كتابى شگفت
اين مجموعه نفيس...
اين مجموعه نفيس و زيبا به نام«نهج البلاغه»كه اكنون در دست
ماست و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور
افكار و انديشههاى نوتر و روشنتر مرتبا به ارزش آن افزوده
است،منتخبى از«خطابهها»و«دعاها»و«وصايا»و«نامهها»و«جملههاى
كوتاه»مولاى متقيان على عليه السلام است كه به وسيله سيد شريف
بزرگوار«رضى»(رضوان الله عليه)در حدود هزار سال پيش گردآورى شده
است.
آنچه ترديد ناپذير است اين است كه على عليه السلام چون مرد سخن
بوده است،خطابههاى فراوان انشاء كرده،و همچنين به تناسبهاى مختلف
جملههاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است،همچنانكه
نامههاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است،و مردم مسلمان
علاقه و عنايتخاصى به حفظ و ضبط آنها داشتهاند.
مسعودى كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مىزيسته است(اواخر قرن
سوم و اوايل قرن چهارم هجرى)در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان«فى
ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده»مىگويد:«آنچه مردم از
خطابههاى على در مقامات مختلف حفظ كردهاند (1) بالغ
بر چهار صد و هشتاد و اندى مىشود.على عليه السلام آن خطابهها را
بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مىكرد،و مردم،هم الفاظ
آن را مىگرفتند و هم عملا از آن بهرهمند مىشدند.»
گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مىرساند كه
خطابههاى على چقدر فراوان بوده است.در نهج البلاغه تنها239
قسمتبه نام خطبه نقل شده است،در صورتى كه مسعودى چهار صد و هشتاد
و اندى آمار مىدهد و بعلاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر
حفظ و ضبط سخنان مولى مىرساند.
سيد رضى و نهج البلاغه
سيد رضى شخصا شيفته سخنان على عليه السلام بوده است.او مردى
اديب و شاعر و سخنشناس بود.ثعالبى كه معاصر وى بوده دربارهاش
گفته است:
«او امروز شگفتترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و
گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب روشن و فضل كامل آراسته شده
است...او از همه شعراى آل ابيطالب برتر ستبا اينكه آل ابيطالب
شاعر برجسته فراوان دارند.اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه
نرسيده است،دور از صواب نگفتهام.» (2)
سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على
عليه السلام خصوصا داشته است،بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب
به سخنان مولى مىنگريسته است،و به همين جهت در انتخاب آنها اين
خصوصيت را در نظر گرفته است،يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب
مىكرده است كه از جنبه بلاغتبرجستگى خاص داشته است،و از اين رو
نام مجموعه منتخب خويش را«نهج البلاغه»نهاده است،و به همين جهت
نيز اهميتى به ذكر مآخذ و مدارك نداده است،فقط در موارد معدودى به
تناسب خاصى نام كتابى را مىبرد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده
است.
در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى،در درجه اول بايد سند و مدرك
مشخص باشد و گرنه اعتبار ندارد،ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و
زيبايى و حلاوت و شيوايى آن است.در عين حال نمىتوان گفت كه سيد
رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه
ارزش ادبى آن بوده است.
خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گردآورى
اسناد و مدارك نهج البلاغه بر آمدهاند و شايد از همه مشروحتر و
جامعتر كتابى استبه نام«نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه»كه
در حال حاضر به وسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به
نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است.در اين كتاب ذى قيمت مجموعه
سخنان على عليه السلام اعم از خطب،اوامر،كتب و
رسائل،وصايا،ادعيه،كلمات قصار جمع آورى شده است.اين كتاب شامل نهج
البلاغه فعلى و قسمتهاى علاوهاى است كه سيد رضى آنها را انتخاب
نكرده و يا در اختيارش نبوده است،و ظاهرا جز قسمتى از كلمات
قصار،مدارك و مآخذ همه به دست آمده است.تاكنون چهار جلد از اين
كتاب چاپ و منتشر شده است.
اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعهاى از سخنان
على عليه السلام منحصر به سيد رضى نبوده است،افراد ديگرى نيز
كتابهاى با نامهاى مختلف در اين زمينه تاليف كردهاند.معروفترين
آنها غرر و درر آمدى است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به
فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير
جلال الدين محدث ارموى،از طرف دانشگاه تهران چاپ شده است.على
الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمهاى كه بر كتاب
على بن ابيطالب،شعره و حكمه نوشته است،چند كتاب و نسخه از اين
مجموعهها نام مىبرد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و
هنوز چاپ نشده است،از اين قرار:
1.دستور معالم الحكم،از قضاعى صاحب الخطط.
2.نثر اللئالى.اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم
ترجمه و منتشر شده است.3.حكم سيدنا على عليه السلام،نسخه خطى در
دار الكتب المصرية.
دو امتياز
كلمات امير المؤمنين عليه السلام از قديمترين ايام با دو امتياز
همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته مىشده است:يكى فصاحت و
بلاغت،و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.هر
يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليه
السلام ارزش فراوان بدهد ولى توام شدن ايندو با يكديگر،يعنى اينكه
سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال
كمال فصاحت و بلاغتخود را در همه آنها حفظ كرده باشد،سخن على عليه
السلام را قريب به حد اعجاز قرار داده است و به همين جهتسخن على
در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و در بارهاش
گفتهاند: «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق».
زيبايى
اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخنشناس باشد و زيبايى
سخن را درك كند،نياز به توضيح و توصيف ندارد.اساس زيبايى درك كردنى
است نه وصف كردنى.نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده
امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم
آن روز داشته است.ما نمىخواهيم در مقام اثبات اين مطلب بر آييم،به
تناسب بحث،گفتگويى در باره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در بر
انگيختن اعجابها-كه از زمان خود آن حضرت تا امروز با اينهمه تحولات
و تغييراتى كه در فكرها و ذوقها پيدا شده،ادامه دارد-انجام مىدهيم
و از زمان خود آن حضرت آغاز مىكنيم.
ياران على عليه السلام خصوصا آنان كه از سخنورى بهرهاى
داشتند،شيفته سخنانش بودند. ابن عباس يكى از آنهاست.ابن
عباس،آنچنان كه جاحظ در البيان و التبيين نقل مىكند،خود خطيبى
زبردستبوده است. (3)
وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على عليه السلام و لذت بردن
خويش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمىكرده است.چنانكه هنگامى كه
على عليه السلام خطبه معروف«شقشقيه»را انشاء فرمود،ابن عباس حضور
داشت،در اين بين،مردى از اهل سواد كوفه نامهاى كه مشتمل بر مسائلى
بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد.على عليه السلام پس از قرائت
آن نامه،با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه
نداد.ابن عباس گفت:هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنان كه
بر قطع اين سخن متاسف شدم.
ابن عباس در مورد يكى از نامههاى كوتاه على كه به عنوان خودش
صادر شده مىگويد:«بعد از سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از
هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم» (4) .
معاوية بن ابى سفيان كه سرسختترين دشمنان وى بود،به زيبايى و
فصاحتخارقالعاده سخن او معترف بود.
محقن بن ابى محقن به على عليه السلام پشت مىكند و به معاويه رو
مىآورد و براى اينكه دل معاويه را كه از كينه على عليه السلام
مىجوشد خرسند سازد گفت:از نزد بى زبانترين مردم به نزد تو آمدم.
آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب
كرد.گفت:واى بر تو!على بىزبانترين افراد است؟!قريش پيش از على از
فصاحت آگاهى نداشت،على به قريش درس فصاحت آموخت.
تاثير و نفوذ
آنان كه پاى منبر او مىنشستند،سخت تحت تاثير قرار
مىگرفتند.مواعظ وى دلها را مىلرزانيد و اشكها را جارى
مىساخت.هنوز هم كدام دل است كه خطبههاى موعظهاى على عليه السلام
را بخواند و يا گوش كند و به لرزه در نيايد.سيد رضى پس از نقل خطبه
معروف«الغراء» (5) مىگويد:وقتى كه على عليه السلام
اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد،اشكها جارى شد،دلها به تپش
افتاد!
همام بن شريح از ياران وى است.دلى از عشق خدا سرشار و روحى از
آتش معنى شعلهور داشت.با اصرار و ابرام از على عليه السلام
مىخواهد سيماى كاملى از پارسايان ترسيم كند. على از طرفى
نمىخواهد جواب ياس بدهد و از طرفى مىترسد همام تاب شنيدن نداشته
باشد،لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مىكند.اما همام راضى
نمىشود بلكه آتش شوقش تيزتر مىگردد،بيشتر اصرار مىكند و او را
سوگند مىدهد.على شروع به سخن كرد. در حدود 105 صفت (6)
در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت.اما هرچه سخن على ادامه
مىيافت و اوج مىگرفت،ضربان قلب همام بيشتر مىشد و روح متلاطمش
متلاطمتر مىگشت و مانند مرغ محبوسى مىخواست قفس تن را
بشكند.ناگهان فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد.فرياد
كننده كسى جز همام نبود.وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و
جان به جان آفرين تسليم كرده بود.
على فرمود:«من از همين مىترسيدم.عجب!مواعظ بليغ با دلهاى مستعد
چنين مىكند؟!»
اين بود عكس العمل معاصران على در برابر سخنانش.
اعترافات
على عليه السلام يگانه كسى است كه بعد از رسول خدا كه مردم به
حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.
ابن ابى الحديد از عبد الحميد كاتب-كه در فن نويسندگى ضرب المثل
است (7) و در اوايل قرن دوم هجرى مىزيسته است-نقل
مىكند كه گفت:هفتاد خطبه از خطبههاى على عليه السلام را حفظ كردم
و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.
على الجندى نيز نقل مىكند كه از عبد الحميد پرسيدند:چه چيز تو
را به اين پايه از بلاغت رساند؟گفت:«حفظ كلام الاصلع» (8)
از بركردن سخنان على.
عبد الرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى.وى
اعتراف مىكند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على عليه السلام
گرفته است.وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه
مىگويد:
«صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها
براى من گنجى پايان ناپذير بود.»
جاحظ،اديب سخندان و سخنشناس معروف-كه از نوابغ ادب است و در
اوايل قرن سوم هجرى مىزيسته است و كتاب البيان و التبيين وى يكى
از اركان چهارگانه ادب به شمار آمده است (9) -مكرر در
كتاب خويش ستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبتبه سخنان على عليه
السلام اظهار مىدارد.
از گفتههاى وى بر مىآيد كه در همان وقتسخنان فراوانى از على
عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است.
در جلد اول البيان و التبيين (10) راى و عقيده كسانى
را نقل مىكند كه صمت و سكوت را ستايش و سخن زياد را نكوهش
كردهاند.جاحظ مىگويد:
«سخن زياد كه نكوهش شده استسخن بيهوده است نه سخن مفيد و
سودمند،و گرنه على بن ابيطالب و عبد الله بن عباس نيز سخن فراوان
داشتهاند.»
جاحظ در همان جلد اول (11) اين جمله معروف را از على
عليه السلام نقل مىكند:«قيمة كل امرىء ما يحسنه» (12)
.آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مىكند و مىگويد:
«در همه كتاب ما اگر جز اين يك جمله نبود،كافى بلكه
كفايتبود.بهترين سخن آن است كه كم آن،تو را از بسيارش بىنياز كند
و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد.»
آنگاه مىگويد:
و كان الله عز و جل قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحكمة
على حسب نية صاحبه و تقوا قائله.
گويا خداوند جامهاى از جلالت و پردهاى از نور حكمت،متناسب با
نيت پاك و تقواى گويندهاش،بر اين جمله كوتاه پوشانيده است...
جاحظ در همين كتاب،آنجا كه مىخواهد در باره سخنورى صعصعة بن
صوحان (13) بحث كند مىگويد:
«از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اين است كه على گاهى مىنشست
و از او ىخواستسخنرانى كند.»
سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى عليه السلام
دارد.
مىگويد:
كان امير المؤمنين عليه السلام مشرع الفصاحة و موردها و عنه
اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل
واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصروا،و تقدم و تاخروا.لان كلامه
عليه السلام الكلام الذى عليه مسحة من العلم الالهى و فيه عبقة من
الكلام النبوى.
امير المؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است.اسرار
مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد.هر
گوينده سخنور از او دنباله روى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او
مدد گرفت.در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند،بدان جهت كه
بر كلام او نشانهاى از دانش خدايى و بويى از سخن نبوى موجود است.
ابن ابى الحديد از علماى معتزلى قرن هفتم هجرى است.او اديبى
ماهر و شاعرى چيرهدست است و چنانكه مىدانيم سختشيفته كلام مولى
است و مكرر در خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مىدارد.در
مقدمه كتاب خويش مىگويد:
«به حق،سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر
خواندهاند.مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا
گرفتهاند...همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از
سخنان على گردآورده و نگهدارى كردهاند،از سخنان هيچكدام از صحابه
رسول اكرم-با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است-نقل نكردهاند،و
باز كافى است كه مردى مانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب
خويش ستايشگر اوست.»
ابن ابى الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبد
الله بن عباس پس از فتح مصر به دستسپاهيان معاويه و شهادت محمد بن
ابى بكر،كه امام خبر اين فاجعه را براى عبد الله به بصره مىنويسد
(14) ،مىگويد:
«فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و
مهار خود را به او سپرده است.نظم عجيب الفاظ را تماشا كن،يكى پس از
ديگرى مىآيند و در اختيار او قرار مىگيرند، مانند چشمهاى كه خود
به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد.سبحان الله!جوانى از عرب در شهرى
مانند مكه بزرگ مىشود،با هيچ حكيمى برخورد نكرده است اما سخنانش
در حكمت نظرى بالا دستسخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است،با
اهل حكمت عملى معاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است،ميان
شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و
اهل جنگ نبودند،اما شجاعترين بشرى از كار در آمد كه بر روى زمين
راه رفته است.از خليل بن احمد پرسيدند:على عليه السلام شجاعترين
استيا عنبسه و بسطام؟گفت:«عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد
مقايسه كرد،على ما فوق افراد بشر است.»اين مرد فصيحتر از سبحان بن
وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حال آنكه قريش كه قبيله او
بودند افصح عرب نبودند،افصح عرب«جرهم»است هر چند زيركى زيادى
ندارند...»
در آيينه اين عصر
از چهارده قرن پيش تاكنون،جهان هزاران رنگ به خود گرفته،فرهنگها
تغيير و تحول يافته و ذائقهها دگرگون شده است.ممكن است كسى
بپندارد كه فرهنگ قديم و ذوق قديم سخن على را مىپسنديد و در
برابرش خاضع بود،فكر و ذوق جديد به نحو ديگرى قضاوت مىكند. اما
بايد بدانيم كه سخن على عليه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر
معنى محدود به هيچ زمان و هيچ مكانى نيست،انسانى و جهانى است.ما
بعدا در اين باره بحثخواهيم كرد. فعلا به موازات اظهار نظرهايى كه
در قديم در اين زمينه شده است،اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را
اندكى منعكس مىكنيم.
مرحوم شيخ محمد عبده،مفتى اسبق مصر،از افرادى است كه تصادف و
دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مىكند و اين آشنايى به
شيفتگى مىكشد و شيفتگى،به شرح اين صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان
نسل جوان عرب منجر مىگردد.!365 وى در مقدمه شرح خود مىگويد:
«در همه مردم عرب زبان يك نفر نيست مگر آنكه معتقد استسخن على
عليه السلام بعد از قرآن و كلام نبوى شريفترين و بليغترين و
پرمعنىترين و جامعترين سخنان است.»
على الجندى،رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره،در مقدمه كتاب
على بن ابيطالب، شعره و حكمه در باره نثر على عليه السلام مىگويد:
«نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مىافكند در
اين سخنان هست. از نظر سجع چنان منظوم است كه مىتوان آن را شعر
منثور ناميد.»
وى از قدامة بن جعفر نقل مىكند كه گفته است:
«برخى در سخنان كوتاه توانايند و برخى در خطبههاى طولانى،و على
در هر دو قسمتبر همه پيشى گرفته است،همچنانكه در ساير فضيلتها.»
طه حسين،اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر،در كتاب على و بنوه
داستان مردى را نقل مىكند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد
مىشود،با خود مىگويد چطور ممكن استشخصيتهايى از طراز طلحه و
زبير بر خطا باشند؟!درد دل خود را با خود على عليه السلام در ميان
مىگذارد و از خود على مىپرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم
بىسابقهاى بر خطا روند؟على به او مىفرمايد:
«انك لملبوس عليك.ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار
الرجال،اعرف الحق تعرف اهله،و اعرف الباطل تعرف اهله.»!366 يعنى تو
سخت در اشتباهى،تو كار واژگونه كردهاى.تو به جاى اينكه حق و باطل
را مقياس عظمت و حقارت شخصيتها قرار دهى،عظمتها و حقارتها را كه
قبلا با پندار خود فرض كردهاى،مقياس حق و باطل قرار دادهاى.تو
مىخواهى حق را با مقياس افراد بشناسى!بر عكس رفتار كن.اول خود حق
را بشناس،آن وقت اهل حق را خواهى شناخت،خود باطل را بشناس،آن وقت
اهل باطل را خواهى شناخت.آن وقت ديگر اهميت نمىدهى كه چه كسى
طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل،و از خطا بودن آن شخصيتها در
شگفت و ترديد نخواهى بود.
طه حسين پس از نقل جملههاى بالا مىگويد:
«من پس از وحى و سخن خدا،جوابى پر جلالتر و شيواتر از اين جواب
نديده و نمىشناسم.»
شكيب ارسلان ملقب به«امير البيان»يكى ديگر از نويسندگان زبر
دست عرب در عصر حاضر است.در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل
شده بود،يكى از حضار مىرود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مىگويد:دو
نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند«امير
سخن»ناميده شوند:يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.
شكيب ارسلان با ناراحتى بر مىخيزد و پشت تريبون قرار مىگيرد و
از دوستش كه چنين مقايسهاى به عمل آورده گله مىكند و مىگويد:
«من كجا و على بن ابيطالب كجا؟من بند كفش على هم به حساب
نمىآيم.» (15) ميخائيل نعيمه،نويسنده مسيحى معاصر
لبنانى،در مقدمه كتاب الامام على تاليف جرج جرداق مسيحى لبنانى
مىگويد:
«على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود،در همهجا قهرمان بود:در
صفاى دل،پاكى وجدان، جذابيتسحر آميز بيان،انسانيت واقعى،حرارت
ايمان،آرامش شكوهمند،يارى مظلومان، تسليم حقيقتبودن در هر نقطه و
هر جا كه رخ بنمايد،او در همه اين ميدانها قهرمان بود.»
سخن خود را پايان مىدهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و
اشخاص نمىپنداريم. ستايشگر سخن على عليه السلام ستايشگر خود است.
مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است
سخن خود را در اين زمينه به سخن خود على عليه السلام پايان
مىدهيم:
روزى يكى از اصحاب على عليه السلام خواستخطابهاى ايراد
كند،نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد.على فرمود:
«همانا زبان پارهاى از انسان است و در اختيار ذهن او.اگر ذهن
نجوشد و واپس رود از زبان كارى ساخته نيست،اما آنگاه كه ذهن باز
شود مهلتبه زبان نمىدهد.»
سپس فرمود:
و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه.
(16) همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم،ريشه درختسخن در ميان
ما دويده و جا گرفته و شاخههايش بر سر ما آويخته است.
جاحظ در البيان و التبيين از عبد الله بن الحسن بن على(عبد الله
محض)نقل مىكند كه على عليه السلام فرموده است:
«ما به پنجخصلت از ديگران ممتازيم:فصاحت،زيبايى رخسار،گذشت و
اغماض،شجاعت و دليرى،محبوبيت در ميان زنان.» (17)
اكنون در باره خصيصه دوم سخنان على،يعنى چند بعدى[بودن]معانى آن
كه موضوع اصلى اين سلسله مقالات است،وارد بحث مىشويم.
2- مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه،ص9.
3- ج 1/ص 230.
4- نهج البلاغه،بخش نامهها،شماره 22.
5- خطبه 82.
7- وى كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموى است.ايرانى الاصل و
استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است.در بارهاش
گفتهاند:نويسندگى با عبد الحميد آغاز شد و با ابن العميد پايان
يافت.ابن العميد وزير آل بويه بود.
8- اصلع يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است.عبد الحميد با اينكه
عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مىكند،به حكم وابستگى اموى نام
آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مىآورد.
9- سه ركن ديگر عبارت است از:ادب الكاتب ابن قتيبه،الكامل
مبرد،النوادر ابى على قالى. مقدمه البيان و التبيين،نقل از مقدمه
ابن خلدون.
10- ص 202.
11- ص83.
12- ارزش هر كسى همان است كه مىداند.نهج البلاغه،حكمت 81.
13- وى از اكابر اصحاب امير المؤمنين است و از خطباى معروف
است.هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد،خطاب به آن حضرت
گفت:«زينت الخلافة و ما زانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك احوج
منك اليها»يعنى تو با قبول خلافتبه آن زينتبخشيدى و جلال دادى
اما خلافت تو را زينت نبخشيد و جلال نداد،تو به خلافت رفعت دادى و
مقامش را بالا بردى ولى خلافتبه تو رفعت نداد و مقام تو را بالا
نبرد،خلافتبه تو نيازمندتر است از تو به خلافت.
صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات امير المؤمنين در
تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او در دل تاريك شب شركت
كرد.صعصعه پس از پايان يافتن تدفين، كنار قبر على عليه السلام
ايستاد،يك دست روى قلب متهيج و پر تپش خود گذاشت و با دستى ديگر
مشتى از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابهاى پرشور و پرهيجان
در مجمع خاندان و ياران خاص على عليه السلام ايراد كرد.مرحوم مجلسى
در جلد نهم بحار باب شهادت امير المؤمنين عليه السلام،آن خطابه
عالى را نقل كرده است.
14- نامه با اين جمله آغاز مىشود:«اما بعد فان مصر قد افتتحت و
محمد بن ابى بكر-رحمه الله-قد استشهد».نهج البلاغه،نامه 35 از بخش
نامهها.
15- اين داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنيه مقيم لبنان،در
احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس در چند سال پيش تشكيل شده
بوده است نقل كرده بودند.
16- نهج البلاغه،بخش خطبهها،خطبه 224.
17- ج 2/ص99.