين است كه بگوييم با اين عمل، حرامى ديگر مرتكب مى‏شوند مثل كارى كه عايشه كرد و يا عاريات بر سروج‏سوار مى‏شوند كه اين هم مطلب ديگرى است. اگر گفته شود مقصود اين است كه‏بالاستقلال سوار شوند بدون اينكه مردى جلوكش باشد جواب اين است:پس‏فرق نمى‏كند كه سرج باشد يا قيت،و به علاوه كار عايشه مانعى نداشته زيراچندين جلوكش داشته است.

ثالثا اگر سروج شامل صندلى اتومبيل باشد چه فرقى هست كه صندلى جلو باشديا عقب.

رابعا آيا شما باور مى‏كنيد كه پيغمبر اكرم كه مجسمه ادب و عفاف بود از زنان باكلمه‏«ذوات الفروج‏»تعبير كرده باشد؟آيا خود شما حاضريد در منبر زنان را باتعبير فارسى[معادل اين تعبير]براى مستمعين فارسى زبان خود ياد كنيد؟آيااگر اين جمله به دست معاندان فارسى زبان بيفتد و در مجله‏ها راه يابد چه‏آبرويى براى پيغمبر باقى مى‏ماند؟!در قرآن كلمه‏«فرج‏»به معنى اعم از آلت‏تناسلى مرد و زن آمده كه قهرا مرادف با كلمه آلت تناسلى يا كلمه عورت است‏مثل:و الذين هم لفروجهم حافظون و يا:يحفظن فروجهن.

خامسا آيا ايراد بر عايشه اين بوده كه چرا شتر يا قاطر سوار شده است و اگرسوار يك الاغ پالان‏دار شده بود شما اشكال نمى‏كرديد؟

سادسا آيا هيچ فقيهى به حكم اين حديث و تطبيق آن با عصر ما حاضر است‏حكم كند كه چون دوره آخر الزمان است و به حكم حديث منسوب به سلمان،دراين زمان اؤتمن الخائن و يخون الامين است،پس فى المثل آقاى خوانسارى كه‏مورد اعتماد مردم است و امين شناخته مى‏شود حتما خائن است;و يا چون دراين حديث آمده است:اقوام يتفقهون لغير دين الله... يظهر قراؤهم و عبادهم‏التلاوم،پس فقها و همه قراء و عباد فاسقند.

سابعا چرا خود علامه طباطبائى به موجب اين حديث از استنباطشان از آيات‏سوره نور و سوره احزاب كه عين استنباط ماست عدول نفرمودند؟

حقيقت اين است كه وارد كردن اين گونه استفاده‏ها در فقه نامى جز افساد فقه‏ندارد.در اين روايت آمده:و عندها تشارك المراة زوجها فى التجارة.آيا احدى‏تا كنون به حكم اين حديث فتوا به حرمت‏شركت زن با شوهر در تجارت داده‏است؟ لحن اين روايت لحن كراهت نيست، لحن حرمت است.

اما روايت‏حمران گذشته از اينكه سندا ضعيف است‏به ابراهيم بن هاشم و شايدمحمد بن حمزه نيز،اولا قرائن زيادى هست كه ناظر به اوضاع و احوال دوره‏بنى العباس است و بنابر اين بر خلاف نظر آقاى طباطبائى حاوى يك جنبه اخبارغيبى كه مؤيد صحت مضمونش باشد نيست،از قبيل:و رايت التانيث فى ولدالعباس،و رايت الدين بالراى،و رايت السكران يصلى بالناس...بشتمنا اهل‏البيت...و تكيه زياد به اكتفاء رجال به رجال كه از مشخصات عصر عباسى‏است،و ثانيا چيزهايى است كه واقع نشده و با عصر و زمان ما قابل انطباق‏نيست،از قبيل:و رايت‏بيت الله قد عطل،و رايت ذوات الارحام ينكحن،ورايت الميت‏ينشر من قبره،و رايت البهائم ينكحن.

ثالثا آيا هيچ فقيهى به استناد چنين حديثى و تطبيق آن به زمان ما فتوا مى‏دهدكه چون در اين حديث دارد:«و رايت اقواما يتفقهون لغير الله‏»پس فقها غيرجائز التقليدند،و يا چون در اين روايت دارد:«و رايت الخمر يتداوى بها»پس‏تداوى به خمر و لو با فرض انحصار جايز نيست،و يا چون دارد:«و رايت الاذان‏بالاجر و الصلوة بالاجر»پس اخذ اجرت بر عبادات نيست،و يا چون دارد:«ورايت المنابر يؤمر عليها بالتقوى...»پس همه اهل منبر فاسقند.

غرض اين است كه چنين روايت ضعيف السند مضطرب المتن را نتوان مبناى‏استنباط حكم فقهى قرار داد.اين گونه روايات را فقط براى استشهاد درموعظه‏هاى قطعى كه بى‏نياز از دليل است مى‏توان مورد استفاده قرار داد.فقهابه چنين رواياتى و با چنين استظهاراتى استشهاد نمى‏كنند.به علاوه چنانكه گفتم‏دلالت ندارند.در روايات جمل مردم عايشه را بر شتر سوارى و قاطر سوارى‏ملامت نكردند،بر قيادت جنگ،آنهم جنگ با على عليه السلام و با جنازه امام حسن‏ملامت كردند.آيا اگر بر شتر يا قاطر سوار شده و به حج رفته بود باز هم موردملامت قرار مى‏گرفت؟

صفحه 512

كسانى كه پوشش وجه و كفين را واجب مى‏دانند بايد استثناى‏«الا ما ظهر»رامنحصر بدانند به لباس رو،و واضح است كه حمل استثنا بر اين معنى بسيار بعيد وخلاف بلاغت قرآن است.

بايد توجه داشت كه استثناى‏«الا ما ظهر»از قبيل استثناى منقطع است زيرا«لا يبدين‏»از ابداء به معناى اظهار است(اظهار ظاهر كردن)و«ما ظهر»كه از ثلاثى است ازظهور به معناى ظاهر بودن و ظاهر شدن است.پس معناى آيه اين است:الا آنچه كه خود به‏خود ظاهر است و زن اظهار نكرده است،و اين خود تاكيد از براى‏«لا يبدين‏»است و بنابر اين‏هيچ بعدى ندارد كه مراد خود لباس باشد،و شك نيست كه قد و قامت زن در لباس،هر چه كه‏باشد،نوعى جمال ظاهر دارد،و ممكن است گفته شود كه همين مطلب ولو آنكه حقيقتا هم‏زينت نباشد مجازا«زينت‏»ناميده شده است و خلاصه مفاد آيه اين است كه زن حق نداردزينت‏خود را ابدا آشكار كند مگر آنچه كه قهرا و بدون اختيار ظاهر است.بلى آنچه در اينجامهم است روايتهاى وارده است و بايد گفت‏با ضميمه كردن روايات به آيه چنين فهميده‏مى‏شود كه ظهور وجه و كفين لا بد منه است و از زينتهايى است كه خود به خود ظاهر است نه‏آنكه زن ابداء كند،از باب اينكه تعسرى كه در ستر وجه و كفين است‏به منزله تعذر تنزيل شده‏است.

پاسخ استثناى منقطع همچنانكه در شرح ابن ابى عقيل آمده و سيد مرحوم درحاشيه مكاسب نقل كرده است در جايى است كه گر چه مستثنى داخل درمستثنى منه نيست ولى توهم اينكه با مستثنى‏منه در حكم شريك باشد مى‏رود. اما اگر توهم نرود استثناء لغو است. لهذا احتمال ابن مسعود به كلى مردود است. از قضا قد و قامت زن اگر طورى باشد كه ينت‏باشد و جلوه داشته باشد هيچ‏دليلى بر استثناى آن نداريم،بايد آن را با پوشيدن لباس گشاد بپوشاند.به علاوه‏پس از آنهمه روايات-با كمال تاسف براى امثال شما-ديگر اين بحث لغواست.

صفحه‏513

ثالثا تركيب ماده‏«ضرب‏»و كلمه‏«على‏»مفيد مفهوم آويختن نيست.چنانكه قبلاگفتيم و از اهل فن لغت و ادب عرب نقل كرديم تركيب‏«ضرب‏»با«على‏»فقط مفيد اين‏معنى است كه فلان چيز را بر روى فلان شي‏ء مانند حائلى قرار داد.مثلا معنى جمله‏«فضربنا على اذانهم‏»اين است كه بر روى گوشهاى اينها حائلى قرار داديم.عليهذا مفهوم و ليضربن بخمرهن على جيوبهن اين است كه با روسريها بر روى سينه و گريبان حائلى قرار دهيد.پس وقتى در مقام تحديد و بيان حدود پوشش است و مى‏فرمايد باروسريها بر روى گريبانها و سينه‏ها حائلى قرار دهيد و نمى‏گويد بر روى چهره حائلى‏قرار دهيد،معلوم مى‏شود حائل قرار دادن بر روى چهره واجب و لازم نيست.

اين مطلب كه آيه در مقام تحديد است محل تامل است.قدر مسلم اين است كه نوعى‏از تكشف معمول را نهى فرموده است و آن باز بودن گوش و گردن و جلوى سينه بوده است و امااينكه واقعا در مقام ذكر حدود جميع ما يجب ستره است محل تامل است،و به عبارت ديگرمى‏گوييم محتمل است كه اين آيه نظير آيه‏«لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى‏»باشد كه در آن،مرتبه‏اى از تحريم خمر بيان شده است و كسى نمى‏تواند بگويد از اين آيه فهميده مى‏شود كه‏خمر در غير صورتى كه براى نماز موجب مستى مى‏شود اشكالى ندارد زيرا كه آيه در مقام‏تحديد است.مساله تدريج در بيان احكام در قرآن مطلبى است كه مؤلف خود به آن اعتراف‏دارد.از كجا كه آيه جلباب مكمل حكم حجاب نباشد؟(در تاريخ نزول آيه نور و آيه جلباب‏مطالعه شود.)

پاسخ اولا آنچنانكه به خاطر دارم و هنگام تاليف تحقيق كرديم آيه جلباب قبل از آيه‏نور آمده است.ثانيا اگر اين آيه در مقام تحديد نيست چه مقامى مقام تحديداست؟آيه «لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى‏» به طور قطع مفهوم دارد و اكثرمسلمين از اين مفهوم استفاده مى‏كردند.آيات بعد در حكم ناسخ مفهوم اين آيه‏است،و به هر حال مقايسه آيات حجاب به آيات خمر بى‏مورد و تكلف‏بيجاست.

صفحه‏516

در روايت ديگر در مورد خواجگان(كه ممكن است مملوك هم نباشند)سؤال‏شده است:

محمد بن اسماعيل بن بزيع قال:سالت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن قناع الحرائر من‏الخصيان.فقال:كانوا يدخلون على بنات ابى الحسن عليه السلام و لا يتقنعن.قلت:وكانوا احرارا؟قال:لا.قلت:فالاحرار يتقنع منهم؟قال:لا.

محمد بن اسماعيل بن بزيع-كه او نيز از اكابر اصحاب حضرت رضا عليه السلام است‏مى‏گويد: از حضرت رضا سؤال كردم كه آيا زنان آزاده از خواجگان بايد سربپوشند؟

(در مورد كنيزان مسلم است كه بر آنان پوشانيدن سر واجب نيست.لذا سؤال رامخصوص زنهاى آزاد قرار داده است).

در پاسخ فرمود:نه،خواجگان بر دختران پدرم امام موسى بن جعفر عليه السلام واردمى‏شدند و آنها هم روسرى نداشتند.پرسيدم آيا آن خواجگان آزاد بودند يا برده؟ فرمود آزاد نبودند. پرسيدم اگر آزاد باشند بايد سرها را از ايشان بپوشند؟فرمود:نه.

درباره اين روايت‏سندا تحقيق شود و مخصوصا از نظر اعراض يا عدم اعراض‏اصحاب از آن.

پاسخ شما مراجعه كنيد،ما مراجعه كرده‏ايم.هنوز هم فقها اين حديث را مورد استنادقرار مى‏دهند.

صفحه‏517

ابو البخترى عن جعفر عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام:لا باس بالنظر الى‏رؤوس النساء من اهل الذمة.

على عليه السلام فرمود:نگاه به سر زنان اهل ذمه جايز است.

كلمه‏«سر»به مجموع سر و صورت نيز اطلاق مى‏شود،لهذا اين روايت و امثال آن‏دليل بر مدعاى مؤلف نيست.

پاسخ هرگز چنين نيست.اين استدلال هم خاص ما نيست،ديگران هم عينا اين‏روايت را ذكر كرده‏اند.رجوع كنيد.

صفحه‏523

روايات و قرائنى كه در اين باب است،در اخبار و روايات شيعه و سنى و درتاريخ اسلام فوق العاده زياد و غير قابل انكار است.آنچه ذكر كرديم نمونه‏اى بود.نقل همه آنها خود يك كتاب مى‏شود.

مطلب را بزرگ جلوه داده است.

پاسخ ما اندازه كتاب را كه ذكر نكرده‏ايم.اتفاقا اگر همه آنها كه در همه ابواب‏حديث‏شيعه و سنى آمده است جمع شود از اين كتاب بزرگتر خواهد شد.

صفحه 524

در بسيارى از موارد،فقها در اثبات احكام به سيره تمسك مى‏جويند.مثلا درمورد ريش تراشى مى‏گويند محكم‏ترين دليل حرمت آن سيره مسلمين است كه ريش‏را نتراشند.(البته در اينجا مناقشه شده كه از نتراشيدن ريش كه بين مسلمين متداول‏است مى‏توان استنتاج كرد كه ريش گذاشتن حرام نيست،ولى اينكه ريش گذاشتن‏واجب باشد استنباط نمى‏شود،زيرا ممكن است مستحب و يا مباح باشد.)در مساله‏پوشش وجه و كفين نيز به سيره مسلمين تمسك شده است.

اين مناقشه محل مناقشه است زيرا كه ريش نتراشيدن در بين مسلمين به طورى تلقى‏مى‏شده كه نبايد تراشيد نه به اين طور كه مانعى ندارد نتراشيم.فافهم.

پاسخ چنين نيست و لهذا فقهاى عصر حاضر در استناد به اين سيره دچار اشكال وترديدند.

صفحه 525

در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مى‏كردند حجاب به مراتب‏شديدتر از آنچه اسلام مى‏خواست وجود داشت.در بين اين ملتها وجه و كفين هم‏پوشيده مى‏شد،بلكه در بعضى از ملتها سخن از پوشيدن زينت زن و چهره زن نبود،سخن از پنهان كردن زن و به اصطلاح‏«قايم‏»كردن زن بود و اين فكر به صورت عادت‏سفت و سختى در آمده بود.اسلام گر چه پوشانيدن وجه و كفين را واجب نكرد ولى‏تحريم هم نكرد،يعنى اسلام عليه پوشانيدن چهره قيام نكرد و باز گذاشتن را واجب‏ننمود و در نتيجه ملتهاى غير عرب كه مسلمان شدند از همان عادت و رسم ديرين خود تبعيت كردند.اسلام با رسم پوشيدن چهره جز در مورد احرام مخالفت نداشت‏بلكه‏همان طور كه قبلا تذكر داديم استثناى وجه و كفين يك رخصت تسهيلى است. رجحان اخلاقى تستر تا حد امكان،مورد توجه اسلام است.عليهذا فرضا سيره‏اى‏وجود داشته باشد،دليل بر وجوب پوشيدن وجه و كفين نمى‏شود.

به علاوه چنين سيره‏اى در زمان پيغمبر و صحابه و در زمان ائمه اطهار وجودنداشته است. آنچه از زواياى تاريخ به دست مى‏آيد اين است كه سيره مسلمين درقرون اوليه اسلام با سيره آنها در قرون بعدى،مخصوصا پس از اختلاط ملت عرب باملتهاى ديگر و بالاخص پس از تاثر از رسوم و عادات امپراطورى روم شرقى از يك‏طرف و رسوم ايرانى از طرف ديگر،بسيار متفاوت بوده است تا آنجا كه براى بسيارى‏از مورخان غربى كه از متون اسلامى اطلاع صحيحى ندارند اين توهم پيش آمده كه‏اساسا اسلام دستورى درباره پوشش نداده است و همه اينها از خارج دنياى اسلام به‏ميان مسلمين سرايت كرده است،و ما در بخش اول اين كتاب سخنانشان را نقل كرديم،و البته همان طور كه قبلا تذكر داديم اين سخن ياوه‏اى بيش نيست،اسلام دستورهاى‏اكيد درباره پوشش دارد و فلسفه خاصى را هم در نظر گرفته است.

در اينجا تجزم شده و اسناد داده شده است‏حجاب وجه و كفين به ملل غير اسلام،درحالى كه مؤلف در اينجا مدارك تاريخى ارائه نكرده است.البته احتمال آنچه ذكر كرده است‏بعيد نيست ولى اقرب از اين احتمال،احتمال اين است كه همان اصل عفاف اسلامى و افضليت‏ستر وجه و كفين كه شهيد ذكر فرموده است و اصل غيرت اسلامى باعث‏بر اين امر بوده است. خلاصه آنكه مؤلف به خاطر تاييد مقصد خود احتمال غلبه عادات غير اسلامى بر اسلام راترجيح داده است در حالى كه بهتر بود فعل مسلمين را بر صحت‏حمل مى‏كرد.

پاسخ عليهذا ما بايد مسلمين را از پيغمبر افضل بشماريم و غيورتر!دليل بر عادت‏بودن و نه اجراى سنت اين است كه در عصرهاى بعد،از هر گناه كبيره‏اى عظيم‏ترجلوه كرده و مى‏كند در صورتى كه همين مردم از ارتكاب كبائر پرهيز نداشتند. نام چنين غيرتها را غيرت الهى نتوان گذاشت،صرفا تعصب بر عادات است.شمابه هر حال خدا را شكر كنيد كه خالى از هر گونه غرض هستيد و به حال نزارمؤلف بيچاره دعا كنيد كه همواره اغراض خود را مى‏خواهد به هر وسيله شده به كرسى بنشاند و هيچ غرض تحرى حقيقت در او نيست.مخصوصا التماس دعادارد.

صفحه‏527

چنانكه قبلا هم گفتيم پوشش وجه و كفين مرز محبوسيت و عدم محبوسيت زن‏است و مفهوم حجاب و اثر آن با اضافه كردن و حذف كردن اين قسمت كاملا عوض‏مى‏شود.

اين مطلب صحيح است كه تجويز كشف وجه و كفين به خاطر تسهيل است ولى نه‏اينكه اين تسهيل به منظور شركت زن در مجامع مردان باشد بلكه در همان معاشرت كه بين‏زنان خانه‏دار و مردان اجنبى احيانا رخ مى‏دهد حجاب وجه و كفين زحمت دارد.

پاسخ اتفاقا در آن حد كه محدود باشد هيچ زحمتى ندارد.سيره و عادت مردم درهمين مورد هم بر خلاف بوده است و آن را در حد كفر تلقى مى‏كردند.

صفحه 531

دليل سوم از ادله كسانى كه پوشش وجه و كفين را لازم شمرده‏اند روايتى است كه‏در كتب حديث نقل شده و شهيد ثانى در مسالك به آن استدلال و سپس نقد كرده است. مضمون روايت اين است:

«در حجة الوداع زنى براى پرسيدن مساله‏اى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد. فضل بن عباس پشت‏سر رسول خدا سوار بود.نگاههايى بين آن زن و فضل رد وبدل شد.رسول اكرم متوجه شد كه آندو به هم خيره شده‏اند و زن جوان به جاى‏اينكه توجهش به جواب مساله باشد همه توجهش به فضل است كه جوانى نورس وزيبا بود.رسول اكرم با دست‏خود صورت فضل را چرخانيد و فرمود زنى جوان ومردى جوان،مى‏ترسم شيطان در ميان ايشان پا بنهد.» (80)

اين حديث،عامى است و حذفش بهتر است و البته همان طور كه گفته‏اند بر عدم وجوب حجاب وجه و كفين ادل است.

پاسخ چرا يك حديث گويا و مورد استناد فقها حذفش بهتر است؟!مگر آنكه‏مدعى شويم كه فقه ما مانند كتاب مذهبى هندوها و ائمه اسماعيلى بايد مستوربماند.

صفحه 532

يكى ديگر از ادله كسانى كه پوشش چهره را لازم دانسته‏اند اين است كه در موردكسى كه قصد ازدواج دارد اجازه داده شده است كه به چهره زنى كه مورد نظر اوست‏نگاه كند.مفهوم اين حكم اين است كه براى كسى كه قصد ازدواج ندارد نظر كردن‏جايز نيست.

يكى از ادله آيه جلباب است و مؤلف آن را ذكر نفرموده است‏با اينكه در كتب تفسير درذيل اين آيه بسيار آمده است كه حجاب وجه را نيز ذكر كرده‏اند:

1.در تفسير كشاف مى‏نويسد:معنى‏«يدنين عليهن من جلابيهن‏»يرخينها عليهن ويغطين بها وجوههن و اعطافهن...

2.در مجمع البيان:و قيل الجلباب مقنعة المرئة اى يغطين جباههن و رؤوسهن اذا خرجن‏لحاجة بخلاف الاماء...و در بحث لغت مى‏نويسد:الجلباب خمار المرئة التى يغطى راسها و وجههااذا خرجت لحاجة.

3.در تفسير صافى:يغطين وجوههن و ابدانهن بملاخهن اذا برزن لحاجة.فقط در تفسيرالميزان از تفاسيرى كه در دسترسم بود«وجوه‏»ندارد.به تفاسير ديگر هم مراجعه شود. آنگاه‏چه شده است كه مؤلف به اين دليل توجه نكرده است؟آيا دلالت آن از روايت عاميه‏اى كه قبلاذكر كرده كمتر است؟

پاسخ از صفحه‏186 تا196 درباره اين آيه بحث‏شده است و در صفحه 194تصريح شده كه مفسران غالبا هدف جمله‏«يدنين عليهن من جلابيهن‏»راپوشانيدن چهره دانسته‏اند،يعنى اين جمله را كنايه از پوشيدن چهره دانسته‏اند(رجوع شود).اما اينكه چه شده است كه مؤلف عمدا غفلت مى‏كند همان است‏كه مكرر تذكر فرموده‏ايد كه مؤلف غرض خاص دارد(لا بد استفاده از ماهرويان و شركت در مجالس بزم)و هدفش تحرى حقيقت نبوده.از اين جهت هر جا كه به‏نفع خود بوده آورده و هر جا كه به نفع خود نديده سكوت كرده است.در عين‏حال بايد بگوييم تا آنجا كه من يادم هست در هيچ كتاب فقهى نديده‏ام كه آيه‏جلباب را جزء ادله ذكر كرده باشند.عليهذا اگر غفلتى شده-و خدا خود گواه‏است كه در وقت نوشتن كتاب توجه به اينكه ممكن است اين آيه هم دليل گرفته‏شود نداشته‏ام-اين غفلت منحصر به مؤلف اين كتاب نيست،شما خوب بود به‏مستمسك هم عين همين ايراد را مى‏گرفتيد و ايشان را هم متهم به حمايت ازعامه مى‏كرديد.با همه اينها در اينجا اضافه خواهم كرد[چنانكه در چاپهاى‏بعدى از سوى استاد اضافه شده است.]ضمنا اين مطلب بايد ياد آورى شود كه‏در ميان مفسرين فقط عده معدودى هستند كه تفسيرشان از نظ‏ر بيان معانى‏لغوى و توجيه معنى آيه، اجتهادى است.از تفاسيرى كه من مى‏شناسم كشاف ومجمع البيان و تا حدى الميزان اينطور است.الميزان در معنى لغات بيشتر متكى‏به مفردات راغب است كه آن هم يك كتاب محققانه و اجتهادى است.باقى‏تفاسير صرفا تقليد از يكديگر است.تفسير صافى در بيان آيات از نظر تفسيرلغات عينا بيضاوى است و در توضيح و تاويل آيات عينا تفسير قمى و عياشى ومجمع است.خود بيضاوى در بعضى موارد كه من توفيق مقابله پيدا كرده‏ام‏خلاصه‏اى است از تفسير امام فخر و تفسير امام فخر در غير آنچه مربوط به‏اختلافات اشعرى و معتزلى است تحت تاثير كشاف است.از اين دو تفسيراجتهادى مجمع البيان عينا همان طور تفسير كرده كه ما كرده‏ايم،فقط كشاف چيزى‏گفته كه با گفته خودش با آنچه در ذيل آيه نور گفته معارض است. همان طور كه‏گفتم مطابق آنچه در آن وقت من تحقيق كردم آيه جلباب قبل از آيه نور نازل‏شده است.به علاوه لحن دو آيه هم مى‏رساند مطلب را.ممكن نيست كه بااينكه قبلا آيه نور نازل شده است زنان و دختران پيغمبر و زنان مؤمنين طورى‏رفتار كنند كه آيه جلباب نازل شود،ولى هيچ مانعى ندارد كه بعد از نزول آيه‏جلباب كه لحن ارشاد دارد(به حكم علت منصوصه)آيه نور نازل شود كه‏حكمى است مولوى و وجوبى و سخت‏تر و در خطاب،به زنان و دختران پيغمبرهم تصريح نشده است.

صفحه‏537

چنانكه مى‏دانيم جهاد بر زنان واجب نيست مگر وقتى كه شهر و حوزه مسلمين‏مورد حمله واقع شود و جنبه صد در صد دفاعى به خود بگيرد.در اين صورت‏همان طور كه فقها فتوا مى‏دهند بر زنان نيز واجب مى‏شود،ولى در غير اين صورت‏واجب نيست.در عين حال رسول خدا به برخى از زنان اجازه مى‏داد كه در جنگهابراى كمك به سربازان و مجروحين شركت كنند.قضاياى زيادى در تاريخ اسلام دراين زمينه هست (81) .

در اين كتاب به مدارك اهل سنت اعتماد شده است آنچنانكه گويى جزء مدارك مسلم‏اسلامى است.

پاسخ مقصود از مدرك مگر جز اين است كه حديث موثق باشد؟حديث ناموثق ازشيعه هم باشد مردود است و حديث موثق احيانا اگر از سنى هم باشد مقبول‏است.به علاوه در هيچ مساله‏اى در اين كتاب به احاديث اهل سنت اعتماد نشده‏است‏بلكه از آنها مانند هر حديث ضعيف ديگر به عنوان تاييد استفاده شده‏است.مسلما هر گاه مساله‏اى،هم روايات شيعه و سنى بر آن متطابق باشد و هم‏فتواها،بيشتر موجب سكون نفس است.

صفحه 540

در باب شركت زنان در اين گونه موارد (82) ،در كتب[ شيعه] روايات ضد و نقيضى‏وارد شده است.

تعبير«در كتب شيعه‏»توهين آميز است و اين تعبير سابقه دارد،در مواردى از سابق اين‏كتاب نيز يافت مى‏شود،گويى مؤلف خود را نسبت‏به شيعه و سنى بى‏طرف معرفى مى‏كند.

پاسخ منظور كتب حديث است.اينكه فرموده‏ايد گويى مؤلف بى‏طرف است ظاهرابا قدرى ارفاق و اغماض است.بايد براى حفظ حريم تشيع كه خوشبختانه اخيراحساسيت مقدس و بى‏شائبه و غير ناشى از هيچ سياستى پيدا شده مى‏فرموديد: «و كمى هم متمايل به آن طرف‏»و به اين طريق پرونده‏«بره‏»را تكميل ووظيفه باز پرسى مقدس را خاتمه يافته تلقى مى‏فرموديد.

[در عين حال استاد شهيد تعبير«كتب شيعه‏»را در چاپهاى بعد تبديل به‏«كتب‏حديث‏»نموده‏اند.]

تعبير«روايات ضد و نقيض‏»نيز موهن است.

پاسخ حتما كسانى كه باب‏«تعادل و تراجيح‏»را باز كرده و سخن از تعارض اخباربه شكل تناقض يا تضاد گفته‏اند غرضشان اهانت‏به ائمه اطهار بوده است.روح‏امين استر آبادى شاد.هر عامى مى‏فهمد كه معناى ضد و نقيض بودن روايات‏تناقض گويى ائمه دين نيست،ريشه‏اش به راويان مى‏رسد نه به ائمه.

اما صاحب وسائل كه خود محدث متبحرى است‏با توجه به مجموع آثار وروايات اسلام مى‏گويد:

«از مجموع روايات استفاده مى‏شود كه براى زنان رواست كه براى مجالس عزايابراى انجام حقوق مردم يا تشييع جنازه بيرون روند و در اين مجامع شركت كنند،همچنانكه فاطمه عليها السلام و همچنين زنان ائمه اطهار در مثل اين موارد شركت‏مى‏كرده‏اند.پس جمع بين روايات حكم مى‏كند كه روايات منع را حمل بر كراهت‏كنيم.»

به روايات مراجعه شود،و جمع صاحب وسائل مورد مناقشه است،زيرا اگر خروج‏مكروه بود حضرت فاطمه عليها السلام و زنان ائمه اطهار عليهم السلام شركت نمى‏كردند.

پاسخ پس اگر مكروه نيست‏به طريق اولى حرام هم نيست.هر مكروهى در شرايطخاص ممكن است مباح يا مستحب شود.عليهذا عمل خاص حضرت زهرا در شرايط خاص شايد با كراهت ذاتى منافات نداشته باشد،و الله اعلم.

پيغمبر اكرم زنان را اجازه مى‏داد كه به خاطر حاجتى كه دارند بيرون روند و كارخويش را انجام دهند.سوده،دختر زمعه،همسر رسول خدا،زنى بلند بالا بود.يك‏شب با اجازه رسول خدا از خانه به خاطر كارى بيرون آمد.با اينكه شب بود عمر بن‏الخطاب سوده را به خاطر بلند بالايى‏اش شناخت.عمر در اين جهت تعصب شديدى‏داشت و همواره به پيغمبر توصيه مى‏كرد اجازه ندهد زنانش بيرون روند.عمر با لحن‏خشنى به سوده گفت:تو خيال كردى كه ما تو را نشناختيم؟!خير شناختيم.پس از اين‏در بيرون آمدن خود دقت‏بيشترى بكن.سوده از همان جا مراجعت كرد و ماجرا را به‏عرض رسول خدا رساند در حالى كه رسول خدا مشغول شام خوردن بود و استخوانى‏در دستش بود.طولى نكشيد كه حالت وحى بر آن حضرت عارض شد. پس ازبازگشت‏به حالت عادى فرمود:

انه قد اذن لكن ان تخرجن لحوائجكن.

اجازه داده شد به شما اگر حاجتى داريد بيرون رويد (83) .

نقل اين داستان بسيار زننده است...در حالى كه حديث از كتب عامه است و پشيزى‏ارزش ندارد.

پاسخ از قضا نقل اين داستان ضرورى و لازم است...داستان معروف رفتن عمر به‏سر چشمه براى آب برداشتن و...را حتما شنيده‏ايد.همان طور كه خواجه‏نصير الدين طوسى گفته ست‏بسيارى از افسانه‏ها را مردم فرزانه ساخته وپرداخته‏اند و منظورهاى حكيمانه داشته‏اند. اين افسانه را نيز هر كه پرداخته‏است در حقيقت‏«نقد حال ماست اين‏».در جامعه‏اى مانند جامعه ما كه معيارهافقط شعارهاست،بر روحها و معناها كارى نيست،و جامعه ما از نظر شعار. ..،وبر عكس از نظر شعار علوى است و از لحاظ روح و معنى ضد علوى.واى به‏حال كسى كه بخواهد مانند على صراحت و صلابت‏به خرج دهد و اسلام را بر مشايخ-آنجا كه تعارض پيدا مى‏شود-مقدم بدارد و شعارش اين باشد:ان‏الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال،اعرف الحق تعرف اهله.من خواسته‏ام‏با ارائه آينه به دست‏خشكه مقدسان بدهم...و بفهمند كه از دست امثال آنهاچه بر سر مسلمين آمده و مى‏آيد.آرى جامعه ما جامعه شعارهاست نه جامعه‏مبادى و حقايق...

اين فكر كه زن فقط و فقط بايد در كنج‏خانه محبوس بماند و حتى با حفظ حريم‏و رعايت عفاف هم از علم و از هر كمالى الزاما بايد محروم بماند و كارى جزاطفاء شهوت مرد و خدمتكارى او ندارد...كه علاوه بر اينكه با اسلام جورنمى‏آيد بر ضد عواطف انسانى است.به طور كلى افرادى كه به دين مى‏گروند وسپس بيرون مى‏روند از افرادى كه از اول گرايش پيدا نكرده‏اند خشن‏تر و ضدانسان‏تر مى‏شوند،زيرا دين به حكم نيروى عظيم خود همه عواطف ديگرانسانى را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و اگر رفت همه آنها را كه در خود هضم وجذب كرده بود نيز با خود مى‏برد.اين است كه افرادى كه زمانى متدين بوده وسپس بى‏دين شده‏اند از بى‏دين‏هاى اولى خشن‏تر و بى‏عاطفه‏تر و خطرناكترمى‏شوند.

اما خطرناكتر از اين طبقه،متدينان منحرف شده و كج‏سليقه خشكه مقدس‏اند.اين‏طبقه علاوه بر اينكه عواطف انسانى‏شان تحت الشعاع عاطفه دينى قرار گرفته واز تاثير مستقل افتاده،نيروى دين به حكم اينكه منحرف شده اثر خود رانمى‏بخشد و از آن طرف چون زايل نشده و به صورت انحرافى كار مى‏كند به‏همان قدرت كه مقتضاى نيروى دين است فعال است. اينها ديگر از هر سبع‏خطرناكتر و وحشتناكترند.تاريخ نشان مى‏دهد كه بى‏رحمانه‏ترين جنگها،كشتارها،زجر و شكنجه‏ها به وسيله خشكه‏مقدسان صورت گرفته است. بزرگترين نمك نشناسى‏ها را اينها انجام مى‏دهند زيرا يحسبون انهم يحسنون‏صنعا.جنگهاى صليبى، جنگهاى خوارج،حتى فاجعه كربلا ساخته دست اين‏طبقه است.

صفحه 545

از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست،بدان جهت كه رازى را حفصه نزد عايشه آشكار كرده بود(نه بدان جهت كه عمر مى‏پنداشت كه چون زنان‏پيغمبر زبان دراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مى‏كردند و پيغمبر در مقابل آنهاسكوت مى‏كرد.)

اگر جهت اين بود نبايد از ساير زنان دورى فرمايد.گناه آنها چه بوده است؟!اساسا اين‏روايت عامى است و چرند است.

پاسخ به اصل مراجعه شود.اين حديث‏براى استناد به آن از نظر اشتمال بر قول وفعل رسول اكرم آورده نشده است،براى ارائه خشونت عمرى كه متاسفانه درهمه جهان اسلام اعم از شيعه و سنى ادامه يافته آورده شده است و از آن جهت‏نقصى ندارد.

صفحه‏547

ولى يك عده روايات ديگر وجود دارد كه ممكن است آنها را توصيه اخلاقى به‏مردان نسبت‏به زنان شمرد كه از خطرات تماسهاى مردان با زنان آگاه باشند.صاحب‏وسائل اين روايات را بر استحباب حمل كرده است.ما قسمت عمده آنها را ذكرمى‏كنيم:

الف.امير المؤمنين على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى چنين توصيه مى‏فرمايد:

و اكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن،فان شدة الحجاب ابقى عليهن،وليس خروجهن باشد من ادخالك عليهن من لا يوثق به عليهن و ان استطعت ان‏لا يعرفن غيرك فافعل (84) .

تا مى‏توانى كارى كن كه زن تو با مردان بيگانه معاشرت نداشته باشد.هيچ چيز بهتراز خانه زن را حفظ نمى‏كند.همان طور كه بيرون رفتن آنان از خانه و معاشرت بامردان بيگانه در خارج خانه برايشان مضر و خطرناك است،وارد كردن تو مردبيگانه را بر او در داخل خانه و اجازه معاشرت در داخل خانه نيز مضر و خطرناك‏است.اگر بتوانى كارى كنى كه جز تو مرد ديگرى را نشناسند چنين كن.

مضمون اين حديث همان است كه مؤلف در ص‏203«محبوسيت زن‏»ناميده است. آرى به درستى معلوم نيست كه مؤلف طرفدار كدام فلسفه است؟

پاسخ شما كه سالها با او معاشر بوده‏ايد بهتر مى‏دانيد كه تابع چه فلسفه‏اى است؟ صهيونيستى؟كمونيستى؟و...به هر حال ضد اسلامى.

اگر ما بوديم و اين جمله،ترديدى نيست كه محبوسيت است،نه تنها نام‏محبوسيت دارد،واقعا هم محبوسيت است و با آنچه در آيه كريمه آمده: «و اللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم... فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن‏الموت‏» فرق چندانى ندارد ولى يك فقيه مجموع ادله را به فرض صحت‏سندبايد جمع كند.اينكه علما حمل به توصيه اخلاقى كرده‏اند از اين هت‏بوده كه‏قبول ظاهرش غير ممكن بوده.پس به فرض صحت‏سند،ظاهر اين جمله‏هامعرض عنه اصحاب است.گذشته از همه اينها من حين تاليف كتاب از جهتى‏ديگر مايل نبودم كه اين جمله‏ها را نقل كنم ولى ديدم اگر نقل نكنم برخى خيال‏مى‏كنند كه من از ذكر دليل مخالف امتناع كرده‏ام.اما آن جهتى كه مايل نبودم‏بدان جهت نقل كنم بحثى است كه اخيرا در محافل مستشرقين در گرفته و اخيرادر كشور ما هم مطرح شده و قبل از آن در كشورهاى سنى‏نشين،و آن مساله‏سنديت نهج البلاغه است،و از قضا دليل يا يكى از ادله مخالفين، جمله‏هاى‏مربوط به زن در وصيت آن حضرت به امام حسن است كه مدعى شده‏اند اين‏جمله‏ها از عبد الله بن مقفع است.من خود مكرر به دفاع از اين جمله‏ها پرداخته‏ام‏و گفته‏ام كه به چه دليل كه عبد الله بن مقفع از آن حضرت اقتباس نكرده باشد؟امامى‏دانيد كه تا در يك سندى مقدم بر سيد رضى و حتى بر عبد الله بن مقفع پيدانشود،اثبات و حتى دفاع مشكل است.تقريبا باز در حدود يك ماه پيش شنيدم‏كه كنفرانسى در باره عبد الله بن مقفع در دانشگاه بوده است و ادعا شده كه برخى‏از جمله‏هاى نهج البلاغه-و به جمله‏هاى آن حضرت در وصيت‏به امام حسن‏درباره زن تصريح شده-از ابن مقفع است.نهج البلاغه كه افتخار ماست نيازشديد دارد به تحقيق سندى،و خوشبختانه در هند و در عراق يا كشور عربى‏ديگر،و در ايران وسيله آقا شيخ محمد تقى شوشترى،مساعى جميله‏اى انجام‏شده و مى‏شود در اين زمينه،و من الآن نمى‏دانم در خصوص وصيت‏به حضرت امام حسن چه تحقيقى صورت گرفته است،اگر كسى اطلاعى داشته باشد و به‏من بدهد ممنون مى‏شوم.

علت اينكه من مايل نبودم اين جمله‏ها را بياورم ترس از اين بود كه شخصى به‏سرش بزند و بنويسد كه اين جمله‏ها از مولى نيست و از ابن مقفع ايرانى است‏و از بقاياى افكار مجوس است و از اين راه لطمه‏اى به حيثيت نهج البلاغه واردشود كه به هر حال اكثريت قريب به اتفاق مطالبش براى من قطعى است كه ازخود مولى است. به هر حال به فرض اعتبار و صحت‏سند، همان طور كه گفتم،ظاهر اين جمله‏ها معرض عنه اصحاب است، و ما در فقه ظواهر زيادى داريم كه‏معرض عنه است، يعنى اصل روايت طرح نشده است، دلالت ظاهرش طرح شده‏است.

ضمنا توجه داشته باشيد كه-آن طور كه به خاطر دارم و متاسفانه فعلا مجال‏مراجعه ندارم-هيچ فقيهى اين جمله‏ها را ضمن ادله لزوم ستر ذكر نكرده است‏با اينكه ساير ادله را-كه قبلا نقل كرديم-هر چند مورد قبولشان نبوده نقل‏كرده‏اند و شايد علت،ارسال اين جمله‏هاست و الا چنانكه مى‏دانيم اين جمله‏هادر مرآى و منظر همه بوده است.

اينجا لازم است تذكر دهم كه اگر من براى مدعاى خودم به چنين ادله‏اى از قبيل‏تفسير آيه جلباب،حديث‏«و يركبن ذوات الفروج السروج،و عندها تشارك‏المراة زوجها في التجارة‏»و جمله‏هاى وصيتنامه كه هيچ فقيهى اينها را در عرصه‏فقه راه نداده است تمسك مى‏كردم امثال شما چه به سر من مى‏آورديد؟!آيانمى‏گفتيد اينهمه فقهاى عظيم الشان آمده و رفته‏اند و اين احاديث و يا اين‏تفاسير را ديده‏اند و آنقدر قابل اعتنا ندانسته‏اند كه در بحثشان از اينها ياد كنندو تو براى مدعاى خودت مغرضانه به اين تفاسير متروك و احاديث مهجور ومتروك و معرض عنه متمسك مى‏شوى؟!شما خودتان انصاف دهيد،آيا اگر من‏چنين كارى كرده بودم مورد اعتراض شديد امثال شما نبودم؟!آيا تمسك به‏چنين چيزهايى دليل آن نيست كه ما نمى‏خواهيم تابع ادله باشيم:ما قبلا به حكم‏يك عادت يا يك سليقه شخصى مدعايى را انتخاب كرده‏ايم و آنگاه با تشبثات‏ضعيف مى‏خواهيم مدعاى خود را به كرسى بنشانيم.بر عكس،شما كدام مساله‏فقهى را سراغ داريد كه مانند اين مساله در اين كتاب،مستدل اثبات شده باشد؟ پس بهتر بود به همان مصلحت انديشى‏ها قناعت مى‏كرديد و مساله را از نظرفقهى مورد مناقشه قرار نمى‏داديد.

صفحه 558

در ميان علماى متاخر و معاصر،حضرت آية الله حكيم دامت‏بركاته در رساله‏منهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله سوم،فتواى صريح دارند و وجه وكفين را صريحا استثنا مى‏كنند.

فراموش نكرده‏ام كه مؤلف نسبت‏به ايشان چه تعبيرى مى‏كرد.

پاسخ من كه چنين چيزى يادم نيست.البته من برخى انتقادات داشته‏ام و درنوشته‏هاى خود هم تصريح كرده‏ام كه مراجع،فوق انتقاد به مفهوم صحيح اين‏كلمه نيستند،و معتقد بوده و هستم كه هر مقام غير معصومى كه در وضع غير قابل‏انتقاد قرار گيرد،هم براى خودش خطر است و هم براى اسلام.البته تزكيه نفس‏نمى‏كنم(و ما ابرى نفسى ان النفس لامارة بالسوء)اما اين قدر مى‏دانم كه‏همواره زبان خود را از زشتگويى خصوصا نسبت‏به طبقه مراجع،حتى نسبت‏به‏آنهايى كه از آنها به شخص من بدى رسيده است،حفظ كرده‏ام،ضمن اينكه‏مانند عوام فكر نمى‏كنم كه هر كه در طبقه مراجع قرار گرفت مورد عنايت‏خاص‏امام زمان(عج)است و مصون از خطا و گناه و فسق است.اگر چنين چيزى بود،شرط عدالت‏بلا موضوع بود.به هر حال من كه چنين چيزى يادم نيست و باورهم نمى‏كنم،ولى شما مى‏فرماييد كه فراموش نكرده‏ايد،اميدوارم اشتباه نكرده‏باشيد.به هر حال خدا فراموش نمى‏كند.علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى ولا ينسى.

صفحه 564

ممكن است نظر من اشتباه باشد.

البته اشتباه است.

پاسخ من هرگز خود را فوق اشتباه تصور نمى‏كنم.به تعبير نهج البلاغه:لست‏بفوق‏ان اخطئ. به خداوند متعال از خطاهاى خودم پناه مى‏برم،ولى هرگز هم حاضرنيستم كه به بهانه جايز الخطا بودن مرتكب اشتباه بزرگتر بلكه گناه عظيم بشوم. اگر هم اشتباه كنم از اين نوع نخواهد بود كه باورهاى آباء و اجدادى راتحقيق نكرده،با حقيقت اسلام يكى بدانم.اگر هم اشتباه كنم اشتباه نمى‏كنم كه‏هميشه نبايد انتظار داشته باشم كه با گفتن حقيقت دستم را ببوسند و وجوهات‏بيشترى بدهند.معيار تصحيح اشتباهاتم متون اصلى كتاب و سنت و حكم روشن‏عقل است نه پسند عوام الناس.

آنچه مصلحت ايجاب مى‏كند جز اين نيست كه بايد اين خيال را از سر زنان امروزخارج كنيم كه مى‏گويند حجاب در عصر حاضر غير عملى است،ثابت كنيم كه حجاب‏اسلامى كاملا منطقى و عملى است.

منظور كسانى كه مى‏گويند حجاب در عصر حاضر غير عملى است اين است كه با تقليداز نظام اجتماعى اروپا نمى‏سازد،و منظور مؤلف اين است كه چرا مى‏سازد،يعنى مى‏توان نظام‏اجتماعى اروپا را پيروى كرد و در عين حال حجاب اسلامى را حفظ كرد.خلاصه آنكه‏مخالفين حجاب پيروى از نظام جديد را لازم مى‏دانند و مؤلف هم تجويز مى‏كند،و اين خيال‏خام است.حق اين است كه اين دو نظام با يكديگر سازگار نيست و كوشش مؤلف اثرش اين‏است كه مردمى را كه در پرتگاه سقوطند يكباره ساقط مى‏سازد.

پاسخ خدا لعنت كند كسى را كه بخواهد نظام اروپا در ايران عملى شود و خدا لعنت‏كند مفترى را از چيزهايى كه من هرگز نزد خداوند متعال از آنها نخواهم گذشت‏اين افتراهاست،و الله خير الحاكمين.سبحان الله،آيا با اينهمه نقدها و تصريحات،آنهم نقدهاى عالمانه و منطقى و مستدل از نظامهاى فرنگى و از آن جمله نظام‏مختلط و عريان فرنگى،باز هم اين طور تهمت مى‏زنيد؟!اى كاش يك نفر ازكسانى كه كارشان استهلاك سهم امام است و بس،يك دهم اين انتقادها رامى‏كردند و به فحش قناعت نمى‏كردند و وظيفه مرا سبك مى‏كردند.به هر حال‏اين است پاداش كسى كه فردى و اجتماعى به مردم ما خدمت كند.

[خاتمه]

چنين فكر مى‏كنم كه اين نسخه را من به شما هبه كرده‏ام،لهذا به هبه خودم‏رجوع مى‏كنم. كتاب را پس از مطالعه برگردانيد.آنچه بر اين كتاب ايراد گرفته‏شده است‏سه نوع است.يك نوع مناقشه مطلب است از نظر فقهى.من در اين‏مناقشات هيچ چيز جالب توجهى نيافتم. مطلب در حدودى كه در اين كتاب گفته‏شده است،بر مساله‏«ستر»اجماع عموم مسلمين است، و در مساله‏«نظر»كه‏در اين كتاب نيز چندان تجزم نشده است فتواى اكثريت فقهاست،و در مساله‏«حريم‏»هم اجماعى است.آنچه مخالف با محتواى اين كتاب است‏سيره جاريه‏مسلمين برخى از نقاط است در عصرهاى اخير كه بر خلاف سيره قطعيه سلف‏است.نوع ديگر از نوع مصلحت انديشى است كه كتمان،اصلح از اظهار است،وچنين مصلحت انديشى‏ها را فقط افرادى مى‏كنند كه از جريان اجتماع بى‏خبرند وشعاع ديدشان چه از نظر مكان و چه از نظر زمان محدود است.نوع سوم‏نسبتهايى است كه به نويسنده داده شده است،و رسيدن به اين حساب با خداى‏رب العالمين و احكم الحاكمين است.


پى‏نوشتها:

1- تفسير صافى ذيل آيه 31 از سوره نور،نقل از تفسير على بن ابراهيم

2- نهج البلاغه خطبه 11 و وسائل جلد 2 كتاب الجهاد صفحه‏429

3- نهج البلاغه خطبه 222 و وسائل جلد 2 كتاب الجهاد صفحه 430

4- رجوع شود به مستمسك العروة حضرت آية الله حكيم،ج 5/ ص 191

5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،خطبه 190

6- نوعى زينت نظير دستبند كه به مچ پا مى‏بسته‏اند

7- كافى،ج 5/ ص 521 و وسائل ج‏3/ ص 25

8- تفسير صافى ذيل آيه 31 از سوره نور،نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى

9- كافى،ج 5/ ص 521 و وسائل ج‏3/ ص 25.

10- كافى،ج 5/ ص 521 و وسائل ج‏3/ ص 25.

11- سنن ابو داود،ج 2/ ص‏383

12- مجمع البيان،ذيل آيه 31 سوره نور

13- كافى ج 5/ ص 521 و وسائل ج‏3/ ص 24 و تفسير صافى و تفسير در المنثور سيوطى ج 5/ ص 40 ذيل همين آيه

اين نكته بايد يادآورى شود كه معمولا اين حديث كه از جريان باز بودن بناگوش و دور گردن زنى ونگاههاى شهوت‏آلود و عمدى مردى حكايت مى‏كند در كتب اهل حديث و مفسرين به عنوان شان نزول‏آيه قل للمؤمنين يغضوا... آورده مى‏شود و در ابتدا چنين به نظر مى‏رسد كه با آيه و قل للمؤمنات يغضضن‏من ابصارهن سر و كارى ندارد و حال آنكه اين دو آيه با هم نازل شده‏اند و همچنان كه آيه اول تكليف نگاه مرد را روشن مى‏كند آيه دوم به مفاد و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن تكليف زنان را روشن مى‏كند.ظاهرا به همين جهت است كه در تفسير صافى اين حديث را ذيل آيه دوم نقل‏كرده است.استدلال ما بدين حديث در اينجا نيز بر همين اساس است.

14- كافى ج 5/ ص 531

15- كافى ج 5/ ص‏529

16- كافى ج 5/ ص 522،وسائل ج‏3/ ص 25 و26.

17- كافى ج 5/ ص 522.

18- وسائل ج‏3/ ص 25

19- وسائل ج‏3/ ص‏29

20- وسائل ج‏3/ ص‏29 و كافى ج 5/ ص 531

21- وسائل ج‏3/ ص‏29

22- يعنى مردمى كه مسلمان نيستند ولى پيرو يكى از اديان قديم آسمانى مى‏باشند و در پناه دولت اسلامى‏طبق قرارداد زندگى مى‏كنند.

23- وسائل ج‏3/ ص‏26.(

24- وسائل ج‏3/ ص‏26.(

25- همان

26- در متن حديث‏«اهل سواد»تعبير شده است.سواد،قراء و كشتزارهاى اطراف شهر را مى‏گويند و شايدعلت اينكه‏«سواد»ناميده مى‏شود اين باشد كه به علت كشت و زرع از دور سياه به نظر مى‏رسد.بسيارى ازاوقات مراد از كلمه‏«سواد»كشتزارهاى حومه كوفه است.

27- رجوع شود به منهاج الصالحين چاپ نهم،كتاب النكاح،مساله‏3.

28- قرب الاسناد ص 40

29- وسائل ج 1/ ص 135.

30- قرب الاسناد ص 102.

31- كافى ج 5/ ص 528 و وافى مجلد 12 ص 124 و وسائل ج‏3/ ص‏27.

32- پس از نشر چاپ اول اين كتاب،بعضى از ما توضيح خواستند كه چگونه ممكن است چهره دختر پيغمبراكرم از گرسنگى زرد باشد؟چرا و به چه دليل گرسنه بوده‏اند؟

از پرسش كنندگان متشكريم كه سؤال خود را با ما در ميان گذاشتند.بايد به دو نكته توجه داشته باشند:يكى اينكه زندگى آن روز مسلمانان در مدينه غالبا به سختى مى‏گذشت.جنگها و كشمكشها خود به خود براقتصاد لاغر مدينه ضربه مى‏زد و گاهى توام مى‏شد با خشكسالى، چنانكه در سالى كه غزوه تبوك اتفاق‏افتاد خشكسالى سختى روى داده بود و لهذا سپاه تبوك را«جيش العسرة‏»ناميدند.اصحاب صفه گاهى‏آنچنان در سختى بودند كه جامه كافى براى شركت در نماز جماعت نداشتند.رسول خدا روزى پرده‏اى درخانه دخترش زهرا آويخته ديد، كراهت نشان داد.زهرا فورا آن را پيش پدر فرستاد و رسول خدا آن راتكه تكه كرد و به اصحاب صفه داد.

نكته ديگر اينكه درست است كه على مرد كار بود،علاوه بر حقوق سربازى و غنائم جنگى كارهاى‏كشاورزى داشت و احيانا با مزدورى در باغهاى ديگران تحصيل روزى مى‏كرد،ولى على و زهرا كسانى‏نبودند كه خود سير بخوابند و در اطراف آنها شكمها گرسنه باشد.آنها آنچه به كف مى‏آوردند به ديگران‏ايثار مى‏كردند.سوره مباركه هل اتى در همچو زمينه‏اى نازل گرديد.

آرى مسلمانان صدر اول در چنان شرايط طاقت فرسايى پرچم اسلام را به دوش گرفتند و تا دورترين نقاطجهان بردند.

گرسنگى خاندان پيامبر نقصى براى آنها به شمار نمى‏رود،افتخارى است كه بر پيشانى مقدسشان‏مى‏درخشد.

33- كافى ج/ 5 ص 521 و وسائل ج/ 3،ص 25،و وافى مجلد 12 ص 121.

34- كافى ج‏6/ ص 55 و وسائل ج‏3/ ص 144

35- صحيح بخارى ج 8/ ص‏63.

36- صحيح مسلم،ج 4/ ص 142

37- جامع ترمذى،ص 175

38- وافى مجلد 12 ص 58 و وسائل ج‏3/ ص 11 و كافى ج 5/ ص 365

39- وسائل ج‏3/ ص 12،تهذيب ج‏7/ ص 435

40- كافى ج 5/ ص 365،وسائل ج‏3/ ص 11

41- در تاريخ‏29/ 3/ 48 دو هنرپيشه ايتاليايى-كه به قول خودشان از نظر قانون زن و شوهر نيستند اما ازنظر خودشان زن و شوهرند-وارد تهران شدند.جوانان،اعم از پسر و دختر، استقبال بى‏سابقه‏اى از آنان به‏عمل آوردند و روزنامه‏ها منعكس كردند.پسران و دختران ايرانى آنچنان فريادهاى وحشتناكى به عنوان‏ابراز احساسات كشيده بودند كه ديدن عكسشان در حال فرياد،بيننده را متوحش و متنفر مى‏كرد.

«اطلاعات‏»در روز بعد نوشت:«آلبانو و رومينا پاور»(دو هنرپيشه ايتاليايى)در گفتگوى كوتاهى باخبرنگار اطلاعات گفتند:اجتماع بى‏نظير دختران و پسران تهرانى در برابر در ورودى هتل و تلفنهاى‏متعددى كه در ساعت اقامت ما در هتل به ما مى‏شود واقعا كار عادى و روزانه را فلج كرده است.درهيچ يك از كشورهاى اروپايى و امريكايى كه ما تا كنون سفر كرده‏ايم طرفدارانى تا بدين حد علاقه‏مندنداشته‏ايم.خيلى خوشحال خواهيم بود اقامت دو هفته‏اى ما در تهران چند روزى افزايش يابد.»

اگر اينها سقوط اخلاقى و دليل انحطاط و نشانه بدبختى نسلهاى آينده نيست پس چه چيز خواهد بود؟

42- رجوع شود به مسالك،اول كتاب جهاد.

43- رجوع شود به كتب مغازى و سير و تواريخ صدر اسلام.ايضا رجوع شود به صحيح مسلم ج 5/ ص‏196-197 و سنن ابو داود ج 2/ ص‏17 و جامع ترمذى ص‏247.

44- وسائل ج 1/ ص‏456

45- وسائل ج 1/ ص 474

46- صحيح بخارى ج‏7/ ص‏43. همه مورخين اين مطلب را نوشته‏اند.

47- اين جريان نيز مورد اتفاق مورخين و مفسرين است.مورخين ضمن وقايع فتح مكه،و مفسرين ذيل آيه‏12 از سوره ممتحنه ذكر كرده‏اند.ايضا كافى ج 5/ ص‏526.

48- وسائل ج 1/ ص‏156.

49- صحيح مسلم ج‏3/ ص‏47 و صحيح بخارى ج 2/ ص 94 و سنن ابو داود ج 2/ ص 180.

50- انا وافدة النساء اليك.

51- اسد الغابه ج 5/ ص 398-399.اين داستان در كتب حديث و تفسير نيز نقل شده است.

52- در بحار الانوار جلد 11 چاپ كمپانى صفحه 118 روايتى از كافى از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام نقل‏مى‏كند به اين مضمون:«كان ابى يبعث امى و ام فروة تقضيان حقوق اهل المدينة‏»يعنى پدرم امام صادق مادرمن و مادر خودش را مى‏فرستاد كه حاجات درماندگان مدينه را انجام دهند.

53- وسائل ج 1/ ص 72

54- صحيح مسلم ج‏7/ ص‏6 و صحيح بخارى ج‏7/ ص‏49 و ج 8/ ص‏66.

55- الحجاب مودودى صفحه 318 نقل از موطا مالك

56- تحريم/ 4:«اگر توبه كنيد(بجا و لازم است)زيرا دلهاى شما منحرف شده است.»اين آيه مربوط به دونفر از زنان رسول اكرم است كه رسول خدا يك مطلب سرى به آنان گفت و آنان مرتكب خطا شدند و فاش‏كردند.

57- در روايت ديگرى كه صحيح مسلم،ج 4/ ص 190 نقل مى‏كند عمر مى‏گويد:«و الله ان كنا فى الجاهلية مانعد للنساء امرا حتى انزل الله تعالى فيهن ما انزل و قسم لهن ما قسم...»يعنى به خدا ما در جاهليت‏براى‏زنان شانى قائل نبوديم،تا خداوند(در قرآن)درباره آنان آياتى نازل كرد و حقوق و بهره‏هايى برايشان‏قائل شد.

58- صحيح بخارى ج‏7/ ص‏36-38 و صحيح مسلم ج 4/ ص 192-194.

59- سنن ابو داود،ج 1/ ص‏109

60- كافى ج 5/ ص 518

61- سنن ابو داود،ج 2/ ص 658

62- نهج البلاغه،نامه 31،وصيت معروف امير المؤمنين به امام حسن

63- وسائل ج‏3/ ص‏9،نقل از كشف الغمة.

64- وسائل ج‏3/ ص 24.در سنن ابو داود ج 1/ ص‏496 بدين عبارت آمده است:يا على لا تتبع النظرة‏بالنظرة فان لك الاولى و ليست لك الآخرة.در بعضى روايات شيعه نيز كه در وسائل نقل شده قريب به همين‏مضمون آمده است.

65- وسائل ج‏3/ ص 24.

66- كافى ج 5/ ص‏559 و وسائل ج‏3/ ص 24.

67- نساء/ 15.

68- احزاب/ 13

69- ج 1/ ص 111.

70- ص‏113.

71- در مستمسك العروة،ج 5/ ص 190-192 آية الله حكيم پس از آنكه ادله عدم لزوم پوشش را تقويت‏مى‏كنند مى‏فرمايند:«و من ذلك يظهر ضعف ما عن التذكرة من المنع و قواه فى الجواهر...».ظاهرا صاحب‏جواهر نيز نظرش به مساله نظر است نه وجوب ستر.به هر حال اين نسبت‏به علامه در تذكره قطعا صحيح‏نيست.

72- عروة الوثقى،كتاب الصلاة،فصل ساتر

73- عروة الوثقى،كتاب النكاح،مساله 31.

74- بقره/ 159.

75- حجرات/ 1.

76- نهج البلاغه،حكمت 105.

77- رجوع شود به صحيح مسلم جلد 4 صفحات 148-151.

78- رجوع شود به مستمسك العروة حضرت آية الله حكيم،ج 5/ ص 191.

79- [لازم به ذكر است كه تعليقه نويس محترم مدتى نزد استاد شهيد تحصيل نموده است.]

80- صحيح بخارى،ج 8/ ص‏63.

81- رجوع شود به كتب مغازى و سير و تواريخ صدر اسلام.ايضا رجوع شود به صحيح مسلم ج 5/ ص‏196-197 و سنن ابو داود ج 2 ص‏17 و جامع ترمذى ص‏247.

82- [مانند شركت در مجالس عزا و تشييع جنازه و شركت در نماز جمعه و جماعت.]

83- صحيح مسلم ج‏7/ ص‏6 و صحيح بخارى ج‏7/ ص‏49 و ج 8/ ص‏66.

84- نهج البلاغه[نامه 31]وصيت معروف امير المؤمنين به امام حسن