بخش سوم:
زن و استقلال اجتماعى
دخترك،نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم:
-يا رسول الله،از دست اين پدر...
-...مگر پدرت با تو چه كرده است؟
-برادر زادهاى دارد و بدون آنكه قبلا نظر مرا بخواهد،مرا به عقد او در
آورده است.
-حالا كه او كرده است،تو هم مخالفت نكن،صحه بگذار و زن پسر عمويتباش.
-يا رسول الله!من پسر عمويم را دوست ندارم.چگونه زن كسى بشوم كه
دوستشندارم؟
-اگر او را دوست ندارى،هيچ.اختيار با خودت،برو هر كس را خودت دوست
دارىبه شوهرى انتخاب كن.
-اتفاقا او را خيلى دوست دارم و جز او كسى ديگر را دوست ندارم و زن كسى
غير ازاو نخواهم شد.اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد اين كار را كرده
است،عمداآمدم با شما سؤال و جواب كنم تا از شما اين جمله را بشنوم و به همه
زنان اعلام كنم ازاين پس پدران حق ندارند سر خود هر تصميمى كه مىخواهند
بگيرند و دختران را بههر كس كه دل خودشان مىخواهد شوهر دهند.
اين روايت را فقها مانند شهيد ثانى در مسالك و صاحب جواهر در جواهر
الكلام از طرق عامه نقل كردهاند.در جاهليت عرب،مانند جاهليت غير عرب،پدران
خود رااختياردار مطلق دختران و خواهران و احيانا مادران خود مىدانستند و
براى آنها درانتخاب شوهر اراده و اختيارى قائل نبودند;تصميم گرفتن حق مطلق
پدر يا برادر و درنبودن آنها حق مطلق عمو بود.
كار اين اختيار دارى به آنجا كشيده بود كه پدران به خود حق مىدادند
دخترانى را كههنوز از مادر متولد نشدهاند،پيش پيش به عقد مرد ديگرى
درآورند كه هر وقت متولدشد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى
خود ببرد.
شوهر دادن قبل از تولد
در آخرين حجى كه پيغمبر اكرم انجام داد،يك روز در حالى كه سواره بود
وتازيانهاى در دست داشت،مردى سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت:
شكايتى دارم.
-بگو.
-در سالها پيش در دوران جاهليت،من و طارق بن مرقع در يكى از جنگها
شركتكرده بوديم. طارق وسط كار احتياج به نيزهاى پيدا كرد.فرياد
برآورد:كيست كهنيزهاى به من برساند و پاداش آن را از من بگيرد؟من جلو
رفتم و گفتم:چه پاداشمىدهى؟گفت:قول مىدهم اولين دخترى كه پيدا كنم براى
تو بزرگ كنم.من قبولكردم و نيزه خود را به او دادم.قضيه گذشت. سالها سپرى
شد.اخيرا به فكر افتادم واطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيدهاى
در خانه دارد.رفتم و قصه را به ياداو آوردم و دين خود را مطالبه كردم.اما
او دبه درآورده و زير قولش زده،مىخواهدمجددا از من مهر بگيرد.اكنون
آمدهام پيش تو ببينم آيا حق با من ستيا با او؟
-دختر در چه سنى است؟
-دختر بزرگ شده.موى سپيد هم در سرش پيدا شده.
-اگر از من مىپرسى،حق نه با توست نه با طارق.برو دنبال كارت و دختر
بيچاره رابه حال خود بگذار.
مردك غرق حيرت شد.مدتى به پيغمبر خيره شد و نگاه كرد.در انديشه فرو
رفتهبود كه اين چه جور قضاوتى است.مگر پدر اختياردار دختر خود نيست؟!چرا
اگر مهرجديدى هم به پدر دختر بپردازم و او به ميل و رضاى خود دخترش را
تسليم من كند، اين كار نارواست؟
پيغمبر از نگاههاى متحيرانه او به انديشه مشوش او پى برد و فرمود:
مطمئن باش با اين ترتيب كه من گفتم،نه تو گنهكار مىشوى و نه رفيقت
طارق.
معاوضه دختران يا خواهران
نكاح«شغار»يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبتبه دختران
بود.
نكاح«شغار»يعنى معاوضه كردن دختران.دو نفر كه دو دختر رسيده در
خانهداشتند با يكديگر معاوضه مىكردند،به اين ترتيب كه هر يك از دو دختر
مهر آن ديگربه شمار مىرفت و به پدر او تعلق مىگرفت.اسلام اين رسم را نيز
منسوخ كرد.
پيغمبر اكرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد مىگذارد
پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد.هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها
سلب نكرد. هنگامى كه على بن ابيطالب عليه السلام براى خواستگارى زهراى
مرضيه عليها السلام نزد پيغمبراكرم رفت،پيغمبر اكرم فرمود:تا كنون چند نفر
ديگر نيز به خواستگارى زهرا آمدهاند ومن شخصا با زهرا در ميان
گذاشتهام.اما او به علامت نارضايى چهره خود را برگرداندهاست. اكنون
خواستگارى تو را به اطلاع او مىرسانم.
پيغمبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزيزش در ميان گذاشت.ولى زهرابر
خلاف نوبتهاى ديگر چهره خود را برنگرداند،با سكوت خود رضايتخود
رافهماند.پيغمبر اكرم تكبير گويان از نزد زهرا بيرون آمد.
نهضت اسلامى زن،سفيد بود
اسلام بزرگترين خدمتها را نسبتبه جنس زن انجام داد.خدمت اسلام به زن
تنها درناحيه سلب اختياردارى مطلق پدران نبود;به طور كلى به او حريت
داد،شخصيت داد،استقلال فكر و نظر داد،حقوق طبيعى او را به رسميتشناخت.اما
گامى كه اسلام درطريق حقوق زن برداشت،با آنچه در مغرب زمين مىگذرد و
ديگران از آنها تقليدمىكنند دو تفاوت اساسى دارد:
اول در ناحيه روانشناسى زن و مرد.اسلام در اين زمينه اعجاز كرده است.ما
درضمن مقالات آينده در اين باره بحثخواهيم كرد و نمونهها از آن به
دستخواهيم داد.
تفاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آنكه زنان را به حقوق انسانيشان
آشنا كردو به آنها شخصيت و حريت و استقلال داد،هرگز آنها را به تمرد و
عصيان و طغيان وبدبينى نسبتبه جنس مرد وادار نكرد.
نهضت اسلامى زن،سفيد بود،نه سياه و نه قرمز و نه كبود و نه بنفش;احترام
پدران رانزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد،اساس
خانوادهها را متزلزلنكرد،زنان را به شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان
بدبين نكرد،براى مردان مجردو شكارچى اجتماع كه دنبال شكار مفت مىگردند
وسيله درست نكرد،زنان را ازآغوش پاك شوهران و دختران را از دامن پر مهر
پدران و مادران تحويل صاحبانپست ادارى و پولداران نداد;كارى نكرد كه از آن
سوى اقيانوسها ناله به آسمان بلندشود كه اى واى كانون مقدس خانواده متلاشى
شد، اطمينان پدرى از ميان رفت،بااينهمه فساد چه كنيم؟با اينهمه بچه كشى و
سقط جنين چه كنيم؟با چهل درصد نوزادزنا چه كنيم؟نوزادانى كه پدران آنها
معلوم نيست و مادران آنها چون آنها را در خانهپدرى مهربان به دنيا
نياوردهاند علاقهاى به آنها ندارند و همينكه آنها را به يك مؤسسهاجتماعى
تحويل مىدهند هيچ وقتبه سراغ آنها نمىآيند.
در كشور ما نيازمندى به نهضت زن هست اما نهضتسفيد اسلامى،نه نهضتسياه
وتيره اروپايى،نهضتى كه دست جوانان شهوت پرست از شركت و دخالت در آن
كوتاهباشد،نهضتى كه براستى از تعليمات عاليه اسلامى سرچشمه بگيرد نه اينكه
به نامتغيير قانون مدنى قوانين مسلم اسلامى دستخوش هوا و هوس قرار
گيرد،نهضتى كه دردرجه اول به يك بررسى عميق و منطقى بپردازد تا روشن كند در
اجتماعاتى كه ناماسلام بر خود نهادهاند چه اندازه تعليمات اسلامى اجرا
مىگردد.
اگر به يارى خدا توفيق ادامه اين مقالات همراه باشد،پس از آن كه در همه
مسائللازم حثخود را به پايان رسانديم كارنامه نهضت اسلامى زن را منتشر
خواهيم كرد. آن وقت زن ايرانى خواهد ديد مىتواند نهضتى بپا كند كه هم نو و
دنيا پسند و منطقىباشد و هم از فلسفه مستقل چهارده قرنى خودش سرچشمه گرفته
باشد،بدون اينكهدست دريوزگى به طرف دنياى غرب دراز كرده باشد.
مساله اجازه پدر
مسالهاى كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در
عقددوشيزگان-كه براى اولين بار شوهر مىكنند-اجازه پدر نيز شرط استيا نه؟
از نظر اسلام چند چيز مسلم است:
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند.هر يك از دختر و پسر اگر
بالغ وعاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد
فكرى داشتهباشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهدارى كنند،ثروت آنها
را بايد دراختيار خودشان قرار داد.پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس
ديگر حق نظارت ودخالت ندارد.
مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است.پسران اگر به سن بلوغ برسند و
واجدعقل و رشد باشند،خود اختياردار خود هستند و كسى حق دخالت ندارد.اما
دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است،قطعا از لحاظ
اينكه كسى حقدخالت در كار او ندارد مانند پسر است;و اگر دوشيزه است و
اولين بار است كهمىخواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟
در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نمىتواند بدون ميل و رضاى او،او
را به هركس كه دلش مىخواهد شوهر بدهد حرفى نيست.چنانكه ديديم پيغمبر اكرم
صريحادر جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او،او را شوهر داده بود
فرمود:اگر مايلنيستى مىتوانى با ديگرى ازدواج كنى.اختلافى كه ميان فقها
هست در اين جهت استكه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را
جلب كنند ازدواج كنند و ياموافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها
نيست؟
البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعى است كه اگر پدران بدون جهت از
موافقتباازدواج دختران خود امتناع كنند،حق آنها ساقط مىشود و دختران در
اين صورت-بهاتفاق همه فقهاى اسلام-در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.
راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط استيا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها
اختلافاست و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط
نمىدانند ولىعدهاى هم آن را شرط مىدانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه
فتواى آنها مطابقاحتياط است- پيروى كرده است.
چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث
نمىكنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مىدانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر
شخصىخودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت
فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است-بدون موافقت پدران
بامردى ازدواج نكنند،ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ
رشداجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است.اگر به اين جهتبود،چه فرقى است
ميانبيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و
دوشيزه هجده سالهطبق اين قول نياز دارد.بعلاوه،اگر دختر از نظر اسلام در
اداره كار خودش قاصر است،چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده
است و معاملات چند صد ميليونىاو را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر
يا شوهر مىداند؟اين مطلب فلسفهديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى،از
اين فلسفه نمىتوان چشم پوشيد و بهنويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.
اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست،به گوشهاى
ازروانشناسى زن و مرد مربوط است،مربوط استبه حس شكارچىگرى مرد از يكطرف
و به خوش باورى زن نسبتبه وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت.آنچه مرد را مىلغزاند و از پا
درمىآوردشهوت است، و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل
شهوت از مردبيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مىآورد و اسير مىكند
اين است كه نغمهمحبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود.خوش باورى زن
در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامهاش
نخورده است،زمزمههاى محبت مردان را به سهولتباور مىكند.
نمىدانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان«دنيا
براىمرد و زن يك جور نيست»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا
نخوانديد.اومىگويد:
«بهترين جملهاى كه يك مرد مىتواند به زنى بگويد،اصطلاح«عزيزم تو را
دوستدارم»است.»
هم او مىگويد:
«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او
براىتمام عمر.»
رسول اكرم،آن روانشناس خدايى،اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح
بيانكرده است. مىفرمايد:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم»هرگز از دل زن بيرون نمىرود.»
مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مىكنند.دام«عزيزم از عشق
تومىميرم»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربهاى ندارند بهترين
دامهاست.
در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مىخواستخودكشى كند و مردى به
نامجواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا
كشيد.آن مرد براىاغفال افسر از فرمول فوق استفاده مىكند و افسر طبق نقل
مجله زن روز چنينمىگويد:
«اگر چه با او حرف نمىزدم اما دلم مىخواست هر روز و هر ساعت او را
ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مىداشت نياز روحى داشتم.همه
زنهاهمين طورند;قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند
وهميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق،عشق به وجود مىآيد.من
نيزاز اين قاعده مستثنى نبودم.»
تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است.واى به حال دختران ناآزموده!
اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده،با پدرش-كه از احساسات مردان
بهترآگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت
مىخواهندمشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.
در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دستحمايتخود را
روى شانه او گذاشته است.اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به
جلبموافقت پدران يا مادران نكرده است،آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به
نام دخترانبه لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.
من تعجب مىكنم از كسانى كه هر روز با داستانهايى از قبيل داستان بيوك و
زهره وعادل و نسرين مواجه هستند و مىبينند و مىشنوند و باز هم دختران را
به تمرد وبىاعتنايى سبتبه اوليايشان توصيه مىكنند.
اين كارها از نظر من نوعى تبانى است ميان افرادى كه مدعى دلسوزى نسبتبه
زنهستند و ميان صيادان و شكارچيان زن در عصر امروز;اينها براى آنها طعمه
درستمىكنند،تيرآورى مىنمايند و شكارها را به سوى آنها رم مىدهند.
نويسنده«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مىگويد:
«ماده1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است،و
نيزمخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»
مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه
پدرانحق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق
دارندبىجهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختيار ازدواج به دستخود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت
ازدواجبدانيم، آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيتيا كجسليقگى خاصى كه مانع
ازدواج دختربشود نداشته باشد،چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى
انسانها دارد؟اين يكاحتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه
نكرده است و ناشى ازنوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
نويسنده مزبور مىگويد:
«قانونگذار ما دختر را در سن سيزده سالگى،پيش از آن كه رشد فكرى پيدا
كند واصولا معنى ازدواج و همسر بودن و همسر داشتن را به درستى درك
كند،صالحبراى ازدواج مىداند و اجازه مىدهد يك چنين موجودى كه هنوز براى
خريد و فروش چند كيلو سبزى صلاحيت ندارد،ازدواج كند و براى خودش شريك
زندگىمادامالعمر انتخاب نمايد اما به دخترى كه بيست و پنجيا چهل سال
دارد ودرس خوانده و دانشگاه ديده است و به مقام عالى از دانش رسيده است
اجازهنمىدهد بدون اجازه و تصويب پدر يا جد پدرى عوام و بىسواد خود
ازدواج كند...»
اولا از كجاى قانون استفاده مىشود كه دختر سيزده ساله مىتواند بدون
اجازه پدرازدواج كند و دختر بيست و پنجيا چهل ساله دانشگاه ديده
نمىتواند؟ثانيا شرطيتاجازه پدر در حدودى است كه از عاطفه پدرى و درك
احساسات مرد نسبتبه زنانسرچشمه مىگيرد و اگر شكل مانع تراشى به خود
بگيرد اعتبار ندارد.
ثالثا گمان نمىكنم يك نفر قاضى تا كنون پيدا شده باشد و مدعى شده باشد
كه از نظرقانون مدنى رشد عقلى و فكرى در ازدواج شرط نيست و يك دختر سيزده
ساله كه بهقول نويسنده معنى ازدواج و انتخاب همسر را نمىفهمد،مىتواند
ازدواج كند.قانونمدنى در ماده 211 چنين مىگويد:«براى اينكه متعاملين اهل
محسوب شوند بايد بالغو عاقل و رشيد باشند».هر چند در اين جمله
كلمه«متعاملين»به كار رفته و باب نكاحباب معامله نيست اما چون دنباله يك
عنوان كلى است(عقود،معاملات و الزامات)كهاز ماده 181 آغاز
مىشود،كارشناسان قانون مدنى ماده 211 را به عنوان«اهليت عام» تلقى
كردهاند كه در همه عقود لازم است.
در تمام قبالههاى قديم،نام مرد را پس از«البالغ العاقل الرشيد»و نام زن
را پس از«البالغة العاقلة الرشيدة»ذكر مىكردند.چگونه ممكن است نويسندگان
قانون مدنى ازاين نكته غافل مانده باشند؟!
نويسندگان قانون مدنى باور نمىكردهاند كه كار انحطاط فكرى به اينجا
بكشد كه باآنكه اهليت عام را ذكر كردهاند،لازم باشد كه مجددا مادهاى در
باب نكاح به بلوغ وعقل و رشد اختصاص دهند.
يكى از شارحين قانون مدنى(آقاى دكتر سيد على شايگان)ماده 1064 را
كهمىگويد:«عاقد بايد بالغ و عاقل و قاصد باشد»به خيال اينكه مربوط به
زوجين استو اهليت آنها را براى نكاح بيان مىكند و شرط رشد را ذكر نكرده
است،با ماده 211 كهاهليت عام را ذكر كرده است منافى دانسته و سپس در مقام
توجيه برآمده است،در صورتى كه ماده 1064 مربوط به عاقد است و لازم نيست
عاقد رشيد باشد.
آنچه در اين مورد قابل اعتراض است عمل مردم ايرانى است،نه قانون مدنى و
نهقانون اسلام. در ميان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهليت،خود
رااختياردار مطلق مىدانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شريك
زندگى وپدر فرزندان آيندهاش بىحيايى و خارج از نزاكت مىدانند و به رشد
فكرى دختر-كهلزوم آن از مسلمات اسلام است-توجهى نمىكنند.چه بسيار است
عقدهايى كه قبل ازرشد دختران صورت مىگيرد و شرعا باطل و بلااثر است.
عاقدها از رشد دختر تحقيق و جستجو نمىكنند،بلوغ دختر را كافى
مىدانند،درصورتى كه مىدانيم چه داستانها از علماى بزرگ در زمينه آزمايش
رشد عقلى وفكرى دختران در دست است.بعضى از علما رشد دينى دختر را شرط
مىدانستهاند; تنها به عقد بستن دخترى تن مىدادند كه در اصول دين بتواند
استدلال كند،و متاسفانهغالب اولياء اطفال و عاقدها اين مراعاتها را
نمىكنند.
اما مثل اينكه بنا نيست عمل اين مردم انتقاد شود;بايد همه كاسهها و
كوزهها را سرقانون مدنى شكست و افكار مردم را متوجه معايب قانون مدنى- كه
زاييده قوانيناسلامى است- كرد.
ايرادى كه به نظر من بر قانون مدنى وارد است مربوط به ماده 1042 است.اين
مادهمىگويد:
«بعد از رسيدن به سن پانزده سال تمام نيز اناث نمىتوانند مادام كه به
سن هجدهسال تمام نرسيدهاند بدون اجازه ولى خود شوهر كنند.»
طبق اين ماده،دختر ميان پانزده و هجده(هر چند بيوه باشد)بدون اجازه
ولىنمىتواند شوهر كند،در صورتى كه نه از نظر فقه شيعه و نه از نظر اعتبار
عقلى اگر زنىواجد شرايط بلوغ و رشد باشد و يك بار هم شوهر كرده است لزومى
ندارد كه موافقتپدر را جلب كند.