6 - مسالمت طلبى:
مسئله ديگرى كه در متن تعليمات نماز آمده است، مسالمتطلبى و صلح جويى با مردم صالح ديگر است. در سوره حمد كه خواندنش در نماز واجب شده است، در تمامى صيغهها صحبت از ما است نه از من؛ اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم و بالاتر، مسئله صلحطلبى است كه در اسلام در نماز مطرح است: السلام علينا و على عباد الله الصالحين، اين يك اعلام صلح طلبى است، اما نه براى همه و نه براى كسانى كه بايد ريشه آنها را بر كند تا بشريت سالم بماند، بلكه براى بندگان صالح خدا.(168)
7 - اهميت نيت خالص و عادت نشدن عبادت:
خود مسئله نيت هم يكى از مسائلى است كه خيلى به آن توجه شده و از مسلمات فقه اسلامى است كه روح عبادت نيت است، به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: لكل امرء ما نوى(169) و لا عمل الا بنيه
(170)
يعنى كارى ارزش دارد كه از روى نيت و قصد و آگاهى و توجه به هدف پيدا شود، نه اين كه مثل اغلب نمازهايى كه ما مىخوانيم انسان به صورت ماشين آن كار را انجام دهد.
اسلام هيچ عبادتى را بدون نيت نمىپذيرد، و نيت از نظر اسلام دو ركن دارد: يكى اينكه عمل بايد از روى توجه باشد، نه از روى عادت، و از همين جهت است كه استدامه نيت هم شرط است؛ يعنى توجهى كه در ابتداى نماز است كافى نيست، بلكه اگر انسان در وسط نماز آن چنان غفلت كند كه بايد متوجهش كرد، نمازش باطل است؛ دوم، اخلاص است و اينكه انگيزه انسان فقط خدا باشد.
اهميت نيت به قدرى است كه به تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر پيكر عمل را با نيت عمل اندازهگيرى كنند، جنبه نيت بر پيكر رجحان دارد: نية المؤمن خير من عمله(171)
اين كه در اسلام به مساله نيت تا اين اندازه توجه شده، براى جلوگيرى از اين است كه عبادتها آن چنان عادت نشود كه كارى طبيعى و غير ارادى و بدون توجه به هدف انجام شود و فقط به پيكر عمل توجه گردد.
اينها چيزهايى است كه ما تنها در نماز اسلامى به دست مىآوريم و متوجه مىشويم كه بسيارى از برنامههاى تربيتى به وسيله اين عبادت و در پيكر اين عبادت پياده مىشود، گذشته از اين كه خود اين عمل، پرورش عشق و محبت به خدا و معنويت در انسان است، كه اين، روح عبادت است.(172)
4 - مراقبه و محاسبه:
مسأله ديگرى كه تنها در تعليم و تربيتهاى دينى هست و علماى اخلاق و عرفا هم فوقالعاده بر آن تكيه دارند، مراقبه و محاسبه است.
قرآن كريم مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون، و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون
(173)
مىگويد: اى اهل ايمان! تقواى الهى داشته باشيد، و هر كس شديدا دقت كند در آنچه كه براى فردا پيش مىفرستد. بار ديگر كلمه اتقوا الله تكرار مىشود و سپس مىگويد: خدا به تمام آن چه عمل مىكنيد آگاه است، گويى مىخواهد بگويد: اگر شما دقت نكنيد، چشم بسيار دقيقى هست كه او مىبيند.(174) اينجاست كه علماى اخلاق اسلامى با الهام از اين دو آيه مسالهاى را مطرح مىكنند كه آن را ام المسائل اخلاق مىدانند، و آن مراقبه است. مراقبه، يعنى با خود مانند شريكى معامله كنى كه به وى اطمينان ندارى و هميشه بايد مواظبش باشى.
دستور ديگرى هم هست به نام محاسبه كه اين هم در خود متن اسلام آمده است: مثلا على عليه السلام مىفرمايد: زنوا انفسكم من قبل أن توزنوا، و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا خودتان را در اين جا وزن كنيد ببينيد سبكيد يا سنگين،(175) حتى در روايات از ائمه عليهم السلام داريم: ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم(176)
حتی در رویات از ائمه علیهم السلام داریم: لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم(177) پس، از نظر اسلام، اگر كسى بخواهد خود را تربيت كند، بايد مراقبه و محاسبه داشته باشد. البته قبل از مراقبه، مشارطه است؛ يعنى انسان اول بايد با خودش شرط كند و پيمان ببندد كه چگونه باشد. چون اگر مشارطه نشود و انسان براى خود برنامه نريزد و وظايف خود را مشخص نكند، نمىداند چگونه از خودش مراقبه كند. لذا بايد مشارطه را روى كاغذ آورده و بعد بر اساس آن هميشه از خود مراقبت كند كه آيا همان طورى كه پيمان بسته رفتار كرده يا نه؟ سپس در هر شبانه روز يك دفعه از خودش حساب بكشد كه آيا مطابق آنچه كه پيمان بسته بود، عمل كرده و از خود مراقبت نموده يا نه؟
اگر عمل كرده بود سپاس و سجده شكر گزارد، و اگر نكرده بود، خود را معاتبه و معاقبه كند؛ يعنى اگر كم تخلف كرده باشد، معاقبه كند؛ يعنى به عنوان عقوبت آن خطاها با روزهها و تحميل كارهاى سخت بر خود، در جبران آنها بكوشد.
اين پنج دستور (مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه) از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامى است كه براى افراد صالح مومن امر بسيار رايجى بوده و در قديمىترين كتب اخلاقى نيز به آنها عنايت زيادى شده است.(178)
(179)
5 - معاشرت با صالحان
يكى ديگر از عواملى كه براى اصلاح و تربيت به آن توجه شده، معاشرت با صالحان و نيكان است.
انسان هر اندازه هم كه بخواهد از ديگران اثر نگيرد، وقتى با كسى معاشرت كند، كم و بيش اثر مىپذيرد، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمود: المرء على دين خليله(180) اين مطلب هم در مورد مجالست با نيكان صادق است هم در مورد مجالست با بدان؛ مثلا على عليه السلام مىفرمايد: مجالسة اهل الهوى منساة للايمان(181)
و در قرآن نيز اين مطلب زياد آمده؛ مثلا خداوند خطاب به موسى عليه السلام مىفرمايد: و لا يصدنك عنها من لا يؤمن بها واتبع هواه فتردى؛(182)
به قرينه جمله آخر معلوم مىشود كه اين ممانعت، غير از ممانعتى است كه مثلا فرعون به زور مانع كار كسى شود، بلكه هشدارى است كه مواظب تأثير سوء آدمهاى بد باش. در مقابل هم احاديثى هست كه مثلا از عيسى عليه السلام سوال شده كه با چه كسانى بايد مجالست داشت و ايشان فرموده:
من يذكركم الله رؤيته و يزيد فى عملكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله.(183)
اين معاشرت اخلاقى كه بحث ماست، غير از معاشرت معلم با متعلم، و غير از معاشرت مربى با زيردست خود است. بلكه انس گرفتن است؛ انسان دو جور معاشرت دارد:
در برخى معاشرتها، انسان دروازه روح خود را مىبندد؛ نه خود را آن طورى كه هست بر طرف مقابل، ظاهر مىكند و نه آمادگى دارد كه طرف را در خودش بپذيرد.
غالبا در برخوردهايى كه انسان اول بار با ديگران دارد چنين است، ولى همين كه با هم صميمى شدند، ديگر در دلها به روى هم باز مىشود و طرفين آن چه دارند از يكديگر پنهان نمىكنند. معاشرت موثر اخلاقى مورد بحث، همين معاشرتهاى صميمانه است كه فوق العاده اثر دارد و انسان چه با افراد خوب معاشرت كند، چه با افراد بد، نمىفهد كه چقدر از آنها تأثير گرفته است.
مولوى مىگويد:
مىرود از سينهها در سينهها
| |
از ره پنهان صلاح و كينهها
|
صحبت صالح تو را صالح كند
| |
صحبت طالح تو را طالح كند
|
در اين معاشرتهاى صميمانه آن چه اثرى فوقالعاده دارد، حالت ارادت است. مسئله ارادت و شيفتگى به شخص معين بالاترين و بزرگترين عامل در تغيير دادن انسان - چه در جهت مثبت و چه در جهت منفى - است.
اگر انسان، فردى را ايدهآل تلقى كند و بعد شيفته اخلاق و روحياتش شود، فوقالعاده تحت تأثير او قرار مىگيرد و براى همين است كه عرفا به مسأله ارادت پيدا كردن به يك شيخ و مرشد، فوقالعاده اهميت مىدهند.
آيا تاكنون به اين سوال توجه كردهايد كه اساسا توصيههايى كه در اسلام راجع به محبت اوليا داريم براى چيست؟ آيا اين شرك نيست؟ اگر ما ماموريم خدا را پرستش كنيم، پس محبت به على عليه السلام، گرچه كاملترين انسانهاست، ديگر چرا؟
پاسخ اين است كه چون محبت به هر انسان كاملى بزرگترين عامل اصلاح و تربيت انسان است، محبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و ديگر ائمه عليهمالسلام نيز كه وسايل رسيدن به خدا هستند، از عوامل مهم اصلاح و تربيت است.
در زيارت امينالله كه از نظر سند از معتبرترين و از نظر مضمون عالىترين زيارتها مىباشد، بعد از چند جمله مىگوييم: فاجعل نفسى محبة لصفوة اوليائك محبوبة فى ارضك و سمائك؛(184)يعنى هم مىخواهم محب باشم هم محبوب،(185) اما چه كسى را دوست بدارم؟ برگزيدگان اولياى خدا.
در كتاب جاذبه و دافعه على عليه السلام هم اين مطلب را مفصل گفتهام كه در اصلاح نفس تفاوت تأثير محبت اوليا با تأثير تفكر و محاسبه نفس، مثل تفاوت جمع آورى برادههاى آهن در ميان خاك با آهن ربا و با دست مىباشد. با تكيه بر تفكر و تذكر و محاسبه و مراقبه و... البته مىشود اصلاح شد، اما اگر كسى شيفته انسان كاملى شد ره چند ساله را يك روزه مىرود.(186)
6 - ازدواج
يكى ديگر از عوامل اصلاح و تربيت، ازدواج است. قبلا نيز در بحث مراحل خروج از خودخواهى در اين باب سخن گفتيم. ازدواج با اينكه از مقوله لذات و شهوات است، اما در اسلام امرى مقدس و يك عبادت تلقى شده است.
يكى از علل آن اين است كه ازدواج، اولين قدمى است كه انسان از خودپرستى و خوددوستى به سوى غيردوستى برمىدارد. تا قبل از ازدواج، فقط يك من وجود دارد و همه چيز براى من است، اما با ازدواج اين حصار شكسته مىشود، و موجود ديگرى در كنار من قرار مىگيرد، و لذا كار و زحمتها فقط براى من نيست. بعد با آمدن فرزندان، اين من گستردهتر مىشود و آن چنان به اوها تبديل مىشود، كه كم كم اين من هم فراموش مىشود و همهاش مىشود او و اوها.
تجربههاى مكررى نشان داده كه افرادى كه به بهانه اين كه بيشتر به اصلاح نفس خود برسند، ازدواج نكردهاند، اولا اغلب در آخر عمر پشيمان شده و ديگران را از اين كار منع كردهاند و ثانيا با اين كه واقعا در رشته خودشان ملا بودهاند (اغلب اينها حكيم و عارف بودهاند) تا آخر عمر باز يك روحيه بچگى و جوانى و خامى هايى داشتهاند كه برطرف نشده است.
اين نشان مىدهد كه نوعى پختگى هست كه جز در پرتو ازدواج و تشكيل خانواده از راه ديگرى پيدا نمىشود؛ چه با درس، چه با جهاد نفس و عبادت و چه با ارادت به نيكان؛(187)يعنى عامل تشكيل خانواده كه خود يك عامل اخلاقى و از علل تقدس ازدواج در اسلام است، عاملى است كه جانشين نمىپذيرد.(188)
7 - جهاد
عامل ديگر اصلاح و تربيت، جهاد است. جهاد هم عاملى است كه جانشين نمىپذيرد و شجاعت كه نتيجه آن است جز در مدرسه جهاد عملى براى انسان حاصل نمىشود و چيزى است كه اگر انسان بخواهد در روحش پيدا شود بايد در عمل درگير شود تا آن را كسب كند.(189)
به طور كلى شدايد و مشقات، عامل تربيتند چه مشقاتى كه بى اختيار به سراغ انسان مىآيند و جنبه اختياريشان عكس العملى است كه انسان در مقابل آنها انجام مىدهد، و چه شدايد بالاترى، مثل جهاد كه خود انسان آنها را انتخاب مىكند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد:
من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزومات على شعبة من النفاق؛(190)
يعنى: مسلمانى كه جهاد نكرده يا لااقل در نفس خود آرزوى جهاد نداشته، اگر بميرد، در شعبهاى از نفاق مرده، و خالى از نفاق نيست. البته اين از آن سنخ نفاقهايى است كه خود آدم هم نمىداند منافق است، ولى واقعا منافق است؛ و اين شعبه از نفاق را جز مواجه شدن با دشمن - يا لا اقل آرزوى آن - چيز ديگرى از جان انسان بيرون نمىبرد. درست مثل شنا كردن كه اگر انسان تمام كتابهاى مربوط به آن را بخواند، تا زمانى كه عملا شنا نكند و چند مرتبه زير آب نرود، شنا ياد نمىگيرد.(191)
8 - كار
يكى از عواملى كه خيلى ساده است و كمتر به آن توجه شده مىشود، عامل كار است. كار و تربيت تأثير و تأثر طرفينى بر يكديگر دارند؛ يعنى هم انسان، خالق كار خود است و هم نوع كار، خالق چگونگى روح انسان است.
در اسلام كار به عنوان امرى مقدس شناخته شده و بيكارى مطرود است و در احاديث زيادى در اين باب داريم؛ مثلا: ان الله يحب المؤمن المحترف؛
(192) يا الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله(193) يا ملعون من القى كله على الناس
(194)
وقتى نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از كسى تعريف و تمجيد كردند مىپرسيد: كارش چيست؟ اگر مىگفتند: كار ندارد، مىفرمود: سقط من عينى
(195)
اينها درست برعكس آن چيزى است كه در ميان برخى متصوفه و زاهد مآبان و احيانا در فكر خود ما رسوخ داشته كه كار را فقط در صورت نيازمندى و بيچارگى درست مىدانيم و مىگوييم: اين بيچاره محتاج است، و لذا مجبور است كار كند.
در صورتى كه اصلا مسئله نياز و بىنيازى مطرح نيست. اولا كار، يك وظيفه است و حديث ملعون من القى كله علىالناس(196)ناظر به اين جهت است. ثانياً صرف نظر از اين كه كار يك وظيفه اجتماعى است. از جنبه تربيتى و سازندگى براى انسان فوايد متعددى دارد. انسان موجودى چند كانونى است؛ يعنى هم جسم دارد، هم قوه خيال، هم عقل و فكر و هم احساسات، و كار براى همه اينها لازم و ضرورى است. ضرورتش براى جسم كمتر نياز به توضيح دارد، زيرا امرى محسوس است كه اگر بدن انسان كار نكمند مريض مىشود، لذا در مورد ساير فوايد كار بحث مىكنيم:(197)
ذهن انسان دائما كار مىكند. گاهى انسان به طور منظم از نيروى ذهنى خود استفاده مىكند كه اين را مىگوييم: تفكر و تعقل، و گاهى ذهن فعاليتى بىنظم دارد و از اين جا به آن جا مىرود كه اين حالتى عارضى است و آن را خيال و تخيل مىناميم.
اگر انسان نيروى خيال را در اختيار خود نگيرد و قوه خيال آزاد باشد، موجب فساد اخلاق مىشود. نفس از امورى است كه اگر انسان آن را به كارى نگمارد، او انسان را به هر چه دلش بخواهد وادار مىكند، و همين خيالات است كه انسان را به هزاران نوع گناه مىكشاند.
مىتوان گفت: گناه، غالبا انفجار است، مثل ديگ بخارى كه اگر منفذى نداشته باشد، پس از مدتى حرارت منفجر مىشود؛ يعنى انسان بايد دائما با طبيعت در مبادله باشد و انرژى و نيرويى را كه مىگيرد، - چه چسمى و چه روحى - به مصرف برساند. زبان انسان بايد حرف بزند، چشم بايد ببيند و... انسان نمىتواند مرتب نيرو بگيرد و مصرف نكند. اگر انسان انرژى خود را در راه صحيح مصرف نكند، به هر جنايتى دست مىزند.
افرادى كه تنها دستور مىدهند و خود هيچ اقدامى نمىكنند، يا به هر دليلى در يك حالت بيكارى به سر مىبرند، نيروهاى ذخيره شده در آنها سعى مىكند به يك وسيله بيرون آيد، وقتى راه صحيحى نداشت، از طريق غير مشروع بيرون مىآيد. اين كه مىبينيم غالبا حكام، جنايتكار از آب در مىآيند، به همين علت است.
مثال ديگر براى اين بحث اين است كه از قديم مشهور بوده كه زنها زياد غيبت مىكنند و اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده، در صورتى كه چنين نيست، زن و مرد فرقى نمىكنند. علتش اين بود كه زن، مخصوصا آنهايى كه كلفت و نوكر داشتهاند و هيچ كارى انجام نمىدادند، صبح تا شب هيچ كارى نداشتهاند، اهل مطالعه هم كه نبودند، يك زن همشأن خود را پيدا مىكردند و چون راهى جز غيبت برايشان باز نبوده است به همين كار مىپرداختهاند.
در يكى از روزنامه نوشته بود كه در يكى از شهرها - يا ايالات - آمريكا زنان همه اهل قمار شده و همه مردم از اين امر شاكى بودهاند.
ابتدا كار را به عهده واعظها گذاشتند كه در مضرات قمار سخن بگويند، اما اين كار اثرى نداشت، زيرا علت بيمارى از بين نرفته بود. يك شهردار پيدا شد و كارهاى دستى زنان مانند بافتنى را تشويق كرد و براى زنها مسابقهها و جايزههاى خوب گذاشت، پس از اندكى زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند. وى علت را تشخيص داده بود و فهميده بود كه علت بيكارى زنها و احتياج آنها به سرگرمى است؛ يعنى يك خلاء روحى داشتند كه منشأ كشيده شدن به سمت قمار شده بود و وى اين خلا را پر كرد.
اين است كه يكى از آثار كار، جلوگيرى از گناه است، البته نه به صورت صد درصد، ولى منشأ بسيارى از گناهان، بيكارى است، و قبلا هم گفتيم كه گناه منحصر به آنچه به مرحله عمل برسد نيست؛ گناه خيالى و فكر گناه هم نوعى گناه است.(198)
كار علاوه بر اينكه مانع گناه مىشود، مانع افكار و وساوس و خيالات شيطانى مىگردد، لذا بايد كارى را انتخاب كرد كه علاقه فرد را به خود جذب كند؛ وگرنه اگر كار صرفا براى درآمد و مزد باشد، نه تنها اثر تربيتى ندارد، كه شايد فاسد كننده روح هم باشد. انسان وقتى كارى را انتخاب مىكند بايد استعداديابى هم شده باشد. هيچ كس نيست كه فاقد همه استعدادها باشد، منتها گاه انسان خودش نمىداند استعداد چه كارى را دارد، و لذا دنبال كارى مىرود كه استعدادش را ندارد و هميشه ناراحت است؛ مثلا وضع دانشجويان ما با اين كنكورهاى سراسرى بسيار ناهنجار است. فرد مىخواهد به هر شكلى هست اين دو سال سربازى را نرود و عجله دارد به هر شكلى در هر دانشگاهى راه پيدا كند لذا هر رشتهاى كه ديپلمش اجازه مىدهد مىنويسد و بسا جايى را انتخاب مىكند كه اصلا ذوق آن را ندارد؛ يعنى سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست تصادف مىدهد؛ چنين فردى تا آخر عمر كارى دارد كه روح و ذوقش را جذب نمىكند و هيچ گاه خوشبخت نمىشود.
كارهاى ادارى هم اكثر اينجور است. چون در اين كارها ابتكارى وجود ندارد و فقط تكرار است و شخص با بىميلى شديد، و فقط به خاطر اين كه حقوقش كم نشود چند ساعت را پشت ميز مىنشيند. و اين كار صدمهاى به فكر و روحش مىزند، پس انسان بايد كارى را انتخاب كند كه عشق و علاقه دارد و از كارى كه علاقه ندارد، ولو اين كه درآمدش زياد باشد، اجتناب كند؛ و اگر كسى اين را رعايت كرد آن گاه خيال و عشق وى جذب مىشود و در آن ابتكاراتى به خرج مىدهد.
و از همين جا يكى ديگر از خواص كار آشكار مىشود؛ يعنى آزمودن خود.
انسان بايد قبل از هر چيز، خود را بيازمايد، چرا كه قبل از آزمايش نمىداند چه استعدادهايى دارد و با آزمايش، استعدادهاى خود را كشف مىكند.
انسان پيش از آن، نمىتواند خود را كشف كند. اگر انسان به كارى دست زد و ديد استعدادش را ندارد، بايد كار ديگرى را انتخاب كند و همين طور تا به كار مورد علاقه و موافق با استعدادش برسد. وقتى كار مطابق با استعداد خود را كشف كرد، ذوق و شوق عجيبى پيدا مىكند و اهميت نمىدهد كه درآمدش چقدر است. آن گاه است كه شاهكارها پديد مىآيد. شاهكارها ساخته عشق است نه ساخته پول.
اثر ديگر كار، منطقى فكر كردن است. فكر منطقى، يعنى اين كه انسان نتيجهاى را از راهى كه در متن خلقت براى آن نتيجه قرار داده شده بخواهد، اما اگر انسان هدفها و آرزوهايش را از راههاى ديگرى كه زمانى به طور تصادفى نتيجه داده و كليت ندارد بخواهد، فكرش منطقى نيست، مثل كسى كه هميشه دنبال گنج است يا مىخواهد از راه بليتهاى بخت آزمايى پولدار شود. اما كسى كه پول و درآمد را از راهى منطقى مىخواهد و كار مىكند و متناسب با كارش در آمد كسب مىكند، چون رابطه علّى و معلولى را مىبيند، فكرش با قوانين عالم منطبق مىشود و فكرش منطقى مىشود. اين است كه كار غير از اين كه از راه تجربه به انسان چيزهايى مىآموزد و منشأ علم است، عقل و فكر انسان را اصلاح، تنظيم و تقويت مىكند.(199)
كار همچنين بر روى احساسات و قلب انسان اثر مىگذارد و موجب رقت و خشوع قلب مىشود، اما بيكارى قساوت قلب مىآورد. يكى ديگر از فوايد كار، مساله حفظ شخصيت و حيثيت و آبرو و استقلال است.