امام چهارم
على بن حسين(ع)
امام سجاد،در بدترين زمان از زمانهايى كه بر دوران رهبرى اهل بيتگذشت
مىزيست.چه،او با آغاز اوج انحرافى معاصر بود كه پس از وفاترسول
اكرم(ص)روى داد و در پيش از آن سخن گفتيم.
اما مطلبى كه درباره آن انحراف اكنون بايد گفت اين است كه انحرافاز
زمان امام سجاد(ع) كم كم شكلى آشكار به خود گرفت.اما نه فقط از جنبهمضمون
بلكه در سطح شعارها و كلمات كه از طرف زمامداران،هم در سطحعمل مطرح شده
بود،هم در رسوخ دادن و تنفيذ اقعيتحال زمامداران پساز شهادت امام
حسين(ع)،ماهيت و زشتيهاى حكومت،از جهت نظرى وعملى براى مردمى كه اينك
واقعيت امامان(ع)را درك كرده بودند،نمايانگرديد.
امام(ع)با همه محنتها و بلاها كه در روزگار جد بزرگوارش امير
المؤمنين(ع)روى داده بود همزمان بود.او سه سال پيش از شهادت امام على(ع)
متولد گرديد.وقتى به جهان ديده گشود،جدش امير مؤمنان(ع)در خط جهادجنگ
جمل غرق گرفتارى بود و زان پس با امام حسن(ع)در محنت و در گرفتاريهاى
فراوان او مىزيست.
او همه اين رنجها را طى كرد تا خود بطور مستقل روياروى گرفتاريهاقرار
گرفت.محنت و رنج او وقتى بالا گرفت كه لشكريان بنى اميه در مدينهوارد مسجد
رسول الله شدند و اسبهاى خويش را در مسجد بستند.آن مسجدجائى بود كه انتظار
آن مىرفت كه مكتب رسالت و افكار مكتب،از آنجا درسراسر جهان انتشار
يابد،اما بر عكس،آن مكان مقدس در عهد آن امام(ع)
بدستسپاه منحرف بنى اميه افتاد و آنان نيز بىپروائى را از حد گذراندند
وحرمت مدفن مقدس رسول اكرم و مسجد او را هتك نمودند.
مىتوان آن زمان را كه امام سجاد در آن مىزيست دشوارترين و
بدترينزمانى تصور كرد كه بر آن امام بزرگوار(ع)گذشته است.آغاز آن
روزگار،اوج انحراف را در زمان مجسم ميكند و امام(ع)در آن هنگام بيش از
ديگرپيشوايان(ع)مورد آزمايش قرار گرفت.
كشتن،سادهترين وسيلهاى بود كه در آن كشاكش به كار ميرفت.چه،مثله كردن
جسدها از روى كينه و انتقام،و حلق آويز كردن از درختان،بسيارمعمول
بود.دستها و پاها را مىبريدند و شكنجههاى گوناگون بدنى از جملهچيزهائى
بود كه هميشه از آن سخن ميرفت.
قيام پدر بزرگوار آن امام(ع)و پايان فاجعه آميز آن در كربلا توجه
مردمرا به گناهكارى شان جلب كرد و كينه و نفرت آنان را به بنى اميه
برانگيخت.
اين مطلب را پس از قيام حسين(ع)و شهادت او آشكارا در ملت اسلاممشاهده
ميكنيم و مىبينيم كه بسيارى از مسلمانان از آن واقعه احساس گناهكردند و
ملت در جهت تكفير امويان بحركت در آمد و كينه و نفرتش به بنى اميهروز
افزون گرديد.نتيجه و تعبير طبيعى تكفير بنى اميه و در دل گرفتن كينه
آنان«قيام»بود و قيام نيز روى داد.
بيشتر قيامهائى كه روى داد،سبب عاطفى داشت نه تعقلى.زيرا مردم هنوز درك
نميكردند كه امويان تا چه اندازه از اسلام دورند (1) .
امام سجاد احساس گناه را در دل مردم بر مىافروخت
موضع امام سجاد(ع)درين معنى،يعنى احساس گناهكارى،موضعىمثبت بود و در آن
بخوبى ايستادگى كرد و براى پيش راندن مسلمانان به سوىنفرت از بنى اميه و
افزودن مبارزه جويى با آنان،ازين احساس و عامل روانىاستفاده كرد و آنرا
براى رسيدگى به حساب زمامداران اموى،عاملى مهممحسوب داشت.امام على بن
الحسين(ع)كوشيد،اين احساس گناه را شعلهورسازد و بر مهيب آن بيفزايد.پس به
گروهى انبوه از مردم كوفه گفت:
«اى مردم شما را به خداى،آيا ميدانيد كه به پدرم نامه نوشتيد و با
اونيزنگ باختيد؟از دل و جان با او پيمان بستيد و ميثاق كرديد و بيعت
نموديداما او را كشتيد؟دستتان بريده باد... وقتى رسول الله(ص)به شما
بگويدخاندان مرا كشتيد و حرمت مرا شكستيد،پس،از امت من نيستيد با چه
چشمىبه او خواهيد نگريست» (2) .
اين احساس گناه،عاملى بود پيوسته شعلهور،كه مردم را براى شورشو انتقام
خواهى،دائم به جلو مىراند.امام(ع)توانست هر وقت فرصتىبدست مىآمد،مردم را
به انقلاب بر ضد امويان برانگيزد و پيوسته اين كار رااز سر ميگرفت،و آن
شعله،نه فرو مىنشست نه خاموش ميشد (3) .
آن جونا آرام و لبريز از شورش و اضطراب،بنى اميه را واداشت تاجنبشهاى
امام سجاد(ع)و كارهاى او را زير مراقبتشديد قرار دهند وهر حركتى كه ازو سر
مىزد به شورشى نو تفسير ميشد كه ناچار حكومت منحرفبنى اميه هدف آن بود.
از گذرگاه آن محيط ناآرام و مضطرب،امام(ع)بايستى راه و روشىنو مىيافت
تا با آن محيط و شرايط بسيار دشوار،بتوان روبرو شد.پسناچار،به علت
مسئوليتى كه نسبت به امت داشت،و براى پشتيبانى از شريعت،با احتياط،برنامه
حاكمان منحرف را تحت نظر قرار دهد و راقبتشديدآنها را كه با بيم و ترس
آميخته بود و براى انتقام ازو طرح ميشد،مورد توجهقرار دهد.
امام(ع)به اين سبب،اسلوب دعا را به كار برد و بسيار هم بكار برد.
دعاهاى او داراى نوعى معانى است كه رويدادهاى عصر او را تفسير ميكند و
ازمفاهيم تبليغ و پى ريزى بناى امت لبريز است.«بنابر اين امام ديد كه بايد
سخنانو آراء خود را در جامه خشونت انقلابى نپوشد.اگر چه در واقع مفاهيم
آنگفتارها شديدتر از خشونت و شورش بود.او تعابير آن را در جامه اشارات
وتحريك مستقيم بيار است.
او مشاهده كرد كه نظريات اسلام و راهها و روشهاى آن،حرمتخودرا از دست
داده و متروك گرديده است،پس سخنانش در صورت شكايت ودعا شكل گرفت و در آن،هر
چه از شورش و تحريك به قيام كه ميخواستگنجانيد» (4) .
نقش امام(ع)در ميان امت
امام سجاد(ع)از دو راه عملى،با امت و پيروان خود روبرو گرديد.
1-يكى راه برانگيختن وجدان انقلابى افراد مسلمان و متمركز ساختنو
برانگيختن احساسشان به گناه و ضرورى بودن جبران آن گناه بود.
!158 امام كوشيد كه دژ وجدان و اراده اسلامى را از فرو ريختن حفظ كند
وشخصيت اسلامى و كرامت انسانى را در مقابل حاكمان منحرف،از تنزل وفرومايگى
نگاهدارد.ازين روى مىبينيم كه امام(ع)اعلاميههاى عمومىصادر مىفرمود و
هر مسلمانى را كه عليه زمامداران منحرف به شورش دستميزد،مىستود و ازو به
گرمى استقبال ميكرد و او را سپاس ميگفت. هنگاميكهمحمد بن حنيفه با فرستاده
مختار ثقفى نزد امام(ع)آمد تا درباب قيام مختاربا او(ع)مشاوره كند،امام با
سخنى كلى كه فقط به مختار اختصاص نداشت،تقاضاى محمد حنفيه را پذيرفت.سخنان
او شامل همه مسلمانان و به گونهاىبود كه مردم را وا ميداشت روياروى ستم
بنى اميه و زمامداران منحرف آنبايستند.
2-طريق دوم،از راه تهيه برنامه فكرى و آگاهى عقيدتى و روانىامت بود.على
بن حسين(ع) در حقيقت دومين مؤسس مدرسه بزرگ اسلامىبود.خانه و مسجد،مدرسه
او بود و طلاب در آنجا و در پيرامون وى جمعميشدند و بعدها
شاگردانش،سازندگان تمدن اسلامى شدند و مردان تفكرو قانونگذارى و ادب اسلامى
گرديدند (5) .
امام(ع)در دورانى پر اهميت براى افزودن بر دانشمندان و
راوياناحاديثخود در علوم و فنون گوناگون قيام فرمود.
صحيفه سجاديه كه انجيل آل محمد است از آثار اوست.اين اثر ازثروتهاى فكرى
است كه با وضع قواعد اخلاقى و اصول فضايل و علوم توحيدو غير آن از ساير
آثار متمايز است.امام على بن حسين(ع)،مشكلات وگرفتاريهاى فكرى را كه كرامت
و ارزش دولت اسلامى را تهديد ميكرد ورهبريهاى منحرف را،بعنوان نماينده
حقيقى اسلام،پاسخ ميگفت.هم آن سان!159 در مورد مشكلى كه نامه قيصر روم به
عبد الملك بن مروان ايجاد كرده بود،وقتى خليفه از پاسخ گفتن به نامه در
همان سطح بازماند،على بن حسين(ع)
ان خلاء را پر كرد و به شكلى پاسخ گفت كه هيبت اسلام را محفوظ نگاهداشت
و با توجه به مشكلاتى كه دولت با آن روبرو گرديده بود و بحرانى كهدچار آن
گرديده بود،مصلحت والاى اسلام را در نظر گرفت.
بنابر اين موضع پيشوايان در قبال جامعه اسلامى كه از حيث مادى و
عقيدتىاز طرف دشمنان احاطه شده بود،موضعى بود كه بطور نا آشكار و
نامعلوم،حكومت تاييد مىگرديد مبادا حكومت از آن دچار انحراف گردد و تاييد
امامرا براى مشروع جلوه دادن خود،لباس شرعى گرداند و مجوز قانونى
قلمدادكند.خلاصه مطلب اين كه امام هميشه مصالح والاى اسلام را در نظر
ميگرفتو از آن نظر،به حكومت مساعدت مىفرمود،و توجه داشت كه حكام
وقت،عنايت امام را دليل مشروع بودن خود جلوه ندهند و از اين راه مردم را
نفريبند.
ازينرو بود كه فعاليتهاى امام(ع)بر حسب شرايطى كه با آن روبرو
ميگرديد،گسترش مىيافتيا به پنهان عمل ميشد.زيرا با فشار دستگاه حاكم و
ناتوانىآن،تناسب عكس داشت.
تصورات خطا درباره امام(ع)
دريغا كه نزد بعضى از مورخان اين تصور خطا،شايع است كه:پيشوايانشيعه
اماميه از فرزندان حسين(ع)پس از كشتارى كه در كربلا روى داد،ازسياست كناره
گرفتند و به ارشاد و عبادت و انقطاع از دنيا پرداختند (6) ».
و برخى نيز بخطا گمان كردهاند كه پيشوايان شيعه مردمى مظلوم وستمكش
بودهاند.اينان چنين پنداشتهاند كه اين پيشوايان(ع)مظلوم،از مركزرهبرى
دورى مىجستهاند و امت به اين دورى گزيدن آنان اقرار دارد و پيشوايانبه
سبب دور شدن از رهبرى،انواع محروميتها و شكنجهها را مىچشيدهاند (7)
.
و بر اين گفته خود،به تاريخ زندگانى امام سجاد(ع)استناد مىكنند و
دورىجستن او را از زندگانى عمومى اسلامى دليل مىآوردند و جدائى ظاهرى
اورا از رهبرى در كار سياست، حجت نظر خود ميدانند.
بديهى است كه سبب اين تصورات خطا كه دامنگير مورخان شده استاينست كه
براى آنان اين معنى روشن شده است كه عدم اقدام پيشوايان به قياممسلحانه بر
ضد وضع حكومت روز، و تفويض جنبه رهبرى سياسى به ديگرى،به معناى خوددارى
آنان از رهبرى بوده است.تاريخ نگاران،همين معنى راچسبيدهاند كه رهبرى جز
به عمل مسلحانه اطلاق نميگردد.
اما امام سجاد(ع)به اين امر ايمان داشت كه تا وقتى از طرفپايگاههاى
مردمى و آگاه پشتيبانى نشود،تنها در دست گرفتن قدرت براىتحقق بخشيدن به
عمل دگرگونسازى اجتماع اسلامى كافى نيست.پايگاههاىمردمى نيز بايد به
هدفهاى اين قدرت آگاه باشند و به نظريههاى او در حكومتايمان داشته
باشند،و در راه حمايت از آن حركت كنند و مواضع آنرا براىتوده مردم تفسير
نمايند و در برابر تندبادها با استوارى و قدرت بايستند (8) .
امام سجاد(ع)اين مقدورات را نداشت و به علت نداشتن چنين پايگاهمردمى كه
با آگاهى و اخلاص ازو پشتيبانى كنند شكايت ميفرمود.
امام اين واقعيت را در تحليلى جالب و دقيق براى ما بيان مىكند
ومىفرمايد:
«پروردگارا،در پيشامدهاى ناگوار روزگار به ناتوانى خويش نگريستمو
درماندگى خود را از جهتيارى طلبيدن از مردم در برابر كسانى كه قصد جنگ با
من داشتند ديدم و به تنهائى خود در برابر بسيارى كسانى كه با من
دشمنىداشتند،نظر كردم» (9) .
اينك مشاهده ميكنيم كه امام(ع)موضع خود را با آگاهى از دشمنانخويش
تعيين كرده است و شرايط پيروزى جستن بر آنان را بيان فرموده است.
چه،پيروزى نزد امام(ع)بر وجود ياران و توده آگاه مبتنى بود تا از
تنهائىو ناتوانى خود بر نيروى نافذ و منظمى منتقل گردد تا از خلال نفوذ
پايگاههاىآگاه مردمى و نيروى رهبرى، عمل آن پايگاهها بر آنچه اسلام واجب
كردهبود توانا باشد.
امام(ع)اين معنى را بدينگونه بيان ميفرمايد:
«به تنهائى خود در برابر بسيار كسان...»پس شرايط پيروزى جستن اينبود كه
آن عده افراد عاطفى كه نه كميت داشتند نه كيفيت،به تعدادى مردمآگاه تبديل
گردند كه داراى كيفيت باشند.بخصوص پس از آن كه نسلهاىبى قدرت و وارفته در
سايه انحراف به وجود آمده بودند، در دست گرفتن جنبششيعى براى رسيدن به
حكومت براى هدفى بزرگ ميسر نميگرديد. بلكه پيشاز آن امر بر آماده كردن
سپاه عقيدتى متوقف بود كه به هدفهاى امام ايمانداشته باشند و از برنامه او
در زمينه حكومت پشتيبانى كنند و از دستاوردهايىكه براى امتحاصل مىشد
حراست نمايند».
اما آنچه درباره پيشوايان و اهل بيت از فرزندان حسين(ع)ميگويندكه از
سياست كناره جستند و از دنيا بريدند،نظرى است كه واقعيت
زندگانىامامان(ع)را كه سراپا نشان دهنده شركت فعال و مثبتى است كه بر عهده
داشتند،تكذيب ميكند و نفى مينمايد.
پس،ازين دلبستگيهاى امام سجاد(ع)به امت و رهبرى تودهها كه داراى محيطى
گسترده بودند و در همه طول مكتب از آن سود مىجستند،معلوم ميشود كه رهبرى
امام(ع)ناگهانى يا صرفا بر اساس نسبت داشتن بارسول الله(ص)بدست نيامده
بود.كسانى كه با رسول اكرم(ص)نسبت داشتندبسيار بودند،بلكه رهبرى بر اساس
تفويض اين سمت و نقش مثبتى بود كه امامدر قبال امت،با وجود آنكه او را از
مركز حكومت دور نگاه داشته بودندبر عهده داشت.
آرى،امت غالبا رهبرى را رايگان بدست كسى نمىسپارد و هيچ فردىرهبرى
امتى را برايگان بدست نياورده است و بى آنكه دست كرم بگشايد برقلوب امت دست
نيافته است و امت در زمينههاى گوناگون اين معنى را دركميكند و در حل
مشكلات و نگاهدارى مكتب،مورد استفاده امت قرار ميگيرد.
مىبينيم فرزدق در اين زمينه درباره على بن حسين زين
العابدين(ع)قصيدهاىتنظيم كرد كه مطلع آن چنين است:
«هو الذى تعرف البطحا وطاته و البيتيعرفه و الحل و الحرم»
اينك آنكس كه سرزمين مكه گامهاى او را مىشناسد و خانه خدا،نيز حل وحرم
به حال او آگاهند (10) ..
اينك مىبينيم،چگونه هيبت فرمانروائى و سلطنت نتوانست در ميانجمعيت
انبوه امت در موسم حج براى هشام كه خليفه بود راه بگشايد تا بهحجر الاسود
دستيابد.اما همان دم رهبر از اهل بيت توانست تودههاى عظيم را چنان بخود
جلب كند كه مانند برق زدگان براى مقدم او(ع)در مقابلحجر الاسود راه
بگشايند.
همه اين رويدادها و مظاهر،براى رهبرى تودهاى كه پيشوايانى از اهلبيت
در طول خط مكتب در آن مىزيستند،ثابت ميكند كه روش آنان،روشاثباتى بوده
است و احساس امت در دوران رهبرى آنان در حمايت مكتب،فعالانه بوده است.از
طرف ديگر مىبينيم امام سجاد(ع)، قيام مسلحانه رابصورت مستقيم بر ضد حاكمان
منحرف و گمراه به كليه مسلمين انقلابى وا گذاشتتا با فداكارى خود وجدان
اسلامى و اراده اسلامى را از خطر سقوط و نابودىحفظ كنند.
ازين روى بود كه امام(ع)عموم مردم را آگاه ساخت و با سخنانىسپاس آميز و
گرم و صميمانه،خطاب به همه مسلمانان،آنان را برانگيخت تامسئوليت كار
انقلابى را بر ضد بنى اميه بپذيرند و امت اسلام را در مقابل حكامگمراه از
تنازل شخصيت و سقوط كرامت انسانى محفوظ بدارند.
امام،از جنبه انقلابى به صورتى كه مستقيما عهدهدار آن گردد،كناره
جوئىفرمود و به اين بسنده كرد كه كار قيام را به كسانى واگذارد كه درين
مورد بر پاىبرمىخيزند و آنان را با سپاس و تهنيت،گرم كار كند.اما در جنبه
سياسى،ازرهبرى خوددارى نفرمود و تنها به عبادت روى نياورد.اين
مطلب،اختلافشكل عمل سياسى است كه شرايط اجتماعى كه هر امام در طى آن زيست
ميكند،آن را محدود ميسازد.به عبارت ديگر،وضع اجتماعى كه هر امام در آنزيست
مىكرد،شكل كار سياسى او را محدود مىساخت.اين تصوراتو افكارى كه بر زبان
بعضى از مورخان شايع شده است،با وجود اينكه اشتباهاست از جنبه عملى نيز
خطرى به حساب مىآيد.زيرا در حقيقت براى انسانمنفى باف و روحيههاى انزوا
طلب و دورى جوئى از مشكلات،امت و زمينههاى رهبرى امت،اين معنى خوشايند
است. (11)
اين طرز فكر غلط را بعضى از مورخان شايع كردهاند و گفتهاند كه
پيشواياناز نظر سياسى گوشه نشين بودهاند و بعضى از متفكران و علماء دين
نيز مردممتدين را مخاطب قرار دادهاند كه در ترك فعاليتهاى سياسى،پيرو
پيشوايان(ع)
باشند.زيرا،اشتغال به جنبه سياسى،با طبيعت اين اسلام متباين است».
(12)
در واقع اين نظر و عقيده در مورد پيشوايان بوجود نيامد مگر بعد ازبوجود
آمدن انديشه تجربه تشيع روحى بصورتى منفصل از تشيع سياسى.آننيز در ذهن فرد
شيعى ايجاد نشد مگر پس از آن كه تسليم واقعيت گرديد و اخگرتشيع در دل و جان
او به خاموشى گرائيد. تشيع در دل او تبديل به شكلىمحدود شد،نه براى ادامه
رهبرى اسلامى در ساختن امت و انجام برنامهدگرگونسازى بزرگى كه رسول
اكرم(ص)آغاز فرموده بود.سپس به عقيدهاىمتحول گرديد كه آن تنها عقيده قلبش
را تسكين ميداد و به او آرامش مىبخشيدتشيع،آن سان كه واقعيت آن است،نوعى
ساخت معين براى پيوند دادنرهبرى اسلامى است،و رهبرى اسلامى جز در دست
گرفتن عمل دگرگونسازىكه رسول اكرم(ص) آغاز فرمود تا بناى امت را بر اساس
اسلام،كامل فرمايد،معناى ديگر ندارد.
پس ممكن نيست چنين تصور كرد كه پيشوايان(ع)از جنبه سياسى دستبرداشتند
مگر اينكه بپذيريم كه از تشيع و اسلام دست برداشته باشند. (13)
پيشوايان(ع)با وجود توطئههايى كه دشمنان ميكردند تا آنان را اززمينه
حكومت دور سازند پيوسته مسئوليتخود را در نگاهدارى مكتب و تجربهاسلامى و
مصون نگاه داشتن آن از فرو افتادن در ورطه انحراف و جدا شدن از مبادى و
معيارها و ارزشهاى آن به گونهاى كامل تحمل ميكردند و هر وقتانحراف شدت
مىيافت و از خطر فرو افتادن در ورطه نابودى بيم ميداد،پيشوايان(ع)بر ضد آن
حوادث تدبيرهاى لازم مىانديشيدند،و هرگاه تجربهاسلامى و عقيدتى در تنگناى
مشكلى گرفتار مىآمد و رهبريهاى منحرف به حكمبيكفايتى از درمان آن ناتوان
ميشد،امامان به نشان دادن راه حل و حفظ امتاز خطرهائى كه او را تهديد
ميكرد مبادرت مىفرمودند.
مرحله دوم
درين مرحله،كوشش پيشوايان(ع)با ابراز و مرز بندىچهار چوب مخصوص و
تفصيلى براى توده شيعه يعنىتودهاى كه صفت آنان،توده مؤمن و نگاهدارنده
خطحقيقى اسلام است مقصور گرديد.
اين چهار چوب مخصوص تفصيلى،اطلاعاتى نبود كه درروزگار پيشوايان مرحله
نخستين، چهار چوب تشيع رابراى همه مردم مشخص سازد.فعاليت اساسى
پيشوايانمرحله نخستين اين بود كه با صدمه انحراف روبرو گردانند.
و اسلام را حمايت كنند و آنرا به عنوان شريعت،بدونهيچ تحريفى كه محتواى
آنرا زشت گرداند،نگاه دارندو روح جنگجوئى را كه امت در طى سالهاى انحرافپس
از وفات رسول الله(ص)از دست داده بود به اوبازگردانند.
اما مرحله دوم براى پيشوايان در اين خلاصه مىشد كهبيش از آنچيزى كه
پيشوايان مرحله نخستين در آن توفيقيافته بودند به شيعه شكل متمايز بدهند.
انديشه بعضى از مورخان در مورد پديدار شدن تشيع،خطااست.آنان پنداشتهاند كه
فكر تشيع در تاريخ اسلامىپديدهاى عارضى است و بر اين عقيدهاند كه
تشيع،بهتدريج و بطور متطور از خلال رويدادهاى اجتماعى بروزكرد تا آنجا كه
مظاهر آن بتدريج و گام بگام پيش آمد تادر آغاز اين مرحله آشكار گرديد و در
تاريخ اسلام شكلگرفت.
اما تشيع به شكل صحيح خود،در چهار چوب اساسدعوت اسلامى بوجود آمد و در
برنامه نبوى كه رسولخدا اساس آنرا به فرمان حق تعالى براى حفظ آيندهدعوت
نهاد،تجسم يافت.
آرى تشيع اينچنين به وجود آمد نه مانند پديدهاى عارضىو ناگهانى در
تماشاخانه حوادث. تشيع به عنوان نتيجهاىضرورى از طبيعت تكوين دعوت و
نيازها و شرايط اصلىآن پيدا شد. به عبارت ديگر براى اسلام الزامى بود
كهتشيع را بوجود آورد و به معناى ديگر رهبر نخستين اسلامرا واجب بود كه
رهبر بعد از خود را آماده كند و با دستاو و جانشينان او،پرورش و نمو
انقلابى اسلام را ادامهدهد.
آرى در برنامهريزى پيشوايان در روياروئى و تركيبو تكوين آن،گوناگونى
وجود داشت.اما با خواستههاىاسلام و آنچه در همه مراحل مستلزم آن
بود،توافقداشت.
پيشوايان اين مرحله،حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم
السلام،مساعى خود را به كار بردندتا اين چهار چوب تفصيلى را براى توده شيعه
ابراز دارندو از خلال شرايط دقيق اجتماعى،بهترين برنامه ممكنرا ارائه
دهند.