پيشگفتار
خوشوقتم كه مجله زن روز درخواست مرا راجع به بحث درباره پيشنهادهاىچهل
گانه آن مجله براى تغيير مواد قانون مدنى ايران در مسائل مربوط به
امورخانوادگى پذيرفت و در شماره پيش آمادگى خود را براى درج اين سلسله
مقالاتضمن نشر نامه اينجانب اعلام كرد.
من اين فرصت را مغتنم مىشمارم كه به اين وسيله گوشهاى از فلسفه
اجتماعىاسلام را با جوانان در ميان مىگذارم.اميدوارم بتوانم ذهن آنها را
درباره مسائلمربوط به روابط خانوادگى از نظر اسلام روشن كنم.
همان طورى كه در نامه خودم متذكر شدم،من نمىخواهم از قانون مدنى
دفاعكنم و آن را كامل و جامع و صد در صد منطبق با قوانين اسلامى و موازين
صحيحاجتماعى معرفى كنم;شايد خود من هم ايرادهايى به آن داشته باشم;و هم
نمىخواهمروشى را كه در ميان اكثريت مردم ما معمول بوده صحيح و منطبق با
عدالتبدانم. بر عكس،من هم به وضوح بىنظميها و نابسامانيهايى در روابط
خانوادگى مشاهدهمىكنم و معتقدم بايد اصلاحات اساسى در اين زمينه به عمل
آيد.
اما بر خلاف كسانى نظير نويسندگان كتاب انتقاد بر قوانين اساسى و مدنى
ايران وكتاب پيمان مقدس يا ميثاق ازدواج مردان ايرانى را صد در صد تبرئه
نمىكنم و آنها را بىتقصير معرفى نمىنمايم و تمام گناهان را به گردن
قانون مدنى نمىاندازم و گناهقانون مدنى را تبعيت از فقه اسلام نمىدانم و
يگانه راه اصلاح را تغيير مواد قانون مدنىنمىشناسم.من آن عده از قوانين
اسلامى را كه مربوط به حقوق زوجين و روابط آنها بايكديگر يا فرزندان يا
افراد خارج است و روى آنها انگشت گذاشته شده و پيشنهادبراى تغيير آنها داده
شده است،يك يك در اين سلسله مقالات مطرح مىكنم و ثابتمىكنم كه اين
قوانين با ملاحظات دقيق روانى و طبيعى و اجتماعى همراه است وحيثيت و شرافت
انسانى زن و مرد متساويا در آنها ملحوظ شده است و در صورتعمل و حسن اجرا
بهترين ضامن حسن روابط خانوادگى است.
از خوانندگان محترم اجازه مىخواهم پيش از ورود در مسائل مورد نظر
چندنكته را با آنها در ميان بگذارم:
مشكل جهانى روابط خانوادگى
1.مشكل روابط خانوادگى در عصر ما نه آنچنان سهل و ساده است كه بتوان
باپر كردن كوپن از طرف پسران و دختران يا تشكيل سمينارهايى از نوع
سمينارهايى كهديديم و شنيديم كه در چه سطح فكرى است،آن را حل كرد و نه
مخصوص كشور ومملكت ماست و نه ديگران آن را حل كردهاند و يا مدعى حل واقعى
آن هستند.
ويل دورانت فيلسوف و نويسنده معروف تاريخ تمدن مىگويد:
«اگر فرض كنيم در سال 2000 مسيحى هستيم و بخواهيم بدانيم كه
بزرگترينحادثه ربع اول قرن بيستم چه بوده است،متوجه خواهيم شد كه اين
حادثه جنگ ويا انقلاب روسيه نبوده استبلكه همانا دگرگونى وضع زنان بوده
است.تاريخ چنينتغيير تكان دهندهاى در مدتى به اين كوتاهى كمتر ديده است و
خانه مقدس كه پايهنظم اجتماعى ما بود،شيوه زناشويى كه مانع شهوترانى و
ناپايدارى وضع انسانبود،قانون اخلاقى پيچيدهاى كه ما را از توحش به تمدن
و آداب معاشرت رساندهبود،همه آشكارا در اين انتقال پر آشوبى كه همه رسوم و
اشكال زندگى و تفكر ما رافرا گرفته است گرفتار گشتهاند».
اكنون نيز كه ما در ربع سوم قرن بيستم بسر مىبريم،ناله متفكران غربى از
بهم خوردن نظم خانوادگى و سستشدن پايه ازدواج،از شانه خالى كردن جوانان از
قبولمسؤوليت ازدواج،از منفور شدن مادرى،از كاهش علاقه پدر و مادر و
بالاخصعلاقه مادر نسبتبه فرزندان،از ابتذال زن دنياى امروز و جانشين شدن
هوسهاىسطحى به جاى عشق،از افزايش دائم التزايد طلاق،از زيادى سرسامآور
فرزنداننامشروع،از نادر الوجود شدن وحدت و صميميت ميان زوجين،بيش از پيش
به گوشمىرسد.
مستقل باشيم يا از غرب تقليد كنيم؟
موجب تاسف است كه گروهى از بىخبران مىپندارند مسائل مربوط به
روابطخانوادگى نظير مسائل مربوط به راهنمايى،تاكسيرانى،اتوبوسرانى،لوله كشى
و برقسالهاست كه در ميان اروپاييان به نحو احسن حل شده و اين ما هستيم كه
عرضه ولياقت نداشتهايم و بايد هر چه زودتر از آنها تقليد و پيروى كنيم.
اين،پندار محض است.آنها از ما در اين مسائل بيچارهتر و گرفتارتر و
فريادفرزانگانشان بلندتر است.از مسائل مربوط به درس و تحصيل زن كه
بگذريم،درساير مسائل خيلى از ما گرفتارترند و از سعادت خانوادگى كمترى
برخوردارمىباشند.
جبر تاريخ
بعضى ديگر تصور ديگرى دارند;تصور مىكنند كه سستى نظم خانوادگى و
راهيافتن فساد در آن،معلول آزادى زن است و آزادى زن نتيجه قهرى زندگى
صنعتى وپيشرفت علم و تمدن است;جبر تاريخ است و چارهاى نيست از اينكه به
اين فساد وبىنظمى تن دهيم و از آن سعادت خانوادگى كه در قديم بود براى
هميشه چشمبپوشيم.
اگر اينچنين فكر كنيم،بسيار سطحى و ناشيانه فكر كردهايم.قبول دارم كه
زندگىصنعتى خواه ناخواه بر روى روابط خانوادگى اثر گذاشته و مىگذارد ولى
عامل عمدهاز هم گسيختگى نظم خانوادگى در اروپا دو چيز ديگر است:
يكى رسوم و عادات و قوانين ظالمانه و جاهلانهاى كه قبل از اين قرن در
ميانآنها درباره زن جارى و حاكم بوده است،تا آنجا كه زن براى اولين بار در
قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم در اروپا داراى حق مالكيتشد.
ديگر اينكه كسانى كه به فكر اصلاح اوضاع و احوال زنان افتادند از همان
راهىرفتند كه بعضى از مدعيان روشنفكرى امروز ما مىروند و مواد پيشنهادى
چهل گانهيكى از مظاهر آن است;خواستند ابروى زن بيچاره را اصلاح كنند،چشمش
را كوركردند.
بيش از آن كه زندگى صنعتى مسؤول اين آشفتگى و بىنظمى باشد،آن
قوانينقديم متقدمان اروپا و اصلاحات جديد متجددانشان مسؤول است.لهذا براى
ما مردممسلمان مشرق زمين هيچ ضرورت اجتناب ناپذيرى نيست كه از هر راهى كه
آنهارفتهاند برويم و در هر منجلابى كه آنها فرو رفتهاند فرو رويم.ما بايد
به زندگى غربى،هوشيارانه بنگريم.ضمن استفاده و اقتباس علوم و صنايع و تكنيك
و پارهاى مقرراتاجتماعى قابل تحسين و تقليد آنها بايد از اخذ و تقليد
رسوم و عادات و قوانينى كهبراى خود آنها هزاران بدبختى به وجود آورده
است-كه تغيير قوانين مدنى ايران وروابط خانوادگى و تطبيق آن با قوانين
اروپايى يكى از آنهاست-پرهيز نماييم.
ما و قانون اساسى
2.صرف نظر از اينكه اين پيشنهادها خانمان برانداز و مخالف مقتضيات
روانى،طبيعى و اجتماعى است-چنانكه بعدا توضيح داده خواهد شد-از نظر انطباق
با قانوناساسى چه فكرى شده است؟از طرفى قانون اساسى تصريح مىكند هر
قانونى كهمخالف قوانين اسلامى باشد«قانونيت»ندارد و قابل طرح در مجلسين
نيست.ازطرف ديگر،بيشتر مواد اين پيشنهادها مخالف صريح قانون اسلام است.آيا
خودمغرب زمينىها كه غربزدگان ما اينچنين كوركورانه از آنها پيروى مىكنند
قانوناساسى كشورشان را اين طور بازيچه قرار مىدهند؟
صرف نظر از مذهب،خود قانون اساسى هر كشورى براى افراد آن كشور
مقدساست.قانون اساسى ايران نيز مورد احترام قاطبه ملت ايران است.آيا با
سمينارهاىكذايى و چاپ كوپن و قيام و قعود نمايندگان مىتوان قانون اساسى
را زير پا گذاشت؟
عواطف مذهبى جامعه ايرانى
3.از معايب پيشنهادها و از مخالفت صريح آنها با قانون اساسى چشم
مىپوشيم. هر چيز را اگر انكار كنيم،اين قابل انكار نيست كه الآن هم
نيرومندترين عاطفهاى كهبر روحيه ملت ايران حكومت مىكند عاطفه مذهبى
اسلامى است.بگذريم از عدهبسيار معدودى كه قيد همه چيز را زدهاند و از هر
بىبند و بارى و هرج و مرج طرفدارىمىكنند،اكثريت قريب به اتفاق اين مردم
پابند مقررات مذهبى مىباشند.
تحصيل و درس خواندگى بر خلاف پيش بينىهايى كه از طرف عدهاى
مىشد،نتوانست ميان اين ملت و اسلام جدايى بيندازد.بر عكس،با اينكه تبليغات
مذهبىصحيح كم است و بعلاوه تبليغات استعمارى ضد مذهب زياد است،درس
خواندگان وتحصيل كردگان به نحو روز افزونى به سوى اسلام گرايش پيدا
كردهاند.
اكنون مىپرسم اين قوانين با اين زمينه روانى كه خواه ناخواه وجود دارد
چگونهسازگار مىشود؟يعنى وقتى قانون عرف مطابقه با حكم صريح شرع اسلام
نداشتهباشد چگونه نتيجهاى گرفته مىشود؟
فرض كنيد زنى در اثر اختلافها و عصبانيتها به محكمه رجوع كرد و
عليرغمرضاى شوهر حكم طلاقش صادر شد و سپس به عقد ازدواج مرد ديگرى در
آمد.اينزن و شوهر جديد در عين اينكه خود را به حكم قانون عرف زن و شوهر
مىدانند،درعمق وجدان مذهبى خود،خود را اجنبى و بيگانه و آميزش خود را
نامشروع وفرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبى مستحق اعدام
مىدانند.
در اين حال فكر كنيد چه وضع ناراحت كنندهاى از نظر روانى براى آنها
پيشخواهد آمد، دوستان و خويشاوندان مذهبى آنها با چه چشمى به آنها و
فرزندان آنهانگاه خواهند كرد؟ما كه نمىتوانيم با تغيير و وضع قانون وجدان
مذهبى مردم را تغييربدهيم.متاسفانه يا خوشبختانه وجدان اكثريت قريب به
اتفاق اين مردم از عاطفهمذهبى فارغ نيست.
شما اگر متخصص حقوقى و روانى از خارج بياوريد و مشاوره كنيد و بگوييد
ماچنين قوانينى مىخواهيم وضع كنيم اما زمينه روانى اكثريت مردم ما اين است
و اين،ببينيد آيا در همچو زمينهاى نظر موافق خواهد داد؟آيا نخواهد گفت اين
كار هزارانناراحتيهاى روحى و اجتماعى توليد مىكند؟
مقايسه اين گونه قوانين با قوانين جزايى از لحاظ ميزان آثار سوئى كه به
بارمىآورد بسيار غلط است.تفاوت ميان آنها از زمين تا آسمان است.ضربهاى كه
ازناحيه تغيير و تعطيل قوانين جزايى وارد مىشود متوجه اجتماع است و فقط
افراد منحرف را جرى مىكند اما قوانين مربوط به روابط زوجين و اولاد،به
زندگىخصوصى و فردى افراد مربوط است و مستقيما با عاطفه مذهبى شخصى هر فرد
درجنگ است.اين گونه قوانين يا در اثر نفوذ مذهب و غلبه وجدان،بى اثر و بلا
عملمىماند و خواه ناخواه ناراحتيهايى كه اين گونه قوانين ايجاد مىكند
موجب خواهد شدكه اين قوانين رسما لغو گردد و يا پس از كشمكش روانى جانكاهى
نيروى مذهبى راتضعيف مىكند.