خرافه سيزده
شايد بهتر بود عنوان بحث را به جاى خرافه سيزده، دفاع از سيزده قرار مىداديم؛ چرا كه برخى از انسانهاى نادان براى اين عدد، بدون ارتكاب هيچ جرم و جنايت، نحوست قائل شده و گناهان و جرايم خود و آثار سوء آنها را به نحوست اين عدد نسبت داده و زيركانه يا احمقانه، مسؤوليت كارهاى خود را بر عهده آن مىگذارند.
در ميان آن چه بشر برايش نحوست قائل است، اعداد سهم بيشتر دارند و در ميان اعداد هم از همه بيچارهتر، عدد 13 است. ما قبلا خيال مىكرديم اين فقط به ملت ما و ملل شرقى اختصاص دارد، بعد اطلاع پيدا كرديم ملتهاى به اصطلاح پيشرفته، مثل اروپايىها و آمريكايىها، خيلى بيشتر از ما به اين عدد حمله كردهاند.
حال اين كه چرا اعداد و در ميان آنها چرا سيزده مورد هجوم قرار گرفتهاند را بايد جامعهشناسان و تاريخشناسان بررسى كنند، اما به هر حال ديده مىشود كه هر كسى يك جور مىخواهد نحوست آن را مرتفع كند؛ يك روستايى را ديدم كه وقتى مىخواست خرمنها را پيمانه كند مىشمرد 1، 2، 3،...، زياده، 14، 15،...؛ يعنى به جاى سيزده مىگفت: زياده. حال اگر كسى تحصيل كرده باشد، ترفند ديگرى دارد؛ مثلا در مواردى ديده شده كه شهردارى، بجاى پلاك سيزده، نوشته 1 + 12، كه مبادا اگر رقم 13 اينجا باشد، خداى ناخواسته، نحوستى به كارايى شهردارى وارد شود.
چون از بحث قرآنى و حديثى خود باز مىمانم، زياد وارد اين بحث نمىشوم كه اساس اين نحوه تفكر از كجا پيدا شده است. اجمالا اشاره مىكنم كه لااقل دو خاصيت هست كه به نظر مىرسد باعث پيدايش فكر نحوست اشيا و اعداد شده است؛ يكى اين كه بشر كلا خودخواه است و نمىخواهد مسؤوليت شكستهايش متوجه خودش شود و لذا دنبال چيزى مىگردد كه بگويد: اين شكست، به خاطر جهل و فكر و عمل نادرست من نبود، بلكه ناشى از چيز ديگرى بود، مثلا عدد 13، صداى كلاغ يا جغد و...!
خاصيت ديگر، روح تنبلى در انسان است كه اگر بخواهد علت قضايا را بداند، بايد با روشهاى عملى و عقلى كاوش و تفحص كند و مثلا اگر در جنگى شكست خورده، مدتى تفحص كند؛ و اگر تفحص كند دو تا ناراحتى دارد: يكى اين كه به اين نتيجه مىرسد كه خودش مسؤول آن شكست بوده، و ديگر اين كه مدتها بايد زحمت بكشد كه آن علت را از بين ببرد و مثلا خودش را اصلاح كند ولى با يك كلمه خود را راحت مىكند و مىگويد: علتش اين بود كه مثلا روز چهارشنبه جنگ را شروع كرديم.
قرآن كريم اين مسأله را به شكل عجيبى مطرح مىكند. اولاً به اقوامى همچون آل فرعون، قوم عاد و... نسبت مىدهد كه اينها در مقابل دعوت پيامبران اظهار تطير مىكردند؛ يعنى فال بد مىزدند؛ و قرآن با كمال صراحت در آيات زيادى مىگويد: منشأ هر فال بد و نحوستى در خود بشر است، يعنى فكر انسان و اخلاق و اعمال خود او شوم است.
به نظرم بزرگترين كشفى كه در سعادت بشر بسيار مؤثر است و بشر كمتر مىخواهد زير بار آن برود، آن است كه داءك منك و دوائك فيك يعنى منشأ بدبختى و شومى تو در خودت است، راه درمانش هم در خودت است.
قرآن كريم مىفرمايد:
و كل انسان الزمناه فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا.
علت اين كه براى فال بد، كلمه طائر به كار برده شده اين است كه در ميان عرب، فال بد را بر اساس پرندهها مىگرفتند؛ يعنى برخى پرندهها (مثلا جغد) را شوم مى دانستند و لذا فال بد زدن را هم تطير مىنامند.
پيامبر صلىاللهعليهوآله و سلم هم با كمال صراحت فرمود: رفعت عن امتى الطيرة. در امت من تطير وجود ندارد. خود ايشان اشيا و امور را به فال نيك مىگرفت و هيچ وقت فال بد نمىزد و مىفرمود: اذا تطيرت فامض و اذا ظننت فلا تقض و اذا حسدت فلا تبع و نيزمى فرمود: لا تعادوا الايام فتعاديكم.
حضرت امام صادق عليهالسلام اين مطلب را با بيان مفصلترى تفسير كرده است. مىفرمايد: نظير چيزى است كه اگر سخت بگيرى، بر تو سخت مىگيرد و اگر سست بگيرى بر تو سست مىگيرد و اگر اعتنا نكنى مىبينى هيچ چيز نبوده است.
مسأله تطير و فال بد زدن به هر عنوانى در اسلام محكوم است و در سراسر تعاليم اصيل اسلامى كلمهاى موافق آن پيدا نمىكنيد. جالب است كه در قرآن كريم دو بار كلمه نحس نازل شده و هر دو جا هم در مورد قوم عاد كه عذاب آنها فى يوم نحس مستمر يا فى ايام نحسات بوده به كار برده شده است.
درباره معنى كلمه نحس بين مفسرين اختلاف است؛ برخى گفتهاند:
مقصود، روز پر باد و غبارى بوده، چون كلمه نحس مفهومش همان ترسناك و سختى و شدت آور مىباشد؛ بعضى گفتهاند: همان معنى شومى است. اين ظاهرا جالبتر است، زيرا خود قرآن مىگويد: عذاب آنها به خاطر گناهانشان بوده و هر روزى كه مردم به كيفر اعمال خود برسند، آن روز برايشان نحس و شوم است؛ حال شنبه باشد يا يكشنبه يا روز ديگر، اول ماه باشد يا دوم يا سيزدهم يا... بنابراين اگر ملتى به عقوبت اعمالشان گرفتار شوند، بدانند كه در روز نحسى قرار دارند.
شايد بگوييد: الحمدلله ما كه معذب نيستيم، پس در هيچ روز نحسى قرار نگرفتهايم. اتفاقا بايد گفت: تمام روزهاى ما نحس است و ما به نص قرآن مردم معذبى هستيم؛ مردمى هستيم كه خودمان به جان يكديگر افتادهايم.
تمام ملل مسلمان امروز در ايام نحسات به سر مىبرند، و اسرائيل، مظهر اعلاى عذاب خداست. ما قرنهاست كه جز مسير اختلاف و دشمنى نپيمودهايم و طبيعى است كه دشمن بر ما مسلط شود. حال راه نجات چيست؟
از خانه بيرون برويم، سمنو بپزيم، سبزه گره بزنيم؟! خير! بايد از خودمان و رفتار و عادات و ملكات زشتمان بيرون بياييم. خانه و سبزه و سيزده چه گناهى دارند؟!
به خدا قسم ننگ اين مردم است كه روز سيزده را به عنوان سيزده به در بيرون مىروند. من نمىدانم چرا كسانى كه اسم تحصيل كرده و روشنفكر بر روى خود مىگذارند، نه تنها هيچ نمىگويند، بلكه بر عكس تشويق هم مىكنند.
روز ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، و على عليهالسلام و حسين عليهالسلام كه بايد تعطيل باشد و مردم فرصت كنند از تعليمات آن بزرگواران، استفاده كنند، تعطيل نيست و سيزدهم كه سمبل خرافه و حماقت است، تعطيل است. اسلام ابدا چنين چيزهايى ندارد؛ نه 13 ماه صفر، نه غير صفر. من به تمام مدارك اخبار مراجعه كردهام. متأسفانه بعضى از علماى بزرگ چيزهايى راجع به تأثيرات و اختيارات روزها نوشتهاند. بررسى كرديم متوجه شديم آنها براى اين كه مردم را به خيال خودشان از سخن منجمان دور كنند، از چاله به چاه انداختهاند و يك چيزهايى بدون سندى نقل كردهاند. ما اخبار بسيار معتبرى داريم كه گفتهاند: اصلا دنبال اين حرفها نرويد. در جاهليت مسأله تطير مطرح بود كه اسلام با آن مبارزه كرد، بعدا در دوره ترجمه آثار يونانى و هندى و ايرانى، خلفا كه علاقهمند سرنوشت خود بودند، به مسأله نجوم احكامى توجه كردند، ولى ائمه عليهم السلام با اينها مخالفت كردند. بعدها هم امثال يهودىها و افرادى كه به اينها علاقهمند بودند، چون عامه مردم نمىپذيرفتند، مىگفتند: مثلا اميرالمؤمنين عليهالسلام يا امام صادق عليهالسلام چنين فرموده است. اين احاديث حداكثر تا قرن ششم و هفتم سند دارند و قبل از آن سندى وجود ندارد. اينها مربوط به اسلام نيست.
براى اين كه متوجه شويد چقدر ما از اسلام دور هستيم مواردى از احاديث در اين باره بر مىشمرم.
معمول در ميان ما اين است كه وقتى مىخواهيم به خانه جديد برويم، يا چشمهاى جارى كنيم، يك گوسفند ذبح مىكنيم. وسائل الشيعه، از لآلى الاخبار صدوق نقل مىكند: نهى النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن ذبائح الجن معلوم ميشود اسم اين كار ما در قديم ذبائح الجن بوده، سپس توضيح مىدهد و هو أن يشترى الرجل الدار او يستخرج العين و ما يشبه ذلك فيذبح له ذبيحة للطيرة مخافة اءن لم يفعل أن يصيبه شىء من الجن فابطل ذلك النبى فنهى عنه.
همچنين نقل شده كه كسى آمد خدمت حضرت هادى عليهالسلام و از ايشان درباره چهارشنبهاى كه بر نمىگرددسوال كرد، امام عليهالسلام فرمود: هر كس كه به رغم كسانى كه چنين فال بد مىزنند بيرون رود و بر خلاف آنها عمل كند، خدا به خاطر مخالفت با اين تطير، او را از هر آفت و بيمارى حفظ مىكند.
يا پيامبر فرمود: كفاره تطير و فال بد زدن توكل است؛ كفاره جايى مطرح مىشود كه گناه باشد. پس حضرت مىفرمايد: توكل كنيد تا اثر گناه تطير از بين برود.
همچنين نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى مىخواست به مسافرت برود مىفرمود:
اللهم لا طير لا طيرك و لا خير الا خيرك و لا اله الا غيرك. اللهم لا يأتى بالحسنات الا انت و لا يذهب بالسيئات الا انت و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
ببينيد چقدر در اينها روح توحيد موج مىزند. اين كه حسنات و سيئات جز از طريق تو نمىآيد همين مطلب ماست كه آن تصورات و فال بد زدنها اصلا بوى شرك مىدهد.
يا در تحف العقول نقل شده كه كسى مىخواست خدمت امام هادى عليهالسلام برود؛ در حالى كه انگشتش زخم شده بود و در راه سوارى هم به وى تنه زد و كتفش مجروح شد و هنگامى كه وارد خانه حضرت مىشد، به علت ازدحام جمعيت، قسمتهايى از لباسش پاره شد، تا امام را ديد گفت: اين روز چه روز بدى بود و خدا مرا از شر آن نگه دارد.
حضرت فرمود: تو از يك طرف به خانه ما مىآيى و از طرف ديگر چنين حرفى مىزنى؟
يعنى مثل اين كه وارد خانه امام شوى و خدا و پيغمبر را انكار كنى. ترمى بذنبك من لا ذنب له. يعنى چرا گناه خودت را بر عهده روزى ميگذارى كه هيچ گناهى ندارد. وى مىگويد:
با اين سخن حضرت، عقلم بازگشت و فهميدم اشتباه كردم و استغفار نمودم، حضرت فرمود: فما ذنب الايام حتى تتشئَّمون بها اذا جوزيتم باعمالكم. آن چه به بشر مىرسد، نتيجه اعمال خود اوست، گناه ايام چيست كه ايام را متهم مىكنيد؟
و لله ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمّها على ما لا ذنب عليها فيه.
به خدا قسم اين حرفها برايتان فايده ندارد، بلكه خدا به خاطر اين كه شما مخلوق بى گناهش را مجرم دانستيد، شما را مواخذه مىكند.
ضرورت يادگيرى زبان عربى
براى ما ايرانىها، زبان فارسى زبان ملى شمرده مىشود و زبان عربى، زبان دينى و مذهبى ماست. به همين خاطر جزء اولين وظايف موسسات مذهبى ياد دادن زبان عربى به مردم است، زيرا تا وقتى انسان با زبان عربى، خوب آشنا نباشد نمىتواند مفاهيم دين اسلام را درك كند.
قرآن، كتاب مذهبى ماست و خصوصيت قرآن اين است كه لفظش هم معجزه است. در مورد كتابهاى مذهبى ديگر مانند تورات، انجيل يا هر كتابى كه هر پيامبرى آورده، هدف، محتوا است و به لفظ آن اهميت داده نمىشود، ولى قرآن چون آخرين كتاب آسمانى است كه بر بشر نازل شده، هم محتوا و هم لفظ آن معجزه است و جنبه الهى دارد.
اين كه خداوند در اولين آيه، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىگويد: اقرأ، (قرائت كن)، يعنى آن چه كه قبلا تهيه شده است را بخوان؛ و از همين نكته مىتوان نتيجه گرفت كه لفظ قرآن هم از سوى خداوند ساخته شده است.
يكى از جنبههاى اعجاز الفاظ قرآن، اين است كه متون عربى حتى كلام امام معصوم (مثل نهج البلاغه يا صحيفه سجاديه) وقتى پهلوى قرآن قرار بگيرد، براى كسى كه به خوبى به زبان عربى آشناست، معلوم است كه كدام كلام، قرآن است. مثلا در ميان خطبههاى نهجالبلاغه وقتى آيهاى از قرآن مىآيد، بين كلمات اميرالمؤمنين عليهالسلام كه خود داراى بلاغت و فصاحت بى نظيرى است، مىدرخشد.
زبان فارسى، متعلق به شخص يا كتاب خاصى نيست. اگر سعدى، فردوسى يا حافظ نبودند، زبان فارسى وجود داشت، زيرا اينها به تنهايى زبان فارسى را نساختهاند، ولى اگر قرآن نبود، شايد امروز اسمى از زبان عربى در دنيا وجود نداشت، يا جزء زبانهاى محلى دور افتاده بود. قرآن، زبان عربى را زبان كرد.
زبان عربى زبان قوم عرب نيست، بلكه قوم عرب متعلق به زبان عربى است. اكثر عرب، غير از حجاز و يمن، مثل مصرىها، اردنىها، عراقىها و... به دليل زبان قرآن عربند؛ يعنى چون به قرآن گرايش پيدا كردهاند و زبان آن را انتخاب كردند، عرب شدند وگرنه نژاد و زبان مادرى اينها عربى نيست.
هيچ قومى نمىتواند بگويد: زبان عربى متعلق به ماست. زبان عربى، زبان بين المللى اسلامى است. زبان عربى همان اندازه متعلق به ماست كه به قوم عرب است. ما همه مسلمان هستيم، لذا زبان عربى به عنوان زبان قرآن، زبان دينى و مذهبى ماست و ما از نظر مذهبى، يادگيرى اين زبان را لازم مىدانيم.
البته در مدارس ما زبان عربى تدريس مىشود، ولى شايد اگر تدريس نشود از يك نظر بهتر باشد، زيرا كتابهاى عربى طورى تدريس مىشود كه نه تنها كسى عربى ياد نمىگيرد، بلكه از آن فرارى مىشود.
دليل دوم ضرورت يادگيرى اين زبان، به عنوان يك وظيفه ملى و براى ابقاى فرهنگ اسلامى است. ما فرهنگ عربى و فرهنگ فارسى نداريم، بلكه يك فرهنگ اسلامى در دو چهره داريم: چهره عربى و چهره فارسى. اگر كسى فرهنگ شناس باشد و روح فرهنگ اسلامى را بشناسد، مىبيند اين فرهنگ در زبانهاى مختلف كه يكى از آنها زبان فارسى است جلوه كرده است.
ممكن نيست انسان فرهنگ فارسى را بدون آن كه عربى بلد باشد، بفهمد و ياد بگيرد؛ مثلا اگر كسى عربى بلد نباشد، شعر سعدى را نمىفهمد. سعدى هم اگر به زبان و فرهنگ عربى آشنا نبود، نمىتوانست سعدى باشد، زيرا او اصلا در فرهنگ عربى بزرگ شده است.
در اين جا توجه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه دشمن، كه با اصل فرهنگ اسلامى مخالف است و سعى ميكند فرهنگ فارسى موجود را از بين ببرد، پيشنهاد مىدهد كه اساسا خط ما تغيير كند، زيرا عقبماندگى ما به خاطر اين خط است. مىگويند: بايد حروفمان را عوض كنيم؛ مثل تركيه كه حروف و خط خود را عوض نمود و خيلى ترقى كرد! همچنين بايد الفاظ عربى را از زبان فارسى برداريم! در عوض بايد زبان انگليسى ياد بگيريم. با حروف آنها كه آشنا هستيم، مفاهيم آنها را هم به خوبى درك مىكنيم و به تدريج با فرهنگ آنها نيز آشنا خواهيم شد.
نتيجه پيشنهاد فوق اين مىشود كه بعد از دو نسل، تمام آثار هزار ساله زبان فارسى (به زبان عربى كارى نداريم) نامفهوم مىشود. اگر ما پيوندمان را با گذشته خود به كلى قطع كرديم، حكم يك بچه سر راهى را پيدا مىكنيم كه در پرورشگاه بزرگ شده است. اگر لغات عربى را از زبان فارسى برداريم، ديگر سخن سعدى را هم نمىفهميم؛ چون سعدى، هم از واژههاى عربى و هم از واژههاى فارسى استفاده كرده است. در اين صورت بايد حافظ، سعدى، مولوى و... را به كنارى بگذاريم و آثار شكسپير را بخوانيم، زيرا يادمان مىرود كه اصلا ايرانى هستيم.
شخصيت و بقاى يك قوم به اين است كه فرهنگ آن، بر اساس فرهنگ گذشتهاش باشد و الا آن قوم فانى و مانند بچه سر راهى مىشود، لذا اگر ما به فرهنگ فارسى خودمان علاقه داريم، در درجه اول به عنوان يك وظيفه مذهبى و در درجه دوم به عنوان يك وظيفه ملى و براى ابقاى فرهنگ اسلامى بايد زبان عربى را ياد بگيريم، كه اگر زبان عربى را ياد نگيريم، نه مسلمان مىمانيم، نه ايرانى.
جستجوى حقيقت
ويژگى جستجوى حقيقت در انسان به همراه نيازهاى او انسان را به دنبال علوم، فلسفه و اديان فرستاده است.
در راه تحقيق و در جستجوى حقيقت، مسألهاى به نام شك به وجود مىآيد. سؤال اين است كه آيا اصلا شك خوب است يا بد؟ اولين جوابى كه به ذهن آدمى خطور مىكند اين است كه چون شك، تزلزل و عدم اطمينان ايجاد مىكند و مانع يقين است، مذموم است.
دو نوع شك وجود دارد:
1. شك مقدس؛ كه پسنديده است، 2. شك غير مقدس كه پايهاى ندارد و ناپسند است.
شك از اين نظر مقدس است كه انسان تا شك نكند به سوى يقين رانده نمىشود و لذا ايمان، به صورت بالفعل در او وجود ندارد. اين شك براى بشر خوب است، ولى نه به عنوان يك هدف، بلكه به عنوان راهى كه به يقين منتهى مىشود.
بشر محكوم به تقيد است. كودك، معتقدات خانواده و محيطى كه در آن رشد كرده را قبول مىكند، اما اين تا رسيدن به سن تمييز و رشد است. انسان اهل تحقيق بايد در آن چه كه از راه تقليد فرا گرفته است، شك كند.
يكى از دشمنان سرسخت تقليد، قرآن است؛ مثلا قرآن در جواب كسانى كه مىگويند: انا وجدنا آبائنا على امة و انّا على آثارهم مهتدون
غزالى هم در يكى از سخنانش مىگويد: گفتارها را فايده اين بس است كه تو را در آن چه موروثى گرفتهاى به شك مىاندازد تا بعد شما را وادار مىكند تا جستجو بكنيد از حقيقت، و حقايق را دريابيد.
شك مقدس كه باعث كشف حقيقت مىشود، نوعى درد محسوب مىشود، ولى اين درد نه تنها بد نيست، بلكه باعث ميشود انسان پس از احساس بيمارى به دنبال علاج آن بگردد.
مولانا در اين باره مىگويد:
حسرت و زارى كه در بيمارى است
| |
وقت بيمارى همه بيدارى است
|
هر كه او بيدارتر پر دردتر
| |
هر كه او هشيارتر رخ زردتر
|
چنين دردى بسيار بهتر از بى دردى است كه اسمش را سعادت و آرامش بگذارند.
انسانيت، يعنى درد داشتن و شك براى بشر درد روح است و خداوند وعده كرده براى كسانى كه كوشا و صاحب درد هستند، راه حقيقت را باز مىكند.
نوع ديگر شك، ناشى از بيمارى است و هيچ پايهاى ندارد، مثل فردى كه در نماز خود خيلى شك ميكند. اين نوع شك ممكن است در فروع يا در اصول دين باشد.
راه علاج اين نوع شك اين است كه اگر فرد اهل علم است، علوم رياضى و هندسه و... كار بكند، ولى اگر فرد عامى است چارهاش عمل، عبادت، خواندن قرآن و ذكر خداست، چرا كه با كثرت ياد خدا، وسوسه شيطانى شك، زايل ميشود.
مسأله مهم ديگر، بحرانهايى است كه در ابتداى جوانى گريبانگير انسان مىشود، زيرا انسان عقايدى را به صورت تقليد قبول ميكند، ولى وقتى كه بزرگ مىشود، مىفهمد، آن چه قبلا آموخته، ممكن است اشتباه باشد. در اين موقع بايد در رفتار با فرد بسيار مواظب بود تا با خشونت با او رفتار نشود، زيرا باعث طغيان او مىشود.
گاه نيز يك اجتماع، مانند فرد در دورهاى دچار بحران مىشود كه در اين زمان وظيفه رهبران اجتماع و رهبران دينى و مجالس مذهبى فوق العاده مشكل است و بايد با دقت به آن رسيدگى و آن را حل كند.