11. ارزش سرمايه عمر
در ميان سخنان عالى و ارجمندى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده، قسمتهايى هست كه مخاطب آنها يك شخص معين است و اين قسمتها، از جمله بيانات مفصل و طولانى حضرت صلى الله عليه و آله و سلم است و در كتب ضبط شده است. شايد علت اين كه يك شخص معينى مخاطب قرار داده شده، با اين كه آن سخنان، دستورالعملهايى جامع و مفيد براى عموم است، اين است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خواسته آن شخص معين را مسؤول حفظ و ضبط آن حكمتها و ابلاغ آن به ديگران قرار دهد، زيرا، از جمله كارهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه مردم را به حفظ و ضبط آنچه از وى مىشنيد، تشويق مىكرد و مىفرمود كه اينها را به نسلهاى آينده منتقل كنيد، زيرا چه بسا كه حديثى به كسى منتقل شود كه دريافت كننده، بهتر از خبر دهنده، حقيقت حديث را دريابد، به هر حال، يكى از اين سخنان كه خطاب به ابوذر غفارى است، اين است كه اى ابوذر! از آن بپرهيز كه خيالات و آرزوها سبب شود كه كار امروز را به فردا بيفكنى، زيرا تو متعلق به امروز هستى، نه روزهاى نيامده؛ در آن جا كه كار مفيد و لازم و خداپسندى مىخواهى انجام دهى تاخير را روا مدار. اى ابوذر! به عمرت بيشتر بخل بورز تا به مالت.
اين سخنان در زمينه غنيمت شدن عمر و فرصت زندگى است. جاى تاسف است كه در نظر بسيارى از مردم چيزى كم ارزشتر از وقت و عمر آنها وجود ندارد؛ در حالى كه طبق فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم انسان بايد نسبت به عمر خود بيش از مالش بخل بورزد.
دوره عمر بايد همچون دوره مدرسه باشد كه تمام ساعات و دقايق ارزش دارد و اگر دقايقى هم به زنگ تفريح اختصاص داده شده، به خاطر تجديد قوا براى ساعات ديگر است و لذا آن هم به اندازه ساعات درسى لازم و مفيد مىباشد.
اگر كسى مال فراوان به دست آورد و بى حساب خرج كند، همه به حال او حسرت مىخوريم؛ در حالى كه خود با سرمايه بزرگترى، يعنى عمرمان همان معامله را مىكنيم و متأثر نيستيم.
افرادى ديده مىشوند كه ذرهاى به حقوق ديگران تجاوز نمىكنند و اگر كوچكترين مالى از كسى تلف كنند در صدد جبران بر مىآيند، اما همين افراد براى وقت ديگران ارزشى قائل نيستند. با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايند: حرمت عمر بالاتر از حرمت مال است، زيرا جبران مال تلف شده ممكن است اما جبران عمر هدر رفته ممكن نيست.
قرآن كريم مىفرمايد: مردمى كه عمر خود را ضايع مىكنند، بعد از مرگ با التماس مىگويند: ما را به دنيا برگردان تا با عمل صالح جبران گذشته نماييم؛ اما جواب مىرسد كه راه برگشتى نيست.
يكى از صفات مذموم از نظر دين، درازى آرزوست كه از مصاديق آن همان روحيه اتلاف وقت است، به اين پندار كه در آينده كوتاهىهاى خود را جبران كنيم؛ در حالى كه هيچ كس نمىتواند به يك لحظه بعد هم اطمينان داشته باشد.
12. دنيا، مزرعه آخرت
طبق آيات قرآن، فيض پروردگار، عام و شامل است و هر موجودى را در راه خودش و مطابق استعداد او پرورش داده، تكميل مىكند؛ مثلا اگر كسى دنيا را بخواهد، به او مىدهند و اگر كسى طالب آخرت باشد،باز هم مطلوبش را به او مىدهند.
جهان مزرعهاى است كه در آن هيچ بذرى (هيچ عملى) گم نمىشود، بلكه پس از مدتى خود را بروز مىدهد و آشكار مىشود، و در اين مورد فرقى نمىكند كه عامل آن عمل، و بذرافشان اين مزرعه، مسلمان باشد يا غير مسلمان. هر كارى، خوب يا بد، از هر فاعلى باشد بالاخره نتيجه خود را ظاهر خواهد كرد.
پيامبران آمدهاند كه راه و روش خوب عمل كردن و چگونگى بذر افشاندن در مزرعه جهان را به بشر بياموزند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به دختر عزيز خود مىفرمود:
خودت براى خودت عمل كن كه من نمىتوانم تو را بى نياز كنم و تو نمىتوانى ثمره عمل مرا بچينى.
على عليهالسلام نيز در پاسخ كسى كه تقاضاى موعظه كرده بود، فرمود:
از آنها نباش كه بدون عمل، آرزوى رسيدن به (مقامات) اخروى را دارند.)
13. انسان، مربى خود
هر موجودى محتاج تربيت است و اساسا احتياج بيشتر به تربيت، دليل كمال بيشتر است؛ مثلا حيوانات تربيت و نگهدارى بيشترى نسبت به نباتات لازم دارند. انسان نيز نسبت به حيوانات و نباتات به دليل استعدادهاى بيشترى كه در وجودش نهفته، به تربيت و پرورش بيشترى نياز دارد و اين امر نشانه كمال اوست.
بعضى گمان دارند كه انسان مانند ساير موجودات، تنها بايد به دست ديگرى تربيت شود. البته در احتياج به مربى براى انسان شكى نيست ولى انسان مانند سنگ نيست كه همه آرايش و پيرايش آن را از سنگ تراش بخواهيم. انسان از آن جهت كه انسان است، عقل و اراده دارد و صد در صد مجبور و تحت تأثير عوامل خارجى قرار نمىگيرد، بلكه در نهايت كار، خود اوست كه درباره خود تصميم مىگيرد.
على عليهالسلام مىفرمايد: از خودتان حساب بكشيد قبل از اين كه از شما حساب كشيده شود.
اين سخن نشاندهنده آن است كه مربيان خارجى براى تربيت انسان كافى نيستند و هر كس بايد حالت مربى گرى نسبت به خود پيدا كند؛ يعنى دو شخصيت داشته باشد: فرمان ده و فرمانپذير؛ حساب كش و حساب ده. نفس لوامه كه در قرآن ذكر شده، همان بخش حساب كش شخصيت و روح آدمى است. البته اين از خصوصيات انسان است كه در خود نوعى دو گانگى شخصيت حس مىكند، اما اين دوگانگى، به معناى وجود دو شخصيت و دو روح نيست؛ بلكه به فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، انسان تركيبى از تمايلات و غرايز مختلف است و بدين مناسبت در او حالاتى شبيه دوگانگى شخصيت پديد مىآيد.
14. محاسبه نفس
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله اءنّ اله خبير بما تعملون
آيه كريمه فوق،، دستور مراقبت بر خويشتن مىدهد و اعمال را چون متاعى در نظر گرفته كه از پيش فرستاده مىشود و آدمى بعدا به متاع خود ملحق مىگردد.
انسان كمتر توجه دارد كه متاع اصلى سعادت و شقاوت ما، طرز كار و فكر و نيت و اخلاق ماست، لذا عمل خود را ساده مىگيرد؛ در حالى كه آخرت صرفا خانه عمل و محل تجسم اعمال است. بدين علت، علماى اخلاق دستور محاسبه نفس دادهاند. محاسبه نفس، يعنى از نفس خود حساب كشيدن كه: چه كار كردى و چه كار نكردى و چرا؟
ممكن است كسى تصور كند محاسبه نفس، كار مرتاضان و سالكان است، نه مردم عادى. مسلما اين فكر اشتباه است، زيرا قرآن كريم و اولياى دين او دستور را به تمام مؤمنين دادهاند؛ پس هر كه ذرهاى ايمان به قيامت و تجسم اعمال دارد بايد از خود حساب بكشد. اساسا حساب كشيدن از خود يك وظيفه عقلانى است؛ هر كس بايد به اعمال خود توجه كند و حساب كند كه آيا در فعاليت گذشته موفق بوده يا خير، و اگر شكست خورده، علت چيست.
عالىترين مظهر عقل و تربيت صحيح، خطايابى از خويشتن است. فرق مؤمن حقيقى و غير مؤمن در اين است كه مؤمن با محاسبه نفس، خطاى خود را تكرار نمىكند اما غير مؤمن هر چه شكست بخورد، عبرت نمىگيرد.
15. ظلم به نفس
آياتى در قرآن هست مبنى بر اين كه انسانها به خودشان ظلم مىكنند. دو چيز مىتواند علت ظلم به نفس باشد: يكى غفلت و جهالت، دوم شهرت.
گاه ممكن است انسان به خيال خيرخواهى كارى كند، ولى حقيقتا از روى جهالت به خود ضرر بزند، و گاه ممكن است كه عالما و عامدا به خود بدى كند. در مورد دوم براى ايجاد نشدن اشكال اتحاد فاعل و قابل (كه چگونه موجودى مىتواند به خود ضرر برساند)، مطلب را اين طور بيان مىكنيم كه انسان هم عقل دارد و هم شهوت، و گاه به خاطر شهوت، عقل خود را زير پا مىگذارد؛ كسى كه مخالف عقلش عمل مىكند، در حقيقت به ضرر خود رفتار كرده است، زيرا عقل هميشه خير انسان را مىخواهد؛ مانند كسى كه مىداند دروغ فعل قبيحى است و موجب عتاب وجدان و عذاب جاودان مىشود، اما در عين حال براى رسيدن به منافع مادى مختصرى، دروغ مىگويد. چنين است كه قرآن بشر را ظالم به نفس خويشتن معرفى مىكند.
16. توبه
توبه، رجوع و بازگشت واقعى بنده به سوى خداست كه طبق فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، حتى اگر يك لحظه قبل از مردن هم باشد، مورد پذيرش خداوند قرار مىگيرد.
مهمترين ركن توبه، پشيمانى از كار زشت و تصميم به ترك گناه است. البته اين پشيمانى و ندامت دو نوع است: كاذب و حقيقى.
هر انسان خطاكارى كه كيفر را جلوى چشم خود ببيند، قطعا پشيمان شده، آرزو مىكند كاش چنان خطايى نمىكردم. اين پشيمانى كاذب است و سودى ندارد. ندامت و تصميم به ترك گناه، وقتى توبه محسوب مىشود كه انسان گناه را نقد و حاضر، و كيفر را نسيه و غايب ببيند و در آن حال، به ملاحظه كيفر يا پاداش آينده يا احساس زشتى گناه از ارتكاب آن منصرف شود.
اگر اين انصراف از گناه و خطا، جدى باشد، حتما خداوند متعال به رحمت واسعه خود آن را مىپذيرد. معلوم مىشود كه تنها در دو موقف است كه توبه پذيرفته نمىشود: يكى در همين دنيا وقتى كه كيفر شخص فرا رسيده باشد و ديگر در جهان آخرت كه هم كيفر حاضر است، و هم بساط عمل برچيده شده است.
پس در واقع، توبه و انصراف در آخرت قابل تحقق نيست، نه اين كه محقق شود ولى مورد قبول واقع نگردد؛ هر چند كه ممكن است بعد از مرگ بسته مىشود مگر در سه مورد: موسسات خيريه برجاى مانده، اثر علمى سودمند و فرزند صالح.
17. استغنا و بى نيازى، حافظ كرامت آدمى
حضرت على عليهالسلام مىفرمايند:
اگر به كسى نيكى كنى، وى را بنده خويش كردهاى و اگر از كسى استغنا ورزى، در هر مقامى كه باشى تو نيز مثل اويى و اگر دست نياز به سوى كسى دراز كنى، همچون بنده و زير دست او گشتهاى.
عزت و آزادى بزرگترين موهبت انسان است و هيچ ذلتى بالاتر از اين نيست كه انسان مجبور باشد عقيده و اراده ديگران را به جاى عقيده و اراده خود به كار بندد و به هوا و هوس و آرزوهاى ديگران احترام بگذارد. آزاد مردان، مردن شرافتمندانه را بر زندگى با ذلت و خوارى ترجيح مىدهند.
احتياج و دست نياز پيش كسى دراز كردن، شرافت آدمى را لكهدار مىكند و استغنا و بى نيازى، حافظ عزت و شرافت آدمى در مقابل ديگران است. از همين جا مىتوان فهميد چرا معصومين عليهم السلام، اين قدر بر ارزش و اهميت كسب و كار و آن چه انسان را از احتياج به غير بى نياز ميكند، تأكيد كردهاند.
18. حقيقت زهد
عدهاى زهد را دست شستن از دنيا مىدانند؛ در حالى كه معنى حقيقى آن، به كار بردن اصول خاصى در زندگى مبنى بر تقدم فضايل معنوى و اخلاقى بر مطامع مادى است. البته عدهاى گان مىكنند كه آن چه مذموم است، محبت و علاقه به دنياست نه خود دنيا؛ اين كه بگوييم علاقه به دنيا بد است يا خود دنيا، فرق دارد. در واقع علاقه انسان به زن و فرزند و مال و مقام هم مانند اين امور، مخلوق و آفريده خداوند است و بنابر حكمت خدا مىدانيم خلق هيچ موجودى عبث و بيهوده نيست. پس اين علاقه و محبت به دنيا هم كه به طور فطرى در نهاد همه افراد است نه تنها مذموم نمىباشد، بلكه لازم و ممدوح است و خود انبيا و اوليا نيز از آن سرشار بودند.
اگر كسى علاقهاى به هيچ كس و به هيچ چيز نداشته باشد و همه را صرفا از آن جهت كه مخلوق خدا هستند دوست داشته باشد، اين بىعلاقگى نشانه نقص اوست. اگر اين نوع علاقه و محبت به امور دنيوى نباشد، معنا نداشت خداوند ابراهيم عليهالسلام را با دستور ذبح فرزندش امتحان كند، زيرا در آن صورت فرقى ميان يك گوسفند و فرزند انسان نخواهد بود.
بنابراين، بايد گفت: منظور از علاقه مذموم به دنيا، دلخوشى و سرگرم بودند و اكتفا به آن و غفلت از ماوراى آن است و گرنه علاقه به امور دنيا، سنت الهى و وسيله حركت و جريان زندگى است و اگر اين نوع محبتها نباشد زمينه و انگيزهاى براى زندگى باقى نمىماند.
پس سخن در اكتفا و توقف بر دنياست كه نه تنها موجب پيشرفت نيست و باعث ركود و سكون مىشود كه موجب خرابى خود همين زندگى هم هست؛ شكمپرستى، شهوتپرستى، جاه پرستى و ديگر مظاهر دلخوشى و توقف بر دنيا هرگز نمىتوانند جهان را نظم داده، اداره كنند. اگر شخصى اسير اين امور نبود مىتواند دنيا را تسخير كند و الا خود مسخر آن مىشود. همه پستىهاى اخلاقى ناشى از دنياپرستى، و همه فضايل ناشى از زهد به دنياست، آن هم زهد واقعى نه زهد به معنى ضعف و منفى بافى و ريزه خوارى سفره دنياپرستان؛ يعنى انسانى كه فوق درجه دنياپرستان است، از فراق دنيا نمىترسد و از كم و بيش آن باكى ندارد.
فداكاران جهان، اولين خاصيت روحىشان اين بود كه زاهد به معناى صحيح كلمه بودند. خود شخصى على عليهالسلام كه مجموعهاى از فضايل بشرى همچون عدالت و تقوا و شجاعت و حريت و سخا و كرم و وفا و مروت بود، همه به خاطر اين بود كه به دنيا بى اعتنا بود؛ يعنى خود و كرامت نفس خود را از دنيا برتر ميدانست.
در وصيت به امام حسن عليهالسلام مىفرمايد: خودت را از كارهاى پست، محترمتر و بالاتر بشمار، مطامع ممكن است به تو چشمك بزنند، ولى تو اعتنا نكن، كه اگر خودت و شرافتت و كرامتت را فروختى چيزى جاى او را پر نخواهد كرد...
19. سادهزيستى و پرهيز از تكلف
يكى از اصول زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ساده زيستى بود؛ يعنى در عين اين كه مقيد بود هميشه پاكيزه و نظيف و معطر باشد، اما ساده و بى تكلف جامه مىپوشيد؛ همچنين بى تكلف سخن مىگفت و ساده و بى تكلف غذا مىخورد.
در حديث است كه: بدترين دوستان كسى است كه در معاشرت او بايد خود را به زحمت و تكلف انداخت. شك نيست كه بايد اصولى بر زندگى انسانى حكمفرما باشد، اما بين اصول زندگى با قيود و تكلفات دست و پا گير فرق است. اسلام دينى است كه نه افراط را مىپسندد و نه تفريط را.
عدهاى از مردم به علت تنبلى و يا لااباليگرى، نسبت به آداب اجتماعى بى توجهند و عدهاى ديگر بر عكس، خود را محبوس عادت و رسوم و اسير هزاران قيد براى هر يك از اعمال و رفتار ساده خود كردهاند و بدين وسيله موجب اتلاف ساعتها از عمر خويش مىشوند. مقيد شدن به زندگى متكلفانه ناشى از ضعف شخصيت است. آنها كه در خود حقارت روح و نوعى عقب ماندگى احساس مىكنند، سعى دارند با اين كارها و تظاهر به بعضى صفات و ارزشها شخصيت ناقص خود را جبران كنند. اما شخصى كه از بزرگوارى روح برخوردار است نيازى به تظاهر و القاب و عناوين ندارد.
نكته مهم ديگر اين است كه در كار و فعاليت و سازندگى در زندگى با روحيه تكلف سازگار نيست. چه اين كه هر يك از تكلفات موجب اتلاف مقدار زيادى از وقت و نيز مشغوليت فكر و ذهن افراد مىشود و آنها را از تلاش و نيل به ترقيات واقعى باز مىدارد.
20. حق و تكليف
طبق بيان قرآن كريم، فقط انسان قادر به قبول امانت الهى است و منظور از اين امانت در آيات قرآن، تكليف و مسؤوليت عظيم انسان است. انسان از هر قيد و بندى مىتواند آزاد باشد جز قيد انسانيت و اخلاق؛ و لازمه مقيد بودن به انسانيت قبول تكاليف و رعايت حقوق ديگر موجودات است؛ يعنى همانطور كه آدمى معتقد است كه چون كاملتر از ساير موجودات آفريده شده پس حق دارد از تمام جمادات و نباتات و حيوانات موجود در طبيعت انواع استفادهها را ببرد، عيناً به همين دليل، حقوقى از همه اين اشيا بر عهده او قرار مىگيرد؛ يعنى گر چه به حكم استعداد و شايستگى فطرى، استحقاق بزرگى براى استفاده از مواهب خلقت دارد، اما به خاطر همان حق، تكليف و مسؤوليت عظيمى نيز نسبت به همه موجودات تحت اختيار خود دارد، چه رسد به مسؤوليتهاى مهم او نسبت به انسانهاى ديگر، مانند مسؤوليت در برابر پدر و مادر و همسر و فرزند و خويشاوند و معلم و همسايه و همكيش و... اغلب ما كلمه حق و حقيقت را زياد به كار مىبريم و خود را بسيار اهل حق مىدانيم؛ در حالى كه حقيقتا اين دو واژه را نمىشناسيم؛ شناخت حق، تشخيص دين خود نسبت به ديگران است و اين كه بدانيم از آنها چه حقوقى بر عهده ماست، و شناخت حقيقت يعنى تصور كردن نظام هستى همان طور كه هست، نه اين كه در ذهن خودگرفتار خيالات و اوهامى شويم كه فرسنگها از واقعيت دور است. اگر هستى را آن طور كه هست، شناختيم و به حقوقى كه بر عهده ماست، آشنا شديم، آن وقت است كه مىتوانيم ادعا كنيم كه هم اهل حقيم و هم اهل حقيقت.
21. خصوصيات حق از نظر على عليهالسلام
22. حقوق مردم بر يكديگر
على عليهالسلام در خطبه 241 نهج البلاغه، خصوصيات حق را چنين بيان مىفرمايند:
1) حق در مقام توصيف، سادهترين و در مقام عمل، مشكلترين كارهاست. بنابراين بايد متوجه اختلاف ميان گفتن حق و عمل به آن باشيم و هنگام قضاوت درباره اشخاص، ملاك خود را عمل آنها قرار دهيم نه گفتارشان.
2) حق دو طرفه است؛ يعنى همان طور كه ما نسبت به اشخاص و اشياى ديگر حق داريم، آنها نيز نسبت به ما حقى دارند. در مقابل حق و بهره، دِين و تكليف وجود دارد و تنها ذات اقدس خداوند از اين قاعده دو طرف بودن حق مستثناست، زيرا او غنى و مالك مطلق است و هر چه از ذات او به موجودات مىرسد همه احسان و تفضل است و سراسر وجود مخلوقات نسبت به او مديون است و اگر چه خداوند، پاداش دادن به بندگان شايسته را به عنوان حق آنها بر خود ذكر كرده، ولى اين هم از باب تفضل است و تكاليفى را هم كه بر بندگان واجب كرده، خود از آنها سودى نمىبرد و فقط به خاطر مصلحت خود بندگان است.
مهمترين نوع رابطه حق و تكليف، حقوق والى و مردم نسبت به يكديگر است. براى اصلاح جامعه و دين، صلاح والى به تنهايى كافى نيست. بلكه عامه مردم هم بايد هوشيار و خواستار حق باشند. از حقوق مردم بر والى اين است كه به واسطه حكومت مغرور نشود، ميان خود و مردم فاصله ايجاد نكند. با آنها مشورت نمايد و ميان آنها به عدالت رفتار كند. از معانى دو طرفه بودن حق اين است كه به نفع كسى جارى نمىشود مگر اين كه عليه او نيز جارى مىشود.
3) براى رسيدن به حقوق بايد تعاون و همكارى داشت و انجام اين مهم، تمام افراد عالى و دانى را فرا مىخواند و هيچ كس از مساعدت ديگران در به تحقيق رساندن حقوق بى نياز نيست. هيچ كس مافوق همفكرى و همكارى با ديگران نيست و همانطور هيچ كس مادون همفكرى و همكارى ديگران نيست.
4) اهل حق از انتقاد و اعتراض صحيح ناراحت نمىشوند. كسى كه شنيدن حق براى او سنگين است مسلما و به طريق اولى، عمل به حق برايش ثقيلتر است و اين، بهترين ملاك شناخت كذب مدعى حق است. البته براى هر انتقاد صحيح دو شرط لازم است: اول حسن نيت و خيرخواهى منتقد و ديگر حسن تشخيص و اهل علم و درك بودن او.
23. دوران خلافت اميرالمؤمنين على عليهالسلام
دوره خلافت كوتاه اميرالمؤمنين عليهالسلام پر از فتنه و آشوبهايى بود كه تخم آن سالها پيش كاشته شده بود و افراد فرصت طلب و ماجراجو نيز كه به دنبال فرصت و بهانه مىگشتند، خون عثمان - خليفه مقتول - را بهانه فتنهانگيزىهاى ديگرى قرار دادند.
از طرفى عامه مردم، جز على عليهالسلام كسى را نمىخواستند و حتى در زمان زندگى عثمان عدهاى مىگفتند: على بايد زمام امور را به دست گيرد، لذا عثمان از حضرت خواهش كرد، مدتى مدينه را ترك كند تا مردم او را فراموش كنند، حضرت قبول كرد، بعد دو مرتبه عثمان حضرت را براى ميانجيگرى و حل اختلافاتش با مردم احضار كرد و على عليهالسلام پيشنهادهاى خيرخواهانهاى به او كرد كه اگر اطرافيانش اجازه مىدادند بپذيرد، كشته نمىشد، بار ديگر عثمان از حضرت خواهش كرد، از مدينه خارج شود و اين قضيه چند بار تكرار شد، تا آن جا كه روزى حضرت به عبدالله بن عباس فرمود:
به خدا قسم آن قدر از عثمان حمايت كردم كه مىترسم گناهكار باشم.
عثمان كه تحت تأثير اطرافيان اموى خود، مثل مروان حكم، به خواستههاى مردم و نصايح على عليهالسلام بى توجه بود، بالاخره كشته شد و مردم به تنگ آمده از مظالم حكام گذشته، با ازدحام و اصرار زياد خواستار زعامت على عليهالسلام شدند. اميرالمؤمنين عليهالسلام در دوره خلافتش مورد دو اتهام بى اساس كه از آنها كاملا مبرا بود، واقع شد. عجيب اين كه متهم كنندگان كسانى بودند كه خودشان مسؤول مستقيم آن جريانات بودند: يكى داستان قتل عثمان و ديگرى داستان حكمين.
در داستان قتل عثمان، هيچ كس به اندازه اميرالمؤمنين با خيرخواهى، براى خوابانيدن فتنه سعى نكرد ولى اطرافيان نگذاشتند، عثمان پيشنهادهاى اميرالمؤمنين را بپذيرد. عثمان در بحرانها مكرر از معاويه كمك خواست، ولى معاويه كه موقعيت را، براى زعامت و حكومت خود مناسب مىديد به تقاضاهاى پى در پى عثمان ترتيب اثر نداد و منتظر خبر مرگ عثمان شد.
اميرالمؤمنين در پاسخ معاويه كه آن حضرت را متهم به قتل عثمان مىكرد، در نامهاى مىنويسد:
تو آن قوت كه آن وقت كه به نفع عثمان بود، نامى از نصرت او نبردى اما وقتى كه نام او سبب پيشرفت كار خودت شده است، فرياد وا عثمانا بلند كردهاى.
على عليهالسلام در مورد كسانى مثل طلحه، زبير، عمروعاص، معاويه و كسان ديگر كه خون عثمان را بهانه فتنهجويى قرار داده بودند، مكرر مىفرمود: اينها حقى را مطالبه مىكنند كه خودشان ترك كردند و قصاص خونى را مىخواهند كه خودشان ريختند.
تهمت يا اعتراض بى اساس ديگر به حضرت، موضوع حكمين بود. در جنگ صفين در حالى كه كار به نفع اميرالمؤمنين در حال خاتمه بود، عمروعاص و معاويه با حيله گرى، قرآنها را بر سر نيزه كردند و گفتند كه: كتاب خدا بين ما و شما حكم كند و عدهاى متعصب جاهل نيز در لشكر اميرالمؤمنين فريب خوردند و گفتند: هدف ما همين بود كه قرآن حاكم باشد، پس جنگ بايد متوقف شود و رو در روى اميرالمؤمنين ايستادند و حاضر به ادامه جنگ نشدند. بعد قرار شد دو نفر حكم يا داور معين شوند كه باز در انتخاب حكم، اختيار را از حضرت سلب كردند و شخصى را كه خودشان مايل بودند و حضرت صلاحيت او را انكار مىكرد، حكم قرار دادند و بعد از اين كه نماينده آنها فريب خورد، فهميدند كه اشتباه كردهاند؛ لذا خودشان توبه كردند و از على عليهالسلام نيز خواستند كه اقرار به گناه و توبه كند. همين اشخاص جهل و تعصب را به هم آميختند و خوارج را تشكيل دادند و از پشت به هدفهاى اميرالمؤمنين خنجر زده، دشمن سرسخت او شدند.
درباره منشأ و ريشه اين فتنهها و علت اصلى اين كه جامعه اسلامى بعد از آن اتحاد و اجتماع و تا حد زيادى خلوص نيت، چرا و چگونه گرفتار تشتت و تفرق شد، خود اميرالمؤمنين در نهج البلاغه بياناتى دارد كه مطابق با آن، نطفه اين فتنهها را بايد در مستى و طغيان ناشى از ثروت يك عده و نيز كينه و عقده انتقام در ميان عدهاى ديگر، جستجو كرد، زيرا بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، به دنبال فتوحات بسيار، ثروتهاى بى حسابى به دست مسلمين افتاد كه تقسيم آن اموال عادلانه صورت نگرفت و تخم فتنهها همين جا كاشته شد و بعد هم اشخاص نامناسبى از امويان زمام كارها را به دست گرفتند و مظالم زيادى واقع شد و عدهاى را نعمت باد آورده و رنج نبرده مست كرد و عدهاى محروم و مظلوم نيز، عكس العمل انتقال نشان دادند و كشمكش شروع شد.
وقتى على عليهالسلام به خلافت رسيد، اولين سخنرانىهاى ايشان درباره همين موضوع - سكر ثروتها و انتقام تبعيضها - و برنامه دولت آن حضرت، اصلاحات داخلى در همين زمينهها بود. مخالفين حضرت نيز راهى و بهانهاى، جز موضوع خون عثمان براى مخالفت نداشتند و با استفاده از جهل مردم، آن را بهانه كردند.
يك عامل بزرگ كه در همه اين جريانها، فتنه انگيزىها، تهمتها و آتش افروزىها بسيار مؤثر است، جهالت و بى خبرى عامه مردم مىباشد و اميرالمؤمنين عليهالسلام از جهالت و نادانى مردم به خدا شكايت مىكند. جهالت است كه انبوه عظيم مردم را، ملعبه فكر و اراده عدهاى دنياپرست زيرك قرار مىدهد.