مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۴)

خدمات متقابل اسلام و ايران

- ۲۵ -


فلسفه و حكمت

اما فلسفه.فلسفه به مفهوم متعارف،اولين بار از ترجمه كتب ديگران يعنى يونانيان و احيانا هنديان آغاز گشت،و اين كار در قرن دوم هجرى شروع شد.راجع به اينكه ترجمه و نقل علوم بيگانه اعم از طب و رياضى و فلسفه و غيره از كى آغاز شد،سخنان زيادى هست.برخى مدعى هستند كه اولين بار اين كار به وسيله خالد بن يزيد بن معاويه در قرن اول شروع شد.

گويند خالد اول كسى بود كه عده‏اى از علماى اسكندريه را كه زبان يونانى مى‏دانستند استخدام كرد و آنها برخى از كتب طبيعى مربوط به فن كيميا را از يونانى و قبطى به عربى برگرداندند (1) .

ترجمه كتب فلسفه قطعا در زمان بنى عباس شروع شده است،مانند ترجمه بسيارى از علوم و فنون ديگر و بسيارى از آداب و اخلاق.

از ايران هيچ كتاب فلسفى ترجمه نشده است.كتبى كه از ايران ترجمه شده است ادبى، تاريخى،نجومى و احيانا طبيعى بوده است.ابن النديم در الفهرست در جاهاى متعدد كتابهاى مختلف ايرانى را كه به عربى برگردانده شده است نام مى‏برد،هيچ كدام از آنها فلسفى نبوده است.تنها كتاب از نوع كتب فلسفى كه از زبان پهلوى برگردانده شده است،قسمتى از منطق ارسطو بوده كه قبلا به زبان پهلوى برگردانده شده بوده است و در دوره اسلام به وسيله عبد الله بن مقفع و يا به وسيله پسرش محمد بن عبد الله بن مقفع از پهلوى به عربى برگردانده شد.

ابن النديم در فن اول از مقاله هفتم(مقالة الفلاسفه)الفهرست مى‏گويد:

«فلسفه در يونان و روم رايج‏بود تا وقتى كه روم به مسيحيت گراييد،دراين وقت قدغن شد، بعضى از كتب فلسفى را سوختند و بعضى ديگر را مخفى كردند و مردم از بحث فلسفى ممنوع شدند،زيرا فلسفه را بر ضد شرايع مى‏دانستند.سپس روم از مسيحيت رو گرداند و به فلسفه رو آورد،و اين در وقتى بود كه ثامسطيوس،حكيم و مفسر و شارح معروف كتب ارسطو(در حوزه اسكندريه)به وزارت امپراطور روم رسيد.»

ابن النديم آنگاه داستان جنگ شاپور ذو الاكتاف با امپراطور روم را ذكر مى‏كند كه شاپور اسير مى‏شود و پس از مدتى از زندان فرار مى‏كند و امپراطور روم را مى‏كشد و روميان را از ايران اخراج مى‏كند و سپس قسطنطين با تاييد شاپور امپراطور روم مى‏شود.در اين وقت‏بار ديگر روم به مسيحيت مى‏گرايد و فلسفه قدغن مى‏شود.آنگاه مى‏گويد:

«ايرانيان در قديم چيزى از منطق و طب به زبان فارسى ترجمه كرده بودند و عبد الله بن مقفع و غير او همانها را به عربى برگردانيدند.» (2)

و ظاهرا همچنانكه هيچ كتاب فلسفى از ايران ترجمه نشده است،هيچ كدام از مترجمين منطق و فلسفه از سريانى و يونانى نيز ايرانى نبوده‏اند.ولى نظر به اينكه ترجمه كتب يكى از مظاهر خدمات ايرانيان به تمدن اسلامى است،ما نام مترجمينى كه از فارسى به عربى ترجمه كرده‏اند مطابق آنچه ابن النديم در الفهرست نقل كرده است ذكر مى‏كنيم،هر چند باز همه مترجمين از فارسى به عربى نيز ايرانى نبوده‏اند.كسانى كه ابن النديم آنها را ذكر كرده است افراد ذيل‏اند:

عبد الله بن مقفع مترجم منطق ارسطو و خداينامه كه ريشه و منبع اصلى شاهنامه است و مترجم كليله و دمنه كه از كتب هند است و در زمان انوشيروان به پهلوى برگردانده شده بود و ابن مقفع آن را به عربى بسيار فصيح برگرداند (3) ،ابو سهل فضل بن نوبخت متصدى بيت الحكمه در زمان هارون و مامون (4) ،حسن بن موسى نوبختى،احمد بن يحيى بلاذرى مورخ معروف و صاحب كتاب فتوح البلدان،موسى بن خالد،يوسف بن خالد(اين دو نفر مستخدم داود بن عبد الله بن حميد بن قحطبه بوده‏اند)،على بن زياد تميمى،حسن بن سهل،احمد بن يحيى جابر،جبلة بن سالم كاتب هشام بن عبد الملك،اسحق بن يزيد ناقل اختيارنامه،محمد بن جهم برمكى،هشام بن القاسم،موسى بن عيسى الكردى،زادوية بن شاهويه اصفهانى، محمد بن بهرام بن مطيار اصفهانى،بهرام بن مردانشاه،عمرو بن الفرخان (5) ،سلم متصدى بيت الحكمه (6) ،صالح بن عبد الرحمن نويسنده حجاج و ناقل دفاتر دولتى از عربى به فارسى (7) ، عبد الله بن على ناقل برخى كتب هندى(كه قبلا به فارسى ترجمه شده بود)از فارسى به عربى (8) .

اكنون درباره فلاسفه ايرانى اسلامى بحث كنيم.سهم ايرانيان در فلسفه اسلامى از هر رشته ديگر بيشتر است.

در اينجا لازم مى‏دانيم كارى را كه تاكنون نديده‏ايم كسى انجام داده باشد،انجام دهيم و آن اين كه‏«طبقات فلاسفه اسلامى‏»را از آغاز تا كنون مشخص سازيم،يعنى همان كارى كه تقريبا درباره فقهاى شيعه انجام داديم.

اين كار هر چند كار آسانى نيست،ولى اين بنده نظر به علاقه‏اى كه به سير فلسفه در اسلام دارد روى اين موضوع كارهايى كرده است،هر چند هنوز آن را ناتمام مى‏داند.تحقيق در سير فلسفه در اسلام بدون شناخت طبقات فلاسفه از نظر زمانى ميسر نيست.ما در اينجا به طور مختصر اين طبقات را كه بر حسب استاد و شاگردى است ذكر مى‏كنيم،يعنى آنان كه در يك طبقه قرار مى‏گيرند يا واقعا از اساتيد طبقه بعدى و شاگردان طبقه قبل هستند و يا همزمان آنها مى‏باشند.

مقصود ما در اين طبقه بندى از فلاسفه اسلامى،فلاسفه دوره اسلامى است كه در جو اسلامى و محيط اسلامى فعاليت داشته‏اند،و البته افرادى-مخصوصا در دوره‏هاى اوليه-احيانا يافت مى‏شوند كه مسلمان نيستند،يهودى و يا مسيحى مى‏باشند و يا-لااقل به عقيده بعضى-ملحد مى‏باشند.ما پس از ذكر همه طبقات از آغاز تا زمان خودمان،به برخى نتيجه‏گيرى‏ها مى‏پردازيم.

طبقه اول

فلسفه اسلامى با ابو يوسف يعقوب بن اسحاق كندى معروف به‏«فيلسوف العرب‏»آغاز مى‏شود. الكندى عرب خالص است.معاصر است‏با مامون و معتصم.با حنين بن اسحاق و عبد المسيح بن ناعمه حمصى مترجمان معروف معاصر است.در مقدمه كتاب اثولوجيا مى‏نويسد:«آن را عبد المسيح ترجمه كرد و ابو يعقوب كندى تهذيب و اصلاح كرد».در اينكه آيا او خود مترجم هم بوده است ترديد كرده‏اند،ولى از ابو معشر بلخى شاگرد كندى نقل شده كه كندى يكى از چهار مترجم درجه اول دوره اسلامى است.دوره كندى دوره ترجمه است ولى خود كندى فيلسوفى صاحب نظر و بلند قدر است.در حدود دويست و هفتاد كتاب و رساله به كندى نسبت داده شده است.ابن النديم فهرست كتابهاى او را در رشته‏هاى مختلف:منطق،فلسفه، نجوم،حساب،هندسه،طب،اصول عقايد دينى فهرست كرده است.برخى از نسخه‏هاى كتب كندى اخيرا به دست آمده و چاپ شده.معلوم مى‏شود ارزش اين فيلسوف بسيار بيش از آن است كه قبلا تصور مى‏شد.كندى قطعا يكى از نوابغ جهان و از ستارگان قدر اول دوره اسلامى است.برخى از اروپاييان او را يكى از دوازده چهره عقلى تاريخ بشر كه تاثير فراوان داشته‏اند شمرده‏اند (9) .

كندى مردى خود ساخته بوده است.تاريخ نشان نمى‏دهد كه در طبقه مقدم بر او و يا در طبقه خود او فيلسوفى صاحب نظر اعم از مسلمان يا غير مسلمان وجود داشته است.

درباره كندى همين قدر نوشته‏اند كه در بصره و بغداد به تحصيل پرداخت و مى‏دانيم كه در آن وقت نه در بصره و نه در بغداد فيلسوفى وجود نداشته است.اين است كه كندى سر سلسله حلقات فلاسفه اسلامى است‏بدون آنكه خود به حلقه‏اى و طبقه‏اى ديگر وابسته باشد.

آقاى تقى زاده در تاريخ علوم در اسلام و پروفسور كربن در تاريخ فلسفه اسلامى نوشته‏اند كه كندى در رساله‏اى مدت امپراطورى عرب(خلافت)را پيش بينى كرده است كه مطابق(و لااقل نزديك به واقع)در آمده است.ما در اينجا عبارت پروفسور كربن را مى‏آوريم:

«اين فيلسوف،در رساله‏اى مدت امپراطورى عرب را از طريق محاسباتى كه هم از علوم يونانى من جمله اختر شمارى اقتباس كرده و هم از تفسير متون قرآنى استفاده نموده مساوى‏693 سال پيش بينى كرد.» (10)

اين كه برخى نوشته‏اند:«تمايل و آشنايى مسلمين با فلسفه يونانى با ترجمه آثار حكماى يونان و اسكندريه و تفاسير و شروح آنها و همچنين با تعليمات گروهى مانند قويرى،يوحنا بن حيلان و ابو يحيى المروزى(مرورودى سريانى)و ابو بشر متى بن يونس و ابو زكريا يحيى بن عدى آغاز شد» (11) صحيح نيست.تمايل و آشنايى مسلمين و بلكه پيدايش فيلسوف صاحب نظر در ميان آنها قبل از دوره افراد نامبرده به وقوع پيوست.فلسفه اسلامى با ابو يوسف يعقوب كندى آغاز مى‏شود و به وسيله شاگردان او ادامه مى‏يابد.

شخصيتهاى نامبرده،برخى(ابراهيم قويرى،ابراهيم مروزى،يوحنا بن حيلان،ابن كرنيب)با شاگردان كندى هم دوره و هم طبقه‏اند و برخى(ابو بشر بن متى و يحيى بن عدى)چنانكه بعدا خواهيم گفت در طبقه سوم و چهارم محسوب مى‏شوند.بعدا درباره اين مطلب توضيح بيشترى خواهيم داد و مقدار تاثير افراد نامبرده را بيان خواهيم نمود.

كندى همچنانكه فيلسوفى عاليقدر بوده،مسلمانى متصلب و پاك اعتقاد و مدافع بوده است. كتب زيادى در حمايت دين اسلام نوشته است.بعضى به اتكاى برخى قرائن او را شيعه دانسته‏اند (12) .كندى از افرادى است كه در هر مساله‏اى كه ميان اصول اسلامى و اصول فلسفه تعارض يافته است جانب اسلام را گرفته است،چنانكه از عقيده خاص او درباره حدوث زمانى عالم و حشر اجساد پيداست.كندى از افرادى است كه هميشه كوشا بوده است كه معارف اسلامى و اصول فلسفى را با يكديگر توفيق دهد.اين همان كارى است كه با كندى شروع شد و ادامه يافت.عجيب اين است كه برخى او را به علت اين كه نامش يعقوب و نام پدرش اسحاق و كنيه‏اش ابو يوسف است‏يهودى پنداشته‏اند و عجيب‏تر اين كه در بعضى روايات كه قطعا مجعول است،از او به عنوان كسى ياد كرده‏اند كه در نظر داشته ردى بر قرآن مجيد بنويسد.

امروز در اثر تحقيقاتى كه به عمل آمده روشن شده كه اولا ارزش علمى و فلسفى كندى بيش از آن است كه قبلا تصور مى‏شد،ثانيا مسلمانى پاك اعتقاد و مدافع و احتمالا شيعه بوده است، ثالثا به واسطه موقعيت علمى و اجتماعى محسود بوده است و نسبتهاى ناروا به او مولود آن حسادتهاست.

همان طور كه قبلا اشاره شد،كندى شخصيت منحصر به فرد طبقه خودش است.شخصيتى ديگر اعم از مسلمان و غير مسلمان كه فيلسوفى صاحب نظر باشد،در طبقه و دوره او وجود ندارد.كندى در حدود سال 258 در گذشته است.

طبقه دوم

اين طبقه از دو گروه مختلف تشكيل مى‏شود:گروه شاگردان كندى و گروهى كه شاگرد كندى نبوده‏اند.اما گروه اول:

1.ابو العباس،احمد بن الطيب سرخسى.بزرگترين شاگرد كندى بوده است.در سال 218 متولد و در سال‏286 به دست قاسم بن عبيد الله وزير معتضد به قتل رسيده است.ابن ابى اصيبعه پنجاه و چهار كتاب و رساله از او نام مى‏برد كه ظاهرا هيچ كدام در دست نيست،از جمله كتاب المسالك و الممالك در جغرافيا و شايد اولين جغرافى نويس جهان اسلام او باشد، ديگر كتابى در فرق بين نحو و منطق،ديگر كتابى در اينكه اصول و اركان فلسفه بعضى مبتنى بر بعض ديگر است،و ديگر كتابى در قوانين عام فن ديالكتيك(جدل).

هانرى كربن مى‏نويسد:«او الفباى صدا دارى اختراع كرد كه وسيله حمزه اصفهانى تكميل شد».و هم او مى‏نويسد:«در مورد تسميه‏هايى كه در زبان عربى براى تعيين رواقيون به كار مى‏رود،اطلاعات گرانبهايى به دست داد كه بدون آنها خاطره رواقيون در روايات اسلامى اندكى در پرده ابهام قرار داشت‏».

اين مرد نيز از تكفير بى نصيب نمانده است.سرخسى طبق نقل ريحانة الادب از اعيان الشيعة از لسان الميزان شيعه بوده است. 2.ابو زيد احمد بن سهل بلخى.هم اديب بوده و هم فيلسوف.ابن النديم شرح حال او را در رديف ادبا و نويسندگان آورده است و كتب فلسفى او را نيز همان جا بيان كرده است (13) ولى در ضمن احوال محمد بن زكرياى رازى(در رديف اطبا) كه فلسفه را نزد بلخى خوانده است،مختصرى درباره ابن بلخى توضيح مى‏دهد بدون آنكه معلوم كند اين همان ابو زيد بلخى است‏يا شخص ديگر است و مى‏گويد:من كتابهاى زيادى به خط ابن بلخى در علوم بسيارى ديده‏ام كه همه مسوده و ناتمام بود (14) .

بلخى علاوه بر مقام فلسفى،در ادب از طراز اول ادباى اسلامى به شمار رفته است.او را با جاحظ همرديف مى‏شمارند و برخى او را بر جاحظ ترجيح مى‏دهند.

ابن النديم علاوه بر ساير كتب،كتابهايى از او به نامهاى شرائع الاديان و نظم القرآن و قوارع القرآن و غريب القرآن و فضائل مكه را نام برده است.وى در سال 322 در گذشته است.

در فهرست ابن النديم و تاريخ الحكماء ابن قفطى ذكرى از اينكه بلخى شاگرد كندى بوده به ميان نيامده است،ولى متاخران بالاجماع او را شاگرد كندى دانسته‏اند.ظاهرا مدرك همه آنها معجم الادباء ياقوت حموى است (15) اما اگر واقعا سال وفات بلخى 322 باشد،شاگردى او نزد كندى بسيار بعيد است،زيرا كندى در حدود سال 258 در گذشته است و شصت و چهار سال ميان اين دو تاريخ فاصله است.مگر اين كه فرض كنيم بلخى لااقل حدود صد سال عمر كرده است،ولى معجم الادباء تصريح مى‏كند كه وى‏87 يا 88 سال عمر كرد.پس اگر او در سال 322 درگذشته باشد،در وقت فوت كندى‏13 يا 14 سال داشته است.شايد بلخى شاگرد مع الواسطه كندى بوده است.

بلخى نيز احتمالا شيعه است و هم رمى به كفر و الحاد شده است (16) .مى‏گويند ابو الحسن عامرى،فيلسوف معروف-كه بعد درباره‏اش سخن خواهيم گفت-شاگرد بلخى بوده است،ولى چنانكه بعدا خواهيم گفت‏بعيد به نظر مى‏رسد.

3.ابو معشر،جعفر بن محمد بلخى.در ابتدا از اصحاب حديث و دشمن كندى و مسلك او بود. كندى با حيله و تدبير او را به نجوم و رياضى علاقه‏مند ساخت و از آزارش راحت‏شد و بنابر نقل الفهرست در حلقه شاگردان الكندى در آمد (17) .ابو معشر بيش از صد سال عمر كرده و در سال 272 در گذشته است.او پيش از آنكه فيلسوف باشد،مورخ و منجم است.

ابن النديم چند نفر به نام حسنويه و نفطويه و سلمويه و يك نفر ديگر به همين وزن ياد مى‏كند كه شاگرد كندى بوده‏اند.ما بيش از آنچه ابن النديم ذكر كرده از آنها اطلاعى نداريم. اين قدر مى‏دانيم كه يك نفر طبيب به نام سلموية بن بنان معاصر كندى است كه طبيب مخصوص معتصم بوده و ابن النديم و ابن ابى اصيبعه به تفصيل درباره‏اش بحث كرده‏اند و او نصرانى و سريانى بوده است (18) ،اما اينكه اين سلمويه همان است كه ابن النديم او را از شاگردان كندى شمرده است،نمى‏دانيم.

از جمله شاگردان كندى مردى بوده به نام‏«دبيس محمد بن يزيد»و ابن النديم بالاجمال از او ياد كرده است (19) و شخص ديگرى به نام‏«زرنب‏»كه ابن ابى اصيبعه ضمن شمارش رساله‏هاى كندى مى‏گويد:«رسالة الى زرنب تلميذه فى اسرار النجوم‏».

اما گروه دوم يعنى افرادى از طبقه دوم كه شاگرد الكندى نبوده‏اند،آنها عبارتند از:

1.ابو اسحاق،ابراهيم قويرى.ابن النديم در الفهرست‏بعد از ذكر ابو العباس سرخسى،از ابراهيم قويرى ياد مى‏كند و مى‏گويد:«ممن اخذ عنه المنطق و كان مفسرا»يعنى از كسانى است كه منطق از او آموخته شده است و خود مفسر و شارح كلمات پيشينيان بوده است.البته احتمال اين هست كه فعل‏«اخذ»به صورت معلوم خوانده شود نه مجهول.معنى عبارت اين خواهد بود كه قويرى نيز مانند ابو العباس سرخسى شاگرد كندى بوده و منطق را از او آموخته است.ولى تاكنون نديده‏ايم كسى اين احتمال را در عبارت ابن النديم داده باشد.

ابن ابى اصيبعه در عيون الانباء ضمن شرح حال فارابى،جريانى از زبان فارابى راجع به كيفيت ظهور فلسفه در يونان و سپس در اسكندريه نقل مى‏كند و نام قويرى در آن جريان آمده است.

فارابى بعد از بحثى درباره ظهور و نشر فلسفه در يونان و سپس در اسكندريه،مى‏گويد:

«مقارن ظهور اسلام،تعليم از اسكندريه مصر به انطاكيه منتقل شد و مدتى گذشت و كار كسادى حكمت‏به آنجا كشيد كه در انطاكيه جز يك معلم وجود نداشت.دو نفر يكى اهل مرو و ديگرى اهل حران از او حكمت آموختند و از انطاكيه بيرون رفتند در حالى كه يك عده كتاب با خود بردند.بعد از آن ابراهيم مروزى و يوحنا بن حيلان نزد شخص مروى،و اسرائيل اسقف و ابراهيم قويرى نزد شخص حرانى به تعلم پرداختند.اسرائيل و قويرى هر دو به سوى بغداد رهسپار شدند.اسرائيل به امور دينى پرداخت و قويرى به كار تعليم مشغول شد.يوحنا بن حيلان نيز به كارهاى دينى پرداخت و ابراهيم مروزى به بغداد آمد و ابو بشر متى نزد او تحصيل كرد.» (20)

از سخن فارابى پيداست كه تعليم و تعلم در حوزه انطاكيه(كه حوزه نصرانى بوده)منحصر بوده به منطق،آنهم تا اواخر اشكال وجوديه.فارابى طبق گفته خودش منطق را نزد يوحنا بن حيلان آموخته است و مى‏گويد همين كه كار تعليم به دست مسلمين افتاد تحريم بقيه منطق-كه قبلا كليسا تحريم كرده بود-لغو شد.

مسعودى در كتاب معروف التنبيه و الاشراف مى‏گويد:ما در كتاب فنون المعارف و ماجرى فى الدهور السوالف گفته‏ايم به چه سبب مقارن زمان عمر بن عبد العزيز،تعليم از اسكندريه به انطاكيه منتقل شد و مقارن ايام متوكل از انطاكيه به حران منتقل گشت و در زمان معتضد(279-289)امور تعليم به دست ابراهيم قويرى و يوحنا بن حيلان(متوفى در ايام مقتدر در بغداد)و ابراهيم مروزى افتاد و بعد از آنها منتهى شد به ابو احمد بن كرنيب و ابو بشر متى و بعد از آنها به ابو نصر فارابى رسيد.

قويرى بنا به گفته ابن النديم استاد ابو بشر متى بوده است.

2.ابو يحيى،ابراهيم مروزى سابق الذكر.او نيز استاد ابو بشر متى بوده است.

ابن النديم مى‏گويد مردى فاضل و لكن سريانى بود و هر چه در منطق كتاب نوشته به غت‏سريانى است (21) .

3.يوحنا بن حيلان.همان است كه نامش قبلا در ذيل نام ابراهيم قويرى برده شد و گفتيم كه استاد منطق فارابى بوده است.معلوم نيست كه فارابى منطق را در كجا نزد يوحنا تحصيل كرده است.بعضى نوشته‏اند كه فارابى براى تحصيل منطق نزد يوحنا به حران رفت (22) .ابن قفطى تصريح مى‏كند كه در بغداد بوده است (23) .از ظاهر سخن فارابى-كه قبلا از عيون الانباء نقل كرديم-بر مى‏آيد كه يوحنا به بغداد نيامده است.

4.ابو العباس محمد بن محمد ايرانشهرى نيشابورى.از اين شخص اطلاع صحيحى در دست نيست.ابوريحان بيرونى در الاثار الباقيه و ناصر خسرو در زاد المسافرين از او ياد كرده‏اند. گويند برخى عقايد فلسفى محمد بن زكرياى رازى درباره قدم مكان و هيولا متخذ از اوست،و هم مى‏گويند مدعى نبوت و پيامبرى عجم بوده است (24) .ايرانشهرى معلوم نيست از گروه پيروان و شاگردان كندى است‏يا از گروه قويرى و ابن حيلان و مروزى و يا خود مستقل از همه اينهاست و به گروه سومى وابسته است.

از آنچه تاكنون گفته شد معلوم شد تا حدود اوايل قرن چهارم دو نحله فلسفى وجود داشته است:نحله‏اى كه از كندى آغاز شده است كه شامل تعليم منطق و فلسفه و طب و نجوم و موسيقى و غيره بوده است و نحله حرانيها كه ظاهرا در ابتدا از منطق تجاوز نمى‏كرده است.

طبقه سوم

در اين طبقه پنج نفر قابل ذكرند:

1.ابو بكر محمد بن زكرياى رازى كه به‏«جالينوس العرب‏»اشتهار يافته است.بيشتر شهرت و هم تخصص وى در طب است.در اين فن از طراز اول تاريخ شمرده مى‏شود.برخى او را در طب عملى و تجربى بر بوعلى ترجيح داده‏اند.در سال 251 متولد شده و در سال‏313 درگذشته است.قبلا گفتيم كه ابن النديم او را شاگرد بلخى شمرده است و احتمالا اين بلخى همان ابو زيد بلخى شاگرد كندى است.عليهذا رازى شاگرد شاگرد كندى است.قرائن ديگرى به دست آمده كه تاييد مى‏كند استاد رازى همان ابو زيد بلخى است (25) .

ابو زيد در سال‏243 يا 244 متولد شد و از شاگرد خود(رازى)كه در 251 متولد شده است‏7 يا 8 سال بزرگتر بوده است و البته اين بعيد نيست،خصوصا با توجه به اينكه رازى در بزرگسالى به تحصيل اشتغال پيدا كرده است.ابو زيد9 سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است.استاد ديگر رازى ابو العباس ايرانشهرى است كه قبلا نام برديم و اطلاع درستى از او در دست نيست.

رازى عقايد فلسفى خاص دارد،به فلسفه ارسطويى زمان خويش تسليم نبوده است.در باب تركيب جسم قائل به‏«اجزاء ذره‏اى‏»بوده است.عقيده خاصى در باب‏«قدماى خمسه‏»داشته است كه معروف است و كم و بيش در كتب فلسفه مطرح است.عقايد فلسفى رازى را در باب‏«قدماى خمسه‏»فارابى،ابو الحسين شهيد بلخى،على بن رضوان مصرى،ابن الهيثم بصرى رد كرده‏اند.

در فهرست كتب رازى،كتاب فى النبوات آمده كه ديگران به طعن و استهزا نام او را«نقض الاديان‏»نهاده‏اند و كتاب ديگرى به نام فى حيل المتنبئين كه ديگران به طعن نام او را«مخاريق الانبياء»گذاشته‏اند.اين كتابها در دست نيست،ولى متكلمين اسماعيلى از قبيل ابو حاتم رازى و ناصر خسرو(و شايد منقول از ابو حاتم)در كتب خود به نقل قول از رازى مطالبى آورده مبنى بر اينكه او منكر نبوات بوده است.هر چند ابو حاتم نام رازى را نبرده است و از او با كلمه‏«ملحد»ياد كرده است ولى مسلم است كه منظور او محمد بن زكرياى رازى است.

نظر به اينكه آن كتب در دست نيست،نمى‏توان اظهار نظر قطعى كرد ولى از مجموع قرائن مى‏توان به دست آورد كه رازى منكر نبوات نبوده و با«متنبئين‏»(مدعيان دروغين نبوت)در ستيزه بوده است.مباحثات رازى با ابو حاتم اسماعيلى در منزل يكى از بزرگان رى در حضور اكابر و بزرگان شهر و«على رؤوس الاشهاد» محال است كه در زمينه ابطال نبوات باشد و رازى صريحا و علنا همه نبوات را تكذيب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهايت احترام هم زيست نمايد.اين كه برخى ادعا مى‏كنند كه ابو ريحان بيرونى كتابى به نام‏«نقض الاديان‏»و كتابى به نام‏«مخاريق الانبياء»به رازى نسبت داده است (26) به هيچ وجه صحيح نيست.ابو ريحان يكى از آن كتابها را«فى النبوات‏»و ديگرى را«فى حيل المتنبئين‏»مى‏خواند و به دنبال نام هر كدام كلمه‏«يدعى‏»را اضافه مى‏كند و مى‏رساند كه اين نام را ديگران داده‏اند.ابن ابى اصيبعه ضمن اينكه نسبت چنين كتابى را به رازى انكار مى‏كند،احتمال مى‏دهد كه برخى‏«اشرار»اين كتاب را ساخته و از روى دشمنى به رازى نسبت داده باشند و تصريح مى‏كند كه نام‏«مخاريق الانبياء»را دشمنان رازى نظير على بن رضوان مصرى به اين كتاب داده‏اند نه خود رازى.از سخن ابن ابى اصيبعه پيداست كه كتاب نبوات و كتاب حيل المتنبئين غير اين كتابى است كه اين نام به او داده شده است،و آن دو كتاب وضع روشنى دارد.

بعلاوه،رازى سخت پابند به توحيد و معاد و اصالت و بقاء روح است.كتابى دارد فى ان للانسان خالقا متقنا حكيما (27) و كتابى دارد در رد سيسن ثنوى (28) رد بر مانويت)و رساله‏اى الى على بن شهيد البلخى فى تثبيت المعاد (29) و نظرش در آن كتاب-همچنانكه ابن ابى اصيبعه مى‏گويد-نقد نظريه منكران معاد است،و كتابى فى ان النفس ليس بجسم (30) .چگونه ممكن است كسى همه اصول مبدا و معاد و روح و نفس را پذيرفته باشد و منكر نبوات و شرايع باشد؟ !بعلاوه او كتابى دارد فى آثار الامام الفاضل المعصوم (31) كه به احتمال قوى بر طبق مذاق شيعه در امامت نوشته است،و كتابى دارد به نام النقض على الكيال فى الامامة (32) و كتابى به نام كتاب الامام و الماموم المحقين (33) ،و همه مى‏رساند كه انديشه امامت فكر او را مشغول مى‏داشته است.بديهى است كسى كه منكر شرايع و نبوات باشد،درباره امامت‏حساسيتى ندارد.

بعيد نيست همچنانكه بعضى گفته‏اند (34) رازى تا حدودى طرز تفكر شيعى امامى داشته است و همه مفكرانى كه اين گونه طرز تفكر داشته‏اند،از طرف دشمنان شيعه اماميه متهم به كفر و زندقه مى‏شدند.

گذشته از همه اينها استدلالى كه از رازى در انكار نبوت نقل شده،آنقدر سست و ضعيف است كه از مفكرى مانند رازى بسيار بعيد است،از قبيل اين كه اگر مى‏بايست مردم هدايت‏شوند چرا همه مردم پيامبر نيستند؟!

آنچه مى‏توان گفت اين است كه رازى اشتباهات و انحرافاتى داشته است،ولى نه در حد انكار نبوات و شرايع،دشمنان او كه سخنان او را نقل كرده‏اند به او چنين چهره‏اى داده‏اند و اصل سخن رازى هم كه در دست نيست.ما در عصر خود كتابهايى ديده‏ايم كه خالى از اشتباهات و انحرافاتى نيستند،ولى مخالفان آن كتابها چنان چهره‏اى به آن كتابها داده‏اند كه اگر كسى اصل آن كتابها را نديده باشد باور نمى‏كند كه اين رسالات و مقالات در رد چنان كتابى باشد.

رازى دو دسته مخالف داشته است:مخالفانى كه بر آراء فلسفى او رد نوشته‏اند مانند فارابى و شهيد بلخى و ابن هيثم و بعضى ديگر،و مخالفانى كه بر آراء مذهبى او رد نوشته‏اند.تنها اين گروه كه همان اسماعيليان‏اند و تاريخ،خود آنها را«ملاحده‏»مى‏خواند،چهره‏«الحاد»به رازى در تاريخ داده‏اند و ديگران را هم تا حدى تحت تاثير قرار داده‏اند.اخيرا ملاحده عصر ما به نحوى ديگر در تاييد ملاحده اسماعيلى چهره الحادى به رازى مى‏دهند،ولى نه به منظور بلا توجيه ساختن رازى بلكه به منظور توجيه كردن خودشان.

مطلبى ديگر كه بايد ناگفته نماند اين است كه رازى عليرغم نبوغ و تخصص در طب،در انديشه‏هاى فلسفى توانا نبوده است.مى‏توان به ابن سينا حق داد كه در پاسخ به پرسشهاى ابو ريحان بيرونى،رازى را«المتكلف الفضولى المتكلم بما لا يعنيه‏»مى‏خواند.

2.ابو الحسين شهيد بن الحسين البلخى.هم حكيم بود و هم شاعر.به عربى و فارسى شعر مى‏سروده و از قديميترين شاعران زبان فارسى به شمار مى‏آيد.

ابن النديم گويى شهيد بلخى را درست نمى‏شناخته است،زيرا او را تحت عنوان‏«رجل يعرف بشهيد بن الحسين و يكنى ابا الحسن‏» (35) ياد مى‏كند.بعد جمله‏اى دارد كه ظاهر اين است كه مى‏خواهد بگويد وى شاگرد ابو زيد بلخى بوده است،اگر چه تا كنون نديده‏ايم كسى اين احتمال را در گفته ابن النديم داده باشد.ابن النديم مى‏گويد اين مرد(شهيد)كتابها تصنيف كرده و بين او و رازى مناظراتى بوده است.

شهيد،هم نظريه رازى را در مساله‏«لذت‏»-كه در كتب فلسفه مثل اسفار و غيره مطرح است-رد كرده است و هم نظريه معروف او را در باب‏«قدماى خمسه‏».شهيد در سال 325 در گذشته است.

3.ابو احمد حسين بن ابو الحسين اسحاق بن ابراهيم بن زيد بن كاتب معروف به ابن كرنيب از فضلاى متكلمين اسلامى و از حكماى طبيعى(در مقابل حكماى رياضى)بوده است،بر عكس برادرش ابو الحسين بن كرنيب و برادر زاده‏اش ابو العلاء بن ابى الحسين كه اهل رياضيات بوده‏اند و ابن النديم نام آنها را در رديف رياضى دانان آورده است،ابو احمد بن كرنيب هم متكلم بوده و هم فيلسوف و هم طبيب.مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده در هر دو قسمت(كلام و فلسفه)تدريس مى‏كرده و شاگردان و تلامذه‏اى داشته و شخصيت ممتازى به شمار مى‏رفته است.ابن النديم مى‏گويد:«در نهايت فضل و معرفت و ورود در علوم طبيعى قديم بود» (36) .عين عبارت ابن النديم در تاريخ الحكماء ابن قفطى و عيون الانباء ابن ابى اصيبعه تكرار شده است،ولى مسعودى-چنانكه ديديم-او را هم طبقه ابو بشر متى و در طبقه بعد از قويرى و مروزى شمرده است.بعيد نيست كه نزد آنها تحصيل كرده باشد،هر چند گفته مى‏شود ابو بشر متى نزد ابن كرنيب تحصيل كرده است.تاريخ ولادت و وفات ابن كرنيب و همچنين اساتيد او و شاگردان او دقيقا معلوم نيست،لهذا محتمل است كه از طبقه دوم به شمار آيد.

كتابى كه از او ياد مى‏شود كتابى است در رد ثابت‏بن قره در مساله فلسفى معروف كه هم اكنون نيز در كتب فلسفه طرح مى‏شود و آن‏«لزوم يا عدم لزوم تخلل سكون ميان دو حركت متضاد»است.در تاريخ الحكماء ابن قفطى و عيون الانباء ابن!472 ابى اصيبعه و به تبع آنها در نامه دانشوران‏«حركتين متساويتين‏»ضبط كرده‏اند كه البته غلط است،صحيح همان است كه در الفهرست آمده است:«حركتين متضادتين‏».

4.ابو بشر،متى بن يونس(يونان)نصرانى منطقى بغدادى.ابن النديم در الفهرست مى‏گويد يونانى است و اهل ديرقنى.ديرقنى مطابق آنچه در نامه دانشوران مى‏نويسد همان دير مرمارى است كه‏«اسكول مرمارى‏»(مدرسه مرمارى)هم خوانده مى‏شود و در نزديك بغداد است.ابن النديم مى‏گويد:رياست منطقيين در عصر خودش به او منتهى شد،و هم او مى‏گويد كه ابو بشر نزد ابراهيم قويرى و ابى احمد بن كرنيب و دو نفر ديگر به نام دو فيل(روفيل-روبيل)و بنيامين تحصيل كرده است.قبلا نقل كرديم كه وى نزد يحيى مروزى نيز تحصيل كرده است.ابن ابى اصيبعه در ضمن شرح حال فارابى مى‏گويد:«ابو بشر متى، ايساغوجى را نزد يك نصرانى(ظاهرا همان بنيامين كه الفهرست نام برده است)و قاطيغورياس(مقولات)را نزد روبيل و قياس را نزد ابو يحيى مروزى آموخت‏».

ابو بشر،هم مترجم بود و هم فيلسوف ولى در حقيقت منطقى بوده نه فيلسوف به اصطلاح عصر ما.كتب منطقى او و شروح او بر كتب منطقى ارسطو مدار تدريس و تعليم و تعلم محصلين بوده است (37) .

ابو بشر متى مطابق آنچه ابن القفطى نوشته است در سالهاى ميان 320 و 330 زنده بوده است.ابن ابى اصيبعه مى‏نويسد كه در سال 328 درگذشته است.اين كه در نامه دانشوران مى‏نويسد وفات ابو بشر در سال 308 بوده است على الظاهر غلط نسخه است.

5.ابو نصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان فارابى.بى نياز از معرفى است.به حق او را«معلم ثانى‏»و«فيلسوف المسلمين من غير مدافع‏»لقب داده‏اند (38) .اهل تركستان است.معلوم نيست كه ايرانى‏نژاد است‏يا ترك‏نژاد.هم زبان تركى مى‏دانسته و هم زبان فارسى،ولى تا آخر در جامه و زى تركان مى‏زيسته است.مردى بوده فوق العاده قانع و آزادمنش،غالبا كنار نهرها و جويبارها و يا گلزارها و باغستانها سكنى مى‏گزيد و شاگردان همان جا از محضرش استفاده مى‏كردند.نواقص كار كندى را در منطق تكميل كرد.

گويند فن تحليل و انحاء تعليميه منطق را كه تا آن وقت در اختيار كسى نبود و يا ترجمه نشده بود،فارابى به ابتكار خود افزود،و همچنين صناعات خمس و موارد استفاده از هر صنعت را او مشخص ساخت.فارابى از افرادى است كه عظمتش از او شخصيتى افسانه‏اى ساخته است تا آنجا كه ادعا كرده‏اند او هفتاد زبان مى‏دانسته.او از افراد خود ساخته است.

استاد قابل توجهى نديده است.استاد او يوحنا بن حيلان بوده.منطق را نزد او آموخته است. متاخرين عموما مى‏نويسند كه او ابتدا در بغداد نزد ابو بشر متى تحصيل كرد و سپس به حران رفت و نزد يوحنا بن حيلان به تحصيل منطق پرداخت (39) .ظاهرا مدرك اين نسبت، سخن ابن خلكان است،اوست كه چنين تصريحى كرده بدون اين كه مدركى نشان دهد.ولى از گفته ابن القفطى و ابن ابى اصيبعه معلوم مى‏شود كه فارابى معاصر ابو بشر بوده و شخصيتى مافوق او در زمان خود او داشته است.

ابن القفطى مى‏گويد:«و كان ابو نصر معاصرا لابى بشر متى بن يونس الا انه كان دونه فى السن و فوقه فى العلم‏»يعنى فارابى با ابو بشر هم عصر بود،از او به سال پايينتر و به علم بالاتر بود.قريب به همين است‏سخن ابن ابى اصيبعه.بعلاوه بسيار بعيد است كه فارابى پس از درك حوزه ابو بشر متى و استفاده از او در بغداد،به حران نزد يوحنا بن حيلان براى تحصيل منطق برود.خود فارابى فقط از يوحنا بن حيلان به عنوان معلم ياد كرده است.ابن القفطى مدعى است كه فارابى در بغداد نزد يوحنا تحصيل كرده است.

فارابى در سال‏257(شش سال بعد از تولد رازى و يك سال قبل از درگذشت كندى)متولد شد و در سال‏339 درگذشت.هشتاد و دو سال عمر كرد.

فارابى فيلسوفى است مشائى و در عين حال خالى از مشرب اشراقى نيست،چنانكه كتاب فصوص الحكم او حكايت مى‏كند.او در عين حال يك نفر رياضى‏دان و موسيقى‏دان درجه اول است.آراء سياسى و نظريات خاص درباره مدينه فاضله دارد كه معروف است.فارابى فلاسفه قبل از خود را تحت الشعاع قرار داد.تالى‏تلو ارسطو شمرده شد و«معلم ثانى‏»لقب يافت.

طبقه چهارم

از اين طبقه افراد زيادى نمى‏شناسيم.آنچه از نقلها بر مى‏آيد اين است كه فارابى و ابو بشر متى و ابن كرنيب شاگردها داشته‏اند،ولى اطلاع درستى از آنها نداريم.از شخصيتهاى اين طبقه:

1.يحيى بن عدى منطقى نصرانى است.اين مرد با ابن النديم معاصر بوده است و ابن النديم نسبت‏به پركارى او اعجاب دارد.ابن النديم و ابن القفطى و ابن ابى اصيبعه بالاتفاق نوشته‏اند كه وى شاگرد ابو نصر فارابى و ابو بشر متى بوده است.همه(مخصوصا ابن القفطى)كتابهاى زيادى از او نقل كرده‏اند كه بيشتر منطقى است،ولى احيانا مسائلى از مسائل فلسفه اولى-كه در دوره قبل از فارابى خصوصا در مسيحيان كمتر ديده مى‏شود-طرح كرده است.ابن النديم و به تبع او ابن القفطى و ابن ابى اصيبعه نوشته‏اند كه رياست منطقيين در زمان او به او منتهى شده بود.وى در سال‏363 و يا 364 در گذشته است و گفته‏اند 81 سال عمر كرده است.

2.غير از يحيى بن عدى،در طبقه چهارم جمعيت اخوان الصفا و خلان الوفا را بايد نام برد. گروهى هستند گمنام و خود خواسته‏اند گمنام باشند،اما نشان داده‏اند كه گروهى هستند هم فيلسوف و هم متدين و متعهد.به منظور اصلاح جامعه بر اساس ايده‏اى كه داشته‏اند(به كار بردن فلسفه و دين تواما)دست‏به كار شده،انجمنى تشكيل داده(حزب مانند)،اعضا مى‏پذيرفته و شروط و آدابى داشته‏اند و مجموع 52 رساله كه در حقيقت‏بيان كننده جهان‏بينى و ايدئولوژى آنهاست-و از يك نظر يك دائرة المعارف براى عصر آنها محسوب مى‏شود و اثرى است جاودانى و از شاهكارهاى جهان اسلام-آفريده‏اند.اخوان الصفا هم از اسلاف خود(مخصوصا فارابى)متاثر بوده‏اند و هم در اخلاف خود اثر گذاشته‏اند.هر دو قسمت نيازمند به بحث طولانى است و از حدود بحث ما خارج است.

آنچه از نام آنها بر ما آشكار است همانهاست كه ابو حيان توحيدى-كه تقريبا معاصر آنها بوده-فاش كرده است:ابو سليمان محمد بن معشر بستى،ابو الحسن على بن هارون زنجانى، ابو احمد مهرجانى عوفى،زيد بن رفاعة.بعضى ديگر نام افراد ديگرى از قبيل ابن مسكويه رازى متوفى در 421،عيسى بن زرعة متوفى در 398(مترجم و فيلسوف)و ابو الوفاء بوزجانى(نابغه رياضى‏دان معروف متوفى در387)و بعضى ديگر را مى‏برند ولى بعضى از اينها به اوايل قرن پنجم تعلق دارند،در صورتى كه در نيمه دوم قرن چهارم كار اخوان الصفا تا حدودى شناخته بوده است.ابو حيان توحيدى در سال‏373 مرام و عقيده و مسلك و روش اخوان را براى وزير صمصام الدولة بن عضد الدوله بازگو كرده است و گفته من اين رسائل را به استادم ابو سليمان منطقى سجستانى عرضه كردم و او درباره آنها اظهار نظر كرد.عليهذا مى‏بايست اين رسائل در حدود نيمه قرن چهارم تاليف شده باشد و به همين جهت‏با اينكه تاريخچه اخوان در دست نيست‏بايد آنها را از طبقه چهارم يعنى هم طبقه با شاگردان فارابى به شمار آوريم.

اخوان الصفا كه ميان عقل و دين،فلسفه و شريعت،جمع كرده‏اند و آندو را مكمل يكديگر مى‏دانند،در روش فلسفى خود تمايل فيثاغورسى دارند،بر اعداد زياد تكيه مى‏كنند و در جنبه اسلامى،تمايل شديد شيعى و علوى دارند.

طبقه پنجم

1.ابو سليمان،محمد بن طاهر بن بهرام سجستانى،معروف به ابو سليمان منطقى.شاگرد يحيى بن عدى منطقى بوده است و بنابر نقل ابن القفطى در تاريخ الحكماء نزد ابو بشر متى نيز تحصيل كرده است.على الظاهر آغاز تحصيلش در نزد ابو بشر بوده و بعد در نزد يحيى بن عدى ادامه داده است.

ابو سليمان شاگردى دارد به نام ابو حيان توحيدى كه از فضلا و ادبا و نويسندگان بنام جهان اسلام است و كتابهاى نفيسى دارد به نامهاى:المقابسات،الامتاع و المؤانسة،الصديق و الصداقة.ابو حيان در كتابهاى خود فراوان از استادش ياد كرده و افاضات او را بازگو كرده است.

ابن النديم و ابن القفطى و ابن ابى اصيبعه همه از ابو سليمان ياد كرده‏اند ولى به طور مختصر،و البته ابن القفطى مفصلتر بحث كرده است.جامعترين بحث درباره ابو سليمان همان است كه مرحوم محمد قزوينى در جلد دوم بيست مقاله(صفحات 128-166)انجام داده است.

خانه ابو سليمان ميعادگاه حكما و فضلاى عصر بوده و خود رئيس قوم به شمار مى‏آمده است. در محفل ابو سليمان-كه در حقيقت‏يك انجمن فلسفى بوده است-همواره مسائل علمى و فلسفى مطرح مى‏شده و حكما از يكديگر استفاده مى‏كرده‏اند و به تعبير ابو حيان‏«مقابسه‏»مى‏نموده‏اند.ابو حيان آنها را در106 مجلس جمع كرده و نام آنها را«مقابسات‏»گذاشته است.

تاريخ ولادت و وفات ابو سليمان دقيقا معلوم نيست.قدر مسلم اين است كه در نيمه دوم قرن چهارم شخصيت ممتازى داشته است.مرحوم قزوينى حدس مى‏زند كه ولادت ابو سليمان در حدود سال‏307 و وفاتش در حدود سال 380 باشد و احتمالا تا حدود 390 زنده بوده است.

حكما و فضلايى كه در محفل ابو سليمان شركت مى‏كرده‏اند،غالبا شاگرد يحيى بن عدى و هم شاگردان خود ابو سليمان بوده‏اند از قبيل:ابو محمد عروضى،ابو بكر قومسى،عيسى بن زرعة.

2.ابو الحسن عامرى نيشابورى.از اين شخص نيز اطلاع زيادى در دست نيست.ابن النديم و ابن القفطى و ابن ابى اصيبعه از او ذكرى به ميان نياورده‏اند.ياقوت در معجم الادباء از او ياد كرده است.

در سه حكيم مسلمان مى‏نويسد:عامرى دو كتاب دارد،يكى در اخلاق به نام السعادة و الاسعاد و ديگرى در فلسفه به نام الامد الى الابد.كتابى هم در دفاع از اسلام و تفوق آن بر ساير اديان نوشته است‏به نام الاعلام بمناقب الاسلام.

و هم مى‏نويسد كه همچنانكه به فلسفه يونانى علاقه‏مند بود،به فلسفه سياسى ساسانيان نيز علاقه‏مند بود و خود شاگرد ابو زيد بلخى بود.

بعضى مدعى شده‏اند كه ميان عامرى و ابن سينا نامه‏ها مبادله شده ولى محتمل به نظر نمى‏رسد،زيرا ابن سينا در وقت وفات عامرى يازده ساله بوده است.

گفته‏اند عامرى شاگرد ابو زيد بلخى بوده است،ولى بعيد است كه عامرى شاگرد بلا واسطه بلخى باشد زيرا بلخى در سال 322 درگذشته است و عامرى در سال 381 و عليهذا ميان وفات استاد و شاگرد59 سال فاصله است.

3.ابو الخير،حسن بن سوار معروف به ابن الخمار.هم حكيم است و هم طبيب و هم مترجم از سريانى به عربى،ولى بيشتر طبيب است تا فيلسوف يا مترجم.شاگرد يحيى بن عدى منطقى سابق الذكر بوده و شاگردان زيادى تربيت كرده است.ابتدا مذهب نصرانى داشت و در آخر عمر(مطابق نقل نامه دانشوران)مسلمان شد.

ابن النديم كه معاصر وى بوده و به تبع او ابن القفطى،او را فوق العاده با هوش و فطن خوانده است.نامه دانشوران مدعى است كه عمر طولانى كرده ولى تاريخ وفات او را نمى‏نويسد. مرحوم محمد قزوينى در بيست مقاله،مقاله مربوط به تتمه صوان الحكمه(جلد 2،صفحه 141) مدعى است كه وفات ابو الخير در سال 408 بوده است.

گويند بوعلى كه معمولا معاصران خود را به چيزى نمى‏گرفت،از ابو الخير به نيكى ياد كرده و گفته:«ابو الخير را در رديف ديگران نبايد شمرد.خداوند ملاقات او را روزى كند» (40) .

4.ابو عبد الله ناتلى.اين مرد همان است كه ابن سينا در آغاز تحصيل،قسمتى از منطق و قسمتى از رياضيات را نزد او آموخت.شخصيت ممتازى ندارد،همه شهرتش را از ناحيه شاگرد نامدارش كسب كرده است.

ناتلى طبيب هم بوده است.ابن ابى اصيبعه در ضمن احوال ابو الفرج بن الطيب،او را در رديف طبيبان معاصر ابو الفرج شمرده است.بعضى مدعى شده‏اند كه ناتلى شاگرد ابو الفرج بن الطيب بوده است و به گفته ابن ابى اصيبعه استناد كرده‏اند (41) ولى اشتباه است.ابن ابى اصيبعه ناتلى را در رديف معاصران ابو الفرج آورده است نه شاگردان او.ابن ابى اصيبعه ابو الفرج را از معاصران بو على كه شاگرد ناتلى بوده است مى‏شمارد تا چه رسد به ناتلى.

طبقه ششم

اين طبقه را طبقه نوابغ بايد نام نهاد.هيچ طبقه از طبقات فلاسفه مانند اين طبقه افراد برجسته نداشته است:

1.ابو على احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه رازى.اصلا اهل رى بوده و مدتى به اتفاق ابو ريحان بيرونى و ابن سينا و ابو الخير و ابو سهل مسيحى و ابو نصر عراقى در دربار خوارزمشاه مى‏زيسته است.وفاتش در اصفهان در سال 420 واقع شده است.تاريخ تولدش معلوم نيست ولى مى‏گويند عمر طويل يافته است (42) .

از ابو حيان توحيدى نقل شده كه ابن مسكويه مدتى نزد ابو الخير شاگردى كرده است (43) . بعضى مى‏گويند نزد ابو الحسن عامرى نيز تحصيل كرده است (44) ولى اين نقل با آنچه از معجم الادباء نقل شده-كه در مدت پنج‏سال اقامت ابو الحسن عامرى در رى به نزد عامرى نرفت و گويى ميان آنها سدى بود-منافى است (45) .

داستان حضور ابن سينا به مجلس ابن مسكويه و افكندن گردويى پيش او كه مساحت اين گردو را تعيين كن و گذاشتن ابن مسكويه كتاب اخلاقى طهارة الاعراق خود را نزد ابن سينا و گفتن اين كه تو به اصلاح اخلاقت از من به تعيين مساحت اين گردو محتاجترى،معروف است. بوعلى به حكم اين كه كمتر كسى از معاصران خويش را گرامى مى‏داشته و وقعى مى‏نهاده، درباره ابن مسكويه نيز گفته مساله‏اى با او در ميان گذاشتم و هر چه كوشش كردم توانست‏بفهمد.

ابن مسكويه،خودش يا پدرش(على الاختلاف)زردشتى بوده و مسلمان شده و به عقيده بعضى شيعه بوده است.قدر مسلم اين است كه تمايل شيعى داشته است.از معروفترين كتابهاى او تجارب الامم در تاريخ و الفوز الاصغر در فلسفه و طهارة الاعراق در اخلاق است.

2.ابوريحان محمد بن احمد بيرونى خوارزمى.از شخصيتهاى درجه اول فرهنگ و تمدن اسلامى است.از نظر برخى مستشرقين،در تمام جهان اسلام نظير ندارد.رشته تخصصى‏اش رياضيات،نجوم،تاريخ،هيئت،داروشناسى،بررسى عقايد و اديان اقوام و ملل و امثال آنها بوده. چندين كتاب تحقيقى نفيس آفريده كه جهان هنوز به اعجاب در آنها مى‏نگرد از قبيل تحقيق ماللهند،الاثار الباقية،قانون مسعودى و غيره.بيرونى در سال 362 متولد شده و در 442 درگذشته است.او زبانهاى يونانى و سريانى،علاوه بر زبان فارسى و زبان عربى و زبان خوارزمى-كه زبان مادرى او بوده-مى‏دانسته است.زبان عربى را بهترين زبانها براى مسائل علمى مى‏داند و علاقه خاصى به اين زبان نشان مى‏دهد.مى‏گويد اگر مرا به عربى ناسزا گويند بيشتر دوست دارم از اينكه به برخى زبانهاى ديگر مرا بستايند.

استادان او معلوم نيست جز يك نفر به نام ابو نصر بن على بن عراقى كه ظاهرا همان ابو نصر عراقى است كه در دربار خوارزمشاه بوده است و معلوم نيست كه ابو ريحان شاگردانى داشته يا نداشته است.

ابو ريحان از كسانى است كه عمر نسبتا طويل(قريب هشتاد سال)يافته و تمام وقتش وقف علم بوده است،جز به علم به كار ديگر(وزارت و غيره)نپرداخته است.او در سال فقط دو روز تعطيل داشته است.

ابو ريحان و ابن سينا در حدود سال 400 در خوارزم با يكديگر ملاقات داشته‏اند.ابو ريحان چند سالى از بوعلى بزرگسال‏تر بوده و در حدود هيجده سؤال در مسائل فلسفى و غيره-كه برخى از آنها اعتراض به ارسطوست-از بو على كرده است.بو على به آنها پاسخ گفته و تدريجا كار اندكى به خشونت كشيده است (46) ،ولى اهل تحقيق مدعى هستند كه اين سؤالات بعد از رفتن بو على از خوارزم بوده است.ابو ريحان در كتاب الاثار الباقية آنجا كه اشاره به برخى سؤالات خود از بو على مى‏كند،از او به عنوان‏«الفتى الفاضل‏»(جوان فاضل)ياد مى‏نمايد.

ابو ريحان به مبانى اسلامى سخت معتقد و پابند بوده است.در نوشته‏هاى خود عموما مانند يك مؤمن واقعى از دين مقدس اسلام ياد مى‏كند و به تناسب،آيات كريمه قرآن را مى‏آورد.او مخصوصا احساسات ضد شعوبيگرى داشت و در برخى نوشته‏هاى خود سخت از شعوبيگرى اظهار تنفر مى‏نمايد (47) .ابو ريحان به احتمال زياد شيعه بوده است.

3.ابو على حسين بن عبد الله ابن سينا،اعجوبه دهر و نادره روزگار.شناختنش يك عمر و شناساندنش كتابى بسيار قطور مى‏خواهد.خودش گزارش زندگى خود را تا حدود سى و نج‏سالگى كه به گرگان آمده،به تقاضاى يكى از شاگردان املاء كرده است و شاگرد معروفش ابو عبيد جوزجانى،بعد آن را تكميل و تا آخرين روز زندگى‏اش گزارش كرده است.از اين گزارشها مى‏توان تا حدى زندگى عادى و علمى و سياسى او را به دست آورد.زندگى نا آرام و پر ماجرايى داشته و عمرى نسبتا كوتاه.با اين عمر كوتاه و اين زندگى پر ماجرا،اينهمه معلومات و خلق اينهمه آثار حقيقتا حيرت انگيز است.

عجيب اين است كه با اينكه ابن ابى اصيبعه و ابن القفطى هر دو متن اين دو گزارش را بدون اختلاف ضبط كرده‏اند،جمله آخر را كه مدت عمر شيخ است‏به اختلاف ضبط كرده‏اند.بنابر نقل ابن ابى اصيبعه عمر شيخ 54 سال و بنابر نقل ابن القفطى 58 سال بوده است.بعضى ديگر(نامه دانشوران)از روى بعض قرائن احتمال مى‏دهند كه عمر شيخ‏63 سال بوده است.

نكته‏اى كه لازم است گوشزد شود اين است كه شخصيت‏بو على همه حكماى اسلامى پيش از او را تحت الشعاع قرار داد.بعد از بو على،چه در طب و چه در فلسفه،كتابهاى او محور بحث و تدقيق و تحشيه و شرح بود.

نكته ديگر اينكه قبل از بو على،بغداد مركز طب و فلسفه بود.بو على به بغداد نرفت-پدرش بلخى و مادرش بخارايى است،نيمه اول عمرش در آن حدود گذشته است-به عللى به سوى خراسان و گرگان رهسپار شد و در چند شهر توقفهاى كوتاهى كرد.عاقبت در اصفهان و همدان-و بيشتر در همدان-رحل اقامت افكند.صيت‏شهرتش طالبان علم و حكمت را از هر سو به سوى او مى‏كشيد.شاگردان زيادى تربيت كرد.شخصيت‏بوعلى در زمان حياتش و شهرت كتابهايش بعد از خودش-كه محور بحث ميان اهل فضل بود و متخصصان آن كتب بيشتر در ايران يافت مى‏شدند-سبب شد كه مركز ثقل فلسفه و طب از بغداد به ايران منتقل گشت.

4.ابو الفرج بن الطيب.اين مرد عراقى(و على الظاهر بغدادى)است.هم طبيب بوده و هم فيلسوف،ولى جنبه طبابتش مى‏چربد.بو على كه معاصر اوست طبابتش را مى‏ستايد،بر خلاف فلسفه و حكمت كه از اين جهت او را به چيزى نمى‏گيرد (48) .به طور كلى بو على احدى از معاصرين را در فلسفه در نظر ندارد.در ترجمه تتمه صوان الحكمه (49) مى‏نويسد بو على درباره كتابهاى فلسفى ابو الفرج گفته:«سزاوار اين است تصانيف او را بر فروشنده رد كنند و ثمنش نيز بر وى بگذارند».و هم او مى‏نويسد:«وقتى كه كار ميان بو على و ابو ريحان به خشونت كشيد و ابو ريحان سخنان تندى در نامه خود به كار برد و خبر به ابو الفرج رسيد، گفت:هر كس با ديگران چنان كند،با او نيز چنين كنند».

ابن القفطى پس از اشاره به سخن بو على درباره ابو الفرج،مى‏گويد:«اما من و هر منصفى نمى‏گوييم جز اين كه ابو الفرج علوم گذشته را احيا كرد و مخفيات آنها را آشكار نمود».

ابو الفرج،مسيحى و شاگرد ابو الخير بوده است.گروهى از محضر درسش استفاده كرده‏اند.ابن القفطى مى‏گويد تا بعد از سال 420 زنده بوده و گفته شده كه در سال 435 در گذشته است.

5.ابو الفرج بن هندو.در طب و حكمت‏شاگرد ابو الخير بوده و از بزرگترين و فاضلترين شاگردان او به شمار رفته است.ضمنا مردى اديب و شاعر و سخنور بوده است.

6.ابو على حسن بن الحسن(يا الحسين)بن الهيثم بصرى.هم فيلسوف است و هم طبيب و هم فيزيك‏دان و رياضى‏دان.در فيزيك و رياضيات شهرت جهانى دارد و از عوامل مؤثر در پيشرفت رياضيات جهانى به شمار مى‏رود.در سال 354 متولد شده و در حدود سال 430 در گذشته است (50) .در تتمه صوان الحكمه مى‏نويسد كه طرحى براى استفاده از آب نيل هنگام كاهش آب تهيه كرد و با خود به قاهره برد ولى مورد توجه الحاكم بالله واقع نشد،بلكه مغضوب وى گشت و از آنجا به دمشق فرار كرد.و هم مى‏نويسد فوق العاده متعبد و متشرع بود و به شريعت احترام مى‏گذاشت.حالت توجه او را در حين مرگ نيز يادآور مى‏شود.گويند قسمتى از ايام او در مغرب گذشته است (51) .مرحوم سيد حسن تقى زاده در تاريخ علوم در اسلام مى‏گويد:

«وى مؤلفات زيادى دارد.گويى همه عمر به تاليف اشتغال داشته است.

ابن الهيثم به قول سارتون بزرگترين عالم مسلمين در حكمت طبيعى(فيزيك)و يكى از بزرگترين ارباب اين فن در كل تاريخ بوده است.كتاب معروف او در علم مناظر تاثير عظيمى در ترقى علم در مشرق و مغرب نموده و روجر بيكن فيلسوف بزرگ و كپلر مؤسس قوانين جديد علم نجوم هر دو از تاثير كتاب او بهره‏مند شده‏اند...ابن الهيثم تحقيقات دقيق و بسيار عالى در باب نور و قوانين آن كرده و ظاهرا اول كسى است كه اتاق تاريك(امتحانات نورى)را استعمال كرده است...اين دانشمند معادلات چهار درجه‏اى را حل كرده و سعى كرده عمق كره هوا را تعيين كند...» (52) .

همزمان با اين طبقه،رياضيون درجه اول ظهور كرده‏اند از قبيل ابو الوفاء بوزجانى نيشابورى، عبد الرحمن صوفى رازى،ابو سهل كوهستانى طبرستانى و غيرهم كه در فصل جداگانه‏اى بايد بحث‏شود.

طبقه هفتم

ين طبقه دو گروهند:گروه شاگردان ابن سينا و گروهى كه نزد او شاگردى نكرده‏اند.اما گروه اول:

1.ابو عبد الله فقيه معصومى.شيخ درباره‏اش گفته است:او براى من مانند ارسطوست‏براى افلاطون.شيخ رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است و هم اوست كه واسطه پرسش و پاسخهاى ابو ريحان و بو على بود و بعد از آنكه ابو ريحان كلمات تندى نسبت‏به شيخ به كار برد و شيخ حاضر نشد ديگر چيزى بنويسد و فقيه معصومى را مامور اين كار كرد،او ابو ريحان را مورد ملامت قرار داد و به او نوشت:«اگر در مخاطبه با«حكيم‏»كلماتى جز اين كلمات انتخاب كرده بودى،از نظر عقل و علم شايسته‏تر بود» (53) .بيهقى مدعى است كه وى كتابى درباره مفارقات و اعداد عقول و افلاك و ترتيب مبدعات نوشته كه معشوق حكما بوده ولى از دست رفته است.تاريخ وفاتش دقيقا معلوم نيست،احتمالا در حدود 450 بوده است (54) .

2.ابو الحسن بهمنيار بن مرزبان آذربايجانى.مجوس بود و مسلمان شد.معروفترين شاگردان بو على است.شهرت بهمنيار يكى به واسطه سؤالات فراوانى است كه از بو على كرده و بو على جواب داده است(بيشتر كتاب مباحثات شيخ پاسخ به سؤالات بهمنيار است)،ديگر به واسطه كتاب معروف التحصيل است كه مكرر در كتب فلسفه از آن ياد مى‏شود.صدر المتالهين در اسفار چندين بار مطالبى از آن كتاب و دو نوبت از كتابى از او به نام البهجة و السعادة نقل كرده است.كتاب التحصيل اخيرا جزء نشريات دانشكده الهيات و معارف اسلامى با تصحيح و تعليق اينجانب چاپ شد.بهمنيار در سال 458 درگذشته است.

3.ابو عبيد عبد الواحد جوزجانى.شاگرد و مريد و ملازم بيست‏ساله يا بيست و پنج‏ساله بو على.همان كسى است كه گزارش زندگى بو على را تكميل كرد.

بو على به حفظ و نگهدارى آثار خود همت نمى‏گماشت،در پيشامدهاى مختلف رساله‏هاى مختصر يا طولانى مى‏نوشت و به كسى مى‏داد بدون آنكه نسخه‏اى از آن نگهدارى كند.شايد محفوظ ماندن قسمتى از آثار شيخ مرهون همت ابو عبيد است.بخش رياضى كتاب نجات و كتاب دانشنامه علايى وسيله او تكميل گرديده است (55) .از زندگى ابو عبيد بيش از اين اطلاعى نداريم.

4.ابو منصور حسين بن طاهر بن زيله اصفهانى.بنابر نقل تتمه صوان الحكمه،شفاى شيخ را مختصر كرد و رساله‏«حى بن يقظان‏»او را شرح كرد و كتابى در موسيقى تاليف نمود و در فن موسيقى بى نظير بود و بعد از بيست و دو سال كه از وفات استادش مى‏گذشت(يعنى در سال 450)درگذشت.ابن زيله از كسانى است كه احيانا مانند بهمنيار از شيخ سؤالاتى كرده و شيخ جواب داده است.گويند:«كتاب مباحثات در اصل سؤالاتى بوده از بهمنيار و كمى از ابن زيله و كمترى از ديگران‏» (56) .

بو على شاگردان ديگر نيز داشته است كه ما از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم.

اما افراد ديگر اين طبقه كه شاگرد شيخ نبوده‏اند:

1.على بن رضوان مصرى.هم طبيب بوده و هم حكيم.از كسانى است كه بر نظريه محمد بن زكرياى رازى رد نوشته است.مردى كريم اما بدقيافه و كريه المنظر بوده است.مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده كتابى در اثبات نبوت خاتم الانبياء از روى تورات و انجيل و قواعد فلسفى نوشته و در سال‏453 درگذشته است.از اساتيد و شاگردان او اطلاعى نداريم.

2.ابو الحسن مختار بن حسن بن عبدان بن سعدان بن بطلان بغدادى نصرانى،معروف به ابن بطلان.شاگرد ابو الفرج بن الطيب نصرانى سابق الذكر است.مانند استادش هم طبيب است و هم فيلسوف،ولى بيشتر طبيب است تا فيلسوف.با على بن رضوان سابق الذكر تعارض و تنافس داشته و او را به قباحت منظر سرزنش مى‏كرده و«تمساح الجن‏»مى‏خوانده است (57) . يك نوبت هم به مصر رفته و با وى ملاقات كرده و عاقبة الامر با ناراحتى از او جدا شده است. به حلب و قسطنطنيه نيز مسافرت كرده و تا آخر عمر مجرد مى‏زيسته است.وفاتش در سال 444 واقع شده است.

3.ابو الحسن انبارى.فعلا از احوال او اطلاع زيادى نداريم.همين قدر مى‏دانيم كه مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه (58) آمده است،هم فيلسوف بوده و هم رياضى‏دان ولى رياضيات غلبه داشته است و خيام رياضيات را از محضر او استفاده مى‏كرده است.

طبقه هشتم

اين طبقه طبقه شاگردان شاگردان بو على است،اعم از آنكه واقعا شاگرد شاگردان بو على بوده‏اند و يا با آنها همزمان بوده‏اند:

1.ابو العباس فضل بن محمد لوكرى مروى.هم فيلسوف است و هم اديب.احيانا از او به‏«اديب ابو العباس لوكرى‏»تعبير مى‏شود.شاگرد بهمنيار بوده است.كتاب معروفى دارد به نام بيان الحق بضمان الصدق كه هنوز چاپ نشده ولى نسخه‏هايش موجود است و مورد اعتناى فلاسفه بعد از خودش است.در الهيات اسفار از او نام برده است.او به داشتن حوزه و ربيت‏شاگردان معروف است.بيهقى در تتمه صوان الحكمه مى‏گويد:«فلسفه به وسيله لوكرى در خراسان انتشار يافت‏».

محمود محمد خضيرى استاد جامع الازهر در مقاله‏اى كه به مناسبت هزاره ابن سينا در بغداد در كتابى به نام الكتاب الذهبى للمهرجان الالفى لذكرى ابن سينا چاپ شده(ص 55) مى‏گويد:«ابو العباس عمر طويل يافت و من تاريخ وفات او را به دست نياوردم اما گمان مى‏كنم در اواخر قرن پنجم هجرى واقع شده باشد».

عبد الرحمن بدوى در مقدمه تعليقات ابن سينا(ص 8)از بركلمن نقل مى‏كند كه وفات لوكرى در سال‏517(اوايل قرن ششم)بوده است و خود بدوى مى‏گويد:«من نمى‏دانم بركلمن از چه ماخذى نقل كرده است‏».

2.ابو الحسن سعيد بن هبة الله بن حسين.ابن ابى اصيبعه مى‏گويد:در طب ممتاز بود و در علوم حكميه با فضل.وى شاگرد ابو الفضل كتيفات و عبدان كاتب بوده (59) و آنها شاگرد ابو الفرج بن الطيب سابق الذكر (60) .اين شخص همان كسى است كه اجازه نمى‏داده است از محضرش يهودى يا نصرانى استفاده كند و ابو البركات بغدادى صاحب كتاب معروف المعتبر كه در ابتدا يهودى بود،با نيرنگ در كرياس در مى‏نشست و استفاده مى‏كرد و تا يك سال به همين وضع ادامه داد.بعد از يك سال كه استاد از وجود چنين شاگردى آگاه شد،بر او رحمت آورد و اجازه داد رسما شركت نمايد.

ابن ابى اصيبعه مى‏نويسد:ابو البركات كتاب التلخيص النظامى تاليف خود سعيد بن هبة الله را نزد او خواند.

من نمى‏دانم آن كتاب در طب بوده يا فلسفه.سعيد بن هبة الله در 495 درگذشته است.

3.حجة الحق،ابو الفتح عمر بن ابراهيم خيامى نيشابورى،معروف به خيام.فيلسوف و رياضى‏دان و احتمالا شاعر بوده است و شهرت جهانى دارد اما متاسفانه شهرت خيام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و رياضيات،مخصوصا رياضيات كه ارزش فراموش ناشدنى در اين فنون داشته است.اشعار منسوب به خيام كه اكثريت قريب به اتفاق آنها از خود او نيست، به او چهره‏اى داده كاملا مغاير با چهره واقعى او،يعنى چهره يك انسان شكاك پوچيگراى دم غنيمت‏شمار غير مسؤول.شاعرى انگليسى به نام فيتز جرالد كه رباعيات او را-و بنابر گفته آقاى تقى زاده گاهى با تحريف و تغيير معنى-به زبانى فصيح به شعر ترجمه كرده،بيش از هر كس ديگر موجب اين شهرت كاذب شده است.

از خيام برخى رسالات فلسفى باقى مانده كه طرز تفكر او را روشن مى‏سازد،يكى رساله‏اى است‏به نام كون و تكليف كه در پاسخ سؤال ابو نصر محمد بن عبد الرحيم نسوى،قاضى نواحى فارس است.وى از خيام درباره حكمت‏خلقت و غرض آفرينش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال كرده است و ضمنا ابياتى در مدح خيام سروده است كه اين چند بيت از آنها باقى مانده است:

ان كنت ترعين يا ريح الصباذممى فاقرى السلام على العلامة الخيم بوسى لديه تراب الارض خاضعة خضوع من يجتدى جدوى من الحكم فهو الحكيم الذى تسقى سحائبه ماء الحيوة رفات الاعظم الرمم عن حكمة الكون و التكليف يات بما تغنى براهينه عن ان يقال لم

خيام،حكيمانه مطابق مبانى استادش بو على(يا استاد استادش)پاسخ گفته است.هر كس بر مبانى بو على در اين مسائل وارد باشد مى‏داند كه خيام تا چه اندازه وارد بوده است.خيام در آن رساله از بو على به عنوان‏«معلم‏»ياد مى‏كند و در مسائل مورد سؤال كه ضمنا سر«تضاد در عالم‏»و مساله شرور هم مطرح شده،مانند فيلسوفى جزمى اظهار نظر مى‏كند و مى‏گويد:من و آموزگارم بوعلى در اين باره تحقيق كرده و كاملا اقناع شده‏ايم،ممكن است ديگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمايند،اما از نظر خود ما كاملا قانع كننده است.

اين رساله را با چند رساله ديگر در اتحاد جماهير شوروى چاپ و منتشر كرده‏اند و قبلا هم در مصر در ضمن مجموعه‏اى به نام جامع البدايع چاپ شده بوده است.ناشر روسى مدعى است كه ناشران مصرى اشتباه كرده،پنداشته‏اند رساله تضاد رساله مستقلى است،در صورتى كه متمم رساله كون و تكليف و جزئى از آن است.

اتفاقا آنچه خيام در اين رساله قاطعانه اظهار كرده است همانهاست كه در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحير شده است،و به همين جهت است كه برخى از محققان اروپايى و ايرانى انتساب اين اشعار را به خيام نفى مى‏كنند و برخى بر اساس يك سلسله قرائن تاريخى معتقدند كه دو نفر به اين نام بوده‏اند:يكى شاعر و ديگرى حكيم و فيلسوف،شاعر به نام خيام بوده است و حكيم و رياضى‏دان به نام خيامى،و به عقيده بعضى (61) شاعر على خيام بوده است و حكيم و رياضى‏دان عمر خيامى.

اين كه بعضى مدعى شده‏اند كه‏«خيامى‏»تلفظ عربى خيام است (62) مردود است،زيرا او خود در مقدمه رساله فارسى كه در«وجود»نوشته است مى‏گويد:«چنين گويد ابو الفتح عمر ابراهيم الخيامى‏» (63) .

شايد اين اندازه را بتوان مسلم دانست كه وى مانند اكثر اين گونه دانشمندان در عين كمال ايمان و اعتقاد به مبانى دينى-كه از همه كتب او ظاهر و لائح است،حتى نوروزنامه منسوب به او-با متعبدان قشرى سر به سر مى‏گذاشته و همين براى او زحمت و دردسر فراهم مى‏كرده است.

بيهقى مى‏نويسد:

«او تالى بو على بود اما در خلق ضيقى داشت و در تعليم و تصنيف ضنتى...روزى به حضرت شهاب الاسلام،الوزير عبد الرزاق بن الفقيه درآمد و امام القراء ابو الحسين الغزالى حاضر بود. در اختلاف قراء درباره آيتى بحث رفت.چون امام(خيام)حاضر شد،شهاب الاسلام گفت:على الخبير سقطنا...او وجوه اختلاف قراء بيان كرد و هر وجهى(را)علتى بگفت.پس امام ابو الفخر گفت:كثر الله مثلك فى العلماء.» (64)

تاريخ تولدش معلوم نيست.تاريخ وفاتش را517 و526 گفته‏اند.قدر مسلم اين است كه عمر طويل كرده(در حدود نود سال) (65) اما اين كه محضر درس بو على را درك كرده باشد،بسيار بعيد است.اگر او بو على را«معلم‏»خود مى‏خواند از آن جهت است كه شاگرد مكتب بو على است نه شاگرد شخص او،و على الظاهر نزد شاگردان بو على تحصيل كرده است.

4.ابو حامد محمد بن محمد بن احمد غزالى طوسى،اگر چه او را در رديف فلاسفه-به معنى مصطلح-شمردن صحيح نيست.او خود را فيلسوف نمى‏شمارد بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه(مخصوصا ابن سينا)است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته،سپس كتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد تهافت الفلاسفه را كه از كتب مهم دوره اسلامى است.

ضد فلسفه در جهان اسلام زياد بوده‏اند،اما هيچ كس به قدرت غزالى نبوده است.اگر به فاصله كمى افرادى نظير سهروردى و خواجه نصير الدين ظهور نكرده بودند،غزالى بساط فلسفه را بر چيده بود (66) .

در عين حال نظر به اينكه نظريات منفى غزالى-و به ندرت نظريات مثبت او-نقشى در تحول فلسفه داشته است،ما او را در رديف فلاسفه آورديم.

معروفترين كتاب غزالى احياء علوم الدين است.كمتر كتابى در ميان مسلمين به اندازه اين كتاب اثر گذاشته است.

غزالى سرگذشت معروف و جالبى دارد.او در سال 450 متولد و در 505 درگذشته است.

در اين طبقه،از محمد شهرستانى و ابو حاتم مظفر اسفرازى و ميمون بن نجيب واسطى بايد نام برد،ولى اولى بيشتر متكلم است تا فيلسوف و دو نفر ديگر بيشتر رياضى‏دان‏اند تا فيلسوف.

طبقه نهم

1.شرف الدين محمد ايلاقى.شاگرد ابو العباس لوكرى و عمر خيام بوده است.هم فيلسوف بوده و هم پزشك.گويند در جنگ قطوان در سال‏536 كشته شد (67) .بعضى او را شاگرد بهمنيار دانسته‏اند ولى با توجه به تاريخ فوت آندو،نادرستى اين نظريه روشن است.

وى استاد قاضى زين الدين عمر بن سهلان ساوجى صاحب كتاب البصائر النصيرية است. ايلاقى در سال‏536 در گذشته است.

2.ابو البركات،هبة الله بن على(يا يعلى)ملكاى بغدادى.يهودى بود و مسلمان شد.در علت اسلامش اختلاف است.ما قبلا شاگردى او را نزد سعيد بن هبة الله ذكر كرديم.كتاب معروف او كتاب المعتبر است و واقعا از كتب معتبر فلسفه است.ابو البركات فيلسوفى صاحب نظر است.فلاسفه‏اى مانند صدر المتالهين به كتاب او نظر دارند.وى مخالف ابن سينا بوده است. سلسله اساتيدش مستقيما به فارابى مى‏رسد،زيرا وى شاگرد سعيد بن هبة الله و او شاگرد ابو الفضل كتيفات و عبدان كاتب و آنها شاگردان ابو الفرج بن الطيب و او شاگرد ابو الخير حسن بن سوار و او شاگرد يحيى بن عدى منطقى و او شاگرد ابو نصر فارابى بوده است.غالبا آحاد سلسله اساتيدش غير مسلمان‏اند.گويند هنگامى كه به حكيم عمر خيام گفته شد كه ابو البركات بغدادى ابن سينا را رد مى‏كند،گفت:«او سخنان ابن سينا را نمى‏فهمد تا چه رسد به اينكه رد كند (68) ».

او استاد پدر عبد اللطيف بغدادى(شايعه ساز معروف سوختن كتابخانه اسكندريه وسيله مسلمين)و ابن الفضلان و ابن الدهان منجم و مهذب الدين نقاش بوده است و در آخر عمر كور شده بود و به اين شاگردان املا مى‏كرد (69) .

3.محمد بن ابى طاهر طبسى مروزى.شاگرد لوكرى بوده.مادرش اهل خوارزم و پدرش از حكمرانان بخشهاى مرو محسوب مى‏شده است.در سال‏539 پس از بيمارى فلج در سرخس در گذشته است (70) .

4.افضل الدين غيلانى عمر بن غيلان.از شاگردان لوكرى است.تاريخ صحيحى از او در دست نيست.اين قدر معلوم است كه شاگرد لوكرى و استاد صدر الدين سرخسى است.بنابر نقل محمود محمد خضيرى،امام فخر الدين رازى متوفاى‏606 در المحصل از او ياد كرده و بر او رحمت فرستاده است (71) .مى‏گويند افكارش مخالف ابن سينا بوده است.رساله‏اى در حدوث عالم نوشته و در سال‏523 در نظاميه مرو به تحصيل اشتغال داشته است.

5.ابو بكر محمد بن يحيى بن الصائغ اندلسى،معروف به‏«ابن باجه‏».از اعاظم فلاسفه به شمار رفته است.كتابهاى زياد تاليف كرده است.اخيرا رساله‏«نفس‏»او به كوشش دكتر محمد صفير حسن معصومى استاد دانشگاه داكا(پاكستان شرقى)چاپ شده است.در سال‏533 در گذشته است.وى استاد ابن رشد،فيلسوف معروف اندلسى بوده است (72) .

6.ابو الحكم مغربى اندلسى.هم شاعر است و هم حكيم و هم طبيب،ولى روح شعر بيشتر بر او حاكم بود.به هزل بيشتر توجه داشته تا به جد.اصلا عرب باهلى است و از مغرب به بلاد مشرق آمد و در حدود مصر و شام بزيست و در سال‏549 درگذشت.وى استاد ابن الصلاح است كه استاد استاد شهاب الدين سهروردى است.

طبقه دهم

1.صدر الدين ابو على محمد بن على بن الحارثان السرخسى.وى شاگرد افضل الدين غيلانى و استاد فريد الدين داماد و استاد استاد خواجه نصير الدين طوسى بوده است.اطلاع صحيحى از او در دست نيست.در ترجمه تتمه صوان الحكمه مختصر از او ياد شده است.محمود محمد خضيرى از صاحب خريدة القصر نقل مى‏كند كه وى كتب زيادى در فلسفه و مساحت و حساب تاليف كرده و مدتى در بغداد مقيم بوده و با ابو منصور جواليقى(متوفى در539) ملاقات داشته و به سرخس بازگشته و در سال 545(شايد در جوانى)فوت كرده است (73) .

2.ابو بكر محمد بن عبد الملك بن طفيل اندلسى.از حكماى معروف اندلس است.احتمالا شاگرد ابن الصائغ بوده است.شهرت بيشتر او شايد به واسطه كتاب معروف حى بن يقظان است كه از رساله حى بن يقظان ابن سينا تقليد شده ولى از آن جامعتر و كاملتر است.اين كتاب در ايران وسيله مرحوم بديع الزمان فروزانفر ترجمه شد و بنگاه ترجمه و نشر كتاب چاپ و منتشر كرد.وى عمر طويل كرده و در سال 581 در گذشته است.

3.قاضى ابو الوليد محمد بن احمد بن محمد بن رشد اندلسى.هم فيلسوف است و هم پزشك و هم فقيه،در همه اين رشته‏ها كتب متعدد دارد.كتاب معروف او شرحى است كه بر ما بعد الطبيعه ارسطو نوشته و چاپ شده است.كتاب فقهى معروفش بداية المجتهد است كه چاپ شده.مجموعه رسائل فلسفى وى را در بمبئى چاپ كرده‏اند.اروپاييان براى او در فلسفه مقامى در حد ابن سينا قائلند،ولى آراء او در ميان فلاسفه اسلامى ارزش ندارد.

يكى از كتب معروف او تهافت التهافت است كه تهافت الفلاسفه غزالى را رد كرده است.كتاب بى ارزشى است.وى فوق العاده نسبت‏به ارسطو متعصب است و به همين جهت‏با ابن سينا كه چنين تعبدى در برابر ارسطو ندارد و آراء شخص خود را دخالت داده است مخالف است. ارنست رنان،فيلسوف معروف فرانسوى كه معارضاتش با مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى معروف است،كارهاى زيادى در زمينه شناخت ابن رشد انجام داده است.وى در سال 595 درگذشته است.

4.مجد الدين جيلى.درباره اين مرد اطلاع زيادى نداريم.همين قدر مى‏دانيم در مراغه تدريس مى‏كرده و امام فخر رازى نزد او تحصيل كرده است (74) و همچنين شهاب الدين سهروردى نيز در آغاز تحصيلش از محضر او در مراغه استفاده كرده است (75) .ظاهرا هم حكيم بوده و هم متكلم و هم فقيه و اصولى.ياقوت در معجم الادباء ضمن شرح سهروردى،او را با عناوين فقيه،اصولى،متكلم مى‏ستايد (76) .

5.قاضى زين الدين عمر بن سهلان ساوجى،معروف به ابن سهلان.در ساوه به دنيا آمده و در نيشابور مى‏زيسته و از كسب دست‏خود از راه استنساخ كتب زندگى مى‏كرده است.به تعبير ترجمه صوان الحكمه:«شريعت و حكمت را در عقدى واحد نظام داد».وى شاگرد شرف الدين ايلاقى سابق الذكر است (77) و گويند شرحى بر رسالة الطير بو على به فارسى نوشته است (78) . كتاب معروف او البصائر النصيرية است كه قسمت منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترين كتب منطق است.مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه آمده است،همه كتابهاى او جز كتاب البصائر النصيرية در يك حريق از بين رفت.ابن سهلان از كسانى است كه نام زنده‏اى در فلسفه دارد.احيانا برخى آرائش نقل مى‏شود (79) .تاريخ وفاتش را نمى‏دانيم.

6.ابو الفتوح،نجم الدين احمد بن محمد السرى،معروف به ابن الصلاح.بعضى گفته‏اند همدانى الاصل است و بعضى گفته‏اند عراقى و اهل سميساط(نزديك فرات در حدود حلوان) بوده است.به بغداد مهاجرت كرده و نزد ابو الحكم مغربى سابق الذكر تحصيل كرده و در سال 548(يعنى يك سال پيش از استاد خود)در گذشته است (80) .تاريخ ولادت او را نمى‏دانيم.شايد هم بتوان او را از طبقه نهم به شمار آورد.ابو الحكم مغربى كه سابقه استادى او را داشت،به افضليت او بر خود اعتراف داشت.گويند شفاى بو على و الفوز الاصغر ابن مسكويه را شرح كرده است (81) .

7.محمد بن عبد السلام انصارى ماردى(ماردينى).در زمان خويش در علوم حكمى يگانه و علامه وقت‏به شمار مى‏آمده است (82) .زادگاهش منطقه قدس و فلسطين است و پدرانش نيز در آنجا مى‏زيسته‏اند.ظاهرا جد اعلايش از انصار مدينه بوده است.استاد فلسفه او ابن الصلاح سابق الذكر است و قصيده عينيه معروف بو على را شرح كرده است (83) و بنابر گفته ابن القفطى،شهاب الدين سهروردى مقدارى فلسفه نزد او آموخته است (84) .فخر الدين ماردينى مردى فوق العاده متشرع و متعبد بوده است.در سال 594 با آرامش و اطمينان روحانى و مذهبى خاصى در سن 82 سالگى جان به جان آفرين تسليم كرد (85) .

طبقه يازدهم

1.فخر الدين محمد بن عمرو بن الحسين الرازى،معروف به امام فخر رازى.هم فقيه بود و هم متكلم و هم مفسر و هم فيلسوف و هم پزشك و هم خطيب.ذهنى فوق العاده جوال داشت و در تبحر در علوم مختلف كم نظير است.در عين اين كه در افكار فلاسفه وارد است و تاليفاتى گرانبها در فلسفه دارد،طرز تفكرش تفكر كلامى است نه فلسفى و سخت‏بر فلاسفه مى‏تازد و در مسلمات فلسفه تشكيك مى‏نمايد.در تنظيم و تبويب و تقرير مسائل،حسن سليقه دارد. صدر المتالهين از اين نظر از او بسيار استفاده كرده است.مهمترين كتاب فلسفى او المباحث المشرقيه است.شهرت بيشترش به واسطه تفسير مفاتيح الغيب است‏بر قرآن مجيد كه جاى شايسته‏اى در ميان تفاسير براى خود باز كرده است.براى وى در فلسفه استادى جز مجد الدين جيلى سابق الذكر سراغ نداريم و شايد بيشتر با مطالعه،بر مسائل فلسفى دست‏يافته است،ولى شاگردان زيادى داشته است كه بعضى از آنها مبرز بوده‏اند از قبيل شمس الدين خسرو شاهى،قطب الدين مصرى،زين الدين كشى،شمس الدين خوبى،شهاب الدين نيشابورى.

فخر رازى در سال 534 متولد شده و در سال‏606 در گذشته است (86) .

2.شيخ شهاب الدين يحيى بن حبش بن ميرك سهروردى زنجانى،معروف به شيخ اشراق. بدون شك از اعجوبه‏هاى روزگار است.ذهنى فوق العاده وقاد و جوال و نوجو و مبتكر داشته است.تمايل اشراقى در فلسفه،پيش از او حتى در فارابى و بو على وجود داشته است،اما كسى كه مكتبى به نام‏«مكتب اشراق‏»تاسيس كرد و در بسيارى از مسائل،راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد اين مرد بزرگ بود.تقريبا همه مسائلى كه اكنون به عنوان نظريات اشراقيون در مقابل مشائين شناخته مى‏شود و برخى مى‏پندارند آنها مسائل ما به الاختلاف افلاطون و ارسطوست،نتيجه فكر شخص سهروردى است كه در مقابل افكار مشائين و بالخصوص مشائيان اسلامى آورده است.وى نزد مجد الدين جيلى(در مراغه)و ظهير الدين قارى(ظاهرا در اصفهان)و فخر الدين ماردينى(در عراق)تحصيل كرده و مدتى ملازم ماردينى بوده است.ماردينى مى‏گفته در هوش و ذكاء و حدت ذهن مانندش را نديده‏ام و از اين رو بر جانش مى‏ترسم (87) .گويند البصائر النصيريه ابن سهلان را نزد ظهير الدين قارى خوانده است.

سهروردى در ساير علوم و از آن جمله فقه نيز سرآمد بوده است.به شام و حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاويه حلب به نام شيخ افتخار الدين شركت كرد،برترى‏اش روشن گشت و مقرب استاد شد.صيت‏شهرتش او را مورد علاقه الملك الظاهر پسر صلاح الدين ايوبى كرد و در حضور او بى محابا با فقها و متكلمين مناظره مى‏كرد و آنها را مغلوب مى‏ساخت.همين كار سبب حسادت ديگران شد و كارى كردند كه صلاح الدين ايوبى فرزندش را وادار كرد كه او را به قتل برساند.در سال‏586 در سن‏36 سالگى (88) و يا در سال‏587 در سن 38 سالگى (89) كشته شد.

گويند وى با فخر الدين رازى همدرس بوده است.سالها پس از مرگش كه نسخه‏اى از كتاب تلويحات او را به فخرالدين دادند،آن را بوسيد و به ياد ايام هم شاگردى اشك از ديده فرو ريخت (90) .

سهروردى نه تنها در مناظره با فقها و متكلمين بى پروا بود و دشمنى مى‏انگيخت،در اظهار اسرار حكمت-بر خلاف توصيه بو على در آخر اشارات-شايد به علت جوانى،بى پروايى مى‏كرد و از همين رو افراد پخته از اول حدس مى‏زدند كه جان سالمى نخواهد برد.وقتى كه خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدين ماردينى رسيد،گفت همان شد كه من حدس مى‏زدم.و نيز از همين رو درباره‏اش گفته مى‏شد كه شهاب الدين علمش بر عقلش فزونى دارد.

3.افضل الدين مرقى كاشانى،معروف به بابا افضل.اين مرد عليرغم اينكه شخصيت‏برجسته‏اى دارد،تاريخ روشنى از او در دست نيست.كتابهاى بسيارى به فارسى و عربى تاليف كرده است و اخيرا فهرستى از آنها تهيه و چاپ شده است (91) .

بعضى گفته‏اند دايى خواجه نصير الدين طوسى بوده است ولى تاييد نشده و بسيار مستبعد است.

در كتاب دائرة المعارف فارسى از انتشارات فرانكلين مى‏نويسد:«بابا افضل،شهرت افضل الدين،محمد بن حسين كاشانى،شاعر و عارف ايرانى،به قولى در حدود 582 يا 592 در قريه مرق كاشان متولد شده و پس از 654 يا 664 و به قولى در اوايل قرن هفتم وفات يافت...از اصحاب نزديك خواجه نصير الدين طوسى بود».لغتنامه دهخدا و همچنين غزالى نامه (92) وفات او را در707 دانسته‏اند.بعضى وفات او را در666 و بعضى در667 دانسته‏اند.

محمود خضيرى در مقاله‏اى كه در كتاب دعوة التقريب تحت عنوان‏«افضل الدين الكاشانى فيلسوف مغمور»نوشته است،از نسخه خطى كتابى به نام مختصر فى ذكر الحكماء اليونانيين و المليين كه در كتابخانه اسكوريال اسپانياست نقل كرده كه وفات بابا افضل در سال 610 بوده است (93) .

در كتاب فلاسفه ايرانى با استفاده از مقدمه مرحوم نفيسى و مقاله خضيرى و خصوصا با استناد به آنچه خواجه در شرح اشارات در باب قياس خلف از بابا افضل حكايت كرده-كه با جمله‏«رحمه الله‏»بر او درود فرستاده است-استدلال كرده كه چون تاليف شرح اشارات ما بين سالهاى 624-644 بوده (94) و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است،پس سال وفات بابا از667 هم جلوتر بوده است.

در كتاب سرگذشت و عقايد فلسفى خواجه نصير الدين طوسى نگارش محمد مدرسى زنجانى،از خود خواجه در كتاب سير و سلوك نقل كرده كه:

«پدر بنده،بنده كمترين را به تحصيل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغيب كردى،تا اتفاق را شخصى از شاگردان افضل الدين كاشى(رحمه الله تعالى)كه او را كمال الدين محمد حاسب گفتندى و در انواع حكمت‏خصوصا فن رياضى تقدمى حاصل كرده بود و با پدر بنده كمترين سابقه دوستى و معرفتى داشت،بدان ديار افتاد.پدر، بنده را به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارات كرد،و بنده در پيش او به تعلم فن رياضى مشغول شدم.»

از اين گفتار روشن مى‏شود كه خواجه نصير الدين شاگرد شاگرد بابا افضل بوده است و بابا از اصحاب خواجه نبوده است(آنچنانكه در دائرة المعارف فارسى آمده است)بلكه در طبقه استادان خواجه بوده است.عليهذا اين كه وفات بابا را در606 يا 610 و يا قريب به اين سنوات بدانيم(بر خلاف آنچه در لغتنامه و غزالى نامه آمده است)اقرب احتمالات است و بر خلاف ادعاى سعيد نفيسى در مقدمه رباعيات بابا افضل و دكتر ذبيح الله صفا در تاريخ ادبيات ايران تولد بابا در اواخر قرن ششم نبوده بلكه در اواسط آن قرن بوده است.

اين رباعى در مدح بابا منسوب به خواجه است:

گر عرض دهد سپهر اعلى فضل فضلا و فضل افضل از هر ملكى به جاى تسبيح آواز آيد كه افضل،افضل

طبقه دوازدهم

1.فريد الدين داماد نيشابورى.از تاريخ زندگى اين مرد نيز اطلاع درستى نداريم.همين قدر مى‏دانيم كه استاد خواجه نصير الدين طوسى بوده و خواجه اشارات را نزد او تحصيل كرده است (95) و خود او شاگرد صدر الدين سرخسى سابق الذكر بوده است.سلسله اساتيد خواجه از طريق فريد الدين داماد به بو على مى‏رسد،به اين ترتيب كه خواجه شاگرد فريد الدين داماد و او شاگرد صدر الدين سرخسى و او شاگرد افضل الدين غيلانى و او شاگرد ابو العباس لوكرى و او شاگرد بهمنيار و او شاگرد بو على بوده است.سال وفاتش بر ما معلوم نيست.

2.شمس الدين عبد الحميد بن عيسى خسرو شاهى،معروف به شمس الدين خسرو شاهى. ابن ابى اصيبعه از او به عنوان امام العلماء،سيد الحكماء،قدوة الانام،شرف الاسلام ياد مى‏كند (96) . در طب و فلسفه و علوم شرعيه مبرز و از شاگردان مبرز فخر الدين رازى بوده.كتاب شفا را تلخيص كرده ولى شهرتش در محيط فلسفه به واسطه برخى سؤالات فلسفى است كه خواجه نصير الدين طوسى از او-كه در طبقه اساتيد خواجه بوده است-كرده و او جواب داده و در كتب فلسفى مطرح است (97) .

3.قطب الدين ابراهيم بن على بن محمد سلمى،معروف به قطب الدين مصرى.اين مرد نيز از شاگردان مبرز فخر الدين رازى بوده است.ابن ابى اصيبعه مى‏گويد وى اصلا از بلاد مغرب بوده و بعد به مصر منتقل شده و مدتى در آنجا اقامت كرده،سپس به بلاد ايران مسافرت كرده،نزد فخر الدين رازى تحصيل كرده است.استاد خويش فخر الدين را در فلسفه بر بو على ترجيح مى‏داده،همچنانكه ابو سهل مسيحى را در طب بر بو على ترجيح مى‏داده است.قطب الدين مصرى در فتنه مغول در نيشابور كشته شد (98) .او نيز از اساتيد خواجه نصير الدين طوسى بوده است (99) .عليهذا خواجه شاگرد شاگرد فخر رازى بوده است.

4.كمال الدين يونس(يا كمال الدين بن يونس)موصلى،معروف به ابن منعه.ابن ابى اصيبعه كه با او قرب زمان داشته،او را نيز قدوة العلماء و سيد الحكماء مى‏خواند (100) .در مدرسه موصل به تدريس علوم فلسفى اشتغال داشته و شاگردانى تربيت كرده است.مطابق آنچه در ريحانة الادب آمده خواجه نزد اين مرد نيز تحصيل كرده است (101) .در ريحانة الادب،جلد پنجم صفحه‏9 مى‏نويسد:

«از اكابر علماى حكماى عامه مى‏باشد كه در نحو و صرف و فقه و حديث و تفسير و طب و تاريخ و موسيقى و هندسه و حكمت و هيئت...وحيد عصر خود بوده،در اندك زمانى شهرت بى نهايت‏يافته و مرجع استفاده افاضل گرديد.از بلاد بعيده حاضر حوزه درسى او مى‏شده‏اند... وفات او در سال‏639 واقع شده است.»

طبقه سيزدهم

1.خواجه نصير الدين محمد بن الحسن الطوسى.او را«استاد البشر»لقب داده‏اند و نيازى به معرفى ندارد.ارزش كارهاى فلسفى او و نقشى كه در تحول فلسفه داشته است نيازمند به يك كتاب است.در رياضيات از شخصيتهاى معدود جهان به شمار مى‏رود.از كسانى است كه در اساس هيئت‏بطلميوس تشكيك كرده و زمينه را براى هيئت جديد فراهم كرده است.آقاى تقى زاده مدعى است كه ايرادات خواجه در كتاب تذكره خويش بر اساس هيئت‏بطلميوس،به پيشنهاد كپرنيك لهستانى طرح نوينى را براى هيئت عالم كمك كرده است (102) .

خواجه مانند بو على يك زندگى پر ماجرا داشته است.در آخر اشارات به شكل دردناكى ناله سر مى‏دهد،و در عين حال اينهمه آثار آفريده و شاگردان بسيار تربيت كرده است.خواجه در سال‏597 متولد شده و در سال 672 در گذشته است.

2.اثير الدين مفضل بن عمر ابهرى.كتاب معروف او كتاب هدايه است در طبيعيات و الهيات كه جاى شايسته‏اى باز كرده است.اين كتاب را قاضى حسين ميبدى و صدر المتالهين شيرازى شرح كرده‏اند.شرح اخير موجب شهرت بيشتر كتاب و مؤلف آن شده است.علامه حلى در كتاب جوهر النضيد،صفحه 78 در باب عكس سالبه جزئيه كه مورد اتفاق منطقيين است كه عكس ندارد،مى‏گويد:«به استثناى قضيه مشروطه خاصه و عرفيه خاصه‏».بعد مى‏گويد:«اين مطلب از مطالبى است كه اثير الدين مفضل بن عمر ابهرى بر آن وقوف يافت‏». گويند شاگرد امام فخر رازى بوده است.

3.نجم الدين على بن عمر كاتبى قزوينى،معروف به دبيران.از اكابر حكما و منطقيين و رياضى‏دانان به شمار مى‏رود.كتاب معروف او در حكمت كتاب حكمة العين است كه شروح بسيار بر آن نوشته شده است.كتاب معروفش در منطق شمسيه است كه به نام خواجه شمس الدين صاحب ديوان جوينى نوشته است و قطب الدين رازى آن را شرح كرده و مجموع متن و شرح از كتب رايج درسى طلاب است.كاتبى استاد علامه حلى و قطب الدين شيرازى و همكار و مصاحب خواجه نصير الدين طوسى در ساختن رصد مراغه بوده و در سال 675 در گذشته است.

طبقه چهاردهم

اين طبقه را شاگردان خواجه نصير الدين طوسى تشكيل مى‏دهند:

1.حسن بن يوسف بن مطهر حلى،معروف به علامه حلى.هر چند شهرت علامه حلى به فقاهت است اما او مردى جامع بوده،در منطق و فلسفه نيز مهارت كامل داشته و كتب ارزشمندى تاليف كرده است.ما در تاريخچه فقها از اين مرد بزرگ كه قطعا از نوابغ تاريخ اسلامى است‏ياد كرده‏ايم.علامه حلى عرب است و شاگرد كاتبى و خواجه بوده است.در سال 648 متولد و در سال 711 در گذشته است.

2.كمال الدين ميثم بن ميثم بحرانى،معروف به ابن ميثم بحرانى.اديب و فقيه و فيلسوف بوده است.فلسفه را نزد خواجه نصير الدين طوسى تحصيل كرده است.بعضى گفته‏اند كه خواجه نيز متقابلا نزد او فقه خوانده است (103) .ابن ميثم نهج البلاغه را شرح كرده است.از نظر فلسفى،شرح او بهترين شروح نهج البلاغه شمرده شده و اخيرا در پنج جلد چاپ شده است. ابن ميثم در سال 678 يا679 و يا بنابر تحقيق صاحب الذريعه در سال‏699 در گذشته است (104) .

3.قطب الدين محمود بن مسعود بن مصلح شيرازى،معروف به قطب الدين شيرازى.در منطق شاگرد كاتبى قزوينى و در حكمت و طب(كليات قانون)شاگرد خواجه نصير الدين طوسى بوده است.قانون بو على و حكمة الاشراق سهروردى را شرح كرده است و خود كتابى به فارسى در اقسام حكمت نوشته كه به نام درة التاج معروف است و اخيرا چاپ شده است. هر سه كتاب نامبرده با ارزش است.شهرت بيشتر او در جو فلسفى به واسطه شرح حكمة الاشراق است.با خواجه نصير الدين طوسى در كار رصد مراغه همكارى داشته است.در سال 710 يا716 در گذشته است (105) .

4.حسن بن محمد بن شرفشاه علوى حسينى استر آبادى،معروف به ابن شرفشاه.

در مراغه محضر خواجه را درك كرده و نزد او تحصيل كرده و ملازم او مى‏بوده است.بعد از وفات خواجه به موصل رفته و در مدرسه نوريه به تدريس حكمت پرداخته است.تجريد خواجه را حاشيه و قواعد العقائد او را شرح كرده است و در سال 715 يا717 يا 718 در گذشته است (106) .

طبقه پانزدهم

1.قطب الدين محمد بن ابى جعفر رازى،معروف به قطب الدين رازى.از علماى نامى اسلامى است.حكيم و منطقى و فقيه بوده است.نزد علامه حلى درس خوانده و علامه به او اجازه حديث داده است.شهيد اول او را ملاقات كرده و از او اجازه روايت گرفته و او را دريايى بى پايان يافته است.قطب الدين رازى-همچنانكه قبلا گفتيم-شمسيه كاتبى قزوينى را شرح كرده و اكنون كتاب درسى طلاب است.ديگر اينكه كتابى نوشته به نام محاكمات و در آن كتاب ميان دو شارح بزرگ اشارات:فخرالدين رازى و نصير الدين طوسى داورى كرده است.ديگر اينكه كتاب مطالع الانوار قاضى سراج الدين ارموى را در منطق شرح كرده كه چاپ شده و هم اكنون به نام شرح مطالع معروف است و احيانا در حوزه‏هاى علميه تدريس مى‏شود.شهرت قطب الدين رازى به واسطه اين سه كتاب است ولى او كتابهاى ديگر هم دارد.قطب الدين در سال‏766 يا776 در گذشته است (107) .

2.شمس الدين محمد بن مباركشاه مروى،معروف به ميرك بخارايى.كتاب حكمة العين كاتبى قزوينى را شرح كرده و احيانا در كتب فلسفه از او به شارح حكمة العين ياد مى‏شود،و مير سيد شريف جرجانى بر شرح حكمة العين حاشيه زده است.تاريخ وفاتش بر ما معلوم نيست.

3.قاضى عضد الدين عبد الرحمن ايجى شيرازى.هم حكيم بوده و هم متكلم و هم اصولى. نظريات او در علم اصول و همچنين در برخى مسائل فلسفى و كلامى مطرح است.كتاب معروف او مواقف است كه هر چند عنوان كلام دارد نه فلسفه،ولى مى‏دانيم كه بعد از دوره خواجه نصير الدين طوسى و تاليف كتاب تجريد،كلام به نسبت زيادى به فلسفه نزديك شد، يعنى هدفهاى كلامى با معيارهاى فلسفى نه با معيارهاى كلامى توجيه مى‏شد و بسيارى از مسائل الهيات بالمعنى الاعم و بالمعنى الاخص فلسفه در كتب كلامى طرح مى‏شد،لهذا مواقف از اين نظر جاى شايسته‏اى دارد.اين كتاب را مير سيد شريف جرجانى شرح كرده و مكرر با متن چاپ شده است.قاضى عضد الدين شاگردانى تربيت كرده است از قبيل تفتازانى، شمس الدين كرمانى،سيف الدين ابهرى.او در سال 700 يا 701 متولد شده و در سال‏756 يا 760 درگذشته است.

طبقه شانزدهم

1.سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله تفتازانى،معروف به ملا سعد تفتازانى.شهرت بيشتر او به كلام و علوم بلاغت است،ولى مردى جامع بوده و از علوم عقليه فلسفيه بى اطلاع نبوده است.متنى در منطق،بسيار مختصر و شيرين به نام تهذيب المنطق تاليف كرده كه از زمان خودش تاكنون در حوزه‏هاى علميه تدريس مى‏شده و مى‏شود.تفتازانى كتب زياد تاليف كرده است.بعضى مدعى‏اند كه تفتازانى بعد از خرابى دوره مغول با نيروى حسن بيان بار ديگر به قسمتى از معارف اسلامى جان داد.بعلاوه منظور ما از طبقات فلاسفه تنها كسانى نيستند كه در فلسفه صاحب نظرند،مقصود همه كسانى است كه حامل اين فن بوده و واسطه انتقال از دوره‏اى به دوره ديگر بوده‏اند.تفتازانى لااقل در منطق اين شان را داشته است.وى در سال 712 يا 722 در دهى در نزديكى شهر نساء متولد شد و در سال 791 يا 792 يا793 در سرخس درگذشت.بعضى گفته‏اند در سمرقند درگذشت و جنازه‏اش به سرخس منتقل شد (108) .

2.سيد على بن محمد بن على جرجانى،معروف به شريف جرجانى و مير سيد شريف.به حق او را محقق شريف خوانده‏اند.به دقت نظر و تحقيق معروف است.شهرت بيشترش به ادبيات و كلام است،ولى جامع بوده.حوزه درس فلسفه داشته و در فلسفه شاگردان بسيار تربيت كرده و در نگهدارى و انتقال علوم عقلى به نسلهاى بعد نقش مؤثرى داشته است.محقق شريف آثار و تاليفات فراوان دارد و همه پر فايده است،و به قول قاضى نور الله همه علماى اسلامى بعد از مير سيد شريف طفيلى و عيال افادات اويند.تاليفات مير بيشتر به صورت تعليقات و شروح است،از قبيل حاشيه بر شرح حكمة العين در فلسفه،حاشيه شرح مطالع در منطق،حاشيه شمسيه در منطق،حاشيه مطول تفتازانى در علم فصاحت و بلاغت،شرح مفتاح العلوم سكاكى در اين علم،حاشيه بر كشاف زمخشرى كه تفسيرى است مشتمل بر نكات علم بلاغت، و شرح مواقف عضدى در كلام.

از كتب معروف مير،يكى تعريفات است كه به نام‏«تعريفات جرجانى‏»معروف است،و ديگر كبرى در منطق است‏به فارسى كه براى مبتديان نوشته،و ديگر صرف مير است‏به فارسى در علم صرف كه از زمان خودش تا كنون كتاب درسى مبتديان طلاب بوده است.

مير سيد شريف شاگرد قطب الدين رازى سابق الذكر است.گر چه اهل جرجان است ولى در شيراز رحل اقامت افكند.مطابق نقل روضات از مجالس المؤمنين آنگاه كه شاه شجاع بن مظفر به گرگان آمد و با سيد ملاقات كرد،او را با خود به شيراز برد و تدريس در مدرسه دار الشفا را كه خود تاسيس كرده بود به او واگذار كرد.امير تيمور كه بعد وارد شيراز شد،مير را با خود به سمرقند برد و در همان جا بود كه با سعد الدين تفتازانى مناظرات داشت.پس از مرگ امير تيمور،مير بار ديگر به شيراز آمد و تا پايان عمر در شيراز بود.

مير سيد شريف از بيست‏سالگى به كار تدريس و تحقيق مشغول بود،مخصوصا به تدريس فلسفه و حكمت اهتمام زياد داشت و حوزه درس قابل توجهى از فضلا تشكيل داده بود.

گويند يكى از كسانى كه در حوزه درس او شركت مى‏كرد خواجه لسان الغيب حافظ شيرازى بود.هر گاه در مجلس او شعر خوانده مى‏شد مى‏گفت:به عوض اين ترهات به فلسفه و كمت‏بپردازيد،اما چون شمس الدين محمد(حافظ)مى‏رسيد،خود سيد مى‏پرسيد:بر شما چه الهام شده است؟غزل خود را بخوانيد.شاگردان او اعتراض كردند كه اين چه رازى است كه ما را از سرودن شعر منع مى‏كنى ولى به شنيدن شعر حافظ رغبت نشان مى‏دهى؟او در پاسخ مى‏گفت:شعر حافظ همه الهامات و حديث قدسى و لطائف حكمى و نكات قرآنى است (109) .

مير سيد شريف در سال 740 در گرگان متولد شده و در سال‏816 در شيراز در گذشته است (110) .

طبقه هفدهم

اين طبقه بيشتر شاگردان محقق شريف‏اند كه بعد از او ناشر افكار او بوده‏اند:

1.محيى الدين گوشكنارى.اين مرد شاگرد مير سيد شريف جرجانى و استاد محقق دوانى بوده است.از تاريخ تولد و وفات او اطلاعى نداريم.

2.خواجه حسنشاه،معروف به بقال.اين مرد نيز شاگرد مير سيد شريف و استاد دوانى بوده است.

فاضل معاصر،آقاى على دوانى در كتاب شرح زندگانى جلال الدين دوانى از حبيب السير نقل كرده‏اند كه محيى الدين گوشكنارى و خواجه حسنشاه بقال در زمان ميرزا محمد بايسنقر در شيراز به لوازم تدريس و افاده قيام مى‏نموده‏اند.

3.سعد الدين اسعد دوانى،پدر محقق جلال الدين دوانى.او نيز از شاگردان محقق شريف بوده است.

4.قوام الدين كربالى.استاد سيد صدر الدين دشتكى و جلال الدين دوانى و شاگرد شريف جرجانى بوده است.

ما فعلا در اين طبقه جز اينها كسى را سراغ نداريم و اصلا نمى‏دانيم در اين دوره كه قتل و غارت مغول آثار خود را در همه شؤون ظاهر ساخته بود و قتل عام‏هاى امير تيمور گوركانى هم مزيد بر علت‏شده بود در غير شيراز چراغى روشن و حوزه‏اى داير بوده يا نبوده است؟!

طبقه هجدهم

1.سيد الحكما محمد بن ابراهيم حسينى دشتكى شيرازى،معروف به صدر الدين دشتكى و سيد سند.از اعاظم حكماى دوره اسلامى و از افراد صاحب نظر است.تا زمان مير داماد افكار و آراء و آثار او و معاصر نامدارش جلال الدين دوانى،در ميان فضلا و طالبان حكمت مطرح بود. برخى از آراء و افكار او هنوز در ميان فلاسفه اسلامى مطرح است و برخى افكار مقبول دارد كه اكنون مورد قبول فلاسفه بعد از صدر است.اين مرد در سال 828 متولد شده و در سال‏903 درگذشته است.معقول را نزد مردى به نام سيد فاضل فارسى و قوام الدين كربالى(شاگرد سيد شريف)تحصيل كرده است.

2.علامه جلال الدين محمد بن اسعد الدين دوانى صديقى،معروف به علامه دوانى و محقق دوانى.در منطق و فلسفه و رياضيات صاحب نظر بوده است.برخى آراء و افكار او نيز هنوز در كتب فلسفه مطرح است.شاگرد قوام الدين كربالى و محيى الدين گوشكنارى و حسنشاه معروف به بقال و پدرش اسعد الدين دوانى(كه همه از شاگردان سيد شريف بوده‏اند)بوده است.

و همچنين صاحب ريحانة الادب (112) علامه دوانى را شاگرد مستقيم مير سيد شريف پنداشته‏اند،ولى فاضل معاصر آقايى على دوانى در كتاب نفيس خود شرح زندگانى جلال الدين دوانى اشتباه آنها را روشن و ثابت كرده‏اند كه علامه دوانى زمان مير سيد شريف را درك نكرده بلكه شاگرد شاگردان او بوده است.

علامه دوانى از كسانى است كه در حيات و ممات خود جنجال علمى برانگيخته است.در زمان حياتش با سيد صدر الدين دشتكى مشاجرات زبانى و قلمى فراوان داشته كه معروف است. بعد از خودش كتابهايش مورد توجه و رد و دفاع و نقض و ابرام بوده است.صدر المتالهين در جلد سوم اسفار(چاپ سنگى،صفحات 14-16)در حدود سه صفحه نظريه‏اى از علامه دوانى نقل و رد مى‏كند و در آخر مى‏گويد:«بحث را از آن نظر طولانى كرديم كه اكنون اكثر اهل نظر را گمان بر آن است كه نظريه اين علامه نحرير آخرين سخن در باب توحيد است.ما ناچار بوديم خللهاى سخن او را آشكار سازيم‏».

از اين جمله‏ها مى‏توان نفوذ فوق العاده دوانى را در متاخرانش دريافت.

در زمان علامه دوانى در اثر صيت‏شهرت وى،شيراز مركز ثقل علوم فلسفى بوده،از خراسان و آذربايجان و كرمان و حتى از بغداد و روم و تركستان،دانشجويان به شيراز رهسپار مى‏شده‏اند (113) . علامه دوانى در سال 830 متولد شده و در سال‏903 يا 908 در گذشته است.

3.على بن محمد سمرقندى قوشجى،معروف به ملا على قوشجى،صاحب شرح معروف بر تجريد خواجه نصير الدين طوسى.قوشجى هم متكلم بوده و هم رياضى‏دان.زيج الغ بيك را كه قاضى زاده رومى(استادش)و غياث الدين جمشيد كاشانى(نابغه رياضى‏دان)شروع كرده بودند و موفق به انجام آن نشده بودند،قوشجى به امر الغ بيك بن شاهرخ بن امير تيمور-كه خود رياضى‏دانى ماهر و استاد قوشجى بود-به پايان رسانيد.به تبريز و عثمانى سفر كرده و در عثمانى اقامت كرده و در همان جا در سال‏879 درگذشته است (114) .شرح قوشجى بر تجريد خواجه نصير الدين طوسى از كتبى است كه همواره مورد توجه فضلا بوده و حواشى و تعليقات فراوان بر آن زده شده است.شرح قوشجى در تاريخ فلسفه الهى نقش فعالى داشته است.

طبقه نوزدهم

اين طبقه را شاگردان سيد صدر الدين دشتكى و علامه دوانى تشكيل مى‏دهند:

1.غياث الدين منصور دشتكى فرزند برومند سيد صدر الدين دشتكى.از اعاظم حكما به شمار مى‏رود.گويند در بيست‏سالگى از علوم زمان خود فارغ گشت.در زمان شاه طهماسب مدتى صدارت عظمى داشت و بعد استعفا داد و به شيراز برگشت.مدرسه منصوريه شيراز-كه هم اكنون باقى است-از تاسيسات اوست.

!506 دنباله كار پدر خود را در رد نظريات علامه دوانى گرفت و احيانا در مناظرات حضورى آندو شركت مى‏كرد.چندين كتاب فلسفى دارد از قبيل اثبات الواجب،شرح هياكل النور سهروردى،حاشيه بر شرح اشارات خواجه،حاشيه بر شفاى بو على،محاكمات ميان پدرش و دوانى در حواشى آندو بر تجريد.

صدر المتالهين در الهيات اسفار از او به عنوان‏«سرابيه المقدس المنصور المؤيد من عالم ملكوت السماء،غياث اعاظم السادات و العلماء»ياد مى‏نمايد (115) .غياث الدين دشتكى در سال 940 يا 948 درگذشته است.

2.محمود نيريزى،شاگرد ديگر سيد صدر الدين دشتكى.گويند چند كتاب جلال الدين دوانى را شرح كرده و بر او تاخته و از استاد خويش دفاع كرده است (116) .

3.قاضى كمال الدين ميبدى يزدى.شهرت اين شخص به واسطه شرحى است كه بر هدايه اثير الدين ابهرى نوشته كه به شرح هدايه ميبدى معروف است،و هم شرحى بر ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام نوشته است كه آن نيز سبب شهرتش گشته است.كتابى به فارسى به نام جام گيتى نما (117) در فلسفه نوشته است (118) .

4.جمال الدين محمود شيرازى.كرسى تدريس جلال الدين را بعد از مرگش اين مرد اشغال كرده است.از اطراف و اكناف به حوزه درسش مى‏آمده‏اند.ملا احمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى،ملا عبدالله شوشترى،ملا عبد الله يزدى صاحب حاشيه معروف بر تهذيب المنطق،ملا ميرزاجان شيرازى معروف به فاضل باغنوى از شاگردان او بوده‏اند (119) .

5.ملا حسين الهى اردبيلى،فرزند خواجه شرف الدين عبد الحق اردبيلى.از شاگردان علامه دوانى و امير غياث الدين است و شيعه است و چون زمانش مصادف است‏با ظهور شاه اسماعيل صفوى،بعضى رسائل خود را به نام او نوشته و به او اهدا كرده است.اگر چه اردبيلى است اما براى كسب فيض و فضيلت‏به بلاد مختلف،از آن جمله شيراز و هرات مسافرت كرده است.آثار مختلف در منطق،كلام،فلسفه، هندسه و هيئت نوشته است كه غالبا طبق معمول آن زمان به صورت حاشيه و يا حاشيه بر حاشيه است از قبيل حاشيه بر شرح مواقف و شرح مطالع و شرح شمسيه و شرح هدايه ميبدى و حاشيه علامه دوانى بر شرح تجريد و حاشيه سيد صدر بر آن كتاب و شرح چغمينى و شرح تذكره خواجه در هيئت و تحرير اقليدس در هندسه و بيست‏باب در اسطرلاب.تاريخ وفاتش را نمى‏دانيم (120) .

طبقه بيستم

1.ملا عبد الله يزدى صاحب حاشيه معروف بر تهذيب المنطق كه به حاشيه ملا عبد الله معروف و كتاب درسى طلاب در منطق است.بعضى مدعى شده‏اند كه از علوم شرعيه بى اطلاع بوده است ولى بر عكس،هم فقيه بوده و هم اهل معقول خصوصا منطق.در شيراز نزد جمال الدين محمود سابق الذكر و امير غياث الدين دشتكى تحصيل كرده است.در آخر عمر به عراق رفته و مجاور شده و در همان جا در سال 981 در گذشته است (121) .

2.ملا حبيب الله باغنوى شيرازى،معروف به ملا ميرزاجان و فاضل باغنوى.شاگرد جمال الدين محمود بوده و چند حاشيه و شرح از علامه دوانى را حاشيه كرده است.در سال 994 درگذشته است.در طبيعيات شرح منظومه سبزوارى از او با عنوان‏«فاضل باغنوى‏»ذكرى به ميان آمده است.

3.شمس الدين محمد خفرى شيرازى.شاگرد امير غياث الدين منصور بوده است و ظاهرا حوزه درس علامه دوانى و سيد صدر الدين دشتكى را نيز درك كرده است.

شرح تجريد و شرح حكمة العين را حاشيه زده و رساله‏اى تحت عنوان اثبات الواجب دارد.مرد دقيق النظرى بوده است.صدر المتالهين در جلد اول اسفار مطالبى از او نقل كرده و مورد بحث قرار داده است.خفرى را مى‏توان از طبقه نوزدهم هم به شمار آورد،يعنى او از جوانسالان طبقه نوزدهم و كهنسالان طبقه بيستم بوده است.وى در سال‏957 يا 935 در گذشته است.

!508 4.خواجه افضل الدين تركه.از شاگردان جمال الدين محمود است (122) .صاحب روضات مى‏گويد:فاضل حكيم خواجه افضل الدين محمد بن حبيب الله معروف به تركه،استاد شيخ ابو القاسم كازرونى حكيم امامى معروف به نصر البيان است.نصر البيان در كتاب سلم السموات كه بخشى از آن در تاريخ حكماست(صاحب روضات از آن كتاب فراوان بهره برده و نقل مى‏كند)درباره استاد خويش گفته است طلوع و شهرت اين استاد ما بين سالهاى 970 و 990 در بلاد عراق عرب و خراسان بوده است.

5.حكيم داود بن عمر انطاكى مصرى.تنها در نامه دانشوران از اين مرد ذكرى ديده‏ايم.وى از اجلاء فضلاء اطباء و معتبرين حكماى اواخر سده دهم و اوايل سده يازدهم بوده است.مطابق آنچه خودش شرح حال خود را املاء كرده در انطاكيه كور مادرزاد متولد شده،تا هفت‏سالگى فلج هم بوده است و در همان حال مقدمات را آموخته و قرآن را حفظ كرده و هميشه از خداوند شفاى خود و توفيق تحصيل مسالت مى‏نموده است،تا اينكه مسافرى از عجم به نام محمد شريف با او برخورد مى‏كند و فلج او را معالجه مى‏نمايد و چون هوش و ذكاوت خارق العاده او را مى‏بيند به او منطق و رياضيات و فلسفه مى‏آموزد.او خود علاقه‏مند به آموختن زبان فارسى مى‏شود ولى استاد مى‏گويد بهتر است زبان يونانى بياموزى و جز من كسى در اين ديار زبان يونانى نمى‏داند.

داود بعد به قاهره رفته و طبع مردم آن ديار را به علوم عقلى بى‏ميل ديده است.در آخر عمر مجاور بيت الله شده و در سال 1008 درگذشته است.

از حفظ و تسلط داود بر متون فلسفى و طبى از قبيل قانون،شفا،اشارات،نجات،حكمة المشرقيه،تعليقات،محاكمات،مطارحات،رسائل اخوان الصفا كه همواره ملازم اين كتب بوده، داستانها آورده‏اند.

داود تاليفاتى داشته،از جمله رساله‏اى در«عشق‏»تاليف كرده كه نامه دانشوران به تفصيل آورده است (123) .

طبقه بيست و يكم

1.مير محمد باقر داماد.معروفتر از آن است كه نيازمند به معرفى باشد.پس از حمله مغول،به عللى كه فعلا بر من روشن نيست جز در فارس حوزه علمى قابل توجهى به چشم نمى‏خورد. البته در هرات و سمرقند و جاهاى ديگر احيانا افرادى بوده‏اند ولى حوزه گرم ظاهرا منحصر به شيراز بوده است.

متاسفانه حوزه شيراز فوق العاده خصلت جدلى دارد.در طول تقريبا دو قرن و نيم،بيشتر كوششها صرف مجادلات مى‏شده است،بر گفته‏هاى يكديگر شرح و حاشيه مى‏نوشته‏اند و بر آن حاشيه‏ها نيز حواشى ديگر و همچنين حاشيه بر حاشيه...در عين حال دوره شيراز دوره آمادگى بوده است.

در زمان شاه عباس كبير با طلوع افرادى مانند مير داماد و شيخ بهايى و ميرفندرسكى، اصفهان مركز علوم عقلى اسلامى گشت-به طورى كه شخصى مانند صدر المتالهين از وطنش شيراز مهاجرت مى‏كند و براى كسب فيض به اصفهان مى‏آيد-همچنانكه با مهاجرت علماى جبل عامل از قبيل محقق كركى به ايران،حوزه‏اى بسيار عالى فقهى در اصفهان تشكيل شد.از مشخصات حوزه فلسفى اصفهان اين است كه ديگر از آن بحث و جدل‏ها كه غالبا كم فايده بود خبرى نيست.فلسفه به وسيله مير داماد رنگ و بوى ديگرى مى‏گيرد كه اكنون جاى بحث آن نيست.

مير داماد اگر از حكماى طراز اول اسلامى به شمار نرود،لااقل در طراز دوم هست.وى علاوه بر اينكه فيلسوف بود،فقيه و رياضى‏دان و اديب و رجالى هم بود.روى هم رفته مردى جامع بود و خود را«معلم ثالث‏»مى‏خواند.

وى حوزه درس با شكوه و گرم و پر بركتى تشكيل داد.ما در طبقه بيست و دوم بعضى از شاگردان او را معرفى خواهيم كرد.درست معلوم نيست كه مير داماد تحصيلات فلسفى خويش را چگونه و نزد چه كسانى انجام داده است.اساتيد او را كه شمرده‏اند عبارتند از:شيخ عبد العالى كركى،سيد نور الدين عاملى،تاج الدين حسين صاعد طوسى،فخر الدين استرآبادى سماكى.سه نفر اول اهل معقول نبوده،استاد منقول مير بوده‏اند.تنها شخص اخير است كه اهل معقول بوده است.

آقاى سيد على بهبهانى در مقاله‏اى كه تحت عنوان‏«فلسفه و شرح حال و نقد آثار مير داماد»نوشته‏اند مى‏گويند:«فخر الدين محمد حسينى استر آبادى معاصر شاه طهماسب(918-984)به نوشته اسكندر بيك از بزرگان سماك استرآباد بوده.از فحواى كلام وى استفاده مى‏شود كه مير داماد مجلس درس او را دريافته ولى از لحاظ زمان همطراز او نبوده(؟)وى را در مقابل محقق خفرى،محقق فخرى مى‏گفته‏اند» (124) .

محدث قمى در الكنى و الالقاب نيز از اين شخص به عنوان استاد مير داماد ياد مى‏كند، همچنين ريحانة الادب.ولى اتفاقا از فرد ديگرى نيز عينا به همين نام(فخر الدين استر آبادى حسينى)در همين عصر ياد شده كه او نيز اهل معقول بوده،الهيات و جواهر و اعراض شرح تجريد قوشچى را حاشيه كرده است (125) و بنابر نقل آقاى على دوانى،حاشيه دوانى بر تهذيب المنطق را نيز حاشيه كرده است (126) .ابتدا به نظر مى‏رسد كه دو نفر به اين نام نيست،يك نفر است ولى صاحب الذريعه (127) تصريح مى‏كند كه اينها دو نفرند،بعلاوه،فخر الدين سماكى محمد بن الحسن است و آن ديگرى محمد بن الحسين.

ما اطلاع بيشترى از اساتيد معقول مير داماد نداريم.اين كه فخر الدين سماكى(محقق فخرى)نزد چه كسى تحصيل كرده و شاگردان ديگرش چه كسانى بوده‏اند و در چه سالى درگذشته است،چيز درستى نمى‏دانيم،گويند شاگرد غياث الدين منصور دشتكى بوده است (128) .

2.شيخ بهاء الدين محمد بن حسين بن عبد الصمد عاملى.از مهاجرين جبل عامل است.در جامعيت علوم و فنون فوق العادگى دارد.از استادان او در علوم عقلى(منطق و فلسفه)جز ملا عبد الله يزدى سابق الذكر كسى را نمى‏شناسيم.سلسله اساتيد معقول شيخ از طريق ملا عبد الله به خواجه نصير الدين طوسى و سپس به بو على مى‏رسد.آنچه مسلم است اين است كه شيخ علاوه بر آنكه اديب و فقيه و مفسر و رياضى‏دان و مهندس و شاعر بوده،حكيم و فيلسوف هم بوده است.از حوزه درس فلسفه او اطلاعى نداريم.معروف است كه صدر المتالهين ابتدا به درس شيخ مى‏رفت،شيخ كه استعداد خارق العاده او را ديد،او را به درس مير داماد فرستاد.از آثار فلسفى شيخ نيز چيزى در دست نيست جز رساله‏اى كه مى‏گويند اخيرا در مصر از او درباره‏«وحدت وجود»چاپ شده است (129) .

شيخ در سال 1030 در گذشته است.

3.مير ابو القاسم فندرسكى.اهل فندرسك از توابع استر آباد است.حكيم و رياضى‏دان و عارف مشرب است.با آنكه حوزه بزرگى داشته و شاگردانى تربيت كرده،اطلاع زيادى از زندگانى‏اش در دست نيست.معاصر شيخ بهايى و مير داماد بوده است.مسافرتى به هند رفته،از نظريات حكماى هند آگاه شده است.مير فندرسكى رساله‏اى درباره صناعات نوشته كه به نام رساله صناعيه معروف است،و رساله‏اى در«حركت‏»بر طبق مسلك مشائين نوشته (130) و در 1050 در سن هشتاد سالگى درگذشته است.

طبقه بيست و دوم

اين طبقه شاگردان شيخ بهايى و مير داماد و ميرفندرسكى مى‏باشند:

1.رفيع الدين محمد بن حيدر حسينى طباطبايى نائينى مشهور به ميرزا رفيعا.شاگرد شيخ بهايى و ميرفندرسكى بوده.از سادات طباطبايى نائين و زواره و اردستان است.مرحوم ميرزاى جلوه،فيلسوف معروف عهد قاجار و متوفى در 1314 از اولاد و احفاد اوست.رساله‏اى در«اقسام تشكيك‏»دارد كه مورد توجه متاخران است.شرح اشارات خواجه و شرح حكمة العين شريف جرجانى را حاشيه كرده است و رساله‏اى در حل شبهه‏«استلزام‏»كه در كتب فلسفه مطرح است نوشته است.رساله‏اى به نام ثمره شجره الهيه در اصول عقايد با پاره‏اى از مقدمات فلسفى اخيرا از او وسيله آقاى عبد الله نورانى از فضلاى معاصر چاپ و منتشر شده است.

ميرزا رفيعا در سال‏999 متولد و در سال‏1083 در سن 85 سالگى درگذشته است.

2.محمد بن ابراهيم قوامى شيرازى معروف به صدرا و صدر المتالهين،حكيم الهى و فيلسوف ربانى بى‏نظير كه حكمت الهى را وارد مرحله جديدى كرد.صدرا در آنچه علم اعلى يا علم كلى يا فلسفه اولى يا حكمت الهى خوانده مى‏شود-و تنها همين بخش است كه به حقيقت فلسفه است و فلسفه حقيقى خوانده مى‏شود،زيرا ساير بخشها اعم از رياضى و طبيعى در قلمرو علوم است-تمام فلاسفه پيشين را تحت الشعاع قرار داد،اصول و مبانى اوليه اين فن را تغيير داد و آن را بر اصولى خلل ناپذير استوار كرد.

فلسفه صدرا از يك نظر به منزله چهار راهى است كه چهار جريان يعنى حكمت مشائى ارسطويى و سينايى،و حكمت اشراقى سهروردى،و عرفان نظرى محيى الدينى،و معانى و مفاهيم كلامى با يكديگر تلاقى كرده و مانند چهار نهر سر به هم برآورده،رودخانه‏اى خروشان به وجود آورده‏اند.از نظر ديگر به منزله صورتى است كه بر چهار عنصر مختلف پس از يك سلسله فعل و انفعال‏ها افاضه شود و به آنها ماهيت و واقعيت نوين بخشد كه با ماهيت هر يك از مواد آن صورت متغاير است.

فلسفه صدرا يك نوع جهش است كه پس از يك سلسله حركتهاى مداوم و تدريجى در معارف عقلى اسلامى رخ داده است.

فلسفه صدرا از نوع‏«سهل ممتنع‏»است،به ظاهر بسيار ساده است،عبارتش اديبانه و منشيانه است اما يك فرد بسيار مستعد سالها بايد كار كند تا به مرحله اول برسد يعنى بفهمد كه آن را نمى‏فهمد تا بار ديگر با ديد ديگرى وارد شود.بسى افراد سالها عهده‏دار تدريس فلسفه صدرا بوده‏اند در حالى كه به عمق آن نفوذ نكرده‏اند.از اين رو توصيف و تحليل كار صدرا كار هر فلسفه خوانده‏اى نيست.

صدرا شاگرد شيخ بهايى و مير داماد بوده است.در شرحى كه بر اصول كافى نوشته،از شيخ بهايى به عنوان استاد علوم نقلى و از مير داماد به عنوان استاد علوم عقلى ياد مى‏كند.كتابهاى صدرا معروفتر از آن است كه در اينجا ما بخواهيم معرفى كنيم.وى در سال 1050 ضمن هفتمين سفر حج كه پياده مى‏رفت،در بصره در گذشت.

3.شمس الدين گيلانى معروف به ملا شمسا.از شاگردان مير داماد است.ميان او و همشاگردى‏اش ملا صدرا مراسله‏اى صورت گرفته است.ملا شمسا درباره چند مشكل در فلسفه از قبيل موضوع در حركت كميه و وجود ذهنى سؤال كرده و صدرا پاسخ گفته است. پاسخ صدرا به صورت رساله‏اى كوچك در آمده و در حاشيه مبدا و معاد وى با چاپ سنگى چاپ شده است.

4.سلطان العلماء آملى مازندرانى معروف به خليفة السلطان.شاگرد شيخ بهايى و مير داماد بوده است.شاه عباس دخترش را به او داد و مدتى وزارت شاه صفى و شاه عباس ثانى را داشته است.وى مردى است محقق،حواشى او بر معالم و شرح لمعه نمونه يك كار تحقيقى است. بدون حشو و زوائد چيز مى‏نوشته است.بر حاشيه خفرى بر شرح تجريد قوشجى نيز حاشيه نوشته است.وى در سال 1064 در سن 64 سالگى در گذشته است.

5.سيد احمد عاملى.داماد و خاله‏زاده مير داماد و شاگرد اوست.بر الهيات شفا حاشيه نوشته و حاشيه‏اش در چاپ سنگى تهران چاپ شده است.در آن حواشى قسمتهايى آورده كه مى‏رساند از مير داماد است و گاهى هم خود اشاره يا تصريح به آن مى‏كند.مير داماد و سيد احمد نواده دخترى محقق كركى مى‏باشند.

6.قطب الدين اشكورى صاحب كتاب معروف محبوب القلوب.در تاريخ فلاسفه شاگرد مير داماد بوده است.

7.سيد امير فضل الله استرآبادى.اين مرد نيز شاگرد مير داماد بوده است (131) .

از اين مرد اطلاع درستى در دست نداريم.مطابق آنچه در روضات ضمن احوال مقدس اردبيلى به نقل از رياض العلماء آمده است (132) امير فضل الله از بزرگان شاگردان مقدس اردبيلى بوده است.هنگامى كه وفات مقدس اردبيلى نزديك شد،از او پرسيدند:بعد از شما به چه كسى رجوع كنيم؟او جواب داد:در شرعيات به امير علام،و در عقليات به امير فضل الله.

طبقه بيست و سوم

1.ملا محسن فيض كاشانى،حكيم و عارف و محدث مشهور.شاگرد و داماد ملا صدرا بوده و حكمت را نزد وى آموخته است.از او رساله‏هايى در حكمت و فلسفه باقى است.كتاب اصول المعارف او اخيرا چاپ شده است (133) .

آنچه در اين زمينه از فيض به ما رسيده است عينا تلخيص گفته‏هاى استاد است.مرحوم فيض در سال 1091 در گذشته است.ما ضمن احوال مفسران و محدثان نيز از مرحوم فيض ياد كرديم.

2.ملا عبد الرزاق لاهيجى صاحب شوارق الالهام و گوهر مراد،شاگرد و داماد ديگر ملا صدرا. ملا عبد الرزاق بر عكس ملا محسن فيض،مثل اين است كه از استاد خود كمتر متاثر شده است.نوشته‏هايش رنگ و بوى حكماى قبل از صدرا از قبيل علامه دوانى و غياث الدين دشتكى را دارد نه رنگ و بوى فلسفه ملا صدرا.وى در سال 1071 يا 1072 درگذشته است.

3.ملا رجبعلى تبريزى اصفهانى.صاحب روضات از صاحب رياض العلماء نقل مى‏كند كه وى نزد شاه عباس ثانى و صاحبان مقامات مملكتى محترم بوده كه به ديدارش مى‏رفته‏اند.ملا رجبعلى شاگردانى داشته از آن جمله مولى محمد تنكابنى و حكيم محمد حسين قمى و قاضى سعيد قمى (134) .

وى شاگرد مير فندرسكى بوده و در سال 1080 در گذشته است (135) .

4.ملا محمد باقر معروف به محقق سبزوارى.هم حكيم است و هم از اعاظم فقها.شاگرد شيخ بهايى (136) و ميرفندرسكى (137) بوده است و بر الهيات شفا حاشيه متينى نوشته كه مورد استفاده است.صاحب روضات مى‏گويد:محقق خوانسارى(آقا حسين)و ملا محمد تنكابنى معروف به‏«سراب‏»از محضر درسش استفاده كرده‏اند.ولى ظاهرا محقق خوانسارى در منقول شاگرد او بوده نه معقول.وى در سال 1090 در گذشته است (138) .

5.آقا حسين خوانسارى معروف به محقق خوانسارى.شوهر خواهر محقق سبزوارى و شاگرد او در منقول بوده است.در معقول شاگرد ميرفندرسكى بوده است (139) .حاشيه معروفى بر الهيات شفا دارد كه در دست است،و همچنين شرح اشارات خواجه و شرح تجريد قوشجى و محاكمات را حاشيه كرده است.وى در سال 1098 در گذشته است.

صاحب روضات در ذيل نام ملا زمان بن ملا كلبعلى تبريزى مى‏نويسد:

«وى كتابى دارد به نام فرائد الفوائد فى احوال المدارس و المساجد كه در ايام اقامتش در مدرسه شيخ لطف الله(در اصفهان)تاليف كرده و نام گروهى را كه در اين مدرسه پر بركت تحصيل كرده‏اند برده است از قبيل آقا حسين خوانسارى،ملا شمساى گيلانى،ملا حسن لنبانى گيلانى(او نيز مردى حكيم و عارف بوده و مثنوى را شرح كرده و در همين طبقه است) و گفته ملا حسن لنبانى در فضيلت و تقوا نظير نداشت...و از آن جمله است زبدة المحققين و اسوة السالكين ملا رجبعلى تبريزى و شاگردش مير قوام الدين طهرانى(رازى)صاحب كتاب عين الحكمة.»

صاحب روضات آنگاه مى‏گويد:

«و از آن جمله است فاضل محقق،حكيم بارع ملا ابو القاسم بن محمد ربيع گلپايگانى،صاحب تعليقات لطيفه بر كتب معقول و منقول...كه گويا شاگرد مجلسى اول بوده است.» (140)

ملا حسن لنبانى فوق الذكر پدر ملا حسين لنبانى است كه شاگرد مرحوم مجلسى بوده است.عليهذا اين دو نفر(لنبانى و گلپايگانى)نيز جزء اين طبقه‏اند.

در اين طبقه گروه ديگر كمنام يا گمنام هستند از قبيل شيخ حسين تنكابنى و محمد بن على رضا آقاجانى شاگرد ملا صدرا.خوشبختانه اخيرا با همت قابل ستايش آقاى سيد جلال الدين آشتيانى استاد عاليقدر دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد،اين افراد و آثار آنها تحت عنوان‏«منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران از عصر مير داماد و مير فندرسكى تا عصر حاضر»معرفى شده و مى‏شوند.

طبقه بيست و چهارم

1.محمد سعيد بن محمد مفيد قمى،معروف به‏«قاضى سعيد»و ملقب به‏«حكيم كوچك‏».از شاگردان ملا محسن فيض و ملا عبد الرزاق لاهيجى و ملا رجبعلى تبريزى بوده است. شاگردى‏اش نزد ملا رجبعلى در اصفهان بوده و مطابق نقل صاحب روضات مانند استادش نزد شاه عباس محترم بوده است،ولى شاگردى‏اش نزد ملا عبد الرزاق در قم بوده و احتمالا نزد فيض نيز در قم تحصيل كرده است.

صاحب روضات و صاحب ريحانة الادب نسبت‏به تاريخ وفات وى اظهار بى اطلاعى كرده‏اند ولى در حاشيه روضات از الذريعه نقل كرده كه تولد وى در سال‏1049 و وفاتش در سال‏1103 بوده است.

2.ملا محمد تنكابنى سراب.شاگرد ملا رجبعلى تبريزى (141) و محقق سبزوارى (142) بوده است.

3.جمال الدين خوانسارى معروف به آقا جمال خوانسارى.فرزند آقا حسين خوانسارى سابق الذكر،و شاگرد او و شاگرد دايى خود محقق سبزوارى بوده.وى بر طبيعيات شفا حاشيه زده كه با چاپ سنگى چاپ شده و البته مختصر است و همچنين شرح اشارات را نيز حاشيه كرده است.مردى محقق و جامع المعقول و المنقول بوده و در سال 1121 در گذشته است (143) .

4.قوام الدين محمد رازى معروف به قوام الدين حكيم.آقاى همايى در مقدمه شرح مشاعر ملا جعفر لنگرودى مى‏گويد:وى شاگرد ملا رجبعلى تبريزى و استاد شيخ عنايت الله گيلانى بوده است.آقاى سيد جلال الدين آشتيانى در جلد دوم منتخباتى از آثار حكماى ايران از عصر ميرداماد و ميرفندرسكى تا عصر حاضر آثارى از اين مرد چاپ و منتشر كرده و خود او را معرفى كرده‏اند.

5.محمد رفيع پيرزاده.اين شخص نيز از شاگردان ملا رجبعلى تبريزى و با يك واسطه شاگرد مير فندرسكى است.بعضى از آثار او در جلد دوم منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران چاپ شده است (144) .

6.على قلى‏خان فرزند قرچقاى‏خان خلجى قمى.وى شاگرد آقا حسين خوانسارى و ملا شمساى گيلانى و ملا رجبعلى تبريزى بوده است.در كتاب تربت پاكان تاليف آقاى مدرسى طباطبايى(صفحات 235-240)رساله‏هاى فلسفى بسيارى از او نام برده است.على قلى‏خان در سال 1020 متولد شده و در سال‏1097 حيات داشته است.مدرسه‏خان قم از آثار فرزند دانشمند اين مرد مهدى قلى‏خان است.

طبقه بيست و پنجم

1.ملا محمد صادق اردستانى.از احوال او اطلاع درستى نداريم،همين قدر مى‏دانيم مردى حكيم و زاهد و مرتاض بوده و مورد بى مهرى و تكفير برخى معاصرين قرار گرفته و تبعيد شده و در سال 1134 درگذشته است (145) .

طبق گفته آقاى همايى و آقاى آشتيانى،از ملا محمد صادق رساله‏اى باقى مانده به نام حكمت صادقيه درباره نفس و قواى مادى و معنوى آن (146) .

2.شيخ عنايت الله گيلانى.اين مرد مدرس فلسفه مشاء و از تلاميذ مير قوام حكيم است.

3.مير سيد حسن طالقانى.اين مرد مدرس شرح فصوص محيى الدين و كتب شيخ اشراق بوده است (147) .

طبقه بيست و ششم

1.ملا اسماعيل خواجويى.از مشاهير حكماى قرون اخيره است.اصلا مازندرانى است.صاحب روضات از اين مرد تجليل فراوان مى‏كند،او را به علم و جامعيت معقول و منقول و تقوا و معنويت و متانت و وقار سخت مى‏ستايد.مى‏گويد نادرشاه كه نسبت‏به احدى تواضع نداشت، در برابر اين مرد فروتنى مى‏كرد.زمان اين مرد مقارن است‏با فتنه افغان.حكيم خواجويى در برخى نوشته‏هايش از آن فتنه ناله‏ها سرداده است.صاحب روضات مى‏گويد به هيچ وجه معلوم نيست كه اساتيد او چه كسانى بوده‏اند.فلسفه بعد از فتنه افغان به وسيله اين مرد بزرگ ادامه يافته.شاگردان مبرزى در حوزه درسش پرورش يافته‏اند از قبيل آقا محمد بيد آبادى،ملا مهدى نراقى،ميرزا ابو القاسم مدرس اصفهانى،ملا محراب حكيم گيلانى.وى در سال‏1173 درگذشته است (148) .

2.ميرزا محمد تقى الماسى.روضات از او به عنوان نواده مرحوم مجلسى ياد مى‏كند.پدرش نواده مجلسى اول بوده است و از كسانى است كه در بقعه مرحوم مجلسى در اصفهان مدفون است (149) و هم تصريح مى‏كند كه استاد آقا محمد بيد آبادى بوده است (150) .

آقاى همايى در مقدمه شرح مشاعر دو نفر ديگر از معاصران ملا اسماعيل خواجويى را نام مى‏برند:

3.ملا حمزه گيلانى.شاگرد ملا محمد صادق اردستانى بوده و در سال 1134 در گذشته است.

4.ملا عبد الله حكيم.او نيز مانند خواجويى و الماسى از اساتيد آقا محمد بيد آبادى به شمار مى‏رود (151) .

طبقه بيست و هفتم

1.آقا محمد بيد آبادى گيلانى اصفهانى.از اعاظم حكماى قرون اخيره و احيا كننده فلسفه ملا صدراست.از زمان صدر المتالهين به بعد هر چند افكار و انديشه‏هاى او در ميان فضلا خصوصا آنان كه سلسله شاگردى‏شان به خود وى مى‏رسيده مطرح بوده است،ولى ظاهرا هنوز موج افكار پيشينيان از قبيل بو على و شيخ اشراق غلبه داشته است،خصوصا در نحله‏اى كه از ميرفندرسكى و سپس ملا رجبعلى تبريزى انشعاب يافته است.

چنانكه مى‏دانيم-و خود ملا صدرا نيز بازگو مى‏كند-ملا صدرا در زمان خودش شهرت و احترامى نداشته است،مانند يكى از طلاب عادى زندگى مى‏كرده (152) در صورتى كه ملا رجبعلى تبريزى(مثلا)كه تقريبا معاصر اوست در مرحله‏اى از احترام بود كه شاه و وزرا به ديدارش مى‏شتافته‏اند.انديشه‏هاى صدرا تدريجا شناخته شد و رو آمد.ظاهرا آن دهانه فرهنگ كه اين آب جارى زير زمينى از آنجا كاملا ظاهر شد و بر همه پديدار گشت،مرحوم آقا محمد بيد آبادى است.

وى مطابق نقل روضات مردى فوق العاده زاهد،متقى،با گذشت،ايثارگر،ساده زيست‏بوده است.آقاى آقا شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتب خود از او به عنوان يك عارف سالك ياد مى‏كند. او واقعا مردى اخلاقى و مهذب بلكه سالك بوده است.در سال 1352 شمسى دو رساله كوچك از وى در«سير و سلوك‏»به زبان فارسى وسيله آقاى مدرسى طباطبايى از افاضل قم،ضميمه مجله‏«وحيد»چاپ شد.روح اخلاقى و عرفانى بيد آبادى موجب اعراض او از توجه به صاحبان زر و زور بود،آنها به او رو مى‏آوردند و او اعراض مى‏كرد.

بيد آبادى شاگردان بسيارى پرورش داده است كه عن قريب از آنها ياد خواهيم كرد،و در سال‏1197 درگذشت (153) .

2.ملا مهدى نراقى كاشانى.از اعاظم فقها و حكماست.او و پسرش ملا احمد نراقى از بزرگان علماى اسلام به شمار مى‏روند و هر دو به جامعيت معروفند.مرحوم سيد محمد باقر شفتى اصفهانى و حاج محمد ابراهيم كلباسى نزد او تحصيل حكمت كرده‏اند (154) و خود وى شاگرد ملا اسماعيل خواجويى بوده است (155) .

3.ميرزا ابو القاسم حسينى خاتون آبادى معروف به‏«مدرس‏».از مشاهير مدرسين فلسفه در اصفهان و از خانواده مير محمد حسين خاتون آبادى سبط مجلسى بوده است (156) .شاگرد ملا اسماعيل خواجويى بوده (157) و در سال‏1203 درگذشته است.

4.ملا محراب گيلانى،حكيم و عارف مشهور.ريحانة الادب او را از شاگردان خواجويى و بيد آبادى شمرده است (158) ولى روضات از او فقط به عنوان شاگرد خواجويى ياد كرده است (159) .

بنابر نقل آقاى آقا شيخ آقا بزرگ تهرانى در نقباء البشر(صفحه 1114)مرحوم ميرزا عبد الرزاق خان بغايرى صاحب كتاب معرفة القبله كه در سال 1372 هجرى قمرى وفات كرد،از دختر زادگان ملا محراب بوده است.ملا محراب در سال‏1197 درگذشته است (160) .

طبقه بيست و هشتم

1.ملا على نورى مازندرانى اصفهانى.از بزرگترين حكماى الهى اسلامى و از افراد معدود انگشت‏شمار سه چهار قرن اخير است كه تا عمق فلسفه صدرايى نفوذ كرده‏اند.ابتداى تحصيلش در مازندران و قزوين بوده،سپس به اصفهان آمده و از محضر درس آقا محمد بيد آبادى و سيد ابو القاسم مدرس اصفهانى استفاده كرده و خود بزرگترين حوزه حكمت را در اصفهان داير كرده است.

ملا على نورى از نظر تدريس و تشكيل حوزه درسى و تربيت‏شاگردان و طولانى بودن مدت كار تدريس و تربيت‏شاگرد(گفته شده قريب هفتاد سال)و ترويج علوم عقلى،كم نظير و شايد بى نظير است.

هنگامى كه مرحوم محمد حسين خان مروى مدرسه مروى را در تهران ساخت،از فتحعليشاه تقاضا كرد ملا على نورى را از اصفهان براى تدريس معقول در اين مدرسه دعوت كند.شاه از او دعوت كرد و او در جواب نوشت در اصفهان دو هزار محصل مشغول تحصيل‏اند كه چهار صد نفر آنها-بلكه متجاوز-كه شايسته حضور درس اين دعاگو هستند در حوزه درس دعاگو حاضر مى‏شوند،چنانچه به تهران بيايد اين حوزه از هم مى‏پاشد.شاه مجددا از او خواست‏يكى از بهترين شاگردهاى خود را براى تدريس در اين مدرسه انتخاب كند و او ملا عبد الله زنوزى را انتخاب كرد و فرستاد (161) .

همه اين شاگردان از حومه اصفهان نبوده‏اند،از اطراف و اكناف در حوزه درس اين مرد بزرگ-كه مى‏گويند در حدود هفتاد سال تدريس كرده-شركت كرده‏اند و به اطراف پراكنده شده و علم و حكمت را با خود پراكنده‏اند.

صاحب روضات مى‏گويد:در كودكى او را در حالى كه پير مردى سپيد مو بود ديده‏ام.در مسجد سيد به نماز مرحوم سيد محمد باقر حجة الاسلام مى‏آمد و بعد از نماز با هم جلسه مى‏كردند.سيد حجة الاسلام خود زمانى شاگرد او بوده است.او و مرحوم حاجى كلباسى-كه مرجعيت و رياست اصفهان را داشتند و فوق العاده محترم بودند-ملا على نورى را در مجالس بر خود مقدم مى‏داشتند (162) .

با وجود حكماى بزرگ ديگر در آن زمان،آنچه بعدها ادامه يافت از طريق اين مرد بزرگ بود. بعضى حواشى مختصر و كوتاه از او بر اسفار باقى است كه در نهايت متانت و دقت است.گويند تفسير بزرگى بر سوره توحيد نوشته است.وى در سال‏1246 درگذشته است (163) .

2.حاج ملا احمد نراقى فرزند حاج ملا مهدى نراقى سابق الذكر.مانند پدر خود جامع الفنون و مفتى و مجتهد و مرجع فتوا بوده است.معقول را از پدر خود فرا گرفته است.در سال 1244 يا 1245 درگذشته است (164) .

مرحوم علامه تهرانى در الكرام البررة و نقباء البشر نقل از كتاب لباب الالقاب مرحوم ملا حبيب الله كاشانى،نام گروهى از اهل معقول را در قرن‏13 و 14 در كاشان مى‏برد كه نشان مى‏دهد كاشان تا نزديك به زمان ما از مراكز معقول بوده است.

ظاهرا علوم معقول در كاشان وسيله نراقيها رواج يافت.

3.ميرزا مهدى بن ميرزا هدايت الله شهيد مشهدى.اين مرد از مشاهير فقها و معاريف علماى آن عصر است.در فقه و اصول از تلاميذ وحيد بهبهانى است.معاصر سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء است.ظاهرا اصفهانى الاصل است.در اصفهان در حوزه درس آقا محمد بيد آبادى حكمت آموخته و در مشهد اقامت كرده و فقه و اصول و معقول تدريس مى‏كرده است.ملا على نورى كه همدوره و همدرس او در حوزه بيد آبادى است،ضمن يك استفتاء از ميرزا ابو القاسم قمى-كه در روضات مسطور است-به مناسبتى از او به عنوان ميرزا مهدى مشهدى ياد مى‏كند.اين مرد رياضيات نيز مى‏دانسته و آن را نزد پدر زن خود شيخ حسين عاملى مشهدى آموخته است.فرزندانش ميرزا هدايت الله و ميرزا عبد الجواد و ميرزا داود همه در فنون حكمت وارد بوده‏اند.دو فرزند اخير در رياضيات سرآمد عصر در خراسان به شمار مى‏رفته‏اند.علم و حكمت در خاندان سيد مهدى شهيد در حدود صد و پنجاه سال ادامه يافت.مرحوم حاج ميرزا حبيب رضوى مجتهد حكيم عارف شاعر مشهدى معروف(متوفى در1327)نبيره اوست،و همچنين مرحوم آقا بزرگ حكيم شهيدى مشهدى استاد مسلم فلسفه خراسان در حدود نيمه قرن چهاردهم هجرى قمرى،متوفى در 1355 نبيره ديگر اوست و ذكرش خواهد آمد.

ميرزا مهدى اشارات شيخ و پاره‏اى از كتب رياضى تدريس مى‏كرده.در سال 1152 متولد و در سال 1218 در بست‏بالا خيابان مشهد در جريان دفاع از حقوق مردم و مبارزه با دستبرد نادر ميرزا نوه نادرشاه به اموال آستانه مقدسه رضوى،به دست نادر ميرزا شهيد شد (165) .

طبقه بيست و نهم

1.ميرزا حسن نورى فرزند ملا على نورى.بعد از پدر،حوزه تدريس قابل توجهى تشكيل داد. مرحوم آقا على مدرس زنوزى تهرانى-كه ذكرش خواهد آمد-در مدتى كه به اصفهان رفته از محضر درس اين استاد استفاده كرده است.بنابر نقل استاد جلال الدين همايى در مقدمه برگزيده‏اى از اشعار سه شاعر بزرگ اصفهان برخى او را بر پدرش ترجيح مى‏داده‏اند.از او اثر قابل توجهى در دست نيست كه بشود درباره‏اش داورى كرد،ولى شاگردى افرادى نظير آقا على مدرس گواه صادقى است‏بر مراتب فضلش.به هر حال از كسانى است كه در انتقال فلسفه از نسل پيش از خودش به نسل بعد از خودش عامل مؤثرى بوده است.

2.ملا اسماعيل بن ملا محمد سميع در بكوشكى اصفهانى،معروف به واحد العين.از اجلاى شاگردان ملا على نورى و استاد حاج ملا هادى سبزوارى است.حوزه درس قابل توجهى داشته.اسفار و مشاعر صدرا و شوارق لاهيجى را حاشيه كرده و عرشيه صدرا را شرح كرده است.در سال‏1277 در گذشته است (166) .

3.ملا عبد الله زنوزى.اين مرد همان است كه به تقاضاى محمد حسين‏خان مروى،حكيم نورى او را براى تدريس فلسفه از اصفهان به تهران فرستاد.مركزيت تهران در مقابل اصفهان كه تدريجا اصفهان از رونق افتاد،از اين زمان شروع شد.

ملا عبد الله مطابق گزارشى كه فرزند برومند عاليقدرش آقا على مدرس داده است،مقدمات را در آذربايجان تحصيل كرده و سپس به كربلا رفته و از حوزه فقه صاحب رياض بهره‏مند شده و آنگاه مدتى در قم از محضر درس ميرزاى قمى مجتهد معروف بهره‏مند شده،بعد به اصفهان رفته و از محضر حكيم نورى حكمت آموخته و در سال‏1237 به تهران منتقل شده است.پس از بيست‏سال تدريس و افاضه در مدرسه مروى،در سال‏1257 به رحمت‏حق پيوسته است (167) .

4.ملا محمد جعفر لنگرودى لاهيجى.وى معاصر ملا عبد الله زنوزى و شاگرد سيد ابو القاسم مدرس اصفهانى و ملا محراب گيلانى و مخصوصا ملا على نورى است.اثر معروف او شرح مشاعر ملا صدراست.اين شرح اخيرا به مناسبت چهارصدمين سال ولادت ملا صدرا با مقدمه‏اى انگليسى به قلم آقاى دكتر سيد حسين نصر و مقدمه‏اى فارسى به قلم استاد جلال الدين همايى و مقدمه‏اى فارسى به قلم استاد سيد جلال الدين آشتيانى چاپ شد.وى علاوه بر شرح مشاعر،شرح تجريد قوشجى و حاشيه خفرى بر شرح تجريد قوشجى را حاشيه كرده است.حاشيه شرح تجريد وى در سال 1255 مقارن ايام سلطنت محمد شاه تاليف شده است.

تاريخ وفات او را نمى‏دانيم،آقاى همايى همين قدر مى‏نويسند:«على التحقيق پيش از 1294 بوده است‏».

عجيب اين است كه علامه تهرانى مرحوم آقا شيخ آقا بزرگ در كتاب الكرام البررة فى القرن الثالث‏بعد العشرة(صفحات‏239 و257)سه نفر را كه هر سه حكيم و همزمان و همنام و گيلانى بوده‏اند نام مى‏برند،يكى تحت عنوان شيخ جعفر لاهيجى و ديگرى تحت عنوان شيخ محمد جعفر لنگرودى(كه عرشيه ملا صدرا را شرح كرده)و سوم شيخ محمد جعفر لاهيجى كه مشاعر را شرح كرده و بر الهيات شرح تجريد حاشيه زده است.

بسيار مستبعد است كه سه نفر حكيم به اين نام در يك عصر،اهل يك منطقه وجود داشته باشند،لهذا نيازمند به تحقيق بيشتر است.

5.ملا آقاى قزوينى.اين مرد نيز از افاضل شاگردان ملا على نورى است (168) .پس از مراجعت از اصفهان به قزوين،حوزه گرمى داير كرده و فضلا به حوزه‏اش مى‏شتافته‏اند.مرحوم آقا على مدرس زنوزى در گزارش زندگانى خود نوشته كه مدتى براى كسب فيض از محضر اين مرد بزرگ به قزوين رفته است.وى از كسانى است كه نزد ملا اسماعيل اصفهانى-كه شاگرد بزرگ ملا على نورى است-نيز تحصيل كرده است (169) .لهذا به اعتبارى مى‏توان او را از طبقه سى‏ام و هم طبقه حاجى سبزوارى شمرد.وى در سال 1282 درگذشته است (170) .

طبقه سى‏ام

1.حاج ملا هادى سبزوارى.بعد از ملا صدرا مشهورترين حكماى الهى سه چهار قرن اخير است.حاجى سبزوارى در سال 1212 در سبزوار متولد شد.هفت‏ساله بود كه پدرش مرد.در ده سالگى براى تحصيل به مشهد مقدس رفت و ده سال اقامت كرد.شهرت حكماى اصفهان او را به اصفهان كشانيد.در حدود هفت‏سال از محضر ملا اسماعيل در بكوشكى اصفهانى استفاده كرد و ضمنا در همان وقت دو سه سالى اواخر دوره حكيم نورى را درك كرد.سپس به مشهد مراجعت كرد و چند سالى در مشهد به تدريس پرداخت.آنگاه عازم بيت الله شد.در مراجعت اجبارا دو سه سالى در كرمان اقامت كرد.در مدت اقامت كرمان براى اين كه نفس خود را تربيت كند و رياضت دهد،سعى كرد ناشناخته بماند و در همه مدت به كمك خادم مدرسه به خدمت طلاب قيام مى‏كرد.بعد دختر همان خادم را به زنى گرفت و رهسپار سبزوار شد. قريب چهل سال بدون آنكه حتى يك نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف كرد و به كار مطالعه و تحقيق و تدريس و تاليف و عبادت و رياضت نفس و تربيت‏شاگردان پرداخت تا عمرش به پايان رسيد.

از نظر تشكيل حوزه گرم فلسفى و جذب شاگرد از اطراف و اكناف و تربيت آنها و پراكندن آنها در بلاد مختلف،بعد از حكيم نورى كسى به پايه حكيم سبزوارى نمى‏رسد.صيت‏شهرتش در همه ايران و قسمتهاى خارج ايران پيچيد.طالبان حكمت از هر سو به محضرش مى‏شتافتند.شهر متروك سبزوار از پرتو وجود اين حكيم عاليقدر قبله جويندگان حكمت الهى گشت و مركز يك حوزه علمى شد.

كنت گوبينو فيلسوف معروف فرانسوى كه نظر خاصش در فلسفه تاريخ معروف است،مقارن اوج شهرت حكيم سبزوارى سه سال وزير مختار فرانسه در ايران بوده و كتابى هم به نام سه سال در ايران منتشر كرده است.او مى‏نويسد:

«شهرت وصيت او به قدرى عالمگير شده كه طلاب زيادى از ممالك هندوستان،تركيه و عربستان براى استفاده از محضر او به سبزوار رو آورده و در مدرسه او مشغول تحصيل هستند. » (171)

حكيم سبزوارى فوق العاده خوش بيان و خوش تقرير بود،با شور و جذبه تدريس مى‏كرد.او گذشته از مقامات علمى و حكمى،از ذوق عرفانى سرشارى برخوردار بود.بعلاوه،مردى با انضباط،اهل مراقبه،متعبد،متشرع و بالاخره سالك الى الله بود.مجموع اينها سبب شده بود كه شاگردان او به او تا سرحد عشق ارادت بورزند.از نظر جاذبه استاد و شاگردى،حكيم سبزوارى بى مانند است.بعضى از شاگردان او بعد از او با اينكه چهل سال از او فاصله گرفته بودند،باز هم هنگام ياد آورى او به هيجان مى‏آمدند و اشك مى‏ريختند.

حكيم سبزوارى به فارسى و به عربى شعر مى‏سروده و در اشعارش به‏«اسرار»تخلص مى‏كرده است.هر چند در هر دو قسمت،شعر دست پايين فراوان دارد اما در هر دو قسمت‏برخى اشعار دارد كه در اوج زيبايى و كمال و شور و حال است.

حكيم سبزوارى در سال‏1289 در يك حالت جذبه مانندى درگذشت.يكى از شاگردانش در تاريخ وفاتش چنين سروده است:

اسرار چو از جهان بدر شد از فرش به عرش ناله بر شد تاريخ وفاتش اربجويى گويم:«كه نمرد،زنده‏تر شد»

شاگردان حاجى تا آنجا كه ما فعلا اطلاع داريم عبارتند از:

ملا عبد الكريم خبوشانى(قوچانى)كه بر منظومه منطق حاشيه دارد.

ميرزا حسين سبزوارى مقيم تهران استاد ملا محمد هيدجى و ميرزا على اكبر يزدى مقيم قم (172) .

حاج ميرزا حسين علوى سبزوارى مقيم سبزوار كه در جامعيت و تحقيق در عصر خود بى نظير شناخته مى‏شد (173) .

حكيم عباس دارابى استاد معروف فلسفه در استان فارس (174) .

شيخ ابراهيم سبزوارى استاد شيخ الرئيس قاجار (175) .

شيخ محمد ابراهيم تهرانى كه با حكيم سبزوارى مراسلات داشته و علامه تهرانى آنها را نزد شيخ محمد جواد جزايرى ديده است (176) .

سيد ابو القاسم موسوى زنجانى (177) .

سيد عبد الرحيم سبزوارى (178) .

ملا محمد صباغ (179) .

شيخ محمد رضا بروغنى استاد آقا شيخ هادى بيرجندى (180) .

ميرزا عبد الغفور دارايى (181) .

ملا غلامحسين شيخ الاسلام مشهدى استاد حاج فاضل خراسانى و آقا بزرگ شهيدى مشهدى (182) .

ميرزا محمد سروقدى استاد حاج فاضل خراسانى و آقا بزرگ شهيدى مشهدى (183) .

شيخ على فاضل تبتى (184) .

ميرزا آقا حكيم دارابى (185) .

ميرزا محمد يزدى (186) .

حاج ميرزا ابو طالب زنجانى (187) .

حاج ملا اسماعيل عارف بجنوردى (188) .

شيخ عبد الحسين شيخ العراقين (189) .

ميرزا محمد حكيم الهى (190) .

بزرگترين حسنه حكيم سبزوارى،مرحوم حكيم ربانى،عارف كامل الهى،فقيه نامدار،آخوند ملا حسينقلى همدانى درجزينى قدس سره است.اين مرد بزرگ و بزرگوار كه فرزند يك چوپان پاك سرشت‏بود براى ادامه تحصيل از همدان به تهران آمد.صيت‏شهرت و جاذبه معنويت‏حكيم سبزوارى او را به سبزوار كشانيد.مدتى-كه تاريخ و مقدارش را فعلا نمى‏دانم-در حوزه آن حكيم شركت كرد.پس از آن به عتبات شتافت و براى تكميل علوم منقول،جزء شاگردان استاد المتاخرين حاج شيخ مرتضى انصارى قرار گرفت.

در همان ايام توفيق تشرف حضور آقا سيد على شوشترى را يافت و در نزد آن عارف كامل مراحل سير و سلوك را طى كرد و خود به مقامى از كمال و معرفت رسيد كه كمتر نظيرى برايش مى‏توان جست.

اگر همه شاگردان حوزه حكيم سبزوارى به حضور در حوزه او افتخار مى‏كنند،حوزه حكيم به حضور چنين مردى مفتخر است.

حوزه تعليم و تربيت مرحوم آخوند ملا حسينقلى بيشتر حوزه تربيت‏بود تا تعليم،حوزه انسان سازى بود.از اين حوزه مردان بزرگى برخاسته‏اند.از مطالعه مواضع متفرقه كتاب نقباء البشر مى‏توان به وسعت دايره آن پى برد.

طبق آنچه از مدارك و اسناد منتشره درباره سيد جمال الدين اسد آبادى معروف به‏«افغانى‏»به دست مى‏آيد (191) ،سيد در مدت اقامتش در نجف از محضر دو نفر بهره‏مند شده است:يكى شيخ انصارى و ديگر آخوند ملا حسينقلى.نظر به اينكه تصريح شده كه سيد در نجف به تحصيل علوم عقلى اشتغال داشته-بعلاوه از آثارش كم و بيش پيداست-و هم تصريح شده كه سيد از محضر اين دو نفر استفاده كرده است،ظاهر اين است كه سيد علوم عقلى را نزد آخوند آموخته است.عليهذا سيد جمال با يك واسطه شاگرد حكيم سبزوارى است.

سيد جمال طبق مدارك موجود،در مدت اقامت در نجف با مرحوم سيد احمد كربلايى تهرانى و مرحوم سيد سعيد حبوبى از شاگردان آخوند همدانى كه به وارستگى و طى مراحل سير و سلوك معروفند رفاقت و صميميت داشته است (192) ،و اين يكى ديگر از شگفتيهاى زندگى اين مرد خارق العاده است و بعد تازه‏اى به شخصيت او مى‏دهد.تاكنون نديده‏ايم كسى متوجه اين نكته از زندگى او شده باشد.

2.آقا على زنوزى،معروف به آقا على حكيم و آقا على مدرس.فرزند ملا عبد الله زنوزى سابق الذكر و از اساتيد كم نظير دو قرن اخير است.در سال 1234 در اصفهان(سه سال قبل از حركت پدرش از اصفهان به تهران)متولد شد.از پدر معقولا و منقولا استفاده كرده است.براى تكميل علوم منقول به عتبات رفت و پس از مراجعت‏به تهران به اصفهان رفت و از محضر درس ميرزا حسن نورى فرزند ملا على نورى بهره‏مند شد.از آنجا به قزوين رفت و از درس ملا آقاى قزوينى استفاده كرد.بار ديگر به اصفهان رفت و مجددا در خدمت ميرزا حسن نورى به تكميل تحصيلات پرداخت.آنگاه به تهران مراجعت كرد و سالها در مدرسه سپهسالار قديم مدرس رسمى بود (193) و در سال‏1307 در تهران درگذشت.

3.آقا محمد رضا حكيم قمشه‏اى.او نيز از اعاظم حكما و اساطين عرفان قرون اخير است.آقا محمد رضا-كه شاگردان و دوستانش نام او را به صورت مخفف‏«آمرضا»تلفظ مى‏كردند-اهل قمشه(شهرضا)اصفهان است.در جوانى براى تحصيل به اصفهان مهاجرت كرد و از محضر ميرزا حسن نورى (194) و ملا محمد جعفر لنگرودى (195) بهره‏مند شد.سالها در اصفهان عهده‏دار تدريس فنون حكمت‏بود.حدود ده سال پايان عمر خود را در تهران به سر برد و در حجره مدرسه صدر مسكن گزيد و فضلا از محضر پر فيضش استفاده كردند.پرشورترين دوره زندگانى حكيم قمشه‏اى ده سال آخر است.

وى مردى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود،با خلوت و تنهايى مانوس بود و از جمع تا حدودى گريزان.در جوانى ثروتمند بود،در خشكسالى 1288 تمام ما يملك منقول و غير منقول خود را صرف نيازمندان كرد و تا پايان عمر درويشانه زيست.

حكيم قمشه‏اى در اوج شهرت آقا على حكيم مدرس زنوزى و ميرزا ابو الحسن جلوه به تهران آمد و با آنكه مشرب اصلى‏اش صدرايى بود،كتب بو على را تدريس كرد و بازار ميرزاى جلوه را كه تخصصش در فلسفه بو على بود شكست،به طورى كه معروف شد:«جلوه از جلوه افتاد».

حكيم قمشه‏اى هرگز جامه روستايى را از تن دور نكرد و در زى و جامه علما در نيامد.مرحوم جهانگيرخان قشقايى كه سالها شاگرد او بوده است نقل كرده كه به شوق استفاده از محضر حكيم قمشه‏اى به تهران رفتم.همان شب اول،خود را به محضر او رساندم.وضع لباسهاى او علمايى نبود،به كرباس فروش‏هاى سده مى‏مانست.حاجت‏خود را بدو گفتم.گفت:ميعاد من و تو فردا در خرابات.خرابات محلى بود در خارج خندق(قديم)تهران و در آنجا قهوه‏خانه‏اى بود كه درويشى آن را اداره مى‏كرد.روز بعد اسفار ملا صدرا را با خود بردم.او را در خلوتگاهى ديدم كه بر حصيرى نشسته بود.اسفار را گشودم.او آن را از بر مى‏خواند.سپس به تحقيق مطلب پرداخت.مرا آنچنان به وجد آورد كه از خود بى خود شدم،مى‏خواستم ديوانه شوم.حكيم حالت مرا دريافت،گفت:آرى،«قوت مى‏بشكند ابريق را» (196) .

حكيم قمشه‏اى از ذوق شعرى عالى برخوردار بود و به‏«صهبا»تخلص مى‏كرده است.او در سال‏1306 در كنج‏حجره مدرسه،در تنهايى و خلوت و سكوتى عارفانه از دنيا رفت.قضا را آن روز مصادف بود با فوت مفتى بزرگ شهر مرحوم حاج ملا على كنى و در شهر غوغايى بر پا بود. دوستان و ارادتمندانش ساعتها پس از فوت او از درگذشتش آگاه شدند.آن گروه معدود،او را در سر قبر آقا به خاك سپردند (197) .

حكيم قمشه‏اى آنچنان مرد كه زيست و آنچنان زيست كه خود در بيتى از يك غزل سروده و آرزو كرده بود:

كاخ زرين به شهان خوش كه من ديوانه گوشه‏اى خواهم و ويرانه به عالم كم نيست (198)

حكيم قمشه‏اى شاگردان بسيارى تربيت كرد.آقا ميرزا هاشم اشكورى،آقا ميرزا حسن كرمانشاهى،آقا ميرزا شهاب نيريزى،جهانگيرخان قشقايى،آخوند ملا محمد كاشى اصفهانى، ميرزا على اكبر يزدى مقيم قم،شيخ على نورى مدرس مدرسه مروى معروف به شيخ على شوارق،ميرزا محمد باقر حكيم و مجتهد اصطهباناتى مقيم نجف و مقتول در مشروطيت و مدفون در اصطهبانات،حكيم صفاى اصفهانى شاعر عارف معروف،شيخ عبد الله رشتى رياضى،شيخ حيدرخان نهاوندى قاجار،ميرزا ابو الفضل كلانتر تهرانى،ميرزا سيد حسين رضوى قمى،شيخ محمود بروجردى،ميرزا محمود قمى از آن جمله‏اند (199) .

4.ميرزا ابو الحسن جلوه،از مشاهير اساتيد و مدرسين اين طبقه است.سالهاى متمادى تدريس كرده و شاگردان بسيارى تربيت كرده است.مرحوم جلوه در سال 1238 متولد شده و در سال 1314 درگذشته است.مرحوم جلوه بيشتر طرفدار بو على بوده و به فلسفه ملا صدرا اعتقاد چندانى نداشته است.وى اهل اصفهان است و به تهران مهاجرت كرده است.جلوه شاگرد ميرزا حسن نورى و ميرزا حسن چينى از شاگردان ملا على نورى است.گويند جلوه ابتدا كه به تهران آمد،به قصد رفتن به سبزوار و استفاده از محضر حاجى سبزوارى(كه نيم طبقه بر او مقدم است)بود ولى منصرف شد و در تهران رحل اقامت افكند.جلوه و حكيم قمشه‏اى و آقا على مدرس سه مدرس نامدارى بودند كه حوزه تهران در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم بر محور وجود آنها مى‏گرديد،ولى دو رقيب جلوه بر او از نظر علمى تقدم داشته‏اند.غالبا شاگردان آنها مانند افرادى كه در ذيل نام حكيم قمشه‏اى ياد كرديم مشتركند و شاگردان هر سه نفر بوده‏اند.

طبقه سى و يكم

1.ميرزا هاشم اشكورى رشتى.از اساتيد مسلم فلسفه و عرفان زمان خود بوده و شاگردان بسيارى از حوزه پر بركتش برخاسته‏اند.او يكى از اركانى است كه واسطه انتقال فلسفه و عرفان به طبقات بعدى است.شهرتش و امتيازش از هم طبقه‏هايش به تخصص در عرفان نظرى است.مصباح الانس فنارى را كه شرح مفتاح الغيب قونوى است‏حاشيه كرده و چاپ شده است،متاسفانه آنقدر بد چاپ شده كه يك جفت چشم بها مى‏گيرد.حكيم اشكورى از شاگردان حكيم قمشه‏اى و آقا على مدرس و ميرزاى جلوه بوده است.وى در سال 1332 در گذشته است.

2.ميرزا حسن كرمانشاهى.معاصر اشكورى و شاگرد سه استاد مسلم فوق الذكر است.او نيز شاگردان بسيار تربيت كرده است و از اركان انتقال فلسفه به طبقات متاخرتر است.وى در سال‏1336 در گذشته است.

3.ميرزا شهاب الدين نيريزى شيرازى.شاگرد حكيم قمشه‏اى و ميرزاى جلوه بوده و در فقه و اصول نيز مهارت داشته است.

او نيز در عرفان نظرى محيى الدينى يد طولا داشته است.حكيم نيريزى مدرسه صدر تهران را-كه قبلا اقامتگاه استادش حكيم قمشه‏اى بود-محل اقامت قرار داد و به كار تحقيق و تدريس و تربيت‏شاگرد پرداخت.رساله‏اى در«حقيقت وجود»نگاشته است.مرحوم آقا شيخ آقا بزرگ تهرانى كه شرح حال وى را نگاشته،مى‏گويد:نسخه‏اى از اين رساله نزد من است (200) .

4.ميرزا عباس شيرازى دارابى،معروف به حكيم عباس.از اساتيد مسلم فلسفه در استان فارس است.شاگرد حكيم سبزوارى بوده و قبلا از او در ذيل نام حكيم سبزوارى ياد كرديم. علامه تهرانى مى‏نويسد:در معقول و منقول بارع بود.اسفار را به خط خود نوشته و از خود بر آن حواشى زده است.دعاى كميل و قصيده معروف ميرفندرسكى را شرح كرده است.شيخ احمد شيرازى نجفى معروف به شانه ساز و ميرزا ابراهيم نيريزى(كه هر دو از مدرسان حكمت در شيراز بوده‏اند)از شاگردان او بوده‏اند (201) .علامه تهرانى مى‏گويد تاريخ وفاتش را نمى‏دانم،ولى فرصت الدوله شيرازى در آثار العجم وفات او را در سال 1300 نوشته است.قبرش در حافظيه شيراز است.

5.جهانگيرخان قشقايى.در بزرگى عشق تحصيل به سرش افتاد و دنبال علم را گرفت تا آنجا كه استاد مسلم فلسفه در اصفهان گرديد.مرحوم خان علاوه بر مقام علمى و فلسفى،در متانت و وقار و انضباط اخلاقى و تقوا نمونه بوده است.تا آخر عمر در همان لباس عادى اولى خود باقى بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنايان بوده است.مرحوم خان شاگرد آقا محمد رضا قمشه‏اى بوده و احتمالا در ابتداى تحصيل حوزه،درس ميرزا عبد الجواد حكيم خراسانى مقيم اصفهان و ملا اسماعيل اصفهانى در بكوشكى را درك كرده است (201) . جهانگيرخان در سال‏1243 در دهاقان اصفهان متولد شده و در سال 1328 در اصفهان در گذشته است و قبرش در تحت فولاد اصفهان معروف است.

6.آخوند ملا محمد كاشى.مقيم اصفهان،معاصر جهانگيرخان و شاگرد آقا محمد رضا قمشه‏اى بوده است.در مدرسه صدر اصفهان مى‏زيسته و تا پايان عمر مانند جهانگيرخان-با تجرد بسر برد.مردى مرتاض بوده و حالات عجيبه از او ظاهر مى‏شده است.بسيارى از اكابر و از آن جمله مرجع بزرگ مرحوم آقاى حاج آقا حسين بروجردى (203) و مرحوم آقاى حاج آقا رحيم ارباب و گروهى ديگر از شاگردان اويند.

آخوند كاشى در سال 1332 در اصفهان در گذشت و در تخت فولاد نزديك قبر جهانگيرخان دفن شد.

7.آقا ميرزا محمد باقر اصطهباناتى.وى نيز از شاگردان آقا على حكيم و حكيم قمشه‏اى و ميرزاى جلوه است.براى ادامه تحصيلات در علوم منقول به عتبات رفت.گروهى در آنجا از آن جمله محقق بزرگ معاصر مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى غروى و مرحوم حاج شيخ غلامرضا يزدى از محضر او علوم عقليه را استفاده كردند.مشاراليه در جريان مشروطيت در سال‏1326 در اصطهبانات به قتل رسيد (204) .

8.ميرزا على اكبر حكمى يزدى قمى.از شاگردان سه استاد فوق الذكر و آقا ميرزا حسين سبزوارى مقيم تهران است (205) و شايد در نزد شخص اخير رياضيات آموخته است (206) .اواخر عمر در قم مقيم بوده است.پس از ورود مجتهد بزرگ،مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى به قم و تشكيل حوزه و اجتماع فضلا،گروهى و از آن جمله مرحوم آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى از مراجع تقليد عصر ما و آقاى حاج سيد احمد خوانسارى يكى از مراجع تقليد معاصر،و استاد بزرگ اين بنده آيت الله خمينى(مدظله)از محضر معظم له استفاده كرده‏اند. ظاهرا در حدود سال 1345 در گذشته است.

9.حاج شيخ عبد النبى نورى.جامع المعقول و المنقول بوده است.در منقول شاگرد مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ و در معقول شاگرد آقا على مدرس و احتمالا شاگرد قمشه‏اى و جلوه بوده است.وى در سال 1344 درگذشته و در جوار حضرت عبد العظيم در مقبره ناصر الدين شاه دفن شده است.مرحوم حاج شيخ عبد النبى در جامعيت و حضور ذهن در مسائل علوم مختلف و هم در تقوا در زمان خويش مشهور بوده است.مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى فقيه و حكيم معاصر،متوفى در سال 1391 چهارده سال از محضر اين مرد بزرگ بهره گرفته است.

10.حاج ميرزا حسين علوى سبزوارى.شاگرد حاجى سبزوارى در معقول و شاگرد ميرزاى شيرازى در منقول بوده است.به هوش و ذكاء و حفظ معروف است.گويند تجليلى كه ميرزاى شيرازى از او در تصديق اجتهادش كرده است از احدى نكرده است.متاسفانه عمرش در سبزوار گذشت و استفاده قابل توجهى از او نشد.معظم له در سال 1268 متولد و در سال 1352 درگذشته است (207) .

11.شيخ غلامحسين شيخ الاسلام خراسانى.وى از شاگردان حاجى سبزوارى است.مدت شش سال درس حاجى را در سبزوار درك كرده و خود سالها در مشهد مقدس مشعلدار علوم عقلى بوده است.نامش همراه نام مرحوم حاج ميرزا حبيب در داستان‏«اصحاب سراچه‏»(كه داستان معروفى است در مشهد)برده مى‏شود (208) .

مرحوم حاج شيخ عباسعلى خراسانى معروف به حاج فاضل از شاگردان او بوده است.وى در سال‏1246 متولد و در سال‏1319 در گذشته است (209) .

12.ميرزا محمد سروقدى مشهدى.وى نيز از شاگردان بنام حاجى سبزوارى و مدرسان علوم عقلى در مشهد بوده و حاج فاضل خراسانى از محضر او استفاده كرده است (210) .

13.ملا محمد هيدجى زنجانى.بعد از تحصيل مقدمات در زنجان و قزوين به تهران آمد. رياضيات را از محضر آقا ميرزا حسين سبزوارى مقيم تهران،و حكمت و فلسفه را از محضر ميرزاى جلوه استفاده كرد.سفرى به عتبات براى تكميل معلومات رفت.در آنجا نيز ضمن تحصيل علوم نقلى به تكميل علوم عقلى پرداخت.پس از مراجعت‏به تهران،خود حوزه درس داشت،طالبان حكمت از محضرش استفاده مى‏كردند.مرحوم هيدجى حاشيه‏اى دارد بر شرح منظومه حكيم سبزوارى كه مورد استفاده است و مكرر چاپ شده است.

حكيم هيدجى مانند برخى از اسلاف خودش،از تهذيب و صفاى نفس بهره كافى داشت و هم مانند برخى از آن اسلاف تا پايان عمر در حال تجرد باقى ماند و در سال‏1339 درگذشت.به پارسى و تركى شعر نيكو مى‏گفته است (211) .وى وصيتنامه‏اى ديدنى و پند آموز دارد كه در آخر ديوانش چاپ شده است.

طبقه سى و دوم

1.حاج شيخ عباسعلى فاضل خراسانى.چنانكه گفتيم در معقول از شاگردان مع الواسطه حاجى سبزوارى و در منقول از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى است.وى از نمونه‏هاى فضل و جامعيت‏يك قرن اخير است.

سه نفر در آن عصر ضرب المثل جامعيت و دقت و تحقيق بوده‏اند:حاج فاضل خراسانى در مشهد،حاج شيخ عبد النبى نورى در تهران،حاج ميرزا حسين علوى سبزوارى در سبزوار. مى‏گويند حاج ميرزا حسين،افضل آنها بوده است.مرحوم حاج فاضل در زمان خودش مدرس رسمى كتب فلسفه در حوزه با رونق مشهد بود.معظم له در همان سال كه همتاى تهرانى‏اش مرحوم حاج شيخ عبد النبى درگذشت(سال 1344)،در مشهد وفات يافت.

2.ميرزا عسكرى شهيدى مشهدى،معروف به آقا بزرگ حكيم.از احفاد مرحوم ميرزا مهدى شهيد است كه هم طبقه ملا على نورى است و در طبقه بيست و هشتم از آنها ياد شد. يت‏شهيدى در مشهد در حدود صد و پنجاه سال بيت علم و حكمت و روحانيت‏بود.مرحوم آقا بزرگ فرزند مرحوم ميرزا ذبيح الله است و او فرزند و شاگرد مرحوم ميرزا هدايت الله و او فرزند و شاگرد مرحوم ميرزا مهدى شهيد است كه شاگرد مرحوم آقا محمد بيدآبادى و شيخ حسين عاملى بوده است.

از تحصيلات مرحوم آقا بزرگ اطلاع درستى نداريم.ظاهرا ابتدا شاگرد پدرش و مرحوم ملا غلامحسين شيخ الاسلام و ميرزا محمد سروقدى در مشهد بوده و بعد به تهران آمده و اندكى زمان مرحوم جلوه را درك كرده و نزد حكيم اشكورى و حكيم كرمانشاهى نيز درس خوانده است.

اين بنده در ابتداى تحصيل مقدمات عربى در مشهد(سالهاى 1352-1354 ه.ق)او را كه پير مردى سپيد موى و ساده زيست‏بود ديده بودم.وى فرزندى داشت‏به نام ميرزا مهدى كه در همه حوزه عظيم و پر رونق مشهد در آن وقت از نظر فضل و فضيلت مانند ستاره مى‏درخشيد،استاد شرح منظومه و اسفار و كفايه بود.آن وقت‏سنين ميان سى و چهل را طى مى‏كرد.آن جوان در سال 1354 درگذشت و مشهد را عزادار ساخت.سال بعد خود مرحوم آقا بزرگ درگذشت و با درگذشت اين دو نفر پرونده روحانيت و حكمت و فلسفه در اين خاندان بسته شد.

مرحوم آقا بزرگ به وارستگى و صراحت لهجه و آزادگى و آزادمنشى شهره بود.با اينكه در نهايت فقر مى‏زيست،از كسى چيزى نمى‏گرفت.يكى از علماى مركز كه با او سابقه دوستى داشته است پس از اطلاع از فقر او،در تهران با مقامات بالا تماس مى‏گيرد و ابلاغ مقررى قابل توجهى براى او صادر مى‏شود.آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مركزى به آقا بزرگ داده مى‏شود. مرحوم آقا بزرگ پس از اطلاع از محتوا ضمن ناراحتى فراوان از اين عمل دوست تهرانى‏اش، در پشت پاكت مى‏نويسد:«ما آبروى فقر و قناعت نمى‏بريم...»و پاكت را با محتوايش پس مى‏فرستد.

3.آقا سيد حسين بادكوبه‏اى.مرحوم بادكوبه‏اى در سال‏1293 در دهى از دهات بادكوبه متولد شد.پس از تحصيل مقدمات به تهران آمد و رياضيات را نزد ميرزاى جلوه(اواخر عمر جلوه) آموخت و فلسفه را از محضر حكيم اشكورى و حكيم كرمانشاهى استفاده كرد.آنگاه به نجف رفت و به تكميل علوم نقليه در حوزه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و شيخ حسن ممقانى پرداخت.

مطابق نقل علامه تهرانى در نقباء البشر مرحوم بادكوبه‏اى در نجف در علوم عقلى و نقلى شهرت يافت و به تدريس رشته‏هاى مختلف نقلى و عقلى پرداخت.گروه بسيارى از محضرش بهره‏مند شدند.حضرت استادنا العلامه آقاى حاج سيد محمد حسين طباطبايى(مد ظله) طبيعيات و الهيات شفا را از اول تا آخر نزد اين مرد بزرگ در نجف تحصيل كرده‏اند.مطابق نقل علامه تهرانى،اين مرد و مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى دو چهره‏اى بودند كه در آن زمان در نجف به اطلاع بر علوم عقليه شناخته مى‏شدند.مشاراليه در سال 1358 در نجف اشرف درگذشت (212) .

4.آقاى آقا ميرزا محمد على شاه آبادى تهرانى اصفهانى الاصل.جامع المعقول و المنقول بود. در فلسفه و عرفان شاگرد ميرزاى جلوه و ميرزاى اشكورى بوده است.در منقول شاگرد حاج ميرزا حسن آشتيانى در تهران و آخوند خراسانى و ميرزا محمد تقى شيرازى در نجف و سامره بوده است.در تهران به مقام مرجعيت و فتوا رسيد.در سالهاى اقامت مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى در قم،سالها به قم مهاجرت كرد و فضلا از محضرش كمال بهره را مى‏بردند.در عرفان امتياز بى رقيبى داشت.استاد بزرگ ما آيت الله خمينى(مد ظله)در آن مدت از محضر پر فيض اين مرد بزرگ استفاده برده بود و او را بالاخص در عرفان،بى نهايت مى‏ستود.معظم له در سال‏1369 در تهران درگذشت (213) .

5.آقا سيد على مجتهد كازرونى شيرازى،فرزند مرحوم حاج سيد عباس مجتهد كازرونى.در 1278 متولد شد.در 1291 از كازرون به شيراز آمد و تا سال 1304 در شيراز به تحصيل معقول و منقول پرداخت.معقول را نزد شيخ احمد شيرازى نجفى-كه شاگرد حكيم عباس دارابى بوده-و شيخ محمد حسين شانه‏ساز تحصيل كرد.احتمالا اواخر دوره تدريس حكيم عباس(متوفاى 1300)را نيز درك كرده است.از سال 1304 تا 1315 در نجف اقامت كرد و از حوزه درس آخوند ملا محمد كاظم بهره‏مند شد و به مقامات عالى نايل آمد.از سال‏1319 تا پايان عمر(1343)در شيراز به تدريس خصوصا تدريس فلسفه و عرفان اشتغال داشت.بسيارى از مدرسين و فضلاى شيرازى در معقول و منقول شاگرد او بوده‏اند.مرحوم آقا سيد على نمونه‏اى از سلف صالح بوده است.شاگردان او و ساير مردم شيراز داستانها از صفاى نفس و تقواى او دارند.

6.آقا شيخ محمد خراسانى گنابادى اصفهانى،معروف به آقا شيخ محمد حكيم و آقا شيخ محمد خراسانى.مقيم مدرسه صدر اصفهان و از شاگردان مرحوم جهانگيرخان و آخوند ملا محمد كاشى(و بيشتر جهانگيزخان)بوده است.بعد از درگذشت آن دو نفر،استاد مسلم فلسفه اصفهان بود.مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى (214) و آقاى جلال الدين همايى استاد دانشگاه تهران،از شاگردان اويند.حكيم خراسانى در وارستگى و پاكى كم نظير بود و مانند جهانگيرخان و آخوند كاشى تا آخر عمر مجرد زيست.در سال 1355 درگذشت.

پس از درگذشت‏حكيم خراسانى،در اصفهان دو نفر ديگر بودند كه اين شمع را روشن نگه مى‏داشتند:مرحوم حاج آقا صدر كوپايى و مرحوم شيخ محمود مفيد.با درگذشت اين دو نفر اين چراغ چهار صد ساله تقريبا به خاموشى گراييد.

7.حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى.در تقوا و علم،منقولا و معقولا يگانه بود.در سال‏1296 در نجف متولد شد.پدرش بازرگانى بود متدين مقيم كاظمين.مرحوم اصفهانى تا نزديك به بيست‏سالگى در كاظمين مقيم بود و تحصيل مى‏كرد.بعد به نجف مشرف شد و در درس مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى حاضر شد و تا پايان عمر استاد(1329)ادامه داد.

وى در علوم معقول،شاگرد مرحوم ميرزا محمد باقر حكيم اصطهباناتى است.مرحوم اصفهانى تاليفات زيادى در فقه و اصول دارد و انديشه‏اش هم اكنون جزء انديشه‏هاى زنده‏اى است كه در ميان علما و فضلاى حوزه‏هاى درس فقه و اصول مطرح است.منظومه‏اى در فلسفه دارد بسيار عالى به نام‏«تحفة الحكيم‏».رساله‏اى هم در معاد نوشته است.حضرت استادنا العلامه آقاى طباطبايى(مد ظله العالى)در سالهاى ميان 1344-1354 از محضر اين بزرگ بهره‏هاى فراوان برده و افتخار شاگردى‏اش را دارند.معظم له در سال 1361 با سكته مغزى در گذشت (215) .

8.آقا شيخ محمد تقى آملى.در سال 1304 در تهران متولد شد.قسمتى از دروس معقول و منقول را نزد پدرش آقا شيخ محمد آملى(1263-1336)كه او خود از فيلسوفان به شمار مى‏رفت،تحصيل كرد.سپس در درس مرحوم ميرزاى كرمانشاهى شركت نمود.بعد از فوت كرمانشاهى قريب 14 سال از محضر حاج شيخ عبد النبى مجتهد نورى بهره‏مند شد.از آن پس به نجف رفت و به تكميل فقه و اصول در محضر آقايان حاج ميرزا حسين نائينى و آقا سيد ابو الحسن اصفهانى و آقا ضياء الدين عراقى پرداخت و به مقامات عالى رسيد.در اخلاق از محضر عارف كامل آقا حاج ميرزا على آقا قاضى فيض مى‏گرفت.

معظم له در مدت اقامت در تهران هم منقول تدريس مى‏كرد و هم معقول.

مهمترين اثر معقولى او حاشيه اوست‏بر شرح منظومه سبزوارى كه مكرر چاپ شده است،و مهمترين اثر منقولى‏اش شرحى است استدلالى بر عروة الوثقى.معظم‏له در سال 1391 قمرى در تهران درگذشت (216) .

9.آقاى آقا ميرزا مهدى آشتيانى.از اساتيد مسلم و متبحر قرن ما بود.پدرش ميرزا جعفر ملقب به ميرزا كوچك از شاگردان آقا محمد رضا حكيم قمشه‏اى بود و مادرش دختر حاج ميرزا حسن آشتيانى مجتهد معروف تهران بود.

مرحوم آقا ميرزا مهدى از تلاميذ ميرزا حسن كرمانشاهى و ميرزا هاشم اشكورى بوده است. سالها در تهران مدرس فلسفه و عرفان بود و عنوان مدرس رسمى مدرسه سپهسالار قديم را-كه بر حسب وقف نامه بايد ماهر در عقليات و ناظر در شرعيات باشد-داشت.در حدود سالهاى 1365-1366 هجرى قمرى به استدعاى فضلا و طلاب حوزه علميه قم چندى به قم مهاجرت كرد و به تدريس و افاضه پرداخت.اين بنده در آن مدت قليل،توفيق استفاده از محضر او را يافت.

معظم له آثار ارزنده‏اى از خود باقى گذاشت.بر شرح منظومه منطق و فلسفه حاشيه دارد و هر دو چاپ شده است.كتابى به نام‏«اساس التوحيد»درباره‏«قاعده الواحد»و وحدت وجود دارد كه آن نيز چاپ شده است.شايد آثار ديگرى هم داشته باشد كه من نمى‏دانم.در سال 1372 در گذشت.

10.آقاى آقا ميرزا احمد آشتيانى.معظم له كوچكترين فرزند حاج ميرزا حسن مجتهد آشتيانى بود.جامع المعقول و المنقول و ضرب المثل تقوا و پارسايى بود.بيش از چهل سال در تهران به تدريس فقه و اصول و معقول پرداخت.معظم له نيز از شاگردان حكيم كرمانشاهى و حكيم اشكورى بود.

در حدود سالهاى 1345-1350 براى تكميل علوم نقلى به نجف رفت و خود نيز تدريس مى‏كرد.در درس اسفار او فضلاى درجه اول آن ايام نجف كه بسيارى از آنها مجتهد مسلم بودند شركت مى‏كردند.حضرت استاد علامه طباطبايى در همان ايام از محضر اين مرد بزرگ استفاده كرده،قسمتى از اسفار را نزد او خوانده‏اند.معظم له در سال 1395 در حالى كه قريب صد سال از عمرش مى‏گذشت زندگانى را بدرود گفت.

11.آقا ميرزا طاهر تنكابنى.او نيز از اساتيد مسلم فلسفه در دوران اخير بود و ممحض در فلسفه بود.احاطه وى به متون و آراء فلاسفه حيرت انگيز بوده است.در سال 1280 در كلاردشت مازندران متولد شد.براى تكميل تحصيلات به تهران آمد.دوره ميرزاى جلوه و حكيم قمشه‏اى و حكيم مدرس را درك كرده است.اينكه از درس حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى استفاده كرده است‏يا نه،چيزى نمى‏دانيم.پس از دوره اين سه حكيم،او از اساتيد مسلم به شمار رفته است و در سال 1360 وفات يافت.

12.آقا سيد ابو الحسن رفيعى قزوينى.از مشاهير و معاريف اساتيد در نيم قرن اخير بود.جامع المعقول و المنقول بود.فلسفه را نزد حكيم كرمانشاهى و حكيم اشكورى آموخته بود.پس از تاسيس حوزه علميه قم در سال 1340 وسيله مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى، معظم له به قم مهاجرت كرد و ضمن استفاده از محضر آقاى حائرى،خود به تدريس شرح منظومه سبزوارى و اسفار ملا صدرا پرداخت.فضلا از درسش استفاده مى‏كردند.استاد بزرگ ما آيت الله خمينى(مد ظله)شرح منظومه و قسمتى از اسفار را نزد او خوانده‏اند.او را بالخصوص از نظر حسن تقرير و بيان مى‏ستودند.مرحوم رفيعى در زمان حيات مرحوم آقاى حائرى به قزوين مراجعت كرد.طالبان حكمت احيانا براى استفاده از محضرش به قزوين مى‏رفتند.سالهاى آخر،تهران را محل اقامت قرار داد و از مراجع تقليد به شمار مى‏رفت.در سال 1394 جهان را وداع گفت.

13.آقا شيخ محمد حسين فاضل تونى.از مشاهير مدرسان فلسفه در عصر اخير بود.رساله‏اى در الهيات دارد.در مقدمه آن رساله نوشته كه شاگرد جهانگيرخان و حكيم اشكورى بوده است.

پس از تاسيس دانشگاه،سالها در دانشكده ادبيات و دانشكده معقول و منقول تدريس مى‏كرد. فاضل تونى بر مقدمه شرح فصوص قيصرى حاشيه نوشته است.وى در سال‏1309 متولد (217) و در حدود سال 1380 درگذشت.

14.سيد محمد كاظم عصار.از اساتيد فلسفه عصر اخير به شمار مى‏رفت.در سال 1305 متولد شد و در هجده سالگى به اصفهان رفت و سه سال به تحصيل فلسفه(على الظاهر نزد جهانگيرخان و آخوند ملا محمد كاشى)پرداخت.بعد به تهران آمد و شش سال نزد اساتيد تهران:حكيم اشكورى و حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى فلسفه تحصيل كرد.آنگاه به عتبات رفت و ده سال علوم منقول را نزد اساتيد فن تكميل كرد و در سن 35 سالگى(سال 1340 قمرى)به تهران مراجعت كرد و به تدريس معقول و منقول(بالخصوص معقول)پرداخت. پس از تاسيس دانشگاه تهران در سال‏1313 هجرى شمسى(تقريبا1353 قمرى)در دانشكده ادبيات و دانشكده علوم معقول و منقول به تدريس پرداخت.از حدود سال 1365 كه مدرسه عالى سپهسالار نام دانشگاه روحانى يافت،در آنجا مشغول تدريس شد و تقريبا تا پايان عمرش ادامه يافت.

مرحوم عصار مردى خوش محضر و بذله گو بود،هيچ چيز را به جد نمى‏گرفت.از مرحوم عصار آثارى در وحدت وجود و بدا و علم الحديث و تفسير باقى مانده است.بعضى از آن آثار اخيرا چاپ شده است.معظم له در سال 1394 درگذشت (218) .

طبقه سى و سوم

اين طبقه،طبقه اساتيد خود ما هستند.ما به ملاحظاتى از ترجمه اين طبقه در حال حاضر خوددارى مى‏كنيم و به وقت ديگر و فرصت مناسبترى موكول مى‏كنيم.

اين طبقه بندى نظر به اينكه اولين بار است كه صورت مى‏گيرد و تاكنون نديده‏ايم كسى ديگر به اين شكل بررسى كرده باشد،طبعا خالى از نقص نخواهد بود.اولين نقص اين است كه جامع نيست،افراد بسيارى از قلم افتاده‏اند يا خود از قلم انداخته‏ايم،زيرا غرض ذكر همه حكما يا حكيم مشربان دوره اسلامى نيست،جمع آورى همه آنها كار آسانى نيست،قصد ما تنها متوجه افرادى است كه تاثير روشنى از راه تاليف يا تدريس و تربيت‏شاگردان در نسل بعدى داشته و پرچمدار اين فن بوده و در ادامه و استمرار اين بخش عظيم فرهنگى اسلامى نقش مثبتى داشته‏اند.در پايان يادآورى نكاتى را لازم مى‏دانيم:

1.اين طبقه بندى مانند هر طبقه‏بندى ديگر تقريبى است،هر چند با معيار استادى و شاگردى انجام يافته.ما مى‏دانيم كه افرادى كه از يك استاد استفاده مى‏كنند(اگر آن استاد سالها به كار تدريس پرداخته باشد)صد در صد همزمان و همدوره نيستند،معمولا كهنسالان يك طبقه،نوعى تقدم نسبت‏به جوانسالان آن طبقه دارند.

مثلا حاجى سبزوارى را به اعتبار اينكه شاگرد ملا اسماعيل اصفهانى بوده و او شاگرد ملا على نورى بوده است،با ميرزاى جلوه و حكيم قمشه‏اى-كه آنها نيز شاگرد شاگردان نورى بوده‏اند-هم طبقه شمرديم،در صورتى كه حاجى از كهنسالان اين طبقه است و مختصرى خود نورى را درك كرده و در سال‏1289 درگذشته،اما ميرزاى جلوه از جوانسالان اين طبقه است و تا سال 1314 حيات داشته و خود در ابتدا قصد داشته از محضر حكيم سبزوارى در سبزوار استفاده كند.

2.از نيمه اول قرن سوم كه تاريخ فلاسفه دوره اسلامى آغاز مى‏شود تا پايان قرن چهارم‏«دوره ترجمه‏»است.در اين دوره بسيارى از فيلسوفان،مترجم بوده‏اند و بسيارى از مترجمان،خود فيلسوف بوده‏اند.البته مترجمانى هم بوده‏اند كه فيلسوف نبوده‏اند و يا فيلسوفانى كه مترجم نبوده‏اند.دوره ترجمه از دوره تاليف و تحقيق مجزا نيست،چنان نيست-آنچنانكه بعضى گمان كرده‏اند-در دوره اسلامى يك قرن يا دو قرن منحصرا به ترجمه مشغول بوده‏اند،بعدها افراد صاحب نظر كه آنها را«فيلسوف‏»مى‏ناميم ظهور كرده باشند،بلكه همزمان با ترجمه‏هاى اوليه صاحب نظرى كم نظير به نام يعقوب بن اسحاق كندى پيدا شد،فيلسوفانى تربيت كرد و اين رشته ادامه يافت.الكندى همزمان است‏با مترجمانى از قبيل حنين بن اسحاق عبادى و عبد المسيح حمصى،و تقدم زمانى دارد بر بسيارى از مترجمين از قبيل ثابت‏بن قره و غيره.

3.مترجمين غالبا يهودى يا مسيحى يا صابئى بوده‏اند.كمتر مترجم مسلمان در ميان آنها مى‏يابيم،همچنانكه مترجم زردشتى پيدا نمى‏شود.از ميان مترجمان تنها عبد الله بن مقفع است كه احتمالا مى‏توان گفت زردشتى بوده است ولى او هم زردشتى نبوده،مانوى بوده و بعلاوه بعد مسلمان شد.ولى فيلسوفان و صاحب نظران اين دوره كه از خود انديشه‏اى داشته‏اند همه مسلمانند،ما حتى يك فيلسوف صاحب نظر غير مسلمان پيدا نمى‏كنيم،و اين خود از نظر تحليل علمى وجامعه‏شناسى قابل مطالعه است.

4.در دوره بعد از دوره ترجمه تا قرن ششم و هفتم و تا اندازه‏اى در دوره ترجمه،اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه ضمن اينكه فيلسوفند در فن پزشكى مهارت دارند،همچنانكه بو على هم فيلسوف است و هم پزشك.در بسيارى از آنها پزشكى بر فلسفه غلبه دارد.

[در]اين دوره كه دوره‏«فيلسوف پزشكى‏»است،مسلمان و يهودى و مسيحى شركت دارند.از صابئيان در اين دوره برخلاف دوره ترجمه خبرى نيست.در اين دوره ما به پزشكان بلند قدر مسيحى يا يهودى زياد بر مى‏خوريم كه ضمنا فيلسوف هم هستند ولى به فيلسوف بلند قدرى از يهوديان يا مسيحيان بر نمى‏خوريم.

مثلا ابو الفرج بن الطيب كه معاصر ابن سيناست،از نظر پزشكى در مرتبه‏اى است كه ابن سينا آن را مى‏ستايد ولى در فلسفه به هيچ وجه مورد توجه ابن سينا و غير ابن سينا نبوده است.ابو البركات بغدادى و حتى ابو الخير حسن بن سوار مى‏توانند استثنايى از اين جهت‏به شمار روند،زيرا ابو البركات يك فيلسوف صاحب نظر يهودى بود و ابو الخير يك فيلسوف مسيحى،ولى چنانكه مى‏دانيم ايندو نيز بر دين اولى باقى نماندند و هر دو آخر كار مسلمان شدند.اين آمارها مى‏تواند موضوع مطالعه جالبى از نظر جامعه‏شناسى باشد كه مثلا در طبقه‏«مترجمان فيلسوف و فيلسوفان مترجم‏»فيلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و يا در طبقه‏«پزشكان فيلسوف و فيلسوفان پزشك‏»فيلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و غير مسلمانان با اينكه پزشكان بسيار عاليقدر دارند،فيلسوف صاحب نظر ندارند.اين دليل اين است كه روح اسلامى با تعقلات فلسفى از ساير روحهاى حاكم بر مذاهب ديگر سازگارتر است.

از همه جالبتر اينكه در طول تاريخ تقريبا دوازده قرنى فلسفه و پزشكى دوره اسلامى،نه به يك فيلسوف زردشتى بر مى‏خوريم و نه به يك پزشك زردشتى(و ظاهرا از اين قبيل است جمع رياضيدانان).بديهى است كه همچنانكه يهوديان و مسيحيان مى‏توانسته‏اند در اين نهضت علمى و فرهنگى و فلسفى شركت كنند و سهيم باشند،زردشتيان هم مى‏توانستند شركت كنند ولى شركت نكرده‏اند،همچنانكه در دوران قبل از اسلام هم شركتى در فرهنگ جهانى نداشته‏اند.در دوران قبل از اسلام،ايرانيانى كه مشعلدار علم و فرهنگ بوده‏اند مسيحى و يا يهودى و يا صابئى بوده‏اند و همانها هستند كه دانشگاه جندى‏شاپور را اداره مى‏كرده‏اند.

در دوره اسلامى در ميان فلاسفه تنها بهمنيار بن مرزبان آذربايجانى است كه زردشتى بود ولى او هم بعد مسلمان شد،و در ميان پزشكان تنها على بن عباس اهوازى معروف به ابن المجوسى است كه پزشك عاليقدرى است،ولى او هم همچنانكه ادوارد براون در طب اسلامى و ديگران گفته‏اند و بعلاوه نامش گواهى مى‏دهد،نياكانش زردشتى بوده‏اند نه خودش.

حقيقت اين است كه روح زردشتى‏گرى به صورتى بوده(يا درآورده بودند)كه به هيچ وجه با علم و فلسفه سازگار نبوده و اگر احيانا افرادى زنجير را پاره مى‏كرده‏اند و به علوم مى‏گراييده‏اند،زردشتى‏گرى را بدرود مى‏گفته‏اند.

5.در ميان فلاسفه مسلمان،اكثريت‏با فلاسفه شيعه است.فلاسفه غير شيعى به استثناى فيلسوفان اندلس كه از محيط و انديشه تشيع دور بوده‏اند،اكثريت قريب به اتفاق تمايل شيعى دارند.اين نيز مى‏تواند دليل بر مطلبى باشد و آن اينكه عقل شيعى از اول عقل فلسفى بوده است.ما در كتاب سيرى در نهج البلاغه درباره اين مطلب بحث كرده‏ايم (219) ،بحث‏بيشتر فرصت‏بيشترى مى‏خواهد.

6.ايرانيان در قسمت فلسفه و حكمت-از مجموعه فرهنگ اسلامى كه ايرانى و غير ايرانى در آن شركت داشته‏اند-نسبت‏به غير ايرانيان اكثريت قاطع دارند.خصوصا در قرون متاخرتر يعنى از دوره مغول به بعد و بالاخص از قرن دهم به بعد كه ايران يكسره شيعه مى‏شود،فلسفه اسلامى مختص ايران است.ايرانيان فلسفه اسلامى را آغاز نكردند-اولين فيلسوف اسلامى عرب است-ولى پس از آشنايى با فلسفه،بيش از هر قوم ديگر به آن چسبيدند.به عقيده ما اين جهت دو ريشه دارد:يكى اينكه عقليت ايرانى عليرغم ممانعتهاى زردشتى قبل از اسلام، عقليت فلسفى است.ديگر نفوذ تشيع در ايران است.اگر از فلاسفه ايرانى كه از نظر نژاد،عرب يا ترك يا نژاد ديگرند صرف نظر كنيم از قبيل فخر الدين رازى،جلال الدين دوانى،صدر الدين دشتكى،غياث الدين دشتكى وعده ديگر،فلاسفه غير ايرانى به نسبت‏بسيار اندكند.فلاسفه غير ايرانى يا غير مسلمان‏اند و آنها گروهى از پزشكان فيلسوف مصر و شام و اندلس و غيره‏اند، و يا مسلمانان غير ايرانى‏اند از قبيل ابن هيثم بصرى مصرى،ابو البركات بغدادى،على بن رضوان مصرى،كندى،ابن رشد،ابن طفيل،ابن الصائغ،قطب الدين مصرى،كمال الدين يونس موصلى و احتمالا فارابى كه عددشان زياد نيست.

7.مركز تعليم و تعلم فلسفه قبل از ابن سينا بغداد بود.ابن سينا مركزيت را به ايران منتقل كرد.ابن سينا اساسا به بغداد نرفت،بلكه او در فلسفه استاد نداشته است.اندكى منطق پيش استاد خوانده است.نبوغ و شهرت ابن سينا،از اطراف و اكناف طالبان حكمت را به سوى او و مطالعه كتبش كشانيد.كتابهايش ناسخ كتب پيشينيان شد.اساتيد كتابهاى او فقط در ايران پيدا مى‏شدند و از ايران به خارج ايران گسترش پيدا كرد.با نفوذ انديشه‏هاى ابن سينا و بى رقيب بودن.كتابهايش و ايرانى بودن شاگردانش كه متخصصان آن كتب بودند،بغداد از مركزيت افتاد.البته در بغداد كتب فلسفه و از آن جمله كتب ابن سينا تدريس مى‏شد ولى ديگر آن مركزيت پيش را نداشت.

بعدها وسيله ابو العباس لوكرى شاگرد شاگرد ابن سينا،حوزه فلسفه-كه در زمان ابن سينا قسمتهاى مركزى و احيانا جنوبى ايران بود-تا خراسان گسترش يافت.

8.با آمدن مغول از يك طرف و حملات امثال غزالى از طرف ديگر،بساط فلسفه از غير ايران كم و بيش بر چيده شد.در ايران شعله كمى باقى بود،ولى تدريجا همين شعله ضعيف رو به قوت نهاد.اين كار بيشتر در حوزه فارس صورت گرفت.با طلوع دولت صفويه و نهضت جديد علمى و فلسفى در اصفهان،بار ديگر وسيله ميرداماد و صدر المتالهين فلسفه رونق جديدى يافت.

9.از زمان صفويه به اين طرف كه فلسفه اسلامى در انحصار شيعيان ايرانى قرار مى‏گيرد،همه نواحى ايران به نسبت متساوى سهيم نيستند.

بعضى منطقه‏ها با اينكه در علوم نقلى سهم قابل توجهى دارند،در علوم عقلى يا سهمى ندارند و يا سهم قابل توجهى ندارند.خوزستان با اينكه در ادب و حديث و فقاهت‏سهم مهمى دارد،در فلسفه و حكمت و علوم عقلى سهمى ندارد،همچنين استان سيستان و بلوچستان،ابو سليمان منطقى سجستانى را بايد يك استثنا در منطقه سيستان شمرد.بعضى استانها سهم اندكى دارند مثل آذربايجان.از آذربايجان بهمنيار،شمس‏الدين خسروشاهى،ملا رجبعلى،ملا حسين اردبيلى و آقا على حكيم زنوزى،و در عصر ما علامه طباطبايى را بايد نام برد.ولى بعضى ديگر از ايالات و استانهاى ايران سهم بيشترى دارند از قبيل خراسان،اصفهان،فارس...

آنچه ممكن است غير منتظره تلقى شود اين است كه بيشترين سهم را در علوم عقلى از زمان ميرداماد تا عصر ما،شمال ايران يعنى گيلان و مازندران و گرگان دارد.در حدود سى نفر از معاريف اساتيد فلسفه از اين ناحيه‏اند و در ميان آنها فيلسوفان بسيار بزرگ و نامدارى وجود دارند از قبيل مير داماد،ملا اسماعيل خواجويى،آقا محمد بيدآبادى،ملا على نورى،مير فندرسكى،عبد الرزاق لاهيجى،ملا محمد جعفر لنگرودى و غيرهم.اين گروه اگر چه مركز تحصيل يا تدريسشان اصفهان بوده است،ولى خودشان از شمال ايران‏اند.

10.طبقات فلاسفه به ترتيبى كه ما به دست آورده‏ايم،يك سلسله منظم و مرتب و بدون وقفه است و نشانه يك فرهنگ مستمر است،همچنانكه نظير آن را در فقه و حديث و عرفان و ادبيات و حتى رياضيات مى‏توانيم ارائه دهيم.

از نظر استاد و شاگردى،فقط در دو نقطه است كه به نقطه مجهول مى‏رسيم:يكى در ملا اسماعيل خواجويى كه زمانش مقارن با فتنه افغان است،نه خودش و نه ديگران(در حدودى كه ما به دست آورده‏ايم)از اساتيد او ياد نكرده‏اند.و ديگر در فخرالدين سماكى استاد مير داماد است كه اساتيد او را نمى‏شناسيم (220) .

البته در اين دو نقطه وقفه‏اى پيدا نشده است،تسلسل استاد و شاگرد بهم نخورده است‏بلكه فعلا بر ما مجهول است،شايد بعدها به دست آيد.اگر از اين دو نقطه مجهول صرف نظر كنيم، مى‏توانيم سلسله اساتيد خود را تا بوعلى مشخص كنيم و اگر شيخ بهايى را به عنوان استاد فلسفه بپذيريم،يكى از دو نقطه ابهام برطرف مى‏شود،يعنى از طريق شيخ بهايى و استادش ملا عبد الله يزدى-نه از طريق ميرداماد-تا بوعلى سلسله استاد و شاگردى مشخص است.

بو على شخصا وضع ديگرى دارد.او اساسا استاد فلسفه نداشته است،استفاده‏اش صرفا از كتب ديگران بوده است.

11.نه تنها بو على در فلسفه استاد نداشته است و با مطالعه كتب ديگران فيلسوف شده است، فارابى و الكندى-كه دو سر سلسله ديگر هستند-نيز استاد فلسفه نداشته‏اند.

تاريخ از هيچ فيلسوفى به عنوان استاد الكندى ياد نمى‏كند،بلكه اساسا در آن وقت فيلسوفى در محيط الكندى وجود نداشته است،لهذا فيلسوفى الكندى از شخص خودش آغاز مى‏شود. فارابى نيز فقط منطق را نزد استاد(يوحنا بن حيلان)خوانده است.قبلا گفتيم اينكه مى‏گويند فارابى شاگرد ابو بشر متى بوده است اساس درستى ندارد.

عليهذا مسلمين از نظر كتب فلسفى مديون و رهين غير مسلمانان‏اند،نه از نظر معلم فلسفه.

اكنون نوبت آن است كه به خدمات ايرانيان در رشته عرفان و تصوف بپردازيم.


پى‏نوشتها:

1- الفهرست،ص 352.

2- همان،ص 351.

3- همان،ص 178.

4- همان،ص‏396.

5- همان،ص‏356.

6- همان،ص 180.ابن النديم از اين شخص به عنوان صاحب بيت الحكمه ياد مى‏كند.

7- همان،ص 352.

8- همان،ص 435.

9- هانرى كربن،تاريخ فلسفه اسلامى،ص‏199 و دكتر نصر،سه حكيم مسلمان،ص‏16.آقاى دكتر نصر در حواشى صفحه‏166 مى‏نويسد:كاردانوس نام كندى را همرديف نامهاى ارشميدس،ارسطو،اقليدس آورده است.

10- تاريخ فلسفه اسلامى،ص‏199.

11- دكتر ذبيح الله صفا،تاريخ علوم عقلى در اسلام،ص 161.

12- شيخ عبد الله نعمه،فلاسفه شيعه.

13- الفهرست،ص 204.

14- همان،ص 230.

15- معجم الادباء،چاپ مصر،1923 م،ج 1/ص 145.

16- فلاسفه شيعه،ص‏113،124.

17- الفهرست،ص‏179.

18- همان،ص‏426 و عيون الانباء،ج 2/ص 105،114.

19- الفهرست،ص 520.

20- عيون الانباء،ج‏3/ص 225.

21- الفهرست،ص 382 و تاريخ الحكماء قفطى،ص 435.

22- ابن خلكان،و فيات الاعيان.

23- تاريخ الحكماء،ص‏277.

24- مقدمه ترجمه السيرة الفلسفية رازى به قلم دكتر مهدى محقق.

25- شرح حال و آثار و افكار رازى،به قلم دكتر مهدى محقق در مقدمه ترجمه السيرة الفلسفية رازى،ص‏7.

26- دكتر محقق،مقدمه ترجمه السيرة الفلسفيه،ص‏56.

27- عيون الانباء،ج 2/ص 352.

28- همان،ج‏3/ص 352.

29- همان،ج 2/ص‏359.

30- همان،ج‏3/ص 358.

31- همان،ج 2/ص‏359.

32- همان،ص 358.

33- همان،ص‏359.

34- فلاسفه شيعه.

35- الفهرست،ص 430.

36- همان،ص 381.

37- رجوع شود به الفهرست،ص 382 و التنبيه و الاشراف،ص 105 و تاريخ الحكماء،ص‏323 و عيون الانباء،ج 2/ص‏227.

38- تاريخ الحكماء،ابن قفطى،ص‏277.

39- سه حكيم مسلمان،ص‏19،تاريخ علوم عقلى در اسلام،ص 182.

40- نامه دانشوران،ج 1/ص 84.

41- تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى،ص 204.

42- نامه دانشوران،ج 1/ص‏83.

43- بيست مقاله قزوينى،ج 2/ص 145.

44- سه حكيم مسلمان،ص‏27.

45- فلاسفه ايرانى،ص 182.در حال حاضر اين جلد از معجم الادباء نزد من حاضر نيست كه مراجعه كنم.

46- اين بنده قسمتهاى فلسفى اين پرسشها را بعلاوه برخى پرسشهاى ديگر كه احتمالا آنها هم از ابو ريحان است مورد بررسى قرار داده و در نشريه‏اى به نام بررسيهايى درباره ابو ريحان بيرونى از طرف دانشكده الهيات و معارف اسلامى چاپ شده است.

47- براى به دست آوردن اطلاعى و لو اجمالى از كارهاى ابو ريحان رجوع شود به كتاب بررسيهايى درباره ابو ريحان بيرونى نشريه دانشكده الهيات،خصوصا مقاله آقاى مجتبى مينوى و به كتاب نظر متفكران اسلامى درباره طبيعت تاليف دكتر سيد حسين نصر.

48- عيون الانباء،ج 2/ص 235.

49- ص 24.

50- تاريخ علوم در تمدن اسلامى،ص‏293.

51- همان.

52- كتاب تاريخ علوم در اسلام مرحوم تقى زاده متاسفانه ناتمام است و ظاهرا مستقلا چاپ نشده است،در نشريه‏«مقالات و بررسيها»از شماره دوم تا هشتم چاپ شده است.قسمتهاى فوق از دفتر هفتم و هشتم آن نشريه،صفحه 164 نقل شد.

53- ترجمه تتمه صوان الحكمه،ص 60.

54- مقدمه عبد الرحمن بدوى بر تعليقات ابن سينا،ص 8.

55- جزوه تكليفى آقاى سيد حسن احمدى علون آبادى در سال اول دوره دكتراى دانشكده الهيات.

56- عبد الرحمن بدوى،ارسطو عند العرب.

57- عيون الانباء،ج 2/ص 240.

58- ترجمه تتمه صوان الحكمه،ص 80.

59- عيون الانباء،ج 2/ص‏259.

60- همان،ج 2/ص‏236.

61- رجوع شود به بحث محققانه آقاى محيط طباطبايى در مجله‏«گوهر»،سال اول،شماره‏6.

62- على اصغر حلبى،فلاسفه ايرانى،ص 408.

63- مجموعه رسائل خيام،چاپ شوروى.

64- ترجمه تتمه صوان الحكمه،ص 71 و 72.

65- «مقالات و بررسيها»،دفتر پنجم و ششم،ص 242.

66- براى اطلاع از تاريخ و انديشه غزالى رجوع شود به كتاب غزالى نامه آقاى جلال همايى و كتاب فرار از مدرسه آقاى دكتر عبد الحسين زرين كوب،استادان دانشگاه تهران.

67- جزوه آقاى احمدى،نقل از متن عربى صوان الحكمه.ترجمه فارسى اين متن كه نزد من است فاقد اين قسمت است،ولى اين ترجمه به طور كلى بسيارى از قسمتها را حذف كرده،در حقيقت تلخيص است نه ترجمه كامل.

68- تاريخ علوم عقلى در اسلام،نقل از متن عربى تتمه صوان الحكمه،ص 110 و 111.

69- عيون الانباء،ج 2/ص 298 و299.

70- جزوه آقاى احمدى،نقل از متن عربى تتمه صوان الحكمه.

71- الكتاب الذهبى للمهرجان الالفى لذكرى ابن سينا،ص‏56.

72- عيون الانباء،ج‏3/ص 102.

73- الكتاب الذهبى للمهرجان الالفى لذكرى ابن سينا،ص‏57.

74- عيون الانباء،ج‏3/ص 34.

75 و76- معجم الادباء،ج‏7/ص‏269.

77- جزوه آقاى احمدى،نقل از متن عربى تتمه صوان الحكمه،ص‏127.

78- تاريخ علوم عقلى در اسلام،ص‏229.

79- اسفار،مباحث جواهر و اعراض.

80- نامه دانشوران،ج 1/ص 251-260.

81- ريحانة الادب،ج 8/ص 68.

82- عيون الانباء،ج 2/ص 328.

83- همان،ج 2/ص‏327.

84- تاريخ الحكماء ابن القفطى،ص 290.

85- عيون الانباء،ج 2/ص 328.

86- همان،ج‏3/ص 34-45 و تاريخ الحكماء ابن القفطى،ص 291-293.

87- معجم الادباء،ج‏7/ص‏269.

88- وفيات الاعيان،ج 5/ص‏316.

89- عيون الانباء،ج‏3/ص 274.

90- سه حكيم مسلمان،ص‏76.

91- فهرست مصنفات افضل الدين كاشانى،تاليف آقايان مجتبى مينوى و دكتر يحيى مهدوى.

92- غزالى نامه،چاپ دوم،ص‏106.

93- دعوة التقريب،ص 185.

94- در روضات مى‏نويسد كه شرح اشارات در سال 640 پايان يافت.

95- روضات الجنات،ص 582.

96- عيون الانباء،ج‏3/ص‏383.

97- اسفار،ج 4(چاپ سنگى)،ص 95 و تعليقه صدر المتالهين بر شفا،ص 170.صدر المتالهين كه جوابهاى خسروشاهى را كافى نمى‏داند،خود رساله مستقلى در جواب اين سؤالات نوشته و در حاشيه مبدا و معاد و شرح هدايه چاپ شده است.

98- عيون الانباء،ج‏3/ص 45 و46.

99- ريحانة الادب،ج 2/ص‏177.

100- عيون الانباء،ج 2/ص‏337.

101- ريحانة الادب،ج 2/ص‏177.

102- مقالات و بررسيها(نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى تهران)،دفتر هفتم و هشتم، ص 162.

103- روضات الجنات،ص 582.

104- ريحانة الادب،ج 8/ص‏243.

105- همان،ج 4/ص 471.

106- همان،ج 8/ص‏53 و 54.

107- همان،ج 4/ص 465-467.

108- همان،ج 1/ص 340.

109- مقدمه انجوى بر ديوان حافظ،نقل از حافظ شيرين سخن تاليف مرحوم دكتر محمد معين.

110- روضات الجنات،ص‏476.

111- ص‏476.

112- ج‏3/ص 214.

113- رجوع شود به كتاب شرح زندگانى جلال الدين دوانى،تاليف آقاى على دوانى.

114- ريحانة الادب،ج 4/ص 495 و496.

115- اسفار(چاپ سنگى)،ج‏3/ص 18.

116- شرح زندگانى جلال الدين دوانى،ص‏126.

117- آقاى عبد الله نورانى آن را تصحيح كرده‏اند و آماده چاپ است.

118- شرح زندگانى جلال الدين دوانى،ص 108.

119- همان،ص 110.

120- روضات الجنات،ص 185 و186.

121- همان،ص 358.

122- شرح زندگانى جلال الدين دوانى،ص 110.

123- رجوع شود به نامه دانشوران،ج‏9/ص‏89،204.

124- دفتر سوم و چهارم مقالات و بررسيها،نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى،ص‏27.

125- ريحانة الادب،ج 4/ص 304.

126- شرح حال جلال الدين دوانى،ص 165.

127- الذريعه،ج 1/ص‏99.

128- بنابر يادداشتى كه آقاى عبد الله نورانى از فضلاى معاصر فرستاده و از فردوس شوشتر ص 61 نقل كرده‏اند.عليهذا مير داماد با دو واسطه شاگرد صدر الدين دشتكى است.

129- دكتر محسن جهانگيرى،نشريه فلسفه دانشكده ادبيات،شماره 1،ص 72.

130- منتخباتى از اين دو رساله اخيرا به همت آقاى سيد جلال آشتيانى در مجموعه منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران چاپ شده است.

131- مقالات و بررسيها،دفتر سوم و چهارم،ص 28.

132- ص‏23.

133- به همت آقاى سيد جلال آشتيانى.

134- طبق يادداشتى كه آقاى عبد الله نورانى نوشته‏اند رساله اثبات واجب ملا رجبعلى با مقدمه‏اى در شرح حال و ذكر آثار او وسيله خود ايشان در نامه آستان قدس،شماره‏6 در سال 1344 به چاپ رسيده است.

135- مقدمه الشواهد الربوبيه،ص 91.

136- روضات الجنات،ص‏116.

137- ريحانة الادب،ج 5/ص 242.

138- روضات الجنات،ص‏117.

139- ريحانة الادب،ج 5/ص 241.

140- روضات الجنات،ص‏287.

141- روضات،ص 312.

142- همان،ص‏619.

143- رسائل فلسفى و كلامى فارسى او را آقاى نورانى تصحيح و براى چاپ آماده كرده‏اند.

144- منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران،ج 2/ص‏449-451.

145- ريحانة الادب،ج 1/ص 104.

146 و 147- مقدمه آقاى همايى بر شرح مشاعر ملا محمد جعفر لنگرودى.

148 و 149 و150- روضات،ص 31،33،122 و 624.

151- مقدمه آقاى همايى بر شرح مشاعر،صفحات 15 و16.

152- مبدا و معاد،ملا صدرا،چاپ سنگى،ص 278.

153- روضات الجنات،ص 624.

154- همان،ص 648.

155- همان،ص‏33.

156- ريحانة الادب،ج 5/ص‏266.

157- روضات الجنات،ص‏33.

158- ريحانة الادب،ج 5/ص 385.

159- روضات الجنات،ص‏33.

160- مقدمه الشواهد الربوبية.

161- اين جريان را مرحوم آقا على مدرس زنوزى فرزند مرحوم ملا عبد الله زنوزى ضمن شرح حال خودش و پدرش نوشته و در مقدمه انوار جليه ملا عبد الله زنوزى از انتشارات‏«مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك‏گيل‏»چاپ شده است.

162- روضات الجنات،ص 402.

163- همان،ص‏647.

164- ريحانة الادب،ج‏6/ص 160.

165- رجوع شود به مقدمه مستند حسن حبيب بر ديوان مرحوم حاج ميرزا حبيب رضوى، از ص‏86 به بعد.

166- ريحانة الادب،ج‏6/ص 285.

167- رجوع شود به گزارش آقا على زنوزى فرزند معظم له در مقدمه انوار جليه كه از تاليفات معظم له است و اخيرا وسيله‏«مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك‏گيل‏»چاپ شده است.

168- الكرام البررة،علامه آقا شيخ آقا بزرگ تهرانى،ص 151.

169- مقدمه آقاى آشتيانى بر شرح مشاعر لاهيجى،ص 45.

170- مقدمه آقاى آشتيانى بر انوار جليه،ص 5.

171- مقدمه‏«مؤسسه مطالعات اسلامى مك‏گيل‏»بر شرح منظومه سبزوارى چاپ آن مؤسسه،نقل از كتاب مذاهب و فلسفه در قرون وسطى تاليف كنت گوبينو.

172- ريحانة الادب،ج‏6/ص 381 و نقباء البشر،ص 502.

173- نقباء البشر،ص‏569.

174- همان،ص‏983.

175- همان،ص‏3.

176- الكرام البررة،ص‏6.

177- نقباء البشر،ص 51.

178- همان،ص‏727.

179- همان،ص 854.

180- همان،ص‏727.

181 تا 190- مقدمه آقاى سيد جلال الدين آشتيانى بر مجموعه رسائل حكيم سبزوارى، صفحات‏67-82.

191 و 192- رجوع شود به كتاب سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامى، صفحات‏26-31 و به مجموع اسناد و مدارك درباره سيد جمال،گردآورده دكتر اصغر مهدوى و ايرج افشار.

193- گزارش خود آن مرحوم كه در مقدمه انوار جليه چاپ شده است.

194- مقدمه رساله ولايت‏حكيم قمشه‏اى،ص 2.

195- مقدمه آقاى همايى بر كتاب برگزيده ديوان سه شاعر اصفهان،ص 21.

196- مقدمه رساله ولايت‏حكيم قمشه‏اى،ص 14.

197- مقدمه آقاى همايى بر كتاب برگزيده ديوان سه شاعر اصفهان.

198- قبل از اين بيت،اين ابيات است:

همه آفاق بگشتم چو تو در عالم نيست يا اگر هست‏به حسن تو بنى آدم نيست شايد از زير نگين ملك سليمان آرى حسن هر جا كه زند خيمه كم از خاتم نيست فكرى اى شيخ به روز سيه خود مى‏كن كه تو را دست در آن زلف خم اندر خم نيست

199-رجوع شود به نقباء البشر،ص‏733 و 690 و 1185 و به مقدمه رساله مرحوم حكيم قمشه‏اى در باب‏«ولايت و خلافت كبرى‏»كه حاشيه‏اى بر فص شيثى فصوص الحكم محيى الدين است،ص 2.

200- نقباء البشر،ص 845.

201- همان،ص‏983.

202- مقدمه آقاى همايى بر شرح لنگرودى بر مشاعر ملا صدرا،ص 11.

203- در سال 1322 شمسى كه در بروجرد از محضرشان استفاده مى‏كردم،از خودشان شاگردى نزد آخوند و همچنين ظهور حالات عجيب آخوند را شنيدم.

204- نقباء البشر،ص 212.

205- ريحانة الادب،ج‏6/ص 381 ضمن احوال ملا محمد هيدجى.

206- ظاهرا تخصص بيشتر اين مرد بزرگ در رياضيات بوده است.

207- نقباء البشر،ص‏569.

208- رجوع شود به مقدمه حسن حبيب بر ديوان مرحوم حاج ميرزا حبيب شهيدى خراسانى،ص 25-37.

209 و 210- مقدمه الشواهد الربوبيه،ص‏146.

211- ريحانة الادب،ج‏6/ص 381.

212- نقباء البشر فى القرن الرابع عشر،ج 2/ص 584 و 918.

213- ريحانة الادب،ج‏3/ص‏167 و اطلاعات متفرقه.

214- مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى(رضوان الله عليه)از نظر سنى ظاهرا تفاوت چندانى با حكيم خراسانى نداشته و با معظم له و آقاى حاج آقا رحيم ارباب،يگانه يادگار سلف صالح،دوستى‏اى در كمال صميميت داشته‏اند،ولى نظر به اينكه فلسفه را در بزرگسالى تحصيل كرده از محضر دوست صميمى‏اش بهره‏مند شده است.

215- مقدمه مرحوم شيخ محمد رضا مظفر-كه از شاگردان معظم له بود-بر تعليقه معظم له بر مكاسب شيخ انصارى.

216- مقدمه آقاى حاج ميرزا حسن مصطفوى بر چاپ دوم تعليقه معظم له بر شرح منظومه،و اطلاعات مستقيم.

217- نقباء البشر،ص‏889.

218- تاريخ مدرسه سپهسالار،تاليف ابو القاسم سحاب،ص‏169 و 170،و برخى اطلاعات مستقيم.

219- سيرى در نهج البلاغه،ص 40-44.

220- خوشبختانه در مورد فخرالدين سماكى اخيرا به دست آمد كه شاگرد غياث‏الدين منصور بوده است.رجوع شود به صفحه 510 همين كتاب(پاورقى).بنابر اين،اين نقطه مجهول تبديل به معلوم شد.اميدواريم با همكارى فضلاى متتبع به استاد يا اساتيد خواجويى نيز دست‏يابيم و نقطه مجهولى از اين جهت‏باقى نماند.