امام پنجم
محمد باقر(ع)
امام محمد باقر(ع)تقريبا آغاز مرحله دوم از مراحل فعاليت
پيشوايانرا،بنابر تقسيمى كه در بحث از مراحل فعاليت امامان كرديم و آن را
ادامهداديم،تشكيل مىدهد.
بالجمله اگر پيشوايان مرحله نخستين وظيفه نگاهداشت اسلام را از خطرصدمه
انحراف،و مصونيت اسلام را به عنوان قانونگذار تحقق بخشيدند،كوششهاى
پيشوايان مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع)آغاز گرديد و برترىفعاليت آن
بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلى تفصيلى و خاص داده و آنرا به حركت
در آورد،البته در چهار چوب تفصيلى مختص بخود.اين تودهشيعى،به عنوان توده
مؤمن و نگاهدارنده خط حقيقى اسلام شناخته ميشد و بهعبارت ديگر همه كوشش
امام اين بود كه به شيعه شكلى مخصوص بدهد وخصوصيات آنرا مشخص كند و آن گروه
را بعنوان گروه مؤمن و حافظ خطحقيقى اسلام بشناساند.
تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناىتشيع را
در نطاقى تنگ و مخصوص آشكار كردند زيرا آنان به چارهگرى هدفمهم خود يعنى
محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حاليكهپيشوايان مرحله
دوم،بخصوص امام باقر(ع)فراز آمدند تا شيعه را بشكل حقيقىآن در آورند و در
سطح عام،چهار چوبى تفصيلى و دربرگيرنده به گروهشيعه بدهند و برنامهاش را
تنظيم كنند.معناى اين سخن آن نيست كه پيشوايانمرحله نخستين براى ظاهر
ساختن توده شيعه كارى نكردند،بلكه فعاليت آناندر اين زمينه فعاليت ثانوى و
ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحىخاص توسط امام على(ع)صورت گرفته
بود و امثال سلمان پارسى و ابوذرغفارى و عمار بن ياسر و مالك اشتر و ديگران
از شيعيان او بودند.
نظر امت نسبت به امام باقر(ع)
آمدن امام(ع)مقدمهاى بود براى اقدام به وظايف دگرگونسازىامت.زيرا
امت،او را فردى منحصر از فرزندان كسانى مىشناخت كه جانخود را فدا كردند
تا موج انحراف كه نزديك بود معالم اسلام را از ميان ببردمتوقف گردد.پس،آنان
ازينرو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكامىكه به نام اسلام حكومت
ميكنند،از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازهاىدورند كه مفاهيم كتاب خدا
و سنت رسول اكرم(ص)در يك طرف قرار داردو آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.
وظيفه كشف سرپرستحاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشاندادندورى آنان از
اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعىو فداكارى
آنان،آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.
اينك امام باقر(ع)بر آن شد تا آن معانى و مساعى را بارور گرداند و
براىمسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى كه تحقق يافته است و آن قربانيها و
فداكاريهاى بزرگ،مجرد اعمال دلخواه نبود كه عدهاى براى پيروزى اسلامبه آن
برخاسته باشند و غيرت و حميتى كه نسبت به اسلام داشتهاند آنان رابرانگيخته
باشد.بلكه آن فعاليتها،صورت منحصر فعاليتهائى است كه با آنمواجه شدهاند
تا بنيان تودهاى آگاه را پى افكنند كه به اسلام،ايمان صحيح وآگاهانه داشته
باشند.چنين تودهاى را،معالم و منطق و شرايط مخصوصى استو بايد داراى ديدى
متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامىبكار برند.
اينجا امكان يافت كه كوششهاى امام باقر(ع)به فزونى روى گذاردتا آنچه
نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند،بنيان گذارد و از دستاوردهايى كهدرين ميدان
به آن صورت تحقق بخشيدند، فايده برد.
پس،خط تاريخى كه با فداكاريها و كوششهاى امامان مرحله نخستينتجسم يافته
بود،براى امام باقر(ع)و نزد امت اسلام مكان و منزلتى والاايجاد كرد و ما
اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مىشناسيم.
هشام خليفه وقتى به امام(ع)اشارت ميكند و مىپرسد كه اين شخصكيست؟به او
ميگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.
اين شخص امام عراق است.
در روايتحبابة الوالبيه آمده است كه گفت:«در مكه مردى را ديدمكه
بين«باب»و«حجر»بر بلندى ايستاده بود..مردم پيرامون وى انبوه شدهبودند و
در مشكلات خود ازو نظر ميخواستند و باب پرسشهاى دشوار را بر اوميگشودند و
او را رها نكردند تا در هزار مساله را به آنان فتوى داد.آنگاهبرخاست و
ميخواست رهسپار شود كه يكى با آوائى آهسته بانك برآورد كههان،اين نور
درخشان...و جمعى نيز كه ميگفتند اين كيست؟جواب شنيدندكه او محمد بن على
باقر،امام محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبعليهم السلام است. از
ابرش روايت است كه وقتى هشام به امام باقر(ع)اشاره كرد و گفتاين كيست كه
مردم عراق پيرامون او گرد آمدهاند و ازو پرسش ميكنند؟گفت:
اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقر العلوم است و مفسر قرآن.پس
مسالهاىرا كه نميدانست از او پرسيد.
در موسم حج،از عراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان ازاو فتوى
ميخواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مىپرسيدند و اين امردليل آن
بود كه او در دل تودههاى مردم جاى داشت.اين واقعه اندازه نفوذوسيع او را
در قلوب تودههاى مردم نشان ميداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزههاى فكرى و علمى بودند،مسائل
دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاى بسيار با امام(ع)بعمل آمد.
ازو پاسخ ميخواستند تا ويرا در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم به
خاموشىوا دارند.كسانى بودند كه از شهرى به شهرى سفر ميكردند تا
ازو(ع)پرسشكنند و در محضرش سؤالى طرح نمايند.همه اين امور به اين معنى
اشارتميكند كه در برنامه امام(ع)دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را
دوستميداشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذى گسترده داشت و اين
امردر بسيارى از شهرها واكنش پديد آورده بود.از پارهاى از نصوص
چنيناستنباط ميشود كه رهبرى مردمى او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات
گروهىو قبيلهاى بود.نه اينكه رهبرى گروهى را بر عهده داشت و رهبرى برخى
رانداشت.بلكه اگر گروههاى جديدى به اسلام ميگرويدند،آنان نيز به رهبرىاو
معترف بودند و روحا با وى پيوند داشتند.با وجود اين كه كشت و كشتارنژادى و
قبيلهاى در مدت خلافت امويان بين قبيله«مضر»و«حمير»شعلهور بود،با اينهمه
مىبينم،اهل هر دو قبيله،ياران امام(ع)بودند.چندانكه شاعرانرسمى شيعه از
هر دو سوى مانند فرزدق تميمى مغيرى و كميت اسدى حميرىدر دوستى امام(ع)و
اهل بيت اتفاق داشتند. اين اندازه عاطفه تودهاى و نفوذ وسيع،امام
باقر(ع)را وارث كوششهاو فداكاريهائى كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله
نخستين تجسم يافته بود.
آن كوششها و فداكاريها،به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيانو
ارائه چهار چوب تفصيلى و واضح تشيع پردازند.
امام(ع)نقطه گذارى را در حروف ابداع فرمود
گفتيم كه وظيفه مهم امام(ع)درين مرحله،روياروئى با توضيح تفصيلىچهار
چوب تشيع بود و نشان دادن صفات مميز و برجسته آن بوسيله توسعه ونشر مفاهيم
مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحى وسيعتر،تا تودهمردم را از حيث
چون و چند پرورش دهند و اسلام حقيقى را مجسم سازند وبراى همه شئون زندگانى
چاره جوئى منطقى اسلامى بينديشند.
از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع)درين زمينه براى تحقق بخشيدنبه
وظايف تاريخى خود اقدام فرمايد:
اول:راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آنرا به همين منظورتاسيس كرده
بود. همچنين براى افزودن علما و طلاب علوم اسلامى و آموختنآداب آن،حوزه
مزبور را بنا كرده بود.
امام باقر(ع)در عصر خود،در مورد علوم اسلامى،مرجع يگانه جهاناسلام بود
و علماى عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)،فروتنى مىنمودند (1)
و اين معنى اعترافى بود به مقام شامخ علمى او.
حوزه او براى صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهى بود.
جابر جعفى گويد:«ابو جعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد».و محمد بن
مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مىنمود از ابو جعفر(ع)مىپرسيدمتا
جائيكه سى هزار حديث ازو سؤال كردم.» (2)
ابن شهر آشوب از بقاياى اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهاناسلام
بود.او از كسانى كه از امام روايت كردهاند،عدهاى بسيار را مىشمارد.
از صحابه،جابر بن عبد الله انصارى و از تابعين،جابر بن زيد جعفى و
كيسانسختيانى و از فقيهان،ابن مبارك و زهرى و اوزاعى و ابو حنيفه و مالك
وشافعى و زياد بن منذر و از مصنفان، طبرى و بلاذرى و سلامى و خطيب
بغدادىدر تاريخ نويسى.
دوم:از راه روبروئى امت با اين چهار چوب.تقريبا در زندگى
پيشوايان(ع)،نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اينكه عقيده گروهى
آگاه است،تمركز مىيافت و شكل روشن ميگرفت و حدود آن عقيده مرزبندى
ميشد.تشيعىكه در تفسير اسلام،طريقى خاص داشت و ناچار بايد در همه راههاى
جامعهاسلامى انتشار يابد.
امام(ع)شيعيان خود را با چنين سخنانى توصيف مىفرمايد:
«همانا كه شيعه ما،شيعه على،با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستىو بى
ريائى از ما طرفدارى ميكنند و براى زنده نگاهداشتن دين،متحد و پشتيبانما
هستند.اگر خشمگين گردند،ستم نميكنند و اگر خرسند باشند از اندازه
نمىگذرند.براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با
آنانمخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»
در جاى ديگر مىفرمايد:«شيعه ما اطاعتخدا ميكنند».
اما در بعضى اوقات،مخالفان امام(ع)كه روياروى ايشان مىايستادند،حالت
مبارزه جوئى بخود ميگرفتند و براى ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهار
چوب كه امام بخاطر آن فعاليت ميكرد و مردم بدان معتقد بودند،ارزشىقائل
نميشدند.
ازين رو بود كه امام(ع)با كمال روشنى در سطح امتشعارهاى خودرا مطرح
مىفرمايد:
در روايتى آمده است كه حضرت باقر(ع)همراه با حضرت صادق كههمراه امام
آمده بود،حج بيت الله به جاى آوردند.وقتى به مسجد الحرام رسيدند،هزاران كس
در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع)با وجود حضور هشام بنعبد الملك،در محضر
پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را باوضوح تمام براى حاضران
به شرح باز گفت.او آشكارا و با بيانى روشنتوضيح داد كه شيعيان كسانى هستند
كه داراى اين صفات و خصوصياتند و آناناصحاب روحانى و اجتماعى در جامعه
مىباشند و وارثان حقيقى اهل بيتند.
اين آشكارا گوئى و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد
الملك،گزافه گوئى و يا ماجراجوئى نبود كه امام حساب آنرا نكرده باشد،بلكه
موافق برنامهاى بود كه براى خواستهاى آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت
توضيحى بود كه مردم از پيشوايان(ع) ميخواستند و مسلمانان آن راادراك
ميكردند و ميدانستند كه اينك مساله،همان مساله امام حسين(ع)نيستكه با
اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد.بلكه مساله بالاترو بزرگتر
ازين تصور بسيطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيدهو رهبرى و
برنامهريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع)تجلى يافته بودو اينك دوباره
متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسلهاىمختلف همچنان برقرار
باشد و بروز كند.
اين مساله،مسالهاى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و
بهشكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده،به او مىفهماند تا او را عميقا به
حركتدرآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مىكنند دگرگون سازد. دليل اين
مطلب چيزى ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموىوارد شد و خليفه
كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت:آياتو فرزند ابو ترابى؟.و
بعد سعى كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اينمسائل اهميتى نداد بلكه
در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابهاى ايراد فرمودتا رهبرى اهل بيت را
توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت،آشكارابيان كند.امام با دعوت خود و
چنين آشكارا سخن گفتنها و از گذرگاه اينبرنامه وسيع،و با روياروئى صريح
با امت در هدفهاى واضح، روزگارىنوين را مجسم ساخت.
دشواريهايى كه در راه برنامه امام(ع)روى داد
در آن هنگام،زندگانى عمومى اسلامى به طور كلى نزديك بود به هدفىديگر كه
مغاير عقيده امام بود منجر گردد.عصرى كه عصر امام باقر(ع)با آنآغاز
گرديد،آغازى نو بود كه انحراف سياسى در شكل هدف فكرى در آنخود نمائى ميكرد
و آن هدف فكرى،امتداد آن انحراف سياسى بود كه در مرحلهنخستين از كارهاى
پيشوايان(ع)از آن سخن گفتيم.
انحراف سياسى كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند،تحوليافت و
در خلال اين مدت يعنى در مدت هشتاد سال،يك هدف فكرى و عقيدتىايجاد شده بود
كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:
1-اين هدف و عقيدت به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار وتابعين بودند
واگذار شده بود و خود اين مراجع ميدانستند كه رسول اكرم(ص)
به فرمان حق تعالى،امام على(ع)را به مرجعيتسياسى و فكرى برگزيد بهاين
اعتبار كه عمق وجود شخص امام على(ع)در موجوديت دعوت مايه گرفتهو بمثابه
ستون دعوت اسلامى بود و پس از امام على(ع)نيز جانشينان اوشايسته اين مقام
بودند.خود مردم بخوبى ميدانستند كه پس از رحلت نبى اكرم(ص)،وقتى در سقيفه
اجتماع كردند،اين مرجعيت از امام على سلب شد.
2-اما مرجعيت فكرى به عنوان مرجعيت رسمى بى مددگار معطل ماندهبود و
درين مورد برنامهاى روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اينامر در
عهد ابوبكر و عمر و عثمان روى داد كه خلفاى سه گانه ضرورت مراجعهكردن به
امام على(ع)و ارزش اعانت او را براى حل مشكلاتى كه كار آنانرا دشوار
مىنمود،احساس كردند.گرچه ميكوشيدند از مراجعه به آن امام(ع)خود دارى كنند
(3) .
پس از پايان عصر صحابه،عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بودتا
عصر جديد يعنى تابعين تابعين نيز آغاز شود.
در آن عصر،دولت اسلامى و جامعه اسلامى با مسائلى روبرو شد كهبصورتى
جديد،گرفتار اين خلاء فكرى و سياسى بود.
علت اين احساس عوامل زير بود:
الف-تابعين تابعين كه از ابناى عصر بودند از مصادر اسلام محسوبمىشدند
و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و بواسطه بعد زمان از عهد
نبىاكرم(ص)،جدا شده بودند.آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب وسنت
نبوى دور افتاده بود و ازين روى روزى بر آمد كه در قرآن،معضلاتى
مشاهدهكردند كه معلول دورى از زمان رسول اكرم(ص)بود.
ب-آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص)هيچكس را به منظور ادارهمكتب
رسالت تربيت نفرموده و هيچكس را آماده مرجعيت فكرى و سياسىنكرده است و
آموزش خاص عقيدتى درباره كسى منظور نداشته است بلكه،همه آنچه رسول
اكرم(ص)انجام داد-به نظر آنان-تنها اين بود كه رهبرىدعوت را به امت
واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبرى
كنند.
ج-زان پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى بهدستهها و
سرزمينها و دولتها پيوست،رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروههابوجود آمد و
افكار درهم ريخته و پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمىشد پيشآمد و براى
نصوص تشريعى مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند،راهحلى وجود نداشت،پس
ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت،به دلايل و وسايل ديگر از
قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله]اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع
كنند.اين امر باعث گرديد كه ذوق واخلاقيات شخصى وارد قانونگذارى شود
(4) .
اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يكمنشاء
فكرى كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد،پى ببرند،زيرا در
بسيارى از مسائل نصى وجود نداشت و ناچار بايد راه حلى براىآن
مىجستند.شهرستانى درين مورد گويد:«ما بطور قطع ميدانيم كه حوادثو وقايع
در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمىآيد و حدو حصرى
ندارد و به طور قطع ميدانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيستوقتى نصوص
محدود باشد،امر نا محدود را ضبط نميكند،پس اجتهاد و قياسلازم الاتباع و
معتبر است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است» (5) .
در چنين موقعيتهائى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را
قبولداشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى
ميشودآن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت
مىدادند،برندهترين سلاح را به آنان تقديم مىكردند كه به آنان امكان
ميداد كه به آسانىبه مرجعيتسياسى دستيابند.
ازينرو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مىبينيم و توسعه و گسترش
مدارسىرا ملاحظه ميكنيم كه گاهى به«راى»تكيه ميكنند و گاهى به قياس و
استحسانو گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط
مرجعيتاهل بيت(ع)اختلاف داشت و اشكارا نشان ميداد كه اين پديده در جامعه
اسلامىبسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است.اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن
ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند.و به علت پاسخگوئى به اين خطوط
فكرى،خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.
ابن جميع ميگويد:به جعفر بن محمد وارد شدم،ابن ابى ليلى و ابو حنيفهنيز
با من بودند.او به ابن ابى ليلى گفت:اين مرد كيست؟جواب داد:
او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است.امام(ع)فرمود:شايد به راىخود
قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود:اى نعمان،پدرم ازجدم روايت
كرد كه رسول خدا(ص) فرمود:نخستين كس كه امر دين را به راىخود قياس
كرد،ابليس بود كه خداى تعالى به او فرمان داد:به آدم سجدهبر!و او گفت:من
ازو بهترم.مرا از آتش آفريدى و او را از خاك.پسهر كس كه دين را با راى خود
قياس كند حق تعالى روز قيامت،او را با ابليسقرين سازد.زيرا،او شيطان را
بقياس پيروى كرده است».
سپس امام جعفر(ع)آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به اوگفت:آيا
قتل نفس گناهى بزرگتر استيا زنا؟
گفت:قتل نفس.
امام(ع)فرمود:خدايتعالى در قتل نفس دو گواه مىپذيرد اما در زناچهار
شاهد بايد.
سپس پرسيد:نماز بزرگتر استيا روزه؟
گفت:نماز.
امام(ع)فرمود:چه گوئى در مورد حايض كه روزه را قضا ميكند و نمازرا قضا
نمىكند.واى بر تو،چگونه قياس ميكنى؟از خداى بترس و دين را باراى خود قياس
مكن (6) .
اين نبردى كه اهل بيت(ع)وارد آن شدند،از شدت تاثير اهل راىكاست.چنانكه
براى پيدا شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود،ايجادآمادگى كرد و مدرسه
حديث بوجود آمد كه براى حفظ احاديث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعين
كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حالاز اهل راى بد
مىگفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى و روىگردانيدان از
احاديث تند روى داشتند،عكس العملى محسوب ميگرديد.
اهل بيت(ع)بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و درين كار به شعار
معروفشانتمسك مىجستند كه ميگفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده
نميشود».
چه،اين مكتب اهل راى به راهى مىرفت كه تشريع اسلامى را تحليل مىبردو
نابود مىكرد و در مرحله بعد،خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع راكه از
ويژگيهاى قانونگذارى است از دست ميداد و در اثنائى كه اهل حديثبا جمود
شريعت روبرو ميگرديد و معناى ظاهر نصوص اتخاذ مىشد،خاصيتنرمش و قابليت
تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف مىرفت (7) .