اديان و مذاهب
در ايران ساسانى بر خلاف آنچه ابتدا به نظر مىرسد،تنها آيين زردشتى
حكومت نمىكرده است.دين زردشت البته دين رسمى كشور بوده است ولى اديان ديگر
كه به صورت قليتبودهاند فراوان بوده،خواه اديانى كه زردشت را پيغمبر
مىدانستهاند و نوعى انشعاب از دين زردشتى تلقى مىشود و خواه اديانى كه
هيچ گونه ارتباطى با دين زردشت نداشته و احيانا منكر پيامبرى
زردشتبودهاند.
مرحوم سعيد نفيسى،در جلد دوم تاريخ اجتماعى ايران در مقام توضيح سبب
آشفتگى اوضاع در دوره ساسانيان،مهمترين سبب را اختلافات مذهبى مىداند و
مدعى است كه اجحافات موبدان زردشتى عامل مهمى براى نارضايى و پيدايش
انشعابات بوده است.وى مىگويد:
«...بنا بر تشكيلات آن زمان،روحانيان كه موبدان و هربدان باشند،اختيارات
نامحدود داشتند و مخصوصا موبدان و پيشواى بزرگشان«موبدان موبد»در دربار
ساسانى مهمترين مقام را داشته و ايشان حق هر گونه تعبير و تفسير و جرح و
تعديل و نقض و ابرام و ناسخ و منسوخ در احكام مدنى يعنى زناشويى و ارث و
مالكيت داشتهاند و اندك اندك هر چه تمدن ساسانى بيشتر رسوخ مىيافته بر
قدرت و اختيارشان بيشتر افزوده مىشد.ناچار مردم ايران از فشار ايشان و
تجاوزاتى كه به آنها مىشد بيزارتر مىشدند و مىكوشيدند كه از زير بار
گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند.به همين جهت در مقابل طريقه رسمى
مزديسنى زرتشتى كه مذهب دولت و دربار بود و به آن«بهدين»مىگفتند،دو
طريقه ديگر در ميان زرتشتيان پيدا شده بود:يكى طريقه زروانيان كه معتقد
بودند اورمزد و اهريمن هر دو از موجود قديمتر و بالاترى به وجود آمدهاند
كه«زروان اكرنو»يعنى زمان بيكران نام داشته است،و ديگر طريقه كيومرثيان كه
معتقد بودند اهريمن وجود مستقلى نبوده بلكه زمانى كه اورمزد در كار خود شك
كرده،اهريمن از شك او پديد آمده است.زروانيان و كيومرثيان هر دو با
زرتشتيان مزديسنى اختلاف شديد داشتند و بيشتر اين اختلاف جنبه دشمنى به خود
مىگرفته است و بيگانگان از آن بهرهمند مىشدهاند...پنج فرقه ديگر نيز در
ايران بودهاند كه نه تنها با زرتشتيان و زروانيان و كيومرثيان اختلاف
داشتهاند بلكه با خود نيز ناسازگار بودهاند:
نخستيهود ايران بودند كه در زمان هخامنشيان در نتيجه تصرف بابل به دست
كورش از اسارت رهايى يافته و گروهى از ايشان به ايران آمده و بيشتر در مغرب
ايران يعنى خوزستان و اكباتان ساكن شده و در دوره ساسانيان بر شماره آنها
افزوده شده بود و در داخله ايران پيش رفته و حتى در ناحيه اصفهان جمعيت
كثيرى از ايشان جمع شده بود.
دوم نصاراى ايران بودند كه در دوره اشكانى از همان آغاز دوره عيسويت
عدهاى از سكنه نواحى غربى ايران به دين ترسايان گرويده و كليساهاى مخصوصا
معتبر در نواحى شرقى و غربى فرات داير كرده و طريقه خاصى را كه به طريقه
نسطورى معروف است پسنديده و بدان ايمان آورده بودند و كمكم در داخله ايران
پيش رفته،تا دورترين نواحى شمال شرقى ايران در ماوراء النهر رفته و از آنجا
به چين هم رفته و طريقه نسطورى را با خود به چين برده بودند...
سوم طريقه مانوى است كه در سال 228 ميلادى آشكار شده و بزودى در ايران
پيشرفتبسيار كرده و چون طريقه بى پيرايهاى بوده و مانويان كوشش عمده در
تصفيه اخلاق و تزكيه نفس و طهارت ظاهر و باطن داشته و جنبه عرفانى و تجريد
خاصى به طريقه خود مىدادهاند و از ميان همه مذاهب قديم،حس زيبايى پسندى و
جمال پرستى و جستجوى رفاه و آسايش مادى و معنوى در آن بيشتر بوده است،مردم
ايران به سرعت فوق العاده بدان گرويدهاند و كسانى كه بدان ايمان
آوردهاند،عقيده راسخ بدان داشتهاند و با همه سختگيريها كه ساسانيان در
برابر آن كردهاند نتوانستهاند آن را از ميان بردارند. چهارم طريقه مزدكى
است كه در حدود سال497 ميلادى در ايران اعلان شده و چون اطلاعاتى كه از آن
به ما رسيده از كسانى است كه با آن مخالف بودهاند،نمىتوان به اين نكته
اعتماد كرد كه مزدكيان طرفدار اشتراك زن و مال و حتى تقسيم دارايى و به
اصطلاح اسلامى«اباحى»بوده باشند،و با آنكه مخصوصا خسرو نوشين روان منتهاى
سختگيرى را با آنها كرده و همه را در جايى محاصره كرده و كشته است،باز
مزدكيان از ميان نرفته و در ايران پنهانى زندگى كردهاند...
پنجم بوداييان كه در نواحى شمال شرقى ايران،از يك طرف همسايه هندوستان و
از طرف ديگر همسايه چين بودهاند و-در ايران به آنها«بدهى»مىگفتند-چندين
مركز عمده فراهم ساخته و مخصوصا در باميان و بلخ بتخانههاى مجلل داشتهاند
و معبد معروف«نوبهار»بلخ كه در دورههاى اسلامى آن را آتشكده و مركز دين
زرتشت دانستهاند،مهمترين معبد بودايى آن سرزمين بوده است و خانواده
برمكيان كه در دوره هارون الرشيد در تاريخ ايران مقام بسيار بلندى به دست
آوردهاند،بازماندگان كسى بودهاند كه منصب او«پرمكه»يعنى متولى و
سرپرستبتخانه نوبهار بوده است...
مانويان و بوداييان شمال شرقى ايران بر خلاف
ديگران(زرتشتيان،مسيحيان،يهوديان)در حمله تازيان به ايران پايدارى سخت كرده
و بيش از بيستسال در دفاع از سرزمين خود جنگيده و آن را در برابر تازيان
پاسبانى كردهاند.»
سعيد نفيسى آنگاه مىگويد:
«در دوره ساسانى مهمترين ناحيه شاهنشاهى ايران،سرزمين عراق و بين
النهرين امروز بوده كه هميشه ميدان جنگ در ميان ساسانيان و روميان مىشده
است.بيشتر مردم اين سرزمين از نژاد سامى بودهاند و به زبانهاى سامى سخن
مىراندهاند و خدمتبزرگى كه به ايران كردهاند اين است كه علوم يونانى و
به اصطلاح«علوم اوايل»را از زبان يونانى به زبان سريانى كه زبان ايشان
بوده است ترجمه مىكرده و طب و رياضيات و نجوم و فلسفه را در ايران انتشار
داده و دانشمندان نيز بسيار از ايشان برخاستهاند. زبانشان در دربار ساسانى
نيز رواج بسيار يافته بود و پيش از آن مخصوصا در دوره هخامنشيان زبان آرامى
تقريبا زبان ادارى ايران شده بود.در ميان ايشان نيز چند فرقه بودهاند كه
عقايد خاصى داشتهاند و پيروان طريقه مخصوص بودهاند،از آن جمله
پيروان«ابن ديصان»كه اروپاييان به او«باردسان»مىگويند و
پيروان«مرقيون»كه اروپاييان او را«مارسيون»مىنامند.فرقه ديگرى نيز بوده
است كه همان«صابئين»باشد كه در قرآن گاهى نامشان دنبال نام يهود و نصارى
آمده است.» (1)
همه كسانى كه راجع به مذاهب ايران ساسانى بحث كردهاند،وجود و شيوع
مذاهب فوق الذكر را در ايران ياد كردهاند.كريستن سن،محقق معروف دانماركى
در كتاب محققانه خود ايران در زمان ساسانيان مكرر به مذاهبى كه در بالا ذكر
كرديم اشاره كرده است.وى در مقدمه كتاب خود اشارهاى به مذاهب قديم ايران
مىكند و در متن كتاب فصلهايى تحت عناوين«آيين زردشتى،دين رسمى
كشور»،«مانى و كيش او»،«عيسويان ايران»و«نهضت مزدكيه»مىآورد و به تفصيل
بحث مىكند.در كتاب تمدن ايرانى تاليف جمعى از خاورشناسان،ترجمه دكتر عيسى
بهنام نيز مكرر در اين باره بحثشده است.طالبين مىتوانند به اين كتابها و
كتابهاى ديگر در اين موضوع مراجعه نمايند.
نكته جالب اين است كه مذهب زردشتى در عهد ساسانيان با اينكه مذهب رسمى
كشور بود و دولتساسانى و تشكيلات عظيم روحانى آن عصر حامى و پشتيبان و
مدافع سرسخت و بى گذشت آن بودند،نتوانست اكثريت قاطعى در ايران به وجود
آورد،نه تنها مسيحيت،حتى يهوديت و بودايى رقيبهاى سرسختى برايش به شمار
مىرفتند و مخصوصا مسيحيت در حال پيشروى بود.اديان و مذاهب ديگرى از داخل
ايران و در ميان نژاد آريا از قبيل مانوى و مزدكى نشات مىگرفت و سخت در
حال پيشروى و كاستن از پيروان زردشتى بود.
در همه تاريخ چند هزار ساله اين كشور،تنها اسلام است كه تدريجا اكثريت
قاطعى به دست آورد و مذهبها و مسلكهايى از قبيل مانوى و مزدكى را پس از دو
سه قرن بكلى ريشهكن ساخت،بساط بودايى گرى را در مشرق ايران و در افغانستان
برچيد و مسيحيت و يهوديت و زردشتىگرى را در اقليت ناچيزى قرار داد.
ساسانيان سياست كشوردارى خود را بر اساس مذهب نهادند.اردشير بابكان سر
سلسله ساسانيان،خود از يك خاندان روحانى بود كه به سلطنت رسيد.اردشير از يك
طرف به خاطر علائق مذهبى و از طرف ديگر به خاطر سياست كشوردارى كه نيازمند
به يك مبناى اعتقادى بود،به احيا و اشاعه و تحكيم مذهب زردشتى پرداخت.وى
دستور داد كتاب مقدس زردشتيان اوستا را تدوين كنند و مرتب سازند،تشكيلات
منظم روحانى به وجود آورد و در نتيجه روحانيان زردشتى صاحب قدرت فوق العاده
شدند.
آقاى دكتر محمد معين در كتاب مزديسنا و ادب پارسى مىگويد:
«پس از انقراض سلسله اشكانى نوبت پادشاهى به اردشير بابكان(226-241
ميلادى)سر دودمان ساسانى رسيد.ظهور وى ديباچه كتاب سعادت ايران به شمار
مىرود.ملت ايران از پرتو كوششهاى او رونقى مخصوص يافت!اين پادشاه اساس
سلطنتخويش و اخلاف را بر آيين«مزديسنا»بنياد نهاد.وى علاقه به دين را به
ارث برده بود.ساسان،پدر بزرگش در استخر متولى معبد ناهيد(آناهيت)بود.از اين
رو اردشير با همتى مخصوص در احياى آيين باستانى كوشيد.در روى سكهها آتشكده
به عنوان علامت ملى معرفى گرديد.او خود را در كتيبهها«مزديسنا»يعنى
ستاينده مزدا خوانده.آنچه مورخان در خصوص ديندارى و ارتباط پادشاهى با
روحانيتبدو نسبت دادهاند،فردوسى در شاهنامه ضمن اندرزهاى وى به پسرش
شاپور تلخيص كرده،گويد:
چنان دين و دولتبه يكديگرند تو گويى كه در زير يك چادرند نه بى
تختشاهى بود دين به پاى نه بى دين بود شهريارى به جاى
به قول دينكرت،اردشير هيربدان هيربد«تنسر»را به دربار خويش خواند و وى
را فرمود تا اوستا را مرتب سازد.»
آقاى دكتر معين سپس چنين مىگويد:
«به طور كلى عهد ساسانيان بزرگترين دوره رونق آيين مزديسنا بود.روحانيت
زردشتى در اين عصر به كمال اقتدار رسيد،چنانكه گاهى موبدان و اشراف ضد شاه
متحد مىشدند.نفوذ موبدان در جامعه به حدى!157 مسلم بود كه حتى در زندگانى
فردى شهريان(شهرياران،ظ) نيز دخالت مىكردند.تقريبا همه مسائل مىبايست
توسط همين طبقه قطع و فصل شود.»
آنگاه از كريستن سن،ايرانشناس معروف و معتبر چنين نقل مىكند:
«نفوذ موبدان فقط بر پايه قدرت روحانى ايشان و همچنين داوريهاى عرفى كه
از طرف دولت موافقتشده بود،و نيز قدرت آنان در تبرك بخشيدن
ولادتها،ازدواجها و غيره...و اقدام به تطهير و قربانيها متكى نبود،بلكه
دارا بودن املاك ارضى و منابع سرشارى كه از طريق جرايم دينى و عشريه و
صدقات و هدايا وصول مىشد،مؤيد نفوذ آنان بود.بعلاوه،روحانيت زرتشتى داراى
نوعى استقلال وسيع بود و مىتوان گفت كه موبدان تقريبا دولتى در ميان دولت
ايجاد كرده بودند.» (2)
آيين زرتشتى دين رسمى كشور
ساسانيان چون سياست كشور را بر اساس مذهب نهاده بودند و آيين زرتشتى را
مذهب رسمى اعلام كردند و به روحانيون زرتشتى قدرت فوق العاده دادند،با
پيروان ساير مذاهب غالبا حسن سلوك نداشتند و احيانا تحت تاثير روحانيون
زرتشتى،مردم را مجبور به ترك مذهب خود و پيروى از مذهب زرتشتى مىكردند و
اين مذهب را با زور شمشير به مردم تحميل مىنمودند.
كريستن سن مىگويد:
«روحانيان زردشتى بسيار متعصب بودند و هيچ ديانتى را در داخل كشور تجويز
نمىكردند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتنى بر علل سياسى بود.دين زردشت ديانت
تبليغى نبود و رؤساى آن داعيه نجات و رستگارى كليه ابناء بشر را نداشتند
اما در داخل كشور مدعى تسلط تام و مطلق بودند،پيروان ساير ديانات را كه
رعيت ايران به شمار مىآمدند محل اطمينان!158 قرار نمىدادند،خاصه اگر
همكيشان آنها در يكى از ممالك خارجه داراى عظمتى بودند.» (3)
سعيد نفيسى مىگويد:
«مهمترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان اين بوده است كه پيش
از پادشاهى اين خاندان،همه مردم ايران پيرو دين زردشت نبودند و اردشير
بابكان چون موبدزاده بود و به يارى روحانيان دين زردشتبه سلطنت رسيد،به هر
وسيله كه بود دين نياكان خود را در ايران انتشار داد و چون پايه
تختساسانيان بر پشتيبانى موبدان قرار گرفت،از آغاز روحانيان نيروى بسيارى
در ايران يافتند و مقتدرترين طبقه ايران را تشكيل دادند و حتى بر پادشاهان
برترى يافتند،چنانكه پس از مرگ هر پادشاهى تا از ميان كسانى كه حق سلطنت
داشتند كسى را برنمىگزيدند و به دستخود تاج بر سرش نمىگذاشتند به
پادشاهى نمىرسيد.به همين جهت است كه از ميان پادشاهان اين سلسله تنها
اردشير بابكان پسرش شاپور را به وليعهدى برگزيده است و ديگران هيچيك جانشين
خود را اختيار نكرده و وليعهد نداشتهاند، زيرا اگر پس از مرگشان«موبدان
موبد»به پادشاهى وى تن در نمىداد به سلطنت نمىرسيد. در تمام اين دوره
پادشاهان همه دست نشانده«موبدان موبد»بودند و هر يك از ايشان كه
فرمانبردار نبود دچار مخالفت موبدان مىشد و او را بد نام مىكردند،چنانكه
يزدگرد دوم كه با ترسايان بد رفتارى نكرد و به دستور موبدان به كشتار ايشان
تن در نداد،او را«بزهكار»و«بزهگر»ناميدند و همين كلمه است كه
تازيان«اثيم»ترجمه كردند و وى پس از هشتسال پادشاهى ناچار شد مانند
پدران خود با ترسايان ايران بد رفتارى كند.» (4)
ايضا مىگويد:
«در ارمنستان كه از زمان تشكيل دولت«ماد»چه در دوره هخامنشى و چه در
دوره اشكانى و ساسانى هميشه از ايالات مسلم ايران بوده و مدتهاى!159 مديد
شاهزادگان اشكانى در آنجا پادشاهى كردهاند،ساسانيان سياستخشنى پيش گرفته
بودند و به زور شمشير مىخواستند دين زرتشتى را در آنجا رواج دهند.ارمنيان
در نتيجه همين خونريزيها قرنها پايدارى و لجاجت كرده،نخست در مذهب بت پرستى
خود پافشرده و سپس در حدود سال 302 ميلادى اندك اندك بناى گرويدن به دين
عيسوى را گذاشتند و طريقه مخصوصى اختيار كردند كه به كليساى ارمنى معروف
است،و در نتيجه همين اختلاف مذهبى در تمام دوره ساسانيان كشمكش بر سر
ارمنستان در ميان ايران و روم باقى بود و اين اختلاف نيز نه تنها ايران را
در برابر امپراطوران روم و بيزنتيه يا بوزنتيه(بيزانس)و رومية الصغرى يا
روم غربى و شرقى ضعيف مىكرد،بلكه كار بيگانگان ديگر و از آن جمله تازيانى
را كه به ايران حمله بردند آسان كرد.» (5)
ايضا مىگويد:
«از كريتر،موبدان موبد زمان شاپور اول كه پس از او نيز مدتى بر سر كار
بوده،سه كتيبه در نقش رجب و سر مشهد و كعبه زردشتباقى است و جزئيات
اقداماتى را كه به زور شمشير براى انتشار دين زرتشت در نواحى مختلف به كار
برده استبيان مىكند.» (6)
در كتاب تمدن ايرانى،فصل پنجم درباره كتيبه موبد سابق الذكر چنين
مىنويسد:
«در سال1939 ميلادى در نقش رستم،نزديك تخت جمشيد،هيئتحفارى بنگاه
خاورى شيكاگو در سمت مشرق بنايى كه«كعبه زرتشت»نام دارد،كتيبه طويلى به
دست آورد كه در آن موبد«كريتر»شرح مىدهد كه چگونه از 242 تا293 بعد از
ميلاد كمكم رياست روحانيون مذهب زرتشت را اشغال كرده است.يكى از اين
كتيبهها حكايت مىكند كه چگونه عدهاى از مبلغان مذاهب خارجى (7)
را كه ماندن آنها در ايران صلاح نبود از اين كشور بيرون كردند، مانند
يهوديها،«سمناها»يا رهبانان بودايى،
برهماييها،ناصريها،مسيحيان،«موكتكاها»يا نجات يافتگان(كه احتمالا از هنديها
بودهاند)و بالاخره زنديقها يعنى پيروان مانى.» (8)
البته همه دوره ساسانى از نظر سختگيريهاى مذهبى يكسان نبوده
است،همچنانكه قدرت روحانيون زردشتى همه وقتيكسان نبوده و همه سلاطين ايران
تحت نفوذ مطلق آنان نبودهاند.شاپور اول،يزدگرد اول،خسرو انوشيروان لااقل
در قسمتى از دوران زمامدارى خود روش نسبتا آزاد منشانهاى نسبتبه اتباع
ساير مذاهب داشتهاند.
در كتاب تمدن ايرانى مقاله«وضع مذهب در ايران غربى در زمان
ساسانيان»پس از نقل كتيبه موبد«كريتر»و سختگيريهايى كه در زمان او مىشده
است،مىگويد:
«از طرف ديگر وقايع نگار ارمنى«اليزه وارداپت»از دستخطى ياد مىكند كه
مربوط به شاپور است و در آن امر داده شده كه مغها و يهوديها و پيروان مانى
و طرفداران تمام مذاهب ديگر را در هر نقطه از ايران كه باشند آزاد بگذارند
و مانع انجام مراسم مذهبى آنها نگردند.كتيبه اول مربوط به آزارى است كه در
زمان پادشاهى بهرام دوم بين277 و293 ميلادى نسبتبه اقليتها انجام گرفته،و
دستور دوم راجع به آزادى مذاهب است كه افتخار آن را بايد به شاپور
اول(242-273)نسبت داد.» (9)
كريستن سن در فصل ششم كتاب خويش كه راجع به عيسويان ايران بحث
مىكند،وضع كلى عيسويان را در آن عهد چنين شرح مىدهد:
«براى توضيح روابط بين عيسويت و ديانت رسمى ايران در قرون چهارم و پنجم
به ذكر عباراتى چند از«زاخو»مبادرت مىورزيم:عيسويت در عهد ساسانى هميشه
حتى در سختترين دورههاى زجر و تعدى،مجاز بوده است،اگر چه گاهى بعضى مجامع
عيسوى در شهرها و دهات دستخوش آزار عمال ايرانى مىشدهاند.عيسويان اصول
دينى خود را در انجمنهايى كه در سنوات 410 و 420 در پايتخت كشور ايران
تشكيل يافت،با حضور!161 دو نفر نماينده دولت امپراطورى بيزانس برقرار
نمودند كه يكى«ماروثا»اسقف ميافارقين بود و ديگر«آكاس»اسقف
آميدا.«افرعت»خطب و مواعظ خود را در سختترين ايام جور و تعدى كه نسبتبه
عيسويان در زمان شاپور دوم جارى بود،نوشته است و معذلك اثرى در اين رسالات
ديده نمىشود حاكى از اينكه اجراى مراسم ديانت عيسوى در آن عهد به طور عادى
و بدون مانع جريان نداشته باشد.فشار هميشه متوجه علماى دين مسيح بوده اما
هيچ گفته نشده است كه عامه مسيحيان را زجر يا مجبور به ارتداد نموده
باشند.ظاهرا عيسويان چه در كشور ايران،چه در دولت امپراطورى روم در روابط
حقوقى بين خود تابع قانون سريانى و رومى بودند كه ظاهرا آن را با عرف محل
وفق مىدادهاند.كشتارهاى بزرگ ندرتا اتفاق مىافتاد و غالبا عيسويان
مىتوانستند به آرامى تحت هدايت معنوى جاثليقان و اسقفان خود زيست كنند.»
(10)
به طور كلى مذهب مسيح به عنوان يك اقليت مذهبى آزاد بوده است و در عين
حال مكرر از آزار مسيحيان در فواصل مختلف تاريخ ياد مىشود و ظاهرا بيشتر
ريشه سياسى داشته است، يعنى اقليت مسيحى ايران غالبا در كشمكشهاى ايران و
امپراطورى روم به حكم وابستگى مذهبى جانب هم مذهبان خود را نگاه
مىداشتهاند و به همين جهت مورد خشم سلاطين ايران قرار مىگرفتهاند.
كريستن سن درباره يزدگرد اول مىگويد:
«...مسالمتى كه يزدگرد اول در روابط خود با عيسويان اظهار مىكرد بلاشك
معلول جهات سياسى بود،زيرا با استوار كردن بنيان صلح ايران و روم مىتوانست
مساعى جميله در تحكيم اقتدار سلطنتخويش به كار برد،ولى علاوه بر اين ضرورت
سياسى مىتوان گفت كه طبعا يزدگرد مايل به مسامحه در امور ديانتى بوده
است.» (11)
درباره خسرو انوشيروان مىگويد:
«خسرو با روحانيان زردشتى متحد شد تا مزدكيان را چاره كند،لكن نه!162
طبقه روحانيان و نه طبقه اشراف در عهد او به قدرت سابق خود دست
نمىيافتند.خسرو اول،بلا شك زردشتى بوده و از ساير پادشاهان ساسانى اين
امتياز را دارد كه در مسائل مذهبى جمود و تعصب نداشته و نسبتبه عقايد
مختلفه دينى و مذاهب فلسفى وسعت مشربى نشان مىداده است،عيسويان را در
مؤسسات عام المنفعه استخدام مىكرد و در اين كار ترديدى به خويش راه
نمىداد.» (12)
آيين مسيحى
مساله پيدايش مذهب عيسوى در ايران و احيانا تحت فشار قرار گرفتن آن و
قاومتسرسخت مسيحيان و سپس نفوذ و توسعه آن مذهب در ايران تا آنجا كه در
اواخر عهد ساسانى برخى سلاطين ساسانى تمايل به اين مذهب پيدا كردند و
بسيارى از خاندانهاى اصيل زردشتى به آن گرويدند،داستانى دلكش و عبرت آموز
است و نشان دهنده ضعف معنوى دين زردشت عليرغم قدرت روحانيان آن دين،در ميان
ايرانيان است.
اگر اسلام به ايران نيامده بود،مسيحيت ايران را مىگرفت و آيين زردشتبه
دست عيسويت تباه مىشد،همچنانكه كيشهاى مانوى و مزدكى نيز كه از داخل ايران
ظهور كرده بودند رقيبهاى سرسخت ديگرى براى آيين زردشتى بودند و زردشتيان
كينه شديدى نسبتبه آنها داشتند و به همين دليل است كه زردشتيان ايران
مانويها و مزدكيها و حتى مسيحيها را بيش از مسلمين دشمن مىداشتند.در دوره
اسلام مكرر مىبينيم كه زردشتيان و مخصوصا روحانيان زردشتى با مسلمين عليه
مانويها و مزدكيها همكارى مىكنند و از آن سو مىبينيم كه عيسويان ايران
نيز در اثر آزارها و محدوديتها و احيانا قتل عامها(در زمان شاهپور دوم)كه
از ناحيه زردشتيان ديده بودند،مسلمين را بر زردشتيان مقدم مىدارند و مقدم
مسلمين را به ايران گرامى مىشمارند.
نفوذ مسيحيت و توسعه آن در ايران بسيار عادى و طبيعى بوده است.راجع به
علت و منشا پيدايش عيسويت در ايران،كريستن سن مىنويسد:
«در موقعى كه سلسله ساسانى جانشين اشكانيان شد،عيسويان مركز تبليغى مهمى
در شهر«الرها»(در آسياى صغير،تركيه فعلى)داشتند...دولت در جنگهاى بزرگى كه
با روم كرد، اسيران را در نواحى دور دست كشور ايران مسكن داد.پادشاهان
ايران در لشكر كشىهاى خود به سوريه گاهى تمام سكنه يك شهر يا يك ناحيه را
كوچ داده،در يكى از نقاط داخلى كشور مقيم مىكردند.چون قسمت اعظم اين
مهاجرين عيسوى مذهب بودند،ديانت مسيح در هر گوشهاى از ايران اندكى رواج
گرفت.» (13)
در كتاب تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان مىنويسد:
«در حقيقت،مذهب مسيح در ايران به دست آراميها كه در سوريه اقامت داشتند
يا مبلغانى كه از ادس(اورفه) (14) آمدند و يا به دست اسراى جنگى
وارد اين سرزمين شد.از سال يكصد ميلادى دستههايى از مسيحيان
در«اربل»بودند و بين سال 148 تا 191 در«كركوك»فعلى آثارى از وجود آنها
هست.اگر چه هنوز در ايران مذهب مسيح تشكيلات رسمى به خود نداده بود ولى
مسيحيت توجه بسيارى از ايرانيان خصوصا شخص مانى را به خود جلب كرد.»
(15)
ايضا در همان كتاب تحت عنوان«دين مسيح در ايران عهد ساسانى»مىنويسد:
«در بيزانس امپراطور و دربار و تمام جامعه مسيحى بودند.در ايران،گذشته
از اينكه عملا قدرت در دست زردشتيان بود،اصولا از ابتداى عهد ساسانى دولت
هم از دين زردشت كه دين رسمى بود حمايت مىكرد.عدم تعصب درباره مسيحيان از
ابتداى ظهور دين مسيح به وجود نيامده بود.در زمان شاپور دوم كه از نظر
سياسى با كنستانتين دشمنى داشت،وضع مسيحيان ايران بسيار سختبود...در ابتدا
مسيحيان به شدت مورد آزار قرار گرفتند،بدون محاكمه يا بعد از محاكمه مختصرى
آنها را به شهادت مىرساندند يا به طريق بسيار شديدى عذاب مىدادند.شرح
شكنجه شهداى مسيحى به زبان شامى به دست ما رسيده و نشان مىدهد چگونه اين
مسيحيان كه امروز نام آنها را فراموش كردهايم با قدرت و شجاعتشهيد
شدهاند،ولى بزودى مقامات رسمى به اين مطلب پى بردند كه اين مسيحيان پر
تجربه،از اتباع مناطق فرعى و خارجيهاى نافرمان كه هر ساعتخيانت مىكردند
نبودند،بلكه از ايرانيان حقيقى بودند كه در زمان سابق از طرفداران جدى مذهب
زرتشت محسوب مىشدند و بعضى از آنها از اشخاص بسيار برجسته و مشهور بودند
كه در ميهن پرستى آنها شكى نبود، فقط در حفظ عقيده خود بسيار ثابت قدم
بودند.از آن به بعد قواى انتظامى تصميم گرفتبه جاى تنبيه،گمراه شدگان را
به راه راست هدايت نمايد،ولى از اين نيز نتيجه مفيدى به دست نيامد.بنابراين
با وجود مدت چهل سال آزار و شكنجه،دين مسيح در ايران موقعيت مطمئنى به دست
آورد.وقتى ايام آزار به علت اشكالاتى كه در نتيجه حملات هونها و هياطله در
مشرق پيش آمده بود به پايان رسيد،موقع براى ايجاد تشكيلات و وضع ثابت
مسيحيان در ايران به دست آمد...مسيحيان ايران بزودى صاحب حيات معنوى و
فرهنگى نيرومندى گرديدند كه حتى آزارهايى كه در قرن پنجم به وسيله يزدگرد
دوم و بهرام پنجم به عمل آمد توانستشكستى بر آنها وارد آورد.در
سلوقيه(تيسفون)و خصوصا در نصيبين،مكتبهاى روحانى و مذهبى به صورت
درخشانترين مكتبهاى مشرق به وجود آمد.تاسيس صومعهها باعثشد كه عده زيادى
معلمين اصول مذهبى در آن صومعهها تربيتشدند و اين سنت هنوز در صومعهها
ادامه دارد.حيات واقعى مسيحيت ايران بيشتر از نتيجه تبليغات آن ظاهر
مىشود.» (16)
نويسنده مقاله فوق الذكر (17) سپس به موضوع حيات مسيحيت در
آن عصر و قدرت تبليغات مسيحى در آن زمان و در آخر به شكستى كه در مشرق از
ناحيه اسلام بر مسيحيت وارد شد، اشاره مىكند و مىگويد:
«با يك نظر سريع به نقشهاى كه اخيرا آقاى«ژ.دويليه»استاد دانشكده
حقوق«نولوز»ضمن انتشار حاصل زحمت زياد و پرفايده خويش نشر كرده روشن
مىشود كه چگونه مبلغينى از ايالت كلده به كشورهاى مديترانه و درياى چين
رفته و تا هندوستان جنوبى و تبت و كشور مغولستان،عده زيادى را به دين مسيح
در آوردهاند.اين تبليغ در ميان كشورها نشده بلكه در ميان ملل صحرا گردى به
عمل آمده است كه هر روز در يك كشور به سر مىبردند.به اين طريق دين مسيح در
اين نقاط بسيار دور تا قرن سيزدهم هنوز پابرجا بود و هنگامى كه
مبلغين«فرانسيسكن»از قبيل«ژان دوپلان كارپن»و«روبروك»و مسافرينى
مانند«ماركوپولو»به آن كشور مسافرت كردند،آن را در حال حيات يافتند.در ميان
اردوهاى سيار رؤساى طوائف مغول كه به دنبال پيروزى به طرف مغرب روان بودند
و هنوز درباره اختيار اديان مختلفى مانند بودايى و مانوى و اسلام كه در
ميان راهشان بود ترديد داشتند،مذهب نسطورى طرفدار زياد پيدا كرد و هنگامى
رسيد كه احتمال مىرفت تمام رقباى خود را شكست دهد. قبول دين اسلام از طرف
مغول،شكستبزرگى براى مسيحيت در اين نواحى بود.» (18)
در زمان خسرو پرويز،مسيحيت در ايران بيش از هر وقت ديگر قوت گرفت.بسيارى
از نزديكان شاه كه از ايرانيان اصيل بودند عيسوى شدند.چنانكه مىدانيم خسرو
پرويز در اثر قيام و انقلاب بهرام چوبين،سردار معروف ايرانى مجبور شد ايران
را ترك كند و به رقيب قدرتمند خويش«موريكيوس»قيصر روم پناه ببرد و از او
استمداد كند و با دادن امتيازاتى به او و با كمك او به پايتختبرگردد.گويند
خسرو در مدتى كه در روم مانده بود تمايلى به مسيحيت پيدا كرده بود.
كريستن سن مىگويد:
«موبدان چندان از بازگشتخسرو كه در سال 581 ميلادى اتفاق افتاد شادمان
نشدند،زيرا كه اين پادشاه از روم اين ارمغان را همراه داشت كه نسبتبه
اوهام و خرافات نصارى ميلى حاصل كرده بود و مؤيد او در اين عقايد زنى
عيسوى«شيرين»نام بود كه سوگلى حرم او گرديد.» (19)
بعضى ادعا كردهاند كه خسرو پرويز كيش زردشتى را رها كرده و رسما به كيش
مسيحى در آمده است،ولى كريستن سن مىگويد:
«محققا قول اوتيكيوس كه گويد خسرو پرويز آيين نصارى گرفت اصلى ندارد،ولى
روابط اين پادشاه با قيصر«موريكيوس»كه او را در گرفتن تاج و تختيارى كرد
و مزاوجت او با شاهزاده خانم رومى موسوم به«ماريا»و نفوذ محبوبه
او«شيرين»كه كيش عيسوى داشت،او را وادار كرد كه لااقل ظاهرا نسبتبه
رعاياى عيسوى خود نظر مرحمتى داشته باشد.اما شخص خسرو هم ممكن استبعضى از
خرافات عيسويان را بر موهومات سابق خود افزوده باشد...» (20)
كريستن سن سپس از قدرت يافتن دو فرقه مسيحى يعقوبى و نسطورى در دربار
خسرو پرويز و كشمكشهاى آنها با يكديگر و مسيحى شدن برخى از سرداران ايرانى
از قبيل«مهران گشنسپ»كه نسطوريان او را غسل تعميد دادند و به
نام«گيورگيس»ناميدند و همچنين چند تن ديگر از اين قبيل ياد مىكند.كريستن
سن مىگويد:
«مهران گشنسپ چون به دين مسيح گرويد،خود را به بيابان كشيد تا در آنجا
حقايق دين جديد را از رهبانان تعليم بگيرد.روزى از خواهر خود پرسيد كه بعد
از انتقال من به كيش نصارى در دربار چه مىگفتند؟خواهرش جواب داد:بيا،براى
تو هيچ خطرى نيست.شاه وقتى كه خبر تنصر تو را شنيد،فقط فرمود:مهران گشنسپ
به دوزخ شتافت.حال راه خود را پيشگير.ممكن است پادشاه مقرر فرمايد كه
املاكت را نيز پس بدهند.چندى بعد مهران گشنسپ خواهر خود را ملاقات كرد در
وقتى كه به عقد يكى از اشراف در آمده بود.پس چند قدمى پيش رفته،با كمال
احترام به او نماز برد و تعظيم كرد.خواهر از مسند خود برخاسته،با كمال
مهربانى دست را به جانب او دراز كرد.آنگاه خندان به او گفت:شادباش،من نيز
عيسوى هستم.» (21)
از آنچه تاكنون گفتيم معلوم شد:اولا عيسويتبه طور طبيعى در ايران
زردشتى در حال پيشروى بوده است و اگر حال بر همين منوال باقى مىماند خطر
بزرگى براى دين زردشتى بود.ثانيا عيسويتبر خلاف زردشتىگرى داعيه جهانى
داشت،يعنى مبلغان مسيحى براى عيسويت مرز نمىشناختند،فعالانه كوشش مىكردند
كه عيسويت را در ايران و خارج مرزهاى ايران گسترش دهند و در اين راه
موفقيتهايى هم كسب كرده بودند.ثالثا اسلام كه به ايران آمد،بيش از آنكه به
زردشتى گرى كه در حال انحطاط بود ضربه بزند،به مسيحيت كه در حال رشد و
توسعه بود ضربه زد،بازارش را شكست و آن را از ميدان بدر كرد.اگر اسلام
نيامده بود،مسيحيت در سراسر مشرق ريشه مىدوانيد و تنها نفوذ معنوى اسلام
بود كه مانع گسترش مسيحيت در شرق نزديك و شرق دور شد.
پاپهاى مسيحى همواره بيش از موبدان زردشتى از توسعه و نفوذ معنوى اسلام
در ايران رنج مىبردهاند،زيرا آنها بيش از اينها احساس غبن مىكردهاند و
به همين جهت است كه امروز هم كه قرنها از آن تاريخ مىگذرد،وقتى كه يك
نويسنده ناپاك سرشت زير نام ايران و ايرانيت قلم به دست مىگيرد[و]تا آنجا
كه مىتواند به اسلام حمله مىكند،آن كس كه از او تقدير و تشكر مىكند و به
او مدال مىدهد عاليجناب پاپ است (22) .
آيين مانوى
دين مانى يكى ديگر از اديان متحرك و زنده عهد ساسانى است.راجع به عقايد
مانى و آداب مانويت كه چه بوده است،سخن فراوان است.قدر مسلم اين است كه كيش
مانى چه از لحاظ عقيده و چه از لحاظ آداب و مناسك،بسيار پيچيده و تو در تو
است.عموما معتقدند كه كيش مانى عبارت است از يك سلسله عناصر زردشتى و مسيحى
و بودايى بعلاوه ابداعات و ابتكاراتى كه از خود او بوده است.آقاى سيد حسن
تقى زاده در دو خطابه محققانهاى كه در انجمن ايرانشناسى ايراد كرده
مىگويد:
«جمعى از محققين مايل به اين عقيده شدند كه عقايد قديمى ايرانى و مخصوصا
عقيده زروانى و بعضى طريقههاى غير رسمى و بدعت آميز زردشتيان در دوره
اواخر اشكانيان و اوايل ساسانيان در تركيب و بنيان عقايد مانى سهم مهمى
دارند،لكن در نتيجه تحقيقات عميقتر معلوم شد اين شباهت ظاهرى است و ناشى از
آن است كه مانى در بيان مطالب خود اصطلاحات هر قوم و امتى را اقتباس و
تعليمات خود را به قالب معتقدات جماعتى مىريخت كه در ميان آنها دعوت خود
را نشر مىكرد.بعدها به جنبه عقايد مسيحى در تركيب انويتبيشتر اهميت داده
شد و مخصوصا محقق گرديد كه مانى از دين عيسوى بيشتر اطلاع داشت تا از اديان
و معتقدات ايرانى و هندى،ولى البته منبع اطلاعات او دين رسمى مسيحى نبود
بلكه بيشتر طريقههاى«گنوسى»مسيحى بوده كه تحت تاثير«هلنيزم»يعنى عقايد
و فلسفه يونانى اشراقى مشرب رايج در مشرق(سوريه و بين النهرين)در دوره بعد
از اسكندر كه با فلسفه قديم و اصلى يونان اختلاف داشت،آميخته به فلسفه شرقى
شده و رنگ شرقى به خود گرفته بود و از قرون بلا فصل قبل از تاريخ مسيحى در
آن نواحى نشو و نما كرده و به وجود آمده بود و
مخصوصا«مرقيون»و«بارديصان»كه هر دو«گنوسى»و داراى
عقيده«ثنوى»بودهاند.» (23)
و هم آقاى تقى زاده مىگويد:
«...راجع به عقايد محققين در اصل و منشا دين مانى بايد گفته شود كه بر
حسب تحقيق صحيح اگر چه مانى از همه مذاهب و اديان معروف نزد او كم و
بيش(مثلا از بودايى خيلى كم و از زردشتى و زروانى قدرى بيشتر و از
نصرانيتباز بيشتر)و از طريقههاى«گنوسى»بيش از همه(و مخصوصا از
مرقيون)افكارى اخذ نموده لكن دين او فقط تركيب اقتباسات نبوده،بلكه اساس و
روح آن از خود مانى بوده و مؤسس اين بناى عظيم و ريزنده پى آن،خود آن شخص
عجيب بوده و رنگهاى اديان معروف ديگر عارضى و عمده براى سهولت نشر دين مانى
در ممالك ديگر و بين اقوام هندى و زردشتى و عيسوى بوده است.» (24)
محتويات دين مانى هر چه بوده و خود مانى هر كه بوده است،به بحث فعلى ما
مربوط نيست. در فصلهاى بعد كه راجع به«ثنويت»و غيره بحثخواهيم كرد،لااقل
قسمتى از معتقدات و آداب و شرايع مانويت را شرح خواهيم داد.آنچه به اين بحث
مربوط است اين است كه اين دين مقارن ظهور اسلام چه وضعى داشته است،چقدر
پيرو داشته و چگونه جاذبه و نفوذى داشته است؟آيا در حال رشد و توسعه بوده و
يا در حال انحطاط و زوال؟
قدر مسلم اين است كه اين دين داعيه جهانى داشته و مانى مدعى پيغمبرى
بوده و خود را آخرين پيامبر و دين خود را كاملترين اديان مىخوانده
است.مانويت مبلغين زبر دستى در دورههاى بعد داشته و توانسته است-بر خلاف
زردشتىگرى-از مرزهاى ايران بگذرد و مردم كشورهاى زيادى را تحت نفوذ خود
قرار دهد.مانويت عليرغم فشارها و تضييقاتى كه از ناحيه روحانيان زردشتى
ديد،تا ظهور اسلام باقى بود و مانويها بيش از زردشتيان در مقابل حملات
مسلمين مقاومت نشان مىدادند و در دوره اسلامى نيز تا چند قرن وجود
داشتهاند و تدريجا منقرض شدهاند.
ظهور مانى در اوايل عهد ساسانى بوده است.تولد مانى در بين النهرين واقع
شده ولى خود او ايرانى نژاد است.مانى،زمان اردشير سر سلسله ساسانيان را درك
كرده است و ظاهرا ادعاى پيغمبرىاش در زمان شاهپور اول پسر اردشير بوده
است،و مىگويند شاهپور تحت تاثير دعوت مانى قرار گرفت و لحظهاى مردد شد كه
دين مانى را به جاى دين زردشت دين رسمى كشور قرار دهد اما بعد از اين
انديشه پشيمان شد (25) و گويند تا حدود قرن هفتم هجرى بقايايى
از مانويان بودهاند.بنابراين از طلوع تا انقراض مانويت در حدود هزار سال
طول كشيده است.
دين مانى در آغاز،انتشار سريع و فوق العاده يافت.آقاى تقى زاده مىگويد:
«تاريخ مانويان و دعات آنها و پيروانشان تا طغيان مغول،خود داستانى دراز
مىشود و فصول نمايان آن انتشار سريع مانويت است در عالم به حدى كه در حدود
سنه 300 مسيحى يعنى قريب يكربع قرن بعد از وفات مانى،دين وى در سوريه و مصر
و افريقاى شمالى تا اسپانى و مملكت گال جلوتر رفته.» (26)
ايضا مىنويسد:
«در طخارستان و در مرو و بلخ دين مانى پيروان زيادى داشتبه حدى
كه«هوئن تسونگ»سياح چينى در ربع دوم قرن هفتم مسيحى گويد كه مانويت دين
مطلق ايران است كه مقصود،آن نواحى ايران بوده كه در حدود طخارستان بود كه
دين مانى در آنجاها خيلى قوت داشت و در اوايل قرن هشتم مسيحى يك خليفه
مانوى در طخارستان مستقر بود.» (27)
كريستن سن مىگويد:
«با وجود فشار و سختگيرى كه در كشور ايران از جانب روحانيون زردشتى
نسبتبه فرقه مانوى به عمل مىآمد،اين آيين جديد در سرزمين ايران باقى ماند
ولى كما بيش پنهانى و سرى بود.رواياتى راجع به تعقيب و آزار مانويان در عهد
نرسى و هرمزد دوم در متنهاى قبطى مانويه مسطور است.عمرو بن عدى پادشاه عرب
حيره اين فرقه را حمايت مىكرد.در يالتبابل كه منشا اين اعتقاد بود و در
پايتختشاهنشاهى تيسفون بسى از مانويه مىزيستند، اما به سبب فشار و تعدى
اهل زمان گروهى به سمت مشرق و شمال كه مسكن طوايف ايرانى نژاد بود هجرت
كردند.در سغد جماعتى عظيم از مانويه ساكن شدند.اين مانويان شرقى رفته رفته
ارتباط خود را با همكيشان غربى از دست دادند...» (28)
مذهب مانى نتوانست پايدار بماند و منقرض شد.مسلما اسلام عامل اصلى شكست
مانويت است.مانويتيك كيش صد در صد ثنوى است و طبعا چنين آيينى در مقابل
آيين توحيد كه پشتوانه فطرى و فكرى دارد و بهتر قادر است افكار مستقيم
مخصوصا افكار طبقه دانشمند و فيلسوف را جذب كند نمىتواند پايدارى
كند.بعلاوه،كيش مانى مبتنى بر نوعى زهد و رياضت است كه طبعا غير عملى
است،مخصوصا عقايد او درباره پليدى تناسل و تقديس تجرد عامل عمدهاى براى
روگرداندن از اوست،خصوصا آنگاه كه با مكتبى مواجه مىشود كه در عين معنويت
وافر از اين نوع زهد و رياضتها بيزار است،ازدواج را مقدس و توالد و تناسل
را«سنت»مىشمارد.
اگر مسلمين مانويه را مانند زردشتيان و يهوديان و مسيحيان از اهل كتاب
مىشمردند و ريشه آسمانى براى مانويت قائل مىشدند،ممكن بود مانويان نيز-كه
مقارن ظهور اسلام در قلمرو اسلام زياد بودند-مانند زردشتيان و يهوديان و
مسيحيان به صورت يك اقليت مذهبى به حيات خود ادامه دهند،اما زندقه شمردن
مانويت از طرف مسلمين امكان ادامه حيات را براى آنها و لو به صورت يك اقليت
مذهبى از ميان برد.
آيين مزدكى
مذهب ديگرى كه در اواخر عهد ساسانيان طلوع كرد و پيروان زيادى پيدا
كرد،مزدكى بود. مذهب مزدك را اشتقاقى از مانويت دانستهاند.مزدك در عهد
قباد پدر انوشيروان مدعى نوعى رهبرى مذهبى شد و قباد در ابتدا از روى عقيده
و علاقه يا به عنوان يك نقشه سياسى براى كوباندن طبقه اشراف و روحانيون
زردشتى به او گرويد و كار مزدك سختبالا گرفت، ولى به فاصله اندكى در همان
زمان قباد به دستيارى فرزندش انوشيروان و يا در زمان سلطنتخود انوشيروان
مزدكيان قتل عام شدند و از آن پس به صورت يك فرقه سرى در آمدند.
مزدكيان در دوره اسلام نيز لااقل تا دو سه قرن وجود داشتهاند.در دوره
اسلام نهضتهاى ايرانى ضد خلافت و احيانا ضد اسلامى را غالبا مزدكيان رهبرى
مىكردهاند.به همين جهت زردشتيان با آنها همراهى نكرده،با مسلمين عليه
آنها همكارى مىكردند.
مىگويند بانى اصلى آيين مزدكى مردى زردشت نام از اهل فساى شيراز بود و
به نوعى مانويت دعوت مىكرد مخالف كيش رسمى مانوى.اين مرد دعوت خود را در
روم ظاهر كرد و سپس به ايران سفر كرد و به دعوت پرداخت.در روم اين شخص به
نام«بوندس»معروف بوده است.كريستن سن پس از ذكر مطلب بالا مىگويد:
«بنابراين دين مزدك همان آيين«درست دين»است كه«بوندس»انتشار داد.اگر
اين شخص مانوى يعنى بوندس پس از شروع به دعوت جديد در روم،به ايران رهسپار
شد تا عقايد خود را تبليغ كند،مىتوان حدسى قريب به يقين زد كه اصل او
ايرانى بوده است. كلمه«بوندس»شباهتى به اعلام ايرانى ندارد ولى مىتوان
آن را لقب اين شخص دانست.نه تنها كتب اسلامى كه ماخوذ از«خوذاى
نامگ»هستند،بلكه الفهرست هم كه منبع ديگر داشته مؤسس فرقه مزدكيه را شخصى
دانسته مقدم بر مزدك،و در خوذاى نامگ اسم او را زردشت قيد كردهاند و از
اينجا نام فرقه«زردشتگان»پيدا شده است...بنابراين به طور تحقيق مىتوان
گفت كه بوندس و زردشت اسم يك شخص بوده است و زردشت نام اصلى آورنده اين دين
است و اين شخص با پيامبر مزديسنان همنام بوده است.پس نتيجه اين مىشود كه
فرقه مورد بحث ما يكى از شعب مانويه بوده كه قريب دو قرن قبل از مزدك در
كشور روم تاسيس يافته و مؤسس آن يك نفر ايرانى«زردشت»نام پسر«خورگان»از
مردم«پسا»بوده است...از اشارات مندرجه در كتب عربى چنين مستفاد مىشود كه
زردشت(فسايى)پيشوايى بوده كه دعوت او فقط جنبه نظرى داشته است،اما مزدك كه
مرد عمل بوده و به قول طبرى در نزد طبقه عامه خليفه زردشتبه شمار مىآمده
است رفته رفته نام مؤسس اصلى را تحت الشعاع قرار داد و در همان عهد
خود،فرقه را به اسم مزدكيه مشهور نمود.از اين رو در ادوار بعد مردمان
پنداشتهاند كه بانى حقيقى فرقه نيز مزدك نام داشته.» (29)
درباره ماهيت عقايد مزدكى و علل ظهور زردشت(فسايى)و مزدك سخنان زيادى
هست.از نظر اصول عقايد مسلما مزدك نيز مانند مانى«ثنوى»بوده استبا
تفاوتهايى كه در فصل بعد دربارهاش سخن خواهيم گفت،و از نظر آداب و مقررات
بر نوعى زهد و بدبينى به حيات و زندگى مبتنى بوده است.كريستن سن مىگويد:
«...نزد اين طايفه-چنانكه نزد مانويه-اصل آن است كه انسان علاقه خود را
از ماديات كم كند و از آنچه اين علاقه را مستحكمتر مىسازد اجتناب ورزد.از
اين رو خوردن گوشتحيوانات نزد مزدكيه ممنوع بود و درباره غذا همواره تابع
قواعد معينى بودند و رياضتهايى مىكشيدند... شهرستانى روايت مىكند كه مزدك
امر به قتل نفوس مىداد تا آنان را از اختلاط با ظلمت نجات بخشد.ممكن است
مراد از اين قتل،كشتن خواهشها و شهوتها باشد كه سد راه نجاتند. مزدك مردمان
را از مخالفت و كين و قتال باز مىداشت.به عقيده او چون علت اصلى كينه و
ناسازگارى،نابرابرى مردمان است پس بايد ناچار عدم مساوات را از ميان برداشت
تا كينه و نفاق نيز از جهان رختبربندد.در جامعه مانوى«برگزيدگان»بايستى
در تجرد بمانند و بيش از غذاى يك روز و جامه يك سال چيزى نداشته باشند.از
آنجا كه نزد مزدكيه نيز ميل به زهد و ترك دنيا موجود بوده مىتوان حدس زد
كه طبقه عاليه مزدكيان هم قواعدى شبيه برگزيدگان مانوى داشتهاند ولى
پيشوايان مزدكيه دريافتند كه مردمان عادى نمىتوانند از ميل و رغبتبه لذات
و تمتعات مادى از قبيل داشتن ثروت و تملك زنان و يا دستيافتن به زن مخصوصى
كه مورد علاقه است رهايى يابند مگر اينكه بتوانند اين اميال خود را به
آزادى و بلا مانع اقناع كنند.پس اين قبيل افكار را مبناى عقايد و نظريات
خود قرار دادند و گفتند خداوند كليه وسائل معيشت را در روى زمين در دسترس
مردمان قرار داده است تا افراد بشر آن را به تساوى بين خود قسمت كنند،به
قسمى كه كسى بيش از ديگر همنوعان خود چيزى نداشته باشد.نابرابرى و عدم
مساوات در دنيا به جبر و قهر،از آن به وجود آمده است كه هر كس مىخواسته
تمايلات و رغبتهاى خود را از كيسه برادر خود اقناع كند،اما در حقيقت هيچ كس
حق داشتن خواسته و مال و زن بيش از ساير همنوعان خود ندارد.پس بايد از
توانگران گرفت و به تهيدستان داد تا بدين وسيله مساوات دوباره در اين جهان
برقرار شود.» (30)
درباره شخصيت مزدك و داعيه او اطلاعات درست و قابل قبولى در دست
نيست.شهرت بيشتر مزدك به افكار اشتراكى و كمونيستى اوست.كريستن سن ريشه اين
گونه افكار مزدك را انديشههاى اخلاقى و نوع دوستى مىداند.
محرك مزدك هر چه باشد و او هر هدفى از پيشنهادهاى اشتراكى خود داشته
باشد،آنچه از ناحيه تاريخى قابل بررسى است زمينه مناسب پذيرش انديشه
اشتراكى در جامعه آن روز ايرانى است.كريستن سن در فصل«نهضت مزدكيه»در
كتاب خود به شرح عجيب نظام طبقاتى آن روز ايران كه زمينه رواج و توسعه دعوت
مزدكى را فراهم كرد پرداخته است،ما در بحث از نظامات اجتماعى آن روز ايران
بدان اشاره خواهيم كرد.نظامات اجتماعى آن روز زمينه بسيار مناسبى براى رشد
آن گونه انديشههاى بوده است.
آقاى سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران پس از بيانى مشروح درباره نظام
ارث و ازدواج و طلاق و حقوق زن در عهد ساسانى مىگويد:
«امتياز طبقاتى و محروم بودن عده كثير از مردم ايران از حق مالكيت ناچار
اوضاع خاصى پيش آورده بود و به همين جهت جامعه ايرانى در دوره ساسانى هرگز
متحد و متفق الكلمه نبوده و تودههاى عظيم از مردم هميشه ناراضى و نگران و
محروم زيستهاند.اين است كه دو انقلاب كه پايه هر دو بر اين اوضاع گذاشته
بود و هر دو براى اين بود كه مردم را به حق مشروع خداداد خود برساند،در اين
دوره روى داده است:نخست در سال 240 ميلادى در روز تاجگذارى شاپور اول،يعنى
چهارده سال پس از تاسيس اين سلسله و نهادن اين اساس،مانى دين خود را كه
پناهگاهى براى اين گروه محروم بوده است اعلان كرد و پيش برد.تقريبا پنجاه
سال پس از اين واقعه«زرادشت»نام از مردم فساى فارس اصول ديگرى كه معلوم
نيست تا چه اندازه اشتراكى بوده است اعلان كرد و چون وى كارى از پيش
نبرد،دويستسال پس از آن بار ديگر«مزدك»پسر«بامداد»همان اصول را به ميان
آورد.سرانجام مىبايست اسلام كه در آن زمان مسلكى آزادمنش و پيشرو و
خواستار برابرى بود اين اوضاع را درهم نوردد و محرومان و ناكامان اجتماع را
به حق خود برساند.» (31)
مسلك مزدكى به حكم اينكه طرفدار طبقه محروم بود و در جامعهاى طبقاتى
ظهور كرد رواج و شيوع فوق العاده يافت.كريستن سن مىگويد:
«اگر چه كيش مزدك پس از ورود به طبقات سافله اجتماع تدريجا صورت يك مسلك
سياسى انقلابى گرفت ولى اساس ديانتى آن باقى بود و پيروان اين آيين در ميان
طبقات عاليه هم وجود داشتهاند.عاقبت مزدكيان خود را به اندازهاى قادر
يافتند كه شروع به ترتيب مراتب روحانى خود نموده،يك نفر رئيس روحانى انتخاب
كردند.» (32)
مىگويند مزدك و اتباعش طرفدار پسر ديگر قباد به نام«كاووس»بودند و
مىخواستند عليرغم تصميمات قباد،به وسيله توطئه و تحريك او را كه مزدكى بود
بر تخت ايران جاى دهند و خسرو انوشيروان را محروم كنند.اين بود كه نقشهاى
وسيع براى قلع و قمع آنان كشيده شد.
كريستن سن مىنويسد:
«دولتيان طريقهاى را كه بارها تجربه شده بود پيش گرفتند:انجمنى از
روحانيان دعوت كردند و اندرزگر مزدكيان را با ساير رؤساى فرقه به آنجا
خواندند و گروهى عظيم از آن طايفه را دعوت و جلب كردند تا در مجلس مباحثه
رسمى حاضر باشند.كواذ(قباد)شخصا مجلس را اداره مىكرد،اما خسرو كه به
ولايتعهد معين شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته بندى مزدكيان و
كاووس مىديد،تمام همت و همگى جهد خود را مصروف داشت تا كار طورى به پايان
رسد كه ضربتى هولناك و قطعى به فرقه مزدكى وارد آيد.پس چند تن از مجادلين و
مباحثين كار افتاده و آزموده را از ميان موبدان پيش آورد...«موبد
موبدان»،«گلونازس»و«بازانس»اسقف مسيحيان ايران كه در اين پيشامد با
زردشتيان همداستان شده بودند در انجمن حضور داشتند.بازانس مورد توجه خاص
كواذ(قباد) بود،زيرا كه از طبابتسررشته داشت.طبعا مدافعين كيش مزدكى مجاب
و مغلوب شدند و در اين اثنا افواج مسلحى كه پاسبان ميدان مخصوص مزدكيان
بودند تيغ در كف بر سر آن طايفه ريختند.اندرزگر(كه ظاهرا خود مزدك بود)به
هلاكت رسيد.عده حقيقى مزدكيان كه در اين دام مقتول شدند معلوم نيست.اعدادى
كه مورخان ايران و عرب آوردهاند مبناى صحيح ندارد، ولى ظاهرا همه رؤسا در
اين مكان عرضه هلاك شدند.چنانكه پس از اين واقعه كه حكم كشتار عموم مزدكيان
صادر شد افراد اين فرقه چون رئيس مطاع نداشتند پراكنده گشتند و در مقابل
دشمنان خود ايستادگى نيافتند،همه مضمحل شدند،دارايى آنها ضبط و كتب دينى
سوخته شد...از اين وقتبه بعد مزدكيه حكم فرقه سرى پيدا كرد و به اين صورت
حيات خود را دوام داد و بعد از ساسانيان هم در عهد اسلام بارها خود نمايى
كرد.» (33)
دين مزدك به وسيله نيروى نظامى و اعمال زور و خشونت فوق العاده بر حسب
ظاهر در هم كوبيده شد ولى مانند آتشى در زير خاكستر همچنان باقى بود.مسلما
اگر اسلام ظهور نمىكرد آيين مزدكى به واسطه خاصيت اشتراكى بار ديگر بروز
مىكرد و زبانه مىكشيد،زيرا علل و موجباتى كه موجب پيدايش آن مذهب و گرايش
سريع و عجيب مردم به آن بود همچنان باقى بود.دين مزدك از نظر اصول فكرى و
اعتقادى درباره جهان و خلقت و انسان از دين زردشتى چيزى كسر نداشت،در همان
سطح بلكه اندكى بالاتر بود،از اين نظر جاذبهاش از ساير اديان موجود كمتر
نبود،و از نظر تعليمات اجتماعى در جهت عكس آيين زردشتى بود-كه همواره
طرفدار اقويا و صاحبان قدرت است-و از اين جهت در ميان توده مردم جاذبهاى
نيرومند داشت.
اثر زور و اعمال خشونت موقت است.عامل اصلى انقراض مزدكيان اسلام
بود.اسلام كه دين توحيدى بود،يك سلسله اصول و مبانى خاص درباره خدا و خلقت
و انسان و حيات آورد كه با عقايد مزدكى قابل قياس نبود و در تعليمات
اجتماعى خود بر عدل و مساوات و برابرى افراد و نژادها تكيه كرد بدون آنكه
افراط كارىهاى مزدكى را در بر داشته باشد،قهرا هم از جنبه فكرى و هم از
جنبه اجتماعى از طريقه مزدكى جاذبه بيشترى داشت.توده مردم ايران بجاى گرايش
به طريقه مزدكى به اسلام كه منادى توحيد و عدل بود گرويدند.
در زمان خلفاى جور اموى و عباسى كه روش قيصرى و كسرايى را احيا
كردند،بار ديگر زمينه براى مزدكىگرى فراهم شد،ولى توجه توده مردم كه حساب
اسلام را از حساب خلفا جدا مىكردند و معتقد بودند اسلام را بايد از شر
خلفاى جور نجات داد مجالى به مزدكىگرى نداد.
از اين رو مىبينيم كه مثلا در اواخر عهد امويان در شوال سال129 هجرى
قمرى اولين روزى كه سياه جامگان ايرانى نهضتخويش را در«سفيذنج»از نواحى
مرو رسما اعلام كردند و پرچم خويش را بر افراشتند،بر پرچم آنها اين آيه به
چشم مىخورد: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير
(34) .
در آن روز كه روز عيد فطر بود،سليمان بن كثير كه يك تن از رهبران نهضت
جديد بود،به دستور ابو مسلم خراسانى به اقامه نماز عيد فطر و ايراد خطبه
پرداخت و انقلاب عليه دستگاه خلافت اموى را در خطبه نماز عيد اعلام كرد.اگر
آيين مزدك در آن روز در ميان ايرانيان جاذبهاى قوى مىداشت هيچ فرصتى از
آن فرصت كه باز هم مانند داشتبهتر براى ظهور و بروز و گرايش ايرانيان پيدا
نمىشد،ولى ما وقتى كه به تاريخ مراجعه مىكنيم مىبينيم كه نهضتهاى
عدالتخواهى ايرانيان در دوره اسلام متكى به اسلام بوده است نه مزدكىگرى و
غيره.
علت اينكه مزدكىگرى نيز مانند مانويتبكلى منقرض شد و حتى به صورت يك
اقليت مانند زردشتىگرى باقى نماند،همان است كه در علت انقراض مانويان گفته
شد كه:مسلمين مزدكيان را اهل كتاب نمىشمردند و براى مذهب آنها ريشه آسمانى
قائل نبودند و مزدكىگرى را مانند مانوىگرى نوعى«زندقه»به شمار
مىآوردند.اين بود كه آيين مزدكى نتوانست لااقل مانند زرتشتى گرى به صورت
يك اقليتباقى بماند.البته جنبههاى افراطى مزدكى گرى،چه از جنبههاى
اخلاقى و زهد و رياضت و چه از جنبههاى اجتماعى و اشتراكى مطلق،عامل ديگرى
استبراى انقراض كلى اين آيين و اين مسلك.
آيين بودايى
در حدود دو هزار و پانصد سال پيش،در هندوستان در پاى كوههاى هيماليا در
ميان مردمى كه به«ساكياها»معروف بودند،شاهزادهاى به دنيا آمد و در حدود
سى سال در ناز و عمتبزيست.در خلال آن ايام با علوم زمان خود و بالاخص با
تعليمات كتاب مقدس هندوها كه به نام«وداها»معروف است آشنا شد.پس از آن در
اثر يك انقلاب روحى مدت هفتسال از تخت و تاج و ناز و نعمت كناره گيرى كرد
و به خلوت و انزوا و رياضت و تفكر پرداخت.آن چيزى كه او را رنج مىداد اين
بود كه رنج و درد از كجا براى آدميزادگان فرود آمده است و چگونه آدميان
مىتوانند زندگى سعادتمندانهاى پيشه سازند.پس از سالها رنج و رياضت و تفكر
و خلوت،عاقبت در زير يك درخت انجير انديشهاى را كشف كرد كه به عقيده خود
او راز زندگى و سعادت است،و از آن پس خلوت و انزوا را ترك كرد و منكر
رياضتشد و به ارشاد و تعليم خلق پرداخت.آنچه او كشف كرد يك قانون ساده و
طبيعى بود و آن اينكه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست،از نيكى نيكى و
از بدى بدى مىزايد.
اين شاهزاده كه به نام«سيداتا»خوانده مىشد و بعدها لقب«بودا»يافت،پس
از كشف اين قانون منكر قربانى و دعا و زارى و پرستش خدايان و تاثير اين
اعمال در سرنوشت انسان شد.خدايان را انكار كرد و به قانون ازلى جهان ايمان
آورد.كتاب مقدس«ودا»را كه دعوت به قربانى و دعا و غيره كرده و هم انسانها
را به حسب اصل آفرينش متفاوت فرض كرده نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد.
آيين و مسلك بودا بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك فلسفه
شبيه است،ولى پيروان او تدريجا آيين او را به صورت يك آيين مذهبى در آوردند
و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا
بردند،معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابد برپا كردند و گفتههاى او را
پس از خودش گرد آورده نام«سه سبد دانش»به آن دادند.
بودا در زمان خودش پيروان زياد پيدا كرد.دو ايالت از ايالات هند كه يكى
از آنها مقر پادشاهى پدر وى بود به او گرويدند و تدريجا توسعه يافت.در
دورانهاى بعد،يكى از سلاطين معروف و مقتدر هند به نام«آشوكا»در قرن چهارم
قبل از ميلاد به دين بودا گرويد و تعاليم او را احيا كرد و صومعههاى بسيار
به امر او بنا كردند.
دين بودا در سراسر هند شهرت و عظمت و پيروان فراوان پيدا كرد،ولى تدريجا
بخصوص پس از نفوذ اسلام در هند اين دين از مولد و وطن خود رختبربست و در
عوض در كشورهاى مجاور نفوذ يافت.در حال حاضر دين بودايى يكى از اديان بزرگ
عالم است و پيروان بودا را اكنون مردم سيلان و برمه و سيام (35)
و ويتنام و جزائر فرمز (36) و ژاپن و كره و چين و تبت و
مغولستان تشكيل مىدهند.
دين بودا از هند به ايران نفوذ كرد.كريستن سن مىگويد:
«در دوره تسلط يونانيان(پس از حمله اسكندر)ديانتبودايى در ولايات شرق
ايران نفوذ يافت و پادشاه هند موسوم به«آسوكا»كه در حدود 260 سال قبل از
ميلاد دين بودايى گرفته بود، دعاتى به ايالت گنداره(دره كابل)و باختر گسيل
داشت.
...بوداييان در قرون نخستين ميلادى در ولايت گنداره،و يهارها يعنى
صومعههاى بسيار ساختند و امروز در ويرانههاى آن معابد نقوش برجستهاى به
سبك آميخته يونانى و هندى يافتهاند...در باميان مغرب كابل،مجسمههاى عظيمى
از بودا هست كه در كوه كندهاند...
از سفرنامه هيون تسانگ معلوم مىشود كه تا قرن هفتم ميلادى صومعههاى
بودايى در ايران وجود داشته است و نيز بنا بر روايت او از اتباع ساير
ديانات هندى هم جماعاتى مقيم ايالات شرقى ايران بودهاند.» (37)
و هم او گويد:
«در اواخر قرن دوم و اوايل قرن اول ميلادى«مناندر»پادشاه دره كابل و
هندوستان كه در هندوستان به تسخير ممالكى موفق شد،دين بودا گرفت و در ميان
پيروان آن آيين شهرتى عظيم يافت.» (38)
نيز مىگويد:
«در سال 125 ميلادى كشور قندهار و پنجاب به پادشاهى تعلق
گرفت«كانيسكا»نام كه در ادبيات بودايى شهرتى به كمال دارد و از مبلغين
بزرگ و معتقدين به ديانتبودا به شمار است. » (39)
مذهب بودا تدريجا از اين منطقه رختبر بسته است.قبلا نقل كرديم كه
بوداييان و مانويان كه جزء اقليتهاى مذهبى ايران بودند،بر خلاف اكثريت
زردشتى فعالانه در مقابل مسلمين مقاومت كردند.و هم نقل كرديم كه خاندان
برمكى قبل از مسلمانى،خدمتكار معبد بودايى در بلخ بودهاند.
دين بودا پس از اسلام نتوانست در ايران تاب بياورد،تدريجا از اين منطقه
رختبر بست همچنانكه از مهد تولد خويش هندوستان نيز عقب نشينى كرد و البته
انحطاط و زوال بودايى از ايران تدريجى بوده است.
در كتاب تمدن ايرانى مىنويسد:
«آبادى و اهميت ابنيه مذهبى باميان(ناحيهاى از افغانستان نزديك كابل)در
قرن هفتم(ميلادى)به قلم هيون تسانگ براى ما نقل شده است.راهبى از اهل كره
در قرون بعد از آنجا گذشته و نقل مىكند كه پادشاه آن محل يك ايرانى پيرو
مذهب بودا بوده است و قشون نيرومندى در اختيار دارد ولى كمى بعد در قرن سوم
هجرى يعقوب ليث صفارى آن ناحيه را متصرف شد.» (40)
اوضاع و احوال نشان مىدهد دين بودا كه از مشرق ايران يعنى هندوستان
آمده و در ايران نفوذ كرده بود تدريجا پيشروى مىكرد،همچنانكه مذهب مسيح كه
از غرب ايران و بين النهرين آمده بود در حال پيشروى بود.دين بودا به طرف
غرب پيش مىرفت و دين مسيح به طرف شرق،و البته دولتشاهنشاهى ايران كه دين
زردشتى را دين رسمى قرار داده و از آن حمايت مىكرد و به روحانيون زردشتى
قدرت فوق العاده داده بود مانع پيشروى اين دو دين بود و تا حدود زيادى
نمىگذاشت اين دو دين پيشروى كنند.قبلا كتيبه موبد كريتر را نقل كرديم كه
صريحا نوشته است:
«عدهاى از مبلغان مذاهب خارجى را كه ماندن آنها در ايران صلاح نبود از
اين كشور بيرون كردند مانند يهوديها،«سمناها»(شمنها)يا رهبانان
بودايى،برهماييها،ناصريها،مسيحيان...»
ولى آن چيزى كه به فعاليتبودايى در ايران خاتمه داد و مسيحيت را در
اقليت ناچيزى قرار داد،جلو پيشروى بودايى را به سمت غرب و جلو پيشرفت
مسيحيت را به سمتشرق گرفت-كه هنوز هم كشيشان و مستشرقان كشيش مسلك،آه حسرت
آن را مىكشند-اسلام بود.
به هر حال يكى از اديان آن روز ايران بودايى بوده است ولى بودايى مانند
يهودى،بر خلاف مسيحى و مانوى و مزدكى نقش فعالى از نظر سياسى نداشته است و
لهذا كمتر متعرض آنها شدهاند.
2- مزديسنا و ادب پارسى،چاپ دوم،ص9-12،ايضا رجوع شود به ايران در زمان
ساسانيان، كريستن سن،ترجمه رشيد ياسمى،ص 138.
3- ايران در زمان ساسانيان،ترجمه رشيد ياسمى،ص 290.
4- تاريخ اجتماعى ايران،ج 2/ص19.
5- همان كتاب،ص 21.ايضا رجوع شود به كريستن سن،ايران در زمان ساسانيان،ص
308.
6- همان كتاب،ص27.
7- يعنى مذهب غير رسمى و غير دولتى آن وقت.
8- تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان،ترجمه دكتر بهنام،ص 178.
9- همان كتاب،ص 178 و179.
10- ايران در زمان ساسانيان،ص 321.
11- همان كتاب،ص 295.
12- همان كتاب،ص447.
13- همان كتاب،ص 290.
14- شهر«الرها»سابق الذكر.
15- تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان،ص 28.
16- همان كتاب،ص216-218.
17- آقاى پ.ژ.دومناشه.
18- همان كتاب،ص 218 و219.
19- ايران در زمان ساسانيان،ص466.
20- همان كتاب،ص 510.
21- همان كتاب،ص 512 و513.
22- روزنامه اطلاعات،12744،مورخه 28/8/47،ص 11.
23- مانى و دين او،ص 28 و29.
24- همان كتاب،ص36.
25- تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان،ص 222.
26- مانى و دين او،ص 18.
27- همان كتاب،ص19(پاورقى).
28- ايران در زمان ساسانيان،ص 225.
29- همان مدرك،ص363 و 364.
30- همان مدرك.
31- تاريخ اجتماعى ايران،ج 2/ص46 و47.
33- همان كتاب،ص 384-386.
34- حج/39.
35- [تايلند].
36- [تايوان].
37- ايران در زمان ساسانيان،ص 60.
38- همان كتاب،ص 42.
39- همان كتاب،ص 44.
40- ص407.