امام صادق در برنامه اصلاحى
امام(ع)عمل دگرگونسازى و اصلاحى خود را به دو شكل از شكلهاىعمل بطور
مستقيم انجام مىداد:
1-فعاليت و كوشش كه شامل روابط هماهنگى و امكانهاى امت بود.
فعاليت وى(ع)آشكارا بود،چه انتقال قدرت كه پس از زوال حكومت بنى
اميهمستقيما روى داده بود،امام را از خشم و حمله فرمانروايان و
مراقبتشديدآنان در امنگاه نگاه داشت،نيز روى آوردن مسلمانان به فقيهان و
دانشمندانبراى شناختن قانون اسلامى در حل مشكلات فردى و اجتماعى آنان،امام
را ازفشارهاى دولت مصون ميداشت.
اين عوامل و جز آن،به امام(ع)يارى ميكرد تا كار خود را با روشعلنى و
ظاهرى ادامه دهد بى آنكه فعاليت آشكار خود را با عمل سياسى بى پردههمراه
كند.بلكه،امام(ع)فعاليت و كوشش خود را با مساعى عملى سختكوشانه آغاز و
حوزه فكرى و ثمر بخش خويش را كه بزرگان فقها و متفكرانعظيم از آن بيرون
آمدند،در صفوف امت،افتتاح كرد،و پس از او، ازشاگردان مكتب ايشان،ثروتى
فرهنگى براى امت بر جاى ماند.
بعضى از شاگردان نامى آن بزرگوار عبارت بودند از:«هشام بن حكم» و«مؤمن
الطاق»و«محمد بن مسلم»و«زرارة بن اعين»و غير آنان كهجانشين وى گرديدند.
«حركت علمى او آن سان گسترش يافت كه سراسر مناطق اسلامى رادر برگرفت»
(1) و«مردم از علم او چيزها ميگفتند و شهرت او در همه شهرهاپيچيده
بود» (2) .
جاحظ در مورد امام گويد:«امام صادق(ع)چشمههاى دانش و حكمترا در روى
زمين شكافت و براى مردم درهايى از دانش گشود كه پيش ازومعهود نبود و جهان
از دانش وى سرشار گرديد». (3)
هدف امام در پشت روش علنى او و ظهور فعاليت علمى و فكرى او،چاره جهل امت
از جهت عقيده به مكتب و نظام آن بود،و ايستادگى در برابرامواج كفرآميز و
شبهههاى گمراه كننده آن و حل مشكلهائى كه از تاثير انحرافناشى شده
بود.فعاليتهاى امام در زمينه علمى بود و با دو روش تحقق يافت.
روش ويرانگرى
اين روش در ايستادگى قاطعانهاى بود در برابر شبهههاىغرض آلود در
عقايد و نظريات دينى كه از لحاظ اغراض سياسى به منظور از بينبردن روح
حقيقى اسلام و كشتن آن در تودههاى مردم،عمل ميشد.روشايشان در اين
ويرانگرى پى آمد اعمال زير بود:
مقابله با امواج ناشناخته و فاسد كه اوضاع سياسى فاسد عهد امويان
وعباسيان آنرا به وجود آورده بود و از طرفى معلول كشمكشهاى مذهبى و
قبيلهاىو قومى در دو دوره فوق الذكر بود. و از طرفى ديگر در نتيجه فكر
بيگانگان،از راه ترجمه كتابهاى يونانى و فارسى و هندى از جهت پديد آمدن
گروههاى خطرناك منجمله گروههاى«غلات»و«زنديقان»و«جاعلان حديث»و«اهل راى
و متصوفه»،زمينههاى مساعد براى رشد انحراف حاصل كرد.
امام صادق(ع)در برابر آنها ايستادگى فرمود و در سطح علمى،با همهمشاجره
و مباحثه كرد و خط افكارشان را براى ملت اسلام افشا نمود (4) .
روش بنيادى
اين روش با كوشش علمى و فكرى خستگى ناپذير در زمينههاى فكرىاسلامى و
تعميق مبادى و احكام آن شكل گرفت.اقدام مستقيم امام(ع)ازينجنبه به شكل زير
خلاصه ميگردد.
-مفاهيم عقيدتى و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهى علمى راپراكند و
تودههاى عظيم دانشمندان را به منظور بر پاى داشتن آموزش مسلمانانمجهز
كرد.
امام در عصر خود بزرگترين آموزشگاه اسلامى را گشود و يثرب را كهسراى
هجرت بود و مهبط وحى،مركز آموزشگاه خود قرار داد و مسجدپيامبر(ص)را محل
تدريس خويش كرد، بطوريكه همه فنون در آن تدريسمىشد. (5)
از جمله شاگردان آن امام بزرگوار(ع)،پيشوايان مذاهب معروف
اسلاممانند«مالك بن انس»و«سفيان ثورى»و«ابن عينيه»و«ابو حنيفه»و از
قبيل«محمد بن حسن شيبانى»و«يحيى بن سعيد»و غير از آنان از دانشمندان و
محدثانو فقيهان مانند«ايوب سجستانى»و«شعبة بن حجاج»و«عبد الملك بن
جريح» و ديگران بودند (6) .
مجموع شاگردان امام(ع)بالغ بر چهار هزار تن بود (7) .
-او باب علم را در فلسفه و علم كلام و رياضيات و شيمى گشود.«مفضلبن
عمرو»و«مؤمن الطاق»و«هشام بن حكم»و«هشام بن سالم»در فلسفه وعلم كلام
تخصص داشتند و«جابر بن حيان»در رياضيات و شيمى،و«زرارة»
و«محمد بن مسلم»و«جميل بن دراج»و«حمران بن اعين»و«ابى بصير»و«عبد
الله بن سنان»در فقه و اصول و تفسير متخصص بودند (8) .
-براى اصول و فقه قواعدى وضع فرمود تا شاگردان خود را با ملكهاجتهاد و
استنباط آشنا و تربيت كند و از جمله قواعد اصولى كه حضرتش بنانهاد
قاعده«برائت»و«تمييز»و«استصحاب»است و از قواعد فقهى،
قاعده«فراغ»و«تجاوز»و«يد»و«ضمان» (9)
هدف امام ازين كار سه امر مهم بود:
الف-يكى اين بود كه براى تشريع اسلامى قاعدهاى استوار بنا كند وبراى
عقيده اسلامى تمركزى نيرومند ايجاد نمايد و استمرار و بقاى اسلام رادر ميان
امواج گوناگون تضمين فرمايد.
ب-مفاهيم خطا و احاديث جعلى را اصلاح كند.
ج-براى مرجعيتخود از جنبه علمى و فقهى تمركز و توضيح دهد وامامتخود را
ازين جنبه فريضه سازد.آن سان كه بزرگان علماى ساير مذاهباسلامى جز اعتراف
به برترى و مرجعيت او(ع)كارى نتوانند كرد و مانند اعترافابو حنيفه بر اين
امر كه گفت:«فقيهتر از جعفر بن محمد نديدهام و اين وقتى بودكه منصور
خليفه به من گفت:اى ابو حنيفه،مردم،شيفته جعفر بن محمد شدهاند،مسائل دشوار
تهيه كن تا ازو بپرسى.من چهل مساله براى پرسش ازو آماده كردم و ابو جعفر
منصور فرستادهاى به سوى من فرستاد تا بر او وارد شدم وجعفر بن محمد بر طرف
راست او نشسته بود.وقتى به او(ع)چشم انداختماز هيبت وى احساسى به من دست
داد كه از ابو جعفر منصور چنان احساسىبمن دست نميداد.سلام گفتم و اشارت
كرد كه بنشينم.سپس بمن گفت اىابو حنيفه مسائل خود را در محضر ابو عبد الله
مطرح كن.سپس مسائل خود رادر او مطرح كردم.ايشان پاسخ مرا ميگفت و بدنبال آن
مىفرمود:شما چنينميگوئيد و اهل مدينه چنان ميگويند و ما چنين گوئيم.بسا
كه آنان از ماپيروى كنند و بسا كه از آن دسته پيروى كنند و بسا كه با ما
مخالفت ورزند.
بالاخره چهل مساله را گفتم و او يك مساله را بى جواب نگذاشت.ابو
حنيفهادامه داد:آگاه ترين مردم كسى است كه به اختلاف مردم دانشمندترين
مردمباشد.» (10)
واضح است كه اگر فعاليتهاى علمى امام(ع)در سطح معارف و در حدىكه از آن
سخن گفتيم نبود،به امامت او اعتراف نميكردند (11) .
امام صادق(ع)با هر دو روش خود يعنى بنياد گذاردن و ويرانگرى،براى تثبيت
دعوت اسلامى محيطى مناسب بوجود آورد و امكان نبرد به آنداد تا به ساير
مراحل عمل منتقل گردد،و بسا كه در روش و شكل آنها اختلافوجود داشت.
اما كارهاى بنيادى او(ع)مشتمل بر فعاليتهاى ايشان براى دگرگونسازى محيط
تحت نظارت،و رعايت او نسبت به تودهاى كه به او ارتباطداشت،و نظم دادن به
آن فعاليتها بود. شكل كار صورت سرى داشت كه دراصطلاح فقهى به
آن«تقيه»گويند.
امام(ع)ميخواست،پس از آنكه وضع اجتماعى آن سان كه او احساس
مىفرمود،اجازه ايستادگى و نرمش و تقيه دهد،با عمل سرى يا تقيه در
مقابلمقاومت دشمنان-تا وقتى كه آنچه موجب قوام مرحله دعوت بود كمال
يابد،-دعوت خود را تضمين و پشتيبانى كند.يعنى عمل را با پنهانكارى ادامه
دهدو همانا كه اعمال و فعاليتهاى بنيانى او(ع)در درجه نخستين، مسائل
حوزهشيعه با ملاحظه ارتباطى كه با امام داشتند بود.
از موجوديتشيعه پشتيبانى ميشد و به آگاهىشان افزوده ميگشت و باهر
اسلوبى كه مايه پايدارى آنان و وصول شان به مدارج عالى تا سطح نيازاسلامى
بود به آنان مساعدت مىگرديد (12) .
فعاليتهاى بنيادى امام(ع)به شرح روشهاى زير نمودار ميگرديد:
-نظارت بيواسطه بر شيعيانش،يعنى جماعتى از دوستان و طرفدارانامام و
برنامه ريزى اصلاحى او براى روشهاى شيعيان و رشد دادن آگاهى شان،و حمايت
از موجوديتشان،و ترقى دادن آنان تا سطح نياز اسلامى و تا تشكيلسپاه
عقيدتى،و پيشتازيهاى آگاهانه،و نظارت بر انتظام روشها تا آنكهاختلافات
شخصى بين افراد توده شيعه حل شود و مال اندوزى از بين برودچنانكه«معلى بن
خنيس»درين مورد گفته است:
«امام(ع)احكام خداى تعالى را در ميان توده مخصوص از شيعيانشبر پاى
داشت.پس،ماليات را از طرفداران خود مىستاند و حسب شان كارخود به مصرف
مىرسانيد.منصور،بارها او را به اين تهمت جلب كرد (13) »
امام به پيروان فرمان داد كه به حاكم منحرف پناه نبرند و از داد و ستدو
همكارى با او خود دارى كنند.
امام(ع)درين زمينه مىفرمايد:
«هر مؤمنى كه به قاضى يا سلطان ستمگر شكايت برد و بغير از حكم خدا
درباره او دادرسى شود،درين گناه با او شريك است».و باز امام(ع)
مىفرمايد:
«هر كس بين او و برادرش در چيزى اختلاف باشد و كسيكه يكى ازبرادران خود
را دعوت كند تا در ميان آنان حكومت نمايد،و آن كس از رسيدگىبه مرافعه آنان
خود دارى ورزد،به منزله كسانىاند كه خدايتعالى درباره آنانفرمايد:
الم تر الى الذين يزعمون انهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من
قبلكيريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به (14)
.
(آيا به كسانى نمىنگرى كه مىپندارند به آنچه بر تو فرو آوردهايم و به
آنچهپيش از تو نازل كردهايم ايمان دارند.نميخواهند به نزد طاغوت به
محاكمهروند همانا كه به آنان فرمان داده شده است كه از اين كار سرباز
زنند).
امام به پيروان فرمان داده بود كه با حكومت منحرف پيوند ببرند و
درينباب چنين مىفرمايد:
«به آنان در ساختن مسجد يارى مكنيد» (15) .
و از نظر فرمانهاى منفى و سلبى،قواعد آنرا توضيح داده است:
«از حكم دادن بپرهيزيد.چه،حكم دادن از وظايف امام است كه به قضاعالم
باشد و در ميان مسلمانان به عدالتحكم كند مانند نبى و وصى».
ازينرو است كه امام(ع)در حكومت كردن به حق خويش تاكيد مىفرمايدو وجهه
نظر خود را درباره اوضاع تثبيت مىنمايد و موفق ميگردد كه اصحابخويش را از
آميختن با وضع موجود يا تحت تاثير آن قرار گرفتن حفظ كندو با اين كار كه
تعبيه كرده بود،آنان را بر ضد وضع موجود برانگيخت.اين روش براى بنياد
گذاردن نسبت به شيعيان اسلوبى بود و براى ويرانگرى نسبتبه حكومت
موجود،اسلوبى ديگر.نظارت امام(ع)در اداره كردن اوضاعو پايگاهها به اين
منجر گرديد كه قضائى بگمارد و به شيعيان فرمان دهد كه دراختلافهاى خود به
آن قضات مراجعه كنند و به فرمان آنان گردن نهند.
امام(ع) فرمود:
«بنگريد تا در ميان شما كيست كه از دستورهاى ما چيزى ميداند،او رادر
ميان خود به سمت قاضى بنشانيد كه من او را بدين سمت برمىگزينم و شماحكم
خود را به نزد او بريد (16) ».
امام(ع)به اصحاب و پايگاههاى خود سفارش ميكرد كه در هر كار،مخفيانه عمل
كنند،(تقيه)، و در هر عملى كه انجام ميدهند توجه كامل داشتهباشند كه
مخالفان و دشمنانشان متوجه آن نشوند و ميگفت:
«مبلغان خاموش ما باشيد».و به عبد الله بن جندب سفارش فرمود:
«خدا،قومى را كه چراغند و سرچشمه روشنائى،رحمت فرمايد.براىما با اعمال
خود دعوت كنندگان باشيد و كمال سعى و كوشش را به جاىآوريد،نه مانند
كسانيكه اسرار ما را فاش ميسازند».
و به معلى بن خنيس وصيت فرمود:«اى معلى امر ما را پنهان دار وهرگز آشكار
مكن (17) ».
در تحف العقول چنان آمده است كه امام(ع)به محمد بن نعمان احولسفارش كرد
كه كار به پنهانى كند و به تقيه ملتزم باشد.اگر اخلال بعضى ازصحابه او در
افشاى اسرار نبود و مطالبى را كه نمىخواستند فاش گردد پنهاننگاه
ميداشتند،چيزى نمانده بود كه كوششهاى امام(ع) به نتيجه رسد.
از سخنان امام(ع)است كه فرمود:«هر كس سر ما را بپراكند مانند كسى است كه
به روى ما شمشير كشد.خداى رحمت كند بندهاى را كه مكنونعلم ما را مىداند
و آنرا در زير پاى خود به خاك مىسپارد..اى نعمان منبا فردى از شما چيزى
ميگويم،اگر از قول من نقل كند،با اين كار براى خودلعنت مرا خريده است و من
نيز از او برى هستم.پدرم فرمود چه چيز تحملشسختر از تقيه است.تقيه سپر
مؤمن است.و اگر تقيه نباشد،خداى پرستيدهنشود.
اى پسر نعمان كسى كه اسرار ما را بر ملا ميسازد مانند كسى است كه
باشمشير خود ما را بقتل برساند بلكه گناه او بزرگتر است.
اى پسر نعمان...مشتابيد،به خدا سوگند كه اين كار سه بار پيش آمد،آنرا
منتشر ساختند و خدا آنرا به تاخير انداخت.به خدا سوگند كه هيچ سرىنداريد
مگر كه دشمنانتان از شما به آن داناترند».
اى پسر نعمان،بنده،مؤمن محسوب نميگردد مگر كه سه سنت رارعايت
كند:سنتخدا و سنت رسول الله و سنت امام را.اما سنتخداى عز و جلاين است
كه اسرار ما را بپوشاند (18) ».
اين عمل نسبت به همه اهل بيت(ع)استمرار يافت و دولت وقتاساسا به وجود
آن آگاهى داشت اما حدود آن و چگونگى خطر آن رانميدانست.
ازينجا بود كه امام(ع)و پيش ازو پدران بزرگوارش در معرض پى جوئىو
مراقبت و شكنجه بودند و اگر امام(ع)با خرد و حكمت و حسن رفتار خوداز دست
منصور رها نشده بود،بارها پيش آمده بود كه نزديك بود منصورخليفه،امام(ع)را
با سخترين طريقى صدمه رساند (19) .
امام،جنبشهاى رهائى بخش انقلابى را تاييد ميفرمود تا خير و وجدان امت
اسلام و اراده آنان را برانگيزد و آن را به درجهاى حفظ كند كه حيات وصلابت
امت را در مقابل سير نزولى شخصيت و كرامت انسانى حاكمان منحرف،مصون بدارد.
اين كار را انقلابيان علوى بر عهده داشتند و با فداكاريهاى بيحاصل وياس
آور خود كوشيدند تا ضمير و وجدان اسلامى را محفوظ بدارند و ازكسانى كه به
آنان يعنى به پيشوايان(ع)وفادار بودند،پشتيبانى كنند.
در روايتى آمده است كه در محضر امام صادق(ع)از شخصى از آلمحمد(ص)گفتگو
ميكردند كه قيام خواهد كرد.ايشان فرمود:«پيوسته منو شيعيان من به كسى از
آل محمد كه خروج كند دل بستهايم.دوست ميدارم كهكسى از آل محمد(ص)خروج كند
و نفقه عيال او بر عهده من باشد» (20) .
امام على بن موسى الرضا(ع)به نزد مامون از زيد بن على شهيد صحبتميكرد
كه:«او از علماى آل محمد(ص)بود و در راه و انعكاس خشم الهى بودو با دشمنان
خداوند مجاهدت كرد تا در آن طريق به شهادت رسيد.امامادامه داد كه:ابو موسى
بن جعفر نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمد شنيده بودكه گفت:خداوند عمويم زيد
را رحمت كند او مردم را به سوى«الرضا ازآل محمد»دعوت ميكرد و اگر پيروز
ميگرديد در پيشگاه خدا عهد خود را وفامىنمود كه گفت:شما را به«الرضا از
آل محمد»دعوت ميكنم» (21)
امام صادق(ع)مردم را بر آن ميداشت تا در شورشى كه زيد بر ضد دولتامويان
كرده بود پشتيبان زيد باشند.هنگامى كه خبر قتل زيد به او رسيد
بسيارناراحتشد و اندوهى عميق بر او دست داد و از مال خود به عيال هر كس
ازياران زيد كه با او در آن واقعه آسيب ديده بودند هزار دينار داد
(22) .
هنگاميكه جنبش بنى الحسن(ع)شكستخورد،امام را اندوه فرا گرفتو سخت
بگريست و مردم را مسئول كوتاهى در برابر آن جنبش دانست.
ابن عمر كند گويد:«بر ابو عبد الله(ع)وارد شدم،به من فرمود:
آيا از حادثه آل حسن آگاهى؟خبر آن بما رسيده است و دوست نميدارم
آنرادوباره باز گويم. آنگاه گفتم:اميدواريم كه خداى بزرگ آنان را در
عافيتنگاه دارد.آنگاه آن بزرگوار فرمود:اما عافيت كجاست؟سپس گريستچندان
كه به گريه صدا بلند كرد و ما نيز گريستيم» (23) .
«اينك اين ستايش امام از كسانى كه به كار آن جنبشها برخاسته بودندو آن
اندوه و آن گريه و زارى بر آنان،ممكن نبود با نظر امام(ع)و اصحابايشان وفق
دهد مگر آنكه جنبش زيد بطريقى به آنها مربوط ميشد،و زيد فقطبمنظور كسب قدرت
و انتزاع خلافت از حكام وقت، بنفع خاندان پيامبر كارميكرد.اگر زيد دعوت را
براى شخص خود به عمل مىآورد،خود رادر عرض امامت قرار داده بود.در چنين
صورتى نه ستودن او جايز بود نهگريه بر او.
به اين ترتيب حساب آنان با حساب ديگران از بنى اميه يا بنى عباس
ازغاصبان خلافت تفاوتى نمىداشت.
امام و رد پيشنهادهاى نظامى
در فصل سابق از حقيقتى مهم سخن گفتيم و آن اين بود كه تحقق يافتنپيروزى
قاطع امام(ع)،مرهون نجات يافتن عمل دگرگونسازى او در زمينهبنا كردن
تودههايى بود كه به رهبرى معصومانه و پر ايمان وى ارتباط داشت وهمچنين به
نظريه وى در حكومت مرتبط مىگرديد.در همان هنگام اين حقيقتكه
ميگويد:انديشه استيلاى مسلحانه سياسى قضيهاى بود كه اگر هم شكستآن محرز
نبود،با اينهمه نتايج آن تضمين شده نبود،بعيد ميدانستيم.
ازين رو امام حاضر نشد حتى يك لحظه در چنان كشمكشى داخل شود.
در پرتو اين حقيقت مىتوان به تفسير باز گفت كه چرا امام(ع)از چنين
پيشنهادنظامى خود دارى كرد و به علت عواملى كه در جنبش او وجود
داشتحاضرنشد سازش سياسى كند،نيز حاضر نشد از ديگران استفاده ماكياولى
نمايدو الا دست كم برنامهاى كه امام براى مرحله عمل تنظيم كرده بود كه با
وضعاجتماعى و زيستى امت هماهنگ شود و با واقعيت عمل دگرگونسازى
وسرنوشتسازى ارتباط داشته باشد،تحريف و دستكارى ميشد.
پس برنامههاى امامان عليهم السلام در عهدهدار شدن دگرگونسازىاجتماعى
هيچگاه برنامه ماجرا جويانه نبوده است كه به ميل خاطر و از روىبلند پروازى
تنظيم شده باشد.بلكه همه برنامههاى دگرگونسازى آنان برپايههاى علمى و
موضوعى واضح بنا شده بود.
امورى كه براى امام(ع)امكان داشت و اوضاع فكرى و سياسى عمومكه او را وا
داشت تا همه پيشنهادهاى نظامى و مسلحانه و سازشهاى سياسىرا رد كند،به كار
امام از درون ضربه مىزد، و حركت او را هر وقت ارادهميكردند در نطفه خفه
مينمودند بخصوص كه آغاز كارش بود.
عباسيان وقتى موفق شدند تا نظام حكومت اموى را زيرو رو كنند كهشعار«رضا
از آل محمد»را ندا در دادند و از آن استفاده ماكياولى كردند تاعواطف علويان
و پايگاههاى مردمى آن را جذب كنند،و آن به اين اعتباربود كه از طرفى اهل
بيت نمودار قويترين حزب بودند كه با سياست امويانمعارضه داشت و از طرف
ديگر مساله عدالت اجتماعى را بر عهده گرفته بودند (24)
«و هيچگاه به امويان كه حكومت را غصب كرده بودند تسليم نشدند و
اظهاراخلاص و مهرشان به«آل محمد»(ص)و پيوندشان با آنان فقط تبليغات بودتا
عاطفه مردم را بخود جلب كنند» (25) .«چنانكه مبلغان عباسيان كه
ميكوشيدندهمه شيعيان علوى را به صفوف خود جلب كنند،قصد اصلى خود را آشكار
كردندو آن واژگون ساختن حكومت اموى بود.اما كوشش خود را براى بدستآوردن
خلافت پنهان داشتند و از هر گونه تظاهرى كه حكايت كند براى گرفتنمقام
علويان قيام كردهاند،خوددارى ورزيدند بلكه چنين ميگفتند كه بهخونخواهى
شهيدان علوى قيام كردهاند.
«در آغاز شايسته چنان است كه به اين نكته اشارت كنيم كه خاندانعباسيان
اصول تبليغ دعوت را پايه گذارى نكردند و بذر آنرا نكاشتند بلكهفقط شرايط
بود كه آن خاندان را به سوى رهبرى يك نظام سرى و استوار سوقداد و همه
دستگاهها و مبلغان آنها آماده اين كار بودند. پس ميوههائى راچيدند كه
عموزادگان علوىشان كاشته بودند و بر امواج عظيم انقلاب سوارشدند و از
كسانى كه سختترين محنت را تحمل كردند تا آن نظام سرى استواررا بوجود
آوردند،روى گرداندند (26) .
عباسيان حقيقت عواطف علويان را ادراك كرده بودند و شعارى دلخواهو
پاكيزه را در نظر گرفتند و طرح كردند و براى«رضا از آل محمد»تبليغ نمودند.
اين شعار شعارى مبهم بود كه حق امامت را ثابت مىكرد و از اختلافحفظشان
مينمود و از اختلاف و تفرقه و گرفتارى رهايى شان ميداد.اگر دعوتو تبليغ را
به خاندان خود منحصر ميكردند و هر چه در دل داشتند آشكارا ميگفتند،البته
درين صورت خاندان علوى و مبلغان مخلص آنان عليه آنها ميشوريدند.
بعلاوه تودههاى مردم كه شيفته فضايل اولاد على و فاطمه(ع)بودند نيز بر
ضد آنان قيام ميكردند.
ابو مسلم خراسانى به امام صادق(ع)نامهاى نوشت و در نامه اينمطلب را
قيد كرد كه:«من مردم را از دوستى بنى اميه به دوستى اهل بيتدعوت كردم و
تبليغ نمودم كه بنى اميه را ترك كنند و به اهل بيت بپيوندند،پس اگر
مىپذيرى كارى ديگر بر عهده تو نيست...» (27)
اينك بنگر كه امام(ع)در پاسخ او چه نوشت و خطاب به خراسانىچه فرمود:«نه
تو از مردان منى نه زمان،زمان من است.» (28) با اين
واكنشامام(ع)،براى ما روشن مىشود كه انگيزه او در رد كردن پيشنهاد آن بود
كهبه عدم صداقت گوينده علم داشت.از جمله«تو از مردم من نيستى»به
اينمطلب پى مىبريم و جمله«نه زمان زمان من است»به معرفت امام(ع)به
عدموجود نيروى كافى براى قبضه كردن حكومت آگاه مىشويم.
پس از آن كه كوششهاى عباسيان در مورد امام(ع)با شكست روبروگرديد،چنين
انديشيدند كه با همان مضامين مكتب،گروه ديگر علويان رابرانگيزند و منظورشان
اين بود كه براى بدست آوردن حكومت و نيز بدستآوردن احساس و عواطف تودههاى
مردم از مراكز علوى استفاده كنند.پسبه عمر الاشرف بن زين العابدين نامه
فرستادند اما او نيز با دعوت آنان مخالفتكرد.سپس براى عبد الله بن حسن
نامه نوشتند و او تقاضايشان را پذيرفت.
سپس جعفر صادق(ع)او را ازين كار بازداشت و متوجه عاقبت كار كرد اما
اونپذيرفت.
يعقوبى در تاريخ خود نوشته است كه عبد الله بن حسن گفت:«من
شيخىسالخوردهام و فرزندم محمد-ذو النفس الزكيه-به اين امر اولى است»و
جماعتى از عباسيان را به نزد او فرستاد و گفت با فرزندم بيعت كنيد.»
(29) .
جهشيارى آورده است كه:«امام صادق(ع)به عبد الله بن حسن نصيحتكرد كه
دعوت بنى عباس را نپذيرد و به او گفت:اى ابو محمد از چه هنگاماهل خراسان
شيعيان تو گرديدهاند؟تو ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟و توبه او فرمان
دادى كه جامه سياه بپوشد؟و اينان كه وارد عراق شدند،تو سببآمدنشان شدى؟يا
موجب سرازير شدنشان به آنجا گرديدى؟آيا احدى از آنانرا مىشناسى؟»
(30)
امام از مجارى امور آگاه بود و به شرايط و اوضاع احاطه داشت واز آنرو
مىدانست كه خلافت عباسى مسجل است و هنگامى كه عبد الله بن حسننزد او رفت
به او گفت:دولت بر اين قوم مسجل و مقرر است.اين دولتبهيچ يك از آل ابوطالب
نخواهد رسيد.»
كوشش دوم از طرف ابو سلمه خلال بود و او يكى از نقيبان دولتعباسى و عضو
فعال در رهبرى انقلابى عباسيان بود.او رسولى نزد امام فرستادكه:«براى دعوت
مردم به او وراندن بنى عباس آماده است،»اما پاسخ امامبه او چنين بود:«مرا
به ابو سلمه چكار،ابو سلمه شيعه ديگرى است.»فرستادهابو سلمه گفت:من به
رسالت آمدهام.
پس ابو عبد الله چراغ طلبيد،آنگاه نامه ابو سلمه را برداشت و زير
شعلهنگاه داشت تا نامه بسوخت و به فرستاده او گفت:«از آنچه ديدى صاحب
خودرا آگاه كن» (31) .
از اين مطلب مىفهميم،ادعاى كسانى كه مىپندارند عمل امام در ردكردن
حكومت با وجود مناسب بودن اوضاع و شرايط يعنى كنار گذاشتن جنبه سياسى رهبرى
با وجود هماهنگى شرايط،از طرف امام،اشتباه بوده است،به خطاست.زيرا اين رد
كردن حكومت،خود شكلى از اشكال عمل سياسىبود كه شرايط موضوعى را براى او
محدود ميكرد.خلاصه آنكه نفس عدم قبولحكومت،كارى سياسى را نشان ميدهد.
امام(ع)از در دست گرفتن حكومتخوددارى فرمود و اين كار رابوقتى موكول
كرد كه نقش دگرگونسازى امت را ايفا كند و در مجراى افكارامت تاثير گذارد و
در رويدادهاى مهم برابر امت نفوذ كند و انحرافهاىگوناگونى را كه
واقعيتسياسى و اجتماعى به وجود آورده بود تصحيحنمايد.آنگاه در داخل امت
عهدهدار تجديد بنا شود و امت را آماده سازد تادر سطحى درآيد كه بتواند
حكومتى را كه خود مىخواهد،به وجود آورد.