بخش هفتم:
تفاوتهاى زن و مرد(1)
تفاوتهاى زن و مرد.عجب حرف مزخرفى!معلوم مىشود هنوز هم با اينكهنيمه
دوم قرن بيستم را طى مىكنيم،در گوشه و كنار افرادى پيدا مىشوند كه
طرزتفكر قرون وسطايى دارند و فكر كهنه و پوسيده تفاوت زن و مرد را دنبال
مىكنند وخيال مىكنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند،و لا بد مىخواهند
مانند مردم قرونوسطى نتيجه بگيرند كه زن جنس پستتر است،زن انسان كامل
نيست،زن برزخميان حيوان و انسان است،زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى
مستقل و آزادباشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند،در
صورتى كه امروزديگر اين حرفها كهنه و پوسيده شده است.امروز معلوم شده همه
اين حرفهاجعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته
بودند;معلومشده بر عكس است،زن جنس برتر و مرد جنس پستتر و ناقصتر است.
خير،آقا!در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم،تفاوتهاى
زنو مرد بيشتر روشن و مشخص شده است.جعل و افترا نيست،حقايق علمى و
تجربىاست.اما اين تفاوتها به هيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و
ديگرىجنس پايينتر و پستتر و ناقصتر مربوط نيست.قانون خلقت از اين
تفاوتها منظورديگرى داشته است.قانون خلقت اين تفاوتها را براى اين به وجود
آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مرد را محكمتر كند و شالوده وحدت آنها را
بهتر بريزد.قانونخلقت اين تفاوتها را به اين منظور ايجاد كرده است كه به
ستخود،حقوق ووظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تقسيم كند.قانون خلقت
تفاوتهاى زن و مرد رابه منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعضاى يك بدن
ايجاد كرده است.اگر قانونخلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات
را در وضع مخصوصىقرار داده است،نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها
نگاه مىكرده و نظر تبعيضداشته و به يكى نسبتبه ديگرى جفا روا داشته است.
تناسب استيا نقص و كمال؟
يكى از موضوعاتى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصراردارند
كه تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى،به حساب ناقص بودنزن و
كاملتر بودن مرد بگذارند;چنين وانمود مىكنند كه قانون خلقتبنا به
مصلحتىزن را ناقص آفريده است.
ناقص الخلقه بودن زن پيش از آن كه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح
باشد،در ميان مردم غرب مطرح بوده است.غربيان در طعن به زن و ناقص خواندن
وىبيداد كردهاند.گاهى از زبان مذهب و كليسا گفتهاند:«زن بايد از اينكه
زن استشرمسار باشد».گاهى گفتهاند:«زن همان موجودى است كه گيسوان بلند
دارد وعقل كوتاه»،«زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده
است»،«زنبرزخ ميان حيوان و انسان است»و امثال اينها.
از اين عجيبتر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و
هشتاددرجهاى اكنون مىخواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود
ناقص الخلقهو پست و زبون،و زن موجود كامل و برتر است.
اگر كتاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را-كه در مجله زن روز منتشر
مىشدخوانده باشيد، مىدانيد كه اين مرد با چه زور زدنها و مهملبافىها
مىخواهد ثابتكند كه زن از مرد كاملتر است.اين كتاب تا آنجا كه مستقيما
مطالعات پزشكى ياروانى يا آمار اجتماعى را عرضه مىدارد بسيار
گرانبهاست،ولى آنجا كه خودنويسنده شخصا به«استنتاج»مىپردازد و مىخواهد
براى هدف خود-كه همانعنوان كتاب است-نتيجهگيرى كند مهملبافى را به نهايت
مىرساند.چرا بايد يك روز زن را اينقدر پست و زبون و حقير بخوانند كه روز
ديگر مجبور شوند براىجبران مافات،همه آن نواقص و نقايص را از روى زن
بردارند و روى مرد بگذارند؟ چه لزومى دارد كه تفاوتهاى زن و مرد را به حساب
ناقص بودن يكى و كاملتر بودنديگرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را
بگيريم و گاهى طرف زن را؟
اشلى مونتاگو از طرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و
ازطرف ديگر امتيازات مرد را مولود عوامل تاريخى و اجتماعى بشمارد نه
مولودعوامل طبيعى.
به هر حال،تفاوتهاى زن و مرد«تناسب»است نه نقص و كمال.قانون
خلقتخواسته استبا اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد-كه قطعا براى
زندگىمشترك ساخته شدهاند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است-به
وجودآورد.اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشنتر مىشود.
نظريه افلاطون
اين مساله يك مساله تازه كه در قرن ما مطرح شده باشد نيست;حداقلدو هزار
و چهار صد سال سابقه دارد،زيرا اين مساله به همين صورت در كتابجمهوريت
افلاطون مطرح است.
افلاطون با كمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى
استعدادهاىمشابهى هستند و زنان مىتوانند همان وظايفى را عهدهدار شوند كه
مردان عهدهدارمىشوند و از همان حقوقى بهرهمند گردند كه مردان بهرهمند
مىگردند.
هسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى
آنقسمت از افكار كه از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قبول به
نظرمىرسد،در افكار افلاطون پيدا مىشود و به همين جهت موجب اعجاب
ناظراننسبتبه اين مرد-كه پدر فلسفه ناميده مىشود-گرديده است.افلاطون در
رسالهجمهوريت كتاب پنجم،حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند،درباره اصلاح نژاد
وبهبود نسل و محروم كردن بعضى از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن
تناسلبه افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند،درباره تربيت فرزندان در
خارج ازمحيط خانواده،درباره اختصاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و
مرد كهسنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها به شمار مىرود بحث كرده است.
افلاطون معتقد است همان طورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مىشود
بهزنان نيز بايد داده شود،همان طورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت
مىكنندزنان نيز بايد شركت كنند.
اما دو نكته در گفته افلاطون هست:يكى اينكه اعتراف مىكند كه زنان از
مردانچه در نيروهاى جسمى،چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوانترند;يعنى
تفاوتزن و مرد را از نظر«كمى»اعتراف دارد،هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها
از لحاظاستعدادهاست.افلاطون معتقد است استعدادهايى كه در مردان و زنان
وجود داردمثل يكديگر است;چيزى كه هست زنان در هر رشتهاى از رشتهها از
مردانناتوانترند و اين جهتسبب نمىشود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير
از كارديگرى اختصاص داشته باشند.
افلاطون روى همين جهت كه زن را از مرد ضعيفتر مىداند،خدا را شكر
مىكندكه مرد آفريده شده نه زن.مىگويد:«خدا را شكر مىكنم كه يونانى
زاييده شدم نهغير يونانى،آزاد به دنيا آمدم نه برده،مرد آفريده شدم نه
زن».
ديگر اينكه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل،پرورش متساوىاستعدادهاى زن
و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گرفته،همه مربوط استبه طبقهحاكمه،يعنى
فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را منحصرا شايستهحكومت
مىداند.چنانكه مىدانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى وطرفدار
اريستوكراسى است.آنچه افلاطون در زمينههاى بالا گفته مربوط استبهطبقه
اريستوكرات،و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مىدهد.
افلاطون و ارسطو،رو در روى يكديگر
بعد از افلاطون،كسى كه آراء و عقايدش در دنياى قديم در دست است،شاگردوى
ارسطوست. ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرداظهار
داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است.ارسطو معتقداست كه
تفاوت زن و مرد تنها از جنبه«كمى»نيست،از جنبه كيفى نيز
متفاوتند.اومىگويد:نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون
خلقتبهعهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته، در
قسمتهاى زيادى باهم تفاوت دارد.به عقيده ارسطو فضايل اخلاقى زن و مرد نيز
در بسيارى از قسمتها متفاوت است:يك خلق و خوى مىتواند براى مرد
فضيلتشمرده شود و براى زنفضيلت نباشد.بر عكس،يك خلق و خوى ديگر ممكن
استبراى زن فضيلتباشدو براى مرد فضيلتشمرده نشود.
نظريات ارسطو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد.دانشمندانى
كهبعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.
نظر دنياى امروز
اينها كه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود.اكنون بايد ببينيم دنياى جديد
چهمىگويد. دنياى جديد تنها به حدس و تخمين متوسل نمىشود;سر و كارش
بامشاهده و آزمايش است، با آمار و ارقام است،با مطالعات عينى است.در
دنياىجديد در پرتو مطالعات عميق پزشكى، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر
وفراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به
آنهاپى نبرده بودند.
مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مىكردند،تنها از اين جهتبود
كهيكى درشت اندامتر است و ديگرى كوچكتر،يكى خشنتر است و ديگرى
ظريفتر،يكى بلندتر است و ديگرى كوتاهتر،يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك
آوازتر،يكى پر پشم و موتر است و ديگرى صافتر.حداكثر كه از اين حد تجاوز
مىكردند،اين بود كه تفاوت آنها را از لحاظ دوره بلوغ در نظر مىگرفتند و
يا تفاوت آنها را ازلحاظ عقل و احساسات به حساب مىآوردند;مرد را مظهر عقل
و زن را مظهر مهر وعاطفه مىخواندند.
اما امروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است;معلوم شدهاست
دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است.
ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا كه از نوشتههاى اهل تحقيق به
دستآوردهايم،ذكر مىكنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از اين
تفاوتها ازطبيعت ناشى مىشود و چقدر از آنها مولود عوامل تاريخى و فرهنگى و
اجتماعىاست مىپردازيم.و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مىتواند با
مختصر تجربه ومطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه
قابل انكار نيست.
دوگونگىها از لحاظ جسمى
مرد به طور متوسط درشت اندامتر است و زن كوچك اندامتر.مرد بلند
قدتراست و زن كوتاه قدتر.مرد خشنتر است و زن ظريفتر.صداى مرد كلفتتر
وخشنتر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر.رشد بدنى زن سريعتر است و رشد
بدنىمرد بطىءتر.حتى گفته مىشود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد
مىكند.رشدعضلانى مرد و نيروى بدنى او از زن بيشتر است. مقاومت زن در مقابل
بسيارى ازبيماريها از مقاومت مرد بيشتر است.زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ
مىرسد وزودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مىافتد.دختر زودتر از
پسر به سخنمىآيد.مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر
گرفتن نسبتمغز به مجموع بدن،مغز زن از مغز مرد بزرگتر است.ريه مرد قادر به
تنفس هواىبيشترى از ريه زن است.ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است.
از لحاظ روانى
ميل مرد به ورزش و شكار و كارهاى پر حركت و جنبش بيش از زن است. احساسات
مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلحجويانه و بزمى است.مردمتجاوزتر و
غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساكتتر.زن از توسل به خشونت دربارهديگران و
درباره خود پرهيز مىكند و به همين دليل خودكشى زنان كمتر از
مرداناست.مردان در كيفيتخودكشى نيز از زنان خشنترند.مردان به
تفنگ،دار،پرتابكردن خود از روى ساختمانهاى مرتفع متوسل مىشوند و زنان به
قرص خوابآور وترياك و امثال اينها.
احساسات زن از مرد جوشانتر است.زن از مرد سريع الهيجانتر است،يعنى
زندر مورد امورى كه مورد علاقه يا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت
تاثيراحساسات خويش قرار مىگيرد،و مرد سرد مزاجتر از زن است.زن طبعا به
زينت وزيور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد بر خلاف
مرد.احساساتزن بىثباتتر از مرد است.زن از مرد محتاطتر،مذهبىتر،پرحرفتر
و ترسوتر وتشريفاتىتر است.احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران
كودكى دراو نمودار است.علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهميت
كانون خانوادگى بيش از مرد است.زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى به
پاى مردنمىرسد ولى در ادبيات،نقاشى و ساير مسائل-كه با ذوق و احساسات
مربوطاست-دست كمى از مرد ندارد.مرد از زن بيشتر قدرت كتمان راز دارد و
اسرارناراحت كننده را در درون خود حفظ مىكند و به همين دليل ابتلاى مردان
به بيمارىناشى از كتمان راز بيش از زنان است.زن از مرد رقيق القلبتر است
و فورا به گريه واحيانا به غش متوسل مىشود.
از نظر احساسات[نسبت]به يكديگر
مرد بنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است.مرد زنى رادوست
مىدارد كه او را پسنديده و انتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مىداردكه
ارزش او را درك كرده باشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد.مردمىخواهد
شخص زن را تصاحب كند و در اختيار بگيرد و زن مىخواهد دل مرد رامسخر كند و
از راه دل او بر او مسلط شود.مرد مىخواهد از بالاى سر زن بر او مسلطشود و
زن مىخواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ كند. مرد مىخواهد زن را بگيرد،زن
مىخواهد او را بگيرند.زن از مرد شجاعت و دليرى مىخواهد و مرد از
زنزيبايى و دلبرى.زن حمايت مرد را گرانبهاترين چيزها براى خود مىشمارد.
زنبيش از مرد قادر استبر شهوت خود مسلط شود.شهوت مرد ابتدايى و
تهاجمىاست و شهوت زن انفعالى و تحريكى.
تفاوتهاى زن و مرد(2)
در شماره 90 مجله زن روز نظريه يك پروفسور روانشناس مشهور امريكايىبه
نام پروفسور ريك- كه ساليان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مردپرداخته
و نتايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بىشمار زن و مرد رانوشته
است-منعكس شد.
اين پروفسور مىگويد:دنياى مرد با دنياى زن بكلى فرق مىكند.اگر
زننمىتواند مانند مرد فكر كند يا عمل نمايد،از اين روست كه دنياى آنها با
هم فرقمىكند.
مىگويد:در تورات آمده است:«زن و مرد از يك گوشتبه وجود آمدهاند».
بلى،با وجودى كه هر دو از يك گوشتبه وجود آمدهاند،جسمهاى متفاوت دارند
واز نظر تركيب بكلى با هم فرق مىكنند.علاوه بر اين،احساس اين دو موجودهيچ
وقت مثل هم نخواهند بود و هيچ گاه يك جور در مقابل حوادث و اتفاقاتعكس
العمل نشان نمىدهند.زن و مرد بنا به مقتضيات جنسى رسمى خود به طورمتفاوت
عمل مىكنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مىكنند. آنها
مىتوانند همديگر را بفهمند و مكمل يكديگر باشند ولى هيچ گاه يكى نمىشوندو
به همين دليل است كه زن و مرد مىتوانند با هم زندگى كنند،عاشق يكديگر
بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند.
پروفسور ريك مقايسههايى ميان روحيه زن و مرد به عمل آورده و
تفاوتهايىبه دست آورده است.از آن جمله مىگويد:
«براى مرد خسته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد بسر برد اما
هيچ لذتىبراى زن بالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقهاش
بسر برد.
مرد دلش مىخواهد هر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند اما يك زن
هميشهمىخواهد موجود تازهاى باشد و هر صبح با قيافه تازهترى از بستر
برخيزد.
بهترين جملهاى كه يك مرد مىتواند به زنى بگويد اصطلاح«عزيزم تو را
دوستدارم»است. زيباترين جملهاى كه يك زن به مرد مورد علاقهاش مىگويد
جمله«من به تو افتخار مىكنم»مىباشد.
اگر مردى در دوران زندگىاش با چندين معشوقه بسر برده باشد،به نظر زنان
ديگرمردى جالب توجه مىآيد.مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگىاش
وجودداشته باشد بدشان مىآيد.
مردها وقتى كه پير مىشوند احساس بدبختى مىكنند،چون تكيهگاه خود
يعنىكارشان را از دست مىدهند.زنهاى مسن احساس رضايت مىكنند،چون
بهترينچيزها را از نظر خودشان دارا هستند:يك خانه و چندين نوه.
خوشبختى از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصيتى قابل احترام در
مياناجتماع است. خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد
ونگاهدارى او براى تمام عمر.
يك مرد هميشه مىخواهد كه زن مورد علاقهاش را به دين و مليتخود
درآورد. براى يك زن همان قدر كه تغيير دادن نام خانوادگىاش بعد از ازدواج
آسان است،عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است.»
شاهكار خلقت
صرف نظر از اينكه تفاوتهاى زن و مرد موجب تفاوتهايى در حقوق ومسؤوليتهاى
خانوادگى زن و مرد مىشود يا نمىشود،اساسا اين مساله يكى ازعجيبترين
شاهكارهاى خلقت است;درس توحيد و خداشناسى است،آيت و نشانهاى است از نظام
حكيمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اينكه جريانخلقت تصادفى
نيست،طبيعت جريانات خود را كورمال كورمال طى نمىكند،دليلروشنى است از
اينكه بدون دخالت دادن اصل«علت غايى»نمىتوان پديدههاىجهان را تفسير
كرد.
دستگاه عظيم خلقتبراى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند،جهازعظيم
توليد نسل را به وجود آورده است;دائما از كارخانه خود،هم جنس نر به
وجودمىآورد و هم جنس ماده،و در آنجا كه بقا و دوام نسل احتياج دارد به
همكارى وتعاون دو جنس(مخصوصا در نوع انسان)براى اينكه ايندو را به كمك
يكديگر در اينكار وادارد،طرح وحدت و اتحاد آنها را ريخته است;كارى كرده
است كه خودخواهىو منفعت طلبى-كه لازمه هر ذى حياتى است-تبديل به خدمت و
تعاون و گذشت وايثار گردد،آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است;و
براى اينكه طرح كاملاعملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپيوندد،
تفاوتهاى عجيب جسمى و روحىدر ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتهاست كه
آنها را بيشتر به يكديگر جذبمىكند،عاشق و خواهان يكديگر قرار مىدهد.اگر
زن داراى جسم و جان و خلق وخوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به
خدمتخود وادارد و مرد را شيفتهوصال خود نمايد،و اگر مرد همان صفات جسمى و
روانى زن را مىداشت ممكن نبودزن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و
عاليترين هنر خود را صيد و شكار و تسخيرقلب او به حساب آورد.مرد،جهانگير و
زن مردگير آفريده شده است.
قانون خلقت،زن و مرد را طالب و علاقهمند به يكديگر قرار داده است اما
نه ازنوع علاقهاى كه به اشياء دارند.علاقهاى كه انسان به اشياء دارد از
خودخواهى اوناشى مىشود;يعنى انسان اشياء را براى خود مىخواهد،به چشم
ابزار به آنها نگاهمىكند،مىخواهد آنها را فداى خود و آسايش خود كند.اما
علاقه زوجيتبه اينشكل است كه هر يك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را
مىخواهد،از گذشت وفداكارى درباره ديگرى لذت مىبرد.
پيوندى بالاتر از شهوت
عجيب است كه بعضى از افراد نمىتوانند ميان شهوت و رافت فرق بگذارند;
خيال كردهاند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مىدهد منحصرا طمع و
شهوت است،حس استخدام و بهرهبردارى است،همان چيزى است كه انسان را
باماكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مىدهد.اينها نمىدانند كه
درخلقت و طبيعت،علاوه بر خودخواهى و منفعت طلبى علايق ديگرى هم
هست.آنعلايق ناشى از خودخواهى نيست،از علاقه مستقيم به غير ناشى مىشود.آن
علايقاست كه منشا فداكاريها و گذشتها و رنجخود و راحت غير خواستنها واقع
مىشوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انسانيت انسان است، بلكه قسمتى از
آنها يعنى درحدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده
مىشود.
اين افراد گمان كردهاند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مىكرده و
مىكند كهاحيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مىكند;يعنى فقط شهوت
است كهآندو را به يكديگر پيوند مىدهد،در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت
هست كه پايهوحدت زوجين را تشكيل مىدهد.آن همان چيزى است كه قرآن كريم از
آن به نامهاى«مودت و رحمت»ياد كرده است. مىفرمايد: و من اياته ان خلق
لكم من انفسكم ازواجالتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة (1)
.
چقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام
واستثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم،و چقدر مهملات در اين زمينه
بافته شدهاست!راستى من وقتى كه برخى نوشتهها را مىخوانم و مىبينم در
تفسير تاريخ روابطزن و مرد،يگانه اصلى را كه به كار مىبرند اصل تضاد
است(زن و مرد را مانند دو طبقهديگر اجتماعى كه دائما در جنگ و كشمكش بوده
است فرض مىكنند)دچار تعجبمىشوم و بر جهالت و نادانى آنها تاسف
مىخورم.اگر تاريخ روابط پدران و فرزندانرا بتوان از نظر حس استخدام و
استثمار تفسير كرد،روابط تاريخى زنان و شوهران رانيز مىتوان از اين نظر
تفسير كرد.درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بودهاست،اما قانون خلقت
مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمىتوانستهاست نوع ستمهايى
كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مىداشتهدرباره زن
روا دارد،همان طورى كه نمىتوانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندانخود روا
دارد.
من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم،منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها
مىشود. مردان بر زنان در طول تاريخ ستمهاى فراوانى كردهاند اما ريشه اين
ستمهاهمان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقهاى كه
به آنها وسرنوشت آنها و سعادت آنها داشتهاند ستم كنند;همان چيزهايى است كه
سبب شده بهنفس خود نيز ستم كنند، يعنى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه
ريشهمنفعت طلبى.شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره
تفسيرتاريخ روابط زن و مرد بنماييم.
دو گونگى احساسات مرد و زن نسبتبه هم
نه تنها علاقه خانوادگى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق
مىكند،علاقهخود آنها به يكديگر نيز متشابه نيست;يعنى نوع علاقه مرد به زن
با نوع علاقه زن بهمرد متفاوت است.با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس
اجسام بيجان،جسمكوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مىكشاند.آفرينش،مرد را
مظهر طلب و عشقو تقاضا و زن را مظهر محبوبيت و معشوقيت قرار داده
است.احساسات مرد نياز آميز واحساسات زن نازخيز است.احساسات مرد طالبانه و
احساسات زن مطلوبانه است.
چندى پيش يكى از روزنامههاى خبرى عكس يك دختر جوان روسى را كهخودكشى
كرده بود چاپ كرده بود.اين دختر در نوشتهاى كه از او باقى مانده
نوشتهاست:هنوز مردى مرا نبوسيده است،بنابر اين زندگى براى من قابل تحمل
نيست.
براى يك دختر اين جهتشكستبزرگى است كه محبوب مردى واقع نشدهاست،مردى
او را نبوسيده است.اما پسر جوان كى از زندگى نوميد مىشود؟وقتى كهدخترى او
را نبوسيده است؟خير،وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد.
ويل دورانت در بحثهاى مفصل و جامع خود پس از آن كه مىگويد اگر
مزيتدخترى فقط در دانش و انديشه باشد نه در دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه
آگاهش،در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد،شصت درصد زنان دانشگاه
بىشوهرمىمانند،مىگويد:
«خانم مونيا كوالوسكى كه دانشمند برجستهاى بود شكايت مىكرد كه كسى با
اوازدواج نمىكند و مىگفت:چرا كسى مرا دوست ندارد؟من مىتوانم از بيشتر
زنانبهتر باشم.با اينهمه،بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من
نيستم. ملاحظه مىفرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس
شكستيكمرد متفاوت است.مىگويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟»
مرد آنگاه در امر زناشويى احساس شكست مىكند كه زن محبوب خود را
پيدانكرده باشد،يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود
بگيرد.
همه اينها يك فلسفه دارد:پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر.براى چه اين
پيوند؟
براى اينكه زن و مرد از زندگى لذت بيشترى ببرند؟نه،تنها اين نيست;شالوده
اجتماعانسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است.
نظريه يك خانم روانشناس
در مجله زن روز،شماره صد و يك،يك بحث روانشناسى از يك خانمروانشناس به
نام كليود السون نقل كرده است.اين خانم مىگويد:
«به عنوان يك زن روانشناس،بزرگترين علاقهام مطالعه روحيه
مردهاست.چندىپيش به من ماموريت داده شد كه تحقيقاتى درباره عوامل روانى زن
و مرد به عملآورم و به اين نتيجه رسيدهام:
1.تمام زنها علاقهمندند كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه
ازمرئوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مىآيد.
2.تمام زنها مىخواهند احساس كنند كه وجودشان مؤثر و مورد نياز است.»
سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مىكند:
«به عقيده من اين دو نياز روحى زن از اين واقعيتسرچشمه مىگيرد كه
خانمهاتابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند.بسيار ديده شده كه خانمها از
لحاظهوش نه فقط با مردان برابرى مىكنند،بلكه گاهى در اين زمينه از آنها
برتر هستند.
نقطه ضعف خانمها فقط احساسات شديد آنهاست.مردان هميشه عملىتر
فكرمىكنند،بهتر قضاوت مىكنند،سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت
مىكنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چيزى است كه طراح آن طبيعت
مىباشد.هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بىفايده
خواهد بود.خانمها به علتاينكه حساستر از آقايان هستند،بايد اين حقيقت را
قبول كنند كه به نظارت آقاياندر زندگىشان احتياج دارند...بزرگترين هدف
خانمها در زندگى«تامين»است ووقتى به هدف خود نايل شدند دست از فعاليت
مىكشند.زن براى رسيدن به اينهدف از روبرو شدن با خطرات بيم دارد.ترس،تنها
احساسى است كه زن دربرطرف كردن آن به كمك احتياج دارد...كارهايى كه به تفكر
مداوم احتياج دارد،زن را كسل و خسته مىكند...»
نهضت عجولانه
نهضتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پامال شده زن صورت گرفتبه
دليلاينكه دير به اين فكر افتاده بودند،با دستپاچگى و عجله زيادى انجام
گرفت. احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد.از
اين رو تر وخشك با يكديگر سوخت.اين نهضتيك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و
حقوقزيادى به او داد و درهاى بستهاى به روى او باز كرد اما در
عوض،بدبختيها وبيچارگيهاى ديگرى براى خود زن و براى جامعه بشريتبه وجود
آورد. مسلما اگرآنچنان شتابزدگى به خرج داده نمىشد.احقاق حقوق زن به شكل
بسيار بهترىصورت مىگرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده
بسياروحشتناكتر به فلك نمىرسيد.ولى اين اميد باقى است كه علم و دانش جاى
خود راباز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گذشته از احساسات سرچشمه
گيرد،از علم ودانش الهام گيرد.اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمينه
خود نشانهاميدبخشى از اين جريان است.
به نظر مىرسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و
مرد،تازه بهنشئه فرو برده است،خود غربيان دوره خمار آنها را طى مىكنند.
نظريه ويل دورانت
ويل دورانت در كتاب لذات فلسفه قسمت چهارم،بحثهاى بسيار مفصل و جامعىدر
زمينه مسائل جنسى و خانوادگى به عمل آورده است.ما قسمتهاى مختصرى از
آنكتاب را براى خوانندگان انتخاب مىكنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى
كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه
خوددارىكنند.
ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان«عشق»
مىگويد:
«نخستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مىگردد.كلمه«پوبرتى»كه
درزبان انگليسى معنى بلوغ مىدهد،با توجه به اصل لاتينى آن به معنى«سن
موى» استيعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مىرويد و مخصوصا موى سينه
كهپسران اينهمه به آن مىنازند و موى صورت كه با صبر سىسىفوس آن
رامىتراشند.كيفيت و كميت مو(در صورت تساوى امور ديگر)ظاهرا با قدرت توالدو
تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگى است.ايننمو
ناگهانى موى توام با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگامبلوغ
عارض پسر مىشود.اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف وحركات مىبخشد
كه ديدگان را خيره مىسازد و كفل آنان را پهنتر مىكند تا امرمادرى آسانتر
شود و سينهشان را براى شير دادن به كودك پر و برجسته مىسازد. علت ظهور
اين صفات ثانوى چيست؟كسى نمىداند ولى نظريه پروفسورستارلينگ در اين ميان
طرفدارانى پيدا كرده است.به موجب اين نظريه سلولهاىتناسلى به هنگام بلوغ
نه تنها تخم و نطفه توليد مىكنند بلكه همچنين نوعىهورمون نيز مىسازند كه
داخل خون مىشود و مايه تغييرات جسمى و روحىمىگردد.در اين سن نه تنها جسم
از نيروهاى تازه بهرهمند مىگردد،روح و خوىنيز به هزاران نوع متاثر
مىگردد.رومن رولاند مىگويد:«در طى سالهاى زندگىزمانى فرا مىرسد كه
تغييرات جسمانى آهستهاى در وجود يك مرد صورتمىگيرد و در وجود زن آنچه
گفتيم مهمترين همه اين تغييرات است...دليرى وتوانايى،دلهاى نرم را به تپش
مىآورد و نرمى و لطافت،ميل و هوس زورمندان رابرمىانگيزد...».دموسه
مىگويد:«تمام مردان، دروغزن و مكار و گزافهگو و دو روو ستيزهجو هستند و
همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خيانتكار،ولى در جهانفقط يك چيز مقدس و عالى
وجود دارد و آن آميزش اين دو موجود ناقص است...» آداب جفت جويى در
بزرگسالان عبارت است از حمله براى تصرف در مردان وعقب نشينى براى دلبرى و
فريبندگى در زنان(البته در بعضى جاها استثناهايى ديدهمىشود).چون مرد طبعا
جنگى و حيوان شكارى است عملش مثبت و تهاجمىاست،زن براى او همچون جايزهاى
است كه بايد آن را بربايد و مالك شود. جفت جويى جنگ و پيكار است و ازدواج
تصاحب و اقتدار.
عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است،زيرا امتناع محجوبانه او كمكى به
انتخابجنس است.عفت،زنان را توانا مىسازد كه با جستجوى بيشتر عاشق خود را
يعنىكسى را كه افتخار پدرى فرزندان او را خواهد داشتبرگزيند.منافع گروه و
نوع اززبان زن سخن مىگويد، همچنان كه منافع فرد از گلوى مرد بيرون
مىآيد...درعشقبازى،زن از مرد ماهرتر است زيرا ميل او چندان شديد نيست كه
ديده عقل اورا ببندد.
داروين ملاحظه كرده است كه در بيشتر انواع،ماده به عالم عشق بىعلاقه
است. لمبرزو و كيش و كرافت ابينگ مىگويند:زنان بيشتر به دنبال ستايشها و
تحسينهاىمطلق و مبهم مردانند و بيشتر مىخواهند مردان به خواست آنها توجه
كنند و اين امراز ميل آنها به لذات جنسى بيشتر است.لمبرزو مىگويد:پايه
طبيعى عشق زن فقطيك صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى كه زنى
را به مردىمىپيوندد از دواعى جسمى برنمىخيزد،بلكه از غرايز انقياد و
تسليم(تحتحمايت مرد قرار گرفتن)سر مىزند و اين غرايز براى انطباق با
اوضاع به وجودآمده است.»
ويل دورانت در فصلى كه تحت عنوان«مردان و زنان»منعقد كرده مىگويد:
«كار خاص زن خدمتبه بقاى نوع است و كار خاص مرد خدمتبه زن و كودك.
ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير
تابعاين دو كار اساسى گشته است.اين مقاصد،اساسى است اما نيمه ناآگاه است
وطبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است...طبيعت زن بيشتر
پناهجويىاست نه جنگجويى.به نظر مىرسد كه در بعضى انواع ماده اصلا غريزه
جنگىوجود ندارد.اگر ماده خود به جنگ آيد براى كودكان خويش است....زن از
مرد شكيباتر است.گرچه شجاعت مرد در كارهاى خطير و بحرانى زندگىبيشتر است
اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتيهاى جزئى بىشمار
بيشتراست...جنگجويى زن در وجود ديگرى است;زن سربازان را دوست دارد و از
مردتوانا خوشش مىآيد;در مشاهده قدرت،نوعى عامل عجيب خوشى
فرودستانه(مازوشيستيك)او را تحريك مىكند،اگر چه خودش قربانى اين قدرت
باشد.
...اين خوشى ديرين در لذت از قدرت و مردانگى،گاهى بر احساسات اقتصادىزن
نوين غالب مىآيد چنانكه گاهى ترجيح مىدهد با ديوانه شجاعى ازدواج كند.
زن به مردى كه فرماندهى بلد استبا خوشحالى تسليم مىشود.اگر اين
روزهافرمانبردارى زن كمتر شده استبراى آن است كه مردان در قدرت و اخلاق
ضعيفتراز پيش شدهاند...توجه زن به امور خانوادگى است و محيط او معمولا
خانه خويشاست.او مانند طبيعت عميق است اما مانند خانه محدود خود محصور هم
هست. غريزه او را به سنن ديرين مىپيوندد.زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه
در عادت(بايد بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا كرد).اگر هم به عشق آزاد
رو مىآوردنه براى آن است كه در آن آزادى مىجويد،بلكه براى آن است كه در
زندگى خود ازازدواج معمولى با يك مرد مسؤول مايوس شده است.اگر گاهى در
سالهاى جوانىمفتون عبارات و اصطلاحات سياسى مىگردد و احساس خود را به همه
جنبههاىانسانى بسط مىدهد،پس از يافتن شوهر وفادارى از تمام آن فعاليتها
چشممىپوشد و به سرعتخود و شوهرش را از اين فعاليت عمومى بيرون مىكشد و
بهشوهرش ياد مىدهد كه حس وفادارى شديد خود را به خانه محدود
كند.زنبىاينكه نياز به تفكر داشته باشد مىداند كه تنها اصلاحات سالم از
خانه برمىخيزد. زن آنجا كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاى
بستبه خانه و كودكان خودتبديل مىسازد،عامل حفظ و بقاى نوع است. طبيعتبه
قوانين و دولتها اعتنا ندارد; عشق او به خانه و كودك است،اگر در حفظ اينها
موفق شود به دولتها بىقيد وبىعلاقه است و به كسانى كه سرگرم تغيير اين
قوانين اساسى هستند مىخندد.اگرامروز طبيعت در حفظ خانواده و كودك،ناتوان
به نظر مىرسد براى آن است كه زنمدتى است كه طبيعت را از ياد برده است.ولى
شكست طبيعت هميشگى نيست،هروقت كه بخواهد مىتواند به صدها مصالحى كه در
ذخيره دارد برگردد.هستند اقوامو نژادهاى ديگرى كه در وسعت و عده از ما
بيشترند و طبيعت،دوام قطعى و نامشخص خود را مىتواند از ميان آنها تامين
كند.»
اين بود بيان كوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظريات دانشمندان در اين
زمينه.درنظر داشتم تحت عنوان«راز تفاوتها»در اطراف اينكه عوامل تاريخى و
اجتماعى چهاندازه مىتوانسته است در اين تفاوتها مؤثر باشد بحثى بكنم.براى
پرهيز از دراز شدندامنه مطلب،از بحث مستقل در آن صرف نظر مىكنم;در ضمن
مباحث آينده كاملامطلب روشن خواهد شد.