زندگانى تحليلى پيشوايان ما

استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى

- ۱۶ -


امام صادق در برنامه اصلاحى

امام(ع)عمل دگرگونسازى و اصلاحى خود را به دو شكل از شكلهاى‏عمل بطور مستقيم انجام مى‏داد:

1-فعاليت و كوشش كه شامل روابط هماهنگى و امكانهاى امت بود.

فعاليت وى(ع)آشكارا بود،چه انتقال قدرت كه پس از زوال حكومت بنى اميه‏مستقيما روى داده بود،امام را از خشم و حمله فرمانروايان و مراقبت‏شديدآنان در امنگاه نگاه داشت،نيز روى آوردن مسلمانان به فقيهان و دانشمندان‏براى شناختن قانون اسلامى در حل مشكلات فردى و اجتماعى آنان،امام را ازفشارهاى دولت مصون ميداشت.

اين عوامل و جز آن،به امام(ع)يارى ميكرد تا كار خود را با روش‏علنى و ظاهرى ادامه دهد بى آنكه فعاليت آشكار خود را با عمل سياسى بى پرده‏همراه كند.بلكه،امام(ع)فعاليت و كوشش خود را با مساعى عملى سخت‏كوشانه آغاز و حوزه فكرى و ثمر بخش خويش را كه بزرگان فقها و متفكران‏عظيم از آن بيرون آمدند،در صفوف امت،افتتاح كرد،و پس از او، ازشاگردان مكتب ايشان،ثروتى فرهنگى براى امت بر جاى ماند.

بعضى از شاگردان نامى آن بزرگوار عبارت بودند از:«هشام بن حكم‏» و«مؤمن الطاق‏»و«محمد بن مسلم‏»و«زرارة بن اعين‏»و غير آنان كه‏جانشين وى گرديدند.

«حركت علمى او آن سان گسترش يافت كه سراسر مناطق اسلامى رادر برگرفت‏» (1) و«مردم از علم او چيزها ميگفتند و شهرت او در همه شهرهاپيچيده بود» (2) .

جاحظ در مورد امام گويد:«امام صادق(ع)چشمه‏هاى دانش و حكمت‏را در روى زمين شكافت و براى مردم درهايى از دانش گشود كه پيش ازومعهود نبود و جهان از دانش وى سرشار گرديد». (3)

هدف امام در پشت روش علنى او و ظهور فعاليت علمى و فكرى او،چاره جهل امت از جهت عقيده به مكتب و نظام آن بود،و ايستادگى در برابرامواج كفرآميز و شبهه‏هاى گمراه كننده آن و حل مشكلهائى كه از تاثير انحراف‏ناشى شده بود.فعاليتهاى امام در زمينه علمى بود و با دو روش تحقق يافت.

روش ويرانگرى

اين روش در ايستادگى قاطعانه‏اى بود در برابر شبهه‏هاى‏غرض آلود در عقايد و نظريات دينى كه از لحاظ اغراض سياسى به منظور از بين‏بردن روح حقيقى اسلام و كشتن آن در توده‏هاى مردم،عمل ميشد.روش‏ايشان در اين ويرانگرى پى آمد اعمال زير بود:

مقابله با امواج ناشناخته و فاسد كه اوضاع سياسى فاسد عهد امويان وعباسيان آنرا به وجود آورده بود و از طرفى معلول كشمكشهاى مذهبى و قبيله‏اى‏و قومى در دو دوره فوق الذكر بود. و از طرفى ديگر در نتيجه فكر بيگانگان،از راه ترجمه كتابهاى يونانى و فارسى و هندى از جهت پديد آمدن گروههاى خطرناك منجمله گروههاى‏«غلات‏»و«زنديقان‏»و«جاعلان حديث‏»و«اهل راى و متصوفه‏»،زمينه‏هاى مساعد براى رشد انحراف حاصل كرد.

امام صادق(ع)در برابر آنها ايستادگى فرمود و در سطح علمى،با همه‏مشاجره و مباحثه كرد و خط افكارشان را براى ملت اسلام افشا نمود (4) .

روش بنيادى

اين روش با كوشش علمى و فكرى خستگى ناپذير در زمينه‏هاى فكرى‏اسلامى و تعميق مبادى و احكام آن شكل گرفت.اقدام مستقيم امام(ع)ازين‏جنبه به شكل زير خلاصه ميگردد.

-مفاهيم عقيدتى و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهى علمى راپراكند و توده‏هاى عظيم دانشمندان را به منظور بر پاى داشتن آموزش مسلمانان‏مجهز كرد.

امام در عصر خود بزرگترين آموزشگاه اسلامى را گشود و يثرب را كه‏سراى هجرت بود و مهبط وحى،مركز آموزشگاه خود قرار داد و مسجدپيامبر(ص)را محل تدريس خويش كرد، بطوريكه همه فنون در آن تدريس‏مى‏شد. (5)

از جمله شاگردان آن امام بزرگوار(ع)،پيشوايان مذاهب معروف اسلام‏مانند«مالك بن انس‏»و«سفيان ثورى‏»و«ابن عينيه‏»و«ابو حنيفه‏»و از قبيل‏«محمد بن حسن شيبانى‏»و«يحيى بن سعيد»و غير از آنان از دانشمندان و محدثان‏و فقيهان مانند«ايوب سجستانى‏»و«شعبة بن حجاج‏»و«عبد الملك بن جريح‏» و ديگران بودند (6) .

مجموع شاگردان امام(ع)بالغ بر چهار هزار تن بود (7) .

-او باب علم را در فلسفه و علم كلام و رياضيات و شيمى گشود.«مفضل‏بن عمرو»و«مؤمن الطاق‏»و«هشام بن حكم‏»و«هشام بن سالم‏»در فلسفه وعلم كلام تخصص داشتند و«جابر بن حيان‏»در رياضيات و شيمى،و«زرارة‏»

و«محمد بن مسلم‏»و«جميل بن دراج‏»و«حمران بن اعين‏»و«ابى بصير»و«عبد الله بن سنان‏»در فقه و اصول و تفسير متخصص بودند (8) .

-براى اصول و فقه قواعدى وضع فرمود تا شاگردان خود را با ملكه‏اجتهاد و استنباط آشنا و تربيت كند و از جمله قواعد اصولى كه حضرتش بنانهاد قاعده‏«برائت‏»و«تمييز»و«استصحاب‏»است و از قواعد فقهى، قاعده‏«فراغ‏»و«تجاوز»و«يد»و«ضمان‏» (9)

هدف امام ازين كار سه امر مهم بود:

الف-يكى اين بود كه براى تشريع اسلامى قاعده‏اى استوار بنا كند وبراى عقيده اسلامى تمركزى نيرومند ايجاد نمايد و استمرار و بقاى اسلام رادر ميان امواج گوناگون تضمين فرمايد.

ب-مفاهيم خطا و احاديث جعلى را اصلاح كند.

ج-براى مرجعيت‏خود از جنبه علمى و فقهى تمركز و توضيح دهد وامامت‏خود را ازين جنبه فريضه سازد.آن سان كه بزرگان علماى ساير مذاهب‏اسلامى جز اعتراف به برترى و مرجعيت او(ع)كارى نتوانند كرد و مانند اعتراف‏ابو حنيفه بر اين امر كه گفت:«فقيه‏تر از جعفر بن محمد نديده‏ام و اين وقتى بودكه منصور خليفه به من گفت:اى ابو حنيفه،مردم،شيفته جعفر بن محمد شده‏اند،مسائل دشوار تهيه كن تا ازو بپرسى.من چهل مساله براى پرسش ازو آماده كردم و ابو جعفر منصور فرستاده‏اى به سوى من فرستاد تا بر او وارد شدم وجعفر بن محمد بر طرف راست او نشسته بود.وقتى به او(ع)چشم انداختم‏از هيبت وى احساسى به من دست داد كه از ابو جعفر منصور چنان احساسى‏بمن دست نميداد.سلام گفتم و اشارت كرد كه بنشينم.سپس بمن گفت اى‏ابو حنيفه مسائل خود را در محضر ابو عبد الله مطرح كن.سپس مسائل خود رادر او مطرح كردم.ايشان پاسخ مرا ميگفت و بدنبال آن مى‏فرمود:شما چنين‏ميگوئيد و اهل مدينه چنان ميگويند و ما چنين گوئيم.بسا كه آنان از ماپيروى كنند و بسا كه از آن دسته پيروى كنند و بسا كه با ما مخالفت ورزند.

بالاخره چهل مساله را گفتم و او يك مساله را بى جواب نگذاشت.ابو حنيفه‏ادامه داد:آگاه ترين مردم كسى است كه به اختلاف مردم دانشمندترين مردم‏باشد.» (10)

واضح است كه اگر فعاليتهاى علمى امام(ع)در سطح معارف و در حدى‏كه از آن سخن گفتيم نبود،به امامت او اعتراف نميكردند (11) .

امام صادق(ع)با هر دو روش خود يعنى بنياد گذاردن و ويرانگرى،براى تثبيت دعوت اسلامى محيطى مناسب بوجود آورد و امكان نبرد به آن‏داد تا به ساير مراحل عمل منتقل گردد،و بسا كه در روش و شكل آنها اختلاف‏وجود داشت.

اما كارهاى بنيادى او(ع)مشتمل بر فعاليتهاى ايشان براى دگرگون‏سازى محيط تحت نظارت،و رعايت او نسبت به توده‏اى كه به او ارتباطداشت،و نظم دادن به آن فعاليتها بود. شكل كار صورت سرى داشت كه دراصطلاح فقهى به آن‏«تقيه‏»گويند.

امام(ع)ميخواست،پس از آنكه وضع اجتماعى آن سان كه او احساس مى‏فرمود،اجازه ايستادگى و نرمش و تقيه دهد،با عمل سرى يا تقيه در مقابل‏مقاومت دشمنان-تا وقتى كه آنچه موجب قوام مرحله دعوت بود كمال يابد،-دعوت خود را تضمين و پشتيبانى كند.يعنى عمل را با پنهانكارى ادامه دهدو همانا كه اعمال و فعاليتهاى بنيانى او(ع)در درجه نخستين، مسائل حوزه‏شيعه با ملاحظه ارتباطى كه با امام داشتند بود.

از موجوديت‏شيعه پشتيبانى ميشد و به آگاهى‏شان افزوده ميگشت و باهر اسلوبى كه مايه پايدارى آنان و وصول شان به مدارج عالى تا سطح نيازاسلامى بود به آنان مساعدت مى‏گرديد (12) .

فعاليتهاى بنيادى امام(ع)به شرح روشهاى زير نمودار ميگرديد:

-نظارت بيواسطه بر شيعيانش،يعنى جماعتى از دوستان و طرفداران‏امام و برنامه ريزى اصلاحى او براى روش‏هاى شيعيان و رشد دادن آگاهى شان،و حمايت از موجوديتشان،و ترقى دادن آنان تا سطح نياز اسلامى و تا تشكيل‏سپاه عقيدتى،و پيشتازيهاى آگاهانه،و نظارت بر انتظام روشها تا آنكه‏اختلافات شخصى بين افراد توده شيعه حل شود و مال اندوزى از بين برودچنانكه‏«معلى بن خنيس‏»درين مورد گفته است:

«امام(ع)احكام خداى تعالى را در ميان توده مخصوص از شيعيانش‏بر پاى داشت.پس،ماليات را از طرفداران خود مى‏ستاند و حسب شان كارخود به مصرف مى‏رسانيد.منصور،بارها او را به اين تهمت جلب كرد (13) »

امام به پيروان فرمان داد كه به حاكم منحرف پناه نبرند و از داد و ستدو همكارى با او خود دارى كنند.

امام(ع)درين زمينه مى‏فرمايد:

«هر مؤمنى كه به قاضى يا سلطان ستمگر شكايت برد و بغير از حكم خدا درباره او دادرسى شود،درين گناه با او شريك است‏».و باز امام(ع)

مى‏فرمايد:

«هر كس بين او و برادرش در چيزى اختلاف باشد و كسيكه يكى ازبرادران خود را دعوت كند تا در ميان آنان حكومت نمايد،و آن كس از رسيدگى‏به مرافعه آنان خود دارى ورزد،به منزله كسانى‏اند كه خدايتعالى درباره آنان‏فرمايد:

الم تر الى الذين يزعمون انهم امنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك‏يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به (14) .

(آيا به كسانى نمى‏نگرى كه مى‏پندارند به آنچه بر تو فرو آورده‏ايم و به آنچه‏پيش از تو نازل كرده‏ايم ايمان دارند.نميخواهند به نزد طاغوت به محاكمه‏روند همانا كه به آنان فرمان داده شده است كه از اين كار سرباز زنند).

امام به پيروان فرمان داده بود كه با حكومت منحرف پيوند ببرند و درين‏باب چنين مى‏فرمايد:

«به آنان در ساختن مسجد يارى مكنيد» (15) .

و از نظر فرمانهاى منفى و سلبى،قواعد آنرا توضيح داده است:

«از حكم دادن بپرهيزيد.چه،حكم دادن از وظايف امام است كه به قضاعالم باشد و در ميان مسلمانان به عدالت‏حكم كند مانند نبى و وصى‏».

ازينرو است كه امام(ع)در حكومت كردن به حق خويش تاكيد مى‏فرمايدو وجهه نظر خود را درباره اوضاع تثبيت مى‏نمايد و موفق ميگردد كه اصحاب‏خويش را از آميختن با وضع موجود يا تحت تاثير آن قرار گرفتن حفظ كندو با اين كار كه تعبيه كرده بود،آنان را بر ضد وضع موجود برانگيخت.اين روش براى بنياد گذاردن نسبت به شيعيان اسلوبى بود و براى ويرانگرى نسبت‏به حكومت موجود،اسلوبى ديگر.نظارت امام(ع)در اداره كردن اوضاع‏و پايگاهها به اين منجر گرديد كه قضائى بگمارد و به شيعيان فرمان دهد كه دراختلافهاى خود به آن قضات مراجعه كنند و به فرمان آنان گردن نهند.

امام(ع) فرمود:

«بنگريد تا در ميان شما كيست كه از دستورهاى ما چيزى ميداند،او رادر ميان خود به سمت قاضى بنشانيد كه من او را بدين سمت برمى‏گزينم و شماحكم خود را به نزد او بريد (16) ».

امام(ع)به اصحاب و پايگاههاى خود سفارش ميكرد كه در هر كار،مخفيانه عمل كنند،(تقيه)، و در هر عملى كه انجام ميدهند توجه كامل داشته‏باشند كه مخالفان و دشمنانشان متوجه آن نشوند و ميگفت:

«مبلغان خاموش ما باشيد».و به عبد الله بن جندب سفارش فرمود:

«خدا،قومى را كه چراغند و سرچشمه روشنائى،رحمت فرمايد.براى‏ما با اعمال خود دعوت كنندگان باشيد و كمال سعى و كوشش را به جاى‏آوريد،نه مانند كسانيكه اسرار ما را فاش ميسازند».

و به معلى بن خنيس وصيت فرمود:«اى معلى امر ما را پنهان دار وهرگز آشكار مكن (17) ».

در تحف العقول چنان آمده است كه امام(ع)به محمد بن نعمان احول‏سفارش كرد كه كار به پنهانى كند و به تقيه ملتزم باشد.اگر اخلال بعضى ازصحابه او در افشاى اسرار نبود و مطالبى را كه نمى‏خواستند فاش گردد پنهان‏نگاه ميداشتند،چيزى نمانده بود كه كوششهاى امام(ع) به نتيجه رسد.

از سخنان امام(ع)است كه فرمود:«هر كس سر ما را بپراكند مانند كسى است كه به روى ما شمشير كشد.خداى رحمت كند بنده‏اى را كه مكنون‏علم ما را مى‏داند و آنرا در زير پاى خود به خاك مى‏سپارد..اى نعمان من‏با فردى از شما چيزى ميگويم،اگر از قول من نقل كند،با اين كار براى خودلعنت مرا خريده است و من نيز از او برى هستم.پدرم فرمود چه چيز تحملش‏سختر از تقيه است.تقيه سپر مؤمن است.و اگر تقيه نباشد،خداى پرستيده‏نشود.

اى پسر نعمان كسى كه اسرار ما را بر ملا ميسازد مانند كسى است كه باشمشير خود ما را بقتل برساند بلكه گناه او بزرگتر است.

اى پسر نعمان...مشتابيد،به خدا سوگند كه اين كار سه بار پيش آمد،آنرا منتشر ساختند و خدا آنرا به تاخير انداخت.به خدا سوگند كه هيچ سرى‏نداريد مگر كه دشمنانتان از شما به آن داناترند».

اى پسر نعمان،بنده،مؤمن محسوب نميگردد مگر كه سه سنت رارعايت كند:سنت‏خدا و سنت رسول الله و سنت امام را.اما سنت‏خداى عز و جل‏اين است كه اسرار ما را بپوشاند (18) ».

اين عمل نسبت به همه اهل بيت(ع)استمرار يافت و دولت وقت‏اساسا به وجود آن آگاهى داشت اما حدود آن و چگونگى خطر آن رانميدانست.

ازينجا بود كه امام(ع)و پيش ازو پدران بزرگوارش در معرض پى جوئى‏و مراقبت و شكنجه بودند و اگر امام(ع)با خرد و حكمت و حسن رفتار خوداز دست منصور رها نشده بود،بارها پيش آمده بود كه نزديك بود منصورخليفه،امام(ع)را با سخترين طريقى صدمه رساند (19) .

امام،جنبشهاى رهائى بخش انقلابى را تاييد ميفرمود تا خير و وجدان امت اسلام و اراده آنان را برانگيزد و آن را به درجه‏اى حفظ كند كه حيات وصلابت امت را در مقابل سير نزولى شخصيت و كرامت انسانى حاكمان منحرف،مصون بدارد.

اين كار را انقلابيان علوى بر عهده داشتند و با فداكاريهاى بيحاصل وياس آور خود كوشيدند تا ضمير و وجدان اسلامى را محفوظ بدارند و ازكسانى كه به آنان يعنى به پيشوايان(ع)وفادار بودند،پشتيبانى كنند.

در روايتى آمده است كه در محضر امام صادق(ع)از شخصى از آل‏محمد(ص)گفتگو ميكردند كه قيام خواهد كرد.ايشان فرمود:«پيوسته من‏و شيعيان من به كسى از آل محمد كه خروج كند دل بسته‏ايم.دوست ميدارم كه‏كسى از آل محمد(ص)خروج كند و نفقه عيال او بر عهده من باشد» (20) .

امام على بن موسى الرضا(ع)به نزد مامون از زيد بن على شهيد صحبت‏ميكرد كه:«او از علماى آل محمد(ص)بود و در راه و انعكاس خشم الهى بودو با دشمنان خداوند مجاهدت كرد تا در آن طريق به شهادت رسيد.امام‏ادامه داد كه:ابو موسى بن جعفر نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمد شنيده بودكه گفت:خداوند عمويم زيد را رحمت كند او مردم را به سوى‏«الرضا ازآل محمد»دعوت ميكرد و اگر پيروز ميگرديد در پيشگاه خدا عهد خود را وفامى‏نمود كه گفت:شما را به‏«الرضا از آل محمد»دعوت ميكنم‏» (21)

امام صادق(ع)مردم را بر آن ميداشت تا در شورشى كه زيد بر ضد دولت‏امويان كرده بود پشتيبان زيد باشند.هنگامى كه خبر قتل زيد به او رسيد بسيارناراحت‏شد و اندوهى عميق بر او دست داد و از مال خود به عيال هر كس ازياران زيد كه با او در آن واقعه آسيب ديده بودند هزار دينار داد (22) .

هنگاميكه جنبش بنى الحسن(ع)شكست‏خورد،امام را اندوه فرا گرفت‏و سخت بگريست و مردم را مسئول كوتاهى در برابر آن جنبش دانست.

ابن عمر كند گويد:«بر ابو عبد الله(ع)وارد شدم،به من فرمود:

آيا از حادثه آل حسن آگاهى؟خبر آن بما رسيده است و دوست نميدارم آنرادوباره باز گويم. آنگاه گفتم:اميدواريم كه خداى بزرگ آنان را در عافيت‏نگاه دارد.آنگاه آن بزرگوار فرمود:اما عافيت كجاست؟سپس گريست‏چندان كه به گريه صدا بلند كرد و ما نيز گريستيم‏» (23) .

«اينك اين ستايش امام از كسانى كه به كار آن جنبشها برخاسته بودندو آن اندوه و آن گريه و زارى بر آنان،ممكن نبود با نظر امام(ع)و اصحاب‏ايشان وفق دهد مگر آنكه جنبش زيد بطريقى به آنها مربوط ميشد،و زيد فقطبمنظور كسب قدرت و انتزاع خلافت از حكام وقت، بنفع خاندان پيامبر كارميكرد.اگر زيد دعوت را براى شخص خود به عمل مى‏آورد،خود رادر عرض امامت قرار داده بود.در چنين صورتى نه ستودن او جايز بود نه‏گريه بر او.

به اين ترتيب حساب آنان با حساب ديگران از بنى اميه يا بنى عباس ازغاصبان خلافت تفاوتى نمى‏داشت.

امام و رد پيشنهادهاى نظامى

در فصل سابق از حقيقتى مهم سخن گفتيم و آن اين بود كه تحقق يافتن‏پيروزى قاطع امام(ع)،مرهون نجات يافتن عمل دگرگونسازى او در زمينه‏بنا كردن توده‏هايى بود كه به رهبرى معصومانه و پر ايمان وى ارتباط داشت وهمچنين به نظريه وى در حكومت مرتبط مى‏گرديد.در همان هنگام اين حقيقت‏كه ميگويد:انديشه استيلاى مسلحانه سياسى قضيه‏اى بود كه اگر هم شكست‏آن محرز نبود،با اينهمه نتايج آن تضمين شده نبود،بعيد ميدانستيم.

ازين رو امام حاضر نشد حتى يك لحظه در چنان كشمكشى داخل شود.

در پرتو اين حقيقت مى‏توان به تفسير باز گفت كه چرا امام(ع)از چنين پيشنهادنظامى خود دارى كرد و به علت عواملى كه در جنبش او وجود داشت‏حاضرنشد سازش سياسى كند،نيز حاضر نشد از ديگران استفاده ماكياولى نمايدو الا دست كم برنامه‏اى كه امام براى مرحله عمل تنظيم كرده بود كه با وضع‏اجتماعى و زيستى امت هماهنگ شود و با واقعيت عمل دگرگونسازى وسرنوشت‏سازى ارتباط داشته باشد،تحريف و دستكارى ميشد.

پس برنامه‏هاى امامان عليهم السلام در عهده‏دار شدن دگرگونسازى‏اجتماعى هيچگاه برنامه ماجرا جويانه نبوده است كه به ميل خاطر و از روى‏بلند پروازى تنظيم شده باشد.بلكه همه برنامه‏هاى دگرگونسازى آنان برپايه‏هاى علمى و موضوعى واضح بنا شده بود.

امورى كه براى امام(ع)امكان داشت و اوضاع فكرى و سياسى عموم‏كه او را وا داشت تا همه پيشنهادهاى نظامى و مسلحانه و سازشهاى سياسى‏را رد كند،به كار امام از درون ضربه مى‏زد، و حركت او را هر وقت اراده‏ميكردند در نطفه خفه مينمودند بخصوص كه آغاز كارش بود.

عباسيان وقتى موفق شدند تا نظام حكومت اموى را زيرو رو كنند كه‏شعار«رضا از آل محمد»را ندا در دادند و از آن استفاده ماكياولى كردند تاعواطف علويان و پايگاههاى مردمى آن را جذب كنند،و آن به اين اعتباربود كه از طرفى اهل بيت نمودار قويترين حزب بودند كه با سياست امويان‏معارضه داشت و از طرف ديگر مساله عدالت اجتماعى را بر عهده گرفته بودند (24)

«و هيچگاه به امويان كه حكومت را غصب كرده بودند تسليم نشدند و اظهاراخلاص و مهرشان به‏«آل محمد»(ص)و پيوندشان با آنان فقط تبليغات بودتا عاطفه مردم را بخود جلب كنند» (25) .«چنانكه مبلغان عباسيان كه ميكوشيدندهمه شيعيان علوى را به صفوف خود جلب كنند،قصد اصلى خود را آشكار كردندو آن واژگون ساختن حكومت اموى بود.اما كوشش خود را براى بدست‏آوردن خلافت پنهان داشتند و از هر گونه تظاهرى كه حكايت كند براى گرفتن‏مقام علويان قيام كرده‏اند،خوددارى ورزيدند بلكه چنين ميگفتند كه به‏خونخواهى شهيدان علوى قيام كرده‏اند.

«در آغاز شايسته چنان است كه به اين نكته اشارت كنيم كه خاندان‏عباسيان اصول تبليغ دعوت را پايه گذارى نكردند و بذر آنرا نكاشتند بلكه‏فقط شرايط بود كه آن خاندان را به سوى رهبرى يك نظام سرى و استوار سوق‏داد و همه دستگاهها و مبلغان آنها آماده اين كار بودند. پس ميوه‏هائى راچيدند كه عموزادگان علوى‏شان كاشته بودند و بر امواج عظيم انقلاب سوارشدند و از كسانى كه سختترين محنت را تحمل كردند تا آن نظام سرى استواررا بوجود آوردند،روى گرداندند (26) .

عباسيان حقيقت عواطف علويان را ادراك كرده بودند و شعارى دلخواه‏و پاكيزه را در نظر گرفتند و طرح كردند و براى‏«رضا از آل محمد»تبليغ نمودند.

اين شعار شعارى مبهم بود كه حق امامت را ثابت مى‏كرد و از اختلاف‏حفظشان مينمود و از اختلاف و تفرقه و گرفتارى رهايى شان ميداد.اگر دعوت‏و تبليغ را به خاندان خود منحصر ميكردند و هر چه در دل داشتند آشكارا ميگفتند،البته درين صورت خاندان علوى و مبلغان مخلص آنان عليه آنها ميشوريدند.

بعلاوه توده‏هاى مردم كه شيفته فضايل اولاد على و فاطمه(ع)بودند نيز بر ضد آنان قيام ميكردند.

ابو مسلم خراسانى به امام صادق(ع)نامه‏اى نوشت و در نامه اين‏مطلب را قيد كرد كه:«من مردم را از دوستى بنى اميه به دوستى اهل بيت‏دعوت كردم و تبليغ نمودم كه بنى اميه را ترك كنند و به اهل بيت بپيوندند،پس اگر مى‏پذيرى كارى ديگر بر عهده تو نيست...» (27)

اينك بنگر كه امام(ع)در پاسخ او چه نوشت و خطاب به خراسانى‏چه فرمود:«نه تو از مردان منى نه زمان،زمان من است.» (28) با اين واكنش‏امام(ع)،براى ما روشن مى‏شود كه انگيزه او در رد كردن پيشنهاد آن بود كه‏به عدم صداقت گوينده علم داشت.از جمله‏«تو از مردم من نيستى‏»به اين‏مطلب پى مى‏بريم و جمله‏«نه زمان زمان من است‏»به معرفت امام(ع)به عدم‏وجود نيروى كافى براى قبضه كردن حكومت آگاه مى‏شويم.

پس از آن كه كوششهاى عباسيان در مورد امام(ع)با شكست روبروگرديد،چنين انديشيدند كه با همان مضامين مكتب،گروه ديگر علويان رابرانگيزند و منظورشان اين بود كه براى بدست آوردن حكومت و نيز بدست‏آوردن احساس و عواطف توده‏هاى مردم از مراكز علوى استفاده كنند.پس‏به عمر الاشرف بن زين العابدين نامه فرستادند اما او نيز با دعوت آنان مخالفت‏كرد.سپس براى عبد الله بن حسن نامه نوشتند و او تقاضايشان را پذيرفت.

سپس جعفر صادق(ع)او را ازين كار بازداشت و متوجه عاقبت كار كرد اما اونپذيرفت.

يعقوبى در تاريخ خود نوشته است كه عبد الله بن حسن گفت:«من شيخى‏سالخورده‏ام و فرزندم محمد-ذو النفس الزكيه-به اين امر اولى است‏»و جماعتى از عباسيان را به نزد او فرستاد و گفت با فرزندم بيعت كنيد.» (29) .

جهشيارى آورده است كه:«امام صادق(ع)به عبد الله بن حسن نصيحت‏كرد كه دعوت بنى عباس را نپذيرد و به او گفت:اى ابو محمد از چه هنگام‏اهل خراسان شيعيان تو گرديده‏اند؟تو ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟و توبه او فرمان دادى كه جامه سياه بپوشد؟و اينان كه وارد عراق شدند،تو سبب‏آمدنشان شدى؟يا موجب سرازير شدنشان به آنجا گرديدى؟آيا احدى از آنان‏را مى‏شناسى؟» (30)

امام از مجارى امور آگاه بود و به شرايط و اوضاع احاطه داشت واز آنرو مى‏دانست كه خلافت عباسى مسجل است و هنگامى كه عبد الله بن حسن‏نزد او رفت به او گفت:دولت بر اين قوم مسجل و مقرر است.اين دولت‏بهيچ يك از آل ابوطالب نخواهد رسيد.»

كوشش دوم از طرف ابو سلمه خلال بود و او يكى از نقيبان دولت‏عباسى و عضو فعال در رهبرى انقلابى عباسيان بود.او رسولى نزد امام فرستادكه:«براى دعوت مردم به او وراندن بنى عباس آماده است،»اما پاسخ امام‏به او چنين بود:«مرا به ابو سلمه چكار،ابو سلمه شيعه ديگرى است.»فرستاده‏ابو سلمه گفت:من به رسالت آمده‏ام.

پس ابو عبد الله چراغ طلبيد،آنگاه نامه ابو سلمه را برداشت و زير شعله‏نگاه داشت تا نامه بسوخت و به فرستاده او گفت:«از آنچه ديدى صاحب خودرا آگاه كن‏» (31) .

از اين مطلب مى‏فهميم،ادعاى كسانى كه مى‏پندارند عمل امام در ردكردن حكومت با وجود مناسب بودن اوضاع و شرايط يعنى كنار گذاشتن جنبه سياسى رهبرى با وجود هماهنگى شرايط،از طرف امام،اشتباه بوده است،به خطاست.زيرا اين رد كردن حكومت،خود شكلى از اشكال عمل سياسى‏بود كه شرايط موضوعى را براى او محدود ميكرد.خلاصه آنكه نفس عدم قبول‏حكومت،كارى سياسى را نشان ميدهد.

امام(ع)از در دست گرفتن حكومت‏خوددارى فرمود و اين كار رابوقتى موكول كرد كه نقش دگرگونسازى امت را ايفا كند و در مجراى افكارامت تاثير گذارد و در رويدادهاى مهم برابر امت نفوذ كند و انحرافهاى‏گوناگونى را كه واقعيت‏سياسى و اجتماعى به وجود آورده بود تصحيح‏نمايد.آنگاه در داخل امت عهده‏دار تجديد بنا شود و امت را آماده سازد تادر سطحى درآيد كه بتواند حكومتى را كه خود مى‏خواهد،به وجود آورد.


پى‏نوشتها:

1- تاريخ عرب از سيد امير على ص 179.

2- صواعق المحرقه از ابن هجر ص 120.

3- رسايل جاحظ از سند وبى ص 106.

4- مجله نجف،نقش امام صادق.

5- زندگى امام موسى از قريشى ص 76.

6- امام صادق و مذاهب چهارگانه-اسد حيدر ج 3 ص 27-28-46.

7- مدرك سابق.

8- امام صادق(ع)از مظفر ج 1 ص 157.

9- فرائد الاصول از انصارى و قواعد فقه از محمد تقى فقيه.

10- امام صادق(ع)و مذاهب اربعه.اسد حيدر ج 4 ص 92-93.

11- مجله نجف البكاء ص 24.

12- دائرة المعارف،نقش امامان عليهم السلام-صدر.

13- مجله نجف،البكاء ص 22.

14- من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 4.

15- كسبهاى حرام از امام خمينى ج 2 ص 102 از وسائل و نيز كتاب تجارت ص 42.

16- فقه امام صادق(ع)از محمد جواد مغنيه ص 71.

17- وسائل الشيعه ج 11 ص 445.

18- تحف العقول از ابن شعبه ص 221.

19- مجله نجف-البكاء ص 23.

20- بحث در ولايت.نقل از سرائر ابن ادريس.

21- واعيان الشيعه جلد 33 ص 73.

22- اعيان الشيعه ج 33 ص 113 نقل از ارشاد شيخ مفيد.

23- بحار الانوار ج 47 ص 302.

24- جنبشهاى سرى ص 67.«

25- محاضرات در تاريخ اسلامى ج 3 ص 22.

26- جنبشهاى سرى ص 66.

27- ملل و نحل شهرستانى ج 1 ص 241.

28- مدرك سابق.

29- محاضرات در تاريخ اسلامى ص 67.

30- مدرك سابق.

31- مروج الذهب مسعودى ج 3 ص 254.