مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۲۴ -


كتابى شگفت

اين مجموعه نفيس...

اين مجموعه نفيس و زيبا به نام‏«نهج البلاغه‏»كه اكنون در دست ماست و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افكار و انديشه‏هاى نوتر و روشنتر مرتبا به ارزش آن افزوده است،منتخبى از«خطابه‏ها»و«دعاها»و«وصايا»و«نامه‏ها»و«جمله‏هاى كوتاه‏»مولاى متقيان على عليه السلام است كه به وسيله سيد شريف بزرگوار«رضى‏»(رضوان الله عليه)در حدود هزار سال پيش گردآورى شده است.

آنچه ترديد ناپذير است اين است كه على عليه السلام چون مرد سخن بوده است،خطابه‏هاى فراوان انشاء كرده،و همچنين به تناسبهاى مختلف جمله‏هاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است،همچنانكه نامه‏هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است،و مردم مسلمان علاقه و عنايت‏خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته‏اند.

مسعودى كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مى‏زيسته است(اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى)در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان‏«فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده‏»مى‏گويد:«آنچه مردم از خطابه‏هاى على در مقامات مختلف حفظ كرده‏اند (1) بالغ بر چهار صد و هشتاد و اندى مى‏شود.على عليه السلام آن خطابه‏ها را بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مى‏كرد،و مردم،هم الفاظ آن را مى‏گرفتند و هم عملا از آن بهره‏مند مى‏شدند.»

گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مى‏رساند كه خطابه‏هاى على چقدر فراوان بوده است.در نهج البلاغه تنها239 قسمت‏به نام خطبه نقل شده است،در صورتى كه مسعودى چهار صد و هشتاد و اندى آمار مى‏دهد و بعلاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى‏رساند.

سيد رضى و نهج البلاغه

سيد رضى شخصا شيفته سخنان على عليه السلام بوده است.او مردى اديب و شاعر و سخن‏شناس بود.ثعالبى كه معاصر وى بوده درباره‏اش گفته است:

«او امروز شگفت‏ترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب روشن و فضل كامل آراسته شده است...او از همه شعراى آل ابيطالب برتر ست‏با اينكه آل ابيطالب شاعر برجسته فراوان دارند.اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه نرسيده است،دور از صواب نگفته‏ام.» (2)

سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على عليه السلام خصوصا داشته است،بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى‏نگريسته است،و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است،يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب مى‏كرده است كه از جنبه بلاغت‏برجستگى خاص داشته است،و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را«نهج البلاغه‏»نهاده است،و به همين جهت نيز اهميتى به ذكر مآخذ و مدارك نداده است،فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام كتابى را مى‏برد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده است.

در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى،در درجه اول بايد سند و مدرك مشخص باشد و گرنه اعتبار ندارد،ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و زيبايى و حلاوت و شيوايى آن است.در عين حال نمى‏توان گفت كه سيد رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است.

خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گردآورى اسناد و مدارك نهج البلاغه بر آمده‏اند و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابى است‏به نام‏«نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه‏»كه در حال حاضر به وسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است.در اين كتاب ذى قيمت مجموعه سخنان على عليه السلام اعم از خطب،اوامر،كتب و رسائل،وصايا،ادعيه،كلمات قصار جمع آورى شده است.اين كتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمتهاى علاوه‏اى است كه سيد رضى آنها را انتخاب نكرده و يا در اختيارش نبوده است،و ظاهرا جز قسمتى از كلمات قصار،مدارك و مآخذ همه به دست آمده است.تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپ و منتشر شده است.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعه‏اى از سخنان على عليه السلام منحصر به سيد رضى نبوده است،افراد ديگرى نيز كتابهاى با نامهاى مختلف در اين زمينه تاليف كرده‏اند.معروفترين آنها غرر و درر آمدى است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير جلال الدين محدث ارموى،از طرف دانشگاه تهران چاپ شده است.على الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه‏اى كه بر كتاب على بن ابيطالب،شعره و حكمه نوشته است،چند كتاب و نسخه از اين مجموعه‏ها نام مى‏برد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است،از اين قرار:

1.دستور معالم الحكم،از قضاعى صاحب الخطط.

2.نثر اللئالى.اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم ترجمه و منتشر شده است.3.حكم سيدنا على عليه السلام،نسخه خطى در دار الكتب المصرية.

دو امتياز

كلمات امير المؤمنين عليه السلام از قديمترين ايام با دو امتياز همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته مى‏شده است:يكى فصاحت و بلاغت،و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليه السلام ارزش فراوان بدهد ولى توام شدن ايندو با يكديگر،يعنى اينكه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت‏خود را در همه آنها حفظ كرده باشد،سخن على عليه السلام را قريب به حد اعجاز قرار داده است و به همين جهت‏سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و در باره‏اش گفته‏اند: «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق‏».

زيبايى

اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخن‏شناس باشد و زيبايى سخن را درك كند،نياز به توضيح و توصيف ندارد.اساس زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى.نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آن روز داشته است.ما نمى‏خواهيم در مقام اثبات اين مطلب بر آييم،به تناسب بحث،گفتگويى در باره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در بر انگيختن اعجابها-كه از زمان خود آن حضرت تا امروز با اينهمه تحولات و تغييراتى كه در فكرها و ذوقها پيدا شده،ادامه دارد-انجام مى‏دهيم و از زمان خود آن حضرت آغاز مى‏كنيم.

ياران على عليه السلام خصوصا آنان كه از سخنورى بهره‏اى داشتند،شيفته سخنانش بودند. ابن عباس يكى از آنهاست.ابن عباس،آنچنان كه جاحظ در البيان و التبيين نقل مى‏كند،خود خطيبى زبردست‏بوده است. (3)

وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على عليه السلام و لذت بردن خويش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمى‏كرده است.چنانكه هنگامى كه على عليه السلام خطبه معروف‏«شقشقيه‏»را انشاء فرمود،ابن عباس حضور داشت،در اين بين،مردى از اهل سواد كوفه نامه‏اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد.على عليه السلام پس از قرائت آن نامه،با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد.ابن عباس گفت:هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنان كه بر قطع اين سخن متاسف شدم.

ابن عباس در مورد يكى از نامه‏هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادر شده مى‏گويد:«بعد از سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم‏» (4) .

معاوية بن ابى سفيان كه سرسخت‏ترين دشمنان وى بود،به زيبايى و فصاحت‏خارق‏العاده سخن او معترف بود.

محقن بن ابى محقن به على عليه السلام پشت مى‏كند و به معاويه رو مى‏آورد و براى اينكه دل معاويه را كه از كينه على عليه السلام مى‏جوشد خرسند سازد گفت:از نزد بى زبان‏ترين مردم به نزد تو آمدم.

آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد.گفت:واى بر تو!على بى‏زبان‏ترين افراد است؟!قريش پيش از على از فصاحت آگاهى نداشت،على به قريش درس فصاحت آموخت.

تاثير و نفوذ

آنان كه پاى منبر او مى‏نشستند،سخت تحت تاثير قرار مى‏گرفتند.مواعظ وى دلها را مى‏لرزانيد و اشكها را جارى مى‏ساخت.هنوز هم كدام دل است كه خطبه‏هاى موعظه‏اى على عليه السلام را بخواند و يا گوش كند و به لرزه در نيايد.سيد رضى پس از نقل خطبه معروف‏«الغراء» (5) مى‏گويد:وقتى كه على عليه السلام اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد،اشكها جارى شد،دلها به تپش افتاد!

همام بن شريح از ياران وى است.دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله‏ور داشت.با اصرار و ابرام از على عليه السلام مى‏خواهد سيماى كاملى از پارسايان ترسيم كند. على از طرفى نمى‏خواهد جواب ياس بدهد و از طرفى مى‏ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد،لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مى‏كند.اما همام راضى نمى‏شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى‏گردد،بيشتر اصرار مى‏كند و او را سوگند مى‏دهد.على شروع به سخن كرد. در حدود 105 صفت (6) در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت.اما هرچه سخن على ادامه مى‏يافت و اوج مى‏گرفت،ضربان قلب همام بيشتر مى‏شد و روح متلاطمش متلاطم‏تر مى‏گشت و مانند مرغ محبوسى مى‏خواست قفس تن را بشكند.ناگهان فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد.فرياد كننده كسى جز همام نبود.وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود.

على فرمود:«من از همين مى‏ترسيدم.عجب!مواعظ بليغ با دلهاى مستعد چنين مى‏كند؟!»

اين بود عكس العمل معاصران على در برابر سخنانش.

اعترافات

على عليه السلام يگانه كسى است كه بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.

ابن ابى الحديد از عبد الحميد كاتب-كه در فن نويسندگى ضرب المثل است (7) و در اوايل قرن دوم هجرى مى‏زيسته است-نقل مى‏كند كه گفت:هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على عليه السلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.

على الجندى نيز نقل مى‏كند كه از عبد الحميد پرسيدند:چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند؟گفت:«حفظ كلام الاصلع‏» (8) از بركردن سخنان على.

عبد الرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى.وى اعتراف مى‏كند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على عليه السلام گرفته است.وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى‏گويد:

«صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پايان ناپذير بود.»

جاحظ،اديب سخندان و سخن‏شناس معروف-كه از نوابغ ادب است و در اوايل قرن سوم هجرى مى‏زيسته است و كتاب البيان و التبيين وى يكى از اركان چهارگانه ادب به شمار آمده است (9) -مكرر در كتاب خويش ستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت‏به سخنان على عليه السلام اظهار مى‏دارد.

از گفته‏هاى وى بر مى‏آيد كه در همان وقت‏سخنان فراوانى از على عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است.

در جلد اول البيان و التبيين (10) راى و عقيده كسانى را نقل مى‏كند كه صمت و سكوت را ستايش و سخن زياد را نكوهش كرده‏اند.جاحظ مى‏گويد:

«سخن زياد كه نكوهش شده است‏سخن بيهوده است نه سخن مفيد و سودمند،و گرنه على بن ابيطالب و عبد الله بن عباس نيز سخن فراوان داشته‏اند.»

جاحظ در همان جلد اول (11) اين جمله معروف را از على عليه السلام نقل مى‏كند:«قيمة كل امرى‏ء ما يحسنه‏» (12) .آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مى‏كند و مى‏گويد:

«در همه كتاب ما اگر جز اين يك جمله نبود،كافى بلكه كفايت‏بود.بهترين سخن آن است كه كم آن،تو را از بسيارش بى‏نياز كند و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد.»

آنگاه مى‏گويد:

و كان الله عز و جل قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحكمة على حسب نية صاحبه و تقوا قائله.

گويا خداوند جامه‏اى از جلالت و پرده‏اى از نور حكمت،متناسب با نيت پاك و تقواى گوينده‏اش،بر اين جمله كوتاه پوشانيده است...

جاحظ در همين كتاب،آنجا كه مى‏خواهد در باره سخنورى صعصعة بن صوحان (13) بحث كند مى‏گويد:

«از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اين است كه على گاهى مى‏نشست و از او ى‏خواست‏سخنرانى كند.»

سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى عليه السلام دارد.

مى‏گويد:

كان امير المؤمنين عليه السلام مشرع الفصاحة و موردها و عنه اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصروا،و تقدم و تاخروا.لان كلامه عليه السلام الكلام الذى عليه مسحة من العلم الالهى و فيه عبقة من الكلام النبوى.

امير المؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است.اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد.هر گوينده سخنور از او دنباله روى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت.در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند،بدان جهت كه بر كلام او نشانه‏اى از دانش خدايى و بويى از سخن نبوى موجود است.

ابن ابى الحديد از علماى معتزلى قرن هفتم هجرى است.او اديبى ماهر و شاعرى چيره‏دست است و چنانكه مى‏دانيم سخت‏شيفته كلام مولى است و مكرر در خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مى‏دارد.در مقدمه كتاب خويش مى‏گويد:

«به حق،سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده‏اند.مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا گرفته‏اند...همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى كرده‏اند،از سخنان هيچكدام از صحابه رسول اكرم-با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است-نقل نكرده‏اند،و باز كافى است كه مردى مانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب خويش ستايشگر اوست.»

ابن ابى الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبد الله بن عباس پس از فتح مصر به دست‏سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابى بكر،كه امام خبر اين فاجعه را براى عبد الله به بصره مى‏نويسد (14) ،مى‏گويد:

«فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است.نظم عجيب الفاظ را تماشا كن،يكى پس از ديگرى مى‏آيند و در اختيار او قرار مى‏گيرند، مانند چشمه‏اى كه خود به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد.سبحان الله!جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مى‏شود،با هيچ حكيمى برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظرى بالا دست‏سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است،با اهل حكمت عملى معاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است،ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و اهل جنگ نبودند،اما شجاعترين بشرى از كار در آمد كه بر روى زمين راه رفته است.از خليل بن احمد پرسيدند:على عليه السلام شجاعترين است‏يا عنبسه و بسطام؟گفت:«عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد،على ما فوق افراد بشر است.»اين مرد فصيحتر از سبحان بن وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند،افصح عرب‏«جرهم‏»است هر چند زيركى زيادى ندارند...»

در آيينه اين عصر

از چهارده قرن پيش تاكنون،جهان هزاران رنگ به خود گرفته،فرهنگها تغيير و تحول يافته و ذائقه‏ها دگرگون شده است.ممكن است كسى بپندارد كه فرهنگ قديم و ذوق قديم سخن على را مى‏پسنديد و در برابرش خاضع بود،فكر و ذوق جديد به نحو ديگرى قضاوت مى‏كند. اما بايد بدانيم كه سخن على عليه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به هيچ زمان و هيچ مكانى نيست،انسانى و جهانى است.ما بعدا در اين باره بحث‏خواهيم كرد. فعلا به موازات اظهار نظرهايى كه در قديم در اين زمينه شده است،اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را اندكى منعكس مى‏كنيم.

مرحوم شيخ محمد عبده،مفتى اسبق مصر،از افرادى است كه تصادف و دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مى‏كند و اين آشنايى به شيفتگى مى‏كشد و شيفتگى،به شرح اين صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان نسل جوان عرب منجر مى‏گردد.!365 وى در مقدمه شرح خود مى‏گويد:

«در همه مردم عرب زبان يك نفر نيست مگر آنكه معتقد است‏سخن على عليه السلام بعد از قرآن و كلام نبوى شريفترين و بليغترين و پرمعنى‏ترين و جامعترين سخنان است.»

على الجندى،رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره،در مقدمه كتاب على بن ابيطالب، شعره و حكمه در باره نثر على عليه السلام مى‏گويد:

«نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مى‏افكند در اين سخنان هست. از نظر سجع چنان منظوم است كه مى‏توان آن را شعر منثور ناميد.»

وى از قدامة بن جعفر نقل مى‏كند كه گفته است:

«برخى در سخنان كوتاه توانايند و برخى در خطبه‏هاى طولانى،و على در هر دو قسمت‏بر همه پيشى گرفته است،همچنانكه در ساير فضيلتها.»

طه حسين،اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر،در كتاب على و بنوه داستان مردى را نقل مى‏كند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مى‏شود،با خود مى‏گويد چطور ممكن است‏شخصيتهايى از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟!درد دل خود را با خود على عليه السلام در ميان مى‏گذارد و از خود على مى‏پرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بى‏سابقه‏اى بر خطا روند؟على به او مى‏فرمايد:

«انك لملبوس عليك.ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال،اعرف الحق تعرف اهله،و اعرف الباطل تعرف اهله.»!366 يعنى تو سخت در اشتباهى،تو كار واژگونه كرده‏اى.تو به جاى اينكه حق و باطل را مقياس عظمت و حقارت شخصيتها قرار دهى،عظمتها و حقارتها را كه قبلا با پندار خود فرض كرده‏اى،مقياس حق و باطل قرار داده‏اى.تو مى‏خواهى حق را با مقياس افراد بشناسى!بر عكس رفتار كن.اول خود حق را بشناس،آن وقت اهل حق را خواهى شناخت،خود باطل را بشناس،آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت.آن وقت ديگر اهميت نمى‏دهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل،و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود.

طه حسين پس از نقل جمله‏هاى بالا مى‏گويد:

«من پس از وحى و سخن خدا،جوابى پر جلال‏تر و شيواتر از اين جواب نديده و نمى‏شناسم.»

شكيب ارسلان ملقب به‏«امير البيان‏»يكى ديگر از نويسندگان زبر دست عرب در عصر حاضر است.در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود،يكى از حضار مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند«امير سخن‏»ناميده شوند:يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب.

شكيب ارسلان با ناراحتى بر مى‏خيزد و پشت تريبون قرار مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده گله مى‏كند و مى‏گويد:

«من كجا و على بن ابيطالب كجا؟من بند كفش على هم به حساب نمى‏آيم.» (15) ميخائيل نعيمه،نويسنده مسيحى معاصر لبنانى،در مقدمه كتاب الامام على تاليف جرج جرداق مسيحى لبنانى مى‏گويد:

«على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود،در همه‏جا قهرمان بود:در صفاى دل،پاكى وجدان، جذابيت‏سحر آميز بيان،انسانيت واقعى،حرارت ايمان،آرامش شكوهمند،يارى مظلومان، تسليم حقيقت‏بودن در هر نقطه و هر جا كه رخ بنمايد،او در همه اين ميدانها قهرمان بود.»

سخن خود را پايان مى‏دهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و اشخاص نمى‏پنداريم. ستايشگر سخن على عليه السلام ستايشگر خود است.

مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است

سخن خود را در اين زمينه به سخن خود على عليه السلام پايان مى‏دهيم:

روزى يكى از اصحاب على عليه السلام خواست‏خطابه‏اى ايراد كند،نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد.على فرمود:

«همانا زبان پاره‏اى از انسان است و در اختيار ذهن او.اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان كارى ساخته نيست،اما آنگاه كه ذهن باز شود مهلت‏به زبان نمى‏دهد.»

سپس فرمود:

و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. (16) همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم،ريشه درخت‏سخن در ميان ما دويده و جا گرفته و شاخه‏هايش بر سر ما آويخته است.

جاحظ در البيان و التبيين از عبد الله بن الحسن بن على(عبد الله محض)نقل مى‏كند كه على عليه السلام فرموده است:

«ما به پنج‏خصلت از ديگران ممتازيم:فصاحت،زيبايى رخسار،گذشت و اغماض،شجاعت و دليرى،محبوبيت در ميان زنان.» (17)

اكنون در باره خصيصه دوم سخنان على،يعنى چند بعدى[بودن]معانى آن كه موضوع اصلى اين سلسله مقالات است،وارد بحث مى‏شويم.


پى‏نوشتها:

1- براى من معلوم نيست كه مقصود مسعودى اين است كه در متن كتب حفظ شده است و يا مقصود اين است كه مردم از بر كرده‏اند و يا هر دو قصد شده است.

2- مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه،ص‏9.

3- ج 1/ص 230.

4- نهج البلاغه،بخش نامه‏ها،شماره 22.

5- خطبه 82.

6- به حسب آنچه من شخصا شمرده‏ام،اگر در عدد اشتباه نكرده باشم.

7- وى كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموى است.ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است.در باره‏اش گفته‏اند:نويسندگى با عبد الحميد آغاز شد و با ابن العميد پايان يافت.ابن العميد وزير آل بويه بود.

8- اصلع يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است.عبد الحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مى‏كند،به حكم وابستگى اموى نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مى‏آورد.

9- سه ركن ديگر عبارت است از:ادب الكاتب ابن قتيبه،الكامل مبرد،النوادر ابى على قالى. مقدمه البيان و التبيين،نقل از مقدمه ابن خلدون.

10- ص 202.

11- ص‏83.

12- ارزش هر كسى همان است كه مى‏داند.نهج البلاغه،حكمت 81.

13- وى از اكابر اصحاب امير المؤمنين است و از خطباى معروف است.هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد،خطاب به آن حضرت گفت:«زينت الخلافة و ما زانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك احوج منك اليها»يعنى تو با قبول خلافت‏به آن زينت‏بخشيدى و جلال دادى اما خلافت تو را زينت نبخشيد و جلال نداد،تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت‏به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد،خلافت‏به تو نيازمندتر است از تو به خلافت.

صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات امير المؤمنين در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او در دل تاريك شب شركت كرد.صعصعه پس از پايان يافتن تدفين، كنار قبر على عليه السلام ايستاد،يك دست روى قلب متهيج و پر تپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابه‏اى پرشور و پرهيجان در مجمع خاندان و ياران خاص على عليه السلام ايراد كرد.مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت امير المؤمنين عليه السلام،آن خطابه عالى را نقل كرده است.

14- نامه با اين جمله آغاز مى‏شود:«اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر-رحمه الله-قد استشهد».نهج البلاغه،نامه 35 از بخش نامه‏ها.

15- اين داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنيه مقيم لبنان،در احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس در چند سال پيش تشكيل شده بوده است نقل كرده بودند.

16- نهج البلاغه،بخش خطبه‏ها،خطبه 224.

17- ج 2/ص‏99.