نشر و تبليغ اسلام
مساله انتشار اسلام در جهان و كيفيت و علل آن،خود مسالهاى مهم و قابل
توجه است.بديهى است كه فطرى و منطقى بودن اين دين و هماهنگى آن با نواميس
زندگى عامل اساسى انتشار آن است.
مبلغان مسيحى جنگهاى صدر اسلام را دستاويز قرار داده،عامل نشر و توسعه
اسلام را زور و جبر معرفى مىكنند.اگر در جوهر يك دعوت دينى قدرت اقناع
وجدانها وجود نداشته باشد محال است كه زور و جبر بتواند در مردم ايمان و
علاقه و شور و احساسات به وجود آورد.آرى در صدر اسلام جنگهايى صورت گرفت و
اسلام به حكم اينكه دينى است اجتماعى و تنها مسؤوليتسعادت فردى بشر را بر
عهده نگرفته استبلكه مسؤوليتسعادت جمعى بشر را نيز تعهد كرده است،بعلاوه
تفكيك سعادت فردى از سعادت جمعى و اصل«كار قيصر را به قيصر و كار خدا را
به خدا وابگذار»را نادرست مىداند،قانون جهاد را جزء دين قرار داد و عملى
كرد،اما بايد ديد هدف اسلام از جهاد چيست و مسلمين صدر اول با چه طبقهاى
جنگيدند؟آن جنگها قدرت را از چه طبقهاى گرفت و چه طبقهاى را آزاد كرد؟
گذشته از همه اينها،مجاهدين اسلام به چه مناطقى رفتند؟و چه مناطق مسلمان
نشين امروز هست كه جنگ و جهادى در آنجا صورت نگرفته،و اكثر سرزمينهاى
اسلامى و همچنين سرزمينهايى كه مسلمين به صورت اقليت در آنجا زندگى
مىكنند،پاى سربازان اسلامى به آنجا نرسيده است.
نشر و توسعه اسلام به طور طبيعى و عادى صورت گرفته است.در بخش اول كتاب
درباره خود ايران شرح داديم كه چگونه ايرانيان تدريجا(خصوصا در دوره افول
سيادت سياسى اعراب)اسلام را پذيرفتند و زردشتيگرى در قرونى از اسلام شكست
قطعى خورد كه ايران استقلال سياسى خويش را باز يافته بود و هيچ نيرويى
نمىتوانست ايران را مجبور به ترك دين خود كند.
مساله مهم در نشر دعوت اسلامى كه اسلام را از مسيحيت و مانويت و ساير
دعوتهايى كه انتشار وسيع يا سريع داشتهاند ممتاز مىكند،اين است كه عوامل
تبليغ اسلام توده مردم بودهاند نه يك دستگاه طويل و عريض
تبليغاتى.تودههاى مردم صرفا تحت تاثير انگيزههاى وجدانى بدون آنكه
بخواهند وظيفهاى را كه از طرف يك سازمان روحانى يا غير روحانى به آنها
محول شده انجام دهند،به نشر و تبليغ اسلام پرداختهاند،و اين جهت است كه
ارزش فوق العادهاى به انتشار اسلام مىدهد.در اين جهت اسلام بى رقيب است.
ما نمىتوانيم در اينجا يك يك سرزمينهاى اسلامى را مطرح كنيم و كيفيت و
عوامل نشر اسلام را بررسى نماييم.اين كار اولا از هدف اين كتاب بيرون
است،ثانيا وقت و فرصت و تتبع بيشترى مىخواهد.ما در اينجا نقش ايرانيان را
كه نقش عمده است،در نشر و تبليغ اسلام بررسى مىكنيم و همين مىتواند نمونه
خوبى از كيفيت نشر اسلام در جهان باشد.
امروز طبق آمار و بررسيهاى مستند اخير،جمعيت مسلمين در حدود نهصد ميليون
تخمين زده مىشود و جمعيت ايران در حدود سى و پنج ميليون است (1)
.همين مردمى كه خودشان در حال حاضر كمتر از چهل ميليون نفرند.در
اسلام نيمى از مسلمانان جهان سهم مهمى دارند،يعنى لااقل يكى از مبادى و
مقدمات اسلام آنها دعوتها و تبليغاتى است كه از ايران برخاسته است.
نزديك يك سوم مسلمانان جهان در اندونزى و پاكستان و هندوستان زندگى
مىكنند. چگونه شد كه مردم اين سرزمينها مسلمان شدند؟آيا ايرانيان در اسلام
اين مناطق سهمى داشتهاند؟از اندونزى آغاز مىكنيم:
در كتاب رستاخيز اندونزى،فصل مربوط به«دين در اندونزى»مىنويسد:
«طلوع و نفوذ مذهب اسلام نيز به همان طريقى كه براى ساير
مذاهب(هندو،بودايى)بيان شد صورت گرفت.منتها اين بار به وسيله دو تاجر عرب
ايرانى نژاد به نام عبد الله عريف و برهان الدين،شاگرد وى،كه از بازرگانان
مقيم كجرات(واقع در جنوب غربى هندوستان)بودند. بازرگانان مزبور كه به جنوب
شرقى آسيا رفت و آمد مىكردند،معارف و فرهنگ برجسته اسلامى را در منطقه عمل
خود منتشر و توسعه دادند.» (2)
ايضا مىنويسد:
«فعاليتهاى علنى مسلمين در سوماترا كه دامنه فعاليت آن به جاوه و
كاليمنتان كشيده شده بود منجر به اختلافات شديد بين مردم مسلمان و حكومت
مذهبى بوداييها در قرون13 و 14 ميلادى شد (3) كه بالاخره منجر
به سقوط امپراطورى«موچوپاهيت»گرديد و اندونزى براى مدت يك قرن مركز
تبليغات اسلامى در جنوب شرقى آسيا شناخته شد،و اين بيشتر به واسطه اصول
اخلاقى و روحانى دين اسلام بود كه بر پايه محبت و امانت و عدالت و اخوت و
برابرى و مساوات و ساير ملكات فاضله استوار بود،و اين خصايص موافق طبع و
قبول مردم بومى و عادات نياكان آنان بود.لذا مردم اندونزى پس از صدها سال
پيروى از دين بودا،در اندك زمانى از دين جديد استقبال نمودند...با پيشرفت
اسلام،مذاهب و فرهنگ برهمايى به مناطق كوهستانى و دهات دور افتاده مشرق
جاوه عقب رانده شد.در اين قبيل اماكن هم عقايد بودايى و شيوايى و معتقدات
قديمى اهالى بومى اندونزى بيش از پيش با هم ممزوج و تركيب گرديد،ولى مذهب
اسلام همچنان در پيشرفتبود و هر كجا عرضه مىشد ساير مذاهب را تحت الشعاع
خود قرار مىداد.» (4)
در همان كتاب مىنويسد كه دكتر سوكارنو در نطق خود گفت:
«شرافت،صداقت،برابرى،درستى،اين است آنچه اسلام براى مردم اندونزى به
ارمغان آورد.» (5)
در كتاب اسلام،صراط مستقيم كه به قلم جمعى از دانشمندان كشورهاى مختلف
اسلامى تاليف يافته و مجموعا به فارسى ترجمه شده است،مقاله«اسلام در
اندونزى»به قلم«ب-ا-حسين جاجاونينگرات»استاد علوم اسلامى دانشكده ادبيات
اندونزى چنين مىنويسد:
«قديمىترين سند تاريخى موجود كه در آن ذكرى از رواج اسلام در اندونزى
شده است همانا خاطرات و شرح سفرهاى ماركوپولو است كه بعد از سالها خدمت در
دربار قوبلاىقاآن در چين موقع مراجعتبه و نيز به سال 692 هجرى در ناحيه
پارلاك،ساحل شمالى سوماترا توقف و مشاهده كرد كه مردم آن نواحى در اثر
تبليغ سوداگران ساراسين به اسلام گرويدهاند.. .
ابن بطوطه متوفاى779 هجرى جهانگرد معروف مراكشى در سال746 هجرى موقع
مسافرت به چين از سامودرا ديدن نمود و در آن هنگام سلطان ملك ظهير،نوه ملك
صالح پادشاه آن ناحيه بود.وى مىگويد از استقرار دين اسلام در آن زمان
تقريبا يك قرن مىگذشت، و از تواضع و زهد و ديندارى سلطان كه مانند مردم
آنجا پيرو مذهب شافعى بود مطالبى در سفرنامه پر ارج خود نوشته است.ملك ظهير
مجالس بحث و جدال درباره مطالب دينى و قرائت قرآن با حضور علما و متكلمين
ترتيب داده بود و پياده به نماز جمعه مىرفت و گاهبيگاه با كفار نواحى
داخلى مىجنگيد.»
در مقاله نامبرده سپس درباره نه نفر كه به مقدسين نه گانه معروفند و
اسلام را در اندونزى ترويج كردند سخن مىراند.آنگاه مىگويد يكى از آنها به
نام«سهسيتىجنار»عقايد صوفيانهاى نظير عقايد حلاج داشته و مورد انكار
ديگران بوده است،و سپس اينچنين به سخن خود ادامه مىدهد:
«اگر چه عقايد سهسيتى با عقايد حلاج ايرانى كاملا شباهت دارد،ولى اين
امر دليل نمىشود كه اسلام از طريق ايران به جاوه آمده باشد.اما به طور
مسلم مىتوان گفت اسلامى كه در جاوه رواج دارد از ايران به هند غربى و سپس
به سوماترا آمده است.براى تاييد مطلب فوق مثال ديگرى نيز مىتوان آورد،از
اين قرار كه روز دهم ماه محرم،شيعيان به خاطر روز شهادت حسين بن على(عليهما
السلام)عزادارى مىكنند و مجالس سوگوارى ترتيب مىدهند.در اندونزى نيز
غذايى تهيه مىكنند به نام«بوبودسورا»كه شايد از لغت عاشوراى ايرانى كه
همانا دهم ماه محرم مىباشد گرفتهاند.در جاوه نيز محرم را سورا نامند.نفوذ
بارز شيعه را در ناحيه اتجه واقع در شمال سوماترا مىتوان مشاهده كرد و در
آنجا محرم را ماه حسن حسين مىگويند...از دلايل ديگرى كه در اثبات نفوذ
اسلام از راه ايران به اندونزى مىتوان ذكر كرد،اين است كه در اندونزى
هنگام آموختن طرز صحيح قرائت قرآن،براى نشان دادن حروف مصوت الفباى عربى
اصطلاحات فارسى به كار مىبرند نه عربى.نشانههاى ديگرى نيز از تاثير فرهنگ
ايرانى در ضمن مطالعات آثار اندونزى مىتوان يافت.» (6)
آقاى پروفسور اسماعيل يعقوب،رئيس دانشگاه سوراباياى اندونزى كه در كنگره
هزاره شيخ طوسى در روزهاى آخر اسفند 48 و اول فروردين49 شركت كرده بود و
اينجانب نيز افتخار شركت در آن كنگره را داشت،در سخنرانى خود تحت
عنوان«نقش دانشمندان ايرانى در فرهنگ و معارف اسلامى و ميراث علمى
جهان»چنين اظهار داشت:
«نام فارس كه در حديثشريف نبوى آمده و امروز ايران خوانده مىشود،در
ميان ما مسلمانان اندونزى كاملا مشهور است،زيرا ما به خوبى مىدانيم كه دين
اسلام به وسيله مبلغانى كه از خارج و از جمله ايران آمدند وارد جزاير
اندونزى شد.مبلغين ايرانى به اندونزى آمدند و آيين اسلام را در سراسر اين
كشور نشر دادند،تا جايى كه امروز كشور اندونزى كه داراى صد و ده ميليون
نفوس است 90 درصد آن مسلمان هستند.» (7)
نفوذ اسلام در هندوستان و پاكستان نيز تا حد زيادى مرهون مساعى ايرانيان
بوده است. مقاله آقاى عزيز الله عطاردى را قبلا تحت عنوان«فعاليت اسلامى
ايرانيان»نقل كرديم.از آنچه در آنجا گفته شد مىتوان به ميزان تاثير
ايرانيان در نفوذ اسلام در هند و پاكستان پى برد. اسلام بيشتر به وسيله
متصوفه ايرانى و غير ايرانى در هند و پاكستان نفوذ پيدا كرد.
در كتاب اسلام،صراط مستقيم مقاله«فرهنگ اسلامى در هند و پاكستان»به
قلم آقاى مظهر الدين صديقى دانشيار و رئيس دايره تاريخ اسلامى دانشگاه سند
حيدرآباد در پاكستان چنين مىنويسد:
«عربها مدتها قبل از ظهور اسلام با هند جنوبى روابط تجارتى داشتند و پس
از ظهور پيامبر اكرم نيز تجارت آنها از طريق دريا توام با فعاليتهاى
تبليغاتى همچنان ادامه داشت.در فاصله سال پنجاه تا اواخر قرن اول هجرى كه
هند دچار آشوبهاى سياسى و منازعات مذهبى بود، عربهاى تازه مسلمان فرصت را
غنيمتشمرده بدان سرزمين مهاجرت كردند و در سواحل مالابار رحل اقامت
افكندند.سادگى آيين و وضوح عقايد اسلامى تاثير عميقى در افكار هندوان كرد و
در اندك زمانى،يعنى در همان مدت بيست و پنجسال اول گروه كثيرى از آنان حتى
سلطان مالابار نيز به دين جديد گرويدند.اگر چه تجارت عربها با هند از طريق
دريا انجام مىگرفت ولى ديانت اسلام بيشتر از راه خشكى يعنى ممالك ايران و
آسياى مركزى بدان خطه راه يافت.»
ايضا مىنويسد:
«صوفيان بيش از علماى مذهبى محبوبيت داشتند،زيرا از دخالت در امور سياسى
اجتناب مىنمودند و حال آنكه علما گاه گاهى محدوديتهايى در كار سلاطين
ايجاد مىكردند. فرمانروايان دهلى عموما مريد و هوادار صوفيه بودند.سالار
مسعود غازى و شيخ اسماعيل،دو صوفى مشهورى كه در قرن پنجم هجرى به هندوستان
آمدند،عليرغم حكام غير مسلمان آن عصر هزاران نفر از هندوان را مسلمان
كردند.صوفى بزرگ ديگرى به نام معين الدين كه در سمرقند تولد يافته و كمى
قبل از سلسله غورى به هند آمده بود،طريقه صوفيان چشتيه را در آن سامان
بنيان نهاد كه امروز نيز اين طريقه يكى از بزرگترين طريقههاى تصوف در
پاكستان و هند به شمار مىرود.قبر وى در اجمير همه ساله زيارتگاه صدها هزار
مسلمان و هندوست. طريقه سهرورديه كه متعاقب چشتيه در هند به وجود آمد،از
جهت ملاحظه و تاكيد زياد در انجام دستورات دينى با چشتيه اختلاف سليقه
داشت،زيرا سهرورديه با انواع رقص و سماع مخصوص كه در ساير فرق صوفيه متداول
بود مخالفت مىكردند.علاوه بر اينها دو طريقه مشهور ديگر نيز به نامهاى
قادريه و نقشبنديه در دوره پيش از مغول به هند آمده و نفوذ كامل به دست
آوردند.» (8)
اين صوفيان كه اسلام را در آن منطقه نشر دادند عموما و يا غالبا ايرانى
بودند.راجع به معين الدين چشتى كه نامش در گفته بالا آمده است،نظر به تاثير
فوق العادهاى كه اين مرد ايرانى عارف مشرب در اسلام قاره هند داشته است،ما
عين نوشته دانشمند متتبع محقق جناب آقاى عزيز الله عطاردى را كه مخصوصا
براى اين كتاب تهيه كردهاند،ضمن اظهار سپاسگزارى از معظم له در اينجا نقل
مىكنيم.
معظم له ضمنا از يك عارف ايرانى الاصل معروف ديگر به نام نظام الدين
اولياء كه او نيز تاثير عظيمى در اسلام قاره هند داشته استياد كردهاند كه
عينا آورده مىشود:
«خواجه معين الدين چشتى هروى در قرن ششم هجرى در سيستان (9)
متولد شد و در همان جا به فرا گرفتن علم و دانش پرداخت و سپس به چشت هرات
مهاجرت كرد و در اين شهر به رياضت مشغول گرديد و از اين رو به چشتى معروف
شده.وى پس از مدتى اقامت در چشت عازم طوس گرديد و در طابران،در خانقاه
خواجه عثمان هارونى كه يكى از مشايخ بزرگ خراسان بود رحل اقامت افكند و در
آنجا در نزد خواجه عثمان به تكميل مقامات عرفانى و روحانى مشغول شد و
سرانجام دست ارادت به خواجه عثمان داد و در زمره خلفاى وى قرار گرفت.
خواجه معين الدين از طوس رهسپار بغداد گرديد و مدتى در اين شهر كه در آن
روزگار از مراكز مهم علوم و معارف اسلامى بود توقف كرد و از مشايخ آنها نيز
بسيار استفاده كرد و خود نيز مجلس تدريس و ارشاد تشكيل داد.گروهى از او
استفاده كردند و چندى نيز در حرمين شريفين و شام و مصر گردش نمود و خلايق
بسيارى از او اجازه گرفتند و از مجلس علمى و عرفانى او استفاده بردند.
در آغاز قرن هفتم هجرى سلطان شهاب الدين غورى از موطن اصلى خود در
فيروزكوه كه در ميان كوهستانهاى سر بر آسمان كشيده غور در مشرق هرات قرار
دارد،به هندوستان لشكر كشيد.وى پس از اينكه لاهور را از بازماندگان سلاطين
غزنوى گرفتبه طرف دهلى حركت كرد و پس از چندى دهلى را فتح نمود و آنجا را
پايتختخود قرار داد.پس از اينكه ناحيه پنجاب به تصرف مسلمين در آمد و نفوذ
اسلام در آن مناطق برقرار گرديد،گروهى از دانشمندان و رهبران مسلمانان براى
ترويج و تبليغ دين مقدس اسلام به پنجاب و راجستان مهاجرت كردند و به
فعاليتهاى دينى و مذهبى مشغول شدند.خواجه معين الدين در اين هنگام همراه
سلاطين و امراى غورى به هندوستان رفت و در شهر اجمير در منطقه راجستان ساكن
گرديد.خواجه در اجمير مؤسسات اسلامى درست كرد و مدارس و مساجدى بنياد نهاد
و به تدريس و تبليغ مبانى اسلامى مشغول گرديد.
خواجه معين الدين از طريق تصوف و عرفان كه با روح و فكر مردم هند سازگار
بود موضوعات دينى را القا مىكرد و در اندك مدتى شهرت عظيم يافت و مردم از
اطراف و اكناف پيرامون وى را گرفتند و از وجود وى استفاده كردند.
پادشاهان و امراى اسلامى هند فوق العاده به وى احترام مىكردند.براى
خواجه معين الدين وسايل پيشرفت از هر جهت فراهم گرديد و او توانست ميليونها
نفر از بت پرستان هند را به توحيد راهنمايى كند و از بركت وى دين مقدس
اسلام در شمال و مغرب هند پيش رود.معين الدين شاگردان زيادى تربيت كرد و
آنان هر كدام در منطقه خود مصدر خدمات ارزندهاى شدند.قطب الدين بختيار
كاكى و فريد الدين گنجشكر از شاگردان و تربيتشدگان او هستند كه منشا آثار
و خدمات اسلامى شدند.
خواجه معين الدين پس از مدتى فعاليت و تاسيس سازمانهاى فرهنگى و مذهبى
در شهر اجمير ديده از جهان فرو بست.مسلمين پس از درگذشت او برايش مقبره
مجلل و با شكوهى ساختند كه پس از هشت قرن هنوز پابرجاست و يكى از مزارات
درجه اول مسلمين در هند به شمار مىرود.سلاطين مسلمان هند از عصر ناصر
الدين خلجى تا زمان نظام حيدر آباد،هر كدام در آنجا از خود يادگارى
گذاشتهاند.در ايران و رواقها و داخل مقبره اشعار زيادى به زبان فارسى-كه
زبان رسمى مسلمانان هند بود-نوشته شده كه اينك چند بيت در ذيل به نظر
خوانندگان محترم مىرسد:
خواجه خواجگان معين الدين اشرف اولياء روى زمين در جمال و كمال او چه
سخن اين مبين بود به حصن حصين مطلعى در صفات او گفتم در عبارت بود چو در
ثمين اى درت قبله گاه اهل يقين بر درت مهر و ماه،سوده جبين روى بر درگهت
همى سايند صد هزاران ملك چو خسرو چين خادمان درت همه رضوان در صفا روضهات
چو خلد برين ذره خاك او عبير سرشت قطره آب او چو ماء معين
سلاطين تيمورى هندوستان به خواجه معين الدين بسيار ارادت داشتند.جلال
الدين اكبر يك بار از آگره پايتختخود پياده براى زيارت معين الدين به
اجمير رفت.و مسلمانان هند از اهل تشيع و تسنن به وى علاقه دارند و هر ساله
در ماه رجب مجلس عظيمى به ياد وى برگزار مىشود و صدها هزار نفر از اطراف و
اكناف كشور پهناور هند در اجمير اجتماع مىكنند و از خدمات و زحمات اسلامى
وى تجليل و تكريم مىنمايند.شرح حال و آثار وى در تذكرهها مشروحا ذكر شده
است.
نظام الدين اولياء
محمد بن احمد نظام الدين اولياء در هند متولد شده.پدر وى از بخارا موطن
اصلى خود به هند مهاجرت كرد و در لاهور اقامت گزيد و پس از چندى از لاهور
به بدايون رفت و در آنجا ساكن شد.نظام الدين در اينجا چشم به جهان
گشود.نظام الدين در سن پنجسالگى پدر را از دست داد و مادرش تربيت او را به
عهده گرفت.مادر وى زنى پارسا و زاهد بود و در تربيت فرزندش بسيار كوشش
كرد.نظام الدين اولياء در بدايون به تحصيل پرداخت و مقدمات علوم را در آنجا
فرا گرفت و پس از چندى همراه مادر به دهلى رفت و در آن شهر در نزد شمس
الدين دامغانى و علاء الدين اصولى و فريد الدين مسعود به تكميل معلومات
مشغول شد و از فريد الدين گنجشكر اجازه ارشاد يافت.
نظام الدين اولياء در بدايتحال بسيار تنگدست و پريشان حال بود و از كسى
چيزى قبول نمىكرد.پس از چندى كه شهرت وى در هند پيچيد،بزرگان و امراى
مسلمان از هر سو به طرف او روى آوردند،و پادشاهان اسلامى از جمله سلطان
جلال الدين خلجى از او تقاضاى ملاقات مىكردند.امير خسرو دهلوى سمرقندى كه
يكى از شعراى معروف آن ايام بود،در زمره مريدان او در آمد و اشعارى در مدح
وى سرود.
نظام الدين در بسط و نشر معارف اسلامى مجاهدتهاى زيادى كرد و شاگردان او
هر كدام در منطقهاى از هندوستان به فعاليت پرداختند.يكى از شاگردان وى به
نام خواجه نصير الدين در اود و گجرات و پنجاب اثرات مذهبى و روحانى از خود
به يادگار گذارد.شاگرد ديگرش سراج الدين در بنگاله و بهار و آسام تعليمات
اسلامى را منتشر ساخت،و ديگرى به نام برهان الدين در منطقه دكن و نواحى
مركزى هندوستان مردم را ارشاد مىكرد.به طور كلى نشر معارف اسلامى در مناطق
مختلف هند از حسن عنايت و توجه نظام الدين اولياء و شاگردان و خلفاى وى
مىباشد.
نظام الدين اولياء در 725 در دهلى ديده از جهان فروبست و در همان جا دفن
شد.قبر او اكنون در دهلى مزار مسلمانان است و هر سال يك روز براى وى مجلس
ياد بود تشكيل مىشود و هزاران مسلمان در آنجا اجتماع مىكنند و از طرف
خطبا خطبهها خوانده مىشود.
براى تحقيق در حالات خواجه معين الدين چشتى و نظام الدين اولياء به
تاريخ فرشته تاليف هندوشاه استرآبادى مراجعه شود.» (10)
در اينكه ايران اسلامى تاثير عظيمى در مسلمان شدن قاره هند داشته
است،جاى سخن نيست.اين جريان درست عكس جريانى است كه قبل از اسلام وجود
داشت.در بخش دوم خوانديم كه قبل از اسلام دين قاره هند يعنى بودايى به طرف
شرق در حال گسترش بود و قسمتى از ايران تحت تاثير دين هند قرار گرفت.دين
بودا از هند به ايران آمد و در قسمتى از ايران پذيرش يافت و قطعا اگر اسلام
ظهور نكرده بود پذيرش بيشترى مىيافت.اما پس از اسلام كه خون تازهاى در
رگهاى حيات معنوى اين مردم جريان يافت،كار بر عكس شد،ايران هند را تحت
تاثير دين خويش قرار داد و دين بودايى را حتى از خود هند عقب راند.
زبان فارسى را اسلام به هند برد.اين زبان رواج خود را در هند مديون
اسلام است.در قسمتى از تاريخ هند،اين زبان زبان رسمى هند بوده است.به
موازات رواج و رسميت اسلام در هند،اين زبان رسميت داشته است.
در عصر اخير شعرايى از قبيل علامه محمد اقبال پاكستانى تحت تاثير
احساسات اسلامى، زبان فارسى را در قاره هند تقويت كردند.در حال حاضر كسانى
از ايرانيان كه به راستيا دروغ مدعى وطن پرستى هستند،خواهان يك امر غير
ممكن شدهاند و آن اينكه زبان فارسى را منهاى اسلام در كشورهاى مجاور ايران
اشاعه دهند و به همين دليل موفق نشدهاند و نخواهند شد.
نفوذ و توسعه اسلام در چين
آمارها نشان مىدهد كه در حال حاضر در حدود پنجاه ميليون مسلمان در چين
وجود دارد. نفوذ اسلام در چين از راه دعوت و تبليغ به وسيله مسلمانانى كه
به چين رفته و احيانا سكونت گزيدهاند صورت گرفته است.سهم ايرانيان در نفوذ
اسلام در چين نيز سهم عظيمى بوده است.
در كتاب اسلام،صراط مستقيم مقاله«فرهنگ اسلامى در چين» (11)
از آغاز نفوذ اسلام در چين و توسعه آن و دوره ضعف آن بحث مىكند.نقش
ايرانيان در تبليغ و ترويج اسلام در چين از محتواى اين مقاله كاملا مشهود
مىگردد.
راجع به آغاز ورود اسلام در چين تاريخچهاى از منابع چينى نقل مىكند كه
منحصر به منابع چينى است و در منابع اسلامى از آن ياد نشده است.مىگويد:
«تاريخ كهن دودمان«تانگ»اشاره مىكند كه به سال دوم
سلطنت«يونگوى»در حدود سال 31 هجرى فرستادهاى از عربستان به دربار خاقان
آمد و هدايايى با خود آورد.اين فرستاده گفت كه دولت ايشان سى و يك سال قبل
تاسيس يافته است...خاقان پس از كسب اطلاعاتى چند از دين مقدس اسلام،آن را
با تعاليم كنفوسيوس موافق مىبيند و اسلام را تاييد و تصديق مىكند ولى
مقرراتى مانند پنج مرتبه نماز يوميه و يك ماه روزه به طبع وى گران مىآيد و
بدان نمىگرود ولى به سعد (12) و همراهان وى اجازه تبليغ دين
اسلام را در چين مىدهد و موافقتخود را با تاسيس اولين مسجد در شهر چانگان
اعلام مىدارد و بدين وسيله علاقه خود را به دين مقدس اسلام ابراز
مىنمايد.بناى اين مسجد واقعه مهمى در تاريخ اسلام به شمار مىرود كه هنوز
هم پس از قرنها تعمير و تجديد بنا،به صورت آبرومندى در«سيان جديد»باقى
مىماند.» (13)
اگر اين جريان واقعيت داشته باشد،آغاز نفوذ اسلام در چين به وسيله خود
اعراب مسلمان بوده است.
از اين جريان كه بگذريم،اسلام به وسيله سوداگران مسلمان كه بسيارى از
آنها ايرانى بودهاند در چين نفوذ يافت.در كتاب نامبرده مىنويسد:
«در عصر خلافتبنى اميه و بنى عباس مسافرت سوداگران و مبلغين مسلمان به
چين افزايش يافت و عربهايى كه در خلافتبنى اميه به چين وارد شده
بودند،به«تازيان سفيد پوش»معروف بودند.در دوره خلافت عباسيان كه روابط
دوستانه بين امپراطورهاى اسلام و چين توسعه بيشترى يافت،دستههاى فراوانى
از تازيان بدان ديار رفته و اين عربها را«تازيان سياه پوش»مىگفتند.
...در يك قرن و نيم،يعنى در فاصله سال 31 تا 184 هجرى عده قابل توجهى از
بازرگانان عرب و ايرانى از راه دريا به چين وارد مىشوند و در
بندر«كوانگچو»اقامت مىگزينند و از آن تاريخ به بعد رفته رفته در راسته
ساحل به پيشروى خود ادامه مىدهند و به شهرهاى مهم آنجا نفوذ مىكنند و
بالاخره به اقصى نقاط شمالى چين و تا شهر«هانگ چو»نيز مىرسند...در اين عصر
تعداد سوداگران عرب و ايرانى در نواحى جنوبى رو به افزايش مىگذاشت و رفته
رفته با زنان چينى وصلت اختيار كرده و در آنجا ساكن مىشدند.اين مسلمين
داراى جوامع مخصوصى بودند و از ساير مردم چين جداگانه زندگى مىكردند تا
بتوانند در مراسم عروسى و اعمال روزانه خود احكام مقدس اسلام را رعايت
كنند.حتى آنها محاكم شرعى مخصوصى داشتند كه در مسائل مربوط به ازدواج و
طلاق و ارث و غيره مطابق فقه اسلامى رفتار مىكردند.اين استقلال جامعه
مسلمين در آن عصر دليل ديگرى بر نفوذ و قدرت اسلامى در چين آن روزى
مىباشد.» (14)
ايضا مىنويسد:
«تجار ايرانى و عرب،ابريشم و كالاهاى صنعتى و ظروف چينى و ساير امتعه
تجارتى از چين به شرق ميانه و اروپا مىبردند و در بازگشت،از نباتات طبى و
ادويه و مرواريد و ساير فرآوردههاى آن نواحى به چين مىآوردند.اين تجار در
حقيقت واسطهاى بودند كه به وسيله تجارت پرسود خود ساير مسلمين را براى
تجارت و تبليغ دين به طرف چين جلب مىكردند، و وقتى دستههاى تازهاى از
مسلمين به چين وارد مىشدند باعث افزايش جوامع مسلمان در شمال غربى و جنوب
شرقى كشور مىشدند.» (15)
و نيز مىگويد:
«در قسمتهاى شمال،اغلب انحصار حمل و نقل به وسيله كاروانهاى الاغ و اسب
و شتر در اختيار آنان بود و در امتداد رودخانه«يانگتسه»و«هوايهو»و
برنجزارهاى اطراف نهرهاى منشعب از رودخانه نيز داد و ستد غله و حمل و نقل
به وسيله مسلمانان انجام مىگرفت و همين امروز استعمال اصطلاحات و ارقام
فارسى در داد و ستد غلات دليل بارزى بر تفوق گذشته مسلمين در اين نواحى
است.» (16)
و باز مىگويد:
«مسلمانان چين به دو قسمت مىشوند:مسلمانان سيكيانگ كه به اصطلاح
مسلمانان«عمامهدار»ناميده مىشوند،مسلمانان چين خاص كه به
مسلمانان«هان»موسومند... مسلمانان«هان»در امور دينى معمولا عبارات عربى
و فارسى،مخصوصا فارسى را در يك تركيب خاص به كار مىبرند.» (17)
و مىگويد:
«رئيس روحانيان مسجد آخوند يا آخونك ناميده مىشود كه به معنى عالم يا
تعليم دهنده احكام دينى است.امام جماعتبه منزله كمك و دستيار آخوند است
(18) ...شيوه تعليم و ربيتسابق چين به تبعيت از درسهاى معمول ايران
و عرب بود.» (19)
در كتاب هزاره شيخ طوسى جلد اول،در مقاله آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى
استاد دانشگاه تهران تحت عنوان«تاثير عنصر ايرانى در نشر اسلام در
جهان»كه متن مقاله معظم له در كنگره هزاره شيخ در سال گذشته است،راجع به
نفوذ اسلام در چين از كتاب جهانگشاى عطا ملك جوينى چنين نقل شده است:
«اما آنچه از راه عقل بدان مىتوان رسيد (20) و از وهم و فهم
نه دور است،در دو قسم محصور است:اول ظهور نبوت است،دوم كلام.و معجزه از اين
قويتر تواند بود كه بعد از ششصد و اند سال تحقيق حديث:«زويت لى الارض فاريت
مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى ما زوى لى منها»در ضمن خروج لشكر
بيگانه ميسر مىشود...تا بدان سبب لواى اسلام افراختهتر شود و شمع دين
افروختهتر و آفتاب دين محمدى سايه بر ديارى افكند كه بوى اسلام مشام ايشان
را معطر نگردانيده بود و آواز تكبير اذان سمع ايشان را ذوق نداده و جز پاى
ناپاك«عبدة اللات و العزى»خاك ايشان را نسوده و اكنون چندان مؤمن موحد
روى بدان جانب نهاده است و تا اقصاى ديار مشرق رسيده و ساكن و متوطن گشته
كه از حد و حصر و احصا متجاوز نموده است.
بعضى آن است كه به وقت استخلاص ما وراء النهر و خراسان به اسم پيشهورى
و جانوردارى جماعتى به«حشر» (2) را بدان حدود رانده و طايفه
بسيار آنند كه از منتهاى مغرب و عراقين و شام و غير آن از بلاد اسلام بر
سبيل تجارت و سياحت طوفى كردهاند و به هر طرف و شهرى رسيده و شهرتى يافته
و در مقابل بيوت اصنام،صوامع اسلام ساخته و مدارس افراخته و علما به علم و
افادت،و مكتسبان علوم به استفادت اشتغال نموده،گويى اشارت از حديث:«اطلبوا
العلم و لوبالصين»به ابناى اين زمان است.» (22)
عطا ملك جوينى،اينكه پس از ششصد سال از هجرت نبوى مبلغان مسلمان ايرانى
و غير ايرانى به چين مىروند و مردم آن سامان را به دين اسلام
مىخوانند،يكى از معجزات خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم مىداند.
سربازى و فداكارى
سربازى ايرانيان در راه اسلام،اعم از آنچه به نتيجه مثبتى رسيده استيا
عليرغم تلاشها و مجاهدات خالصانه اين قوم نتيجه درخشانى از آن به بار
نيامده است،يكى از صفحات درخشان روابط اسلام و ايران است.
فعاليتهاى فداكارانه ايرانيان مسلمان مقيم يمن را قبلا خوانديد.نهضت
ايرانيان عليه حكومت اموى كه منتهى به روى كار آمدن عباسيان گشت نيز از اين
نوع خدمات است.اين قيام نظامى-چنانكه در پيش بدان اشارت رفت-صرفا براى
اقامه شعائر اسلامى و باز گرداندن عرب به شاهراه اسلام بود،گو اينكه در عين
موفقيت نظامى در اثر اينكه دودمانى كه روى كار آمدند بهتر از امويان
نبودند،نتيجه درخشانى از آن به دست نيامد.
در خود ايران در قرن دوم و سوم،برخى نهضتها صورت گرفت كه جنبه ضد اسلامى
داشت و سركوب شد.دقت در تاريخ نشان مىدهد كه اين ايرانيان مسلمان بودند كه
آن قيامها را سركوب كردند نه مردم عرب.
اگر سرداران و سربازان مسلمان ايرانى نبودند محال بود كه قوم عرب بتواند
قيامى كه در آذربايجان در قرن سوم به وسيله بابك خرم دين رهبرى مىشد،با
تلفاتى در حدود دويست و پنجاه هزار نفر سركوب كند.همچنين استساير قيامهايى
كه به وسيله المقنع يا سنباد يا استادسيس رهبرى مىشد.
سلطان محمود غزنوى به جنگهاى خود در هند رنگ اسلامى داده بود.سربازان
ايرانى فتوحات هند را با شور يك جهاد اسلامى انجام مىدادند.و همچنين در
جنگهاى صليبى، سلاطين ايران به نام اسلام و تحت تاثير احساسات اسلامى جلوى
هجوم صليبيهاى غربى را گرفتند.
سربازان ايرانى اسلام را به آسياى صغير بردند نه عرب يا قوم ديگر.در
اينجا نيز از مقاله آقاى دكتر سيد جعفر شهيدى در كتاب هزاره شيخ طوسى
استفاده مىكنيم.
معظم له مىنويسد:
«در عرف مسلمانان،بلاد روم عبارت از ممالك روم شرقى است،چنانكه درياى
مديترانه را«بحر الروم»مىنامند.بر همين اساس سرزمين آسياى صغير را روم
گفتهاند...هنگامى كه مسلمانان سراسر شام را گشودند،حمله به آسياى صغير
امرى ضرورى مىنمود.معاويه در خلافت عمر مىخواستبدانجا بتازد ولى با
مخالفتخليفه مواجه شد.اما در خلافت عثمان اين آرزو براى وى تحقق يافت و
توانست تا عموريه پيش برود.از آن تاريخ به بعد در طول سالها خلافت اموى و
عباسى،اين سرزمين مورد تاخت و تاز مسلمانان و روميان بود و دژها و شهرهاى
آن منطقه دستبه دست مىگشت.لكن به شهادت تاريخ هيچگاه براى خلفاى اموى و
عباسى ممكن نشد كه نفوذ اسلام را در سراسر اين منطقه مستقر سازند...تنها در
كومتسلاجقه است كه مىبينيم اوضاع اين منطقه دگرگون مىشود،سراسر آسياى
صغير تحت تصرف اين خاندان در آمد و رسالت تبليغ اسلامى و نشر معارف دين در
اين منطقه با زبان و ادبيات فارسى به نظم و نثر آغاز شد و بدانجا رسيد كه
در آسمان عرفان اسلامى آفتاب درخشانى چون مولانا جلال الدين طلوع كرد و
نخست روشنى بخش آن منطقه شد و سپس در تمام قلمرو فارسى زبان اسلام نور
افشانى كرد.اين عبارت را از مسامرة الاخبار تاليف آقسرايى كه از جمله
كتابهاى مفيد در تاريخ آسياى صغير است نقل مىكنيم،زيرا نماينده طرز تفكر
زمامداران مسلمان و مردم ايران نسبتبه سرزمينهاى گشوده است.اگر در اشغال
عراق يا سرزمينهاى غربى قصد خلفاى اسلام تحصيل جزيه و ازدياد در آمد و
عمران بيت المال بوده است،فاتحان شرقى جز ترويج دين و گسترش اسلام نظرى
نداشتند.آقسرايى چنين مىنويسد:ارميانوس ملك الروم با صد و بيست هزار مرد
قصد بلاد اسلام كرد و اول روى به«دانشمند»كه ملك نكيساروسيواس و توقات و
ابلستان و غيره داشت نهاد.ملك دانشمند نزد ملوك اسلام كس فرستاد و آنان را
به مقابله با لشكر كفر تشويق كرد و«قلج ارسلان»را وعده داد كه اگر پيروزى
دست داد صد هزار دينار به او رساند و«ابلستان»بدو واگذارد.قلج ارسلان با
ديگر ملوك آن جوانب جهت اهميت دين و حمايت اسلام به اتفاق جمعيت كرده و عزم
غزاى كفار نمودند.بارى-تعالى-نصرت ارزانى داشت و ارميانوس بعد از محاربت و
مقاتلتبسيار منهزم شد و از كفار اندك قومى خلاص يافتند.ملك دانشمند صد
هزار درم به قلج ارسلان فرستاد و در تسليم«ابلستان»متوقف شد و چون قلج
ارسلان اين نوع سخن استماع كرد صدهزار درم را باز پس فرستاد و گفت : من
برای حمايت اسلام آمدم با حرب ، مرا به درم و دينار او احتياجی نيست ( 1 )
.
در همان كتاب راجع به فعاليتهای نظامی مسلمين در هند مینويسد :
«در سال43 هجرى براى اولين بار عبد الله بن سوار عبدى كه از جانب عبد
الله بن عامر بن كريز مامور مرز«سند»بود،به سرزمينهاى آن ناحيه حمله برد.در
سال 44 مهلب بن ابى صفره بدانجا حمله برد و در سال89 هجرى محمد بن قاسم در
جنگى پادشاه سند را بكشت و با كشته شدن او سرزمين هند به تصرف مسلمانان در
آمد.اما انتشار اسلام در معظم شبه قاره هند نيز به وسيله ايرانيان بود.
در اينجا باز به سندى تاريخى مراجعه مىكنيم.جرفادقانى در آغاز كار ناصر
الدين سبكتكين نويسد:
«پس روى به جهاد كفار و قمع اعداى دين آورد و ناحيت هندوستان كه مسكن
دشمنان اسلام و معبد اوثان و اصنام بود دار الغزو ساخت.»
و در شرح حال محمود غزنوى مىنويسد:
«سلطان يمين الدوله و امين المله چون نواحى هند بگرفت،در اقاصى آن
ولايتبه جايى رسيد كه هرگز رايت اسلام بر آن حدود طلوع نكرده بود و از
دعوت محمدى به هيچ عهد بدان طرف معجزه و آيتى نرسيده بود و عرصه آن بقاع از
ظلمت كفر و شرك پاك كرد و مشاعل شريعت در آن ديار و امصار برافروخت و مساجد
بنياد نهاد و تلاوت كتاب عزيز و دراست قرآن مجيد و دعوت اذان و شعار ايمان
ظاهر گردانيد...»
رفتار محمود غزنوى در جانب مشرق بى شباهتبه عبد الرحمن اول حكمران
اسپانيا فاتح اسلامى در مغرب نيست،ولى ناگفته نماند كه بين فتوحات اسلامى
در شرق و غرب تفاوتى بزرگ به چشم مىخورد.مسلمانان عرب در جانب غربى
توانستند دامنه فتوحات خود را تا قلب اروپا پيش ببرند،اما در طول تاريخ
بسيارى از آن مناطق از حوزه متصرفات اسلامى خارج شد و مردم آن سرزمين
مسلمانى را رها كردند،ولى تمدن اسلامى كه به وسيله عنصر ايرانى در نواحى
شرقى پايه گذارى شد آنچنان ثابت و استوار ماند كه پس از گذشت قرنها هنوز آن
مردم به قبله مسلمانان نماز مىخوانند و كتاب كريم را تلاوت مىكنند.و شگفت
اينكه در همان سال كه قسمتى از خاك مسلمانان در ناحيه شمالى شبه جزيره
عربستان مورد تجاوز واقع و اشغال گرديد،در جانب شرق ايران دولتى با 90
ميليون تن به نام پاكستان به وجود آمد و الحاق خود را به ممالك اسلامى
اعلان نمود.» (24)
هر چند در اين فتوحات نام قلج ارسلان،سبكتكين،محمود غزنوى و امثال آنها
برده مىشود كه ترك نژادند،اما همان طور كه آقاى دكتر شهيدى تذكر دادهاند
آن ترك نژادان در آن وقت نماينده و مظهر قدرت مردم سرزمين ايران بودهاند و
به نام پادشاهى مسلمان بر اين لتحكمرانى داشتهاند و اين ملت ايران بود كه
جهاد مىكرد نه مردم ديگر.
2-رستاخيز اندونزى،ص 30.
3-از قرن هفتم تا قرن 14 ميلادى،اكثريت مردم اندونزى بودايى بودند و
حكومتشان حكومت مذهبى بودايى بود.
4- همان،ص 31 و 32.
5- همان،ص 28.
6- اسلام صراط مستقيم،ص466 و467.
7- كتاب هزاره شيخ طوسى،ج 1/ص159.
8- همان،ص 365.
9- قبلا در مقاله آقاى مظهر الدين صديقى خوانديم كه تولد معين الدين
چشتى در سمرقند بوده است،ولى آقاى عطاردى آن را صحيح نمىدانند و معتقدند
تولد مشار اليه در سيستان بوده است،به هر حال تولدش در ايران بوده و خودش
ايرانى و ايرانى نژاد است.
10- پايان نوشته آقاى عطاردى.
11- اين مقاله به قلم آقاى داود سى تينگ نگارش يافته است.آقاى داود سى
تينگ آنچنانكه در مقدمه كتاب اسلام،صراط مستقيم معرفى شده است:«عضو
كنسولگرى جمهورى چين در بيروت مىباشد.قبل از عزيمتبه تيوان پيشواى جامعه
مسلمين چين بود.تحصيلات خود را در دانشگاه الازهر به پايان رسانيد و
عهدهدار پستهاى سياسى مهمى از جانب دولت چين بود و از سخنوران نامى
مسلمانان چين محسوب مىشود.»
12- در اين تاريخچه تصريح شده كه اين سعد،سعد وقاص صحابى و سردار معروف
است،ولى اين نقل با تواريخ موجود اسلامى كه وفات و قبر سعد وقاص را در
مدينه نشان مىدهد منطبق نمىگردد.ممكن است-اگر تاريخچه بالا صحيح و معتبر
باشد-اين شخص شخص ديگرى به نام سعد بوده است.
13- اسلام صراط مستقيم،ص 420-423.
14- همان،ص 422-423.
15- همان،ص 424.
16- همان،ص 432.
17- همان،ص437.
18- همان،ص 442.
19- همان،ص456.
20- در باب اثبات نبوت.
21- ناشر محترم كتاب درباره اين كلمه در پاورقى توضيح مىدهند:«حشر،به
زبان مغولى به معنى افرادى بود كه در جنگها از ميان صنعتگران يا كارگران
ملل مغلوبه انتخاب نموده و در بلاد مفتوحه به كار وامىداشتند».
22- هزاره شيخ طوسى،ج 1/ص179.
23- هزاره شيخ طوسى،ص176-178.
24- همان،ص 180-182.