3 و 4. توبه
در بحث قبل ديديم كه اگر عبادت و عبوديت به شكل صحيحى صورت گيرد، خواه ناخواه مستلزم تقرب واقعى انسان به ذات اقدس الهى است؛ پس عبوديت يك سلوك و حركت است به سوى پروردگار. اكنون مىخواهيم راجع به اولين منزل اين سلوك بحث كنيم، زيرا براى ما كه اصلا قدمى در اين راه برنداشتهايم، بحث از منازل عالى سالكان سودى ندارد.
اولين منزل سلوك به سوى خداوند توبه است. در نظر بسيارى توبه امر بسيار سادهاى است، لذا كمتر به تخيل روانى آن پرداختهاند؛ در حالى كه توبه يكى از بارزترين مميزات انسان از ساير جانداران است. توضيح مطلب اين كه: ميان جمادات با نباتات و حيوانات تفاوتى هست. جمادات اگر حركتى كنند، نمىتوانند از درون خود به حركت خود تغيير جهتى دهند، مگر اين كه عاملى خارجى جهت آنها را تغيير دهد؛ ولى موجودات زنده اين استعداد را دراند كه اگر به شرايطى برخورد كردند كه با ادامه حياتشان سازگار نبود، تغيير مسير دهند و اين حالت در حيوانات بسيار چشمگيرتر از نباتات است.
اما انسان علاوه بر استعداد فوق استعداد تغيير مسير دادن ديگرى هم دارد كه نامش توبه است؛ توبه عبارت است از انقلاب درونى انسان عليه خودش.
در مباحث گذشته نشان داديم كه شخصيت انسان يك شخصيت مركب است و به تعبير احاديث: ما كه در اين جا هستيم انگار كه يك جماد اين جاست و يك گياه و يك حيوان درنده يا شهوانى و يك شيطان و يك فرشته؛ كه در هر زمان يكى از اينها زمام حكومت وجودمان را به دست مىگيرد و بقيه را تحت سيطره خود در مىآورد؛ گاهى بقيه نيروهاى انسان عليه حيوانيت انسان شورش مىكنند كه اگر شخص اعتقادى به خدا نداشته باشد كارش به جنون و خودكشى مىانجامد و در اين زمينه بسيار مىشنويم كه يك جوان مرفه به بهانه كوچكى خودكشى كرده است؛ و حال آن كه اگر اندك اعتقادى به خدا در وى بود، اين طغيان به صورت انقلاب مقدس و سازندهاى در مىآمد كه به حكومت غضب و شهوت در وجودش پايان مى داد؛ يعنى انقلاب توبه.
البته توبه در صورتى رخ مىدهد كه عناصر مقدس وجود انسان به كلى نابود نشده باشد، درست مانند يك انقلاب اجتماعى كه بايد عناصرى پاك ولو بسيار اندك در كشور باشد تا بتوانند در مقابل ظلم و جور دستگاه حاكم قيام كنند.
همانطور كه اشاره شد مىتوان حالات روحى انسان را به عرصه مسايل سياسى يك كشور كه داراى نيروهاى عالى و دانى يا مقدس و غير مقدس است تشبيه كرد. اگر قيام و انقلاب از طرف نيروهاى دانى و غير مقدس (مانند شهوت، غضب و...) انجام شود، نتيجه آن بلوا و آشوب است. اما اگر قيام و انقلاب درونى از سوى نيروهاى عالى و مقدس (مانند عقل، فطرت، وجدان و...) صورت بگيرد، انقلاب مقدسى همراه با اصلاح خواهد بود، يعنى توبه يك انقلاب اصلاحى در عرصه روح انسان است و لذا تعبير قرآن كريم اين است كه فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه انّ الله غفور رحيم
مىدانيم كه شدت هر عكس العملى به دو عمل بستگى دارد: شدت ضربه و سطح پذيرنده ضربه؛ عكس العمل از سوى روح هم به دو چيز بستگى دارد: اول شدت عمل و معصيتى كه صادر شده؛ يعنى ضربهاى كه از طرف مقامات دانى مملكت وجود به مقامات عالى وارد آمده است كه هر چه معصيت بزرگتر باشد تأثير بيشترى دارد. لذا مىبينيم كه در افراد بسيار قسى القلب هم گاه جنايت بسيار بزرگى كه مىكنند، روحشان عكس العمل نشان مىدهد.
عامل دوم، صاف بودن سطحى است كه ضربه بر آن وارد شده؛ يعنى مقدار پاكى و صفاى وجدان، و براى همين است كه مىگويند: حسنات الابرار سيئات المقربين، زيرا اعمالى كه براى من و شما عادى است، اگر يكى از اولياء الله انجام دهد، روحش چنان مضطرب مىشود و چنان به توبه و استغفار مىپردازد كه امثال ما اگر نعوذ بالله شراب هم خورده بوديم چنين استغفار نمىكرديم. مثلا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايند: انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرن الله كل يوم سبعين مرة چرا؟ چون روح او مانند آيينهاى شده كه كمترين گرد و غبارى آن را آلوده مىكند. او وقتى كه با ما حرف مىزند، ولو اين كه حرفش براى خدا باشد، باز از نظر او كدورت است، اما روح ما كه چون ديوارى قيراندود هستيم، پشت سر هم معصيت مىكنيم و هيچ عكس العملى در روح ما ايجاد نمىشود! پس توبه حقيقى يك انقلاب روحى است و غير از آن چيزى است كه ما مىپنداريم.
در اين جا خوب است چند نكته را تذكر دهيم. نكته اول و دوم برگرفته از اين فرموده اميرالمؤمنين عليهالسلام است كه لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل و يرجى التوبة بطول الامل يقول فى الدنيا بقول الزاهدين و يعمل فيها بعمل الراغبين.
اين حديث، اولاً اين خيال خام ما را كه مىپنداريم وابستگى ظاهرى به ائمه براى آخرت ما كافى است واگر عمل هم نداشتيم مسألهاى نيست نفى مىكند؛ ثانياً اين حالت اشتباه كه وقتى قصد توبه داريم، آن را به تاخير مىاندازيم را مذمت مىكند.
عجيب اينجاست كه در جامعه ما نه تنها خود افراد توبه را به تاخير مىاندازند، بلكه حتى وقتى جوانى را در حال توبه و استغفار مىبينند، به او مىگويند: تو جوانى و حالا وقت اين كارها نيست؛ در حالى كه بهترين وقت توبه همين ايام جوانى است كه هنوز ريشه گناهان در وجود انسان مستحكم نشده و قدرت جوانى براى كندن اين نهال زياد است؛ اما به هنگام پيرى كه معصيت چون درختى كهنسال در وجود انسان مستحكم شده و نيروى چندانى هم براى انسان باقى نمانده، ديگر نمىشود توبه كرد. تأخير در توبه حتى براى لحظهاى جايز نيست.
نكته ديگر اين كه زمان توبه تا قبل از مرگ است؛ لحظه مرگ و بعد از مرگ ديگر جاى توبه نيست، زيرا اولاً همانطور كه گفتيم: توبه يك انقلاب مقدس درونى است؛ در حاليكه هنگام مرگ آن حالت پشيمانى نه ناشى از انقلاب درونى، بلكه به خاطر اضطرار است. وقتى پردههاى غفلت از جلوى چشم انسان كنار مىرود، فرعون هم كه باشد توبه مىكند: حتى اذا ادركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنواسرائيل. اما اين توبه انقلاب وجدان و بيدار شدن فطرت نيست، بلكه چون خود را مضطر و بيچاره ديده، اظهار تسليم مىكند و براى همين است كه جواب مىشنود: الان و قد عصيت من قبل.
علت ديگر عدم پذيرش توبه در آخرت، اين است كه انسان تا در اين دنياست حكم ميوهاى دارد كه از طريق درخت تغذيه مىكند و تمام امكانات از جمله امكان توبه و بازگشت به سوى خدا برايش مهياست، و مرگ برايش مثل جدا شدن از درخت است؛ يعنى از اين نظام جدا مىشود و وارد نظامى ديگر مىشود. ميوه اگر كال يا آفت زده از درخت جدا شد، ديگر چارهاى ندارد، انسان هم وقتى از اين دنيا رخت بربست، ديگر قوانين اين نظام را نمىتواند اجرا كند. تلاش توبه و پيشروى مال اين دنياست و مجازات و حسابرسى مال آن دنيا؛ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل.
لذا در اين زمينه انسان بسيار بايد از وعدههاى شيطانى مبنى بر اين كه هنوز از عمر ما خيلى باقى است، بر حذر باشد و فريب نفس اماره را نخورد: يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا.
نكته چهارم اين است كه در اسلام اگر كسى بخواهد توبه كند، لازم نيست نزد كشيش يا آخوند يا... برود و گناه خودش را بگويد، بلكه فقط بايد سراغ خدا برود و نزد او اقرار و اعتراف كند. خداوند صريحا و مستقيما گناهكاران را به سوى خود مىخواند و مىفرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعا و اساسا اين نكتهاى است كه خدا ناله و تضرع گناهكاران را دوست مىدارد، چنانكه در حديث قدسى هم آمده است كه انين المذنبين احب الىّ من تسبيح المحبين خلاصه اين كه اقرار به گناه پيش ديگران، خود گناه است، بلكه انسان بايد در دل خود، گناهانش را در نظر بگيرد و اينها را ببرد پيش پروردگار و تضرع و ناله و طلب مغفرت كند، كه در اين صورت خدا وى را مىآمرزد و به دل وى صفايى عنايت مىكند كه شيرينى عبادت را در ذائقه خود مىچشد.
در حديث است كه كسى نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام، كلمه استغفار را بر زبان جارى كرد، حضرت به او فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، اصلا مىدانى كه حقيقت استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين (از بالاترين درجات قرب الهى) است بعد شش مولفه براى استغفار حقيقى بيان كردند كه دو تاى آنها ركن و اساس توبه است و ماهيت توبه را تشكيل مىدهد، دو تا شرط قبول توبه و دو تا هم شرط كمال توبه.
فرمودند: اولين ركن آن پشيمانى و حسرت بر گذشته است. توبه آن وقت توبه است كه انسان نگاهى به صفحه سياه اعمالش بيندازد و به ياد آورد كه خدا از او چه كارهايى خواسته و او چگونه خدا را نافرمانى كرده، روحش آتش بگيرد و خود را غرق ندامت ببيند.
ركن دوم توبه يك تصميم جدى است كه ديگر آن عمل را تكرار نكند نه اين كه با شنيدن موعظهاى بگويد: عجب وضع بدى داريم و بعد از مدتى حرفهايش را فراموش كند. در حديث آمده است: آنها كه استغفار مىكنند و باز مرتكب گناه مىشوند، استغفارشان از استغفار نكردن، بدتر است و گويا خدا را به مسخره گرفتهاند.
اما توبه دو شرط قبول هم دارد: شرط اول، باز گرداندن حق الناس است و راضى كردن آن كه حقش را ضايع كرده. البته اگر به او دسترسى ندارد؛ مثلا مرده است، بايد برايش طلب استغفار كند، شايد كه خداوند آن مظلوم را راضى كند.
شرط دوم، اداى حقوق الهى است؛ اگر روزهاى نگرفته، نمازش قضا شده، مستطيع شده ولى حج نرفته و... بايد آنها را جبران كند.
سپس حضرت دو شرط براى كمال توبه واقعى ذكر مىكنند:
يكى اين كه توبه وقتى توبه است كه گوشتهايى كه از حرام در بردن روييده، آب شود و ديگر اين كه به اين بدن كه مدتها لذت معصيت را كشيده، رنج طاعت چشانده شود، زيرا بندگى خدا با تنپرورى سازگار نيست.
در پايان، مناسب است يادآور شويم كه توبه يكى از مواردى است كه تفاوت مكتب انبيا را با ساير رهبران بشرى معلوم مىكند. حداكثر كارى كه رهبران بشرى مىتوانند بكنند، انقلابات اجتماعى است كه مظلوم را براى گرفتن حق خود عليه ظلم برانگيزانند، اما پيامبران علاوه بر آن، مىتوانند ظالم را عليه خودش هم وادار به قيام كنند و انقلابى در درون خود اشخاص پديد آورند. برانگيختن بشر عليه تبهكارىهاى خود، در قدرت غير انبيا و اوليا نيست و در تاريخ اسلام از اين انقلابهاى درونى نمونههاى بسيار مشاهده مىشود، مانند توبه حر بن يزيد رياحى و زهير بن القين در رابطه با حادثه كربلا؛ توبه بشر حافى خدمت امام موسى كاظم عليهالسلام و...
5، 6، 6، 8. عبادت و دعا
احيا يعنى زنده كردن و احياى يك شب به معنى شب زندهدارى است. تعبير احياى يك شب نشان مىدهد كه ممكن است شب كسى زنده و يا مرده باشد.
شب زنده آن شبى است كه انسان آن را با ياد خدا و مناجات با او به سر برد، بر خلاف شب مرده كه با غفلت از خدا سپرى مىشود. البته تعبير زنده نگه داشتن شب يك تعبير مجازى است و مقصود اين است نيست كه اين قطعه از زمان را زنده نگه داريم، بلكه مقصود زنده نگه داشتن خودمان در اين قطعه از زمان است؛ يعنى خودمان يك شب واقعا زنده باشيم، واقعا زنده زندگى كنيم، نه اين كه مرده زندگى كنيم.
در احاديث آمده است كه در قيامت گذشته انسان را به او نشان مىدهند، وقتى نگاه مىكند يك موجودى را مىبيند كه قطعاتى از آن سياه و تيره است و قطعاتى نيز سفيد و درخشان است؛ تعجب مىكند و مىپرسد كه اين چيست؟
مىگويند: اين عمر توست. آن ساعاتى كه اين عمر را با ياد خدا زنده نگه داشتهاى درخشان و نورانى است و آن ساعاتى كه بر خلاف رضاى خدا قدم برداشتهاى تيره و تار است.
روح عبادت تقرب و نزديك شدن به خداوند است، اما معنى اين كه بندهاى به خدا نزديك مىشود چيست؟ آيا به اين معنا است كه قبلا ميان او و خدا فاصلهاى وجود داشت و الان آن فاصله كم شده است؟
مسلما مقصود اين نيست، زيرا دهها دليل عقلى وجود دارد كه خدا با بندگان خودش فاصله ندارد و اصلا خدا امكان ندارد كه چنين فاصلهاى فرض بشود، از نظر منطق قرآن خدا به همه موجودات نزديك است. خداوند مىفرمايد: ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم.
يك نزديك شدن ديگر هم داريم كه فقط تعبير است و نزديك شدن حقيقى نيست؛ مثلا مىگوييم: على عليهالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك بود. اين قرب، قرب معنوى است؛ يعنى واقعا نزديك بودن نيست، بلكه مورد عنايت بودن، مورد لطف و توجه بودن را قرب و تقرب ناميدهايم. آيا قرب به خدا به اين معناست كه يك تعبير مجازى است كه استعمال مىكنيم يا نه؟
بسيارى از افراد و حتى بسيارى از علما اين جور تصور مىكنند و مىگويند: معنى تقرب به پروردگار همين مورد لطف بودن است؛ مثلا اگر مىگوييم: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از همه مردم به خدا نزديكتر يا نزد خدا مقربتر است، يعنى بيشتر مورد عنايت و لطف خداست.
اما آن عده از علما كه نظرى دقيقتر و معرفت بيشترى دارند مىگويند:
نزديك شدن به خدا حقيقى است، اما نه به اين معنا كه فاصلهاى را كم مىكنيم چون مسأله فاصله در ميان نيست. مىگويند: خداوند كمال مطلق است، وجود بى حد است، كانون لا يتناهى هستى است. موجودات به حسب كمالات واقعى وجودى كه كسب مىكنند به كانون و مركز و واقعيت هستى واقعا نزديك مىشوند. اين نزديك شدن واقعى است و البته جسمانى نيست.
در نتيجه وقتى عبادت مىكنيم، اگر عبوديت ما واقعى باشد، قدم به قدم به سوى خدا حركت مىكنيم؛ يعنى خدا كه كمال مطلق است، ما مرتب كمالات بيشترى پيدا مىكنيم؛ خدا علم مطلق است، بر علم و بصيرت ما افزوده مىشود؛ خداوند قدرت مطلق است؛ بر قدرت ما افزوده مىشود و...، پس انسان هر چه كه در راه عبوديت جلو برود، بر ربوبيت و خداوندگارى (نه خدايى) و تسلط و قدرت او افزوده مىشود، به تعبير امام صادق عليهالسلام: العبودية جوهرة منهها الربوبية عبادت راه كسب قدرت و تسلط است.اين تسلط و ربوبيت كه از عبوديت حاصل مىشود درجاتى دارد:
1. تسلط بر نفس:
اولين درجه ربوبيت و خداوندگارى كه در نتيجه عبوديت حاصل مىشود اين است كه انسان رب و مالك نفس خودش مىشود، بر نفس خودش تسلط پيدا مىكند و زمام نفس خويش را در اختيار مىگيرد. اعضا و جوارح، شهوات و غرايز را تحت كنترل خود در مىآورد.
اين كمترين درجات تسلط است و اگر اين براى انسان پيدا نشود، بايد يقين كند كه عبادتهايش مقبول درگاه الهى نيست. عبادت وقتى مقبول است كه ما را به خدا نزديك كند و اگر انسان به خدا نزديك شد، بر بصيرت و ايمان او و بر قدرت و حيات و تسلطش افزوده مىشود.
اگر قرآن درباره نماز مىگويد: نماز جلو فحشا و منكر را مىگيرد، براى اين است كه نماز عبوديت و بندگى است و نتيجه عبوديت، ربوبيت و تسلط است كه كمترين درجه آن تسلط بر نفس است.
تقوا يا خودنگهدارى نيز همان تسلط بر نفس است كه خاصيت آن اين است كه انسان را از محرمات الهى نگهدارى مىكند.
قرآن فلسفه روزه را همين با تقوا شدن و تسلط بر نفس ذكر مىكند و اين تسلط بر نفس همان ربوبيت است كه امام صادق عليهالسلام فرمود، پس اگر روزه گرفتيم و بر نفسمان و بر شهوات و هواهاى نفسانى مسلط نشديم، اين علامت قبول نشدن روزه ماست.
2. مالك خاطرات نفس بودن:
دومين درجه ربوبيت اين است كه انسان مالك خاطرات نفسانى و قوه خيال خود مىشود؛ يعنى اين تداعى معانى كه در ذهن رخ مىدهد در اختيار ما باشد. قوه خيال ما دائما از اين شاخه به آن شاخه مىرود و ما نمىتوانيم تمركز ذهن براى خودمان ايجاد كنيم.
به عنوان مثال ما بايد در نماز تمركز ذهن و حضور قلب داشته باشيم. چنان كه گفته شد: لا صلوة الا بحضور القلب نماز بدون حضور قلب قبول نيست؛ يعنى خاصيتى ندارد. اين حضور قلب با عبوديت ممكن است. روح عبادت ياد پروردگار است. روح عبادت اين است كه انسان دلش به ياد خداى خودش زنده باشد. قرآن مىگويد: نماز را براى اين كه به ياد من باشى به پا دارد اقم الصلوة لذكرى. اگر انسان كوشش كند در راه عبوديت قدم بردارد، مىتواند نمازى بخواند كه فقط متوجه خدا باشد و ذهنش اصلا به غير خدا منصرف نشود.
3. بى نياز شدن روح از بدن:
انسان در نتيجه تقرب به خداوند و در واقع در نتيجه اطاعت محض در برابر پروردگار به اين مرحله مىرسد كه اگر چه بدنش نيازمند روح است، روحش از بدن بى نياز مىشود؛ يعنى اين قدرت را پيدا مىكند كه به اصطلاح روح را از بدن تخليه كند كه البته در اين جا تخليه به معناى مردن نيست؛ يعنى همان استقلال روح را در مقابل بدن حفظ مىكند. كسى كه به اين مرحله مىرسد مىتواند روح را از بدن جدا كند و خود را مسلط بر بدن ببيند.
4. قدرت بر تصرف در بدن:
انسان در گام بعد به مرحلهاى مىرسد كه مىتواند در بدن خود تصرف داشته باشد، حتى اين قدرت را پيدا مىكند كه جلو حركت قلب خود را بگيرد و نميرد يا ساعتها نفس نكشد، يا قدرت پيدا مىكند كه با همين بدن طى الارض كند و... اينها همه اثر عبادت است.
5. قدرت بر تصرف در دنياى بيرون:
درجه بالاتر اين است كه انسان در اثر بندگى و قرب الهى مىتواند در دنياى بيرون خودش هم تصرف كند. مىتواند چوبى را تبديل به اژدها كند يا مىتواند قرص ماه را دو نيم كند و... البته تصرفهاى اين چنين به اذن و اجازه خداوند است و اجازه خدا همان قدرتى است كه به انسان مىدهد.
موضوع مهم ديگر در رابطه با مسأله عبادت، درك جايگاه آن در مجموع تعاليم اسلامى است. احاديث بسيارى در مورد اهميت عبادت و به ويژه نماز وارد شده است، مانند الصلوة عمود الدين، اءن قبلت قبل ما سواها و انْ ردت رد ما سواها، الصلوة قربان كل تقى و... بعضى از افراد اين مسأله را غير طبيعى مىدانند و مىگويند: لا اقل برخى از اينها جعلى است و چنين استدلال مىكنند كه دين اسلام بيش از هر چيز به مسائل اجتماعى اهميت مىدهد و شعارش لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط، يا كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكرو... است؛ چگونه امكان دارد چنين مكتبى براى عبادت اين قدر اهميت قائل شود (كه مثلا نماز را ستون اصلى دين بداند؟) به عقيده اين عده، مسأله عبادت از نظر اسلام اهميت زيادى ندارد و مال بيكارهاست و ما بايد دنبال تعليمات اجتماعى و اخلاقى اسلام برويم و...
بايد گفت كه اين فكر، فكر بسيار غلط و خطرناكى است. متاسفانه اكثر كسانى كه شور اسلامى دارند، دو دستهاند: يك عده اسلام را تنها به معنى ذكر و دعا و زيارت و... مىدانند و كارى به مقررات اجتماعى و تربيتى اسلام ندارند؛ و در مقابل كندروى اينها، يك عده تندرو پيدا شدهاند كه واقعا به مسائل اجتماعى اسلام اهميت مىدهند، ولى چندان به نماز و روزه و ديگر عبادات اعتنايى نمىكنند.
هر يك از اين دو دسته خود را مسلمان كامل مىدانند، اما اسلام دينى است كه نومن ببعض و نكفر ببعض را مردود مىشمارد و مسلمان كامل را كسى مىداند كه رابطهاش را هم با خدا دائم و ثابت كند، هم با مردم. به همين علت در قرآن كريم در كنار اقيموا الصلوة و عبادت، آتوا الزكاة يعنى يك كار اجتماعى ذكر شده است. اسلام كامل، اسلام اميرالمؤمنين عليهالسلام است؛ كه هم برترين عابد دنياست و هم اجتماعىترين و آگاهترين فرد نسبت به اوضاع و احوال زمان خود مىباشد.
قرآن كريم وقتى مىخواهد مؤمنين را وصف كند مىفرمايد: محمد رسول الله والذين معه اشداء على الكفار؛ در برابر بيگانه قوى و مستحكمند.
اسلام گردن كج كردن و آه و ناله كشيدن نابه جا را به شدت نفى مىكند. رحماء بينهم؛ با خود صميمى و مهربانند، بر خلاف افراد مقدس مآب كه هميشه اخم كرده و عبوسند و به احدى تبسم نمىكنند تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود در عين حال همين فرد اجتماعى را در محراب عبادت مىبينى كه در ركوع و سجود است و دست به دعا برداشته از خدا فضل و رضوان مىخواهد و آثار خداپرستى در چهرهاش پيداست. مىبينيم كه آيه فوق، مسائل عبادى را در كنار مسائل اخلاقى مىآورد و اين دو را قابل تفكيك نمىداند و اصلا ارزش اسلام به همين جامعيت آن است. بنابراين تحقير عبادت به خاطر پرداختن به مسائل اجتماعى با روح اسلام سازگار نيست.
در اسلام، عبادات علاوه بر اصالتى كه دارند و خود، جزء اهداف خلقند: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون، جزء برنامه تربيتى نيز هستند.
براى توضيح اين مطلب مقدمتا بايد به اين مسأله اشاره كنيم كه محور مسائل اخلاقى، صرف نظر كردن از منافع خود است و محور مسائل اجتماعى، عدالت و رعايت حقوق ديگران. همه اين را مىدانند، اما در مرحله اجرا مشكل دارند، چرا؟ چون اگر قرار باشد عدالت و اخلاق را مقدس بشماريم و به آنها ايمان بياوريم، بايد پشتوانهاى مقدس داشته باشند و تنها پشتوانه مقدس آنها، خداست و تا ايمان به خدا نباشد، عدالت و اخلاق هم از شعار فراتر نمىرود. براى همين است كه شاهديم كه تحت تأثير تعليمات دينى بسيارى از مجرمان به اراده خود و با پاى خود براى مجازات آمدهاند كه اين كار، جز از قدرت ايمان از هيچ قدرت ديگرى ساخته نيست. هر چه ايمان زيادتر باشد، انسان بيشتر به ياد خداست و خدا را بيشتر حاضر مىبيند و انسانى كه خدا را حاضر و ناظر مىبيند، در حال توجه به حضور او گناه نمىكند.
قرآن كريم نه تنها انسان را از تجارت و ديگر فعاليتهاى اجتماعى منع نمىكند، بلكه تشويق هم مىنمايد، اما كسانى را مدح مىكند كه در عين مشغوليت به همين فعاليتهاى دنيوى به ياد خدا هستند و خدا را حاضر مىبينند: رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله. فايده تربيتى عبادت هم همين است كه انسان بيشتر به ياد خدا باشد و لذا بيشتر به اخلاق و عدالت پايبند گردد.
از سوى ديگر مىبينيم كه اسلام در عبادتى مانند نماز نكات تربيتى و اخلاقى زيادى گنجانده است. اما از نظر مسائل تربيتى نماز داراى آثار خاص ديگرى هم هست؛ نماز تعليم نظافت (طهارت و وضو) و رعايت حقوق ديگران (غصبى نبودن لباس و مكان نمازگزار) است؛ مسلمانها را متحد مىكند و از تفرقه باز مىدارد و به آنها جهت واحد مىدهد (وجوب ايستادن به سوى قبله)؛ به انسانها برنامه ريزى زمانى و انضباط در آن را ياد مىدهد (وقت معين هر نماز)؛ نماز تمرينى است براى طمانينه و آرامش و كنترل احساسات و تمايلات (حرمت خنده و گريه و غذا خوردن و حركت به اطراف در نماز)؛ نمازگزار بايد با تمام مردم شايسته اعلام همزيستى مسالمتآميز كند السلام علينا و على عبادالله الصالحين، و خود را وابسته و پيوسته به جامعه اسلامى حساب كند، كه فردى تنها (ضميرهاى جمع در نماز مانند، اياك نعبد و اياك نستيعين؛) نماز ياد مىدهد كه انسان در مقابل هيچ جريانى، ترس و ضعف به خود راه ندهد الله اكبر؛ چرا كه كوچكى و بزرگى، امرى نسبى است و كسى كه با عظمت پروردگارش آشنا شد، چيزهاى ديگر را اصلا به حساب نمىآورد و حقير مىشمارد عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم و علاوه بر اين، حقارت انسان و وطن اصلى او را به انسان ياد آورى مىكند (سجده بر خاك كه: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اُخرى.)
مىبينيم كه اگر با دقت بنگريم، اكثر اين موارد ربطى به ذكر خدا ندارد، اما اسلام مىخواهد نشان دهد كه آخرت و دنيا از هم جدا نيستند و اين چنين در ضمن يك مسأله عبادى ساده، اين مقدار از مسائل اخلاقى و اجتماعى را مىگنجاند.
اين جاست كه انسان مىفهمد چرا نماز را ستون دين شمردهاند و چرا آخرين وصيت اميرالمؤمنين عليهالسلام راجع به نماز بوده: الله الله فى الصلوة فانها عمود دينكم و چرا امام حسين عليهالسلام در ظهر عاشورا نماز را در مقابل نيروهاى دشمن اقامه كرد و حتى به خاطر آن حاضر شد كه دو نفر از احصابش شهيد شوند و چرا آخرين كلام امام صادق عليهالسلام اين بود كه هرگز شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد، نخواهد رسيد.