زندگانى تحليلى پيشوايان ما

استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى

- ۱۷ -


امام هفتم

موسى بن جعفر(ع)

امام موسى بن جعفر(ع)همان راه و روشى را ادامه داد كه امام صادق(ع)

در روبرو شدن با اجتماع،بر محور عمل و برنامه‏ريزى اتخاذ كرده بود.

محور نخستين:برنامه‏ريزى فكرى و آگاهى دادن عقيدتى و چاره‏گرى درروبروشدن با عقايد منحرف و انگيزه‏ها و واپس گرائيهاى شعوبى و نژاد پرستى‏و عقايد مختلف دينى.

از خطرناكترين اين تبليغات زهر آگين،تبليغ افكار الحادى و كفر آميزبود كه تزريق زهر آن با فعاليت و گسترش در دلهاى نوجوانان مسلمان سرازيرشده بود.موضع امام موسى(ع)در برابر اين تبليغات،آن بود كه با دلايل‏استوار در برابر آن بايستد و با پوچى و بيمايگى آن به معارضه برخيزد و دورى‏آنرا از منطق و واقعيت توضيح دهد و عيوب آنرا بازگويد تا آنجا كه گروهى‏انبوه از پيروان آن عقايد به اشتباه خود و فساد خط مشى اتخاذى خويش اعتراف‏كردند و به اين جهت جنبش امام درخشندگى يافت و قدرت علمى آن حركت‏منتشر گرديد و به گوشها در رسيد.چندان كه گروهى بزرگ از مسلمانان پيروى‏آن كردند و آن را پذيرفتند و اين امر بر مسئولان حكومت گران آمد و با آنان با شدت و فشار و شكنجه رفتار كردند و در زمينه‏هاى عقيدتى آنان را از گفتگوباز داشتند و امام موسى(ع)ناچار شد به هشام(يكى از اصحاب خود)

فرستاده‏اى گسيل دارد و او را هشدار دهد تا بعلت‏خطرهاى موجود از سخن‏گفتن خود دارى كند و هشام تا مرگ مهدى خليفه از سخن گفتن خود دارى كرد (1) .

گروهى كثير از بزرگان دانشمندان و راويان حديث،از كسانى كه دردانشگاه بزرگ امام صادق(ع)تحصيل ميكردند،هنگام اقامت او در يثرب،پيرامون امام موسى(ع)گرد آمدند و ايشان با توانائى و نيروى بسيار،بر فقه‏اسلامى،آراء و عقايد خردمندانه در فقه اسلامى ابراز كردند.مجموعه‏هاى‏بسيار از احكام اسلامى به او(ع)منسوب است كه در باب حديث و فقه تدوين‏شده است و دانشمندان و راويان حديث همواره با آن افاضات علمى،همدم‏بودند و احاديث و گفتگوها و فتواهاى او را ثبت مى‏نمودند.

سيد بن طاووس چنين روايت كرده است كه ياران و نزديكان امام(ع)در مجلس او حاضر ميشدند و لوحه‏هاى آبنوس در آستين‏ها داشتند.هرگاه‏او(ع)كلمه‏اى ميگفت‏يا در موردى فتوى ميداد،به ثبت آن مبادرت ميكردند (2) .

آن دانشمندان همه انواع علوم را با توجه به گوناگونى و پهناورى آن ازونقل كرده‏اند. كوششهاى علمى او همه مراكز اسلامى را فرا گرفته بود ودانشمندان نسلى پس از نسلى، پيشكشها و عطاياى علمى او را نقل كرده‏اند.

محور دوم:نظارت مستقيم بر پايگاههاى توده‏اى و طرفداران و پيروان‏خود و هماهنگى با آنها در پيش گرفتن مواضع سلبى و منفى در برابر حكومت،به منظور ناتوان كردن حكومت از نظر سياسى و بريدن از آن و حرام كردن‏تماس با آن و به محاكمه دادگسترى دولتى دعوى نبردن و شكايت نكردن،به منظور آماده كردن وسايل سقوط آن حكومت و نابود كردن آن از نظر سياسى.

چيزى كه امام(ع)را دلير ساخت تا چنين موضع استوارى داشته باشد،آن دگرگونى آشكار و گستردگى و انتشار پايگاههاى مردمى ايشان بود.

اين مطلب با جنبش امام(ع)و با فعاليتهاى منفى او نسبت به حكومت منحرف‏عباسيان،و فرا خواندن او در حرام دانستن يارى با حكومت در هر زمينه‏از زمينه‏ها،هماهنگ شده بود.اين موضع امام در گفتگوى وى با يكى ازاصحاب،(صفوان)آشكار ميگردد:

-اى صفوان همه چيز تو پسنديده است جز يك چيز.

-فدايت‏شوم،آن چيست؟

-كرايه دادن شترهايت به اين ستمگار-يعنى هارون-بخدا سوگند آنها را از جهت تكبر و خودخواهى و يا شكار و سرگرمى‏كرايه نداده‏ام،بلكه براى اين راه-راه مكه-كرايه داده‏ام و خود همراهى‏با شتران را بر عهده نميگيرم بلكه غلامان خود را با آنان مى‏فرستم.

پس امام(ع)او را گفت:

-اى صفوان آيا كرايه‏ات بر عهده آنان است؟

-آرى فدايت گردم.

-آيا دوست ميدارى زنده بمانند تا كرايه تو را بپردازند؟

-آرى.

-پس فرمود:هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است‏و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.

امام نارضايى و خشم خود را از حكومت هارون،پياپى ابراز مى‏فرمودو همكارى با آنان را در هر صورت و شكل كه باشد حرام ميدانست و اعتماد وتكيه بر آنان را منع ميكرد و با اين سخن كه فرمود:

«به آنان كه ستمگارند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ ميگرديد»،مردم رااز تماس با ستمگاران باز ميداشت و تمايل به آنان را بر مسلمانان حرام كرد و ترك كردن آنان را ضرورى دانست. حتى اگر تماس با آنان به علت بعضى‏مصلحتهاى شخصى بود.

ياران خويش را از شركت كردن در سلك حكومت هارون يا پذيرفتن‏هر گونه مسئوليت و وظيفه دولتى بر حذر ميداشت و به زياد بن ابى اسلمه‏فرمود:

«اى زياد،اگر از پرتگاهى بلند فرو افتم و پاره پاره گردم بيشتر دوست‏ميدارم تا براى آنان كارى انجام دهم و يا بر بساط كسى از آنان پاى‏گذارم (3) ».

اما امام(ع)،على بن يقطين يكى از بزرگ ياران خويش را ازين فرمان‏استثناء كرد و اجازت داد تا منصب وزارت را در روزگار هارون عهده‏دارگردد و پيش از او،منصب زمامدارى را در ايام مهدى بپذيرد، (4) او نزد امام‏موسى(ع)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك‏كند.اما امام(ع)او را ازين كار باز داشت.و او را گفت‏«چنين مكن،مابه تو آموخته شده‏ايم و برادران تو به سبب تو عزت دارند و به تو افتخار ميكنند.

شايد به يارى خدا بتوانى شكسته‏اى را درمان كنى و دست بينوائى را بگيرى‏يا بدست تو مخالفان خدا درهم شكنند.اى على،كفاره و تاوان شما،خوبى‏كردن به برادرانتان است.يك مورد را براى من تضمين كن،سه مورد رابرايت تضمين ميكنم.نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدى نيازاو را بر آورى و او را گرامى دارى و من ضامن ميشوم كه هرگز سقف زندانى‏به تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى‏نگذارد.

اى على،هر كس مؤمنى را شاد سازد،اول خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است (5) ».

محور سوم:موضع آشكار و صريح در احتجاج با كسيكه زمامدار حكومت‏بود به اينكه لافت‏حق اوست نه ديگرى و بر همه مسلمانان در احراز اين‏مقام برترى دارد.

مناظره او(ع)با هارون الرشيد در مرقد نبى اكرم(ص)و در برابر توده‏اى‏عظيم از اشراف و فرماندهان ارتش و كارمندان عاليرتبه دولت اتفاق افتاد.

هارون روى به ضريح مقدس رسول اكرم(ص)چهره سود و چنين سلام گفت:

درود بر تو اى پسر عم‏».و از نسبت‏خود با نبى اكرم مفتخر بود.چه او به‏سبب نزديكى با رسول اكرم(ص)به مقام خلافت نائل آمده بود.آنگاه امام‏كه حاضر بود،بر نبى اكرم درود فرستاد و گفت:«سلام بر تو باد اى پدر».

رشيد خرد خويش از دست بداد و ناراحتى او را فرا گرفت.زيرا امام(ع) در آن فخر و مجد بر او پيشى گرفته بود.

پس با آهنگى لبريز از كينه و خشم‏به او گفت:«چرا گفتى كه تو از ما به رسول الله(ص) نزديكترى؟.و امام‏پاسخى تند به او داد و گفت:اگر رسول اكرم زنده ميشد و از تو دخترت راخواستكارى مى‏فرمود،آيا او را اجابت ميكردى؟هارون گفت:سبحان الله‏و به اين كار بر عرب و عجم فخر ميكردم.

امام گفت:اما او دختر مرا خواستگارى نميكرد و من دختر به اونميدادم زيرا او پدر ما است نه پدر شما.و به اين علت ما به او نزديكتريم (6) ».

هارون كه اين دليل او را از پاى درآورد،به منطق ناتوانان پناه بردو به دستگيرى امام(ع) فرمان داد و او را زندانى كرد (7) .

موضع امام(ع)در برابر هارون،آشكار و روشن بود.امام(ع)در يكى‏از كاخهاى استوار و زيباى هارون كه مانند آن در بغداد و جاى ديگر نبود،واردشد.هارون سرمست از قدرت گفت:اين سرا چون است؟

امام بى واهمه و اعتنا از قدرت و جبروت او گفت:اين سراى فاسقان‏است.خداى تعالى فرمايد:

ساصرف عن اياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية‏لا يومنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى‏يتخذوه سبيلا (كسانى را كه در روى زمين، بى شايستگى،بر خلاف حق گردن مى‏فرازند از آيات‏خود روى گردان ميكنم.هر چند همه آيات را مى‏بينند،به آن ايمان نمى‏آورندو اگر راه رشد را ببينند آن راه را بر نمى‏گزينند و اگر راه گمراهى را مشاهده‏كنند آنرا انتخاب ميكنند.(هود-113).

هارون از خشم لرزيد و موجى از تشويش او را فرا گرفت.آنگاه به‏امام گفت:خانه از آن كيست؟

-اين سرا شيعه ما را مجال است و ديگران را فتنه.

-چرا صاحبخانه آنرا باز پس نميگيرد؟

-خانه را آباد ازو گرفتند و تا آباد نگردد آنرا پس نمى‏گيرد.

شيعيان تو كجايند؟و در اينجا امام(ع)سخن حق تعالى را قرائت كرد:

لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينة .

(كافران از اهل كتاب و مشركان جدا نبودند تا براى آنان از جانب خداى‏بينه‏اى آمد.)

هارون را خشم فرا گرفت و گفت آيا ما كافرانيم؟

-نه،اما چنانكه خداى تعالى فرمايد:

الذين بدلوا نعمة الله كفروا و احلوا قومهم دارا البوار. (...آنان كه نعمت‏خداى را به كفر تبديل كردند و پيروان خود را در سراى‏هلاكت جاى دادند.)ابراهيم-27-28و اينچنين امام آشكار كرد كه هارون منصب خلافت را غصب كرده وسلطنت و حكومت را،دزديده است.اين مطلب خشم هارون را بر او(ع) بر انگيخت و به هنگامى كه شنيد امام او را به مبارزه مى‏طلبد و در موضعى است‏كه در آن نرمش نيست،در سخن خود با امام(ع)به خشونت پرداخت (8)

و در هنگامى ديگر،وقتى هارون از امام(ع)راجع به فدك پرسيد تاآنرا به او باز پس دهد، امام(ع)از باز پس گرفتن خوددارى فرمود مگر اينكه‏حدود آنرا نيز باز پس دهند.

رشيد پرسيد:حدود آن چيست؟

امام(ع)گفت:اگر حدود آنرا بگويم آنرا پس نخواهى داد.

هارون پاى فشرد تا حدود آنرا براى او معلوم دارد و امام(ع)جز آنكه‏مرزهاى فدك را تعيين كند چاره‏اى نديد و گفت:

«مرز نخستين عدن است‏»وقتى هارون اين سخن را شنيد چهره‏اش‏برافروخت.امام(ع) همچنان به سخن ادامه داد:«مرز دوم سمرقند»رنگ‏هارون به تيرگى گرائيد و خشمى بيكران او را فرا گرفت.اما امام(ع)گفتارخود را پى گرفت و فرمود:«مرز سوم افريقا»رنگ هارون سياه شد و باآوائى كه خشم از آن مى‏باريد گفت:«هيه‏»و امام،حد آخر را بيان فرمود وگفت:«از ساحل دريا تا ارمنستان‏».

رشيد خويشتندارى از دست بداد و گفت:

-آنوقت براى ما چيزى باقى نمى‏ماند.

-«ميدانستم كه تو آنرا باز پس نخواهى داد» (9) .

محور چهارم-بيدار كردن وجدان انقلابى امت از راه تشويق آنان براى‏شورش و مبارزه. شورش و مبارزه را علويان بكار گرفتند تا وجدان اسلامى‏و اراده اسلامى را از سقوط در برابر حكام منحرف نگاهدارند.پيشوايان(ع)

از متعهدان با وفاى آن كار پشتيبانى ميكردند.

هنگاميكه حسين بن على بن حسن-صاحب واقعه فخ- (10) بر آن شد تا عليه‏اوضاع فاسدى كه با هر كس كه شيعه و علوى و طرفدار امام بود،توهين وشكنجه‏هاى شديد اعمال مى‏كرد، شورش كند،نزد امام موسى(ع)رفت و ازاو در باب قيام خود مشورت كرد.امام روى بدو كرد و گفت:«تو به قتل‏ميرسى،از رفتن صرفنظر كن.مردم فاسقند و به ظاهر ايمان دارند و در دل نفاق‏و شرك مى‏ورزند،انا لله و انا اليه راجعون.خداى شما را از پيروان خودبه شمار آورد».

هنگاميكه امام موسى(ع)واقعه قتل حسين را شنيد بر او گريست وسجاياى او را بيان كرد و بر او ناليد كه:«انا لله و انا اليه راجعون.به خدا سوگند،مسلمانى صالح و روزه‏گير و قدرتمند كه امر به معروف و نهى ازمنكر ميكرد و خانواده‏اش مانند نداشت،درگذشت (11)

وقتى موسى هادى از دست علويان به ستوه آمد،آنان را به مرگ ونابودى بيم داد و امام موسى(ع)را به ياد آورد و گفت:

«بخدا سوگند حسين جز به فرمان او خروج نكرد و جز از مهر او ازچيزى پيروى نميكرد.چه، او در ميان اهل اين خاندان عهده‏دار كار دين است (12) »

پس اصحاب او خروشان نزد امام شتافتند و به او پند دادند كه پنهان شودتا از شر آن كافر سركش رها گردد.

امام(ع)لبخند زد و به قول كعب بن مالك شاعر تمثل فرمود:

«سخينه را گمان چنين است كه بر پروردگار خويش پيروز مى‏گردد.امابزودى مغلوب خواهد شد.


پى‏نوشتها:

1- رجال كشى ص 172.

2- انوار البهيه ص 91.

3- مكاسب شيخ انصارى.

4- جهشيارى.

5- مكاسب شيخ انصارى.

6- اخبار الدول ص 113.

7- تذكرة الخواص 359.

8- و 9- مناقب-جزء 2 ص 381.

10- «فخ‏»نام محلى است در يك فرسنگى مكه و فاجعه‏اى عظيم در آنجا روى داد كه‏پس از واقعه كربلا،آن را از حيث فجيع بودن بيمانند دانسته‏اند.

حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب(ع)كه در تاريخ،معروف به‏حسين بن على شهيد فخ مى‏باشد،با سيصد نفر از علويان و طرفداران خاندان عصمت‏و طهارت عليه خليفه خروج كردند و از مدينه به سوى مكه براه افتادند.در وادى‏«فخ‏»با گروهى كثير از عباسيان كه مجهز و مسلح بودند برخورد نمودند.جنگ‏سختى در گرفت.علويان و بنى الحسن شكست‏خوردند و بيش از صد نفرشان را سربريدند شهادت حسن در خلافت موسى هادى عباسى روى داد به تاريخ 8 ذيحجة الحرام‏سال 196 هجرى.

حضرت امام جواد(ع)فرمود براى ما اهل بيت پس از واقعه كربلا واقعه‏اى سهمگينتراز واقعه فخ روى نداده است.

حسن بن على و پدرانش از تاريخسازان بوده و هر يك را داستانى مفصل است.حسن‏دوم را بنام حسن مثنى و حسن سوم را حسن مثلث ناميده‏اند.(اقتباس از مروج الذهب‏و منتهى الامال-م).

11- مقاتل ص 453.

12- بحار الانوار جزء 11 ص 278.