امام هفتم
موسى بن جعفر(ع)
امام موسى بن جعفر(ع)همان راه و روشى را ادامه داد كه امام صادق(ع)
در روبرو شدن با اجتماع،بر محور عمل و برنامهريزى اتخاذ كرده بود.
محور نخستين:برنامهريزى فكرى و آگاهى دادن عقيدتى و چارهگرى
درروبروشدن با عقايد منحرف و انگيزهها و واپس گرائيهاى شعوبى و نژاد
پرستىو عقايد مختلف دينى.
از خطرناكترين اين تبليغات زهر آگين،تبليغ افكار الحادى و كفر آميزبود
كه تزريق زهر آن با فعاليت و گسترش در دلهاى نوجوانان مسلمان سرازيرشده
بود.موضع امام موسى(ع)در برابر اين تبليغات،آن بود كه با دلايلاستوار در
برابر آن بايستد و با پوچى و بيمايگى آن به معارضه برخيزد و دورىآنرا از
منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آنرا بازگويد تا آنجا كه گروهىانبوه از
پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشى اتخاذى خويش اعترافكردند و
به اين جهت جنبش امام درخشندگى يافت و قدرت علمى آن حركتمنتشر گرديد و به
گوشها در رسيد.چندان كه گروهى بزرگ از مسلمانان پيروىآن كردند و آن را
پذيرفتند و اين امر بر مسئولان حكومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و
شكنجه رفتار كردند و در زمينههاى عقيدتى آنان را از گفتگوباز داشتند و
امام موسى(ع)ناچار شد به هشام(يكى از اصحاب خود)
فرستادهاى گسيل دارد و او را هشدار دهد تا بعلتخطرهاى موجود از
سخنگفتن خود دارى كند و هشام تا مرگ مهدى خليفه از سخن گفتن خود دارى كرد
(1) .
گروهى كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث،از كسانى كه دردانشگاه
بزرگ امام صادق(ع)تحصيل ميكردند،هنگام اقامت او در يثرب،پيرامون امام
موسى(ع)گرد آمدند و ايشان با توانائى و نيروى بسيار،بر فقهاسلامى،آراء و
عقايد خردمندانه در فقه اسلامى ابراز كردند.مجموعههاىبسيار از احكام
اسلامى به او(ع)منسوب است كه در باب حديث و فقه تدوينشده است و دانشمندان
و راويان حديث همواره با آن افاضات علمى،همدمبودند و احاديث و گفتگوها و
فتواهاى او را ثبت مىنمودند.
سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام(ع)در مجلس او
حاضر ميشدند و لوحههاى آبنوس در آستينها داشتند.هرگاهاو(ع)كلمهاى
ميگفتيا در موردى فتوى ميداد،به ثبت آن مبادرت ميكردند (2) .
آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونى و پهناورى آن
ازونقل كردهاند. كوششهاى علمى او همه مراكز اسلامى را فرا گرفته بود
ودانشمندان نسلى پس از نسلى، پيشكشها و عطاياى علمى او را نقل كردهاند.
محور دوم:نظارت مستقيم بر پايگاههاى تودهاى و طرفداران و پيروانخود و
هماهنگى با آنها در پيش گرفتن مواضع سلبى و منفى در برابر حكومت،به منظور
ناتوان كردن حكومت از نظر سياسى و بريدن از آن و حرام كردنتماس با آن و به
محاكمه دادگسترى دولتى دعوى نبردن و شكايت نكردن،به منظور آماده كردن وسايل
سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از نظر سياسى.
چيزى كه امام(ع)را دلير ساخت تا چنين موضع استوارى داشته باشد،آن
دگرگونى آشكار و گستردگى و انتشار پايگاههاى مردمى ايشان بود.
اين مطلب با جنبش امام(ع)و با فعاليتهاى منفى او نسبت به حكومت
منحرفعباسيان،و فرا خواندن او در حرام دانستن يارى با حكومت در هر
زمينهاز زمينهها،هماهنگ شده بود.اين موضع امام در گفتگوى وى با يكى
ازاصحاب،(صفوان)آشكار ميگردد:
-اى صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.
-فدايتشوم،آن چيست؟
-كرايه دادن شترهايت به اين ستمگار-يعنى هارون-بخدا سوگند آنها را از
جهت تكبر و خودخواهى و يا شكار و سرگرمىكرايه ندادهام،بلكه براى اين
راه-راه مكه-كرايه دادهام و خود همراهىبا شتران را بر عهده نميگيرم بلكه
غلامان خود را با آنان مىفرستم.
پس امام(ع)او را گفت:
-اى صفوان آيا كرايهات بر عهده آنان است؟
-آرى فدايت گردم.
-آيا دوست ميدارى زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند؟
-آرى.
-پس فرمود:هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان استو هر كس از
آنان باشد وارد آتش گردد.
امام نارضايى و خشم خود را از حكومت هارون،پياپى ابراز مىفرمودو همكارى
با آنان را در هر صورت و شكل كه باشد حرام ميدانست و اعتماد وتكيه بر آنان
را منع ميكرد و با اين سخن كه فرمود:
«به آنان كه ستمگارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ ميگرديد»،مردم رااز
تماس با ستمگاران باز ميداشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد و
ترك كردن آنان را ضرورى دانست. حتى اگر تماس با آنان به علت بعضىمصلحتهاى
شخصى بود.
ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتنهر گونه
مسئوليت و وظيفه دولتى بر حذر ميداشت و به زياد بن ابى اسلمهفرمود:
«اى زياد،اگر از پرتگاهى بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بيشتر
دوستميدارم تا براى آنان كارى انجام دهم و يا بر بساط كسى از آنان
پاىگذارم (3) ».
اما امام(ع)،على بن يقطين يكى از بزرگ ياران خويش را ازين فرماناستثناء
كرد و اجازت داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهدهدارگردد و پيش از
او،منصب زمامدارى را در ايام مهدى بپذيرد، (4) او نزد
امامموسى(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را
ترككند.اما امام(ع)او را ازين كار باز داشت.و او را گفت«چنين مكن،مابه تو
آموخته شدهايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار ميكنند.
شايد به يارى خدا بتوانى شكستهاى را درمان كنى و دست بينوائى را
بگيرىيا بدست تو مخالفان خدا درهم شكنند.اى على،كفاره و تاوان
شما،خوبىكردن به برادرانتان است.يك مورد را براى من تضمين كن،سه مورد
رابرايت تضمين ميكنم.نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدى نيازاو
را بر آورى و او را گرامى دارى و من ضامن ميشوم كه هرگز سقف زندانىبه تو
سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاىنگذارد.
اى على،هر كس مؤمنى را شاد سازد،اول خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله
سوم ما را شاد كرده است (5) ».
محور سوم:موضع آشكار و صريح در احتجاج با كسيكه زمامدار حكومتبود به
اينكه لافتحق اوست نه ديگرى و بر همه مسلمانان در احراز اينمقام برترى
دارد.
مناظره او(ع)با هارون الرشيد در مرقد نبى اكرم(ص)و در برابر
تودهاىعظيم از اشراف و فرماندهان ارتش و كارمندان عاليرتبه دولت اتفاق
افتاد.
هارون روى به ضريح مقدس رسول اكرم(ص)چهره سود و چنين سلام گفت:
درود بر تو اى پسر عم».و از نسبتخود با نبى اكرم مفتخر بود.چه او
بهسبب نزديكى با رسول اكرم(ص)به مقام خلافت نائل آمده بود.آنگاه امامكه
حاضر بود،بر نبى اكرم درود فرستاد و گفت:«سلام بر تو باد اى پدر».
رشيد خرد خويش از دست بداد و ناراحتى او را فرا گرفت.زيرا امام(ع) در آن
فخر و مجد بر او پيشى گرفته بود.
پس با آهنگى لبريز از كينه و خشمبه او گفت:«چرا گفتى كه تو از ما به
رسول الله(ص) نزديكترى؟.و امامپاسخى تند به او داد و گفت:اگر رسول اكرم
زنده ميشد و از تو دخترت راخواستكارى مىفرمود،آيا او را اجابت
ميكردى؟هارون گفت:سبحان اللهو به اين كار بر عرب و عجم فخر ميكردم.
امام گفت:اما او دختر مرا خواستگارى نميكرد و من دختر به اونميدادم زيرا
او پدر ما است نه پدر شما.و به اين علت ما به او نزديكتريم (6)
».
هارون كه اين دليل او را از پاى درآورد،به منطق ناتوانان پناه بردو به
دستگيرى امام(ع) فرمان داد و او را زندانى كرد (7) .
موضع امام(ع)در برابر هارون،آشكار و روشن بود.امام(ع)در يكىاز كاخهاى
استوار و زيباى هارون كه مانند آن در بغداد و جاى ديگر نبود،واردشد.هارون
سرمست از قدرت گفت:اين سرا چون است؟
امام بى واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت:اين سراى فاسقاناست.خداى
تعالى فرمايد:
ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آيةلا
يومنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل
الغىيتخذوه سبيلا (كسانى را كه در روى زمين، بى شايستگى،بر خلاف حق گردن
مىفرازند از آياتخود روى گردان ميكنم.هر چند همه آيات را مىبينند،به آن
ايمان نمىآورندو اگر راه رشد را ببينند آن راه را بر نمىگزينند و اگر راه
گمراهى را مشاهدهكنند آنرا انتخاب ميكنند.(هود-113).
هارون از خشم لرزيد و موجى از تشويش او را فرا گرفت.آنگاه بهامام
گفت:خانه از آن كيست؟
-اين سرا شيعه ما را مجال است و ديگران را فتنه.
-چرا صاحبخانه آنرا باز پس نميگيرد؟
-خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمىگيرد.
شيعيان تو كجايند؟و در اينجا امام(ع)سخن حق تعالى را قرائت كرد:
لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة
.
(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براى آنان از جانب
خداىبينهاى آمد.)
هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافرانيم؟
-نه،اما چنانكه خداى تعالى فرمايد:
الذين بدلوا نعمة الله كفروا و احلوا قومهم دارا البوار. (...آنان كه
نعمتخداى را به كفر تبديل كردند و پيروان خود را در سراىهلاكت جاى
دادند.)ابراهيم-27-28و اينچنين امام آشكار كرد كه هارون منصب خلافت را غصب
كرده وسلطنت و حكومت را،دزديده است.اين مطلب خشم هارون را بر او(ع) بر
انگيخت و به هنگامى كه شنيد امام او را به مبارزه مىطلبد و در موضعى
استكه در آن نرمش نيست،در سخن خود با امام(ع)به خشونت پرداخت (8)
و در هنگامى ديگر،وقتى هارون از امام(ع)راجع به فدك پرسيد تاآنرا به او
باز پس دهد، امام(ع)از باز پس گرفتن خوددارى فرمود مگر اينكهحدود آنرا نيز
باز پس دهند.
رشيد پرسيد:حدود آن چيست؟
امام(ع)گفت:اگر حدود آنرا بگويم آنرا پس نخواهى داد.
هارون پاى فشرد تا حدود آنرا براى او معلوم دارد و امام(ع)جز
آنكهمرزهاى فدك را تعيين كند چارهاى نديد و گفت:
«مرز نخستين عدن است»وقتى هارون اين سخن را شنيد
چهرهاشبرافروخت.امام(ع) همچنان به سخن ادامه داد:«مرز دوم
سمرقند»رنگهارون به تيرگى گرائيد و خشمى بيكران او را فرا گرفت.اما
امام(ع)گفتارخود را پى گرفت و فرمود:«مرز سوم افريقا»رنگ هارون سياه شد و
باآوائى كه خشم از آن مىباريد گفت:«هيه»و امام،حد آخر را بيان فرمود
وگفت:«از ساحل دريا تا ارمنستان».
رشيد خويشتندارى از دست بداد و گفت:
-آنوقت براى ما چيزى باقى نمىماند.
-«ميدانستم كه تو آنرا باز پس نخواهى داد» (9) .
محور چهارم-بيدار كردن وجدان انقلابى امت از راه تشويق آنان براىشورش و
مبارزه. شورش و مبارزه را علويان بكار گرفتند تا وجدان اسلامىو اراده
اسلامى را از سقوط در برابر حكام منحرف نگاهدارند.پيشوايان(ع)
از متعهدان با وفاى آن كار پشتيبانى ميكردند.
هنگاميكه حسين بن على بن حسن-صاحب واقعه فخ- (10) بر آن شد
تا عليهاوضاع فاسدى كه با هر كس كه شيعه و علوى و طرفدار امام بود،توهين
وشكنجههاى شديد اعمال مىكرد، شورش كند،نزد امام موسى(ع)رفت و ازاو در باب
قيام خود مشورت كرد.امام روى بدو كرد و گفت:«تو به قتلميرسى،از رفتن
صرفنظر كن.مردم فاسقند و به ظاهر ايمان دارند و در دل نفاقو شرك
مىورزند،انا لله و انا اليه راجعون.خداى شما را از پيروان خودبه شمار
آورد».
هنگاميكه امام موسى(ع)واقعه قتل حسين را شنيد بر او گريست وسجاياى او را
بيان كرد و بر او ناليد كه:«انا لله و انا اليه راجعون.به خدا
سوگند،مسلمانى صالح و روزهگير و قدرتمند كه امر به معروف و نهى ازمنكر
ميكرد و خانوادهاش مانند نداشت،درگذشت (11)
وقتى موسى هادى از دست علويان به ستوه آمد،آنان را به مرگ ونابودى بيم
داد و امام موسى(ع)را به ياد آورد و گفت:
«بخدا سوگند حسين جز به فرمان او خروج نكرد و جز از مهر او ازچيزى پيروى
نميكرد.چه، او در ميان اهل اين خاندان عهدهدار كار دين است (12)
»
پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند كه پنهان شودتا
از شر آن كافر سركش رها گردد.
امام(ع)لبخند زد و به قول كعب بن مالك شاعر تمثل فرمود:
«سخينه را گمان چنين است كه بر پروردگار خويش پيروز مىگردد.امابزودى
مغلوب خواهد شد.