سيرى در نهج البلاغه
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
نردبان آسمان است اين كلام هر كه از آن بر رود آيد به بام نى به
بام چرخ كان اخضر بود بل به بامى كز فلك برتر بود
آشنايى من با نهج البلاغه
شايد برايتان پيش آمده باشد-و اگر هم پيش نيامده،مىتوانيد آنچه
را مىخواهم بگويم در ذهن خود مجسم سازيد-كه سالها با فردى در يك
كوى و محله زندگى مىكنيد،لا اقل روزى يك بار او را مىبينيد و طبق
عرف و عادت سلام و تعارفى مىكنيد و رد مىشويد،روزها و ماهها و
سالها به همين منوال مىگذرد...
تا آنكه تصادفى رخ مىدهد و چند جلسه با او مىنشينيد و از
نزديك با افكار و انديشهها و گرايشها و احساسات و عواطف او آشنا
مىشويد،با كمال تعجب احساس مىكنيد كه هرگز نمىتوانستهايد او را
آنچنان كه هستحدس بزنيد و پيشبينى كنيد.
از آن به بعد چهره او در نظر شما عوض مىشود،حتى قيافهاش در
چشم شما طور ديگر مىنمايد،عمق و معنى و احترام ديگرى در قلب شما
پيدا مىكند،شخصيتش از پشت پرده مشخص متجلى مىگردد،گويى شخص ديگرى
است غير آن كه سالها او را مىديدهايد. احساس مىكنيد دنياى جديدى
كشف كردهايد.
برخورد من با نهج البلاغه چنين برخوردى بود.از كودكى با
نام«نهج البلاغه»آشنا بودم و آن را در ميان كتابهاى مرحوم
پدرم(اعلى الله مقامه)مىشناختم.پس از آن،سالها بود كه تحصيل
مىكردم.مقدمات عربى را در حوزه علميه مشهد و سپس در حوزه علميه قم
به پايان رسانده بودم.دروسى كه اصطلاحا«سطوح»ناميده مىشود نزديك
به پايان بود و در همه اين مدت نام«نهج البلاغه»بعد از قرآن بيش
از هر كتاب ديگر به گوشم مىخورد.چند خطبه زهدى تكرارى اهل منبر را
آنقدر شنيده بودم كه تقريبا حفظ كرده بودم،اما اعتراف مىكنم كه
مانند همه طلاب و همقطارانم با دنياى نهج البلاغه بيگانه
بودم،بيگانهوار با آن برخورد مىكردم،بيگانهوار مىگذشتم.تا آنكه
در تابستان سال هزار و سيصد و بيست،پس از پنجسال كه در قم اقامت
داشتم،براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم.تصادف كوچكى مرا با
فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا كرد.او دست مرا گرفت و اندكى وارد
دنياى نهج البلاغه كرد.آن قتبود كه عميقا احساس كردم اين كتاب را
نمىشناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه اى كاش كسى پيدا شود و مرا
با دنياى قرآن نيز آشنا سازد.
از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد،مورد علاقهام قرار
گرفت و محبوبم شد، گويى كتاب ديگرى است غير آن كتابى كه از دوران
كودكى آن را مىشناختم.احساس كردم كه دنياى جديدى كشف كردهام.
شيخ محمد عبده،مفتى اسبق مصر كه نهج البلاغه را با شرح مختصرى
در مصر چاپ كرد و منتشر ساخت و براى اولين بار به توده مصرى معرفى
كرد،مدعى است كه اصلا نهج البلاغه را نمىشناخته و نسبتبه آن
آگاهى نداشته است،تا اينكه در يك حالت دورى از وطن اين كتاب را
مطالعه مىكند و سخت در شگفت مىماند،احساس مىكند كه به گنجينهاى
گرانبها ستيافته است.همان وقت تصميم مىگيرد آن را چاپ كند و به
توده عرب معرفى نمايد.
بيگانگى يك عالم سنى با نهج البلاغه چندان عجيب نيست.عجيب اين
است كه نهج البلاغه در ديار خودش،در ميان شيعيان على،در حوزههاى
علميه شيعه«غريب»و«تنها»است همچنانكه خود على غريب و
تنهاست.بديهى است كه اگر محتويات كتابى و يا انديشهها و احساسات و
عواطف شخصى با دنياى روحى مردمى سازگار نباشد،اين كتاب و يا آن شخص
عملا تنها و بيگانه مىماند هر چند نامشان با هزاران تجليل و تعظيم
برده شود.
ما طلاب بايد اعتراف كنيم كه با نهج البلاغه بيگانهايم،دنياى
روحىاى كه براى خود ساختهايم دنياى ديگرى است غير از دنياى نهج
البلاغه.
يادى از استاد
دريغ است در اين مقدمه از آن بزرگمردى كه مرا اولين بار با نهج
البلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره يكى از«ذخائر»گرانبهاى
عمر خودم-كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم-مىشمارم و شب و
روزى نيست كه خاطرهاش در نظرم مجسم نگردد،يادى نكنم و نامى نبرم و
ذكر خيرى ننمايم.
به خود جرات مىدهم و مىگويم او به حقيقتيك«عالم
ربانى»بود،اما چنين جراتى ندارم كه بگويم من«متعلم على سبيل
نجاة» (1) بودم.يادم هست كه در برخورد با او همواره
اين يتسعدى در ذهنم جان مىگرفت:
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هستبه جز«عالم
ربانى»نيست
او،هم فقيه بود و هم حكيم و هم اديب و هم طبيب.فقه و فلسفه و
ادبيات عربى و فارسى و طب قديم را كاملا مىشناخت و در برخى متخصص
درجه اول به شمار مىرفت.قانون بو على را كه اكنون مدرس ندارد،او
به خوبى تدريس مىكرد و فضلا در حوزه درسش شركت مىكردند.اما هرگز
نمىشد او را در بند يك تدريس مقيد ساخت.قيد و بند به هر شكل با
روح او ناسازگار بود.يگانه تدريسى كه با علاقه مىنشست نهج البلاغه
بود.نهج البلاغه به او حال مىداد و روى بال و پر خود مىنشاند و
در عوالمى كه ما نمىتوانستيم درست درك كنيم سير مىداد.
او با نهج البلاغه مىزيست،با نهج البلاغه تنفس مىكرد.روحش با
اين كتاب همدم بود، نبضش با اين كتاب مىزد و قلبش با اين كتاب
مىتپيد.جملههاى اين كتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد
مىنمود.غالبا جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان سرشك از
چشمانش بر محاسن سپيدش همراه بود.براى ما درگيرى او با نهج
البلاغه-كه از ما و هر چه در اطرافش بود مىبريد و غافل
مىشد-منظرهاى تماشايى و لذتبخش و آموزنده بود.سخن دل را از
صاحبدلى شنيدن،تاثير و جاذبه و كشش ديگرى دارد.او نمونهاى عينى از
سلف صالح بود.سخن على دربارهاش صادق مىنمود:
«و لو لا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى
اجسادهم طرفة عين،شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب،عظم الخالق فى
انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم.» (2)
اديب محقق،حكيم متاله،فقيه بزرگوار،طبيب عاليقدر،عالم
ربانى،مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى اصفهانى(قدس الله
سره)راستى مرد حق و حقيقتبود.از خود و خودى رسته و به حق پيوسته
بود.با همه مقامات علمى و شخصيت اجتماعى،احساس وظيفه نسبتبه ارشاد
و هدايت جامعه و عشق سوزان به حضرت ابا عبد الله الحسين عليه
السلام موجب شده بود كه منبر برود و موعظه كند.مواعظ و اندرزهايش
چون از جان برون مىآمد لاجرم بر دل مىنشست.هر وقتبه قم مىآمد
علماى طراز اول قم با اصرار از او مىخواستند كه منبر برود و موعظه
نمايد.منبرش بيش از آن كه«قال»باشد«حال»بود.
از امامت جماعت پرهيز داشت.سالى در ماه مبارك رمضان با اصرار
زياد او را وادار كردند كه اين يك ماهه در مدرسه صدر اقامه جماعت
كند.با اينكه مرتب نمىآمد و قيد منظم آمدن سر ساعت معين را تحمل
نمىكرد،جمعيتبىسابقهاى براى اقتدا شركت مىكردند.شنيدم كه
جماعتهاى اطراف خلوت شد،او هم ديگر ادامه نداد.
تا آنجا كه من اطلاع دارم مردم اصفهان عموما او را مىشناختند و
به او ارادت مىورزيدند، همچنانكه حوزه علميه قم به او ارادت
مىورزيد.هنگام ورودش به قم علماى قم با اشتياق به زيارتش
مىشتافتند.ولى او از قيد«مريدى»و«مرادى»مانند قيود ديگر آزاد
بود.رحمة الله عليه رحمة واسعة و حشره الله مع اوليائه.
با همه اينها من ادعا نمىكنم كه او در همه دنياهاى نهج البلاغه
وارد بود و همه سرزمينهاى نهج البلاغه را فتح كرده بود.او متخصص
برخى از دنياهاى نهج البلاغه بود و در آنچه متخصص بود خود
بدان«متحقق»بود،يعنى آن قسمت از نهج البلاغه در او عينيتخارجى
يافته بود.نهج البلاغه چندين دنيا دارد:دنياى زهد و تقوا،دنياى
عبادت و عرفان،دنياى حكمت و فلسفه،دنياى پند و موعظه،دنياى ملاحم و
مغيبات،دنياى سياست و مسؤوليتهاى اجتماعى،دنياى حماسه و
شجاعت...اينهمه از يك فرد دور از انتظار است.او توانسته بود بخشى
از اين اقيانوس عظيم را بپيمايد و بر قسمتهايى از آن احاطه يابد.
نهج البلاغه و جامعه امروز اسلامى
تنها من و امثال من نبوديم كه با دنياى نهج البلاغه بيگانه
بوديم،جامعه اسلامى اين كتاب را نمىشناخت.آن كه مىشناخت از حدود
شرح كلمات و ترجمه الفاظ تجاوز نمىكرد.روح و محتواى نهج البلاغه
از همگان مخفى بود.اخيرا جهان اسلام دارد نهج البلاغه را كشف
مىكند و به تعبير ديگر نهج البلاغه جهان اسلام را فتح مىكند.
چيزى كه مايه حيرت است اين است كه قسمتى از محتواى نهج البلاغه
را،چه در كشور شيعه ايران و چه در كشورهاى عربى،اولين
بار«بىخدا»ها و يا«باخدا»هاى غير مسلمان كشف كردند و در اختيار
توده مردم مسلمان قرار دادند.
البته هدف غالب يا همه آنها از اين كار اين بود كه از على و نهج
البلاغه على توجيهى براى درستى پارهاى از مدعاهاى اجتماعى خود
بسازند و خود را تقويت كنند.ولى براى آنها نتيجه معكوس داد،زيرا
براى اولين بار توده مسلمان دانست كه سخنان پر زرق و برق ديگران
چيز تازهاى نيست،بهترش در نهج البلاغه على است،در سيرت على است،در
سيرت تربيتشدگان على از قبيل سلمان و ابوذر و عمار است.نتيجه اين
شد كه بجاى اينكه على و نهج البلاغه آنها را«توجيه»نمايند آنها
را«شكست»دادند.ولى به هر حال بايد اعتراف كنيم كه قبل از اين
جريان، آشنايى اكثريت ما از حدود چند خطبه زهدى و موعظهاى تجاوز
نمىكرد،گنجينهاى مانند«عهد نامه»مولى به مالك اشتر نخعى را كسى
نه مىشناخت و نه توجهى مىكرد. همچنانكه در فصل اول و دوم كتاب
ذكر شده،نهج البلاغه منتخبى است از خطبهها و وصايا و دعاها و
نامهها و كلمات كوتاه على عليه السلام كه سيد شريف رضى در حدود
هزار سال پيش جمع آورى كرده است.نه كلمات مولى منحصر استبدانچه
سيد رضى گرد آورده است (3) و نه گردآورى كلمات امير
المؤمنين عليه السلام منحصر به سيد رضى بوده است.
اكنون دو كار لازم در مورد نهج البلاغه در پيش است:يكى غور و
تعمق در محتواى نهج البلاغه است،تا مكتب على در مسائل مختلف و
متنوعى كه در نهج البلاغه مطرح است دقيقا روشن شود كه جامعه اسلامى
سختبدان نيازمند است،ديگر تحقيق در اسناد و مدارك نهج
البلاغه.خوشبختانه مىشنويم كه در گوشه و كنار جامعه اسلامى فضلايى
مشغول انجام اين دو مهم مىباشند.
آنچه در اين كتاب آمده است،مجموع مقالات متسلسلى است كه در
سالهاى 51-52 در مجله گرامى«مكتب اسلام»منتشر شده است و اكنون به
صورت يك كتاب در اختيار خوانندگان محترم قرار مىگيرد.قبلا پنج
جلسه در مؤسسه اسلامى حسينيه ارشاد تحت همين عنوان سخنرانى كرده
بودم.بعد از آن بود كه علاقهمند شدم با تفصيل بيشتر به صورت يك
سلسله مقالات آنها را منتشر كنم.
از اول كه نام«سيرى در نهج البلاغه»به آن دادم،توجه داشتم كه
كار من جز يك«سير»و يك«گردش»نام ديگرى نمىتواند داشته
باشد،هرگز نمىتوان اين كوشش مختصر را«تحقيق»ناميد.نه وقت و
فرصتيك تحقيق را داشتم و نه خودم را لايق و شايسته اين كار
مىدانستم.بعلاوه تحقيق عميق و دقيق در محتواى نهج البلاغه و شناخت
مكتب على و همچنين تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه كار يك فرد
نيست،كار گروه است.ولى از باب«ما لا يدرك كله لا يترك كله»و به
حكم اينكه كارهاى كوچك راه را براى كارهاى بزرگ باز مىكند،سير و
گردش خود را شروع كردم.متاسفم كه همين سير هم به پايان
نرسيد.برنامهاى كه براى اين سير تنظيم كرده بودم-كه در فصل سوم
كتاب ذكر شده است-به علت گرفتاريهاى زياد ناتمام ماند.نمىدانم
موفق خواهم شد كه بار ديگر به اين سير بپردازم يا نه، ولى سخت
آرزومندم.
قلهك،25 ديماه1353 شمسى مطابق3 محرم الحرام 1395 قمرى
مرتضى مطهرى
2- اگر نبود اجل معينى كه براى آنها مقدر شده،روانهاشان در
تنهاشان نمىماند،از كمال اشتياق به پاداشهاى الهى و ترس از
كيفرهاى الهى.آفريننده در روحشان به عظمت تجلى كرده،ديگر غير او در
چشمهايشان كوچك مىنمايد.نهج البلاغه،خطبه 191.
3- مسعودى كه صد سال قبل از سيد رضى بوده است در جلد دوم مروج
الذهب مىگويد: «در حال حاضر چهار صد و هشتاد و اندى خطبه از على
در دست مردم است»در صورتى كه همه خطبههاى گرد آورى شده سيد
رضى239 است،يعنى كمتر از نصف عددى كه مسعودى مىگويد.