9. شدايد و گرفتاريها
در آيات قرآن و روايات، اين مضمون به چشم مىخورد كه خداوند، شدايد و سختيها را متوجه كسانى مىكند كه مورد لطف و رحمت خاصه او هستند.
طبعا اين سؤال به ذهن مىآيد كه چگونه لطف و محبت خداوند به كسى، اقتضاى مواجه با سختيها دارد؟
سوال ديگرى در همين زمينه كه ناشى تعابير كتاب و سنت مىباشد، اين است كه خداوند بندگان را به وسيله شدايد و مصايب، امتحان مىكند يعنى چه؟ مگر خداوند از باطن كار مردم بى خبر است كه مىخواهد آنها را امتحان كند؟
جواب اين دو سؤال، وقتى معلوم مىشود كه فلسفه بلايا و شدايد و سختيها و اثر آنها در وجود آدمى معلوم شود.
در جواب سوال اول بايد گفت: به حكم قانون و ناموس خلقت، بسيارى از كمالات جز در مواجهه با سختيها و شدايد و در نتيجه تصادمهاى سخت و جز در ميدان مبارزه و پنجه نرم كردن با حوادث و بلايا حاصل نمىشود.
بنابراين لطف خداوند وقتى شامل بندهاى مىشود، براى رساندن آن بنده به كمالات مطلوب راهى نيست، جز مواجهه با سختىها و شدايد و ناگواريها كه اين امور، خاصيت تصفيه و تخليص دارد، ضعف و سستى را از بين مىبرد و حساسيت و هوشيارى به وجود مىآورد؛ پس نبايد اين گونه امور را قهر و خشم شمرد، بلكه لطف است، در شكل قهر، و خير است در صورت شر، و نعمت است در مظهر نقمت.
در جواب سؤال دوم كه امتحان در اين موارد چه معنى دارد؟ بايد گفت:
گاهى چيزى را مورد امتحان قرار مىدهند تا مجهولى را معلوم كنند و براى اين كار شيئى را به عنوان ميزان و مقياس به كار مىبرند، مانند استفاده از ترازو براى تعيين وزن، متر براى تعيين طول، دماسنج براى ميزان گرما و... اگر امتحان، فقط به معنى به كار بردن ميزان و مقياس براى كشف مجهولى باشد، البته درباره خداوند صحيح نيست. اما امتحان معنى ديگرى هم دارد و آن از قوه به فعل در آوردن و كامل كردن است و منظور از امتحان الهى اين است كه خداوند، به وسيله شدايد هر كس را به كمال لايق خود مىرساند. فلسفه شدايد و بلايا فقط تعيين وزن و درجه افراد نيست بلكه افزايش وزن و بالا بردن درجه افراد هم مىباشد.
از آن چه گفته شد، چند نكته استفاده مىشود:
يكى اين كه در مقام تربيت، نوازشهاى بى حساب و نازپروردگى اطفال موجب نقص شخصيت آنها مىشود. به طورى كه بعدها كوچكترين ناملايمات، آنها را از پا در خواهد آورد.
نكته ديگر، پى بردن به فلسفه بعضى از تكاليف دشوار، مانند حج و جهاد مىباشد كه هدف آنها مقدس (تربيت افراد و ايجاد كمالات و فضايل در آنها) مىباشد.
علاوه بر آن بايد متذكر شد كه اين شدايد و سختىها در دين، با اين مطلب كه در اسلام، عسر و حرج نيست، فرق دارد و مراد از عسر و حرج، مزاحم و دست و پا گير نبودن تكاليف اسلامى است.
10. فوائد و آثار ايمان
گاه اين سوال مطرح مىشود كه آيا ايمان و اعتقاد مذهبى براى بشر، يك سرمايه است كه وجودش موجبات حيات بهتر مىباشد؛ يا اين كه قيد و بندى است كه با از دستدادنش، چيزى از زندگى نباخته، بلكه بارى را از دوش خود برداشته است؟
به طور كلى، بشر محسوسات و ماديات را قبل از امور معنوى مىشناسد. مثلا سرمايههاى مادى، مانند پول و ثروت و امكانات به راحتى شناخته مىشوند، اما بعضى از اين امور معنوى مانند اخلاق خوش، تربيت صحيح، و همچنين ايمان مذهبى، دير شناخته شده ارزش آنها به خوبى درك نمىشود.
در اينجا با اشاره به چند نمونه از فوايد و آثار ايمان، مىتوان به اهميت ايمان، به عنوان يك سرمايه بزرگ در زندگى پى برد، البته بايد توجه داشت كه اگر چه ايمان سرمايه بزرگى است، اما بهرهبردارى از آن مانند ساير سرمايهها به علم و مهارت نياز دارد و احيانا ممكن است كه خود انسان، نفهميده از آن سوءاستفاده كند، يا كس ديگرى از اين حس دينى استفاده سوء ببرد كه ديگر اينها را نبايد به حساب خود ايمان گذاشت.
ايمان، پشتوانه اخلاق:
زير بناى همه اصول اخلاقى و سر سلسله همه معنويات، ايمان مذهبى؛ يعنى ايمان و اعتقاد به خداست.
مىدانيم كه هر فعل اخلاقى، مغاير با اصل خود خواهى و منفعت پرستى است و انجام هر فعل اخلاقى موجب نوعى محروميت مادى است، پس آدمى بايد دليلى داشته باشد كه به اين محروميتها رضايت بدهد.
حداقل اثر ايمان به خداى عادل و حكيم اين است كه انسان مؤمن، مطمئن ميشود. كار خوب و عمل صالح در واقع معامله و تجارت با خداوند است و او پاداش نيكوكاران را از بين نمىبرد. انسانيت و اخلاق اگر بر پايه ايمان به خدا نباشد كاملا سست و سطحى خواهد بود؛ به طور كلى ما در صفات اخلاقى آن اندازه تقوا و عفت و امانت مىخواهيم كه حتى در نهانخانه هم حافظ بشر باشد، عدالت به زيردستان را، حتى در حالت قدرت و توانايى مىخواهيم و... و همه اينها يا فقط در پرتو ايمان يافت مىشود، يا آن كه حد اعلاى آن منحصرا در پرتو ايمان دينى پيدا مىشود.
سلامت جسم و جان:
ايمان به خدا موجب اطمينان روح، آرامش اعصاب، سلامت قلب و فكر، دورى از حسادت و بخل و طمع، تعادل در خوراك و شهوت، نظافت و پاكيزگى و در نهايت سلامت و طول عمر مىشود، زير انسان با ايمان در فكر آن نيست كه كجا را ببرد و كجا را بخورد؛ اگر ديگران به نوايى رسيدند، از حسادت آتش نميگيرد و ناراحتىهاى عصبى او را به زخم معده و روده مبتلا نمىسازد، افراط در شهوت او را ضعيف نمىكند و... منشأ بسيارى از اين بيمارىهاى روانى، احساس محروميتهاى اجتماعى است و ايمان، حكم داروى پيشگيرى دارد.
البته مقصود اين نيست كه بايد تسليم اين محروميتها شد، بلكه اين است كه با وجود اين محروميتها، انسان از پا در نمىآيد.
انطباق با محيط:
همان طور كه از نظر زيستشناسى اگر بين موجود زنده و محيط، انطباق و سازگارى نباشد، ادامه حيات ممكن نيست، از نظر اجتماعى هم بايد ميان فرد و جامعه نوعى انطباق وجود داشته باشد كه اين امر به وسيله انعطافى از سوى فرد و انعطافى از سوى اجتماع محقق مىشود؛ اما چون همه افراد اجتماع، ذاتا ميل و عقيده خاص خود را دارند ، بين آنها تضاد و ناسازگارى وجود دارد.
بهترين عاملى كه موجب انعطاف جامعه و فرد مىشود، دين است كه به جامعه، عدالت و به فرد، رضا و تسليم مىدهد (البته رضايت، يعنى رضايت به سهم و حق خود، نه رضايت به ظلم).
تسلط بر نفس:
نبايد تصور كرد كه مفهوم تسلط نفس را دين ساخته است و خارج از دايره دين و مذهب مىتوان منكر آن شد، بلكه يكى از صحنههاى نبرد در زندگى، علاوه بر مبارزه با طبيعت و انسانهاى ديگر، مبارزه با طبيعت خود است و دين بهترين شيوه مبارزه و تسلط نفس را به بشر معرفى كرده است.
بايد توجه داشت كه اگر چه ايمان بزرگترين سرمايه است، اما استفاده از آن مانند هر سرمايه ديگرى علم و مهارت لازم دارد و احيانا ممكن است آن استفاده كاملى كه بايد بشود، يا خود انسان نفهميده بد استفاده كند، يا كس ديگرى از اين حس دينى سوء استفاده كند.
11. نظر دين درباره دنيا
متداولترين مطلب كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مىشود، مذمت دنيا و توصيه به ترك آن است. اما از آن جا كه اگر اين مطلب دينى به طرز نامطلوب و غير صحيح تفسير شود، موجب انواع انحرافها مىگردد، بايد تفسير و تلقىهاى غلط در اين باره را به درستى شناخت كه در اين جا به بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
به طور كلى مىتوان علت تغيير غلط از زهد و ترك دنيا را در دو عامل مىتوان جستجو كرد:
يكى نفوذ برخى افكار و فلسفههايى غيراسلامى مبتنى بر نوعى بدبينى به جهان و گردش روزگار و شكايت از زمانه و ساير حوادث تاريخى ناگوار و اتفاقات اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط جوامع اسلامى رخ داد و طبعا مولد و يا زمينهساز بدبينى و تفاسير غلط ديگر درباره ترك دنيا گرديد.
در اينجا بايد گفت: با مراجعه به آيات قرآن در مىيابيم كه نظام موجود، نظام احسن و با خلقتى حكيمانه معرفى شده و اساس بدبينى به خلقت و آفرينش با توحيد كه زيربناى تمام تعاليم اسلام است، سازگار نيست. اينگونه نظريهها يا بايد بر مبناى ماترياليسم و ماديت و انكار مبدا حق حكيم عادل باشد و يا بر اساس ثبوت و دوگانگى وجود، همان طورى كه در برخى مذاهب و آيينها به دو اصل و دو مبدا براى هستى معتقد شدهاند و يكى را مبدا خيرات و خوبىها و ديگرى را مبدا شرور و بدىها دانستهاند؛ اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمان و رحيم و حكيم بنا شده، جايى براى اين افكار كه نتيجهاى جز پوچگرايى و خودكشى ندارد، باقى نمىماند.
مطلب ديگر كه شايعترين تفسير نى مىباشد، اين است كه مىگويند: تمام موجودات جهان، مخلوقات خداوند و آيات قدرت و حكمت او هستند و هيچ يك نمىتواند بد باشند. آن چه بد و مذموم است، محبت و علاقه به اين امور است. اما اين تفسير نيز بى اشكال نيست و با بيانات خود قرآن سازگارى ندارد.
بايد در نظر داشت كه علاقه به دنيا مانند علاقه به همسر و فرزند و مال و ثروت و مقام از علاقههاى طبيعى و فطرى است كه در نهاد بشر قرار داده شده و مطابق منطق قرآن كه خلقت هيچ ذرهاى را در عالم، عبث و خالى از حكمت نمىداند، تمام اين غرائز و علاقههاى فطرى انسانى نيز حكيمانه خلق شدهاند و در حيات انسانها نقش موثرى دارند.
بنابراين در مواجهه با قائلين به اين تفسير، بايد گفت: اولاً اين ميل و رغبت و علاقه قلبى قابل قلع و قمع و ريشه كن كردن نيست و در صورت رياضتهاى سنگين هم به شعور باطن، پس رانده مىشود و بعدها از مجراى ديگرى بروز كرده، موجب انواع بيمارىهاى روانى مىگردد و ثانياً حتى در صورت امكان هم، قطع ريشه اين علايق، صد در صد به ضرر بشر است و در حكم قطع يكى از اعضا و جوارح مىباشد. بنابراين اگر عضوى يا نيرو و ميل و رغبتى در درون انسان نهاده شده، لغو و عبث نبوده، براى انجام كار و ايجاد حركتى گذاشته شده است و نمىتوان و نبايد مركز اين نيرو را خراب كرد و از بين برد.
آن چه از قرآن كريم استفاده مىشود، نه بدبينى به كائنات و موجودات جهان است و نه مذمت مطلق محبت به دنيا، بلكه آن چه قرآن آن را مذموم مىشمرد، علاقه به معناى دلخوش و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است؛ يعنى محبت به دنيا هست و بايد وجود داشته باشد، اما اين محبت و مظاهر شهوت، در نظر بعضى از مردم زينت داده شده، بزرگتر و زيباتر از آن چه هست جلوه گر شده، به صورت كمال مطلوب در آمده است و در نهايت، باعث فراموشى ارزشهاى ديگر و فراموشى آخرت گرديده است.
در منطق قرآن، حركت به سوى دنيا مذموم نيست بلكه هدف نهايى قرار دادن دنيا براى انسانى كه دامنه حياتش تا ماوراى اين دنيا گسترده است، مذموم و ناپسند مىباشد.
نكته ديگرى كه موجب كاهش اهميت دادن به دنيا و ماديات مىشود، مسئله تربيت و اخلاق است. اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و سعادت انسانها، بايد كارى كرد كه افراد اهداف و ايده آلهاى معنوى داشته باشند و نسبت به ماديات، حرص نورزند.
در پايان، بايد متذكر اين نكته شد كه اگر مىگوييم: هم دنيا و ماديات را بايد دوست داشت و هم آخرت و معنويات را، لازمه اين سخن، شرك نيست، و اين كه در قرآن كريم آمده است: خداوند در درون كسى دو دل قرار نداده، به اين معنا نيست كه مردم بايد به خدا علاقه داشته باشند و يا به زن و فرزند و مال دنيا، بلكه منظور اين است كه منتهاى آرزو و هدف اعلا بايد يكى باشد: يا خدا و يا ماديات دنيوى. اما واضح است كه صرف علاقه به چند چيز در آن واحد ممكن و ميسر است، به شرطى كه آن علاقهها در طول يكديگر باشند.
12. نظر اسلام درباره علم
دو گروه كوشش مىكنند كه دين و علم را مخالف هم جلوه دهند: يكى طبقه متظاهر به دين ولى جاهل كه نان ديندارى مردم را مىخورند و از جهالت مردم سوءاستفاده مىكنند و به همين علت، سعى دارند علم و دين را مخالف هم جلوه دهند.
يكى هم طبقه تحصيل كرده و دانش آموختهاى كه به تعهدات انسانى و اخلاقى پشت پا زده است و به عنوان عذرى براى لا قيدىهاى خود دين را منافى با علم قلمداد مىكند.
مباحثى كه در مورد رابطه اسلام و علم قابل طرح مىباشد، به طور كلى عبارت است از:
1) سازگارى و عدم سازگارى اسلام و علم
2) نظر اسلام درباره علم
3) نظر علم درباره اديان الهى.
در اين جا به بحث دوم، يعنى نظر اسلام درباره علم مىپردازيم.
در اينكه در قرآن و روايات، راجع به علم، تأكيد و توصيه فراوان شده هيچ شكى وجود ندارد به طورى كه وجوب علم در اسلام نه مقيد به متعلم و يا معلم خاصى است و نه از لحاظ زمان و مكان، محدوديتى دارد.
اما اين جا سوال مهمى پيش مىآيد و آن، اين است كه منظور اسلام از علم، كدام علم است؟ شايد به ذهن برسد كه مقصود از همه توصيهها، فراگيرى علم خود دين است، كه در اين صورت اسلام خودش را تبليغ كرده، در حقيقت به خودش توصيه توصيه كرده و درباره موارد كلى علم كه همان اطلاع بر حقايق عالم هستى است سخن نگفته است.
اما شواهدى زياد، گواه است كه مراد اسلام از علم، علم دين نمىباشد، از جمله اين كه در احاديث آمده: (علم بياموزيد حتى از مشركين و يا حتى با سفر به چين)؛ واضح است كه علوم دينى نزد نزد مشركين وجود ندارد، يا توصيه شده است به فراگيرى علم نافع؛ اين اطلاق عام، تمامى علومى را كه به نحوى به بشر فايده مىرسانند، شامل مىشود.
از طرف ديگر مىبينيم هنگامى كه از اواخر قرن اول هجرى به بعد، انواع كتابهاى علمى توسط دستگاه خلافت به زبان عربى ترجمه و وارد فرهنگ مسلمين شد، در تاريخ، هيچ اعتراض و انتقادى از سوى ائمه اطهار عليهم السلام به اين حركت ذكر نشده است كه اين دليل موافقت آنها با اين جريان مىباشد. دليل سوم اين كه مىبينيم قرآن علم را به طور كلى نور، و جهل را ظلمت معرفى مىكند و انسانها را به تفكر در موضوعهايى دعوت مىكند كه نتيجه آنها همين علوم تجربى است.
بنابراين اگر چه ظاهرا هر يك از حكما، متكلمين، محدثين، فقها، مفسرين و يا علماى اخلاق، فقط علم خود را به عنوان علم نافع معرفى مىكنند، اما بايد گفت: منظور اسلام، هر علم سودمندى است كه براى فرد يا جامعه منفعتى دارد و جز علم خداشناسى و معارف مربوط به آن، بقيه علوم هدف نيستند بلكه وسيلهاى مىباشند براى رسيدن به آن منفعتهاى فردى يا اجتماعى.
فقها اصطلاحى دارند و مىگويند كه وجوب علم، تهيؤيى است؛ يعنى از آن جهت واجب است كه انسان را مهياى انجام كارى مىكند كه مورد نظر اسلام است. وقتى اين اصل را دانستيم، نوبت به اين مطلب مىرسد كه ببينيم اسلام چگونه دينى است و وسعت هدف هايش چقدر است. اگر توجه كرديم كه اسلام به چهار تا مسأله عبادى و اخلاقى قناعت نكرد و در همه شؤون حياتى بشر اعم از اجتماعى و اقتصادى و سياسى و... نظر دارد و نيز توجه كرديم كه امروز دنيا بر پاشنه علم مىچرخد و بدون علم نمىتوان چنان جامعهاى كه اسلام مىخواهد، يعنى جامعهاى غنى، مستقل، آزاد، عزيز، و قوى به وجود آورد؛ خود به خود نتيجه مىگيريم كه در هر زمانى - خصوصا اين زمان - بر مسلمانان واجب است كه همه علومى كه مقدمه رسيدن به هدفهاى اسلامى است فرا گيرند و كوتاهى نكنند.
با اين مقياس مىتوانيم بشناسيم چه علمى واجب كفايى است و چه علمى واجب عينى، و دريابيم كه در يك زمان ممكن است تحصيل علمى از واجبترين واجبات باشد و در زمان ديگرى چنين نباشد.
13. پرسشهاى دينى
بعضى پرسشها و سؤالات دينى، واجب است و جواب دادن به آنها هم واجب، چنان كه در قرآن آمده: واسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون.
بعضى از سؤالها اينكه عنوان دينى دارد حرام است، و جوابگويى و وقت تلف كردن براى جوابگويى به آنها نيز همين حكم را دارد، چنان كه در قرآن آمده است: لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم و إن تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم عفا الله عنها و الله غفور حليم قد سألها قوم من قبلكم ثم أصبحوا بها كافرين.
حالت پرسش و سؤال، وقتى در ذهن پيدا مىشود كه ذهن درباره مطلبى دچار شك و ترديد شده باشد، و اين حالت شك، حاكى از نوعى رشد و اعتلاءست كه ويژه انسان مىباشد و در حيوانات وجود ندارد.
البته بايد دانست شك نكردن در دو مرحله وجود دارد: يك مرحله دون شك كه استعداد سوال كردن وجود ندارد، مانند افراد سفيه يا حيوانات، و ديگرى در مرحله فوق شك؛ و آن، مخصوص كسانى است كه به يقين رسيدهاند، اما حالت طبيعى انسانها از سه سالگى به بعد، پرسش از مجهولات است. البته بايد متذكر شد كه سوال، از جهلى آميخته به علم پيدا مىشود؛ يعنى اگر جنبههايى از يك معلوم، مجهول باشد سوال مطرح مىشود، اما نسبت به مطلق و يا در صورت جهل مركب، هيچ سوالى به ذهن نمىآيد. بنابراين اگر چه سوال و پرسش كليد دانش است، اما خود سوال نيازمند مقدارى معلومات مىباشد.
حال بايد به اين نكته پاسخ گفت كه از كدام مجهول بايد سوال كرد؟ از آن جايى كه مجهولات بشرى بى نهايت بوده، از آغاز حيات انسان نيز با افزايش و گسترش علوم، دامنه اين مجهولات، روز به روز بيشتر شده و مىشود، بايد گفت كه تنها مجهول بودن يك چيز كافى و مجوز آن نيست كه انسان وقت خود و ديگرى را به پرسش و پاسخ درباره آن بگذراند و در صورت انجام هم، اين عمل سود زيادى نخواهد داشت، بلكه بايد گزينشى صورت بگيرد و سؤالات انسان متوجه مسائل لازم و ضرورى و مفيد باشد كه اين مفيد بودن، يا از حيث علمى و تحقيقى است كه فرد سائل مىخواهد در گسترش معلومات خود، خلا مجهولى را پر كند و يا از حيث عمل است كه پاسخ آن سوال موجب انجام عملى مفيد مىگردد.
آن چه به عنوان تشخيص مجهولات و مسائل ضرورى و پرسش از آنها گفته شد، حد وسط و اعتدال در امر پرسش كردن است. بايد افراط و تفريط را در اين زمينه شناخت و از آن پرهيز نمود. افراط در اين امر چنين است كه گاهى بعضى كارشان سوال كردن مىشود، خصوصا درباره مسائل و موضوعات دينى، به اين خيال كه از همه چيز سر در آورند و هر مجهولى را كشف كنند. غافل از اين كه اين امر، نه درباره مسائل جهان مادى و طبيعت ممكن است و نه درباره دين كه از افقى ماوراء طبيعت سرچشمه مىگيرد و اساسا خود قرآن با صراحت، سوال نمودن بى حساب از تمام مسائل را منع نموده است.
از سوى ديگر عدهاى در حال تفريطند كه روح تحقيق و تجسس و سوال از آنها گرفته شده است. به طورى كه از طرح لازمترين سوالها هم پرهيز مىكنند كه اين امر يا ناشى از رخوت و سست فكرى آنهاست يا به سبب غرور و روحيه مستكبرانه؛ كه چون سوال در حقيقت اقرار به بى اطلاعى است، آن را نوعى ذلت و خوارى تلقى مىكنند و به همين علت اين عده تا پايان عمر در تاريكى جهل باقى مىمانند.
14. عقل و دل
روح انسان داراى دو تجلى مهم است؛ كه هر يك منشأ فعاليت خاصى مىشود. و مركز و كانون خاص خود را در درون انسان دارد: يكى از اين دو قلب يا دل است كه كانون عشق و آرزوست و از آن، حرارت و حركت بر مىخيزد و ديگرى كانون عقل و حسابگرى است كه از آن هدايت و روشنايى حاصل مىشود.
نكته مهم اين است كه گرچه عقل و دل هر دو از يك سرچشمه نشات مىگيرند، اما گاهى ميان اين دو، عدم توافق و يا حتى نزاع در مىگيرد و خواهش و ميل قلب، با حسابگرى عقل در تضاد مىافتد. مثال اين نزاع در تربيت فرزند است كه دل، حكم به محبت و ناز و نعمت و آسايش هر چه بيشتر فرزند مىكند، و عقل، به تربيت و رنج مشقت ناشى از آن و يا به تلخى فراق و دورى فرزند دستور مىدهد.
همين طور نزاع تعقل و دل در تربيت و تهذيب نفس خود انسان؛ در اين نزاع و كشمكشها، گاهى عقل، دل و خواهشهاى آن را تحت تأثير و فرمان خود در مىآورد؛ كه معناى آن روشن است (نظم و انضباط و كنترل خواستههاى دل) و گاهى دل، عقل را مطيع و فرمانبر خود مىسازد كه چگونگى اين امر، نيازمند توضيح مىباشد:
وظيفه اصلى عقل، تشخيص امور و قضاوت ميان صحيح و سقيم آنهاست. مثال خوب براى كيفيت تأثير دل در كار عقل، تأثير اميال و اغراض شخصى قاضى در چگونگى قضاوت و حكم اوست. عقل نيز در حكم قوه قضايى انسان است كه بايد استقلال آن حفظ شود. اما اگر دست نشانده قوه مجريه - يعنى خواهشهاى دل - شود، ديگر نمىتوان از اين قاضى انتظار عدالت داشت.
از مصاديق مهم تأثير دل بر عقل، اين است كه انسان هر چيزى را كه متعلق به خودش باشد به ديده تحسين و اعجاب نگاه مىكند؛ يعنى درباره خود و امور مربوط به خود طورى قضاوت مىكند كه دلش راضى شود، نه آن طور كه حقيقت است.
اين مسأله، يعنى خوشبينى به خود - و بالطبع بدبينى به ديگران - سر منشأ بسيارى از مشكلات اجتماعى و عدم موفقيت در اصلاح جامعه مىباشد و بايد دانست ايجاد يك جامعه مطلوب و تحقق عدالت اجتماعى حاصل نمىشود، مگر با ايجاد روحيه عدالت و انصاف و ترك خودبينى در تك تك افراد جامعه؛ همانطور كه يك كودك در آغاز، تنها احساسات بىمنطق دارد و هرچه از عمر او مىگذرد، عقل و استدلال و خروج از سيطره احساسات، در او قوت مىگيرد، يك جامعه و ملت نيز هر اندازه در راه كمال و ترقى پيش مىرود، به تدريج از احساسات و عواطف به عقل و منطق مىگرايد.
اسلام، بىهيچ استثنايى متابعت از عقل را واجب مىداند، عقلى كه زمينه آن حسابگرى، ملاحظه جوانب امور و عاقبتانديشى است. البته اين فضيلت نيز مانند همه فضايل ديگر، نيازمند تلاش و تمرين است و به تدريج رشد مىكند و قوت مىگيرد.
دستور العملى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تقويت اين نيرو نقل شده اين است كه از عجله در تصميمگيرى پرهيز شود و انسان تا وقتى كاملا نتايج و عواقب كارى را بررسى ننموده است، وارد آن نشود.