مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۶)

سيرى در سيره نبوى، جاذبه و دافعه على  (ع)، سيرى در نهج البلاغه، صلح امام حسن (ع)

- ۷ -


كيفيت استخدام وسيله

يكى از مسائلى كه از سيره رسول الله صلى الله عليه و آله بايد آموخت كيفيت استخدام وسيله است.انسان اولا بايد در اهداف خودش يعنى در هدفها مسلمان باشد يعنى هدفش مقدس و عالى و الهى باشد،و ثانيا بايد در استخدام وسيله براى همان هدفها هم واقعا مسلمان باشد. بعضى از مردم از نظر هدف مسلمان نيستند،يعنى در زندگى هدفى جز خورد و خوراك و پوشاك و لذت گرايى ندارند،تنها هدفى كه درباره آن فكر مى‏كنند اين است كه چگونه زندگى كنند كه بيشتر تن آسانى كرده باشند.در حقيقت هدفهاى اينها از حد هدف يك حيوان تجاوز نمى‏كند.نه تنها مسلمان به اينها نمى‏شود گفت،انسان هم به اينها نمى‏شود گفت.يك انسان از آن جهت كه انسان است‏بايد ايده‏اى بالاتر از حدود شهوات حيوانى داشته باشد،و اگر انسان واقعا مسلمان باشد تمام هدفها در يك كلمه خلاصه مى‏شود و آن خداست و رضاى حق.

در مرحله بعد انسان براى هدفهاى پاك و مقدس و عالى خودش ناچار از وسائلى بايد استفاده كند.مساله‏اى كه مطرح است اين است كه آيا همين كافى است كه هدف،انسانى باشد و بالاتر اينكه هدف الهى باشد؟اگر هدف الهى بود ديگر وسيله فرق نمى‏كند و از هر وسيله‏اى براى آن هدف مقدس مى‏توان استفاده كرد؟فرض اين است كه هدف ما هدف مقدسى است.آيا براى هدف مقدس از هر وسيله!97 و لو وسائل نامقدس و پليد مى‏توان استفاده كرد؟يا نه، براى هدف مقدس از وسيله مقدس بايد استفاده كرد نه از وسيله نامقدس و پليد.حال مثالهايى ذكر مى‏كنيم تا مطلب روشن بشود.

استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين

هدف ما تبليغ دين است.ديگر از اين بهتر كه نمى‏شود.يك وقت هدف من در كارى شخص خودم است،كارى را براى خودم مى‏خواهم بكنم،براى رفاه و منفعت‏خودم مى‏خواهم انجام بدهم.آنجا محرز است.ولى اگر من بخواهم كارى را نه براى خودم بلكه براى دين انجام بدهم، در اين صورت آيا جايز است از هر وسيله‏اى استفاده كنيم؟اگر من بخواهم براى منافع خودم كار كنم،مثلا وقتى كه كار من گير پولى يا ادارى دارم بيايم پيش شما-كه مى‏توانيد مشكل مرا حل كنيد-چهار تا دروغ جعل كنم براى اينكه مشكلم حل بشود،در اينجا همه مرا ملامت مى‏كنند،مى‏گويند اين را ببين،براى اينكه مشكلش حل بشود تملق مى‏گويد،چاپلوسى مى‏كند،دروغ مى‏گويد،تهمت مى‏زند.ولى يك وقت هدف چيز ديگر است،من مى‏خواهم يك مسجد بسازم،براى خودم كه نمى‏خواهم بسازم.واقعا هم در مسجد ساختن هدف نا مقدسى ندارم.من جزء كسانى هستم كه بانى شده‏ايم در فلان محل كه مسجد ندارد مسجدى ساخته بشود كه در آنجا مردم بيايند نماز بخوانند،مجالس وعظ تشكيل بشود،بچه‏ها بيايند دستورهاى دين را ياد بگيرند و جلساتى باشد.اين مسجد مصالح مى‏خواهد،گرفتاريهاى ديگر دارد،اشكالات ادارى ممكن است پيدا كند،و از مردم نيز بايد پول گرفت.حالا يك آدم اهل خير پاشنه گيوه را ور كشيده براى اينكه كار اين مسجد را درست كند.نزد كسى مى‏رود،يك حرفى مى‏زند كه هر جور هست از او پول در بياورد،چهار تا دروغ مى‏گويد ولى بالاخره پنج هزار تومان پول براى مسجد در مى‏آورد.دو تا دروغ به يك نفر ديگر مى‏گويد،چهار تا تملق و چاپلوسى نسبت‏به ديگرى مى‏كند كه شما چنين هستيد،چنان هستيد،ما به شما از قديم ارادت داريم،خواب ديدم كه داشتيد در بهشت كله معلق مى‏زديد،حتما هم چنين چيزى هست.ده هزار تومان هم از اين مى‏گيرد.پنجاه هزار تومان از يكى ديگر مى‏گيرد.حال اين را ما چه مى‏گوييم؟شايد بسيارى از مردم اين عمل را تقديس و نوعى فداكارى تلقى مى‏كنند، مى‏گويند ببين اين بيچاره براى خودش كه!98 كار نمى‏كند،از صبح تا غروب پاشنه گيوه را ور كشيده فقط براى مسجد.ببين براى اين كار،ديگر چه نمى‏كند اين آدم!به هر كس مى‏رسد،به هر وسيله شده بالاخره اين پول را براى اين مسجد در مى‏آورد،واقعا مرد فداكار و با گذشتى است.

آيا اين كار درست است‏يا درست نيست؟مسالة.

جعل حديث

ديگرى-كه اينها در تاريخ رخ داده است-براى اينكه مردم را هدايت و راهنمايى كند،مى‏آيد حديثى از پيغمبر يا امام جعل مى‏كند در حالى كه غرض شخصى ندارد بلكه غرضش هدايت مردم است ولى فكر مى‏كند كه اگر چنين حديثى را از پيغمبر يا امام براى مردم نقل كند، مردم بهتر مى‏پذيرند.مثلا[با خود مى‏گويد]مردمى كه اين قدر غيبت مى‏كنند و حرف لغو مى‏زنند،خوب است‏براى اينكه غيبت نكنند و حرف لغو نگويند من بيايم حديثى جعل كنم در فضيلت فلان دعا كه مردم اين حديث را بخوانند و به جاى حرف لغو و بيهوده و يبت‏بروند دعا بخوانند،يا در ثواب قرآن بگويم اگر فلان سوره قرآن را چهل بار پشت‏سر يكديگر بخوانيد فلان اثر را دارد.

آيا اين،كار خوبى است؟مسالة:هدف مقدس است ولى كسى مى‏خواهد با دروغ و جعل اين هدف مقدس را تامين كند،آيا اين درست است‏يا درست نيست؟در تاريخ،خيلى‏ها بوده‏اند كه چنين كارى كرده‏اند.حديثى است كه در اغلب كتب تفسير نوشته‏اند،ظاهرا در مقدمه مجمع البيان هم هست و من مكرر در كتابها خوانده‏ام.اين حديث را از ابى بن كعب نقل مى‏كنند در فضايل مخصوص قرائت‏سوره‏هاى قرآن،مثلا براى خواندن سوره‏«سبح اسم‏»فضيلت‏خاصى ذكر مى‏كنند،سوره‏«هل اتيك حديث الغاشية‏»فضيلت و ثواب ديگرى،سوره‏«لم يكن الذين كفروا»ثواب ديگرى،سوره بقره ثواب ديگرى،سوره آل عمران ثواب ديگرى،براى هر كدام يك چيزى گفته‏اند.همه هم از پيغمبر روايت‏شده.شخصى رفت از آن كسى كه اين حديث را روايت مى‏كرد پرسيد:آخر چطور است كه فقط تو اين حديث را روايت مى‏كنى و يك نفر ديگر غير از تو روايت نكرده؟گفت:راستش را بخواهيد من اين حديث را براى رضاى خدا جعل كردم، ديدم مردم در مجالس كه مى‏نشينند شروع مى‏كنند به افسانه‏ها و تاريخ جاهليت را نقل كردن و اشعار جاهليت را!99 خواندن.ديدم وقت مردم دارد بيهوده تلف مى‏شود.براى اينكه به جاى اين كار بيهوده مردم را وادار به تلاوت قرآن كنم،آمدم اين حديث را از زبان پيغمبر گفتم، اينكه عيبى ندارد!

ديگرى مى‏آيد براى فلان مقصد يك خواب جعل مى‏كند و فكر مى‏كند با اين خواب مردم را هدايت مى‏كند.آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس،از وسايل نا مقدس استفاده كند؟نه،اين كار غلط است.

اين مطلب قبلا در ذهن خودم مكرر آمده بود،همين امروز كه باز تفسير الميزان را در همين زمينه مطالعه مى‏كردم ديدم ايشان (1) ادب تبليغ نبوت را كه از قرآن استنباط كرده‏اند-كه به طور كلى چه آدابى را همه انبياء و از جمله رسول اكرم رعايت مى‏كردند-از جمله همين مطلب را ذكر كرده‏اند كه هرگز انبياء در سيره و روش خودشان،براى رسيدن به حق از باطل استفاده نمى‏كنند،براى رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مى‏كنند.

آيا داستانهاى قرآن حقيقت ندارد؟

بعضى از مصريها راجع به برخى قصص قرآن يك حرف مفتى زده‏اند-كه گاهى در كلمات غير مصريها هم ديده مى‏شود-كه فلان داستان در تواريخ دنيا پيدا نشده است.خوب،پيدا نشده باشد.مگر تمام قضايايى كه در دنيا واقع شده در كتب تاريخ هست؟!كتب تاريخى كه ما الآن داريم،از حدود سه هزار سال پيش است،يعنى از حدود هزار و چهار صد سال پيش از دوره اسلام به اين طرف مى‏شود گفت تاريخ دنيا تا حدى روشن است.از آن جلوتر اصلا ما تاريخ درستى در دنيا نداريم.از چهار،پنج هزار سال قبل به آن طرف را اساس مى‏گويند ازمنه ما قبل تاريخ.

بعضى‏ها راجع به برخى از قصص قرآن گفته‏اند كه قرآن هدفش مقدس است،قصص را نقل مى‏كند براى پند و عبرت گرفتن.قرآن كه كتاب تاريخ نيست كه بخواهد وقايع نگارى كند، وقايع را براى پندها ذكر مى‏كند.وقتى كه هدف پند است،ديگر فرق نمى‏كند كه آن واقعه‏اى كه نقل مى‏كند واقعا واقع شده باشد يا آن را به صورت يك داستان نقل كند كه نتيجه بگيرد. مگر نيست كه بسيارى از حكيمان دنيا پندهاى بسيار بزرگ را از زبان حيوانات بيان كرده‏اند كه همه مردم مى‏دانند كه اينها واقعيت ندارد؟مثل داستانهاى كليله و دمنه كه خرگوش چنين گفت،روباه چنين گفت،شير چنين گفت،شير آمد با روباه چنين سخن گفت،بعد خرگوش ماموريت پيدا كرد...و وقتى مى‏خواهد بگويد كه انسان بايد عاقل و فطن باشد و هيكل و زور نمى‏تواند با عقل و فكر و هوش برابرى كند مى‏گويد خرگوش به اين كوچكى و كم قوه‏اى،شير به آن بزرگى و زورمندى را آخر در چاه معلق مى‏كند.اين را براى پند و اندرز مى‏گويد،و الا داستانى واقع نشده كه واقعا شيرى باشد و روباهى و خرگوشى و با همديگر حرف زده باشند.بعضى خواسته‏اند چنين حرفى-العياذ بالله-بگويند كه اصلا ضرورتى ندارد ما در باب قصص قرآن،راجع به اين جهتش فكر كنيم كه آيا قصص قرآن تاريخ است‏يا تمثيل براى پند و اندرز.

ولى اين حرف،بسيار حرف مفتى است.محال است كه انبياء،در منطق نبوت،براى يك حقيقت-العياذ بالله-يك امر واقع نشده و يك دروغ را و لو به صورت تمثيل بيان كنند.در ادبيات دنيا از اين حرفها زياد است.غير از آنهايى كه از زبان حيوانات گفته‏اند،آنهايى هم كه از زبان حيوانات نگفته‏اند[از تمثيل استفاده كرده‏اند].حتى همين داستانهاى سعدى كه در گلستان و بوستان و غيره آمده،هيچ معلوم نيست كه ارزش تاريخى داشته باشد و خيلى از آنها مسلم شبهه ندارد،به جهت اينكه اصلا داستان،خودش را نقض مى‏كند.مثلا مى‏گويد:در هندوستان كه بودم رفتم در بتخانه سومنات،آنجا زند و پازند مى‏خواندند،بعد زدم بتها را شكستم،چنين كردم،چنان كردم.اصلا معلوم نيست‏سعدى به عمرش به آنجا رفته باشد.و بعلاوه اگر در بتخانه سومنات رفته،آنجا زند و پازند چكار مى‏كرده است؟!يا مى‏گويد:در كاشغر كه بودم بچه‏اى را ديدم كه داشت فلان كتاب نحو را مى‏خواند،من به او چنين گفتم و او به من چنين جواب داد.نه،او هدفش آن اندرزى است كه مى‏خواهد بدهد.از زبان سلطان محمود و اياز حرفهايى مى‏گويد.اينها واقعيتى ندارد.

قرآن،پيغمبر،ائمه و كسانى كه تربيت‏شده اين مكتب هستند محال است كه براى هدف مقدس،از يك امر نامقدس مثلا از يك امر پوچ،از يك امر باطل،از يك امر بى‏حقيقت و لو يك تمثيل استفاده كنند.اين است كه ما شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان طور كه قرآن نقل كرده است عين واقعيت است.داستانى كه قرآن!101 نقل مى‏كند،ما بعد از نقل قرآن احتياجى نداريم كه تاييدى از تواريخ دنيا پيدا كنيم.تواريخ دنيا بايد از قرآن تاييد بگيرند. ايشان(علامه طباطبائى)در تفسير الميزان اين اصل را با ادله‏اى از آيات قرآن ثابت مى‏كنند كه اساس در سيره انبياء چنين چيزى وجود نداشته كه حتى براى هدف مقدسشان از يك امر نامقدس استفاده كنند.

دو سخن باطل شايع ميان متجددين و متقدمين

در اين زمينه يك حرفى در ميان متجددين ما پيدا شده و يك حرفى در ميان بعضى از متقدمين ما،و هر دوى اينها آنچنان به حقيقت ضربه زده‏اند كه خدا مى‏داند.اما آنچه كه در ميان متجددين به اصطلاح طرح شده و خيلى هم رويش تكيه مى‏شود،از فرنگيها گرفته شده است و مصريها با اين قاعده و به اين تعبير بيان مى‏كنند:«الغايات تبرر المبادى‏»يعنى هدف وسيله را مباح مى‏كند،پس كوشش كن هدفت مقدس باشد،براى هدف مقدست از هر وسيله و لو نامقدس مى‏توانى استفاده كنى.و آنچه كه در ميان بعضى از متقدمين ما تا حدى معمول شده اين است كه حديثى نقل مى‏كنند (2) كه اگر اهل بدعت را ديديد،يعنى اگر افرادى را ديديد كه در دين بدعت ايجاد مى‏كنند«فباهتوهم‏» (3) .«آنهايى كه در دين بدعت ايجاد مى‏كنند»يعنى افرادى كه در دين چيزهايى جعل مى‏كنند و مى‏آورند كه جزء دين نيست. «ادخال ما ليس في الدين في الدين‏»را بدعت مى‏گويند،يعنى كسى بيايد چيزى را كه جزء دين نيست‏به نام دين وارد دين كند به طورى كه مردم خيال كنند اين جزء دين است. عكسش هم هست:چيزى را كه جزء دين هست كارى كند كه مردم خيال كنند اين جزء دين نيست.هر دو صورتش بدعت است.[در اينجا قبل از توضيح اين حديث،ذكر يك نكته ضرورى است.]

بدعت و نو آورى

امروز«نوآورى‏»را مى‏گويند«بدعت‏».نو آورى در غير امر دين عيبى ندارد.

كسى در شعر مى‏خواهد نو آور باشد،كسى در هنر مى‏خواهد نو آور باشد،كسى در فلسفه مى‏خواهد نو آور باشد.اين مانعى ندارد ولى در دين،نو آورى معنى ندارد چون آورنده دين،ما نيستيم.حتى امام هم آورنده دين نيست.امام وصى پيغمبر و خزانه علم اوست.آنچه كه پيغمبر گفته است[او بيان مى‏كند].خود پيغمبر هم آورنده دين نيست.خدا به وسيله ملك و گاهى بدون وسيله ملك دين را به پيغمبر وحى مى‏كند،پيغمبر به مردم ابلاغ مى‏كند و همه‏اش را يكجا براى امام بيان مى‏كند.آورنده دين حتى پيغمبر هم نيست.در دين نو آورى غلط است،بدعت است و حرام.بله،نو استنباط كردن درست است كه آن نوآورى نيست. اخباريين اجتهاد را خيال مى‏كنند نو آورى است،مى‏گويند اجتهادها همه بدعت است.اشتباه مى‏كنند.اجتهاد يعنى حسن استنباط.ممكن است مجتهدى مطلبى را از نو استنباط كند كه قبلا خود او با ديگران جور ديگر استنباط مى‏كرده‏اند.اين،مساله استنباط است نه آورندگى. امروز،مطلق نوآورى را«بدعت‏»مى‏نامند و از بدعت‏حمايت مى‏كنند و مثلا مى‏گويند فلان كس بدعت آور است.ولى ما نبايد اشتباه كنيم.اصلا اين اصطلاح غلط است.در ميان ما از قديم‏«بدعت‏»يعنى نو آورى در دين،ادخال فى الدين ما ليس في الدين.نبايد چيز ديگر را«بدعت‏»بناميم،بعد كم كم بگوييم پس بدعت اشكالى ندارد.خواستم اين را بگويم تا بعضى از جوانها اشتباه نكنند.اگر امروز نوآورى را«بدعت‏»مى‏گويند،اين بدعت اگر در مسائل هنرى، شعرى،فلسفى يا علمى است نه فقط عيب نيست‏بلكه كمال است ولى در دين،آنهم به معنى آوردن نه به معنى اجتهاد،يعنى چيزى را كه در دين نيست از خود جعل كردن،در حد بزرگترين گناهان است.حتى حديث است:

من زار مبدعا(مبتدعا)فقد خرب الدين (4) .

اگر كسى به ديدن يك اهل بدعت‏برود،دين را خراب كرده است.

يعنى اگر كسى بدعتى در دين ايجاد مى‏كند،بر ديگران حرام است كه با او ديد و بازديد كنند. ديد و بازديد هم حرام است.

بارى،در زمينه اهل بدعت‏حديثى داريم كه در ضمن آن آمده است كه هرگاه اهل بدعت را ديديد«فباهتوهم‏» (5) .«باهتوهم‏»از ماده‏«بهت‏»است و اين ماده در دو مورد به كار برده مى‏شود: يكى در مورد مبهوت كردن،محكوم كردن و متحير ساختن(كه در خود قرآن آمده است كه حضرت ابراهيم با آن جبار زمان خودش كه مباحثه كرد،در نهايت امر«فبهت الذى كفر» (6) او در مقابل منطق ابراهيم درماند،مبهوت شد،محكوم شد،مفتضح شد)و ديگر در مورد بهتان يعنى دروغ جعل كردن كه مى‏دانيم در آيه سبحانك هذا بهتان عظيم (7) ،بهتان عظيم يعنى دروغ بزرگ.شيخ انصارى تصريح مى‏كند كه معناى اينكه اگر با اهل بدعت روبرو شديد«باهتوهم‏»يعنى با منطقى قوى با آنها روبرو شويد،مبهوتشان كنيد آنچنانكه ابراهيم با جبار زمان خودش نمرود مباحثه كرد و مبهوتش نمود(فبهت الذى كفر).بر اهل بدعت‏با منطق وارد بشويد تا مردم بفهمند اينها اهل بدعت هستند و دروغ مى‏گويند.با آنها مباحثه كنيد و محكومشان نماييد.

عده‏اى آمده‏اند از اين حديث اين طور استفاده كرده‏اند كه اگر اهل بدعت را ديديد،ديگر دروغ گفتن جايز است،هر نسبتى مى‏خواهيد،به اينها بدهيد،هر دروغى مى‏خواهيد ببنديد، يعنى براى كوباندن اهل بدعت كه يك هدف مقدس است،از اين وسيله نامقدس يعنى دروغ بستن استفاده كنيد،كه اين امر دايره‏اش وسيعتر هم مى‏شود.آدمهاى حسابى هرگز چنين حرفى را نمى‏زنند.آدمهاى ناحسابى گاهى دنبال بهانه‏اند.

مكائد نفس عجيب است!مكرهاى نفس اماره عجيب است!انسان گاهى نفسش آنچنان مكر مى‏كند كه خودش هم نمى‏فهمد.مثلا شب ولادت پيغمبر است،مى‏خواهد جشن بگيرد،شب سرور است،حالا كه شب سرور است فسق و فجور بجا مى‏آورد و مى‏گويد شب سرور است،شب ولادت پيغمبر،مگر اشكال دارد؟!من به خاطر پيغمبر چنين كارى مى‏كنم!

داستانى است مربوط به آن زمانى كه يك‏«شاهى‏»ارزش داشت.گفتند يك نفر رفت دم دكان عرق فروشى و به فروشنده گفت:يك شاهى عرق بده.عرق فروش گفت:يك شاهى كه عرق نمى‏شود.گفت:هر چه مى‏شود،بالاخره يك شاهى هم يك چيزى مى‏شود.او اصرار مى‏كرد كه نمى‏شود.گفت:اگر يك قران عرق مى‏شود،آن را تقسيم بر بيست كن همان را به من بده.گفت: اين معنايش اين است كه ته يك استكان هم پر نشود.گفت:همان را بده.گفت:مردم عرق مى‏خورند كه مست‏بشوند،فايده‏اش چيست كه آن را به تو بدهم؟گفت:تو همان را بده، بدمستى‏اش با خودم.بعضى از مردم دنبال بهانه هسند براى بدمستى،ديگر بدمستى‏اش با آنها.كافى است‏يك بهانه پيدا كند براى هرزگى كردن و بدمستى.گفته‏اند:اجازه داده‏اند هر دروغى كه دلمان بخواهد،براى اهل بدعت جعل كنيم.بعد با هر كسى كه كينه شخصى پيدا مى‏كند فورا به او يك نسبتى مى‏دهد،يك تهمتى مى‏زند و بعد مى‏گويد او اهل بدعت است. شروع مى‏كند به جعل كردن،دروغ گفتن و تهمت زدن،چرا؟مى‏گويد به ما اجازه داده‏اند.آن وقت‏شما ببينيد بر سر دين چه مى‏آيد؟!فرنگى مآب ما مى‏گويد:«الغايات تبرر المبادى‏»،هدف بايد خوب باشد،هدف كه خوب بود وسيله هر چه شد شد.متقدم مآب ما هم مى‏گويد به ما گفته‏اند«باهتوهم‏»،حق داريم هر چه دلمان بخواهد بگوييم،و مى‏گوييم هر چه دل خودمان بخواهد.آن وقت‏ببينيد به سر دين چه مى‏آيد؟!

ابو هريره و پياز فروش زمانى كه ابو هريره از سوى معاويه حاكم مكه بود،مردى مقدارى پياز از عكه(همين عكاى فعلى)به مكه آورده بود تا بفروشد.كسى نخريد.پيازها ماند،امكان بردن به جاى ديگر هم نبود و داشت در هواى گرم مى‏گنديد.رفت پيش ابو هريره و گفت:ابو هريره! يك ثواب مى‏كنى مى‏توانى بكنى؟گفت:چه ثوابى؟گفت:من يك مسلمانم.به من گفته‏اند در مكه پياز پيدا نمى‏شود و مردم مكه پياز مى‏خواهند.من هر چه مال التجاره داشتم همه را پياز خريدم و به اينجا آوردم.حالا هيچ كس نمى‏خرد و دارد از بين مى‏رود.تو دارى يك مؤمن را نجات مى‏دهى،يك نفس را احيا مى‏كنى.آيا مى‏توانى كارى بكنى يا نه؟گفت:بسيار خوب،روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مى‏شود،پيازها را در يك جاى معين حاضر كن،آن وقت من مى‏دانم.آن روز وقتى كه مردم همه جمع شدند،گفت:«ايها الناس!سمعت من حبيبى رسول الله‏»شنيدم از حبيبم پيغمبر كه فرمود:«من اكل بصل عكة فى مكة وجبت له الجنة‏»هر كس پياز!105 عكه را در مكه (8) بخورد بهشت‏بر او واجب است.يكساعته مردم تمام پيازها را خريدند. آقاى ابو هريره هم خيلى در وجدانش راضى بود كه من مؤمنى را نجات دادم،تاجر مسلمانى را از ورشكستگى نجات دادم.اى خدا مرگت‏بدهد!مگر حديث پيغمبر بايد وسيله اين جور چيزها باشد؟بعدها در همين زمينه‏ها چه حرفها كه نگفته‏اند!شايد صدى نود و پنج‏خبرها و حديثهايى كه در فضيلت‏شهرها گفته‏اند،چيزهايى بوده كه افراد خواسته‏اند به نفع خودشان بگويند.مثلا گفته‏اند پيغمبر فرمود:«خير القرى بيهق‏»(قرى به معنى اعم از ده و شهر است) بهترين جاها بيهق است،همين نزديك سبزوار.پيغمبر به بيهق چكار داشت كه حالا بيايد از ميان اينهمه جا بگويد:«خير القرى بيهق‏».چرا؟چون فلان آقاى بيهقى مى‏خواسته براى خودش وسيله درست كند.و امثال اينها كه اگر بخواهم برايش مثال ذكر كنم الى ما شاء الله هست كه نمى‏خواهم ذكر كنم،ولى اين قدر بدانيد كه دين را اين چيزها خراب كرده است و حال آنكه همان طور كه ايشان(علامه طباطبائى)مى‏فرمايند جزء آداب نبوت و جزء سيره كلى همه انبياء اين بوده كه هرگز براى هدف مقدس يعنى براى حق از باطل استفاده نكردند.

على عليه السلام و استخدام وسيله

سياست على چرا انعطاف نمى‏پذيرفت؟شك نيست كه هدفش مقدس بود.پيشنهاد ابن عباس‏ها مگر چه بود؟پيشنهاد مغيرة بن شعبه‏ها مگر چه بود؟همين مغيرة بن شعبه(عليه ما عليه)كه بعدها جزء اصحاب خاص معاويه و از دشمنان على عليه السلام شد،در آغاز خلافت امير المؤمنين آمد با حضرت صحبت كرد.ابتدا سياستمدارانه به حضرت پيشنهاد كرد كه من عقيده‏ام اين است كه شما فعلا در باره معاويه يك كلمه حرف نزنيد و حتى تثبيتش كنيد يعنى او را هم مانند افراد ديگر كه لايق حكومت هستند فعلا تثبيت كنيد،بگذاريد خيالش راحت‏بشود،همينكه اوضاع برقرار شد يكمرتبه از كار بركنار كنيد.حضرت فرمود:من چنين كارى نمى‏كنم،براى اينكه اگر بخواهم معاويه را و لو براى مدت موقت تثبيت كنم معنايش اين است كه من معاويه را و لو در اين مدت موقت صالح مى‏دانم،و من او را صالح نمى‏دانم و در اين زمينه به مردم دروغ هم نمى‏گويم،تحميل هم نمى‏كنم.وقتى ديد حرفش اثر نمى‏كند گفت:من هم فكر كردم ديدم كه همين كار را بايد بكنيد،حق با شماست.اين را گفت و رفت. ابن عباس گفت:اول كه آن نظر را داد عقيده‏اش بود ولى دوم كه اين را گفت عقيده‏اش نبود. مغيره اين را گفت و نزد معاويه رفت.چرا على قبول نمى‏كرد؟براى اينكه ادامه دهنده راه و روش انبياء بود و آن سياست‏بازى‏ها و سياست پيشگى‏ها را نداشت.اينكه گفته‏اند ابو بكر نابغه بود،عمر نابغه بود،آن نابغه بودن‏ها همين بود كه از هر وسيله‏اى براى آن هدفى كه داشتند استفاده مى‏كردند.چرا عده‏اى نمى‏خواهند سياست على را بپذيرند؟چون مى‏بينند يك سياست انعطاف ناپذيرى دارد،هدفى دارد و وسيله‏هايى.حق را او هدف ديده،وقتى مى‏خواهد به آن حق برسد،در هر گام از وسيله‏اى كه حق باشد استفاده مى‏كند تا به آن هدف حق برسد. ولى ديگران اگر هم هدفشان فرض كنيم حق است،ديگر به وسايل اهميت نمى‏دهند، مى‏گويند هدف درست‏باشد.

رسول اكرم و استخدام وسيله

عده‏اى از قبيله ثقيف آمدند خدمت رسول اكرم:يا رسول الله!ما مى‏خواهيم مسلمان بشويم ولى سه تا شرط داريم،اين شرطها را بپذير.يكى اينكه اجازه بده يك سال ديگر ما اين بتها را پرستش كنيم(مثل آنهايى كه مى‏گويند بگذار ما يك شكم سيرى بخوريم)،بگذار يك سال ديگر ما خوب اينها را پرستش كنيم كه ديگر شكمى از عزا در آورده باشيم.دوم اينكه اين نماز خيلى بر ما سخت و ناگوار است.(عرب آن تكبرش اجازه نمى‏داد ركوع و سجود كند،چون تمام نماز خضوع و خشوع است و از اين جهت‏بر طبيعت اينها گران بود).سوم اينكه ت‏بزرگمان را به ما نگو به دست‏خودتان بشكنيد.فرمود:از اين سه پيشنهادى كه مى‏كنيد، پيشنهاد آخرتان كه فلان بت را به دست‏خودتان نشكنيد مانعى ندارد،من يك نفر ديگر را مى‏فرستم اما آنهاى ديگر،چنين چيزى محال است.يعنى پيغمبر هرگز چنين فكر نكرد كه يك قبيله آمده مسلمان بشود،او كه چهل سال بت را پرستيده،بگذار يك سال ديگر هم پرستش كند،بعد از يك سال بيايد مسلمان بشود.زيرا اين يعنى صحه گذاشتن روى بت پرستى.نه فقط يك سال بلكه اگر مى‏گفتند يا رسول الله!ما با تو قرار داد مى‏بنديم كه يك شبانه روز بت‏بپرستيم و بعد از آن مسلمان بشويم-كه اين!107 يك شبانه روز را پيغمبر طبق قرار داد پذيرفته باشد-محال بود بپذيرد.اگر مى‏گفتند يا رسول الله!اجازه بده كه ما يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان بشويم و نماز بخوانيم-كه آن يك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرار داد و امضاى پيغمبر باشد-محال بود پيغمبر اجازه بدهد.از هر وسيله‏اى استفاده نمى‏كرد.

استفاده از جهالت مردم به نفع دين

از همه عجيبتر به نظر من اين است:از وسيله نامقدس استفاده كردن يك مطلب است، مطلب ديگر كه از اين هم رقيق‏تر و دقيق‏تر است اين است كه آيا از خواب مردم براى حق مى‏شود استفاده كرد يا نه؟مساله‏اى است:از خواب غفلت مردم،از جهالت و نادانى مردم به نفع دين استفاده كردن.به نظر مى‏رسد كمتر كسى بگويد اين كار مانعى ندارد.مى‏گويند اين بيچاره آدم جاهلى است،آدم نادانى است،آدم بى خبرى است،در همان عالم بى‏خبرى و جهالت و نادانى خودش يك اعتقادهايى پيدا كرده.فلان كس از راه بى‏بى شهربانو مثلا،يك عقيده و ايمانى پيدا كرده.حالا ما چكار داريم كه او را از خوابش بيدار كنيم؟او بالاخره از همين راه اعتقاد پيدا كرده كه واقعا شهربانو مادر حضرت سجاد در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين شهيد شده است،يكمرتبه سوار اسبى كه در آنجا بسته بوده شده و به اين اسب شلاق زده و بعد هم اتباع عمر سعد او را تعقيب كرده‏اند،او فرار كرده و آنها آمده‏اند.حالا اگر بگوييم اسب بى‏بى شهربانو نظر كرده بوده،ناچار بايد بگوييم اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بوده‏اند كه صد و پنجاه فرسخ يكنفس آمدند،و تازه آنها نظر كرده‏تر بوده‏اند چون بى‏بى شهربانو به آن كوه كه رسيد ديگر اسبش داشت از راه مى‏ماند،آنها داشتند مى‏رسيدند، وقتى داشتند او را مى‏گرفتند مى‏خواست‏بگويد«يا هو»مرا بگير،اشتباه كرد گفت‏«يا كوه‏»مرا بگير و كوه هم گرفت!

عجيب است!گفت:خسن و خسين دختران مغاويه!تاريخ و حديث‏به ما مى‏گويد والده مكرمه حضرت سجاد(سلام الله عليه)در نفاس يعنى بعد از وضع حمل از دنيا رفت و اساسا در زم كربلا وجود نداشت.يك مقتل را شما نمى‏بينيد كه گفته باشد والده حضرت سجاد(حالا بى‏بى شهربانو يا هر كس ديگرى)اصلا در كربلا وجود داشته است.افسانه‏اى است كه افسانه سازها جعل كرده‏اند،يك عده هم به آن اعتقاد داشته‏اند.عده‏اى مى‏گويند حالا ما چكار به اين حرف داريم،دروغ است كه دروغ باشد،ولى مردم از همين راه بالاخره يك ايمان و اعتقادى پيدا كرده‏اند.

اين درست است‏يا نه؟يعنى مردم از خواب غفلت،از جهالت و نادانى،از يك سلسله خرافات، بالاخره به يك عقيده صحيحى رسيده‏اند،آيا ما حق داريم اينها را تثبيت و امضا كنيم يا نه؟نه.

در كلام امير المؤمنين كه قبلا خواندم نكته‏اى بود كه يادم رفت عرض بكنم.آنجا كه مى‏فرمايد:

«طبيب دوار بطبه،قد احكم مراهمه و احمى مواسمه.»

بعد ذيلش مى‏فرمايد:

«يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صم و السنة بكم.» (9)

پيغمبر ابزار و وسايلى كه به كار مى‏برد،يك جا قدرت و ميسم به كار مى‏برد،يك جا مرهم، يك جا با خشونت و صلابت رفتار مى‏كرد يك جا با نرمى،ولى مواردش را مى‏شناخت.و بعد اين طور تعبير مى‏كند:در همه‏جا از اين وسايل كه استفاده مى‏كرد،در جهت‏بيدارى و آگاهى مردم استفاده مى‏كرد.شمشير را جايى مى‏زد كه مردم را بيدار كند نه به خواب كند.اخلاق را در جايى به كار مى‏برد كه سبب آگاهى و بيدارى مى‏شد.شمشير را در جايى به كار مى‏برد كه دل كورى را بينا مى‏كرد،گوش كرى را شنوا مى‏كرد،چشم كورى را باز مى‏كرد،زبان گنگى را گويا مى‏كرد.يعنى تمام وسايلى كه پيغمبر به كار مى‏برد،در جهت‏بيدارى مردم بود.

وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد

داستانى است كه در كتب حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل كرده‏اند.رسول اكرم پسرى از ماريه قبطيه دارد به نام ابراهيم بن رسول الله.اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنيا مى‏رود.رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متاثر مى‏شود و حتى اشك مى‏ريزد و مى‏فرمايد:دل مى‏سوزد و اشك مى‏ريزد،اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى بر خلاف رضاى پروردگار نمى‏گوييم.تمام مسلمين، ناراحت و متاثر به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است.همان روز تصادفا خورشيد منكسف مى‏شود و مى‏گيرد.مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد، هماهنگى عالم بالا به خاطر پيغمبر بود،يعنى خورشيد گرفت‏براى اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته است (10) .

اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدى!خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت،در حالى كه پيغمبر به مردم نگفته-العياذ بالله-كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده است.اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود،و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمى‏كنند.

ولى پيغمبر چه مى‏كند؟پيغمبر نمى‏خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم استفاده كند،مى‏خواهد از نقاط قوت مردم استفاده كند.پيغمبر نمى‏خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند،مى‏خواهد از علم و معرفت مردم استفاده كند.پيغمبر نمى‏خواهد از ناآگاهى و غفلت مردم استفاده كند،مى‏خواهد از بيدارى مردم استفاده كند،چون قرآن به او دستور داده: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن‏» (11) . وسايلى ذكر كرده.[پيغمبر نفرمود]عوام چنين حرفى از روى جهالتشان گفته‏اند،«خذ الغايات و اترك المبادى‏» (12) ،بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته‏اند،ما هم كه به آنها نگفتيم،ما در اينجا سكوت مى‏كنيم.سكوت هم نكرد.آمد بالاى منبر صحبت كرد،خاطر مردم را راحت كرد،گفت: اينكه خورشيد گرفت‏به خاطر بچه من نبود.

مردى كه حتى از سكوتش سوء استفاده نمى‏كند،اين گونه بايد باشد،چرا؟

براى اينكه اولا اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد.بگذار كسانى بروند از خوابهاى دروغ، از جعلها و از اين جور سكوتها استفاده كنند كه دينشان منطق ندارد،برهان و دليل ندارد و آثار حقانيت دينشان روشن و نمايان نيست.اسلام نيازى به اين جور چيزها ندارد.ثانيا همان كسى هم كه از اين وسايل استفاده مى‏كند،در نهايت امر اشتباه مى‏كند.مثل معروف:همگان را هميشه نمى‏توان در جهالت نگاه داشت،يعنى بعضى از مردم را هميشه مى‏شود در جهالت نگاه داشت،همه مردم را هم در يك زمان مى‏شود در جهالت و بى‏خبرى نگه داشت،ولى همگان را براى هميشه نمى‏شود در جهالت نگه داشت.گذشته از اينكه خدا اجازه نمى‏دهد [و به عبارت ديگر]اگر اين اصل هم در كار نبود،پيغمبرى كه مى‏خواهد دينش تا ابد باقى بماند آيا نمى‏داند كه صد سال ديگر،دويست‏سال ديگر،هزار سال ديگر مردم مى‏آيند جور ديگرى قضاوت مى‏كنند؟!و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمى‏دهد.

وسيله حق براى هدف حق

براى حق بايد از حق استفاده كرد.معنى اين حرف اين است:اگر من بدانم چنانچه يك حرف ناحق و نادرست،يك دروغ بگويم يا يك حديث ضعيف،حديثى كه خودم مى‏دانم دروغ ست‏براى شما بخوانم همين امشب همه گنهكاران شما توبه مى‏كنند و همه شما نماز شب خوان مى‏شويد،[در عين حال]اسلام به من چنين كارى را اجازه نمى‏دهد.آيا اسلام اجازه مى‏دهد ما دروغ بگوييم كه مردم براى امام حسين اشك بريزند؟آن كه مى‏شنود كه نمى‏داند دروغ است،اشك ريختن براى امام حسين هم كه شك ندارد اجر و ثواب دارد،آيا اسلام اجازه مى‏دهد؟ابدا.اسلام نيازى به اين دروغها ندارد.حق را با باطل آميختن،حق را از ميان مى‏برد. وقتى انسان حق را ضميمه باطل كرد،حق ديگر نمى‏ايستد،خودش مى‏رود.حق تاب اينكه همراه باطل باقى بماند ندارد.

گفتند:يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها پاى منبرى نشسته بود.يك آقايى كه شال سيدى به سر داشت،روضه‏هاى دروغ مى‏خواند.آن آقا كه از مجتهدين خيلى بزرگ بوده،از پاى منبر گفت:آقا اينها چيست دارى مى‏گويى؟يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد:تو برو دنبال فقه و اصولت،اختيار جد خودم را دارم،هر چه دلم بخواهد مى‏گويم.«اختيار جدم را دارم‏»يعنى چه؟!!111 غرضم اين است:يكى از راههايى كه از آن راه بر دين از جنبه‏هاى مختلف ضربه وارد شده است،رعايت نكردن اين اصل است كه ما همان طور كه هدفمان بايد مقدس باشد،وسايلى هم كه براى اين هدف مقدس استخدام مى‏كنيم بايد مقدس باشد.مثلا ما نبايد دروغ بگوييم،نبايد غيبت كنيم،نبايد تهمت‏بزنيم،نه فقط براى خودمان نبايد دروغ بگوييم،به نفع دين هم نبايد دروغ بگوييم،يعنى به نفع دين هم نبايد بى‏دينى كنيم،چون دروغ گفتن بى‏دينى است.به نفع دين دروغ گفتن،به نفع دين بى‏دينى كردن است.به نفع دين تهمت زدن، به نفع دين بى‏دينى كردن است.به نفع دين غيبت كردن،به نفع دين بى‏دينى كردن است.دين اجازه نمى‏دهد و لو به نفع خودش ما بى‏دينى كنيم.«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة‏».ببينيد سيره تبليغى پيغمبر اكرم-كه از مهمترين سيره‏هاى ايشان است-چگونه بوده!پيغمبر،اسلام را چگونه تبليغ كرد،چگونه ارشاد و هدايت كرد؟بعدا-ان شاء الله-درباره سيره تبليغى رسول اكرم صحبت مى‏كنم و عرايضى عرضه مى‏دارم.

على عليه السلام و بستن آب به روى دشمن

ما واقعا بايد در احوال پيشوايان بزرگ دينمان يعنى در احوال معصومين تامل و تفكر كنيم، ببينيم آنها چگونه بودند.اين خيلى فكر دارد:جنگ صفين در يكى از كرانه‏هاى فرات رخ داد. اصحاب معاويه‏«شريعه‏»يعنى محلى را كه مى‏شد آب برداشت مى‏گيرند.بعد على عليه السلام وارد مى‏شود.اصحابش بى آب مى‏مانند.[پيكى را]نزد معاويه مى‏فرستد كه آخر ما اول براى مذاكره و صحبت كردن آمده‏ايم،بلكه خداوند با مسالمت اين مشكل را از ميان مسلمين بردارد و حل كند،چرا دست‏به چنين كارى زدى؟ولى معاويه كه فكر مى‏كند پيروزى بزرگى به دست آورده گوشش بدهكار نيست.وقتى كه امير المؤمنين مى‏بيند كه فايده ندارد،دستور حمله مى‏دهد و همان روز به شام نرسيده،اصحاب معاويه رانده مى‏شوند و اصحاب على عليه السلام شريعه را مى‏گيرند.بعد اصحاب مى‏گويند:ما حالا ديگر مقابله به مثل مى‏كنيم و اجازه نمى‏دهيم اينها آب بردارند.على عليه السلام مى‏گويد:ولى من اين كار را نمى‏كنم چون آب يك چيزى است كه خدا آن را براى كافر و مسلمان قرار داده.اين كار دور از شهامت و فتوت و مردانگى است.آنها چنين كردند،شما نكنيد.على نمى‏خواهد پيروزى را به بهاى يك عمل ناجوانمردانه به دست‏بياورد.!112 اين نكات در سيره بزرگان زياد است.

عمرو عاص و استخدام وسيله

داستانى را مى‏گويم،شايد خيلى از افراد بگويند اگر ما به جاى على بوديم اين كار را نمى‏كرديم.

عمرو بن العاص مجسمه شيطنت و رذالت است.روزى على عليه السلام در صفين آمد و فرياد كرد:معاويه!چرا اينهمه مردم مسلمان را به كشتن مى‏دهى؟خودت بيا با يكديگر نبرد كنيم، هر كه غالب شد و هر كه مغلوب شد.منطق روشن بود،نتيجه هم از اول معلوم است.عمرو عاص گاهى سر به سر معاويه مى‏گذاشت،مى‏گفت:معاويه!راست مى‏گويد،حرف همين است، تو هم كه مرد شجاعى هستى،اسلحه بپوش برو به جنگ على.معاويه كه حساب دستش بود،با نيرنگ توانست روزى عمرو عاص را به جنگ بفرستد ولى نه به جنگ با على عليه السلام.البته او فى حد ذاته مرد شجاعى بوده،مصر را او فتح كرده بود.عمرو عاص اسلحه پوشيد آمد در ميدان جنگ و مبارز طلبيد:

يا قادة الكوفة من اهل الفتن يا قاتلى عثمان خير المؤتمن يا ايها الاشراف من اهل اليمن اضربكم و لا ارى ابا حسن (13)

ضمنا گوشه و كنار را نگاه مى‏كرد كه يك وقت‏با حضرت امير مواجه نشود.مى‏گفت:«اضربكم و لا ارى ابا حسن‏»شما را مى‏زنم ولى على را نمى‏بينم.از جمله جاهايى كه نوشته‏اند حضرت ابو الفضل[حضور داشته]ظاهرا همين جا بوده كه جوانى چهارده ساله بوده است.امير المؤمنين آهسته به گونه‏اى كه عمرو عاص ابتدا نفهمد كه على است-ولى نمى‏خواست تا آخر هم در غفلت‏باقى بماند-آمد و آمد.عمرو عاص نفهميد كه على عليه السلام است.حضرت، نزديك كه رسيد نخواست‏بازهم او نفهمد با كه مواجه است،گفت:«انا الامام القرشى المؤتمن‏»منم امام قرشى مؤتمن.خودش را معرفى كرد:من على هستم،كه ديگر عمرو عاص خودش را باخت،فورا سر اسب را برگرداند و شروع به فرار كرد.امير المؤمنين او را تعقيب كرد، شمشيرى به او زد،او از روى اسب پريد و به زمين خورد.من نمى‏دانم چه تعبيه‏اى كرده بود، قبلا چه پيش بينى‏اى كرده بود،فورا كشف عورت كرد،چون مى‏دانست على مردى نيست كه با يك آدم اينچنين مواجه شود.تا اين جور كرد،حضرت رويشان را برگرداندند و رفتند.معاويه تا آخر عمر مى‏گفت:عمرو عاص!ولى تو شفيع خوبى پيدا كردى،در همه دنيا من يك نفر را پيدا نمى‏كنم كه شفيعى به اين مقدسى پيدا كرده باشد!

حالا آدمهايى كه براى هدفها از هر وسيله‏اى استفاده مى‏كنند تيپ عمرو عاص‏اند.هر كس ديگر باشد مى‏گويد:واى!ببين،چه آدمى را على در چه فرصتى رها كرد!خوب،يك شمشير حواله‏اش مى‏كردى پدرش را در مى‏آوردى.ولى على مردى نبود كه و لو براى كشتن عمرو عاص(اين مردى كه براى نجات خودش به عورت خودش متوسل شده)از مسير حق منحرف شود.رويش را برگرداند و رفت.و ما نظاير اينها را در سيره ائمه اطهار و پيغمبر اكرم زياد مى‏بينيم،با دشمن هم كه روبرو مى‏شوند دست از آن معالى اخلاق و مكارم اخلاق خودشان بر نمى‏دارند.اينهاست كه نشان مى‏دهد كه اينها در يك سطح ديگرى بودند و در سطح ديگرى فكر مى‏كردند.آنها خودشان را پاسدار حق و حقيقت مى‏دانند.

امام حسين و استخدام وسيله

براى امام حسين مساله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود،مساله اين است كه دين كشته نشود،يك اصل و لو اصل كوچك دين كشته نشود.صبح عاشورا مى‏شود.شمر بن ذى الجوشن كه در بدسرشتى شايد در دنيا نظير ندارد،شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد اوضاع را ببيند.فكر كرد از پشت‏خيمه‏ها بيايد بلكه دست‏به جنايتى بزند.ولى نمى‏دانست كه قبلا امام حسين تعبيه‏اى ديده است،دستور داده خيمه‏ها را نزديك يكديگر به شكل خط منحنى در بياورند،پشتش هم يك خندق بكنند و مقدارى نى خشك در آنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت‏سر بيايد.وقتى آمد،با اين وضع مواجه شد.ناراحت‏شد و شروع كرد به فحاشى كردن.بعضى اصحاب جواب دادند،البته نه فحاشى.يكى از بزرگان اصحاب گفت:يا ابا عبد الله!اجازه بدهيد الآن با يك تير همين جا حرامش كنم.فرمود:نه.خيال كرد حضرت توجه ندارند به اين جهت كه او چه آدمى است.گفت:يا ابن رسول الله!من اين را مى‏شناسم و مى‏دانم چه شقيى است.فرمود:مى‏دانم.پس چرا!114 اجازه نمى‏دهيد؟فرمود:من نمى‏خواهم شروع كرده باشم.تا در ميان ما جنگ برقرار نشده است،هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبروى يكديگر هستيم.تا آنها دست‏به جنگ و خونريزى نزنند،من دست‏به جنگ نمى‏زنم.اين اصل قرآنى را كه در قرآن است: الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (14) كه حضرت امير هم در صفين به همين آيه استناد مى‏كرد و مى‏گفت من به حكم اين آيه شروع نمى‏كنم ولى اگر شروع كردند دفاع مى‏كنيم،امام حسين در مورد شمر هم رعايت مى‏كند و مى‏گويد قبل از آنكه جنگ عملا از طرف دشمن شروع بشود از طرف ما نبايد شروع بشود.اين نكات است كه مقام معنويت امام را نشان مى‏دهد كه آنها چگونه فكر مى‏كردند:يك اصل كوچك و لو يك مستحب هم نبايد پايمال شود.

ولى در دشمن اين فكرها نيست.كم كم روز بر مى‏آيد.لشكر عمر سعد آماده مى‏شوند.امام حسين عليه السلام هم ميمنه تشكيل مى‏دهد،ميسره تشكيل مى‏دهد،قلب تشكيل مى‏دهد، پرچمدار قرار مى‏دهد،و فكر نمى‏كند كه آنها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر.ميمنه را به زهير مى‏دهد،ميسره را به حبيب و پرچم را به برادرش ابو الفضل العباس(سلام الله عليه). مرد و مردانه در مقابل سى هزار نفر لشكر مى‏ايستد.ولى دشمن اصولى نيست،اصلى ندارد، براى او مردانگى و نامردى مطرح نيست.عمر سعد هم طمع دنيا و حكومت رى جلوى چشمش را گرفته است و تمام كارهايش شكل چاپلوسى و جلب رضايت عبيد الله زياد را دارد كه چكار كنيم كه وقتى نزد عبيد الله مى‏رويم او از ما بيشتر راضى باشد و ديگر ايراد و اشكالى در حكومت رى وارد نشود.يك وقت تيرى را به كمان مى‏كند.اولين تير را خود پسر سعد به طرف لشكر امام حسين پرتاب مى‏كند و بعد مى‏گويد:ايها الناس،لشكريان من!همه شما در حضور امير شهادت بدهيد كه اولين تير را خودم پرتاب كردم.

پسر سعد حد اقل چهار هزار تيرانداز دارد.تير مثل باران به طرف اصحاب امام حسين آمد. نوشته‏اند عده‏اى از اصحاب امام حسين هم كه تيرانداز بودند مخصوصا يك زانو را خم كردند و يك زانو را بلند،و مردانه شروع كردند به تير اندازى كردن.

در مقابل هر نفرشان كه مى‏افتاد چند نفر از دشمن مى‏افتادند،كه شايد بيشتر اصحاب ابا عبد الله در همين تيراندازى از بين رفتند.ولى حسين شروع نكرد.جنگ روز عاشورا با يك تير آغاز شد و با يك تير پايان يافت:با تير عمر سعد آغاز شد و با يك تير سه شعبه زهر آلود پايان يافت.«فوقف ليستريح ساعة‏»حسين ايستاد تا لحظه‏اى استراحت كند.دشمن كه ابدا فكر نمى‏كند حسين يك نفر است و با شمشير مى‏جنگد و بايد از نزديك با او جنگيد،چون مى‏داند اگر حسين تمام نيروهايش هم ضعيف شده باشد نمى‏تواند با او بجنگد،از دور سنگ مى‏پرانند.پيشانى مقدس ابا عبد الله مى‏شكند.پيراهن را بالا مى‏برد كه خونها را پاك كند. اينجاست كه جنگ عاشورا پايان مى‏يابد.ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين مى‏افتد.ديگر نمى‏گويم چه شد،همين قدر عرض مى‏كنم كه يك وقت‏شنيدند كه فرمود:«بسم الله و بالله و على ملة رسول الله‏».

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما،ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده،ما را حق شناس و استفاده كننده از وسيله حق قرار بده،انوار محبت و معرفت‏خودت را در دلهاى ما قرار بده،انوار محبت و معرفت پيغمبرت و آل پيغمبرت را در دلهاى ما بتابان،اموات ما مشمول عنايت و مغفرت خودت بفرما.

و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان.


پى‏نوشتها:

1- [مرحوم علامه طباطبائى(ره)].

2- البته اين حديث هست و حتى شيخ انصارى-رضوان الله عليه-در مكاسب محرمه آن را نقل كرده و در دو جا هم نقل كرده،در يك جا تفسير نمى‏كند ولى در جاى ديگر تفسير مى‏كند.

3- [ترجمه:پس آنها را مبهوت كنيد.]

4- كافى،ج 1/ص 54 با اندكى اختلاف.

5- كافى،ج 2/ص 375،باب‏«مجالسة اهل المعاصى‏».

6- بقره/258.

7- نور/16.

8- بالخصوص در مكه،در غير مكه هم نه،آنهم پياز عكه بايد باشد،پياز غير عكه نه!!

9- نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه‏107،ص 321.

10- البته اين مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد.به خاطر پيغمبر ممكن است دنيا زير و رو بشود.اينها مساله مهمى نيست.

11- نحل/125.[به راه پروردگارت با حكمت(دلايل عقلى)و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.]

12-[به هدفها بپرداز و وسايل را رها كن.]

13- كتاب صفين نصر بن مزاحم،ص 371 با اندكى تفاوت.

14- بقره/194.[ماه حرام در مقابل ماه حرام است(پس اگر مشركين در ماه حرام با شما جنگيدند،شما هم در ماه حرام با آنان بجنگيد)و در چيزهاى محترم قصاص جايز است.پس هر كس به شما تجاوز كرد،شما هم به همان اندازه به او تجاوز كنيد.]