مقدمه
كتاب حاضر مشتمل بر دوازده جلسه سخنرانی متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
پيرامون " فلسفه اخلاق " و دارای دو بخش است بخش اول كه قسمت اعظم
كتاب را تشكيل میدهد متشكل از نه سخنرانی استاد در سال 1351 شمسی در
مسجد ارك ( تهران ) میباشد كه البته در اصل ده سخنرانی بوده و متاسفانه
نوار سخنرانی اول در دست نيست ، ولی اين امر لطمه ای به بحث وارد
نمیكند زيرا در جلسه دوم ، استاد شهيد خلاصه ای از بحث جلسه اول را بازگو
نموده اند بخش دوم كه " ضميمه " نام گرفته است متشكل از سه سخنرانی
استاد میباشد كه در زمانها و مكانهای مختلف ايراد شده اند تاريخ دقيق و
محل سخنرانی اول يعنی " اخلاق كمونيستی " مشخص نيست ولی آنچه مسلم
است اين سخنرانی در اواخر حيات استاد انجام گرفته است سخنرانی دوم "
مسئله خودی در اخلاق " نام دارد كه در حدود سال 1339 در دانشسرای عالی
تهران ايراد شده است و البته نوار آن در دست نيست و تنظيم آن از روی
متنی كه در همان زمان از نوار استخراج شده و در اختيار استاد قرار گرفته
صورت پذيرفته است " معيار فعل اخلاقی " گفتار سوم اين بخش و آخرين
گفتار كتاب میباشد كه در اواخر حيات استاد و در جمع طلاب علوم دينی
ايراد شده است و البته اوائل اين بحث كه در تعريف فعل طبيعی و فعل
اخلاقی میباشد میتواند تا حدی نبود اولين گفتار بخش اول را جبران نمايد
در اينجا ذكر چند نكته را لازم میدانيم :
1 - كتاب حاضر صرفا حاوی بحث پيرامون اخلاق نظری نمیباشد بلكه شامل
مطالب جاذب و نافذی درباره اخلاق عملی نيز هست و توام بودن اخلاق نظری و
اخلاق عملی در اين كتاب از امتيازات مهم آن است .
2 - در پايان اكثر سخنرانيها استاد شهيد به جهت موقعيت زمانی ذكر
مصيبت كرده اند كه بی ارتباط با موضوع بحث نيز نمیباشد اين ذكر مصيبتها
حذف نگرديده اند
3 - عناوين گفتارها - غير از گفتارهای دهم و يازدهم - از تنظيم كننده
میباشد
4 - استاد شهيد يادداشتهای نسبتا زيادی پيرامون فلسفه اخلاق و اخلاق
اسلامی دارند كه به فضل خدا در سلسله يادداشتها به چاپ خواهند رسيد
5 - قبلا كتابی تحت عنوان " فلسفه اخلاق " به نام استاد شهيد توسط
واحد فرهنگی يكی از بنيادها بدون كسب اجازه از مسؤولين امر منتشر شده
است در تنظيم كتاب مذكور دقت لازم به كار نرفته و تنظيم كننده ، مطالب
استاد را به قلم خود در آورده و اصالت كلام استاد را از بين برده است و
به علاوه كتاب مذكور فاقد دو گفتار آخر كتاب حاضر است لهذا كتاب مذكور
فاقد اعتبار است
فرصت را مغتنم شمرده به اطلاع علاقمندان آثار استاد شهيد میرساند :
همچنين است وضع كتابهای " فطرت " و " توحيد " كه از سوی يكی از
انجمنهای اسلامی و نيز كتاب " شناخت " كه از سوی يكی از ناشران غير
مسؤول ، به نام استاد منتشر شده اند و " شورای نظارت بر نشر آثار استاد
شهيد " مشغول تدوين متن صحيح و كامل كتابهای مذكور میباشد كه در آينده
نزديك به ياری خدا منتشر خواهند شد ، و البته با اقداماتی كه به عمل
آمده از اين پس شاهد اينگونه بی نظميها در نشر آثار استاد شهيد نخواهيم
بود از خدای متعال توفيق بيشتر مسئلت داريم
66 / 2 / 1
شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مرتضی مطهری
جلسه اول فعل طبيعی و فعل اخلاقی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه و السلام علی عبد
الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا
ومولانا ابی القاسم محمد و اله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم :
« خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين ». (
1 ) قبلا عرض
كرديم كه پاره ای از افعال انسانی " اخلاقی " ناميده میشود در مقابل
افعال عادی و طبيعی اين سوال پيش میآيد كه اخلاق و معنی اخلاقی بودن يك
فعل چيست ؟
چگونه است كه يك كار انسان ، اخلاقی ناميده میشود ؟ و عرض
كرديم كه اگر چه ابتدا به نظر میرسد كه اين سوال ، سوال خيلی ساده ای
است و جواب آسانی دارد ، ولی وقتی كه عميقا وارد اين مطلب میشويم
میبينيم جواب اين سوال كه راز اخلاقی بودن چيست ، به اين سادگيها نيست
، بلكه از مشكل ترين مسائل فكری و پيچيده ترين مسائل فلسفی بشر است و از
چند هزار سال پيش تا امروز هنوز فلاسفه جهان توافق نظری روی آن پيدا
نكرده اند ما به جای اينكه اول ملاكهای اخلاقی بودن را در مكتبهای اخلاقی
بيان بكنيم و مثلا بگوئيم افلاطون درباره ملاك اخلاقی بودن چه گفته است ،
ارسطو چه گفته است ، اپيكور چه گفته است ، غزالی چه گفته است ، در
دنيای جديد ، فلاسفه اروپا هر كدام چه گفته اند ، به جای اينها اول موارد
ساده بسيار روشنش را ذكر میكنيم بعد به تفسير میپردازيم ، زيرا قبل از
آنكه موارد فعل اخلاقی روشن بشود ، تفسير كردن چندان صواب نيست.
قبلا از
موارد مسلم فعل اخلاقی ، مثالهايی از " ايثار " يعنی غير را بر خود مقدم
داشتن ، زحمت خود و آسايش ديگران را طلبيدن ، در قالب تاريخچه هايی از
خارج و داخل دنيای اسلام ، و مثالهايی هم از يك مورد ديگر اخلاقيات يعنی
همدردی با دردمندان ذكر كرديم اكنون باز میخواهيم به مثالهای ديگری در
اين مورد بپردازيم همه برای اين است كه میخواهيم موضوع كاملا روشن بشود و
قبل از ذكر مثالها ، برای اينكه شما به اهميت اين موضوع پی ببريد لازم
است مطلبی را عرض كنم
ارزش كار اخلاقی
كارهايی كه ما به آنها میگوئيم كار اخلاقی ، میبينيم فرقشان با كار عادی
اين است كه قابل ستايش و آفرين و تحسين اند به عبارت ديگر بشر برای
اين گونه كارها ارزش قائل است تفاوت كار اخلاقی با كار
طبيعی در اين است كه كار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است يعنی
يك كار ارزشمند و گرانبها است و بشر برای خود اين كار ، قيمت قائل
است آن قيمتی هم كه برايش قائل است نه از نوع قيمت و ارزشی است كه
برای كار يك كارگر قائل است كه ارزش مادی به اصطلاح ايجاد میكند و
استحقاق مبلغی پول يا كالا در مقابل كار خودش پيدا میكند ، بلكه يك نوع
ارزش ما فوق اين ارزشهاست كه با پول و كالای مادی قابل تقويم نيست. آن
سربازی كه جان خودش را فدای ديگران میكند ، كارش كار با ارزشی است ولی
ارزش آن از نوع ارزشهای مادی نيست كه مثلا بگوئيم فلان عمله كارش ساعتی
بيست و پنج تومان ارزش دارد ، معمار هشتاد تومان ، مهندس صد و پنجاه
تومان ، آن ديگری پانصد تومان ، و خيلی بالا باشد . مثلا میگويند فلان كس
آمد چاه نفت را خاموش كرد و برای هر ساعت كارش پنج هزار تومان ارزش
قائل بودند . بالاخره قابل تقويم به ارزشهای مادی است.
كارهای اخلاقی ، در ذهن و وجدان بشر دارای ارزش و قيمت است ، گرانبها
است ولی نوع ارزشش با ارزشهای مادی، مقياس را هر اندازه بالا بگيرد
متفاوت است. آن يك ارزش ديگری است ، ارزشی است مافوق ارزشهای مادی.
قضايايی كه از علی عليه السلام نقل كرديم ، قابل اين نيست كه بگوئيم اين
كار علی را حساب بكنيد ببينيد چند ميليون تومان يا چند ميليارد دلار
قيمت دارد. اين با تومان و دلار قابل تقويم نيست البته ارزش و قيمت
دارد ولی نوع ارزشش اساسا با اين ارزشها متفاوت است.
بعد از آنكه ثابت شد كه در ميان كارهای انسان يك سلسله كارها هست
دارای ارزش و قيمت ، آن هم نوعی ارزش كه با ارزشهای مادی
متفاوت است ، قهرا اين سوال پيش میآيد كه توجيه اين ارزشها چگونه است
؟ يعنی با چه فلسفه ای ، با چه مكتبی میتوانيم اين ارزشها و قيمتها را
برای كارهای اخلاقی بشر توجيه بكنيم ؟ به عبارت ديگر كدام مكتب میتواند
ارزش اخلاقی كار بشر را تفسير و توجيه و تاييد كند ؟ آيا همه مكتبها
قادرند اين گونه كارها را توجيه كنند ؟ خود مكتب قادر است ؟
همه مكتبها
قادر نيستند. اكنون نمیخواهم اين مطلب را بسط بدهم. اين را عرض كردم برای
اينكه از حالا ذهن شما آماده باشد برای اين مطلب كه ارزشهای اخلاقی را
كدام مكتب از مكتبها میتواند توجيه كند ، و كدام مكتب قادر به توجيه
نيست ؟ مكتبهايی كه قادر به توجيه نيستند بعضی صراحت دارند ، به روی
خودشان میآورند ، خجالت هم نمیكشند ، انكار میكنند میگويند : " اصلا "
اخلاق " حرف مفت است ، كار اخلاقی انجام دادن از ساده دلی است ، آدم
عاقل دنبال كار اخلاقی نمیرود ، دنبال خوشی و لذت میرود ، جز سود و لذت
هيچ چيز ديگری در عالم منطقی نيست " باز اين خوب است ، بالاخره میگويد
من مكتبی دارم كه نتيجه اش همين است . ولی پاره ای از مكتبها ، جهان بينی
شان ، فلسفه و اساس فكرشان همين نتيجه را میدهد يعنی به همين جا میرسد
اما به روی خودشان نمیآورند بلكه بر عكس ، میگويند : ما هم به ارزشهای
اخلاقی قائل هستيم و برای انسانيت ارزش قائليم ولی با كدام مكتب ؟ !
اينها با آن اساسی كه تو چيدی جور در نمیآيد به هر حال ما بعدا روی اين
مطلب بحث میكنيم.
حال میپردازيم به مثالهای ديگر برای اخلاقی بودن بعضی از كارها .
عفو و گذشت
اين خودش يك مسئله ای است حديث پيغمبر هم هست : « ثلاث من مكارم
الاخلاق : تصل من قطعك و تعطی من حرمك و تعفو عمن ظلمك » (
2 ) يك كسی
درباره شما مرتكب خطا يا جنحه و يا جنايتی میشود البته در اينجا بخشی از
عمل مربوط به شخص شماست ، و بخش ديگر مربوط به جامعه مثل اينكه قاتلی
میآيد انسانی را میكشد ، كه اين عمل ، هم جنبه جنايتی دارد و هم جنبه
اجتماعی سخن در آنجا است كه آن عمل به جامعه ارتباط ندارد و حقی در
جامعه توليد نمیشود : يك كسی به شما تهمتی زده ، دروغی بسته ، از شما
غيبتی كرده و از اين نوع كارها ، يا از همان كارها ولی نه از جنبه
اجتماعيش بلكه از جنبه شخصی و فردی اش ، شما عفو و گذشت میكنيد ، او
تقاضای بخشش میكند ، شما هم میبخشيد ، میگذريد اين عمل نيز يك عمل
اخلاقی تلقی میشود ما فوق عمل عادی ، و يك نوع عمل قهرمانانه .
حق شناسی و وفا
ديگری به انسان ، احسان و نيكی كرده عكس العمل انسان در مقابل او دو
جور میتواند باشد يكی اينكه بعد كه فهميد ديگر به اصطلاح
خرش از پل گذشته ، اصلا اعتنا نمیكند ، فراموش میكند و كاری به كار او
ندارد ، و ديگر اينكه در مقابل او تا آخر عمر حق شناسی میكند ، نيكی او
را فراموش نمیكند ، تشكر میكند و وفا به خرج میدهد ، بعد از بيست سال
هم اگر يك وقتی پيش بيايد كه آن شخص احتياجی داشته باشد ، فورا به حكم
« هل جزاء الاحسان الا الاحسان » (
3 ) - كه خود همين يك اصل اخلاقی فطری
است كه قرآن ذكر كرده است - در مقام پاداش و احسان او بر میآيد اين
عمل يك عمل اخلاقی است .
ترحم به حيوانات
حتی حيواناتی كه از يك نظر پليدند ، آن پليدی منافات ندارد با ترحم
به آنها مثلا سگ به دليل ميكروبی كه در لعاب دهانش يا در همه بدنش
هست ، میگوئيم پليد است يعنی با او مانند شيئی كه دارای يك ميكروب
خطرناك هست رفتار میكنيم اين منافات ندارد با اينكه در عين حال اين
حيوان قابل ترحم باشد ، و هست انسان حيوان گرسنه يا تشنه ای میبيند يك
نفر ممكن است بی تفاوت باشد ، يك نفر ديگر او را تيمار میكند . در حديث
است كه مردی در بيابان میگذشت ، سگی را ديد كه از شدت تشنگی زبانش را
به خاكهای نمناك میمالد در آنجا چاه آبی بود خف خودش را ، يعنی كفش
خودش را به دستار يا شالی بست فرستاد داخل چاه و از آن آب كشيد و بعد
ظاهرا با دست خودش به اين حيوان آب داد و او را سيراب كرد و از مرگ
نجات داد .
وحی رسيد به پيغمبر زمانش كه خدا
كار اين انسان را شكر كرد ، يعنی قدر اين كار را دانست ( يعنی اين كار
نزد خدا قدر دارد ) : « شكر الله له و ادخله الجنه » خدا قدر كار اين
شخص را شناخت يعنی عملا شناخت ، به اين معنی كه به اوپاداش داد : او
را به بهشت برد . همين [ حديث ] است كه سعدی در بوستان آورده :
يكی در بيابان سگی تشنه يافت
***
برون از رمق در حياتش نيافت
سعدی میگويد "كله دلو كرد" ولی حديث میگويد كفش خودش را دلو كرد
كله دلو كرد آن پسنديده كيش
***
چو حبل اندر آن بست دستار خويش (4)
به خدمت ميان بست و باز و گشاد ***
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پيغمبر از حال مرد
***
كه داور گناهان او عفو كرد
رمز مطلب در كجاست كه اين كار نزد خدا و خلق خدا ارزش دارد ؟
سخن سری سقطی
میگويند يكی از عرفا به نام " سری سقطی " میگفت : من سی سال است كه
استغفار میكنم به خاطر يك " الحمد لله " كه گفته ام ، به خاطر يك
شكری كه خدا را كرده ام : انی استغفر الله منذ ثلاثين سنه لقولی الحمد لله
. گفتند چطور ؟ گفت من در بغداد دكاندار بودم ( اين داستان را هم سعدی به
شعر در آورده است ) . يكوقت خبر رسيد كه فلان بازار بغداد را حريقی پيدا
شد و سوخت . دكان من هم در آن بازار بود .
به سرعت رفتم ببينم دكان من سوخته يا نه ؟ يك كسی به من گفت : آتش به دكان تو
سرايت نكرده گفتم : الحمدلله بعد با خودم فكر كردم كه آيا تنها تو در
دنيا بودی ؟ بالاخره آتش چهار تا دكان را سوخته دكان تو را نسوخته يعنی
دكان ديگری را سوخته " الحمدلله " معنايش اين است كه الحمدلله آتش
دكان مرا نسوخت ، دكان او را سوخت پس من راضی شدم به اينكه دكان او
سوخته بشود و دكان من سوخته نشود بعد به خودم گفتم : اولاتهتم للمسلمين
سری ! تو غصه مسلمين در دلت نيست ؟ ( اشاره است به حديث پيغمبر :
« من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم » (5) هر كس كه صبح كند و
همتش خدمت به مسلمانان نباشد ، او مسلمان نيست ) و من سی سال است كه
دارم استغفار آن الحمدلله را میكنم . اين چيست ؟
دعای مكارم الاخلاق
" صحيفه سجاديه " دعاهای بسيار معتبری است - هم از نظر سند و هم از
نظر مضمون - از زين العابدين علی بن الحسين سلام الله عليه كه علمای شيعه
از صدر اسلام به اين كتاب توجه كرده اند ، و بعد از قرآن تنها مجموعه ای
است كه از اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجری به صورت يك كتاب در
دست بوده است نهج البلاغه هم كتاب است ولی نهج البلاغه ، خطب [ و نامه
ها و كلمات قصار ] علی عليه السلام است كه در ميان مردم متفرق بود ، سيد
رضی در قرن چهارم اينها را جمع كرد و به صورت يك كتاب در آورد .
اصول كافی در قرن چهارم به صورت يك كتاب جمع آوری
شده ، و كتابهای ديگری قبل از اصول كافی بوده است كتابهايی مثل مصحف
فاطمه سلام الله عليها و كتاب علی ( ع ) كه گاهی ائمه از آن اسم میبردند
الان در دست ما نيست بنابر اين بعد از قرآن ، قديمترين كتاب شيعی كه از
اول به صورت كتاب به وجود آمده و الان در دست ما هست صحيفه سجاديه
است كه جناب زيد بن علی بن الحسين وقتی كه در جنگ با امويان شهيد میشد
همين كتاب همراهش بود ، و آن را به كسی سپرد ، و از آن دو نسخه بوده ،
كه در ابتدای صحيفه اين را نوشته اند . صحيفه سجاديه دعاهای زيادی دارد حالا
من نمیخواهم درباره ارزش صحيفه صحبت بكنم كه از بحث خودم دور بشوم . يكی
از دعاهای صحيفه سجاديه دعائی است به نام دعای [ ( مكارم الاخلاق " يعنی
دعای اخلاق مكرمتی
قبلا اين حديث را خواندم كه پيغمبر اكرم - به تعبيری كه اهل تسنن
روايت كرده - اند فرمود : « بعثت لا تمم مكارم الاخلاق » (
6 ) - و به
تعبيری كه شيعه روايت كردهاند - فرمود : « عليكم بمكارم الاخلاق فان ربی
بعثنی بها » و گفتيم شايد هر دو تعبير در دو نوبت از زبان پيغمبر اكرم
صادر شده باشد ، ولی مضمون به هر حال يكی است اين دعا اسمش دعای مكارم
الاخلاق است ، شايد به اين علت كه يك جمله از آن اين است : « وهب لی
معالی الاخلاق » ( 7 ) اگر ما در اين شبها فرصت پيدا بكنيم لااقل در بعضی
از شبها قسمتهايی از اين دعای شريف را برای شما بخوانيم [ بسيار مناسب
است ، زيرا برای ] معرفی مكتب اخلاقی اسلام يكی از بهترين نمونه ها دعای
مكارم الاخلاق است .
و از جمله آرزوهايی كه من سالهاست دارم اين
است كه يك وقتی توفيق پيدا بكنم اين دعا را به فارسی ترجمه و مخصوصا
شرح بكنم ، فلسفه ها و نكاتی را كه در اين دعای شريف هست تشريح كنم و
در اختيار فارسی زبانان خودمان قرار بدهم اين جزء آرزوهای من است
اميدوارم خدای متعال اين توفيق را به من عنايت كند و خود وجود مقدس علی
بن الحسين سلام الله عليه از خدای متعال بخواهد كه اين توفيق برای من پيدا
بشود حالا من قسمتی از اين دعا را میخوانم برای همين نمونه ها هر كس كه
اين مضمونها را بشنود و انسانی را كه آرزويش اينجور شدن است و البته او
اينجور هست و دارد به همه ياد میدهد كه انسان اسلام بايد اينجور باشد در
نظر بگيرد ، با خود میگويد چگونه است كه اين كارها اينقدر ارزش و قيمت
پيدا میكند ؟ اين دعا هر قسمتش با صلوات شروع میشود ، حضرت يك صلوات
بر پيغمبر و آل پيغمبر میفرستد ، بعد چند جمله دعا میكند ، دو مرتبه
صلوات میفرستد و حال قسمتی از اين دعا :
به خدای خود عرض میكند : « اللهم صل علی محمد و آله و سددنی لان اعارض
من غشنی بالنصح » پروردگارا درود بفرست بر پيامبر و آل پيامبر ، و به من
توفيق بده كه با آن كسانی كه با من دغلی میكنند ، به ظاهر دوستی میكنند
ولی در باطن میخواهند به من بدی كنند معارضه كنم ²و اجزی من هجرنی بالبر»
آن كسانی كه مرا ترك و رها كرده اند ، دوستانی كه ديگر به سراغ من
نمیآيند ، جزای آنها را كف دستشان بگذارم چگونه ؟ در مقابل اينكه آنها
مرا ترك كردند و ترك احسان كردند من نسبت به آنها برو احسان بكنم
« و اثيب من حرمنی بالبذل » پاداش بدهم آنكه مرا محروم كرده است ، به
اينكه به او ببخشم « و اكافی من قطعنی بالصله » و مكافات بدهم هر كس با
من قطع رابطه میكند : ارحام و دوستانی كه قطع صله رحم يا قطع صله مودت
میكنند ، [ به اينكه رابطه را برقرار كنم ] آنها میبرند ، من پيوند كنم
مكافات من اين باشد كه آنها اين رابطه را میبرند من در مقابل وصل كنم ،
آنها فصل میكنند ، من وصل كنم « و اخالف من اغتابنی الی حسن الذكر »
مخالفت كنم با آن كسانی كه از من غيبت میكنند ، پشت سر من از من
بدگويی میكنند ، و مخالفتم با غيبت كن های خودم اين باشد كه پشت سر
آنها هميشه نيكی آنان را بگويم .
« و ان اشكر الحسنه و اغضی عن السيه »
نيكيهای مردم را سپاسگزار باشم و از بديهای آنها چشم بپوشم اين چه آرزويی
است برای انسان ؟ حالا اعم از اينكه ما خودمان اهل اين آرزوها باشيم يا
نباشيم ، اهل اين عملها باشيم يا نباشيم ، آيا اينها يك امور قابل
ستايش در حد اعلی هست يا نه ؟ آيا اين امور ارزش دارد يا ارزش ندارد
؟ گرانبها است يا گرانبها نيست ؟ ارزشش چه نوع ارزشی است ؟ آيا
انسانی كه اينگونه است ، در نظر ما يك قهرمان هست يا نيست ؟ قهرمان
است اين قهرمانی يعنی چه ؟ راز اين قهرمانی در كجاست ؟ اين است معنی
سؤالی كه هی طرح میكنيم تا بعد جوابش را بدهيم : راز اخلاقی بودن اين
كارها ، اين فكرها ، اين نيتها ، اين ميلها ، اين اراده ها در كجاست ؟
سخن خواجه عبدالله انصاری
تعبيری دارد خواجه عبدالله انصاری كه حالا شايد از خودش تعريف كرده به
هر حال او مردم عارف وارسته ای بوده میگويد : " بدی را بدی كردن سگساری
است " يك كسی به آدم بدی میكند ، انسان در مقابل بدی او بدی میكند اين
، سگ رفتاری است چون اگر سگی سگ ديگری
را گاز بگيرد او هم گازش میگيرد " و نيكی را نيكی كردن خر كاری است "
يك كسی به آدم نيكی میكند ، انسان در مقابل نيكی او نيكی میكند اين هم
كار مهمی نيست نمیدانم ديده ايد يا نديده ايد ؟ هر كس مثل من دهاتی
باشد ديده : يك الاغ وقتی كه شانه يك الاغ ديگر را میخاراند ، او هم فورا
شانه او را میخاراند اگر ديد او شانه او را میخاراند كه از اين خاراندن
خوشش میآيد ، فورا شانه رفيقش را میخاراند " بدی را نيكی كردن كار
خواجه عبدالله انصاری است " حالا يك چهارمی هم دارد : " و نيكی را بدی
كردن كار ما مردم ايرانی است "
شعری است در ديوان منسوب به اميرالمؤمنين میفرمايد :
و ذی سفه يواجهنی بجهل
***
و اكره ان اكون له مجيبا
" سفيه " نه معنايش ديوانه است ، بلكه يعنی كسی كه رشد فكری و هدف
داشته باشد ، كار او جنبه اجتماعی پيدا میكند و ديگر جای گذشت نيست
« واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما »(8) اميرالمؤمنين چنين سخنی میخواهد
بفرمايد
" و ذی سفه يواجهنی بجهل "
بسا هست آدمهايی كه رشد فكری ندارند ، با روی جهالت و نادانی خودشان با
من روبرو میشوند ، از من بدگويی میكنند ، به من فحش میدهند
" و اكره ان اكون له مجيبا "
[ و من كراهت دارم از اينكه پاسخ آنها را بدهم ] .
يزيد سفاهه و ازيد حلما
***
كعود زاد فی الاحراق طيبا (9)
خيلی اتفاق میافتدكه او بر سفاهت و جهالت وبدگويی خودش میافزايد ،
من بر حلم خودم میافزايم مثل من مثل آن عودی است كه در آتش میاندازند ،
هر چه آتش بيشتر میسوزد ، بيشتر بوی خوشش ظاهر میشود غرض اينكه حلم
نيز يك ارزش اخلاقی است . اين شعر در " مطول " است :
و لقد امر علی اللئيم يسبنی
***
فمضيت ثمه قلت لا يعنينی
من بر بعضی اشخاص پست ناكس عبور میكنم ( مرور میكنم ) او فحش میدهد
، [ با خود ] میگويم مقصود او من نبودم
بازاری و مالك اشتر
داستان مالك اشتر را همه شنيده ايد : اوكه مردی قوی اندام و قوی هيكل
بود ازبازار كوفه میگذشت يك بچه بازاری آنجا نشسته بود او را نمیشناخت
نوشته اند يك بند قه ای كه نمیدانم چه بوده ، مثلا آشغالی را برداشت
پرت كرد به سر و صورت مالك مالك اعتنايی نكرد و رد شد بعد ازاينكه رد
شد ، شخصی به آن بازاری گفت : آياشناختی اين كسی كه اين جور به او
اهانت كردی ، مسخره اش كردی كه بود ؟ گفت : كه بود ؟ گفت : مالك
اشتر امير الجند و سپهسالار علی بن ابی طالب بدنش به لرزه افتاد گفت :
قبل ازاينكه درباره من تصميمی بگيرد بروم از او معذرت بخواهم تعقيبش
كرد ، ديد رفت داخل مسجد و شروع كرد به نماز خواندن دو ركعت نماز خواند
صبر كرد تا نمازش را سلام داد بعد سلام داد و افتاد به التماس كه من همان
آدم بی ادب بی تربيتی هستم كه به شما
جسارت كردم ، نمیشناختم ، و از اين حرفها مالك گفت : به خدا قسم اصلا
من نمیخواستم به مسجد بيايم ، جای ديگر میرفتم به خدا قسم من به مسجد
نيامدم جز برای اينكه دو ركعت نماز بخوانم و بعد درباره تو دعا بكنم كه
خدا از گناه تو بگذرد و تو را هدايت كند اين كار اسمش چيست ؟ يك
ارزش اخلاقی بسيار عالی درباره ائمه اطهار ، ما از اين جور قصه ها ،
حكايات و داستانها الی ماشاء الله داريم
مرد شامی و امام حسين ( ع )
داستانی است كه هم به امام حسن نسبت داده اند و هم به امام حسين ، و
اين روايتی كه نقل میكنم درباره امام حسين عليه السلام است مردی به نام
" عصام بن المصطلق " اهل شام ، آمد در مسجد مدينه مردی را ديد با هيبت
و جلال ( 10 ) . نظرش را جلب كرد گفت اين كيست آنجا نشسته ؟ معلوم
میشود شخصيتی است يك كسی گفت : حسين بن علی بن ابيطالب (
11 )
تاشنيد حسين پسر علی ، گفت : قربة الی الله بروم چند تا فحش
آبدار به اوبگويم آمد و روبروی حضرت ايستاد وبا كمال وقاحت ، تا
میتوانست حضرت امير و خود حضرت را سب كرد و فحش داد كه اسلام را شما
خراب كرديد ، شما مردمی هستيد منافق ، و از اين حرفها .
امام نگاهی به
او كرد ، در چهرهاش خواند كه او يك مرد اغفال شده است همينكه حرفهايش
تمام شد فرمود : « ا من اهل الشام انت ؟ » آيا تو اهل شامی ؟ گفت بله
يك جمله بيشتر نگفت : « شنشنه اعرفها من اخزم » (
12 ) ( مثل است ) :
میدانم ، شاميها اين جور هستند . بنابر اين شما در شهر ما غريب هستی ،
مهمان ما هستی ، بيا برويم منزل مهمان ما باش ، تو را پذيرايی میكنيم ،
اگر آذوقه ات كم باشد آذوقه به تو میدهيم و خود اين مرد میگويد يكمرتبه
حالتی به من دست داد ، دوست داشتم زمين شكافته بشود به زمين فرو بروم
يزيد سفاهة و ازيد حلما
***
كعود زاد فی الاحراق طيبا
فرازی ديگر از دعای مكارم الاخلاق
آن قسمتهايی كه از صحيفه سجاديه خواندم ، باز میبينيم ارزشهای اخلاقی
بسيار عالی است قسمت ديگری از صحيفه سجاديه را هم برای شما بخوانم .
بعد از آن قسمت دو مرتبه درود میفرستد بر پيغمبر و آل پيغمبر ، و به
خدای متعال عرض میكند : « و حلنی بحلية الصالحين والبسنی زينة المتقين »
پروردگارا ! مرا مزين كن و زينت بخش به زيور صالحان ، و بپوشان لباس
پرهيزكاران خود اين جمله ها توضيح نمیدهد كه زيور صالحان چيست و چه
چيزها برای صالحان زيور است ؟ چه چيزها برای متقيان جامه ای زيبا است ؟
چون صالحان و متقيانی كه ما میشناسيم با آن كه امام سجاد در اينجا توضيح
میدهد خيلی فرق میكند « حلنی بحلية الصالحين و البسنی زينة المتقين فی
بسط العدل و كظم الغيظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقة و اصلاح ذات
البين و افشاء العارفة و ستر العائبة و لين العريكة و خفض الجناح »
خدايا ! مرا مزين كن به زينت صالحان ، مرا بپوشان به لباس زيبای
پرهيزكاران و متقيان . ( بعد برای اينكه مردم بفهمند كه او زينت صالحان
و جامه متقيان راچه میشناسد ، میفرمايد ) : « فی بسط العدل » در گسترش
دادن به عدالت زينت صالحان و جامه زيبای متقيان اين است كه عدالت را
گسترش میدهند « و كظم الغيظ » وقتی كه خشم میگيرم ، بتوانم بر خشم خود
غالب بشوم و خشم خود را كظم كنم " كظم " يعنی چه ؟ غيظی كه انسان پيدا
میكند ، درست حالت عقده ای را دارد كه در انسان پيدا میشود ، حل كردن
اين عقده را " كظم " گويند مثل غده سرطان كه وقتی آن را زير برق
میگذراند آب میشود از نظر روحی ، كظم غيظ اين است كه انسان كاری بكند
كه نه تنها اثری بر غيظ خودش مترتب نكند بلكه آن عقده ، آن كينه كه در
قلبش وجود دارد ، حل بشود و مثل يخی كه آب میشود ، آب بشود زينت
متقيان و حليه صالحان اين است كه بتوانند خشم را در خودشان حل كنند
« و اطفاء النائره » هر جا كه آتشی شعله ور است ( معلوم است كه مقصود
آنجايی است كه ميان دو مؤمن جنگ و نزاعی هست ، اختلافی هست ، شعله
فتنهای
هست حال آيا در آنجا مثل اغلب ما مردم ، هيزم كشی بكنم كه آن آتش شعله
ورتر بشود ؟ !
نه ، هر جا كه شعله نزاع ميان برادران مؤمن فروزان است )
من بشوم آتش نشان آن شعله « و اصلاح ذات البين » ميان مؤمنان و مسلمانان
، اصلاح بر قرار كنم « و افشاء العارفة » خوبيهای مردم را فاش كنم
« و ستر العائبة » بر عكس ، بديهای مردم را ، عيبهای مردم را روپوشی كنم
(همه اينها در مسائل اخلاقی است ، شامل مسائل اجتماعی كه در آنها حق عموم
پيدا میشود نيست ، چون در آن موارد دستورهای ديگری است كه در همين دعای
مكارم الاخلاق هم آن دستورها هست ) انسان بايد در اين حد باشد كه برای
اينكه مردم را بيشتر خوشنام بكند و حسن ظن مسلمين را نسبت به يكديگر
زياد نمايد ، خوبيهای مردم را اينجا و آنجا بازگو كند و روی بديهای مردم
حتی بديهای واقعی مردم را بپوشاند ، زشتيها را آشكار نكند اين خودش يك
وظيفه اسلامی است : آشكار كردن نيكيها و پوشاندن بديهای مردم . وقتی كه
انسان يك مقدار نيكی دارد ، بعد ببيند مردم او را با نيكيهايش میشناسند
، همين خودش عاملی است برای اينكه بديها را در وجود خودش كم بكند ، و
بر عكس ، اگر انسان يك سلسله نيكيها داشته باشد و يك سلسله بديها ، و
بعد ببيند مردم او را فقط به اين بديها میشناسند ، آن شخصيت نيك ، و
نيكی اش شكست میخورد ، يعنی به تدريج تبديل به آدم بد میشود
نهی شديد قرآن از اشاعه زشتيهای مؤمنين
اين است كه قرآن فوق العاده شديد نهی میكند از اينكه فحشاء ( و به
تعبير قرآن : فاحشه ) يعنی زشتيهای مسلمانان ، حتی زشتيهای واقعيشان
پخش بشود : « ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فی الذين آمنوا لهم عذاب
اليم »( 13 ) بنابر يكی از دو تفسيری كه درباره اين آيه هست : " كسانی
كه دوست دارند زشتيها درباره مسلمانان و مؤمنين اشاعه پيدا كند " خدا
نكند كه يك وقت اطلاع پيدا كند كه لغزشی در فلان شخص پيدا شده است تازه
من راستها را میگويم ، دروغ كه ديگر و اويلا است حديث است كه اگر كسی
به برادر مؤمنش تهمت بزند ، ايمان در روح او آب میشود آنچنان كه نمك
در آب حل میشود ، ايمان برای شخص باقی نمیماند اگر راست باشد ، اين به
آن میگويد ، آن به ديگری میگويد [ و به تدريج شيوع پيدا میكند ] اگر دروغ
باشد كه خدا میداند ، همانی است كه قرآن هرگز نمیخواهد چرا غيبت كردن
حرام است ؟ برای اينكه بدبينی ايجاد میكند در حالی كه غيبت كردن همان
افشاء بديها است يعنی بديهای واقعی را بازگو كردن
غيبت در مواردی جايز است
باز عرض میكنم : حرمت غيبت در غير موارد استثنايی - كه همه اين
موارد جنبه اجتماعی دارند - میباشد ، مثل آنجا كه مثلا نصح مستشير است :
يك نفر میخواهد با يك كسی شركتی تأسيس كند ، میآيد با شما كه از احوال
آن شخص اطلاع داريد مشورت میكند كه آقا اين آدم كه تو مدتی با او بوده
ای چه جور آدمی است ؟ من میخواهم با او شركتی تأسيس كنم ، يا میخواهم
دخترم را به او بدهم ، يا میخواهم
دخترش را برای پسر خودم بگيرم .
و امثال اينها اينجا پای مشورت در ميان
است و بر شما جايز و بلكه لازم است كه بگوييد چون پای مشورت در ميان
است من حقيقت را میگويم : اين آدم اين جور و اين جور است يا در موردی
كه خودتان مظلوم يك شخص هستيد يعنی او حق شما را پايمال كرده در اينجا
شما يا بايد دهان ببنديد و نگوييد حقم پايمال شده ، و حقتان پايمال شود و
يا اگر بخواهيد بگوييد ، غيبت كردهايد . اين غيبت جايز است : « لا يحب
الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم »(
14 )
مخصوصا من اينها را میگويم برای اينكه از افراط و تفريطها برحذر باشيم
. و عيب ما جامعه مسلمين ، عيبی كه تاريخ حكايت میكند اين است كه ما -
مخصوصا ما ايرانيها - يا از آن طرف میافتيم يا از اين طرف ، حد وسط
نمیايستيم ، يا مردمی هستيم كه دائما غيبت میكنيم ، و يا میرسيم به حدی
كه غيبت كردن حجاج را هم جايز نمیدانيم .
سخن نادرست ابن سيرين و اشتباه غزالی
" ابن سيرين " يكی از علمای ايرانی مسلمان قرن دوم هجری است بعد از
اينكه حجاج سفاك خونريزی كه در دنيای اسلام نمونه است در سفاكی ، به
درك رفته است ، مردی میآيد در حضور او بدی حجاج را میگويد ابن سيرين
مقدس میگويد : " غيبت نكن ، الان غيبت
تو گناهش بيشتر از گناه حجاج است من حاضر نيستم غيبت حجاج را بشنوم "
. حرف مفت است عجيب اين است كه غزالی به اين بزرگی و عظمت ، اين
داستان را نقل و تأييد كرده اين اشتباه است با اينكه ما غزالی را مرد
بسيار بزرگی میدانيم يعنی مرد مفكر فوق العاده ای است ، اما آدمهای
بزرگ اشتباههای بزرگ هم دارند يكی از اشتباههای بزرگ غزالی ، به قول
ابن الجوزی اين است كه در بسياری از موارد ، شرع را به تصوف سواد كرده
آن افراطهای صوفيگری غزالی ، گاهی سبب شده كه از فقه اسلامی منحرف شود ،
مثل همين جا كه میگويد : " راست گفته ابن سيرين ، آن مرد حق نداشته
غيبت حجاج را بكند ، حجاج مسلمان بوده " اگر حجاج را نمیشود غيبت كرد
پس غيبت كی جايز است در دنيا ؟ ! پس ما هم شبانه روز بالای منبر داريم
غيبت يزيد بن معاويه را میكنيم چون مظالمش را بازگو میكنيم خدا خودش
از فرعون غيبت كرده ، از نمرود غيبت كرده ، از قارون غيبت كرده ، از
بلعم باعوراء غيبت كرده ، و از صدها نفر ديگر ، و از اقوامی غيبت كرده
، از همه قوم بنی اسرائيل يكجا غيبت كرده است نه ، اينها غيبت نيست
ديگر از آن طرف هم نيفتد
تعبير حضرت اين بود : « و افشاء العارفة و ستر العائبة » همه اينها را
من برای اين ذكر میكنم كه انسان وقتی به اين حد میرسد كه آرزويش چنين
آرزويی میشود ، قابل تقديس است ، انديشه اش كه چنين انديشه ای هست
قابل تقديس است ، عملش كه چنين عملی هست قابل تقديس است ، ملكاتش
كه چنين ملكاتی هست ملكات قهرمانانه است ، ملكاتی است با ارزش ، با
قيمت و گرانبها اين گرانبهايی ريشه اش
كجاست ؟ از كجا و چگونه اين [ انديشه يا عمل ] گرانبها شد ؟ ريشه اين
گرانبهايی را ما بايد به دست بياوريم .
اينجا است كه مكتبهای مختلف برای نشان دادن رمز اخلاقی بودن كارها
پيدا شده و اظهار نظرها كرده اند. از فردا شب شروع میكنيم نظريات اين
مكاتب را بيان كردن كه فلان مكتب میگويد رمز اخلاقی بودن در فلان جهت
نهفته است ، آن مكتب ديگر میگويد در فلان جهت ديگر . و در نهايت امر
میخواهم رمز اخلاقی بودن را در مكتب اسلام بيان بكنيم ، ببينيم اسلام رمز
اين ارزش و علو و گرانبهايی را در چه و در كجا میداند . و گذشته از اين
ببينيم اسلام [ كارهای اخلاقی را ] چگونه توجيه میكند و اين كارها با مكتب
اسلام چگونه سازگار است كه البته از همه بيشتر با اين مكتب سازگار است
. همچنين مكتبهای ديگر مخصوصا فلسفه های مادی ، ارزشهای اخلاقی را چگونه
میتوانند توجيه و تأييد بكنند .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعزالاجل
الاكرم يا الله
پروردگارا دلهای ما به نور ايمان و به نور قرآن منور بگردان
پروردگارا غلها و غشها از روحهای ما به كرم و لطف خودت بيرون بفرما
پروردگارا ما را به حقايق شناس اسلامت قرار بده
پروردگارا همه ما را آشنا به وظايف خودمان قرار بده ، مسلمين را در
همه جبهه ها تأييد بفرما ، همه مسلمين را چه در جبهه معنوی و اخلاقی
و چه در جبهه بيرونی ، خدايا به لطف خودت نصرت و پيروزی عنايت بفرما
پروردگارا اموات ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات
جلسه دوم نظريه عاطفی و نظريه فلاسفه اسلامی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين ، باری الخلائق اجمعين ، والصلوه والسلام علی عبد
الله و رسوله و حبيبه وصفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و
مولانا ابی القاسم محمد وآله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم :
« خذ العفو و امر بالعروف و اعرض عن الجاهلين »(
15 )
اجمالا اين مطلب را ذكر كرديم كه افعال انسان دو گونه اند : يك گونه
افعال طبيعی و عادی و معمولی كه شايسته ستايش ، آفرين گفتن و قهرمانانه
شناختن نيست ، و گونه ديگر كارهايی كه انسانها آن كارها را قابل ستايش
میدانند و كننده آن كارها را تحسين میكنند و آنها را به نوعی قهرمان
میشناسند ، و ما اينها را كارهای اخلاقی میناميم
رسيديم به اينجا كه رمز اخلاقی بودن [ يك فعل ] چيست ؟ يك كار چگونه و
به چه جهت رنگ اخلاقی پيدا میكند و با افعال طبيعی تمايز پيدا مینمايد ؟
به تعبير ديگر معيار و مقياس اخلاقی بودن چيست ؟ در اينجا نظريه های
گوناگونی وجود دارد كه ما اين نظريه ها را ابتدا نقل میكنيم و بعد نقد و
بررسی : كداميك از اين نظريات صحيح است ، كدام نا صحيح ؟ و يا يك
نظريه ممكن است قسمتی از آن صحيح باشد و قسمتی نا صحيح
نظريه عاطفی
يكی از نظريات درباره ملاك اخلاقی بودن كه از قديم ترين نظريات است
نظريه عاطفی است گروهی رمز اخلاقی بودن را در عواطف بشر میدانند ،
میگويند كار عادی و معمولی كاری است كه از انگيزه های خود خواهانه و
ميلهای طبيعی انسان سر چشمه بگيرد و هدف از آن كار هم رساندن سودی به
خود و يا رسيدن خود شخص به لذتی باشد هر كار كه از چنين ميلهايی سرچشمه
بگيرد و برای چنين هدفهايی باشد ، كار عادی و معمولی است و اخلاقی نيست
مثل اكثر كارهايی كه مردم انجام میدهند يك نفر كارگر كه صبح به دنبال
كار میرود برای اينكه مزدی بگيرد و با آن مزد هزينه زندگی خودش را تأمين
بكند ، كار او يك كار معمولی و عادی است همچنين كار يك كارمند كه شغل
اداری دارد يا در شركتی كار میكند ، و يا كار يك بازرگان كه دنبال
تجارت و سود میرود ، تا آنجا كه مربوط به شخص خودش و
زندگی خودش هست و از يك ميل كه مربوط به شخص خودش هست ناشی میشود و
هدف ، لذتی است كه به خودش برسد يا دفع رنجی است كه از خودش بشود (
مثل مراجعه انسان به پزشك كه برای دفع رنج يا دفع خطری است كه از خودش
میشود ) يك كار طبيعی است كار اخلاقی كاری است كه از عاطفه ای عاليتر
از تمايلات فردی يعنی عاطفه غير دوستی سرچشمه میگيرد كارهای اخلاقی
انسانها كارهايی است [ ناشی از اين ] كه آن انسانها غير را هم دوست
میدارند يعنی تنها خودشان را دوست ندارند ، به سرنوشت ديگران هم مانند
سرنوشت خودشان علاقهمند هستند و از اينكه به غير سود يا لذتی برسد همان
اندازه شادمان میشوند كه به خودشان سودی برسد و خودشان به لذتی برسند و
البته اين درجات دارد گاهی عاطفه غير دوستی آنچنان در بعضی از انسانها
اوج میگيرد كه از اينكه به ديگران لذت يا سود برسانند بيشتر خوشحال
میشوند تا اينكه به خودشان لذت يا سود برسانند يعنی از اينكه بپوشانند
بيشتر خوشحال میشوند تا بپوشند ، از اينكه بخورانند بيشتر لذت میبرند تا
بخورند ، و از اينكه آسايش برسانند خوشحالترند تا خودشان به آسايش
برسند
مبدأ و هدف در كار انسان
هر كاری در انسان مبدأی دارد و غايتی يعنی در انسان يك احساس ، يك
ميل ، يك عاطفه هست كه محرك او به يك كار است و اگر نبود محال بود
كه انسان آن كار را انجام بدهد محال است انسان كاری را
انجام بدهد بدون آنكه يك محركی ، يك ميلی يا يك خوفی در او وجود داشته
باشد .
و هر كاری هدفی دارد انسان از هر كاری يك منظوری دارد كه میخواهد
به آن منظور و هدف برسد. كار اخلاقی كاری است كه از نظر مبدأ ، از ميلی
ناشی میشود كه آن ميل مربوط به خود انسان نيست ، مربوط به ديگران است ،
و اسمش را میگذاريم عاطفه غير دوستی ، و از نظر منظور ، هدف انسان
رسيدن خير به خودش نيست ، رسيدن خير به ديگران است. طبق اين نظريه ،
فعل طبيعی از دايره " خود " و " من " خارج نيست ميلی كه مربوط به "
من " و " خود " هست ، میخواهد خيری را به همين " من " و " خود "
برساند . حيوانات هم اينجور هستند ولی فعل اخلاقی ، هم از نظر ميل از دايره
" خود " خارج است. يعنی آن ميل اساسا مربوط به " خود " نيست ، مربوط
به غير است ، و هم از نظر هدف از دايره " خود " خارج شدن است ، چون
هدف ، رساندن خير است نه به خود بلكه به غير خود. پس انسان اخلاقی
انسانی است كه از دايره " خود " پا بيرون گذاشته است و به غير خود
رسيده است. اين همان مسلكی است كه در اخلاق ، محبت را به عنوان پايه
اخلاق تبليغ میكند و اخلاق در نظر او يعنی محبت. معلم اخلاقی كه اخلاقش بر
اين پايه است خودش را پيام آور محبت میداند. بخشی از اين نظريه ، نظريه
مشتركی است لااقل ميان همه اديان و بيشتر مكاتب فلسفی عالم. شايد ما دينی
در دنيا نداشته باشيم كه توصيه به محبت نكرده باشد. جملهای هست در اخبار
و احاديث ما و آن اين است : « احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره
لغيرك ما تكره لنفسك » (
16 )
( به اين مضمون ما زياد داريم ) . برای
ديگران آن دارد و آن ، شناخت ذات است ( در ترجمه كلمه " ذات " را نوشته بودند
من حدسم خيلی قوی است كه بايد به جای ذات ، كلمه " نفس " ترجمه
میكردند ). در عالم فقط يك معرفت وجود دارد و آن معرفت نفس است ،
يعنی خودشناسی .
اخلاق هندی
درباب معرفت ، تكيه گاه فرهنگ هندی ، معرفه النفس است
يعنی اينكه انسان خود را بايد بشناسد ، خود را بايد كشف كند تمام
رياضتهای هندی هم برای رسيدن به اين مطلب است میگويد اين را فهميدم كه
يك اصل اين است كه در همه جهان يك معرفت و يك شناخت وجود دارد و آن
شناخت و كشف كردن خود است .
اصل دوم اينكه : هر كس خود را شناخت خدا را شناخته است و جهان را
( از اينجاست كه میگويم بايد ترجمه میكرد معرفت نفس نه معرفت ذات )
اين هم حرف درستی است اين هر دو اصلی كه او میگويد ، در كلمات پيغمبر
اكرم و اميرالمؤمنين هست در كلمات اميرالمؤمنين در نهج البلاغه نيست
ولی در غرر و درر آمدی هست میفرمايد : « معرفة النفس انفع المعارف »
(17)
شناخت خود از هر شناختی سودمندتر است راجع به اينكه هر كس خود را
شناخت ، خدا را شناخته و جهان را ، جمله ها از پيغمبر اكرم و
اميرالمؤمنين هست به همين مضمون : هر كه خود را شناخت خدا را شناخته
است
اصل سوم كه گاندی میگويد من اين سه اصل را از مطالعه اپانيشادها
(18) كشف
كردم اين است كه در همه دنيا يك نيرو و يك نيكی وجود دارد و بس آن نيرو ، نيروی
تسلط بر خويشتن است هر كس بر خود مسلط شد - به تعبير او - بر جهان مسلط شده است . و
در همه جهان يك نيكی وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران است مانند دوست داشتن خود (
همه شاهد عرض من در نقل سخن گاندی در اين يك جمله است ). اين است كه میگوييم اخلاق
هندی بر پايه دوست داشتن بنا شده است در مسيحيت هم میبينيم كه لااقل به حسب ادعا
بر محبت تأكيد شده است ( هنديها كه شرقی هستند دروغ و نفاقشان كمتر است مسيحيها كه
غربی هستند اغلب نعل وارونه میزنند اين است كه درباره آنها میگوييم به حسب ادعا
). مبشران و مبلغان مسيحيت ، حرفشان همواره اين است كه ما پيام آور محبتيم ، مسيح
پيامبر محبت بوده است ، محبت بورز ، عشق بورز ، مهر بورز ، تا آنجا كه میگويند
اگر يك نفر به طرف راست صورتت سيلی زد طرف چپ صورتت رابياور .
طبق اين نظريه ، اخلاق يعنی نيكی كردن به معنی محبت ورزيدن ، دوست
داشتن ديگران آيا اين نظريه صحيح است يا صحيح نيست ؟