خدمات اسلام به ايران
موهبتيا فاجعه؟
بحث ما در اين بخش و بخش بعد از آن درباره خدمات متقابل اسلام و ايران
است،يعنى خدماتى كه اسلام به ايران و ايرانى كرده است و خدماتى كه متقابلا
ايران و ايرانى به اسلام كردهاند.
خدمتى كه يك كيش يا مسلك به يك ملت مىتواند بكند چگونه و از چه نوع
است؟بديهى است كه به صورت برآوردن يك نياز آنى نيست كه مثلا در يك جنگ نيرو
به كمك آنها بفرستد،يا در يك خشكسالى آذوقه وارد كند و يا يك كارخانه براى
آنها تاسيس نمايد،خيلى اساسىتر از اينهاست،به اين است كه تحولى مفيد و ثمر
بخش در انديشه و روح آنها به وجود آورد،طرز تفكر آنها را در جهت واقع بينى
نو كند،اخلاق و تربيت آنها را بهبود بخشد،سنن و نظامات كهنه و دست و پاگير
آنها را براندازد و به جاى آنها سنن و نظاماتى زنده جايگزين سازد،ايمانى و
ايدهاى عالى به آنها الهام نمايد،شور و هيجان كار و كوشش و دانش طلبى و
نيكوكارى و از خود گذشتگى در آنها به وجود آورد.وقتى كه چنين شد،بالطبع
زندگى اقتصادى آنها بهبود مىيابد،نيروهاى انسانىشان به كار
مىافتد،استعدادهاى علمى،فلسفى، فنى،هنرى،ادبىشان مىشكفد و بالاخره در
همه شؤون آن چيزى كه«تمدن»ناميده مىشود تكامل صورت مىگيرد.
و اما خدمتى كه يك ملتبه يك كيش و يا مسلك مىكند به اين است كه در راه
تبليغ و ترويج آن كيش و تدوين و اشاعه فرهنگ آن مىكوشد،به توضيح و تفسير
مفاهيم آن همت مىگمارد، به زبان آن خدمت مىكند،ملل ديگر را با آن آشنا
مىسازد،با جان و مال خود از آن دفاع مىكند و در راهش سربازى و جانفشانى
مىنمايد و در همه زمينهها خلوص نيت و از خود گذشتگى نشان مىدهد.
بحث ما در اين بخش،درباره قسمت اول يعنى خدمات اسلام به ايران است،و
قسمت دوم يعنى خدمات ايران و ايرانيان به اسلام را در بخش سوم اين كتاب
متعرض خواهيم شد.
اكنون با مقياسى كه به دست داديم بايد ببينيم آيا اسلام به ايران خدمت
كرد يا نه؟آيا اسلام ايران را آزاد كرد و روح تازهاى در پيكر ايرانى دميد
و تاريخ ايران را در مسير بهترى انداخت و سبب شد استعدادهاى مردم اين
سرزمين بشكفد و ثمر بدهد؟يا بر عكس،ايران را در اختناق فرو برد و استعدادها
را راكد كرد و تاريخ ايران را در يك مسير انحرافى انداخت و تمدن ايرانى را
ضايع و تباه ساخت؟آيا اسلام موجب شد كه ايرانيانى عاليقدر در جهان علم و
فلسفه و عرفان و هنر و صنعت و اخلاق ظهور كنند و بلند آوازه شوند و نامشان
جهانگير گردد؟يا بر عكس،مانع ظهور چنين مردانى شد و اگر در جهان اسلام
ايرانيانى اينچنين ظهور كردهاند، نه از آن جهت است كه اسلام زمينه مساعدى
فراهم كرد،اسلام هيچ تاثيرى در ظهور چنين مردانى از ايران نداشته است،ظهور
مردانى نظير بوعلى و ابوريحان و خواجه نصير الدين طوسى تنها و تنها مولود
قريحه ايرانى و تمرد و عصيان نسبتبه اسلام بوده است؟بالاخره آيا اسلام
براى ايران موهبتبود يا فاجعه؟
آنچه قطعى و مسلم است اين است كه پس از ظهور اسلام و تشكيل حكومت اسلامى
و گرد آمدن ملل گوناگون در زير يك پرچم به نام پرچم اسلام تمدنى عظيم و
شكوهمند و بسيار كم نظير به وجود آمد كه جامعهشناسى و تاريخ،آن را به
نام«تمدن اسلامى»مىشناسد.در اين تمدن ملتهاى گوناگون از آسيا و آفريقا و
حتى اروپا شركت داشتند و سهيم بودند.ايرانيان جزء مللى هستند كه در اين
تمدن شريك و سهيماند و به اتفاق همه صاحبنظران،سهم عمده از آن ايرانيان
است.
حقيقت مطلب چيست؟آيا همان طور كه نام آن حكايت مىكند واقعا تمدن اسلامى
است، يعنى واقعا اسلام عامل اصلى و محرك اساسى و به وجود آورنده شرايط اين
تمدن و فرهنگ بوده و روح حاكم بر آن روح اسلامى است؟يا علل و اسباب و
موجبات و انگيزههاى ديگرى در كار بوده است و هر ملتى و از آن جمله ملت
ايران به موجبى خاص و انگيزهاى كه تنها با سابقه تاريخى او مربوط است،سهم
خود را ايفا كرده است؟
بررسى اين بحث تاريخى و اجتماعى و دينى مستلزم اين است كه تاريخ ايران
مقارن ظهور اسلام را ورق بزنيم و نظامات
فكرى،اعتقادى،اجتماعى،سياسى،خانوادگى،اخلاقى آن عهد را تحقيق و بررسى كنيم
و با آنچه اسلام در اين زمينهها آورد و به ايران داد مقايسه كنيم تا
بتوانيم به نتيجهگيرى صحيح نائل آييم.
خوشبختانه تاريخ اسلام و همچنين تاريخ ايران مقارن ظهور اسلام روشن
است.به سهولت مىتوان حقيقت را دريافت و چنانكه مىدانيم در نيم قرن اخير
درباره اين مطلب زياد بحث مىشود.نخستين بار اروپاييان اين مساله را طرح
كردهاند.قبلا مردم ايران مانند همه مردم ديگر جهان عادت نداشتند درباره
اين گونه مسائل بينديشند،ولى امروزه درباره اين گونه مطالب بسيار بحث
مىشود.اما متاسفانه عصر ما و لااقل كشور ما هنوز مرحله«تبليغ»را طى
مىكند و كمتر به«تحقيق»مىپردازد.افرادى طوطىوار از نعمت اسلام براى
ايران دم مىزنند و افرادى ديگر نيز به همين منوال نقطه مقابل آن را طرح
مىكنند و نفوذ اسلام را به ايران يك فاجعه براى ايران تلقى مىكنند.در حال
حاضر روزى نيست كه روزنامهاى يا مجلهاى يا كتابى در اين موضوع قلم فرسايى
نكند يا در راديو و تلويزيون سخنى در اين باره گفته نشود. بالاتر اينكه
كتابهاى تاريخى و جغرافيايى دبستانها و دبيرستانها نيز از تلقين يك سلسله
مطالب در اين زمينه خوددارى نمىكنند.
ما علاقهمنديم بدون تعصب و جانبدارى و در كمال بيطرفى،اين موضوع را
رسيدگى كنيم. معتقديم زمينه تحقيق در اين مبحثخيلى آماده است.خوشبختانه
گروهى از محققان اروپايى و تنى چند از ايرانيان تا حدودى در اين مساله
تحقيق كردهاند و ما در سخنان خود به گفتههاى آنان بسيار استناد خواهيم
كرد.
اظهار نظرها
براى اينكه نمونهاى از عقايد مختلفى كه در اين زمينه ابراز مىشود به
دست داده باشيم،چند نمونه را ذكر مىكنيم.
آقاى تقى زاده در خطابه«تحولات اجتماعى و مدنى ايران در گذشته»به نقل
آقاى دكتر معين در كتاب مزديسنا و ادب پارسى (1) چنين مىگويد:
«اسلام...آيينى نو،داراى محاسن و اصول و قوانين منظم آورد،و انتشار
اسلام در ايران روح تازه و ايمان قويتر دميد كه دو مايه مطلوب نيز بر اثر
آن به اين ديار آمد:يكى زبان بسيار غنى و پر مايه و وسيع يعنى عربى
بود...اين زبان وقتى كه به ايران آمد و به تدريجبا زبان لطيف و نغز و دلكش
آريايى و تمدن ايرانى ممزوج و تركيب شد و جوش كامل خورد و به وسيله سخنوران
بزرگ ايرانى قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سكه فصاحت كم
نظير خورد،براى ما زبانى به وجود آورد كه لايق بيان همه مطالب گرديد و
نماينده درخشان آن سعدى و حافظ و ناصر خسرو و امثال آنها هستند...ديگرى
علوم و معارف و تمدن بسيار عالى پر مايهاى بود كه به وسيله ترجمههاى كتب
يونانى و سريانى و هندى به زبان عربى در مشرق اسلامى و قلمرو خلافتشرقيه
از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بين مسلمين آشنا به زبان عربى و بالخصوص
ايرانيان انتشار يافت...از اقيانوس بيكران علوم و فنون و آداب
حكمتيونانى،نسبتا كم كتابى-كه در قرن دوم موجود بود-ماند كه مسلمين ترجمه
نكردند... بر اثر آن ترجمههاى عربى از يونانى،علم و حكمت و همه فنون چنان
در ممالك اسلامى و مخصوصا در ايران رواج يافت كه هزاران عالم نامدار مانند
ابن سينا و فارابى و بيرونى و محمد بن زكرياى رازى و غيرهم با ده هزاران
تاليف مهم(البته99 درصد به عربى)به ظهور آمدند و تمدن بسيار درخشان اسلامى
قرون 2 تا7 اسلام كه شايد پس از يونان و روم بزرگترين و عاليترين تمدن دنيا
باشد،به وجود آمد...»
آقاى تقى زاده در اين گفتار خود همين قدر مىگويند اسلام به ايران روح
تازه داد،درباره اين مطلب بحثى نمىكنند كه اسلام از ايران چه چيز را گرفت
و چه چيز به آن داد كه در نتيجه ايران روح تازه يافت.ما سعى مىكنيم ان شاء
الله در اين كتاب تا حدودى اين مطلب را روشن كنيم.ايشان فقط اشارتا
مىگويند:«اصول عدالت و قوانين منظم آورد»كه البته اينها قسمتى است از آنچه
اسلام آورده و داده است.ايشان در سخن خود صريحا ادعا مىكنند كه اين اسلام
بود كه زمينه را براى شكفتن استعدادهاى ادبى و حكمت عملى از قبيل سعدى و
حافظ و ناصر خسرو و براى شكفتن استعدادهاى فلسفى و طبى و رياضى از قبيل ابن
سينا و فارابى و رازى و بيرونى فراهم كرد.
آقاى زين العابدين رهنما در مقدمه ترجمه و تفسير قرآن (2)
چنين مىنويسد:
«ظهور دين اسلام در عربستان يكى از بزرگترين انقلابهاى تاريخ بشرى
بود...در اول سده هفتم مسيحى شروع شد و به تدريج در مدت كوتاهى تمام شبه
جزيره عربستان را فرا گرفت. پس از آن به كشورهاى مجاور هم كه داراى
برجستهترين تمدن و فرهنگ آن عصر بودند رو آورد.تغييرات و تحولات شگرف و
بسيار ژرفى كه در مردم و جامعه آن كشورها به نام اصول مذهبى به وجود
آورد،از شگفتيهاى پر از رمز حيات بشرى است كه بسيارى وابستگيهاى بيهوده
زندگى را از ميان برد و بسيارى از بستگيهاى جديد را كه از هر زنجير پولادين
محكمتر بود در دل و فكر مردم آفريد.اين انقلاب به نام تمدن جديد،نه تنها
عربستان مرده و صحراى بى آب و علف ساكت و بى سرو صدايى را كه مردمش بجز
انگشتشمارى ناشناس بودند،به عربستان پر سرو صدايى كه هزاران فرد آن به
نامها و عناوين و برجستگيهاى اخلاقى شناخته شدند تبديل كرد،بلكه فلسفهها و
انديشههاى نوينى بر ايشان آورد،اگر چه پارهاى از ريشههاى آن از تمدن دو
كشور بزرگ مجاور آن(ايران و روم)آبيارى شده بود،معذلك براى آن دو كشور هم
بسيار تازگى داشت،به منزله دروس نو آسمانى و فلسفههايى از عدالتخواهى و
پرهيزكارى عليه ستمگرى و بيداد بود كه مانند آبهاى خنك و گوارايى در دل
تشنه افراد آن و در مغز متفكر جويندگان آنها جايگزين گرديد.اين غلبه فكرى
بنام(كذا)كارى بزرگ اسلام بر اجتماعات و مردم آن دو كشور بزرگ و رسوخ
تعليمات دادخواهى در مردم ستمديده آنها كه راهشان از خلق بريده شده و فقط
به سوى خالق باز مانده بود،تنها به عنوان پيروزى پا برهنهها بر چكمه پوشها
و غلبه سلاح كهنه بر سلاح نو يا غلبه بى سلاحها بر سلاح داران نبود،
بلكه-چنانكه گفتيم-غلبه انديشه نو و دادخواهى گروه مظلومان بر جمعيت ظالمان
و پيروزى ستمديدگان بر ستمگران بود.اين فكر و احساس در مردم آن كشورها چنان
رسوخى كرد كه براى برانداختن حكومتهاى خودشان با پرچمداران آيين اسلامى هم
آواز و همفكر شدند و آثار اين غلبه معنوى امروز هم كه يكهزار و چند صد سال
از آن ظهور و پيدايش مىگذرد در خانه يكايك افراد ملتهاى ايمان آورده
برقرار است،در صورتى كه از پيروزى جنگى و جنگاوران فاتح عرب كوچكترين اثرى
در اين كشورها باقى نمانده است.»
به عقيده آقاى رهنما اسلام وابستگيهاى بيهوده را از بين برد و
وابستگيهايى پولادين به وجود آورد،فلسفهها و انديشههاى نوينى عرضه و
ارائه كرد،غلبه اسلام غلبه انديشه نو بر انديشه كهنه بود نه غلبه قومى بر
قوم ديگر،غلبه اسلام غلبه عدالتخواهى و پرهيزكارى بود بر ستمگرى و
تبهكارى،عامل اصلى پيروزى اسلام مردم عرب نبودند بلكه تودههاى محروم و
تشنه حقيقت و عدالتخود آن سرزمينها بودند كه در پرتو يك انديشه آسمانى بر
قدرتهاى اهريمنى حاكم بر اجتماعات خود شوريدند.
آقاى دكتر عبد الحسين زرين كوب در كتاب كارنامه اسلام (3) در
بحث از علل تمدن عظيم و با شكوه اسلامى مىگويد:
«...آنچه اين مايه ترقيات علمى و پيشرفتهاى مادى را براى مسلمين ميسر
ساخت،در حقيقت همان اسلام بود كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج نشاط
حياتى،روح معاضدت و تسامح را جانشين تعصبات دنياى باستانى كرد و در مقابل
رهبانيت كليسا كه ترك و انزوا را توصيه مىكرد،با توصيه مسلمين به«راه
وسط»توسعه و تكامل صنعت و علم انسانى را تسهيل كرد.در دنيايى كه اسلام به
آن وارد شد،اين روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود.از دو نيروى بزرگ آن
روز دنيا(بيزانس و ايران)بيزانس در اثر تعصبات مسيحى كه روز بروز در آن
بيشتر غرق مىشد،هر روز علاقه خود را بيش از پيش با علم و فلسفه قطع
مىكرد.تعطيل فعاليت فلاسفه به وسيله ژوستىنيان،اعلام قطع ارتباط قريب
الوقوع بود بين دنياى روم با تمدن و علم.در ايران هم اظهار علاقه خسرو
انوشيروان به معرفت و فكر يك دولت مستعجل بود،و باز تعصباتى كه بر زويه
طبيب در مقدمه كليله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احياى معرفت را در اين
سرزمين غير ممكن كرد.در چنين دنيايى كه اسير تعصبات دينى و قومى بود،اسلام
نفخه تازهاى دميد،چنانكه با ايجاد دار الاسلام كه مركز واقعى آن قرآن
بود-نه شام و نه عراق-تعصبات قومى و نژادى را با يك نوع جهان وطنى چاره
كرد،در مقابل تعصبات دينى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصيه
كرد و علاقه به علم و حيات را.و ثمره اين درختشگرف كه نه شرقى بود و نه
غربى،بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.»
از نظر آقاى دكتر زرين كوب،اسلام به دنيايى پا گذاشت كه در حال ركود و
جمود بود.اسلام با تعليمات مبنى بر جستجوى علم و ترك تعصبات قومى و مذهبى و
اعلام امكان همزيستى با اهل كتاب،غلها و زنجيرهايى كه به تعبير خود قرآن به
دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود پاره كرد و زمينه رشد يك
تمدن عظيم و وسيع را فراهم ساخت.
پروفسور ارنست كونل آلمانى،استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلين در سالهاى
1935-1964 در مقدمه كتاب هنر اسلامى مىگويد:
«اشتراك در معتقدات دينى در اينجا تاثيرى قويتر از آنچه در دنياى مسيحيت
وجود دارد بر فعاليتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است.اشتراك در مذهب
باعثشده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها«پل»بسته و از فراز
آن نه تنها علائق معنوى بلكه حتى آداب و رسوم كشورهاى گوناگون را به طرز
حيرت انگيزى در جهت روشن و مشخصى هدايت نمايد.چيزى كه بيش از همه در اين
فعل و انفعال جهت ايجاد وحدت و پاسخ به جميع مسائل زندگى قاطعيت داشت،قرآن
بود.انتشار قرآن به زبان اصلى و فرمانروايى مطلق خط عربى،پيوندى به وجود
آورد كه تمام دنياى اسلام را به هم مربوط ساخت و عامل مهمى در خلق هر نوع
اثر هنرى گرديد.تباين در هنر دينى و غير دينى آن طور كه دنياى غرب
مىشناسد،در اينجا بكلى از بين رفته است.البته عبادتگاهها به علت احتياجات
عملى،شكل معمارى خاصى پيدا كردهاند ولى تزيين آنها درست مطابق قواعدى بوده
كه در مورد ابنيه غير دينى هم رعايتشده است.» (4)
ايضا مىگويد:
«آنچه در اينجا كمال اهميت را دارد اين است كه با وجود برخوردهاى شديد
سياسى در قرون وسطى،بين تمام كشورهاى اسلامى روابطى وجود داشت كه نه تنها
معاملات تجارى را رونق مىداد بلكه امكان توسعه و تبادل پيشرفتهاى فرهنگى
را نيز ميسر مىساخت.سفرنامههاى جهانگردان و جغرافى دانان بزرگ عرب حاكى
از آن است كه چگونه مردم يك كشور از مزاياى كشورهاى ديگر مطلع
بودهاند.بنابر اين جاى هيچ گونه تعجبى نيست اگر مىبينيم كه كشفيات تكنيكى
جديد و پيشرفتهاى هنرى با سرعتبه همه جا راه پيدا كند.هر كس در مكتب
جهانبينى غربى تعليم ديده استبايد پيش خود مجسم كند كه در دنياى اسلام
شرايط اوليه ديگرى حكمفرما بود و اين شرايط بيش از هر چيز در خلق آثار هنرى
مؤثر بود.» (5)
آنچه اين دانشمند مىگويد اگر چه مخصوص ايران نيست و شامل تمام قلمرو
اسلامى مىشود ولى به هر حال شامل ايران هم هست.نكته جالب در بيان اين
دانشمند اين است كه مىگويد مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات
نژادى خود پل بسته بودند،يعنى اسلام براى اولين بار توانست كليتى و وحدتى
سياسى و اجتماعى بر اساس عقيده و مرام و مسلك به وجود آورد،و همين جهت
تسهيلات زيادى از لحاظ ايجاد تمدنى عظيم و وسيع به وجود آورد.از اين گونه
اظهار نظرها فراوان مىتوان يافت.
نقطه مقابل اين گونه اظهار نظرها،يك سلسله اظهار نظرهاى ديگر است كه
آنها نيز بايد مورد توجه واقع شود.طبق آن اظهار نظرها هجوم اعراب مسلمان به
ايران و غلبه آنها بر ايرانيان براى ايران فاجعه بوده است نظير فاجعه حمله
اسكندر و حمله مغول.همانطور كه حمله اسكندر و حمله مغول-و مخصوصا حمله
مغول-شيرازه يك تمدن بزرگ را از هم پاشيد، حمله اعراب مسلمان نيز مدنيتى را
مضمحل ساخت و اگر مردم ايران بعد از اسلام،خصوصا در قرنهاى سوم و چهارم و
پنجم و ششم هجرى در خط علم و فرهنگ افتادند ناشى از خصيصه نژادى و سابقه
فرهنگى قبل از اسلام آنها بود و در حقيقت نوعى بازگشتبه دوره قبل از اسلام
بود و اسلام تنها كارى كه كرد اين بود كه در حدود دو قرن وقفهاى در اين
سير علمى و فرهنگى ايجاد كرد،پس از دو قرن كه ايران استقلال سياسى يافت و
از تحتسلطه و نفوذ عرب خارج شد و شخصيت پيشين خود را باز يافت،دو مرتبه
راه گذشته خويش را ادامه داد و بدين گونه استمرار فرهنگى ايران ادامه يافت.
البته در ميان محققان ايرانى و غير ايرانى كسى را نمىتوان يافت كه اين
گونه اظهار نظر نمايد.اين گونه اظهار نظرها همواره از طرف كسانى صورت
مىگيرد كه گفتارشان آب و رنگ تبليغ دارد و اهميتى كه دارد در اين است كه
اخيرا زياد تكرار مىشود و غالبا توام استبا تعبيرات ادبى و تحريك آميز.
آقاى فريدون آدميت در كتاب امير كبير و ايران (6) مىگويد:
«دين اسلام براى ايجاد مركزيت در يك جامعه ابتدايى مثل عربستان كاملا
ضرورى بود،به همين دليل هم ظهور كرد.اين مذهب كه معجونى بود از افكار و
اديان سابق آن شبه جزيره و حاوى تعاليم دو پهلو و كشدار،پس از ورود به
ايران يك انحراف ناگهانى در سير اجتماعى اين كشور وارد آورد و به همان
اندازه كه براى يك اجتماع ابتدايى مثل عربستان مفيد واقع گرديد،منشا آثار
شوم و مخربى در ايران گشت.ايرانيان نيز به نوبه خود بيكار ننشستند و مدت
بهت و حيرت و زمان تماشاى آنان كم طول كشيد و از هر طرف نغمههاى مخالف ساز
نموده،غالبا طريقه و مشى خود را با آيات ناسخ و منسوخ قرآن مدلل مىكردند.
...ولى رفته رفته در نتيجه انتشار و رسوخ آن قسمت از تعاليم اسلام كه
دنيا را جيفهاى فانى و زندان مؤمن مىدانست و رواج فلسفه هندى با آن اصول
منفى و فناء فى اللهى،ملت ايران به يك بى علاقگى به زندگانى مادى خوگر شد
كه تسلى بخش انديشه چارهجوى او بود.بدين ترتيب مىبينيم كه تعاليم اسلام
مثل گناه شمردن جمع ثروت و مال،تحريم صنايع مستظرفه،روزى را مقسوم و
سرنوشتبشر را مقدر و محتوم شمردن و متوسل به قضا و قدر شدن،با فلسفه اشراق
و اصول تصوف كه در بدو امر به صورت يك مقاومت منفى از طرف مخالفين اسلام
جلوهگر شده بود در هم آميخت.اعتقاد به فلسفه تقدير در ايران رواج بسيار
گرفت و در نتيجه آن،حيات مادى ايران به پريشانى و ويرانى گراييد.قطع علائق
دنيوى،تنبلى، ويرانه نشينى،خراباتيگرى،گدايى و دريوزگى همه از نتايجى بود
كه درستيا نادرست از مذهب اسلام گرفتند.اين تعاليم در ايران رونق
يافته،مقدمه يك انحطاط اجتماعى را فراهم مىنمود.»
اين نويسنده از طرفى مىگويد دين اسلام براى ايجاد مركزيت در يك جامعه
ابتدايى مثل عربستان كاملا ضرورى بود و از طرف ديگر تنبلى،ويرانه
نشينى،خراباتيگرى،گدايى و دريوزگى را محصول تعاليم اسلامى مىداند.چطور
ممكن است كه تعليماتى اينچنين قادر باشد حتى جامعهاى مثل عربستان آن روز
را مركزيت و وحدت و قدرت بدهد؟ثانيا اگر چنان بود بايد ملل اسلامى از
ابتداى نفوذ اسلام در ميان آنها دچار رخوت و سستى و انحطاط مىشدند،در كار
زندگى به عنوان اينكه دنيا جيفه است لا قيد مىگشتند و دست روى دست گذاشته
همه چيز را حواله به تقدير مىكردند و خود خراباتى مىشدند،و حال آنكه طبق
گواهى قطعى تاريخ،با ظهور اسلام در مردم منطقهاى وسيع از شمال افريقا تا
شرق آسيا حيات و جنبش و نهضتى عظيم و وسيع پديد آمد و تمدنى كم نظير پايه
گذارى شد و تا شش قرن ادامه يافت و پس از آن،ركود و جمود و روح خراباتيگرى
بر مردم اين منطقه مسلط گشت.
اين نويسنده،دانسته يا ندانسته مبارزه اخلاقى اسلام را با پول پرستى و
اينكه نبايد هدف زندگى تحصيل در آمد و انباشتن ثروت باشد،به حساب گناه
شمردن كار و فعاليت و كسب و صنعت و توليد ثروت هر چند به منظور خدمت و
توسعه زندگى اجتماعى باشد-كه اكيدا مورد تشويق و توصيه اسلام است-مىگذارد
و ميان زهد و تقوا به مفهوم بودايى و مسيحى كه هر يك از عبادت و فعاليت را
به يك دنياى جداگانه مربوط مىداند و زهد و تقواى اسلامى كه عبارت است از
علو نظر و پاكى و طهارت نفس فرق نمىنهد و يا نمىخواهد فرق نهد.
از همه عجيبتر پيش كشيدن بحث قضا و قدر است كه به پيروى از اروپاييان
آن را عامل انحطاط مسلمين مىشمارد.بهتر اين بود لااقل اين بحث را به كسانى
كه تخصصى دارند واگذار مىكرد.اين بنده در رساله«انسان و سرنوشت»به
اندازه لازم درباره قضا و قدر به مفهوم اسلامى آن و تاثير و يا عدم تاثير
آن در انحطاط مسلمين بحث كرده است،و آن رساله چاپ شده و در اختيار
خوانندگان محترم اين كتاب است.
در كتابهاى درسى دبستانى و دبيرستانى كم و بيش همين طرز تفكر تبليغ
مىشود.كمتر كتاب كلاسيك را مىتوان يافت كه وارد اين بحثشده باشد و اين
طرز تفكر را تبليغ نكرده باشد.ما نمونهاى از يك كتاب دبيرستانى نقل و به
همان اكتفا مىكنيم.در جغرافياى سال دوم دبيرستان،تحت عنوان«جغرافياى
انسانى ايران»مىنويسد:
«تاسيس و ايجاد دانشكده پزشكى جندى شاپور(در خوزستان)در زمان ساسانيان
نمودار توجه عميق ايرانيان به مسائل علمى بوده.به طور قطع كتب و رسالات پر
ارزشى در آن زمان به وسيله ايرانيان تدوين گرديده است كه متاسفانه بر اثر
حملات بيگانگان از بين رفته و اكنون فقط اسامى بعضى از آنها به يادگار
مانده است.تسلط عرب بر ايران در حيات علمى و ادبى ما تاثير عميقى داشته
است،زيرا از يك سو قسمت اعظم آثار علمى و ادبى و هنرى ما را محو و نابود
ساخت و از سوى ديگر مهاجمان زبان و خط خود را آنچنان بر ما تحميل كردند كه
بسيارى از دانشمندان ايرانى مانند ابن مقفع،محمد زكرياى رازى،ابو على
سينا،ابوريحان بيرونى،ابو نصر فارابى،امام محمد غزالى و حكيم عمر خيام
نيشابورى آثار علمى و ادبى فراوانى به زبان عربى منتشر ساختند.از قرن سوم
هجرى كه بر اثر مجاهدات و مبارزات دليرانه مردم ايران كشور ما استقلال خود
را باز يافت،زبان كنونى اعتبار فراوانى گرفت و گويندگان و نويسندگان سخن
پرداز نامى همچون رودكى،فردوسى،خيام،مسعود سعد سلمان،مولوى،سعدى،حافظ و
صدها شاعر و نويسنده نغز گفتار وطن ما سرچشمه فياضى براى ادبيات جهان به
وجود آوردند.»
بنا بر نوشته اين كتاب،در ايران قبل از اسلام علوم و هنر و ادبيات رونق
فراوانى داشته است و تسلط اعراب مسلمان در حيات معنوى ايران تاثير منفى
داشته است و اعراب زبان و خط خود را آنچنان بر ايران تحميل كردند كه حتى
امثال بوعلى سينا و غزالى پس از چهار صد سال و پانصد سال بعد از اين حمله و
دويستسال و سيصد سال پس از استقلال ايران باز هم مجبور بودند به زبان عربى
آثار خود را تاليف كنند،و فقط از زمانى به نظم و نثر پارسى پرداختند كه از
اسارت عرب نجات يافتند و زبان فارسى عكس العملى بود در مقابل هجوم اسلام و
مسلمانى.ما قبلا درباره افسانه تحميل زبان عربى به ايران و اين تبليغ
مغرضانه كه احياى زبان فارسى يك عكس العمل ايرانى بود در مقابل اسلام،بحث
كردهايم و درباره افسانه محو آثار علمى ايران به وسيله اعراب مسلمان و
بالخصوص درباره ماهيت و هويت دانشكده جندى شاپور بعدا در همين كتاب و يا در
يك رساله جداگانه بحثخواهيم كرد.
برخى پا را از اين فراتر نهاده و ورود اسلام را به ايران مساوى با يك
فلاكت و بدبختى دائم دانسته و تمام خصايص سوء اخلاقى امروز ايرانيان را
مولود هجوم اعراب به ايران و نفوذ اسلام در ميان ايرانيان معرفى
مىكنند.براى نمونه،قسمتى از يك مقاله در مجله«فردوسى»شماره787 مورخه3
آبان 45 را ذكر مىكنيم.نويسنده در اين مقاله خواسته استبه كتاب غربزدگى
جلال آل احمد پاسخ بگويد.آل احمد مدعى است فساد اين نسل مولود خودباختگى
اين نسل در برابر غرب و ماشينيسم است.آل احمد غربزده را اين طور توصيف
مىكند:
«آدم غربزده هرهرى مذهب است،به هيچ چيز اعتقاد ندارد اما به هيچ چيز هم
بى اعتقاد نيست،يك آدم اسقاطى است،نان به نرخ روزخور و همه چيز برايش على
السويه است.خودش باشد و خرش از پل بگذرد،ديگر بود و نبود پل هيچ است.نه
ايمانى دارد،نه مسلكى،نه مرامى، نه اعتقادى به خدا يا به بشريت.نه در بند
تحول اجتماعى است و نه حتى در بند لا مذهبى و بى دينى.البته گاهى به مسجد
مىرود،همانطور كه به حزب مىرود يا به سينما اما همه جا فقط تماشاچى
است،درست مثل اينكه به تماشاى بازى فوتبال رفته است.هميشه كنار گود است.هيچ
وقت او را وسط گود نمىبينى.هيچ وقت از خودش مايه نمىگذارد،حتى به اندازه
نم اشكى در مرگ دوستى يا توجهى در زيارتگاهى يا تفكرى در ساعت تنهايى،و
اصلا به تنهايى عادت ندارد،از تنها ماندن مىگريزد چون از خودش وحشت
دارد.هميشه در همه جاست.هيچ وقت از او فريادى يا اعتراضى يا امايى يا چون و
چرايى نمىشنوى.آدم غربزده راحت طلب است،دم را غنيمت مىداند-و نه البته به
تعبير فلسفه-آدم غربزده شخصيت ندارد،چيزى استبى اصالت...»
مجله«فردوسى»به آل احمد جواب مىدهد كه:
«اين آدم كه تو وصف كردى فقط مال دويستسال اخير است؟...نه،چنين آدم سر
به هوا و بى اعتقاد هرهرى مذهب متملق دروغگوى بى مايه بى وطن هيچ جايى كه
تو وصف كردى،قريب هزار و سيصد سال است كه در اين آب و خاك پديد آمده است.از
همان روز شوم و سياه كه نگهبانان كاخ مدائن به ديدن تازيان به كنار
دروازههاى شهر فرياد بر آوردند:«ديوان آمدند، ديوان آمدند»،نطفه اين موجود
حرامزاده بسته شده و هنگامى كه فيروزان،سردار نگون بخت ايرانى در جنگ
نهاوند فريب خدعه ناجوانمردانه اعراب را در گريز و حمله خورد و باخت،اين
موجود به دنيا آمد.و حالا هزار و سيصد سال است كه ما آنچنان آدمهايى داريم
كه همهشان تقيه مىكنند،به ديگران اطمينان ندارند و چون سوء ظنى
هستند،هيچگاه دلشان را باز نمىكنند و هيچ وقت از آنها فريادى يا اعتراضى
يا امايى و يا چون و چرايى نمىشنوى.»
همين مجله در دنباله اين مقاله در شماره بعد مىنويسد:
«در هزار و اندى سال پس از حمله اعراب به اين سرزمين معيارهاى
اخلاقى،روحى و ملى ما دگرگون شده است،كيفيت جنگاورى،حريف بودن و هجوم آورى
ما به زبونى،نان به نرخ روز خورى و ناجنسى و تذبذب بدل شد و از اين تغيير
چه جرثومههاى ديگر كه به جانمان حمله مىآورد.»
و ايضا همين مجله در شماره23 ارديبهشت ماه47،تحت عنوان«سمبوليسم در
شعر»مىنويسد:
«مىدانيم حمله تازيان به ايران براى مردم مرز و بوم ما بسيار گران تمام
شد و در تصادم دو تمدن ايران و تازيان مردم ما از پاى در آمدند و
شكستسياسى به شكست معنوى انجاميد... تازيان تمدن ايران را استهزا مىكردند
و ايرانيان را«موالى»يعنى بندگان مىخواندند... جشنهاى ايرانى موقوف
شد،باده كه ايرانيان پس از ناهار و شام مىنوشيدند عمل شيطانى و حرام
خوانده شد،شعلههاى آتشكدههاى مرز و بوم ما خاموشى گرفت،اما بزودى مردم
ايران به مقاومتهاى جدى دست زدند و ملت ايران از خاكستر تيره بختى و شكست
چون مرغ آتش برخاست و شعلههاى آتش نبوغ ايرانى از آتشكده جان دانشورانى
چون ابوريحان بيرونى، فردوسى،خيام،عبد الله بن مقفع،رودكى،دقيقى،زكرياى
رازى،بيهقى زبانه كشيد،كابوس به پايان آمد.»
سرجان ملكم انگليسى در تاريخ ايران مىنويسد:
«پيروان پيغمبر عربى از پايدارى و لجاجى كه ايرانيان در دفاع از ملك و
مذهب خويش نمودند،چنان در خشم بودند كه چون دستيافتند هر چيز را كه موجب
تقويت مليت دانستند عرضه تخريب و هلاك ساختند.شهرها با خاك يكسان و
آتشكدهها با آتش سوخته شد و موبدان را كه مامور مواظبت امور و مباشرت
خدمات معبدها و هيكلها بودند از دم تيغ گذراندند و كتب فضلاى ملت اعم از
آنكه در مطلق علوم نوشته شده بود يا در تاريخ و مسائل مذهبى،با كسانى كه
اين گونه كتابها در تصرف ايشان بود در معرض تلف آوردند.عرب متعصب بجز قرآن
در آن ايام نه كتابى مىدانست و نه مىخواستبداند.موبدان را مجوس و ساحر
مىدانستند و كتب ايشان را كتب سحر مىناميدند.از حال كتب يونان و روم
مىتوان قياس كرد كه كتب مملكتى مثل ايران چقدر از آن طوفان باقى خواهد
ماند.» (7)
آنچه اين به اصطلاح مورخ مىگويد خيلى تازگى دارد،زيرا در هيچ سند و
مدرك تاريخى يافت نمىشود.ناچار بايد فرض كنيم كه اين مورخ به سند و مدركى
دستيافته كه چشم هيچ حلال زادهاى آن را نديده و دست احدى به آن نرسيده و
مصلحت هم نبوده است كه آن سند و مدرك افشا شود.آرى ناچاريم چنين فرض
كنيم،زيرا اگر چنين فرض نكنيم ناچاريم خداى ناخواسته در حسن نيت و كمال
صداقت و نهايت راستگويى اين مورخ عظيم الشان كه البته هيچ ماموريتى از طرف
وزارت امور خارجه انگلستان براى تاليف اين كتاب نداشته است! اندكى ترديد
روا داريم،و چنين چيزى چگونه ممكن است؟!
آنچه اين مورخ در اسناد و مدارك غير مرئى-كه جز در آرشيو وزارت امور
خارجه انگلستان پيدا نخواهد شد-يافته است اين است كه اولا برخلاف گفته همه
مورخين،ايرانيان در دفاع از ملك و مذهب خويش پايدارى و لجاج مىنمودند و با
آنهمه پايداريها و لجاجها و با آن جمعيت فراوان كه بالغ بر صد و چهل ميليون
در آن عصر تخمين زده شده است و با آنهمه ساز و برگها، از يك جمعيت چهل
پنجاه هزار نفرى عرب پا برهنه كه از لحاظ عدد كمتر از يك دهم سربازان تحت
السلاح ايران بودند و از لحاظ ساز و برگ جنگى طرف مقايسه نبودند و به فنون
جنگى آن روز نيز چندان وارد نبودند،شكستخوردند.پس قطعا اين شكست را طبق
اظهارات اين نويسنده بايد به حساب پفيوزى ملت ايران گذاشت نه به حساب
نارضايى آنها از حكومت و آيين و نظامات داخلى خود و نه به حساب جاذبه آيين
و ايدئولوژى جديد به نام اسلام.
ثانيا شهرهاى ايران به وسيله اعراب مسلمان با خاك يكسان شده است.اين
شهرها در كجا بوده و چه نامى داشته است و در كدام كتاب تاريخ نام آنها برده
شده است؟جوابش را خود سرجان ملكم بايد بدهد.
ثالثا موبدان و مباشران معبدها از دم تيغ گذرانده شدهاند و آتشكدهها
با آتش سوخته شده است،اما اينكه مورخينى مانند مسعودى و مقدسى و غير آنان
نوشتهاند كه تا زمان آنها(در حدود قرن چهارم)هنوز آتشكدهها باقى و پا
برجا بوده است و حتى امراى مسلمان ضمن پيمان عهد متعهد مىشدند كه معابد
اهل كتاب و از آن جمله مجوس را حفظ كنند،مطلبى است كه آقاى سرجان ملكم
نمىخواهد بحثى در آن باره بكند.
رابعا كتابهاى علمى و مذهبى ايران و كسانى كه اين كتابها در تصرفشان
بوده!150 است،يكجا در معرض تلف واقع شدهاند.ما بعدا تحت
عنوان«كتابسوزى»در اين باره مفصلا بحثخواهيم كرد.
خامسا اعراب مسلمان موبدان را ساحر و كتب مجوس را كتاب سحر
مىناميدند.اين نيز مطلبى است كه براى اولين بار از زبان اين مورخ بى
غرض!بايد شنيده شود.
اين بود دو نظر متضادى كه درباره اسلام و ايران اظهار مىشود.اكنون ما
كدام نظر را بپذيريم؟آيا آن نظر را بپذيريم كه مدعى است ايران و غير ايران
در جاهليت عميقى فرو رفته بود،افكار و عقايد به پستى گراييده بود،حكومتها
فاسد گشته بود،نظامات اجتماعى فاسد، ستم فراوان،تودهها ناراضى و جهان
نيازمند به يك تحول و نوسازى بود،اسلام آمد و اين رسالت را انجام
داد،معيارها را دگرگون ساخت،بندها را پاره كرد و خوابها را از كلهها
پرانيد و روحى تازه به پيكر نيمه جان ملتها و از آن جمله ملت ايران دميد،و
يا اين نظر را كه مىگويد همه چيز داشتيم،اسلام آمد و همه را از ما گرفت؟
خوشبختانه همان طور كه قبلا گفتيم تاريخ جهان و ايران مقارن ظهور اسلام
روشن است. مطالعه مختصرى در تاريخ،وضع را روشن مىكند.كافى استببينيم كه
ايران قبل از اسلام از لحاظ نظام فكرى و اعتقادى چه افكار و معتقداتى داشته
است و ارزش آن معتقدات چيست، نظامات اجتماعى،خانوادگى،اخلاقى،سياسى آن روز
ايران چه نظاماتى بوده است،سپس آنها را با نظامات
فكرى،اجتماعى،سياسى،خانوادگى،اخلاقى اسلام با توجه به متن تاريخ مقايسه و
نتيجه گيرى كنيم.سخن خود را از نظامات فكرى و اعتقادى ايران آغاز
مىنماييم.
نظام فكرى و اعتقادى
مقصود،بيان افكار و عقايد مذهبى عامه مردم ايران در دوره مقارن ظهور
اسلام است.ما فعلا در افكار و عقايد فلسفى آن عصر در ايران بحثى نداريم كه
آيا اولا يك مكتب فلسفى مجزا از عقايد دينى و مذهبى در ايران ساسانى وجود
داشته استيا نه،و به فرض وجود،چه نوع مكتبى بوده است،زيرا بر فرض بگوييم
مكتب!151 يا مكاتبى فلسفى وجود داشته است و فلاسفهاى به مفهوم واقعى كلمه
در آن عصر وجود داشتهاند،در روحيه عامه مردم تاثيرى نداشته است و ما براى
اينكه افكار و عقايد عامه را بررسى كنيم بايد مذاهب و اديان آن عصر را
بررسى نماييم.
اسلام بدون شك يك نظام فكرى و اعتقادى جديد به ايران داد،و همان طور كه
قبلا ذكر كرديم مردم ايران به شكل بى سابقهاى نظامات فكرى و اعتقادى اسلام
را پذيرفتند و افكار و معتقدات پيشين خود را دور ريختند و اين پذيرش،دفعى و
فورى نبود،تدريجى بود و مخصوصا بيشتر در دوره استقلال و قدرت ايرانيان در
مقابل اعراب صورت گرفت.
اين بحث از اين جهت دلكش است كه از طرفى اسلام از يك امتياز خاص
برخوردار است كه هيچ آيينى مانند آن اين اندازه نتوانسته است روح مردم
مغلوب را تحت تاثير و نفوذ معنوى خود قرار دهد.
گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب مىگويد:
«شريعت و آيين اسلام در اقوامى كه آن را قبول نموده تاثيرى بسزا بخشيده
است.در دنيا خيلى كمتر مذهبى پيدا شده كه به قدر اسلام در قلوب پيروانش
نفوذ و اقتدار داشته،بلكه غير از اسلام شايد مذهبى يافت نشود كه تا اين قدر
حكومت و اقتدارش دوام كرده باشد،چه، قرآن كه مركز اصلى است اثرش در تمام
افعال و عادات مسلمين از كلى و جزئى ظاهر و آشكار مىباشد.» (8)
و از طرف ديگر،مردم ايران در ميان همه مللى كه اسلام را پذيرفتند از يك
امتياز خاص برخوردارند و آن اينكه هيچ ملتى مانند ايران به اين سهولت نظام
فكرى پيشين خود را رها نكرد و آنچنان با جديت و عشق و علاقه در دل خود را
به روى افكار و عقايد دين جديد باز نكرد،و به قول«دوزى»مستشرق معروف:
«مهمترين قومى كه تغيير مذهب داد ايرانيان بودند،زيرا آنها اسلام را
نيرومند و استوار نمودند نه عرب.» (9)
عليهذا بايد نظام فكرى و يا نظامات فكرى حاكم بر جامعه آن روز ايران
را!152 مورد بررسى قرار دهيم و با نظامات فكرى و اعتقادى اسلام مقايسه كنيم
تا معلوم شود اسلام از نظر نظامات فكرى چه چيز از ايران گرفت و چه چيز به
ايران داد.براى اينكه به نظام فكرى و اعتقادى آن روز پى ببريم،بايد ببينيم
ايران آن روز چه دين و چه مذهبى،بلكه چه اديان و مذاهبى داشته است.
2- ص 75.
3- ص13.
4- هنر اسلامى،ترجمه مهندس هوشنگ طاهرى،ص6.
5- همان كتاب،ص 8.
6- ج 1/ص 74 و 75.
7- به نقل كتاب مزديسنا و ادب فارسى،ص13.
8- تاريخ تمدن اسلام و عرب،چاپ چهارم،ص 552.
9- تاريخ ادبيات مستر براون،ج 1/ص303.