فلسفه اخلاق

شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱ -


مقدمه

كتاب حاضر مشتمل بر دوازده جلسه سخنرانی متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری‏ پيرامون " فلسفه اخلاق " و دارای دو بخش است بخش اول كه قسمت اعظم‏ كتاب را تشكيل می‏دهد متشكل از نه سخنرانی استاد در سال 1351 شمسی در مسجد ارك ( تهران ) می‏باشد كه البته در اصل ده سخنرانی بوده و متاسفانه‏ نوار سخنرانی اول در دست نيست ، ولی اين امر لطمه ای به بحث وارد نمی‏كند زيرا در جلسه دوم ، استاد شهيد خلاصه ای از بحث جلسه اول را بازگو نموده اند بخش دوم كه " ضميمه " نام گرفته است متشكل از سه سخنرانی‏ استاد می‏باشد كه در زمانها و مكانهای مختلف ايراد شده اند تاريخ دقيق و محل سخنرانی اول يعنی " اخلاق كمونيستی " مشخص نيست ولی آنچه مسلم‏ است اين سخنرانی در اواخر حيات استاد انجام گرفته است سخنرانی دوم " مسئله خودی در اخلاق " نام دارد كه در حدود سال 1339 در دانشسرای عالی‏ تهران ايراد شده است و البته نوار آن در دست نيست و تنظيم آن از روی‏ متنی كه در همان زمان از نوار استخراج شده و در اختيار استاد قرار گرفته‏ صورت پذيرفته است " معيار فعل اخلاقی " گفتار سوم اين بخش و آخرين‏ گفتار كتاب می‏باشد كه در اواخر حيات استاد و در جمع طلاب علوم دينی‏ ايراد شده است و البته اوائل اين بحث كه در تعريف فعل طبيعی و فعل‏ اخلاقی می‏باشد می‏تواند تا حدی نبود اولين گفتار بخش اول را جبران نمايد

در اينجا ذكر چند نكته را لازم می‏دانيم :

1 - كتاب حاضر صرفا حاوی بحث پيرامون اخلاق نظری نمی‏باشد بلكه شامل‏ مطالب جاذب و نافذی درباره اخلاق عملی نيز هست و توام بودن اخلاق نظری و اخلاق عملی در اين كتاب از امتيازات مهم آن است .

2 - در پايان اكثر سخنرانيها استاد شهيد به جهت موقعيت زمانی ذكر مصيبت كرده اند كه بی ارتباط با موضوع بحث نيز نمی‏باشد اين ذكر مصيبتها حذف نگرديده اند

3 - عناوين گفتارها - غير از گفتارهای دهم و يازدهم - از تنظيم كننده‏ می‏باشد

4 - استاد شهيد يادداشتهای نسبتا زيادی پيرامون فلسفه اخلاق و اخلاق‏ اسلامی دارند كه به فضل خدا در سلسله يادداشتها به چاپ خواهند رسيد

5 - قبلا كتابی تحت عنوان " فلسفه اخلاق " به نام استاد شهيد توسط واحد فرهنگی يكی از بنيادها بدون كسب اجازه از مسؤولين امر منتشر شده‏ است در تنظيم كتاب مذكور دقت لازم به كار نرفته و تنظيم كننده ، مطالب‏ استاد را به قلم خود در آورده و اصالت كلام استاد را از بين برده است و به علاوه كتاب مذكور فاقد دو گفتار آخر كتاب حاضر است لهذا كتاب مذكور فاقد اعتبار است

فرصت را مغتنم شمرده به اطلاع علاقمندان آثار استاد شهيد می‏رساند : همچنين است وضع كتابهای " فطرت " و " توحيد " كه از سوی يكی از انجمنهای اسلامی و نيز كتاب " شناخت " كه از سوی يكی از ناشران غير مسؤول ، به نام استاد منتشر شده اند و " شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد " مشغول تدوين متن صحيح و كامل كتابهای مذكور می‏باشد كه در آينده‏ نزديك به ياری خدا منتشر خواهند شد ، و البته با اقداماتی كه به عمل‏ آمده از اين پس شاهد اينگونه بی نظميها در نشر آثار استاد شهيد نخواهيم‏ بود از خدای متعال توفيق بيشتر مسئلت داريم

66 / 2 / 1

شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضی مطهری

جلسه اول فعل طبيعی و فعل اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا ومولانا ابی القاسم محمد و اله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من‏ الشيطان الرجيم : « خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين ». ( 1 ) قبلا عرض‏ كرديم كه پاره ای از افعال انسانی " اخلاقی " ناميده می‏شود در مقابل‏ افعال عادی و طبيعی اين سوال پيش می‏آيد كه اخلاق و معنی اخلاقی بودن يك‏ فعل چيست ؟ چگونه است كه يك كار انسان ، اخلاقی ناميده می‏شود ؟ و عرض‏ كرديم كه اگر چه ابتدا به نظر می‏رسد كه اين سوال ، سوال خيلی ساده ای‏ است و جواب آسانی دارد ، ولی وقتی كه عميقا وارد اين مطلب می‏شويم‏ می‏بينيم جواب اين سوال كه راز اخلاقی بودن چيست ، به اين سادگيها نيست‏ ، بلكه از مشكل ترين مسائل فكری و پيچيده ترين مسائل فلسفی بشر است و از چند هزار سال پيش تا امروز هنوز فلاسفه جهان توافق نظری روی آن پيدا نكرده اند ما به جای اينكه اول ملاكهای اخلاقی بودن را در مكتبهای اخلاقی‏ بيان بكنيم و مثلا بگوئيم افلاطون درباره ملاك اخلاقی بودن چه گفته است ، ارسطو چه گفته است ، اپيكور چه گفته است ، غزالی چه گفته است ، در دنيای جديد ، فلاسفه اروپا هر كدام چه گفته اند ، به جای اينها اول موارد ساده بسيار روشنش را ذكر می‏كنيم بعد به تفسير می‏پردازيم ، زيرا قبل از آنكه موارد فعل اخلاقی روشن بشود ، تفسير كردن چندان صواب نيست.

قبلا از موارد مسلم فعل اخلاقی ، مثالهايی از " ايثار " يعنی غير را بر خود مقدم‏ داشتن ، زحمت خود و آسايش ديگران را طلبيدن ، در قالب تاريخچه هايی از خارج و داخل دنيای اسلام ، و مثالهايی هم از يك مورد ديگر اخلاقيات يعنی‏ همدردی با دردمندان ذكر كرديم اكنون باز می‏خواهيم به مثالهای ديگری در اين مورد بپردازيم همه برای اين است كه می‏خواهيم موضوع كاملا روشن بشود و قبل از ذكر مثالها ، برای اينكه شما به اهميت اين موضوع پی ببريد لازم‏ است مطلبی را عرض كنم

ارزش كار اخلاقی

كارهايی كه ما به آنها می‏گوئيم كار اخلاقی ، می‏بينيم فرقشان با كار عادی‏ اين است كه قابل ستايش و آفرين و تحسين اند به عبارت ديگر بشر برای‏ اين گونه كارها ارزش قائل است تفاوت كار اخلاقی با كار طبيعی در اين است كه كار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است يعنی‏ يك كار ارزشمند و گرانبها است و بشر برای خود اين كار ، قيمت قائل‏ است آن قيمتی هم كه برايش قائل است نه از نوع قيمت و ارزشی است كه‏ برای كار يك كارگر قائل است كه ارزش مادی به اصطلاح ايجاد می‏كند و استحقاق مبلغی پول يا كالا در مقابل كار خودش پيدا می‏كند ، بلكه يك نوع‏ ارزش ما فوق اين ارزشهاست كه با پول و كالای مادی قابل تقويم نيست. آن‏ سربازی كه جان خودش را فدای ديگران می‏كند ، كارش كار با ارزشی است ولی‏ ارزش آن از نوع ارزشهای مادی نيست كه مثلا بگوئيم فلان عمله كارش ساعتی‏ بيست و پنج تومان ارزش دارد ، معمار هشتاد تومان ، مهندس صد و پنجاه‏ تومان ، آن ديگری پانصد تومان ، و خيلی بالا باشد . مثلا می‏گويند فلان كس‏ آمد چاه نفت را خاموش كرد و برای هر ساعت كارش پنج هزار تومان ارزش‏ قائل بودند . بالاخره قابل تقويم به ارزشهای مادی است.

كارهای اخلاقی ، در ذهن و وجدان بشر دارای ارزش و قيمت است ، گرانبها است ولی نوع ارزشش با ارزشهای مادی، مقياس را هر اندازه بالا بگيرد متفاوت است. آن يك ارزش ديگری است ، ارزشی است مافوق ارزشهای مادی‏. قضايايی كه از علی عليه السلام نقل كرديم ، قابل اين نيست كه بگوئيم اين‏ كار علی را حساب بكنيد ببينيد چند ميليون تومان يا چند ميليارد دلار قيمت دارد. اين با تومان و دلار قابل تقويم نيست البته ارزش و قيمت‏ دارد ولی نوع ارزشش اساسا با اين ارزشها متفاوت است.

بعد از آنكه ثابت شد كه در ميان كارهای انسان يك سلسله كارها هست‏ دارای ارزش و قيمت ، آن هم نوعی ارزش كه با ارزشهای مادی متفاوت است ، قهرا اين سوال پيش می‏آيد كه توجيه اين ارزشها چگونه است‏ ؟ يعنی با چه فلسفه ای ، با چه مكتبی می‏توانيم اين ارزشها و قيمتها را برای كارهای اخلاقی بشر توجيه بكنيم ؟ به عبارت ديگر كدام مكتب می‏تواند ارزش اخلاقی كار بشر را تفسير و توجيه و تاييد كند ؟ آيا همه مكتبها قادرند اين گونه كارها را توجيه كنند ؟ خود مكتب قادر است ؟

همه مكتبها قادر نيستند. اكنون نمی‏خواهم اين مطلب را بسط بدهم. اين را عرض كردم برای‏ اينكه از حالا ذهن شما آماده باشد برای اين مطلب كه ارزشهای اخلاقی را كدام مكتب از مكتبها می‏تواند توجيه كند ، و كدام مكتب قادر به توجيه‏ نيست ؟ مكتبهايی كه قادر به توجيه نيستند بعضی صراحت دارند ، به روی‏ خودشان می‏آورند ، خجالت هم نمی‏كشند ، انكار می‏كنند می‏گويند : " اصلا " اخلاق " حرف مفت است ، كار اخلاقی انجام دادن از ساده دلی است ، آدم‏ عاقل دنبال كار اخلاقی نمی‏رود ، دنبال خوشی و لذت می‏رود ، جز سود و لذت‏ هيچ چيز ديگری در عالم منطقی نيست " باز اين خوب است ، بالاخره می‏گويد من مكتبی دارم كه نتيجه اش همين است . ولی پاره ای از مكتبها ، جهان بينی‏ شان ، فلسفه و اساس فكرشان همين نتيجه را می‏دهد يعنی به همين جا می‏رسد اما به روی خودشان نمی‏آورند بلكه بر عكس ، می‏گويند : ما هم به ارزشهای‏ اخلاقی قائل هستيم و برای انسانيت ارزش قائليم ولی با كدام مكتب ؟ ! اينها با آن اساسی كه تو چيدی جور در نمی‏آيد به هر حال ما بعدا روی اين‏ مطلب بحث می‏كنيم. حال می‏پردازيم به مثالهای ديگر برای اخلاقی بودن بعضی از كارها .

عفو و گذشت

اين خودش يك مسئله ای است حديث پيغمبر هم هست : « ثلاث من مكارم‏ الاخلاق : تصل من قطعك و تعطی من حرمك و تعفو عمن ظلمك » ( 2 ) يك كسی‏ درباره شما مرتكب خطا يا جنحه و يا جنايتی می‏شود البته در اينجا بخشی از عمل مربوط به شخص شماست ، و بخش ديگر مربوط به جامعه مثل اينكه قاتلی‏ می‏آيد انسانی را می‏كشد ، كه اين عمل ، هم جنبه جنايتی دارد و هم جنبه‏ اجتماعی سخن در آنجا است كه آن عمل به جامعه ارتباط ندارد و حقی در جامعه توليد نمی‏شود : يك كسی به شما تهمتی زده ، دروغی بسته ، از شما غيبتی كرده و از اين نوع كارها ، يا از همان كارها ولی نه از جنبه‏ اجتماعيش بلكه از جنبه شخصی و فردی اش ، شما عفو و گذشت می‏كنيد ، او تقاضای بخشش می‏كند ، شما هم می‏بخشيد ، می‏گذريد اين عمل نيز يك عمل‏ اخلاقی تلقی می‏شود ما فوق عمل عادی ، و يك نوع عمل قهرمانانه .

حق شناسی و وفا

ديگری به انسان ، احسان و نيكی كرده عكس العمل انسان در مقابل او دو جور می‏تواند باشد يكی اينكه بعد كه فهميد ديگر به اصطلاح خرش از پل گذشته ، اصلا اعتنا نمی‏كند ، فراموش می‏كند و كاری به كار او ندارد ، و ديگر اينكه در مقابل او تا آخر عمر حق شناسی می‏كند ، نيكی او را فراموش نمی‏كند ، تشكر می‏كند و وفا به خرج می‏دهد ، بعد از بيست سال‏ هم اگر يك وقتی پيش بيايد كه آن شخص احتياجی داشته باشد ، فورا به حكم‏ « هل جزاء الاحسان الا الاحسان » ( 3 ) - كه خود همين يك اصل اخلاقی فطری‏ است كه قرآن ذكر كرده است - در مقام پاداش و احسان او بر می‏آيد اين‏ عمل يك عمل اخلاقی است .

ترحم به حيوانات

حتی حيواناتی كه از يك نظر پليدند ، آن پليدی منافات ندارد با ترحم‏ به آنها مثلا سگ به دليل ميكروبی كه در لعاب دهانش يا در همه بدنش‏ هست ، می‏گوئيم پليد است يعنی با او مانند شيئی كه دارای يك ميكروب‏ خطرناك هست رفتار می‏كنيم اين منافات ندارد با اينكه در عين حال اين‏ حيوان قابل ترحم باشد ، و هست انسان حيوان گرسنه يا تشنه ای می‏بيند يك‏ نفر ممكن است بی تفاوت باشد ، يك نفر ديگر او را تيمار می‏كند . در حديث‏ است كه مردی در بيابان می‏گذشت ، سگی را ديد كه از شدت تشنگی زبانش را به خاكهای نمناك می‏مالد در آنجا چاه آبی بود خف خودش را ، يعنی كفش‏ خودش را به دستار يا شالی بست فرستاد داخل چاه و از آن آب كشيد و بعد ظاهرا با دست خودش به اين حيوان آب داد و او را سيراب كرد و از مرگ‏ نجات داد . وحی رسيد به پيغمبر زمانش كه خدا كار اين انسان را شكر كرد ، يعنی قدر اين كار را دانست ( يعنی اين كار نزد خدا قدر دارد ) : « شكر الله له و ادخله الجنه » خدا قدر كار اين‏ شخص را شناخت يعنی عملا شناخت ، به اين معنی كه به اوپاداش داد : او را به بهشت برد . همين [ حديث ] است كه سعدی در بوستان آورده :

يكی در بيابان سگی تشنه يافت *** برون از رمق در حياتش نيافت

سعدی می‏گويد "كله دلو كرد" ولی حديث می‏گويد كفش خودش را دلو كرد

كله دلو كرد آن پسنديده كيش *** چو حبل اندر آن بست دستار خويش (4)

به خدمت ميان بست و باز و گشاد *** سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پيغمبر از حال مرد *** كه داور گناهان او عفو كرد

رمز مطلب در كجاست كه اين كار نزد خدا و خلق خدا ارزش دارد ؟

سخن سری سقطی

می‏گويند يكی از عرفا به نام " سری سقطی " می‏گفت : من سی سال است كه‏ استغفار می‏كنم به خاطر يك " الحمد لله " كه گفته ام ، به خاطر يك‏ شكری كه خدا را كرده ام : انی استغفر الله منذ ثلاثين سنه لقولی الحمد لله‏ . گفتند چطور ؟ گفت من در بغداد دكاندار بودم ( اين داستان را هم سعدی به‏ شعر در آورده است ) . يكوقت خبر رسيد كه فلان بازار بغداد را حريقی پيدا شد و سوخت . دكان من هم در آن بازار بود . به سرعت رفتم ببينم دكان من سوخته يا نه ؟ يك كسی به من گفت : آتش به دكان تو سرايت نكرده گفتم : الحمدلله بعد با خودم فكر كردم كه آيا تنها تو در دنيا بودی ؟ بالاخره آتش چهار تا دكان را سوخته دكان تو را نسوخته يعنی‏ دكان ديگری را سوخته " الحمدلله " معنايش اين است كه الحمدلله آتش‏ دكان مرا نسوخت ، دكان او را سوخت پس من راضی شدم به اينكه دكان او سوخته بشود و دكان من سوخته نشود بعد به خودم گفتم : اولاتهتم للمسلمين‏ سری ! تو غصه مسلمين در دلت نيست ؟ ( اشاره است به حديث پيغمبر : « من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم » (5) هر كس كه صبح كند و همتش خدمت به مسلمانان نباشد ، او مسلمان نيست ) و من سی سال است كه‏ دارم استغفار آن الحمدلله را می‏كنم . اين چيست ؟

دعای مكارم الاخلاق

" صحيفه سجاديه " دعاهای بسيار معتبری است - هم از نظر سند و هم از نظر مضمون - از زين العابدين علی بن الحسين سلام الله عليه كه علمای شيعه‏ از صدر اسلام به اين كتاب توجه كرده اند ، و بعد از قرآن تنها مجموعه ای‏ است كه از اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجری به صورت يك كتاب در دست بوده است نهج البلاغه هم كتاب است ولی نهج البلاغه ، خطب [ و نامه‏ ها و كلمات قصار ] علی عليه السلام است كه در ميان مردم متفرق بود ، سيد رضی در قرن چهارم اينها را جمع كرد و به صورت يك كتاب در آورد .

اصول كافی در قرن چهارم به صورت يك كتاب جمع آوری شده ، و كتابهای ديگری قبل از اصول كافی بوده است كتابهايی مثل مصحف‏ فاطمه سلام الله عليها و كتاب علی ( ع ) كه گاهی ائمه از آن اسم می‏بردند الان در دست ما نيست بنابر اين بعد از قرآن ، قديمترين كتاب شيعی كه از اول به صورت كتاب به وجود آمده و الان در دست ما هست صحيفه سجاديه‏ است كه جناب زيد بن علی بن الحسين وقتی كه در جنگ با امويان شهيد می‏شد همين كتاب همراهش بود ، و آن را به كسی سپرد ، و از آن دو نسخه بوده ، كه در ابتدای صحيفه اين را نوشته اند . صحيفه سجاديه دعاهای زيادی دارد حالا من نمی‏خواهم درباره ارزش صحيفه صحبت بكنم كه از بحث خودم دور بشوم . يكی‏ از دعاهای صحيفه سجاديه دعائی است به نام دعای [ ( مكارم الاخلاق " يعنی‏ دعای اخلاق مكرمتی

قبلا اين حديث را خواندم كه پيغمبر اكرم - به تعبيری كه اهل تسنن‏ روايت كرده - اند فرمود : « بعثت لا تمم مكارم الاخلاق » ( 6 ) - و به‏ تعبيری كه شيعه روايت كرده‏اند - فرمود : « عليكم بمكارم الاخلاق فان ربی‏ بعثنی بها » و گفتيم شايد هر دو تعبير در دو نوبت از زبان پيغمبر اكرم‏ صادر شده باشد ، ولی مضمون به هر حال يكی است اين دعا اسمش دعای مكارم‏ الاخلاق است ، شايد به اين علت كه يك جمله از آن اين است : « وهب لی‏ معالی الاخلاق » ( 7 ) اگر ما در اين شبها فرصت پيدا بكنيم لااقل در بعضی‏ از شبها قسمتهايی از اين دعای شريف را برای شما بخوانيم [ بسيار مناسب‏ است ، زيرا برای ] معرفی مكتب اخلاقی اسلام يكی از بهترين نمونه ها دعای‏ مكارم الاخلاق است .

و از جمله آرزوهايی كه من سالهاست دارم اين‏ است كه يك وقتی توفيق پيدا بكنم اين دعا را به فارسی ترجمه و مخصوصا شرح بكنم ، فلسفه ها و نكاتی را كه در اين دعای شريف هست تشريح كنم و در اختيار فارسی زبانان خودمان قرار بدهم اين جزء آرزوهای من است‏ اميدوارم خدای متعال اين توفيق را به من عنايت كند و خود وجود مقدس علی‏ بن الحسين سلام الله عليه از خدای متعال بخواهد كه اين توفيق برای من پيدا بشود حالا من قسمتی از اين دعا را می‏خوانم برای همين نمونه ها هر كس كه‏ اين مضمونها را بشنود و انسانی را كه آرزويش اينجور شدن است و البته او اينجور هست و دارد به همه ياد می‏دهد كه انسان اسلام بايد اينجور باشد در نظر بگيرد ، با خود می‏گويد چگونه است كه اين كارها اينقدر ارزش و قيمت‏ پيدا می‏كند ؟ اين دعا هر قسمتش با صلوات شروع می‏شود ، حضرت يك صلوات‏ بر پيغمبر و آل پيغمبر می‏فرستد ، بعد چند جمله دعا می‏كند ، دو مرتبه‏ صلوات می‏فرستد و حال قسمتی از اين دعا : به خدای خود عرض می‏كند : « اللهم صل علی محمد و آله و سددنی لان اعارض‏ من غشنی بالنصح » پروردگارا درود بفرست بر پيامبر و آل پيامبر ، و به من‏ توفيق بده كه با آن كسانی كه با من دغلی می‏كنند ، به ظاهر دوستی می‏كنند ولی در باطن می‏خواهند به من بدی كنند معارضه كنم ²و اجزی من هجرنی بالبر» آن كسانی كه مرا ترك و رها كرده اند ، دوستانی كه ديگر به سراغ من‏ نمی‏آيند ، جزای آنها را كف دستشان بگذارم چگونه ؟ در مقابل اينكه آنها مرا ترك كردند و ترك احسان كردند من نسبت به آنها برو احسان بكنم‏ « و اثيب من حرمنی بالبذل » پاداش بدهم آنكه مرا محروم كرده است ، به‏ اينكه به او ببخشم « و اكافی من قطعنی بالصله » و مكافات بدهم هر كس با من قطع رابطه می‏كند : ارحام و دوستانی كه قطع صله رحم يا قطع صله مودت‏ می‏كنند ، [ به اينكه رابطه را برقرار كنم ] آنها می‏برند ، من پيوند كنم‏ مكافات من اين باشد كه آنها اين رابطه را می‏برند من در مقابل وصل كنم ، آنها فصل می‏كنند ، من وصل كنم « و اخالف من اغتابنی الی حسن الذكر » مخالفت كنم با آن كسانی كه از من غيبت می‏كنند ، پشت سر من از من‏ بدگويی می‏كنند ، و مخالفتم با غيبت كن های خودم اين باشد كه پشت سر آنها هميشه نيكی آنان را بگويم . « و ان اشكر الحسنه و اغضی عن السيه » نيكيهای مردم را سپاسگزار باشم و از بديهای آنها چشم بپوشم اين چه آرزويی‏ است برای انسان ؟ حالا اعم از اينكه ما خودمان اهل اين آرزوها باشيم يا نباشيم ، اهل اين عملها باشيم يا نباشيم ، آيا اينها يك امور قابل‏ ستايش در حد اعلی هست يا نه ؟ آيا اين امور ارزش دارد يا ارزش ندارد ؟ گرانبها است يا گرانبها نيست ؟ ارزشش چه نوع ارزشی است ؟ آيا انسانی كه اينگونه است ، در نظر ما يك قهرمان هست يا نيست ؟ قهرمان‏ است اين قهرمانی يعنی چه ؟ راز اين قهرمانی در كجاست ؟ اين است معنی‏ سؤالی كه هی طرح می‏كنيم تا بعد جوابش را بدهيم : راز اخلاقی بودن اين‏ كارها ، اين فكرها ، اين نيتها ، اين ميلها ، اين اراده ها در كجاست ؟

سخن خواجه عبدالله انصاری

تعبيری دارد خواجه عبدالله انصاری كه حالا شايد از خودش تعريف كرده به‏ هر حال او مردم عارف وارسته ای بوده می‏گويد : " بدی را بدی كردن سگساری‏ است " يك كسی به آدم بدی می‏كند ، انسان در مقابل بدی او بدی می‏كند اين‏ ، سگ رفتاری است چون اگر سگی سگ ديگری را گاز بگيرد او هم گازش می‏گيرد " و نيكی را نيكی كردن خر كاری است " يك كسی به آدم نيكی می‏كند ، انسان در مقابل نيكی او نيكی می‏كند اين هم‏ كار مهمی نيست نمی‏دانم ديده ايد يا نديده ايد ؟ هر كس مثل من دهاتی‏ باشد ديده : يك الاغ وقتی كه شانه يك الاغ ديگر را می‏خاراند ، او هم فورا شانه او را می‏خاراند اگر ديد او شانه او را می‏خاراند كه از اين خاراندن‏ خوشش می‏آيد ، فورا شانه رفيقش را می‏خاراند " بدی را نيكی كردن كار خواجه عبدالله انصاری است " حالا يك چهارمی هم دارد : " و نيكی را بدی‏ كردن كار ما مردم ايرانی است "

شعری است در ديوان منسوب به اميرالمؤمنين می‏فرمايد :

و ذی سفه يواجهنی بجهل *** و اكره ان اكون له مجيبا

" سفيه " نه معنايش ديوانه است ، بلكه يعنی كسی كه رشد فكری و هدف‏ داشته باشد ، كار او جنبه اجتماعی پيدا می‏كند و ديگر جای گذشت نيست‏ « واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »(8) اميرالمؤمنين چنين سخنی می‏خواهد بفرمايد

" و ذی سفه يواجهنی بجهل "

بسا هست آدمهايی كه رشد فكری ندارند ، با روی جهالت و نادانی خودشان با من روبرو می‏شوند ، از من بدگويی می‏كنند ، به من فحش می‏دهند

" و اكره ان اكون له مجيبا "

[ و من كراهت دارم از اينكه پاسخ آنها را بدهم ] .

يزيد سفاهه و ازيد حلما *** كعود زاد فی الاحراق طيبا (9)

خيلی اتفاق می‏افتدكه او بر سفاهت و جهالت وبدگويی خودش می‏افزايد ، من بر حلم خودم می‏افزايم مثل من مثل آن عودی است كه در آتش می‏اندازند ، هر چه آتش بيشتر می‏سوزد ، بيشتر بوی خوشش ظاهر می‏شود غرض اينكه حلم‏ نيز يك ارزش اخلاقی است . اين شعر در " مطول " است :

و لقد امر علی اللئيم يسبنی *** فمضيت ثمه قلت لا يعنينی

من بر بعضی اشخاص پست ناكس عبور می‏كنم ( مرور می‏كنم ) او فحش می‏دهد ، [ با خود ] می‏گويم مقصود او من نبودم

بازاری و مالك اشتر

داستان مالك اشتر را همه شنيده ايد : اوكه مردی قوی اندام و قوی هيكل‏ بود ازبازار كوفه می‏گذشت يك بچه بازاری آنجا نشسته بود او را نمی‏شناخت‏ نوشته اند يك بند قه ای كه نمی‏دانم چه بوده ، مثلا آشغالی را برداشت‏ پرت كرد به سر و صورت مالك مالك اعتنايی نكرد و رد شد بعد ازاينكه رد شد ، شخصی به آن بازاری گفت : آياشناختی اين كسی كه اين جور به او اهانت كردی ، مسخره اش كردی كه بود ؟ گفت : كه بود ؟ گفت : مالك‏ اشتر امير الجند و سپهسالار علی بن ابی طالب بدنش به لرزه افتاد گفت : قبل ازاينكه درباره من تصميمی بگيرد بروم از او معذرت بخواهم تعقيبش‏ كرد ، ديد رفت داخل مسجد و شروع كرد به نماز خواندن دو ركعت نماز خواند صبر كرد تا نمازش را سلام داد بعد سلام داد و افتاد به التماس كه من همان‏ آدم بی ادب بی تربيتی هستم كه به شما جسارت كردم ، نمی‏شناختم ، و از اين حرفها مالك گفت : به خدا قسم اصلا من نمی‏خواستم به مسجد بيايم ، جای ديگر می‏رفتم به خدا قسم من به مسجد نيامدم جز برای اينكه دو ركعت نماز بخوانم و بعد درباره تو دعا بكنم كه‏ خدا از گناه تو بگذرد و تو را هدايت كند اين كار اسمش چيست ؟ يك‏ ارزش اخلاقی بسيار عالی درباره ائمه اطهار ، ما از اين جور قصه ها ، حكايات و داستانها الی ماشاء الله داريم

مرد شامی و امام حسين ( ع )

داستانی است كه هم به امام حسن نسبت داده اند و هم به امام حسين ، و اين روايتی كه نقل می‏كنم درباره امام حسين عليه السلام است مردی به نام‏ " عصام بن المصطلق " اهل شام ، آمد در مسجد مدينه مردی را ديد با هيبت‏ و جلال ( 10 ) . نظرش را جلب كرد گفت اين كيست آنجا نشسته ؟ معلوم‏ می‏شود شخصيتی است يك كسی گفت : حسين بن علی بن ابيطالب ( 11 )

تاشنيد حسين پسر علی ، گفت : قربة الی الله بروم چند تا فحش آبدار به اوبگويم آمد و روبروی حضرت ايستاد وبا كمال وقاحت ، تا می‏توانست حضرت امير و خود حضرت را سب كرد و فحش داد كه اسلام را شما خراب كرديد ، شما مردمی هستيد منافق ، و از اين حرفها . امام نگاهی به‏ او كرد ، در چهره‏اش خواند كه او يك مرد اغفال شده است همينكه حرفهايش‏ تمام شد فرمود : « ا من اهل الشام انت ؟ » آيا تو اهل شامی ؟ گفت بله‏ يك جمله بيشتر نگفت : « شنشنه اعرفها من اخزم » ( 12 ) ( مثل است ) : می‏دانم ، شاميها اين جور هستند . بنابر اين شما در شهر ما غريب هستی ، مهمان ما هستی ، بيا برويم منزل مهمان ما باش ، تو را پذيرايی می‏كنيم ، اگر آذوقه ات كم باشد آذوقه به تو می‏دهيم و خود اين مرد می‏گويد يكمرتبه‏ حالتی به من دست داد ، دوست داشتم زمين شكافته بشود به زمين فرو بروم

يزيد سفاهة و ازيد حلما *** كعود زاد فی الاحراق طيبا

فرازی ديگر از دعای مكارم الاخلاق

آن قسمتهايی كه از صحيفه سجاديه خواندم ، باز می‏بينيم ارزشهای اخلاقی‏ بسيار عالی است قسمت ديگری از صحيفه سجاديه را هم برای شما بخوانم . بعد از آن قسمت دو مرتبه درود می‏فرستد بر پيغمبر و آل پيغمبر ، و به‏ خدای متعال عرض می‏كند : « و حلنی بحلية الصالحين والبسنی زينة المتقين » پروردگارا ! مرا مزين كن و زينت بخش به زيور صالحان ، و بپوشان لباس‏ پرهيزكاران خود اين جمله ها توضيح نمی‏دهد كه زيور صالحان چيست و چه‏ چيزها برای صالحان زيور است ؟ چه چيزها برای متقيان جامه ای زيبا است ؟ چون صالحان و متقيانی كه ما می‏شناسيم با آن كه امام سجاد در اينجا توضيح‏ می‏دهد خيلی فرق می‏كند « حلنی بحلية الصالحين و البسنی زينة المتقين فی‏ بسط العدل و كظم الغيظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقة و اصلاح ذات‏ البين و افشاء العارفة و ستر العائبة و لين العريكة و خفض الجناح » خدايا ! مرا مزين كن به زينت صالحان ، مرا بپوشان به لباس زيبای‏ پرهيزكاران و متقيان . ( بعد برای اينكه مردم بفهمند كه او زينت صالحان‏ و جامه متقيان راچه می‏شناسد ، می‏فرمايد ) : « فی بسط العدل » در گسترش‏ دادن به عدالت زينت صالحان و جامه زيبای متقيان اين است كه عدالت را گسترش می‏دهند « و كظم الغيظ » وقتی كه خشم می‏گيرم ، بتوانم بر خشم خود غالب بشوم و خشم خود را كظم كنم " كظم " يعنی چه ؟ غيظی كه انسان پيدا می‏كند ، درست حالت عقده ای را دارد كه در انسان پيدا می‏شود ، حل كردن‏ اين عقده را " كظم " گويند مثل غده سرطان كه وقتی آن را زير برق‏ می‏گذراند آب می‏شود از نظر روحی ، كظم غيظ اين است كه انسان كاری بكند كه نه تنها اثری بر غيظ خودش مترتب نكند بلكه آن عقده ، آن كينه كه در قلبش وجود دارد ، حل بشود و مثل يخی كه آب می‏شود ، آب بشود زينت‏ متقيان و حليه صالحان اين است كه بتوانند خشم را در خودشان حل كنند « و اطفاء النائره » هر جا كه آتشی شعله ور است ( معلوم است كه مقصود آنجايی است كه ميان دو مؤمن جنگ و نزاعی هست ، اختلافی هست ، شعله‏ فتنه‏ای هست حال آيا در آنجا مثل اغلب ما مردم ، هيزم كشی بكنم كه آن آتش شعله‏ ورتر بشود ؟ !

نه ، هر جا كه شعله نزاع ميان برادران مؤمن فروزان است ) من بشوم آتش نشان آن شعله « و اصلاح ذات البين » ميان مؤمنان و مسلمانان‏ ، اصلاح بر قرار كنم « و افشاء العارفة » خوبيهای مردم را فاش كنم‏ « و ستر العائبة » بر عكس ، بديهای مردم را ، عيبهای مردم را روپوشی كنم‏ (همه اينها در مسائل اخلاقی است ، شامل مسائل اجتماعی كه در آنها حق عموم‏ پيدا می‏شود نيست ، چون در آن موارد دستورهای ديگری است كه در همين دعای‏ مكارم الاخلاق هم آن دستورها هست ) انسان بايد در اين حد باشد كه برای‏ اينكه مردم را بيشتر خوشنام بكند و حسن ظن مسلمين را نسبت به يكديگر زياد نمايد ، خوبيهای مردم را اينجا و آنجا بازگو كند و روی بديهای مردم‏ حتی بديهای واقعی مردم را بپوشاند ، زشتيها را آشكار نكند اين خودش يك‏ وظيفه اسلامی است : آشكار كردن نيكيها و پوشاندن بديهای مردم . وقتی كه‏ انسان يك مقدار نيكی دارد ، بعد ببيند مردم او را با نيكيهايش می‏شناسند ، همين خودش عاملی است برای اينكه بديها را در وجود خودش كم بكند ، و بر عكس ، اگر انسان يك سلسله نيكيها داشته باشد و يك سلسله بديها ، و بعد ببيند مردم او را فقط به اين بديها می‏شناسند ، آن شخصيت نيك ، و نيكی اش شكست می‏خورد ، يعنی به تدريج تبديل به آدم بد می‏شود

نهی شديد قرآن از اشاعه زشتيهای مؤمنين

اين است كه قرآن فوق العاده شديد نهی می‏كند از اينكه فحشاء ( و به‏ تعبير قرآن : فاحشه ) يعنی زشتيهای مسلمانان ، حتی زشتيهای واقعيشان‏ پخش بشود : « ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فی الذين آمنوا لهم عذاب‏ اليم »( 13 ) بنابر يكی از دو تفسيری كه درباره اين آيه هست : " كسانی‏ كه دوست دارند زشتيها درباره مسلمانان و مؤمنين اشاعه پيدا كند " خدا نكند كه يك وقت اطلاع پيدا كند كه لغزشی در فلان شخص پيدا شده است تازه‏ من راستها را می‏گويم ، دروغ كه ديگر و اويلا است حديث است كه اگر كسی‏ به برادر مؤمنش تهمت بزند ، ايمان در روح او آب می‏شود آنچنان كه نمك‏ در آب حل می‏شود ، ايمان برای شخص باقی نمی‏ماند اگر راست باشد ، اين به‏ آن می‏گويد ، آن به ديگری می‏گويد [ و به تدريج شيوع پيدا می‏كند ] اگر دروغ‏ باشد كه خدا می‏داند ، همانی است كه قرآن هرگز نمی‏خواهد چرا غيبت كردن‏ حرام است ؟ برای اينكه بدبينی ايجاد می‏كند در حالی كه غيبت كردن همان‏ افشاء بديها است يعنی بديهای واقعی را بازگو كردن

غيبت در مواردی جايز است

باز عرض می‏كنم : حرمت غيبت در غير موارد استثنايی - كه همه اين‏ موارد جنبه اجتماعی دارند - می‏باشد ، مثل آنجا كه مثلا نصح مستشير است : يك نفر می‏خواهد با يك كسی شركتی تأسيس كند ، می‏آيد با شما كه از احوال‏ آن شخص اطلاع داريد مشورت می‏كند كه آقا اين آدم كه تو مدتی با او بوده‏ ای چه جور آدمی است ؟ من می‏خواهم با او شركتی تأسيس كنم ، يا می‏خواهم‏ دخترم را به او بدهم ، يا می‏خواهم دخترش را برای پسر خودم بگيرم . و امثال اينها اينجا پای مشورت در ميان‏ است و بر شما جايز و بلكه لازم است كه بگوييد چون پای مشورت در ميان‏ است من حقيقت را می‏گويم : اين آدم اين جور و اين جور است يا در موردی‏ كه خودتان مظلوم يك شخص هستيد يعنی او حق شما را پايمال كرده در اينجا شما يا بايد دهان ببنديد و نگوييد حقم پايمال شده ، و حقتان پايمال شود و يا اگر بخواهيد بگوييد ، غيبت كرده‏ايد . اين غيبت جايز است : « لا يحب‏ الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم »( 14 )

مخصوصا من اينها را می‏گويم برای اينكه از افراط و تفريطها برحذر باشيم‏ . و عيب ما جامعه مسلمين ، عيبی كه تاريخ حكايت می‏كند اين است كه ما - مخصوصا ما ايرانيها - يا از آن طرف می‏افتيم يا از اين طرف ، حد وسط نمی‏ايستيم ، يا مردمی هستيم كه دائما غيبت می‏كنيم ، و يا می‏رسيم به حدی‏ كه غيبت كردن حجاج را هم جايز نمی‏دانيم .

سخن نادرست ابن سيرين و اشتباه غزالی

" ابن سيرين " يكی از علمای ايرانی مسلمان قرن دوم هجری است بعد از اينكه حجاج سفاك خونريزی كه در دنيای اسلام نمونه است در سفاكی ، به‏ درك رفته است ، مردی می‏آيد در حضور او بدی حجاج را می‏گويد ابن سيرين‏ مقدس می‏گويد : " غيبت نكن ، الان غيبت تو گناهش بيشتر از گناه حجاج است من حاضر نيستم غيبت حجاج را بشنوم " . حرف مفت است عجيب اين است ك‏ه غزالی به اين بزرگی و عظمت ، اين‏ داستان را نقل و تأييد كرده اين اشتباه است با اينكه ما غزالی را مرد بسيار بزرگی می‏دانيم يعنی مرد مفكر فوق العاده ای است ، اما آدمهای‏ بزرگ اشتباههای بزرگ هم دارند يكی از اشتباههای بزرگ غزالی ، به قول‏ ابن الجوزی اين است كه در بسياری از موارد ، شرع را به تصوف سواد كرده‏ آن افراطهای صوفيگری غزالی ، گاهی سبب شده كه از فقه اسلامی منحرف شود ، مثل همين جا كه می‏گويد : " راست گفته ابن سيرين ، آن مرد حق نداشته‏ غيبت حجاج را بكند ، حجاج مسلمان بوده " اگر حجاج را نمی‏شود غيبت كرد پس غيبت كی جايز است در دنيا ؟ ! پس ما هم شبانه روز بالای منبر داريم‏ غيبت يزيد بن معاويه را می‏كنيم چون مظالمش را بازگو می‏كنيم خدا خودش‏ از فرعون غيبت كرده ، از نمرود غيبت كرده ، از قارون غيبت كرده ، از بلعم باعوراء غيبت كرده ، و از صدها نفر ديگر ، و از اقوامی غيبت كرده‏ ، از همه قوم بنی اسرائيل يكجا غيبت كرده است نه ، اينها غيبت نيست‏ ديگر از آن طرف هم نيفتد

تعبير حضرت اين بود : « و افشاء العارفة و ستر العائبة » همه اينها را من برای اين ذكر می‏كنم كه انسان وقتی به اين حد می‏رسد كه آرزويش چنين‏ آرزويی می‏شود ، قابل تقديس است ، انديشه اش كه چنين انديشه ای هست‏ قابل تقديس است ، عملش كه چنين عملی هست قابل تقديس است ، ملكاتش‏ كه چنين ملكاتی هست ملكات قهرمانانه است ، ملكاتی است با ارزش ، با قيمت و گرانبها اين گرانبهايی ريشه اش كجاست ؟ از كجا و چگونه اين [ انديشه يا عمل ] گرانبها شد ؟ ريشه اين‏ گرانبهايی را ما بايد به دست بياوريم .

اينجا است كه مكتبهای مختلف برای نشان دادن رمز اخلاقی بودن كارها پيدا شده و اظهار نظرها كرده اند. از فردا شب شروع می‏كنيم نظريات اين‏ مكاتب را بيان كردن كه فلان مكتب می‏گويد رمز اخلاقی بودن در فلان جهت‏ نهفته است ، آن مكتب ديگر می‏گويد در فلان جهت ديگر . و در نهايت امر می‏خواهم رمز اخلاقی بودن را در مكتب اسلام بيان بكنيم ، ببينيم اسلام رمز اين ارزش و علو و گرانبهايی را در چه و در كجا می‏داند . و گذشته از اين‏ ببينيم اسلام [ كارهای اخلاقی را ] چگونه توجيه می‏كند و اين كارها با مكتب‏ اسلام چگونه سازگار است كه البته از همه بيشتر با اين مكتب سازگار است‏ . همچنين مكتبهای ديگر مخصوصا فلسفه های مادی ، ارزشهای اخلاقی را چگونه‏ می‏توانند توجيه و تأييد بكنند .

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعزالاجل‏ الاكرم يا الله

پروردگارا دلهای ما به نور ايمان و به نور قرآن منور بگردان

پروردگارا غلها و غشها از روحهای ما به كرم و لطف خودت بيرون بفرما

پروردگارا ما را به حقايق شناس اسلامت قرار بده

پروردگارا همه ما را آشنا به وظايف خودمان قرار بده ، مسلمين را در همه جبهه ها تأييد بفرما ، همه مسلمين را چه در جبهه معنوی و اخلاقی‏ و چه در جبهه بيرونی ، خدايا به لطف خودت نصرت و پيروزی عنايت بفرما

پروردگارا اموات ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات

جلسه دوم نظريه عاطفی و نظريه فلاسفه اسلامی

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين ، باری الخلائق اجمعين ، والصلوه والسلام علی عبد الله و رسوله و حبيبه وصفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد وآله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من‏ الشيطان الرجيم : « خذ العفو و امر بالعروف و اعرض عن الجاهلين »( 15 )

اجمالا اين مطلب را ذكر كرديم كه افعال انسان دو گونه اند : يك گونه‏ افعال طبيعی و عادی و معمولی كه شايسته ستايش ، آفرين گفتن و قهرمانانه‏ شناختن نيست ، و گونه ديگر كارهايی كه انسانها آن كارها را قابل ستايش‏ می‏دانند و كننده آن كارها را تحسين می‏كنند و آنها را به نوعی قهرمان‏ می‏شناسند ، و ما اينها را كارهای اخلاقی می‏ناميم

رسيديم به اينجا كه رمز اخلاقی بودن [ يك فعل ] چيست ؟ يك كار چگونه و به چه جهت رنگ اخلاقی پيدا می‏كند و با افعال طبيعی تمايز پيدا می‏نمايد ؟ به تعبير ديگر معيار و مقياس اخلاقی بودن چيست ؟ در اينجا نظريه های‏ گوناگونی وجود دارد كه ما اين نظريه ها را ابتدا نقل می‏كنيم و بعد نقد و بررسی : كداميك از اين نظريات صحيح است ، كدام نا صحيح ؟ و يا يك‏ نظريه ممكن است قسمتی از آن صحيح باشد و قسمتی نا صحيح

نظريه عاطفی

يكی از نظريات درباره ملاك اخلاقی بودن كه از قديم ترين نظريات است‏ نظريه عاطفی است گروهی رمز اخلاقی بودن را در عواطف بشر می‏دانند ، می‏گويند كار عادی و معمولی كاری است كه از انگيزه های خود خواهانه و ميلهای طبيعی انسان سر چشمه بگيرد و هدف از آن كار هم رساندن سودی به‏ خود و يا رسيدن خود شخص به لذتی باشد هر كار كه از چنين ميلهايی سرچشمه‏ بگيرد و برای چنين هدفهايی باشد ، كار عادی و معمولی است و اخلاقی نيست‏ مثل اكثر كارهايی كه مردم انجام می‏دهند يك نفر كارگر كه صبح به دنبال‏ كار می‏رود برای اينكه مزدی بگيرد و با آن مزد هزينه زندگی خودش را تأمين‏ بكند ، كار او يك كار معمولی و عادی است همچنين كار يك كارمند كه شغل‏ اداری دارد يا در شركتی كار می‏كند ، و يا كار يك بازرگان كه دنبال‏ تجارت و سود می‏رود ، تا آنجا كه مربوط به شخص خودش و زندگی خودش هست و از يك ميل كه مربوط به شخص خودش هست ناشی می‏شود و هدف ، لذتی است كه به خودش برسد يا دفع رنجی است كه از خودش بشود ( مثل مراجعه انسان به پزشك كه برای دفع رنج يا دفع خطری است كه از خودش‏ می‏شود ) يك كار طبيعی است كار اخلاقی كاری است كه از عاطفه ای عاليتر از تمايلات فردی يعنی عاطفه غير دوستی سرچشمه می‏گيرد كارهای اخلاقی‏ انسانها كارهايی است [ ناشی از اين ] كه آن انسانها غير را هم دوست‏ می‏دارند يعنی تنها خودشان را دوست ندارند ، به سرنوشت ديگران هم مانند سرنوشت خودشان علاقه‏مند هستند و از اينكه به غير سود يا لذتی برسد همان‏ اندازه شادمان می‏شوند كه به خودشان سودی برسد و خودشان به لذتی برسند و البته اين درجات دارد گاهی عاطفه غير دوستی آنچنان در بعضی از انسانها اوج می‏گيرد كه از اينكه به ديگران لذت يا سود برسانند بيشتر خوشحال‏ می‏شوند تا اينكه به خودشان لذت يا سود برسانند يعنی از اينكه بپوشانند بيشتر خوشحال می‏شوند تا بپوشند ، از اينكه بخورانند بيشتر لذت می‏برند تا بخورند ، و از اينكه آسايش برسانند خوشحالترند تا خودشان به آسايش‏ برسند

مبدأ و هدف در كار انسان

هر كاری در انسان مبدأی دارد و غايتی يعنی در انسان يك احساس ، يك‏ ميل ، يك عاطفه هست كه محرك او به يك كار است و اگر نبود محال بود كه انسان آن كار را انجام بدهد محال است انسان كاری را انجام بدهد بدون آنكه يك محركی ، يك ميلی يا يك خوفی در او وجود داشته‏ باشد . و هر كاری هدفی دارد انسان از هر كاری يك منظوری دارد كه می‏خواهد به آن منظور و هدف برسد. كار اخلاقی كاری است كه از نظر مبدأ ، از ميلی‏ ناشی می‏شود كه آن ميل مربوط به خود انسان نيست ، مربوط به ديگران است ، و اسمش را می‏گذاريم عاطفه غير دوستی ، و از نظر منظور ، هدف انسان‏ رسيدن خير به خودش نيست ، رسيدن خير به ديگران است. طبق اين نظريه ، فعل طبيعی از دايره " خود " و " من " خارج نيست ميلی كه مربوط به " من " و " خود " هست ، می‏خواهد خيری را به همين " من " و " خود " برساند . حيوانات هم اينجور هستند ولی فعل اخلاقی ، هم از نظر ميل از دايره‏ " خود " خارج است. يعنی آن ميل اساسا مربوط به " خود " نيست ، مربوط به غير است ، و هم از نظر هدف از دايره " خود " خارج شدن است ، چون‏ هدف ، رساندن خير است نه به خود بلكه به غير خود. پس انسان اخلاقی‏ انسانی است كه از دايره " خود " پا بيرون گذاشته است و به غير خود رسيده است. اين همان مسلكی است كه در اخلاق ، محبت را به عنوان پايه‏ اخلاق تبليغ می‏كند و اخلاق در نظر او يعنی محبت. معلم اخلاقی كه اخلاقش بر اين پايه است خودش را پيام آور محبت می‏داند. بخشی از اين نظريه ، نظريه‏ مشتركی است لااقل ميان همه اديان و بيشتر مكاتب فلسفی عالم. شايد ما دينی‏ در دنيا نداشته باشيم كه توصيه به محبت نكرده باشد. جمله‏ای هست در اخبار و احاديث ما و آن اين است : « احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره‏ لغيرك ما تكره لنفسك » ( 16 ) ( به اين مضمون ما زياد داريم ) . برای‏ ديگران آن دارد و آن ، شناخت ذات است ( در ترجمه كلمه " ذات " را نوشته بودند من حدسم خيلی قوی است كه بايد به جای ذات ، كلمه " نفس " ترجمه‏ می‏كردند ). در عالم فقط يك معرفت وجود دارد و آن معرفت نفس است ، يعنی خودشناسی .

اخلاق هندی

درباب معرفت ، تكيه گاه فرهنگ هندی ، معرفه النفس است‏ يعنی اينكه انسان خود را بايد بشناسد ، خود را بايد كشف كند تمام‏ رياضتهای هندی هم برای رسيدن به اين مطلب است می‏گويد اين را فهميدم كه‏ يك اصل اين است كه در همه جهان يك معرفت و يك شناخت وجود دارد و آن‏ شناخت و كشف كردن خود است .

اصل دوم اينكه : هر كس خود را شناخت خدا را شناخته است و جهان را  ( از اينجاست كه می‏گويم بايد ترجمه می‏كرد معرفت نفس نه معرفت ذات ) اين هم حرف درستی است اين هر دو اصلی كه او می‏گويد ، در كلمات پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين هست در كلمات اميرالمؤمنين در نهج البلاغه نيست‏ ولی در غرر و درر آمدی هست می‏فرمايد : « معرفة النفس انفع المعارف » (17) شناخت خود از هر شناختی سودمندتر است راجع به اينكه هر كس خود را شناخت ، خدا را شناخته و جهان را ، جمله ها از پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين هست به همين مضمون : هر كه خود را شناخت خدا را شناخته‏ است

اصل سوم كه گاندی می‏گويد من اين سه اصل را از مطالعه اپانيشادها (18) كشف‏ كردم اين است كه در همه دنيا يك نيرو و يك نيكی وجود دارد و بس آن‏ نيرو ، نيروی تسلط بر خويشتن است هر كس بر خود مسلط شد - به تعبير او - بر جهان مسلط شده است . و در همه جهان يك‏ نيكی وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران است مانند دوست داشتن خود ( همه شاهد عرض من در نقل سخن گاندی در اين يك جمله است ). اين است كه‏ می‏گوييم اخلاق هندی بر پايه دوست داشتن بنا شده است در مسيحيت هم‏ می‏بينيم كه لااقل به حسب ادعا بر محبت تأكيد شده است ( هنديها كه شرقی‏ هستند دروغ و نفاقشان كمتر است مسيحيها كه غربی هستند اغلب نعل وارونه‏ می‏زنند اين است كه درباره آنها می‏گوييم به حسب ادعا ). مبشران و مبلغان‏ مسيحيت ، حرفشان همواره اين است كه ما پيام آور محبتيم ، مسيح پيامبر محبت بوده است ، محبت بورز ، عشق بورز ، مهر بورز ، تا آنجا كه‏ می‏گويند اگر يك نفر به طرف راست صورتت سيلی زد طرف چپ صورتت رابياور . طبق اين نظريه ، اخلاق يعنی نيكی كردن به معنی محبت ورزيدن ، دوست‏ داشتن ديگران آيا اين نظريه صحيح است يا صحيح نيست ؟