بخش چهارم:
ايرادها و اشكالها: حجاب و منطق
اولين ايرادى كه بر پوشيدگى زن مىگيرند اين است كه دليل معقولى ندارد
وچيزى كه منطقى نيست نبايد از آن دفاع كرد.مىگويند منشا حجاب يا غارتگرى
وناامنى بوده است كه امروز وجود ندارد،و يا فكر رهبانيت و ترك لذت بوده است
كهفكر باطل و نادرستى است،و يا خودخواهى و سلطهجويى مرد بوده كه رذيلهاى
استناهنجار و بايد با آن مبارزه كرد،و يا اعتقاد به پليدى زن در ايام حيض
بوده است كهاين هم خرافهاى بيش نيست.
پاسخ اين ايراد از بحثى كه در بخش گذشته كرديم روشن شد.از مباحث آنبخش
معلوم گشت كه حجاب-البته به مفهوم اسلامى آن-از جنبههاى
مختلف(روانى،خانوادگى،اجتماعى و حتى از جنبه بالا رفتن ارزش زن)منطق معقول
دارد;وچون در آن بخش به تفصيل بحث كرديم در اين بخش تكرار نمىكنيم.
حجاب و اصل آزادى
ايراد ديگرى كه بر حجاب گرفتهاند اين است كه موجب سلب حق آزادى كه
يكحق طبيعى بشرى است مىگردد و نوعى توهين به حيثيت انسانى زن به شمار
مىرود.
مىگويند احترام به حيثيت و شرف انسانى يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر
است. هر انسانى شريف و آزاد است،مرد باشد يا زن،سفيد باشد يا سياه،تابع هر
كشور يامذهبى باشد.مجبور ساختن زن به اينكه حجاب داشته باشد بىاعتنايى به
حق آزادىاو و اهانتبه حيثيت انسانى اوست و به عبارت ديگر ظلم فاحش استبه
زن.عزت وكرامت انسانى و حق آزادى زن و همچنين حكم متطابق عقل و شرع به
اينكه هيچ كسبدون موجب نبايد اسير و زندانى گردد و ظلم به هيچ شكل و به
هيچ صورت و به هيچبهانه نبايد واقع شود،ايجاب مىكند كه اين امر از ميان
برود.
پاسخ:يك بار ديگر لازم است تذكر دهيم كه فرق استبين زندانى كردن زن
درخانه و بين موظف دانستن او به اينكه وقتى مىخواهد با مرد بيگانه مواجه
شودپوشيده باشد.در اسلام محبوس ساختن و اسير كردن زن وجود ندارد.حجاب
دراسلام يك وظيفهاى استبر عهده زن نهاده شده كه در معاشرت و برخورد با
مرد بايدكيفيتخاصى را در لباس پوشيدن مراعات كند.اين وظيفه نه از ناحيه
مرد بر اوتحميل شده است و نه چيزى است كه با حيثيت و كرامت او منافات داشته
باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعى او كه خداوند برايش خلق كرده است محسوب شود.
اگر رعايت پارهاى مصالح اجتماعى،زن يا مرد را مقيد سازد كه در
معاشرتروش خاصى را اتخاذ كنند و طورى راه بروند كه آرامش ديگران را بر هم
نزنند وتعادل اخلاقى را از بين نبرند چنين مطلبى را«زندانى
كردن»يا«بردگى»نمىتوانناميد و آن را منافى حيثيت انسانى و
اصل«آزادى»فرد نمىتوان دانست.
در كشورهاى متمدن جهان در حال حاضر چنين محدوديتهايى براى مرد
وجوددارد.اگر مردى برهنه يا در لباس خواب از خانه خارج شود و يا حتى با
پيژامه بيرونآيد،پليس ممانعت كرده به عنوان اينكه اين عمل بر خلاف حيثيت
اجتماع است او راجلب مىكند.هنگامى كه مصالح اخلاقى و اجتماعى،افراد اجتماع
را ملزم كند كه درمعاشرت اسلوب خاصى را رعايت كنند مثلا با لباس كاملا
بيرون بيايند،چنين چيزىنه بردگى نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادى و
حيثيت انسانى است و نه ظلم و ضدحكم عقل به شمار مىرود.
بر عكس،پوشيده بودن زن-در همان حدودى كه اسلام تعيين كرده استموجب
كرامت و احترام بيشتر اوست،زيرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاقمصون
مىدارد.
شرافت زن اقتضا مىكند كه هنگامى كه از خانه بيرون مىرود متين و سنگين
وبا وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچ گونه عمدى كه باعث تحريك
وتهييجشود به كار نبرد، عملا مرد را به سوى خود دعوت نكند،زباندار لباس
نپوشد،زباندار راه نرود،زباندار و معنى دار به سخن خود آهنگ ندهد،چه آنكه
گاهى اوقاتژستها سخن مىگويند،راه رفتن انسان سخن مىگويد،طرز حرف زدنش يك
حرفديگرى مىزند.
اول از تيپ خودم كه روحانى هستم مثال مىزنم:اگر يك روحانى براى
خودشقيافه و هيكلى بر خلاف آنچه عادت و معمول استبسازد،عمامه را بزرگ و
ريش رادراز كند،عصا و ردايى با هيمنه و شكوه خاص به دست و دوش بگيرد،اين
ژست وقيافه خودش حرف مىزند،مىگويد براى من احترام قائل شويد،راه برايم
باز كنيد،مؤدب بايستيد،دست مرا ببوسيد.
همچنين استحالتيك افسر با نشانههاى عالى افسرى كه گردن
مىافرازد،قدمها را محكم به زمين مىكوبد،باد به غبغب مىاندازد،صداى خود
را موقع حرف زدن كلفت مىكند.او هم زباندار عمل مىكند،به زبان بىزبانى
مىگويد:از منبترسيد،رعب من را در دلهاى خود جا دهيد.
همين طور ممكن است زن يك طرز لباس بپوشد يا راه برود كه اطوار و
افعالشحرف بزند، فرياد بزند كه به دنبال من بيا،سر بسر من بگذار،متلك
بگو،در مقابل منزانو بزن،اظهار عشق و پرستش كن.
آيا حيثيت زن ايجاب مىكند كه اينچنين باشد؟آيا اگر ساده و آرام بيايد و
برود،حواس پرت كن نباشد و نگاههاى شهوت آلود مردان را به سوى خود جلب
نكند،بر خلاف حيثيت زن يا بر خلاف حيثيت مرد يا بر خلاف مصالح اجتماع يا
برخلافاصل آزادى فرد است؟
آرى اگر كسى بگويد زن را بايد در خانه حبس و در را به رويش قفل كرد و
بههيچ وجه اجازه بيرون رفتن از خانه به او نداد،البته اين با آزادى طبيعى
و حيثيتانسانى و حقوق خدادادى زن منافات دارد.چنين چيزى در حجابهاى غير
اسلام بودهاست ولى در اسلام نبوده و نيست.
شما اگر از فقها بپرسيد آيا صرف بيرون رفتن زن از خانه حرام
است،جوابمىدهند نه.اگر بپرسيد آيا خريد كردن زن ولو اينكه فروشنده مرد
باشد حرام است،يعنى نفس عمل بيع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است،پاسخ
مىدهند حرامنيست.آيا شركت كردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟باز هم
جواب منفىاست چنانكه در مساجد و مجالس مذهبى و پاى منبرها شركت مىكنند و
كسى نگفتهاست كه صرف شركت كردن زن در جاهايى كه مرد هم وجود دارد حرام
است.آياتحصيل زن،فن و هنر آموختن زن و بالاخره تكميل استعدادهايى كه خداوند
در وجوداو نهاده استحرام است؟باز جواب منفى است.
فقط دو مساله وجود دارد;يكى اينكه بايد پوشيده باشد و بيرون رفتن به
صورتخودنمايى و تحريك آميز نباشد.
و ديگر اينكه مصلحتخانوادگى ايجاب مىكند كه خارج شدن زن از خانه
توامبا جلب ضايتشوهر و مصلحت انديشى او باشد.البته مرد هم بايد در حدود
مصالحخانوادگى نظر بدهد نه بيشتر.گاهى ممكن است رفتن زن به خانه اقوام و
فاميلخودش هم مصلحت نباشد. فرض كنيم زن مىخواهد به خانه خواهر خود برود
وفى المثل خواهرش فرد مفسد و فتنهانگيزى است كه زن را عليه مصالح خانوادگى
تحريك مىكند.تجربه هم نشان مىدهد كه اين گونه قضايا كم نظير نيست.گاهى
هستكه رفتن زن حتى به خانه مادرش نيز بر خلاف مصلحتخانوادگى است،همينكه
نفسمادر به او برسد تا يك هفته در خانه ناراحتى مىكند، بهانه
مىگيرد،زندگى را تلخ وغير قابل تحمل مىسازد.در چنين مواردى شوهر حق دارد
كه از اين معاشرتهاىزيانبخش-كه زيانش نه تنها متوجه مرد است،متوجه خود زن
و فرزندان ايشان نيزمىباشد-جلوگيرى كند.ولى در مسائلى كه مربوط به مصالح
خانواده نيست دخالتمرد مورد ندارد.
ركود فعاليتها
سومين ايرادى كه بر حجاب مىگيرند اين است كه سبب ركود و تعطيل
فعاليتهايىاست كه خلقت در استعداد زن قرار داده است.
زن نيز مانند مرد داراى ذوق،فكر،فهم،هوش و استعداد كار است.اين
استعدادهارا خدا به او داده است و بيهوده نيست و بايد به ثمر برسد.
اساسا هر استعداد طبيعى دليل يك حق طبيعى است.وقتى در آفرينش به
يكموجود استعداد و لياقت كارى داده شد،اين به منزله سند و مدرك است كه وى
حقدارد استعداد خود را به فعليتبرساند،منع كردن آن ظلم است.
چرا مىگوييم همه افراد بشر اعم از زن و مرد حق دارند درس بخوانند و اين
حقرا براى حيوانات قائل نيستيم؟براى اينكه استعداد درس خواندن در بشر وجود
دارد ودر حيوانات وجود ندارد.در حيوان استعداد تغذيه و توليد مثل وجود دارد
و محرومساختن او از اين كارها بر خلاف عدالت است.
باز داشتن زن از كوششهايى كه آفرينش به او امكان داده است نه تنها ستم
به زناست، يانتبه اجتماع نيز مىباشد.هر چيزى كه سبب شود قواى طبيعى و
خدادادىانسان معطل و بى اثر بماند به زيان اجتماع است.عامل انسانى
بزرگترين سرمايهاجتماع است.زن نيز انسان است و اجتماع بايد از كار و
فعاليت اين عامل و نيروى توليد او بهرهمند گردد.فلج كردن اين عامل و تضييع
نيروى نيمى از افراد اجتماع،همبر خلاف حق طبيعى فردى زن است و هم بر خلاف
حق اجتماع،و سبب مىشود كه زنهميشه به صورت سربار و كل بر مرد زندگى كند.
جواب اين اشكال آن است كه حجاب اسلامى كه حدود آن را به زودى
بيانخواهيم كرد، موجب هدر رفتن نيروى زن و ضايع ساختن استعدادهاى فطرى
اونيست.ايراد مذكور بر آن شكلى از حجاب كه در ميان هنديها يا ايرانيان قديم
يايهوديان متداول بوده است وارد است. ولى حجاب اسلام نمىگويد كه بايد زن
را درخانه محبوس كرد و جلوى بروز استعدادهاى او را گرفت.مبناى حجاب در
اسلامچنانكه گفتيم اين است كه التذاذات جنسى بايد به محيط خانوادگى و به
همسر مشروعاختصاص يابد و محيط اجتماع،خالص براى كار و فعاليتباشد. به
همين جهتبه زناجازه نمىدهد كه وقتى از خانه بيرون مىرود موجبات تحريك
مردان را فراهم كند وبه مرد هم اجازه نمىدهد كه چشم چرانى كند.چنين حجابى
نه تنها نيروى كار زن رافلج نمىكند،موجب تقويت نيروى كار اجتماع نيز
مىباشد.
اگر مرد تمتعات جنسى را منحصر به همسر قانونى خود كند و تصميم
بگيردهمينكه از كنار همسر خود بيرون آمد و پا به درون اجتماع گذاشت،ديگر
درباره اينمسائل نينديشد،قطعا در اين صورت بهتر مىتواند فعال باشد تا
اينكه همه فكرشمتوجه اين زن و آن دختر و اين قد و بالا و اين طنازى و آن
عشوهگرى باشد و دائمانقشه طرح كند كه چگونه با فلان خانم آشنا شود.
آيا اگر زن،ساده و سنگين به دنبال كار خود برود براى اجتماع بهتر استيا
آنكهبراى يك بيرون رفتن چند ساعت پاى آئينه و ميز توالت وقتخود را تلف
كند وزمانى هم كه بيرون رفت تمام سعيش اين باشد كه افكار مردان را متوجه
خود سازد وجوانان را كه بايد مظهر اراده و فعاليت و تصميم اجتماع باشند به
موجوداتى هوسباز وچشم چران و بىاراده تبديل كند؟
عجبا!به بهانه اينكه حجاب،نيمى از افراد اجتماع را فلج كرده
است،بابىحجابى و بىبند و بارى نيروى تمام افراد زن و مرد را فلج
كردهاند.كار زن پرداختنبه خودآرايى و صرف وقت در پاى ميز توالتبراى
بيرون رفتن،و كار مردچشم چرانى و شكارچىگرى شده است.
در اينجا بد نيست متن شكايت مردى را از زنش كه در يكى از مجلات زنانه
درج شده بود ذكر كنم تا معلوم شود اوضاع حاضر،زنان را به صورت چه
موجوداتىدر آورده است.
در آن نامه چنين نوشته است:
«زنم در موقع خواب به يك دلقك درست و حسابى مبدل مىگردد.موقع خواببراى
اينكه موهايش خراب نشود يك كلاه تورى بزرگ به سرش مىبندد.بعدلباس خواب
مىپوشد.در اين موقع است كه جلو آئينه ميز توالت مىنشيند و گريمصورتش را
با شير پاك كن مىشويد. وقتى رويش را برمىگرداند احساس مىكنماو زن من
نيست زيرا اصلا شكل سابق را ندارد. ابروهايش را تراشيده و چون مدادابرو را
پاك كرده بىابرو مىشود.از صورتش بوى نامطبوعى به مشام من مىرسدزيرا كرمى
كه براى چين و چروك به صورتش مىمالد بوى كافور مىدهد و مرا بهياد
قبرستان مىاندازد.كاش كار به همين جا ختم مىشد،ولى اين تازه مقدمه
كاراست.چند دقيقهاى در اتاق راه مىرود و جمع و جور مىكند آنگاه
كلفتخانه راصدا مىكند و مىگويد كيسهها را بياور.كلفتبا چهار كيسه
متقالى بالا مىآيد. خانم روى تخت مىخوابد و كلفت كيسهها را به دست و پاى
او مىكند و بيخ آن را بانخ مىبندد.چون ناخنهاى دست و پايش مانيكور شده و
دراز است،براى اينكه بهلحاف نگيرد و چندشش نشود و احيانا نشكند دست و پاى
خود را در كيسه مىكندو به همين ترتيب مىخوابد».
آرى اين است زنى كه بر اثر به اصطلاح بىحجابى«آزاد»شده به صورت
نيروىفعال اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى درآمده است!آنكه اسلام نمىخواهد
اين استكه زن به صورت چنين موجود مهملى درآيد كه كارش فقط استهلاك ثروت و
فاسدكردن اخلاق اجتماع و خراب كردن بنيان خانواده باشد.اسلام با فعاليت
واقعىاجتماعى و اقتصادى و فرهنگى هرگز مخالف نيست.متون اسلام و تاريخ
اسلام گواهاين مطلب است.
در اوضاع و احوال تجدد مآبى بىمنطق حاضر جز در دهات و در ميان افرادسخت
متدين كه اصول اسلامى را رعايت مىكنند زنى پيدا نمىكنيد كه نيروى او
واقعاصرف فعاليتهاى مفيد اجتماعى يا فرهنگى يا اقتصادى بشود.
آرى يك نوع فعاليت اقتصادى رايجشده است كه بايد آن را ثمره
بىحجابىدانست و آن اين است كه بنكدار به جاى اينكه بكوشد جنس بهتر و
مرغوبتر براىمشتريان خود تهيه كند،يك مانكن را به عنوان فروشنده
مىآورد،نيروى زنانگى وسرمايه عصمت و عفاف او را استخدام مىكند و وسيله
پول درآوردن و خالى كردنجيبها قرار مىدهد.يك فروشنده بايد كالا را همان
طورى كه هستبه مشترى ارائهدهد ولى يك دختر خوشگل فروشنده با ادا و اطوار
و ژستهاى زنانه و در معرضقرار دادن جاذبه جنسى خود مشترى را جلب
مىكند.بسيارى از افراد كه اصلا مشترىنيستند براى اينكه چند دقيقه با او
حرف بزنند يك چيزى هم مىخرند.
آيا اين فعاليت اجتماعى است؟آيا اين تجارت استيا كلاهبردارى و رذالت؟
مىگويند زن را توى كيسه سياه نپيچيد.
ما نمىگوييم زن خود را در كيسه سياه بپيچيد ولى آيا بايد طورى لباس
بپوشد ودر اجتماع عمومى ظاهر شود كه برجستگى پستانهايش را هم به مردان
شهوتران وچشم چران نشان بدهد و از آن طور كه هستبهتر و جاذبتر براى آنها
جلوه دهد؟ازوسائل مصنوعى در زير لباس استفاده كند تا چاقى و زيبايى مصنوعى
را هم براىفريفتن و دل ربودن مردان بيگانه به مدد بگيرد؟اين مدها و
لباسهاى تحريكآميز براىچه به وجود آمده است؟آيا براى اين است كه بانوان
آن لباسها را براى همسرانشانبپوشند؟!اين كفشهاى پاشنه بلند براى چيست؟جز
براى اين است كه حركاتماهيچههاى كفل را به ديگران نشان دهد؟آيا لباسهايى
كه نازككارىها وبرجستگيهاى بدن را نشان مىدهد جز براى تهييج مردان و
براى صيادى است؟عملاغالب خانمهايى كه از اين نوع كفشها و لباسها و آرايشها
استفاده مىكنند تنها مردى راكه در نظر نمىگيرند شوهران خودشان است.
زن مىتواند در ميان زنان و در ميان محارم خود از هر نوع لباس و
آرايشىاستفاده كند اما متاسفانه تقليد از زنان غربى براى هدف و منظور
ديگرى است.
غريزه خودآرايى و شكارچىگرى در زن غريزه عجيبى است.واى اگر مردان همبه
آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان نواقص كار آنان را برطرف كنند و
مصلحيناجتماع!هم تشويق كنند.
اگر دختران در اجتماعات عمومى لباس ساده بپوشند،كفش ساده به پا
كنند،باچادر يا با پالتو و روسرى كامل به مدرسه و دانشگاه بروند،آيا در
چنين شرايطى بهتر درس مىخوانند يا با وضعى كه مشاهده مىكنيم؟اصولا اگر
التذاذهاى جنسى ومنظورهاى شهوانى در كار نيست چه اصرارى است كه بيرون رفتن
زن به اين شكلباشد؟چرا اصرار مىورزند كه دبيرستانهاى مختلط به وجود
آورند؟
من شنيدهام در پاكستان معمول بوده است-نمىدانم الآن هم معمول هستيا
نهكه در كلاسهاى دانشگاه بخش پسران و دختران به وسيله پردهاى از يكديگر
جدا باشدو فقط استادى كه پشت تريبون قرار مىگيرد مشرف بر هر دو باشد.آيا
بدين طريقدرس خواندن چه اشكالى دارد؟
افزايش التهابها
يك ايراد ديگر كه بر حجاب گرفتهاند اين است كه ايجاد حريم ميان زن و
مرد براشتياقها و التهابها مىافزايد و طبق اصل«الانسان حريص على ما منع
منه»حرص و ولعنسبتبه اعمال جنسى را در زن و مرد بيشتر مىكند.به
علاوه،سركوب كردن غرايزموجب انواع اختلالهاى روانى و بيماريهاى روحى
مىگردد.
در روانشناسى جديد و مخصوصا در مكتب روانكاوى فرويد روى محروميتها
وناكاميها بسيار تكيه شده است.فرويد مىگويد ناكاميها معلول قيود اجتماعى
است،وپيشنهاد مىكند كه تا ممكن استبايد غريزه را آزاد گذاشت تا ناكامى و
عوارض ناشىاز آن پيش نيايد.
برتراند راسل در صفحه69 و 70(ترجمه فارسى)كتاب جهانى كه من
مىشناسممىگويد:
«اثر معمولى تحريم،عبارت از تحريك حس كنجكاوى عمومى است.و اين تاثير،هم
در مورد ادبيات مستهجن و هم در موارد ديگر مصداق پيدا مىكند...اكنون
براىاثر تحريم مثالى مىزنم:فيلسوف يونانى«امپدكل»جويدن برگهاى شجرة
الغار راخيلى شرمآور و زشت مىپنداشت.او هميشه جزع و فزع مىكرد از اينكه
بايد ده هزار سال به علت جويدن برگ درخت غار در ظلمات خارجى(دوزخ)به سر
برد. هيچ وقت مرا از جويدن برگ غار نهى نكردهاند و من هم تاكنون برگ چنين
درختىرا نجويدهام ولى به«امپدكل»تلقين شده بود كه نبايد اين كار را
بكند و او هم برگدرخت غار را جويد.»
سپس در جواب اين سؤال كه«آيا شما عقيده داريد انتشار موضوعهاى
منافىعفت علاقه مردم را به آنها زياد نمىكند؟»جواب مىدهد:
«علاقه مردم نسبتبدانها نقصان مىيابد.فرض كنيد چاپ و انتشاركارت
پستالهاى منافى عفت مجاز و آزاد گردد.اگر چنين چيزى بشود اين اوراقبراى
مدت يك سال يا دو سال مورد استقبال واقع شده سپس مردم از آن خستهمىشوند و
ديگر كسى حتى به آنها نگاه هم نخواهد كرد.»
پاسخ اين ايراد اين است كه درست است كه ناكامى،بالخصوص ناكامى
جنسى،عوارض وخيم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرايز در حدودى كه مورد
نيازطبيعت است غلط است،ولى برداشتن قيود اجتماعى مشكل را حل نمىكند بلكه
بر آنمىافزايد.
در مورد غريزه جنسى و برخى غرايز ديگر برداشتن قيود،عشق به مفهوم
واقعىرا مىميراند ولى طبيعت را هرزه و بىبند و بار مىكند.در اين مورد
هر چه عرضهبيشتر گردد هوس و ميل به تنوع افزايش مىيابد.
اينكه راسل مىگويد:«اگر پخش عكسهاى منافى عفت مجاز بشود پس از
مدتىمردم خسته خواهند شد و نگاه نخواهند كرد»درباره يك عكس بالخصوص و
يكنوع بىعفتى بالخصوص صادق است،ولى در مورد مطلق بىعفتىها صادق
نيستيعنى از يك نوع خاص بىعفتى خستگى پيدا مىشود ولى نه بدين معنى كه
تمايل بهعفاف جانشين آن شود بلكه بدين معنى كه آتش و عطش روحى زبانه
مىكشد و نوعىديگر را تقاضا مىكند;و اين تقاضاها هرگز تمام شدنى نيست.
خود راسل در كتاب زناشويى و اخلاق اعتراف مىكند كه عطش روحى در
مسائلجنسى غير از حرارت جسمى است.آنچه با ارضاء تسكين مىيابد حرارت جسمى
است نه عطش روحى.
بدين نكته بايد توجه كرد كه آزادى در مسائل جنسى سبب شعلهور شدن
شهواتبه صورت حرص و آز مىگردد،از نوع حرص و آزهايى كه در صاحبان
حرمسراهاىرومى و ايرانى و عرب سراغ داريم.ولى ممنوعيت و حريم،نيروى عشق و
تغزل وتخيل را به صورت يك احساس عالى و رقيق و لطيف و انسانى تحريك مىكند
و رشدمىدهد و تنها در اين هنگام است كه مبدا و منشا خلق هنرها و ابداعها و
فلسفه هامىگردد.
ميان آنچه«عشق»ناميده مىشود و به قول ابن سينا«عشق عفيف»و آنچه
بهصورت هوس و حرص و آز و حس تملك درمىآيد-با اينكه هر دو روحى وپايان
ناپذير است-تفاوت بسيار است. عشق،عميق و متمركز كننده نيروها ويگانهپرست
است و اما هوس،سطحى و پخش كننده نيرو و متمايل به تنوع وهرزه صفت است.
حاجتهاى طبيعى بر دو قسم است.يك نوع حاجتهاى محدود و سطحى است; مثل
خوردن، خوابيدن.در اين نوع از حاجتها همينكه ظرفيت غريزه اشباع و
حاجتجسمانى مرتفع گردد، رغبت انسان هم از بين مىرود و حتى ممكن استبه
تنفر وانزجار مبدل گردد.ولى يك نوع ديگر از نيازهاى طبيعى،عميق و دريا صفت
وهيجان پذير است مانند پول پرستى و جاه طلبى.
غريزه جنسى داراى دو جنبه است.از نظر حرارت جسمى از نوع اول است ولىاز
نظر تمايل روحى دو جنس به يكديگر چنين نيست.براى روشن شدن،مقايسهاى بهعمل
مىآوريم:
هر جامعهاى از لحاظ خوراك يك مقدار معين تقاضا دارد;يعنى اگر كشورى
مثلابيست ميليون جمعيت داشته باشد مصرف خوراكى آنها معين است كه كمتر از آن
نبايدباشد و زيادتر هم اگر باشد نمىتوانند مصرف كنند.فرضا اگر گندم زياد
داشته باشند بهدريا مىريزند. درباره اين جامعه اگر بپرسيم مصرف خوراك آن
در سال چقدر است،جواب مقدار مشخصى خواهد بود.ولى اگر درباره يك جامعه
بپرسيم كه از نظر علاقهافراد به پول چقدر احتياج به ثروت هست؟يعنى چقدر
پول لازم دارد تا حسپول پرستى همه افراد آن را اشباع كند به طورى كه اگر
باز هم بخواهيم به آنها پولبدهيم بگويند ديگر سير شدهايم،ميل نداريم و
نمىتوانيم بگيريم،جواب اين است كه اين خواستحدى نخواهد داشت.
علم دوستى هم همين حالت را دارد.در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه
و آله و سلم آمده است: «منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب مال»يعنى دو
گرسنه هرگز سير نمىشوند:يكىجوينده علم و ديگر طالب ثروت،هر چه بيشتر به
آنها داده شود اشتهاشان تيزترمىگردد.
جاه طلبى بشر هم از همين قبيل است.ظرفيتبشر از نظر جاه طلبى پايان
ناپذيراست.هر فردى هر مقام اجتماعى و هر پست عالى را كه به دست آورد باز هم
طالبمقام بالاتر است;و اساسا هر جا كه پاى حس تملك به ميان بيايد از پايان
پذيرىخبرى نيست.
غريزه جنسى دو جنبه دارد:جنبه جسمانى و جنبه روحى.از جنبه جسمىمحدود
است.از اين نظر يك زن يا دو زن براى اشباع مرد كافى است،ولى از نظرتنوع
طلبى و عطش روحىاى كه در اين ناحيه ممكن استبه وجود آيد شكل ديگرىدارد.
قبلا اشاره كرديم كه حالت روحى مربوط به اين موضوع دو نوع است:يكى
آناست كه به اصطلاح«عشق»ناميده مىشود و همان چيزى است كه در ميان
فلاسفه ومخصوصا فلاسفه الهى مطرح است كه آيا ريشه و هدف عشق واقعى،جسمى و
جنسىاست و يا ريشه و هدف ديگرى دارد كه صد در صد روحى است و يا شق سومى در
كاراست و آن اينكه از لحاظ ريشه جنسى است ولى بعد حالت معنوى پيدا مىكند
ومتوجه هدفهاى غير جنسى مىگردد؟
اين عطش روحى فعلا محل بحث ما نيست.اين نوع از عطش هميشه جنبه فردىو
شخصى دارد يعنى به موضوع خاص و شخص خاص تعلق مىگيرد و رابطه او را باغير
او قطع مىكند. اين نوع از عطش در زمينه محدوديتها و محروميتها به
وجودمىآيد.
نوع ديگر عطش روحى آن است كه به صورت حرص و آز درمىآيد كه از شؤونحس
تملك است و يا آميختهاى است از دو غريزه پايان ناپذير:شهوت جنسى و
حستملك.آن همان است كه در صاحبان حرمسراهاى قديم و در اغلب پولداران وغير
پولداران عصر ما وجود دارد.اين نوع از عطش تمايل به تنوع دارد.از يكى
سيرمىشود و متوجه ديگرى مىگردد.در عين اينكه دهها نفر در اختيار دارد در
بند دهها نفر ديگر است و همين نوع از عطش است كه در زمينه بىبند و بارىها
و معاشرتهاى بهاصطلاح آزاد به وجود مىآيد.اين نوع از عطش است
كه«هوس»ناميده مىشود.
همان طور كه در گذشته گفتيم عشق،عميق و متمركز كننده نيروها و تقويت
كنندهنيروى تخيل و يگانه پرست است و اما هوس،سطحى و پخش كننده نيروها و
متمايلبه تنوع و تفنن و هرزه صفت است.
اين نوع از عطش كه«هوس»ناميده مىشود ارضاء شدنى نيست.اگر مردى دراين
مجرا بيفتد، فرضا حرمسرايى نظير حرمسراى هارون الرشيد و خسرو پرويز
داشتهباشد پر از زيبارويان كه سالى يك بار به هر يك نوبت نرسد،باز اگر
بشنود كه دراقصى نقاط جهان يك زيباروى ديگر هست،طالب آن خواهد شد.نمىگويد
بس استديگر سير شدهام.حالت جهنم را دارد كه هر چه به آن داده شود باز هم
به دنبال زيادتراست.خدا در قرآن مىفرمايد: يوم نقول لجهنم هل امتلات و
تقول هل من مزيد (1) (بهجهنم مىگوييم پر شدى؟سير شدى؟مىگويد
آيا باز هم هست؟)چشم هرگز از ديدنزيبارويان سير نمىشود و دل هم به دنبال
چشم مىرود.به قول شاعر:
دل برود چشم چو مايل بود دست نظر رشتهكش دل بود
در اين گونه حالات،سير كردن و ارضاء از راه فراوانى امكان ندارد و اگر
كسىبخواهد از اين راه وارد شود درست مثل آن است كه بخواهد آتش را با هيزم
سير كند.
به طور كلى در طبيعت انسانى از نظر خواستههاى روحى محدوديت در
كارنيست.انسان روحا طالب بىنهايت آفريده شده است.وقتى هم كه
خواستههاىروحى در مسير ماديات قرار گرفتبه هيچ حدى متوقف نمىشود،رسيدن
به هرمرحلهاى ميل و طلب مرحله ديگر را در او به وجود مىآورد.
اشتباه كردهاند كسانى كه طغيان نفس اماره و احساسات شهوانى را تنها
معلولمحروميتها و عقدههاى ناشى از محروميتها دانستهاند.همان طور كه
محروميتها سببطغيان و شعلهور شدن شهوات مىگردد،پيروى و اطاعت و تسليم
مطلق نيز سببطغيان و شعلهور شدن آتش شهوات مىگردد.امثال فرويد آن طرف
سكه را خواندهاندو از اين طرف سكه غافل ماندهاند.
ناصحان و عارفان ما كاملا بدين نكته پىبرده بودند.در ادبيات فارسى و
عربى زياد بدين نكته اشاره شده است.
سعدى مىگويد:
فرشته خوى شود آدمى ز كم خوردن و گر خورد چو بهائم بيفتد او چو جماد
مراد هر كه برآرى مطيع امر تو گشت خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد
بوصيرى مصرى در قصيده معروف«برده»كه از شاهكارهاى ادبيات اسلامىاست و
در مدح رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و ضمنا پند و اندرزهايى هم
دارد مىگويد:
النفس كالطفل ان تهمله شب على حب الرضاع و ان تفطمه ينفطم
يعنى نفس همچون طفلى است كه به پستان علاقهمند است.اگر او را به حال
خودبگذارى با همين ميل باقى مىماند و روز به روز ريشهدارتر مىشود و اگر
او را از شيربگيرى به ترك پستان خو مىگيرد.ديگرى مىگويد:
النفس راغبة اذا رغبتها و اذا ترد الى قليل تقنع
يعنى هر چه موجبات رغبت نفس را فراهم كنى بر رغبت مىافزايد ولى اگر او
را به كمعادت دهى قناعت پيشه مىكند.
اشتباه فرويد و امثال او در اين است كه پنداشتهاند تنها راه آرام كردن
غرايزارضاء و اشباع بى حد و حصر آنهاست.اينها فقط متوجه محدوديتها و
ممنوعيتها وعواقب سوء آنها شدهاند و مدعى هستند كه قيد و ممنوعيت،غريزه را
عاصى ومنحرف و سركش و ناآرام مىسازد. طرحشان اين است كه براى ايجاد آرامش
اينغريزه بايد به آن آزادى مطلق داد،آنهم بدين معنى كه به زن اجازه هر
جلوهگرى و بهمرد اجازه هر تماسى داده شود.
اينها چون يك طرف قضيه را خواندهاند توجه نكردهاند كه همان طور
كهمحدوديت و ممنوعيت،غريزه را سركوب و توليد عقده مىكند،رها كردن و
تسليمشدن و در معرض تحريكات و تهييجات درآوردن آن را ديوانه مىسازد،و چون
اينامكان وجود ندارد كه هر خواستهاى براى هر فردى برآورده شود،بلكه امكان
نداردهمه خواستههاى بىپايان يك فرد برآورده شود،غريزه بدتر سركوب مىشود
و عقدهروحى به وجود مىآيد.
به عقيده ما براى آرامش غريزه دو چيز لازم است:يكى ارضاء غريزه در حد
حاجت طبيعى،و ديگر جلوگيرى از تهييج و تحريك آن.
انسان از لحاظ حوائج طبيعى مانند چاه نفت است كه تراكم و تجمع
گازهاىداخلى آن خطر انفجار را به وجود مىآورد.در اين صورت بايد گاز آن را
خارج كرد وبه آتش داد ولى اين آتش را هرگز با طعمه زياد نمىتوان سير كرد.
اينكه اجتماع به وسائل مختلف سمعى و بصرى و لمسى موجبات هيجان غريزهرا
فراهم كند و آنگاه بخواهد با ارضاء،غريزه ديوانه شده را آرام كند ميسر
نخواهد شد. هرگز بدين وسيله نمىتوان آرامش و رضايت ايجاد كرد،بلكه بر
اضطراب و تلاطم ونارضايى غريزه با هزاران عوارض روانى و جنايات ناشى از آن
افزوده مىشود.
تحريك و تهييجبىحساب غريزه جنسى عوارض وخيم ديگرى نظير بلوغهاىزودرس
و پيرى و فرسودگى نيز دارد.
از اينجا معلوم مىشود كه عارفان و نكته سنجان ما كه مىگويند:
مراد هر كه بر آرى مطيع نفس تو گشت خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد
با روشن بينى و روشن ضميرى عارفانه خود به نكاتى برخورد كردهاند كه اين
آقايانروانشناس روانكاو كه در عصر علوم نامشان جهان را پر كرده متوجه
نشدهاند.
اما اينكه مىگويند:«الانسان حريص على ما منع منه»مطلب صحيحى است
ولىنيازمند به توضيح است.انسان به چيزى حرص مىورزد كه هم از آن ممنوع شود
و همبه سوى آن تحريك شود;به اصطلاح تمناى چيزى را در وجود شخصى بيدار كنند
وآنگاه او را ممنوع سازند.اما اگر امرى اصلا عرضه نشود يا كمتر عرضه
شود،حرص وولع هم نسبتبدان كمتر خواهد بود.
فرويد كه طرفدار سرسخت آزادى غريزه جنسى بود،خود متوجه شد كه خطارفته
است،لذا پيشنهاد كرد كه بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگرى
منحرفكرد و به مسائل علمى و هنرى نظير نقاشى و غيره منعطف ساخت و به
اصطلاحطرفدار تصعيد شد;زيرا تجربه و آمار نشان داده بود كه با برداشتن
قيود اجتماعى،بيماريها و عوارض روانى ناشى از غريزه جنسى بيشتر شده است.من
نمىدانم آقاىفرويد كه طرفدار تصعيد است از چه راه آن را پيشنهاد
مىكند.آيا جز از طريق محدودكردن است؟
در گذشته افراد بىخبر به دانشجويان بىخبرتر از خود مىگفتند انحراف
جنسى، يعنى هم جنس بازى،فقط در ميان شرقيها رايج است و علتش هم دسترسى
نداشتن بهزن بر اثر قيود زياد و حجاب است.اما طولى نكشيد كه معلوم شد رواج
اين عملزشت در ميان اروپاييها صد درجه بيشتر از شرقيهاست.
ما انكار نمىكنيم كه دسترسى نداشتن به زن موجب انحراف مىشود و
بايدشرايط ازدواج قانونى را سهل كرد،ولى بدون شك آن مقدار كه تبرج و
خودنمايى زندر اجتماع و معاشرتهاى آزاد سبب انحراف جنسى مىشود به مراتب
بيشتر از آن استكه محروميت و دست نارسى سبب مىگردد.
اگر در مشرق زمين محروميتها باعث انحراف جنسى و همجنس بازى شده است،در
اروپا شهوترانيهاى زياد باعث اين انحراف گشته است،تا آنجا كه در بعضى
كشورها-همان طور كه در روزنامههاى خبرى خوانديم-رسمى و قانونى شد،و گفته
شد چونملت انگلستان عملا اين كار را پذيرفته است قوه مقننه بايد از ملت
پيروى كند،يعنىنوعى رفراندم قهرى صورت گرفته است.بالاتر اينكه در مجلهاى
خواندم در بعضىكشورهاى اروپايى پسرها رسما با يكديگر ازدواج مىكنند.
در شرق هم محرومين آن قدر سبب رواج انحراف جنسى نبودند كه
صاحبانحرمسراها بودند،و به اصطلاح اعراب اين انحراف از«بلاط»ملوك و
سلاطين آغازشده است.