عقايد آريايى
اجمالا از وضع مذهبى ايران آن روز آگاه شديم.معلوم شد اديان و مذاهب
مختلفى در ايران وجود داشته است و در ايران از نظر معتقدات مذهبى اتحاد و
اتفاق كلمه وجود نداشته است. اگر چه دقيقا نمىتوان حدس زد كه در صد هر يك
از اين مذاهب چه بوده،ولى قدر مسلم اين است كه با آنكه پيروان ساير اديان و
مذاهب نيز فراوان بودهاند،اكثريتبا زردشتيان بوده است كه پيرو دين رسمى
كشور بودهاند.
از نظر ما كه مىخواهيم بدانيم اسلام از نظر فكرى و اعتقادى چه از ايران
گرفت و چه به ايران داد،فرق نمىكند كه اتباع هر يك از آن مذاهب گوناگون چه
نسبتى با مجموع جمعيت مردم ايران از نظر عددى داشتهاند.آنچه لازم
استبدانيم اين است كه اين مردم چگونه عقايد و افكارى درباره جهان و خلقت و
غيره داشتهاند.
از معتقدات يهود ايران اطلاع درستى در دست نداريم،على القاعده وضع
مشابهى با ساير يهوديان داشته،تابع تورات و تلمود بودهاند.معتقدات آنها هر
چه بوده،در اقليت ناچيزى به سر مىبردهاند و شانى از لحاظ مذهبى يا سياسى
در جامعه ايرانى آن روز نداشتهاند.ولى مسيحيتشانى عظيم داشته است و
چنانكه مىدانيم يك آيين تثليثى بوده و الوهيت عيسى را تبليغ مىكرده
است.ما نيازى نمىبينيم كه درباره تثليث مسيحى و اينكه مسيحيت از توحيد
بيگانه است در اينجا بحثى بكنيم،زيرا اولا مطلب واضح است و نيازى به بحث
ندارد، ثانيا مسيحيتبه هر حال اقليتى را در ايران تشكيل مىداده است و اگر
چه پس از اسلام بيشتر به سوى اقليت گراييد ولى به هر حال كسانى كه در ايران
از مسيحيتبه اسلام گرويدهاند آنقدرها زياد نيستند،اكثريت ايرانيان را
زردشتيان تشكيل مىدادهاند.مانويان و مزدكيان نيز از اين نظر عقايدى شبيه
زردشتيان داشتهاند.لهذا ما بحثخود را به اصول عقايد زردشتيان و تا
اندازهاى مانويان و مزدكيان و به عبارت ديگر به عقايد آريايى و تحولات آن
اختصاص مىدهيم.
آيا زردشتيان مقارن ظهور اسلام و مانويان و مزدكيان درباره مبدا هستى و
پرستش آن چه عقيدهاى داشتهاند؟آيا خداشناس و موحد و يگانه پرستبودهاند
يا خدانشناس و ثنوى و دوگانه پرست؟
بدون شك زردشتيان مقارن ظهور اسلام و همچنين مانويان و مزدكيان ثنوى
بودهاند و اين ثنويت را در دورههاى بعد از طلوع اسلام نيز حفظ كردند و در
دوره اسلام با علماى مسلمين در اين زمينه مباحثه مىكردند و از آن دفاع
مىنمودند.تنها در نيم قرن اخير است كه زردشتيان دعوى توحيد دارند و گذشته
خود را يكباره انكار مىكنند.
البته از نظر ما جاى خوشوقتى است كه زردشتيان خرافات ثنوى را يكباره
كنار بگذارند و خداى يكتا را بپرستند،ولى لازمه خدا پرستى التزام به راستى
و درستى و دور افكندن تعصبات است.عليهذا شايسته نيست مردمى كه دعوى خدا
پرستى دارند،تاريخ گذشته خود را بر خلاف آنچه بوده است جلوه دهند.
اشتباه نشود،ما مدعى نيستيم كه دين زردشتحتما از اصل،يك دين ثنوى بوده
است و بنابر اين زردشت كه قطعا مدعى پيامبرى است كاذب بوده است،خير،ما چنين
ادعايى نداريم. مسلمانان از صدر اول غالبا با زردشتيان به روش«اهل
كتاب»عمل كردهاند،يعنى مدعى بودهاند كه اين آيين در اصل و ريشه يك دين
توحيدى و آسمانى بوده است و در ادوار بعد، همچنانكه مسيحيت منحرف شد و به
تثليث گراييد آيين زردشتى به ثنويت گراييد.به همين جهتشخص زردشت نزد ما
محترم است.آنچه مورد ادعاى ماست اين است كه دين زردشتى مقارن ظهور اسلام صد
در صد ثنوى بوده و به هيچ وجه با آيين توحيد سازگار نبوده است و اين روش تا
نيم قرن اخير ادامه داشته است.
در اينجا لازم است ما بحثخود را در سه قسمت دنبال كنيم:
1.عقايد آريايى قبل از ظهور زردشت چه بوده و چه وضعى داشته است؟
2.زردشت چه اصلاحاتى كرد و چه تحولاتى به وجود آورد؟
3.دين زردشت در عصرهاى بعد تا ظهور اسلام دستخوش چه تحولات و انحرافاتى
شد؟
عقايد آريايى قبل از زردشت
1.اما قسمت اول:عقايد طوايف آريا در ادوار قديم بر نوعى طبيعت پرستى
ثنوى مبتنى بوده است،يعنى اين طوايف در آغاز كار عوامل طبيعت را-اعم از
عوامل مفيد و سودبخش يا عوامل مضر و زيانبخش-مىپرستيدهاند،مثلا
آب،خاك،آتش،باران و غيره از يك طرف و رعد، برق،صاعقه،جانوران زيانكار از
طرف ديگر مورد پرستش واقع مىشدهاند،عوامل مفيد براى اينكه نظرشان جلب شود
و خيرى برسانند پرستش مىشدهاند و عوامل بد براى اينكه از شر آنها در امان
باشند.در اين دوره،اين طوايف گويى براى خود عوامل طبيعى روح و شعور و ادراك
و احساسات قائل بودهاند.به هر حال،عوامل طبيعى كه مورد پرستش بودهاند در
اين دوره دو دسته بودهاند:عوامل نيك و عوامل بد.عوامل نيك به داعى رجا و
عوامل بد به داعى خوف پرستش مىشدهاند.در حقيقت از همان آغاز به نوعى
دوگانگى ميان خدايان قائل بودهاند و به دو گونه آنها را مىپرستيدهاند.
در دوره بعد براى هر يك از اين انواع مفيد يا مضر،خدايان و ارباب انواعى
قائل بودهاند و به جاى موجودات طبيعى،خدايان و ارباب انواع مورد پرستش
قرار مىگرفتهاند:خداى آتش، خداى باد،خداى باران،خداى رعد،خداى صاعقه و
غيره...در اين دوره خود خدايان كه به صورت ارواح و اشباح تصور
مىشدهاند،به دو دسته تقسيم مىشدهاند:خدايان نيكخواه و خير رسان و
خدايان بدخواه و زيان رسان،يا ارواح نيك و ارواح پليد،يعنى در اين دوره نيز
نوعى ثنويتبر عقايد آريايى حكومت مىكرده است.
مرحوم سعيد نفيسى مىنويسد:
«پس از آنكه آرياييان ايران از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشين
گرديدند به تدريجبه يك عده عوامل خوب و بد،خير و شر،و زشت و زيباى طبيعت
معتقد شدند.در ميان عوامل خوب از همه مهمتر روشنايى و باران،و در ميان
عوامل بد از همه مهمتر شب و زمستان و خشكسالى و قحطى و بيماريها و مرگ و
آفات ديگر بود.ناچار عوامل خير و زيبايى را كه مىپرستيدند براى آنها نماز
و دعا و نذر و نياز مىكردند،براى رهايى از عوامل شر وردهايى مىخواندند و
كمكم اين اعمال به جادوگرى و سحر و طلسم منتهى گشت و پيداست كه اين
عقايد(جادوگرى و طلسم)يادگار دورهاى است كه با اقوام سامى بابلى و آسورى
همسايه شدهاند،زيرا اقوام سامى بابلى و آسورى به سحر و طلسم و جادو
عقيدهاى راسخ داشتند و اين اعتقاد را ايرانيان از آنها كسب كردند و در
همين زمان است كه زرتشت از ميان ايرانيان برخاسته و با اين خرافات در
افتاده است.» (1)
كريستن سن مىگويد:
«دين قديم آرياها بر پرستش قواى طبيعت و عناصر و اجرام سماوى استوار
بود.معذلك از زمان بسيار قديم خدايان عمده طبيعت داراى خصوصيات اخلاقى و
اجتماعى مىشوند. چنين به نظر مىرسد كه قبل از جدا شدن دو تيره هندى و
ايرانى از يكديگر تفاوتى ميان دو دسته از خدايان عمده آنها بوده است.يك
دسته را«ديوها»مىخواندند و در راس آنها خداى جنگجويى به نام«ايندرا»قرار
داشت و دسته ديگر را«آسوراها»(به ايرانى«آهور»)مىگفتهاند و سر دسته
آنها«ورون»و«ميتر»بود.اكثر دانشمندان برآنند كه«مزداه»ايرانيان كه به
معنى دانا و بزرگترين آهور مىباشد،همان«ورون»قديم است كه نام اصلىاش در
نزد اقوام ايرانى فراموش شده است.» (2)
ثنويتبه معنى اعتقاد به دو مبدا خير و شر از دورترين زمانها در فكر
مردم آريا بوده است و در حقيقت مهمترين چيزى كه از دير زمان فكر اين مردم
را مشغول مىكرده است دو گونه بودن موجودات و خوب و بد بودن آنهاست.آقاى
دكتر محمد معين مىگويد:
«آرياييان از ديرباز به دو مبدا خير و شر قائل بودند.از يك سو خدايان و
از سوى ديگر اهريمنان قرار داشتند.امور نيك و خير مانند روشنايى و باران را
به خدايان نسبت مىدادند و امور بد و شر همچون تاريكى و خشكى را به
اهريمنان.
آتش پسر آسمان در شكل ابتدايى خود كه برق باشد،در مبارزه ارواح منور-كه
حامل روشنى، گرما و زندگانى هستند-با روانهاى پليد تاريكى و خشكى،عامل مؤثر
شمرده مىشود.
دو مزيل در عنوان«اديان ايران باستان»مىنويسد:در مقابل خدا و
ملكوت(روشنايى و فراوانى و ترقى)دنياى شر و تاريكى كه در آن
ديوان(دئوها)فرمانروايى مىكنند قرار دارد.اعتقاد به ثنويت از خصوصيات طرز
تفكر ايرانى است.در اينجا جز تاريكى،شرارت،گنديدگى و انهدام چيزى به چشم
نمىخورد.دنياى شر تحت فرمان روح پليدى استبه نام«اهرمئنيو»يا اهريمن. »
(3)
آقاى دكتر معين سپس به سخنان خود چنين ادامه مىدهد:
«ميدان اين مبارزه بين آسمان و زمين در جو است.انقلابهايى كه در نظر ما
معمولا در قالب تظاهرات هوايى جلوهگر مىشوند و ما به ندرت در آنها تعمق
مىكنيم،براى آرياييان قديم كه داراى روح حساس و فكر مصور بودند مظهر
مبارزه شديدى بود كه بين موجودات فوق بشر و قادر بر خير و شر به عمل
مىآيد،و اين نمايش را در پردههاى مختلف خيال خود مجسم مىكردند...»
2.اصلاحات زردشت
قبل از آنكه درباره اين موضوع بحثى بكنيم مقدمتا بايد بگوييم درباره
زردشت (4) پيغمبر مزديسنا و كتاب اوستا كه كتاب مقدس مزديسنا به
شمار مىرود مجهولات بسيار است:
آيا زردشتيك شخصيت افسانهاى است مانند رستم و اسفنديار يا يك شخصيت
واقعى؟و بر فرض اينكه يك شخصيت واقعى و تاريخى است،در چه زمان مىزيسته
است؟
درباره زمان زردشت از ششصد سال پيش از مسيح تا شش هزار سال پيش از مسيح
اختلاف است.
او با چه پادشاهى معاصر بوده است؟آيا واقعا معاصر و يشتاسب(گشتاسب)بوده
است؟
محل تولد او كجا بوده است؟آذربايجان يا بلخ يا فارس يا رى يا خوارزم يا
مرو يا هرات و يا حتى فلسطين؟
در چه نقطهاى ظهور كرده است؟
اينها همه مسائلى است كه از نظر تاريخى قابل توجه است (5) .
ولى محققين غالبا او را يك شخصيت تاريخى و واقعى مىدانند و غالبا محل
تولد او را آذربايجان و زمانش را در حدود ششصد سال قبل از مسيح مىدانند.
آقاى تقى زاده مىنويسد:
«ظن قوى مىرود كه زردشت 258 سال قبل از استيلاى اسكندر بر ايران و قتل
دارا(330-331 قبل از ميلاد)بوده يا 272 سال قبل از وفات اسكندر(323 قبل از
ميلاد)و لذا موضوع قابل بحث عبارت از آن خواهد بود كه اين فاصله چنانكه
گفته شد تا تولد زردشت استيا بعثت او يا ايمان گشتاسب،و بنابر اين بايد
تولد زردشت را در سنه 588 قبل از مسيح يا 618 و يا 630 قبل از مسيح دانست،و
اگر فاصله 272 تا وفات اسكندر را حقيقى فرض كنيم اعداد فوق 595 و 625 و637
مىشود.» (6)
درباره اوستا نيز مجهولات فراوان است:
آيا اساسا اوستا كه كتاب مقدس مزديسناست و منسوب به زردشت است،هيچگاه
تدوين نشده و هميشه سينه به سينه نقل شده است و فقط در دوره اسلامى
زردشتيان براى آنكه خود را رسما در زمره اهل كتاب قرار دهند به تدوين اوستا
پرداختند يا قبلا تدوين شده و به صورت مدون در آمده بود؟اگر قبلا تدوين شده
بود در چه زمانى اين تدوين صورت گرفته است؟
بعضى معتقدند كه اوستا در دوره هخامنشى مدون بود و با حمله اسكندر از
ميان رفت و يا اسكندر آن را سوخت.البته معروف ميان مورخين شرقى همين است كه
اسكندر اوستا را سوخته است ولى مساله سوزانيدن اسكندر از نظر محققين امروز
غربى مسلم و مورد اتفاق نيست (7) ،عدهاى همين قدر مىگويند با
حمله اسكندر اوستا دچار پريشانى و پراكندگى گرديد.در دوره اشكانى مجددا در
صدد جمع آورى اوستا برآمدند،ولى قدر مسلم اين است كه در آغاز ظهور ساسانيان
اوستا مرتب و مدون نبوده است و به دستور اردشير،يكى از روحانيان زردشتى از
نو اوستا را مرتب مىسازد،اما آن روحانى بر اساس چه مدركى اين كار را كرد؟
البته معلوم نيست.اوستاى ساسانى با اوستاى اصلى چقدر انطباق دارد و چقدر
اختلاف دارد؟ باز هم معلوم نيست.آنچه معلوم است اين است كه اختلافات
فراوانى ميان آنها بوده است.چرا همه اوستاى ساسانى باقى نيست و فقط قسمتى
از آن باقى است؟اين نيز معلوم نيست (8) .
كريستن سن درباره مطلب اخير مىگويد:
«گاهى شخص به فكر مىافتد كه چرا قسمتبيشتر اوستاى ساسانى در ازمنه
اسلامى نابود شده است؟مىدانيم كه مسلمانان زردشتيان را اهل كتاب
مىشمردهاند،بنابر اين نابود شدن كتب مقدس آن طايفه را نمىتوان به تعصب
اسلاميان منسوب كرد و چنانكه ديديم بيشتر قسمتهاى اوستاى ساسانى در قرن نهم
ميلادى(سوم هجرى)هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوى آنها به انضمام
تفسير معروف به«زند»را در دست داشتهاند.
مسلما صعوبت زندگانى مادى كه در آن تاريخ گريبانگير زردشتيان شده بود
مجال نمىداد كه نسلا بعد نسل اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس كنند.و از
اينجا پى مىبريم كه چرا نسكهاى حقوقى و نظاير آن در طاق نسيان مانده
است،زيرا كه در آن زمان دولت زردشتى وجود نداشت و نسكهاى حقوقى بى فايده و
خالى از اهميت و اعتبار مىنمود.اما چرا نسكهايى را كه شامل علم مبدا و
معاد و تكوين و ساير علوم اساسى بود حفظ نكردند؟قرائنى در دست داريم كه از
روى آن مىتوان گفتشريعت زردشتى در قرن نخستين تسلط عرب تا حدى اصلاح شده
و تغيير پيدا كرده است و زردشتيان خود مايل بودهاند كه بعضى از افسانهها
و اساطير عامى و بعضى از اعتقاداتى را كه در فصول اوستا ثبتشده بود حذف
كنند.» (9)
كريستن سن افسانه خلقت را طبق مندرجات اوستاى ساسانى مىكند:
«...عمر دنيا بالغ بر 12000 سال است.در سه هزار سال نخستين
عالم،اوهرمزد(يا عالم روشنى) و اهريمن(يا عالم تاريكى)در جوار يكديگر آرام
مىزيستهاند.اين دو عالم از سه جانب نامتناهى بوده،فقط از جانب چهارم به
يكديگر محدود مىشدهاند.دنياى روشن در بالا و عالم ظلمانى در زير قرار
داشته و هوا فاصله آنها بوده است.مخلوقات اورمزد در اين سه هزار سال در حال
امكانى بودند،سپس اهريمن نور را ديده در صدد نابود كردنش برآمد.اوهرمزد كه
از آينده آگاهى داشت مصافى به مدت نه هزار سال با وى طرح افكند.اهريمن كه
فقط از ماضى آگاه بود رضا داد.آنگاه او هرمزد به او پيشگويى كرد كه اين
جدال با شكست عالم ظلمتخاتمه خواهد يافت.از استماع اين خبر اهريمن سخت
متوحش شد و مجددا به عالم تاريكى در افتاد و سه هزار سال در آنجا بى
حركتبماند.اوهرمزد در اين فرصت دستبه آفرينش جهان زد و چون كار خلقتبه
پايان رسيد،گاوى را بيافريد كه موسوم به گاو نخستين است.پس آنگاه انسانى
بزرگ خلق كرد به نام گيومرد(كيومرث)كه نمونه نوع بشر بود.آنگاه اهريمن به
آفريدگان او حمله برد و عناصر را بيالود و حشرات و هوام ضاره را
بيافريد.اوهرمزد در پيش آسمان خندقى كند.اهريمن مكرر حمله كرد و عاقبت گاو
و گيومرد را بكشت اما از تخمه گيومرد كه در دل خاك نهفته بود چهل سال بعد
گياهى رست كه اولين زوج آدمى به اسم مشيگ و مشيانگ از او بيرون آمد.دوره
آميزش نور و ظلمت كه آن را گميزشن گويند شروع شد.انسان در اين جنگ خير و شر
به نسبت اعمال نيك يا بد خود از ياران نور يا از اعوان ظلمتشمرده مىشود.»
(10)
اكنون باز گرديم به اصلاحات زردشت.همه كسانى كه زردشت را يك شخصيتحقيقى
و تاريخى مىدانند اعتراف دارند كه زردشت در جامعه خود اصلاحات اقتصادى و
اعتقادى و اجتماعى به عمل آورد.
اصلاحات زردشتيكى در ناحيه منع پرستش ديوان است.زردشت تنها به پرستش
اهورامزد دعوت مىكرده است و ديوان را پليد و ملعون و غير قابل پرستش
مىدانسته است.زردشت قربانى گاو و هر حيوان ديگر را منع كرده است.
دو مزيل در مقالهاى كه در كتاب تمدن ايرانى دارد مىنويسد:
«اصلاح زردشت تمام و كمال است.وى طريقه جديدى براى تشكيلات اجتماعى
نياورده ولى جنبه اقتصادى اصلاح او بسيار قوى است.در حال حاضر عموما عقيده
دارند كه اصلاحات زردشت موقعى صورت گرفته كه عدهاى از اقوام آريايى از
حالت صحراگردى به التشهرنشينى و ده نشينى در مىآمدند و چريدن گلهها در
روى مراتع نامعلوم را به چريدن در روى زمينهاى مخصوص به هر قوم و قبيله
مبدل نموده بودند.به همين دليل براى گاو نر و ماده يك نوع احترام
مخصوص،احترام مذهبى قائل شده بودند.مثلا كود حيوانى در تشكيلات جديد
شهرنشينى و ده نشينى اهميتخاص پيدا كرده و حتى ادرار گاو به درجه مواد پاك
و پاك كننده ارتقاء يافته است.» (11)
ايضا دومزيل مىگويد:
«زردشت در ششصد يا هزار سال قبل از ميلاد مسيح قربانى كردن حيوان و
خوردن شراب سكرآور«سومه»را كه نزد هند و ايرانيان بى اندازه اهميت داشت و
در مذهب قديم هنديها نيز معمول بود حذف كرد.براى زردشت عبادت،انديشه نيك و
گفتار نيك و پندار نيك بوده و اين كوشش داخلى و خارجى انسان است كه او را
پيروزمندانه در پيكار ابدى ميان خير و شر شركت مىدهد،بقيه خرافات و گناه
است.زردشت مىگويد:مشروب سكر آور و كثيف چطور ممكن استبه نيكى مدد كند،آيا
بهتر نيست كه گاو دهقان شهرنشين بجاى قربانى براى خداوندى كه جسم ندارد و
محتاج به غذا نيستبه كارهاى مفيد مزارع گماشته شود؟
»شراب«سوم»يا«هوم»كه زردشتبه شدت آن را محكوم كرده است عبارت بوده است
از عصارهاى مست كننده از يك گياه خاص كه به درستى معلوم نيست چه نوع گياهى
بوده است، و آرياييان قديم در مراسم پرستش از آن استفاده مىكردهاند.
آقاى دكتر معين مىگويد:
«در نظر او(آريايى)...فديهها در حكم ضيافتهايى است كه براى مهمانان
عاليمقام و عزيز تهيه مىكنند.خدايان دوستانه دعوت دوستان خود را
مىپذيرند.همان طور كه انسان از غذا قوت مىگيرد آنان نيز به واسطه اين
ضيافتها قوى مىشوند.مخصوصا اين اثر در شيره گياه مقدس«سومه»يا«هومه»كه
روح را فرح مىبخشد موجود است...اين گياه كوهستانى(سومه) داراى ساقه نرم و
پر الياف است و شيرهاى سپيد به رنگ شير دارد و آن را در كتب طبى«هوم
المجوس»گويند...عصاره اين گياه را مىجوشانند به حدى كه داراى رنگ
شود.استعمال اين مايع در موقع قربانى يكى از كهنترين و بهترين(!)رسمهاى
عبادت آريايى است.اين نوشابه را روى آتش مىريختند،الكلى كه در آن موجود
بود سبب اشتعال آتش مىگرديد.روحانيان نيز در موقع اجراى مراسم عبادت به
قدر كفايت از آن مىنوشيدند.اين نوشابه نه تنها مقدس و گرامى بود بلكه از
غرائب!191 معتقدات آريايى اين است كه براى اين گياه درجه خدايى قائل
بودند.» (12)
زردشت اين خرافه را منسوخ ساخت ولى بار ديگر اين خرافه در دوره ساسانى
احيا شد و جزء سنن زردشتى قرار گرفت.مىگويند در اوستاى ساسانى در«هوم
يشت»(يسناى 10 بند 8) چنين آمده است:
«آرى همه مىهاى ديگر را خشم خونين سلاح در پى است،اما آن مى«هوم»را
رامش راستى همراه است.مستى«هوم»سبك سازد.هر آن مردمى كه هوم را چون
پسر(فرزند)خردسالى نوازش كنند هوم،خود را براى آنان آماده ساخته به تنشان
درمان مىبخشد.»
بار ديگر برگرديم به مساله اصلاحات زردشت.در كتاب تاريخ اديان تاليف جان
ناس،ترجمه على اصغر حكمت مىنويسد:
«خير و صواب از مد نظر عملى زردشت آن است كه زمين را كشت و زرع كنند و
غلات و سبزيجات بپرورانند،گياهان مضره و علفهاى هرزه را ريشه كن
سازند،اراضى باير را آباد كنند و زمينهاى خشك را آب دهند،جانوران سودمند و
بويژه گاو را كه براى كشاورزى حيوانى مفيد استبه مهربانى و شفقت نگاه
دارند و علوفه دهند.خلاصه آنكه آدم خوب و خير هميشه راستگو و از دروغ بيزار
است،بر خلاف آدم بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشه خود مىسازد و ابدا
پيرامون عمل كشاورزى و زراعت نمىگردد،زيرا انگرامئنيو(روان پليد)هميشه با
اعمال فلاحتى سودبخش دشمن است.»
و هم او مىنويسد:
«زردشتيان قديم در مناجاتهاى خود مىگفتهاند:من ديو را دشمن مىدارم و
مزدارا مىپرستم.من پيرو زردشت هستم كه دشمن ديوان و پيامبر يزدان
بود،روانهاى مقدس«امشاسپندى»را مىستايم و نزد خداوند دانا پيمان مىبندم
كه هميشه نيكى و نيكوكارى پيشه كنم،راستى را برگزينم،با فره ايزدى بهترين
كار را در پيش گيرم،درباره گاو كه از عطاهاى خير فرد است مهربان باشم،قانون
عدالت و انوار فلكى و پرتوهاى آسمانى كه منبع!192 فيض يزدانىاند محترم
شمارم.من فرشته ارمىتى(سپندارمذ)كه پاك و يكوستبر مىگزينم.اميد كه او از
آن من باشد.از دزدى و نابكارى و آزار به جانوران و ويرانى و نابودى ديهها
و شهرها كه مزداپرستان منزل دارد بپرهيزم.» (13)
مهمترين مساله در اصلاحات زردشتبه مساله خدا و جهان و خلقت مربوط
است.آيا زردشت چه تصورى درباره خداى جهان داشته است؟آيا دعوت زردشتيك دعوت
توحيدى بوده است و يا غير توحيدى؟ما اين بحث را در فصل جداگانهاى تحت
عنوان«ثنويت»تعقيب خواهيم كرد.
3.تحولات عقايد آريايى پس از زردشت
احدى از مورخان و محققان انكار ندارد كه عقايد آريايى در ادوار بعدى و
مخصوصا در دوره ساسانيان كه مورد بحث ماستبه پستى و انحطاط گراييد.جنبه
زيبا و عالى تعليمات زردشت تبديل شد به افكارى زشت و پست،هزاران خرافه و
پيرايه در دوره ساسانيان به كيش ردشتبستند.در اين جهت احدى اختلاف ندارد و
همه معترفند.
دومزيل،ايرانشناس معروف،تحت عنوان«رفرم زردشت»مىگويد:
«براستى كه افكار و تعاليم زردشتبسيار پيشرو و شجاعانه بوده است،ولى پس
از درگذشت وى آنچه كه امروز به نام آيين زردشتى ناميده مىشود به سرنوشت
اديان و مذاهب ديگر گرفتار آمده.سادهتر بگوييم:تعاليم استاد تحت تاثير سنن
جارى و احتياجات زندگى و تمايلات مؤمنين تغيير صورت داد،نوعى از شرك
جاى«توحيد»را گرفت و ملائكه مقربين با خداى بزرگ كوس همطرازى زدند،ذبح و
قربانى با مراسم شگفت آورى پاى به عرصه نهاده و اخلاقيات جاى خود را به
بررسى امور وجدانى باز گذاشت.» (14)
پ.ژ.دو مناشه مىگويد:
«با وجود اصلاحات اساسى زرتشت،مجددا مذهب افسانه آميز قديم پديدار شد و
حتى زردشت را نيز از خود دانست و«گاتها»را به تشريفات مربوط به«هئومه»كه
با آن مغايرت داشت ضميمه نمود.به اين طريق خداوند بزرگ اهورامزدا با
معصومين جاويدان و خدايانى كه دين مزدا آنها را به كنار رانده بود همرديف
گرديد.» (15)
پور داود و دكتر معين نيز اعتراف دارند كه اوستاى عهد ساسانى با اوستاى
اصلى فرق فاحش دارد و اوستاى ساسانى تعليمات خرافاتى قبل از زردشت را تجديد
نموده است،مدعى هستند كه:
«آيين حقيقى و اصلى زرتشت را بايد از گاتاها جست،چه بعدها به مرور
تصرفاتى در آن كردند و بخصوص آيين زرتشتى دوره ساسانى از مبدا خود بسيار
دور گرديد.» (16)
گاتها كه مورد استناد پور داود و دكتر معين است،قسمتى از يسناست و يسنا
يك جزء از پنج جزء اوستاى ساسانى است.گاتاها از لحاظ تاريخى و انتساب به
زردشت معتبرترين قسمتهاى اوستاست.قرائن زيادى در دست محققان است كه همه يا
قسمتى از گاتها كه به صورت شعر و مناجات ادا شده،سروده خود زردشت است و هم
معقولترين همه آنهاست،خرافاتى كه در ساير قسمتها ديده مىشود در آنجا
نيستيا كمتر است و احيانا ضد آنهاست.كسانى كه زردشت را موحد مىدانند،به
مندرجات گاتاها استناد مىكنند و ساير قسمتهاى اوستا را الحاقى مىدانند.
به هر حال در اين جهتشكى نيست كه دين زرتشت در دورههاى بعد خصوصا دوره
ساسانى، چه از نظر اصول عقايد و چه از نظر احكام و مقررات به پستى گراييده
است.چه دليلى بهتر از اين كه«اهورامزدا»در دورههاى بعد شكل و شمايل پيدا
كرده و مجسمهاش همه جا ديده مىشود.
قبلا گفتيم كه زردشت آنچنانكه به او نسبت مىدهند به مفهوم خداى مجرد پى
برده بوده است،لهذا آنجا كه از قربانى نهى مىكند مىگويد«خدا جسم نيست كه
احتياج به غذا داشته باشد» (17) .
ولى خدا در دوره ساسانى رسما داراى شكل و شمايل و ريش و عصا و
رداست.نقشهايى كه از دوره ساسانى در نقش رجب و نقش رستم و طاق بستان مانده
و در آن نقشها اهورامزدا تاج سلطنت را به اردشير يا شاهپور يا خسرو عطا
مىكند،نشان مىدهد كه چگونه موبدان ساسانى از اهورامزدا كه در انديشه
زردشت تجرد يافته بود بتى ساختهاند.
كريستن سن نقش رستم را اينچنين شرح مىدهد:
«اورهرمزد تاجى كنگرهدار بر سر نهاده است و گيسوان مجعدش از بالاى سر و
ميان تاج پيداست.حلقههاى گيسو و ريش دراز و مربع او هيئتى بسيار عتيق
دارد،لكن از حيث لباس چندان با شاه متفاوت نيست،او نيز نوارهاى چين خورده
دارد كه از تاجش آويخته است.زين و برگ اسبان(اسب خدا و اسب شاه)يكسان
است،فقط لوحى كه در قسمت مقدم زين شاه نهادهاند منقش به سر شيران برجسته
است اما زين اسب اورمزد داراى نقش گل است.» (18)
نقش خدا(اهورامزدا)با همان ريش و عصا و يال و كوپال به عنوان يك آرم ملى
بر روى تابلو بسيارى از مؤسسات زردشتى در عصر حاضر به چشم مىخورد و
نشانهاى از انحطاط فكرى دوره ساسانى است.زردشتيان از يك طرف مدعى خداشناسى
و توحيدند و«اهورامزدا»را همان«الله»مسلمين كه لا تدركه الابصار و هو
يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير (19) است معرفى مىكنند و از
طرف ديگر شكل و شمايل برايش مىكشند و تاج و ريش و عصا برايش مىسازند و او
را به صورت يك بت نمايش مىدهند.
حقيقتا مايه شرمسارى ايران و ايرانيان است كه با اينكه چهارده قرن
استبه عاليترين مفاهيم توحيدى نايل شدهاند و نغزترين گفتارها را به نثر و
نظم در اين زمينه انشاء كردهاند،خداى مجسم و شاخ و بالدار برايش بكشند و
بعد هم اصرار كنند كه اين را به عنوان يك آرم ملى بپذير.اگر اين انحطاط
نيست،پس انحطاط چيست؟و اگر اين بت پرستى نيست،پس بت پرستى در دنيا معنى
ندارد.
چنانكه مىدانيم ايرانيان مسلمان آنجا كه تعبيرات اسلامى را به لغت
فارسى ترجمه كردهاند، كلمه«الله»را به كلمه«خدا»ترجمه كردند كه ظاهرا
مخفف«خودآى»استيعنى ناآفريده شده. ايرانيان مسلمان كلمه«الله»را
هرگز«اهورا مزدا»ترجمه نكردند،بدين جهت كه كلمه اهورا مزدا در ميان
زردشتيان آنقدر مفهوم تجسم پيدا كرده بود كه آن فرزانگان شايسته نديدند آن
را ترجمه كلمه«الله»قرار دهند.
چنانكه مىدانيم يكى از مفاهيم مذهبى در دوره ساسانى كه ظاهرا مولود
سياستساسانى است«فرايزدى»است.در ابتدا به نظر مىرسد كه اين مفهوم يك
مفهوم معنوى و مجرد است، ولى اندكى مطالعه روشن مىكند كه اين مفهوم نيز
جنبه مادى و جسمانى دارد.
آقاى دكتر معين مىنويسد:
«طبق مندرجات اوستا«فره»را به صورت مرغ و ارغن(عقاب-شاهين)تصور
مىكردند... جمشيد پس از آن كه به سخن دروغ و ناروا پرداخت،فر(پادشاهى)از
او آشكارا به پيكر مرغى بدر رفت...در كارنامه اردشير بابكان«فر»به
صورت«بره»معرفى شده است.» (20)
آقاى دكتر معين سپس داستان گريز اردشير و كنيزك و تعقيب اردوان آندو را
نقل مىكند:
«اردوان از هر كس سراغ آنها را مىگيرد جواب مىدهند آنها را در فلان
نقطه ديديم كه بسرعت مىرفتند و يك«بره»نيز پشتسر آنها در
حركتبود.اردوان از موضوع«بره»در شگفت مىشود و از دستور(روحانى
زردشتى)مىپرسد.او جواب مىدهد كه آن«فره خدايى»(پادشاهى)است كه هنوز بهش
نرسيده ببايد كه بويسوباريم(بتازيم؟بشتابيم؟)شايد كه پيش كه آن فره بهش رسد
شاييم گرفتن.» (21)
در دوره ساسانيان،آتش دختر خدا شناخته مىشود (22) .اهورمزدا
كه در برخى از تعليمات زردشت مافوق همه موجودات است،هم آفريننده خرد
مقدس(سپنت مئنيو)و هم آفريننده روح پليد(انگرهمئنيو-اهريمن)است،در عرض
اهريمن قرار مىگيرد و از طرفى طبقهاى پيدا مىشوند كه با استناد به برخى
تعبيرات اوستا خود اورمزدا و همچنين اهرمن را مخلوق موجودى ديگر به
نام«زروان»(دهر،زمان لا يتناهى)مىدانند و چنين افسانه مىسازند كه:
«زروان خداى اصيل قديم،قربانيها كرد شايد فرزندى بيابد و او را اوهرمزد
بنامد.بعد از هزار سال قربانى دادن از مؤثرترين قربانيهاى خود به شك
افتاد.عاقبت دو پسر در بطن او موجود شد،يكى اوهرمزد كه قربانيها به نام او
كرده بود،ديگر اهريمن كه زاده شك و ترديد او بود. زروان وعده پادشاهى عالم
را به كسى داد كه اول به حضور او بيايد.پس اهريمن پيكر پدر خويش را بشكافت
و در مقابل او ظاهر شد.زروان پرسيد:كيستى؟اهريمن در پاسخ گفت:«منم پسر
تو».زروان گفت:پسر من معطر و نورانى است و تو متعفن و ظلمانى هستى.در اين
اثنا اوهرمزد با پيكرى معطر و نورانى پديدار شد.زروان او را به فرزندى
شناخت و به او گفت:تا امروز من از براى تو قربانى كردهام،از اين پس تو
بايد براى من قربانى كنى.» (23)
كتاب«ونديداد»كه يك جزء از پنج جزء اوستاى ساسانى است و اكنون در دست
است،مشتمل استبر احكام و آداب زردشتى آن دوره.قسمتى از اين كتاب مشتمل
استبر افسون و دعا براى دربند كردن ديوها.معنى كلمه ونديداد«ضد
ديو»است.خود اين لغت نماينده طرز تفكر خاص آن دوره است.محتويات اين كتاب
عقايد و آراء آن دوره را مىرساند.در فصل سوم كتاب ايران در زمان ساسانيان
تاليف محقق ايرانشناس كريستن سن،شرح مبسوطى در زمينه عقايد و آداب زردشتى
در اين دوره داده شده است،از تشريفات خاص آتش پرستى،غذا و مشروب براى
مردگان بر بامها،راندن حيوانات وحشى و پرانيدن مرغان در ميان شعله آتش در
جشن سده،نوشيدن شراب و تفريح نمودن در گرد آتش و غيره (24) .
كريستن سن در فصل دوم كتاب خويش مىنويسد:
«روحانيون در روابط خود با جامعه وظايف متعدد و مختلف داشتهاند،از قبيل
اجراى احكام طهارت و اصغاء اعترافات گناهكاران و عفو و بخشايش آنان و تعيين
ميزان كفارات و جرائم و انجام دادن تشريفات عادى هنگام ولادت و بستن
كستيك(كمربند مقدس)و عروسى و تشييع جنازه و اعياد مذهبى...روزى چهار بار
بايستى آفتاب را ستايش و آب و ماه را نيايش نمود.هنگام خواب و برخاستن و
شستشو و بستن كمربند و خوردن غذا و قضاى حاجت و زدن عطسه و چيدن ناخن و
گيسو و افروختن چراغ و امثال آن بايستى هر كسى دعايى مخصوص تلاوت كند.آتش
اجاق هرگز نبايستى خاموش شود و نور آفتاب نبايستى بر آتش بتابد و آب با آتش
نبايستى ملاقات نمايد و ظروف فلزى نبايستى زنگ بزند زيرا كه فلزات مقدس
بودند.اشخاصى كه به جسد ميت و بدن زن حائض يا زنى كه تازه وضع حمل
كرده-مخصوصا اگر طفل مرده از او به وجود آمده باشد-دست مىزدند بايستى در
حق آنها تشريفاتى اجرا كنند كه بسى خستگى آور و پر زحمتبود.ارداى ويراز كه
از اولياى دين زردشتى است (25) هنگام مشاهده جهنم در ميان
معذبين مثل قاتل و لواط و كافر و جانى، افرادى را هم ديد كه به سبب استحمام
در آب گرم و آلودن آتش و آب به اشياء پليد و سخن گفتن در حين تناول طعام و
گريستن بر اموات و راه رفتن بدون كفش،در رديف ساير گناهكاران معذب بودند.»
(26)
گاو و بالخصوص گاو نر تقدس مخصوصى پيدا كرده بود.در تعليمات اصلى زردشت
قربانى كردن گاو و هر حيوان ديگر-كه قبل از زردشتخون اين حيوانها را
مىريختند بدون آنكه منظور اطعام نيازمندان باشد بلكه به خيال اينكه ريختن
خون اين حيوانات سبب قويتخدايان مىگردد-ممنوع شد و تاكيد شد كه از اين
حيوان براى زراعت استفاده شود. شايد همين تعليم و شايد سوابق ديگر از دوران
طبيعت پرستى سبب شد كه بعد از زردشت گاو كمكم در رديف مقدسات قرار گيرد،در
افسانه خلقت،اول مخلوق زمينى فرض شود و با گيومرد(كيومرث)به درجه شهادت
نائل گردد و مخصوصا ادرار گاو،مقدس و پاك كننده شناخته شود،همان طورى كه
كريستن سن مىگويد:
«در كتاب«ونديداد»شرح مبسوطى راجع به آب و تاثير آن در تطهير مندرج
است.فقط چيزى كه در تطهير مؤثرتر از آب محسوب مىشد بول گاو بود.»
(27)
ابو العلاء معرى،شاعر معروف عرب در اشعار معروف منسوب به او كه اسلام و
مسيحيت و يهوديت و زردشتىگرى را يكجا انتقاد مىكند،چنين مىگويد:
عجبت لكسرى و اشياعه و غسل الوجوه ببول البقر و قول اليهود اله يحب رسيس
العظام و ريح القتر و قول النصارى اله يضام و يظلم حيا و لا ينتصر و قوم
اتى من اقاصى البلاد لرمى الجمار و لثم الحجر
يكى ديگر از احكامى كه در اوستاى ساسانى سخت روى آن تكيه شده است
ممنوعيت دفن مردگان و آلوده كردن خاك است.در كتاب ونديداد كه قسمتى از اين
اوستاست،بيش از هر موضوع ديگر درباره اين موضوع اصرار و تاكيد شده است.و
چنانكه مىدانيم تا كمتر از نيم قرن پيش زردشتيان ايران و هندوستان مردگان
خويش را دفن نمىكردند،آنها را در بالاى برجى(برج خاموشان)مىگذاشتند كه
طيور آنها را بخورند.از نيم قرن پيش به اين طرف در اثر ممانعت دولتهاى هند
و ايران به لحاظ حفظ الصحه عمومى و در اثر بيدارى و روشنفكر شدن خود
زردشتيان تدريجا اين كار قدغن شد.شنيدهام هنوز در يزد آن برجهاى مخصوص كه
مردهها را بر روى آنها مىنهادهاند موجود است.
آقاى دكتر معين در اين زمينه مىگويد:
«در آيين مزدايى بسيارى از معتقدات دين بودايى هندى منعكس است.عامل
اساسى در اينجا آتش است.آتش در محراب زبانه مىكشد و با هداياى دائمى از
خاموشى آن جلوگيرى مىشود...با اين حال شيوه ستايش در دين ايرانى بيشتر
آشكار است و درستبه همين دليل از سوزاندن و دفن مردگان خوددارى
مىشود،زيرا عقيده بر آن است كه نعش مردگان آتش و زمين را كه پاكيزهاند
ملوث خواهد ساخت.از اين رو نعش مردگان را به دشتها برده و طى تشريفات خاصى
در هواى آزاد قرار مىدهند.» (28)
معلوم مىشود در آيين مزدايى به پاك و طاهر بودن آب و خاك و آتش توجه
شده است و اما به پاك كنندگى و مطهر بودن اين عناصر توجه نشده است.
كريستن سن مىگويد:
«آگاتياس صريحا مىگويد كه به دخمه نهادن مردگان از عادات ايرانيان عهد
ساسانى بود. هيون تسانگ،زوار بودايى چينى فقط اجمالا تذكر مىدهد كه
ايرانيان غالبا اجساد مردگان خود را رها مىكردند(بيل،2،ص
278).اينوسترانتزف رسالهاى در باب رفتار ايرانيان قديم با مردگان خود به
روسى نوشته است.» (29)
ايضا در داستان مغضوب شدن«ارتشتاران سالار سياوش»در دربار قباد
مىنويسد:
«از جمله ايرادهاى مهمى كه انجمن بزرگ(محكمه عالى به رياست موبدان
موبد)به او گرفت اين بود كه:سياوش نمىخواسته است موافق عادات جاريه زندگى
كند و تاسيسات ايرانى را محفوظ نگه دارد،خدايان جديد مىپرستيده و زن خود
را كه تازه بدرود حيات گفته«دفن»كرده است،بر خلاف آيين زردشتى كه مقرر
مىدارد اموات را در دخمه بگذارند تا مرغان شكارى آنها را بخورند.»
(30)
آقاى رشيد ياسمى مترجم كتاب ايران در زمان ساسانيان مىگويد:
«...هخامنشيان معلوم نيست همه رفتار خود را تابع احكام زردشت كرده
باشند،بعضى پرستش آناهيتا و دفن اموات را در مقابر نمونه مخالفت آنان با
شريعت دانستهاند.» (31)
آقاى ياسمى ضمنا مىخواهد مدعى شود كه ممنوعيت دفن اموات در آيين زردشتى
در دوره هخامنشى نيز سابقه دارد.
2- ايران در زمان ساسانيان،ص 45.
3- مزديسنا و ادب پارسى،چاپ دوم،ص43.
4- تلفظ اين كلمه در فارسى بعد از اسلام«زردشت»يا«زرتشت»است.احيانا
به صور ديگر نيز تلفظ مىشود.در كتب عربى معمولا«زرادشت»به كار رفته
است.محققين تلفظ اصلى آن را«زرتشتر»مىدانند كه به معنى دارنده شتر زرد
است.
در كتاب ايران از نظر خاورشناسان تاليف آقاى دكتر رضا زاده شفق،فصل دوم
ص133 تلخيص فصل هفتم و نهم از كتاب تاريخ شاهنشاهى ايران تاليف المستد
پروفسور تاريخ خاور زمين در دانشگاه شيكاگو مىنويسد:«زرتشت پيام آسمانى
خود را در اواسط قرن ششم(قبل از ميلاد)در شمال غربى ايران آغاز
كرد.نامش«زرتشتر»به معنى دارنده شتر زرين و نام پدرش«پوروشسپ»يعنى
دارنده اسب خاكسترى رنگ و نام مادرش«دوغدوا»يعنى كسى كه گاوهاى سفيد
دوشيده است و نام خانوادگىاش«سپيتمه»يعنى سفيد بوده.تمام اين نامها از
يك زندگانى نيمه چوپانى حكايت مىكند.»
5- رجوع شود به مزديسنا و ادب پارسى،ص76-89.
6- به نقل مزديسنا و ادب پارسى،ص 88.
7- مزديسنا و ادب پارسى،ص 185،نظريه گيرشمن.
8- رجوع شود به ايران در زمان ساسانيان،ص 162 و163 و ص459 و 538 و به
مزديسنا و ادب پارسى،ص 180-185 و 224.
9- ايران در زمان ساسانيان،ص163 و 164.
10- همان،ص 168 و169.
11- همان،ص86 و87.
12- مزديسنا و ادب پارسى،ص49 و 50.
13- تاريخ جامع اديان،ص309.
14- تمدن ايرانى،ترجمه دكتر بهنام،ص 144.
15- تاريخ تمدن ايرانى،به قلم جمعى از خاورشناسان،ترجمه جواد محيى،ص
94.ايضا همان كتاب،ترجمه دكتر عيسى بهنام،ص89.
17- قرآن كريم مىفرمايد: لن ينال الله لحومها و لا دماؤها و لكن يناله
التقوى منكم ولى قرآن اصل قربانى را به عنوان اطعام فقرا منع نمىكند: و
اطعموا البائس الفقير ، فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر.
18- ايران در زمان ساسانيان،ص 112.ايضا رجوع شود به صفحه 110 شمايل خدا
در نقش رجب،و صفحه257 شمايل خدا در نقش رستم،و صفحه 481 شمايل خدا در طاق
بستان.
19- انعام/103.
20- مزديسنا و ادب پارسى،ص 420.
21- همان،ص 421.
22- ايران در زمان ساسانيان،ص 168.
23- همان،ص173.ايضا تاريخ ايران باستان،تاليف مرحوم مشير الدوله،چاپ
جيبى،ج6/ص 1524،با اختلاف اندكى در جزئيات.
24- كريستن سن اينها را از بيرونى نقل مىكند.
25- ارداى ويرافنامه كتابى است كه مكاشفه يا معراجنامه اين روحانى
زردشتى به شمار مىرود.
26- ايران در زمان ساسانيان،ص 141.
27- همان،ص167.
28- مزديسنا و ادب پارسى،ص53 و 54.
29- ايران در زمان ساسانيان،ص 52.
30- همان،ص 380.
31- همان،ص349(پاورقى).