تعدد زوجات
«تك همسرى»طبيعىترين فرم زناشويى است.در تك همسرى روح اختصاصيعنى
مالكيت فردى و خصوصى-كه البته با مالكيتخصوصى ثروت متفاوت
استحكمفرماست.در تك همسرى هر يك از زن و شوهر احساسات و عواطف و
منافعجنسى ديگرى را«از آن»خود و مخصوص شخص خود مىداند.
نقطه مقابل تك همسرى«چند همسرى»يا زوجيت اشتراكى است.چند همسرى
يازوجيت اشتراكى به چند شكل ممكن است فرض شود.
كمونيسم جنسى
يكى اينكه اختصاص در هيچ طرف وجود نداشته باشد;نه مرد به زن معيناختصاص
داشته باشد و نه زن مخصوص مرد معين باشد.اين فرض همان است كه ازآن
به«كمونيسم جنسى»تعبير مىشود.كمونيسم جنسى مساوى استبا نفى
زندگىخانوادگى.تاريخ و حتى فرضيات مربوط به ماقبل تاريخ،دورهاى را نشان
نمىدهدكه در آن دوره بشر بكلى فاقد زندگى خانوادگى بوده و كمونيسم جنسى بر
آن حاكمبوده است.آنچه را به اين نام خواندهاند و مدعى هستند كه در ميان
بعضى از مردمانوحشى وجود داشته،حالت متوسطى بوده ميان زندگى اختصاصى
خانوادگى و كمونيسم جنسى.مىگويند در بعضى قبايل چند برادر مشتركا با چند
خواهر ازدواجمىكردهاند يا گروهى از مردان يك طايفه بالاشتراك با گروهى
از زنان طايفه ديگرازدواج مىكردهاند.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن صفحه 60 مىگويد:
«در بعضى نقاط ازدواج به صورت دسته جمعى صورت مىپذيرفته به اين معنى
كهگروهى از مردان يك طايفه گروهى از زنان طايفه ديگر را به زنى
مىگرفتهاند.درتبت مثلا عادت بر آن بوده است كه چند برادر چند خواهر را به
تعداد خود بههمسرى اختيار مىكردهاند به طورى كه هيچ معلوم نبود كدام
خواهر زن كدام برادراست و يك نوع كمونيسم در زناشويى وجود داشته و هر مرد
با هر زن كهمىخواسته همخوابه مىشده است.سزار به عادت مشابهى در ميان
مردم قديمانگلستان اشاره كرده است.از بقاياى اين حوادث عادت همسرى با زن
برادر پساز مرگ برادر را بايد شمرد كه در ميان قوم يهود و اقوام ديگر قديم
شايع بودهاست.»
نظريه افلاطون
آنچنانكه از كتاب جمهوريت افلاطون برمىآيد و عموم مورخين آن را
تاييدمىكنند، افلاطون در نظريه«حاكمان فيلسوف و فيلسوفان حاكم»خود براى
اين طبقهاشتراك خانوادگى را پيشنهاد مىكند،و چنانكه مىدانيم برخى از
رهبران كمونيسم درقرن19 نيز اينچنين پيشنهادى نمودند ولى بنا به نقل كتاب
فرويد و تحريم زناشويى بامحارم در اثر تجارب تلخ و فراوان،در سال 1938 از
طرف برخى از كشورهاىنيرومند كمونيستى قانون تك همسرى يگانه قانون رسمى
شناخته شد.
چند شوهرى
شكل ديگر چند همسرى چند شوهرى است،يعنى اينكه يك زن در آن واحد بيشاز
يك شوهر داشته باشد.ويل دورانت مىگويد:«اين كيفيت در قبيله تودا و بعضى
ازقبايل تبت قابل مشاهده است».
در صحيح بخارى از عايشه نقل مىكند كه:
«در جاهليت عرب چهار نوع زناشويى وجود داشته است.يك نوع همان است
كهامروز معمول و جارى است كه مردى به وسيله پدر دختر از دختر
خواستگارىمىكند و پس از تعيين مهر با او ازدواج مىكند و فرزندى كه از آن
دختر پيدا مىشوداز لحاظ تعيين پدر تكليف روشنى دارد.نوع ديگر اين بوده كه
مردى در خلال ايامزناشويى با زنى،خود وسيله زناشويى او را با مرد ديگرى
براى يك مدت محدودفراهم مىكرده است تا از او براى خود نسل بهترى به وجود
آورد،به اين ترتيب كهآن مرد از زن خود كنارهگيرى مىكرد و زن خود را
توصيه مىكرد كه خود را دراختيار فلان شخص معين بگذارد و تا وقتى كه از آن
مرد آبستن نمىشد بهكنارهگيرى خودش ادامه مىداد.همينكه روشن مىشد آبستن
شده،با او نزديكىمىكرد. اين كار را در مورد كسانى مىكردند كه آنها را
براى توليد فرزند از خودشايستهتر مىدانستند. و در حقيقت اين كار را براى
بهبود نسل و اصلاح نژاد انجاممىدادند.اين نوع زناشويى را-كه در واقع
زناشويى در خلال ايام زناشويى ديگربود-«نكاح استبضاع»مىناميدند.نوع ديگر
زناشويى اين بود:گروهى كه عدهشانكمتر از ده نفر مىبود با يك زن معين
رابطه برقرار مىكردند.آن زن آبستن مىشد وفرزندى به دنيا مىآورد.در اين
وقت آن زن همه آن گروه را نزد خود دعوت مىكردو طبق عادت و رسم آن زمان،آن
مردان نمىتوانستند از آمدن سرپيچى كنند;همهمىآمدند.در اين هنگام آن زن
هر كدام از آن مردان را كه خود مايل بود به عنوانپدر براى فرزند خود
انتخاب مىكرد و آن مرد حق نداشت از قبول آن فرزند امتناعكند.به اين ترتيب
آن فرزند فرزند رسمى و قانونى آن مرد محسوب مىشد.
نوع چهارم اين بود كه زنى رسما عنوان«روسپىگرى»داشت.هر
مردى-بدوناستثنا-مىتوانستبا او رابطه داشته باشد.اين گونه زنان معمولا
پرچمى بالاىخانه خود مىزدند و با آن علامتشناخته مىشدند.اينچنين زنان
پس از آن كهفرزندانى به دنيا مىآوردند همه مردانى را كه با آنها ارتباط
داشتند جمع مىكردند وآنگاه كاهن و قيافه شناس مىآوردند.قيافه شناس از روى
مشخصات قيافه راىمىداد كه اين فرزند از آن كيست، و آن مرد هم مجبور بود
نظر قيافه شناس را بپذيردو آن فرزند را فرزند رسمى و قانونى خود بداند.
همه اين زناشويىها در جاهليت وجود داشت،تا خداوند محمد صلى الله عليه و
آله و سلم را به پيغمبرىبرگزيد و او همه آنها را جز آنچه اكنون معمول است
از ميان برد.» از اينجا معلوم مىشود كه رسم چند شوهرى در جاهليت عرب وجود
داشته است. منتسكيو در روح القوانين مىگويد:
«ابو الظهير الحسن،جهانگرد عرب،در قرن نهم ميلادى كه به هندوستان و
چينرفت اين رسم را(چند شوهرى)مشاهده كرد و آن را دليل بر فحشاء شمرد.»
و هم او مىنويسد:
«در سواحل مالابار قبيلهاى به نام قبيله«نائير»زندگى مىكنند.مردان
اين قبيلهنمىتوانند بيش از يك زن بگيرند،در صورتى كه زنهاى آنها
مىتوانند شوهرهاىمتعددى انتخاب كنند. به عقيده من علت وضع اين قانون اين
است كه مردان قبيلهنائير سلحشورترين قبايل مىباشند و به واسطه اصالتى كه
دارند حرفه جنگ باآنهاست،و همان طورى كه ما در اروپا سربازان را از ازدواج
منع مىكنيم تا علايقزناشويى مانع از انجام حرفه سربازى آنها نشود، قبايل
مالابار هم سعى كردهاندحتى المقدور مردان قبيله نائير را از علايق
خانوادگى معاف دارند.و چون به واسطهگرمى آب و هوا ممكن نمىشد مطلقا آنان
را از ازدواج ممانعت كنند، لذا مقررداشتهاند چند مرد داراى يك زن باشند تا
علاقه خانوادگى آنها سستباشد و مانعانجام حرفه جنگى آنها نشود.»
اشكال چند شوهرى
اشكال عمده و اساسى كه چند شوهرى به وجود مىآورد و همان بيشتر سبب
شدهكه اين رسم عملا موفقيتى نداشته باشد،اشتباه انساب است.در اين نوع
زناشويىرابطه پدر با فرزند عملا نامشخص است،همچنانكه در كمونيسم جنسى نيز
رابطهپدران با فرزندان نامشخص است;و همان طورى كه كمونيسم جنسى
نتوانستبراىخود جا باز كند،چند شوهرى نيز نتوانست مورد پذيرش يك اجتماع
واقعى بودهباشد،زيرا همچنانكه در يكى از مقالات گذشته گفتيم زندگى
خانوادگى و تاسيسآشيانه براى نسل آينده و ارتباط قطعى ميان نسل گذشته و
آينده،خواسته غريزهطبيعتبشر است.اينكه احيانا و استثنائا در ميان بعضى
طوايف بشرى چند شوهرى وجود پيدا كرده است،دليل نمىشود كه تشكيل عائله
اختصاصى خواسته طبيعت مردنيست،همان طورى كه انتخاب تجرد و پرهيز از زندگى
زناشويى از طرف عدهاى ازمردان يا زنان صرفا دليل بر نوعى انحراف است و
دليل نمىشود كه بشر طبعا خواهانزندگى زناشويى نمىباشد.چند شوهرى نه تنها
با طبيعت انحصار طلبى وفرزند دوستى مرد ناموافق است،با طبيعت زن نيز مخالفت
دارد.تحقيقات روانشناسىثابت كرده است كه زن بيش از مرد خواهان تك همسرى
است.
تعدد زوجات
شكل ديگر و نوع ديگر چند همسرى،چند زنى يا تعدد زوجات است.چند زنى
ياتعدد زوجات بر خلاف چند شوهرى و كمونيسم جنسى،رواج و موفقيتبيشترىداشته
است;نه تنها در ميان قبايل وحشى وجود داشته است،بسيارى از ملل متمدننيز آن
را پذيرفتهاند.گذشته از عرب جاهليت،در ميان قوم يهود و ملت ايران در
زمانساسانيان و بعضى ملل ديگر اين رسم و قانون وجود داشته است.منتسكيو
مىگويد: «در قانون مالايو گرفتن سه زن مجاز بود».و هم او مىگويد:
«والانتينين،امپراطور روم،به علل و جهات مخصوص اجازه داد مردها چندين
زنبگيرند،ولى چون اين قانون با آب و هواى اروپا مناسب نبود از طرف
سايرامپراطوران روم مثل«تئودور»و«آكارديوس»و«مونوريوس»لغو گرديد.»
اسلام و تعدد زوجات
اسلام چند زنى را بر خلاف چند شوهرى بكلى نسخ و لغو نكرد،بلكه آن را
تحديد وتقييد كرد;يعنى از طرفى نامحدودى را از ميان برد و براى آن حداكثر
قائل شد كهچهارتاست،و از طرف ديگر براى آن قيود و شرايطى قرار داد و به هر
كس اجازه ندادكه همسران متعدد انتخاب كند.در آينده درباره آن قيود و شرايط
و همچنين دربارهاينكه چرا اسلام چند زنى را بكلى لغو نكرد بحثخواهيم كرد.
عجيب اين است كه در قرون وسطى از جمله تبليغاتى كه به ضد اسلام
مىكردنداين بود كه مىگفتند پيغمبر اسلام براى اولين بار رسم تعدد زوجات
را در جهان اختراعكرد!!و مدعى بودند شالوده اسلام تعدد زوجات است و علت
پيشرفتسريع اسلام در ميان اقوام و ملل گوناگون اجازه تعدد زوجات است.و هم
ادعا مىكردند كه علتانحطاط مشرق زمين نيز تعدد زوجات است.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن صفحه 61 مىگويد:
«علماى دينى در قرون وسطى چنين تصور مىكردند كه تعدد زوجات از
ابتكاراتپيغمبر اسلام است،در صورتى كه چنين نيست و چنانكه ديديم در
اجتماعاتابتدايى جريان چند همسرى بيشتر مطابق آن بوده است.عللى كه سبب
پيدايشعادت تعدد زوجات در اجتماعات ابتدايى گشته فراوان است.به واسطه
اشتغالمردان به جنگ و شكار،زندگى مرد بيشتر در معرض خطر بود و به همين
جهتمردان بيشتر از زنان تلف مىشدند و فزونى عده زنان بر مردان سبب مىشد
كه ياتعدد زوجات رواج پيدا كند و يا عدهاى از زنان در بىشوهرى بسر
برند،ولى درميان آن ملل كه مرگ و مير فراوان بود هيچ شايستگى نداشت كه
عدهاى زن مجردبمانند و توليد مثل نكنند...بىشك تعدد زوجات در اجتماعات
ابتدايى امرمتناسبى بوده،زيرا عده زنان بر مردان فزونى داشته است.از لحاظ
بهبود نسل همبايد گفت كه سازمان تعدد زوجات بر تك همسرى فعلى ترجيح داشته
است،چههمان گونه كه مىدانيم تواناترين و محتاطترين مردان عصر جديد غالبا
طورىاست كه دير موفق به اختيار همسر مىشوند و به همين جهت كم فرزند
مىآورند،درصورتى كه در آن ايام گذشته تواناترين مردان ظاهرا به بهترين
زنان دست مىيافتهو فرزندان بيشتر توليد مىكردهاند.به همين جهت است كه
تعدد زوجات مدتمديدى در ميان ملتهاى ابتدايى بلكه ملتهاى متمدن توانسته
است دوام كند و فقطدر همين اواخر و در زمان ماست كه رفته رفته دارد از
كشورهاى خاورى رختبرمىبندد. در زوال اين عادت،عواملى چند دخالت كرده
است:زندگانى كشاورزىكه حالت ثباتى دارد سختى و ناراحتى زندگى مردان را
تقليل داد و مخاطرات كمترشد و به همين جهت عدد مرد و زن تقريبا مساوى
يكديگر شد و در اين هنگامچند زنى حتى در اجتماعات ابتدايى از امتيازات
اقليت ثروتمند گرديد و توده مردمبه همين جهتبا يك زن بسر مىبرند و
عمل«زنا»را چاشنى آن قرار مىدهند!»
گوستاولوبون در تاريخ تمدن صفحه507 مىگويد:
«در اروپا هيچ يك از رسوم مشرق به قدر تعدد زوجات بد معرفى نشده و
دربارههيچ رسمى هم اين قدر نظر اروپا به خطا نرفته است.نويسندگان اروپا
تعددزوجات را شالوده مذهب اسلام دانسته و در انتشار ديانت اسلام و تنزل و
انحطاطملل شرقى،آن را علة العلل قرار دادهاند.آنها علاوه بر همه
اعتراضات،نسبتبهزنان مشرق هم ابراز همدردى نمودهاند من جمله اظهار
مىكنند كه آن زنان بدبخترا زير پنجه خواجه سرايان،سخت و شديد در چهار
ديوار خانه مقيد نگاه داشتهاندو به مجرد حركت مختصرى كه موجب رنجش و عدم
ضايتخانه خدايان شودحتى ممكن است آنها را با كمال بيرحمى اعدام كنند.ولى
تصور مزبور از جملهتصوراتى است كه هيچ مدرك و اساسى براى آن نيست.اگر
خوانندگان اين كتاب ازاهل اروپا،براى مدت كمى تعصبات اروپايى را از خود دور
سازند،تصديقخواهند كرد كه رسم تعدد زوجات براى نظام اجتماعى شرق يك رسم
عمدهاىاست كه به وسيله آن،اقوامى كه اين رسم ميان آنها جارى است روح
اخلاقى ايشاندر ترقى،و تعلقات و روابط خانوادگى آنها قوى و پايدار مانده و
بالاخره در نتيجههمين رسم است كه در مشرق اعزاز و اكرام زن بيش از
اروپاست.ما قبل از شروع بهاقامه دليل و اثبات مدعاى خود،از ذكر اين مطلب
ناچاريم كه رسم تعدد زوجاتابدا مربوط به اسلام نيست،چه قبل از اسلام هم
رسم مذكور در ميان تمام اقوامشرقى از يهود،ايرانى،عرب و غيره شايع بوده
است.اقوامى كه در مشرق قبولاسلام كردند از اين حيث فايدهاى از اسلام حاصل
نكردند و تاكنون هم در دنيا يكچنين مذهب مقتدرى نيامده كه اين گونه رسوم
مانند تعدد زوجات را بتواند ايجادكند و يا آن را منسوخ سازد.رسم مذكور فقط
بر اثر آب و هواى مشرق و در نتيجهخصايص نژادى و علل و اسباب ديگرى كه به
طرز زندگانى مشرق مربوط بودهپيدا شده است،نه اينكه مذهب آن را آورده
باشد...در مغرب هم با وجود اينكه آبو هوا و طبيعت هيچ يك مقتضى براى وجود
چنين رسمى نيست،معذلك رسموحدت زوجه رسمى است كه ما آن را فقط در كتابهاى
قانون مىبينيم درج است،و الا خيال نمىكنم بشود اين را انكار كرد كه در
معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم(رسم وحدت زوجه)نيست.راستى من متحيرم و
نمىدانم كه تعدد زوجات مشروعمشرق از تعدد زوجات سالوسانه اهل مغرب چه كمى
دارد و چرا كمتر است؟بلكهمن مىگويم كه اولى از هر حيثبهتر و شايستهتر
از دومى است.اهل مشرق وقتى بلاد معظمه ما را سياحت مىكنند از اين اعتراضات
و حملات ما دچار بهت وحيرت گرديده متغير مىشوند... »
آرى،اسلام تعدد زوجات را ابتكار نكرد بلكه آن را از طرفى محدود ساخت
وبراى آن حداكثر قائل شد،و از طرف ديگر قيود و شرايط سنگينى براى آن مقرر
كرد.
اقوام و مللى كه به دين اسلام گرويدند غالبا در ميان خودشان اين رسم
وجود داشت وبه واسطه اسلام مجبور بودند حدود و قيودى را گردن نهند.
تعدد زوجات در ايران
كريستن سن در كتاب ايران در زمان ساسانيان صفحه346 مىگويد:
«اصل تعدد زوجات اساس تشكيل خانواده(در ايران زمان ساسانيان)به
شمارمىرفت.در عمل، تعداد زنانى كه مرد مىتوانست داشته باشد به نسبت
استطاعت اوبود.ظاهرا مردمان كم بضاعتبه طور كلى بيش از يك زن نداشتند.رئيس
خانوادهاز حق رياست دودمان بهرهمند بود.يكى از زنان،سوگلى و صاحب حقوق
كاملهمحسوب شده و او را«زن پادشاييها»(پادشاه زن) يا زن ممتاز
مىخواندند.از اوپستتر زنى بود كه عنوان خدمتكارى داشت و او را زن
خدمتكار(زن ى چگاريها) مىگفتند.حقوق قانونى اين دو نوع زوجه مختلف
بود.ظاهرا كنيزان زر خريد وزنان اسير جزو طبقه چاكر زن بودهاند.معلوم نيست
كه عده زنان ممتاز يك مردمحدود بوده استيا خير.اما در بسى از مباحثات
حقوقى از مردى كه دو زن ممتازدارد سخن به ميان آمده است.هر زنى از اين طبقه
عنوان بانوى خانه داشته است وگويا هر يك از آنها داراى خانه جداگانه
بودهاند.شوهر مكلف بود كه مادام العمر زنممتاز خود را نان دهد و نگهدارى
كند.هر پسرى تا سن بلوغ و هر دخترى تا سنازدواج داراى همين حقوق بودهاند،
اما زوجههايى كه عنوان چاكر زن داشتهاندفقط اولاد ذكور آنان در خانواده
پدرى پذيرفته مىشده است.»
در تاريخ اجتماعى ايران از انقراض ساسانيان تا انقراض امويان(تاليف
مرحوم سعيدنفيسى) مىنويسد:
«شماره زنانى كه مردى مىتوانستبگيرد نامحدود بود،و گاهى در اسناد
يونانىديده شده است كه مردى چند صد زن در خانه داشته است.»
منتسكيو در روح القوانين از آكاتياس،مورخ رومى،نقل مىكند كه:
«در زمان ژوستى نين چند نفر از فلاسفه رومى كه مورد آزار و اذيت مسيحيان
قرارگرفته و نمىخواستند مذهب مسيح را قبول كنند،روم را ترك گفته و به
دربارخسرو پرويز پادشاه ايران پناه آوردند و در آنجا چيزى كه بيشتر موجب
حيرتآنها شده اين بود كه نه تنها تعدد زوجات مرسوم بود بلكه مردها با
زنهاى ديگرانآميزش مىكردند.»
نا گفته نماند كه فلاسفه رومى به دربار انوشيروان پادشاه ايران پناه
آوردند نهخسرو پرويز.ذكر خسرو پرويز در كلام منتسكيو اشتباه است.
در ميان اعراب تعدد زوجات حد و حصرى نداشت.محدود كردن اسلام تعددزوجات
را و حداكثر معين كردن براى آن،براى آن عده از اعراب كه بيش از چهار
زنداشتند اشكال به وجود مىآورد.افرادى بودند كه احيانا ده زن داشتند و
مجبور بودندكه شش تاى آنها را رها كنند.
پس معلوم شد اسلام تعدد زوجات را ابتكار و اختراع نكرده،بلكه بر عكس
براىآن حدود و قيودى مقرر كرده است ولى آن را بكلى لغو و نسخ هم نكرده
است.درفصلهاى آينده ببينيم علت پيدايش تعدد زوجات در ميان بشر چيست.آيا علت
آنزورگويى مرد و تحكم او بر زن بوده استيا ضرورتهاى خاصى در كار بوده كه
آن راايجاب مىكرده است؟آن ضرورتها چيست؟ آيا از نوع عوامل منطقهاى و
جغرافيايىاستيا از نوع ديگر است؟و بالاخره چرا اسلام اين رسم را الغاء
نكرد؟حدود وقيودى كه اسلام براى تعدد زوجات مقرر كرده چيست؟و بالاخره علت
اينكه بشرامروز(اعم از مرد و زن)عليه تعدد زوجات قيام كرده چيست؟آيا يك
ريشه انسانى واخلاقى دارد يا علل ديگرى در كار است؟اينها مطالبى است كه در
آينده درباره نبحثخواهيم كرد.
علل تاريخى تعدد زوجات
علل تاريخى و اجتماعى تعدد زوجات چيست؟چرا بسيارى از ملل جهان ومخصوصا
ملل شرقى اين رسم و سنت را پذيرفتند و بعضى از ملل مانند ملل غربىهيچ وقت
آن را نپذيرفتند؟چرا در ميان شكلهاى سه گانه چند همسرى،چند زنى رواجو
مقبوليتبسزايى يافت،بر خلاف چند شوهرى و اشتراكيت جنسى كه يا هرگزصورت عمل
به خود نگرفته است و يا بسيار به ندرت واقع شده و جنبه استثنايىداشته است؟
تا درباره اين علل تحقيق نكنيم نمىتوانيم درباره تعدد زوجات از نظر
اسلام بحثكنيم و هم نمىتوانيم اين مساله را از نظر احتياجات امروز بشر
مورد بررسى قراردهيم.
اگر ملاحظات روانى و اجتماعى زيادى كه وجود دارد از نظر دور بداريم و
مانندبسيارى از نويسندگان سطحى فكر كنيم،كافى است كه براى توضيح و توجيه
عللتاريخى و اجتماعى تعدد زوجات همان«ترجيع بند»معروفى كه در اين گونه
زمينههاهمواره بازگو مىشود تكرار كنيم و بگوييم:خيلى واضح است كه علت
تعدد زوجاتچيست و چه بوده است.علتش زورگويى و تسلط مرد و بردگى زن
است،علتشپدرشاهى است.مرد چون بر زن تسلط و حكمروايى داشته است،رسوم و
قوانين را به نفع خود مىچرخانده است و لهذا رسم چند زنى را به نفع خود و
عليه زن قرنها معمولداشته است،و زن چون محكوم مرد بوده است نتوانسته است
چند شوهرى را به نفعخود مجرى دارد.امروز كه دوره پايان زورگويى مرد
است،امتياز چند زنى نيز مانندبسيارى از امتيازات غلط ديگر جاى خود را به
حقوق متساوى و متقابل زن و مردمىدهد.
اگر اينچنين فكر كنيم بسيار سطحى و ناشيانه فكر كردهايم.نه علت رواج
يافتنچند زنى زورگويى مرد بوده است و نه علتشكست چند شوهرى ضعف و
محكوميتزن بوده است و نه علت اينكه امروز تعدد زوجات عملا منسوخ مىشود
اين است كهدوران زورگويى مرد به پايان رسيده است و نه مرد امروز به واسطه
ترك تعدد زوجاتواقعا امتيازى را از دست مىدهد، بلكه بر عكس امتيازى به
نفع خود عليه زن كسبمىكند.
من منكر عامل«زور و قدرت»به عنوان يكى از عوامل گرداننده تاريخ
بشرىنيستم،و هم منكر اينكه مرد در طول تاريخ از قدرت خود عليه زن سوء
استفاده كردهنمىباشم.اما معتقدم كه منحصر كردن عاملها به عامل زور و قدرت
مخصوصا درتوجيه و توضيح روابط خانوادگى زن و مرد،ناشى از كوته فكرى است.
اگر نظريه بالا درستباشد الزاما بايد قبول كنيم كه مواقع نادر و
استثنايى كهچند شوهرى معمول شده مانند دوره جاهليت عرب و يا زمانى كه به
قول منتسكيو درميان قبيله نائير در سواحل مالايا چند شوهرى معمول شده
است،زمانى بوده كه زنفرصتى يافته و قدرتى عليه مرد به دست آورده تا
توانسته است چند شوهرى را به مردتحميل كند،و بايد قبول كنيم كه اين دورهها
دوره طلايى زن بوده است و حال آنكهمىدانيم دوره جاهليت عرب يكى از
دورههاى سياه و تاريك زندگى زن است.درمقاله پيش،از منتسكيو نقل كرديم كه
رواج چند شوهرى در ميان قبيله نائير مربوط بهقدرت و احترام زن نبوده
است.علت اين امر تصميم اجتماع به دور نگه داشتنسربازان از علايق خانوادگى
و حفظ روحيه سربازى بوده است.
بعلاوه،اگر علت تعدد زوجات ناشى از پدر شاهى و پدر سالارى است،چرا
درميان ملل غربى رايج نشده است؟آيا پدر شاهى منحصر به مشرق زمين است؟مغرب
زمينىها آنچنان عيسى رشته و مريم بافته بودهاند كه از ابتدا براى زن
حقوقمتساوى و متقابل نسبتبه مرد قائل بودهاند؟آيا فقط در مشرق زمين عامل
قدرت به نفع مرد كار كرده است و در مغرب زمين اين عامل در جهت عدالتسير
مىكرده است؟
زن غربى تا نيم قرن پيش،از بدبختترين زنان دنيا بود;حتى در اموال
خودنيازمند يمومتشوهر بود.به اقرار خود غربيها در قرون وسطى زن شرقى از
زنغربى وضع بسيار بهترى داشته است.گوستاو لوبون مىگويد:
«در دوره تمدن اسلام به زنان عينا همان درجه و مقام داده شد كه زنان
اروپا بعد ازمدت طولانى آن را دارا شدند;يعنى بعد از آن كه رفتار بهادرانه
اعراب اندلس دراروپا بناى اشاعت را گذاشت...در اهالى اروپا اخلاق بهادرانه
كه يك جزء عمدهآن رفتار با زنان است از مسلمين آمده و از آنها تقليد شده
است،و مذهبى كهتوانست زن را از درجه پست و ذلت نجات بخشيده به اوج عزت و
رفعت نايل سازدمذهب اسلام بوده است نه مذهب مسيح،چنانكه عامه خيال
مىكنند;زيرا مىبينيمكه در قرون وسطى رؤسا و سردارهاى ما با آنكه مسيحى
بودند معهذا پاس احترامزن را نگه نمىداشتند و از بررسى تواريخ قديمه در
اين مطلب شبههاى باقىنمىماند كه قبل از اين كه مسلمين رعايت و احترام زن
را به اسلاف ما بياموزند امراو سرداران ما نسبتبه زن با كمال وحشيگرى سلوك
مىنمودند...»
ديگران نيز كم و بيش اوضاع زن غربى را در قرون وسطى همين طور
وصفكردهاند.با همه اين احوال،با اينكه پدر شاهى و زور و تحكم مرد به حد
اعلى دراروپاى قرون وسطى حكومت مىكرده است،چرا تعدد زوجات معمول نبوده
است؟
حقيقت اين است كه نه آنجا كه چند شوهرى معمول شده استبه واسطه فرصت
وقدرت زن بوده است و نه علتشكست چند شوهرى ضعف و ناتوانى زن بوده است ونه
موجب رواج تعدد زوجات در مشرق زمين زور و تحكم مرد بوده است و نه منشاعدم
رواج تعدد زوجات در مغرب زمين قدرت و برابرى زن با مرد بوده است.
علتشكست چند همسرى
علتشكست چند شوهرى اين است كه نه با طبيعت مرد موافق است و نه با
طبيعتزن.اما از نظر مرد،براى اينكه اولا با روحيه انحصار طلبى مرد
ناسازگار است و ثانيا بااصل اطمينان پدرى مخالف است.علاقه به فرزند،طبيعى و
غريزى بشر است.بشر طبعا مىخواهد توالد و تناسل كند و مىخواهد رابطهاش با
نسل آينده و نسل گذشتهمشخص و اطمينان بخش باشد،مىخواهد بداند پدر كدام
فرزند است و فرزند كدامپدر است.چند شوهرى زن با اين غريزه و طبيعت آدمى
ناسازگار بوده است،بر خلافچند زنى مرد كه از اين نظر نه به مرد لطمه
مىزند و نه به زن.
مىگويند گروهى از زنان(در حدود چهل نفر)گرد آمدند و به حضور على
بنابيطالب عليه السلام رسيدند،گفتند:چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى
داده اما به زنان اجازهچند شوهرى نداده است؟آيا اين امر يك تبعيض ناروا
نيست؟
على عليه السلام دستور داد ظرفهاى كوچكى از آب آوردند و هر يك از آنها
را به دستيكى از آن زنان داد.سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگى
كه وسطمجلس گذاشته بود خالى كنند.دستور اطاعتشد.آنگاه فرمود:اكنون هر يك
از شمادو مرتبه ظرف خود را از آب پر كنيد،اما بايد هر كدام از شما عين همان
آبى كه در ظرفخود داشته بردارد.گفتند:اين چگونه ممكن است؟آبها با يكديگر
ممزوج شدهاند وتشخيص آنها ممكن نيست.على عليه السلام فرمود:اگر يك زن چند
شوهر داشته باشد خواهناخواه با همه آنها هم بستر مىشود و بعد آبستن
مىگردد.چگونه مىتوان تشخيص دادكه فرزندى كه به دنيا آمده است از نسل كدام
شوهر است؟اين از نظر مرد.
اما از نظر زن،چند شوهرى هم با طبيعت زن منافى است و هم با منافع وى.زن
ازمرد فقط عاملى براى ارضاء غريزه جنسى خود نمىخواهد كه گفته شود هر چه
بيشتربراى زن بهتر.زن از مرد موجودى مىخواهد كه قلب آن موجود را در اختيار
داشتهباشد،حامى و مدافع او باشد، براى او فداكارى نمايد،زحمتبكشد و پول
درآورد ومحصول كار و زحمتخود را نثار او نمايد، غمخوار او باشد.پولى كه
مرد به زن بهعنوان يك«روسپى»مىداده و مىدهد،همچنين پولى كه زن از راه
كار و فعاليتبهدست آورده و مىآورد،نه به احتياجات مالى وسيع زن-كه چندين
برابر احتياجاتمرد است-وافى بوده و نه ارزش آن پولى را داشته كه مرد به
خاطر علاقه و محبت و درراه عشق به زن مىپرداخته است.احتياجات مالى وسيع زن
را همواره مرد به عنوانيك فداكار تامين كرده است.بهترين و نيرومندترين
مشوق مرد به كار و فعاليت نيزكانون خانوادگى او يعنى همسر و فرزندان او
بوده است.
زن در چند شوهرى هرگز نمىتوانسته استحمايت و محبت و عواطف خالصانه
وفداكارى يك مرد را نسبتبه خود جلب كند.از اين رو چند شوهرى نظير
روسپىگرى همواره مورد تنفر زن بوده است.عليهذا چند شوهرى نه با تمايلات و
خواستههاى مردموافقت داشته است و نه با خواستهها و تمايلات زن.
شكست اشتراكيت جنسى
همچنانكه علتشكست اشتراكيت جنسى نيز همين است.اشتراكيت جنسى واز ميان
رفتن اختصاص از دو طرف،كه نه زن به مرد معينى اختصاص داشته باشد و نهمرد
به زن معينى-همچنانكه اشاره كرديم-از طرف افلاطون پيشنهاد شد،منتها درشعاع
طبقه حاكمه يعنى طبقه حاكمان فيلسوف و فيلسوفان حاكم به عقيده افلاطون. اين
پيشنهاد نه تنها مورد پذيرش ديگران واقع نشده بلكه خود افلاطون نيز از
عقيدهخود عدول كرد.
در يك قرن اخير فردريك انگلس،پدر دوم كمونيسم نيز اين فرضيه را پيشنهاد
واز آن دفاع كرد اما دنياى كمونيسم آن را نپذيرفت.مىگويند دولتشوروى در
اثرتجربيات تلخ فراوان در اجراى تئورى اشتراكى خانوادگى انگلس،در سال
1938قوانينى به نفع خانواده گذرانيد و تك همسرى را به عنوان زناشويى رسمى
كمونيستىپذيرفت.
چند زنى براى يك مرد مىتوانسته امتيازى شمرده شود،اما چند شوهرى هيچ
وقتبراى زن امتيازى نبوده و نخواهد بود.علت اين تفاوت اين است كه مرد طالب
شخصزن است و زن طالب قلب مرد و فداكاريهاى او.براى مرد مادامى كه شخص زن
را دراختيار دارد اهميتى ندارد كه قلب زن را از دستبدهد.از اين رو مرد
اهميتى نمىدادهكه در چند زنى قلب و عواطف زن را از دست مىدهد.ولى براى
زن قلب و عواطف مرداصالت دارد.اگر آن را از ستبدهد،همه چيز را از دست داده
است.
به عبارت ديگر،در امر زناشويى دو عنصر دخالت دارد:يكى مادى و
ديگرمعنوى.عنصر مادى زناشويى جنبههاى جنسى آن است كه در جوانى در منتهاى
اوجو غليان است و تدريجا رو به كاهش و آرامش مىرود.جنبه معنوى آن عواطف
رقيقو صميمانهاى است كه ميان آنها حكمفرما مىشود و احيانا هر چه زمان
مىگذردنيرومندتر مىگردد.يكى از تفاوتهاى زن و مرد اين است كه براى زن
عنصر دوم بيشاز عنصر اول اهميت دارد،بر خلاف مرد.زناشويى براى زن بيشتر
جنبه معنوى دارد وبراى مرد بيشتر جنبه مادى،و لا اقل جنبه مادى و معنوى
زناشويى براى مرد مساوى است.
گذشته از اينها در مقاله 24 گفتيم و سخنان يك بانوى روانشناس اروپايى را
نيزشاهد آورديم كه زن از آن نظر كه پرورش دهنده فرزند در رحم و دامن
است،حالاتروانى مخصوصى دارد كه سخت او را به محبت و عواطف مهر آميز شوهر
به عنوان پدرفرزندش نيازمند مىسازد. حتى ميزان محبت زن به فرزندان بستگى
زيادى دارد بهميزان محبت و علاقه مرد به او به عنوان پدر فرزندش و به
عنوان عاملى كه موجب بهوجود آمدن فرزند شده است.اين نياز زن منحصرا در تك
شوهرى برآورده مىشود.
عليهذا مقايسه چند شوهرى به چند زنى و تصور اينكه فرقى ميان چند زنى
وچند شوهرى نيست و علت اينكه چند زنى در قسمتى از جهان معمول و مجرى
شدهاست اين است كه مرد زورمندتر بوده است و علت اينكه زن نتوانسته استچند
شوهرى را به عنوان يك امتياز براى خود حفظ كند ضعف و ناتوانى زن
بودهاست،اشتباه فاحش است.
خانم منوچهريان در كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى ايران صفحه 34
مىگويد:
«قانون مدنى ماده1049 مىگويد:هيچ كس نمىتواند دختر برادر يا دختر
خواهرزن را بگيرد مگر با اجازه زن خود...زن اگر اجازه دهد شوى وى مىتواند
دختربرادر يا خواهر او را بگيرد. حالا بايد ديد كه اگر اجازه ندهد چه
مىشود؟هيچ.بهاصطلاح آن كه عوض دارد گله ندارد، مرد با ديگرى ازدواج
مىكند.خوب،حالااگر قضيه را به عكس كنيم آن وقت چه خواهد شد؟ مثلا اگر
بگوييم زن نمىتواند باپسر برادر يا پسر خواهر شوهر خود ازدواج كند(در همان
حالى كه زن اين شوهراست)مگر با اجازه شوهر،از شنيدن اين سخن خون رگهاى
متعصب به جوشمىآيد و فرياد مىزنند اين پيشنهاد بر خلاف اصول انسانيت است
و اصلا طبع و نهادزن هم با آن مباينت دارد.در پاسخ بايد گفت تنها اين
پيشنهاد مخالف با اصل بردگىزن است. همچنانكه يك مال بيش از يك مالك ندارد
و يا اگر هم داشته باشدمحصول آن پس از افراز باز به يك مالك برمىگردد،زن
هم چون بنا به قوانينصريح و ضمنى كشور ما در حكم اموال است از اين رو
نبايد بيشتر از يك مالكداشته باشد...» در صفحه73 آن كتاب مىگويد:
«ما مىتوانيم بگوييم همچنانكه مرد تا چهار زن مىتواند داشته باشد،زن
همچون بشر است و با مرد برابر،بايد بتواند حقوقى را كه او دارد دارا
شود.نتيجه اينصغرى كبراى منطقى براى مردان بسيار وحشت آور مىشود.اينجاست
كه خون دررگهاى آنان به جوش مىآيد و با چهرهاى برافروخته و چشمانى آتشبار
فريادمىزنند:چگونه زن مىتواند بيش از يك شوهر داشته باشد؟ما در پاسخ با
سردى وآرامى مىگوييم:چرا مرد مىتواند بيش از يك زن داشته باشد؟
ما در اينجا نمىخواهيم ترويج فساد اخلاق كنيم،و نمىخواهيم عفت و
پاكدامنىزنان را ناچيز و بيهوده بگيريم،ولى مىخواهيم به مردان بفهمانيم
كه درباره زنعقيده آنان چنانكه مىپندارند بر پايهاى محكم و تزلزل ناپذير
جاى ندارد.زن يكىاست و مرد يكى.هر دو با هم برابرند.اگر به مردان از لحاظ
اينكه مردند حق دادهشده است كه تا چهار زن بگيرند.بايد زنان هم همين حق را
داشته باشند.اگر فرضااز لحاظ عقل تواناتر از مرد نباشد،بايد اذعان كرد كه
تجلى روح و كيفيات نفسانىدر زن ضعيفتر از مرد نيست.»
چنانكه ملاحظه مىفرماييد در بيانات فوق هيچ فرقى ميان چند زنى وچند
شوهرى گذاشته نشده است جز اينكه مرد چون زور داشته استبه نفع خودچند زنى
را معمول داشته است،بر خلاف زن كه آزادى نداشته از چند شوهرى كه تنهااصل
مخالف بردگى اوست دفاع كند.و نيز در بيانات فوق چنين بيان شده كه علترواج
چند زنى و شكست چند شوهرى مالكيت مرد و مملوكيت زن بوده است.مردچون مالك زن
بوده است مىتوانسته است زنان متعدد يعنى اموال فراوان داشته باشد،اما زن
چون مملوك بوده است و مملوك نمىتوانسته استبيش از يك مالك داشتهباشد از
موهبت چند شوهرى محروم مانده است.
اتفاقا بر خلاف نظر خانم نويسنده،پذيرش نيافتن چند شوهرى خود دليل است
كهمرد به زن به چشم يك مال نگاه نمىكرده است،زيرا شركت در مال و مالك شدن
چندنفر يك مال را و استفاده مشترك از آن يكى از قوانين جارى و سارى بشرى در
اموالاست.اگر مرد به زن به چشم يك مال نگاه مىكرد شركت در آن را جايز
مىشمرد، همچنانكه شركت در مال و استفاده مشترك از آن را جايز شمرده است.در
كجاى دنيامعمول است كه مال بيشتر از يك مالك نمىتواند داشته باشد تا قانون
تك شوهرى راناشى از آن بدانيم؟
مىگويند چون مرد يكى است و زن يكى،بايد حقوق برابر داشته باشند.چرا
مردبتواند از حقوق چند زنى بهرهمند شود و زن نتواند از حق چند شوهرى
استفاده كند؟
مىگويم اشتباه شما همين جاست كه خيال كردهايد تعدد زوجات جزء حقوق
مرداست و تعدد شوهر جزء حقوق زن،در صورتى كه تعدد زوجات جزء حقوق زن است
وتعدد شوهر نه جزء حقوق مرد است و نه جزء حقوق زن،هم بر خلاف مصالح و
منافعمرد است و هم بر خلاف مصالح و منافع زن.ما بعدا ثابتخواهيم كرد كه
قانون تعددزوجات در اسلام به منظور احياء و احقاق حقوق زن وضع شده است و
اگر بنا بودجانب مرد رعايتشود اسلام همان كارى را مىكرد كه دنياى غرب
كرده است;به مردحق استفاده و بهرهبردارى از زنان ديگر جز زن اول مىداد
ولى هيچ تعهدى براى مردبه نفع زن و فرزندان او به عنوان همسر قانونى و
فرزندان قانونى قائل نمىشد. چند شوهرى به نفع زن نبوده كه حقى از او سلب
شده باشد.
مىگويند مىخواهيم به مردان بفهمانيم كه عقايد آنها درباره زن آنچنانكه
خودمىپندارند محكم و تزلزل ناپذير نيست.
از قضا آنچه ما مىخواهيم همين است.ما در مقالات آينده مبناى نظر اسلام
را درباره تعدد زوجات خواهيم گفت.از اين نويسنده و هر صاحب نظر ديگر
ملتمسانهطلب مىكنيم ببينند و نظر بدهند كه آيا نظر اسلام مبتنى بر يك اصل
تزلزل ناپذير استيا نه.من قول شرف مىدهم اگر كسى توانستخللى در مبناى
نظر اسلامى راجع به اينمساله پيدا كند،من از تمام گفتههاى خود در زمينه
حقوق زن صرف نظر مىكنم.
علل تاريخى تعدد زوجات
هوسرانى و تسلط بى چون و چراى مرد،به تنهايى براى پيدايش رسم«چند زنى»
كافى نيست;حتما علل و عوامل ديگر نيز دخالت داشته است،زيرا براى مرد
هوسرانراه سهلتر و بىدردسرتر از چند زنى اين است كه حس تنوع طلبى خود را
از راهزن بازى آزاد و رفيقه و معشوقهگيرى ارضاء كند،بدون آنكه زن مورد
نظر خود را بهعنوان«همسرى»بپذيرد و سبتبه فرزندان احتمالى او تعهد و
مسؤوليتى به عهدهبگيرد.
از اين رو در اجتماعاتى كه چند زنى معمول بوده است،يا موانع اخلاقى و
اجتماعىراه معشوقهگيرى و زن بازى آزاد را براى مرد هوسباز بسته بوده است
و مرد هوسبازمجبور بوده غرامت تنوع طلبى خود را با بهاى قبول همسرى قانونى
زن مورد استفادهخود و پدرى فرزندانش بپردازد،و يا بايد فرض كنيم علل
ديگرى(جغرافيايى يااقتصادى يا اجتماعى)غير از هوسبازى و تنوع طلبى مرد در
كار بوده است.
عوامل جغرافيايى
منتسكيو و گوستاو لوبون اصرار زيادى دارند كه علل جغرافيايى را دخالت
دهند.
به عقيده اين مفكران،آب و هواى مشرق زمين مقتضى رسم تعدد زوجات بوده
است. در آب و هواى مشرق زمين زن زودتر بالغ مىشود و هم زودتر پير مىشود و
از اينجهت مرد به زن دوم و سوم احتياج پيدا مىكند.بعلاوه،مرد پرورده آب و
هواىمشرق زمين از لحاظ نيروى جنسى طورى است كه يك زن نمىتواند او را
اقناع كند.
گوستاو لوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب صفحه509 مىگويد:
«رسم مذكور(رسم تعدد زوجات)فقط بر اثر آب و هواى مشرق و در نتيجهخصايص
نژادى و علل و اسباب ديگرى كه به طرز زندگانى مشرق مربوط بودهپيدا شده
است،نه اينكه مذهب آن را آورده باشد.و معلوم است آب و هوا وخصايص قومى از
جمله عواملى است كه فوق العاده قوى و مؤثر بوده و حتى مالازم هم نمىدانيم
كه راجع به آن زياد قلمفرسايى كنيم.بعلاوه، اصل طبيعت وساختمان مخصوص زنان
مشرق و لزوم حضانت طفل و امراض و عوارض و غيره،آنها را اغلب مجبور ساخته كه
از شوهر كنارهگيرى اختيار كنند،و چون آب و هواىمشرق و جبلت قومى طورى است
كه براى مرد تحمل اين كنارهجويى موقت غالباغير ممكن بوده لهذا تعدد زوجات
لزوم پيدا نموده است.»
منتسكيو در روح القوانين صفحه 430 مىگويد:
«در كشورهايى كه داراى آب و هواى گرم مىباشند زنها در سنين هشت و نه و
دهسالگى بالغ هستند و بعد از اين كه شوهر كردند بارور مىشوند،به طورى
كهمىتوان گفت در كشورهاى گرمسير ازدواج و بارورى زنها بلافاصله پشت
همصورت مىگيرد.
پريدو در شرح حال پيغمبر اسلام مىگويد كه آن حضرت در پنجسالگى خديجه
رابه حباله نكاح درآورد و در هشتسالگى با وى همخواب شد.اين است كه
زنهاىكشورهاى گرمسير در بيستسالگى پير هستند و هنگامى كه تازه
مىخواهندعقلشان به طرف كمال برود پير شدهاند...در كشورهايى كه هوا معتدل
است،نظر بهاينكه زيبايى زنها مدتى باقى مىماند و ديرتر به حد بلوغ
مىرسند و وقتى كهازدواج مىكنند به واسطه زيادى سن تجربياتى دارند و در
موقع بچه دار شدنمقدارى از سن آنها گذشته و زن و شوهر تقريبا در يك سن و
در يك موقع پير مىشوند،اين است كه مساواتى بين زن و مرد برقرار شده و
مردها بيش از يك زننمىگيرند...
بنابر اين قانون منع تعدد ازدواج در اروپا و مجاز كردن اين عمل در آسيا
مربوط بهمقتضيات آب و هواست...»
اين توجيه به هيچ وجه صحيح نيست،زيرا اولا رسم تعدد زوجات در مشرق
زمينمنحصر به مناطق گرمسير نبوده است.در ايران با اينكه از لحاظ آب و هوا
معتدل است،از قبل از اسلام تعدد زوجات معمول بوده است.اينكه منتسكيو
مىگويد در مناطقگرمسير زنان در يستسالگى پير مىشوند،گزافهاى بيش
نيست.از آن گزافهتر اينكهبه نقل از پريدو مىگويد: پيغمبر اسلام در
پنجسالگى خديجه را به عقد خويشدرآورد و در هشتسالگى با وى زفاف كرد،در
صورتى كه همه مىدانند پيغمبر اسلامدر بيست و پنجسالگى با خديجه كه در آن
وقت چهل سال از سنش مىگذشت ازدواجكرد.
ثانيا اگر زود پير شدن زن و غليان نيروى جنسى مرد موجب اصلى اين كار
بودهاست،چرا مردم مشرق زمين همان راه مردم مغرب زمين را در قرون وسطى و
قرونجديد پيش نگرفتند و به جاى تعدد زوجات طبيعتخود را با فحشاء و زن
بازى آزاداقناع نكردند؟زيرا در مغرب زمين به قول گوستاو لوبون رسم وحدت
زوجه رسمىاست كه فقط در كتابهاى قانون درج است و در معاشرتهاى مغرب زمين
اثرى از آننيست.
و باز به قول او در مشرق زمين تعدد زوجات به شكل قانونى يعنى قبول
تعهدهمسرى سبتبه زن و مسؤوليت پدرى نسبتبه فرزندان او وجود داشته است و
درمغرب زمين به شكل سالوسانه و غير قانونى يعنى به شكل معشوقهبازى و
رفيقهبازىبدون قبول تعهد همسرى نسبتبه زن و تعهد پدرى نسبتبه فرزندان
او.
وضع چند همسرى در مغرب زمين
من در اينجا لازم مىدانم شرح مختصرى از وضع چند همسرى به شكلمغرب زمين
در قرون وسطى از زبان يكى از مورخان محقق مغرب زمين نقل كنم تاخوانندگان
محترم و همه كسانى كه مشرق زمين را به نام تعدد زوجات و احيانا به نام
حرمسرادارى مورد انتقاد قرار مىدهند و آن را مايه سرافكندگى مشرق زمين
درمقابل مغرب زمين مىشمارند،بدانند كه آنچه در مشرق زمين وجود داشته با
همهمعايب و جنبههاى ننگين آن،نسبتبه جرياناتى كه از اين نظر در مغرب
زمينمىگذشته،هزار درجه فضيلت دارد.
ويل دورانت در جلد17 تاريخ تمدن فصلى دارد تحت عنوان«سستى
اخلاق».دراين فصل وضع اخلاق عمومى را در ايتاليا در دوره رنسانس شرح
مىدهد.تمام اينفصل كه در يازده قسمت ذكر شده خواندنى است.من خلاصهاى از
آنچه تحت عنوان«اخلاق در روابط جنسى»ضمن اين فصل آمده است نقل مىكنم.
ويل دورانت اول مقدمه كوتاهى ذكر مىكند و مثل اينكه با اين مقدمه
قبلامىخواهد معذرت خواهى كرده باشد.
مقدمتا چنين مىگويد:
«حال با پرداختن به اخلاقيات مردم غير روحانى و با آغاز از روابط
جنسى،بايدنخست متذكر شويم كه مرد ذاتا طبيعت چند همسرى دارد و فقط
نيرومندترين قيوداخلاقى،ميزان مناسبى از فقر و كار سخت و نظارت دائمى زوجه
مىتوانديك همسرى را به او تحميل كند.»
آنگاه به اصل مطلب پرداخته مىگويد:
«معلوم نيست زناى محصنه در قرون وسطى كمتر بوده است تا رنسانس،و
همانگونه كه در قرون وسطى زنا با بهادرى تلطيف مىشد به همان طريق در
دورهرنسانس در ميان طبقات تحصيل كرده با آرمانى ساختن ظرافت و سحر
آميزىروحى زن تربيتشده نرمش مىيافت... دختران خانوادههاى اصيل تا حدى
ازمردانى كه با خاندان خودشان تعلق نداشتند نسبتا مجزا نگه داشته مىشدند.
مزاياى عفت پيش از زناشويى جدا به آنان تعليم داده مىشد.گاه اين تعليم
چنانمؤثر مىافتاد كه بنا به روايت،زن جوانى پس از تجاوزى كه به ناموسش شد
خودرا در آب غرق كرد. آن زن بىشك منحصر به فرد بوده است،زيرا پس از مرگ
اواسقفى در صدد بر آمد تا مجسمهاى از او بر پا كند.
ماجراهاى قبل از ازدواج مىبايست قابل ملاحظه باشد و الا مشكل بتوان
براىاطفال نامشروع بيشمارى كه در هر يك از شهرهاى ايتالياى رنسانس يافت
مىشددليلى جست. فرزند حرامزاده نداشتن امتيازى به شمار مىرفت اما داشتن
آن ننگفاحشى نبود.مرد معمولا به هنگام ازدواج،زن خود را ترغيب مىكرد كه
طفلحرامزاده خويش را به خانه بياورد تا با ساير فرزندان آن مرد پرورش
يابد. حرامزاده بودن از قدر كسى نمىكاست.داغى كه جامعه بر آن مىزد چندان
مهمنبود.وانگهى مشروعيت را مىشد با رشوه دادن به يكى از اعضاى كليسا به
دستآورد.در نبودن وارثان مشروع يا ذى صلاحيت،پسران حرامزاده ممكن بود
بهملك يا حتى به تاج و تختبرسند.همان گونه كه فرنته اول وارث
سلطنتالفونسوى اول پادشاه ناپل و لئونللو دسته جانشين نيكولوى سوم امير
فرارا شد.وقتى كه پيوس دوم در سال1459 به فرارا آمد مورد پذيرايى
هفتشاهزاده قرارگرفت كه همه نامشروع بودند. قابتحرامزادگان با حلالزادگان
منشا مهمى ازكشمكشهاى دوره رنسانس بود...اما در مورد همجنس گرايى بايد
بگوييم كهتقريبا يك قسمت اجبارى از احياى رسوم يونان باستان بود...
سان برناردينو موارد اين عمل شنيع را در ناپل چندان زياد ديد كه شهر را
بهسرنوشتسدوم و عموره تهديد كرد.آرتينو اين انحراف را در رزم نيز به همان
اندازهشايع يافت...در مورد فحشاء نيز مىتوانيم همين گونه سخن
بگوييم.بنابر روايتاينفسورا كه دوست مىداشت آمار خود را در رم پاپ نشين
سنگينتر سازد،به سال1490 در ميان نفوس نود هزار نفرى رم 6800 روسپى
ثبتشده وجود داشت و اينرقم البته شامل روسپيان مخفى و غير رسمى نمىشد.در
ونيز طبق آمار سال هزار وپانصد و نه،11654 فاحشه در ميان نفوس سيصد هزار
نفرى آن شهر وجود داشت...در قرن پانزدهم دخترى كه در 15 سالگى هنوز به شوهر
نرفته بود ننگ خانوادهبه شمار مىرفت.در سده شانزدهم«سن ننگين»به هفده
سالگى رسانده شد تاتحصيلات عاليتر را براى دختر ممكن سازد.مردان كه از تمام
مزايا و تسهيلاتفحشاء برخوردار بودند،فقط در صورتى مجذوب ازدواج مىشدند
كه زن برايشانجهاز معتنابهى بياورد...بنا بر آيين ازدواج قرون وسطايى چنين
انتظار مىرفت كهدر مراحل مختلف دوران زناشويى عشق ميان زن و مرد نضج
گيرد،چنانكه درشادى و اندوه،خوشبختى و بدبختى شريك يكديگر باشند و ظاهرا در
بسيارى از موارد چنين انتظارى برآورده مىشد...با اين حال زناى محصنه
رايجبود چونبيشتر ازدواجهاى طبقات عالى،اتحادى ديپلماتيك به خاطر منافع
سياسى واقتصادى بود،بسيارى از شوهران خود را به داشتن معشوقهاى ذى حق
مىدانستندو زن گر چه ممكن بود از اين امر اندوهگين شود،معمولا ديده بر آن
مىبستيا لبنمىگشود.
در ميان طبقات متوسط،برخى از مردان گمان داشتند كه زنا تفريح مشروعى
است. ماكياولى و دوستانش ظاهرا از داستانهايى كه درباره بىوفاييهاى خود با
يكديگررد و بدل مىكردند ناراحت نمىشدند.وقتى كه در اين موارد زن با تقليد
از شوىخود انتقام مىگرفت، شوهر غالبا بر عمل او چشم مىپوشيد و كلاه غيرت
را بالاترمىكشيد.»
آرى،اين بود نمونهاى از زندگى مردمى كه همواره تعدد زوجات را بر مشرق
يكگناه نابخشودنى مىشمارند و احيانا آب و هواى مشرق زمين را مسؤول اين
عمل بهاصطلاح غير انسانى!مىدانند و اما آب و هواى سرزمين آنها به هيچ وجه
به آنها اجازهبىوفايى به زن و تخطى از تك همسرى نمىدهد!
ضمنا اين نكته نيز ناگفته نماند كه نبودن تعدد زوجات به صورت مشروع در
ميانغربيها،چه خوب و چه بد،مربوط به مذهب مسيح نيست.در اصل دين مسيح،نصى
برمنع تعدد زوجات نيست،بلكه چون حضرت مسيح مقررات تورات را تاييد كرده
استو در تورات تعدد زوجات به رسميتشناخته شده است،بايد بگوييم در اصل
دينمسيح تعدد زوجات تجويز شده است. حتى گفته مىشود كه قدماى مسيحيون
داراىزوجات متعدد بودهاند.پس خوددارى غرب از تعدد زوجات به صورت شرعى
وقانونى،علتيا علل ديگرى داشته است.
عادت ماهانه
بعضى ديگر بيمارى ماهانه زن و عدم آمادگى او را براى تمتع مرد در مدت
بيمارى،همچنين خستگى زن از فرزند زاييدن و ميل او به كنارهگيرى از زندگى
زناشويى ورسيدگى به غذا و پرورش فرزندان را منشا تعدد زوجات دانستهاند.
ويل دورانت مىگويد:
«در اجتماعات ابتدايى،زنان به سرعت پير مىشوند و به همين جهتخود
غالبامردان را به زناشويى جديد تشويق مىكردند تا بتوانند مدت درازترى
غذاىكودكان خود را تامين كنند و در عين حال فاصله ميان دورههاى حمل خود
راطولانىتر سازند بىآنكه از ميل مردان در توليد نسل و دفع شهوت خود
چيزىبكاهند.غالبا ديده شده كه زن اول،شوهر خود را ترغيب مىكرده است تا زن
تازهبگيرد كه كار او سبكتر شود و زن تازه براى خانواده اطفال ديگرى بياورد
وبهرهبردارى و ثروت زيادتر شود.»
بدون شك بيمارى ماهانه زن و همچنين خستگى او از فرزند زادن،زن و مرد را
ازلحاظ امر جنسى در وضع نامشابهى قرار مىدهد و سبب مىگردد كه مرد كم و
بيش روبه سوى زن ديگر بياورد.اما هيچ يك از دو علتبالا به تنهايى موجب رسم
تعددزوجات نمىشود،مگر آنكه يك مانع اخلاقى يا اجتماعى براى مرد وجود داشته
باشدكه نتواند هوس خود را با معشوقهگيرى و زن بازى آزاد تسكين دهد.پس هر
يك از دوعامل فوق هر زمان دخالت داشتهاند،در زمينهاى بوده كه مرد آزادى
كامل درهوسبازى نداشته است.
محدود بودن دوره فرزند زايى زن
به عقيده بعضى محدود بودن سن زن از نظر توليد فرزند برخلاف مرد،و رسيدن
اوبه سن«يائسگى»يكى از علل پيدايش رسم تعدد زوجات بوده است.احيانا زنى
بهاين سن مىرسيده است در حالى كه به قدر كافى براى مرد فرزند نياورده
بوده استيافرزندان قبلى تلف شده بودند.
ميل مرد به داشتن فرزند بعلاوه عدم ميل او به طلاق زن اول سبب شده كه
مرد بهدنبال زن دوم يا سوم برود،همچنانكه نازا بودن زن اول عامل ديگرى
براى رو آوردنمرد به ازدواج ثانوى بوده است.
عوامل اقتصادى
براى تعدد زوجات ريشههاى اقتصادى نيز ذكر كردهاند و گفتهاند در دوران
قديمبر خلاف امروز،زن و فرزند زياد از لحاظ اقتصادى به نفع مرد بوده
است.مرد از زنان و فرزندان خود مانند بردگان كار مىكشيده است و احيانا
فرزندان خود را مىفروختهاست.منشا بردگى بسيارى از افراد اسارت در جنگ
نبوده استبلكه پدران آنها،آنهارا به بازار آورده و فروختهاند.
اين جهت مىتواند علت تعدد زوجات واقع شود،زيرا مرد تنها با قبول
همسرىرسمى زن مىتواند از مزيت كثرت اولاد بهرهمند شود.معشوقهگيرى و زن
بازى آزادنمىتواند اين مزيت را براى مرد تامين كند.ولى چنانكه مىدانيم
اين علت را به همهمواردى كه تعدد زوجات وجود داشته است نمىتوان تعميم
داد.
فرضا ملل ابتدايى به اين منظور زنان متعدد مىگرفتهاند،همه ملل اين
طورنبودهاند.در دنياى قديم رسم تعدد زوجات در ميان طبقاتى معمول بود كه با
تجمل وتعين و تشخص زندگى مىكردند و معمولا
پادشاهان،اميران،سرداران،روحانيون وبازرگانان متعين زنان متعدد داشتهاند و
چنانكه مىدانيم اين طبقات از وجود زنان وفرزندان زياد خود بهره اقتصادى
نمىبردهاند.
عامل عدد و عشيره
علاقه به كثرت فرزند و توسعه نفوس فاميل نيز به نوبه خود عامل ديگرى
بودهبراى تعدد زوجات.يكى از جهاتى كه زن و مرد را در وضع متفاوتى قرار
مىدهد ايناست كه عدد فرزندانى كه يك زن مىتواند توليد كند بسيار معدود و
محدود است،خواه تك شوهر باشد يا چند شوهر،اما عدد فرزندانى كه مرد مىتواند
توليد كندبستگى دارد به تعداد زنانى كه در اختيار دارد.ممكن استيك مرد به
تنهايى از صدهازن هزارها فرزند از نسل خود توليد كند.
در دنياى قديم بر خلاف دنياى امروز عدد و عشيره عامل اجتماعى مهمى به
شمارمىرفته است.قبايل و طوايف از هر وسيلهاى براى تكثير عدد و جلوگيرى از
كاهشآن استفاده مىكردهاند.يكى از افتخارات آن مردم افتخار به كثرت عدد
افراد قبيلهبوده است.بديهى است كه تعدد زوجات يگانه وسيله تكثير عدد بوده
است.
فزونى عدد زنان بر مردان
آخرين عامل تعدد زوجات كه ضمنا مهمترين عوامل است،فزونى عدد زنان برعدد
مردان بوده است.مواليد دختران از مواليد پسران زيادتر نبوده و نيست.احيانا
اگر در برخى سرزمينها مواليد دختر از مواليد پسر بيشتر است،در بعضى
سرزمينهاى ديگربر عكس است، مواليد پسر از مواليد دختر افزونتر است.چيزى كه
همواره سببمىشود كه عدد زنان آماده ازدواج از عدد مردان آماده ازدواج
بيشتر باشد اين است كهتلفات مرد هميشه از تلفات زن بيشتر بوده و هست.كثرت
تلفات مرد همواره سببشده و مىشود كه در صورت تك همسرى، گروه فراوانى از
زنان از داشتن شوهرقانونى و خانه و زندگى و فرزند مشروع محروم بمانند.
در اينكه در اجتماعات ابتدايى اين طور بوده بحثى نيست.قبلا از ويل
دورانت نقلكرديم كه:
«در اجتماعات ابتدايى به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شكار،زندگى مرد
درمعرض خطر بود و به همين جهت مردان بيشتر از زنان تلف مىشدند.فزونى
عدهزنان بر مردان سبب مىشد كه يا تعدد زوجات رواج پيدا كند و يا عدهاى
از زنان بهحال عزوبتبسر برند.»
بررسى علل و عوامل
للى را كه از لحاظ تاريخى مىتوان مبدا و منشا چند زنى فرض كرد
همينهاستكه گفته شد. اما چنانكه ملاحظه شد بعضى از اين علل در واقع علت
نبوده و بى جهتدر رديف علل تعدد زوجات ذكر شده است،مانند آب و هوا.از اين
يك كه بگذريم بهسه نوع علتبرمىخوريم:
نوع اول:آن كه در رو آوردن مرد به تعدد زوجات تاثير داشته،بدون آنكه
مجوزىبراى مرد شمرده شود،فقط جنبه زور و ظلم و استبداد داشته است.علت
اقتصادى كهقبلا ذكر شد از اين قبيل است.بديهى است كه فروختن فرزند يكى از
وحشيانهترين وظالمانهترين كارهاى بشرى است و تعدد زوجاتى كه به خاطر اين
هدف وحشيانه وظالمانه باشد مانند خود آن عمل نامشروع است.
نوع دوم آن علل از جنبه حقوقى قابل مطالعه است و مىتواند«مجوزى»براى
مرديا براى اجتماع شمرده شود،از قبيل نازا بودن زن يا يائسه شدن او و
احتياج مرد بهفرزند يا نيازمندى قبيله يا كشور به كثرت نفوس.به طور كلى
علل طبيعى كه زن و مردرا از لحاظ ارضاء جنسى و يا از لحاظ توليد فرزند در
وضع نامساوى قرار مىدهد مىتواند از جنبه حقوقى«مجوز»تعدد زوجات محسوب
شود.
اما در ميان علل گذشته نوع سومى هست كه اگر فرض كنيم در دنياى گذشته
وجودداشته و يا در دنياى امروز وجود دارد،بيش از آن است كه فقط«مجوز»تعدد
زوجاتبراى مرد يا اجتماع محسوب گردد بلكه موجب«حقى»است از جانب زن و
موجبتكليفى استبه عهده مرد و اجتماع.آن علت،فزونى عدد زن بر مرد است.اگر
فرضكنيم در گذشته يا زمان حاضر عدد زنان آماده به ازدواج بر عدد مردان
آماده به ازدواجفزونى دارد به طورى كه اگر تك همسرى تنها صورت قانونى
ازدواج باشد گروهى اززنان بىشوهر از تشكيل زندگى خانوادگى محروم
مىمانند،چند زنى به عنوان«حقى» از زنان محروم و«تكليفى»به عهده مردان و
زنان متاهل محسوب مىشود.
حق تاهل از طبيعىترين حقوق بشرى است.هيچ بشرى را از اين حق به هيچ
نامىو تحت هيچ عنوانى نمىتوان محروم كرد.حق تاهل حقى است كه هر فرد بر
اجتماعخود پيدا مىكند. اجتماع نمىتواند كارى بكند كه نتيجتا گروهى از
اين حق محرومبمانند.
همان طورى كه مثلا حق كار،حق خوراك،حق مسكن،حق تعليم و تربيت،حقآزادى
جزء حقوق اصلى و اولى بشر شمرده مىشود و به هيچ وجه و هيچ عنواننمىتوان
از او سلب كرد، حق تاهل نيز يك حق طبيعى است و نظر به اينكه در صورتفزونى
عدد زنان آماده به ازدواج از مردان آماده به ازدواج،قانون انحصار ازدواج
بهتك همسرى با اين حق طبيعى منافى است، پس اين قانون برخلاف حقوق طبيعى
بشراست.
اينها مربوط به گذشته است.در زمان حاضر چه بايد گفت؟آيا
علل«مجوز»تعددزوجات و همچنين علتى كه تعدد زوجات را به عنوان«حق»زن
رسميت مىدهد،دراين زمان وجود دارد يا خير؟به فرض اينكه اين علل وجود داشته
باشد،از جنبه حقزن سابق چه بايد گفت؟
حق زن در چند همسرى
علل شكست چند شوهرى و رواج چند زنى را شرح داديم.روشن كرديم كه درپيدايش
چند زنى علل گوناگونى تاثير داشته است.بعضى از آن علل از روحيه تحكم
واستبداد جنس مرد سرچشمه گرفته است و بعضى ديگر ناشى از تفاوت وضع طبيعىزن
و مرد از لحاظ سنين استعداد توليد فرزند و قابليت تعداد توليد فرزند بوده
است ومىتوانسته«مجوزى»براى چند زنى مرد به شمار رود.اما علتخاصى همواره
درطول تاريخ در كار بوده كه چند زنى را به عنوان«حقى»براى زن
و«وظيفهاى»براىمرد ايجاب مىكرده است.آن،فزونى نسبى عدد زنان آماده به
ازدواج از عدد مردانآماده به ازدواج است.
ما براى اينكه از درازى سخن خوددارى كنيم،از بحث درباره علتهايى كه
ممكناست«مجوز»تعدد زوجات براى مرد محسوب شود خوددارى مىكنيم;سخن رامحدود
مىكنيم به علتى كه اگر وجود داشته باشد تعدد زوجات به صورت«حقى» براى
طبقه نسوان درمىآيد.
براى اثبات اين مدعا دو مقدمه بايد روشن شود:يكى اينكه ثابتشود طبق
آمارقطعى و مسلم،عده زنان آماده ازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج فزونى
دارد.ديگراينكه اگر چنين چيزى وجود پيدا كند،از جنبه حقوق بشرى و انسانى
موجب حقى مىشود براى زنان محروم بر عهده مردان و زنان متاهل.
اما از نظر اول.خوشبختانه در دنياى امروز آمار نسبتا صحيحى در اين
زمينهوجود دارد.همه كشورهاى جهان در هر چند سال يك بار سرشمارى مىكنند.در
اينسرشماريها كه در كشورهاى پيشرفته به صورت دقيقى صورت مىگيرد،نه تنها
عددمجموع جنس ذكور و مجموع جنس اناث به دست مىآيد،بلكه نسبت عدد دو جنسدر
سنين مختلف به دست مىآيد.مثلا روشن مىگردد كه عدد پسران از بيستساله
تابيست و چهار ساله چقدر است و عدد دختران از بيستساله تا بيست و چهار
سالهچقدر است،همچنين در ساير سنين عمر. سازمان ملل متحد در
سالنامههاىجمعيتشناسى خود همواره اين آمار را منتشر مىكند و ظاهرا
تاكنون شانزده نشريهدر اين زمينه منتشر كرده است.آخرين نشريه مربوط استبه
سال 1964 كه در سال1965 منتشر شده است.
البته قبلا بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه براى مدعاى ما كافى
نيست كهبدانيم مجموع عدد جنس ذكور مردم يك كشور چقدر است و مجموع عدد اناث
آنهاچقدر.آنچه مفيد و لازم است اين است كه بدانيم نسبت مردان و زنان آماده
به ازدواجچه نسبت است. غالبا نسبت مردان و زنان آماده به ازدواج با نسبت
مجموع جنسذكور و جنس اناث متفاوت است،و اين دو علت دارد:يكى اينكه دوره
بلوغ دخترانقبل از دوره بلوغ پسران است.به همين جهت معمولا در قوانين جهان
سن قانونىدختران از سن قانونى پسران پايينتر است و عملا در همه جهان
اكثريت قريب بهاتفاق ازدواجها ميان مردان و زنانى صورت مىگيرد كه مردان
به طور متوسط پنجسالاز زنان بزرگترند.
علت ديگر كه علت اساسى است و مهمتر است اين است كه با اينكه مواليد دختر
ازمواليد پسر بيشتر نيست و احيانا در بعضى كشورها مواليد پسر بيشتر
است،همواره بهواسطه اينكه تلفات جنس ذكور از تلفات جنس اناث بيشتر است،در
سنين ازدواجتوازن بهم مىخورد;گاهى به صورت فاحشى تفاوت پيدا مىشود و عدد
زنان آمادهازدواج بر عدد مردان آماده ازدواج به مقياس وسيعى فزونى
مىگيرد.و لهذا ممكناست مجموع عدد جنس ذكور يك كشور با عدد جنس اناث آن
مساوى يا از آن بيشترباشد،اما در طبقه آماده به ازدواج يعنى طبقهاى كه به
سن قانونى ازدواج رسيدهاند كاربر عكس بوده باشد.
اين مطلب از آمارى كه در آخرين نشريه جمعيتشناسى سازمان ملل متحدمربوط
به سال 1964 درج شده كاملا روشن است.مثلا در جمهورى كره طبق آماراين نشريه
مجموع جمعيت 635،277،26 نفر است.از اين مجموع289،145،13نفر از جنس ذكورند
و346،132،13 نفر از اناث;يعنى در مجموع جمعيت،عددذكور12943 نفر بيش از اناث
است.اين نسبت در اطفال كمتر از يك ساله و اطفال ازيك ساله تا چهار ساله و
از پنجساله تا نه ساله و از دوازده ساله تا چهارده ساله و ازپانزده ساله
تا نوزده ساله همچنان محفوظ است.
آمار نشان مىدهد كه در همه اين سنين تعداد ذكور بيش از اناث است.اما از
بيستساله تا بيست و چهار ساله اين نسبت عوض مىشود.مجموع عدد ذكور در اين
سنين364،083،1 نفر است و مجموع اناث 051،110،1 نفر است.از اين سنين به
بالا كهسنين ازدواج قانونى زنان و مردان است هر چه بالا برويم عدد جنس
اناث بيش ازعدد جنس ذكور است.
تازه جمهورى كره وضع استثنايى دارد كه در مجموع جمعيت،عدد ذكور بيش
ازاناث است. اكثريت قريب به اتفاق كشورها نه تنها در سنين ازدواج عدد جنس
اناثبيش از جنس ذكور است،در مجموع جمعيت نيز عدد اناث بيش از ذكور
است.مثلادر كشور جمهورى شوروى مجموع جمعيت 000،101،216 است و از اين
مجموع000،840،97 از جنس ذكور و 000،261،118 از جنس اناث است و اين
تفاوتدر سنين قبل از ازدواج و همچنين سنين ازدواج،يعنى از بيستساله تا
بيست و چهارساله و از بيست و پنجساله تا بيست و نه ساله و از سى ساله تا
سى و چهار ساله وهمچنين تا هشتاد ساله و هشتاد و چهار ساله،همچنان محفوظ
است.
و همچنين است كشورهاى انگلستان،فرانسه،آلمان غربى،آلمان
شرقى،چكسلواكى،لهستان، رومانى،مجارستان،امريكا،ژاپن و غيره.و البته در بعضى
نقاطمانند برلن غربى و شرقى تفاوت عدد زن و مرد تفاوت فاحشى است.
در هندوستان حتى در سنين ازدواج عدد مرد بر عدد زن مىچربد.فقط از
سنينپنجاه به بالاست كه عدد زن بر عدد مرد فزونى مىگيرد.ظاهرا علت اين
نقصان زن در هندعادت قديمى مردم خرافاتى آن سرزمين است كه زن شوهر مرده را
از ميان مىبرند.
سرشمارى كه سال گذشته در ايران به عمل آمد نشان داد كه ايران از
كشورهاىاستثنايى است كه در مجموع جمعيت،عدد ذكور بيش از عدد اناث
است.مجموع جمعيت ايران طبق اين سرشمارى 090،781،25 نفر است و از اين
مجموع334،337،13 نفر از جنس ذكورند و576، 443،12 نفر از جنس اناث مىباشند
ومجموعا عدد ذكور 578،893 بيش از عدد اناث است.
يادم هست كه در همان اوقات بعضى نويسندگان كه درباره تعدد زوجات
بحثكرده بودند نوشته بودند ببينيد بر خلاف ادعاى طرفداران تعدد زوجات عدد
مرد دركشور ما بيش از عدد زن است،پس قانون تعدد زوجات بايد لغو شود.
من همان وقت تعجب مىكردم از اين نويسندگان.اينها فكر نمىكنند كه اولا
قانونتعدد زوجات مخصوص ايران نيست و ثانيا آنچه براى اين موضوع مفيد است
ايناست كه بدانيم عدد مردان آماده به ازدواج با عدد زنان آماده به ازدواج
برابر استيا ازآن بيشتر است.اينكه در مجموع عدد،عده جنس ذكور بيش از جنس
اناث باشد براىموضوع مورد نظر كافى نيست. ديديم كه در جمهورى كره و بعضى
كشورهاى ديگر نيزدر مجموع نفوس عدد جنس ذكور بيشتر است ولى در افراد آماده
به ازدواج عددجنس اناث بيشتر است.بگذريم از اينكه در كشورهايى مانند ايران
چندان اعتمادى بهاين آمارها نيست.اگر تنها«ژست پسرزايى»زنان ايران را در
نظر بگيريم كه حاضرنيستند حتى در جواب ماموران سرشمارى خود را دخترزا معرفى
كنند و به جاىدختر پسر قلمداد مىكنند،كافى است كه اعتماد ما را سلب
كند.جريان عملى عرضه وتقاضا در كشور ما دليل قاطعى استبر اينكه عدد زنان
آماده به ازدواج در اين كشوراز عدد مردان بيشتر است،زيرا با اينكه تعدد
زوجات در همه جاى اين كشور از شهرهاو دهات و حتى ميان ايلات معمول بوده و
هست،هرگز كسى در اين كشور تاكنوناحساس كمبود زن نكرده و زن بازار سياه
پيدا نكرده است.بر عكس،همواره عرضه برتقاضا مىچربيده است.دختران يا زنان
بيوه و جوانى كه اجبارا بدون شوهرمىماندهاند از مردان مجرد بسى افزونتر
بودهاند.هيچ وقتيك مرد،هر اندازه فقير وبد قيافه بوده،اگر زن مىخواسته
بدون زن نمىمانده است،در صورتى كه زنانى كهاجبارا بدون شوهر ماندهاند
زياد بودهاند.اين جريان مشهود و محسوس بيش از هرآمارى قاطعيت دارد.
اشلى مونتاگو در كتاب زن جنس برتر ضمن اينكه بيهوده مىكوشد ميل زن را
بهتجمل و زينت ناشى از عوامل اجتماعى بداند،به اين حقيقت اعتراف مىكند
ومىگويد:در سراسر عالم پيوسته ميزان زنان آماده ازدواج بر مردان فزونى
دارد.
آمارگيرى سال 1950 نشان داد كه زنان آماده ازدواج آمريكا به اندازه يك
ميليونو چهارصد و سى هزار تن بر مردان افزايش دارد(مجله زن
روز،شماره69،صفحه71).
برتراند راسل در كتاب زناشويى و اخلاق فصل مربوط به نفوس،صفحه
115مىگويد:
«در انگلستان كنونى بيش از دو ميليون زن زائد بر مردان وجود دارد كه بنا
بر عرفبايد همواره عقيم بمانند و اين براى ايشان محروميتبزرگى است.»
در چند سال پيش در روزنامههاى ايران خوانديم كه زنان مجرد آلمان كه پس
ازتلفات عظيم آلمان در جنگ دوم جهانى از داشتن شوهر قانونى و كانون
خانوادگىمحروم ماندهاند،رسما از دولت آلمان تقاضا كردند كه قانون تك
همسرى را لغو كند واجازه تعدد زوجات بدهد. دولت آلمان ضمن يك درخواست رسمى
از دانشگاهاسلامى الازهر فرمول اين كار را خواست و البته بعد هم اطلاع
حاصل كرديم كه كليساسختبا اين تقاضا مخالفت كرد.كليسا محروم ماندن زنان را
و در واقع شيوع فحشاءرا بر تعدد زوجات،صرفا به خاطر اينكه يك فرمول شرقى و
اسلامى است،ترجيحداد.
علل فزونى عدد زنان آماده به ازدواج از مردان
علت اين امر چيست؟چرا با اينكه مواليد دختر از مواليد پسر بيشتر
نيست،عددزنان آماده ازدواج از مردان بيشتر است؟
علت اين امر واضح است:تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بيشتر
است.اينتلفات معمولا در سنينى واقع مىشود كه مرد بايد سرپرستخانوادهاى
باشد.اگراندكى به مرگهايى كه در اثر حوادث پيش مىآيد توجه كنيم از
جنگها،غرق شدنها،سقوطها،زير آوار ماندنها،تصادفها و غير اينها،خواهيم ديد
همه اين حوادث و تلفاتمتوجه جنس مرد است.ندرتا زنى در ميان اينها ديده
مىشود.چه در مبارزه انسان باانسان،چه در مبارزه انسان با طبيعت،تلفات
متوجه مرد مىشود.
اگر تنها جنگها را در نظر بگيريم كه از اول تاريخ بشريت روزى نبوده كه
در چند نقطه جهان جنگ نباشد و تلفاتى بر مردان وارد نياورد،كافى است كه
بدانيم چرا توازنزن و مرد در سنين ازدواج بهم مىخورد.ميزان تلفات جنگ در
عصر صنعت صدهابرابر عصرهاى شكار و كشاورزى است.تلفاتى كه در دو جنگ اخير
جهانى بر جنسمرد وارد شد-كه ظاهرا در حدود هفتاد ميليون نفر بوده
است-مساوى استبا تلفاتىكه سابقا در چند قرن از راه جنگ بر بشر وارد
مىشد.شما اگر تنها تلفاتى را كه در چندسال اخير در جنگهاى منطقهاى خاور
دور و خاورميانه و آفريقا وارد آمده و هنوز همدر جريان است در نظر
بگيريد،مدعاى ما را تصديق خواهيد كرد.
ويل دورانت مىگويد:
«در زوال اين عادت(تعدد زوجات)عواملى چند دخالت كرده
است.زندگانىكشاورزى كه حالت ثباتى دارد سختى و ناراحتى زندگى مردان را
تقليل داد ومخاطرات كمتر شد و به همين جهت عده مرد و زن تقريبا مساوى
يكديگر شد.»
اين سخن از ويل دورانتخيلى عجيب است.اگر تلفات مرد منحصر بود به
تلفاتىكه در مبارزه با طبيعت متحمل مىشود،البته ميان دوره شكار و دوره
كشاورزى از اينجهت تفاوت است;در صورتى كه عمده تلفات جنس مرد از راه جنگ
است كه دردوره كشاورزى از دوره شكار كمتر نبوده است،و ديگر از اين راه است
كه مرد هموارهزن را تحتحمايتخود گرفته و كارهاى سخت و خطرناك را كه خطر
مرگ داشتهخود به عهده مىگرفته است;و لهذا اين عدم توازن در دوره كشاورزى
نيز مانند دورهشكار وجود داشته است.
ويل دورانت از دوره ماشينى و صنعتى نام نمىبرد و حال آنكه در اين دوره
استكه تلفات مرد بيداد مىكند و توازن را به صورت فاحشى بر هم مىزند.
مقاومتبيشتر زن در برابر بيماريها
چيز ديگرى كه سبب مىشود تلفات جنس مرد از تلفات جنس زن بيشتر
باشد،موضوعى است كه اخيرا در پرتو پيشرفت علوم كشف شده است و آن اينكه
مقاومتمرد در برابر بيماريها از مقاومت زن كمتر است و در نتيجه تلفات مرد
به واسطهبيماريها از تلفات زن بيشتر است.
در دى ماه 1335 روزنامه اطلاعات نوشت:
«اداره آمار فرانسه اطلاع مىدهد كه با اينكه در فرانسه عدد مولود پسر
از دختربيشتر است و به ازاى هر صد دختر صد و پنج پسر متولد مىشود،معذلك
عدد زنانيك ميليون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بيشتر است و
آنها علت اينتفاوت را مقاومت جنس زن در مقابل بيمارى ذكر كردهاند.»
در مجله سخن،سال ششم،شماره يازدهم مقالهاى تحت عنوان«زن در سياست
واجتماع»از مجله ماهانه و مصور يونسكو به وسيله دكتر زهرا خانلرى ترجمه
شد.درآن مقاله از اشلى مونتاگو نقل شد كه:
X مربوط به جنسماده از «طبيعت زن از نظر
علمى بر طبيعت مرد تفوق دارد.كروموزوم Y مربوط
به جنس نر قويتر است.لهذا عمر زن از عمر مرددرازتر است،حد كروموزوم متوسط
عمر زن از مرد بيشتر است،زن عموما از مرد سالمتراست،مقاومتش در برابر
بسيارى از امراض از مرد بيشتر است،اغلب زودتر معالجهمىشود.در برابر يك زن
الكن پنج مرد الكن يافت مىشود.در برابر يك زنكوررنگ شانزده مرد كوررنگ
يافت مىشود.استعداد نزف الدم تقريبا منحصر بهجنس مرد است.زن در برابر
حوادث بيش از مرد قوه مقاومت دارد.همه جا درجريان جنگ اخير محقق شده است كه
در اوضاع مشابه،زن بسيار بهتر از مردتوانسته مشقت محاصره(زندان)اردوگاه
زندانيان را تحمل كند...تقريبا در همهكشورها تعداد انتحار در مردها سه
برابر زنهاست.»
نظريه اشلى مونتاگو راجع به مقاومتبيشتر جنس زن در برابر
بيمارى،بعدهاضمن كتاب زن جنس برتر به وسيله آقاى حسام الدين امامى ترجمه شد
و در شماره 70مجله زن روز چاپ شد.
قدرت بيشتر مقاومت زن در برابر بيمارى سبب مىشود كه فرضا روزى مردقدرت
پيدا كند و انتقام خود را از جنس زن بگيرد و پاى او را به كارهاى سخت
وخطرناك كه منجر به مرگ و مير مىشود بكشد،مخصوصا او را به ميدان جنگ برده
تن ظريف او را هدف توپ و مسلسل و بمب قرار داده مزه اين كارها را به او
بچشاند،بازهم به واسطه مقاومتبيشتر زن در مقابل بيمارى توازن عدد جنس زن و
جنس مردمحفوظ نخواهد ماند.
اينها همه راجع به مقدمه اول،يعنى فزونى نسبى عدد زنان آماده ازدواج بر
عددمردان آماده ازدواج.پس معلوم شد واقعا چنين حقيقتى وجود دارد و معلوم شد
علتآن چيست و آن لتيا علتها از اول تاريخ بشر تا اين ساعت وجود داشته و
دارد.
حق زن در چند همسرى
اما مقدمه دوم،يعنى اينكه فزونى عدد زن آماده ازدواج بر عدد مرد آماده
ازدواجبراى طبقه زن توليد«حق»مىكند و براى مردان و زنان متاهل
ايجاد«وظيفه».
در اينكه حق تاهل از طبيعىترين و اصيلترين حقوق بشرى است جاى
سخننيست.هر كسى(اعم از زن يا مرد)حق دارد زندگى خانوادگى داشته باشد،از
داشتنزن يا شوهر و فرزند بهرهمند باشد;همان طورى كه حق دارد كار كند،مسكن
داشتهباشد،از تعليم و ربيتبهرهمند شود،از بهداشت استفاده كند،امنيت و
آزادى داشتهباشد.اجتماع نه تنها نبايد مانعى در راه استيفاى اين حقوق
ايجاد كند،بلكه بايد وسيلهتامين اين حقوق را فراهم سازد.
از نظر ما يك نقيصه بزرگ در اعلاميه جهانى حقوق بشر اين است كه به
حق«تاهل»توجهى نكرده است.اين اعلاميه از حقوقى مانند حق آزادى و
امنيت،حقرجوع مؤثر به محاكم ملى، حق تابعيت و ترك تابعيت،حق آزادى ازدواج
با اهل هرنژاد و مذهب،حق مالكيت،حق تشكيل اتحاديه،حق استراحت و
فراغت،حقآموزش و پرورش ياد مىكند اما از حق تاهل يعنى حق داشتن يك كانون
خانوادگىقانونى نامى به ميان نمىآورد.اين حق مخصوصا از ناحيه زن بيشتر
اهميت دارد،زيرازن بيش از مرد به داشتن كانون خانوادگى نيازمند است.در
مقاله27 گفتيم ازدواجبراى مرد از جنبه مادى اهميت دارد و براى زن از
جنبههاى معنوى و عاطفى.مرد اگرخانواده را از دستبدهد،با فحشاء و
رفيقهبازى لااقل نيمى از احتياجات خود رابرمىآورد،اما اهميتخانواده براى
زن بيش از اينهاست.زن اگر محيط خانوادگى رااز ستبدهد،با فحشاء و رفيق بازى
نمىتواند به هيچ وجه احتياجات مادى و معنوىخود را-ولو به حداقل-تامين
كند.
حق تاهل براى يك مرد يعنى حق اشباع غريزه،حق همسر و شريك و
همدلداشتن،حق فرزند قانونى داشتن.اما حق تاهل براى يك زن علاوه بر همه
اينها يعنىحق حامى و سرپرست داشتن،حق پشتوانه عواطف داشتن.
اكنون پس از اثبات دو مقاله بالا:
1.فزونى نسبى عدد زنان بر عدد مردان
2.حق تاهل يك حق طبيعى بشرى است.
نتيجه اين است:اگر تك همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد عملا گروه
زيادىاز زنان از حق طبيعى انسانى خود(حق تاهل)محروم مىمانند.تنها با
قانون تجويزتعدد زوجات است-البته با شرايط خاصى كه دارد-كه اين حق طبيعى
احياء مىگردد.
بر عهده زنان روشن بين مسلمان است كه شخصيت واقعى خود را باز يابند و
بهنام حمايت از حقوق حقه زن،به نام حمايت از اخلاق،به نام حمايت از نسل
بشر،بهنام يكى از طبيعىترين حقوق بشر،به كميسيون حقوق بشر در سازمان ملل
پيشنهادكنند كه تعدد زوجات را در همان شرايط منطقى كه اسلام گفته،به عنوان
حقى از حقوقبشر به رسميتبشناسد و از اين راه بزرگترين خدمت را به جنس زن
و به اخلاقبنمايند.صرف اينكه يك فرمول از جانب شرق آمده و غرب بايد از شرق
پيروى كند،گناه محسوب نمىشود.
نظريه راسل
برتراند راسل-چنانكه قبلا اشاره كرديم-به اين نكته توجه دارد كه اگرتك
همسرى تنها صورت قانونى ازدواج باشد مستلزم محروميت گروه زيادى از
زنانمىشود.لهذا راه حلى پيشنهاد مىكند.اما چه راه حلى؟!خيلى
ساده،پيشنهاد مىكندكه به اين زنان اجازه داده شود براى اينكه از داشتن
فرزند محروم نمانند با شكار كردنمردان،فرزندان بىپدر به وجود آورند، و
نظر به اينكه زن در حالى كه فرزند در رحم يادامن دارد احتياج به كمك مادى
دارد و معمولا پدر به نام نفقه به او كمك مىكند،دولت از اين جهت جانشين
پدر شود و به اين گونه زنان كمك اقتصادى كند.
راسل پس از اينكه مىگويد:
«در انگلستان كنونى بيش از دو ميليون زن زائد بر مردان وجود دارد و بنا
بر عرف(عرف تك همسرى)بايد همواره عقيم بمانند و اين براى آنها
محروميتبزرگىاست.»
مىگويد:
«وحدت ازدواج كامل(تك همسرى)مبتنى بر فرض تساوى تقريبى زنان و
مرداناست.جايى كه تساوى وجود ندارد قساوت زيادى درباره كسانى مىشود كه
بهحكم قانون رياضى بايد مجرد بمانند.حال اگر مايل به ازدياد نفوس باشيم
اينقساوت،گذشته از نظر خصوصى از لحاظ عمومى نيز مجاز نخواهد بود.»
اين است راه حلى كه يك فيلسوف قرن بيستم براى اين مساله اجتماعى
پيشنهادمىكند،و آن بود راه حلى كه اسلام پيشنهاد كرده است.اسلام
مىگويد:اين مشكل را بهاين صورت حل كنيد كه يك نفر مرد واجد شرايط مالى و
اخلاقى و جسمى بيش ازيك زن را تكفل كند،زن دوم را همسر قانونى و شرعى خود
قرار دهد،ميان او و همسراولش و همچنين ميان فرزندان اين زن و فرزندان همسر
اولش هيچ گونه تبعيض وتفاوتى قائل نشود،زن اول تحت عنوان يك وظيفه اجتماعى
نسبتبه خواهر خودشاز حق خود بگذرد و فداكارى كند و اين نوع اشتراك و
سوسياليزم را كه ضرورىترينانواع سوسياليزم استبپذيرد.اما اين فيلسوف قرن
بيستم مىگويد:زنان محرومشوهران زنان ديگر را بدزدند،بچههاى بىپدرى كه
از اين راه به وجود مىآيند دولتتكفل كند.از نظر اين فيلسوف قرن بيستم
احتياج زن به تاهل فقط از سه ناحيه است: يكى از ناحيه جنسى كه با زرنگى و
دلربايى زن به خوبى تامين مىشود،ديگر از ناحيهفرزند كه آن هم با دزدى
تامين مىگردد،سوم از ناحيه اقتصادى كه به وسيله دولتبايد تامين شود.از
نظر اين فيلسوف چيزى كه اهميت ندارد يكى اين است كه زناحتياج دارد به
عواطف صميمانه شوهر;احتياج دارد به اينكه مردى او را زير بالحمايتخود
بگيرد و تماس با او تنها از ناحيه احتياج جنسى نباشد.موضوع ديگرىكه از نظر
اين فيلسوف اهميت ندارد وضع پريشان و ناراحت كننده كودكى است كه ازاين راه
به دنيا مىآيد.هر كودكى،بلكه هر انسانى نياز دارد به پدر شناخته شده و
مادرشناخته شده.هر كودكى نياز دارد به عواطف صميمانه پدر و مادر.تجربه نشان
داده است مادرى كه فرزندش پدر مشخصى ندارد و قلبش از منبع عواطف پدر آن
فرزندسيراب نمىشود كمتر نسبتبه فرزندش مهر مىورزد.اين كسر محبتها را از
كجا بايدتامين كرد؟آيا دولت مىتواند تامين كند؟
آقاى راسل متاسف است كه اگر پيشنهاد او قانونى نشود گروه زيادى از زنان
مجردعقيم مىمانند.اما خود آقاى راسل بهتر مىداند كه زنان مجرد انگلستان
شكيبايىانتظار چنين قانونى را ندارند;عملا از پيش خود مشكل تجرد و فرزند
بىپدر را حلكردهاند.
از هر ده انگليسى...
در اطلاعات 25/9/38 تحت عنوان«از هر ده انگليسى يكى حرامزاده است»
چنين نوشته بود...
«لندن،رويتر،16 دسامبر،خبرگزارى فرانسه.در گزارشى كه دكتر
ژ.آ.اسكات،مامور پزشكى شهردارى لندن تهيه كرده استخاطر نشان شده:سال گذشته
درلندن از هر ده كودكى كه به دنيا آمدند يكى غير مشروع بوده است.دكتر
اسكاتتاكيد كرده است كه تولدهاى غير قانونى در حال افزايش دائمى است و از
33838نفر در سال1957 به53433 نفر در سال بعدى افزايش يافته است.»
ملت انگلستان بدون اينكه انتظار قانونى شدن پيشنهاد آقاى راسل را
بكشدخودش مشكل را حل كرد.
تعدد زوجات،ممنوع و همجنس بازى رواست!
اما دولت انگلستان درستبر خلاف نظر آقاى راسل عمل كرد;به جاى
اينكهتكليف زنان مجرد را روشن كند و حقى براى آنها در وجود مردان قرار
دهد،كارى كردكه زنان بيش از پيش از وجود مردان محروم گردند.در هفته گذشته
قانون«همجنس بازى»را به تصويب نهايى رسانيد.در تاريخ 14/4/46 روزنامه
اطلاعاتخبر داد:
«لندن،مجلس عوام بريتانيا پس از يك بحث هشتساعته قانون همجنس بازى
راتصويب كرد و متن لايحه را براى تصويب نهايى به مجلس اعيان فرستاد.»
در ده روز بعد يعنى در 24/4/46 نوشت:
«مجلس لردهاى انگليس قانون«همجنس بازى»را در شور دوم تصويب
كرد.اينقانون كه قبلا به تصويب مجلس عوام انگليس رسيده به زودى از طرف
ملكه اليزابت دومملكه بريتانيا توشيح خواهد شد.»
در حال حاضر در انگلستان تعدد زوجات ممنوع است اما همجنس بازى رواست.
از نظر اين مردم اگر يك مرد براى زن خود«هوويى»از جنس زن بياورد
جايزنيست،يك عمل غير انسانى كرده است،اما اگر«هوويى»از جنس مرد
بياورد،عملشرافتمندانه و انسانى و متناسب با مقتضيات قرن بيستم انجام داده
است.به عبارتديگر به فتواى اهل حل و عقد انگلستان اگر«هووى»زن ريش و سبيل
داشته باشدچند همسرى اشكال ندارد!اينكه مىگويند دنياى غرب مسائل جنسى و
خانوادگى راحل كرده و ما بايد از راه حلهاى آنها استفاده كنيم،به اين نحو
حل كرده كه دانستيد.
اينها براى من چندان مايه تعجب نيست.راهى كه غرب در مسائل مربوط به
امورجنسى و امور خانوادگى پيش گرفته،به نتايجى جز اين نتايج نمىرسد;اگر به
نتايجىغير اينها برسد تعجب دارد.
آنچه مايه تعجب و تاسف من است اين است كه مردم ما چرا منطق خود را از
دستدادهاند؟! چرا جوانان و تحصيل كردههاى امروز ما كمتر قدرت تجزيه و
تحليل قضايارا دارند؟!چرا شخصيتخود را باختهاند؟!چرا اگر گوهرى در دست
داشته باشند ومردم آن سوى جهان بگويند اين گردوست،باور مىكنند و دور
مىاندازند،و اما اگرگردويى را در دست اجنبى ببينند و به آنها گفته شود اين
گوهر است،باور كرده شيفتهاشمىگردند؟!
آيا طبيعت مرد چند همسرى است؟
حتما تعجب خواهيد كرد اگر بشنويد عقيده رايج روانشناسان و
فيلسوفاناجتماعى غرب بر اين است كه مرد چند همسرى آفريده شده،تك همسرى بر
خلافطبيعت اوست.
ويل دورانت در لذات فلسفه صفحه 91 پس از آن كه شرحى دربارهآشفتگيهاى
اخلاقى امروز از نظر امور جنسى مىدهد،مىگويد:
«بى شك بسيارى از آن،نتيجه علاقه«اصلاح ناپذيرى»است كه به تنوع داريم
وطبيعتبه يك زن بسنده نمىكند.»
هم او مىگويد:
«مرد ذاتا طبيعت چند همسرى دارد و فقط نيرومندترين قيود
اخلاقى،ميزانمناسبى از فقر و كار سخت و نظارت دائمى زوجه مىتواند تك
همسرى را به اوتحميل كند.»
در شماره 112 مجله زن روز تحت عنوان«آيا مرد طبيعتا خيانتكار
است؟»نوشتهاست:
«پروفسور اشميد آلمانى گفته است:...در طول تاريخ،مرد هميشه خيانتكار
بوده وزن دنبالهرو خيانت.حتى در قرون وسطى نيز برابر شواهد موجود 90 درصد
ازجوانان به دفعات رفيقه عوض مىكردند و 50 درصد از مردان زندار به
همسرانشانخيانت مىورزيدند.رابرت كينزى، محقق معروف امريكايى در گزارشش-كه
بهكينزى راپورت مشهور شده-نوشته است:مردان و زنان امريكايى در بىوفايى
وخيانت دستساير ملل دنيا را از پشتبستهاند...كينزى در قسمت ديگر
گزارششآورده است:«زن بر خلاف مرد از تنوعجويى در عشق و لذت بيزار است.به
هميندليل بعضى اوقات از رفتار مرد سر در نمىآورد.ولى مرد تنوع جويى را
نوعىماجراجويى تلقى مىكند،آسان از راه بدر مىرود و به نظر او آنچه مهم
است لذتجسمى است نه لذت عاطفى و روحى.تظاهر به تماس عاطفى و روحى در مرد
فقطتا وقتى است كه فرصتى براى درك لذت جسمى پيش نيامده است.روزى
پزشكمشهورى به من گفت:«پوليگام»بودن مرد(تنوع دوستى و تعدد
خواهى)و«منوگام»بودن زن(انحصار خواهى و يكه شناسى)يك امر بديهى است،زيرا
در مردميليونها سلول«اسپرم»توليد مىشود در حالى كه زن در دوران آمادگى
جز يكتخم از تخمدان توليد نمىكند.صرف نظر از فرضيه كينزى،بد نيست از
خودمانبپرسيم:آيا وفادار بودن براى مرد مشكل است؟
هانرى دومنترلان فرانسوى در پاسخ اين سؤال نوشته است:وفادار بودن براى
مردمشكل نيستبلكه غير ممكن است.يك زن براى يك مرد آفريده شده است و يكمرد
براى زندگى و همه زنها.مرد اگر به تاريكى مىپرد و به زنش خيانت
مىكندتقصير خودش نيست،تقصير خلقت و طبيعت است كه همه عوامل خيانت را در
اوبه وجود آورده است.»
در شماره 120 همين مجله تحت عنوان«عشق و ازدواج به سبك فرانسوى» چنين
مىنويسد: «زن و شوهر فرانسوى مساله بىوفايى را بين خودشان حل كرده و براى
آن قاعدهو قانون و حد و حدودى قائل شدهاند.اگر مرد از مرز اين قاعده و
قانون تجاوز نكندپرش به تاريكىاش بىاهميت است.آيا اصولا يك مرد بعد از دو
سال زندگىزناشويى مىتواند وفادار بماند؟به طور يقين نه،زيرا اين خلاف
طبيعتش است.امادر مورد زنان تا اندازهاى تفاوت مىكند و خوشبختانه آنها به
اين تفاوت واقفند.درفرانسه اگر شوهرى مرتكب خيانتشود زنش احساس نارضايى
نمىكند ياعصبانى نمىشود،زيرا به خودش دلدارى مىدهد:او فقط جسمش را با
خودشنزد ديگرى برده نه روح و احساساتش را،روح و احساساتش مال من است.»
در چند سال پيش نظريه يك پروفسور زيستشناس به نام دكتر راسل لى در
همينزمينه در روزنامه كيهان منتشر شد و مدتى مورد بحث و گفتگوى نويسندگان
ايرانىبود.به عقيده دكتر راسل لى قناعت مرد به يك زن خيانتبه نسل است،نه
از نظر كميتبلكه از نظر كيفيت;زيرا بسنده كردن مرد به يك زن نسل او را
ضعيف مىكند.نسل درچند همسرى قوى و نيرومند مىگردد.
به عقيده ما اين توصيف از طبيعت مرد به هيچ وجه صحيح نيست.الهام بخش
اينمفكران در اين عقيده اوضاع خاص محيط اجتماعى آنها بوده نه طبيعت واقعى
مرد. البته ما مدعى نيستيم كه زن و مرد از لحاظ زيستشناسى و روانشناسى
وضعمشابهى دارند.بر عكس، معتقديم زيستشناسى و روانشناسى مرد و زن متفاوت
استو خلقت از اين تفاوت هدف داشته است،و به همين جهت نبايد تساوى حقوق
انسانىزن و مرد را بهانه براى تشابه و يكنواختى حقوق آنها قرار داد.از نظر
روحيهتك همسرى نيز قطعا زن و مرد روحيههاى متفاوتى دارند.زن طبعا تك شوهر
است; چند شوهرى بر ضد روحيه اوست.نوع تمنيات زن از شوهر با چند شوهرى
سازگارنيست.اما مرد طبعا تك همسر نيست،به اين معنى كه چند زنى بر ضد روحيه
او نيست. چند زنى با نوع تمنياتى كه مرد از وجود زن دارد ناسازگار نيست.
اما ما با آن عقيده كه روحيه مرد با تك همسرى ناسازگار است مخالفيم.ما
منكراين نظر هستيم كه مىگويد علاقه مرد به تنوع«اصلاح ناپذير»است.ما با
اين عقيدهمخالفيم كه وفادارى براى مرد غير ممكن است و يك زن براى يك مرد
آفريده شده ويك مرد براى همه زنها.
به عقيده ما عوامل خيانت را محيطهاى اجتماعى در مرد به وجود مىآورد
نهخلقت و طبيعت.مسؤول خيانت مرد خلقت نيست،محيط اجتماعى است.عواملخيانت
را محيطى به وجود مىآورد كه از يك طرف زن را تشويق مىكند تمام فنوناغوا
و انحراف را براى مرد بيگانه به كار ببرد،هزار و يك نيرنگ براى از راه
بيرونرفتن او بسازد;و از طرف ديگر به بهانه اينكه يگانه صورت قانونى
ازدواجتك همسرى است،صدها هزار بلكه ميليونها زن آماده و نيازمند به ازدواج
را از حقزناشويى محروم مىكند و آنها را براى اغواى مرد روانه اجتماع
مىسازد.
در مشرق اسلامى پيش از آن كه آداب و رسوم غربى رايج گردد 90 درصد
مردان،تك همسر واقعى بودند;نه بيش از يك زن شرعى داشتند و نه با رفيقه و
معشوقهسرگرم بودند.زوجيت اختصاصى به مفهوم واقعى كلمه بر اكثريت قريب به
اتفاقخانوادههاى اسلامى حكمفرما بود.
چند همسرى،عامل نجات تك همسرى
تعجب مىكنيد اگر بگويم تعدد زوجات در مشرق اسلامى مهمترين عامل نجاتتك
همسرى بود.بلى،مجاز بودن تعدد زوجات بزرگترين عامل نجات تك همسرىاست،به
اين معنى كه در شرايطى كه موجبات تعدد زوجات پيدا مىشود و عدد
زناننيازمند به ازدواج از مردان نيازمند به ازدواج فزونى مىگيرد،اگر حق
تاهل اين عدهزنان به رسميتشناخته نشود و به مردانى كه واجد شرايط اخلاقى
و مالى و جسمىهستند اجازه چند همسرى داده نشود، رفيقه بازى و معشوقه گيرى
ريشه تك همسرىواقعى را مىخشكاند.
در مشرق اسلامى از طرفى تعدد زوجات مجاز بود و از طرف ديگر
اينهمهمهيجات و محركات اغوا كننده نبود.لهذا تك همسرى واقعى بر
اكثريتخانوادههاحكمفرما بود و كار معشوقه بازى مردان به آنجا نكشيد كه كم
كم برايش فلسفه بسازندو بگويند آفرينش مرد چند همسرى است و تك همسرى براى
مرد جزو ممتنعات ومحالات جهان است.
ممكن استبپرسيد:بنا به عقيده اين دانشمندان-كه از نظر قانون طبيعت،مرد
راچند همسرى مىدانند و از نظر قانون اجتماع تعدد زوجات را محكوم
مىكنند-تكليفمرد در ميان اين دو قانون چه مىشود؟
تكليف مرد در مكتب اين آقايان واضح است:مرد بايد قانونا تك همسر باشد
وعملا چند همسر;يك زن شرعى و قانونى بيشتر نداشته باشد اما معشوقه و
رفيقههر چه دلش مىخواهد مانعى ندارد.به عقيده اين آقايان رفيقهگيرى و
معشوقهبازىحق طبيعى و مسلم و مشروع مرد است!و بسنده كردن مرد در همه عمر
به يك زننوعى«نامردى»است.
چهره واقعى بحث
گمان مىكنم وقت آن رسيده است كه خواننده محترم درك كند كه مسالهاى كه
ازلحاظ چند همسرى براى بشر مطرح بوده و هست چيست.مساله اين نيست كه آياتك
همسرى بهتر استيا چند همسرى.در اينكه تك همسرى بهتر است ترديدىنيست.تك
همسرى يعنى اختصاص خانوادگى،يعنى اينكه جسم و روح هر يك اززوجين از آن
يكديگر باشد.بديهى است كه روح زندگى زناشويى كه وحدت ويگانگى است در زوجيت
اختصاصى بهتر و كاملتر پيدا مىشود.آن دو راهى كه بشر برسر آن قرار گرفته
اين نيست كه از ميان تك همسرى و چند همسرى كداميك راانتخاب كند.مسالهاى كه
از اين لحاظ براى بشر مطرح است اين است كه به واسطهضرورتهاى
اجتماعى،مخصوصا فزونى نسبى عده زنان نيازمند به ازدواج بر مرداننيازمند،تك
همسرى مطلق عملا در خطر افتاده است.تك همسرى مطلق كه شاملتمام خانوادهها
بشود افسانهاى بيش نيست.يكى از دو راه در پيش است:يا رسميتيافتن تعدد
زوجات و يا رواج معشوقه بازى;به عبارت ديگر يا چند همسر شدنمعدودى از
مردان متاهل-كه حتما از 10 درصد تجاوز نخواهد كرد-و سر و سامانيافتن و
خانه و زندگى پيدا كردن زنان بىشوهر،و يا باز گذاشتن راه معشوقهبازى;وچون
در صورت دوم هر معشوقهاى مىتواند با چندين مرد ارتباط داشته باشد،اكثريت
قريب به اتفاق مردان متاهل عملا چند همسر خواهند بود.
آرى،اين است صورت صحيح طرح مساله چند همسرى.اما مبلغان شيوههاىغربى
حاضر نيستند صورت صحيح مساله را طرح كنند;حاضر نيستند حقيقت راآشكارا
بگويند.آنها واقعا مدافع مترس بازى و معشوقهگيرى هستند،زن شرعى وقانونى را
سربار و مزاحم مىدانند و يكىاش را هم زياد مىدانند چه رسد به دو زن و سه
زن و چهار زن،لذت را در آزادى از قيود ازدواج مىشناسند،اما در گفتههاى
خود براى سادهدلان چنين وانمود مىكنند كه ما مدافع تك همسرى هستيم;با
لحنىمعصومانه مىگويند ما طرفدار آنيم كه مرد تك همسر و باوفا باشد نه چند
همسر وبىوفا!
نيرنگ مرد قرن بيستم
مرد قرن بيستم در بسيارى از مسائل مربوط به حقوق خانوادگى توانسته است
نعلوارونه بزند و با نامهاى قشنگ تساوى و آزادى،زن را اغفال كرده از
تعهدات خودنسبتبه او بكاهد و بر كامگيريهاى بىحساب خود بيفزايد.اما در
كمتر مسالهاى بهاندازه تعدد زوجات،از اين جهت موفقيت داشته است.
راستى من گاهى در آثار بعضى از نويسندگان ايرانى چيزهايى مىبينم كه
دچارترديد مىشوم،نمىدانم سادهدلى استيا اغفال؟
يكى از اين نويسندگان نظر خود را درباره تعدد زوجات اينچنين نوشته است:
«در حال حاضر در ممالك پيشرفته روابط زوجين متكى بر تكاليف حقوقى
متقابلاست و بنابر اين شناخت تعدد زوجات به هر شكل و عنوان(دائم يا
منقطع)از جانبزن همان اندازه دشوار است كه از مرد بخواهند وجود رقباى خود
را در عرصهزناشويى تحمل كند.»
من نمىدانم اين گونه اشخاص تصور واقعىشان از اين مساله همين استيا
نعلوارونه مىزنند؟!آيا اينها واقعا نمىدانند كه تعدد زوجات ناشى از يك
مشكلاجتماعى است كه بر دوش تمام مردان و زنان متاهل سنگينى مىكند و راه
حل بهترىاز تعدد زوجات تاكنون براى اين مشكل پيدا نشده است؟آيا اينها
نمىدانند كه چشمهارا روى هم گذاشتن و شعار دادن و فرياد«زندهباد تك همسرى
و مرگ برچند همسرى»دردى دوا نمىكند؟آيا اينها نمىدانند كه تعدد زوجات
جزو حقوق زناست نه حقوق مرد و ربطى به حقوق متقابل زن و مرد ندارد؟
مضحك اين است كه مىگويند:«تعدد زوجات از جانب زن همان اندازه دشواراست
كه از مرد بخواهند وجود رقباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند.»گذشتهاز
اينكه مقايسه غلطى است،شايد نمىدانند كه دنياى امروز-كه اين آقايان هر
پديدهاى را به اين نام جذب مىكنند و هيچ ترديدى را در صحت رويدادهاى آن
روانمىدارند-مرتبا از مرد مىخواهد كه عشق زن خويش را محترم بشمارد و
وجودرقباى خود را در عرصه زناشويى تحمل كند.دنياى امروز
اين«نابردباريها»را به نامحسادت،تعصب،فناتيسم و غيره محكوم مىكند.اى كاش
جوانان ما لااقل از عمقجرياناتى كه از اين لحاظ در مغرب زمين مىگذرد
اندكى آگاهى داشتند.
روشن شد كه تعدد زوجات ناشى از يك مشكل اجتماعى است نه طبيعت
ذاتىمرد.بديهى است كه اگر در اجتماعى مشكله فزونى نسبى عدد زنان نيازمند
بر مرداننيازمند وجود نداشته باشد تعدد زوجات از ميان خواهد رفت و يا
بسيار كم خواهدشد;و اگر بخواهيم در چنين شرايطى(فرضا چنين شرايطى وجود پيدا
كند)[زنانىبىشوهر نمانند]تعدد زوجات نه كافى است و نه صحيح.براى اين
منظور چند چيزديگر لازم است:اول عدالت اجتماعى و كار و درآمد كافى براى هر
مرد نيازمند بهازدواج تا بتواند به تشكيل كانون خانوادگى اقدام نمايد. دوم
آزادى اراده و اختيارهمسر براى زن كه از طرف پدر يا برادر يا شخص ديگر
اجبارا به عقد يك مرد زندارپولدار درآورده نشود.بديهى است كه اگر زن آزاد و
مختار باشد و امكان همسرى بايك مرد مجرد برايش فراهم باشد هرگز زن مرد
زندار نخواهد شد و سر«هوو» نخواهد رفت. اين اولياء زن هستند كه به طمع
پول،دختر يا خواهر خود را به مردانزندار پولدار مىفروشند. سوم اينكه
عوامل تحريك و تهييج و اغوا و خانه خراب كناينقدر زياد نباشد.عوامل
اغوا،زنان شوهردار را از خانه شوهر به خانه بيگانهمىكشد،چه رسد به زنان
بىشوهر.
اجتماع اگر سر اصلاح دارد و طرفدار نجات تك همسرى واقعى استبايد در
راهبرقرارى اين سه عامل بكوشد،و الا منع قانونى تعدد زوجات جز اينكه راه
فحشاء راباز كند اثر ديگرى ندارد.
بحران ناشى از محروميت زنان بىشوهر
اما اگر عدد زنان نيازمند بر مردان نيازمند فزونى داشته باشد،منع تعدد
زوجات خيانتبه بشريت است،زيرا تنها پامال كردن حقوق زن در ميان نيست.اگر
مطلب بهپامال شدن حقوق عدهاى از زنان ختم مىشد باز قابل تحمل بود.بحرانى
كه از اين راهعارض اجتماع مىشود از هر بحران ديگر خطرناكتر است،همچنانكه
خانواده از هركانون ديگر مقدستر است.
زيرا آن كه از حق طبيعى خود محروم مىماند يك موجود زنده استبا همهعكس
العملهايى كه يك موجود زنده در محروميتها نشان مىدهد،يك انسان استباهمه
عوارض روانى و عقدههاى روحى در زمينه ناكاميها،زن استبا همه
نيرنگهاىزنانه،دختر حواستبا قدرت كامل«آدم فريبى».
او گندم و جو نيست كه زائد بر مصرف را به دريا بريزند يا در انبارى
براى«روزمبادا»ذخيره كنند،خانه و اتاق نيست كه اگر مورد احتياج نبود قفلى
به آن بزنند.بلى،او يك موجود زنده است،يك انسان است،يك زن است;نيروى شگرف
خود را ظاهرخواهد كرد و دمار از روزگار اجتماع برخواهد آورد.او خواهد گفت:
سخن درستبگويم نمىتوانم ديد كه مىخورند حريفان و من نظاره كنم
همين«نمىتوانم ديد»كارها خواهد كرد،خانهها و خانوادهها ويران
خواهدساخت،عقدهها و كينهها به وجود خواهد آورد.واى به حال بشر آنگاه كه
غريزه وعقده دستبه دست هم بدهند.
زنان محروم از خانواده نهايت كوشش را براى اغواى مرد-كه قدمش در هيچ
جااين اندازه لرزان و لغزان نيست-به كار خواهند برد،و بديهى است كه«چو گل
بسيارشد پيلان بلغزند»و متاسفانه از اين«گل»مقدار كمى هم براى لغزيدن اين
پيل كافىاست.
آيا مطلب به همين جا خاتمه پيدا مىكند؟خير،نوبتبه زنان خانهدار
مىرسد. زنانى كه شوهران خود را در حال خيانت مىبينند آنها هم به فكر
انتقام و خيانتمىافتند،آنها هم در خيانت دنباله رو مرد مىشوند.نتيجه
نهايى چه خواهد بود؟
نتيجه نهايى در گزارشى كه به«كينزى راپورت»مشهور شده،ضمن يك
جملهخلاصه شده است:«مردان و زنان امريكايى در بىوفايى و خيانت دستساير
ملل دنيارا از پشتبستهاند».
ملاحظه مىفرماييد كه تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمىيابد،شعله
اين آتشدر نهايت امر دامن زنان خانهدار را هم مىگيرد.
عكس العملهاى مختلف در زمينه پديده فزونى زن
پديده فزونى نسبى زن هميشه در زندگى بشر وجود داشته.چيزى كه هستعكس
العملها در برابر اين پديده-كه مشكلهاى براى اجتماع به وجود مىآورديكسان
نبوده است.ملتهايى كه روحشان با تقوا و عفاف پيوند بيشترى داشته،بهرهبرى
اديان بزرگ آسمانى اين مشكله را با تعدد زوجات حل كردهاند و ملتهايى
كهتقوا و عفاف چندان با روحيهشان سازگار نبوده،اين پديده را وسيلهاى
براى فحشاءقرار دادهاند.
نه تعدد زوجات در مشرق ناشى از دين اسلام است و نه ترك آن در مغرب
مربوطبه دين مسيح است،زيرا قبل از اسلام در مشرق زمين تعدد زوجات وجود
داشته واديان شرقى آن را مجاز كرده بودند،و در اصل دين مسيح هم نصى بر منع
تعددزوجات وجود ندارد;هر چه هست مربوط به خود ملل غرب است نه دين مسيح.
ملتهايى كه در مسير فحشاء قرار گرفتهاند بيش از ملتهايى كه تعدد زوجات
راتجويز كردهاند به تك همسرى ضربه زدهاند.
دكتر محمد حسين هيكل نويسنده كتاب زندگانى محمد پس از ذكر آيات قرآن
درباره تعدد زوجات مىگويد:
«اين آيات اكتفا به يك زن را بهتر مىشمارد و مىگويد:اگر مىترسيد
مطابق عدالترفتار نكنيد فقط يك زن بگيريد.ضمنا تاكيد مىكند كه نمىتوانيد
به عدالت رفتاركنيد.اما در عين حال چون ممكن است در زندگى اجتماعى حوادثى
پيش آيد كهتعدد زنان را ايجاب مىكند، بدين جهت آن را به شرط عدالت روا
شمرده است. محمد صلى الله عليه و آله و سلم در اثناى جنگهاى مسلمانان كه
گروهى از آنان كشته مىشدند و طبعازنانشان بيوه ماندند،بدين طريق رفتار
كرد.واقعا آيا مىتوانيد بگوييد كه پس ازجنگها و امراض عمومى و شورشها كه
هزارها و ميليونها اشخاص تلف مىشوند وعده زيادى زنان بىشوهر
مىمانند،اكتفا به يك زن بهتر از چند زن است كه به طوراستثناء و به قيد
عدالت روا شمرده شده است؟آيا مردم مغرب زمين مىتوانند ادعاكنند كه پس از
جنگ جهانگير قانون اكتفا به يك زن همان طور كه اسما وجود داردعملا نيز اجرا
شده است؟»
اشكالات و معايب چند همسرى
سعادت و خوشبختى زناشويى در گرو صفا، صميميت، گذشت، فداكارى، وحدتو
يگانگى است و همه اينها در چند همسرى به خطر مىافتد.
گذشته از وضع ناهنجار زنان و فرزندان دو مادره،از نظر خود مرد
آنقدرمسؤوليتهاى تعدد زوجات سنگين و خرد كننده است كه رو آوردن به آن پشت
كردن بهمسرت و آسايش است.
اكثر مردانى كه از تعدد زوجات راضى و خشنودند آنها هستند كه عملا از زير
بارمسؤوليتهاى شرعى و اخلاقى آن شانه خالى مىكنند;زنى را مورد توجه قرار
داده زنديگر را از حساب خارج مىكنند و به تعبير قرآن كريم او
را«كالمعلقه»رها مىكنند. آنچه اين گونه افراد نام تعدد زوجات به آن
مىدهند در واقع نوعى تك همسرى استتوام با ستمكارى و جنايت و بيدادگرى.
مثل عاميانهاى در ميان مردم رايج است،مىگويند:«خدا يكى،زن
يكى».عقيدهاكثر مردان بر اين بوده و هست و حقا اگر خوشى و مسرت را مقياس
قرار دهيم و مسالهرا از زاويه فردى و شخصى بسنجيم عقيده درستى است.اگر
درباره همه مردان صادقنباشد،درباره اكثريت مردان صادق است.
اگر مردى خيال كند كه تعدد زوجات با قبول همه مسؤوليتهاى شرعى و اخلاقى
به نفع اوست و او از نظر تن آسايى از اين كار صرفه مىبرد،سخت در اشتباه
است.مسلماتك همسرى از نظر تامين خوشى و آسايش بر چند همسرى ترجيح
دارد،اما...
بررسى صحيح
بررسى درستى و نادرستى مسائلى مانند تعدد زوجات-كه ناشى از
ضرورتهاىشخصى يا اجتماعى است-به اين نحو صحيح نيست كه آن را با تك همسرى
مقايسهكنيم.
بررسى صحيح اين گونه مسائل منوط به اين است كه از طرفى علل و
موجباتايجاب كننده آنها را در نظر بگيريم و ببينيم عواقب وخيم بىاعتنايى
به آنها چيست.ازطرف ديگر نظرى به مفاسد و معايبى كه از خود اين مسائل ناشى
مىشود بيفكنيم. آنگاه يك محاسبه كلى روى مجموع آثار و نتايجى كه از دو طرف
مساله پيدا مىشودبه عمل آوريم.تنها در اين صورت است كه اين گونه مسائل به
صورت واقعى خودطرح و مورد بررسى قرار گرفتهاند.
توضيحا مثالى ذكر مىكنم:فرض كنيد مىخواهيم درباره«سربازى
اجبارى»نظربدهيم.اگر تنها از زاويه منافع و تمايلات خانوادهاى كه سرباز
به آنها تعلق دارد بنگريمشك ندارد كه قانون سرباز وظيفه قانون خوبى
نيست.چه از اين بهتر كه قانونى به نامقانون سربازى وظيفه وجود نداشته باشد
و عزيز دل خانواده از كنارشان دور نرود واحيانا به ميدان جنگ و خاك و خون
كشيده نشود!
اما بررسى اين مساله به اين نحو صحيح نيست.بررسى صحيح آن به اين نحو
استكه ضمن توجه به جدا شدن فرزندى از خانوادهاى و احتمالا داغدار شدن آن
خانواده،عواقب وخيم سرباز مدافع نداشتن را براى كشور در نظر بگيريم.آن وقت
است كهكاملا معقول و منطقى به نظر مىرسد كه گروهى از فرزندان وطن به
نام«سرباز»آمادهدفاع و جانبازى براى كشور باشند و خانوادههاى آنها
رنجهاى ناشى از سربازى راتحمل كنند.
ما در مقالات گذشته به ضرورتهاى شخصى و اجتماعى كه احيانا مجوز
تعددزوجات مىشود اشاره كرديم.اكنون مىخواهيم معايب و مفاسد ناشى از تعدد
زوجاترا بررسى كنيم تا زمينه براى يك محاسبه كلى فراهم گردد و ضمنا روشن
شود كه ما بهيك سلسله معايب براى تعدد زوجات اعتراف داريم هر چند بعضى از
ايرادات و اشكالات را وارد نمىدانيم چنانكه عن قريب روشن خواهد شد.معايبى
كه مىشودبراى تعدد زوجات ذكر كرد زياد است و ما از جنبههاى مختلف وارد
بحث مىشويم. اينك بيان آن اشكالات و معايب:
از نظر روحى
روابط زناشويى منحصر به امور مادى و جسمانى يعنى تماسهاى بدنى و
حمايتهاىمالى نيست.اگر منحصر به اين امور بود تعدد زوجات قابل توجيه
بود،زيرا امور مادىو جسمانى را مىتوان ميان افراد متعدد قسمت كرد و به هر
كدام سهمى داد.
در روابط زناشويى آنچه عمده و اساس است امور روحى و معنوى است،عشق
وعاطفه و احساسات است.كانون ازدواج و نقطه پيوند دو طرف به يكديگر دل است.
عشق و احساسات مانند هر امر روحى ديگر قابل تجزيه و تقسيم نيست;نمىتوان
آنهارا ميان افراد متعدد سرشكن و جيرهبندى كرد.مگر ممكن است دل را دو نيم
كرد يا دردو جا به گرو گذاشت؟مگر مىشود قلب را به دو نفر تسليم كرد؟عشق و
پرستشيكه شناس است،شريك و رقيب نمىپذيرد.جو و گندم نيست كه بشود پيمانه
كرد و بههر نفر سهمى داد.بعلاوه،احساسات قابل كنترل نيست.آدمى در اختيار
دل است نهدل در اختيار آدمى.پس آن چيزى كه روح ازدواج است و جنبه انسانى
آن است وروابط دو انسان را از روابط دو حيوان-كه صرفا شهوانى و غريزى
است-متمايزمىكند،نه قابل قسمت است و نه قابل كنترل.پس تعدد زوجات محكوم
است.
به عقيده ما در اين بيان قدرى اغراق وجود دارد،زيرا راست است كه روح
ازدواجعاطفه و احساسات است;هم راست است كه احساسات قلبى تحت اختيار
آدمىنيست;اما اينكه گفته مىشود احساسات قابل تقسيم نيست،يك تخيل شاعرانه
بلكهيك مغالطه است،زيرا سخن در اين نيست كه احساسات بخصوصى را مانند يك
قطعهجسم دو قسمت كنند و به هر كدام سهمى بدهند،تا گفته شود كه امور روحى
قابلتقسيم نيست;سخن در ظرفيت روحى بشر است.مسلما ظرفيت روحى آدمى
آنقدرمحدود نيست كه نتواند دو علاقه را در خود جاى دهد. پدرى صاحب ده
فرزندمىشود و هر ده نفر را تا حد پرستش دوست مىدارد،براى همه آنها
فداكارى مىكند.
بلى،يك چيز مسلم است و آن اينكه عشق و احساسات هرگز در صورت تعددآنقدر
اوج نمىگيرد كه در وحدت مىگيرد.اوج اعلاى عشق و احساسات با تعدد سازگار
نيست، همچنانكه با عقل و منطق نيز سازگار نيست.
راسل در زناشويى و اخلاق مىگويد:
«بسيارى از مردم امروز عشق را يك مبادله منصفانه احساسات مىدانند و
هميندليل به تنهايى،صرف نظر از دلايل ديگر،براى محكوم كردن تعدد زوجات
كافىاست.»
من نمىدانم چرا اگر بناست مبادله احساسات منصفانه باشد بايد انحصارى
باشد؟ مگر پدر كه فرزندان متعدد خود را دوست مىدارد و متقابلا آنها پدر را
دوستمىدارند مبادله احساسات آنها به طور منصفانه نيست؟اتفاقا با اينكه
فرزندانمتعددند علاقه پدر به هر يك از فرزندان بر علاقه هر يك از فرزندان
نسبتبه پدرمىچربد.
عجيب اين است كه اين سخن را كسى مىگويد كه دائما به شوهران توصيه
مىكندكه عشق زن خود را به بيگانه محترم بشمارند و مانع روابط عاشقانه آنها
نشوند;متقابلاچنين توصيههايى به زنان مىكند.آيا به عقيده راسل باز هم
مبادله احساسات زن وشوهر منصفانه است؟
از نظر تربيتى
هووگرى ضرب المثل ناسازگارى است.براى زن دشمنى بالاتر
از«هوو»وجودندارد.چند همسرى،زنان را به قيام و اقدام عليه يكديگر و احيانا
شوهر وا مىدارد ومحيط زناشويى را-كه بايد محيط صفا و صميميتباشد-به ميدان
جنگ و جدال وكانون كينه و انتقام تبديل مىكند.دشمنى و رقابت و عداوت ميان
مادران به فرزندانآنها نيز سرايت مىكند،دو دستگىها و چند دستگىها به
وجود مىآيد،محيطخانوادگى-كه اولين مدرسه و پرورشگاه روحى كودكان است و
بايد الهام بخش نيكىو مهربانى باشد-درسآموز نفاق و نامردى مىگردد.
در اينكه تعدد زوجات زمينه همه اين آثار ناگوار تربيتى استشكى نيست.اما
يكنكته را نبايد فراموش كرد و آن اينكه بايد ديد چقدر از اين آثار ناشى از
طبيعت تعددزوجات است و چقدر از آنها ناشى از ژستى است كه مرد و زن دوم
مىگيرند.به عقيده ما همه اين ناراحتيها معلول طبيعت تعدد زوجات نيست،بيشتر
معلول طرز اجراى آناست.
مردى و زنى با هم زندگى مىكنند و زندگى آنها جريان عادى خود را طى
مىكند. در اين بين آن مرد در يك برخورد فريفته زنى مىگردد و فورا هوس چند
همسرى بهسرش مىزند. پس از يك قول و قرار محرمانه ناگهان زن دوم مثل اجل
معلق پا بهخانه و لانه زن اول مىگذارد و شوهر و زندگى او را تصاحب مىكند
و در حقيقتبهزندگى او شبيخون مىزند. واضح است كه عكس العمل روحى زن اول
جز كينه و انتقامچيز ديگر نيست.براى زن هيچ چيزى ناراحت كنندهتر از اين
نيست كه مورد تحقيرشوهر قرار بگيرد.بزرگترين شكستبراى يك زن اين است كه
احساس كند نتوانستهقلب شوهر خود را نگهدارى كند،و ببيند كه ديگرى او را
تصاحب كرده است.وقتى كهمرد ژستخودسرى و هوسرانى مىگيرد و زن دوم
ژستشبيخونزنى،انتظار تحمل وبردبارى از زن اول انتظار بيجايى است.
اما اگر زن اول بداند كه شوهرش«مجوز»دارد،از او سير نشده است و رو
آوردن بهچند همسرى به معنى پشت كردن به او نيست،و مرد ژست استبداد و
خودسرى وهوسرانى را از خود دور كند و بر احترامات و عواطف خود نسبتبه زن
اول بيفزايد،وهمچنين اگر زن دوم توجه داشته باشد كه زن اول حقوقى دارد و
حقوق او محترم استو تجاوز به آنها جايز نيست، خصوصا اگر همه توجه داشته
باشند كه در راه حل يكمشكل اجتماعى قدم برمىدارند، مسلما از ناراحتيهاى
داخلى كاسته مىشود.
قانون تعدد زوجات يك راه حل مترقيانه ناشى از يك ديد اجتماعى وسيعى است.
حتما اجرا كنندگان آن نيز بايد در سطح عاليترى فكر كنند و از يك تربيت
عالىاسلامى برخوردار باشند.
تجربه نشان داده است كه در مواردى كه مرد ژستخودسرى و هوسرانى نداشته
وزن احساس كرده كه شوهرش نيازمند به زن دوم است،خود داوطلب شده و زن دوم
رابه خانه شوهر آورده است و هيچ يك از ناراحتيهاى مزبور وجود نداشته
است.اكثرناراحتيها ناشى از طرز رفتار وحشيانهاى است كه مردان در اجراى اين
قانون به كارمىبرند.
از نظر اخلاقى
مىگويند:اجازه تعدد زوجات اجازه«شره»و شهوت است;به مرد اجازه
مىدهدهواپرستى كند. اخلاق ايجاب مىكند كه انسان شهوات خود را به حداقل
ممكن تقليلدهد،زيرا مقتضاى طبيعت آدمى اين است كه هر اندازه جلو شهوت را
باز گذارد رغبتو تمايلش فزونى مىگيرد و آتش شهوتش مشتعلتر مىگردد.
منتسكيو در روح القوانين صفحه 434 درباره تعدد زوجات مىگويد:
«پادشاه مراكش در حرمسراى خود از تمام نژادها،اعم از سفيد و زرد وسياه
پوست،زن دارد. اما اگر اين شخص دو برابر زنهاى كنونى خود نيز زن داشتهباشد
باز هم خواهان زن تازه خواهد بود،زيرا شهوترانى مثل خست و لئامت است وهر چه
شدت كرد زيادتر مىشود، چنانكه تحصيل سيم و زر زياد باعث ازديادحرص و آز
مىگردد.تعدد زوجات رسم عشقبازى مستهجن و مخالف طبيعت(همجنس بازى)را نيز
مىآموزد و رايج مىكند،زيرا در عرصه شهوترانى هر عملىكه از حدود معين
خارج گرديد باعث اعمال بى قاعده مىگردد.در اسلامبول وقتىكه شورشى در
گرفت،در حرمسراى يك حكمران حتى يك زن وجود نداشت، چهآن حكمران با
عشقبازيهاى مخالف طبيعت،روزگار خود را مىگذرانيد.»
اين ايراد را از دو نظر بايد مورد بررسى قرار داد:يكى از اين نظر كه
مىگوينداخلاق پاك با اعمال شهوت منافات دارد و براى پاكى نفوس بايد شهوت
را به حداقلممكن تقليل داد.ديگر از نظر آن اصل روانى كه مىگويد مقتضاى
طبيعت آدمى ايناست كه هر چه بيشتر با آن موافقتشود بيشتر طغيان مىكند و
هر چه بيشتر با آنمخالفتشود آرام مىگيرد.
اما از نظر اول:بايد بگوييم متاسفانه اين يك تلقين غلطى است كه اخلاق
مسيحى-كه بر پايه رياضت است و از اخلاق هندى و بودايى و كلبى متاثر
است-القاء كردهاست.اخلاق اسلامى بر اين پايه نيست.از نظر اسلام چنين نيست
كه هر چه از شهواتتقليل شود با اخلاق سازگارتر است و اگر به حد صفر برسد
صد در صد اخلاقى است. از نظر اسلام اخلاق با افراط در شهوترانى ناسازگار
است.
براى اينكه بدانيم تعدد زوجات يك عمل افراطى استيا نه،بايد ببينيم آيا
مرد بالطبع تك همسرى استيا نه.از مقاله 31 معلوم شد كه شايد امروز يك نفر
هم پيدانشود كه طبيعت مرد را محدود به تك همسرى بداند و چند همسرى را يك
عملانحرافى و افراطى بشناسد.بر عكس،عقيده بسيارى اين است كه طبيعت مردچند
همسرى است و تك همسرى چيزى است نظير تجرد كه بر خلاف طبيعت مرداست.
اگر چه ما با آن نظر كه طبيعت مرد چند همسرى است مخالفيم،اما با اين نظر
همموافق نيستيم كه طبيعت مرد تك همسرى است و چند همسرى بر ضد طبيعت مرداست
و نوعى انحراف و مخالف طبيعت است نظير همجنس بازى.
كسانى مانند منتسكيو كه تعدد زوجات را مساوى با شهوت پرستى
مىدانند،نظرشان به حرمسرا بازى است;خيال كردهاند كه اسلام با قانون تعدد
زوجات خواستهاست جواز حرمسرا براى خلفاى عباسى و عثمانى و امثال آنها صادر
كند.اسلام بيشاز همه با آن كارها مخالف است.حدود و قيودى كه اسلام براى
تعدد زوجات قائلاست،آزادى مرد هوسران را بكلى از او سلب مىكند.
اما از نظر دوم:اين عقيده كه مىگويد:«طبيعت آدمى هر اندازه ارضاء شود
بيشترطغيان مىكند و هر اندازه مخالفتشود بهتر آرام مىگيرد»درست نقطه
مقابل عقيدهاىاست كه امروز در ميان پيروان فرويد پيدا شده و مرتبا به نفع
آن تبليغ مىشود.
فرويديستها مىگويند:«طبيعتبر اثر ارضاء و اقناع آرام مىگيرد و در اثر
امساكفزونى مىگيرد و طغيان مىكند».لهذا اين عده صد در صد طرفدار آزادى و
شكستنآداب و سنن خصوصا در مسائل جنسى مىباشند.اى كاش منتسكيو زنده مىبود
ومىديد كه امروز چگونه فرضيه او مورد تمسخر فرويديستها قرار گرفته است.
از نظر اخلاق اسلامى هر دو عقيده خطاست.طبيعت،حقوق و حدودى دارد و
آنحقوق و حدود را بايد شناخت.طبيعت در اثر دو چيز طغيان مىكند و آرامش را
بهممىزند:يكى در اثر محروميت و ديگر در اثر آزادى كامل دادن و برداشتن
همه قيود وحدود از مقابل او.
به هر حال نه تعدد زوجات ضد اخلاق و بهم زننده آرامش روحى و مخالف
پاكىنفوس است آنچنانكه امثال منتسكيو مىگويند،و نه قناعت ورزيدن به زن يا
زنانمشروع خود ضد اخلاق است آنچنانكه فرويديستها عملا تبليغ مىكنند.
از نظر حقوقى
به موجب عقد ازدواج،هر يك از زوجين به ديگرى تعلق مىگيرد و از آن
اومىشود.حق استمتاعى كه هر كدام نسبتبه ديگرى پيدا مىكنند از آن جهت است
كهمنافع زناشويى طرف را به موجب عقد ازدواج مالك شده است.از اين رو در
تعددزوجات آن كه ذى حق شماره اول است زن سابق است.معاملهاى كه ميان مرد و
زنديگرى صورت مىگيرد در حقيقت معامله«فضولى»است،زيرا كالاى مورد
معاملهيعنى منافع زناشويى مرد قبلا به زن اول فروخته شده و جزء مايملك او
محسوبمىشود.پس آن كس كه در درجه اول بايد نظرش رعايتشود و اجازه او
تحصيلگردد زن اول است.پس اگر بناست اجازه تعدد زوجات داده شود بايد موكول
به اجازهو اذن زن اول باشد،و در حقيقت اين زن اول است كه حق دارد درباره
شوهر خودتصميم بگيرد كه زن ديگر اختيار بكند يا نكند.
بنابر اين زن دوم و سوم و چهارم گرفتن درست مثل اين است كه شخصى يك
بارمال خود را به شخص ديگر بفروشد و همان مال فروخته شده را براى نوبت دوم
و سومو چهارم به افراد ديگر بفروشد.صحت چنين معاملهاى بستگى دارد به
رضايت مالكاول و دوم و سوم،و اگر عملا شخص فروشنده مال مورد نظر را در
اختيار افراد بعدىقرار دهد قطعا مستحق مجازات است.
اين ايراد مبتنى بر اين است كه طبيعتحقوقى ازدواج را مبادله منافع
بدانيم و هريك از زوجين را مالك منافع زناشويى طرف ديگر فرض كنيم.من فعلا
راجع به اينمطلب-كه البته قابل خدشه و ايراد است-بحثى نمىكنم.فرض مىكنيم
طبيعتحقوقى ازدواج همين باشد. اين ايراد وقتى وارد است كه تعداد زوجات از
جانب مردفقط جنبه تفنن و تنوع داشته باشد. بديهى است كه اگر طبيعتحقوقى
ازدواج مبادلهمنافع زناشويى باشد و زن از هر لحاظ قادر باشد كه منافع
زناشويى مرد را تامين كند،مرد هيچ گونه مجوزى براى تعدد زوجات نخواهد
داشت.اما اگر جنبه تفنن و تنوعنداشته باشد،بلكه مرد يكى از مجوزهايى كه در
مقالات پيش اشاره كرديم داشتهباشد،اين ايراد مورد ندارد.مثلا اگر زن عقيم
باشد،يا به سن يائسگى رسيده باشد ومرد نيازمند به فرزند باشد،يا زن مريض و
غير قابل استمتاع باشد،در اين گونه مواردحق زن مانع تعدد زوجات نخواهد بود.
تازه اين در صورتى است كه مجوز تعدد زوجات امر شخصى مربوط به مرد باشد.
اما اگر پاى يك علت اجتماعى در كار باشد و تعدد زوجات به واسطه فزونى عدد
زنانبر مردان و يا به واسطه احتياج اجتماع به كثرت نفوس تجويز شود،اين
ايراد صورتديگرى پيدا مىكند.در اين گونه موارد،تعدد زوجات يك نوع تكليف و
واجب كفايىاست;وظيفهاى است كه براى نجات اجتماع از فساد و فحشاء و يا
براى خدمتبهتكثير نفوس اجتماع بايد انجام شود.بديهى است آنجا كه پاى
تكليف و وظيفهاجتماعى به ميان مىآيد،رضايت و اجازه و اذن مفهوم ندارد.
اگر فرض كنيم اجتماعواقعا مبتلا به فزونى زن بر مرد استيا نيازمند به
تكثير نفوس است، يك وظيفه،يكواجب كفايى متوجه همه مردان و زنان متاهل
مىشود;پاى يك وظيفه، يكواجب كفايى متوجه همه مردان و زنان متاهل
مىشود،پاى يك فداكارى واز خود گذشتگى به خاطر اجتماع براى زنان متاهل به
ميان مىآيد.درست مثل وظيفهسربازى است كه متوجه خانوادهها مىشود و بايد
به خاطر اجتماع از عزيزشان دلبكنند و او را روانه ميدان كارزار كنند.در
اين گونه موارد،غلط است كه موكول بهرضايت و اجازه شخص يا اشخاص ذى نفع
بشود.
كسانى كه مدعى هستند حق و عدالت ايجاب مىكند كه تعدد زوجات با
اجازههمسر پيشين باشد،فقط از زاويه تفنن و تنوع طلبى مرد مطلب را
نگريستهاند وضرورتهاى فردى و اجتماعى را از ياد بردهاند.اساسا اگر ضرورت
فردى يا اجتماعىدر كار نباشد،تعدد زوجات حتى با اجازه زن پيشين نيز قابل
قبول نيست.
از نظر فلسفى
قانون تعدد زوجات با اصل فلسفى تساوى حقوق زن و مرد-كه ناشى از
تساوىآنها در انسانيت است-منافات دارد.چون زن و مرد هر دو انسان و متساوى
الحقوقمىباشند،يا بايد هر دو مجاز باشند كه داراى چند همسر باشند يا هيچ
كدام مجازنباشند.اما اينكه مرد مجاز باشد چند زن داشته باشد و زن مجاز
نباشد كه چند شوهرداشته باشد،تبعيض و مرد نوازى است.اجازه دادن به مرد كه
تا چهار زن مىتواندبگيرد به معنى اين است كه ارزش يك زن مساوى استبا يك
چهارم مرد.اين نهايتتحقير زن است و حتى با نظر اسلام درباره ارث و شهادت-[
كه ارث و شهادت] دو زنرا برابر با ارث و شهادت يك مرد قرار داده است-
منافات دارد.
اين ايراد سخيفترين ايرادى است كه بر تعدد زوجات گرفته شده
است.گويىايراد كنندگان به علل و موجبات فردى و اجتماعى تعدد زوجات
كوچكترين توجهى نداشتهاند;خيال كردهاند تنها موضوعى كه در ميان است هوس
است.آنگاه گفتهاندچرا به هوس مرد توجه شده و به هوس زن توجه نشده است؟
چون در گذشته راجع به علل و موجبات و مجوزهاى تعدد زوجات،مخصوصاراجع به
چيزى كه تعدد زوجات را به صورت حقى از جانب زنان بىشوهر بر عهدهمردان و
زنان متاهل در مىآورد بحث كردهايم،ديگر بحثى نمىكنيم.
در اينجا همين قدر مىگوييم اگر مبناى فلسفه اسلام در تعدد زوجات و ارث
وشهادت،تحقير و بىاعتنايى به حقوق زن بود و اسلام ميان زن و مرد از لحاظ
انسانيتو حقوق ناشى از انسانيت تفاوت قائل بود،همه جا يك جور نظر مىداد
زيرا اينفلسفه همه جا يك جور حكم مىكند;يك جا نمىگفتيك زن نصف يك مرد
ارثببرد و در جاى ديگر نمىگفتيك زن با يك مرد برابر ارث ببرد و در جاى
ديگرنمىگفتيك مرد تا چهار زن بگيرد،و همچنين در باب شهادت در هر موردى
بهنحوى حكم نمىكرد.از اينها به خوبى مىتوان فهميد كه اسلام فلسفههاى
ديگرى درنظر گرفته است.ما در يكى از مقالات گذشته راجع به ارث توضيح داديم
و در مقالهديگرى گفتيم مساله تساوى زن و مرد در انسانيت و حقوق ناشى از
انسانيت،از نظراسلام جزء الفباى حقوق بشرى است.از نظر اسلام در حقوق زن و
مرد مسائلى بالاتراز تساوى وجود دارد كه لازم است آنها دقيقا منظور گردد و
اجرا شود.
نقش اسلام در چند همسرى
اسلام نه چند همسرى را اختراع كرد(زيرا قرنها پيش از اسلام در جهان
وجودداشت)و نه آن را نسخ كرد(زيرا از نظر اسلام براى اجتماع مشكلاتى پيش
مىآيد كهراه چاره آنها منحصر به تعدد زوجات است).ولى اسلام رسم تعدد
زوجات را اصلاحكرد.
محدوديت
اول اصلاحى كه به عمل آورد اين بود كه آن را محدود كرد.قبل از اسلام
تعددزوجات نامحدود بود;يك نفر به تنهايى مىتوانست صدها زن داشته باشد و از
آنهاحرمسرايى به وجود آورد.ولى اسلام«حداكثر»براى آن معين كرد;به يك نفر
اجازهنداد بيش از چهار زن داشته باشد.در حكايات و روايات نام افرادى در
صدر اسلامديده مىشود كه در حالى كه اسلام آوردند بيش از چهار زن داشتند و
اسلام آنها رامجبور كرد مقدار زائد را رها كنند.از آن جمله نام مردى به نام
غيلان بن اسلمه بردهمىشود كه ده زن داشت و پيغمبر اكرم او را مجبور كرد
كه شش تاى آنها را رها كند.وهمچنين مردى به نام نوفل بن معاويه پنج زن
داشت.پس از آن كه اسلام اختيار كردرسول اكرم امر كرد كه يكى از آنها را
حتما رها كند.
در روايات شيعه وارد شده كه يك نفر ايرانى مجوسى در زمان امام صادق
اسلاماختيار كرد در حالى كه هفت زن داشت.از امام صادق سؤال شد:تكليف اين
مرد كهاكنون مسلمان شده با هفت زن چيست؟امام فرمود:حتما بايد سه تاى از
آنها را رهاكند.
عدالت
اصلاح ديگرى كه اسلام به عمل آورد اين بود كه عدالت را شرط كرد و اجازه
ندادبه هيچ وجه تبعيضى ميان زنان يا ميان فرزندان آنها صورت بگيرد.قرآن
كريم در كمالصراحت فرمود: فان خفتم الا تعدلوا فواحدة (1) اگر
بيم داريد كه عدالت نكنيد(يعنى اگربه خود اطمينان نداريد كه با عدالت رفتار
كنيد)پس به يكى اكتفا كنيد.
در دنياى قبل از اسلام اصل عدالتبه هيچ وجه رعايت نمىشد،نه ميان خود
زنانو نه ميان فرزندان آنها.در مقاله27 از كريستينسن و ديگران نقل كرديم
كه در ايرانساسانى رسم تعدد زوجات شايع بود و ميان زنان و همچنين ميان
فرزندان آنها تبعيضقائل مىشدند.يكى يا چند زن،زنان ممتاز(پادشاه
زن)خوانده مىشدند و از حقوقكامل برخوردار بودند.ساير زنان به عنوان«چاكر
زن»و غيره خوانده مىشدند ومزاياى قانونى كمترى داشتند.فرزندان چاكر زن
اگر از جنس ذكور بودند در خانه پدربه فرزندى پذيرفته مىشدند و اگر دختر
بودند به فرزندى قبول نمىشدند.
اسلام همه اين رسوم و عادات را منسوخ كرد;اجازه نداد كه براى يك زن
يافرزندان او امتيازات قانونى كمترى قائل گردند.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن ضمن بحث از تعدد زوجات مىگويد:
«به تدريج كه ثروت نزد يك فرد به مقدار زياد جمع مىشد و از آن نگرانى
پيدامىكرد كه چون ثروتش به قسمتهاى زيادى منقسم شود سهم هر يك از فرزندان
كمخواهد شد،اين فرد به فكر مىافتاد كه ميان زن اصلى و سوگلى و
همخوابههاىخود فرق بگذارد تا ميراث تنها نصيب فرزندان زن اصلى شود.»
اين جمله مىرساند كه تبعيض ميان زنان و فرزندان آنها در دنياى قديم امر
رايجىبوده است. ولى عجيب اين است كه ويل دورانتبعد به سخنان خود چنين
ادامهمىدهد:
«تا نسل معاصر تقريبا زناشويى در قاره آسيا بدين ترتيب بوده است.كم كم
زناصلى مقام زن منحصر به فرد را پيدا كرد و زنان ديگر يا محبوبههاى سرى
مردشدند و يا اصلا از ميان رفتند. »
ويل دورانت توجه نكرده يا نخواسته توجه كند كه چهارده قرن است كه در
آسيا درپرتو دين مقدس اسلام رسم تبعيض ميان فرزندان منسوخ شده است.يك زن
اصلى وچند محبوبه سرى داشتن جزء رسوم اروپايى است نه آسيايى.اين رسم اخيرا
از اروپابه آسيا سرايت كرده است.
به هر حال اصلاح دومى كه اسلام در تعدد زوجات انجام داد اين بود كه
تبعيض راچه در ميان زنان و چه در ميان فرزندان ملغى ساخت.
از نظر اسلام«سوگلى»بازى به هر صورت و به هر شكل جايز
نيست.علماىاسلام تقريبا وحدت نظر دارند كه تبعيض ميان زنان تحت هيچ عنوانى
جايز نيست. فقط بعضى از نحلههاى فقهى اسلامى حق زن را طورى توجيه كردهاند
كه با تبعيضسازگار است.به نظر من نبايد ترديد كرد كه اين نظر درست نيست و
بر خلاف مفهومآيه كريمه قرآن است.رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
جملهاى در اين باره فرموده است كه شيعه وسنى بالاتفاق آن را نقل و روايت
كردهاند.فرمود:
«هر كس دو زن داشته باشد و در ميان آنها به عدالت رفتار نكند(به يكى از
آنهابيشتر از ديگرى اظهار تمايل كند)،در روز قيامت محشور خواهد شد در حالى
كهيك طرف بدن خود را به زمين مىكشد تا سرانجام داخل آتش شود.»
عدالت عاليترين فضيلت انسانى است.شرط عدالتيعنى شرط واجد بودنعاليترين
نيروى اخلاقى.با توجه به اينكه معمولا احساسات مرد نسبتبه همه زنهايكسان و
در يك درجه نيست،رعايت عدالت و پرهيز از تبعيض ميان زنان يكى از مشكلترين
وظايف به شمار مىرود.
همه مىدانيم كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ده سال آخر عمر
خود يعنى در دوره مدينهكه دوره جنگهاى اسلامى بود و زنان بىسرپرست در
ميان مسلمين زياد بودند-زنانمتعدد اختيار كرد.اكثريت زنان پيغمبر بيوه و
بزرگسال بودند و غالبا از شوهران سابقخود فرزندانى داشتند.تنها دوشيزهاى
كه پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد عايشه بود.
عايشه به همين جهت هميشه تفاخر مىكرد و مىگفت:من تنها زنى هستم كه
جزپيغمبر شوهر ديگرى او را لمس نكرده است.
رسول اكرم منتهاى عدالت را درباره همه آنها رعايت مىكرد و هيچ گونه
تبعيضىميان آنها قائل نمىشد.عروة بن زبير خواهر زاده عايشه است;درباره
طرز رفتارپيغمبر اكرم با زنان خود، از خاله خويش عايشه سؤالاتى كرده
است.عايشه گفت: رسم پيغمبر اين بود كه هيچ يك از ما را بر ديگرى ترجيح
نمىداد.با همه به عدالت وتساوى كامل رفتار مىكرد.كمتر روزى اتفاق
مىافتاد كه به همه زنان خود سر نزند واحوالپرسى و تفقد نكند.ولى نوبت هر
كس بود، سبتبه ديگران به احوالپرسىقناعت مىكرد و شب را در خانه آن كس
بسر مىبرد كه نوبت او بود.اگر احيانا دروقتى كه نوبت زنى بود مىخواست نزد
زن ديگر برود،رسما مىآمد و اجازه مىگرفت.
اگر اجازه داده مىشد مىرفت و اگر اجازه داده نمىشد نمىرفت.من شخصا
اين طوربودم كه هر وقت از من اجازه مىخواست نمىدادم.
رسول اكرم حتى در بيماريى كه منجر به فوت ايشان شد كه توانايى
حركتنداشت،عدالت را در كمال دقت اجرا كرد.براى اينكه عدالت و نوبت را
رعايت كردهباشد،هر روز بسترش را از اتاقى به اتاق ديگر منتقل مىكردند.تا
آنكه يك روز همهرا جمع كرد و اجازه خواست در يك اتاق بماند و همه اجازه
دادند در خانه عايشهبماند.
على بن ابيطالب عليه السلام در اوقاتى كه دو زن داشت،حتى اگر مىخواست
وضو بسازد،در خانه زنى كه نوبتش نبود وضو نمىخواست.
اسلام براى شرط عدالت آن اندازه اهميت قائل است كه حتى اجازه نمىدهد
مرد وزن دوم در حين عقد توافق كنند كه زن دوم در شرايط نامساوى با زن اول
زندگى كند;
يعنى از نظر اسلام رعايت عدالت تكليفى است كه مرد نمىتواند با قرار
قبلى با زن،خود را از زير بار مسؤوليت آن خارج كند.مرد و زن هيچ كدام حق
ندارند چنين شرطى در متن عقد بنمايند.زن دوم كارى كه مىتواند بكند فقط اين
است كه عملا ازحقوق خود صرف نظر كند اما نمىتواند شرط كند كه حقوقى مساوى
با زن اول نداشتهباشد،همچنانكه زن اول نيز مىتواند عملا با ميل و رضاى
خود از حقوق خود صرفنظر كند اما نمىتواند كارى كند كه قانونا حقى نداشته
باشد.از امام باقر عليه السلام سؤال شد: آيا مرد مىتواند با زن خود شرط
كند كه فقط روزها هر وقتبخواهد به او سر بزند ياماهى يك بار يا هفتهاى يك
بار نزد او برود، يا شرط كند كه نفقه به طور كامل ومساوى با زن ديگر به او
ندهد و خود آن زن هم از اول اين شرطها را بپذيرد؟امامفرمود:
«خير،چنين شرطهايى صحيح نيست.هر زنى به موجب عقد ازدواج خواه
ناخواهحقوق كامل يك زن را پيدا مىكند.چيزى كه هست،پس از وقوع ازدواج هر
زنىمىتواند عملا براى جلب رضايتشوهر كه او را رها نكند يا به علت
ديگرى،همهيا قسمتى از حقوق خود را ببخشد.»
تعدد زوجات با اين شرط اخلاقى اكيد و شديد به جاى آنكه وسيلهاى
براىهوسرانى مرد واقع گردد،شكل و قيافه انجام وظيفه به خود
مىگيرد.هوسرانى وشهوت پرستى جز با آزادى كامل و دنبال هواى دل رفتن سازگار
نيست.هوسرانىآنگاه صورت عمل به خود مىگيرد كه آدمى خود را در اختيار دل
قرار دهد و دل را دراختيار خواهشها و ميلها.دل و خواهشهاى دل منطق و حساب
برنمىدارد.آنجا كهپاى انضباط و عدالت و انجام وظيفه به ميان مىآيد،
هوسرانى و هوا پرستى بايد رختبربندد.از اين رو به هيچ وجه تعدد زوجات را
در شرايط اسلامى نمىتوان وسيلهاىبراى هوسرانى شناخت.
كسانى كه تعدد زوجات را وسيله هوسرانى قرار دادهاند،قانون اسلامى را
بهانهبراى يك عمل ناروا قرار دادهاند.اجتماع حق دارد آنها را مؤاخذه و
مجازات[كند]واين بهانه را از دست آنها بگيرد.
مساله بيم از عدم عدالت
انصاف بايد داد كه افرادى كه شرايط اسلامى را در تعدد زوجات كاملا رعايت
مىكنند بسيار كماند.در فقه اسلامى مىگويند:«اگر بيم دارى كه استعمال آب
براىبدنت زيان دارد وضو نگير»،«اگر بيم دارى كه روزه برايت زيان دارد روزه
نگير».ايندو دستور در فقه اسلامى رسيده است.شما افراد بسيارى را مىبينيد
كه مىپرسند: مىترسم آب برايم زيان داشته باشد،وضو بگيرم يا نگيرم؟مىترسم
روزه برايم ضررداشته باشد،روزه بگيرم يا نگيرم؟البته اين پرسشها پرسشهاى
درستى است.چنيناشخاصى نبايد وضو بسازند و نبايد روزه بگيرند.
ولى نص قرآن كريم است كه«اگر بيم داريد كه نتوانيد ميان زنان خود به
عدالترفتار كنيد، يك زن بيشتر نگيريد».با اين حال آيا شما در عمر از يك
نفر شنيدهايد كهبگويد:مىخواهم زن دوم بگيرم اما بيم دارم كه رعايت عدالت
و مساوات ميان آنهانكنم،بگيرم يا نگيرم؟من كه نشنيدهام.حتما شما هم
نشنيدهايد.سهل است،مردم ما باعلم و تصميم اينكه به عدالت رفتار نكنند زنان
متعدد مىگيرند و اين كار را به نام اسلامو زير سرپوش اسلامى انجام
مىدهند. اينها هستند كه با عمل ناهنجار خود اسلام رابدنام مىكنند.
اگر تنها كسانى اقدام به تعدد زوجات نمايند كه لااقل اين يك شرط را واجد
باشند،جاى هيچ گونه بهانه و ايرادى نبود.
حرمسراها
موضوع ديگرى كه سبب شده تعدد زوجات را بر قانون اسلام عيب
بگيرنددستگاههاى حرمسرادارى خلفا و سلاطين پيشين است.برخى از نويسندگان
ومبلغين مسيحى تعد زوجات اسلامى را مساوى با حرمسرادارى با همه مظاهر
ننگينو مظالم بىپايان آن معرفى كردهاند و چنين وانمود مىكنند كه تعدد
زوجات در اسلاميعنى همان حرمسراداريها كه تاريخ در دستگاههاى خلفا و
سلاطين پيشين نشانمىدهد.
متاسفانه بعضى از نويسندگان خودمان نيز-كه حرف به حرف بازگو كننده افكار
وعقايد و منويات غربيها هستند-هر جا كه نام تعدد زوجات مىبرند آن را با
حرمسرارديف مىكنند. اين قدر شخصيت و استقلال فكرى ندارند كه ميان آنها
تفكيك كنند.
شرايط و امكانات ديگر
گذشته از شرط عدالت،شرايط و تكاليف ديگرى نيز متوجه مرد
است.همهمىدانيم كه زن مطلقا يك سلسله حقوق مالى و استمتاعى به عهده مرد
دارد.مردىحق دارد آهنگ چند همسرى كند كه امكانات مالى او به او اجازه اين
كار را بدهد. شرط امكان مالى در تك همسرى نيز هست.اكنون فرصتى نيست كه وارد
اين بحثبشويم.
امكانات جسمى و غريزى نيز به نوبه خود شرط و واجب ديگرى است.در كافى
ووسائل از امام صادق روايتشده است كه فرمود:
«هر كس گروهى از زنان نزد خود گرد آورد كه نتواند آنها را از لحاظ جنسى
اشباعنمايد و آنگاه آنها به زنا و فحشاء بيفتند،گناه اين فحشاء به گردن
اوست.»
تاريخچههاى حرمسراها داستانها ذكر مىكنند از زنان جوانى كه از لحاظ
غريزهتحت فشار قرار مىگرفتند و مرتكب فحشاء مىشدند و احيانا پشتسر آن
فحشاءهاكشتارها و جنايتها واقع مىشد.
خواننده محترم از مجموع هفت مقالهاى كه درباره چند همسرى نوشتيم،كاملا
بهريشه و علل و موجبات تعدد زوجات و اينكه چرا اسلام آن را نسخ نكرد و چه
شرايطو حدود و قيودى براى آن قائل شد كاملا آگاه گشت;برايش روشن شد كه
اسلام باتجويز تعدد زوجات نخواسته است زن را تحقير كند،بلكه از اين راه
بزرگترين خدمترا به جنس زن كرده است.اگر تعدد زوجات،مخصوصا در شرايط فزونى
نسبى عددزنان آماده ازدواج بر مردان آماده ازدواج-كه هميشه در دنيا بوده و
هست-اجازه دادهنشود،زن به بدترين شكلى ملعبه مرد خواهد شد;رفتار مرد با او
از يك كنيز بدترخواهد بود،زيرا انسان در مقابل يك كنيز لااقل اين اندازه
تعهد مىپذيرد كه فرزند اورا فرزند خود بداند اما در مقابل معشوقه و رفيقه
اين اندازه تعهد هم ندارد.
مرد امروز و تعدد زوجات
مرد امروز از تعدد زوجات روگردان است،چرا؟آيا به خاطر اينكه مىخواهد
بههمسر خود وفادار باشد و به يك زن قناعت كند يا به خاطر اينكه مىخواهد
حستنوع طلبى خود را از طريق گناه-كه به حد اشباع،وسيله برايش فراهم
است-ارضاءنمايد؟امروز گناه جاى تعدد زوجات را گرفته است نه وفا،و به همين
دليل مرد امروزسخت از تعدد زوجات كه براى او تعهد و تكليف ايجاد مىكند
متنفر است.مرد ديروزاگر مىخواست هوسرانى كند راه گناه چندان براى او باز
نبود،ناچار بود تعدد زوجاترا بهانه قرار داده هوسرانى كند.در عين اينكه
شانه از زير بار بسيارى از وظايف خالىمىكرد،از انجام بعضى تعهدات مالى و
انسانى درباره زنان و فرزندان چارهاى نداشت. اما مرد امروز هيچ الزام و
اجبارى نمىبيند كه كوچكترين تعهدى در زمينههوسرانيهاى بىپايان خود
بپذيرد.ناچار عليه تعدد زوجات قيام مىكند.
مرد امروز تحت عنوان سكرتر،ماشين نويس و صدها عنوان ديگر كام خود را
اززن مىگيرد و بودجه آن را به صندوق دولتيا شركتيا مؤسسهاى كه در آن
كارمىكند تحميل مىكند بدون آنكه دينارى از جيب خود بپردازد.
مرد امروز هر چند صباح يك بار معشوقه خود را عوض مىكند بدون
اينكهاحتياجى به تشريفات مهر و نفقه و طلاق داشته باشد.مسلما موسى چومبه
با تعددزوجات مخالف است، زيرا او هميشه يك سكرتر موبور جوان زيبا در كنار
خود داردو هر چند سال يك بار آن را عوض مىكند.با چنين امكاناتى چه حاجتبه
تعددزوجات؟
در شرح حال برتراند راسل-كه يكى از مخالفين سرسخت تعدد زوجات استچنين
مىخوانيم:
«در نخستين دوران زندگى او علاوه بر مادر بزرگش دو زن ديگر نقش
بزرگىداشتهاند كه يكى از آنها آليس نخستين همسرش و ديگرى رفيقهاش به نام
اتولينمورل مىباشند.مورل از زنان سرشناس آن دوره بود و با بسيارى از
نويسندگاناوايل قرن بيستم دوستى داشت.»
مسلما چنين شخصى با تعدد زوجات روى موافق نشان نمىدهد.گويا همين
رفيقهبازى او بود كه به ازدواج او با همسرش آليس پايان داد،زيرا از زبان
خود راسلچنين نوشتهاند:
«در بعد از ظهر يكى از روزها هنگامى كه با دوچرخه عازم يكى از ييلاقات
نزديكشهر بودم ناگهان احساس كردم كه ديگر آليس را دوست ندارم.»