علم و فرهنگ
صحنه علم و فرهنگ وسيعترين و پرشورترين ميدانهاى خدمات ايرانيان به
اسلام است.
سرعت پيشرفت و توسعه،كليت و شمول و همه جانبگى،شركت طبقات مختلف اجتماع،
اشتراك مساعى ملل گوناگون،چيزهايى است كه اعجابها را در مورد تمدن اسلامى
ختبرانگيخته است.جرجى زيدان مىگويد:
«عربها(مسلمانان)در مدت يك قرن و اندى مطالب و علومى به زبان
خود(عربى)ترجمه كردند كه روميان در مدت چندين قرن از انجام آن عاجز
بودند.آرى،مسلمانان در ايجاد تمدن شگفتآور خود در غالب موارد به همين سرعت
پيش رفتهاند.» (1)
مسلمين علومى را كه در فهم و درك قرآن و سنتبدانها نياز داشتند از قبيل
علم قرائت، تفسير،كلام،فقه،حديث،نحو،صرف،معانى،بيان،بديع،سيره نبوى و غير
اينها ابداع و اختراع كردند و اگر اقتباس كردند اقتباسشان ناچيز بوده است،و
علومى را كه محصول تمدن آن روز و نتيجه مساعى و زحمات ملل ديگر بود از
طبيعى و رياضى و نجوم و طب و فلسفه و غيره براى خود ترجمه و نقل كردند و بر
آنها افزودند.جرجى زيدان مىگويد:
«يكى از مزاياى تمدن اسلامى اين است كه علوم پراكنده يونان و ايران و
هند و كلده را به عربى نقل كرد و چيزهايى بر آن افزود و آن را ترقى داده
كامل كرد.» (2)
و هم او مىگويد:
«مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و رياضى و هيئت و طب و ادبيات ملل متمدن
را به زبان عربى ترجمه و نقل كردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز و
بيشتر،از يونانى و هندى و فارسى كتابهايى ترجمه كردند و در واقع بهترين
معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند.مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و
منطق و هيئت از يونان استفاده نمودند،و از ايرانيان تاريخ و موسيقى و
ستارهشناسى و ادبيات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند، و
از هنديان طب(هندى)و حساب و نجوم و موسيقى و داستان و گياهشناسى
آموختند،از كلدانيان و نبطيها كشاورزى و باغبانى و سحر و ستارهشناسى و
طلسم فرا گرفتند،و شيمى و تشريح از مصريان به آنان رسيد و در واقع
عربها(مسلمين)علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و
يونانيان را گرفته و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و
صنايع و آداب،تمدن اسلام را پديد آوردند.» (3)
نخستين حوزه علمى
علوم و فرهنگ اسلامى و به طور كلى تمدن اسلامى تدريجا رشد كرد و باليد و
بارور شد، مانند هر موجود زنده كه اول به صورت يك سلول پديد مىآيد و
تدريجا در اثر استعداد و مايه حياتى كه در آن سلول نهفته است رشد مىكند و
همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه شاخه مىشود و شكل مىگيرد و بالاخره به
صورت يك دستگاه متشكل در مىآيد.
جوشش و جنبش علمى مسلمين در نقطه معين و از موضوع معين و به وسيله شخص
معين آغاز شد.اكنون ببينيم در چه نقطه و مكانى اين كار آغاز گشت؟و نخستين
حوزه علمى مسلمين در كجا تشكيل شد؟
جوشش و جنبش علمى مسلمين از مدينه آغاز شد.اولين كتابى كه انديشه مسلمين
را به خود جلب كرد و مسلمين در پى درس و تحصيل آن بودند قرآن و پس از قرآن
احاديثبود.اين بود كه اولين حوزه علمى در مدينه تاسيس شد.براى اولين بار
عرب حجاز در مدينه با مساله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و
ضبط آنچه از استاد مىشنود آشنا شد. مسلمين با حرص و ولع فراوانى آيات قرآن
را كه تدريجا نازل مىگشت فرا مىگرفتند و به حافظه مىسپردند و آنچه را كه
نمىدانستند از افرادى كه رسول خدا آنها را مامور كتابت آيات قرآن كرده بود
و به كتاب وحى معروف بودند مىپرسيدند.بعلاوه،بنا به توصيههاى مكرر رسول
خدا سخنان آن حضرت را كه به سنت رسول معروف بود از يكديگر فرا مىگرفتند.در
مسجد پيغمبر رسما حلقههاى درس تشكيل مىشد و در آن حلقه به بحث و گفتگو
درباره مسائل اسلامى و تعليم و تعلم پرداخته مىشد.روزى رسول خدا وارد مسجد
شد و ديد دو حلقه در مسجد تشكيل شده است،در يكى از آنها افراد به ذكر و
عبادت مشغولند و در يكى ديگر به تعليم و تعلم.پس از آنكه هر دو را از نظر
گذراند فرمود:«كلاهما على خير و لكن بالتعليم ارسلت»يعنى هر دو جمعيت كار
نيك مىكنند اما من براى تعليم فرستاده شدهام.رسول خدا آنگاه رفت و در
حلقهاى كه آنجا تعليم و تعلم بود نشست (4) .
بعد از مدينه،عراق محيط جنب و جوش علمى گشت.در عراق ابتدا دو شهر بصره و
كوفه مركز علم بودند اما پس از بناى بغداد،آن شهر مركز علمى شد و در آن شهر
بود كه علوم ملتهاى ديگر به جهان اسلام منتقل گشت.بعدها رى و خراسان و ما
وراء النهر و مصر و شام و اندلس و غيره هر كدام به صورت يك مهد علمى
درآمدند.جرجى زيدان پس از آنكه همت و تشويق امرا و حكام مسلمان را به عنوان
يك عامل بسيار مؤثر ياد مىكند،مىگويد:
«دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد كه روز به روز مؤلف و كتاب
در قلمرو اسلام فزونى يابد و دايره تحقيق وسعت پيدا كند.پادشاه و وزير و
امير و دارا و نادار و عرب و ايرانى و رومى و هندى و ترك و يهود و مصرى و
مسيحى و ديلمى و سريانى،در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ما وراء
النهر و سند و افريقا و اندلس و غيره در تمام شبانه روز به تاليف مشغول
شدند و خلاصه آنكه هر جا اسلام حكومت مىكرد علم و ادب به سرعت پيشرفت
مىنمود.در اين تاليفات گرانبها خلاصهاى از تحقيقات بنى نوع انسان از
روزگار پيشين تا آن زمان ديده مىشد و مباحث مهمى از علوم
طبيعى،الهى،نقلى،رياضى،ادبى و عقلى در كتب جمع شده بود و در نتيجه تحقيقات
علماى اسلام،علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.» (5)
اوايل كار كه علوم بيگانه ترجمه و نقل مىشد،اكثريت دانشمندان را علماى
مسيحى بالاخص مسيحيان سريانى تشكيل مىدادند،ولى تدريجا مسلمين جاى آنها را
گرفتند.جرجى زيدان مىگويد:
«خلفاى عباسى در دوره نهضت،تخم علم و ادب را در بغداد افشاندند و ميوه و
محصول آن به تدريج در خراسان و رى و آذربايجان و ما وراء النهر و مصر و شام
و اندلس و غيره به دست آمد، و در عين حال بغداد كه مركز خلافت و ثروت
اسلامى بود تا مدتى مثل سابق مركز دانشمندان ماند و گذشته از پزشكان مسيحى
كه در خدمتخلفا به ترجمه و طبابت مشغول بودند،عدهاى از دانشمندان مسلمان
نيز از بغداد برخاستند،ولى به طور كلى دانشمندان عاليقدر مقيم بغداد بيشتر
مسيحيان بودند كه از عراق و ساير نقاط براى استخدام در دستگاه خلفا به
بغداد مىآمدند.دانشمندان مسلمان غالبا در خارج بغداد ظهور كردند، بخصوص
موقعى كه مملكتهاى كوچك اسلامى پديد آمد و فرمانروايان آن ممالك به تقليد
خلفا در ترويج علم و ادب كوشش نمودند و دانشمندان را به مراكز فرماندهى
خود:قاهره، غزنين،دمشق،نيشابور،استخر و غيره دعوت كردند.نتيجه اين شد كه
رازى از رى،ابن سينا از بخارا(تركستان)،بيرونى از بيرون(سند)،ابن جليل
گياهشناس،ابن باجه فيلسوف،ابن زهره پزشك و خاندان وى و ابن رشد فيلسوف و
ابن روميه گياهشناس از اندلس برخاستند.» (6)
پس سلول اول علوم و فرهنگ اسلامى در مدينه به وجود آمد و نخستين نقطهاى
كه اين بذر در آنجا پاشيده شد شهر مدينه بود.
نخستين موضوع
اما اينكه نخستين موضوعى كه توجه مسلمين را جلب كرد و حركت علمى مسلمين
از آن شروع شد چه بود؟
نقطه آغاز قرآن است.مسلمانان علوم خويش را از تحقيق و جستجو در معانى و
مفاهيم آيات قرآن و سپس حديث آغاز كردند و لهذا نخستين شهرى كه جنب و جوش
علمى در آن پيدا شد مدينه بود،و نخستين مراكز علمى مسلمين مساجد بود و
نخستين موضوعات علمى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت،و نخستين معلم شخص
رسول اكرم است.علم قرائت،تفسير، كلام،حديث،رجال،لغت،نحو،صرف،بلاغت و تاريخ
و سيره كه جزء نخستين علوم اسلامى است،به خاطر قرآن و سنتبه وجود
آمد.ادوارد براون مىگويد:
«پروفسور دخويه،عربىدان بزرگ در مقالهاى كه در موضوع طبرى و مورخين
قديم عرب براى جلد23 دائرة المعارف بريتانيكا نوشت،به طرز قابل ستايش نشان
داد چگونه مسير علوم مختلفه مخصوصا تاريخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن
شريف پيشرفت كرد و چگونه اين علوم در اطراف هسته مركزى حكمت الهى تمركز
يافت.علوم مربوط به زبانشناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت.همينكه
خارجيان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتياج فورى به صرف و نحو و لغت عرب
احساس شد،زيرا كلام الله مجيد به زبان عربى نازل شده بود.براى شرح معانى
كلمات نادر و غريب كه در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قديم(عرب)را به قدر
امكان گرد آورند...براى درك معانى اين اشعار ضرورت علم الانساب و اطلاع از
ايام و اخبار عرب عموما محسوس گرديد.در تكميل احكامى كه در قرآن براى امور
زندگانى نازل شده بود لازم شد از اصحاب و تابعين راجع به اقوال و افعال نبى
در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتيجه علم الحديث پديد آمد.براى
تشخيص اعتبار احاديث لازم بود به متن و اسناد حديث وقوف حاصل شود...براى
تحقيق حقيقت اسناد،علم به تواريخ و سير و اوصاف و احوال اين اشخاص ضرورت
داشت و اين امر باز به طريق ديگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهير رجال
و تقاويم و ترتيب وقايع و علم ازمنه و اعصار گرديد.تاريخ عرب هم كافى
نبود،تواريخ همسايگان عرب على الخصوص ايرانيان و يونانيان و حميريان و
حبشيان و غيره تا حدى براى فهم معانى بسيارى از اشارات مندرجه در قرآن و
اشعار قديم مورد لزوم بود.علم جغرافى نيز به همان منظور و به جهات علمى
ديگرى كه با توسعه سريع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مىشد.»
(7)
جرجى زيدان نيز بر همين اساس نظر مىدهد.او نيز مىگويد توجه مسلمين به
علوم از قرآن آغاز گشت.مسلمين به قرآن اعجاب داشتند،به تلاوت صحيح آن اهميت
مىدادند،قرآن دين و دنياى آنان را تامين مىكرد،تمام سعى خود را در فهميدن
احكام قرآن مصروف مىداشتند. احساس نياز مسلمين به درك و فهم الفاظ و معانى
قرآن علوم مختلف اسلامى را به وجود آورد.خلاصه آن سلول حياتى زندهاى كه در
جامعه اسلامى پديد آمد و رشد كرد و تكامل يافت تا منجر به تمدن عظيم اسلامى
شد،اعجاب و عشق و علاقه بى حد مسلمين به قرآن بود. جرجى زيدان درباره اعجاب
عظيم مسلمين به قرآن كه منشا تهاجم مسلمين به فتح دروازههاى علوم گشت
مىگويد:
«مسلمانان در نوشتن و نگاهدارى قرآن دقت و اهتمامى كردند كه نظير آن
سابقه ندارد،به اين قسم كه قرآن را روى صفحههاى طلا و نقره و عاج نگاشتند
و يا پارچههاى حرير و ابريشم بسيار عالى انتخاب كرده آيات قرآن را با آب
طلا و نقره بر آن نوشتند و منزل و محفل خود را با آن آراستند و ديوار
مسجدها و كتابخانهها و مجلسهاى عمومى را با آيات قرآن تزيين نمودند و خطوط
بسيار زيبا در نوشتن آن به كار بردند.انواع پوستها،چرمها،كاغذها در تحرير
قرآن استعمال مىشد و آن را به طور لوله و دفتر و جزوه و رقعه و غيره با
مركبهاى رنگارنگ نوشته ميان خطها را تذهيب مىكردند...مسلمانان شماره
سورههاى قرآن،آيات قرآن،كلمات قرآن را يكايك ضبط كردهاند و حتى شماره
حروف را جدا جدا ضبط كردهاند كه در قرآن چند«الف»،چند«ب»،چند«ت»و غيره
يافت مىشود.» (8)
مىگويد:
«...اسلوب قرآن را در خطبهها و كتابهاى خويش سرمشق قرار دادند و به
آيات قرآن در تاليفات خويش تمثل جستند و آداب و تعليم قرآن در اخلاق و
اطوار و زندگانى روزانه مسلمانان پديد آمد،در صورتى كه بسيارى از ملل
اسلامى زبانى جز زبان قرآن داشتند و در كشورهايى مىزيستند كه از قرآن دور
بود.مسلمانان گذشته از علوم شرعى در علوم لسانى(صرف و نحو)به آيات و معانى
قرآن استشهاد و استدلال مىكردند.مثلا تنها در كتاب سيبويه سيصد آيه از
قرآن ذكر شده است.اديبان و نويسندگان كه در صدد تزيين گفتهها و نوشتههاى
خود بودند حتما از آيات قرآن استمداد مىجستند.» (9)
جرجى زيدان مىگويد:
«موقع استيلاى صلاح الدين ايوبى بر مصر در كتابخانهاى كه العزيز بالله
دومين خليفه فاطمى تاسيس كرد و وزير او يعقوب بن كلس او را به اين كار
تشويق مىكرد،سه هزار و چهار صد قرآن موجود بود كه همه را با آب طلا به خط
زيبا نگاشته بودند.» (10)
گنجينه قرآن كه هم اكنون در موزه آستان قدس رضوى هستبا آن خطوط عالى و
تذهيبها و نقاشيهاى حيرت انگيز نشانهاى از علاقه مردم اين مرز و بوم به
اين كتاب مقدس است.
حركت علمى و فرهنگى اسلامى به همين ترتيبى كه گفتيم آغاز شد.اكنون
درباره مردمى كه در آن حركتشركت داشتند بحث كنيم.
هر چند اكثر آثار علمى كه از خارج دنياى اسلام نقل و ترجمه شد از غير
ايران بود،ولى اكثريت آثار اسلامى،چه در رشته علوم دينى و چه در رشتههاى
ديگر به وسيله دانشمندان مسلمان ايرانى به وجود آمد.افتخار و امتياز
ايرانيان در دوره اسلام در همين است.ادواردبراون مىگويد:
«اگر از علومى كه عموما به اسم عرب معروف است اعم از تفسير و حديث و
الهيات و فلسفه و طب و لغت و تراجم احوال و حتى صرف و نحو زبان عربى،آنچه
را كه ايرانيان در اين مباحث نوشتهاند مجزا كنيد بهترين قسمت آن علوم از
ميان مىرود.» (11)
نمىخواهيم مبالغه كنيم و حقوق مسلمانان غير ايرانى را ناديده
بگيريم.تمدن اسلامى و فرهنگ اسلامى از هيچ قوم خاص نيست،از اسلام و مسلمين
به طور عموم است.هيچ ملتى اعم از عرب و ايرانى و غيره حق ندارد آن را به
نام خود قلمداد كند،ولى همچنانكه قبلا گفتيم هر ملتى حق دارد سهم خود را
مشخص كند و توضيح دهد.
آغاز تدوين و تاليف
غالبا مستشرقين و اتباع و اذنابشان مدعى مىشوند كه در صدر اسلام يعنى
در زمان خلفاى راشدين تدوين و تاليف كتاب رايج نبود بلكه ممنوع بود و حتى
جملههايى از رسول خدا روايت مىشد مبنى بر منع از كتابت و تاليف،ولى
تدريجا كه اسلام توسعه يافت تاليف و تدوين رايج گشت و احاديثى مبنى بر
توصيه و تشويق تاليف و تصنيف از پيغمبر اكرم روايت كردند.
جرجى زيدان مىگويد:
«خلفاى راشدين از شهرى شدن عربها بيم داشتند،از آن رو كه به عقيده آنان
پس از شهرى شدن،نشاط و سادگى آنان باقى نخواهد ماند و لهذا عربها را از
تدوين و تاليف كتب باز مىداشتند...اما كمكم اسلام انتشار يافت و ممالك
اسلامى وسيع شد و صحابه در اطراف متفرق گشتند و فتنه و آشوب برخاست و آراء
و عقايد،مختلف گشت و مراجعه و استفتا فزونى يافت.ناچار مسلمانان به تدوين
حديث و فقه و علوم قرآن پرداختند و به استدلال و اجتهاد و استنباط تمسك
جستند...و از آن رو نه تنها كتابت را مكروه نشمردند،بلكه آن را مستحب
دانستند و به احاديث زير كه انس بن مالك از پيغمبر روايت كرد رجوع نمودند.»
(12)
آنچه جرجى زيدان به خلفاى راشدين نسبت مىدهد دروغ محض است.نه مساله
شهرى شدن مطرح بوده است و نه مساله منع از تدوين و تاليف كه جرجى زيدان فرع
بر آن دانسته است.مسالهاى كه بوده است و جرجى زيدان و ديگران به آن شاخ و
برگ دادهاند يكى ممنوعيت صحابه پيغمبر از خروج از مدينه و توطن در نقطه
ديگر است و ديگر منع از كتابت احاديث نبوى است،و اين هر دو مربوط استبه
خليفه دوم نه به همه خلفاى به اصطلاح راشدين.چنانكه مىدانيم در قديمىترين
كتب تاريخ اسلامى اختلاف نظر على عليه السلام و بعضى ديگر از صحابه از يك
طرف و عمر و بعضى صحابه ديگر از طرف ديگر در مساله تابتحديث ذكر شده است و
ما بعدا درباره اين موضوع سخن خواهيم گفت.خود مساله خروج از مدينه و توطن
در نقطه ديگر-چنانكه مىدانيم-وسيله على عليه السلام كه كوفه را دارالخلافه
قرار داد و برخى صحابه ديگر نقض شد.عليهذا سخن جرجى زيدان«اصلا»و«فرعا»بى
اساس است.
ادواردبراون نيز مدعى است كه در قرن اول هجرى با اينكه شور علمى
مسلمانان فوق العاده زياد بود،كتابى تدوين نشد،كليه معلومات سينه به سينه و
نسل به نسل شفاها منتقل مىگشت و قرآن تقريبا تنها اثرى بود كه به نثر عربى
باقى بود.مىگويد:
«كسب علم(در قرن اول هجرى)فقط به وسيله مسافرت ميسر مىشد و سفرهايى كه
در طلب علم مىكردند و در وهله اول نخستبه مقتضاى اوضاع و احوال هر سفر
جهات موجبهاى داشت لكن به تدريجسفر رسم شد و سرانجام تقريبا به يك نوع
جنون مبدل گرديد و احاديثى از قبيل حديث ذيل مؤيد سفرهاى علمى شد:پيغمبر
فرمود هر كه راهى را در طلب علم طى كند خدا او را به راهى كه به بهشت منتهى
مىگردد مىبرد...مكحول اصلا بندهاى بود در مصر كه چون آزاد گشتحاضر نشد
از آن مملكتخارج شود مگر وقتى كه جميع علوم متداول در مصر را كسب نمود و
پس از آنكه به اين كار توفيق يافتبه حجاز و عراق و شام رفت تا حديث معتبرى
درباره تقسيم غنايم به دست آورد...» (13)
ولى اين نظر بى اساس است.از مطالعه دقيقتر در آثار صدر اسلام معلوم
مىگردد كه كتابت و يادداشت از زمان پيغمبر اكرم معمول شد و ادامه
يافت.مدارك فراوان براى اثبات اين مدعا وجود دارد.در پاورقى ترجمه فارسى
جلد اول تاريخ ادبيات براون،قسمتى از كتاب مصنفات الشيعة الامامية فى
العلوم الاسلامية تاليف علامه فقيد شيخ الاسلام زنجانى بر رد نظريه امثال
براون نقل كرده و خلاف آن را اثبات كرده است (14) .همچنين علامه
جليل،مرحوم آية الله سيد حسن صدر(اعلى الله مقامه)در كتاب بسيار نفيس تاسيس
الشيعة لعلوم الاسلام كذب و بطلان اين نظريه را اثبات كردهاند و ما ضمن
مباحث آتيه قسمتى از آنها را نقل خواهيم كرد.فعلا ما براى پرهيز از اطاله
سخن از نقل آنها خوددارى مىكنيم (15) .
علل و عوامل سرعت
يكى از علل سرعت پيشرفت مسلمين در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و
فنون و صنايع و هنرها تعصب نمىورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس
مىيافتند،از آن بهرهگيرى مىكردند و به اصطلاح امروز روح«تساهل»بر آنها
حكمفرما بوده است.
چنانكه مىدانيم در احاديث نبوى به اين نكته توجه داده شده است كه علم و
حكمت را هر كجا و در دست هر كس پيدا كرديد آن را فرا گيريد.رسول اكرم
فرمود:«كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق بها» (16)
همانا دانش راستين گمشده مؤمن است،هر جا آن را بيابد خودش به آن سزاوارتر
است.
در نهج البلاغه است:«الحكمة ضالة المؤمن،فخذ الحكمة و لو من اهل
النفاق» (17) دانش راستين گمشده مؤمن است،پس آن را فراگير و
بياموز و لو از مردم منافق.و هم از كلمات آن حضرت است:«خذوا الحكمة و لو من
المشركين» (18) حكمت را بياموزيد و لو از مشركان.در روايات
اسلامى،ائمه اطهار از حضرت مسيح نقل كردهاند كه:
«خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و كونوا نقاد
الكلام» (19) يعنى حق را(هر چند)از اهل باطل فرا گيريد و اما
باطل را(هر چند)از اهل حق فرا نگيريد،سخن سنج و حقيقتشناس باشيد.
اين روايتها زمينه وسعت ديد و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمين را در
مقام فراگرفتن علوم و معارف از غير مسلمانان فراهم كرد و به اصطلاح در
مسلمين«روح تساهل»و«تسامح»و عدم تعصب در مقام فراگيرى و علم آموزى به
وجود آورد.
و از اين رو مسلمين اهميت نمىدادند كه علوم را از دست چه كسى مىگيرند
و به وسيله چه اشخاصى ترجمه و نقل مىشود و به دست آنها مىرسد،بلكه بر
اساس آنچه از پيشواى عظيم الشان خود آموخته بودند خود را به دليل اين كه
اهل ايمانند صاحب و وارث اصلى حكمتهاى جهان مىدانستند،حكمت را نزد ديگران
امرى«عاريت»تصور مىكردند.به قول مولوى:
اى برادر بر تو حكمت عاريه است همچو در نزد نخاسى جاريه است
معتقد شده بودند كه علم و ايمان نبايد از يكديگر جدا زيست كنند،معتقد
بودند كه حكمت در محيط بى ايمانى غريب و بيگانه است،وطن حكمت قلب اهل ايمان
است.بديهى است كه جمله:«كلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو احق
بها»همه اين معانى و مفاهيم را در بر دارد.اين بود كه مسلمين تمام همت و
سعىشان اين بود كه بر علوم و معارف جهان ستيابند.
جرجى زيدان درباره علل و عوامل سرعت پيشرفت تمدن اسلامى مىگويد:
«يكى از عوامل مؤثر در سرعت پيشرفت تمدن اسلام و ترقى و تعالى علوم و
ادبيات در نهضت عباسيان اين بود كه خلفا در راه ترجمه و نقل علوم از بذل هر
چيز گران و ارزان دريغ نداشتند و بدون توجه به مليت و مذهب و
نژاد،دانشمندان و مترجمين را احترام مىگزاردند و همه نوع با آنان مساعدت
مىكردند و از آن رو دانشمندان مسيحى،يهودى،زردشتى،صابى،سامرى در بارگاه
خلفا گرد مىآمدند و خلفا طورى با آنان به مهربانى رفتار مىكردند كه بايد
طرز رفتار آنان براى فرمانروايان هر ملت و مذهبى سرمشق آزاديخواهى و عدالت
گسترى باشد.» (20)
جرجى زيدان داستان معروف مرثيه گويى سيد شريف رضى را براى ابو اسحاق
صابى ذكر مىكند كه يك مرد روحانى در مرثيه يك دانشمند كافر شعر
مىگويد.سپس مىگويد:آزادى فكر و عقيده و مماشات با دانشمندان چنان بود كه
آن مرد بزرگ روحانى با كمال آزادگى آن دانشمند صابى را مرثيه گفت.
جرجى زيدان چنين نتيجه مىگيرد كه مردم در تعصب و عدم تعصب از
بزرگان(خلفا، سلاطين)خويش پيروى مىكنند و اگر بزرگان و فرمانروايان
آزادمنش باشند،سايرين نيز از آنان تبعيت دارند و عكسش هم عكس است.ولى اين
نتيجه گيرى صحيح نيست.امثال سيد شريف رضى دنباله رو خلفا نبودند،سعه صدر و
بلند نظرى را از خلفا نياموخته بودند،از شارع مقدس اسلام آموخته بودند كه
علم را به هر حال محترم مىشمارد،و لهذا وقتى كه به سيد اعتراض شد پاسخ داد
كه من در حقيقت علم را مرثيه گفتم نه شخص را.
آقاى دكتر زرين كوب نيز در كتاب كارنامه اسلام روح تسامح و بى تعصبى
مسلمين را عامل مهمى در سرعت پيشرفت مسلمين مىشمارند (21) .
عامل ديگر كه در اقبال عظيم مسلمين به علوم مؤثر بوده است توصيه و تشويق
فراوان اسلام به تحصيل علم است.جرجى زيدان با اينكه تعصب مسيحى دارد و در
بعضى مسائل اين تعصب كاملا نمودار است و گاهى مىخواهد اصرار بورزد كه
مسلمين اوليه با هر كتابى جز قرآن مخالف بودند،معذلك اعتراف مىكند كه
تشويق اسلام به علم عامل مؤثرى بوده است. مىگويد:
«همينكه مملكت اسلام توسعه يافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ
شدند،كمكم به فكر علوم و صنايع افتادند و براى خود همه نوع وسايل تمدن
فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصيل علم و صنعتبرآمدند و چون از كشيشان
مسيحى مطالبى از فلسفه شنيده بودند، بيش از ساير علوم به فلسفه علاقهمند
گشتند،بخصوص كه احاديث وارده از(حضرت)رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
آنان را به تحصيل علم و بخصوص فلسفه تشويق مىنمود كه از آن جمله فرموده
است:«علم بياموزيد اگر چه در چين باشد»،«حكمت گمشده مؤمن است،از هر كه
بشنود فرا مىگيرد و اهميت نمىدهد كه كى آن را گفته است»،«آموختن علم بر
هر زن و مرد مسلمان واجب است»،«از گهواره تا گور دانش بياموزيد».
(22)
آقاى دكتر زرين كوب مىنويسد:
«توصيه و تشويق مؤكدى كه اسلام در توجه به علم و علما مىكرد از اسباب
عمده بود در آشنايى مسلمين با فرهنگ و دانش انسانى.قرآن مكرر مردم را به
تفكر و تدبر در احوال كائنات و به تامل در اسرار آيات دعوت كرده بود،مكرر
به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و يك جا شهادت«صاحبان
علم»را تالى شهادت خدا و ملائكه خوانده بود كه اين خود به قول امام غزالى
در فضيلت و نبالت علم كفايت داشت.بعلاوه بعضى احاديث رسول كه به اسناد
مختلف نقل مىشد،حاكى از بزرگداشت علم و علما بود.و اينهمه با وجود بحث و
اختلافى كه در باب اصل احاديث و ماهيت علم مورد توصيه در ميان مىآمد،از
امورى بود كه موجب مزيد رغبت مسلمين به علم و فرهنگ مىشد و آنها را به
تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفكر در اسرار كائنات بر مىانگيخت.از اينها
گذشته پيغمبر خود نيز در عمل، مسلمين را به آموختن تشويق بسيار
مىكرد،چنانكه بعد از جنگ بدر هر كس از اسيران كه فديه
نمىتوانستبپردازد،در صورتى كه به ده تن از اطفال مدينه خط و سواد
مىآموخت آزادى مىيافت.همچنين به تشويق وى بود كه زيد بن ثابت زبان عبرى
يا سريانى-يا هر دو زبان-را فرا گرفت و اين تشويق و ترغيب سبب مىشد كه
صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانكه عبد الله بن عباس بنابر مشهور به كتب
تورات و انجيل آشنايى پيدا كرد و عبد الله بن عمرو بن عاص نيز به تورات و
به قولى نيز به زبان سريانى وقوف پيدا كرده بود.اين تاكيد و تشويق پيغمبر
هم علاقه مسلمين را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ
كرد.» (23)
اكنون وارد بحث در نقش مهم و مؤثر ايرانيان در علوم و فرهنگ اسلامى
بشويم.
هدف ما در اين كتاب توضيح نقش مؤثر ايرانيان در تدوين و تكوين علوم و
فرهنگ اسلامى است.آنچه گفتيم از باب مقدمه بود و ذكر آن را ضرورى
مىدانستيم.
تكرار كرده و بار ديگر تاكيد مىكنيم كه تمدن اسلامى از هيچ قوم بخصوص
نيست،بلكه از آن اسلام و مسلمانان است،هيچ ملتى حق ندارد آن را به نام خود
قلمداد كند،چه عرب و چه ايرانى و چه غير اينها،هر ملتى حق دارد سهم خود را
مشخص كند.
2- همان،ترجمه فارسى،ص 178.
3- همان،ص246 و247.
4- منية المريد شهيد ثانى،ص 5.
5- تاريخ تمدن اسلام،ترجمه فارسى،ص 264.
6- همان،ص257.
7- همان،ص 391 و 392.
8- همان،ج3،ترجمه فارسى،ص 94 و 95.
9- همان،ص93.
10- همان،ص 314.
11- تاريخ ادبيات،جلد اول،ترجمه فارسى،ص303.
12- تاريخ تمدن اسلام،ج3،ترجمه فارسى،ص 75.
13- تاريخ ادبيات،جلد اول،ترجمه فارسى،ص396 و397.
14- رجوع شود به جلد اول تاريخ ادبيات ايران،تاليف ادوارد براون،پاورقى
ص 392-396.
15- ايضا رجوع شود به رساله پيامبر امى اثر ديگر نگارنده.
16- بحار الانوار،چاپ آخوندى،ج 2/ص99.
17- نهج البلاغه،حكمت 80.
18- بحار،ج 2/ص97.
19- بحار،ج 4/ص96.
20- تاريخ تمدن اسلام،ج3،ترجمه فارسى،ص247.
21- كارنامه اسلام،ص13-16.
22- ترجمه تاريخ تمدن،ص207.
23- كارنامه اسلام،ص17 و 18.