بخش پنجم:
مقام انسانى زن از نظر قرآن
اسلام زن را چگونه موجودى مىداند؟آيا از نظر شرافت و حيثيت انسانى او
رابرابر با مرد مىداند و يا او را جنس پستتر مىشمارد؟اين پرسشى است كه
اكنونمىخواهيم به پاسخ آن بپردازيم.
فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگى
اسلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با آنچه
درچهارده قرن پيش مىگذشته و با آنچه در جهان امروز مىگذرد مغايرت
دارد.اسلامبراى زن و مرد در همه موارد يك نوع حقوق و يك نوع وظيفه و يك
نوع مجازاتقائل نشده است;پارهاى از حقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد
مناسبتر دانسته وپارهاى از آنها را براى زن،و در نتيجه در مواردى براى زن
و مرد وضع مشابه و درموارد ديگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است.
چرا؟روى چه حسابى؟آيا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسيارى ازمكتبهاى
ديگر نظريات تحقير آميزى نسبتبه زن داشته و زن را جنس پستترمىشمرده است
و يا علت و فلسفه ديگرى دارد؟
مكرر در نطقها و سخنرانيها و نوشتههاى پيروان سيستمهاى غربى شنيده و
خواندهايد كه مقررات اسلامى را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و
امثالاينها به عنوان تحقير و توهينى نسبتبه جنس زن ياد كردهاند;چنين
وانمود مىكنند كهاين امور هيچ دليلى ندارد جز اينكه فقط جانب مرد
رعايتشده است.
مىگويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است
كه مردجنسا شريفتر از زن است و زن براى استفاده و استمتاع مرد آفريده شده
است،حقوقاسلامى نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مىزند.
مىگويند اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براى
اوحقوقى كه براى يك انسان لازم است وضع نكرده است.اگر اسلام زن را
انسانتمام عيار مىدانست تعدد زوجات را تجويز نمىكرد،حق طلاق را به مرد
نمىداد،شهادت دو زن را با يك مرد برابر نمىكرد،رياستخانواده را به شوهر
نمىداد،ارثزن را مساوى با نصف ارث مرد نمىكرد،براى زن قيمتبه نام مهر
قائل نمىشد،به زناستقلال اقتصادى و اجتماعى مىداد و او را جيرهخوار و
واجب النفقه مرد قرارنمىداد.اينها مىرساند كه اسلام نسبتبه زن نظريات
تحقير آميزى داشته است و او راوسيله و مقدمه براى مرد مىدانسته
است.مىگويند اسلام با اينكه دين مساوات است واصل مساوات را در جاهاى ديگر
رعايت كرده است،در مورد زن و مرد رعايت نكردهاست.
مىگويند اسلام براى مردان امتياز حقوقى و ترجيح حقوقى قائل شده است و
اگرامتياز و ترجيح حقوقى براى مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمىكرد.
اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شكل منطقى ارسطويى بدهيم به اين صورت
درمىآيد: اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مىدانستحقوق مشابه و مساوى با
مرد براىاو وضع مىكرد، لكن حقوق مشابه و مساوى براى او قائل نيست،پس زن
را يك انسانواقعى نمىشمارد.
تساوى يا تشابه؟
اصلى كه در اين استدلال به كار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد
درحيثيت و شرافت انسانى،يكسانى و تشابه آنها در حقوق است.مطلبى هم كه از
نظرفلسفى بايد انگشت روى آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در
حيثيتانسانى چيست؟آيا لازمهاش اين است كه حقوقى مساوى يكديگر داشته باشند
به طورى كه ترجيح و امتياز حقوقى در كار نباشد؟يا لازمهاش اين است كه حقوق
زنو مرد علاوه بر تساوى و برابرى،متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچ
گونه تقسيمكار و تقسيم وظيفهاى در كار نباشد؟شك نيست كه لازمه اشتراك زن
و مرد درحيثيت انسانى و برابرى آنها از لحاظ انسانيت،برابرى آنها در حقوق
انسانى است اماتشابه آنها در حقوق چطور؟
اگر بنا بشود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و
در افكار وآراء فلسفى كه از ناحيه آنها مىرسد به خود اجازه فكر و انديشه
بدهيم،اول بايدببينيم آيا لازمه تساوى حقوق تشابه حقوق هم هستيا نه؟تساوى
غير از تشابهاست;تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى.ممكن است پدرى ثروت
خود را بهطورى متساوى ميان فرزندان خود تقسيم كند اما به طور متشابه تقسيم
نكند.مثلا ممكناست اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد:هم تجارتخانه داشته
باشد و هم ملكمزروعى و هم مستغلات اجارى،ولى نظر به اينكه قبلا فرزندان
خود را استعداديابىكرده است،در يكى ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگرى
علاقه به كشاورزى ودر سومى مستغلدارى،هنگامى كه مىخواهد ثروت خود را در
حيات خود ميانفرزندان تقسيم كند،با در نظر گرفتن اينكه آنچه به همه
فرزندان مىدهد از لحاظارزش مساوى با يكديگر باشد و ترجيح و امتيازى از
اين جهت در كار نباشد،به هركدام از فرزندان خود همان سرمايه را مىدهد كه
قبلا در آزمايش استعداديابى آن رامناسب يافته است.
كميت غير از كيفيت است،برابرى غير از يكنواختى است.آنچه مسلم است
ايناست كه اسلام حقوق يكجور و يكنواختى براى زن و مرد قائل نشده است،ولى
اسلامهرگز امتياز و ترجيح حقوقى براى مردان نسبتبه زنان قائل نيست.اسلام
اصلمساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است.اسلام با تساوى
حقوق زنو مرد مخالف نيست،با تشابه حقوق آنها مخالف است.
كلمه«تساوى»و«مساوات»چون مفهوم برابرى و عدم امتياز در آنها
گنجانيدهشده است جنبه«تقدس»پيدا كردهاند،جاذبه دارند،احترام شنونده را
جلب مىكنند،خصوصا اگر با كلمه«حقوق»توام گردند.
تساوى حقوق!چه تركيب قشنگ و مقدسى!چه كسى است كه وجدانى و فطرتپاكى
داشته باشد و در مقابل اين دو كلمه خاضع نشود؟!
اما نمىدانم چرا كار ما-كه روزى پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان
بودهايم-بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب«تشابه
حقوق زن ومرد»با نام مقدس«تساوى حقوق»به ما تحميل كنند؟!اين درست مثل اين
است كهيك نفر لبو فروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابى تبليغ كند.
آنچه مسلم است اين است كه اسلام در همه جا براى زن و مرد حقوق مشابهى
وضعنكرده است،همچنانكه در همه موارد براى آنها تكاليف و مجازاتهاى مشابهى
نيز وضعنكرده است.اما آيا مجموع حقوقى كه براى زن قرار داده ارزش كمترى
دارد از آنچهبراى مردان قرار داده؟ البته خير،چنانكه ثابتخواهيم كرد.
در اينجا سؤال دومى پيدا مىشود و آن اينكه علت اينكه اسلام حقوق زن و
مرد رادر بعضى موارد،نامشابه قرار داده چيست؟چرا آنها را مشابه يكديگر قرار
ندادهاست؟آيا اگر حقوق زن و مرد،هم مساوى باشد و هم مشابه بهتر استيا
اينكه فقطمساوى باشد و مشابه نباشد.براى بررسى كامل اين مطلب لازم است كه
در سه قسمتبحث كنيم:
1.نظر اسلام درباره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش.
2.تفاوتهايى كه در خلقت زن و مرد هستبراى چه هدفهايى است؟آيا اين
تفاوتهاسبب مىشود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامشابهى
داشته باشنديا نه؟
3.تفاوتهايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آنها را در
بعضىقسمتها در وضع نامشابهى قرار مىدهد بر اساس چه فلسفهاى است؟آيا آن
فلسفههاهنوز هم به استحكام خود باقى استيا نه؟
مقام زن در جهانبينى اسلامى
اما قسمت اول.قرآن تنها مجموعه قوانين نيست.محتويات قرآن صرفا يكسلسله
مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نيست.در قرآن،هم قانون است و همتاريخ و هم
موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر.قرآن همان طورى كهدر مواردى
به شكل بيان قانون دستور العمل معين مىكند و در جاى ديگر وجود و هستىرا
تفسير مىكند،راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها
وحياتها،عزتها و ذلتها،ترقيها و انحطاطها،ثروتها و فقرها را بيان مىكند.
قرآن كتاب فلسفه نيست،اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع-كه
سهموضوع اساسى فلسفه است-به طور قاطع بيان كرده است.قرآن به پيروان خود
تنهاقانون تعليم نمىدهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمىپردازد بلكه با
تفسير خلقتبه پيروان خود طرز تفكر و جهان بينى مخصوص مىدهد.زير بناى
مقررات اسلامى درباره امور اجتماعى از قبيل مالكيت،حكومت،حقوق خانوادگى و
غيره همانا تفسيرىاست كه از خلقت و اشياء مىكند.
از جمله مسائلى كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد
است.قرآندر اين زمينه سكوت نكرده و به ياوه گويان مجال نداده است كه از
پيش خود براىمقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناى اين مقررات
را نظر تحقير آميزاسلام نسبتبه زن معرفى كنند.اسلام،پيشاپيش نظر خود را
درباره زن بيان كردهاست.
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست،لازم استبه
مسالهسرشت زن و مرد-كه در ساير كتب مذهبى نيز مطرح است-توجه كنيم.قرآن نيز
دراين موضوع سكوت نكرده است.بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتى مىداند
يادو سرشتى;يعنى آيا زن و مرد داراى يك طينت و سرشت مىباشند و يا داراى
دوطينت و سرشت؟قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مىفرمايد كه زنان را
ازجنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريدهايم.قرآن درباره آدم
اولمىگويد:«همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او
قرارداديم»(سوره نساء آيه 1).درباره همه آدميان مىگويد:«خداوند از جنس
خود شمابراى شما همسر آفريد»(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).
در قرآن از آنچه در بعضى از كتب مذهبى هست كه زن از مايهاى پستتر از
مايهمرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلى و چپى دادهاند و
گرفتهاند كه همسر آدماول از عضوى از اعضاى طرف چپ او آفريده شده،اثر و
خبرى نيست.عليهذا دراسلام نظريه تحقير آميزى نسبتبه زن از لحاظ سرشت و
طينت وجود ندارد.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته وجود داشته است و در
ادبياتجهان آثار نامطلوبى بجا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است،از
وجود زنشر و وسوسه برمىخيزد،زن شيطان كوچك است.مىگويند در هر گناه و
جنايتى كهمردان مرتكب شدهاند زنى در آن دخالت داشته است.مىگويند مرد در
ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مىكشاند.مىگويند
شيطان مستقيما دروجود مرد راه نمىيابد و فقط از طريق زن است كه مردان را
مىفريبد;شيطان زن راوسوسه مىكند و زن مرد را.مىگويند آدم اول كه فريب
شيطان را خورد و از بهشتسعادت بيرون رانده شد،از طريق زن بود;شيطان حوا را
فريفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولى هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا
رافريفت و حوا آدم را.قرآن نه حوا را به عنوان مسؤول اصلى معرفى مىكند و
نه او را ازحساب خارج مىكند. قرآن مىگويد:به آدم گفتيم خودت و همسرت در
بهشتسكنىگزينيد و از ميوههاى آن بخوريد.قرآن آنجا كه پاى وسوسه شيطان را
به ميان مىكشدضميرها را به شكل«تثنيه»مىآورد،مىگويد فوسوس لهما
الشيطان (1) شيطان آندو راوسوسه كرد فدليهما بغرور (2)
شيطان آندو را به فريب راهنمايى كرد و قاسمهما انى لكمالمن الناصحين
(3) يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها
رانمىخواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و
كنارجهان بقايايى دارد،سختبه مبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه
عنصروسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميزى كه نسبتبه زن وجود داشته است در
ناحيهاستعدادهاى روحانى و معنوى زن است;مىگفتند زن به بهشت نمىرود،زن
مقاماتمعنوى و الهى را نمىتواند طى كند،زن نمىتواند به مقام قرب الهى آن
طور كه مردانمىرسند برسد.قرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش
اخروى و قربالهى به جنسيت مربوط نيست،به ايمان و عمل مربوط است،خواه از
طرف زن باشد ويا از طرف مرد.قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قديسى از يك زن
بزرگ و قديسه يادمىكند.از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسى و عيسى
در نهايت تجليل ياد كردهاست.اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانى
ناشايسته براى شوهرانشان ذكرمىكند،از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگى كه
گرفتار مرد پليدى بوده است غفلتنكرده است.گويى قرآن خواسته است در
داستانهاى خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان
ننمايد.
قرآن درباره مادر موسى مىگويد:ما به مادر موسى وحى فرستاديم كه كودك
راشير بده و هنگامى كه بر جان او بيمناك شدى او را به دريا بيفكن و نگران
نباش كه ما اورا به سوى تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم،مادر عيسى،مىگويد:كار او به آنجا كشيده شده بود كه
درمحراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مىگفتند و گفت و شنود مىكردند،از
غيببراى او روزى مىرسيد، كارش از لحاظ مقامات معنوى آنقدر بالا گرفته بود
كه پيغمبرزمانش را در حيرت فرو برده،او را پشتسر گذاشته بود،زكريا در
مقابل مريم مات ومبهوت مانده بود.
در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند.كمتر مردى استبه
پايهخديجه برسد،و هيچ مردى جز پيغمبر و على به پايه حضرت زهرا
نمىرسد.حضرتزهرا بر فرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم
الانبياء برترى دارد.اسلامدر سير من الخلق الى الحق يعنى در حركت و مسافرت
به سوى خدا هيچ تفاوتى ميانزن و مرد قائل نيست.تفاوتى كه اسلام قائل است
در سير من الحق الى الخلق است،دربازگشت از حق به سوى مردم و تحمل مسؤوليت
پيغامبرى است كه مرد را براى اينكار مناسبتر دانسته است.
يكى ديگر از نظريات تحقيرآميزى كه نسبتبه زن وجود داشته است،مربوط
استبه رياضت جنسى و تقدس تجرد و عزوبت.چنانكه مىدانيم در برخى آيينها
رابطهجنسى ذاتا پليد است. به عقيده پيروان آن آيينها تنها كسانى به مقامات
معنوى نايلمىگردند كه همه عمر مجرد زيست كرده باشند.يكى از پيشوايان
معروف مذهبىجهان مىگويد:«با تيشه بكارت درخت ازدواج را از بن
بركنيد».همان پيشوايانازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه
مىدهند;يعنى مدعى هستند كه چونغالب افراد قادر نيستند با تجرد صبر كنند و
اختيار از كفشان ربوده مىشود و گرفتارفحشا مىشوند و با زنان متعددى تماس
پيدا مىكنند،پس بهتر است ازدواج كنند تا بابيش از يك زن در تماس
نباشند.ريشه افكار رياضت طلبى و طرفدارى از تجرد وعزوبت،بدبينى به جنس زن
است;محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقى به حسابمىآورند.
اسلام با اين خرافه سخت نبرد كرد;ازدواج را مقدس و تجرد را پليد
شمرد.اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفى كرد و گفت:«من اخلاق
الانبياء حبالنساء».پيغمبر اكرم مىفرمود:من به سه چيز علاقه دارم:بوى
خوش،زن،نماز.
برتراند راسل مىگويد:در همه آيينها نوعى بدبينى به علاقه جنسى يافت
مىشودمگر در اسلام;اسلام از نظر مصالح اجتماعى حدود و مقرراتى براى اين
علاقه وضعكرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه درباره زن وجود داشته اين است
كهمىگفتهاند زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است.
اسلام هرگز چنين سخنى ندارد.اسلام اصل علت غايى را در كمال
صراحتبيانمىكند.اسلام با صراحت كامل مىگويد زمين و آسمان،ابر و
باد،گياه و حيوان،همهبراى انسان آفريده شدهاند اما هرگز نمىگويد زن براى
مرد آفريده شده است.اسلاممىگويد هر يك از زن و مرد براى يكديگر آفريده
شدهاند: هن لباس لكم و انتم لباسلهن (4) زنان زينت و پوشش شما
هستند و شما زينت و پوشش آنها.اگر قرآن زن رامقدمه مرد و آفريده براى مرد
مىدانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظرمىگرفت ولى چون اسلام از
نظر تفسير خلقت چنين نظرى ندارد و زن را طفيلى وجودمرد نمىداند،در مقررات
خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است.
يكى ديگر از نظريات تحقير آميزى كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين
استكه زن را از نظر مرد يك شر و بلاى اجتناب ناپذير مىدانستهاند.بسيارى
از مردان باهمه بهرههايى كه از وجود زن مىبردهاند او را تحقير و مايه
بدبختى و گرفتارى خودمىدانستهاند.قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر
مىدهد كه وجود زن براى مردخير است،مايه سكونت و آرامش دل اوست.
يكى ديگر از آن نظريات تحقير آميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند
بسيارناچيز مىدانستهاند.اعراب جاهليت و بعضى از ملل ديگر مادر را فقط به
منزله ظرفىمىدانستهاند كه نطفه مرد را-كه بذر اصلى فرزند است-در داخل
خود نگه مىدارد ورشد مىدهد.در قرآن ضمن آياتى كه مىگويد شما را از مرد و
زنى آفريديم و برخىآيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است،به اين طرز
تفكر خاتمه داده شدهاست.
از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت،
نظرتحقيرآميزى نسبتبه زن نداشته استبلكه آن نظريات را مردود شناخته است.
اكنوننوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقى زن و مرد چيست.
تشابه نه و تساوى آرى
گفتيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگى زن و مرد فلسفه خاصى دارد كه با
آنچهدر چهارده قرن پيش مىگذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز
مىگذرد نيزمطابقت ندارد.
گفتيم از نظر اسلام اين مساله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان
متساوىدر انسانيت هستند يا نه؟و آيا حقوق خانوادگى آنها بايد ارزش مساوى
با يكديگرداشته باشند يا نه؟از نظر اسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق
انسانى متساوىبهرهمندند.
آنچه از نظر اسلام مطرح است اين است كه زن و مرد به دليل اينكه يكى زن
است وديگرى مرد،در جهات زيادى مشابه يكديگر نيستند،جهان براى آنها يكجور
نيست،خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است،و همين جهت ايجاب مىكند كه
ازلحاظ بسيارى از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند.در
دنياىغرب،اكنون سعى مىشود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق
و وظايفوضع واحد و مشابهى به وجود آورند و تفاوتهاى غريزى و طبيعى زن و
مرد را ناديدهبگيرند.تفاوتى كه ميان نظر اسلام و سيستمهاى غربى وجود دارد
در اينجاست.عليهذاآنچه اكنون در كشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامى از يك
طرف و طرفداران پيروى از سيستمهاى غربى از طرف ديگر مطرح است مساله وحدت و
تشابه حقوقزن و مرد است نه تساوى حقوق آنها.كلمه«تساوى حقوق»يك مارك
تقلبى است كهمقلدان غرب بر روى اين ره آورد غربى چسبانيدهاند.
اين بنده هميشه در نوشتهها و كنفرانسها و سخنرانيهاى خود از اينكه اين
ماركتقلبى را استعمال كنم و اين فرضيه را-كه جز ادعاى تشابه و تماثل حقوق
زن و مردنيست-به نام تساوى حقوق ياد كنم اجتناب داشتهام.
من نمىگويم در هيچ جاى دنيا ادعاى تساوى حقوق زن و مرد معنى نداشته
وندارد و همه قوانين گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناى ارزش
مساوىوضع كردهاند و فقط مشابهت را از ميان بردهاند.
خير،چنين ادعايى ندارم.اروپاى قبل از قرن بيستم بهترين شاهد است.در
اروپاىقبل از قرن بيستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انسانى بود;نه حقوقى
مساوى با مردداشت و نه مشابه با او.در نهضت عجولانهاى كه در كمتر از يك
قرن اخير به نام زن وبراى زن در اروپا صورت گرفت،زن كم و بيش حقوقى مشابه
با مرد پيدا كرد،اما باتوجه به وضع طبيعى و احتياجات جسمى و روحى زن،هرگز
حقوق مساوى با مردپيدا نكرد زيرا زن اگر بخواهد حقوقى مساوى حقوق مرد و
سعادتى مساوى سعادتمرد پيدا كند راه منحصرش اين است كه شابهتحقوقى را از
ميان بردارد،براى مردحقوقى متناسب با مرد و براى خودش حقوقى متناسب با خودش
قائل شود.تنها ازاين راه است كه وحدت و صميميت واقعى ميان مرد و زن برقرار
مىشود و زن ازسعادتى مساوى با مرد بلكه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و
مردان از روىخلوص و بدون شائبه اغفال و فريبكارى براى زنان حقوق مساوى و
احيانا بيشتر ازخود قائل خواهند شد.
و همچنين من هرگز ادعا نمىكنم حقوقى كه عملا در اجتماع به ظاهر اسلامى
مانصيب زن مىشد ارزش مساوى با حقوق مردان داشته است.بارها گفتهام كه لازم
وضرورى استبه وضع زن امروز رسيدگى كامل بشود و حقوق فراوانى كه اسلام به
زناعطا كرده و در طول تاريخ عملا متروك شده به او باز پس داده شود،نه
اينكه با تقليد وتبعيت كوركورانه از روش مردم غرب-كه هزاران بدبختى براى
خود آنها به وجودآورده-نام قشنگى روى يك فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاى نوع
غربى را بربدبختيهاى نوع شرقى زن بيفزاييم.ادعاى ما اين است كه عدم تشابه
حقوق زن و مرد در حدودى كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهى قرار داده
است،هم با عدالت وحقوق فطرى بهتر تطبيق مىكند و هم سعادت خانوادگى را بهتر
تامين مىنمايد و هماجتماع را بهتر به جلو مىبرد.
كاملا توجه داشته باشيد ما مدعى هستيم كه لازمه عدالت و حقوق فطرى و
انسانىزن و مرد عدم تشابه آنها در پارهاى از حقوق است.پس بحث ما صد در صد
جنبهفلسفى دارد،به فلسفه حقوق مربوط است،به اصلى مربوط استبه نام
اصل«عدل» كه يكى از اركان كلام و فقه اسلامى است.اصل عدل همان اصلى است
كه قانون تطابقعقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است;يعنى از نظر فقه
اسلامى-و لا اقل فقهشيعه-اگر ثابتشود كه عدل ايجاب مىكند فلان قانون
بايد چنين باشد نه چنان و اگرچنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است،ناچار
بايد بگوييم حكم شرع هم هميناست.زيرا شرع اسلام طبق اصلى كه خود تعليم
داده هرگز از محور عدالت و حقوقفطرى و طبيعى خارج نمىشود.
علماى اسلام با تبيين و توضيح اصل«عدل»پايه فلسفه حقوق را بنا
نهادند،گواينكه در اثر پيشامدهاى ناگوار تاريخى نتوانستند راهى را كه باز
كرده بودند ادامهدهند.توجه به حقوق بشر و به اصل عدالتبه عنوان امورى
ذاتى و تكوينى و خارج ازقوانين قراردادى،اولين بار به وسيله مسلمين عنوان
شد;پايه حقوق طبيعى و عقلى راآنها بنا نهادند.
اما مقدر چنين بود كه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت
قرندانشمندان و فيلسوفان اروپايى آن را دنبال كنند و اين افتخار را به خود
اختصاصدهند;از يك سو فلسفههاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى به وجود آورند و
از سوىديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگى و حقوق
انسانى آنها آشناسازند،نهضتها و حركتها و انقلابها به وجود آورند و چهره
جهان را عوض كنند.
به نظر من گذشته از علل تاريخى يك علت روانى و منطقهاى نيز دخالت داشت
دراينكه مشرق اسلامى مساله حقوق عقلى را كه خود پايه نهاده بود دنبال
نكند.يكى ازتفاوتهاى روحيه شرقى و غربى در اين است كه شرق تمايل به اخلاق
دارد و غرب بهحقوق،شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق;شرقى به حكم
طبيعتشرقىخودش انسانيتخود را در اين مىشناسد كه عاطفه بورزد،گذشت
كند،همنوعانخود را دوستبدارد،جوانمردى به خرج دهد اما غربى انسانيتخود
را در اين مىبيند كه حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع كند و نگذارد ديگرى
به حريم حقوق اوپا بگذارد.
بشريت،هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق.انسانيت،هم به حقوق وابسته
استو هم به اخلاق;هيچ كدام از حقوق و اخلاق به تنهايى معيار انسانيت نيست.
دين مقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست كه حقوق و اخلاق را
توامامورد عنايت قرار داده است.در اسلام همچنانكه گذشت و صميميت و نيكى به
عنوانامورى اخلاقى«مقدس»شمرده مىشوند،آشنايى با حقوق و دفاع از حقوق
نيز«مقدس»و انسانى محسوب مىشود و اين داستان مفصلى دارد كه اكنون وقت
توضيحآن نيست.
اما روحيه خاص شرقى كار خود را كرد.با آنكه در آغاز كار حقوق و اخلاق را
باهم از اسلام گرفت،تدريجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور كرد.
غرض اين است:مسالهاى كه اكنون با آن روبرو هستيم يك مساله حقوقى است،يك
مساله فلسفى و عقلى است،يك مساله استدلالى و برهانى است،مربوط استبهحقيقت
عدالت و طبيعتحقوق.عدالت و حقوق قبل از آن كه قانونى در دنيا وضعشود وجود
داشته است.با وضع قانون نمىتوان ماهيت عدالت و حقوق انسانى بشر راعوض كرد.
منتسكيو مىگويد:
«پيش از آن كه انسان قوانينى وضع كند روابط عادلانهاى بر اساس قوانين
بينموجودات امكان پذير بوده،وجود اين روابط موجب وضع قوانين شده
است.حالاگر بگوييم جز قوانين واقعى و اوليه كه امر و نهى مىكنند هيچ امر
عادلانه يا ظالمانهديگر وجود ندارد،مثل اين است كه بگوييم قبل از ترسيم
دايره تمام شعاعهاى آندايره مساوى نيستند.»
هربارت سپنسر مىگويد:
«عدالت غير از احساسات با چيزى ديگر آميخته است كه عبارت از حقوق
طبيعىافراد بشر است،و براى آنكه عدالت وجود خارجى داشته باشد بايد حقوق و
امتيازات طبيعى را رعايت و احترام كنند.»
حكماى اروپايى كه اين عقيده را داشتند و دارند فراوانند.حقوق بشر-كه
اعلانها واعلاميهها براى آن تنظيم شد و موادى به عنوان حقوق بشر تعيين
شد-از همين فرضيهحقوق طبيعى سرچشمه گرفت;يعنى فرضيه حقوق طبيعى و فطرى بود
كه به صورتاعلاميههاى حقوق بشر ظاهر شد.
و باز چنانكه مىدانيم آنچه منتسكيو،سپنسر و غير آنها درباره عدالت
گفتهاندعين آن چيزى است كه متكلمين اسلام درباره حسن و قبح عقلى و اصل عدل
گفتهاند.
در ميان علماى اسلامى افرادى بودند كه منكر حقوق ذاتى بوده و عدالت را
قراردادىمىدانستهاند،همچنانكه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود
داشته است. هوبزانگليسى منكر عدالتبه صورت يك امر واقعى است.
اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون
مضحك اين است كه مىگويند متن اعلاميه حقوق بشر را مجلسين
تصويبكردهاند،و چون تساوى حقوق زن و مرد جزء مواد اعلاميه حقوق بشر است
پس بهحكم قانون مصوب مجلسين زن و مرد بايد داراى حقوقى مساوى يكديگر
باشند.
مگر متن اعلاميه حقوق بشر چيزى است كه در صلاحيت مجلسين باشد كه آن
راتصويب يا رد كنند؟
محتويات اعلاميه حقوق بشر از نوع امور قراردادى نيست كه قواى مقننه
كشورهابتوانند آن را تصويب بكنند يا نكنند.
اعلاميه حقوق بشر حقوق ذاتى و غير قابل سلب و غير قابل اسقاط انسانها را
موردبحث قرار داده است;حقوقى را مطرح كرده است كه به ادعاى اين اعلاميه
لازمهحيثيت انسانى انسانهاست و دست تواناى خلقت و آفرينش آنها را براى
انسانها قرارداده است،يعنى مبدا و قدرتى كه به انسانها عقل و اراده و شرافت
انسانى داده است اينحقوق را هم طبق ادعاى اعلاميه حقوق بشر به انسانها
داده است.
انسانها نمىتوانند محتويات اعلاميه حقوق بشر را براى خود وضع كنند و
نهمىتوانند از خود سلب و اسقاط نمايند.از تصويب مجلسين و قواى مقننه
گذشته يعنىچه؟!
اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون;بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه
بهتصويب نمايندگان.مجلسين نمىتوانند با اخذ راى و قيام و قعود،فلسفه و
منطق براىمردم وضع كنند.اگر اينچنين است پس فلسفه نسبيت اينشتاين را هم
ببرند به مجلس واز تصويب نمايندگان بگذرانند،فرضيه وجود حيات در كرات
آسمانى را نيز بهتصويب برسانند.قانون طبيعت را كه نمىشود از طريق تصويب
قوانين قراردادىتاييد يا رد كرد.
مثل اين است كه بگوييم مجلسين تصويب كردهاند كه اگر گلابى را با سيب
پيوندبزنند پيوندش مىگيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمىگيرد.
وقتى كه چنين اعلاميهاى از طرف گروهى كه خود از متفكرين و فلاسفه
بودهاندصادر مىشود،ملتها بايد آن را در اختيار فلاسفه و مجتهدين حقوق
خويش قراردهند.اگر از نظر فلاسفه و متفكرين آن ملت مورد تاييد قرار
گرفت،همه افراد ملتموظفند آنها را به عنوان حقايقى فوق قانون رعايت
كنند.قوه مقننه نيز موظف استقانونى بر خلاف آنها تصويب نكند.
ملتهاى ديگر تا وقتى كه از نظر خودشان ثابت و محقق نشده كه چنين حقوقى
درطبيعتبه همين كيفيت وجود دارد،ملزم نيستند آنها را رعايت كنند و از طرف
ديگراين مسائل جزء مسائل تجربى و آزمايشى نيست كه احتياج به وسايل و
لابراتوار وغيره دارد و اين وسايل براى اروپاييان فراهم است و براى ديگران
نيست;شكافتن اتمنيست كه رموز و وسايلش در اختيار افراد محدودى باشد،فلسفه
و منطق است،ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است.
اگر فرضا ملتهاى ديگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد ديگران باشند و
درخود شايستگى تفكر فلسفى احساس نكنند،ما ايرانيان نبايد اينچنين فكر
كنيم.ما درگذشته شايستگى خود را به حد اعلى در بررسيهاى منطقى و فلسفى نشان
دادهايم.ماچرا در مسائل فلسفى مقلد ديگران باشيم؟
عجبا!دانشمندان اسلامى آنجا كه پاى اصل عدالت و حقوق ذاتى بشر به
ميانمىآيد،آنقدر برايش اهميت قائل مىشوند كه بدون چون و چرا به موجب
قاعدهتطابق عقل و شرع مىگويند حكم شرع هم همين است،يعنى احتياجى به تاييد
شرعىنمىبينند اما امروز كار ما به آنجا كشيده كه مىخواهيم با تصويب
نمايندگان صحتاين مسائل را تاييد نماييم.
فلسفه را با كوپن نمىتوان اثبات كرد
از اين مضحكتر اين است كه آنجا كه مىخواهيم حقوق انسانى زن را بررسى
كنيم،به آراء پسران و دختران جوان مراجعه كنيم،كوپن چاپ كنيم و بخواهيم با
پر كردنكوپن كشف كنيم كه حقوق انسانى چيست و آيا حقوق انسانى زن و مرد يك
جوراست و يا دو جور؟
به هر حال ما مساله حقوق انسانى زن را به شكل علمى و فلسفى و بر اساس
حقوقذاتى بشرى بررسى مىكنيم.مىخواهيم ببينيم همان اصولى كه اقتضا مىكند
انسانها بهطور كلى داراى يك سلسله حقوق طبيعى و خدادادى باشند،آيا ايجاب
مىكند كه زنو مرد از لحاظ حقوق داراى وضع مشابهى بوده باشند يا نه؟لذا از
دانشمندان ومتفكران و حقوقدانان واقعى كشور كه يگانه مرجع صلاحيتدار اظهار
نظر در اين گونهمسائل مىباشند درخواست مىكنيم به دلايل ما با ديده تحقيق
و انتقاد بنگرند.موجبكمال امتنان اينجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را
در تاييد يا رد اين گفتهها ابرازنمايند.
براى بررسى اين مطلب لازم است اولا بحثى درباره اساس و ريشه حقوق
انسانىانجام دهيم و سپس خصوص حقوق زن و مرد را در مورد مطالعه قرار دهيم.
بد نيست قبلا اشاره مختصرى به نهضتهاى حقوقى قرون جديد كه به نظريه
تساوىحقوق زن و مرد منتهى شد بنماييم.
نگاهى به تاريخ حقوق زن در اروپا
«در اروپا از قرن17 به بعد به نام حقوق بشر زمزمههايى آغاز
شد.نويسندگان ومتفكران قرن17 و 18 افكار خود را درباره حقوق طبيعى و فطرى
و غير قابل سلببشر با پشتكار عجيبى در ميان مردم پخش كردند.ژان ژاك روسو و
ولتر ومنتسكيو از اين دسته از متفكران و نويسندگاناند.اولين نتيجه عملى كه
از نشرافكار طرفداران حقوق طبيعى بشر حاصل شد اين بود كه در انگلستان
يككشمكش طولانى ميان هيات حاكمه و ملتبه وجود آمد.ملت موفق شد در
سال1688 ميلادى پارهاى از حقوق اجتماعى و سياسى خود را طبق يك اعلام نامه
حقوق پيشنهاد كنند و مسترد دارند.» (5)
نتيجه عملى بارز ديگر شيوع اين افكار در جنگهاى استقلال امريكا
عليهانگلستان ظاهر شد. سيزده مستعمره انگلستان در امريكاى شمالى در اثر
فشار وتحميلات زيادى كه بر آنها وارد مىشد سر به طغيان و عصيان بلند كردند
و بالاخرهاستقلال خويش را به دست آوردند.
در سال1776 ميلادى كنگرهاى در فيلادلفيا تشكيل شد كه استقلال عمومى
رااعلان و اعلاميهاى در اين زمينه منتشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت:
«جميع افراد بشر در خلقتيكسانند و خالق به هر فردى حقوق ثابت و
لايتغيرىتفويض فرموده است مثل حق حيات و حق آزادى،و علت غايى تشكيل
حكومتهاحفظ حقوق مزبور است و قوه حكومت و نفوذ كلمه او منوط به رضايت
ملتخواهد بود...» (6)
اما آن كه به نام«اعلاميه حقوق بشر»در جهان معروف شد آن چيزى است كه
پساز انقلاب كبير فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد.اين اعلاميه عبارت
است از يكسلسله اصول كلى كه در آغاز قانون اساسى فرانسه قيد شده و جزء لا
ينفك قانوناساسى فرانسه محسوب مىشود.اين اعلاميه مشتمل استبر يك مقدمه و
هفده ماده.
ماده اول آن اين است:«افراد بشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد
مانده و درحقوق با يكديگر مساويند...».
در قرن19 تحولات و افكار تازهاى در زمينه حقوق بشرى در مسائل اقتصادى
واجتماعى و سياسى رخ داد كه منتهى به ظهور سوسياليسم و لزوم تخصيص منافعبه
طبقات زحمتكش و انتقال حكومت از دستسرمايهدار به دست كارگر گرديد.
تا اوايل قرن بيستم هر چه در اطراف حقوق بشر بحثشده است مربوط
استبهحقوق ملتها در برابر دولتها و يا حقوق طبقات رنجبر و زحمتكش در
برابر كارفرمايان و اربابان.
در قرن بيستم براى اولين بار مساله«حقوق زن»در برابر حقوق مرد
عنوانشد.انگلستان-كه قديمترين كشور دموكراسى به شمار مىرود-فقط در اوايل
قرنبيستم براى زن و مرد حقوق مساوى قائل شد.دول متحده آمريكا با آنكه در
قرنهجده ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومى بشر اعتراف كرده بودند،در سال
1920ميلادى قانون تساوى زن و مرد را در حقوق سياسى تصويب كردند و همچنين
فرانسهدر قرن بيستم تسليم اين امر شد.
به هر حال در قرن بيستم گروههاى زيادى در همه جهان طرفدار تحول عميقى
درروابط مرد و زن از نظر حقوق و وظايف گرديدند.به عقيده اينها تحول و
دگرگونى درروابط ملتها با دولتها و روابط زحمتكشان و رنجبران با كارفرمايان
و سرمايهداران،مادامى كه در روابط حقوقى مرد و زن اصلاحاتى صورت نگيرد
وافى به تامين عدالتاجتماعى نيست.
از اين رو براى اولين بار در اعلاميه جهانى حقوق بشر-كه پس از جنگ
جهانىدوم در سال 1948 ميلادى(1327 هجرى شمسى)از طرف سازمان ملل متحد
منتشرشد-در مقدمه آن چنين قيد شد:
«از آنجا كه مردم ملل متحد ايمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد
انسانى وتساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كردهاند...»
تحول و بحران ماشينى قرن نوزدهم و بيستم و به فلاكت افتادن كارگران
وبخصوص زنان بيش از پيش سبب شد كه به موضوع حقوق زن رسيدگى شود.درتاريخ
آلبر ماله،جلد6،صفحه 328 مىنويسد:
«تا زمانى كه دولتها به احوال كارگران و طرز رفتار كارفرمايان با آن
طبقه توجهنداشتند، سرمايهداران هر چه مىخواستند مىكردند...صاحبان
كارخانهها زنان وكودكان خردسال را با مزد بسيار كم به كار مىگماشتند،و
چون ساعات كار ايشانزياد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مىشدند و در
جوانى مىمردند».
اين بود تاريخچه مختصرى از نهضتحقوق بشر در اروپا.چنانكه مىدانيم
همهمواد اعلاميههاى حقوق بشر كه براى اروپاييان تازگى دارد در چهارده قرن
پيش دراسلام پيش بينى شده و بعضى از دانشمندان عرب و ايرانى آنها را با
مقايسه به ايناعلاميههاى در كتابهاى خود آوردهاند.البته اختلافاتى در
بعضى قسمتها ميان آنچه دراين اعلاميهها آمده با آنچه اسلام آورده وجود
دارد و اين خود بحث دلكش و شيرينىاست;از آن جمله است مساله حقوق زن و مرد
كه اسلام تساوى را مىپذيرد اما تشابهو وحدت و يكنواختى را در زمينه حقوق
زن و مرد نمىپذيرد.
حيثيت و حقوق انسانى
«از آنجا كه شناسايى حيثيت ذاتى كليه اعضاى خانواده بشرى و حقوق يكسان
وانتقال ناپذير آنان،اساس آزادى و عدالت و صلح را تشكيل مىدهد.
از آنجا كه عدم شناسايى و تحقير حقوق بشر منتهى به اعمال وحشيانهاى
گرديدهاست كه روح بشريت را به عصيان واداشته،و ظهور دنيايى كه در آن افراد
بشر دربيان عقيده،آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال
بشر اعلام شدهاست
از آنجا كه اساسا حقوق انسانى را بايد با اجراى قانون حمايت كرد تا بشر
به عنوانآخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد
از آنجا كه اساسا لازم است توسعه روابط دوستانه بين ملل را مورد تشويق
قرار داداز آنجا كه مردم ملل متحد،ايمان خود را به حقوق اساسى بشر و مقام و
ارزش فردانسانى و تساوى حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كردهاند و
تصميم راسخگرفتهاند كه به پيشرفت اجتماعى كمك كنند و در محيطى آزادتر وضع
زندگىبهترى به وجود آورند
از آنجا كه...
مجمع عمومى،اين اعلاميه جهانى حقوق بشر را آرمان مشتركى براى تمام مردم
و كليه ملل اعلام مىكند تا جميع افراد و همه اركان اجتماع اين اعلاميه را
دائما در مدنظر داشته باشند و مجاهدت كنند كه به وسيله تعليم و تربيت
احترام اين حقوق وآزاديها توسعه بايد و با تدابير تدريجى ملى و بين
المللى،شناسايى و اجراى واقعىو حياتى آنها،چه در ميان خود ملل عضو و چه در
بين مردم كشورهايى كه درقلمرو آنها مىباشند تامين گردد...»
جملههاى طلايى بالا مقدمه اعلاميه جهانى حقوق بشر است;مقدمه
هماناعلاميهاى است كه دربارهاش مىگويند:«بزرگترين توفيقى است كه تا اين
تاريخ درطريق تاييد حقوق انسانى نصيب عالم بشريتشده است».
روى هر كلمه و هر جمله آن حساب شده است،و چنانكه در مقاله پيش
گفتيممظهر افكار چندين قرن فلاسفه آزاديخواه و حقوق شناس جهان است.
نكات مهم مقدمه اعلاميه حقوق بشر
اين اعلاميه در 30 ماده تنظيم شده است.بگذريم از اينكه بعضى مسائل در
برخىمواد مكرر شده و يا لا اقل ذكر يك مطلب در يك ماده از ذكر مندرجات
بعضى موادديگر بىنياز كننده است و يا بعضى مواد اعلاميه به مواد مختلفى
قابل تجزيه است.
نكات مهم مقدمه اين اعلاميه كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد چند
تاست:
1.بشر از يك نوع حيثيت و احترام و حقوق ذاتى غير قابل انتقال برخوردار
است.
2.حيثيت و احترام و حقوق ذاتى بشر كلى و عمومى است،تمام افراد انسانى را
دربر مىگيرد، تبعيض بردار نيست،سفيد و سياه،بلند و كوتاه،زن و مرد يكسان
از آنبرخوردارند.همان طورى كه در ميان اعضاى يك خانواده احدى نمىتواند
گوهرخود را از ساير اعضا شريفتر و اصيلتر بداند،همه افراد بشر نيز كه عضو
يك خانوادهبزرگتر و اعضاى يك پيكر مىباشند از لحاظ شرافت متساويند،هيچ كس
نمىتواندخود را از فرد ديگر شريفتر بداند.
3.اساس آزادى و صلح و عدالت اين است كه همه افراد در عمق وجدان خود
بهاين حقيقت(حيثيت و احترام ذاتى همه انسانها)ايمان و اعتراف داشته باشند.
اين اعلاميه مىخواهد بگويد منشا كليه ناراحتيهايى كه افراد بشر براى
يكديگر بهوجود مىآورند كشف كرده است.منشا بروز جنگها و ظلمها و تجاوزها و
اعمال وحشيانه افراد و اقوام نسبتبه يكديگر،عدم شناسايى حيثيت و احترام
ذاتى انساناست.اين عدم شناسايى از طرف عدهاى،طرف مقابل را وادار به عصيان
و طغيانمىكند و از همين راه صلح و امنيتبه خطر مىافتد.
4.بالاترين آرزويى كه همه در راه تحقق بخشيدن به آن بايد
بكوشند،ظهوردنيايى است كه در آن آزادى عقيده و امنيت و رفاه مادى به طور
كامل وجود داشتهباشد;اختناق،ترس،فقر ريشه كن شده باشد.مواد سىگانه
اعلاميه براى تحققبخشيدن به اين آرزو تنظيم شده است.
5.ايمان به حيثيت ذاتى انسانها و احترام به حقوق غير قابل سلب و انتقال
آنهاتدريجا به وسيله تعليم و تربيتبايد در همه افراد به وجود آيد.
مقام و احترام انسان
اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادى و مساوات
تنظيمشده و براى احياى حقوق بشر به وجود آمده،مورد احترام و تكريم هر
انسانبا وجدانى است.ما مردم مشرق زمين از دير زمان از ارزش و مقام و
احترام انسان دمزدهايم.در دين مقدس اسلام-چنانكه در مقاله پيش
گفتيم-انسان،حقوق انسان،آزادى و مساوات آنها نهايت ارزش و احترام را
دارد.نويسندگان و تنظيم كنندگان ايناعلاميه و همچنين فيلسوفانى كه در
حقيقت الهام دهنده نويسندگان اين اعلاميههستند،مورد ستايش و تعظيم ما
مىباشند.ولى چون اين اعلاميه يك متن فلسفىاست،به دستبشر نوشته شده نه به
دست فرشتگان، استنباط گروهى از افراد بشراست،هر فيلسوفى حق دارد آن را
تجزيه و تحليل كند و احيانا نقاط ضعفى كه در آنمىبيند تذكر دهد.
اين اعلاميه خالى از نقاط ضعف نيست ولى ما در اين مقاله روى نقاط ضعف
آنانگشت نمىگذاريم،روى نقطه قوت آن انگشت مىگذاريم.
تكيه گاه اين اعلاميه«مقام ذاتى انسان»است،شرافت و حيثيت ذاتى انسان
است. از نظر اين اعلاميه انسان به واسطه يك نوع كرامت و شرافت مخصوص به خود
داراىيك سلسله حقوق و آزاديها شده است كه ساير جانداران به واسطه فاقد
بودن آنحيثيت و شرافت و كرامت ذاتى، از آن حقوق و آزاديها
بىبهرهاند.نقطه قوت ايناعلاميه همين است.
تنزل و سقوط انسان در فلسفههاى غربى
اينجاست كه بار ديگر با يك مساله فلسفى كهن مواجه مىشويم:ارزيابى
انسان،مقام و شرافت انسان نسبتبه ساير مخلوقات،شخصيت قابل احترام
انسان.بايدبپرسيم آن حيثيت ذاتى انسانى كه منشا حقوقى براى انسان گشته و او
را از اسب و گاوو گوسفند و كبوتر متمايز ساخته چيست؟و همين جاست كه يك
تناقض واضح مياناساس اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابى انسان در فلسفه
غرب از طرف ديگرنمايان مىگردد.
در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است.سخنانى كه
درگذشته درباره انسان و مقام ممتاز وى گفته مىشد و ريشه همه آنها در مشرق
زمين بود،امروز در اغلب سيستمهاى فلسفه غربى مورد تمسخر و تحقير قرار
مىگيرد.
انسان از نظر غربى تا حدود يك ماشين تنزل كرده است،روح و اصالت آن
موردانكار واقع شده است.اعتقاد به علت غايى و هدف داشتن طبيعتيك عقيده
ارتجاعىتلقى مىگردد.
در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمىتوان دم زد،زيرا به عقيده
غربعقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينكه ساير مخلوقات طفيلى انسان و
مسخرانسان مىباشند ناشى از يك عقيده بطلميوسى كهن درباره هيئت زمين و
آسمان ومركزيت زمين و گردش كرات آسمانى به دور زمين بود;با رفتن اين عقيده
جايى براىاشرف مخلوقات بودن انسان باقى نمىماند.از نظر غرب،اينها همه
خودخواهيهايىبوده است كه در گذشته دامنگير بشر شده است.بشر امروز متواضع و
فروتن است،خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتى خاك نمىداند،از خاك پديد
آمده و بهخاك باز مىگردد و به همين جا خاتمه مىيابد.
غربى متواضعانه روح را به عنوان جنبهاى مستقل از وجود انسان و به
عنوانحقيقتى قابل بقا نمىشناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اين جهت
فرقى قائلنمىشود.غربى ميان فكر و اعمال روحى و ميان گرماى زغال سنگ از
لحاظ ماهيت وجوهر تفاوتى قائل نيست;همه را مظاهر ماده و انرژى مىشناسد.از
نظر غرب صحنهحيات براى همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونينى است
كه نبرد لا ينقطعزندگى آن را به وجود آورده است.اصل اساسى حاكم بر وجود
جانداران و از آن جملهانسان اصل تنازع بقاست.انسان همواره مىكوشد خود را
در اين نبرد نجات دهد. عدالت و نيكى و تعاون و خيرخواهى و ساير مفاهيم
اخلاقى و انسانى همه مولود اصلاساسى تنازع بقا مىباشد و بشر اين مفاهيم
را به خاطر حفظ موقعيتخود ساخته وپرداخته است.
از نظر برخى فلسفههاى نيرومند غربى انسان ماشينى است كه محرك او جز
منافعاقتصادى نيست.دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو
بناهايى هستندكه زير بناى آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است;همه اينها
جلوهها و مظاهرجنبههاى اقتصادى زندگى انسان است.خير،اين هم براى انسان
زياد است;محرك وانگيزه اصلى همه حركتها و فعاليتهاى انسان عوامل جنسى
است.اخلاق و فلسفه وعلم و دين و هنر همه تجليات و تظاهرات رقيق شده و تغيير
شكل داده عامل جنسىوجود انسان است.
من نمىدانم اگر بناست منكر هدف داشتن خلقتباشيم و بايد معتقد باشيم
كهطبيعت جريانات خود را كوركورانه طى مىكند،اگر يگانه قانون ضامن حيات
انواعجاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغييرات كاملا تصادفى است و بقا
و موجوديتانسان مولود تغييرات تصادفى و بىهدف و يك سلسله جنايات چند
ميليون سالىاست كه اجداد وى نسبتبه انواع ديگر روا داشته تا امروز به اين
شكل باقى ماندهاست،اگر بناست معتقد باشيم كه انسان خود نمونهاى است از
ماشينهايى كه اكنون خودبه دستخود مىسازد،اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت
و بقاى آن خودخواهى واغراق و مبالغه درباره خود باشد،اگر بناست انگيزه و
محرك اصلى بشر در همه كارهاامور اقتصادى يا جنسى يا برترى طلبى باشد،اگر
بناست نيك و بد به طور كلى مفاهيمنسبى باشند و الهامات فطرى و وجدانى سخن
ياوه شمرده شود،اگر انسان جنسا بندهشهوات و ميلهاى نفسانى خود باشد و جز
در برابر زور سر تسليم خم نكند،و اگر... چگونه مىتوانيم از حيثيت و شرافت
انسانى و حقوق غير قابل سلب و شخصيت قابلاحترام انسان دم بزنيم و آن را
اساس و پايه همه فعاليتهاى خود قرار دهيم؟!
غرب در باره انسان دچار تناقض شده است
در فلسفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حيثيت ذاتى انسان لطمه وارد شده و
مقامانسان پايين آمده است.دنياى غرب از طرفى انسان را از لحاظ پيدايش و
عللى كه اورا به وجود آورده است،از لحاظ هدف دستگاه آفرينش درباره او،از
لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستىاش،از لحاظ انگيزه و محرك اعمالش،از
لحاظ وجدان وضميرش،تا اين اندازه او را پايين آورده كه گفتيم.
آنگاه اعلاميه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و كرامت و
شرافتذاتى و حقوق مقدس و غير قابل انتقالش صادر مىكند و همه افراد بشر را
دعوتمىكند كه به اين اعلاميه بالا بلند ايمان بياورند.
براى غرب لازم بود اول در تفسيرى كه از انسان مىكند تجديد نظرى به
عملآورد،آنگاه اعلاميههاى بالا بلند در زمينه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر
كند.
من قبول دارم كه همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان كه شرح داده شد
تفسيرنكردهاند;عده زيادى از آنها انسان را كم و بيش آنچنان تفسير كردهاند
كه شرق تفسيرمىكند.نظر من طرز تفكرى است كه در اكثريت مردم غرب به وجود
آمده و مردمجهان را تحت تاثير قرار داده است.
اعلاميه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه انسان را در درجهاى عاليتر
از يكتركيب مادى ماشينى مىبيند،انگيزهها و محركهاى انسان را منحصر به
امور حيوانى وشخصى نمىداند، براى انسان وجدان انسانى قائل است.اعلاميه
حقوق بشر را بايدشرق صادر كند كه به اصل انى جاعل فى الارض خليفة (7)
ايمان دارد و در انسان نمونهاىاز مظاهر الوهيتسراغ دارد. كسى بايد
دم از حقوق بشر بزند كه در انسان آهنگ سيرو سفرى تا سر منزل يا ايها
الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (8) قائل است.
اعلاميه حقوق بشر شايسته آن سيستمهاى فلسفى است كه به حكم و نفس وما
سويها فالهمها فجورها و تقويها (9) در سرشت انسان تمايل به نيكى
قائلند.
اعلاميه حقوق بشر را بايد كسى صادر كند كه به سرشتبشر خوشبين است و
بهحكم لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم (10) آن را معتدلترين و
كاملترين سرشتها مىداند.
آنچه شايسته طرز تفكر غربى در تفسير انسان است،اعلاميه حقوق بشر
نيستبلكه همان طرز رفتارى است كه غرب عملا درباره انسان روا مىدارد;يعنى
كشتنهمه عواطف انسانى،به بازى گرفتن مميزات بشرى،تقدم سرمايه بر
انسان،اولويت پول بر بشر،معبود بودن ماشين، خدايى ثروت،استثمار
انسانها،قدرت بىنهايتسرمايهدارى،كه اگر احيانا يك نفر ميليونر ثروت خود
را براى بعد از خودش به سگمحبوبش منتقل كند آن سگ احترامى ما فوق احترام
انسانها پيدا مىكند;انسانها درخدمتيك سگ ثروتمند به عنوان پيشكار،منشى،
دفتردار استخدام مىشوند و درمقابل او دستبه سينه مىايستند و تعظيم
مىكنند.
غرب،هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را
مساله مهم اجتماع بشر در امروز اين است كه بشر به تعبير قرآن«خود»را
فراموشكرده است، هم خود را فراموش كرده و هم خداى خود را.مساله مهم اين
است كه«خود»را تحقير كرده است،از درون بينى و توجه به باطن و ضمير غافل
شده و توجهخويش را يكسره به دنياى حسى و مادى محدود كرده است.هدفى براى
خود جزچشيدن ماديات نمىبيند و نمىداند، خلقت را عبث مىانگارد،خود را
انكار مىكند،روح خود را از دست داده است.بيشتر بدبختيهاى امروز بشر ناشى
از اين طرز تفكراست و متاسفانه نزديك است جهانگير شود و يكباره بشريت را
نيست و نابود كند.اينطرز تفكر درباره انسان سبب شده كه هر چه تمدن توسعه
پيدا مىكند و عظيمترمىگردد،متمدن به سوى حقارت مىگرايد.اين طرز تفكر
درباره انسان موجب گشتهكه انسانهاى واقعى را همواره در گذشته بايد جستجو
كرد و دستگاه عظيم تمدن امروزبه ساختن هر چيز عالى و دست اول قادر است جز
به ساختن انسان.
گاندى مىگويد:
«غربى براى آن مستحق دريافت لقب خدايى زمين است كه همه امكانات
وموهبتهاى زمينى را مالك است.او به كارهاى زمينى قادر است كه ملل ديگر آنها
رادر قدرت خدا مىدانند.لكن غربى از يك چيز عاجز است و آن تامل در
باطنخويش است.تنها اين موضوع براى اثبات پوچى درخشندگى كاذب تمدن جديدكافى
است.
تمدن غربى اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى
نمودهاست،به خاطر اين است كه غربى به جاى«خويشتن جويى»در پى نسيان وهدر
ساختن خويشتن است.. ..قوه عملى او بر اكتشاف و اختراع و تهيه وسايل
جنگى،ناشى از فرار غربى از«خويشتن»است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بر
خود...ترس از تنهايى وسكوت،و توسل به پول،غربى را از شنيدن نداى باطن خود
عاجز ساخته و انگيزهفعاليتهاى مداوم او همينهاست.محرك او در فتح
جهان،ناتوانى او در«حكومتبهخويشتن»است.به همين علت غربى پديد آورنده
آشوب و فساد در سراسردنياست...وقتى انسان روح خود را از دستبدهد،فتح دنيا
به چه درد او مىخورد...كسانى كه انجيل به آنان تعليم داده است كه در جهان
مبشر حقيقت و محبت وصلح باشند،خودشان در جستجوى طلا و برده به هر طرف
روانند;به جاى اينكهمطابق تعاليم انجيل در مملكتخداوند در جستجوى بخشش و
عدالتباشند،براىتبرئه سيئات خود از حربه مذهب استفاده مىكنند و به جاى
نشر كلام الهى،بر سرملتها بمب مىريزند.»
و به همين علت اعلاميه حقوق بشر بيش از همه و پيش از همه از طرف خود
غربنقض شده است.فلسفهاى كه غرب عملا در زندگى طى مىكند،راهى جز
شكستاعلاميه حقوق بشر باقى نمىگذارد.
2- اعراف/ 22.
3- اعراف/ 21.
4- بقره/ 187.
5- ترجمه تاريخ آلبرماله،ج 4/ ص366.
6- همان،ج 5/ ص 234.
7- بقره/ 30.
8- انشقاق/ 6.
9- شمس/ 7 و 8.
10- تين/ 4.