41 و 42. فقر روحى و فكرى و معنوى
طبق بيانات قرآن كريم و احاديث معصومين عليهم السلام هيچ كارى مهمتر از يادگيرى دستور العمل صحيح زندگى و نيز ياد دادن آن به ديگران نيست و از نظر اسلام، فقر روحى و فكرى بسيار بالاتر از فقر مادى است؛ زيرا اولاً با ثروت روحى مىتوان فقر مالى را جبران كرد، اما در صورت فقر معنوى، بىنيازى و ثروت مادى سودى ندارد و حتى ممكن است بر ناراحتىها و مشكلات نيز بيفزايد؛ ثانياً از آن جايى كه فقر مادى كاملا محسوس است، نياز به تذكر و تنبه ندارد و هر كس خود، به مبارزه با آن بر مىخيزد و گاهى هم اين مبارزه به افراط كشيده شده، شخص دچار حرص و طمع مىگردد؛ اما غالبا فقر روحى براى خود شخص قابل درك نيست و فقط آنها كه از ثروت معنوى بهره كافى دارند، آن را احساس مىكنند و مهمتر اين كه اگر اين فقر (اخلاق زشت) در انسان به صورت ملكه در آيد و مخصوصا اگر در اجتماع هم شايع شود نه تنها به عنوان فقر و كمبود تلقى نشده، بلكه مستحسن و قابل دفاع نيز خواهد شد.
همچنين است فقر علمى و فكرى كه اولين قدم براى مبارزه با آن و اساسا اولين درجه علم توجه به همين فقر علمى است تا عطش لازم براى طلب علم در انسان ايجاد شود. درست شبيه توجه زياد به فقر مادى كه براى جمع آورى مال، انگيزه و بلكه حرص و طمع به وجود مىآورد.
علم و فكر غذاى روح انسان مىباشند، لذا انسان بايد لااقل همان قدر كه درباره معاش جسم خود فكر مىكند، به غذاى روح خود هم توجه كند، زيرا غذاى روح نيز ممكن است سالم و مفيد و يا مسموم و زيان آور باشد. به عنوان مثال، نمونهاى از اين غذاهاى مسموم روحى، تعليماتى است كه انسان را به حيات بدبين مىكند و نظام آفرينش را بى هدف و عبث جلوه مىدهد كه حاصل چنين تعليماتى، انواع بيمارىهاى روانى و حتى خودكشى افراد است.
جاى تعجب است كه اگر كسى غذاى مسموم بفروشد، مجازات مىشود، اما براى ارائه دهنده تعليمات و آموزشهاى مسموم، مجازاتى وضع نشده است.
حرمت خريد و فروش و خواندن كتب ضاله و گمراه كننده در اسلام نيز به همين علت است كه تأثير اين كتب در روح انسان، مثل تأثير غذاى مسموم است در جسم و همانطور كه ممنوعيت توزيع غذاى مسموم را همگان مىپذيرند، منع نشر كتب ضلال را نيز بايد پذيرفت، اما اين كه مقياس ضاله بودن چيست؟ بايد گفت كه، همانند غذاى مسموم، بايد اين را از روى آثارش تشخيص داد. كتابى كه نتيجهاش بدبينى و دلسردى، يا تحريك شهوت و بىبندوبارى، يا بى ايمانى و بى اعتنايى به مقررات اخلاقى است، كتاب ضلال است. البته همانطور كه كتاب ضلال هست، نطق و خطابه ضلال، و فيلم ضلال هم وجود دارد. از نظر اسلام، انسان از آن نظر كه مسؤول سعادت خويش و جامعه است، بايد در مورد افكارى كه مىخواهد به ذهن خود يا ديگران وارد كند، بسيار مراقب باشد.
43. تعصب باطل
در عرف، شايع است كه مىگويند: حقيقت تلخ است؛ اما اگر در انسان ميل به حقيقت آفريده شده، چرا بايد حقيقت تلخ باشد؟ در جواب بايد گفت: هيچ چيز ذاتا تلخ يا شيرين نيست بلكه اين ذهن ما است كه با توجه به ساختمان و مزاج روحى و جسمى ما، تلخى و شيرينى را ايجاد مىكند. عسل براى آدمى سالم شيرين است و ممكن است براى يك مريض تلخ و ناگوار باشد. اين كه مىگويند: در انسان ميل به حقيقت وجود دارد، براى روحيه سالم و بى غرض گفتهاند؛ اما حقيقت براى روحيه بيمار تلخ و نامطلوب است تا حدى كه شخص از خدا مىخواهد كه اگر فلان چيز حق است مرا بميران تا با آن مواجه نشوم!
على عليهالسلام مىفرمايند: اسلام تسليم است؛ يعنى تعصب و عناد نداشتن با حقيقت. پس بايد تنها به حقيقتطلبى اهميت داد. حال آن حقيقت و علم و حكمت هر كجا و نزد هر كسى باشد فرقى نمىكند. اين روحيه حقيقتطلبى و كنار گذاشتن تعصب در پذيرفتن علم، مهمترين علت ترقى وسيع مسلمانان در قرون اوليه اسلام بود.
44 و 45. موجبات كاهش تأثير تعليمات دين
اگر بخواهيم دين در مردم تأثير بگذارد، بايد موانع تأثير آن را بشناسيم، چون تا بيمارى شناخته نشود، معالجه ممكن نيست. ضرورت شناخت اين موانع وقتى بيشتر جلوه مىكند كه مىبينيم تأثير دين در عصر كنونى، با عمق و سرعت نفوذ اسلام در اوايل ظهور آن قابل مقايسه نيست. بعضى كه دين را به منزله ابزارى از ابزارهاى جايگزينپذير زندگى فرض مىكنند، مىگويند:
عصر دين دارد به تدريج منقضى مىشود و به زودى چيز ديگرى جاى آن را مىگيرد؛ در حالى كه حتى محققان بزرگ جامعهشناسى هم قبول دارند كه دين جزء سرشت آدمى است و روگردانى بشر از دين هميشه امرى موقت و استثنايى بوده است.
عدهاى ديگر مىگويند: بشر ميل به اعمال شهوت دارد و دين براى اين اميال محدوديت ايجاد مىكند؛ لذا تا وقتى وسايل عياشى فراهم نباشد، مردم خود را با دين دلخوش مىكنند؛ اما با فراهم بودن زمينه و وسايل، به سراغ اميال خود مىروند.
در جواب اين عده بايد گفت: البته در دسترس بودن وسايل اعمال شهوات در غفلت از ياد خدا مؤثر است، اما بايد دانست كه دين مطلقا مخالف و محدود كننده اميال انسان نمىباشد، زيرا مخالفت و ايجاد محدوديت دين نسبت به هر يك از اميال، موجب آزادى ميل ديگرى مىشود.
اما طبق آن چه از قرآن كريم فهميده مىشود، عامل عدم تأثير دين، وجود حجابها و قفلها بر دلهاى مردم است. اين حجابها انواع مختلفى دارد. گاه بر اثر كثرت گناه، خشوع قلب از بين مىرود و ديگر موعظه در شخص تأثير نمىكند و از زشتىها متأثر نمىشود، و گاهى شخص بر اثر تعصب، سخن حق را نمىپذيرد.
اما عاملى كه جا دارد درباره آن بيشتر بحث شود، خيال و وهم است: آدم جاهل از درك حقيقت محروم است، چون هميشه مىخواهد اشيا را از دور، و در تاريكى، و به صورت امرى مبهم در وهم و خيال خود مشاهده كند تا عظمت آنها برايش محفوظ بماند.
به عنوان مثال در زمان جاهليت، مردم تدريجا شخصيت خيالى و غير واقعى از حضرت ابراهيم عليهالسلام براى خود ساخته بودند؛ براى همين وقتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ظهور كرد و مردم ديدند آن حضرت مثل ساير مردم راه مىرود و غذا مىخورد و با صورت خيالى آنها از پيامبران مطابق نيست، دست به انكار زدند.
اگر ترس تفكر ما نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز مثل اعتقاد اعراب جاهليت نسبت به حضرت ابراهيم عليهالسلام باشد، هرگز نخواهيم توانست از سيره و عمل و سلوك فردى و اجتماعى آن حضرت استفاده نماييم.
اين كه گفتهاند: كار نيكان را قياس از خود نگير! نه بدين معناست كه: آنها را سرمشق و الگوى خودت قرار نده و آنها از سنخ ديگر هستند؛ بلكه مقصود اين است كه خودت را مقياس پاكان قرار نده و خيال نكن كه نقصها و عيبها و هوى و هوس پرستىهاى تو، در همه افراد بشر وجود دارد.
متاسفانه بهرهگيرى بعضى از قرآن كريم هم اين چنين شده؛ يعنى با اين كه به قرآن علاقهمند هستند، اما عظمت قرآن را در اين مىبينند كه مجهول و مبهم، و در آسمانهاى خيال باشند، لذا مىگويند: به جز قرائت، كسى حق تفكر و تدبر و يا تفسير قرآن را ندارد.
ممكن است عدهاى مطرح نمايند: فايده عقل، دادن آسايش و سعادت به انسان است، و اين هدف را جهل و خيال هم مىتواند فراهم كند، بنابراين اگر مردم، خصوصا در امور دينى افكار و عقايد باطلى دارند، ولى با خيالات خود خوش و سرگرمند، نبايد آسايش و خيال آنها را بر هم زد؛ و بر اساس همين منطق در برابر انحرافات و خرافات سكوت مىكنند.
جواب اين است كه آسايش و حتى رنج ناشى از عقل، با آسايش و رنج ناشى از جهل و خيال اصلا قابل مقايسه نيست؛ به عنوان مثال، آدمى در خواب تمام سختىهاى خود را فراموش مىكند، اما نمىتوان گفت كه خواب از بيدارى بهتر است. بيدارى مستلزم توجه و آگاهى است و آگاهى رنج و غمى به همراه دارد. لذا مىبينيم كه درد در ادبيات ما بسيار ستايش شده و مثلا گفتهاند: هر كه او بيدارتر پردردتر؛ و اگر هم كسى گفته كه دشمن جان من است، عقل من و هوش من، اشتباه كرده است، زيرا به نظر اسلام بهترين و نزديكترين دوست آدمى، همان عقل اوست.
46. خطر تحريف در اسناد دين
تحريف بر دو قسم است: تحريف لفظى، كه همان دست بردن در نوشته و سخنان ديگران و كم و زياد كردن آن است؛ و تحريف معنوى، كه ظاهرا چيزى از لفظ كاسته يا بر آن افزوده نمىشود، اما در تفسير و توجيه و تأويل معنى سخن، به قدرى انحراف ايجاد مىشود كه گويى الفاظ عوض شده است.
به هر حال هر تحريفى يك نوع خيانت است، زيرا اگر كسى ابراز داشته باشد، حق اوست كه عين سخن يا نوشته است به او نسبت داده شود. تحريف در نوشتههاى عادى به اندازه تحريف در نوشتههايى كه اسناد بشريتند مهم نيست؛ لذا بدترين تحريف، تحريف يك كتاب آسمانى و سخن خدا يا سخن پيغمبر و امام است زيرا كه اينها در تعيين سرنوشت انسانها بسيار مؤثرند.
زمينه تحريف، جهل و نادانى مردم است از اين رو مردم بايد براى حفظ دين خود نسبت به اسناد دينى و اخلاقى خود، بيدار و مراقب باشند تا دچار تحريف نشوند و متاسفانه اسلام از اين راه تحريفها (يعنى تفسير و تأويلهاى بيجا) بسيار صدمه ديده است.
47. تأثير گناه و معاشرت با بدان در سياه دلى
عوامل زيادى در سياه كردن صفحه قلب مؤثرند و مهمترين آنها مداومت بر گناه است كه فطرت و روح بشر را منقلب مىكند. عامل مهم ديگر، محيط معاشرت انسان است. آدمى روح بسيار حساسى دارد و به راحتى تحت تأثير اطرافيان خود قرار مىگيرد؛ در حالى كه معمولا متوجه تغييرات روحى خود نمىشود.
معاشرت با هواپرستان به قدرى مضر است كه على عليهالسلام از آن به فراموشخانه ايمان تعبير كردهاند؛ يعنى گويى در مدتى همنشينى با آنها ايمان از دل رخت بر مىبندد. مىدانيم كه تا قابليت و استعداد نباشد هيچ كمالى صورت نمىگيرد؛ پرهيز از معاشرت با بدان و به طور كلى تمام دستورات تهذيب نفس هم براى اين است كه استعداد ذاتى بشر زياد شود.
وجود اين استعداد روحى آن قدر مهم است كه قرآن كه از آن تعبير به حيات مىكند، وجودش را شرط لازم و كافى براى پذيرش و بهرهگيرى از نور و هدايت خود مىداند و مىفرمايد: لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين؛
يعنى قرآن عامل هوشيارى و روشنگرى است، اما براى آنها كه لااقل پرتوى از حيات در درونشان باقى مانده است.
48. تعارفهاى دروغين
كودكان در ابراز احساسات و علاقهمندى خود نسبت به اشياى مختلف بسيار صادقند، اما اغلب بزرگسالها تحت تأثير عرف و عادت و يا از روى تعارف، احساسات خود را به راحتى آشكار نمىكنند.
تعارف تا آن جا كه پاى عواطف واقعى در كار است و مقصود از آن، ابراز علاقه و محبت به ديگران باشد، خوب و پسنديده است و چنين ادب، عاطفه و محبتى نيز خوب است كه مكتوم نماند و اظهار شود و اساسا زندگى عارى از اين عواطف، خشك و بى روح خواهد شد.
اما ملتهايى كه رشد اخلاقى و اجتماعى ندارد، گرفتار انواع تعارفهاى دروغين مىباشند؛ مثلا گاه دو نفر كه مىخواهند به اتاقى وارد شوند، مدتى به يكديگر تعارف مىكنند، در صورتى كه هر يك در دل خود، از جلو افتادن ديگرى ناراضى است؛ همچنين اغلب تعارفات بين ميزبان و ميهمان از روى تظاهر و همراه با تكلف است. بايد دانست كه اين گونه تعارفات داخل در دروغ و نفاق است.
نفاق و دورويى از مختصات بشر است. البته نه به اين معنا كه چون مختص بشر است، پس كمال مىباشد؛ بلكه در حقيقت اين صفت، سوءاستفاده از كمال ديگرى به نام رازدارى است.
متاسفانه عدهاى نام زرنگى به نفاق مىدهند و آن را امتياز شمرده، صراحت و صداقت را كم شعورى تلقى مىكنند؛ در حالى كه بايد بدانند طبع عالم هستى بر صداقت و درستى است و بنا به تعليمات قرآن كريم، پيشرفتهاى موقت ناشى از مكر و نيرنگ و نفاق، محكوم به شكست مىباشند، چرا كه اساس عالم بر حق و حقيقت بنا شده است.
خلاصه : چند سخنرانى
شعاير اسلامى
ذلك و من يعظم شائر الله فانها من تقوى القلوب.
يكى از دستورها و مقررات اسلامى كه شامل همه مسلمانان است، مسأله لزوم تعظيم شعاير اسلامى است؛ يعنى بزرگ شمردن شعارهاى اسلامى. اول بايد كلمه شعار را معنى كنيم تا بفهميم برگ شمردن شعار يعنى چه، سپس بررسى كنيم چه چيزهايى شعارهاى اسلامى است كه ما وظيفه داريم آنها را بزرگ شمايم.
كلمه شعار، همخانواده كلمه شعور است و در آن درك و فهم نهفته است. شعار عبارت است از چيزى كه نوعى اعلام وابستگى به يك گروه با فرقه و جمعيت معين در آن باشد. اصل اين كلمه، در مورد شعارهايى كه سربازان در قديم در ميدان جنگ شر ميدادهاند، به كار ميرفت، در قديم كه جنگها تن به تن بود و افراد و لشكر در يكديگر مخلوط مىشدند، چون غرق در اسلحه بودند براى اين كه در ميدان جنگ نيروهاى خودى را با دشمن اشتباه نگيرند، جمله يا عبارتى را تكرار ميكردند و دشمن نيز شعار خود را تكرار مىكرد و لذا هيچ كس نيروهاى خودى را نمىكشت؛ احيانا هم گاهى كليد رمز شعارهايشان را عوض مىكردند كه مبادا دشمن از آن سوءاستفاده كند. اين مسأله قبل از اسلام و درزمان اسلام وجود داشته است. مثلا كوفيانى كه پس از شهادت امام حسين عليهالسلام از كوتاهى خود پشيمان شدند و توبه كردند و براى انتقام خون امام حسين عليهالسلام قيام كردند (كه به توابين معروف شدند شعارشان يا لثارات الحسين بود، يعنى مىخواهيم انتقام خون حسين عليهالسلام را بگيريم. اين شعارها در جنگهاى امروزى كه ديگر حالت تن به تن كمتر رخ ميدهد، مطرح نيست، اتفاق مىافتد، اما مثلا در ميدانهاى ورزشى استفاده مىشود، مثلا دو تيم كه با هم مسابقه دارند، لباسهايشان رنگهاى مختلفى دارد كه مثلا معرف كشورشان است. به همين دليل امروزه هر ملتى يك سلسله شعارهاى ملى دارد كه مهمترين آنها پرچم است.
حال به مسأله شعاير اسلامى بپردازيم. مىدانيم كه اسلام يك دين اجتماعى است؛ يعنى هم به دنيا توجه دارد و هم به آخرت، و هم مقررات معنوى و الهى دارد هم مقررات اجتماعى، و در جميع شؤون زندگى بشر مقرراتى دارد، چه مسائل اخلاقى، چه اجتماعى، چه فرهنگى، و... اسلام به اين قانع نيست كه هر كسى براى خودش مسلمان باشد و كارهاى خود را بر طبق موازين اسلامى انجام دهد، بلكه چون محتواى اجتماعى هم دارد و از آن جمله يك سرى شعارهاست، شعارهايى كه يك مسلمان بايد با آنها زندگى كند؛ يعنى بايد زندگى خود را با شعارها توأم كند و هميشه از طريق اين شعارها الهام كند كه من مسلمانم. يعنى، در اسلام يك سرى اصول داريم: اعم از اصول اعتقادى يا اجتماعى يا عبادى، كه اينها اساسند و يك سلسله شعارها داريم كه وابسته به اصول هستند و با اين كه در واقع، اساس همان اصول است، اما اين شعارها هم به منزله پوششهايى هستند براى حفظ آن مغزها.
يعنى اسلام خواسته مسلمانى ما در ظاهرمان، قيافه و لباسمان، مجالسمان، معابرمان، و همه كارها و شؤون زندگيمان نمايان باشد. اسلام اجازه نمىدهد كه ما مسلمان باشيم اما شعارهايمان را از ديگران بگيريم. اين كه ما شعارهايمان را مثلا از فرنگىها بگيريم بدين معناست كه ما لقمه آمادهاى هستيم براى فرنگىها كه ما را ببلعند. با اين مقدمه به برخى شعاير اسلامى مىپردازيم كه هر چند به ظاهر كوچكند اما از نظر معنا عظيمند.
مهمترين اصل اعتقادى ما توحيد است و ما ادعا مىكنيم خداپرستيم.
توحيد صرفا شعار نيست، بلكه يك حقيقت است، يعنى ما معتقديم خداى يگانهاى هست و در عمل هم به وى تكيه مىكنيم. حال يكى از شعارهاى اسلامى اين است كه هر كارى كه لا اقل اندكى براى ما اهميت دارد، با بسم الله الرحمن الرحيم شروع كنيم. اين شعار محتوايش اين است كه من به خدايى معتقدم كه جامع جميع صفات كمال است و هم تمام عالم مظهر رحمت اوست و هم رحيم است؛ يعنى اگر بندهاى در راه رضاى او گام بردارد عناياتى شامل حالش مىشود. اين شعار، اعلام وابستگى ما به توحيد است و بايد آن را حفظ كنيم. اگر شما شعارى عالىتر و مترقىتر از اين پيدا كرديد ما از اين شعار دست بر مىداريم. آن وقت به اين شعار ما مىگويند ارتجاع. ارتجاع آن است كه كسى شعارى بسيار عالى را رها كند و سراغ شعارهاى منحط برود.
ببيند فرنگيها در اول كتابشان اين را نمىنويسند، او هم ننويسد و بگويد اينها قديمى و كهنه شده. اگر كسى ماترياليست باشد در اينجا با او حرفى نداريم و در اصل وجود خدا با او بحث مىكنيم، اما عجيب است از كسى كه خود را مسلمان مىداند ولى حاضر نيست در ابتداى كتابش بسم الله الرحمن الرحيم بنويسد. البته بعضى مىنويسند به نام خدا اين خوب است، اما بايد دانست كه خود بسم الله الرحمن الرحيم شعار است.
برخى از ما، مردم شخصيت باختهاى هستيم. خيال مىكنيم اگر در مقابل يك فرنگى قرار گرفته بگوييم: بسم الله الرحمن الرحيم، ما را به كهنه پرستى متهم مىكنند. چنين نبايد باشد. هر جا منطقتان قوى است از منطقتان دفاع كنيد. آهسته هم نگوييد.
بايد بلند بگوييد، بلند گفتن است كه اثر دارد. همچنين اگر مىخواهيد بچهتان موحد شود بايد از ابتدا با اين شعارها در تماس باشد. بچهاى كه ببيند پدرش هر كارى كه مىكند؛ مىخواهد غذا بخورد، سوار ماشين شود و... اين شعار را مىدهد كم كم در روحش اثر مىگذارد، اما متأسفانه ما اين شعارها را فراموش كردهايم. البته خوشبختانه يك شعارى كه هنوز در ميان ما زنده است و بايد آن را بيشتر زنده نگه داريم، شعار نبوت است؛ يعنى صلوات. وقتى نام پيامبر مىآيد و شما با صداى بلند صلوات مىفرستيد، مىخواهيد بگوييد: من به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن وى معتقدم.
حى على خير العمل شعار تشييع در اذان است، و همه مىدانند كه با استفاده از منابع اهل سنت هم مىتوان اثبات كرد كه اين شعار در متن اسلام آمده است. همچنين اين كه يك شيعه در سر در خانهاش بعد از لا اله الا الله و محمد رسول الله مىنويسد على ولى الله، اين هم شعار شيعه است.
شعارهاى اسلام منحصر به اين سنخ شعارها نيست. مثلا مسأله نام گذارى هم يك نوع شعار است و متأسفانه جامعه ما تحت تأثير غربزدگى در حال از دست دادن آن است. هر ملتى اسمهايى كه مخصوص خودشان است روى بچهشان مىگذارند و اين از مظاهر بدبختى ماست كه هر چه از غرب مىآيد را مطلقا تبعيت مىكنيم. رابرت اسم ما نيست، البته اسم دنياى مسيحيت هم هست و براى آنها اشكالى ندارد. اينها مظاهر تمدن و درك و فهم و شعور نيست كه كسى به جاى اين كه اسم بچهاش را حسن، حسين، مصطفى، ابوالقاسم، باقر، صادق، ابراهيم، اسماعيل، و... بگذارد، اسم گبرهاى سه چهار هزار سال پيش را بگذارد.
من قبول دارم كه ماهيت و واقعيت اسلام به اين نيست كه مثلا اسمم حسن باشد يا حسين، و چقدر افرادى كه اسمشان حسن و حسين و... بود ولى اسلام را شكستند، و نيز ممكن است من يك اسم غير اسلامى داشته باشم اما واقعا مسلمان باشم. من نمىگويم كه با اسم، كسى به اسلام وارد يا از آن خارج مىشود، بلكه مىگويم: بايد اين اسمها را به عنوان ظرفها حفظ كنيم تا محتوا هم تدريجا از دست نرود. ما اگر اسم كسى را كه در طول تاريخ جز عداوت با اسلام از او چيزى نديدهايم؛ مثلا بابك را، بر روى بچهمان بگذاريم بچه كه بعدها بزرگ شد با خود مىگويد: اسم اين را حسن گذاشتند و آن را على و آن را اسم ديگر، اسم مرا هم بابك گذاشتند لذا بايد ببينم هم اسم خودم كيست و مىبيند وى كسى است كه جز جنايت و جز مبارزه با اسلام كارى نكرده؛ وى طبعا احساس علاقهاى به هم اسمش پيدا ميكند و چه بسا همين اسم گذارى وى را منحرف كند. روى سخن من با مسلمانهاست كه از غفلت خارج شوند، وگرنه اگر كسى مسلمان نيست با وى منطق و حرف ديگرى داريم.
يكى ديگر از شعارهاى ما همين عزادارى امام حسين عليهالسلام است. در اسلام مسأله عزادارى معمولى در افراد عادى، سه روز است. يعنى مثلا اگر كسى پدر يا برادرش مرد، وى سه روز عزادار در خانه مىنشيند و مسلمين وظيفه دارند به وى تسليت بگويند و بعد از سه روز به آن پايان دهند. حال چطور شده كه راجع به اين موضوع گفتهاند همواره حتى پس از سالها باز بايد عزادارى و گريه كرد؛ آيا مثلا نعوذ بالله براى تشفى خاطر حسين بن على عليهالسلام، يا فاطمه زهرا عليها السلام يا اميرالمؤمنين عليهالسلام است كه بخواهد عقده دل آنها خالى شود؟ اصلا مگر آنها عقده دل دارند كه بخواهد خالى شود؟
امام صادق عليهالسلام فرمود: سوره والفجر را بخوانيد كه سوره جد ما حسين بن على عليهالسلام است.
گفتند: به چه مناسبت؟ فرمود: آيات آخر سوره والفجر اين است كه يا ايتها النفس المطمئنة؛ يعنى حسين همان نفس مطمئنه است كه هم او از خدا راضى است و هم خدا از او راضى است و در زمره بندگان خاص خدا داخل مىشود. يعنى حسين عليهالسلام نزد پدر و مادر و برادر و جد بزرگوارش رفت. آنها در سعادتى هستند كه براى ما قابل تصور نيست و معنى ندارد كه آنها عقدهاى داشته باشند كه ما بخواهيم براى تشفى عقده آنها كارى كنيم. بلكه مسأله اين است كه يكى از اصول اسلام اصل عدل و مبارزه با ظلم و امر به معروف و نهى از منكر و اصلى است به نام حماسه شهادت حسين عليهالسلام كه شعار عدالت اسلامى است و زنده نگه داشتن نام وى، يعنى ما طرفدار عدالتيم. اين پرچم سياه كه بر سر در خانهتان مىزنيد، يعنى من وابسته به همان حسينى هستم كه در راه عدالت شهيد شد. يعنى من طرفدار پاكباختگى در راه خدا هستم. به ما گفتهاند:
نگذاريد اين خاطره فراموش شود و مرتب متن وقايع را براى هم بازگو كنيد كه چگونه حسين عليهالسلام براى عدل قيام كرد و در مقابل ظلم ايستاد. اين هم خودش تعظيم شعاير است. ذلك و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب.
هر كس شعارهاى الهى را زنده كند و بزرگ بشمارد، نشانه اين است كه قلبى پاك و متقى دارد. آرى، امام حسين عليهالسلام در دل هر مسلمان حقيقت خواه و عدالت خواه جاى دارد. اءنّ للحسين محبة مكنونة فى قلوب المومنين چون هر مؤمنى در دلش علاقه به اسلام و اصول و ارزشهاى اسلامى دارد و حسين عليهالسلام را از اسلام و اسلام را از حسين عليهالسلام جدا نمىبيند.
اين تعظيم شعاير است؛ و نه تنها حسين عليهالسلام بلكه همه كسانى كه در ركاب حضرت، شهيد شدند نيز همين طور هستند.فلسفه عزادارى امام حسين عليهالسلام همان چيزى است كه فلسفه قيام وى بود؛ يعنى اسلام را در خطر ديد و احساس كرد اگر قيام جانانهاى نكند اسلام به كلى از بين رفته است.
يكى ديگر از اصول اعتقادى ما معاد است. وقتى ما مىگوييم مسلمانيم يعنى مردن نزد ما با مردن يك نفر ماترياليست فرق دارد. مردن نزد وى يعنى معدوم شدن، ولى از نظر يك مسلمان يعنى جا به جا شدن از خانهاى به خانه ديگر، و كسى نمىتواند خود را مسلمان بداند و در اين شك داشته باشد.
حال يك سلسله مسائل داريم كه به منزله شعارهاى ما در مسأله معاد است و بايد در گفتار و اعمال ما نمايان باشد كه من به قيامت و جاودانگى معتقدم. مثلا مىخواهيم اعلام ختم بكنيم يا به يك دوست در روزنامه اعلام تسليت بكنيم. يك مسلمان نمىنويسد ما هم با تو در اين غم شريكيم اولاً اين اغلب دروغ است. ثانياً چرا نبايد به آن رنگ اسلامى دهد؟ مثلا براى مرده طلب مغفرت كند. اگر مسلمانيم بايد تلسيتمان اين چنين باشد. شكل اعلام ختممان بايد نشان دهد كه معتقد به قيامتيم. مثلا انا لله و انا اليه راجعون يا هو الحى القيوم يا هو الحى الذى لا يموت.
بسيار جاى تاسف دارد كه در كشور اسلامى در مجلس شوراى ملى، مجلس سنا، ژست ماديگرى به خود مىگيرند و كسى كه مىميرد مىگويند: فلانى از ميان ما رفت پى يك دقيقه سكوت مىكنيم.
يعنى چه؟ اين سكوت چه اثرى دارد؟ اين را آدمهايى ساختهاند كه اساسا به معاد و قيامت و جاودانى اعتقاد نداشتند. با اين كارها هيچ معلوم نيست كه ما مسلمانيم يا نامسلمان. خدا و قيامت را قبول داريم يا خير. فقط تقليد محض!
چرا مىترسيد؟ وقتى مسلمانى مىميرد، بايد براى او طلب مغفرت كرد. براى مسلمان بايد قرآن خواند. سوره كوچكى، حمدى بخوانيم. بچههاى ما وقتى بشنوند براى مردههاى ما در مجلس شوراى ملى يك دقيقه اعلام سكوت مىكنند چه فكرى مىكنند؟ كم كم مجالس ختم هم به شكل ديگرى مىشود.
يك بار راجع به همين مطلب كه مجالس ختم در مساجد باشد، صحبت شد و عدهاى گفتند: چون هر چه اولياى مساجد فشار بياورند، باز بعضى از خانمها با وضع نامطلوبى در اين مجالس شركت ميكنند، اساسا مجالس ختم را از مساجد برداريم، اما يك فكر مانع شد و آن اين كه اگر اين مجالس را از مساجد بردارند آن وقت مجالس ختم را به باشگاهها مىبرند، و ديگر در آن جا نه قرآنى خوانده مىشود، نه واعظى سخن مىگويد، يك نفر مىآيد و چهار كلمه چرت و پرت مىگويد و بعد مىگويد: يك دقيقه سكوت. براى همين دندان روى جگر گذاشتيم و گفتيم: انشاء الله كم كم بر آن مشكل غلبه مىكنيم.
يكى ديگر از شعارهاى ما مساجد است. احترام مساجد و مشاهد مشرفه را حفظ كنيد. خانمها لا اقل هنگامى كه به مسجد، به حرم امام رضا عليهالسلام و... مىروند، اين شعار اسلامى حجاب را حفظ كنند. اين جا گناهش دو برابر است چون احترام مسجد را هم شكسته و اين كمتر از اولى نيست. آن وقت مجلس ختمى كه قرار است موجب مغفرتى براى ميت شود خودش موجب ضد گناه مىشود. يكى ديگر از شعارهاى ما، شعار اصول اسلامى است اذان است. اسلام خيلى براى اذان اهميت قائل شده و حتى اميرالمؤمنين عليهالسلام زمان خلافتش كه شخص اول مملكت بود، شخصا بالاى ماذنه مسجد مىرفت و اذان مىداد. حالا كار ما به جايى رسيده كه كسى كه براى خود ذرهاى به اصطلاح احساس شخصيت مىكند گويى كسر شأنش است كه بايستد و فرياد الله اكبر سر دهد. حال آن كه اين يك افتخار است. در ميان شعارهاى اسلامى هيچ شعارى به اندازه اذان جمله شعارگونگى است. در ميان شعارهاى اسلامى هيچ شعارى به اندازه اذان جنبه شعار گونگى ندارد. اسلام چون يك دين ناطق است (همانطور كه تفاوت انسان از حيوانهاى ديگر را در نطق دانستهاند)، شعارهايش هم گوياست و با انسان حرف مىزند و شعار تصويرى ندارد.
اسلام دو نوع شعار ندارد؛ شعار تصويرى و شعار عددى. در جوامع ديگر شعار تصويرى هست مثل صليب كه شعار مسيحيت است. اين همه كه هلال را در مقابل صليب مىگذارند، اين شعار دولت عثمانى بوده، اما شعار خود اسلام نيست.
نكتهاى كه در اينجا بايد متذكر شد اين است كه اين تصاويرى كه منسوب به شخص مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا اميرالمؤمنين عليهالسلام يا ساير معصومين عليهم السلام است، هيچ يك اساس ندارد و اسلام نه تنها به اين تصوير سازى تمايل ندارد، بلكه مخالف هم بوده است. اين مطلب در زمان خود معصومين عليهم السلام هم بوده كه عدهاى مىخواستند تصوير آنها را بكشند. اما اسلام چون نسبت به توحيد بسيار غيور است از اول با مجسمه سازى و خصوصا تراشيدن مجسمه اولياى دين مخالف بوده، مخصوصا اگر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمه عليهم السلام تصاويرى باقى بود، آن وقت ما هم به جاى عيسى مسيح عليهالسلام آنها را پرستش مىكرديم! اين تصويرها همه بى اساس است و عجيب اين است كه در همه اينها يك حالت خشنى نمايان است.
دشمنان على عليهالسلام بر حضرت عيب مىگرفتند كه وى خندهروست و لذا براى خلافت خوب نيست؛ در حالى كه اين خاصيت هر مومنى است كه بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه. على عليهالسلام فقط وقتى ميدان جنگ مىرفت شمشير بر مىداشت؛ نه اين كه شمشيرش روى زانويش باشد. يك سال، هم شمايل زردشت را منتشر كردند، هم شمايل اميرالمؤمنين عليهالسلام را؛ زرتشت را يك آدم قديس با چهرهاى نورانى و اميرالمؤمنين عليهالسلام را با زره مخصوص و ابروهاى در هم كه گويى با همه دعوا دارد!
خلاصه ما در اسلام شعار تصويرى نداريم. اينها مستحب هم نيست بلكه در اباحه آنها هم شك است. اسلام شعار لفظى دارد. بدهيد با خط خوش تابلوهايى بنويسند كه: اءنّ اكرمكم عند الله اتقيكم، لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبايل لتعارفوا اءنّ اكرمكم عندالله اتقيكم. ما از اين گونه شعارها فراوان داريم.
البته تذكرى هم بدهم كه درست است كه همه آيات قرآن مقدسند، اما هر آيهاى كه شعار نيست مثلا كسى در خانهاش تابلويى بزند كه الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة. هر كس رد شود مىگويد: اين خانه فسق و فجور است. يا در بعضى خانهها تابلوهايى زدهاند كه و اءنّ يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم...،
يعنى مىخواهيم ما را چشم زخم نزنند. اينها شعار نيست، شعار اسلامى چنين چيزى نيست.
اسلام شعار عددى هم ندارد، كه مثلا از نظر اسلام، بايد به عدد معين احترام بگذاريم. حساب ابجد، يك رمز واقعى و قانون حقيقى نيست كه بعضى حساب ميكنند كه مثلا كلمه لا اله الا الله، 135 مىشود يا اسم مبارك محمد صلى الله عليه و آله و سلم 92 مىشود يا... حال اگر ما يك جمعى تشكيل داديم خوب است 92 نفر باشيم نه 93 يا 91 نفر. اسلام از اين بازيها خوشش نمىآيد و حتى يك حديث ضعيف هم نمىتوانيد براى اين پيدا كنيد. شما اگر ميخواهيد وابستگىتان را به لا اله الا الله يا به پيامبر، يا... اعلام كنيد، چرا شعارهاى خود اسلام را نمىگيريد!
همچنين اسلام شعارهايى از قبيل آتش روشن كردن، يا در چهارشنبه آخر سال از روى آتش پريدن ندارد. اينها بوى كفر مىدهد. سرخى تو از من، زردى من از تو اينها در اسلام شرك است. شعار گبرها و آتشپرستهاست و اسلام براى مبارزه با اينها آمده است.
يكى ديگر از شعارهاى اسلام كه مورد بى اعتنايى قرار مىگيرد، اسلام است. اسلام براى برخورد افراد با يكديگر، شعارى وضع كرده كه قبل از اسلام هم نبوده و آن گفتن سلام عليكم است. سلام، شعار اهل بهشت است.
هنگامى كه دو نفر به هم مىرسند، كلاه برداشتن و امثال آن، شعار اسلام نيست. سلام يعنى من با تو اعلام صلح و صفا مىكنم و براى تو آرزو و دعاى سلامت و تندرستى روحى و جسم دارم. شما اگر جايى شعارى بهتر از اين پيدا كرديد، آن وقت دست از سلام گفتن برداريد. ضمنا در سلام، اصل بر اين است كه ولو مخاطب يك نفر باشد به صورت جمع سلام عليكم گفته شود.
در اين مطلب نكته هست و آن اين كه من نه فقط براى شخص تو بلكه براى شما عموم برادرانم آرزوى سلم و سلامت مىكنم. سخن من اين است كه وقتى مىخواهيم از چيزى دست برداريم، ببينيم آيا جايگزين بهترى براى آن هست يا نه. برخى كه به هم مىرسند، اصلا گويى لالند! برخى مىگويند:
تعظيم عرض مىكنم! مگر تعظيم عرض كردنى است! بايد شجاعت و شخصيت داشت و با صداى بلند گفت: سلام عليكم. در اسلام افشاى اسلام (بلند سلام كردن) سنت است. ضمنا ابتداى به سلام سنت و مستحب است و جواب سلام، واجب. برخى افراد كه عقده حقارت دارند، براى اين كه به هر وسيلهاى ابراز تكبر كنند، مخصوصا اگر پشت ميزى هم نشسته باشند، كسى كه وارد مىشود به آنها سلام مىكند، سرشان را بلند مىكند اما جواب نمىدهد. حال آن كه جواب سلام واجب است. تازه اگر ده اگر براى سلام باشد، نه تاى آن براى كسى است كه ابتدا سلام مىكند و در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هست كه هيچ كس در تمام عمر ايشان نتوانست بر ايشان سبقت به سلام بگيرد.
يكى ديگر از دستورات اسلام كه از اصول سياسى اسلام است، اصل استقلالخواهى است، كه مسلمان نبايد جيرهخوار يا مقلد ديگران باشد. اين مطلب چون گاه زمزمهاش بلند مىشود عرض مىكنم.
هر ملتى يك مبدأ تاريخى دارد و مبدأ تاريخ ما هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. استعمار بسيار كوشيد تا اين مبدأ را از ما بگيرد و مبدأ تاريخ خودشان كه تاريخ ميلادى است براى ما بگذارد. حال از اين كه اصلا مبدأ تاريخ ميلادى جزء مجهولات است بگذريم؛ يعنى محققين معتقدند كه احتمالا تاريخ ولادت عيسى مسيح عليهالسلام حدود 200 سال قبل يا بعد از اين تاريخ است، ولى تاريخ هجرى بسيار دقيق است و نه تنها سال، بلكه حتى روزش هم مشخص است و شما در تاريخهاى بيش از هزار سال پيش نمىتوانيد چنين تاريخ دقيقى پيدا كنيد.
حتى اگر اين دقت هم نبود، باز ما بايد اين تاريخ مستقل خود را حفظ كنيم. گاه در روزنامهها مىنويسند: براى ما اسباب زحمت است كه جمعهها تعطيل باشد. مردم دنيا يكشنبهها تعطيلند، ما هم يكشنبه را تعطيل كنيم!
در مورد مبدأ ميلادى نيز همين حرف را مىزنند و متأسفانه در بسيارى از كشورهاى عربى در مورد تعطيلى يكشنبهها و تاريخ ميلادى موفق شدند، اما بحمدالله در ايران نتوانستند.