بخش ششم:
مبانى طبيعى حقوق خانوادگى(1)
گفتيم كه روح و اساس اعلاميه حقوق بشر اين است كه انسان از يك نوع حيثيت
وشخصيت ذاتى قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرينش يك
سلسلهحقوق و آزاديها به او داده شده است كه به هيچ نحو قابل سلب و انتقال
نمىباشند.
و گفتيم اين روح و اساس،مورد تاييد اسلام و فلسفههاى شرقى است و آنچه
باروح و اساس اين اعلاميه ناسازگار است و آن را بىپايه جلوه مىدهد
هماناتفسيرهايى است كه در بسيارى از سيستمهاى فلسفى غرب درباره انسان و تار
و پودهستىاش مىشود.
بديهى است كه يگانه مرجع صلاحيتدار براى شناسايى حقوق واقعى انسانها
كتابپر ارزش آفرينش است.با رجوع به صفحات و سطور اين كتاب عظيم حقوق
واقعىمشترك انسانها و وضع حقوقى زن و مرد در مقابل يكديگر مشخص مىگردد.
عجيب اين است كه بعضى از سادهدلان،به هيچ وجه حاضر نيستند اين مرجع
عظيمرا به رسميتبشناسند.از نظر اينها يگانه مرجع صلاحيتدار گروهى از
افراد بشرهستند كه دست در كار تنظيم اين اعلاميه بودهاند و امروز بر همه
جهان سيادت وحكمرانى دارند،هر چند خودشان عملا چندان پابند مواد اين
اعلاميه نيستند;ديگرانرا نرسد در آنچه آنها مىگويند چون و چرا كنند.ولى
ما به نام همان«حقوق بشر» براى خود حق چون و چرا قائل هستيم، دستگاه با
عظمت آفرينش را كه كتاب گوياىالهى استيگانه مرجع صلاحيتدار مىدانيم.
من بار ديگر از خوانندگان محترم معذرت مىخواهم از اينكه برخى مسائل را
دراين سلسله مقالات طرح مىكنم كه اندكى رنگ فلسفى دارد و خشك به نظر
مىرسد وبراى بعضى از خوانندگان محترم خستگىآور است.خودم تا حد امكان از
طرح اينگونه مسائل اجتناب دارم،ولى گاهى ارتباط مسائل حقوق زن با اين
مسائل خشكفلسفى به قدرى است كه بحث درباره آنها اجتناب ناپذير است.
رابطه حقوق طبيعى و هدفدارى طبيعت
از نظر ما حقوق طبيعى و فطرى از آنجا پيدا شده كه دستگاه خلقتبا روشن
بينى وتوجه به هدف،موجودات را به سوى كمالاتى كه استعداد آنها را در وجود
آنها نهفتهاستسوق مىدهد.
هر استعداد طبيعى مبناى يك«حق طبيعى»است و يك«سند طبيعى»براى آن
بهشمار مىآيد.مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد،اما
بچهگوسفند چنين حقى ندارد،چرا؟
براى اينكه استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست،اما
درگوسفند نيست. دستگاه خلقت اين سند طلبكارى را در وجود انسان قرار داده و
دروجود گوسفند قرار نداده است.همچنين استحق فكر كردن و راى دادن و اراده
آزادداشتن.
بعضى خيال مىكنند فرضيه«حقوق طبيعى»و اينكه خلقت و آفرينش،انسان را
بهنوعى از حقوق ممتاز ساخته استيك ادعاى پوچ و خودخواهانه است و بايد آن
رادور افكند;هيچ فرقى ميان انسان و غير انسان از لحاظ حقوق نيست.
خير،اين طور نيست.استعدادهاى طبيعى مختلف است.دستگاه خلقت هر نوعىاز
انواع موجودات را در مدارى مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او را
همدر اين قرار داده كه در مدار طبيعى خودش حركت كند.دستگاه آفرينش در اين
كارخود هدف دارد و اين سندها را به صورت تصادف و از روى بىخبرى و ناآگاهى
بهدست مخلوقات نداده است.در اين سلسله مقالات توضيح بيشتر درباره اين
مطلبميسر نيست.
ريشه و اساس حقوق خانوادگى را- كه مساله مورد بحث ماست- مانند سايرحقوق
طبيعى در طبيعتبايد جستجو كرد.از استعدادهاى طبيعى زن و مرد و
انواعسندهايى كه خلقتبه دست آنها سپرده است مىتوانيم بفهميم آيا زن و
مرد داراىحقوق و تكاليف مشابهى هستند يا نه؟فراموش نكنيد،همچنانكه در
مقالههاى پيشگفتيم مساله مورد بحث ما تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد است
نه تساوى حقوقآنها.
حقوق اجتماعى
افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعى غير خانوادگى يعنى از لحاظ حقوقى كه
دراجتماع بزرگ، خارج از محيط خانواده نسبتبه يكديگر پيدا مىكنند،هم
وضعمساوى دارند و هم وضع مشابه;يعنى حقوق اولى طبيعى آنها برابر يكديگر و
ماننديكديگر است;همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده كنند،مثل هم
حقدارند كار كنند،مثل هم حق دارند در مسابقه زندگى شركت كنند،همه مثل هم
حقدارند خود را نامزد هر پست از پستهاى اجتماعى بكنند و براى تحصيل وبه
دست آوردن آن از طريق مشروع كوشش كنند،همه مثل هم حق دارند استعدادهاىعلمى
و عملى وجود خود را ظاهر كنند.
و البته همين تساوى در حقوق اوليه طبيعى تدريجا آنها را از لحاظ حقوق
اكتسابىدر وضع نامساوى قرار مىدهد;يعنى همه به طور مساوى حق دارند كار
كنند و درمسابقه زندگى شركت نمايند اما چون پاى انجام وظيفه و شركت در
مسابقه به ميانمىآيد،همه در اين مسابقه يك جور از آب در نمىآيند:بعضى پر
استعدادترند و بعضىكم استعدادتر،بعضى پركارترند و بعضى كم كارتر،بالاخره
بعضى عالمتر،با كمالتر،باهنرتر،كارآمدتر،لايقتر از بعضى ديگر از كار در
مىآيند.قهرا حقوق اكتسابى آنهاصورت نامتساوى به خود مىگيرد و اگر بخواهيم
حقوق اكتسابى آنها را نيز مانندحقوق اولى و طبيعى آنها مساوى قرار دهيم،
عمل ما جز ظلم و تجاوز نامى نخواهدداشت.
چرا از لحاظ حقوق طبيعى اولى اجتماعى،همه افراد وضع مساوى و
مشابهىدارند؟
براى اينكه مطالعه در احوال بشر ثابت مىكند كه افراد بشر طبيعتا هيچ
كدام رئيس يا مرئوس آفريده نشدهاند،هيچ كس كارگر يا صنعتگر يا استاد يا
معلم يا افسر يا سربازيا وزير به دنيا نيامده است.اينها مزايا و خصوصياتى
است كه جزء حقوق اكتسابى بشراست;يعنى افراد در پرتو لياقت و استعداد و كار
و فعاليتبايد آنها را از اجتماع بگيرندو اجتماع با يك قانون قراردادى آنها
را به افراد خود واگذارمىكند.
تفاوت زندگى اجتماعى انسان با زندگى اجتماعى حيوانات اجتماعى از
قبيلزنبور عسل در همين جهت است.تشكيلات زندگى آن حيوانات صد در صد
طبيعىاست;پستها و كارها به دست طبيعت در ميان آنها تقسيم شده نه به
دستخودشان; طبيعتا بعضى رئيس و بعضى مرئوس،بعضى كارگر و بعضى مهندس و بعضى
مامورانتظامى آفريده شدهاند.اما زندگى اجتماعى انسان اين طور نيست.
به همين جهتبعضى از دانشمندان يكباره اين نظريه قديم فلسفى را كه
مىگويد«انسان طبيعتا اجتماعى است»انكار كرده و اجتماع انسانى را صد در
صد«قراردادى»فرض كردهاند.
حقوق خانوادگى
اين در اجتماع غير خانوادگى.اما در اجتماع خانوادگى چطور؟آيا افراد بشر
دراجتماع خانوادگى نيز از لحاظ حقوق اوليه طبيعى وضع مشابه و همانندى دارند
وتفاوت آنها در حقوق اكتسابى است؟يا ميان اجتماع خانوادگى يعنى اجتماعى كه
اززن و شوهر،پدر و مادر و فرزندان و برادران و خواهران تشكيل مىشود با
اجتماعغير خانوادگى،از لحاظ حقوق اوليه نيز تفاوت است و قانون طبيعى،حقوق
خانوادگىرا به شكلى مخصوص وضع كرده است؟
در اينجا دو فرض وجود دارد:يكى اينكه زن و شوهرى و پدر و فرزندى يا مادر
وفرزندى مانند ساير روابط اجتماعى و همكاريهاى افراد با يكديگر در مؤسسات
ملىيا در مؤسسات دولتى، سبب نمىشود كه بعضى افراد طبعا وضع مخصوص به
خودداشته باشند.فقط مزاياى اكتسابى سبب مىشود كه يكى مثلا رئيس و
ديگرىمرئوس،يكى مطيع و ديگرى مطاع،يكى داراى ماهانه بيشتر و يكى كمتر
باشد.زنبودن يا شوهر بودن،پدر يا مادر بودن و فرزند بودن نيز سبب نمىشود
كه هر كدام وضعمخصوص به خود داشته باشند.فقط مزاياى اكتسابى مىتواند وضع
آنها را نسبتبه يكديگر معين كند.
فرضيه«تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگى»كه به غلط
نام«تساوىحقوق»به آن دادهاند،مبتنى بر همين فرض است.طبق اين فرضيه زن و
مرد بااستعدادها و احتياجات مشابه و با سندهاى حقوقى مشابهى كه از طبيعت در
دستدارند در زندگى خانوادگى شركت مىكنند.پس بايد حقوق خانوادگى بر
اساسيكسانى و همانندى و تشابه تنظيم شود.
فرض ديگر اين است كه خير،حقوق طبيعى اوليه آنها نيز متفاوت است.شوهربودن
از آن جهت كه شوهر بودن است وظايف و حقوق خاصى را ايجاب مىكند و زنبودن
از آن جهت كه زن بودن است وظايف و حقوق ديگرى ايجاب مىكند.همچنيناست پدر
يا مادر بودن و فرزند بودن،و به هر حال اجتماع خانوادگى با ساير شركتها
وهمكاريهاى اجتماعى متفاوت است. فرضيه«عدم تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد»
كه اسلام آن را پذيرفته مبتنى بر اين اصل است.
حالا كداميك از دو فرض بالا درست است و از چه راه مىتوانيم درستى يكى
ازاين دو فرض را بفهميم؟
مبانى طبيعى حقوق خانوادگى(2)
براى اينكه خوانندگان محترم بتوانند خوب نتيجهگيرى كنند،بايد مطالبى كه
درفصل گذشته گفته شد در نظر داشته باشند.گفتيم:
1.حقوق طبيعى از آنجا پيدا شده كه طبيعت هدف دارد و با توجه به
هدف،استعدادهايى در وجود موجودات نهاده و استحقاقهايى به آنها داده است.
2.انسان از آن جهت كه انسان است از يك سلسله حقوق خاص
كه«حقوقانسانى»ناميده مىشود برخوردار است و حيوانات از اين نوع حقوق
برخوردارنمىباشند.
3.راه تشخيص حقوق طبيعى و كيفيت آنها مراجعه به خلقت و آفرينش
است.هراستعداد طبيعى يك سند طبيعى استبراى يك حق طبيعى.
4.افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنى همه داراى حقوق طبيعى مساوى و
مشابهىمىباشند و تفاوت آنها در حقوق اكتسابى است كه بستگى دارد به كار و
انجام وظيفه وشركت در مسابقه انجام تكاليف.
5.علت اينكه افراد بشر در اجتماع مدنى داراى حقوق طبيعى مساوى و
متشابهىهستند اين است كه مطالعه در احوال طبيعت انسانها روشن مىكند كه
افراد انسانبر خلاف حيوانات اجتماعى از قبيل زنبور عسل-هيچ كدام طبيعتا
رئيس يا مرئوس، مطيع يا مطاع،فرمانده يا فرمانبر،كارگر يا كارفرما،افسر يا
سرباز به دنيا نيامدهاند. تشكيلات زندگى انسانها طبيعى نيست;كارها و پستها
و وظيفهها به دست طبيعتتقسيم نشده است.
6.فرضيه تشابه حقوق خانوادگى زن و مرد مبتنى بر اين است كه
اجتماعخانوادگى مانند اجتماع مدنى است.افراد خانواده داراى حقوق همانند و
متشابهىهستند.زن و مرد با استعدادها و احتياجهاى مشابه در زندگى خانوادگى
شركتمىكنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست دارند.قانون خلقتبه طور
طبيعىبراى آنها تشكيلاتى در نظر نگرفته و كارها و پستها را ميان آنها
تقسيم نكرده است.
و اما فرضيه عدم تشابه حقوق خانوادگى مبتنى بر اين است كه حساب
اجتماعخانوادگى از اجتماع مدنى جداست.زن و مرد با استعدادها و احتياجهاى
مشابهى درزندگى خانوادگى شركت نمىكنند و سندهاى مشابهى از طبيعت در دست
ندارند. قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهى قرار داده و براى هر يك از
آنها مدار و وضعمعينى در نظر گرفته است.
اكنون ببينيم كداميك از دو فرضيه بالا درست است و از چه راه بايد درستى
يكى ازاين دو فرض را بفهميم.
با مقياسى كه قبلا در دست داديم تعيين اينكه كداميك از دو فرض بالا
صحيحاست كار چندان دشوارى نيست.به استعدادها و احتياجهاى طبيعى زن و
مرد،بهعبارت ديگر به سندهاى طبيعى كه قانون خلقتبه دست هر يك از زن و مرد
دادهاست مراجعه مىكنيم، تكليف روشن مىشود.
آيا زندگى خانوادگى طبيعى استيا قراردادى؟
در مقاله پيش گفتيم كه درباره«زندگى اجتماعى انسان»دو نظر
است:بعضىزندگى اجتماعى انسان را طبيعى مىدانند،به اصطلاح انسان را«مدنى
بالطبع» مىدانند.بعضى ديگر بر عكس، زندگى اجتماعى را يك امر قراردادى
مىدانند كهانسان به اختيار خود و تحت تاثير عوامل اجبار كننده خارجى-نه
عوامل درونى-آنرا انتخاب كرده است.
در باب زندگى خانوادگى چطور؟آيا در اينجا هم دو نظر است؟خير،در اينجا
يكنظر بيشتر وجود ندارد.زندگى خانوادگى بشر صد در صد طبيعى است;يعنى انسان
طبيعتا«منزلى»آفريده شده است.فرضا در طبيعى بودن زندگى«مدنى»انسان
ترديدكنيم،در طبيعى بودن زندگى«منزلى»يعنى زندگى خانوادگى او نمىتوانيم
ترديد كنيم. همچنانكه بسيارى از حيوانات با آنكه زندگى اجتماعى طبيعى
ندارند بلكه بكلى اززندگى اجتماعى بىبهرهاند،داراى نوعى زندگانى زناشويى
طبيعى مىباشند مانندكبوتران و بعضى حشرات كه به طور«جفت»زندگى مىكنند.
حساب زندگى خانوادگى از زندگى اجتماعى جداست.در طبيعت تدابيرى به
كاربرده شده كه طبيعتا انسان و بعضى حيوانات به سوى زندگانى خانوادگى و
تشكيلكانون خانوادگى و داشتن فرزند گرايش دارند.
قرائن تاريخى،دورهاى را نشان نمىدهد كه در آن دوره انسان فاقد
زندگىخانوادگى باشد;يعنى زن و مرد منفرد از يكديگر زيست كنند و يا رابطه
جنسى ميانافراد صورت اشتراكى و عمومى داشته باشد.زندگى قبايل وحشى عصر
حاضر-كهنمونهاى از زندگانى بشر قديم به شمار مىرود- نيز چنين نيست.
زندگى بشر قديم،خواه به صورت«مادر شاهى»و خواه به صورت«پدر
شاهى»،شكل خانوادگى داشته است.
فرضيه چهار دوره
در مساله مالكيت،اين حقيقت مورد قبول همگان واقع شده كه در ابتدا
صورتاشتراكى داشته است و اختصاص بعدا پيدا شده است،ولى در مساله جنسيت
هرگزچنين مطلبى نيست.علت اينكه مالكيت در آغاز زندگى بشرى جنبه اشتراكى
داشتهاين است كه در آن وقت اجتماع بشر قبيلهاى بوده و صورت خانوادگى
داشته است; يعنى افراد قبيله كه با هم مىزيستهاند،از عواطف خانوادگى
بهرهمند بودهاند و به همينجهت از لحاظ مالكيت وضع اشتراكى داشتهاند.در
ادوار اوليه فرضا قانون و رسوم وعاداتى نبوده كه زن و مرد را در مقابل
يكديگر مسؤول قرار دهد،خود طبيعت واحساسات طبيعى آنها،آنها را به وظايف و
حقوقى مقيد مىكرده است و هرگز زندگى وآميزش جنسى بدون قيد و شرط
نداشتهاند;همچنانكه حيواناتى كه به صورت«جفت»زندگى مىكنند،قانون
اجتماعى و قراردادى ندارند ولى به حكم قانونطبيعى،حقوق و وظايفى را رعايت
مىكنند و زندگى و آميزش آنها بدون قيد و شرطنيست.
خانم مهرانگيز منوچهريان در مقدمه كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى
ايرانمىگويند:
«از نظر جامعه شناسى،زندگى زن و مرد در نقاط مختلف زمين يكى از اين
چهارمرحله را مىپيمايد:1.مرحله طبيعى 2.مرحله تسلط مرد3.مرحله اعتراض
زن4.مرحله تساوى حقوق زن و مرد.
در مرحله اول،زن و مرد بدون هيچ گونه قيد و شرطى با هم خلطه و آميزش
دارند...»
جامعهشناسى اين گفته را نمىپذيرد.آنچه جامعهشناسى مىپذيرد حداكثر
ايناست كه احيانا در ميان بعضى قبايل وحشى چند برادر مشتركا با چند خواهر
ازدواجمىكردهاند;همه آن برادرها با همه اين خواهرها آميزش داشتهاند و
فرزندان هم بههمه تعلق داشته است;و يا اين است كه پسران و دختران قبل از
ازدواج هيچمحدوديتى نداشتهاند و تنها ازدواج آنها را محدود مىكرده است;و
اگر احيانا در ميانبعضى قبايل وحشى وضع جنسى از اين هم عمومىتر بوده و به
اصطلاح زن«ملى» بوده است،جنبه استثنايى داشته و انحراف از وضع طبيعى و
عمومى به شمار مىرود.
ويل دورانت در جلد اول تاريخ تمدن صفحه57 مىگويد:
«ازدواج از اختراعات نياكان حيوانى ما بوده است.در بعضى از پرندگان چنين
بهنظر مىرسد كه حقيقتا هر پرنده فقط به همسر خود اكتفا مىكند.در گوريلها
واورانگوتانها رابطه ميان نر و ماده تا پايان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد
و اينارتباط از بسيارى از نظرها شبيه به روابط زن و مرد است و هر گاه ماده
بخواهد با نرديگرى نزديكى كند به سختى مورد تنبيه نر خود قرار مىگيرد.دو
كرسپينى درخصوص اورانگوتانهاى برنئو مىگويد كه«آنها در خانوادههايى بسر
مىبرند كه ازنر و ماده و كودكان آنها تشكيل مىشود»و دكتر ساواژ در مورد
گوريلها مىنويسدكه«عادت آنها چنين است كه پدر و مادر زير درختى مىنشينند
و به خوردن ميوه وپرچانگى مىپردازند و كودكان دور و بر پدر و مادر بر
درختها جستن مىكنند». زناشويى در صفحات تاريخ پيش از ظهور انسان آغاز شده
است.اجتماعاتى كه در آنها زناشويى موجود نباشد بسيار كم است،ولى كسى كه در
جستجو باشد مىتواندعدهاى از چنين جامعهها را پيدا كند.»
غرض اين است كه احساسات خانوادگى براى بشر يك امر طبيعى و غريزى
است،مولود عادت و نتيجه تمدن نيست،همچنانكه بسيارى از حيوانات به طور طبيعى
وغريزى داراى احساسات خانوادگى مىباشند.
عليهذا هيچ دورهاى بر بشر نگذشته كه جنس نر و جنس ماده به طور كلى
بدونهيچ گونه قيد و شرط و تعهد-و لو تعهد طبيعى-با هم زيست كرده
باشند.چنان دورهفرضى مساوى استبا اشتراكيت جنسى كه حتى طرفداران اشتراكيت
مالى در ادواراوليه،چنان دورهاى را ادعا نمىكنند.
فرضيه چهار دوره در روابط زن و مرد يك تقليد ناشيانهاى است از فرضيه
چهاردورهاى كه سوسياليستها درباره مالكيت قائلند.آنها مىگويند بشر از
لحاظ مالكيتچهار دوره را طى كرده است:مرحله اشتراك اوليه،مرحله
فئوداليسم،مرحلهكاپيتاليسم و مرحله سوسياليسم و كمونيسم كه بازگشتبه
اشتراك اوليه ولى در سطحعاليتر است.
جاى خوشوقتى است كه خانم منوچهريان نام دوره چهارم روابط زن و مرد
راتساوى حقوق زن و مرد گذاشتهاند و در اين جهت از سوسياليستها تقليد نكرده
وآخرين مرحله را ازگشتبه حالت اشتراك اوليه نام ننهادهاند،اگر چه
مشاراليها مياندوره چهارم آن طور كه خودشان تصور كردهاند و دوره اول
شباهت زيادى قائلند زيراتصريح مىكنند كه:«در مرحله چهارم كه شباهت زيادى
به مرحله اول دارد،زن و مردبدون هيچ گونه سلطه و تفوقى نسبتبه يكديگر با
هم زندگانى مىكنند».
من هنوز نتوانستهام مقصود ايشان را از اين«شباهت زياد»بفهمم.اگر مقصود
تنهاعدم سلطه و تفوق مرد و تساوى تعهدات و شرايط آنها نسبتبه يكديگر
باشد،دليلنمىشود ميان اين دوره و دورهاى كه به عقيده مشار اليها
هيچگونه تعهد و شرط و قيدىوجود نداشته و زندگى زن و مرد شكل خانوادگى
نداشته استشباهت وجود داشتهباشد.و اگر مقصود اين است كه در دوره چهارم
تدريجا همه قيود و تعهدات از ميانمىرود و زندگى خانوادگى منسوخ مىگردد و
نوعى اشتراك جنسى ميان افراد بشرحكمفرما مىگردد،معلوم مىشود مفهوم ايشان
از«تساوى حقوق»-كه طرفدار جدى آن هستند-چيزى است غير آن چيزى كه ساير
طرفداران تساوى حقوق طالب آنهستند و احيانا براى آنها وحشتناك است.
اكنون ما بايد توجه خود را به سوى طبيعتحقوقى خانوادگى زن و مرد
معطوفكنيم و در اين زمينه دو چيز را بايد در نظر بگيريم:يكى اينكه آيا زن
و مرد از لحاظطبيعت اختلافاتى دارند يا نه؟به عبارت ديگر آيا اختلافات زن و
مرد فقط از لحاظجهاز تناسلى استيا اختلافات آنها عميقتر از اينهاست؟ديگر
اينكه اگر اختلافات وتفاوتهاى ديگرى در كار است،آيا آن اختلافات از نوع
اختلافات و تفاوتهايى است كهدر تعيين حقوق و تكاليف آنها مؤثر استيا از
نوع اختلاف رنگ و نژاد است كه باطبيعتحقوقى بشر بستگى ندارد؟
زن در طبيعت
در قسمت اول گمان نمىكنم جاى بحثباشد.هر كس فى الجمله مطالعهاى در
اينزمينه داشته باشد مىداند كه اختلافات و تفاوتهاى زن و مرد منحصر به
جهاز تناسلىنيست.اگر سخنى هست،در اين جهت است كه آيا آن تفاوتها در تعيين
حقوق وتكاليف زن و مرد تاثير دارد يا ندارد؟
دانشمندان و محققان اروپا قسمت اول را به طور شايستهاى بيان
كردهاند.دقت درمطالعات زيستى و روانى و اجتماعى اين دانشمندان كوچكترين
ترديدى در اينقسمتباقى نمىگذارد. آنچه كمتر مورد توجه اين دانشمندان
واقع شده اين است كهاين تفاوتها در تعيين حقوق و تكاليف خانوادگى مؤثر است
و زن و مرد را از اين جهتدر وضع نامشابهى قرار مىدهد.
الكسيس كارل،فيزيولوژيست و جراح و زيستشناس معروف فرانسوى كهشهرت
جهانى دارد، در كتاب بسيار نفيس خود انسان موجود ناشناخته به هر دو
قسمتاعتراف مىكند;يعنى هم مىگويد زن و مرد به حكم قانون خلقت متفاوت
آفريدهشدهاند و هم مىگويد اين اختلافات و تفاوتها وظايف و حقوق آنها را
متفاوت مىكند.
وى در فصلى كه تحت عنوان«اعمال جنسى و توليد مثل»در كتاب خود باز كرده
است مىگويد:
«بيضهها و تخمدانها اعمال پر دامنهاى دارند:نخست اينكه سلولهاى نر يا
مادهمىسازند كه پيوستگى اين دو موجود تازه انسانى را پديد مىآورد.در عين
حالموادى ترشح مىكنند و در خون مىريزند كه در نسوج و اندامها و شعور
ماخصايص جنس مرد يا زن را آشكار مىسازد. همچنين به تمام اعمال بدنى ماشدت
مىدهند.ترشح بيضهها موجد تهور و جوش و خروش و خشونت مىگردد واين همان
خصايصى است كه گاو نر جنگى را از گاوى كه در مزارع براى شخم بهكار مىرود
متمايز مىسازد.تخمدان نيز به همين طريق بر روى وجود زن اثرمىكند.
...اختلافى كه ميان زن و مرد موجود است تنها مربوط به شكل اندامهاى جنسى
آنهاو وجود زهدان و انجام زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آنها نيست،بلكه
نتيجهعلتى عميقتر است كه از تاثير مواد شيميايى مترشحه غدد تناسلى در خون
ناشىمىشود.
به علت عدم توجه به اين نكته اصلى و مهم است كه طرفداران نهضت زن
فكرمىكنند كه هر دو جنس مىتوانند يك قسم تعليم و تربيتيابند و مشاغل
واختيارات و مسؤوليتهاى يكسانى به عهده گيرند.زن در حقيقت از جهات زيادى
بامرد متفاوت است.يكايك سلولهاى بدنى، همچنين دستگاههاى عضوى،مخصوصا سلسله
عصبى نشانه جنس او را بر روى خود دارد. قوانين فيزيولوژىنيز همانند قوانين
جهان ستارگان،سخت و غير قابل تغيير است;ممكن نيستتمايلات انسانى در آنها
راه يابد.ما مجبوريم آنها را آن طورى كه هستند بپذيريم. زنان بايد به بسط
مواهب طبيعى خود در جهت و مسير سرشتخاص خويش بدونتقليد كوركورانه از
مردان بكوشند.وظيفه ايشان در راه تكامل بشريتخيلىبزرگتر از مردهاست و
نبايستى آن را سرسرى گيرند و رها كنند.» (1)
كارل پس از توضيحاتى درباره كيفيت پيدايش سلول نطفه مرد و تخمك زن و
پيوستن آنها به يكديگر و اشاره به اينكه وجود ماده براى توليد نسل ضرورى
است-برخلاف وجود نر-و اينكه باردارى جسم و روح زن را تكميل مىكند،در آخر
فصلمىگويد:
«نبايستى براى دختران جوان نيز همان طرز فكر و همان نوع زندگى و
تشكيلاتفكرى و همان هدف و ايدهآلى را كه براى پسران جوان در نظر مىگيريم
معمولداريم.متخصصين تعليم و تربيتبايد اختلافات عضوى و روانى جنس مرد و
زن ووظايف طبيعى ايشان را در نظر داشته باشند،و توجه به اين نكته اساسى در
بناىآينده تمدن ما حائز كمال اهميت است. »
چنانكه ملاحظه مىفرماييد اين دانشمند بزرگ،هم تفاوتهاى طبيعى زياد زن
ومرد را بيان مىكند و هم معتقد است اين تفاوتها زن و مرد را از لحاظ وظيفه
و حقوق دروضع نامشابهى قرار مىدهد.
در فصل آينده نيز نظريات دانشمندان را درباره تفاوتهاى زن و مرد نقل
خواهيمكرد و سپس نتيجهگيرى خواهيم كرد كه زن و مرد در چه قسمتهايى داراى
استعدادها واحتياجهاى مشابهى هستند و بايد حقوق مشابهى داشته باشند و در چه
قسمتها وضعمشابهى ندارند و بايد حقوق و تكاليف نامشابهى داشته باشند.
براى بررسى و تعيين حقوق و تكاليف خانوادگى زن و مرد،اين
سمتحساسترينقسمتهاست.