مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۹)

(جلد اول از بخش فقه و حقوق)
نظام حقوق زن در اسلام، مساله حجاب، پاسخهاى استاد، اخلاق جنسى

- ۶ -


بخش چهارم:

اسلام و تجدد زندگى(1)

اينجانب در مقدمه كتاب انسان و سرنوشت كه مساله عظمت و انحطاط مسلمين رابررسى كرده‏ام،تحقيق در علل انحطاط مسلمين را در سه بخش قابل بررسى دانسته‏ام: بخش اسلام، بخش مسلمين،بخش عوامل بيگانه.

در آن مقدمه،يكى از موضوعات بيست و هفتگانه‏اى كه بررسى و تحقيق در آنها رالازم شمرده‏ام همين موضوع است و وعده داده‏ام كه رساله‏اى تحت عنوان‏«اسلام ومقتضيات زمان‏»در اين زمينه منتشر كنم و البته يادداشتهاى زيادى قبلا براى آن تهيه‏كرده‏ام.

در اين سلسله مقالات نمى‏توان تمام مطالبى كه بايد به صورت يك رساله درآيدگنجانيد،ولى تا آنجا كه اجمالا ذهن خوانندگان محترم اين مقالات را درباره اين‏موضوع روشن كنم توضيح خواهم داد.

موضوع‏«مذهب و پيشرفت‏»از موضوعاتى است كه بيشتر و پيشتر از آن كه براى‏ما مسلمانان مطرح باشد،براى پيروان ساير مذاهب مطرح بوده است.بسيارى ازروشنفكران جهان فقط از آن جهت مذهب را ترك كرده‏اند كه فكر مى‏كرده‏اند ميان‏مذهب و تجدد زندگى ناسازگارى است;فكر مى‏كرده‏اند لازمه ديندارى توقف و سكون و مبارزه با تحرك و تحول است،و به عبارت ديگر خاصيت مذهب را ثبات ويكنواختى و حفظ شكلها و صورتهاى موجود مى‏دانسته‏اند.

نهرو نخست وزير فقيد هند عقايد ضد مذهبى داشته است و به هيچ دين و مذهبى‏معتقد نبوده است.از گفته‏هاى وى چنين برمى‏آيد كه چيزى كه وى را از مذهب متنفركرده است جنبه‏«دگم‏»و يكنواختى مذهب است.

نهرو در اواخر عمر در وجود خودش و در جهان يك خلا احساس مى‏كند و معتقدمى‏شود اين خلا را جز نيروى معنوى نمى‏تواند پر كند.در عين حال از نزديك شدن به‏مذهب به خاطر همان حالت جمود و يكنواختى كه فكر مى‏كند در هر مذهبى هست‏وحشت مى‏كند.

يك روزنامه‏نگار هندى به نام كارانجيا در اواخر عمر نهرو با وى مصاحبه‏اى به‏عمل آورده است(به فارسى چاپ شده است)و ظاهرا آخرين اظهار نظرى است كه‏نهرو درباره مسائل كلى جهانى كرده است.

كارانجيا آنجا كه راجع به گاندى با وى مذاكره مى‏كند مى‏گويد:بعضى ازروشنفكران و عناصر مترقى عقيده دارند كه گاندى جى با راه حل‏هاى احساساتى وروشهاى معنوى و روحانى خود اعتقادات ابتدايى شما را به سوسياليسم علمى متزلزل‏و ضعيف ساخت.

نهرو ضمن جوابى كه مى‏دهد مى‏گويد:استفاده از روشهاى معنوى و روحانى نيزلازم و خوب است.من هميشه در اين مورد با گاندى جى هم عقيده بودم و چه بسا كه‏امروز استفاده از اين وسايل را لازمتر مى‏شمارم،زيرا امروز در برابر خلا معنوى تمدن‏جديدى كه رواج مى‏پذيرد بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و روحانى بيابيم.

كارانجيا سپس راجع به ماركسيسم از وى سؤالاتى مى‏كند و نهرو برخى‏نارساييهاى ماركسيسم را گوشزد مى‏كند و دوباره همان راه حل‏هاى روحى را طرح‏مى‏كند.در اين وقت كارانجيا به وى مى‏گويد:

آقاى نهرو!آيا اظهارات شما كه اكنون از مفاهيم راه حل‏هاى اخلاقى و روحى‏سخن مى‏گوييد، ميان جناب عالى با جواهر لعل ديروز(يعنى خود نهرو در زمان‏جوانى)تفاوتى به وجود نمى‏آورد؟آنچه شما مى‏گوييد اين تصور را ايجاد مى‏كند كه‏آقاى نهرو در شامگاه عمرش در جستجوى خداوند برآمده است.

نهرو مى‏گويد:آرى،من تغيير يافته‏ام.تاكيد من بر روى موازين و راه حل‏هاى اخلاقى و روحى بدون توجه و نادانسته نيست...سپس خود وى مى‏گويد:اكنون اين‏مساله پيش مى‏آيد كه چگونه مى‏توان اخلاق و روحيات را به سطح عاليترى بالا برد؟ و اين طور جواب مى‏دهد: بديهى است‏براى اين منظور مذهب وجود دارد،امامتاسفانه مذهب به شكلى كوته نظرانه و به صورت پيروى از دستورهاى خشك وقالبى و انجام بعضى تشريفات معين پايين آمده است. شكل ظاهرى و صدف خارجى‏آن باقى مانده است در حالى كه روح و مفهوم واقعى آن از ميان رفته است.

اسلام و مقتضيات زمان

در ميان اديان و مذاهب،هيچ دين و مذهبى مانند اسلام در شؤون زندگى مردم‏مداخله نكرده است.اسلام در مقررات خود به يك سلسله عبادات و اذكار و اوراد ويك رشته اندرزهاى اخلاقى اكتفا نكرده است;همان طورى كه روابط بندگان با خدارا بيان كرده است،خطوط اصلى روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را نسبت‏به‏يكديگر نيز در شكلهاى گوناگون بيان كرده است.قهرا پرسش انطباق با زمان درباره‏اسلام كه چنين دينى است‏بيشتر مورد پيدا مى‏كند.

خصلت انطباق اسلام با زمان از نظر خارجيان

اتفاقا بسيارى از دانشمندان و نويسندگان خارجى،اسلام را از نظر قوانين‏اجتماعى و مدنى مورد مطالعه قرار داده‏اند و قوانين اسلامى را به عنوان يك سلسله‏قوانين مترقى ستايش كرده و خاصيت زنده و جاويد بودن اين دين و قابليت انطباق‏قوانين آن را با پيشرفتهاى زمان مورد توجه و تمجيد قرار داده‏اند.

برنارد شاو نويسنده معروف و آزاد فكر انگليسى گفته است:

«من هميشه نسبت‏به دين محمد به واسطه خاصيت زنده بودن عجيبش نهايت‏احترام را داشته‏ام.به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط برحالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.

چنين پيش بينى مى‏كنم و از همين اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمدمورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

روحانيون قرون وسطى در نتيجه جهالت‏يا تعصب،شمايل تاريكى از آيين محمد رسم مى‏كردند.او به چشم آنها از روى كينه و عصبيت،ضد مسيح جلوه كرده بود. من درباره اين مرد،اين مرد فوق العاده،مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه نه تنهاضد مسيح نبوده بلكه بايد نجات دهنده بشريت ناميده شود.به عقيده من اگر مردى‏چون او صاحب اختيار دنياى جديد بشود،طورى در حال مسائل و مشكلات دنياتوفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تامين خواهد شد.»

دكتر شبلى شميل يك عرب لبنانى مادى مسلك است.او براى اولين بار بنياد انواع‏دارون را به ضميمه شرح بوخنر آلمانى به عنوان حربه‏اى عليه عقايد مذهبى،به زبان‏عربى ترجمه كرد و در اختيار عربى زبانان قرار داد.

وى با آنكه ماترياليست است،از اعجاب و تحسين نسبت‏به اسلام و عظمت‏آورنده آن خوددارى نمى‏كند و همواره اسلام را به عنوان يك آيين زنده و قابل انطباق‏با زمان ستايش مى‏كند.

اين مرد در جلد دوم كتابى كه به نام‏«فلسفة النشوء و الارتقاء»به عربى منتشر كرده‏است، مقاله‏اى دارد تحت عنوان‏«القرآن و العمران‏».اين مقاله را در رد يكى ازخارجيان كه به كشورهاى اسلامى مسافرت كرده و اسلام را مسؤول انحطاط مسلمين‏دانسته،نوشته است.

شبلى شميل سعى دارد در اين مقاله ثابت كند كه علت انحطاط مسلمين انحراف ازتعاليم اجتماعى اسلامى است نه اسلام،و آن عده از غربيها كه به اسلام حمله مى‏كنند يااسلام را نمى‏شناسند و يا سوء نيت دارند و مى‏خواهند با بدبين كردن شرقيها به قوانين‏و مقرراتى كه به هر حال از ميان خودشان برخاسته،طوق بندگى خود را به گردن آنهابگذارند.

در عصر ما اين پرسش كه آيا اسلام با مقتضيات زمان هماهنگى دارد يا نه،عموميت پيدا كرده است.اينجانب كه با طبقات مختلف و مخصوصا طبقه تحصيل كرده‏و دنيا ديده برخورد و معاشرت دارم،هيچ مطلبى را نديده‏ام به اندازه اين مطلب موردسؤال و پرسش واقع شود.

اشكالات

گاهى به پرسش خود رنگ فلسفى مى‏دهند و مى‏گويند:در اين جهان همه چيز در تغيير است، هيچ چيزى ثابت و يكنواخت‏باقى نمى‏ماند،اجتماع بشر نيز از اين قاعده‏مستثنى نيست و چگونه ممكن است‏يك سلسله قوانين اجتماعى براى هميشه بتواندثابت و باقى بماند؟

اگر صرفا از نظر فلسفى اين مساله را مورد توجه قرار دهيم،جوابش واضح است. آن چيزى كه همواره در تغيير است،نو و كهنه مى‏شود،رشد و انحطاط دارد،ترقى وتكامل دارد،همانا مواد و تركيبات مادى اين جهان است و اما قوانين جهان ثابت است. مثلا موجودات زنده طبق قوانين خاصى تكامل پيدا كرده و مى‏كنند و دانشمندان‏قوانين تكامل را بيان كرده‏اند.خود موجودات زنده دائما در تغيير و تكاملند،اماقوانين تغيير و تكامل چطور؟البته قوانين تغيير و تكامل،متغير و متكامل نيستند وسخن ما درباره قوانين است.در اين جهت فرق نمى‏كند كه قانون مورد نظر يك قانون‏طبيعى باشد يا يك قانون وضعى و قراردادى،زيرا ممكن ست‏يك قانون وضعى وقراردادى از طبيعت و فطرت سرچشمه گرفته باشد و تعيين كننده خط سير تكاملى‏افراد و اجتماعات بشرى باشد.

ولى پرسشهايى كه در زمينه انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضيات زمان وجوددارد،تنها جنبه كلى و فلسفى ندارد.آن پرسشى كه بيش از هر پرسش ديگر تكرارمى‏شود اين است كه قوانين در زمينه احتياجات وضع مى‏شود و احتياجات اجتماعى‏بشر ثابت و يكنواخت نيست، پس قوانين اجتماعى نيز نمى‏تواند ثابت و يكنواخت‏باشد.

اين پرسش چه پرسش خوب و ارزنده‏اى است!اتفاقا يكى از جنبه‏هاى‏اعجاز آميز دين مبين اسلام-كه هر مسلمان فهميده و دانشمندى از آن احساس غرورو افتخار مى‏كند-اين است كه اسلام در مورد احتياجات ثابت فردى يا اجتماعى،قوانين ثابت و در مورد احتياجات موقت و متغير وضع متغيرى در نظر گرفته است و مابه يارى خداوند تا اندازه‏اى كه با اين سلسله مقالات متناسب باشد شرح خواهيم داد.

خود زمان با چه چيز منطبق شود؟

اما قبل از آن كه وارد اين مبحث‏بشويم،ذكر دو مطلب را لازم مى‏دانم:

يكى اينكه اكثر افرادى كه از پيشرفت و تكامل و تغيير اوضاع زمان دم مى‏زنند،خيال مى‏كنند هر تغييرى كه در اوضاع اجتماعى پيدا مى‏شود،خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد بايد به حساب تكامل و پيشرفت گذاشت،و اين ازگمراه كننده‏ترين افكارى است كه دامنگير مردم امروز شده است.

به خيال اين گروه،چون وسايل و ابزارهاى زندگى روز به روز عوض مى‏شود وكاملتر جاى ناقصتر را مى‏گيرد و چون علم و صنعت در حال پيشرفت است،پس تمام‏تغييراتى كه در زندگى انسانها پيدا مى‏شود نوعى پيشرفت و رقاء است و بايد استقبال‏كرد،بلكه جبر زمان است و خواه ناخواه جاى خود را باز مى‏كند،در صورتى كه نه‏همه تغييرات نتيجه مستقيم علم و صنعت است و نه ضرورت و جبرى در كار است.

در همان حالى كه علم در حال پيشروى است،طبيعت هوسباز و درنده‏خوى بشرهم بيكار نيست.علم و عقل،بشر را به سوى كمال جلو مى‏برد و طبيعت هوسباز ودرنده‏خوى بشر سعى دارد بشر را به سوى فساد و انحراف بكشاند.طبيعت هوسباز ودرنده خو همواره سعى دارد علم را به صورت ابزارى براى خود درآورد و در خدمت‏هوسهاى شهوانى و حيوانى خود بگمارد.

زمان همان طورى كه پيشروى و تكامل دارد،فساد و انحراف هم دارد.بايد باپيشرفت زمان پيشروى كرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه كرد.مصلح ومرتجع هر دو عليه زمان قيام مى‏كنند،با اين تفاوت كه مصلح عليه انحراف زمان ومرتجع عليه پيشرفت زمان قيام مى‏كند.اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس كلى‏خوبيها و بديها بدانيم،پس خود زمان و تغييرات آن را با چه مقياسى اندازه‏گيرى كنيم؟ اگر همه چيز را با زمان بايد تطبيق كنيم، خود زمان را با چه چيزى تطبيق دهيم؟اگربشر بايد دست‏بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات زمان باشد،پس نقش فعال وخلاق و سازنده اراده بشر كجا رفت؟

انسان كه بر مركب زمان سوار است و در حال حركت است نبايد از هدايت ورهبرى اين مركب،آنى غفلت كند.آنان كه همه از تغييرات زمان دم مى‏زنند و ازهدايت و رهبرى زمان غافلند،نقش فعال انسان را فراموش كرده‏اند و ماننداسب سوارى هستند كه خود را در اختيار اسب قرار داده است.

انطباق يا نسخ؟

مطلب دومى كه لازم است در اينجا يادآورى كنم اين است كه بعضى از افرادمشكل‏«اسلام و مقتضيات زمان‏»را با فرمول بسيار ساده و آسانى حل كرده‏اند، مى‏گويند دين اسلام يك دين جاودانى است و با هر عصر و زمانى قابل انطباق است. همينكه مى‏پرسيم كيفيت اين انطباق چگونه است و فرمول آن چيست؟مى‏گويند:اگرديديم اوضاع زمان عوض شد،فورا آن قوانين را نسخ مى‏كنيم و قانون ديگر به جاى‏آنها وضع مى‏كنيم!!

نويسنده‏«چهل پيشنهاد»اين مشكل را به همين صورت حل كرده است; مى‏گويد:

«قوانين دنيوى اديان بايد حالت نرمش و انعطاف داشته و با پيشرفت علم و دانش وتوسعه تمدن،هماهنگ و سازگار باشد و اين قبيل نرمشها و انعطاف و قابل تطبيق به‏اقتضاى زمان بودن نه تنها بر خلاف تعاليم عاليه اسلام نيست‏بلكه مطابق روح آن‏مى‏باشد(مجله زن روز، شماره 90،صفحه 75).»

نويسنده مزبور،در قبل و بعد اين جمله‏ها مى‏گويد:چون مقتضيات زمان در تغييراست و هر زمانى قانون نوينى ايجاب مى‏كند و قوانين مدنى و اجتماعى اسلام متناسب‏است‏با زندگى ساده عرب جاهليت و غالبا عين رسوم و عادات عرب جاهلى است وبا زمان حاضر تطبيق نمى‏كند،پس بايد قوانين ديگرى امروز به جاى آنها وضع شود.

از اين گونه اشخاص بايد بپرسيد:اگر معنى قابليت انطباق با زمان قابليت آن براى‏منسوخ شدن است،كدام قانون است كه اين نرمش و انعطاف را ندارد؟كدام قانون‏است كه به اين معنى قابل انطباق با زمان نيست؟!

اين توجيه براى نرمش و قابليت انطباق اسلام با زمان،درست مثل اين است كه‏كسى بگويد: كتاب و كتابخانه بهترين وسيله لذت بردن از عمر است.اما همينكه از اوتوضيح بخواهيد، بگويد:براى اينكه انسان هر وقت هوس كيف و لذت بكند،فوراكتابها را حراج مى‏كند و پول آنها را صرف بساط عيش و نوش مى‏كند.

نويسنده مزبور مى‏گويد:

«تعليمات اسلام بر سه قسم است:قسم اول اصول عقايد است از قبيل توحيد ونبوت و معاد و غيره.قسم دوم عبادات است از قبيل مقدمات و مقارنات نماز و روزه‏و وضو و طهارت و حج و غيره.قسم سوم قوانينى است كه به زندگى مردم مربوط است.

قسم اول و دوم جزء دين است و آن چيزى كه مردم بايد براى هميشه براى خودحفظ كنند همانها هستند.اما قسم سوم جزء دين نيست،زيرا دين با زندگى مردم‏سر و كار ندارد و پيغمبر هم اين قوانين را به عنوان اينكه جزء دين است و مربوط به‏وظيفه رسالت است نياورده بلكه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود به اين مسائل‏هم پرداخت و گرنه شان دين فقط اين است كه مردم را به عبادت و نماز و روزه واداركند.دين را با زندگى دنياى مردم چه كار؟»

من نمى‏توانم باور كنم يك نفر در يك كشور اسلامى زندگى كند و اين اندازه ازمنطق اسلام بى‏خبر باشد.

مگر قرآن هدف انبيا و مرسلين را بيان نكرده است؟!مگر قرآن در كمال صراحت‏نمى‏گويد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (1) ما همه پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و مقياس فرود آورديم تامردم به عدالت قيام كنند.قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان يك هدف اصلى براى‏همه انبياء ذكر مى‏كند.

اگر مى‏خواهيد به قرآن عمل نكنيد،چرا گناه بزرگترى مرتكب مى‏شويد و به اسلام‏و قرآن تهمت مى‏زنيد؟اكثر بدبختيهايى كه امروز گريبانگير بشر شده،از همين جاست‏كه اخلاق و قانون يگانه پشتوانه خود را كه دين است از دست داده‏اند.

ما با اين نغمه كه اسلام خوب است اما به شرط اينكه محدود به مساجد و معابدباشد و به اجتماعى كارى نداشته باشد،در حدود نيم قرن است كه آشناييم.اين نغمه ازماوراء مرزهاى كشورهاى اسلامى بلند شده و در همه كشورهاى اسلامى تبليغ شده‏است.بگذاريد من اين جمله را به زبان ساده‏تر و فارسى‏تر تفسير كنم تا مقصودگويندگان اصلى آن را بهتر توضيح دهم.

خلاصه معنى آن اين است:«اسلام تا آنجا كه در برابر كمونيسم بايستد و جلو آن رابگيرد،بايد بماند اما آنجا كه با منافع غرب تماس دارد بايد برود».مقررات عبادى‏اسلام از نظر مردم مغرب زمين بايد باقى باشد تا در مواقع لزوم بتوان مردم را عليه كمونيسم به عنوان يك سيستم الحادى و ضد خدا به حركت آورد.اما مقررات‏اجتماعى اسلامى كه فلسفه زندگى مردم مسلمان به شمار مى‏رود و مسلمانان با داشتن‏آنها در مقابل مردم مغرب زمين احساس استقلال و شخصيت مى‏كنند و مانع هضم شدن‏آنها در هاضمه حريص مغرب زمين است،بايد از ميان برود.

متاسفانه ابداع كنندگان اين تز كور خوانده‏اند.

اولا چهارده قرن است كه قرآن اصل «نؤمن ببعض و نكفر ببعض‏» را از اعتبارانداخته است و اعلام داشته است كه مقررات اسلام تفكيك ناپذير است.

ثانيا گمان مى‏كنم وقت آن رسيده است كه مردم مسلمان،ديگر فريب اين نيرنگهارا نخورند. قوه نقادى مردم كم و بيش بيدار شده است و تدريجا ميان مظاهر پيشرفت‏و ترقى كه محصول شكفتن نيروى علمى و فكرى بشر است و ميان مظاهر فساد وانحراف هر چند از مغرب سرچشمه گرفته باشد فرق مى‏گذارند.

مردم سرزمينهاى اسلامى بيش از پيش به ارزش تعليمات اسلامى پى‏برده‏اند وتشخيص داده‏اند يگانه فلسفه مستقل زندگى آنها اسلام و مقررات اسلامى است و باهيچ قيمتى آن را از دست نخواهند داد.مردم مسلمان پى برده‏اند كه تبليغ عليه قوانين‏اسلامى جز يك نيرنگ استعمارى نيست.

ثالثا ابداع كنندگان اين تز بايد بدانند اسلام هنگامى قادر است در مقابل يك‏سيستم الحادى يا غير الحادى مقاومت كند كه به صورت يك فلسفه زندگى بر اجتماع‏حكومت كند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد.اسلامى كه او را به گوشه معابدو مساجد محصور كرده باشند، همان طورى كه ميدان را براى افكار غربى خالى‏مى‏كند براى افكار ضد غربى نيز خالى خواهد كرد.غرامتى كه امروز غرب در برخى‏كشورهاى اسلامى مى‏پردازد ثمره همين اشتباه است.

اسلام و تجدد زندگى(2)

انسان تنها جاندارى نيست كه اجتماعى زندگى مى‏كند;بسيارى از حيوانات‏بالاخص حشرات زندگى اجتماعى دارند و از يك سلسله مقررات و نظامات حكيمانه‏پيروى مى‏كنند;اصول تعاون،تقسيم كار،توليد و توزيع،فرماندهى و فرمانبرى،امر واطاعت‏بر اجتماع آنها حكمفرماست.

زنبور عسل و بعضى از مورچه‏ها و موريانه‏ها از تمدن و نظامات و تشكيلاتى‏برخوردارند كه سالها بلكه قرنها بايد بگذرد تا انسان-كه خود را اشرف مخلوقات‏مى‏شمارد-به پايه آنها برسد.

تمدن آنها،بر خلاف تمدن بشر،ادوارى از قبيل عهد جنگل،عهد حجر،عهد آهن،عهد اتم طى نكرده است.آنها از اولى كه پا به اين دنيا گذاشته‏اند داراى همين تمدن وتشكيلات بوده‏اند كه امروز هستند و تغييرى در اوضاع آنها رخ نداده است.اين انسان‏است كه به مصداق و خلق الانسان ضعيفا (2) زندگى‏اش از صفر شروع شده و به سوى‏بى‏نهايت پيش مى‏رود.

براى حيوانات مقتضيات زمان هميشه يك جور است;اقتضاهاى زمان زندگى آنهارا دگرگون نمى‏كند.براى آنها تجدد خواهى و نو پرستى معنى ندارد،جهان نو و كهنه‏وجود ندارد.علم براى آنها هر روز كشف تازه‏اى نمى‏كند و اوضاع آنها را دگرگون‏نمى‏سازد،صنايع سبك و سنگين هر روز به شكل جديدتر و كاملترى به بازار آنهانمى‏آيد،چرا؟چون با غريزه زندگى مى‏كنند نه با عقل.

اما انسان.زندگى اجتماعى انسان دائما دستخوش تغيير و تحول است.هر قرنى‏براى انسان دنيا عوض مى‏شود.راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همين جاست. انسان فرزند بالغ و رشيد طبيعت است;به مرحله‏اى رسيده است كه ديگر نيازى به‏قيمومت و سرپرستى مستقيم طبيعت،به اينكه نيروى مرموزى به نام‏«غريزه‏»او راهدايت كند ندارد.او با عقل زندگى مى‏كند نه با غريزه.

طبيعت،انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستى خود را از او برداشته‏است.آنچه را حيوان با غريزه و با قانون طبيعى غير قابل سرپيچى انجام مى‏دهد،انسان‏با نيروى عقل و علم و با قوانين وضعى و تشريعى كه قابل سرپيچى است‏بايد انجام‏دهد.

راز فسادها و انحرافهايى كه انسانها از مسير پيشرفت و تكامل پيدا مى‏كنند،رازتوقفها و انحطاطها،راز سقوطها و هلاكتها نيز در همين جاست.

براى انسان همان طور كه راه پيشرفت و ترقى باز است،راه فساد و انحراف وسقوط هم بسته نيست.

انسان رسيده به آن مرحله كه به تعبير قرآن كريم بار امانتى كه آسمانها و زمين وكوهها نتوانستند كشيد،به دوش بگيرد;يعنى زندگى آزاد را بپذيرد و مسؤوليت تكليف‏و وظيفه و قانون را قبول كند،و به همين دليل از ظلم و جهل،از خودپرستى واشتباهكارى نيز مصون نيست.

قرآن كريم آنجا كه اين استعداد عجيب انسان را در تحمل امانت تكليف و وظيفه‏بيان مى‏كند، بلافاصله او را با صفتهاى‏«ظلوم‏»و«جهول‏»نيز توصيف مى‏نمايد.

اين دو استعداد در انسان،استعداد تكامل و استعداد انحراف،از يكديگرتفكيك ناپذيرند. انسان مانند حيوان نيست كه در زندگى اجتماعى نه به جلو برود و نه‏به عقب،نه به چپ برود و نه به راست.در زندگى انسانها گاهى پيشروى است و گاهى‏عقبگرد.در زندگى انسانها اگر حركت و سرعت هست توقف و انحطاط هم هست،اگر پيشرفت و تكامل هست فساد و انحراف هم هست،اگر عدالت و نيكى هست ظلم وتجاوز هم هست،اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر جهل و هواپرستى هم هست.

تغييرات و پديده‏هاى نوى كه در زمان پيدا مى‏شود ممكن است از قسم دوم باشد.

جامدها و جاهلها

از جمله خاصيتهاى بشر افراط و تفريط است.انسان اگر در حد اعتدال بايستدكوشش مى‏كند ميان تغييرات نوع اول و نوع دوم تفكيك كند،كوشش مى‏كند زمان رابا نيروى علم و ابتكار و سعى و عمل جلو ببرد،كوشش مى‏كند خود را با مظاهر ترقى وپيشرفت زمان تطبيق دهد،و هم كوشش مى‏كند جلو انحرافات زمان را بگيرد و ازهمرنگ شدن با آنها خود را بركنار دارد.

اما متاسفانه هميشه اين طور نيست.دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در اين‏زمينه تهديد مى‏كند:بيمارى جمود و بيمارى جهالت.نتيجه بيمارى اول توقف وسكون و بازماندن از پيشروى و توسعه است،و نتيجه بيمارى دوم سقوط و انحراف‏است.

جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با كهنه خو نمى‏گيرد،و جاهل هر پديده‏نو ظهورى را به نام مقتضيات زمان،به نام تجدد و ترقى موجه مى‏شمارد.جامد هرتازه‏اى را فساد و انحراف مى‏خواند و جاهل همه را يكجا به حساب تمدن و توسعه‏علم و دانش مى‏گذارد.

جامد ميان هسته و پوسته،وسيله و هدف،فرق نمى‏گذارد.از نظر او دين مامورحفظ آثار باستانى است.از نظر او قرآن نازل شده است‏براى اينكه جريان زمان رامتوقف كند و اوضاع جهان را به همان حالى كه هست ميخكوب نمايد.از نظر اوعم جزء خواندن،با قلم نى نوشتن، از قلمدان مقوايى استفاده كردن،در خزانه حمام‏شستشو كردن،با دست غذا خوردن،چراغ نفتى سوختن،جاهل و بى‏سواد زيستن رابه عنوان شعائر دينى بايد حفظ كرد.جاهل بر عكس، چشم دوخته ببيند در دنياى‏مغرب چه مد تازه و چه عادت نوى پيدا شده است كه فورا تقليد كند و نام تجدد و جبرزمان روى آن بگذارد.

جامد و جاهل متفقا فرض مى‏كنند كه هر وضعى كه در قديم بوده است جزء مسائل‏و شعائر دينى است،با اين تفاوت كه جامد نتيجه مى‏گيرد اين شعائر را بايد نگهدارى كرد و جاهل نتيجه مى‏گيرد اساسا دين ملازم است‏با كهنه پرستى و علاقه به سكون وثبات.

در قرون اخير مساله تناقض علم و دين در ميان مردم مغرب زمين زياد مورد بحث‏و گفتگو واقع شده است.فكر تناقض دين و علم دو ريشه دارد:يكى اينكه كليساپاره‏اى از مسائل علمى و فلسفى قديم را به عنوان مسائل دينى كه از جنبه دينى نيزبايد به آنها معتقد بود پذيرفته بود و ترقيات علوم،خلاف آنها را ثابت كرد.ديگر از اين‏راه كه علوم وضع زندگى را دگرگون كرد و شكل زندگى را تغيير داد.

جامدهاى متدين‏نما همان طورى كه به پاره‏اى مسائل فلسفى بى‏جهت رنگ‏مذهبى دادند، شكل ظاهر مادى زندگى را هم مى‏خواستند جزء قلمرو دين به شمارآورند.افراد جاهل و بى‏خبر نيز تصور كردند كه واقعا همين طور است و دين براى‏زندگى مادى مردم شكل و صورت خاصى در نظر گرفته است و چون به فتواى علم‏بايد شكل مادى زندگى را عوض كرد، پس علم فتواى منسوخيت دين را صادر كرده‏است.

جمود دسته اول و بى‏خبرى دسته دوم فكر موهوم تناقض علم و دين را به وجودآورد.

تمثيل قرآن

اسلام دينى است پيشرو و پيش برنده.قرآن كريم براى اينكه مسلمانان را متوجه‏كند كه همواره بايد در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تكامل باشند،مثلى مى‏آورد. مى‏گويد:مثل پيروان محمد مثل دانه‏اى است كه در زمين كاشته شود.آن دانه ابتدا به‏صورت برگ نازكى از زمين مى‏دمد،سپس خود را نيرومند مى‏سازد،سپس روى ساقه‏خويش مى‏ايستد.آنچنان با سرعت و قوت اين مراحل را طى مى‏كند كه كشاورزان رابه شگفت مى‏آورد.

اين مثلى است از جامعه‏اى كه منظور قرآن است،نمودارى است از آنچه آرزوى‏قرآن است. قرآن اجتماعى را پى‏ريزى مى‏كند كه دائما در حال رشد و توسعه وانبساط و گسترش باشد.

ويل دورانت مى‏گويد:هيچ دينى مانند اسلام پيروان خويش را به نيرومندى‏دعوت نكرده است.تاريخ صدر اسلام نشان داد كه اسلام چقدر براى اينكه اجتماعى را از نو بسازد و پيش ببرد تواناست.

اسلام،هم با جمود مخالف است و هم با جهالت.خطرى كه متوجه اسلام است،هم‏از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته.جمودها و خشك مغزى‏ها و علاقه‏نشان دادن به هر شعار قديمى-و حال آنكه ربطى به دين مقدس اسلام ندارد-بهانه به‏دست مردم جاهل مى‏دهد كه اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى بشمارند.و ازطرف ديگر،تقليدها و مدپرستى‏ها و غرب زدگى‏ها و اعتقاد به اينكه سعادت مردم‏مشرق زمين در اين است كه جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشوند،تمام‏عادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند،قوانين مدنى و اجتماعى خود را كوركورانه باقوانين آنها تطبيق دهند،بهانه‏اى به دست جامدها داده كه به هر وضع جديدى با چشم‏بدبينى بنگرند و آن را خطرى براى دين و استقلال و شخصيت اجتماعى ملتشان به‏شمار آورند.

در اين ميان آن كه بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است.

جمود جامدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز مى‏دهد و جهالت جاهلها جامدها را درعقايد خشكشان متصلب‏تر مى‏كند.

عجبا!اين جاهلان متمدن‏نما گمان مى‏كنند زمان‏«معصوم‏»است.مگر تغييرات‏زمان جز به دست‏بشر به دست كس ديگر ساخته مى‏شود؟از كى و از چه تاريخى بشرعصمت از خطا پيدا كرده است،تا تغييرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟

بشر همان طورى كه تحت تاثير تمايلات علمى،اخلاقى،ذوقى،مذهبى قرار داردو هر زمان ابتكار تازه‏اى در طريق صلاح بشريت مى‏كند،تحت تاثير تمايلات‏خودپرستى،جاه طلبى، هوسرانى،پولدوستى،استثمارگرى هم هست.بشر همان‏طورى كه موفق به كشفهاى تازه و پيدا كردن راههاى بهتر و وسايل بهتر مى‏شود،احيانادچار خطا و اشتباه هم مى‏شود.اما جاهل خود باخته اين حرفها را نمى‏فهمد;تكيه‏كلامش اين است كه دنيا امروز چنين است، دنيا امروز چنان است.

عجيب‏تر اينكه اينها اصول زندگى را از روى كفش،كلاه و لباسشان قياس‏مى‏گيرند:چون كفش و كلاه،نو و كهنه دارد و در زمانى كه نو است و تازه از قالب‏درآمده قيمت دارد و بايد خريد و پوشيد و همينكه كهنه شد بايد آن را دور انداخت،پس همه حقايق عالم از اين قبيل است.از نظر اين جاهلان،خوب و بد مفهومى جز نوو كهنه ندارد.از نظر اينها فئوداليسم(يعنى اينكه يك زورمند به ناحق نام مالك روى خود بگذارد و سر جاى خود بنشيند و صدها دست و بازو كار كنند كه دهان آن يكى‏بجنبد)به اين دليل بد است كه ديگر كهنه شده است،دنياى امروز نمى‏پسندد،دوره‏اش‏گذشته و از«مد»افتاده است;اما روز اولى كه پيدا شد و تازه از قالب در آمده و به بازارجهان عرضه شده بود،خوب بود.

از نظر اينها استثمار زن بد است،چون دنياى امروز ديگر نمى‏پسندد و زير بار آن‏نمى‏رود.اما ديروز كه به زن ارث نمى‏دادند،حق مالكيت‏برايش قائل نبودند،اراده وعقيده‏اش را محترم نمى‏شمردند،خوب بود چون نو بود و تازه به بازار آمده بود.

از نظر اين گونه افراد چون عصر عصر فضاست و ديگر نمى‏توان هواپيما را گذاشت‏و الاغ سوارى كرد،برق را گذاشت و چراغ نفتى روشن كرد،كارخانه‏هاى عظيم‏ريسندگى را گذاشت و با چرخ دستى نخريسى كرد،ماشينهاى غول پيكر چاپ راگذاشت و دستنويسى كرد،همين طور نمى‏شود،در مجالس رقص شركت نكرد،به‏«مايو»پارتى و«آشپزخونه‏»پارتى نرفت،عربده مستانه نكشيد،پوكر نزد،مد بالاى‏زانو نپوشيد زيرا همه اينها پديده قرن مى‏باشند و اگر نكنند به عصر الاغ سوارى‏برگشته‏اند.

كلمه‏«پديده قرن‏»چه افراد بسيارى را بدبخت و چه خانواده‏هاى بى‏شمارى رامتلاشى نموده است.

مى‏گويند عصر علم است،قرن اتم است،زمان قمر مصنوعى است،دوره موشك‏فضاپيماست. بسيار خوب،ما هم خدا را شكر مى‏كنيم كه در اين عصر و زمان و در اين‏قرن و عهد زندگى مى‏كنيم و آرزو مى‏كنيم كه هر چه بيشتر و بهتر از مزاياى علوم وصنايع استفاده كنيم.اما آيا در اين عصر همه سرچشمه‏ها جز سرچشمه علم خشك‏شده است؟تمام پديده‏هاى اين قرن محصول پيشرفتهاى علمى است؟آيا علم چنين‏ادعايى دارد كه طبيعت‏شخص عالم را صد در صد رام و مطيع و انسانى بكند؟

علم درباره شخص عالم چنين ادعايى ندارد تا چه رسد به آنجا كه گروهى عالم ودانشمند با كمال صفا و خلوص نيت‏به كشف و جستجو مى‏پردازند و گروههايى‏جاه طلب،هوسران،پول پرست،حاصل زحمات علمى آنها را در راه مقاصد پليدخودشان استخدام مى‏كنند.ناله علم همواره از اينكه مورد سوء استفاده طبيعت‏سركش بشر قرار مى‏گيرد بلند است.گرفتارى و بدبختى قرن ما همين است.

علم در ناحيه فيزيك پيش مى‏رود و قوانين نور را كشف مى‏كند.گروهى سودجو همين را وسيله تهيه فيلمهاى خانمان برانداز قرار مى‏دهند.علم شيمى جلو مى‏رود وخواص تركيبات اشياء را به دست مى‏آورد.آنگاه افرادى به فكر استفاده مى‏افتند وبلايى براى جان بشر به نام‏«هروئين‏»مى‏سازند.علم تا درون اتم راه مى‏يابد و نيروى‏شگفت انگيز اتم را مهار مى‏كند اما پيش از آن كه كوچكترين استفاده‏اى در راه مصالح‏بشر بشود،جاه طلبان دنيا از آن بمب اتمى مى‏سازند و بر سر مردم بيگناه مى‏ريزند.

وقتى به افتخار انيشتاين،دانشمند بزرگ قرن بيستم،جشنى بپا كردند،خود وى‏پشت تريبون رفت و گفت:شما براى كسى جشن مى‏گيريد كه دانش او سبب ساختن‏بمب اتم شده است؟!

انيشتاين نيروى دانش خود را به خاطر بمب به كار نينداخت;جاه طلبى گروهى‏ديگر از دانش او اينچنين استفاده كرد.

هروئين و بمب اتمى و فيلمهاى چنين و چنان را فقط به دليل اينكه‏«پديده قرن‏» مى‏باشند نمى‏توان موجه دانست.اگر كاملترين بمبها را با آخرين نوع بمب‏افكنها به‏وسيله زبده‏ترين تحصيل كرده‏ها بر سر مردم بيگناه بريزند،از وحشيانه بودن اين كارذره‏اى نمى‏كاهد.

اسلام و تجدد زندگى(3)

دليل عمده كسانى كه مى‏گويند در حقوق خانوادگى بايد از سيستمهاى غربى‏پيروى كنيم اين است كه وضع زمان تغيير كرده و مقتضيات قرن بيستم اينچنين اقتضامى‏كند.از اين رو اگر ما نظر خود را درباره اين مساله روشن نكنيم بحثهاى ديگر ماناقص خواهد بود.

اگر بنا بشود تحقيق كافى و مشبعى در اين مساله صورت گيرد،اين سلسله مقالات‏گنجايش آن را ندارد زيرا مسائل زيادى بايد طرح و بحث‏شود كه بعضى فلسفى وبعضى فقهى و بعضى ديگر اخلاقى و اجتماعى است.اميدوارم در رساله‏اى كه در نظردارم در موضوع‏«اسلام و مقتضيات زمان‏»بنگارم و يادداشتهايش آماده است،همه‏آنها را بررسى و در اختيار علاقه‏مندان بگذارم.فعلا كافى است كه دو مطلب روشن‏شود:

يكى اينكه هماهنگى با تغييرات زمان به اين سادگى نيست كه مدعيان بى‏خبرپنداشته و ورد زبان ساخته‏اند.در زمان،هم پيشروى وجود دارد و هم انحراف;بايد باپيشرفت زمان پيش رفت و با انحراف زمان مبارزه كرد.براى تشخيص ايندو ازيكديگر بايد ديد پديده‏ها و جريانهاى نوى كه در زمان رخ مى‏دهد از چه منابعى‏سرچشمه مى‏گيرد و به سوى چه جهتى جريان دارد;بايد ديد از كدام تمايل از تمايلات وجود آدميان و از كدام قشر از قشرهاى اجتماع سرچشمه گرفته است؟ازتمايلات عالى و انسانى انسانها يا از تمايلات پست و حيوانى آنها؟آيا علما ودانشمندان و تحقيقات بى‏غرضانه آنها منشا به وجود آمدن اين جريان است‏ياهوسرانى و جاه طلبى و پول پرستى قشرهاى فاسد اجتماع؟اين مطلب در دو مقاله‏پيش روشن شد.

راز و رمز تحرك و انعطاف در قوانين اسلامى

مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه مفكران اسلامى عقيده دارند كه دردين اسلام راز و رمزى وجود دارد كه به اين دين خاصيت انطباق با ترقيات زمان‏بخشيده است;عقيده دارند كه اين دين با پيشرفتهاى زمان و توسعه فرهنگ و تغييرات‏حاصله از توسعه هماهنگ است.اكنون بايد ببينيم آن راز و رمز چيست و به عبارت‏ديگر آن‏«پيچ و لولايى‏»كه در ساختمان اين دين به كار رفته و به آن خاصيت تحرك‏بخشيده كه بدون آنكه نيازى به كنار گذاشتن يكى از دستورها باشد مى‏تواند با اوضاع‏متغير ناشى از توسعه علم و فرهنگ هماهنگى كند و هيچ گونه تصادمى ميان آنها رخ‏ندهد،چيست؟اين مطلبى است كه در اين مقاله بايد روشن شود.

بعضى از خوانندگان توجه دارند و خودم بيش از همه متوجه هستم كه اين مطلب‏جنبه فنى و تخصصى دارد و تنها در محيط اهل تخصص بايد طرح شود.اما نظر به‏اينكه در ميان پرسش كنندگان و علاقه‏مندان فراوان اين مساله-كه همواره با آنهامواجه هستيم-افراد بدبين زيادند و باور نمى‏كنند كه چنين خاصيتى در اسلام وجودداشته باشد،ما تا حدودى كه بدبينان را از بدبينى خارج كنيم و براى ديگران نمونه‏اى‏به دست دهيم وارد مطلب مى‏شويم.

خوانندگان محترم براى اينكه بدانند اين گونه بحثها از نظر دور انديش علماى‏اسلام دور نمانده،مى‏توانند به كتاب بسيار نفيس تنبيه الامة تاليف مرحوم آية الله نائينى(اعلى الله مقامه)و به مقاله گرانبهاى‏«ولايت و زعامت‏»به قلم استاد و علامه بزرگ‏معاصر آقاى طباطبايى(مد ظله)كه در كتاب مرجعيت و روحانيت چاپ شده است و هردو كتاب به زبان فارسى است مراجعه نمايند.

راز اينكه دين مقدس اسلام با قوانين ثابت و لا يتغيرى كه دارد با توسعه تمدن وفرهنگ سازگار است و با صور متغير زندگى قابل انطباق است چند چيز است و ما قسمتى از آنها را شرح مى‏دهيم.

وجه به روح و معنى و بى‏تفاوتى نسبت‏به قالب و شكل

1.اسلام به شكل ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان دانش‏بشر دارد نپرداخته است.دستورهاى اسلامى مربوط است‏به روح و معنى و هدف‏زندگى و بهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد.علم نه هدف‏و روح زندگى را عوض مى‏كند و نه راه بهتر و نزديكتر و بى‏خطرترى به سوى هدفهاى‏زندگى نشان داده است.علم همواره وسايل بهتر و كاملترى براى تحصيل هدفهاى‏زندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مى‏دهد.

اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و ابزارها درقلمرو علم و فن،از هر گونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز كرده است;بلكه‏با تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده و همت و استقامت،خودنقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است.

اسلام شاخصهايى در خط سير بشر نصب كرده است.آن شاخصها از طرفى مسير ومقصد را نشان مى‏دهد و از طرف ديگر با علامت‏خطر انحرافها و سقوطها و تباهيها راارائه مى‏دهد. تمام مقررات اسلامى يا از نوع شاخصهاى قسم اول است و يا از نوع‏شاخصهاى قسم دوم.

وسايل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به ميزان معلومات واطلاعات علمى بشر. هر اندازه معلومات و اطلاعات توسعه يابد ابزارها كاملترمى‏گردند و جاى ناقصترها را به حكم جبر زمان مى‏گيرند.

در اسلام يك وسيله و يا يك شكل ظاهرى و مادى نمى‏توان يافت كه جنبه‏«تقدس‏»داشته باشد تا يك نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسيله و شكل را براى‏هميشه حفظ كند.

اسلام نگفته كه خياطى،بافندگى،كشاورزى،حمل و نقل،جنگ و يا هر كارى‏ديگر از اين قبيل بايد با فلان ابزار مخصوص باشد تا با پيشرفت علم كه آن ابزارمنسوخ مى‏گردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پيدا شود.اسلام نه براى‏كفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبك و استيل معينى در نظرگرفته و نه براى توليد و توزيع،ابزارهاى مخصوصى معين كرده است.

اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات زمان آسان كرده است.

قانون ثابت‏براى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير

2.يكى ديگر از خصوصيات دين اسلام كه اهميت فراوانى دارد اين است كه براى‏احتياجات ثابت‏بشر قوانين ثابت و براى احتياجات متغير وى وضع متغيرى در نظرگرفته است.پاره‏اى از احتياجات،چه در زمينه فردى و شخصى و چه در زمينه‏هاى‏عمومى و اجتماعى وضع ثابتى دارد،در همه زمانها يكسان است.آن نظامى كه بشربايد به غرايز خود بدهد و آن نظامى كه بايد به اجتماع خود بدهد از نظر اصول[و]كليات در همه زمانها يكسان است.

من به مساله‏«نسبيت اخلاق‏»و مساله‏«نسبيت عدالت‏»كه طرفدارانى دارند واقفم‏و با توجه به نظريات طرفداران آنها عقيده خود را اظهار مى‏كنم.

قسمتى ديگر از احتياجات بشر احتياجات متغير است و قوانين متغير و ناثابتى راايجاب مى‏كند.اسلام درباره اين احتياجات متغير وضع متغيرى در نظر گرفته است،ازاين راه كه اوضاع متغير را با اصول ثابتى مربوط كرده است و آن اصول ثابت در هروضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مى‏آورد.

من اين مطلب را بيش از اين در اين مقاله نمى‏توانم توضيح بدهم اما ذهن‏خوانندگان محترم را با ذكر چند مثال مى‏توانم روشن كنم:

در اسلام يك اصل اجتماعى هست‏به اين صورت: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة (3) يعنى اى مسلمانان،تا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو تهيه كنيد.از طرف ديگردر سنت پيغمبر يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه به نام‏«سبق و رمايه‏» معروف است.دستور رسيده است كه خود و فرزندانتان تا حد مهارت كامل،فنون‏اسب سوارى و تيراندازى را ياد بگيريد.اسب دوانى و تير اندازى جزء فنون نظامى آن‏عصر بوده است.بسيار واضح است كه ريشه و اصل قانون‏«سبق و رمايه‏»اصل «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة‏» است;يعنى تير و شمشير و نيزه و كمان و قاطر و اسب ازنظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت دارد نيرومند بودن است،آنچه اصالت دارد اين‏است كه مسلمانان در هر عصر و زمانى بايد تا آخرين حد امكان از لحاظ قواى نظامى و دفاعى در برابر دشمن نيرومند باشند.لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانى‏جامه‏اى است كه به تن لزوم نيرومندى پوشانيده شده است و به عبارت ديگر شكل‏اجرايى آن است.لزوم نيرومندى در مقابل دشمن قانون ثابتى است كه از احتياج ثابت‏و دائمى سرچشمه گرفته است.

اما لزوم مهارت در تير اندازى و اسب دوانى مظهر يك احتياج موقت و متغير است‏و به تناسب عصر و زمان تغيير مى‏كند و با تغيير شرايط تمدن چيزهاى ديگر از قبيل‏تهيه سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها جاى آنها رامى‏گيرد.

مثال ديگر:اصل اجتماعى ديگرى در قرآن بيان شده كه به مبادله ثروت مربوط‏است.اسلام اصل مالكيت فردى را پذيرفته است،و البته ميان آنچه اسلام به نام‏مالكيت مى‏پذيرد با آنچه در دنياى سرمايه‏دارى مى‏گذرد تفاوتهايى وجود دارد كه‏اكنون جاى گفتگو در آنها نيست. لازمه مالكيت فردى‏«مبادله‏»است.

اسلام براى‏«مبادله‏»اصولى مقرر كرده است كه از آن جمله اين اصل است: ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (4) يعنى ثروت را بيهوده در ميان خود به جريان نيندازيد; يعنى مال و ثروت كه دست‏به دست مى‏گردد و از دست توليد كننده و صاحب اختياراول خارج شده به دست ديگرى مى‏افتد و از دست آن ديگرى به دست‏سومى مى‏افتدبايد در مقابل فايده مشروعى باشد كه به صاحب ثروت عايد مى‏شود.دست‏به دست‏شدن ثروت بدون آنكه يك فايده‏اى كه ارزش انسانى داشته باشد عايد صاحب ثروت‏بشود ممنوع است.اسلام مالكيت را مساوى با اختيار مطلق نمى‏داند.

از طرف ديگر در مقررات اسلامى تصريح شده كه خريد و فروش بعضى چيزها ازآن جمله خون و مدفوع انسان ممنوع است،چرا؟چون خون انسان يا گوسفند مصرف‏مفيدى كه آنها را با ارزش كند و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته است.ريشه‏ممنوعيت‏خريد و فروش خون و مدفوع،اصل و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل است. ممنوعيت‏خون و مدفوع از نظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت دارد اين است كه‏مبادله بايد ميان دو شى‏ء مفيد به حال بشر صورت بگيرد.ممنوعيت امثال خون ومدفوع انسان جامه‏اى است كه به تن ممنوعيت گردش بيهوده ثروت پوشانيده شده است،به عبارت ديگر شكل اجرايى اصل و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل است;بلكه‏اگر پاى مبادله هم در ميان نباشد هيچ ثروتى را نمى‏توان بيهوده از ديگرى تملك كرد وبه مصرف رسانيد.

اين اصل يك اصل ثابت و همه زمانى است و از احتياج اجتماعى ثابتى سرچشمه‏گرفته است اما اينكه خون و مدفوع ثروت شمرده نشود و قابل مبادله نباشد مربوط‏است‏به عصر و زمان و درجه تمدن،و با تغيير شرايط و پيشرفت علوم و صنايع و امكان‏استفاده‏هاى صحيح و مفيدى از آنها،تغيير حكم مى‏دهند.

مثال ديگر:امير المؤمنين على عليه السلام در اواخر عمر با اينكه مويش سپيد شده بودرنگ نمى‏بست،محاسنش همچنان سپيد بود.شخصى به آن حضرت گفت:مگر پيغمبراكرم دستور نداد كه:«موى سپيد را با رنگ بپوشانيد؟»فرمود:چرا.گفت:پس چرا تورنگ نمى‏بندى؟فرمود: در آن وقت كه پيغمبر اكرم اين دستور را داد مسلمانان ازلحاظ عدد اندك بودند.در ميان آنها عده‏اى پيرمرد وجود داشت كه در جنگها شركت‏مى‏كردند.دشمن كه به صف سربازان مسلمان نظر مى‏افكند و آن پيرمردان سپيد مو رامى‏ديد،اطمينان روحى پيدا مى‏كرد كه با عده‏اى پيرمرد طرف است و روحيه‏اش قوى‏مى‏شد.پيغمبر اكرم دستور داد كه رنگ ببندند تا دشمن به پيرى آنها پى نبرد.آنگاه‏على فرمود:اين دستور را پيغمبر اكرم در وقتى صادر كرد كه عدد مسلمانان كم بود ولازم بود از اين گونه وسايل نيز استفاده شود.اما امروز كه اسلام سراسر جهان را فراگرفته است نيازى به اين كار نيست.هر كسى آزاد است كه رنگ ببندد يا رنگ نبندد.

از نظر على عليه السلام دستور پيغمبر اكرم به اينكه‏«رنگ ببنديد»اصالت نداشته است،شكل اجرايى دستور ديگرى بوده است،جامه‏اى بوده است كه به تن يك قانون اصلى‏يعنى كمك نكردن به تقويت روحيه دشمن پوشانيده شده بوده است.

اسلام،هم به شكل و ظاهر و پوسته اهميت مى‏دهد و هم به روح و باطن و مغز،اماهمواره شكل و ظاهر را براى روح و باطن،پوسته را براى هسته،قشر را براى مغز وجامه را براى تن مى‏خواهد.

مساله تغيير خط

امروز در كشور ما مساله‏اى مطرح است‏به نام‏«تغيير خط‏».اين مساله همچنان كه‏از نظر زبان و ادب فارسى قابل بررسى است،از نظر اصول اسلامى نيز قابل بررسى است.اين مساله را از نظر اسلامى به دو شكل مى‏توان طرح كرد:يكى به اين شكل كه‏آيا اسلام الفباى مخصوصى دارد و ميان الفباها فرق مى‏گذارد؟آيا اسلام الفباى امروزما را كه به نام الفباى عربى معروف است از آن خود مى‏داند و الفباهاى ديگر را مانندالفباى لاتين بيگانه مى‏شمارد؟البته نه.از نظر اسلام كه يك دين جهانى است همه‏الفباها على السويه است.

شكل ديگر اين مساله اين است كه تغيير خط و الفبا چه تاثيرى در جذب شدن وهضم شدن ملت مسلمان در بيگانگان دارد؟چه تاثيرى در قطع روابط اين ملت‏بافرهنگ خودش دارد كه به هر حال معارف اسلامى و علمى خود را در طول چهارده‏قرن با اين الفبا نوشته است؟و آيا نقشه تغيير خط به دست چه كسانى طرح شده و چه‏كسانى مجرى آن مى‏باشند؟اينهاست كه بايد بررسى شود.

طفيلى‏گرى حرام است نه كلاه لگنى

امثال من گاهى با سؤالاتى مواجه مى‏شويم كه با لحن تحقير و مسخره‏آميزى‏مى‏پرسند:آقا سواره(ايستاده)غذا خوردن شرعا چه صورتى دارد؟!با قاشق وچنگال خوردن چطور؟!آيا كلاه لگنى به سر گذاشتن حرام است؟!آيا استعمال لغت‏بيگانه حرام است؟!...

در جواب اينها مى‏گوييم:اسلام دستور خاصى در اين موارد نياورده است.اسلام‏نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور;گفته به هر حال نظافت را رعايت‏كن.از نظر كفش و كلاه و لباس نيز اسلام مد مخصوصى نياورده است.از نظر اسلام‏زبان انگليسى و ژاپنى و فارسى يكى است.اما...

اما اسلام يك چيز ديگر گفته است;گفته شخصيت‏باختن حرام است،مرعوب‏ديگران شدن حرام است،تقليد كوركورانه كردن حرام است،هضم شدن و محو شدن‏در ديگران حرام است، طفيلى‏گرى حرام است،افسون شدن در مقابل بيگانه(مانندخرگوشى كه در مقابل مار افسون مى‏شود)حرام است،الاغ مرده بيگانه را قاطرپنداشتن حرام است،انحرافات و بدبختيهاى آنها را به نام‏«پديده قرن‏»جذب كردن‏حرام است،اعتقاد به اينكه ايرانى بايد جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشودحرام است،چهار صباح به پاريس رفتن و مخرج‏«را»را به مخرج‏«غين‏»تبديل كردن‏و به جاى‏«رفتم‏»«غفتم‏»گفتن حرام است.

مساله اهم و مهم

3.يكى ديگر از جهاتى كه به اسلام امكان انطباق با مقتضيات زمان مى‏دهد،جنبه‏عقلانى دستورهاى اين دين است.اسلام به پيروان خود اعلام كرده است كه همه‏دستورهاى او ناشى از يك سلسله مصالح عاليه است،و از طرف ديگر در خود اسلام‏درجه اهميت مصلحتها بيان شده است.اين جهت،كار كارشناسان واقعى اسلام را درزمينه‏هايى كه مصالح گوناگونى در خلاف جهت‏يكديگر پديد مى‏آيند آسان مى‏كند. اسلام اجازه داده است كه در اين گونه موارد كارشناسان اسلامى درجه اهميت‏مصلحتها را بسنجند و با توجه به راهنماييهايى كه خود اسلام كرده است مصلحتهايى‏مهمتر را انتخاب كنند.فقها اين قاعده را به نام‏«اهم و مهم‏»مى‏نامند.در اينجا نيزمثالهاى زيادى دارم اما از ذكر آنها صرف نظر مى‏كنم.

قوانينى كه حق‏«وتو»دارند

4.يكى ديگر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن رازنده و جاويد نگه مى‏دارد اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين دين‏وضع شده كه كار آنها كنترل و تعديل قوانين ديگر است.فقها اين قواعد را قواعد«حاكمه‏»مى‏نامند،مانند قاعده‏«لا حرج‏»و قاعده‏«لا ضرر»كه بر سراسر فقه‏حكومت مى‏كنند.كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است.در حقيقت،اسلام براى اين قاعده‏ها نسبت‏به ساير قوانين و مقررات حق‏«وتو»قائل شده است.

اينها نيز داستان درازى دارد كه نمى‏توانم وارد آن بشوم.

اختيارات حاكم

علاوه بر آنچه گفته شد يك سلسله‏«پيچ و لولا»هاى ديگر نيز در ساختمان دين‏مقدس اسلام به كار رفته است كه به اين دين خاصيت ابديت و خاتميت‏بخشيده است. مرحوم آية الله نائينى و حضرت علامه طباطبايى در اين جهت‏بيشتر بر روى‏اختياراتى كه اسلام به حكومت صالحه اسلامى تفويض كرده است تكيه كرده‏اند.

اصل اجتهاد

اقبال پاكستانى مى‏گويد:«اجتهاد قوه محركه اسلام است‏».اين سخن سخن درستى است اما عمده خاصيت‏«اجتهادپذيرى‏»اسلام است.اگر چيز ديگرى به جاى‏اسلام بگذاريم مى‏بينيم كار اجتهاد چقدر دشوار است‏بلكه راه آن بسته است.عمده‏اين است كه در ساختمان اين دين عجيب آسمانى چه رمزهايى به كار رفته است كه‏اين گونه به آن خاصيت هماهنگى با پيشرفت تمدن داده است.

بوعلى در شفا نيز ضرورت‏«اجتهاد»را روى همين اصل بيان مى‏كند و مى‏گويد: چون اوضاع زمان متغير است و پيوسته مسائل جديدى پيش مى‏آيد،از طرف ديگراصول كلى اسلامى ثابت و لا يتغير است،ضرورت دارد در همه عصرها و زمانهاافرادى باشند كه با معرفت و خبرويت كامل در مسائل اسلامى و با توجه به مسائل‏نوى كه در هر عصر پديد مى‏آيند پاسخگوى احتياجات مسلمين بوده باشند.

در متمم قانون اساسى ايران نيز چنين پيش بينى شده است كه در هر عصرى هياتى‏از مجتهدين كه كمتر از پنج نفر نباشند و«مطلع از مقتضيات زمان‏»هم باشند،بر قوانين‏مصوبه نظارت نمايند.منظور نويسندگان اين ماده اين بوده است كه همواره افرادى كه‏نه‏«جامد»باشند و نه‏«جاهل‏»،نه مخالف با پيشرفتهاى زمان باشند و نه تابع و مقلدديگران، بر قوانين مملكتى نظارت نمايند.

نكته‏اى كه لازم است تذكر دهم اين است كه‏«اجتهاد»به مفهوم واقعى كلمه،يعنى‏تخصص و كارشناسى فنى در مسائل اسلامى،چيزى نيست كه هر«ازمكتب گريخته‏اى‏»به بهانه اينكه چند صباحى در يكى از حوزه‏هاى علميه بسر برده‏است‏بتواند ادعا كند.

قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحيت اظهار نظر،يك عمر اگر كم‏نباشد زياد نيست،آنهم به شرط اينكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندى برخوردار وتوفيقات الهى شامل حالش بوده باشد.

گذشته از تخصص و اجتهاد،افرادى مى‏توانند مرجع راى و نظر شناخته شوند كه ازحداكثر تقوا و خداشناسى و خداترسى بهره‏مند بوده باشند.تاريخ اسلام افرادى رانشان مى‏دهد كه با همه صلاحيت علمى و اخلاقى هنگامى كه مى‏خواسته‏اند اظهارنظرى بكنند مانند بيد بر خود مى‏لرزيده‏اند.

بار ديگر از خوانندگان محترم معذرت مى‏خواهم كه دامنه سخن در اين بحث‏به اين‏مطالب كشيد.


پى‏نوشتها:

1- حديد/ 25.

2- نساء/ 28.

3- انفال/ 60.

4- بقره/ 188.