فقهاى اهل تسنن
اما فقهاى اهل تسنن.لازم است مقدمهاى ذكر كنم:
در دوره خلفاى اموى،فقهاى عربنژاد غير شيعه تقويت مىشدند و در زمان
خلفاى عباسى فقهاى غير عرب و غير شيعه،مخصوصا ايرانيان غير شيعه.جرجى زيدان
درباره خلفاى اموى مىگويد:
«امويان تعصب زيادى نسبتبه اعراب داشتند و ملل غير عرب را حقير
مىشمردند.با اين حال چون فقهاى مدينه خلافت را حق اهل بيت رسالت
مىدانستند و بنى اميه را غاصب مىشمردند،لذا خلفاى بنى اميه قلبا از فقهاى
مدينه متنفر بودند ولى از روى ناچارى آنها را گرامى شمرده،در راضى كردن
آنها مىكوشيدند،بخصوص خلفاى پرهيزكار اموى مانند عمر بن عبد العزيز كه
بدون نظر فقهاى مدينه به هيچ كار مهمى دست نمىزدند.پس از بنى اميه كار به
دست عباسيان افتاد و منصور عباسى در صدد كوچك كردن عربها و بزرگ ساختن
ايرانيان برآمد،چه به دست ايرانيان و با كمك آنان دولت عباسى تشكيل يافته
بود و يكى از اقدامات منصور براى اجراى نقشه خودش اين بود كه نظر مسلمانان
را از مكه و مدينه برگرداند.لذا بنايى به نام«قبة الخضراء»ساخت تا مردم
بدانجا رفته اعمال حجبجا آورند و مقررى معمول اهل مدينه را قطع كرد.فقيه
آن روز مدينه(در ميان اهل تسنن)كه مالك بن انس بود،پس از استفتاى مردم
مدينه در خلع بيعت منصور به خلع او فتوا داد.اهل مدينه از منصور دست كشيده
با محمد بن عبد الله از خاندان على عليه السلام بيعت كردند.كمكم كار محمد
بالا گرفت و منصور با وى جنگيده با زحمتبسيار بر وى غلبه كرد و اهل مدينه
دوباره با منصور بيعت كردند.با اينهمه،مالك خلفاى عباسى را خليفه نمىدانست
و چون حاكم مدينه جعفر بن سليمان عموى منصور اين را فهميد،خشمگين گشت و
مالك را احضار نموده و شانه او را برهنه كرده بر آن تازيانه زد.» (1)
ابن النديم در الفهرست در مقاله مربوط به فقها در ذيل احوال محمد بن
شجاع معروف به ابن الثلجى،داستانى نقل مىكند كه نشان دهنده سياستخلفاى
عباسى در مورد ايرانيان(البته ايرانيان غير شيعه)است.از اسحاق بن ابراهيم
مصعبى نقل مىكند كه گفت:
«خليفه مرا احضار كرد و گفت فقيهى را براى من انتخاب كن كه هم اهل
حديثباشد و هم اهل قياس،بلند بالا و خوش تيپ و خراسانى الاصل باشد،از آنها
باشد كه در دولت ما پرورش يافتهاند كه طرفدار دولت ما باشد،مىخواهم
منصب«قضا»را به او بسپارم.اسحاق گفتبه خليفه گفتم مردى با چنين اوصاف،جز
محمد بن شجاع ثلجى سراغ ندارم،اجازه بدهيد با او مذاكره كنم.گفتبسيار
خوب،وقتى كه پذيرفت او را نزد من آر.اما محمد بن شجاع نپذيرفت، گفت چرا
بپذيرم؟نه به مال و ثروت احتياج دارم و نه به مقام و نه به شهرت...»
(2)
چنانكه مىدانيم در ميان فقهاى اهل تسنن،چهار نفر به عنوان صاحب مذهب و
صاحب مكتب خوانده مىشوند و توده تسنن تابع يكى از اين چهار پيشوا
مىباشد،يعنى ابو حنيفه، شافعى،مالك بن انس،احمد بن حنبل.ولى انحصار مذهب و
مكتب به اين چهار نفر در قرن هفتم هجرى رخ داد.قبلا در حدود ده مكتب و مذهب
در ميان اهل تسنن موجود بود.
ما بحثخود را درباره فقهاى اهل تسنن به سه بخش تقسيم مىكنيم:دوره پيش
از پيشوايان مذاهب،دوره پيشوايان،دوره بعد از پيشوايان.
دوره قبل از پيشوايان دوره تابعين است،دوره كسانى است كه رسول اكرم را
درك نكردهاند اما صحابه آن حضرت را درك كردهاند.در اين دوره هفت نفر در
مدينه بودند كه به«فقهاء سبعه»معروفند و آنها عبارتند از:
1.ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام مخزومى.اين مرد از قريش است و
نسب به يكى از برادران ابو جهل مىبرد.در سال 94 درگذشته است.
2.سعيد بن مسيب مخزومى.اين مرد نيز از قريش است.به زهد و عبادت معروف
است.گويند پنجاه سال شب زندهدارى كرد و با وضوى نماز عشا نماز صبح را
خواند.علامه سيد حسن صدر در تاسيس الشيعه (3) و بعضى ديگر از
علماى بزرگ شيعه او را شيعه مىدانند.سعيد بن مسيب در حدود سال 91 در گذشته
است.
3.قاسم بن محمد بن ابى بكر.نواده ابو بكر و جد مادرى امام صادق عليه
السلام است.صاحب تاسيس الشيعه به تشيع او تصريح مىكند (4)
.مادر قاسم-چنانكه معروف است-يكى از دختران يزدجرد ساسانى است.بنابر اين
نقل،قاسم از طرف پدر قرشى و از طرف مادر ايرانى است.وى در فاصله سالهاى صد
و صد و ده در گذشته است.
4.خارجة بن زيد بن ثابت انصارى،متوفى در حدود سال99.اين مرد پسر زيد بن
ثابت انصارى معروف است.
5.سليمان بن يسار.اين مرد از موالى و احتمالا ايرانى است.در حدود سال 94
در گذشته است.
6.عبيد الله بن عبد الله بن عتبة بن مسعود،متوفى در حدود سال 98.اين مرد
برادر زاده عبد الله بن مسعود صحابى معروف است.
7.عروة بن زبير،متوفى در حدود سال 94.اين شخص پسر زبير بن عوام صحابى
معروف است.
چنانكه معلوم شد،از اين هفت نفر يك نفر(سليمان بن يسار)احتمالا ايرانى
است،يك نفر ديگر(قاسم بن محمد)بنابر يك نقل-كه چندان معتبر نيست-از طرف
مادر ايرانى است،باقى همه عرب خالص مكى يا مدنى مىباشند.در اين دوره افراد
برجسته ديگرى هستند كه بعضى از آنها ايرانى مىباشند.از جمله ربيعة الراى
فقيه مشهور است.وى استاد مالك بن انس پيشواى مالكيان بوده است.عمل به قياس
را او ابداع و ابتكار كرد.ربيعه در سال136 در گذشته است.
و از آن جمله طاووس بن كيسان است.طاووس از موالى ايرانى و معاصر فقهاى
سبعه است.او در 104 يا106 در گذشته است.
ديگر سليمان اعمش است كه ايرانى است.از فقهاى قرن اول شمرده مىشود.قبلا
از او ياد كرديم.
ديگر عكرمه غلام ابن عباس است.عكرمه يك غلام بربرى است و ايرانى
نيست.عكرمه به مقام فقاهت و تفسير نايل شد.در كتب فقه و تفسير از او نام
برده مىشود.
اما طبقه پيشوايان(ع)
1.ابو حنيفه نعمان بن ثابتبن زوطى يا نعمان بن ثابتبن نعمان بن
المرزبان متوفى در سال 150.ابو حنيفه يك نفر ايرانى است كه امام اعظم اهل
سنتبه شمار مىرود.در جامعه تسنن، بعد از پيغمبر اكرم و خلفاى راشدين و
حسنين عليهما السلام هيچ كس به اندازه ابو حنيفه محترم نيست.پيروانش در
ايران بسيار اندكند اما در غير ايران بيش از صد ميليون پيرو دارد.
2.محمد بن ادريس شافعى متوفى در سال 204.شافعى عرب قرشى است.شافعى از
نظر كثرت پيروان مانند ابو حنيفه است و شايد بيش از او پيرو داشته باشد.
3.مالك بن انس متوفى در سال179.مالك عرب قحطانى است.بلاد مغرب غالبا
پيرو مالك بن انس مىباشند.
4.احمد بن حنبل شيبانى،متوفى در سال 241.احمد از لحاظ نژاد عرب است ولى
ظاهرا خاندانش در ايران(مرو)مىزيستهاند.ابن خلكان مىنويسد:مادرش در وقتى
كه او را در رحم داشت از مرو خارج شد و در بغداد وضع حمل كرد.
احمد بن حنبل را مىتوان جزء ايرانيان عربنژاد محسوب داشت.عليهذا از
چهار امام اهل تسنن يكى ايرانى،ديگرى عرب عدنانى،ديگرى عرب قحطانى،چهارمى
ايرانى عربنژاد است.
همچنانكه قبلا اشاره شد،در طبقه پيشوايان عده ديگر نيز بودهاند كه
اكنون عملا مذهبشان منسوخ است از قبيل محمد بن جرير طبرى متوفى در سال 310
و داود بن على ظاهرى اصفهانى متوفاى 270.داود بن على همان است كه مكتب
ظاهرى را در فقه به وجود آورد.اين مكتب نوعى اخباريگرى و جمود است.ابن حزم
اندلسى كه نژاد ايرانى دارد اما طرفدار امويهاست و خالى از يك نوع عداوت
نيستبه اهل البيت نيست،از نظر فقهى تابع داود بن على ظاهرى است.
گروهى ديگر از فقهاى بزرگ اهل تسنن مىباشند كه بعضى صاحب مكتب و مذهب
بودهاند و بعضى نه،برخى ايرانىاند و برخى نه.ما براى اين كه معيارى از
سهم ايرانيان در فقه اهل تسنن به دست داده باشيم عدهاى را نام مىبريم:
1.محمد بن حسن شيبانى،شاگرد ابو حنيفه،از ملازمين هارون الرشيد و متوفى
در سال189. اين مرد اصلا دمشقى است.در واسط عراق متولد شد و در سفرى كه با
هارون به ايران مىآمد در رى درگذشت و همان جا دفن شد.
2.ابو يوسف،شاگرد ديگر ابو حنيفه و قاضى القضاة مهدى و هادى و
هارون،متوفى در سال 192.اين مرد ظاهرا نسب به انصار مدينه مىبرد.
3.زفر بن الهذيل،متوفى در سال 158.زفر عرب عدنانى است و از پيروان ابو
حنيفه به شمار مىرود.
4.ليثبن سعد اصفهانى،فقيه مصر،متوفى در سال 175.ليث از صاحبان مكاتب به
شمار مىرود،گو اينكه گفته مىشود كه پيرو ابو حنيفه بوده است.
5.عبد الله بن مبارك مروزى.اهل مرو است.شاگرد ابو حنيفه و مالك و ثورى
بوده و در سال 181 درگذشته است.
6.اوزاعى،ابو عمرو عبد الرحمن بن عمرو،متوفاى157.شاگرد زهرى و عطاء بن
ابى رباح بوده. ساكن شام بود و پيشواى مطلق شاميان شمرده مىشد.اوزاعى از
فقهاى صاحب مكتب است. معلوم نيست عرب اصيل يمنى است و يا از اسراى يمن است.
اينها معاريف فقهاى اهل تسنن مىباشند.غير معاريف از حد احصا خارج
است.در ميان معاريف در طبقات مختلف افراد ايرانى و غير ايرانى فراوانند. در
قرون بعد،از ائمه و معاريف فقهاى اهل تسنن كه بگذريم،از ابن سريجشافعى و
ابو سعيد اصطخرى و ابو اسحاق مروزى در قرن چهارم و ابو حامد اسفراينى و ابو
اسحاق اسفراينى و ابو اسحاق شيرازى و امام الحرمين جوينى و امام محمد غزالى
و ابو المظفر خوافى و كياالهراسى در قرن پنجم و ابو اسحاق عراقى موصلى در
قرن ششم و ابو اسحاق موصلى در قرن هفتم و امام شاطبى اندلسى در قرن هشتم
بايد نام برد.
در سه چهار قرن اخير به مناسبت گرايش مردم ايران از تسنن به تشيع،همه
فقهاى ايران شيعه بودهاند.
ادبيات
مقصود نحو و صرف و لغت و بلاغت و شعر و تاريخ است.در اين قسمت ايرانيان
خدمات فراوانى كردهاند.خدمات ايرانيان به زبان عربى بيش از خود اعراب به
اين زبان بوده و خيلى بيش از خدمات اين مردم به زبان فارسى بوده
است.ايرانيان به حكم يك انگيزه مقدس دينى به خدمت زبان عربى همت
گماشتند.ايرانيان مانند همه مسلمانان پاك نهاد ديگر،زبان عربى را زبان قوم
عرب نمىدانستند،آن را زبان قرآن و زبان بين المللى اسلامى مىدانستند،لهذا
بدون هيچ گونه تعصب و با شور و نشاط و علاقه فوق العادهاى به فراگيرى و
ضبط و تدوين اين زبان پرداختند.
علوم ادبى عربى از دستور زبان عربى يعنى نحو آغاز مىشود.مورخين اسلامى
اجماع و اتفاق دارند كه مبتكر علم نحو امير المؤمنين على عليه السلام
است.علامه جليل مرحوم سيد حسن صدر در كتاب نفيس تاسيس الشيعه دلايل و شواهد
غير قابل انكار اين مطلب را ذكر كرده است (5) .على عليه السلام
به ابو الاسود دئلى كه مردى شيعى و فوق العاده با استعداد بوده است،اصول
نحو را آموخت و دستور داد كه بر اين اساس تامل كند و بر آن بيفزايد.ابو
الاسود طبق دستور عمل كرد و چيزهايى افزود و آنچه مىدانستبه عدهاى و از
آن جمله دو پسرش عطاء بن ابى الاسود و ابا حرب بن ابى الاسود و يحيى بن
يعمر و ميمون اقرن و يحيى بن نعمان و عنبسة الفيل آموخت.گويند اصمعى عرب و
ابو عبيده ايرانى دو اديب معروف اسلامى،شاگردان عطاء پسر ابو الاسود
بودهاند.
در طبقه بعد از اين طبقه افرادى ديگر از قبيل ابو اسحاق حضرمى و عيسى
ثقفى و ابو عمرو بن العلاء-كه مردى شيعى و از قراء سبعه و بسيار جليل القدر
است-قرار گرفتهاند.
ابو عمرو بن العلاء مردى لغوى و عارف به زبان و ادبيات و مخصوصا اشعار
عرب بود،از كمال تقوا،در ماه مبارك رمضان هرگز شعر نمىخواند،در سفر حج
نوشتههاى خود را از آن رو كه متضمن اشعار عرب جاهلى بود از بين
برد.اصمعى،يونس بن حبيب نحوى،ابو عبيده،سعدان بن مبارك نزد وى شاگردى
كردهاند (6) .
خليل بن احمد عروضى كه از مجتهدان و صاحبنظران درجه اول نحو است و مردى
شيعى است و از نوابغ به شمار مىرود،در طبقه بعد اين طبقه قرار گرفته
است.سيبويه معروف، صاحب الكتاب شاگرد خليل بوده است و اخفش معروف نزد
سيبويه و خليل تحصيل كرده است.
از اين به بعد نحويين به دو نحله كوفيين و بصريين تقسيم مىشوند.كسايى
معروف و شاگردش فراء و ابو العباس ثعلب شاگرد فراء و ابن الانبارى شاگرد
ابو العباس ثعلب،از نحله كوفى بودهاند و اما سيبويه و اخفش و مازنى و مبرد
و زجاج و ابو على فارسى و ابن جنى و عبد القادر جرجانى كه به ترتيب استاد و
شاگرد بودهاند،از نحله بصرى به شمار مىروند.
از اينها كه برشمرديم،عدهاى ايرانىاند:
1.يونس بن حبيب،متوفى در سال183.ابن النديم مىگويد اعجمى الاصل است
(7) .كتابى به نام معانى القرآن الكريم تاليف كرده است.گويند ازدواج
نكرد و عمر هشتاد و هفتساله خود را وقف علم و دانش كرد.
2.ابو عبيده معمر بن المثنى متوفى در 210.به گفته ابن النديم،ابو عبيده
نيز ايرانى است (8) .
3.سعدان بن مبارك.تاريخ وفاتش به دست نيامد.بنا به نوشته ريحانة الادب
اصلا اهل طخارستان است و نابينا بوده است (9) .
4.ابو بشر عمرو بن عثمان بن قنبر،معروف به سيبويه،متوفى در حدود سال
180.سيبويه اهل فارس است.در بيضا متولد شد و حيات علمى خويش را در حوزه
علميه بصره طى كرد و سفرى هم به بغداد رفت.
سيبويه در سفرى كه به بغداد رفت داستان معروفى با كسايى دارد كه به قصه
زنبوريه معروف است.پس از سفر بغداد به فارس برگشت و چهل سال بيشتر نداشت كه
در همان جا درگذشت و در مولد خويش دفن شد.كتاب معروف سيبويه در نحو به نام
الكتاب معروف است و از بهترين كتب جهان در فن خود يعنى از قبيل مجسطى
بطلميوس در هيئت و منطق ارسطو در منطق صورى تلقى شده است،بارها در پاريس و
برلين و كلكته و مصر چاپ شده است. سيد بحر العلوم و ديگران گفتهاند همه
علما در نحو عيال سيبويه مىباشند.در اين كتاب به سيصد و چند آيه از قرآن
مجيد استشهاد شده است.مازنى نحوى معروف عرب،حاضر نشد اين كتاب را به يكى از
اهل ذمه تدريس كند با آنكه پول زيادى به عنوان حق التدريس به او داده
مىشد،تنها به اين دليل كه دست غير مسلمان آيات قرآن را لمس نكند.
5.سعيد بن مسعدة معروف به اخفش يا اخفش اوسط.اين مرد از اكابر درجه اول
نحويين است.كتابهاى زيادى تاليف كرده و يك بحر عروضى بر آنچه سابقا خليل بن
احمد وضع كرده بود افزوده است.اين مرد بنا به گفته ابن النديم،خوارزمى
است.در عين حال او را مجاشعى نيز خواندهاند.مسلم نيست اصلا عرب مجاشعى
باشد و بنابر اين از ايرانيان عرب نژاد است و يا انتسابش به يك قبيله
عرب،پيمانى و الحاقى است آنچنانكه در آن عهد مرسوم بوده است. اخفش در سال
215 يا 221 درگذشته است.
6.على بن حمزه كسائى كه قبلا در عداد قراء ذكرش گذشت.كسائى قطعا ايرانى
است.نام جد اعلايش فيروز است.در حدود سال دويست كه با هارون الرشيد به
خراسان مىرفت در رى درگذشت.
7.فراء.اين مرد نيز ايرانى است و قبلا در عداد قراء و مفسرين او را
معرفى كرديم.
8.محمد بن قاسم انبارى معروف به ابن الانبارى.اهل انبار است كه مخزن
غلات ساسانيان بوده است.شاگرد ابو العباس ثعلب بوده و در حدود سال327
درگذشته است.
9.ابو اسحاق،ابراهيم بن محمد بن سرى بن سهل،معروف به زجاج.شاگرد مبرد و
ثعلب بوده است.براى امرار معاش خود در اوان تحصيل بلور تراشى مىكرد و از
اين رو به«زجاج»معروف گشت.گويند همه روزه يك درهم به استاد خود مبرد
بابتحق التعليم از دستمزد خود مىپرداخت.در حدود سال 310 درگذشته است.
10.ابو على فارسى.اهل فساى فارس و معاصر ديالمه است.در سال 288 متولد شد
و در377 درگذشت.برخى او را خاتم نحويين دانستهاند.در تاسيس الشيعه
(10) از كتاب المصباح سلامة بن عياض شامى نقل مىكند كه
گفتهاند:«فتح النحو بفارس و ختم بفارس»يعنى نحو از فارس به وسيله سيبويه
آغاز گشت و در فارس با رفتن ابو على فارسى پايان يافت.
بديهى است كه در بيان بالا مبالغه به كار رفته است.
11.عبد القاهر جرجانى،اديب نحوى لغوى معانى بيانى معروف.بيشتر شهرت عبد
القاهر در فن بلاغتيعنى معانى و بيان است.در عين حال از نحويين نيز به
شمار مىرود.از عبد القاهر كتابهاى نفيسى در علم بلاغت در دست است كه ارزش
خود را هنوز هم حفظ كردهاند از قبيل اسرار البلاغه،دلائل الاعجاز،اعجاز
القرآن و غيره.وى در سال 471 يا 474 درگذشته است.
علاوه بر اين افراد كه نام برديم،گروه ديگرى از اكابر نحويين،ايرانى
مىباشند و به طور اشاره و مختصر نامشان را مىبريم از قبيل خلف احمر در
قرن دوم،و ابو حاتم سجستانى و ابن سكيت اهوازى شيعى و ابن قتيبه دينورى
صاحب كتابهاى نفيس ادب الكاتب،المعارف،عيون الاخبار و غيرها،و ابو حنيفه
دينورى كه علاوه بر جنبه ادبى مردى حكيم و رياضىدان و مورخ بوده است،و ابو
بكر بن الخياط سمرقندى در قرن سوم،و حسن بن عبد الله بن مرزبان سيرافى
شيرازى كه از يك خانواده مجوسى بود و پدرش عبد الله مسلمان شد،و يوسف بن
حسن بن عبد الله بن مرزبان سيرافى و ابو بكر خوارزمى طبرستانى الاصل و ابن
خالويه همدانى در قرن چهارم،و ابو مسلم اصفهانى در قرن پنجم،و نجم الائمه
استر آبادى معروف به رضى در قرن هفتم.
و همچنين گروهى از علماى فصاحت و بلاغت اسلامى،ايرانىاند از قبيل عبد
القاهر جرجانى سابق الذكر و محمد بن عمران مرزبانى خراسانى شيعى متوفاى 371
كه گفته مىشود واضع اولى علم بيان او بوده نه عبد القاهر جرجانى،و زمخشرى
سابق الذكر و صاحب بن عباد طالقانى متوفى در 385 و سكاكى خوارزمى متوفى در
قرن هفتم و قطب الدين شيرازى شارح مفتاح سكاكى متوفى در 710 و تفتازانى
نسئى يا سرخسى متوفى در 791 و مير سيد شريف جرجانى متوفى در816.
در ميان لغويين نيز عده زيادى ايرانىاند از قبيل جوهرى نيشابورى صاحب
صحاح اللغة متوفى در حدود نيمه دوم قرن چهارم و راغب اصفهانى متوفى در 565
و مجد الدين فيروز آبادى صاحب قاموس اللغة متوفى در816 و ميدانى نيشابورى
صاحب السامى فى الاسامى و مجمع الامثال متوفى در 518 و غير اينها.
همچنانكه گروهى از مورخين اسلامى نيز ايرانىاند از قبيل ابو حنيفه
دينورى سابق الذكر و ابن قتيبه دينورى سابق الذكر و طبرى سابق الذكر و
بلاذرى متوفى در279،ابو الفرج اصفهانى اموى الاصل متوفى در356 و حمزه
اصفهانى متوفى در 350.
مورخين اسلامى خيلى زيادند.شايد در كمتر رشتهاى مانند رشته تاريخ تاليف
شده باشد.
جرجى زيدان مىگويد:
«مسلمانان بيش از هر ملت ديگر(به استثناى ملل عصر جديد)در تاريخ پيشرفت
كرده و كتاب نوشتند،به قسمى كه در كشف الظنون نام 1300 كتاب تاريخى ذكر شده
است،و اين عدد بجز كتابهايى است كه در شرح آن تواريخ نوشته شده و يا
كتابهايى كه در تلخيص آن تواريخ تاليف شده و يا كتبى كه در تاريخ تدوين شده
بود و از دست رفته كه نام هيچيك از آنها در كشف الظنون نيست...مسعودى در
مقدمه كتاب مروج الذهب خود نام دهها كتب تاريخى را برده كه در زمان او
موجود بوده...»
در تدوين تاريخ اسلامى ملل گوناگون شركت كردهاند،از اندلسى گرفته(مانند
ابن عبد البر و ابن بشكوال و ابن آبار)تا مصرى(مانند مقريزى و جمال الدين
قفطى)و دمشقى(مانند ابن عساكر و صفدى)و عراقى(مانند خطيب بغدادى و عبد
الرحمان بن الجوزى و سبط وى شمس الدين ابو المظفر بن الجوزى و ابن خلكان
اربلى ايرانى الاصل)و تونسى(مانند ابن خلدون).
بعلاوه انواعى تاريخ نويسى در اسلام وجود داشته است،از سيره و تاريخ شخص
معين گرفته(مانند سيرههاى نبوى و تواريخ مخصوص برخى پادشاهان)تا تواريخ
شهرها(مانند تاريخ قم)و تاريخ كشورها(مانند تاريخ مصر و تاريخ دمشق)و تاريخ
علوم يعنى تاريخ اهل يك فن(مانند طبقات الحكماء و طبقات الاطباء و طبقات
الحفاظ)و تواريخ عمومى(مانند تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى).علاوه بر همه
اينها برخى جغرافى نويس بودهاند مانند المقدسى صاحب احسن التقاسيم و
اصطخرى فارسى صاحب صور الاقاليم و مسالك الممالك.
به عقيده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى،اولين مورخان دوره اسلام دو نفر
بودهاند همزمان يكديگر:
يكى محمد بن اسحاق مطلبى كه از موالى عين التمر است و شيعى است،و ديگر
عروة بن الزبير كه نسب به زبير بن العوام صحابى معروف مىبرد.ولى علامه سيد
حسن صدر ثابت كردهاند كه اولين تاريخ را در دوره اسلام عبيد الله بن ابى
رافع كاتب امير المؤمنين عليه السلام نوشته است كه نسبتبه قبط مىبرد و
مصرى است.كتابى كه او تاليف كرده است درباره نام افرادى از صحابه است كه
على عليه السلام را در دوره خلافت همراهى كردهاند.
اگر محمد بن اسحاق مطلبى(كه نويسنده سيره نبوى است و سيره ابن هشام همان
سيره ابن اسحاق استبه روايت ابن هشام)ايرانى باشد آنچنانكه از
كلمه«مولى»بر مىآيد،بايد بگوييم بعد از ابن ابى رافع قبطى مصرى،دو نفرى
كه پيشقدم در تاريخ بودهاند يكى ايرانى و ديگرى عرب قرشى بوده است،با اين
تفاوت كه عين كتاب محمد بن اسحاق در دست است ولى كتاب آن دو نفر ديگر ظاهرا
در دست نيست. ابن النديم در الفهرست نام گروهى از مورخين قرون اوليه اسلامى
را ذكر مىكند كه به اصطلاح«مولى»بودهاند.
موالى ظاهرا غير عرب بودهاند.من اكنون به طور قطع نمىدانم كه اين كلمه
تنها بر ايرانيان اطلاق مىشد و يا بر ساير ملل غير عرب و يا عرب كه نوعى
پيمان با يكى از قبايل عرب داشتهاند نيز اطلاق مىشده است.به هر حال ابن
النديم عدهاى را با قيد«مولى»نام مىبرد و بعضى را تصريح مىكند كه از
بلاد ايران بودهاند،از جمله:واقدى مورخ معروف متوفى در207، ابو القاسم
حماد بن سابور ديلمى متوفى در156،ابو جناد بن واصل الكوفى،ابو الفضل محمد
بن احمد بن عبد الحميد الكاتب،علان شعوبى كلينى رازى و غير اينها.
البته نبايد مبالغه يا غفلت كرد و پنداشت كه ادبيات عرب از لغت و نحو و
صرف و بلاغت و تاريخ و غيره يكسره به دست ايرانيان تدوين يافته است.در ميان
ادباى عربى،از اقوام ديگر نيز كه تبرز فوق العاده داشتهاند يافت مىشود كه
برخى عرب و برخى اندلسى و برخى مصرى و برخى شامى و برخى كرد يا ترك يا رومى
بودهاند.ما در گذشته اشارهاى به اين مطلب كرده و براى احتراز از تطويل
بيشتر از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
در ميان كتب ادبى عربى چهار كتاب است كه از اركان ادبيات عرب به شمار
مىرود:ادب الكاتب ابن قتيبه دينورى،الكامل مبرد،البيان و التبيين
جاحظ،نوادر ابو على قالى.
از مؤلفان چهارگانه اين چهار كتاب،تنها ابن قتيبه ايرانى است.مبرد عرب
ازدى است و جاحظ عرب كنانى است و ابو على قالى دياربكرى است.
احمد امين در ضحى الاسلام از كتاب المزهر نقل مىكند كه در قرن دوم هجرى
سه نفر پديد آمدند كه پيشواى ديگران در شعر و لغت عرب و علوم عرب به شمار
مىروند.[نه]پيش از آنها و نه بعد از آنها مانندى براى ايشان نيامده
است،همه هر چه دارند از اين سه نفر دارند:
1.ابو زيد انصارى خزرجى متوفى در 215.
2.اصمعى اديب لغوى معروف متوفى در حدود 215.
3.ابو عبيده معمر بن المثنى متوفى در حدود 210.
از اين سه نفر،تنها ابو عبيده ايرانى الاصل است،اما ابو زيد عرب مدنى
خزرجىاست و اصمعى عرب باهلى است.
كلام
علم كلام نيز يك علم صد در صد اسلامى است.كلام مربوط استبه تحقيق در
اصول عقايد اسلامى و دفاع از آنها،اعم از آنكه امر مورد اعتقاد از عقليات
محض باشد مانند مسائل مربوط به توحيد و صفات خداوند و يا از نقلياتى باشد
كه اعتقاد و عدم اعتقاد به آن در سرنوشت انسان مؤثر باشد مانند مساله امامت
از نظر شيعه،و به همين جهت كلام منشعب مىشود به كلام عقلى و كلام نقلى.
پيدايش علم كلام در دينى مانند اسلام كه مسائل زيادى درباره مبدا و معاد
و انسان و جهان طرح كرده است،و در اجتماعى مانند اجتماع اسلامى قرون اوليه
اسلامى كه يك نشاط علمى نيرومند بر آن حكومت مىكرد طبيعى و ضرورى است.
قرآن كريم رسما بر برخى از مسائل اعتقادى از قبيل توحيد و معاد و نبوت
استدلال مىكند و برهان اقامه مىنمايد و از مخالفان،حجت و برهان مطالبه
مىكند: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (11) .
قطعا و مسلما اول كسى كه در مسائل عقلى اسلامى به تجزيه و تحليل پرداخت
و مسائلى مانند قدم و حدوث و متناهى و غير متناهى و جبر و اختيار و بساطت و
تركيب و امثال آنها را مطرح ساخت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام
است،و به همين دليل همواره شيعه در علوم عقلى بر غير شيعه تقدم داشته است.
ما بحثخود را درباره خدمات ايرانيان به اسلام در زمينههاى كلامى،از
ايرانيان شيعه آغاز مىكنيم:
1.اولين متكلم شيعه كه كتاب در مسائل كلامى تاليف كرده است على بن
اسماعيل بن ميثم تمار است.خود ميثم به عنوان خطيب و سخنور شيعه و از صاحبان
سر امير المؤمنين على عليه السلام محسوب مىشده است.ميثم اهل هجر است و
بحرينى است و يك فرد ايرانى به شمار مىرود.نوادهاش على بن اسماعيل بن
ميثم،معاصر ضرار بن عمرو و ابو الهذيل علاف و عمرو بن عبيد از متكلمان
معروف قرن دوم هجرى است و با آنها مباحثاتى در مسائل اعتقادى داشته است.
2.هشام بن سالم جوزجانى.اين مرد از مشاهير و معاريف اصحاب امام صادق
عليه السلام است.در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام گروهى هستند كه امام
صادق آنها را به عنوان«متكلم»خوانده است و در كتاب الحجة كافى مسطور است
(12) از قبيل حمران بن اعين، مؤمن الطاق،قيس بن الماصر و هشام بن
الحكم و غيرهم.
قيس بن ماصر همان كسى است كه گويند كلام را از على بن الحسين عليه
السلام آموخت (13) .
3.فضل بن ابو سهل بن نوبخت.از آل نوبخت است.آل نوبخت همان طور كه ابن
النديم گفته استبه تشيع معروفند و فضلاى زيادى در طول سه قرن از آنها
برخاسته است كه اكنون مجال توضيح آن نيست.نوبختخودش منجم و در دربار منصور
بود.روزى پسرش ابو سهل را به دربار منصور برد كه به جانشينى خود معرفى
كند.منصور نامش را پرسيد.گفت:«خورشيد ماه طيماذاه ما بازارد باد خسرو نه
شاه».منصور گفت:همه اينها اسم توست؟گفت:آرى.منصور تبسم كرد و گفت:پدرت چه
كرده؟!!اسمت را مختصر كن،يا همان كلمه«طيماذ»را از جزء اسمت انتخاب كن و
يا من برايت كلمه«ابو سهل»را به عنوان كنيه انتخاب مىكنم.ابو سهل به
همين كنيه راضى شد (14) .بسيارى از نوبختيان كنيهشان ابو سهل
است.
بسيارى از متكلمين شيعه از خاندان نوبختاند از قبيل:فضل بن ابى سهل بن
نوبخت كه در زمان هارون در راس كتابخانه معروف بيت الحكمه بود و از مترجمين
فارسى به عربى در عصر هارونى و مامونى به شمار مىرود،و همچنين اسحاق بن
ابى سهل بن نوبخت و پسرش اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت و پسر ديگرش
على بن اسحاق و نوادهاش ابو سهل اسماعيل بن على بن اسحاق كه او را شيخ
المتكلمين در شيعه لقب دادهاند و ديگر حسن بن موسى نوبختى خواهر زاده ابو
سهل اسماعيل بن على و عدهاى ديگر از اين خاندان ايرانى (15) .
4.فضل بن شاذان نيشابورى.در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم[مىزيسته]،
كه قبلا ذكر خيرش گذشت.فضل بن شاذان از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت
هادى عليهم السلام بوده است و كتب زيادى در كلام نوشته است.
5.محمد بن عبد الله بن مملك جرجانى اصفهانى،معاصر ابو على جبائى در قرن
سوم (16) .
6.ابو جعفر،ابن قبه رازى در قرن سوم هجرى.ميان او و ابو القاسم كعبى
بلخى مباحثات و مناظرات كتبى در مسائل امامتبوده است.
7.ابو الحسن سوسنگردى معاصر ابن قبه رازى.گويند از غلامان ابو سهل
اسماعيل بن على نوبختى بوده و پنجاه سفر پياده به حج رفته است.
8.ابو على ابن مسكويه رازى اصفهانى كه از اعاظم متكلمين و حكما و اطباى
اسلامى است. كتابهاى الفوز الاكبر و الفوز الاصغر او چاپ شده و در دست
است.كتاب طهارة الاعراق وى در علم اخلاق از مهمترين كتب اخلاقى اسلامى
است.معاصر ابو على ابن سينا حكيم و طبيب معروف اسلامى است.در سال 431
درگذشته است.
متكلمين شيعه اعم از ايرانى و غير ايرانى بسيارند.متكلمين شيعه ايرانى
نيز فراوانند.ما به عنوان نمونه،افراد بالا را از قرن دوم تا قرن چهارم ياد
كرديم.در قرون متاخر،اركان علم كلام اسلامى را متكلمين شيعه تشكيل
مىدادهاند.
پس از ظهور خواجه نصير الدين طوسى حكيم و متكلم و رياضىدان و سياستمدار
معروف جهان اسلام و نگارش يافتن كتاب تجريد،كلام شيعه اهميتبيشترى يافتبه
طورى كه از آن پس كتاب تجريد بيش از هر كتاب ديگر محور بحثهاى كلامى در
شيعه و سنى قرار گرفت.
اما متكلمين عامه:بسيارى از متكلمان،اهل تسنن و شايد بيشترشان
ايرانىاند،قديمىترين متكلم آنها حسن بصرى و سپس شاگردش و اصل بن عطاء
غزال است كه هر دو از موالى مىباشند.حسن بصرى در نيمه دوم قرن اول و نيمه
اول قرن دوم مىزيسته است.وفاتش در سال 110 واقع شده است (17) و
واصل كه شاگرد اوست و از او انشعاب كرد و مستقل شد و راه جداگانهاى گرفت و
از آنجا مكتب معتزله پايه گذارى شد،در سال 181 درگذشته است (18)
.
.ابو الهذيل علاف.اين مرد نيز از موالى است.او را پايهگذار كلام عقلى
مىشمارند.فوق العاده زبر دستبوده و با كتب فلسفى آشنايى داشته
است.نويسندهاى مجوسى به نام ميلاس داشت. اين نويسنده روزى عدهاى از
مجوسيان را با ابو الهذيل در يك مجلس جمع كرد و درباره توحيد و ثنويتبحث
كردند.ابو الهذيل آنها را محكوم كرد و ميلاس مسلمان شد.شبلى نعمان
(19) و ديگران نوشتهاند كه چندين هزار نفر ايرانى مجوسى به دست ابو
الهذيل مسلمان شدند.از مناظره با ابو الهذيل همه اجتناب مىكردند،زيرا فوق
العاده قوى بود.مناظره معروفى دارد با صالح بن عبد القدوس،شكاك و زنديق(به
اصطلاح آن عصر)معروف،كه ابن النديم آن را نقل كرده است (20)
.ابو الهذيل از تنها كسى كه بيم داشت و از مناظره با او متوحش بود هشام بن
الحكم،متكلم معروف شيعى عرب از اصحاب امام صادق عليه السلام بود (21)
.
4.ابراهيم بن سيار معروف به نظام متوفى در 221.اين مرد مطابق آنچه ابن
خلكان در جلد سوم كتاب خود ذيل احوال محمد بن عبد الكريم شهرستانى گفته
استبلخى بوده است. نظريات نظام در كلام و احيانا در فلسفه معروف است.نظام
شاگرد هشام بن الحكم بوده است.
5.عمرو بن عبيد بن باب.پدرش از اسيران كابل است و در پليس بصره خدمت
مىكرده است. عمرو بن عبيد در سال 80 متولد شده و پيش از سال 150 درگذشته
است.
عمرو بن عبيد تمايل خارجيگرى دارد و به مناعت معروف است.با منصور عباسى
قبل از دوره خلافت دوستبود.در ايام خلافت منصور،روزى بر او وارد شد و
منصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى موعظه و اندرز كرد.از جمله سخنانى
كه عمرو به منصور گفت اين بود:«ملك و سلطنت كه اكنون به دست تو افتاده،اگر
براى كسى پايدار مىماند به تو نمىرسيد.از آن شب بترس كه آبستن روزى است
كه ديگر شبى بعد از آن روز(قيامت)نيست».وقتى كه عمرو خواستبرود،منصور
دستور داد ده هزار درهم به او بدهند.نپذيرفت.منصور قسم خورد كه بايد
بپذيرى.عمرو سوگند ياد كرد كه نخواهم پذيرفت.مهدى پسر و وليعهد منصور حاضر
در مجلس بود و از اين جريان ناراحتشد و گفت:يعنى چه؟تو در مقابل سوگند
خليفه سوگند ياد مىكنى؟!عمرو از منصور پرسيد:اين جوان كيست؟گفت:پسرم و
وليعهدم مهدى است.گفت: به خدا قسم كه لباس نيكان بر او پوشيدهاى و نامى
روى او گذاشتهاى(مهدى)كه شايسته آن نام نيست و منصبى براى او آماده
كردهاى كه بهره بردارى از آن مساوى استبا غفلت از آن. آنگاه عمرو رو كرد
به مهدى و گفت:بلى برادر زادهجان،مانعى ندارد كه پدرت قسم بخورد و عمويت
موجبات شكستن قسمش را فراهم آورد.اگر بنا بشود من كفاره قسم بدهم يا پدرت،
پدرت تواناتر استبر اين كار.منصور گفت:هر حاجتى دارى بگو.گفت:فقط يك حاجت
دارم و آن اين كه ديگر پى من نفرستى.منصور گفت:بنابر اين مرا تا آخر عمر
ملاقات نخواهى كرد. گفت:حاجت من هم همين است.اين را گفت و با قدمهاى محكم
توام با وقار راه افتاد.منصور خيره خيره از پشتسر نگاه مىكرد و در حالى
كه در خود نسبتبه عمرو احساس حقارت مىكرد،سه مصراع معروف را سرود:
كلكم يمشى رويد كلكم يطلب صيد غير عمرو بن عبيد (22)
اين عمرو بن عبيد همان كسى است كه هشام بن الحكم به طور ناشناس وارد
مجلس درسش شد و از او در باب امامتسؤالاتى كرد و او را سخت مجاب ساخت.عمرو
بن عبيد از قوت بيان پرسش كننده ناشناس حدس زد كه او هشام بن الحكم است.بعد
از شناسايى نهايت احترام را نسبتبه او به عمل آورد (23) .
اينها كه بر شمرديم طبقه اول و دوم متكلمين ايرانى اهل تسنن مىباشند.در
طبقات و قرون بعد متكلمين سنى مذهب زيادى از ايران برخاستهاند و ما به طور
اختصار نام عدهاى را به ترتيب قرون مىبريم،از قبيل:
ابو الحسين احمد بن يحيى بن اسحاق راوندى كاشانى و ابن المنجم نديم
الموفق و المكتفى بالله كه خود از نوادههاى يزدجرد ساسانى بوده است و ابو
القاسم كعبى بلخى و ابو على جبائى خوزستانى و پسرش ابو هاشم جبائى در قرن
سوم،ابو منصور ماتريدى سمرقندى و ابن فورك اصفهانى نيشابورى و ابو اسحاق
اسفراينى در قرن چهارم،ابو اسحاق شيرازى و امام الحرمين جوينى و امام محمد
غزالى در قرن پنجم،فخر الدين رازى و ابو الفضل بن العراقى و محمد شهرستانى
در قرن ششم و غير اينها.
2- الفهرست،ص 305.
3- تاسيس الشيعه،ص 298.
4- همان.
5- رجوع شود به تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام،ص 40-61.
6- ريحانة الادب،ج 2/ص213.
7- الفهرست،ص69.
8- همان،ص 75.
9- ريحانة الادب،ج 8/ص189.
10- ص 51.
11- بقره/111.
12- كافى،چاپ آخوندى،ج 1/ص 171.
13- تاسيس الشيعة،ص 358.
14- همان،ص363 و 364.
15- همان،ص 362-375 و كتاب خاندان نوبختى تاليف مرحوم عباس اقبال
آشتيانى.
16- الفهرست،ص266 و تاسيس الشيعه،ص376.
17- ريحانة الادب،ج 1/ص269.
18- ابن خلكان در الفهرست،ج 5/ص 60 مىگويد وى در سال 131 درگذشته،و
ظاهرا اين صحيح است.
19- تاريخ علم كلام،ترجمه فخر داعى،ص29.
20- الفهرست،ص 252.
21- تاريخ علم كلام،شبلى نعمان،ص 31.
22- تاريخ ابن خلكان،ج3/ص 131 و 132.
23- كافى،چاپ آخوندى،ج 1/ص 170.