كيفيت استخدام وسيله
يكى از مسائلى كه از سيره رسول الله صلى الله عليه و آله بايد
آموخت كيفيت استخدام وسيله است.انسان اولا بايد در اهداف خودش يعنى
در هدفها مسلمان باشد يعنى هدفش مقدس و عالى و الهى باشد،و ثانيا
بايد در استخدام وسيله براى همان هدفها هم واقعا مسلمان باشد. بعضى
از مردم از نظر هدف مسلمان نيستند،يعنى در زندگى هدفى جز خورد و
خوراك و پوشاك و لذت گرايى ندارند،تنها هدفى كه درباره آن فكر
مىكنند اين است كه چگونه زندگى كنند كه بيشتر تن آسانى كرده
باشند.در حقيقت هدفهاى اينها از حد هدف يك حيوان تجاوز نمىكند.نه
تنها مسلمان به اينها نمىشود گفت،انسان هم به اينها نمىشود
گفت.يك انسان از آن جهت كه انسان استبايد ايدهاى بالاتر از حدود
شهوات حيوانى داشته باشد،و اگر انسان واقعا مسلمان باشد تمام هدفها
در يك كلمه خلاصه مىشود و آن خداست و رضاى حق.
در مرحله بعد انسان براى هدفهاى پاك و مقدس و عالى خودش ناچار
از وسائلى بايد استفاده كند.مسالهاى كه مطرح است اين است كه آيا
همين كافى است كه هدف،انسانى باشد و بالاتر اينكه هدف الهى
باشد؟اگر هدف الهى بود ديگر وسيله فرق نمىكند و از هر وسيلهاى
براى آن هدف مقدس مىتوان استفاده كرد؟فرض اين است كه هدف ما هدف
مقدسى است.آيا براى هدف مقدس از هر وسيله!97 و لو وسائل نامقدس و
پليد مىتوان استفاده كرد؟يا نه، براى هدف مقدس از وسيله مقدس بايد
استفاده كرد نه از وسيله نامقدس و پليد.حال مثالهايى ذكر مىكنيم
تا مطلب روشن بشود.
استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين
هدف ما تبليغ دين است.ديگر از اين بهتر كه نمىشود.يك وقت هدف
من در كارى شخص خودم است،كارى را براى خودم مىخواهم بكنم،براى
رفاه و منفعتخودم مىخواهم انجام بدهم.آنجا محرز است.ولى اگر من
بخواهم كارى را نه براى خودم بلكه براى دين انجام بدهم، در اين
صورت آيا جايز است از هر وسيلهاى استفاده كنيم؟اگر من بخواهم براى
منافع خودم كار كنم،مثلا وقتى كه كار من گير پولى يا ادارى دارم
بيايم پيش شما-كه مىتوانيد مشكل مرا حل كنيد-چهار تا دروغ جعل كنم
براى اينكه مشكلم حل بشود،در اينجا همه مرا ملامت مىكنند،مىگويند
اين را ببين،براى اينكه مشكلش حل بشود تملق مىگويد،چاپلوسى
مىكند،دروغ مىگويد،تهمت مىزند.ولى يك وقت هدف چيز ديگر است،من
مىخواهم يك مسجد بسازم،براى خودم كه نمىخواهم بسازم.واقعا هم در
مسجد ساختن هدف نا مقدسى ندارم.من جزء كسانى هستم كه بانى شدهايم
در فلان محل كه مسجد ندارد مسجدى ساخته بشود كه در آنجا مردم
بيايند نماز بخوانند،مجالس وعظ تشكيل بشود،بچهها بيايند دستورهاى
دين را ياد بگيرند و جلساتى باشد.اين مسجد مصالح
مىخواهد،گرفتاريهاى ديگر دارد،اشكالات ادارى ممكن است پيدا كند،و
از مردم نيز بايد پول گرفت.حالا يك آدم اهل خير پاشنه گيوه را ور
كشيده براى اينكه كار اين مسجد را درست كند.نزد كسى مىرود،يك حرفى
مىزند كه هر جور هست از او پول در بياورد،چهار تا دروغ مىگويد
ولى بالاخره پنج هزار تومان پول براى مسجد در مىآورد.دو تا دروغ
به يك نفر ديگر مىگويد،چهار تا تملق و چاپلوسى نسبتبه ديگرى
مىكند كه شما چنين هستيد،چنان هستيد،ما به شما از قديم ارادت
داريم،خواب ديدم كه داشتيد در بهشت كله معلق مىزديد،حتما هم چنين
چيزى هست.ده هزار تومان هم از اين مىگيرد.پنجاه هزار تومان از يكى
ديگر مىگيرد.حال اين را ما چه مىگوييم؟شايد بسيارى از مردم اين
عمل را تقديس و نوعى فداكارى تلقى مىكنند، مىگويند ببين اين
بيچاره براى خودش كه!98 كار نمىكند،از صبح تا غروب پاشنه گيوه را
ور كشيده فقط براى مسجد.ببين براى اين كار،ديگر چه نمىكند اين
آدم!به هر كس مىرسد،به هر وسيله شده بالاخره اين پول را براى اين
مسجد در مىآورد،واقعا مرد فداكار و با گذشتى است.
آيا اين كار درست استيا درست نيست؟مسالة.
جعل حديث
ديگرى-كه اينها در تاريخ رخ داده است-براى اينكه مردم را هدايت
و راهنمايى كند،مىآيد حديثى از پيغمبر يا امام جعل مىكند در حالى
كه غرض شخصى ندارد بلكه غرضش هدايت مردم است ولى فكر مىكند كه اگر
چنين حديثى را از پيغمبر يا امام براى مردم نقل كند، مردم بهتر
مىپذيرند.مثلا[با خود مىگويد]مردمى كه اين قدر غيبت مىكنند و
حرف لغو مىزنند،خوب استبراى اينكه غيبت نكنند و حرف لغو نگويند
من بيايم حديثى جعل كنم در فضيلت فلان دعا كه مردم اين حديث را
بخوانند و به جاى حرف لغو و بيهوده و يبتبروند دعا بخوانند،يا در
ثواب قرآن بگويم اگر فلان سوره قرآن را چهل بار پشتسر يكديگر
بخوانيد فلان اثر را دارد.
آيا اين،كار خوبى است؟مسالة:هدف مقدس است ولى كسى مىخواهد با
دروغ و جعل اين هدف مقدس را تامين كند،آيا اين درست استيا درست
نيست؟در تاريخ،خيلىها بودهاند كه چنين كارى كردهاند.حديثى است
كه در اغلب كتب تفسير نوشتهاند،ظاهرا در مقدمه مجمع البيان هم هست
و من مكرر در كتابها خواندهام.اين حديث را از ابى بن كعب نقل
مىكنند در فضايل مخصوص قرائتسورههاى قرآن،مثلا براى خواندن
سوره«سبح اسم»فضيلتخاصى ذكر مىكنند،سوره«هل اتيك حديث
الغاشية»فضيلت و ثواب ديگرى،سوره«لم يكن الذين كفروا»ثواب
ديگرى،سوره بقره ثواب ديگرى،سوره آل عمران ثواب ديگرى،براى هر كدام
يك چيزى گفتهاند.همه هم از پيغمبر روايتشده.شخصى رفت از آن كسى
كه اين حديث را روايت مىكرد پرسيد:آخر چطور است كه فقط تو اين
حديث را روايت مىكنى و يك نفر ديگر غير از تو روايت
نكرده؟گفت:راستش را بخواهيد من اين حديث را براى رضاى خدا جعل
كردم، ديدم مردم در مجالس كه مىنشينند شروع مىكنند به افسانهها
و تاريخ جاهليت را نقل كردن و اشعار جاهليت را!99 خواندن.ديدم وقت
مردم دارد بيهوده تلف مىشود.براى اينكه به جاى اين كار بيهوده
مردم را وادار به تلاوت قرآن كنم،آمدم اين حديث را از زبان پيغمبر
گفتم، اينكه عيبى ندارد!
ديگرى مىآيد براى فلان مقصد يك خواب جعل مىكند و فكر مىكند
با اين خواب مردم را هدايت مىكند.آيا اين كارها درست است كه انسان
براى هدف مقدس،از وسايل نا مقدس استفاده كند؟نه،اين كار غلط است.
اين مطلب قبلا در ذهن خودم مكرر آمده بود،همين امروز كه باز
تفسير الميزان را در همين زمينه مطالعه مىكردم ديدم ايشان
(1) ادب تبليغ نبوت را كه از قرآن استنباط كردهاند-كه به
طور كلى چه آدابى را همه انبياء و از جمله رسول اكرم رعايت
مىكردند-از جمله همين مطلب را ذكر كردهاند كه هرگز انبياء در
سيره و روش خودشان،براى رسيدن به حق از باطل استفاده نمىكنند،براى
رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مىكنند.
آيا داستانهاى قرآن حقيقت ندارد؟
بعضى از مصريها راجع به برخى قصص قرآن يك حرف مفتى زدهاند-كه
گاهى در كلمات غير مصريها هم ديده مىشود-كه فلان داستان در تواريخ
دنيا پيدا نشده است.خوب،پيدا نشده باشد.مگر تمام قضايايى كه در
دنيا واقع شده در كتب تاريخ هست؟!كتب تاريخى كه ما الآن داريم،از
حدود سه هزار سال پيش است،يعنى از حدود هزار و چهار صد سال پيش از
دوره اسلام به اين طرف مىشود گفت تاريخ دنيا تا حدى روشن است.از
آن جلوتر اصلا ما تاريخ درستى در دنيا نداريم.از چهار،پنج هزار سال
قبل به آن طرف را اساس مىگويند ازمنه ما قبل تاريخ.
بعضىها راجع به برخى از قصص قرآن گفتهاند كه قرآن هدفش مقدس
است،قصص را نقل مىكند براى پند و عبرت گرفتن.قرآن كه كتاب تاريخ
نيست كه بخواهد وقايع نگارى كند، وقايع را براى پندها ذكر
مىكند.وقتى كه هدف پند است،ديگر فرق نمىكند كه آن واقعهاى كه
نقل مىكند واقعا واقع شده باشد يا آن را به صورت يك داستان نقل
كند كه نتيجه بگيرد. مگر نيست كه بسيارى از حكيمان دنيا پندهاى
بسيار بزرگ را از زبان حيوانات بيان كردهاند كه همه مردم مىدانند
كه اينها واقعيت ندارد؟مثل داستانهاى كليله و دمنه كه خرگوش چنين
گفت،روباه چنين گفت،شير چنين گفت،شير آمد با روباه چنين سخن
گفت،بعد خرگوش ماموريت پيدا كرد...و وقتى مىخواهد بگويد كه انسان
بايد عاقل و فطن باشد و هيكل و زور نمىتواند با عقل و فكر و هوش
برابرى كند مىگويد خرگوش به اين كوچكى و كم قوهاى،شير به آن
بزرگى و زورمندى را آخر در چاه معلق مىكند.اين را براى پند و
اندرز مىگويد،و الا داستانى واقع نشده كه واقعا شيرى باشد و
روباهى و خرگوشى و با همديگر حرف زده باشند.بعضى خواستهاند چنين
حرفى-العياذ بالله-بگويند كه اصلا ضرورتى ندارد ما در باب قصص
قرآن،راجع به اين جهتش فكر كنيم كه آيا قصص قرآن تاريخ استيا
تمثيل براى پند و اندرز.
ولى اين حرف،بسيار حرف مفتى است.محال است كه انبياء،در منطق
نبوت،براى يك حقيقت-العياذ بالله-يك امر واقع نشده و يك دروغ را و
لو به صورت تمثيل بيان كنند.در ادبيات دنيا از اين حرفها زياد
است.غير از آنهايى كه از زبان حيوانات گفتهاند،آنهايى هم كه از
زبان حيوانات نگفتهاند[از تمثيل استفاده كردهاند].حتى همين
داستانهاى سعدى كه در گلستان و بوستان و غيره آمده،هيچ معلوم نيست
كه ارزش تاريخى داشته باشد و خيلى از آنها مسلم شبهه ندارد،به جهت
اينكه اصلا داستان،خودش را نقض مىكند.مثلا مىگويد:در هندوستان كه
بودم رفتم در بتخانه سومنات،آنجا زند و پازند مىخواندند،بعد زدم
بتها را شكستم،چنين كردم،چنان كردم.اصلا معلوم نيستسعدى به عمرش
به آنجا رفته باشد.و بعلاوه اگر در بتخانه سومنات رفته،آنجا زند و
پازند چكار مىكرده است؟!يا مىگويد:در كاشغر كه بودم بچهاى را
ديدم كه داشت فلان كتاب نحو را مىخواند،من به او چنين گفتم و او
به من چنين جواب داد.نه،او هدفش آن اندرزى است كه مىخواهد بدهد.از
زبان سلطان محمود و اياز حرفهايى مىگويد.اينها واقعيتى ندارد.
قرآن،پيغمبر،ائمه و كسانى كه تربيتشده اين مكتب هستند محال است
كه براى هدف مقدس،از يك امر نامقدس مثلا از يك امر پوچ،از يك امر
باطل،از يك امر بىحقيقت و لو يك تمثيل استفاده كنند.اين است كه ما
شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان طور كه قرآن نقل كرده است عين
واقعيت است.داستانى كه قرآن!101 نقل مىكند،ما بعد از نقل قرآن
احتياجى نداريم كه تاييدى از تواريخ دنيا پيدا كنيم.تواريخ دنيا
بايد از قرآن تاييد بگيرند. ايشان(علامه طباطبائى)در تفسير الميزان
اين اصل را با ادلهاى از آيات قرآن ثابت مىكنند كه اساس در سيره
انبياء چنين چيزى وجود نداشته كه حتى براى هدف مقدسشان از يك امر
نامقدس استفاده كنند.
دو سخن باطل شايع ميان متجددين و متقدمين
در اين زمينه يك حرفى در ميان متجددين ما پيدا شده و يك حرفى در
ميان بعضى از متقدمين ما،و هر دوى اينها آنچنان به حقيقت ضربه
زدهاند كه خدا مىداند.اما آنچه كه در ميان متجددين به اصطلاح طرح
شده و خيلى هم رويش تكيه مىشود،از فرنگيها گرفته شده است و مصريها
با اين قاعده و به اين تعبير بيان مىكنند:«الغايات تبرر
المبادى»يعنى هدف وسيله را مباح مىكند،پس كوشش كن هدفت مقدس
باشد،براى هدف مقدست از هر وسيله و لو نامقدس مىتوانى استفاده
كنى.و آنچه كه در ميان بعضى از متقدمين ما تا حدى معمول شده اين
است كه حديثى نقل مىكنند (2) كه اگر اهل بدعت را
ديديد،يعنى اگر افرادى را ديديد كه در دين بدعت ايجاد
مىكنند«فباهتوهم» (3) .«آنهايى كه در دين بدعت ايجاد
مىكنند»يعنى افرادى كه در دين چيزهايى جعل مىكنند و مىآورند كه
جزء دين نيست. «ادخال ما ليس في الدين في الدين»را بدعت
مىگويند،يعنى كسى بيايد چيزى را كه جزء دين نيستبه نام دين وارد
دين كند به طورى كه مردم خيال كنند اين جزء دين است. عكسش هم
هست:چيزى را كه جزء دين هست كارى كند كه مردم خيال كنند اين جزء
دين نيست.هر دو صورتش بدعت است.[در اينجا قبل از توضيح اين
حديث،ذكر يك نكته ضرورى است.]
بدعت و نو آورى
امروز«نوآورى»را مىگويند«بدعت».نو آورى در غير امر دين عيبى
ندارد.
كسى در شعر مىخواهد نو آور باشد،كسى در هنر مىخواهد نو آور
باشد،كسى در فلسفه مىخواهد نو آور باشد.اين مانعى ندارد ولى در
دين،نو آورى معنى ندارد چون آورنده دين،ما نيستيم.حتى امام هم
آورنده دين نيست.امام وصى پيغمبر و خزانه علم اوست.آنچه كه پيغمبر
گفته است[او بيان مىكند].خود پيغمبر هم آورنده دين نيست.خدا به
وسيله ملك و گاهى بدون وسيله ملك دين را به پيغمبر وحى
مىكند،پيغمبر به مردم ابلاغ مىكند و همهاش را يكجا براى امام
بيان مىكند.آورنده دين حتى پيغمبر هم نيست.در دين نو آورى غلط
است،بدعت است و حرام.بله،نو استنباط كردن درست است كه آن نوآورى
نيست. اخباريين اجتهاد را خيال مىكنند نو آورى است،مىگويند
اجتهادها همه بدعت است.اشتباه مىكنند.اجتهاد يعنى حسن
استنباط.ممكن است مجتهدى مطلبى را از نو استنباط كند كه قبلا خود
او با ديگران جور ديگر استنباط مىكردهاند.اين،مساله استنباط است
نه آورندگى. امروز،مطلق نوآورى را«بدعت»مىنامند و از بدعتحمايت
مىكنند و مثلا مىگويند فلان كس بدعت آور است.ولى ما نبايد اشتباه
كنيم.اصلا اين اصطلاح غلط است.در ميان ما از قديم«بدعت»يعنى نو
آورى در دين،ادخال فى الدين ما ليس في الدين.نبايد چيز ديگر
را«بدعت»بناميم،بعد كم كم بگوييم پس بدعت اشكالى ندارد.خواستم اين
را بگويم تا بعضى از جوانها اشتباه نكنند.اگر امروز نوآورى
را«بدعت»مىگويند،اين بدعت اگر در مسائل هنرى، شعرى،فلسفى يا علمى
است نه فقط عيب نيستبلكه كمال است ولى در دين،آنهم به معنى آوردن
نه به معنى اجتهاد،يعنى چيزى را كه در دين نيست از خود جعل كردن،در
حد بزرگترين گناهان است.حتى حديث است:
من زار مبدعا(مبتدعا)فقد خرب الدين (4) .
اگر كسى به ديدن يك اهل بدعتبرود،دين را خراب كرده است.
يعنى اگر كسى بدعتى در دين ايجاد مىكند،بر ديگران حرام است كه
با او ديد و بازديد كنند. ديد و بازديد هم حرام است.
بارى،در زمينه اهل بدعتحديثى داريم كه در ضمن آن آمده است كه
هرگاه اهل بدعت را ديديد«فباهتوهم» (5) .«باهتوهم»از
ماده«بهت»است و اين ماده در دو مورد به كار برده مىشود: يكى در
مورد مبهوت كردن،محكوم كردن و متحير ساختن(كه در خود قرآن آمده است
كه حضرت ابراهيم با آن جبار زمان خودش كه مباحثه كرد،در نهايت
امر«فبهت الذى كفر» (6) او در مقابل منطق ابراهيم
درماند،مبهوت شد،محكوم شد،مفتضح شد)و ديگر در مورد بهتان يعنى دروغ
جعل كردن كه مىدانيم در آيه سبحانك هذا بهتان عظيم (7)
،بهتان عظيم يعنى دروغ بزرگ.شيخ انصارى تصريح مىكند كه معناى
اينكه اگر با اهل بدعت روبرو شديد«باهتوهم»يعنى با منطقى قوى با
آنها روبرو شويد،مبهوتشان كنيد آنچنانكه ابراهيم با جبار زمان خودش
نمرود مباحثه كرد و مبهوتش نمود(فبهت الذى كفر).بر اهل بدعتبا
منطق وارد بشويد تا مردم بفهمند اينها اهل بدعت هستند و دروغ
مىگويند.با آنها مباحثه كنيد و محكومشان نماييد.
عدهاى آمدهاند از اين حديث اين طور استفاده كردهاند كه اگر
اهل بدعت را ديديد،ديگر دروغ گفتن جايز است،هر نسبتى مىخواهيد،به
اينها بدهيد،هر دروغى مىخواهيد ببنديد، يعنى براى كوباندن اهل
بدعت كه يك هدف مقدس است،از اين وسيله نامقدس يعنى دروغ بستن
استفاده كنيد،كه اين امر دايرهاش وسيعتر هم مىشود.آدمهاى حسابى
هرگز چنين حرفى را نمىزنند.آدمهاى ناحسابى گاهى دنبال بهانهاند.
مكائد نفس عجيب است!مكرهاى نفس اماره عجيب است!انسان گاهى نفسش
آنچنان مكر مىكند كه خودش هم نمىفهمد.مثلا شب ولادت پيغمبر
است،مىخواهد جشن بگيرد،شب سرور است،حالا كه شب سرور است فسق و
فجور بجا مىآورد و مىگويد شب سرور است،شب ولادت پيغمبر،مگر اشكال
دارد؟!من به خاطر پيغمبر چنين كارى مىكنم!
داستانى است مربوط به آن زمانى كه يك«شاهى»ارزش داشت.گفتند يك
نفر رفت دم دكان عرق فروشى و به فروشنده گفت:يك شاهى عرق بده.عرق
فروش گفت:يك شاهى كه عرق نمىشود.گفت:هر چه مىشود،بالاخره يك شاهى
هم يك چيزى مىشود.او اصرار مىكرد كه نمىشود.گفت:اگر يك قران عرق
مىشود،آن را تقسيم بر بيست كن همان را به من بده.گفت: اين معنايش
اين است كه ته يك استكان هم پر نشود.گفت:همان را بده.گفت:مردم عرق
مىخورند كه مستبشوند،فايدهاش چيست كه آن را به تو بدهم؟گفت:تو
همان را بده، بدمستىاش با خودم.بعضى از مردم دنبال بهانه هسند
براى بدمستى،ديگر بدمستىاش با آنها.كافى استيك بهانه پيدا كند
براى هرزگى كردن و بدمستى.گفتهاند:اجازه دادهاند هر دروغى كه
دلمان بخواهد،براى اهل بدعت جعل كنيم.بعد با هر كسى كه كينه شخصى
پيدا مىكند فورا به او يك نسبتى مىدهد،يك تهمتى مىزند و بعد
مىگويد او اهل بدعت است. شروع مىكند به جعل كردن،دروغ گفتن و
تهمت زدن،چرا؟مىگويد به ما اجازه دادهاند.آن وقتشما ببينيد بر
سر دين چه مىآيد؟!فرنگى مآب ما مىگويد:«الغايات تبرر
المبادى»،هدف بايد خوب باشد،هدف كه خوب بود وسيله هر چه شد
شد.متقدم مآب ما هم مىگويد به ما گفتهاند«باهتوهم»،حق داريم هر
چه دلمان بخواهد بگوييم،و مىگوييم هر چه دل خودمان بخواهد.آن
وقتببينيد به سر دين چه مىآيد؟!
ابو هريره و پياز فروش زمانى كه ابو هريره از سوى معاويه حاكم
مكه بود،مردى مقدارى پياز از عكه(همين عكاى فعلى)به مكه آورده بود
تا بفروشد.كسى نخريد.پيازها ماند،امكان بردن به جاى ديگر هم نبود و
داشت در هواى گرم مىگنديد.رفت پيش ابو هريره و گفت:ابو هريره! يك
ثواب مىكنى مىتوانى بكنى؟گفت:چه ثوابى؟گفت:من يك مسلمانم.به من
گفتهاند در مكه پياز پيدا نمىشود و مردم مكه پياز مىخواهند.من
هر چه مال التجاره داشتم همه را پياز خريدم و به اينجا آوردم.حالا
هيچ كس نمىخرد و دارد از بين مىرود.تو دارى يك مؤمن را نجات
مىدهى،يك نفس را احيا مىكنى.آيا مىتوانى كارى بكنى يا
نه؟گفت:بسيار خوب،روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مىشود،پيازها را
در يك جاى معين حاضر كن،آن وقت من مىدانم.آن روز وقتى كه مردم همه
جمع شدند،گفت:«ايها الناس!سمعت من حبيبى رسول الله»شنيدم از حبيبم
پيغمبر كه فرمود:«من اكل بصل عكة فى مكة وجبت له الجنة»هر كس
پياز!105 عكه را در مكه (8) بخورد بهشتبر او واجب
است.يكساعته مردم تمام پيازها را خريدند. آقاى ابو هريره هم خيلى
در وجدانش راضى بود كه من مؤمنى را نجات دادم،تاجر مسلمانى را از
ورشكستگى نجات دادم.اى خدا مرگتبدهد!مگر حديث پيغمبر بايد وسيله
اين جور چيزها باشد؟بعدها در همين زمينهها چه حرفها كه
نگفتهاند!شايد صدى نود و پنجخبرها و حديثهايى كه در فضيلتشهرها
گفتهاند،چيزهايى بوده كه افراد خواستهاند به نفع خودشان
بگويند.مثلا گفتهاند پيغمبر فرمود:«خير القرى بيهق»(قرى به معنى
اعم از ده و شهر است) بهترين جاها بيهق است،همين نزديك
سبزوار.پيغمبر به بيهق چكار داشت كه حالا بيايد از ميان اينهمه جا
بگويد:«خير القرى بيهق».چرا؟چون فلان آقاى بيهقى مىخواسته براى
خودش وسيله درست كند.و امثال اينها كه اگر بخواهم برايش مثال ذكر
كنم الى ما شاء الله هست كه نمىخواهم ذكر كنم،ولى اين قدر بدانيد
كه دين را اين چيزها خراب كرده است و حال آنكه همان طور كه
ايشان(علامه طباطبائى)مىفرمايند جزء آداب نبوت و جزء سيره كلى همه
انبياء اين بوده كه هرگز براى هدف مقدس يعنى براى حق از باطل
استفاده نكردند.
على عليه السلام و استخدام وسيله
سياست على چرا انعطاف نمىپذيرفت؟شك نيست كه هدفش مقدس
بود.پيشنهاد ابن عباسها مگر چه بود؟پيشنهاد مغيرة بن شعبهها مگر
چه بود؟همين مغيرة بن شعبه(عليه ما عليه)كه بعدها جزء اصحاب خاص
معاويه و از دشمنان على عليه السلام شد،در آغاز خلافت امير
المؤمنين آمد با حضرت صحبت كرد.ابتدا سياستمدارانه به حضرت پيشنهاد
كرد كه من عقيدهام اين است كه شما فعلا در باره معاويه يك كلمه
حرف نزنيد و حتى تثبيتش كنيد يعنى او را هم مانند افراد ديگر كه
لايق حكومت هستند فعلا تثبيت كنيد،بگذاريد خيالش راحتبشود،همينكه
اوضاع برقرار شد يكمرتبه از كار بركنار كنيد.حضرت فرمود:من چنين
كارى نمىكنم،براى اينكه اگر بخواهم معاويه را و لو براى مدت موقت
تثبيت كنم معنايش اين است كه من معاويه را و لو در اين مدت موقت
صالح مىدانم،و من او را صالح نمىدانم و در اين زمينه به مردم
دروغ هم نمىگويم،تحميل هم نمىكنم.وقتى ديد حرفش اثر نمىكند
گفت:من هم فكر كردم ديدم كه همين كار را بايد بكنيد،حق با
شماست.اين را گفت و رفت. ابن عباس گفت:اول كه آن نظر را داد
عقيدهاش بود ولى دوم كه اين را گفت عقيدهاش نبود. مغيره اين را
گفت و نزد معاويه رفت.چرا على قبول نمىكرد؟براى اينكه ادامه دهنده
راه و روش انبياء بود و آن سياستبازىها و سياست پيشگىها را
نداشت.اينكه گفتهاند ابو بكر نابغه بود،عمر نابغه بود،آن نابغه
بودنها همين بود كه از هر وسيلهاى براى آن هدفى كه داشتند
استفاده مىكردند.چرا عدهاى نمىخواهند سياست على را بپذيرند؟چون
مىبينند يك سياست انعطاف ناپذيرى دارد،هدفى دارد و وسيلههايى.حق
را او هدف ديده،وقتى مىخواهد به آن حق برسد،در هر گام از وسيلهاى
كه حق باشد استفاده مىكند تا به آن هدف حق برسد. ولى ديگران اگر
هم هدفشان فرض كنيم حق است،ديگر به وسايل اهميت نمىدهند، مىگويند
هدف درستباشد.
رسول اكرم و استخدام وسيله
عدهاى از قبيله ثقيف آمدند خدمت رسول اكرم:يا رسول الله!ما
مىخواهيم مسلمان بشويم ولى سه تا شرط داريم،اين شرطها را
بپذير.يكى اينكه اجازه بده يك سال ديگر ما اين بتها را پرستش
كنيم(مثل آنهايى كه مىگويند بگذار ما يك شكم سيرى بخوريم)،بگذار
يك سال ديگر ما خوب اينها را پرستش كنيم كه ديگر شكمى از عزا در
آورده باشيم.دوم اينكه اين نماز خيلى بر ما سخت و ناگوار است.(عرب
آن تكبرش اجازه نمىداد ركوع و سجود كند،چون تمام نماز خضوع و خشوع
است و از اين جهتبر طبيعت اينها گران بود).سوم اينكه تبزرگمان را
به ما نگو به دستخودتان بشكنيد.فرمود:از اين سه پيشنهادى كه
مىكنيد، پيشنهاد آخرتان كه فلان بت را به دستخودتان نشكنيد مانعى
ندارد،من يك نفر ديگر را مىفرستم اما آنهاى ديگر،چنين چيزى محال
است.يعنى پيغمبر هرگز چنين فكر نكرد كه يك قبيله آمده مسلمان
بشود،او كه چهل سال بت را پرستيده،بگذار يك سال ديگر هم پرستش
كند،بعد از يك سال بيايد مسلمان بشود.زيرا اين يعنى صحه گذاشتن روى
بت پرستى.نه فقط يك سال بلكه اگر مىگفتند يا رسول الله!ما با تو
قرار داد مىبنديم كه يك شبانه روز بتبپرستيم و بعد از آن مسلمان
بشويم-كه اين!107 يك شبانه روز را پيغمبر طبق قرار داد پذيرفته
باشد-محال بود بپذيرد.اگر مىگفتند يا رسول الله!اجازه بده كه ما
يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان بشويم و نماز بخوانيم-كه آن
يك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرار داد و امضاى پيغمبر باشد-محال
بود پيغمبر اجازه بدهد.از هر وسيلهاى استفاده نمىكرد.
استفاده از جهالت مردم به نفع دين
از همه عجيبتر به نظر من اين است:از وسيله نامقدس استفاده كردن
يك مطلب است، مطلب ديگر كه از اين هم رقيقتر و دقيقتر است اين
است كه آيا از خواب مردم براى حق مىشود استفاده كرد يا
نه؟مسالهاى است:از خواب غفلت مردم،از جهالت و نادانى مردم به نفع
دين استفاده كردن.به نظر مىرسد كمتر كسى بگويد اين كار مانعى
ندارد.مىگويند اين بيچاره آدم جاهلى است،آدم نادانى است،آدم بى
خبرى است،در همان عالم بىخبرى و جهالت و نادانى خودش يك
اعتقادهايى پيدا كرده.فلان كس از راه بىبى شهربانو مثلا،يك عقيده
و ايمانى پيدا كرده.حالا ما چكار داريم كه او را از خوابش بيدار
كنيم؟او بالاخره از همين راه اعتقاد پيدا كرده كه واقعا شهربانو
مادر حضرت سجاد در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين شهيد شده
است،يكمرتبه سوار اسبى كه در آنجا بسته بوده شده و به اين اسب شلاق
زده و بعد هم اتباع عمر سعد او را تعقيب كردهاند،او فرار كرده و
آنها آمدهاند.حالا اگر بگوييم اسب بىبى شهربانو نظر كرده
بوده،ناچار بايد بگوييم اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بودهاند
كه صد و پنجاه فرسخ يكنفس آمدند،و تازه آنها نظر كردهتر بودهاند
چون بىبى شهربانو به آن كوه كه رسيد ديگر اسبش داشت از راه
مىماند،آنها داشتند مىرسيدند، وقتى داشتند او را مىگرفتند
مىخواستبگويد«يا هو»مرا بگير،اشتباه كرد گفت«يا كوه»مرا بگير و
كوه هم گرفت!
عجيب است!گفت:خسن و خسين دختران مغاويه!تاريخ و حديثبه ما
مىگويد والده مكرمه حضرت سجاد(سلام الله عليه)در نفاس يعنى بعد از
وضع حمل از دنيا رفت و اساسا در زم كربلا وجود نداشت.يك مقتل را
شما نمىبينيد كه گفته باشد والده حضرت سجاد(حالا بىبى شهربانو يا
هر كس ديگرى)اصلا در كربلا وجود داشته است.افسانهاى است كه افسانه
سازها جعل كردهاند،يك عده هم به آن اعتقاد داشتهاند.عدهاى
مىگويند حالا ما چكار به اين حرف داريم،دروغ است كه دروغ باشد،ولى
مردم از همين راه بالاخره يك ايمان و اعتقادى پيدا كردهاند.
اين درست استيا نه؟يعنى مردم از خواب غفلت،از جهالت و
نادانى،از يك سلسله خرافات، بالاخره به يك عقيده صحيحى
رسيدهاند،آيا ما حق داريم اينها را تثبيت و امضا كنيم يا نه؟نه.
در كلام امير المؤمنين كه قبلا خواندم نكتهاى بود كه يادم رفت
عرض بكنم.آنجا كه مىفرمايد:
«طبيب دوار بطبه،قد احكم مراهمه و احمى مواسمه.»
بعد ذيلش مىفرمايد:
«يضع من ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صم و السنة
بكم.» (9)
پيغمبر ابزار و وسايلى كه به كار مىبرد،يك جا قدرت و ميسم به
كار مىبرد،يك جا مرهم، يك جا با خشونت و صلابت رفتار مىكرد يك جا
با نرمى،ولى مواردش را مىشناخت.و بعد اين طور تعبير مىكند:در
همهجا از اين وسايل كه استفاده مىكرد،در جهتبيدارى و آگاهى مردم
استفاده مىكرد.شمشير را جايى مىزد كه مردم را بيدار كند نه به
خواب كند.اخلاق را در جايى به كار مىبرد كه سبب آگاهى و بيدارى
مىشد.شمشير را در جايى به كار مىبرد كه دل كورى را بينا
مىكرد،گوش كرى را شنوا مىكرد،چشم كورى را باز مىكرد،زبان گنگى
را گويا مىكرد.يعنى تمام وسايلى كه پيغمبر به كار مىبرد،در
جهتبيدارى مردم بود.
وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد
داستانى است كه در كتب حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل
كردهاند.رسول اكرم پسرى از ماريه قبطيه دارد به نام ابراهيم بن
رسول الله.اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از
دنيا مىرود.رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متاثر مىشود و حتى
اشك مىريزد و مىفرمايد:دل مىسوزد و اشك مىريزد،اى ابراهيم ما
به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى بر خلاف رضاى پروردگار
نمىگوييم.تمام مسلمين، ناراحت و متاثر به خاطر اينكه غبارى از حزن
بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است.همان روز تصادفا خورشيد منكسف
مىشود و مىگيرد.مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد، هماهنگى عالم
بالا به خاطر پيغمبر بود،يعنى خورشيد گرفتبراى اينكه فرزند پيغمبر
از دنيا رفته است (10) .
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه
ديدى!خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت،در حالى كه
پيغمبر به مردم نگفته-العياذ بالله-كه گرفتن خورشيد به خاطر اين
بوده است.اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه
شود،و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمىكنند.
ولى پيغمبر چه مىكند؟پيغمبر نمىخواهد از نقاط ضعف مردم براى
هدايت مردم استفاده كند،مىخواهد از نقاط قوت مردم استفاده
كند.پيغمبر نمىخواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده
كند،مىخواهد از علم و معرفت مردم استفاده كند.پيغمبر نمىخواهد از
ناآگاهى و غفلت مردم استفاده كند،مىخواهد از بيدارى مردم استفاده
كند،چون قرآن به او دستور داده: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و
الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن» (11) . وسايلى
ذكر كرده.[پيغمبر نفرمود]عوام چنين حرفى از روى جهالتشان
گفتهاند،«خذ الغايات و اترك المبادى» (12) ،بالاخره
نتيجه خوب از اين گرفتهاند،ما هم كه به آنها نگفتيم،ما در اينجا
سكوت مىكنيم.سكوت هم نكرد.آمد بالاى منبر صحبت كرد،خاطر مردم را
راحت كرد،گفت: اينكه خورشيد گرفتبه خاطر بچه من نبود.
مردى كه حتى از سكوتش سوء استفاده نمىكند،اين گونه بايد
باشد،چرا؟
براى اينكه اولا اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد.بگذار
كسانى بروند از خوابهاى دروغ، از جعلها و از اين جور سكوتها
استفاده كنند كه دينشان منطق ندارد،برهان و دليل ندارد و آثار
حقانيت دينشان روشن و نمايان نيست.اسلام نيازى به اين جور چيزها
ندارد.ثانيا همان كسى هم كه از اين وسايل استفاده مىكند،در نهايت
امر اشتباه مىكند.مثل معروف:همگان را هميشه نمىتوان در جهالت
نگاه داشت،يعنى بعضى از مردم را هميشه مىشود در جهالت نگاه
داشت،همه مردم را هم در يك زمان مىشود در جهالت و بىخبرى نگه
داشت،ولى همگان را براى هميشه نمىشود در جهالت نگه داشت.گذشته از
اينكه خدا اجازه نمىدهد [و به عبارت ديگر]اگر اين اصل هم در كار
نبود،پيغمبرى كه مىخواهد دينش تا ابد باقى بماند آيا نمىداند كه
صد سال ديگر،دويستسال ديگر،هزار سال ديگر مردم مىآيند جور ديگرى
قضاوت مىكنند؟!و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمىدهد.
وسيله حق براى هدف حق
براى حق بايد از حق استفاده كرد.معنى اين حرف اين است:اگر من
بدانم چنانچه يك حرف ناحق و نادرست،يك دروغ بگويم يا يك حديث
ضعيف،حديثى كه خودم مىدانم دروغ ستبراى شما بخوانم همين امشب همه
گنهكاران شما توبه مىكنند و همه شما نماز شب خوان مىشويد،[در عين
حال]اسلام به من چنين كارى را اجازه نمىدهد.آيا اسلام اجازه
مىدهد ما دروغ بگوييم كه مردم براى امام حسين اشك بريزند؟آن كه
مىشنود كه نمىداند دروغ است،اشك ريختن براى امام حسين هم كه شك
ندارد اجر و ثواب دارد،آيا اسلام اجازه مىدهد؟ابدا.اسلام نيازى به
اين دروغها ندارد.حق را با باطل آميختن،حق را از ميان مىبرد. وقتى
انسان حق را ضميمه باطل كرد،حق ديگر نمىايستد،خودش مىرود.حق تاب
اينكه همراه باطل باقى بماند ندارد.
گفتند:يكى از علماى بزرگ يكى از شهرستانها پاى منبرى نشسته
بود.يك آقايى كه شال سيدى به سر داشت،روضههاى دروغ مىخواند.آن
آقا كه از مجتهدين خيلى بزرگ بوده،از پاى منبر گفت:آقا اينها چيست
دارى مىگويى؟يك وقت او از بالاى منبر فرياد زد:تو برو دنبال فقه و
اصولت،اختيار جد خودم را دارم،هر چه دلم بخواهد مىگويم.«اختيار
جدم را دارم»يعنى چه؟!!111 غرضم اين است:يكى از راههايى كه از آن
راه بر دين از جنبههاى مختلف ضربه وارد شده است،رعايت نكردن اين
اصل است كه ما همان طور كه هدفمان بايد مقدس باشد،وسايلى هم كه
براى اين هدف مقدس استخدام مىكنيم بايد مقدس باشد.مثلا ما نبايد
دروغ بگوييم،نبايد غيبت كنيم،نبايد تهمتبزنيم،نه فقط براى خودمان
نبايد دروغ بگوييم،به نفع دين هم نبايد دروغ بگوييم،يعنى به نفع
دين هم نبايد بىدينى كنيم،چون دروغ گفتن بىدينى است.به نفع دين
دروغ گفتن،به نفع دين بىدينى كردن است.به نفع دين تهمت زدن، به
نفع دين بىدينى كردن است.به نفع دين غيبت كردن،به نفع دين بىدينى
كردن است.دين اجازه نمىدهد و لو به نفع خودش ما بىدينى كنيم.«ادع
الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة».ببينيد سيره تبليغى
پيغمبر اكرم-كه از مهمترين سيرههاى ايشان است-چگونه
بوده!پيغمبر،اسلام را چگونه تبليغ كرد،چگونه ارشاد و هدايت
كرد؟بعدا-ان شاء الله-درباره سيره تبليغى رسول اكرم صحبت مىكنم و
عرايضى عرضه مىدارم.
على عليه السلام و بستن آب به روى دشمن
ما واقعا بايد در احوال پيشوايان بزرگ دينمان يعنى در احوال
معصومين تامل و تفكر كنيم، ببينيم آنها چگونه بودند.اين خيلى فكر
دارد:جنگ صفين در يكى از كرانههاى فرات رخ داد. اصحاب
معاويه«شريعه»يعنى محلى را كه مىشد آب برداشت مىگيرند.بعد على
عليه السلام وارد مىشود.اصحابش بى آب مىمانند.[پيكى را]نزد
معاويه مىفرستد كه آخر ما اول براى مذاكره و صحبت كردن
آمدهايم،بلكه خداوند با مسالمت اين مشكل را از ميان مسلمين بردارد
و حل كند،چرا دستبه چنين كارى زدى؟ولى معاويه كه فكر مىكند
پيروزى بزرگى به دست آورده گوشش بدهكار نيست.وقتى كه امير المؤمنين
مىبيند كه فايده ندارد،دستور حمله مىدهد و همان روز به شام
نرسيده،اصحاب معاويه رانده مىشوند و اصحاب على عليه السلام شريعه
را مىگيرند.بعد اصحاب مىگويند:ما حالا ديگر مقابله به مثل
مىكنيم و اجازه نمىدهيم اينها آب بردارند.على عليه السلام
مىگويد:ولى من اين كار را نمىكنم چون آب يك چيزى است كه خدا آن
را براى كافر و مسلمان قرار داده.اين كار دور از شهامت و فتوت و
مردانگى است.آنها چنين كردند،شما نكنيد.على نمىخواهد پيروزى را به
بهاى يك عمل ناجوانمردانه به دستبياورد.!112 اين نكات در سيره
بزرگان زياد است.
عمرو عاص و استخدام وسيله
داستانى را مىگويم،شايد خيلى از افراد بگويند اگر ما به جاى
على بوديم اين كار را نمىكرديم.
عمرو بن العاص مجسمه شيطنت و رذالت است.روزى على عليه السلام در
صفين آمد و فرياد كرد:معاويه!چرا اينهمه مردم مسلمان را به كشتن
مىدهى؟خودت بيا با يكديگر نبرد كنيم، هر كه غالب شد و هر كه مغلوب
شد.منطق روشن بود،نتيجه هم از اول معلوم است.عمرو عاص گاهى سر به
سر معاويه مىگذاشت،مىگفت:معاويه!راست مىگويد،حرف همين است، تو
هم كه مرد شجاعى هستى،اسلحه بپوش برو به جنگ على.معاويه كه حساب
دستش بود،با نيرنگ توانست روزى عمرو عاص را به جنگ بفرستد ولى نه
به جنگ با على عليه السلام.البته او فى حد ذاته مرد شجاعى بوده،مصر
را او فتح كرده بود.عمرو عاص اسلحه پوشيد آمد در ميدان جنگ و مبارز
طلبيد:
يا قادة الكوفة من اهل الفتن يا قاتلى عثمان خير المؤتمن يا
ايها الاشراف من اهل اليمن اضربكم و لا ارى ابا حسن (13)
ضمنا گوشه و كنار را نگاه مىكرد كه يك وقتبا حضرت امير مواجه
نشود.مىگفت:«اضربكم و لا ارى ابا حسن»شما را مىزنم ولى على را
نمىبينم.از جمله جاهايى كه نوشتهاند حضرت ابو الفضل[حضور
داشته]ظاهرا همين جا بوده كه جوانى چهارده ساله بوده است.امير
المؤمنين آهسته به گونهاى كه عمرو عاص ابتدا نفهمد كه على است-ولى
نمىخواست تا آخر هم در غفلتباقى بماند-آمد و آمد.عمرو عاص نفهميد
كه على عليه السلام است.حضرت، نزديك كه رسيد نخواستبازهم او نفهمد
با كه مواجه است،گفت:«انا الامام القرشى المؤتمن»منم امام قرشى
مؤتمن.خودش را معرفى كرد:من على هستم،كه ديگر عمرو عاص خودش را
باخت،فورا سر اسب را برگرداند و شروع به فرار كرد.امير المؤمنين او
را تعقيب كرد، شمشيرى به او زد،او از روى اسب پريد و به زمين
خورد.من نمىدانم چه تعبيهاى كرده بود، قبلا چه پيش بينىاى كرده
بود،فورا كشف عورت كرد،چون مىدانست على مردى نيست كه با يك آدم
اينچنين مواجه شود.تا اين جور كرد،حضرت رويشان را برگرداندند و
رفتند.معاويه تا آخر عمر مىگفت:عمرو عاص!ولى تو شفيع خوبى پيدا
كردى،در همه دنيا من يك نفر را پيدا نمىكنم كه شفيعى به اين مقدسى
پيدا كرده باشد!
حالا آدمهايى كه براى هدفها از هر وسيلهاى استفاده مىكنند تيپ
عمرو عاصاند.هر كس ديگر باشد مىگويد:واى!ببين،چه آدمى را على در
چه فرصتى رها كرد!خوب،يك شمشير حوالهاش مىكردى پدرش را در
مىآوردى.ولى على مردى نبود كه و لو براى كشتن عمرو عاص(اين مردى
كه براى نجات خودش به عورت خودش متوسل شده)از مسير حق منحرف
شود.رويش را برگرداند و رفت.و ما نظاير اينها را در سيره ائمه
اطهار و پيغمبر اكرم زياد مىبينيم،با دشمن هم كه روبرو مىشوند
دست از آن معالى اخلاق و مكارم اخلاق خودشان بر نمىدارند.اينهاست
كه نشان مىدهد كه اينها در يك سطح ديگرى بودند و در سطح ديگرى فكر
مىكردند.آنها خودشان را پاسدار حق و حقيقت مىدانند.
امام حسين و استخدام وسيله
براى امام حسين مساله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود،مساله
اين است كه دين كشته نشود،يك اصل و لو اصل كوچك دين كشته نشود.صبح
عاشورا مىشود.شمر بن ذى الجوشن كه در بدسرشتى شايد در دنيا نظير
ندارد،شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد اوضاع را ببيند.فكر كرد
از پشتخيمهها بيايد بلكه دستبه جنايتى بزند.ولى نمىدانست كه
قبلا امام حسين تعبيهاى ديده است،دستور داده خيمهها را نزديك
يكديگر به شكل خط منحنى در بياورند،پشتش هم يك خندق بكنند و مقدارى
نى خشك در آنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشتسر
بيايد.وقتى آمد،با اين وضع مواجه شد.ناراحتشد و شروع كرد به فحاشى
كردن.بعضى اصحاب جواب دادند،البته نه فحاشى.يكى از بزرگان اصحاب
گفت:يا ابا عبد الله!اجازه بدهيد الآن با يك تير همين جا حرامش
كنم.فرمود:نه.خيال كرد حضرت توجه ندارند به اين جهت كه او چه آدمى
است.گفت:يا ابن رسول الله!من اين را مىشناسم و مىدانم چه شقيى
است.فرمود:مىدانم.پس چرا!114 اجازه نمىدهيد؟فرمود:من نمىخواهم
شروع كرده باشم.تا در ميان ما جنگ برقرار نشده است،هنوز به صورت دو
گروه مسلمان روبروى يكديگر هستيم.تا آنها دستبه جنگ و خونريزى
نزنند،من دستبه جنگ نمىزنم.اين اصل قرآنى را كه در قرآن است:
الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم
فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم (14) كه حضرت امير هم
در صفين به همين آيه استناد مىكرد و مىگفت من به حكم اين آيه
شروع نمىكنم ولى اگر شروع كردند دفاع مىكنيم،امام حسين در مورد
شمر هم رعايت مىكند و مىگويد قبل از آنكه جنگ عملا از طرف دشمن
شروع بشود از طرف ما نبايد شروع بشود.اين نكات است كه مقام معنويت
امام را نشان مىدهد كه آنها چگونه فكر مىكردند:يك اصل كوچك و لو
يك مستحب هم نبايد پايمال شود.
ولى در دشمن اين فكرها نيست.كم كم روز بر مىآيد.لشكر عمر سعد
آماده مىشوند.امام حسين عليه السلام هم ميمنه تشكيل مىدهد،ميسره
تشكيل مىدهد،قلب تشكيل مىدهد، پرچمدار قرار مىدهد،و فكر نمىكند
كه آنها سى هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر.ميمنه را به زهير
مىدهد،ميسره را به حبيب و پرچم را به برادرش ابو الفضل
العباس(سلام الله عليه). مرد و مردانه در مقابل سى هزار نفر لشكر
مىايستد.ولى دشمن اصولى نيست،اصلى ندارد، براى او مردانگى و
نامردى مطرح نيست.عمر سعد هم طمع دنيا و حكومت رى جلوى چشمش را
گرفته است و تمام كارهايش شكل چاپلوسى و جلب رضايت عبيد الله زياد
را دارد كه چكار كنيم كه وقتى نزد عبيد الله مىرويم او از ما
بيشتر راضى باشد و ديگر ايراد و اشكالى در حكومت رى وارد نشود.يك
وقت تيرى را به كمان مىكند.اولين تير را خود پسر سعد به طرف لشكر
امام حسين پرتاب مىكند و بعد مىگويد:ايها الناس،لشكريان من!همه
شما در حضور امير شهادت بدهيد كه اولين تير را خودم پرتاب كردم.
پسر سعد حد اقل چهار هزار تيرانداز دارد.تير مثل باران به طرف
اصحاب امام حسين آمد. نوشتهاند عدهاى از اصحاب امام حسين هم كه
تيرانداز بودند مخصوصا يك زانو را خم كردند و يك زانو را بلند،و
مردانه شروع كردند به تير اندازى كردن.
در مقابل هر نفرشان كه مىافتاد چند نفر از دشمن مىافتادند،كه
شايد بيشتر اصحاب ابا عبد الله در همين تيراندازى از بين رفتند.ولى
حسين شروع نكرد.جنگ روز عاشورا با يك تير آغاز شد و با يك تير
پايان يافت:با تير عمر سعد آغاز شد و با يك تير سه شعبه زهر آلود
پايان يافت.«فوقف ليستريح ساعة»حسين ايستاد تا لحظهاى استراحت
كند.دشمن كه ابدا فكر نمىكند حسين يك نفر است و با شمشير مىجنگد
و بايد از نزديك با او جنگيد،چون مىداند اگر حسين تمام نيروهايش
هم ضعيف شده باشد نمىتواند با او بجنگد،از دور سنگ
مىپرانند.پيشانى مقدس ابا عبد الله مىشكند.پيراهن را بالا مىبرد
كه خونها را پاك كند. اينجاست كه جنگ عاشورا پايان مىيابد.ابا عبد
الله از روى اسب به روى زمين مىافتد.ديگر نمىگويم چه شد،همين قدر
عرض مىكنم كه يك وقتشنيدند كه فرمود:«بسم الله و بالله و على ملة
رسول الله».
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...
پروردگارا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما،ما را قدردان
اسلام و قرآن قرار بده،ما را حق شناس و استفاده كننده از وسيله حق
قرار بده،انوار محبت و معرفتخودت را در دلهاى ما قرار بده،انوار
محبت و معرفت پيغمبرت و آل پيغمبرت را در دلهاى ما بتابان،اموات ما
مشمول عنايت و مغفرت خودت بفرما.
و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان.
2- البته اين حديث هست و حتى شيخ انصارى-رضوان الله عليه-در
مكاسب محرمه آن را نقل كرده و در دو جا هم نقل كرده،در يك جا تفسير
نمىكند ولى در جاى ديگر تفسير مىكند.
4- كافى،ج 1/ص 54 با اندكى اختلاف.
5- كافى،ج 2/ص 375،باب«مجالسة اهل المعاصى».
6- بقره/258.
7- نور/16.
8- بالخصوص در مكه،در غير مكه هم نه،آنهم پياز عكه بايد
باشد،پياز غير عكه نه!!
9- نهج البلاغه فيض الاسلام،خطبه107،ص 321.
10- البته اين مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد.به خاطر پيغمبر ممكن
است دنيا زير و رو بشود.اينها مساله مهمى نيست.
11- نحل/125.[به راه پروردگارت با حكمت(دلايل عقلى)و اندرز نيكو
دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.]
13- كتاب صفين نصر بن مزاحم،ص 371 با اندكى تفاوت.
14- بقره/194.[ماه حرام در مقابل ماه حرام است(پس اگر مشركين در
ماه حرام با شما جنگيدند،شما هم در ماه حرام با آنان بجنگيد)و در
چيزهاى محترم قصاص جايز است.پس هر كس به شما تجاوز كرد،شما هم به
همان اندازه به او تجاوز كنيد.]