مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۹)

(جلد اول از بخش فقه و حقوق)
نظام حقوق زن در اسلام، مساله حجاب، پاسخهاى استاد، اخلاق جنسى

- ۹ -


بخش هفتم:

تفاوتهاى زن و مرد(1)

تفاوتهاى زن و مرد.عجب حرف مزخرفى!معلوم مى‏شود هنوز هم با اينكه‏نيمه دوم قرن بيستم را طى مى‏كنيم،در گوشه و كنار افرادى پيدا مى‏شوند كه طرزتفكر قرون وسطايى دارند و فكر كهنه و پوسيده تفاوت زن و مرد را دنبال مى‏كنند وخيال مى‏كنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند،و لا بد مى‏خواهند مانند مردم قرون‏وسطى نتيجه بگيرند كه زن جنس پست‏تر است،زن انسان كامل نيست،زن برزخ‏ميان حيوان و انسان است،زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى مستقل و آزادباشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند،در صورتى كه امروزديگر اين حرفها كهنه و پوسيده شده است.امروز معلوم شده همه اين حرفهاجعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند;معلوم‏شده بر عكس است،زن جنس برتر و مرد جنس پست‏تر و ناقصتر است.

خير،آقا!در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم،تفاوتهاى زن‏و مرد بيشتر روشن و مشخص شده است.جعل و افترا نيست،حقايق علمى و تجربى‏است.اما اين تفاوتها به هيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى‏جنس پايين‏تر و پست‏تر و ناقصتر مربوط نيست.قانون خلقت از اين تفاوتها منظورديگرى داشته است.قانون خلقت اين تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مرد را محكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد.قانون‏خلقت اين تفاوتها را به اين منظور ايجاد كرده است كه به ست‏خود،حقوق ووظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تقسيم كند.قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد رابه منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعضاى يك بدن ايجاد كرده است.اگر قانون‏خلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى‏قرار داده است،نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها نگاه مى‏كرده و نظر تبعيض‏داشته و به يكى نسبت‏به ديگرى جفا روا داشته است.

تناسب است‏يا نقص و كمال؟

يكى از موضوعاتى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصراردارند كه تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى،به حساب ناقص بودن‏زن و كاملتر بودن مرد بگذارند;چنين وانمود مى‏كنند كه قانون خلقت‏بنا به مصلحتى‏زن را ناقص آفريده است.

ناقص الخلقه بودن زن پيش از آن كه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح باشد،در ميان مردم غرب مطرح بوده است.غربيان در طعن به زن و ناقص خواندن وى‏بيداد كرده‏اند.گاهى از زبان مذهب و كليسا گفته‏اند:«زن بايد از اينكه زن است‏شرمسار باشد».گاهى گفته‏اند:«زن همان موجودى است كه گيسوان بلند دارد وعقل كوتاه‏»،«زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده است‏»،«زن‏برزخ ميان حيوان و انسان است‏»و امثال اينها.

از اين عجيب‏تر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و هشتاددرجه‏اى اكنون مى‏خواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود ناقص الخلقه‏و پست و زبون،و زن موجود كامل و برتر است.

اگر كتاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را-كه در مجله زن روز منتشر مى‏شدخوانده باشيد، مى‏دانيد كه اين مرد با چه زور زدن‏ها و مهمل‏بافى‏ها مى‏خواهد ثابت‏كند كه زن از مرد كاملتر است.اين كتاب تا آنجا كه مستقيما مطالعات پزشكى ياروانى يا آمار اجتماعى را عرضه مى‏دارد بسيار گرانبهاست،ولى آنجا كه خودنويسنده شخصا به‏«استنتاج‏»مى‏پردازد و مى‏خواهد براى هدف خود-كه همان‏عنوان كتاب است-نتيجه‏گيرى كند مهمل‏بافى را به نهايت مى‏رساند.چرا بايد يك روز زن را اينقدر پست و زبون و حقير بخوانند كه روز ديگر مجبور شوند براى‏جبران مافات،همه آن نواقص و نقايص را از روى زن بردارند و روى مرد بگذارند؟ چه لزومى دارد كه تفاوتهاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن يكى و كاملتر بودن‏ديگرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را بگيريم و گاهى طرف زن را؟

اشلى مونتاگو از طرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و ازطرف ديگر امتيازات مرد را مولود عوامل تاريخى و اجتماعى بشمارد نه مولودعوامل طبيعى.

به هر حال،تفاوتهاى زن و مرد«تناسب‏»است نه نقص و كمال.قانون خلقت‏خواسته است‏با اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد-كه قطعا براى زندگى‏مشترك ساخته شده‏اند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است-به وجودآورد.اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشنتر مى‏شود.

نظريه افلاطون

اين مساله يك مساله تازه كه در قرن ما مطرح شده باشد نيست;حداقل‏دو هزار و چهار صد سال سابقه دارد،زيرا اين مساله به همين صورت در كتاب‏جمهوريت افلاطون مطرح است.

افلاطون با كمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى استعدادهاى‏مشابهى هستند و زنان مى‏توانند همان وظايفى را عهده‏دار شوند كه مردان عهده‏دارمى‏شوند و از همان حقوقى بهره‏مند گردند كه مردان بهره‏مند مى‏گردند.

هسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى آن‏قسمت از افكار كه از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قبول به نظرمى‏رسد،در افكار افلاطون پيدا مى‏شود و به همين جهت موجب اعجاب ناظران‏نسبت‏به اين مرد-كه پدر فلسفه ناميده مى‏شود-گرديده است.افلاطون در رساله‏جمهوريت كتاب پنجم،حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند،درباره اصلاح نژاد وبهبود نسل و محروم كردن بعضى از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل‏به افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند،درباره تربيت فرزندان در خارج ازمحيط خانواده،درباره اختصاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و مرد كه‏سنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها به شمار مى‏رود بحث كرده است.

افلاطون معتقد است همان طورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مى‏شود به‏زنان نيز بايد داده شود،همان طورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت مى‏كنندزنان نيز بايد شركت كنند.

اما دو نكته در گفته افلاطون هست:يكى اينكه اعتراف مى‏كند كه زنان از مردان‏چه در نيروهاى جسمى،چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوان‏ترند;يعنى تفاوت‏زن و مرد را از نظر«كمى‏»اعتراف دارد،هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها از لحاظ‏استعدادهاست.افلاطون معتقد است استعدادهايى كه در مردان و زنان وجود داردمثل يكديگر است;چيزى كه هست زنان در هر رشته‏اى از رشته‏ها از مردان‏ناتوان‏ترند و اين جهت‏سبب نمى‏شود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير از كارديگرى اختصاص داشته باشند.

افلاطون روى همين جهت كه زن را از مرد ضعيفتر مى‏داند،خدا را شكر مى‏كندكه مرد آفريده شده نه زن.مى‏گويد:«خدا را شكر مى‏كنم كه يونانى زاييده شدم نه‏غير يونانى،آزاد به دنيا آمدم نه برده،مرد آفريده شدم نه زن‏».

ديگر اينكه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل،پرورش متساوى‏استعدادهاى زن و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گرفته،همه مربوط است‏به طبقه‏حاكمه،يعنى فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را منحصرا شايسته‏حكومت مى‏داند.چنانكه مى‏دانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى وطرفدار اريستوكراسى است.آنچه افلاطون در زمينه‏هاى بالا گفته مربوط است‏به‏طبقه اريستوكرات،و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مى‏دهد.

افلاطون و ارسطو،رو در روى يكديگر

بعد از افلاطون،كسى كه آراء و عقايدش در دنياى قديم در دست است،شاگردوى ارسطوست. ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرداظهار داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است.ارسطو معتقداست كه تفاوت زن و مرد تنها از جنبه‏«كمى‏»نيست،از جنبه كيفى نيز متفاوتند.اومى‏گويد:نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت‏به‏عهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته، در قسمتهاى زيادى باهم تفاوت دارد.به عقيده ارسطو فضايل اخلاقى زن و مرد نيز در بسيارى از قسمتها متفاوت است:يك خلق و خوى مى‏تواند براى مرد فضيلت‏شمرده شود و براى زن‏فضيلت نباشد.بر عكس،يك خلق و خوى ديگر ممكن است‏براى زن فضيلت‏باشدو براى مرد فضيلت‏شمرده نشود.

نظريات ارسطو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد.دانشمندانى كه‏بعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.

نظر دنياى امروز

اينها كه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود.اكنون بايد ببينيم دنياى جديد چه‏مى‏گويد. دنياى جديد تنها به حدس و تخمين متوسل نمى‏شود;سر و كارش بامشاهده و آزمايش است، با آمار و ارقام است،با مطالعات عينى است.در دنياى‏جديد در پرتو مطالعات عميق پزشكى، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر وفراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به آنهاپى نبرده بودند.

مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مى‏كردند،تنها از اين جهت‏بود كه‏يكى درشت اندام‏تر است و ديگرى كوچكتر،يكى خشن‏تر است و ديگرى ظريفتر،يكى بلندتر است و ديگرى كوتاه‏تر،يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك آوازتر،يكى پر پشم و موتر است و ديگرى صافتر.حداكثر كه از اين حد تجاوز مى‏كردند،اين بود كه تفاوت آنها را از لحاظ دوره بلوغ در نظر مى‏گرفتند و يا تفاوت آنها را ازلحاظ عقل و احساسات به حساب مى‏آوردند;مرد را مظهر عقل و زن را مظهر مهر وعاطفه مى‏خواندند.

اما امروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است;معلوم شده‏است دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است.

ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا كه از نوشته‏هاى اهل تحقيق به دست‏آورده‏ايم،ذكر مى‏كنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از اين تفاوتها ازطبيعت ناشى مى‏شود و چقدر از آنها مولود عوامل تاريخى و فرهنگى و اجتماعى‏است مى‏پردازيم.و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مى‏تواند با مختصر تجربه ومطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه قابل انكار نيست.

دوگونگى‏ها از لحاظ جسمى

مرد به طور متوسط درشت اندام‏تر است و زن كوچك اندام‏تر.مرد بلند قدتراست و زن كوتاه قدتر.مرد خشن‏تر است و زن ظريفتر.صداى مرد كلفت‏تر وخشن‏تر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر.رشد بدنى زن سريعتر است و رشد بدنى‏مرد بطى‏ءتر.حتى گفته مى‏شود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد مى‏كند.رشدعضلانى مرد و نيروى بدنى او از زن بيشتر است. مقاومت زن در مقابل بسيارى ازبيماريها از مقاومت مرد بيشتر است.زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى‏رسد وزودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مى‏افتد.دختر زودتر از پسر به سخن‏مى‏آيد.مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت‏مغز به مجموع بدن،مغز زن از مغز مرد بزرگتر است.ريه مرد قادر به تنفس هواى‏بيشترى از ريه زن است.ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است.

از لحاظ روانى

ميل مرد به ورزش و شكار و كارهاى پر حركت و جنبش بيش از زن است. احساسات مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلح‏جويانه و بزمى است.مردمتجاوزتر و غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساكت‏تر.زن از توسل به خشونت درباره‏ديگران و درباره خود پرهيز مى‏كند و به همين دليل خودكشى زنان كمتر از مردان‏است.مردان در كيفيت‏خودكشى نيز از زنان خشن‏ترند.مردان به تفنگ،دار،پرتاب‏كردن خود از روى ساختمانهاى مرتفع متوسل مى‏شوند و زنان به قرص خواب‏آور وترياك و امثال اينها.

احساسات زن از مرد جوشانتر است.زن از مرد سريع الهيجان‏تر است،يعنى زن‏در مورد امورى كه مورد علاقه يا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت تاثيراحساسات خويش قرار مى‏گيرد،و مرد سرد مزاج‏تر از زن است.زن طبعا به زينت وزيور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد بر خلاف مرد.احساسات‏زن بى‏ثبات‏تر از مرد است.زن از مرد محتاطتر،مذهبى‏تر،پرحرف‏تر و ترسوتر وتشريفاتى‏تر است.احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران كودكى دراو نمودار است.علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است.زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى به پاى مردنمى‏رسد ولى در ادبيات،نقاشى و ساير مسائل-كه با ذوق و احساسات مربوط‏است-دست كمى از مرد ندارد.مرد از زن بيشتر قدرت كتمان راز دارد و اسرارناراحت كننده را در درون خود حفظ مى‏كند و به همين دليل ابتلاى مردان به بيمارى‏ناشى از كتمان راز بيش از زنان است.زن از مرد رقيق القلب‏تر است و فورا به گريه واحيانا به غش متوسل مى‏شود.

از نظر احساسات[نسبت]به يكديگر

مرد بنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است.مرد زنى رادوست مى‏دارد كه او را پسنديده و انتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مى‏داردكه ارزش او را درك كرده باشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد.مردمى‏خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اختيار بگيرد و زن مى‏خواهد دل مرد رامسخر كند و از راه دل او بر او مسلط شود.مرد مى‏خواهد از بالاى سر زن بر او مسلطشود و زن مى‏خواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ كند. مرد مى‏خواهد زن را بگيرد،زن مى‏خواهد او را بگيرند.زن از مرد شجاعت و دليرى مى‏خواهد و مرد از زن‏زيبايى و دلبرى.زن حمايت مرد را گرانبهاترين چيزها براى خود مى‏شمارد. زن‏بيش از مرد قادر است‏بر شهوت خود مسلط شود.شهوت مرد ابتدايى و تهاجمى‏است و شهوت زن انفعالى و تحريكى.

تفاوتهاى زن و مرد(2)

در شماره 90 مجله زن روز نظريه يك پروفسور روانشناس مشهور امريكايى‏به نام پروفسور ريك- كه ساليان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مردپرداخته و نتايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بى‏شمار زن و مرد رانوشته است-منعكس شد.

اين پروفسور مى‏گويد:دنياى مرد با دنياى زن بكلى فرق مى‏كند.اگر زن‏نمى‏تواند مانند مرد فكر كند يا عمل نمايد،از اين روست كه دنياى آنها با هم فرق‏مى‏كند.

مى‏گويد:در تورات آمده است:«زن و مرد از يك گوشت‏به وجود آمده‏اند».

بلى،با وجودى كه هر دو از يك گوشت‏به وجود آمده‏اند،جسمهاى متفاوت دارند واز نظر تركيب بكلى با هم فرق مى‏كنند.علاوه بر اين،احساس اين دو موجودهيچ وقت مثل هم نخواهند بود و هيچ گاه يك جور در مقابل حوادث و اتفاقات‏عكس العمل نشان نمى‏دهند.زن و مرد بنا به مقتضيات جنسى رسمى خود به طورمتفاوت عمل مى‏كنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مى‏كنند. آنها مى‏توانند همديگر را بفهمند و مكمل يكديگر باشند ولى هيچ گاه يكى نمى‏شوندو به همين دليل است كه زن و مرد مى‏توانند با هم زندگى كنند،عاشق يكديگر بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند.

پروفسور ريك مقايسه‏هايى ميان روحيه زن و مرد به عمل آورده و تفاوتهايى‏به دست آورده است.از آن جمله مى‏گويد:

«براى مرد خسته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد بسر برد اما هيچ لذتى‏براى زن بالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقه‏اش بسر برد.

مرد دلش مى‏خواهد هر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند اما يك زن هميشه‏مى‏خواهد موجود تازه‏اى باشد و هر صبح با قيافه تازه‏ترى از بستر برخيزد.

بهترين جمله‏اى كه يك مرد مى‏تواند به زنى بگويد اصطلاح‏«عزيزم تو را دوست‏دارم‏»است. زيباترين جمله‏اى كه يك زن به مرد مورد علاقه‏اش مى‏گويد جمله‏«من به تو افتخار مى‏كنم‏»مى‏باشد.

اگر مردى در دوران زندگى‏اش با چندين معشوقه بسر برده باشد،به نظر زنان ديگرمردى جالب توجه مى‏آيد.مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگى‏اش وجودداشته باشد بدشان مى‏آيد.

مردها وقتى كه پير مى‏شوند احساس بدبختى مى‏كنند،چون تكيه‏گاه خود يعنى‏كارشان را از دست مى‏دهند.زنهاى مسن احساس رضايت مى‏كنند،چون بهترين‏چيزها را از نظر خودشان دارا هستند:يك خانه و چندين نوه.

خوشبختى از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصيتى قابل احترام در ميان‏اجتماع است. خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد ونگاهدارى او براى تمام عمر.

يك مرد هميشه مى‏خواهد كه زن مورد علاقه‏اش را به دين و مليت‏خود درآورد. براى يك زن همان قدر كه تغيير دادن نام خانوادگى‏اش بعد از ازدواج آسان است،عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است.»

شاهكار خلقت

صرف نظر از اينكه تفاوتهاى زن و مرد موجب تفاوتهايى در حقوق ومسؤوليتهاى خانوادگى زن و مرد مى‏شود يا نمى‏شود،اساسا اين مساله يكى ازعجيب‏ترين شاهكارهاى خلقت است;درس توحيد و خداشناسى است،آيت و نشانه‏اى است از نظام حكيمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اينكه جريان‏خلقت تصادفى نيست،طبيعت جريانات خود را كورمال كورمال طى نمى‏كند،دليل‏روشنى است از اينكه بدون دخالت دادن اصل‏«علت غايى‏»نمى‏توان پديده‏هاى‏جهان را تفسير كرد.

دستگاه عظيم خلقت‏براى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند،جهازعظيم توليد نسل را به وجود آورده است;دائما از كارخانه خود،هم جنس نر به وجودمى‏آورد و هم جنس ماده،و در آنجا كه بقا و دوام نسل احتياج دارد به همكارى وتعاون دو جنس(مخصوصا در نوع انسان)براى اينكه ايندو را به كمك يكديگر در اين‏كار وادارد،طرح وحدت و اتحاد آنها را ريخته است;كارى كرده است كه خودخواهى‏و منفعت طلبى-كه لازمه هر ذى حياتى است-تبديل به خدمت و تعاون و گذشت وايثار گردد،آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است;و براى اينكه طرح كاملاعملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپيوندد، تفاوتهاى عجيب جسمى و روحى‏در ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتهاست كه آنها را بيشتر به يكديگر جذب‏مى‏كند،عاشق و خواهان يكديگر قرار مى‏دهد.اگر زن داراى جسم و جان و خلق وخوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به خدمت‏خود وادارد و مرد را شيفته‏وصال خود نمايد،و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى‏داشت ممكن نبودزن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و عاليترين هنر خود را صيد و شكار و تسخيرقلب او به حساب آورد.مرد،جهانگير و زن مردگير آفريده شده است.

قانون خلقت،زن و مرد را طالب و علاقه‏مند به يكديگر قرار داده است اما نه ازنوع علاقه‏اى كه به اشياء دارند.علاقه‏اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى اوناشى مى‏شود;يعنى انسان اشياء را براى خود مى‏خواهد،به چشم ابزار به آنها نگاه‏مى‏كند،مى‏خواهد آنها را فداى خود و آسايش خود كند.اما علاقه زوجيت‏به اين‏شكل است كه هر يك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را مى‏خواهد،از گذشت وفداكارى درباره ديگرى لذت مى‏برد.

پيوندى بالاتر از شهوت

عجيب است كه بعضى از افراد نمى‏توانند ميان شهوت و رافت فرق بگذارند; خيال كرده‏اند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى‏دهد منحصرا طمع و شهوت است،حس استخدام و بهره‏بردارى است،همان چيزى است كه انسان را باماكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مى‏دهد.اينها نمى‏دانند كه درخلقت و طبيعت،علاوه بر خودخواهى و منفعت طلبى علايق ديگرى هم هست.آن‏علايق ناشى از خودخواهى نيست،از علاقه مستقيم به غير ناشى مى‏شود.آن علايق‏است كه منشا فداكاريها و گذشتها و رنج‏خود و راحت غير خواستن‏ها واقع مى‏شوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انسانيت انسان است، بلكه قسمتى از آنها يعنى درحدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده مى‏شود.

اين افراد گمان كرده‏اند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مى‏كرده و مى‏كند كه‏احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى‏كند;يعنى فقط شهوت است كه‏آندو را به يكديگر پيوند مى‏دهد،در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه‏وحدت زوجين را تشكيل مى‏دهد.آن همان چيزى است كه قرآن كريم از آن به نامهاى‏«مودت و رحمت‏»ياد كرده است. مى‏فرمايد: و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجالتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة (1) .

چقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام واستثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم،و چقدر مهملات در اين زمينه بافته شده‏است!راستى من وقتى كه برخى نوشته‏ها را مى‏خوانم و مى‏بينم در تفسير تاريخ روابطزن و مرد،يگانه اصلى را كه به كار مى‏برند اصل تضاد است(زن و مرد را مانند دو طبقه‏ديگر اجتماعى كه دائما در جنگ و كشمكش بوده است فرض مى‏كنند)دچار تعجب‏مى‏شوم و بر جهالت و نادانى آنها تاسف مى‏خورم.اگر تاريخ روابط پدران و فرزندان‏را بتوان از نظر حس استخدام و استثمار تفسير كرد،روابط تاريخى زنان و شوهران رانيز مى‏توان از اين نظر تفسير كرد.درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بوده‏است،اما قانون خلقت مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمى‏توانسته‏است نوع ستمهايى كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مى‏داشته‏درباره زن روا دارد،همان طورى كه نمى‏توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان‏خود روا دارد.

من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم،منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها مى‏شود. مردان بر زنان در طول تاريخ ستمهاى فراوانى كرده‏اند اما ريشه اين ستمهاهمان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقه‏اى كه به آنها وسرنوشت آنها و سعادت آنها داشته‏اند ستم كنند;همان چيزهايى است كه سبب شده به‏نفس خود نيز ستم كنند، يعنى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ريشه‏منفعت طلبى.شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسيرتاريخ روابط زن و مرد بنماييم.

دو گونگى احساسات مرد و زن نسبت‏به هم

نه تنها علاقه خانوادگى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق مى‏كند،علاقه‏خود آنها به يكديگر نيز متشابه نيست;يعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به‏مرد متفاوت است.با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس اجسام بيجان،جسم‏كوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى‏كشاند.آفرينش،مرد را مظهر طلب و عشق‏و تقاضا و زن را مظهر محبوبيت و معشوقيت قرار داده است.احساسات مرد نياز آميز واحساسات زن نازخيز است.احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است.

چندى پيش يكى از روزنامه‏هاى خبرى عكس يك دختر جوان روسى را كه‏خودكشى كرده بود چاپ كرده بود.اين دختر در نوشته‏اى كه از او باقى مانده نوشته‏است:هنوز مردى مرا نبوسيده است،بنابر اين زندگى براى من قابل تحمل نيست.

براى يك دختر اين جهت‏شكست‏بزرگى است كه محبوب مردى واقع نشده‏است،مردى او را نبوسيده است.اما پسر جوان كى از زندگى نوميد مى‏شود؟وقتى كه‏دخترى او را نبوسيده است؟خير،وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد.

ويل دورانت در بحثهاى مفصل و جامع خود پس از آن كه مى‏گويد اگر مزيت‏دخترى فقط در دانش و انديشه باشد نه در دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه آگاهش،در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد،شصت درصد زنان دانشگاه بى‏شوهرمى‏مانند،مى‏گويد:

«خانم مونيا كوالوسكى كه دانشمند برجسته‏اى بود شكايت مى‏كرد كه كسى با اوازدواج نمى‏كند و مى‏گفت:چرا كسى مرا دوست ندارد؟من مى‏توانم از بيشتر زنان‏بهتر باشم.با اينهمه،بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من نيستم. ملاحظه مى‏فرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس شكست‏يك‏مرد متفاوت است.مى‏گويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟»

مرد آنگاه در امر زناشويى احساس شكست مى‏كند كه زن محبوب خود را پيدانكرده باشد،يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود بگيرد.

همه اينها يك فلسفه دارد:پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر.براى چه اين پيوند؟

براى اينكه زن و مرد از زندگى لذت بيشترى ببرند؟نه،تنها اين نيست;شالوده اجتماع‏انسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است.

نظريه يك خانم روانشناس

در مجله زن روز،شماره صد و يك،يك بحث روانشناسى از يك خانم‏روانشناس به نام كليود السون نقل كرده است.اين خانم مى‏گويد:

«به عنوان يك زن روانشناس،بزرگترين علاقه‏ام مطالعه روحيه مردهاست.چندى‏پيش به من ماموريت داده شد كه تحقيقاتى درباره عوامل روانى زن و مرد به عمل‏آورم و به اين نتيجه رسيده‏ام:

1.تمام زنها علاقه‏مندند كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه ازمرئوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مى‏آيد.

2.تمام زنها مى‏خواهند احساس كنند كه وجودشان مؤثر و مورد نياز است.»

سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مى‏كند:

«به عقيده من اين دو نياز روحى زن از اين واقعيت‏سرچشمه مى‏گيرد كه خانمهاتابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند.بسيار ديده شده كه خانمها از لحاظهوش نه فقط با مردان برابرى مى‏كنند،بلكه گاهى در اين زمينه از آنها برتر هستند.

نقطه ضعف خانمها فقط احساسات شديد آنهاست.مردان هميشه عملى‏تر فكرمى‏كنند،بهتر قضاوت مى‏كنند،سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت مى‏كنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چيزى است كه طراح آن طبيعت مى‏باشد.هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بى‏فايده خواهد بود.خانمها به علت‏اينكه حساستر از آقايان هستند،بايد اين حقيقت را قبول كنند كه به نظارت آقايان‏در زندگى‏شان احتياج دارند...بزرگترين هدف خانمها در زندگى‏«تامين‏»است ووقتى به هدف خود نايل شدند دست از فعاليت مى‏كشند.زن براى رسيدن به اين‏هدف از روبرو شدن با خطرات بيم دارد.ترس،تنها احساسى است كه زن دربرطرف كردن آن به كمك احتياج دارد...كارهايى كه به تفكر مداوم احتياج دارد،زن را كسل و خسته مى‏كند...»

نهضت عجولانه

نهضتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پامال شده زن صورت گرفت‏به دليل‏اينكه دير به اين فكر افتاده بودند،با دستپاچگى و عجله زيادى انجام گرفت. احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد.از اين رو تر وخشك با يكديگر سوخت.اين نهضت‏يك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و حقوق‏زيادى به او داد و درهاى بسته‏اى به روى او باز كرد اما در عوض،بدبختيها وبيچارگيهاى ديگرى براى خود زن و براى جامعه بشريت‏به وجود آورد. مسلما اگرآنچنان شتابزدگى به خرج داده نمى‏شد.احقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى‏صورت مى‏گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسياروحشتناكتر به فلك نمى‏رسيد.ولى اين اميد باقى است كه علم و دانش جاى خود راباز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گذشته از احساسات سرچشمه گيرد،از علم ودانش الهام گيرد.اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمينه خود نشانه‏اميدبخشى از اين جريان است.

به نظر مى‏رسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و مرد،تازه به‏نشئه فرو برده است،خود غربيان دوره خمار آنها را طى مى‏كنند.

نظريه ويل دورانت

ويل دورانت در كتاب لذات فلسفه قسمت چهارم،بحثهاى بسيار مفصل و جامعى‏در زمينه مسائل جنسى و خانوادگى به عمل آورده است.ما قسمتهاى مختصرى از آن‏كتاب را براى خوانندگان انتخاب مى‏كنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى‏كنند.

ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان‏«عشق‏» مى‏گويد:

«نخستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مى‏گردد.كلمه‏«پوبرتى‏»كه درزبان انگليسى معنى بلوغ مى‏دهد،با توجه به اصل لاتينى آن به معنى‏«سن موى‏» است‏يعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مى‏رويد و مخصوصا موى سينه كه‏پسران اينهمه به آن مى‏نازند و موى صورت كه با صبر سى‏سى‏فوس آن رامى‏تراشند.كيفيت و كميت مو(در صورت تساوى امور ديگر)ظاهرا با قدرت توالدو تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگى است.اين‏نمو ناگهانى موى توام با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگام‏بلوغ عارض پسر مى‏شود.اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف وحركات مى‏بخشد كه ديدگان را خيره مى‏سازد و كفل آنان را پهن‏تر مى‏كند تا امرمادرى آسانتر شود و سينه‏شان را براى شير دادن به كودك پر و برجسته مى‏سازد. علت ظهور اين صفات ثانوى چيست؟كسى نمى‏داند ولى نظريه پروفسورستارلينگ در اين ميان طرفدارانى پيدا كرده است.به موجب اين نظريه سلولهاى‏تناسلى به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه توليد مى‏كنند بلكه همچنين نوعى‏هورمون نيز مى‏سازند كه داخل خون مى‏شود و مايه تغييرات جسمى و روحى‏مى‏گردد.در اين سن نه تنها جسم از نيروهاى تازه بهره‏مند مى‏گردد،روح و خوى‏نيز به هزاران نوع متاثر مى‏گردد.رومن رولاند مى‏گويد:«در طى سالهاى زندگى‏زمانى فرا مى‏رسد كه تغييرات جسمانى آهسته‏اى در وجود يك مرد صورت‏مى‏گيرد و در وجود زن آنچه گفتيم مهمترين همه اين تغييرات است...دليرى وتوانايى،دلهاى نرم را به تپش مى‏آورد و نرمى و لطافت،ميل و هوس زورمندان رابرمى‏انگيزد...».دموسه مى‏گويد:«تمام مردان، دروغزن و مكار و گزافه‏گو و دو روو ستيزه‏جو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خيانتكار،ولى در جهان‏فقط يك چيز مقدس و عالى وجود دارد و آن آميزش اين دو موجود ناقص است...» آداب جفت جويى در بزرگسالان عبارت است از حمله براى تصرف در مردان وعقب نشينى براى دلبرى و فريبندگى در زنان(البته در بعضى جاها استثناهايى ديده‏مى‏شود).چون مرد طبعا جنگى و حيوان شكارى است عملش مثبت و تهاجمى‏است،زن براى او همچون جايزه‏اى است كه بايد آن را بربايد و مالك شود. جفت جويى جنگ و پيكار است و ازدواج تصاحب و اقتدار.

عفت فراوان زن خادم مقاصد توالد است،زيرا امتناع محجوبانه او كمكى به انتخاب‏جنس است.عفت،زنان را توانا مى‏سازد كه با جستجوى بيشتر عاشق خود را يعنى‏كسى را كه افتخار پدرى فرزندان او را خواهد داشت‏برگزيند.منافع گروه و نوع اززبان زن سخن مى‏گويد، همچنان كه منافع فرد از گلوى مرد بيرون مى‏آيد...درعشقبازى،زن از مرد ماهرتر است زيرا ميل او چندان شديد نيست كه ديده عقل اورا ببندد.

داروين ملاحظه كرده است كه در بيشتر انواع،ماده به عالم عشق بى‏علاقه است. لمبرزو و كيش و كرافت ابينگ مى‏گويند:زنان بيشتر به دنبال ستايشها و تحسينهاى‏مطلق و مبهم مردانند و بيشتر مى‏خواهند مردان به خواست آنها توجه كنند و اين امراز ميل آنها به لذات جنسى بيشتر است.لمبرزو مى‏گويد:پايه طبيعى عشق زن فقطيك صفت ثانوى از مادرى اوست و همه احساسات و عواطفى كه زنى را به مردى‏مى‏پيوندد از دواعى جسمى برنمى‏خيزد،بلكه از غرايز انقياد و تسليم(تحت‏حمايت مرد قرار گرفتن)سر مى‏زند و اين غرايز براى انطباق با اوضاع به وجودآمده است.»

ويل دورانت در فصلى كه تحت عنوان‏«مردان و زنان‏»منعقد كرده مى‏گويد:

«كار خاص زن خدمت‏به بقاى نوع است و كار خاص مرد خدمت‏به زن و كودك.

ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير تابع‏اين دو كار اساسى گشته است.اين مقاصد،اساسى است اما نيمه ناآگاه است وطبيعت معنى انسان و سعادت را در آن نهفته است...طبيعت زن بيشتر پناه‏جويى‏است نه جنگجويى.به نظر مى‏رسد كه در بعضى انواع ماده اصلا غريزه جنگى‏وجود ندارد.اگر ماده خود به جنگ آيد براى كودكان خويش است....زن از مرد شكيباتر است.گرچه شجاعت مرد در كارهاى خطير و بحرانى زندگى‏بيشتر است اما تحمل دائمى و روزانه زن در مقابل ناراحتيهاى جزئى بى‏شمار بيشتراست...جنگجويى زن در وجود ديگرى است;زن سربازان را دوست دارد و از مردتوانا خوشش مى‏آيد;در مشاهده قدرت،نوعى عامل عجيب خوشى فرودستانه(مازوشيستيك)او را تحريك مى‏كند،اگر چه خودش قربانى اين قدرت باشد.

...اين خوشى ديرين در لذت از قدرت و مردانگى،گاهى بر احساسات اقتصادى‏زن نوين غالب مى‏آيد چنانكه گاهى ترجيح مى‏دهد با ديوانه شجاعى ازدواج كند.

زن به مردى كه فرماندهى بلد است‏با خوشحالى تسليم مى‏شود.اگر اين روزهافرمانبردارى زن كمتر شده است‏براى آن است كه مردان در قدرت و اخلاق ضعيفتراز پيش شده‏اند...توجه زن به امور خانوادگى است و محيط او معمولا خانه خويش‏است.او مانند طبيعت عميق است اما مانند خانه محدود خود محصور هم هست. غريزه او را به سنن ديرين مى‏پيوندد.زن نه در ذهن اهل آزمايش است نه در عادت(بايد بعضى از زنان شهرهاى بزرگ را استثنا كرد).اگر هم به عشق آزاد رو مى‏آوردنه براى آن است كه در آن آزادى مى‏جويد،بلكه براى آن است كه در زندگى خود ازازدواج معمولى با يك مرد مسؤول مايوس شده است.اگر گاهى در سالهاى جوانى‏مفتون عبارات و اصطلاحات سياسى مى‏گردد و احساس خود را به همه جنبه‏هاى‏انسانى بسط مى‏دهد،پس از يافتن شوهر وفادارى از تمام آن فعاليتها چشم‏مى‏پوشد و به سرعت‏خود و شوهرش را از اين فعاليت عمومى بيرون مى‏كشد و به‏شوهرش ياد مى‏دهد كه حس وفادارى شديد خود را به خانه محدود كند.زن‏بى‏اينكه نياز به تفكر داشته باشد مى‏داند كه تنها اصلاحات سالم از خانه برمى‏خيزد. زن آنجا كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاى بست‏به خانه و كودكان خودتبديل مى‏سازد،عامل حفظ و بقاى نوع است. طبيعت‏به قوانين و دولتها اعتنا ندارد; عشق او به خانه و كودك است،اگر در حفظ اينها موفق شود به دولتها بى‏قيد وبى‏علاقه است و به كسانى كه سرگرم تغيير اين قوانين اساسى هستند مى‏خندد.اگرامروز طبيعت در حفظ خانواده و كودك،ناتوان به نظر مى‏رسد براى آن است كه زن‏مدتى است كه طبيعت را از ياد برده است.ولى شكست طبيعت هميشگى نيست،هروقت كه بخواهد مى‏تواند به صدها مصالحى كه در ذخيره دارد برگردد.هستند اقوام‏و نژادهاى ديگرى كه در وسعت و عده از ما بيشترند و طبيعت،دوام قطعى و نامشخص خود را مى‏تواند از ميان آنها تامين كند.»

اين بود بيان كوتاهى از تفاوتهاى زن و مرد و نظريات دانشمندان در اين زمينه.درنظر داشتم تحت عنوان‏«راز تفاوتها»در اطراف اينكه عوامل تاريخى و اجتماعى چه‏اندازه مى‏توانسته است در اين تفاوتها مؤثر باشد بحثى بكنم.براى پرهيز از دراز شدن‏دامنه مطلب،از بحث مستقل در آن صرف نظر مى‏كنم;در ضمن مباحث آينده كاملامطلب روشن خواهد شد.


پى‏نوشت:

1- روم/ 21.