بخش چهارم:
اسلام و تجدد زندگى(1)
اينجانب در مقدمه كتاب انسان و سرنوشت كه مساله عظمت و انحطاط مسلمين
رابررسى كردهام،تحقيق در علل انحطاط مسلمين را در سه بخش قابل بررسى
دانستهام: بخش اسلام، بخش مسلمين،بخش عوامل بيگانه.
در آن مقدمه،يكى از موضوعات بيست و هفتگانهاى كه بررسى و تحقيق در آنها
رالازم شمردهام همين موضوع است و وعده دادهام كه رسالهاى تحت
عنوان«اسلام ومقتضيات زمان»در اين زمينه منتشر كنم و البته يادداشتهاى
زيادى قبلا براى آن تهيهكردهام.
در اين سلسله مقالات نمىتوان تمام مطالبى كه بايد به صورت يك رساله
درآيدگنجانيد،ولى تا آنجا كه اجمالا ذهن خوانندگان محترم اين مقالات را
درباره اينموضوع روشن كنم توضيح خواهم داد.
موضوع«مذهب و پيشرفت»از موضوعاتى است كه بيشتر و پيشتر از آن كه
براىما مسلمانان مطرح باشد،براى پيروان ساير مذاهب مطرح بوده است.بسيارى
ازروشنفكران جهان فقط از آن جهت مذهب را ترك كردهاند كه فكر مىكردهاند
ميانمذهب و تجدد زندگى ناسازگارى است;فكر مىكردهاند لازمه ديندارى توقف
و سكون و مبارزه با تحرك و تحول است،و به عبارت ديگر خاصيت مذهب را ثبات
ويكنواختى و حفظ شكلها و صورتهاى موجود مىدانستهاند.
نهرو نخست وزير فقيد هند عقايد ضد مذهبى داشته است و به هيچ دين و
مذهبىمعتقد نبوده است.از گفتههاى وى چنين برمىآيد كه چيزى كه وى را از
مذهب متنفركرده است جنبه«دگم»و يكنواختى مذهب است.
نهرو در اواخر عمر در وجود خودش و در جهان يك خلا احساس مىكند و
معتقدمىشود اين خلا را جز نيروى معنوى نمىتواند پر كند.در عين حال از
نزديك شدن بهمذهب به خاطر همان حالت جمود و يكنواختى كه فكر مىكند در هر
مذهبى هستوحشت مىكند.
يك روزنامهنگار هندى به نام كارانجيا در اواخر عمر نهرو با وى
مصاحبهاى بهعمل آورده است(به فارسى چاپ شده است)و ظاهرا آخرين اظهار نظرى
است كهنهرو درباره مسائل كلى جهانى كرده است.
كارانجيا آنجا كه راجع به گاندى با وى مذاكره مىكند مىگويد:بعضى
ازروشنفكران و عناصر مترقى عقيده دارند كه گاندى جى با راه حلهاى احساساتى
وروشهاى معنوى و روحانى خود اعتقادات ابتدايى شما را به سوسياليسم علمى
متزلزلو ضعيف ساخت.
نهرو ضمن جوابى كه مىدهد مىگويد:استفاده از روشهاى معنوى و روحانى
نيزلازم و خوب است.من هميشه در اين مورد با گاندى جى هم عقيده بودم و چه
بسا كهامروز استفاده از اين وسايل را لازمتر مىشمارم،زيرا امروز در برابر
خلا معنوى تمدنجديدى كه رواج مىپذيرد بيش از ديروز بايد پاسخهاى معنوى و
روحانى بيابيم.
كارانجيا سپس راجع به ماركسيسم از وى سؤالاتى مىكند و نهرو
برخىنارساييهاى ماركسيسم را گوشزد مىكند و دوباره همان راه حلهاى روحى
را طرحمىكند.در اين وقت كارانجيا به وى مىگويد:
آقاى نهرو!آيا اظهارات شما كه اكنون از مفاهيم راه حلهاى اخلاقى و
روحىسخن مىگوييد، ميان جناب عالى با جواهر لعل ديروز(يعنى خود نهرو در
زمانجوانى)تفاوتى به وجود نمىآورد؟آنچه شما مىگوييد اين تصور را ايجاد
مىكند كهآقاى نهرو در شامگاه عمرش در جستجوى خداوند برآمده است.
نهرو مىگويد:آرى،من تغيير يافتهام.تاكيد من بر روى موازين و راه
حلهاى اخلاقى و روحى بدون توجه و نادانسته نيست...سپس خود وى
مىگويد:اكنون اينمساله پيش مىآيد كه چگونه مىتوان اخلاق و روحيات را به
سطح عاليترى بالا برد؟ و اين طور جواب مىدهد: بديهى استبراى اين منظور
مذهب وجود دارد،امامتاسفانه مذهب به شكلى كوته نظرانه و به صورت پيروى از
دستورهاى خشك وقالبى و انجام بعضى تشريفات معين پايين آمده است. شكل ظاهرى
و صدف خارجىآن باقى مانده است در حالى كه روح و مفهوم واقعى آن از ميان
رفته است.
اسلام و مقتضيات زمان
در ميان اديان و مذاهب،هيچ دين و مذهبى مانند اسلام در شؤون زندگى
مردممداخله نكرده است.اسلام در مقررات خود به يك سلسله عبادات و اذكار و
اوراد ويك رشته اندرزهاى اخلاقى اكتفا نكرده است;همان طورى كه روابط بندگان
با خدارا بيان كرده است،خطوط اصلى روابط انسانها و حقوق و وظايف افراد را
نسبتبهيكديگر نيز در شكلهاى گوناگون بيان كرده است.قهرا پرسش انطباق با
زمان دربارهاسلام كه چنين دينى استبيشتر مورد پيدا مىكند.
خصلت انطباق اسلام با زمان از نظر خارجيان
اتفاقا بسيارى از دانشمندان و نويسندگان خارجى،اسلام را از نظر
قوانيناجتماعى و مدنى مورد مطالعه قرار دادهاند و قوانين اسلامى را به
عنوان يك سلسلهقوانين مترقى ستايش كرده و خاصيت زنده و جاويد بودن اين دين
و قابليت انطباققوانين آن را با پيشرفتهاى زمان مورد توجه و تمجيد قرار
دادهاند.
برنارد شاو نويسنده معروف و آزاد فكر انگليسى گفته است:
«من هميشه نسبتبه دين محمد به واسطه خاصيت زنده بودن عجيبش
نهايتاحترام را داشتهام.به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق
و تسلط برحالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.
چنين پيش بينى مىكنم و از همين اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان
محمدمورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.
روحانيون قرون وسطى در نتيجه جهالتيا تعصب،شمايل تاريكى از آيين محمد
رسم مىكردند.او به چشم آنها از روى كينه و عصبيت،ضد مسيح جلوه كرده بود.
من درباره اين مرد،اين مرد فوق العاده،مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه
نه تنهاضد مسيح نبوده بلكه بايد نجات دهنده بشريت ناميده شود.به عقيده من
اگر مردىچون او صاحب اختيار دنياى جديد بشود،طورى در حال مسائل و مشكلات
دنياتوفيق خواهد يافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تامين خواهد شد.»
دكتر شبلى شميل يك عرب لبنانى مادى مسلك است.او براى اولين بار بنياد
انواعدارون را به ضميمه شرح بوخنر آلمانى به عنوان حربهاى عليه عقايد
مذهبى،به زبانعربى ترجمه كرد و در اختيار عربى زبانان قرار داد.
وى با آنكه ماترياليست است،از اعجاب و تحسين نسبتبه اسلام و
عظمتآورنده آن خوددارى نمىكند و همواره اسلام را به عنوان يك آيين زنده و
قابل انطباقبا زمان ستايش مىكند.
اين مرد در جلد دوم كتابى كه به نام«فلسفة النشوء و الارتقاء»به عربى
منتشر كردهاست، مقالهاى دارد تحت عنوان«القرآن و العمران».اين مقاله را
در رد يكى ازخارجيان كه به كشورهاى اسلامى مسافرت كرده و اسلام را مسؤول
انحطاط مسلميندانسته،نوشته است.
شبلى شميل سعى دارد در اين مقاله ثابت كند كه علت انحطاط مسلمين انحراف
ازتعاليم اجتماعى اسلامى است نه اسلام،و آن عده از غربيها كه به اسلام حمله
مىكنند يااسلام را نمىشناسند و يا سوء نيت دارند و مىخواهند با بدبين
كردن شرقيها به قوانينو مقرراتى كه به هر حال از ميان خودشان برخاسته،طوق
بندگى خود را به گردن آنهابگذارند.
در عصر ما اين پرسش كه آيا اسلام با مقتضيات زمان هماهنگى دارد يا
نه،عموميت پيدا كرده است.اينجانب كه با طبقات مختلف و مخصوصا طبقه تحصيل
كردهو دنيا ديده برخورد و معاشرت دارم،هيچ مطلبى را نديدهام به اندازه
اين مطلب موردسؤال و پرسش واقع شود.
اشكالات
گاهى به پرسش خود رنگ فلسفى مىدهند و مىگويند:در اين جهان همه چيز در
تغيير است، هيچ چيزى ثابت و يكنواختباقى نمىماند،اجتماع بشر نيز از اين
قاعدهمستثنى نيست و چگونه ممكن استيك سلسله قوانين اجتماعى براى هميشه
بتواندثابت و باقى بماند؟
اگر صرفا از نظر فلسفى اين مساله را مورد توجه قرار دهيم،جوابش واضح
است. آن چيزى كه همواره در تغيير است،نو و كهنه مىشود،رشد و انحطاط
دارد،ترقى وتكامل دارد،همانا مواد و تركيبات مادى اين جهان است و اما
قوانين جهان ثابت است. مثلا موجودات زنده طبق قوانين خاصى تكامل پيدا كرده
و مىكنند و دانشمندانقوانين تكامل را بيان كردهاند.خود موجودات زنده
دائما در تغيير و تكاملند،اماقوانين تغيير و تكامل چطور؟البته قوانين تغيير
و تكامل،متغير و متكامل نيستند وسخن ما درباره قوانين است.در اين جهت فرق
نمىكند كه قانون مورد نظر يك قانونطبيعى باشد يا يك قانون وضعى و
قراردادى،زيرا ممكن ستيك قانون وضعى وقراردادى از طبيعت و فطرت سرچشمه
گرفته باشد و تعيين كننده خط سير تكاملىافراد و اجتماعات بشرى باشد.
ولى پرسشهايى كه در زمينه انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضيات زمان
وجوددارد،تنها جنبه كلى و فلسفى ندارد.آن پرسشى كه بيش از هر پرسش ديگر
تكرارمىشود اين است كه قوانين در زمينه احتياجات وضع مىشود و احتياجات
اجتماعىبشر ثابت و يكنواخت نيست، پس قوانين اجتماعى نيز نمىتواند ثابت و
يكنواختباشد.
اين پرسش چه پرسش خوب و ارزندهاى است!اتفاقا يكى از جنبههاىاعجاز
آميز دين مبين اسلام-كه هر مسلمان فهميده و دانشمندى از آن احساس غرورو
افتخار مىكند-اين است كه اسلام در مورد احتياجات ثابت فردى يا
اجتماعى،قوانين ثابت و در مورد احتياجات موقت و متغير وضع متغيرى در نظر
گرفته است و مابه يارى خداوند تا اندازهاى كه با اين سلسله مقالات متناسب
باشد شرح خواهيم داد.
خود زمان با چه چيز منطبق شود؟
اما قبل از آن كه وارد اين مبحثبشويم،ذكر دو مطلب را لازم مىدانم:
يكى اينكه اكثر افرادى كه از پيشرفت و تكامل و تغيير اوضاع زمان دم
مىزنند،خيال مىكنند هر تغييرى كه در اوضاع اجتماعى پيدا مىشود،خصوصا اگر
از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد بايد به حساب تكامل و پيشرفت گذاشت،و اين
ازگمراه كنندهترين افكارى است كه دامنگير مردم امروز شده است.
به خيال اين گروه،چون وسايل و ابزارهاى زندگى روز به روز عوض مىشود
وكاملتر جاى ناقصتر را مىگيرد و چون علم و صنعت در حال پيشرفت است،پس
تمامتغييراتى كه در زندگى انسانها پيدا مىشود نوعى پيشرفت و رقاء است و
بايد استقبالكرد،بلكه جبر زمان است و خواه ناخواه جاى خود را باز
مىكند،در صورتى كه نههمه تغييرات نتيجه مستقيم علم و صنعت است و نه ضرورت
و جبرى در كار است.
در همان حالى كه علم در حال پيشروى است،طبيعت هوسباز و درندهخوى بشرهم
بيكار نيست.علم و عقل،بشر را به سوى كمال جلو مىبرد و طبيعت هوسباز
ودرندهخوى بشر سعى دارد بشر را به سوى فساد و انحراف بكشاند.طبيعت هوسباز
ودرنده خو همواره سعى دارد علم را به صورت ابزارى براى خود درآورد و در
خدمتهوسهاى شهوانى و حيوانى خود بگمارد.
زمان همان طورى كه پيشروى و تكامل دارد،فساد و انحراف هم دارد.بايد
باپيشرفت زمان پيشروى كرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه كرد.مصلح
ومرتجع هر دو عليه زمان قيام مىكنند،با اين تفاوت كه مصلح عليه انحراف
زمان ومرتجع عليه پيشرفت زمان قيام مىكند.اگر زمان و تغييرات زمان را
مقياس كلىخوبيها و بديها بدانيم،پس خود زمان و تغييرات آن را با چه مقياسى
اندازهگيرى كنيم؟ اگر همه چيز را با زمان بايد تطبيق كنيم، خود زمان را با
چه چيزى تطبيق دهيم؟اگربشر بايد دستبسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات
زمان باشد،پس نقش فعال وخلاق و سازنده اراده بشر كجا رفت؟
انسان كه بر مركب زمان سوار است و در حال حركت است نبايد از هدايت
ورهبرى اين مركب،آنى غفلت كند.آنان كه همه از تغييرات زمان دم مىزنند و
ازهدايت و رهبرى زمان غافلند،نقش فعال انسان را فراموش كردهاند و ماننداسب
سوارى هستند كه خود را در اختيار اسب قرار داده است.
انطباق يا نسخ؟
مطلب دومى كه لازم است در اينجا يادآورى كنم اين است كه بعضى از
افرادمشكل«اسلام و مقتضيات زمان»را با فرمول بسيار ساده و آسانى حل
كردهاند، مىگويند دين اسلام يك دين جاودانى است و با هر عصر و زمانى قابل
انطباق است. همينكه مىپرسيم كيفيت اين انطباق چگونه است و فرمول آن
چيست؟مىگويند:اگرديديم اوضاع زمان عوض شد،فورا آن قوانين را نسخ مىكنيم و
قانون ديگر به جاىآنها وضع مىكنيم!!
نويسنده«چهل پيشنهاد»اين مشكل را به همين صورت حل كرده است; مىگويد:
«قوانين دنيوى اديان بايد حالت نرمش و انعطاف داشته و با پيشرفت علم و
دانش وتوسعه تمدن،هماهنگ و سازگار باشد و اين قبيل نرمشها و انعطاف و قابل
تطبيق بهاقتضاى زمان بودن نه تنها بر خلاف تعاليم عاليه اسلام نيستبلكه
مطابق روح آنمىباشد(مجله زن روز، شماره 90،صفحه 75).»
نويسنده مزبور،در قبل و بعد اين جملهها مىگويد:چون مقتضيات زمان در
تغييراست و هر زمانى قانون نوينى ايجاب مىكند و قوانين مدنى و اجتماعى
اسلام متناسباستبا زندگى ساده عرب جاهليت و غالبا عين رسوم و عادات عرب
جاهلى است وبا زمان حاضر تطبيق نمىكند،پس بايد قوانين ديگرى امروز به جاى
آنها وضع شود.
از اين گونه اشخاص بايد بپرسيد:اگر معنى قابليت انطباق با زمان قابليت
آن براىمنسوخ شدن است،كدام قانون است كه اين نرمش و انعطاف را ندارد؟كدام
قانوناست كه به اين معنى قابل انطباق با زمان نيست؟!
اين توجيه براى نرمش و قابليت انطباق اسلام با زمان،درست مثل اين است
كهكسى بگويد: كتاب و كتابخانه بهترين وسيله لذت بردن از عمر است.اما
همينكه از اوتوضيح بخواهيد، بگويد:براى اينكه انسان هر وقت هوس كيف و لذت
بكند،فوراكتابها را حراج مىكند و پول آنها را صرف بساط عيش و نوش مىكند.
نويسنده مزبور مىگويد:
«تعليمات اسلام بر سه قسم است:قسم اول اصول عقايد است از قبيل توحيد
ونبوت و معاد و غيره.قسم دوم عبادات است از قبيل مقدمات و مقارنات نماز و
روزهو وضو و طهارت و حج و غيره.قسم سوم قوانينى است كه به زندگى مردم
مربوط است.
قسم اول و دوم جزء دين است و آن چيزى كه مردم بايد براى هميشه براى
خودحفظ كنند همانها هستند.اما قسم سوم جزء دين نيست،زيرا دين با زندگى
مردمسر و كار ندارد و پيغمبر هم اين قوانين را به عنوان اينكه جزء دين است
و مربوط بهوظيفه رسالت است نياورده بلكه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود
به اين مسائلهم پرداخت و گرنه شان دين فقط اين است كه مردم را به عبادت و
نماز و روزه واداركند.دين را با زندگى دنياى مردم چه كار؟»
من نمىتوانم باور كنم يك نفر در يك كشور اسلامى زندگى كند و اين اندازه
ازمنطق اسلام بىخبر باشد.
مگر قرآن هدف انبيا و مرسلين را بيان نكرده است؟!مگر قرآن در كمال
صراحتنمىگويد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان
ليقوم الناس بالقسط (1) ما همه پيامبران را با دلايل روشن
فرستاديم و با آنها كتاب و مقياس فرود آورديم تامردم به عدالت قيام
كنند.قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان يك هدف اصلى براىهمه انبياء ذكر
مىكند.
اگر مىخواهيد به قرآن عمل نكنيد،چرا گناه بزرگترى مرتكب مىشويد و به
اسلامو قرآن تهمت مىزنيد؟اكثر بدبختيهايى كه امروز گريبانگير بشر شده،از
همين جاستكه اخلاق و قانون يگانه پشتوانه خود را كه دين است از دست
دادهاند.
ما با اين نغمه كه اسلام خوب است اما به شرط اينكه محدود به مساجد و
معابدباشد و به اجتماعى كارى نداشته باشد،در حدود نيم قرن است كه
آشناييم.اين نغمه ازماوراء مرزهاى كشورهاى اسلامى بلند شده و در همه
كشورهاى اسلامى تبليغ شدهاست.بگذاريد من اين جمله را به زبان سادهتر و
فارسىتر تفسير كنم تا مقصودگويندگان اصلى آن را بهتر توضيح دهم.
خلاصه معنى آن اين است:«اسلام تا آنجا كه در برابر كمونيسم بايستد و جلو
آن رابگيرد،بايد بماند اما آنجا كه با منافع غرب تماس دارد بايد
برود».مقررات عبادىاسلام از نظر مردم مغرب زمين بايد باقى باشد تا در
مواقع لزوم بتوان مردم را عليه كمونيسم به عنوان يك سيستم الحادى و ضد خدا
به حركت آورد.اما مقرراتاجتماعى اسلامى كه فلسفه زندگى مردم مسلمان به
شمار مىرود و مسلمانان با داشتنآنها در مقابل مردم مغرب زمين احساس
استقلال و شخصيت مىكنند و مانع هضم شدنآنها در هاضمه حريص مغرب زمين
است،بايد از ميان برود.
متاسفانه ابداع كنندگان اين تز كور خواندهاند.
اولا چهارده قرن است كه قرآن اصل «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» را از
اعتبارانداخته است و اعلام داشته است كه مقررات اسلام تفكيك ناپذير است.
ثانيا گمان مىكنم وقت آن رسيده است كه مردم مسلمان،ديگر فريب اين
نيرنگهارا نخورند. قوه نقادى مردم كم و بيش بيدار شده است و تدريجا ميان
مظاهر پيشرفتو ترقى كه محصول شكفتن نيروى علمى و فكرى بشر است و ميان
مظاهر فساد وانحراف هر چند از مغرب سرچشمه گرفته باشد فرق مىگذارند.
مردم سرزمينهاى اسلامى بيش از پيش به ارزش تعليمات اسلامى پىبردهاند
وتشخيص دادهاند يگانه فلسفه مستقل زندگى آنها اسلام و مقررات اسلامى است و
باهيچ قيمتى آن را از دست نخواهند داد.مردم مسلمان پى بردهاند كه تبليغ
عليه قوانيناسلامى جز يك نيرنگ استعمارى نيست.
ثالثا ابداع كنندگان اين تز بايد بدانند اسلام هنگامى قادر است در مقابل
يكسيستم الحادى يا غير الحادى مقاومت كند كه به صورت يك فلسفه زندگى بر
اجتماعحكومت كند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد.اسلامى كه او را به
گوشه معابدو مساجد محصور كرده باشند، همان طورى كه ميدان را براى افكار
غربى خالىمىكند براى افكار ضد غربى نيز خالى خواهد كرد.غرامتى كه امروز
غرب در برخىكشورهاى اسلامى مىپردازد ثمره همين اشتباه است.
اسلام و تجدد زندگى(2)
انسان تنها جاندارى نيست كه اجتماعى زندگى مىكند;بسيارى از
حيواناتبالاخص حشرات زندگى اجتماعى دارند و از يك سلسله مقررات و نظامات
حكيمانهپيروى مىكنند;اصول تعاون،تقسيم كار،توليد و توزيع،فرماندهى و
فرمانبرى،امر واطاعتبر اجتماع آنها حكمفرماست.
زنبور عسل و بعضى از مورچهها و موريانهها از تمدن و نظامات و
تشكيلاتىبرخوردارند كه سالها بلكه قرنها بايد بگذرد تا انسان-كه خود را
اشرف مخلوقاتمىشمارد-به پايه آنها برسد.
تمدن آنها،بر خلاف تمدن بشر،ادوارى از قبيل عهد جنگل،عهد حجر،عهد
آهن،عهد اتم طى نكرده است.آنها از اولى كه پا به اين دنيا گذاشتهاند داراى
همين تمدن وتشكيلات بودهاند كه امروز هستند و تغييرى در اوضاع آنها رخ
نداده است.اين انساناست كه به مصداق و خلق الانسان ضعيفا (2)
زندگىاش از صفر شروع شده و به سوىبىنهايت پيش مىرود.
براى حيوانات مقتضيات زمان هميشه يك جور است;اقتضاهاى زمان زندگى آنهارا
دگرگون نمىكند.براى آنها تجدد خواهى و نو پرستى معنى ندارد،جهان نو و
كهنهوجود ندارد.علم براى آنها هر روز كشف تازهاى نمىكند و اوضاع آنها را
دگرگوننمىسازد،صنايع سبك و سنگين هر روز به شكل جديدتر و كاملترى به
بازار آنهانمىآيد،چرا؟چون با غريزه زندگى مىكنند نه با عقل.
اما انسان.زندگى اجتماعى انسان دائما دستخوش تغيير و تحول است.هر
قرنىبراى انسان دنيا عوض مىشود.راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همين
جاست. انسان فرزند بالغ و رشيد طبيعت است;به مرحلهاى رسيده است كه ديگر
نيازى بهقيمومت و سرپرستى مستقيم طبيعت،به اينكه نيروى مرموزى به
نام«غريزه»او راهدايت كند ندارد.او با عقل زندگى مىكند نه با غريزه.
طبيعت،انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستى خود را از او
برداشتهاست.آنچه را حيوان با غريزه و با قانون طبيعى غير قابل سرپيچى
انجام مىدهد،انسانبا نيروى عقل و علم و با قوانين وضعى و تشريعى كه قابل
سرپيچى استبايد انجامدهد.
راز فسادها و انحرافهايى كه انسانها از مسير پيشرفت و تكامل پيدا
مىكنند،رازتوقفها و انحطاطها،راز سقوطها و هلاكتها نيز در همين جاست.
براى انسان همان طور كه راه پيشرفت و ترقى باز است،راه فساد و انحراف
وسقوط هم بسته نيست.
انسان رسيده به آن مرحله كه به تعبير قرآن كريم بار امانتى كه آسمانها و
زمين وكوهها نتوانستند كشيد،به دوش بگيرد;يعنى زندگى آزاد را بپذيرد و
مسؤوليت تكليفو وظيفه و قانون را قبول كند،و به همين دليل از ظلم و جهل،از
خودپرستى واشتباهكارى نيز مصون نيست.
قرآن كريم آنجا كه اين استعداد عجيب انسان را در تحمل امانت تكليف و
وظيفهبيان مىكند، بلافاصله او را با صفتهاى«ظلوم»و«جهول»نيز توصيف
مىنمايد.
اين دو استعداد در انسان،استعداد تكامل و استعداد انحراف،از يكديگرتفكيك
ناپذيرند. انسان مانند حيوان نيست كه در زندگى اجتماعى نه به جلو برود و
نهبه عقب،نه به چپ برود و نه به راست.در زندگى انسانها گاهى پيشروى است و
گاهىعقبگرد.در زندگى انسانها اگر حركت و سرعت هست توقف و انحطاط هم
هست،اگر پيشرفت و تكامل هست فساد و انحراف هم هست،اگر عدالت و نيكى هست ظلم
وتجاوز هم هست،اگر مظاهر علم و عقل هست مظاهر جهل و هواپرستى هم هست.
تغييرات و پديدههاى نوى كه در زمان پيدا مىشود ممكن است از قسم دوم
باشد.
جامدها و جاهلها
از جمله خاصيتهاى بشر افراط و تفريط است.انسان اگر در حد اعتدال
بايستدكوشش مىكند ميان تغييرات نوع اول و نوع دوم تفكيك كند،كوشش مىكند
زمان رابا نيروى علم و ابتكار و سعى و عمل جلو ببرد،كوشش مىكند خود را با
مظاهر ترقى وپيشرفت زمان تطبيق دهد،و هم كوشش مىكند جلو انحرافات زمان را
بگيرد و ازهمرنگ شدن با آنها خود را بركنار دارد.
اما متاسفانه هميشه اين طور نيست.دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در
اينزمينه تهديد مىكند:بيمارى جمود و بيمارى جهالت.نتيجه بيمارى اول توقف
وسكون و بازماندن از پيشروى و توسعه است،و نتيجه بيمارى دوم سقوط و
انحرافاست.
جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با كهنه خو نمىگيرد،و جاهل هر
پديدهنو ظهورى را به نام مقتضيات زمان،به نام تجدد و ترقى موجه
مىشمارد.جامد هرتازهاى را فساد و انحراف مىخواند و جاهل همه را يكجا به
حساب تمدن و توسعهعلم و دانش مىگذارد.
جامد ميان هسته و پوسته،وسيله و هدف،فرق نمىگذارد.از نظر او دين
مامورحفظ آثار باستانى است.از نظر او قرآن نازل شده استبراى اينكه جريان
زمان رامتوقف كند و اوضاع جهان را به همان حالى كه هست ميخكوب نمايد.از نظر
اوعم جزء خواندن،با قلم نى نوشتن، از قلمدان مقوايى استفاده كردن،در خزانه
حمامشستشو كردن،با دست غذا خوردن،چراغ نفتى سوختن،جاهل و بىسواد زيستن
رابه عنوان شعائر دينى بايد حفظ كرد.جاهل بر عكس، چشم دوخته ببيند در
دنياىمغرب چه مد تازه و چه عادت نوى پيدا شده است كه فورا تقليد كند و نام
تجدد و جبرزمان روى آن بگذارد.
جامد و جاهل متفقا فرض مىكنند كه هر وضعى كه در قديم بوده است جزء
مسائلو شعائر دينى است،با اين تفاوت كه جامد نتيجه مىگيرد اين شعائر را
بايد نگهدارى كرد و جاهل نتيجه مىگيرد اساسا دين ملازم استبا كهنه پرستى
و علاقه به سكون وثبات.
در قرون اخير مساله تناقض علم و دين در ميان مردم مغرب زمين زياد مورد
بحثو گفتگو واقع شده است.فكر تناقض دين و علم دو ريشه دارد:يكى اينكه
كليساپارهاى از مسائل علمى و فلسفى قديم را به عنوان مسائل دينى كه از
جنبه دينى نيزبايد به آنها معتقد بود پذيرفته بود و ترقيات علوم،خلاف آنها
را ثابت كرد.ديگر از اينراه كه علوم وضع زندگى را دگرگون كرد و شكل زندگى
را تغيير داد.
جامدهاى متديننما همان طورى كه به پارهاى مسائل فلسفى بىجهت
رنگمذهبى دادند، شكل ظاهر مادى زندگى را هم مىخواستند جزء قلمرو دين به
شمارآورند.افراد جاهل و بىخبر نيز تصور كردند كه واقعا همين طور است و دين
براىزندگى مادى مردم شكل و صورت خاصى در نظر گرفته است و چون به فتواى
علمبايد شكل مادى زندگى را عوض كرد، پس علم فتواى منسوخيت دين را صادر
كردهاست.
جمود دسته اول و بىخبرى دسته دوم فكر موهوم تناقض علم و دين را به
وجودآورد.
تمثيل قرآن
اسلام دينى است پيشرو و پيش برنده.قرآن كريم براى اينكه مسلمانان را
متوجهكند كه همواره بايد در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تكامل
باشند،مثلى مىآورد. مىگويد:مثل پيروان محمد مثل دانهاى است كه در زمين
كاشته شود.آن دانه ابتدا بهصورت برگ نازكى از زمين مىدمد،سپس خود را
نيرومند مىسازد،سپس روى ساقهخويش مىايستد.آنچنان با سرعت و قوت اين
مراحل را طى مىكند كه كشاورزان رابه شگفت مىآورد.
اين مثلى است از جامعهاى كه منظور قرآن است،نمودارى است از آنچه
آرزوىقرآن است. قرآن اجتماعى را پىريزى مىكند كه دائما در حال رشد و
توسعه وانبساط و گسترش باشد.
ويل دورانت مىگويد:هيچ دينى مانند اسلام پيروان خويش را به
نيرومندىدعوت نكرده است.تاريخ صدر اسلام نشان داد كه اسلام چقدر براى
اينكه اجتماعى را از نو بسازد و پيش ببرد تواناست.
اسلام،هم با جمود مخالف است و هم با جهالت.خطرى كه متوجه اسلام
است،هماز ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته.جمودها و خشك مغزىها
و علاقهنشان دادن به هر شعار قديمى-و حال آنكه ربطى به دين مقدس اسلام
ندارد-بهانه بهدست مردم جاهل مىدهد كه اسلام را مخالف تجدد به معنى واقعى
بشمارند.و ازطرف ديگر،تقليدها و مدپرستىها و غرب زدگىها و اعتقاد به
اينكه سعادت مردممشرق زمين در اين است كه جسما و روحا و ظاهرا و باطنا
فرنگى بشوند،تمامعادات و آداب و سنن آنها را بپذيرند،قوانين مدنى و
اجتماعى خود را كوركورانه باقوانين آنها تطبيق دهند،بهانهاى به دست جامدها
داده كه به هر وضع جديدى با چشمبدبينى بنگرند و آن را خطرى براى دين و
استقلال و شخصيت اجتماعى ملتشان بهشمار آورند.
در اين ميان آن كه بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است.
جمود جامدها به جاهلها ميدان تاخت و تاز مىدهد و جهالت جاهلها جامدها
را درعقايد خشكشان متصلبتر مىكند.
عجبا!اين جاهلان متمدننما گمان مىكنند زمان«معصوم»است.مگر
تغييراتزمان جز به دستبشر به دست كس ديگر ساخته مىشود؟از كى و از چه
تاريخى بشرعصمت از خطا پيدا كرده است،تا تغييرات زمان از خطا و اشتباه
معصوم بماند؟
بشر همان طورى كه تحت تاثير تمايلات علمى،اخلاقى،ذوقى،مذهبى قرار داردو
هر زمان ابتكار تازهاى در طريق صلاح بشريت مىكند،تحت تاثير
تمايلاتخودپرستى،جاه طلبى، هوسرانى،پولدوستى،استثمارگرى هم هست.بشر
همانطورى كه موفق به كشفهاى تازه و پيدا كردن راههاى بهتر و وسايل بهتر
مىشود،احيانادچار خطا و اشتباه هم مىشود.اما جاهل خود باخته اين حرفها را
نمىفهمد;تكيهكلامش اين است كه دنيا امروز چنين است، دنيا امروز چنان است.
عجيبتر اينكه اينها اصول زندگى را از روى كفش،كلاه و لباسشان
قياسمىگيرند:چون كفش و كلاه،نو و كهنه دارد و در زمانى كه نو است و تازه
از قالبدرآمده قيمت دارد و بايد خريد و پوشيد و همينكه كهنه شد بايد آن را
دور انداخت،پس همه حقايق عالم از اين قبيل است.از نظر اين جاهلان،خوب و بد
مفهومى جز نوو كهنه ندارد.از نظر اينها فئوداليسم(يعنى اينكه يك زورمند به
ناحق نام مالك روى خود بگذارد و سر جاى خود بنشيند و صدها دست و بازو كار
كنند كه دهان آن يكىبجنبد)به اين دليل بد است كه ديگر كهنه شده است،دنياى
امروز نمىپسندد،دورهاشگذشته و از«مد»افتاده است;اما روز اولى كه پيدا شد
و تازه از قالب در آمده و به بازارجهان عرضه شده بود،خوب بود.
از نظر اينها استثمار زن بد است،چون دنياى امروز ديگر نمىپسندد و زير
بار آننمىرود.اما ديروز كه به زن ارث نمىدادند،حق مالكيتبرايش قائل
نبودند،اراده وعقيدهاش را محترم نمىشمردند،خوب بود چون نو بود و تازه به
بازار آمده بود.
از نظر اين گونه افراد چون عصر عصر فضاست و ديگر نمىتوان هواپيما را
گذاشتو الاغ سوارى كرد،برق را گذاشت و چراغ نفتى روشن كرد،كارخانههاى
عظيمريسندگى را گذاشت و با چرخ دستى نخريسى كرد،ماشينهاى غول پيكر چاپ
راگذاشت و دستنويسى كرد،همين طور نمىشود،در مجالس رقص شركت
نكرد،به«مايو»پارتى و«آشپزخونه»پارتى نرفت،عربده مستانه نكشيد،پوكر
نزد،مد بالاىزانو نپوشيد زيرا همه اينها پديده قرن مىباشند و اگر نكنند
به عصر الاغ سوارىبرگشتهاند.
كلمه«پديده قرن»چه افراد بسيارى را بدبخت و چه خانوادههاى بىشمارى
رامتلاشى نموده است.
مىگويند عصر علم است،قرن اتم است،زمان قمر مصنوعى است،دوره
موشكفضاپيماست. بسيار خوب،ما هم خدا را شكر مىكنيم كه در اين عصر و زمان
و در اينقرن و عهد زندگى مىكنيم و آرزو مىكنيم كه هر چه بيشتر و بهتر از
مزاياى علوم وصنايع استفاده كنيم.اما آيا در اين عصر همه سرچشمهها جز
سرچشمه علم خشكشده است؟تمام پديدههاى اين قرن محصول پيشرفتهاى علمى
است؟آيا علم چنينادعايى دارد كه طبيعتشخص عالم را صد در صد رام و مطيع و
انسانى بكند؟
علم درباره شخص عالم چنين ادعايى ندارد تا چه رسد به آنجا كه گروهى عالم
ودانشمند با كمال صفا و خلوص نيتبه كشف و جستجو مىپردازند و گروههايىجاه
طلب،هوسران،پول پرست،حاصل زحمات علمى آنها را در راه مقاصد پليدخودشان
استخدام مىكنند.ناله علم همواره از اينكه مورد سوء استفاده طبيعتسركش بشر
قرار مىگيرد بلند است.گرفتارى و بدبختى قرن ما همين است.
علم در ناحيه فيزيك پيش مىرود و قوانين نور را كشف مىكند.گروهى سودجو
همين را وسيله تهيه فيلمهاى خانمان برانداز قرار مىدهند.علم شيمى جلو
مىرود وخواص تركيبات اشياء را به دست مىآورد.آنگاه افرادى به فكر استفاده
مىافتند وبلايى براى جان بشر به نام«هروئين»مىسازند.علم تا درون اتم
راه مىيابد و نيروىشگفت انگيز اتم را مهار مىكند اما پيش از آن كه
كوچكترين استفادهاى در راه مصالحبشر بشود،جاه طلبان دنيا از آن بمب اتمى
مىسازند و بر سر مردم بيگناه مىريزند.
وقتى به افتخار انيشتاين،دانشمند بزرگ قرن بيستم،جشنى بپا كردند،خود
وىپشت تريبون رفت و گفت:شما براى كسى جشن مىگيريد كه دانش او سبب
ساختنبمب اتم شده است؟!
انيشتاين نيروى دانش خود را به خاطر بمب به كار نينداخت;جاه طلبى
گروهىديگر از دانش او اينچنين استفاده كرد.
هروئين و بمب اتمى و فيلمهاى چنين و چنان را فقط به دليل اينكه«پديده
قرن» مىباشند نمىتوان موجه دانست.اگر كاملترين بمبها را با آخرين نوع
بمبافكنها بهوسيله زبدهترين تحصيل كردهها بر سر مردم بيگناه بريزند،از
وحشيانه بودن اين كارذرهاى نمىكاهد.
اسلام و تجدد زندگى(3)
دليل عمده كسانى كه مىگويند در حقوق خانوادگى بايد از سيستمهاى
غربىپيروى كنيم اين است كه وضع زمان تغيير كرده و مقتضيات قرن بيستم
اينچنين اقتضامىكند.از اين رو اگر ما نظر خود را درباره اين مساله روشن
نكنيم بحثهاى ديگر ماناقص خواهد بود.
اگر بنا بشود تحقيق كافى و مشبعى در اين مساله صورت گيرد،اين سلسله
مقالاتگنجايش آن را ندارد زيرا مسائل زيادى بايد طرح و بحثشود كه بعضى
فلسفى وبعضى فقهى و بعضى ديگر اخلاقى و اجتماعى است.اميدوارم در رسالهاى
كه در نظردارم در موضوع«اسلام و مقتضيات زمان»بنگارم و يادداشتهايش آماده
است،همهآنها را بررسى و در اختيار علاقهمندان بگذارم.فعلا كافى است كه دو
مطلب روشنشود:
يكى اينكه هماهنگى با تغييرات زمان به اين سادگى نيست كه مدعيان
بىخبرپنداشته و ورد زبان ساختهاند.در زمان،هم پيشروى وجود دارد و هم
انحراف;بايد باپيشرفت زمان پيش رفت و با انحراف زمان مبارزه كرد.براى تشخيص
ايندو ازيكديگر بايد ديد پديدهها و جريانهاى نوى كه در زمان رخ مىدهد از
چه منابعىسرچشمه مىگيرد و به سوى چه جهتى جريان دارد;بايد ديد از كدام
تمايل از تمايلات وجود آدميان و از كدام قشر از قشرهاى اجتماع سرچشمه گرفته
است؟ازتمايلات عالى و انسانى انسانها يا از تمايلات پست و حيوانى آنها؟آيا
علما ودانشمندان و تحقيقات بىغرضانه آنها منشا به وجود آمدن اين جريان
استياهوسرانى و جاه طلبى و پول پرستى قشرهاى فاسد اجتماع؟اين مطلب در دو
مقالهپيش روشن شد.
راز و رمز تحرك و انعطاف در قوانين اسلامى
مطلب ديگرى كه بايد روشن شود اين است كه مفكران اسلامى عقيده دارند كه
دردين اسلام راز و رمزى وجود دارد كه به اين دين خاصيت انطباق با ترقيات
زمانبخشيده است;عقيده دارند كه اين دين با پيشرفتهاى زمان و توسعه فرهنگ و
تغييراتحاصله از توسعه هماهنگ است.اكنون بايد ببينيم آن راز و رمز چيست و
به عبارتديگر آن«پيچ و لولايى»كه در ساختمان اين دين به كار رفته و به
آن خاصيت تحركبخشيده كه بدون آنكه نيازى به كنار گذاشتن يكى از دستورها
باشد مىتواند با اوضاعمتغير ناشى از توسعه علم و فرهنگ هماهنگى كند و هيچ
گونه تصادمى ميان آنها رخندهد،چيست؟اين مطلبى است كه در اين مقاله بايد
روشن شود.
بعضى از خوانندگان توجه دارند و خودم بيش از همه متوجه هستم كه اين
مطلبجنبه فنى و تخصصى دارد و تنها در محيط اهل تخصص بايد طرح شود.اما نظر
بهاينكه در ميان پرسش كنندگان و علاقهمندان فراوان اين مساله-كه همواره
با آنهامواجه هستيم-افراد بدبين زيادند و باور نمىكنند كه چنين خاصيتى در
اسلام وجودداشته باشد،ما تا حدودى كه بدبينان را از بدبينى خارج كنيم و
براى ديگران نمونهاىبه دست دهيم وارد مطلب مىشويم.
خوانندگان محترم براى اينكه بدانند اين گونه بحثها از نظر دور انديش
علماىاسلام دور نمانده،مىتوانند به كتاب بسيار نفيس تنبيه الامة تاليف
مرحوم آية الله نائينى(اعلى الله مقامه)و به مقاله گرانبهاى«ولايت و
زعامت»به قلم استاد و علامه بزرگمعاصر آقاى طباطبايى(مد ظله)كه در كتاب
مرجعيت و روحانيت چاپ شده است و هردو كتاب به زبان فارسى است مراجعه
نمايند.
راز اينكه دين مقدس اسلام با قوانين ثابت و لا يتغيرى كه دارد با توسعه
تمدن وفرهنگ سازگار است و با صور متغير زندگى قابل انطباق است چند چيز است
و ما قسمتى از آنها را شرح مىدهيم.
وجه به روح و معنى و بىتفاوتى نسبتبه قالب و شكل
1.اسلام به شكل ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى تام و تمامى به ميزان
دانشبشر دارد نپرداخته است.دستورهاى اسلامى مربوط استبه روح و معنى و
هدفزندگى و بهترين راهى كه بشر بايد براى وصول به آن هدفها پيش بگيرد.علم
نه هدفو روح زندگى را عوض مىكند و نه راه بهتر و نزديكتر و بىخطرترى به
سوى هدفهاىزندگى نشان داده است.علم همواره وسايل بهتر و كاملترى براى
تحصيل هدفهاىزندگى و پيمودن راه وصول به آن هدفها در اختيار قرار مىدهد.
اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شكلها و صورتها و
ابزارها درقلمرو علم و فن،از هر گونه تصادمى با توسعه فرهنگ و تمدن پرهيز
كرده است;بلكهبا تشويق به عوامل توسعه تمدن يعنى علم و كار و تقوا و اراده
و همت و استقامت،خودنقش عامل اصلى پيشرفت تمدن را به عهده گرفته است.
اسلام شاخصهايى در خط سير بشر نصب كرده است.آن شاخصها از طرفى مسير
ومقصد را نشان مىدهد و از طرف ديگر با علامتخطر انحرافها و سقوطها و
تباهيها راارائه مىدهد. تمام مقررات اسلامى يا از نوع شاخصهاى قسم اول است
و يا از نوعشاخصهاى قسم دوم.
وسايل و ابزارهاى زندگى در هر عصرى بستگى دارد به ميزان معلومات
واطلاعات علمى بشر. هر اندازه معلومات و اطلاعات توسعه يابد ابزارها
كاملترمىگردند و جاى ناقصترها را به حكم جبر زمان مىگيرند.
در اسلام يك وسيله و يا يك شكل ظاهرى و مادى نمىتوان يافت كه
جنبه«تقدس»داشته باشد تا يك نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسيله و شكل
را براىهميشه حفظ كند.
اسلام نگفته كه خياطى،بافندگى،كشاورزى،حمل و نقل،جنگ و يا هر كارىديگر
از اين قبيل بايد با فلان ابزار مخصوص باشد تا با پيشرفت علم كه آن
ابزارمنسوخ مىگردد ميان علم و دستور اسلام تضاد و تناقضى پيدا شود.اسلام
نه براىكفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبك و استيل معينى
در نظرگرفته و نه براى توليد و توزيع،ابزارهاى مخصوصى معين كرده است.
اين يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با ترقيات زمان آسان
كرده است.
قانون ثابتبراى احتياج ثابت و قانون متغير براى احتياج متغير
2.يكى ديگر از خصوصيات دين اسلام كه اهميت فراوانى دارد اين است كه
براىاحتياجات ثابتبشر قوانين ثابت و براى احتياجات متغير وى وضع متغيرى
در نظرگرفته است.پارهاى از احتياجات،چه در زمينه فردى و شخصى و چه در
زمينههاىعمومى و اجتماعى وضع ثابتى دارد،در همه زمانها يكسان است.آن
نظامى كه بشربايد به غرايز خود بدهد و آن نظامى كه بايد به اجتماع خود بدهد
از نظر اصول[و]كليات در همه زمانها يكسان است.
من به مساله«نسبيت اخلاق»و مساله«نسبيت عدالت»كه طرفدارانى دارند
واقفمو با توجه به نظريات طرفداران آنها عقيده خود را اظهار مىكنم.
قسمتى ديگر از احتياجات بشر احتياجات متغير است و قوانين متغير و
ناثابتى راايجاب مىكند.اسلام درباره اين احتياجات متغير وضع متغيرى در نظر
گرفته است،ازاين راه كه اوضاع متغير را با اصول ثابتى مربوط كرده است و آن
اصول ثابت در هروضع متغيرى قانون فرعى خاصى را به وجود مىآورد.
من اين مطلب را بيش از اين در اين مقاله نمىتوانم توضيح بدهم اما
ذهنخوانندگان محترم را با ذكر چند مثال مىتوانم روشن كنم:
در اسلام يك اصل اجتماعى هستبه اين صورت: و اعدوا لهم ما استطعتم من
قوة (3) يعنى اى مسلمانان،تا آخرين حد امكان در برابر دشمن نيرو
تهيه كنيد.از طرف ديگردر سنت پيغمبر يك سلسله دستورها رسيده است كه در فقه
به نام«سبق و رمايه» معروف است.دستور رسيده است كه خود و فرزندانتان تا
حد مهارت كامل،فنوناسب سوارى و تيراندازى را ياد بگيريد.اسب دوانى و تير
اندازى جزء فنون نظامى آنعصر بوده است.بسيار واضح است كه ريشه و اصل
قانون«سبق و رمايه»اصل «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة» است;يعنى تير و
شمشير و نيزه و كمان و قاطر و اسب ازنظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت دارد
نيرومند بودن است،آنچه اصالت دارد ايناست كه مسلمانان در هر عصر و زمانى
بايد تا آخرين حد امكان از لحاظ قواى نظامى و دفاعى در برابر دشمن نيرومند
باشند.لزوم مهارت در تيراندازى و اسب دوانىجامهاى است كه به تن لزوم
نيرومندى پوشانيده شده است و به عبارت ديگر شكلاجرايى آن است.لزوم
نيرومندى در مقابل دشمن قانون ثابتى است كه از احتياج ثابتو دائمى سرچشمه
گرفته است.
اما لزوم مهارت در تير اندازى و اسب دوانى مظهر يك احتياج موقت و متغير
استو به تناسب عصر و زمان تغيير مىكند و با تغيير شرايط تمدن چيزهاى ديگر
از قبيلتهيه سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها جاى
آنها رامىگيرد.
مثال ديگر:اصل اجتماعى ديگرى در قرآن بيان شده كه به مبادله ثروت
مربوطاست.اسلام اصل مالكيت فردى را پذيرفته است،و البته ميان آنچه اسلام
به ناممالكيت مىپذيرد با آنچه در دنياى سرمايهدارى مىگذرد تفاوتهايى
وجود دارد كهاكنون جاى گفتگو در آنها نيست. لازمه مالكيت
فردى«مبادله»است.
اسلام براى«مبادله»اصولى مقرر كرده است كه از آن جمله اين اصل است:
ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (4) يعنى ثروت را بيهوده در
ميان خود به جريان نيندازيد; يعنى مال و ثروت كه دستبه دست مىگردد و از
دست توليد كننده و صاحب اختياراول خارج شده به دست ديگرى مىافتد و از دست
آن ديگرى به دستسومى مىافتدبايد در مقابل فايده مشروعى باشد كه به صاحب
ثروت عايد مىشود.دستبه دستشدن ثروت بدون آنكه يك فايدهاى كه ارزش
انسانى داشته باشد عايد صاحب ثروتبشود ممنوع است.اسلام مالكيت را مساوى با
اختيار مطلق نمىداند.
از طرف ديگر در مقررات اسلامى تصريح شده كه خريد و فروش بعضى چيزها ازآن
جمله خون و مدفوع انسان ممنوع است،چرا؟چون خون انسان يا گوسفند مصرفمفيدى
كه آنها را با ارزش كند و جزء ثروت انسان قرار دهد نداشته
است.ريشهممنوعيتخريد و فروش خون و مدفوع،اصل و لا تاكلوا اموالكم بينكم
بالباطل است. ممنوعيتخون و مدفوع از نظر اسلام اصالت ندارد;آنچه اصالت
دارد اين است كهمبادله بايد ميان دو شىء مفيد به حال بشر صورت
بگيرد.ممنوعيت امثال خون ومدفوع انسان جامهاى است كه به تن ممنوعيت گردش
بيهوده ثروت پوشانيده شده است،به عبارت ديگر شكل اجرايى اصل و لا تاكلوا
اموالكم بينكم بالباطل است;بلكهاگر پاى مبادله هم در ميان نباشد هيچ ثروتى
را نمىتوان بيهوده از ديگرى تملك كرد وبه مصرف رسانيد.
اين اصل يك اصل ثابت و همه زمانى است و از احتياج اجتماعى ثابتى
سرچشمهگرفته است اما اينكه خون و مدفوع ثروت شمرده نشود و قابل مبادله
نباشد مربوطاستبه عصر و زمان و درجه تمدن،و با تغيير شرايط و پيشرفت علوم
و صنايع و امكاناستفادههاى صحيح و مفيدى از آنها،تغيير حكم مىدهند.
مثال ديگر:امير المؤمنين على عليه السلام در اواخر عمر با اينكه مويش
سپيد شده بودرنگ نمىبست،محاسنش همچنان سپيد بود.شخصى به آن حضرت گفت:مگر
پيغمبراكرم دستور نداد كه:«موى سپيد را با رنگ بپوشانيد؟»فرمود:چرا.گفت:پس
چرا تورنگ نمىبندى؟فرمود: در آن وقت كه پيغمبر اكرم اين دستور را داد
مسلمانان ازلحاظ عدد اندك بودند.در ميان آنها عدهاى پيرمرد وجود داشت كه
در جنگها شركتمىكردند.دشمن كه به صف سربازان مسلمان نظر مىافكند و آن
پيرمردان سپيد مو رامىديد،اطمينان روحى پيدا مىكرد كه با عدهاى پيرمرد
طرف است و روحيهاش قوىمىشد.پيغمبر اكرم دستور داد كه رنگ ببندند تا دشمن
به پيرى آنها پى نبرد.آنگاهعلى فرمود:اين دستور را پيغمبر اكرم در وقتى
صادر كرد كه عدد مسلمانان كم بود ولازم بود از اين گونه وسايل نيز استفاده
شود.اما امروز كه اسلام سراسر جهان را فراگرفته است نيازى به اين كار
نيست.هر كسى آزاد است كه رنگ ببندد يا رنگ نبندد.
از نظر على عليه السلام دستور پيغمبر اكرم به اينكه«رنگ ببنديد»اصالت
نداشته است،شكل اجرايى دستور ديگرى بوده است،جامهاى بوده است كه به تن يك
قانون اصلىيعنى كمك نكردن به تقويت روحيه دشمن پوشانيده شده بوده است.
اسلام،هم به شكل و ظاهر و پوسته اهميت مىدهد و هم به روح و باطن و
مغز،اماهمواره شكل و ظاهر را براى روح و باطن،پوسته را براى هسته،قشر را
براى مغز وجامه را براى تن مىخواهد.
مساله تغيير خط
امروز در كشور ما مسالهاى مطرح استبه نام«تغيير خط».اين مساله
همچنان كهاز نظر زبان و ادب فارسى قابل بررسى است،از نظر اصول اسلامى نيز
قابل بررسى است.اين مساله را از نظر اسلامى به دو شكل مىتوان طرح كرد:يكى
به اين شكل كهآيا اسلام الفباى مخصوصى دارد و ميان الفباها فرق
مىگذارد؟آيا اسلام الفباى امروزما را كه به نام الفباى عربى معروف است از
آن خود مىداند و الفباهاى ديگر را مانندالفباى لاتين بيگانه
مىشمارد؟البته نه.از نظر اسلام كه يك دين جهانى است همهالفباها على
السويه است.
شكل ديگر اين مساله اين است كه تغيير خط و الفبا چه تاثيرى در جذب شدن
وهضم شدن ملت مسلمان در بيگانگان دارد؟چه تاثيرى در قطع روابط اين
ملتبافرهنگ خودش دارد كه به هر حال معارف اسلامى و علمى خود را در طول
چهاردهقرن با اين الفبا نوشته است؟و آيا نقشه تغيير خط به دست چه كسانى
طرح شده و چهكسانى مجرى آن مىباشند؟اينهاست كه بايد بررسى شود.
طفيلىگرى حرام است نه كلاه لگنى
امثال من گاهى با سؤالاتى مواجه مىشويم كه با لحن تحقير و
مسخرهآميزىمىپرسند:آقا سواره(ايستاده)غذا خوردن شرعا چه صورتى دارد؟!با
قاشق وچنگال خوردن چطور؟!آيا كلاه لگنى به سر گذاشتن حرام است؟!آيا استعمال
لغتبيگانه حرام است؟!...
در جواب اينها مىگوييم:اسلام دستور خاصى در اين موارد نياورده
است.اسلامنه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق بخور;گفته به هر حال
نظافت را رعايتكن.از نظر كفش و كلاه و لباس نيز اسلام مد مخصوصى نياورده
است.از نظر اسلامزبان انگليسى و ژاپنى و فارسى يكى است.اما...
اما اسلام يك چيز ديگر گفته است;گفته شخصيتباختن حرام است،مرعوبديگران
شدن حرام است،تقليد كوركورانه كردن حرام است،هضم شدن و محو شدندر ديگران
حرام است، طفيلىگرى حرام است،افسون شدن در مقابل بيگانه(مانندخرگوشى كه در
مقابل مار افسون مىشود)حرام است،الاغ مرده بيگانه را قاطرپنداشتن حرام
است،انحرافات و بدبختيهاى آنها را به نام«پديده قرن»جذب كردنحرام
است،اعتقاد به اينكه ايرانى بايد جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى
بشودحرام است،چهار صباح به پاريس رفتن و مخرج«را»را به مخرج«غين»تبديل
كردنو به جاى«رفتم»«غفتم»گفتن حرام است.
مساله اهم و مهم
3.يكى ديگر از جهاتى كه به اسلام امكان انطباق با مقتضيات زمان
مىدهد،جنبهعقلانى دستورهاى اين دين است.اسلام به پيروان خود اعلام كرده
است كه همهدستورهاى او ناشى از يك سلسله مصالح عاليه است،و از طرف ديگر در
خود اسلامدرجه اهميت مصلحتها بيان شده است.اين جهت،كار كارشناسان واقعى
اسلام را درزمينههايى كه مصالح گوناگونى در خلاف جهتيكديگر پديد مىآيند
آسان مىكند. اسلام اجازه داده است كه در اين گونه موارد كارشناسان اسلامى
درجه اهميتمصلحتها را بسنجند و با توجه به راهنماييهايى كه خود اسلام كرده
است مصلحتهايىمهمتر را انتخاب كنند.فقها اين قاعده را به نام«اهم و
مهم»مىنامند.در اينجا نيزمثالهاى زيادى دارم اما از ذكر آنها صرف نظر
مىكنم.
قوانينى كه حق«وتو»دارند
4.يكى ديگر از جهاتى كه به اين دين خاصيت تحرك و انطباق بخشيده و آن
رازنده و جاويد نگه مىدارد اين است كه يك سلسله قواعد و قوانين در خود اين
دينوضع شده كه كار آنها كنترل و تعديل قوانين ديگر است.فقها اين قواعد را
قواعد«حاكمه»مىنامند،مانند قاعده«لا حرج»و قاعده«لا ضرر»كه بر سراسر
فقهحكومت مىكنند.كار اين سلسله قواعد كنترل و تعديل قوانين ديگر است.در
حقيقت،اسلام براى اين قاعدهها نسبتبه ساير قوانين و مقررات حق«وتو»قائل
شده است.
اينها نيز داستان درازى دارد كه نمىتوانم وارد آن بشوم.
اختيارات حاكم
علاوه بر آنچه گفته شد يك سلسله«پيچ و لولا»هاى ديگر نيز در ساختمان
دينمقدس اسلام به كار رفته است كه به اين دين خاصيت ابديت و خاتميتبخشيده
است. مرحوم آية الله نائينى و حضرت علامه طباطبايى در اين جهتبيشتر بر
روىاختياراتى كه اسلام به حكومت صالحه اسلامى تفويض كرده است تكيه
كردهاند.
اصل اجتهاد
اقبال پاكستانى مىگويد:«اجتهاد قوه محركه اسلام است».اين سخن سخن
درستى است اما عمده خاصيت«اجتهادپذيرى»اسلام است.اگر چيز ديگرى به
جاىاسلام بگذاريم مىبينيم كار اجتهاد چقدر دشوار استبلكه راه آن بسته
است.عمدهاين است كه در ساختمان اين دين عجيب آسمانى چه رمزهايى به كار
رفته است كهاين گونه به آن خاصيت هماهنگى با پيشرفت تمدن داده است.
بوعلى در شفا نيز ضرورت«اجتهاد»را روى همين اصل بيان مىكند و مىگويد:
چون اوضاع زمان متغير است و پيوسته مسائل جديدى پيش مىآيد،از طرف ديگراصول
كلى اسلامى ثابت و لا يتغير است،ضرورت دارد در همه عصرها و زمانهاافرادى
باشند كه با معرفت و خبرويت كامل در مسائل اسلامى و با توجه به مسائلنوى
كه در هر عصر پديد مىآيند پاسخگوى احتياجات مسلمين بوده باشند.
در متمم قانون اساسى ايران نيز چنين پيش بينى شده است كه در هر عصرى
هياتىاز مجتهدين كه كمتر از پنج نفر نباشند و«مطلع از مقتضيات زمان»هم
باشند،بر قوانينمصوبه نظارت نمايند.منظور نويسندگان اين ماده اين بوده است
كه همواره افرادى كهنه«جامد»باشند و نه«جاهل»،نه مخالف با پيشرفتهاى
زمان باشند و نه تابع و مقلدديگران، بر قوانين مملكتى نظارت نمايند.
نكتهاى كه لازم است تذكر دهم اين است كه«اجتهاد»به مفهوم واقعى
كلمه،يعنىتخصص و كارشناسى فنى در مسائل اسلامى،چيزى نيست كه هر«ازمكتب
گريختهاى»به بهانه اينكه چند صباحى در يكى از حوزههاى علميه بسر
بردهاستبتواند ادعا كند.
قطعا براى تخصص در مسائل اسلامى و صلاحيت اظهار نظر،يك عمر اگر كمنباشد
زياد نيست،آنهم به شرط اينكه شخص از ذوق و استعداد نيرومندى برخوردار
وتوفيقات الهى شامل حالش بوده باشد.
گذشته از تخصص و اجتهاد،افرادى مىتوانند مرجع راى و نظر شناخته شوند كه
ازحداكثر تقوا و خداشناسى و خداترسى بهرهمند بوده باشند.تاريخ اسلام
افرادى رانشان مىدهد كه با همه صلاحيت علمى و اخلاقى هنگامى كه
مىخواستهاند اظهارنظرى بكنند مانند بيد بر خود مىلرزيدهاند.
بار ديگر از خوانندگان محترم معذرت مىخواهم كه دامنه سخن در اين بحثبه
اينمطالب كشيد.
2- نساء/ 28.
3- انفال/ 60.
4- بقره/ 188.