صد گفتار « خلاصه آثار شهيد مرتضى مطهرى »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- ۱۴ -


41 و 42. فقر روحى و فكرى و معنوى‏

طبق بيانات قرآن كريم و احاديث معصومين عليهم السلام هيچ كارى مهمتر از يادگيرى دستور العمل صحيح زندگى و نيز ياد دادن آن به ديگران نيست و از نظر اسلام، فقر روحى و فكرى بسيار بالاتر از فقر مادى است؛ زيرا اولاً با ثروت روحى مى‏توان فقر مالى را جبران كرد، اما در صورت فقر معنوى، بى‏نيازى و ثروت مادى سودى ندارد و حتى ممكن است بر ناراحتى‏ها و مشكلات نيز بيفزايد؛ ثانياً از آن جايى كه فقر مادى كاملا محسوس است، نياز به تذكر و تنبه ندارد و هر كس خود، به مبارزه با آن بر مى‏خيزد و گاهى هم اين مبارزه به افراط كشيده شده، شخص دچار حرص و طمع مى‏گردد؛ اما غالبا فقر روحى براى خود شخص قابل درك نيست و فقط آن‏ها كه از ثروت معنوى بهره كافى دارند، آن را احساس مى‏كنند و مهمتر اين كه اگر اين فقر (اخلاق زشت) در انسان به صورت ملكه در آيد و مخصوصا اگر در اجتماع هم شايع شود نه تنها به عنوان فقر و كمبود تلقى نشده، بلكه مستحسن و قابل دفاع نيز خواهد شد.

همچنين است فقر علمى و فكرى كه اولين قدم براى مبارزه با آن و اساسا اولين درجه علم توجه به همين فقر علمى است تا عطش لازم براى طلب علم در انسان ايجاد شود. درست شبيه توجه زياد به فقر مادى كه براى جمع آورى مال، انگيزه و بلكه حرص و طمع به وجود مى‏آورد.

علم و فكر غذاى روح انسان مى‏باشند، لذا انسان بايد لااقل همان قدر كه درباره معاش جسم خود فكر مى‏كند، به غذاى روح خود هم توجه كند، زيرا غذاى روح نيز ممكن است سالم و مفيد و يا مسموم و زيان آور باشد. به عنوان مثال، نمونه‏اى از اين غذاهاى مسموم روحى، تعليماتى است كه انسان را به حيات بدبين مى‏كند و نظام آفرينش را بى هدف و عبث جلوه مى‏دهد كه حاصل چنين تعليماتى، انواع بيمارى‏هاى روانى و حتى خودكشى افراد است.

جاى تعجب است كه اگر كسى غذاى مسموم بفروشد، مجازات مى‏شود، اما براى ارائه دهنده تعليمات و آموزش‏هاى مسموم، مجازاتى وضع نشده است.

حرمت خريد و فروش و خواندن كتب ضاله و گمراه كننده در اسلام نيز به همين علت است كه تأثير اين كتب در روح انسان، مثل تأثير غذاى مسموم است در جسم و همانطور كه ممنوعيت توزيع غذاى مسموم را همگان مى‏پذيرند، منع نشر كتب ضلال را نيز بايد پذيرفت، اما اين كه مقياس ضاله بودن چيست؟ بايد گفت كه، همانند غذاى مسموم، بايد اين را از روى آثارش تشخيص داد. كتابى كه نتيجه‏اش بدبينى و دلسردى، يا تحريك شهوت و بى‏بندوبارى، يا بى ايمانى و بى اعتنايى به مقررات اخلاقى است، كتاب ضلال است. البته همانطور كه كتاب ضلال هست، نطق و خطابه ضلال، و فيلم ضلال هم وجود دارد. از نظر اسلام، انسان از آن نظر كه مسؤول سعادت خويش و جامعه است، بايد در مورد افكارى كه مى‏خواهد به ذهن خود يا ديگران وارد كند، بسيار مراقب باشد.(324)

43. تعصب باطل‏

در عرف، شايع است كه مى‏گويند: حقيقت تلخ است؛ اما اگر در انسان ميل به حقيقت آفريده شده، چرا بايد حقيقت تلخ باشد؟ در جواب بايد گفت: هيچ چيز ذاتا تلخ يا شيرين نيست بلكه اين ذهن ما است كه با توجه به ساختمان و مزاج روحى و جسمى ما، تلخى و شيرينى را ايجاد مى‏كند. عسل براى آدمى سالم شيرين است و ممكن است براى يك مريض تلخ و ناگوار باشد. اين كه مى‏گويند: در انسان ميل به حقيقت وجود دارد، براى روحيه سالم و بى غرض گفته‏اند؛ اما حقيقت براى روحيه بيمار تلخ و نامطلوب است تا حدى كه شخص از خدا مى‏خواهد كه اگر فلان چيز حق است مرا بميران تا با آن مواجه نشوم!

على عليه‏السلام مى‏فرمايند: اسلام تسليم است؛(325) يعنى تعصب و عناد نداشتن با حقيقت. پس بايد تنها به حقيقت‏طلبى اهميت داد. حال آن حقيقت و علم و حكمت هر كجا و نزد هر كسى باشد فرقى نمى‏كند. اين روحيه حقيقت‏طلبى و كنار گذاشتن تعصب در پذيرفتن علم، مهم‏ترين علت ترقى وسيع مسلمانان در قرون اوليه اسلام بود.(326)

44 و 45. موجبات كاهش تأثير تعليمات دين‏

اگر بخواهيم دين در مردم تأثير بگذارد، بايد موانع تأثير آن را بشناسيم، چون تا بيمارى شناخته نشود، معالجه ممكن نيست. ضرورت شناخت اين موانع وقتى بيشتر جلوه مى‏كند كه مى‏بينيم تأثير دين در عصر كنونى، با عمق و سرعت نفوذ اسلام در اوايل ظهور آن قابل مقايسه نيست. بعضى كه دين را به منزله ابزارى از ابزارهاى جايگزين‏پذير زندگى فرض مى‏كنند، مى‏گويند:

عصر دين دارد به تدريج منقضى مى‏شود و به زودى چيز ديگرى جاى آن را مى‏گيرد؛ در حالى كه حتى محققان بزرگ جامعه‏شناسى هم قبول دارند كه دين جزء سرشت آدمى است و روگردانى بشر از دين هميشه امرى موقت و استثنايى بوده است.

عده‏اى ديگر مى‏گويند: بشر ميل به اعمال شهوت دارد و دين براى اين اميال محدوديت ايجاد مى‏كند؛ لذا تا وقتى وسايل عياشى فراهم نباشد، مردم خود را با دين دلخوش مى‏كنند؛ اما با فراهم بودن زمينه و وسايل، به سراغ اميال خود مى‏روند.

در جواب اين عده بايد گفت: البته در دسترس بودن وسايل اعمال شهوات در غفلت از ياد خدا مؤثر است، اما بايد دانست كه دين مطلقا مخالف و محدود كننده اميال انسان نمى‏باشد، زيرا مخالفت و ايجاد محدوديت دين نسبت به هر يك از اميال، موجب آزادى ميل ديگرى مى‏شود.

اما طبق آن چه از قرآن كريم فهميده مى‏شود، عامل عدم تأثير دين، وجود حجاب‏ها و قفل‏ها بر دلهاى مردم است. اين حجاب‏ها انواع مختلفى دارد. گاه بر اثر كثرت گناه، خشوع قلب از بين مى‏رود و ديگر موعظه در شخص تأثير نمى‏كند و از زشتى‏ها متأثر نمى‏شود، و گاهى شخص بر اثر تعصب، سخن حق را نمى‏پذيرد.

اما عاملى كه جا دارد درباره آن بيشتر بحث شود، خيال و وهم است: آدم جاهل از درك حقيقت محروم است، چون هميشه مى‏خواهد اشيا را از دور، و در تاريكى، و به صورت امرى مبهم در وهم و خيال خود مشاهده كند تا عظمت آن‏ها برايش محفوظ بماند.

به عنوان مثال در زمان جاهليت، مردم تدريجا شخصيت خيالى و غير واقعى از حضرت ابراهيم عليه‏السلام براى خود ساخته بودند؛ براى همين وقتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ظهور كرد و مردم ديدند آن حضرت مثل ساير مردم راه مى‏رود و غذا مى‏خورد و با صورت خيالى آن‏ها از پيامبران مطابق نيست، دست به انكار زدند.

اگر ترس تفكر ما نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز مثل اعتقاد اعراب جاهليت نسبت به حضرت ابراهيم عليه‏السلام باشد، هرگز نخواهيم توانست از سيره و عمل و سلوك فردى و اجتماعى آن حضرت استفاده نماييم.

اين كه گفته‏اند: كار نيكان را قياس از خود نگير! نه بدين معناست كه: آن‏ها را سرمشق و الگوى خودت قرار نده و آن‏ها از سنخ ديگر هستند؛ بلكه مقصود اين است كه خودت را مقياس پاكان قرار نده و خيال نكن كه نقصها و عيبها و هوى و هوس پرستى‏هاى تو، در همه افراد بشر وجود دارد.

متاسفانه بهره‏گيرى بعضى از قرآن كريم هم اين چنين شده؛ يعنى با اين كه به قرآن علاقه‏مند هستند، اما عظمت قرآن را در اين مى‏بينند كه مجهول و مبهم، و در آسمان‏هاى خيال باشند، لذا مى‏گويند: به جز قرائت، كسى حق تفكر و تدبر و يا تفسير قرآن را ندارد.

ممكن است عده‏اى مطرح نمايند: فايده عقل، دادن آسايش و سعادت به انسان است، و اين هدف را جهل و خيال هم مى‏تواند فراهم كند، بنابراين اگر مردم، خصوصا در امور دينى افكار و عقايد باطلى دارند، ولى با خيالات خود خوش و سرگرمند، نبايد آسايش و خيال آن‏ها را بر هم زد؛ و بر اساس همين منطق در برابر انحرافات و خرافات سكوت مى‏كنند.

جواب اين است كه آسايش و حتى رنج ناشى از عقل، با آسايش و رنج ناشى از جهل و خيال اصلا قابل مقايسه نيست؛ به عنوان مثال، آدمى در خواب تمام سختى‏هاى خود را فراموش مى‏كند، اما نمى‏توان گفت كه خواب از بيدارى بهتر است. بيدارى مستلزم توجه و آگاهى است و آگاهى رنج و غمى به همراه دارد. لذا مى‏بينيم كه درد در ادبيات ما بسيار ستايش شده و مثلا گفته‏اند: هر كه او بيدارتر پردردتر؛ و اگر هم كسى گفته كه دشمن جان من است، عقل من و هوش من، اشتباه كرده است، زيرا به نظر اسلام بهترين و نزديكترين دوست آدمى، همان عقل اوست.(327)

46. خطر تحريف در اسناد دين‏

تحريف بر دو قسم است: تحريف لفظى، كه همان دست بردن در نوشته و سخنان ديگران و كم و زياد كردن آن است؛ و تحريف معنوى، كه ظاهرا چيزى از لفظ كاسته يا بر آن افزوده نمى‏شود، اما در تفسير و توجيه و تأويل معنى سخن، به قدرى انحراف ايجاد مى‏شود كه گويى الفاظ عوض شده است.

به هر حال هر تحريفى يك نوع خيانت است، زيرا اگر كسى ابراز داشته باشد، حق اوست كه عين سخن يا نوشته است به او نسبت داده شود. تحريف در نوشته‏هاى عادى به اندازه تحريف در نوشته‏هايى كه اسناد بشريتند مهم نيست؛ لذا بدترين تحريف، تحريف يك كتاب آسمانى و سخن خدا يا سخن پيغمبر و امام است زيرا كه اينها در تعيين سرنوشت انسان‏ها بسيار مؤثرند.

زمينه تحريف، جهل و نادانى مردم است از اين رو مردم بايد براى حفظ دين خود نسبت به اسناد دينى و اخلاقى خود، بيدار و مراقب باشند تا دچار تحريف نشوند و متاسفانه اسلام از اين راه تحريف‏ها (يعنى تفسير و تأويل‏هاى بيجا) بسيار صدمه ديده است.(328)

47. تأثير گناه و معاشرت با بدان در سياه دلى

عوامل زيادى در سياه كردن صفحه قلب مؤثرند و مهمترين آن‏ها مداومت بر گناه است كه فطرت و روح بشر را منقلب مى‏كند. عامل مهم ديگر، محيط معاشرت انسان است. آدمى روح بسيار حساسى دارد و به راحتى تحت تأثير اطرافيان خود قرار مى‏گيرد؛ در حالى كه معمولا متوجه تغييرات روحى خود نمى‏شود.

معاشرت با هواپرستان به قدرى مضر است كه على عليه‏السلام از آن به فراموشخانه ايمان تعبير كرده‏اند؛ يعنى گويى در مدتى همنشينى با آن‏ها ايمان از دل رخت بر مى‏بندد. مى‏دانيم كه تا قابليت و استعداد نباشد هيچ كمالى صورت نمى‏گيرد؛ پرهيز از معاشرت با بدان و به طور كلى تمام دستورات تهذيب نفس هم براى اين است كه استعداد ذاتى بشر زياد شود.

وجود اين استعداد روحى آن قدر مهم است كه قرآن كه از آن تعبير به حيات مى‏كند، وجودش را شرط لازم و كافى براى پذيرش و بهره‏گيرى از نور و هدايت خود مى‏داند و مى‏فرمايد: لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين؛(329)

يعنى قرآن عامل هوشيارى و روشنگرى است، اما براى آن‏ها كه لااقل پرتوى از حيات در درونشان باقى مانده است.(330)

48. تعارف‏هاى دروغين‏

كودكان در ابراز احساسات و علاقه‏مندى خود نسبت به اشياى مختلف بسيار صادقند، اما اغلب بزرگسال‏ها تحت تأثير عرف و عادت و يا از روى تعارف، احساسات خود را به راحتى آشكار نمى‏كنند.

تعارف تا آن جا كه پاى عواطف واقعى در كار است و مقصود از آن، ابراز علاقه و محبت به ديگران باشد، خوب و پسنديده است و چنين ادب، عاطفه و محبتى نيز خوب است كه مكتوم نماند و اظهار شود و اساسا زندگى عارى از اين عواطف، خشك و بى روح خواهد شد.

اما ملت‏هايى كه رشد اخلاقى و اجتماعى ندارد، گرفتار انواع تعارف‏هاى دروغين مى‏باشند؛ مثلا گاه دو نفر كه مى‏خواهند به اتاقى وارد شوند، مدتى به يكديگر تعارف مى‏كنند، در صورتى كه هر يك در دل خود، از جلو افتادن ديگرى ناراضى است؛ همچنين اغلب تعارفات بين ميزبان و ميهمان از روى تظاهر و همراه با تكلف است. بايد دانست كه اين گونه تعارفات داخل در دروغ و نفاق است.

نفاق و دورويى از مختصات بشر است. البته نه به اين معنا كه چون مختص بشر است، پس كمال مى‏باشد؛ بلكه در حقيقت اين صفت، سوءاستفاده از كمال ديگرى به نام رازدارى است.

متاسفانه عده‏اى نام زرنگى به نفاق مى‏دهند و آن را امتياز شمرده، صراحت و صداقت را كم شعورى تلقى مى‏كنند؛ در حالى كه بايد بدانند طبع عالم هستى بر صداقت و درستى است و بنا به تعليمات قرآن كريم، پيشرفت‏هاى موقت ناشى از مكر و نيرنگ و نفاق، محكوم به شكست مى‏باشند، چرا كه اساس عالم بر حق و حقيقت بنا شده است.(331)

خلاصه : چند سخنرانى‏

شعاير اسلامى‏

ذلك و من يعظم شائر الله فانها من تقوى القلوب.(332)

يكى از دستورها و مقررات اسلامى كه شامل همه مسلمانان است، مسأله لزوم تعظيم شعاير اسلامى است؛ يعنى بزرگ شمردن شعارهاى اسلامى. اول بايد كلمه شعار را معنى كنيم تا بفهميم برگ شمردن شعار يعنى چه، سپس بررسى كنيم چه چيزهايى شعارهاى اسلامى است كه ما وظيفه داريم آن‏ها را بزرگ شمايم.

كلمه شعار، هم‏خانواده كلمه شعور است و در آن درك و فهم نهفته است. شعار عبارت است از چيزى كه نوعى اعلام وابستگى به يك گروه با فرقه و جمعيت معين در آن باشد. اصل اين كلمه، در مورد شعارهايى كه سربازان در قديم در ميدان جنگ شر ميداده‏اند، به كار ميرفت، در قديم كه جنگها تن به تن بود و افراد و لشكر در يكديگر مخلوط مى‏شدند، چون غرق در اسلحه بودند براى اين كه در ميدان جنگ نيروهاى خودى را با دشمن اشتباه نگيرند، جمله يا عبارتى را تكرار ميكردند و دشمن نيز شعار خود را تكرار مى‏كرد و لذا هيچ كس نيروهاى خودى را نمى‏كشت؛ احيانا هم گاهى كليد رمز شعارهايشان را عوض مى‏كردند كه مبادا دشمن از آن سوءاستفاده كند. اين مسأله قبل از اسلام و درزمان اسلام وجود داشته است. مثلا كوفيانى كه پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام از كوتاهى خود پشيمان شدند و توبه كردند و براى انتقام خون امام حسين عليه‏السلام قيام كردند (كه به توابين معروف شدند شعارشان يا لثارات الحسين بود، يعنى مى‏خواهيم انتقام خون حسين عليه‏السلام را بگيريم. اين شعارها در جنگهاى امروزى كه ديگر حالت تن به تن كمتر رخ ميدهد، مطرح نيست، اتفاق مى‏افتد، اما مثلا در ميدان‏هاى ورزشى استفاده مى‏شود، مثلا دو تيم كه با هم مسابقه دارند، لباسهايشان رنگهاى مختلفى دارد كه مثلا معرف كشورشان است. به همين دليل امروزه هر ملتى يك سلسله شعارهاى ملى دارد كه مهمترين آن‏ها پرچم است.

حال به مسأله شعاير اسلامى بپردازيم. مى‏دانيم كه اسلام يك دين اجتماعى است؛ يعنى هم به دنيا توجه دارد و هم به آخرت، و هم مقررات معنوى و الهى دارد هم مقررات اجتماعى، و در جميع شؤون زندگى بشر مقرراتى دارد، چه مسائل اخلاقى، چه اجتماعى، چه فرهنگى، و... اسلام به اين قانع نيست كه هر كسى براى خودش مسلمان باشد و كارهاى خود را بر طبق موازين اسلامى انجام دهد، بلكه چون محتواى اجتماعى هم دارد و از آن جمله يك سرى شعارهاست، شعارهايى كه يك مسلمان بايد با آن‏ها زندگى كند؛ يعنى بايد زندگى خود را با شعارها توأم كند و هميشه از طريق اين شعارها الهام كند كه من مسلمانم. يعنى، در اسلام يك سرى اصول داريم: اعم از اصول اعتقادى يا اجتماعى يا عبادى، كه اين‏ها اساسند و يك سلسله شعارها داريم كه وابسته به اصول هستند و با اين كه در واقع، اساس همان اصول است، اما اين شعارها هم به منزله پوشش‏هايى هستند براى حفظ آن مغزها.

يعنى اسلام خواسته مسلمانى ما در ظاهرمان، قيافه و لباسمان، مجالسمان، معابرمان، و همه كارها و شؤون زندگيمان نمايان باشد. اسلام اجازه نمى‏دهد كه ما مسلمان باشيم اما شعارهايمان را از ديگران بگيريم. اين كه ما شعارهايمان را مثلا از فرنگى‏ها بگيريم بدين معناست كه ما لقمه آماده‏اى هستيم براى فرنگى‏ها كه ما را ببلعند. با اين مقدمه به برخى شعاير اسلامى مى‏پردازيم كه هر چند به ظاهر كوچكند اما از نظر معنا عظيمند.

مهمترين اصل اعتقادى ما توحيد است و ما ادعا مى‏كنيم خداپرستيم.

توحيد صرفا شعار نيست، بلكه يك حقيقت است، يعنى ما معتقديم خداى يگانه‏اى هست و در عمل هم به وى تكيه مى‏كنيم. حال يكى از شعارهاى اسلامى اين است كه هر كارى كه لا اقل اندكى براى ما اهميت دارد، با بسم الله الرحمن الرحيم شروع كنيم. اين شعار محتوايش اين است كه من به خدايى معتقدم كه جامع جميع صفات كمال است و هم تمام عالم مظهر رحمت اوست و هم رحيم است؛ يعنى اگر بنده‏اى در راه رضاى او گام بردارد عناياتى شامل حالش مى‏شود. اين شعار، اعلام وابستگى ما به توحيد است و بايد آن را حفظ كنيم. اگر شما شعارى عالى‏تر و مترقى‏تر از اين پيدا كرديد ما از اين شعار دست بر مى‏داريم. آن وقت به اين شعار ما مى‏گويند ارتجاع. ارتجاع آن است كه كسى شعارى بسيار عالى را رها كند و سراغ شعارهاى منحط برود.

ببيند فرنگيها در اول كتابشان اين را نمى‏نويسند، او هم ننويسد و بگويد اين‏ها قديمى و كهنه شده. اگر كسى ماترياليست باشد در اين‏جا با او حرفى نداريم و در اصل وجود خدا با او بحث مى‏كنيم، اما عجيب است از كسى كه خود را مسلمان مى‏داند ولى حاضر نيست در ابتداى كتابش بسم الله الرحمن الرحيم بنويسد. البته بعضى مى‏نويسند به نام خدا اين خوب است، اما بايد دانست كه خود بسم الله الرحمن الرحيم شعار است.

برخى از ما، مردم شخصيت باخته‏اى هستيم. خيال مى‏كنيم اگر در مقابل يك فرنگى قرار گرفته بگوييم: بسم الله الرحمن الرحيم، ما را به كهنه پرستى متهم مى‏كنند. چنين نبايد باشد. هر جا منطقتان قوى است از منطقتان دفاع كنيد. آهسته هم نگوييد.

بايد بلند بگوييد، بلند گفتن است كه اثر دارد. همچنين اگر مى‏خواهيد بچه‏تان موحد شود بايد از ابتدا با اين شعارها در تماس باشد. بچه‏اى كه ببيند پدرش هر كارى كه مى‏كند؛ مى‏خواهد غذا بخورد، سوار ماشين شود و... اين شعار را مى‏دهد كم كم در روحش اثر مى‏گذارد، اما متأسفانه ما اين شعارها را فراموش كرده‏ايم. البته خوشبختانه يك شعارى كه هنوز در ميان ما زنده است و بايد آن را بيشتر زنده نگه داريم، شعار نبوت است؛ يعنى صلوات. وقتى نام پيامبر مى‏آيد و شما با صداى بلند صلوات مى‏فرستيد، مى‏خواهيد بگوييد: من به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن وى معتقدم.

حى على خير العمل شعار تشييع در اذان است، و همه مى‏دانند كه با استفاده از منابع اهل سنت هم مى‏توان اثبات كرد كه اين شعار در متن اسلام آمده است. همچنين اين كه يك شيعه در سر در خانه‏اش بعد از لا اله الا الله و محمد رسول الله مى‏نويسد على ولى الله، اين هم شعار شيعه است.

شعارهاى اسلام منحصر به اين سنخ شعارها نيست. مثلا مسأله نام گذارى هم يك نوع شعار است و متأسفانه جامعه ما تحت تأثير غربزدگى در حال از دست دادن آن است. هر ملتى اسمهايى كه مخصوص خودشان است روى بچه‏شان مى‏گذارند و اين از مظاهر بدبختى ماست كه هر چه از غرب مى‏آيد را مطلقا تبعيت مى‏كنيم. رابرت اسم ما نيست، البته اسم دنياى مسيحيت هم هست و براى آن‏ها اشكالى ندارد. اينها مظاهر تمدن و درك و فهم و شعور نيست كه كسى به جاى اين كه اسم بچه‏اش را حسن، حسين، مصطفى، ابوالقاسم، باقر، صادق، ابراهيم، اسماعيل، و... بگذارد، اسم گبرهاى سه چهار هزار سال پيش را بگذارد.

من قبول دارم كه ماهيت و واقعيت اسلام به اين نيست كه مثلا اسمم حسن باشد يا حسين، و چقدر افرادى كه اسمشان حسن و حسين و... بود ولى اسلام را شكستند، و نيز ممكن است من يك اسم غير اسلامى داشته باشم اما واقعا مسلمان باشم. من نمى‏گويم كه با اسم، كسى به اسلام وارد يا از آن خارج مى‏شود، بلكه مى‏گويم: بايد اين اسمها را به عنوان ظرف‏ها حفظ كنيم تا محتوا هم تدريجا از دست نرود. ما اگر اسم كسى را كه در طول تاريخ جز عداوت با اسلام از او چيزى نديده‏ايم؛ مثلا بابك را، بر روى بچه‏مان بگذاريم بچه كه بعدها بزرگ شد با خود مى‏گويد: اسم اين را حسن گذاشتند و آن را على و آن را اسم ديگر، اسم مرا هم بابك گذاشتند لذا بايد ببينم هم اسم خودم كيست و مى‏بيند وى كسى است كه جز جنايت و جز مبارزه با اسلام كارى نكرده؛(333) وى طبعا احساس علاقه‏اى به هم اسمش پيدا ميكند و چه بسا همين اسم گذارى وى را منحرف كند. روى سخن من با مسلمانهاست كه از غفلت خارج شوند، وگرنه اگر كسى مسلمان نيست با وى منطق و حرف ديگرى داريم.

يكى ديگر از شعارهاى ما همين عزادارى امام حسين عليه‏السلام است. در اسلام مسأله عزادارى معمولى در افراد عادى، سه روز است. يعنى مثلا اگر كسى پدر يا برادرش مرد، وى سه روز عزادار در خانه مى‏نشيند و مسلمين وظيفه دارند به وى تسليت بگويند و بعد از سه روز به آن پايان دهند.(334) حال چطور شده كه راجع به اين موضوع گفته‏اند همواره حتى پس از سالها باز بايد عزادارى و گريه كرد؛ آيا مثلا نعوذ بالله براى تشفى خاطر حسين بن على عليه‏السلام، يا فاطمه زهرا عليها السلام يا اميرالمؤمنين عليه‏السلام است كه بخواهد عقده دل آن‏ها خالى شود؟ اصلا مگر آن‏ها عقده دل دارند كه بخواهد خالى شود؟

امام صادق عليه‏السلام فرمود: سوره والفجر را بخوانيد كه سوره جد ما حسين بن على عليه‏السلام است.

گفتند: به چه مناسبت؟ فرمود: آيات آخر سوره والفجر اين است كه يا ايتها النفس المطمئنة؛ يعنى حسين همان نفس مطمئنه است كه هم او از خدا راضى است و هم خدا از او راضى است و در زمره بندگان خاص خدا داخل مى‏شود.(335) يعنى حسين عليه‏السلام نزد پدر و مادر و برادر و جد بزرگوارش رفت. آن‏ها در سعادتى هستند كه براى ما قابل تصور نيست و معنى ندارد كه آن‏ها عقده‏اى داشته باشند كه ما بخواهيم براى تشفى عقده آن‏ها كارى كنيم. بلكه مسأله اين است كه يكى از اصول اسلام اصل عدل و مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهى از منكر و اصلى است به نام حماسه شهادت حسين عليه‏السلام كه شعار عدالت اسلامى است و زنده نگه داشتن نام وى، يعنى ما طرفدار عدالتيم. اين پرچم سياه كه بر سر در خانه‏تان مى‏زنيد، يعنى من وابسته به همان حسينى هستم كه در راه عدالت شهيد شد. يعنى من طرفدار پاك‏باختگى در راه خدا هستم. به ما گفته‏اند:

نگذاريد اين خاطره فراموش شود و مرتب متن وقايع را براى هم بازگو كنيد كه چگونه حسين عليه‏السلام براى عدل قيام كرد و در مقابل ظلم ايستاد. اين هم خودش تعظيم شعاير است. ذلك و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب.(336)

هر كس شعارهاى الهى را زنده كند و بزرگ بشمارد، نشانه اين است كه قلبى پاك و متقى دارد. آرى، امام حسين عليه‏السلام در دل هر مسلمان حقيقت خواه و عدالت خواه جاى دارد. اءنّ للحسين محبة مكنونة فى قلوب المومنين(337) چون هر مؤمنى در دلش علاقه به اسلام و اصول و ارزشهاى اسلامى دارد و حسين عليه‏السلام را از اسلام و اسلام را از حسين عليه‏السلام جدا نمى‏بيند.

اين تعظيم شعاير است؛ و نه تنها حسين عليه‏السلام بلكه همه كسانى كه در ركاب حضرت، شهيد شدند نيز همين طور هستند.فلسفه عزادارى امام حسين عليه‏السلام همان چيزى است كه فلسفه قيام وى بود؛ يعنى اسلام را در خطر ديد و احساس كرد اگر قيام جانانه‏اى نكند اسلام به كلى از بين رفته است.

يكى ديگر از اصول اعتقادى ما معاد است. وقتى ما مى‏گوييم مسلمانيم يعنى مردن نزد ما با مردن يك نفر ماترياليست فرق دارد. مردن نزد وى يعنى معدوم شدن، ولى از نظر يك مسلمان يعنى جا به جا شدن از خانه‏اى به خانه ديگر، و كسى نمى‏تواند خود را مسلمان بداند و در اين شك داشته باشد.

حال يك سلسله مسائل داريم كه به منزله شعارهاى ما در مسأله معاد است و بايد در گفتار و اعمال ما نمايان باشد كه من به قيامت و جاودانگى معتقدم. مثلا مى‏خواهيم اعلام ختم بكنيم يا به يك دوست در روزنامه اعلام تسليت بكنيم. يك مسلمان نمى‏نويسد ما هم با تو در اين غم شريكيم اولاً اين اغلب دروغ است.(338) ثانياً چرا نبايد به آن رنگ اسلامى دهد؟ مثلا براى مرده طلب مغفرت كند. اگر مسلمانيم بايد تلسيت‏مان اين چنين باشد. شكل اعلام ختممان بايد نشان دهد كه معتقد به قيامتيم. مثلا انا لله و انا اليه راجعون يا هو الحى القيوم يا هو الحى الذى لا يموت.

بسيار جاى تاسف دارد كه در كشور اسلامى در مجلس شوراى ملى، مجلس سنا، ژست ماديگرى به خود مى‏گيرند و كسى كه مى‏ميرد مى‏گويند: فلانى از ميان ما رفت پى يك دقيقه سكوت مى‏كنيم.(339)

يعنى چه؟ اين سكوت چه اثرى دارد؟ اين را آدمهايى ساخته‏اند كه اساسا به معاد و قيامت و جاودانى اعتقاد نداشتند. با اين كارها هيچ معلوم نيست كه ما مسلمانيم يا نامسلمان. خدا و قيامت را قبول داريم يا خير. فقط تقليد محض!

چرا مى‏ترسيد؟ وقتى مسلمانى مى‏ميرد، بايد براى او طلب مغفرت كرد. براى مسلمان بايد قرآن خواند. سوره كوچكى، حمدى بخوانيم. بچه‏هاى ما وقتى بشنوند براى مرده‏هاى ما در مجلس شوراى ملى يك دقيقه اعلام سكوت مى‏كنند چه فكرى مى‏كنند؟ كم كم مجالس ختم هم به شكل ديگرى مى‏شود.

يك بار راجع به همين مطلب كه مجالس ختم در مساجد باشد، صحبت شد و عده‏اى گفتند: چون هر چه اولياى مساجد فشار بياورند، باز بعضى از خانم‏ها با وضع نامطلوبى در اين مجالس شركت ميكنند، اساسا مجالس ختم را از مساجد برداريم، اما يك فكر مانع شد و آن اين كه اگر اين مجالس را از مساجد بردارند آن وقت مجالس ختم را به باشگاه‏ها مى‏برند، و ديگر در آن جا نه قرآنى خوانده مى‏شود، نه واعظى سخن مى‏گويد، يك نفر مى‏آيد و چهار كلمه چرت و پرت مى‏گويد و بعد مى‏گويد: يك دقيقه سكوت. براى همين دندان روى جگر گذاشتيم و گفتيم: انشاء الله كم كم بر آن مشكل غلبه مى‏كنيم.

يكى ديگر از شعارهاى ما مساجد است. احترام مساجد و مشاهد مشرفه را حفظ كنيد. خانمها لا اقل هنگامى كه به مسجد، به حرم امام رضا عليه‏السلام و... مى‏روند، اين شعار اسلامى حجاب را حفظ كنند. اين جا گناهش دو برابر است چون احترام مسجد را هم شكسته و اين كمتر از اولى نيست. آن وقت مجلس ختمى كه قرار است موجب مغفرتى براى ميت شود خودش موجب ضد گناه مى‏شود. يكى ديگر از شعارهاى ما، شعار اصول اسلامى است اذان است. اسلام خيلى براى اذان اهميت قائل شده و حتى اميرالمؤمنين عليه‏السلام زمان خلافتش كه شخص اول مملكت بود، شخصا بالاى ماذنه مسجد مى‏رفت و اذان مى‏داد. حالا كار ما به جايى رسيده كه كسى كه براى خود ذره‏اى به اصطلاح احساس شخصيت مى‏كند گويى كسر شأنش است كه بايستد و فرياد الله اكبر سر دهد. حال آن كه اين يك افتخار است. در ميان شعارهاى اسلامى هيچ شعارى به اندازه اذان جمله شعارگونگى است. در ميان شعارهاى اسلامى هيچ شعارى به اندازه اذان جنبه شعار گونگى ندارد. اسلام چون يك دين ناطق است (همانطور كه تفاوت انسان از حيوان‏هاى ديگر را در نطق دانسته‏اند)، شعارهايش هم گوياست و با انسان حرف مى‏زند و شعار تصويرى ندارد.

اسلام دو نوع شعار ندارد؛ شعار تصويرى و شعار عددى. در جوامع ديگر شعار تصويرى هست مثل صليب كه شعار مسيحيت است. اين همه كه هلال را در مقابل صليب مى‏گذارند، اين شعار دولت عثمانى بوده، اما شعار خود اسلام نيست.

نكته‏اى كه در اينجا بايد متذكر شد اين است كه اين تصاويرى كه منسوب به شخص مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا اميرالمؤمنين عليه‏السلام يا ساير معصومين عليهم السلام است، هيچ يك اساس ندارد و اسلام نه تنها به اين تصوير سازى تمايل ندارد، بلكه مخالف هم بوده است. اين مطلب در زمان خود معصومين عليهم السلام هم بوده كه عده‏اى مى‏خواستند تصوير آن‏ها را بكشند. اما اسلام چون نسبت به توحيد بسيار غيور است از اول با مجسمه سازى و خصوصا تراشيدن مجسمه اولياى دين مخالف بوده، مخصوصا اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه عليهم السلام تصاويرى باقى بود، آن وقت ما هم به جاى عيسى مسيح عليه‏السلام آن‏ها را پرستش مى‏كرديم! اين تصويرها همه بى اساس است و عجيب اين است كه در همه اينها يك حالت خشنى نمايان است.

دشمنان على عليه‏السلام بر حضرت عيب مى‏گرفتند كه وى خنده‏روست و لذا براى خلافت خوب نيست؛ در حالى كه اين خاصيت هر مومنى است كه بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه.(340) على عليه‏السلام فقط وقتى ميدان جنگ مى‏رفت شمشير بر مى‏داشت؛ نه اين كه شمشيرش روى زانويش باشد. يك سال، هم شمايل زردشت‏(341) را منتشر كردند، هم شمايل اميرالمؤمنين عليه‏السلام را؛ زرتشت را يك آدم قديس با چهره‏اى نورانى و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را با زره مخصوص و ابروهاى در هم كه گويى با همه دعوا دارد!

خلاصه ما در اسلام شعار تصويرى نداريم. اينها مستحب هم نيست بلكه در اباحه آن‏ها هم شك است. اسلام شعار لفظى دارد. بدهيد با خط خوش تابلوهايى بنويسند كه: اءنّ اكرمكم عند الله اتقيكم،(342) لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا اءنّ اكرمكم عندالله اتقيكم.(343) ما از اين گونه شعارها فراوان داريم.

البته تذكرى هم بدهم كه درست است كه همه آيات قرآن مقدسند، اما هر آيه‏اى كه شعار نيست مثلا كسى در خانه‏اش تابلويى بزند كه الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة.(344) هر كس رد شود مى‏گويد: اين خانه فسق و فجور است. يا در بعضى خانه‏ها تابلوهايى زده‏اند كه و اءنّ يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم...،(345)

يعنى مى‏خواهيم ما را چشم زخم نزنند. اينها شعار نيست، شعار اسلامى چنين چيزى نيست.

اسلام شعار عددى هم ندارد، كه مثلا از نظر اسلام، بايد به عدد معين احترام بگذاريم. حساب ابجد، يك رمز واقعى و قانون حقيقى نيست كه بعضى حساب ميكنند كه مثلا كلمه لا اله الا الله، 135 مى‏شود يا اسم مبارك محمد صلى الله عليه و آله و سلم 92 مى‏شود يا... حال اگر ما يك جمعى تشكيل داديم خوب است 92 نفر باشيم نه 93 يا 91 نفر. اسلام از اين بازيها خوشش نمى‏آيد و حتى يك حديث ضعيف هم نمى‏توانيد براى اين پيدا كنيد. شما اگر ميخواهيد وابستگى‏تان را به لا اله الا الله يا به پيامبر، يا... اعلام كنيد، چرا شعارهاى خود اسلام را نمى‏گيريد!

همچنين اسلام شعارهايى از قبيل آتش روشن كردن، يا در چهارشنبه آخر سال از روى آتش پريدن ندارد. اينها بوى كفر مى‏دهد. سرخى تو از من، زردى من از تو اينها در اسلام شرك است. شعار گبرها و آتش‏پرستهاست و اسلام براى مبارزه با اين‏ها آمده است.

يكى ديگر از شعارهاى اسلام كه مورد بى اعتنايى قرار مى‏گيرد، اسلام است. اسلام براى برخورد افراد با يكديگر، شعارى وضع كرده كه قبل از اسلام هم نبوده و آن گفتن سلام عليكم است. سلام، شعار اهل بهشت است.

هنگامى كه دو نفر به هم مى‏رسند، كلاه برداشتن و امثال آن، شعار اسلام نيست. سلام يعنى من با تو اعلام صلح و صفا مى‏كنم و براى تو آرزو و دعاى سلامت و تندرستى روحى و جسم دارم. شما اگر جايى شعارى بهتر از اين پيدا كرديد، آن وقت دست از سلام گفتن برداريد. ضمنا در سلام، اصل بر اين است كه ولو مخاطب يك نفر باشد به صورت جمع سلام عليكم گفته شود.(346)

در اين مطلب نكته هست و آن اين كه من نه فقط براى شخص تو بلكه براى شما عموم برادرانم آرزوى سلم و سلامت مى‏كنم. سخن من اين است كه وقتى مى‏خواهيم از چيزى دست برداريم، ببينيم آيا جايگزين بهترى براى آن هست يا نه. برخى كه به هم مى‏رسند، اصلا گويى لالند! برخى مى‏گويند:

تعظيم عرض مى‏كنم! مگر تعظيم عرض كردنى است! بايد شجاعت و شخصيت داشت و با صداى بلند گفت: سلام عليكم. در اسلام افشاى اسلام (بلند سلام كردن) سنت است. ضمنا ابتداى به سلام سنت و مستحب است و جواب سلام، واجب. برخى افراد كه عقده حقارت دارند، براى اين كه به هر وسيله‏اى ابراز تكبر كنند، مخصوصا اگر پشت ميزى هم نشسته باشند، كسى كه وارد مى‏شود به آن‏ها سلام مى‏كند، سرشان را بلند مى‏كند اما جواب نمى‏دهد. حال آن كه جواب سلام واجب است. تازه اگر ده اگر براى سلام باشد، نه تاى آن براى كسى است كه ابتدا سلام مى‏كند و در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هست كه هيچ كس در تمام عمر ايشان نتوانست بر ايشان سبقت به سلام بگيرد.

يكى ديگر از دستورات اسلام كه از اصول سياسى اسلام است، اصل استقلال‏خواهى است، كه مسلمان نبايد جيره‏خوار يا مقلد ديگران باشد. اين مطلب چون گاه زمزمه‏اش بلند مى‏شود عرض مى‏كنم.

هر ملتى يك مبدأ تاريخى دارد و مبدأ تاريخ ما هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. استعمار بسيار كوشيد تا اين مبدأ را از ما بگيرد و مبدأ تاريخ خودشان كه تاريخ ميلادى است براى ما بگذارد. حال از اين كه اصلا مبدأ تاريخ ميلادى جزء مجهولات است بگذريم؛ يعنى محققين معتقدند كه احتمالا تاريخ ولادت عيسى مسيح عليه‏السلام حدود 200 سال قبل يا بعد از اين تاريخ است، ولى تاريخ هجرى بسيار دقيق است و نه تنها سال، بلكه حتى روزش هم مشخص است و شما در تاريخ‏هاى بيش از هزار سال پيش نمى‏توانيد چنين تاريخ دقيقى پيدا كنيد.(347)

حتى اگر اين دقت هم نبود، باز ما بايد اين تاريخ مستقل خود را حفظ كنيم. گاه در روزنامه‏ها مى‏نويسند: براى ما اسباب زحمت است كه جمعه‏ها تعطيل باشد. مردم دنيا يكشنبه‏ها تعطيلند، ما هم يكشنبه را تعطيل كنيم!

در مورد مبدأ ميلادى نيز همين حرف را مى‏زنند و متأسفانه در بسيارى از كشورهاى عربى در مورد تعطيلى يكشنبه‏ها و تاريخ ميلادى موفق شدند، اما بحمدالله در ايران نتوانستند.(348)