موضع حسين(ع) در برابر توطئههاى جاهلى معاويه
در خلال توطئههائى كه معاويه براى سلب شخصيت امت انجام
ميداد،حسين(ع)ناچار بود در مقابل آن توطئهها در دو سطح موضع گيرد:
در مورد وارونه جلوه دادن افكار نظرى اسلام،حسين بن على(ع)،باقيمانده
ميراث حضرت رسول(ص)يعنى ياران و انصار و تابعين وى را دردشوارترين لحظات
گرد آورد.آنان دعوتش را پذيرفتند و در عرفات فراهمآمدند و هر يك هر چه
حديث از حضرت پيامبر اكرم(ص) مىدانستند نقل كردند.
اين احاديث بسيار ارزشمند بود و در زمانى نقل شد كه شمشير و قدرت
معاويهزندگيشان را تهديد ميكرد.
حسين(ع)در پرتو اقدامى چنين دليرانه،اصول و نظريات مشروح درزير را تثبيت
كرد و به مردم آموخت كه باقيماندگان اخيار و صالحان،اخبارپيامبر گرامى را
با شجاعتى تمام حفظ كنند و خط صحيح اسلام را در قبال قدرتطاغوت بيان
دارند.
و اقدام امام در سطح امت،ناديده گرفتن حكومت معاويه بود.حسين(ع)
تشخيص داد كه بايد به امت فرصت داد تا خود حدود و وسعت توطئه را كشفكند
و به انديشهها و مفاهيم مربوط به جاهليت كه با اسلام ارتباطى نداشت،پى
برد.در چنين صورتى بود كه امت،واقعيت انحراف را احساس ميكرد و بااشتياق به
حكومت امام(ع)روى مىآورد.
امت از بيمارى شك و ترديد بهبودى يافته بود و در آنوقت هيچكسنبود كه
پندارد كه امام على(ع)براى خويش ميكوشد و براى رهبرى شخصىخود كار
مىكند.به اين ترتيب روشن شد كه نبرد امام على(ع)با معاويه مانندنبرد حضرت
رسول(ص)با جاهليت،جنگى است كه از اسلام جامهاى تهيهكرده است تا از نو در
صحنه مبارزههاى سياسى ظاهر گردد،بىآنكه احساساتمسلمانان را عليه خود بر
انگيزد.
اما امت با توطئههاى معاويه به بيمارى خطرناكترى نيز دچار شده بودو آن
از دست دادن اراده بيان بود.امت درك ميكرد اما نمىتوانستخود رادگرگون
سازد و آن بيمارى را درمان كند.
رنج ميكشيد اما نمىتوانست آن رنج را از خود دور كند و همه چيز درنظرش
بىارزش بود جز حيات محسوسش،حياتى كه در آن با ذلت و بندگىو زارى
مىگذرانيد.
و از اينجا،حسين(ع)مشاهده كرد همه چيز براى اعتلاى اسلام در ميانانبوه
غفلتها كه همه جا را پوشانيده،آماده است.حسين نخستين كسى بود درميان امت كه
راه خود را گشود و با تمام قدرت به اصلاح موجوديت درونى ملت پرداخت و درين
راه از بذل هيچ چيز حتى از خون خود و رنجها و خونامت دريغ نفرمود.
موضع حسين(ع)پس از مرگ معاويه
وقتى پس از مرگ معاويه،يزيد پسر او از امام حسين(ع)طلب بيعتكرد،امام
چهار راه در پيش داشت كه مىتوانست عمل كند:
1-نخست بيعت با يزيد،هم آن سان كه پدرش با ابوبكر و عثمان وعمر كرد.
2-خوددارى از بيعت و باقى ماندن در مكه يا مدينه در حرم پيامبر(ص)
تا خدا چه پيش آورد.
3-پناه بردن به يكى از نقاط جهان اسلام همانطور كه محمد بن حنفيهتوصيه
ميكرد كه به يمن عزيمت فرمايد و در آنجا بكمك ديگران،جامعهاىاسلامى تشكيل
دهد و از آن ببعد اعلام جدائى كند.
4-رد كردن بيعت و رفتن به كوفه و پذيرفتن دعوت كسانى كه او را بهكوفه
دعوت ميكردند و رسيدن به درجه شهادت.
امام ناچار بود يكى ازين چهار راه را برگزيند.منظور ما اين است
كهبگوئيم چرا امام طريق چهارم را برگزيد.امام از آنجا كه شرايط زمان خودرا
درك ميكرد بايد راهى بر مىگزيد تا به آن وسيله درد عدهاى از افراد امترا
چاره ميكرد و آن دستهها عبارت بودند از:
دسته اول:كه قسمت عمده مردم را تشكيل ميداد،كسانى بودند كه درمقابل فساد
معاويه، اراده خود را از دست داده بودند و به پستى و خوارىناشى از فسادى
كه پيرامون خلافت اسلامى را فرا گرفته بود و آنرا به صورتبدترين نوع حكومت
امپراطوريهاى ايران و روم كسرى و هراكليوس درآورده بود،تن در داده بودند و
ميدانستند كه حكومتى كه از همه صفات و مختصاتجاهليت برخوردار است،زمام ملت
اسلام را در دست گرفته است (1) .
امت براى واكنش در برابر اين انحراف،اراده خود را از دست دادهبود و
زبان و عملش در خدمت هوسرانيها قرار گرفته بود و فاقد عقل و قلبشده
بود.بنابر اين نمىتوانست اوضاع فاسد را تغيير دهد.امام(ع)قولشاعر
معروف،فرزدق را كه گفته بود:«دلهاشان با تست و شمشيرهاشان برتست (2)
»قبول داشت.افراد امت فهميده بودند كه بنى اميه شب و روز حرمتاسلام
را لكهدار ميكنند اما براى آشكار كردن اين معنى و استدلال در اين باب،قدرت
خود را از دست داده بودند.
دسته دوم:كسانى بودند كه آن علاقهاى را كه به منافع خصوصى خودداشتند،به
رسالت و پيامبر(ص)نداشتند.بطورى كه هدفهاى عظيم رسالتبتدريج اهميتخود را
از دست داده و هدفهاى خصوصى و شخصى جاى آنراگرفته بود.
تفاوت اين دسته با دسته اول اين بود كه دسته اول در اساس،ستم وانحراف
بنى اميه را درك ميكردند،اما قدرت نداشتند كه با آن بمقابله برخيزند.
اما دسته دوم اساسا فارغ از اين مصيبت و فاجعه بودند و آنرا احساس
نميكردند.
دسته سوم:سادهلوحانى بودند كه فريب فرمانروايان بنى اميه در آنانمؤثر
افتاده بود.اگر چه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)خلافت اسلامى كم كماز مفهوم
صحيح و شرعى خود منحرف ميگرديد.اما مفهوم خلافت از هر گونهتغيير اساسى بر
كنار مانده بود.ليكن در دوران معاويه، در مفهوم خلافتتغييرات اساسى پديد
آمد و خلافت اسلامى شكل سلطنت استبدادى كسرى و قيصر را گرفت (3)
معاويه با انواع وسايل كوشيد تا در برابر مسلمانان،به حكومتخودلباس
قانونى بپوشاند و اگر با مقاومت اصحاب پيامبر روبرو
نميشد،ايننقشه،سادهلوحان را به آسانى بسيار مىفريفت زيرا آنان ميگفتند
اگر اين كارهاصحيح و قانونى نبود،صحابه رسول خدا(ص)خاموش نمىنشستند.
دسته چهارم:اين عده مسئله را از لحاظ واگذارى حق خلافت از طرفامام
حسن(ع)به معاويه و عقد قرار داد صلح با او مىنگريستند و به نظرشاناين
تنها راهى بود كه امام حسن(ع)و اوضاع و احوال پيچيده آنروز به عنوانرهبر و
حافظ منافع آينده رسالت از هر گونه نابودى پيش گرفته بود.
به نظر مىرسد كه اين حقيقت اساسى كه امام حسن(ع)در برابر معاويهپيش
گرفت براى اين گروه كاملا روشن نبود زيرا موضع امام حسن(ع)تنهابراى آن
محافل اسلامى مانند مردم كوفه و عراق،كه از نزديك شاهد ماجرابودند،آشكار
بود.اما مسلمانانى كه در اكناف جهان اسلامى آنروزگار پراكندهبودند،مانند
مردم خراسان كه فرصت درك مشكلات روزمره حوادث را نداشتندو از دور دستى بر
آتش داشتند و از رنج و سختيهائى كه امام حسن(ع)در كوفهميكشيد بىاطلاع
بودند و اخبار مبارزات را از اين و آن مىشنيدند،ابعاد مسالهرا
نمىدانستند.
از اينرو،امام حسين(ع)موقعيت را ارزيابى ميكرد تا به مسلمانانى كهاز
دور ماجراى كناره گيرى برادرش امام حسن(ع)را از خلافت و صلح بامعاويه شنيده
بودند،ثابت كند كه كناره گيرى و صلح برادرش به معناى آن نيستكه اهل بيت
پيامبر(ص)از رسالتخود دست كشيده و آنرا در بست تحويل معاويهداده باشند.
امام حسين در برابر اين آزمايش قرار نداشت كه تمام شرايط را در نظرگيرد
و درد اين چهار دسته امت را چاره كند،حسين(ع)براى رسيدن به اينهدف جز اين
چارهاى نداشت كه عزيمت به عراق را انتخاب كند.
موضع اول،كه امام با يزيد بيعت كند،همانطور كه پدرش با خلفاىسه گانه كه
استحقاق منصب خلافت را نداشتند،بيعت كرد،امكان نداشت زيرااين روش درد چهار
دسته امت را كه شرح داديم چاره نميكرد.موقعيتيزيدبا موقعيتسه خليفه فرق
داشت زيرا تغييرات بنيادى كه يزيد در مفهوم خلافتاسلامى داده بود،تغييراتى
نبود كه شخصى رفته باشد و شخصى ديگر جانشيناو شده باشد.بلكه قصد يزيد و
بنى اميه اين بود كه مفهوم خلافت را عوض كنندو به پايههاى اساسى خلافت
تجاوز نمايند و زان پس سرور و صاحب اختيارمسلمانان گردند.
بنابر اين،قيام و برخورد مسلحانه براى امام حسين(ع)و اصحاب،اهل بيت او
براى درهم شكستن اين توطئه ضرورت پيدا كرد.
موضع دوم،كه امام حسين(ع)در حجاز يعنى مكه يا مدينه باقى بماندو بيعت با
يزيد را رد كند تا آنچه را كه خدا خواسته است پيش آيد.شرايط آنروزبى ترديد
نشان ميداد كه اگر امام در مكه و مدينه باقى مىماند،اگر چه به پردهكعبه
در مىآويخت و پناهنده مىشد،بنى اميه او را تعقيب مىكنند و به كشتن
ياترور او دست مىزنند.امام(ع)بارها اين مساله را عنوان كرده بود.زيرامامور
كردن سى نفر براى ترور امام(ع)هنگام حج،موضوع را تاييد ميكردو امام ناچار
شده بود مراسم حج را قطع كند و عمره مفرده بجاى آورد و ازمكه خارج شود تا
بدانوسيله احترام مكه و خانه خدا محفوظ مانده باشد.
اينگونه كشته شدن براى امام و براى چهار دسته ياد شده از
مسلمانان،فايدهاى نداشت.بين اين نوع كشته شدن يا كشته شدن در راه خدا به
علت امتناعاز بيعت با يزيد و شعلهور ساختن احساسات مسلمانان و برانگيختن
آنان در راه مكتب پيامبر(ص)و برگرداندن شرف و اراده به آنان،تفاوت بسيار
بود.
معمولا مردم زان پس كه شعله ايمان در نهادشان رو به خاموشى نهاد،به هر
عقيده يا دين از روى احساس پاى بند مىمانند.براى اينكه احساس بهايمان و
عقيده تبديل گردد بايد جنبش و حركتى در ميانشان به وجود آيد و چنينجنبشى
را نمىتوان با يك حادثه كشته شدن ساده بر انگيخت بلكه بايد به
تمامكارهائى كه موجب بيدارى و برانگيختن در وجودشان ميشود متوسل شد.
امام اين برانگيختن را چنان انجام داد كه مىبينيم شخصى مانند عمر
بنسعد فرمانده سپاهيان ابن زياد كه تمام قتل و كشتار و غارتها و اسارتها
بهدستور او انجام گرفت به گريه درآمد.
اما موضع سوم،آنكه امام بيكى از مرزهاى دور دست اسلامى ماننديمن برود و
در آنجا جامعه اسلامى بوجود آورد.اگر امام اين راه را انتخابميكرد،نه تنها
به هدف خود نمىرسيد،بلكه از صحنه حوادث آنروز شام وعراق و مدينه و مكه جدا
ميشد.
ليكن امام مىخواست قيام و انقلاب خود را در صحنه حوادث رهبرىكند تا
بتواند سراسر جهان اسلامى را در بر گيرد و در ميان همه مسلمانان تاثيرروحى
و تربيتى و اخلاقى بر جاى گذارد.چرا به يمن ميرفت و براى تشكيلدادن يك
جامعه اسلامى از صحنه فعال حوادث بر كنار مىماند؟چنين جامعهاىدر زمان
پدرش در كوفه به وجود نيامد پس چگونه ممكن بود شرايط اجازهدهد كه چنين
جامعهاى در يمن دور افتاده از مركز جهان اسلامى بوجود آيد؟
چنان وضعى با هدف امام كه عبارت بود از ايجاد تغييرات روحى ونهادى در
امت اسلام، تعارض داشت.
بهمين علت،امام موضع چهارم را برگزيد تا بتواند در نهاد همه دستههاى
مسلمان آنروزگار، دگرگونى بوجود آورد و عواطف و احساس آنان رادر زندگانى،در
توسل به اهداف شريف رسالت و مكتب معطوف دارد.
حسين(ع)و فرار مردم از همراهى با او
شمهاى از كوششهائى را كه حاوى پند و اندرز بود و در برابر امام حسينو
قيام او بعمل مىآمد و بر سبيل نصيحت،او را از روبرو شدن و جنگيدن باانحراف
بر حذر ميداشتند گفتيم. بايد دانست كسانى كه اينگونه سخنان ميگفتندو او را
در مقابل انحرافات به سكوت و نرمش دعوت ميكردند،تنها بعضىاز عوام مسلمانان
نبودند بلكه از سوى بزرگان امت،حتى از طرف بعضى ازنزديكان و خويشان نيز
درين مورد با او گفتگو ميشد.
اين سخنان نصيحت آميز همه تعبيرى روشن ازين واقعيت بود كه بنيادروانى و
اخلاقى درهم فرو ريخته و ويران شده بود و اين ويرانى شامل رهبرانمسلمانان
و بزرگان آنان و توده مردم شده بود كه با اخلاق و روشى كه بطوروحشتناك درهم
ريخته بود زندگانى ميكردند.امام(ع) پى برد كه يگانه درمانآن حالت بيمار
گونه كه در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود ارادهو فعاليت اوست،و
سرعت در بذل جان.و بايد با كمى عده و نداشتن يارو ياور،عزم آن كند كه به
قصد قربانى شدن خروج نمايد.
«هان كه من با خاندان خود،با اندك بودن عده و نداشتن يار و ياور،افتان و
خيزان به سوى دشمن روانه شدهام».
مقتضى چنين بود كه به نسبت عمق بيمارى در روان امت،فداكارى نيزعميق
باشد.
ديرى نگذشت كه اخلاق هزيمت و فرار در دست كسانى كه آن روحيه رابوجود
آوردند، بصورت نيروئى عظيم درآمد تا با آن نيرو مردم را به اين خصلتعادت
دهند كه بيكديگر يارى نكنند و اين صفت را در مردم استمرار دهند وتوسعه
بخشند.در آن روزگار تفكر در كارهاى مسلمانان را شتابزدگى و كمتاملى محسوب
مىنمودند و همت گماشتن براى از ميان بردن بدبختيها و مصيبتهاى جهان اسلام
و مسلمانان را نوعى سبكسرى و بيعقلى وانمود ميكردند.
امام(ع)مىخواست آن خلق و خوى را دگرگون سازد و از بنياد و پى بركندو
خلق و خوئى در روح امت بدمد كه با قدرت امت در تحرك و اراده هماهنگ باشد.
دلايل فراوان به رواج اين خلق خوى منفى در دست داريم و مىبينيمكه امام
در دشوارترين و خطرناكترين وقت متعرض اين معنى شد.
حبيب بن مظاهر اسدى از امام رخصت طلبيد تا برود و عشيره خود«بنى اسد»را
دعوت كند تا به قيام بپيوندند و به آنان يارى كنند.نتيجه اين شدكه عشيره
مزبور خيانت كردند و در همان شب نبرد،منطقه را خالى گذاردندو در پى كار خود
رفتند.ابن زياد توانست در خلال دو هفته پس از قتل مسلمبن عقيل،هزاران
سپاهى از آنان كه پيوسته در آن هنگام از حاملان مكتبامام على(ع)و از
دوستان او بودند،بسيج كند و در خط تسلط بنى اميه قرار دهد.
مشكل«مسلم بن عقيل»و«هانى»،چيزى ديگر بود و بوضوح بما نشانميدهد كه
اين خلق و خوئى كه گفتيم،در جامعه مسلمين چه مشكلاتى بوجودآورده بود.
ابن زياد،زان پس كه دانست هانى بن عروة،مسلم بن عقيل را در خانهخود
پنهان كرده است و با او براى خروج بر حكومت بنى اميه،توطئه نمودهاست،كس
نزد هانى فرستاد تا به ديدار او آيد.هانى تقاضاى او را پذيرفتاما از كار
مسلم هيچ آگاهى نداشت و از آن تهمت مبرا بود.ابن زياددر گفته خود پافشارى
كرد و اين بار با پرخاش بسيار گفت:بايد او را به ماتسليم نمائى.اين
بار،هانى با كمال دليرى چهره درهم كشيده و به پاسخ اوگفت:«اگر مسلم در دست
منهم باشد او را تسليم نميكنم».هانى مىپنداشتكه پايگاهى بس نيرومند در
اختيار دارد و دهها هزار تن پشتسر او هستندو مدافعان اويند و ازو پشتيبانى
ميكنند.
وقتى خشم ابن زياد بالا گرفت،به حبس هانى فرمان داد و خبر زندانى كردن و
بعد به قتل رسانيدن او را در كوفه منتشر ساخت.هنوز ساعتى چندنگذشته بود كه
عمرو بن حجاج با چهار هزار كس از عشيره خود براى خبر يافتناز حقيقت اين
امر آمدند و بر در كاخ امارت خبر گرفتند كه آيا هانى زنده استيا نه.در آن
وقت،ابن زياد از شريح قاضى خواست كه واسطه كار شود و واردغرفهاى گردد كه
هانى در آنجا زندانى شده بود.سپس در مقابل تظاهر كنندگانگواهى دهد كه هانى
زنده است و شايعه قتل او صحت ندارد.
وقتى«هانى»با شريح روبرو شد فرياد برآورد و گفت:مسلمانان كجارفتند؟اگر
ده تن از آنان به كاخ حمله مىآوردند مرا رها ميكردند.زيرا در كاخنه سپاهى
وجود دارد و نه پاسبانى.
منظور هانى اين بود كه اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده بودند،قيافه
كوفه دگرگون ميشد.شريح قاضى بيرون رفت تا مردم را مطمئن كندو با عمروبن
حجاج سخن گويد و توضيح دهد كه او زنده است.او در مقابلمردم شهادت داد كه
هانى زنده است و به قتل نرسيده.شريح ميگويد:«دوبارهبازگشتم تا به عمرو بن
حجاج بگويم كه هانى در زندان ازو چه تقاضائى داشتو ميخواست كه فقط ده تن
به كاخ حملهور شوند و او را از چنگ ابن زيادبرهانند.اما همينكه خواستم
مطلب را بگويم،به پهلوى خود نگريستم و ديدميكى از جاسوسان ابن زياد در
آنجا ايستاده است.پس زبان را نگاه داشتمو به اداى شهادت مطلوب بس كردم».
عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زيرا منظور آنان تنها اين بود
كهبدانند هانى زنده استيا به قتل رسيده است.وقتى شريح قاضى زنده بودناو
را گواهى كرد،عمرو با كسان خود بازگشت و روز بعد ابن زياد،هانى رادر زندان
بقتل رسانيد.
اما روز بعد از آن مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر خروج كرد و
پيرامونكاخ را گرفت.ابن زياد با عدهاى قليل از پاسبانان خود كه از سى تن
بيش نبودند در كاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه،لشكريان مسلم همه فرار
كردندو يك تن از آنان بر جاى نماند زيرا قصد جنگ نداشتند.
اين واقعيات متناقض كه عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدقبا
دقيقترين تعبير آمده است:
«دلهاشان با تست و شمشيرهاشان بر تو».
شخصى كه مالك اراده خود نباشد ممكن است دستش بر خلاف دلش وعاطفهاش حركت
كند ازين روست كه مىبينيم پس از آنكه حسين(ع)را به شهادترسانيدند،گريستند
و پشيمان شدند.زيرا دانستند كه كشته شدن امام(ع)به دستآنان به اين معنى
است كه بزرگوارى و آرزوى منحصر خود را در زندگانىآزاد و كريمانه به قتل
رسانيدهاند...با اينهمه هم آنان بر حسين(ع)،زار گريستند.
حسين در راه كوشش تبديل اخلاق گريز و هزيمت به اخلاق جديد،با دقيقترين
مرحله عمل خود روبرو گرديد.او در آن هنگام بر آن بود تااخلاق جديد را در
چشم امت و در وجدان ضمير او جايگزين سازد و بر آنبود تا از خلق و خوى
تقليدى امت كه نتيجه شكست روحى او بود،رها گردد.
زيرا امام نمىتوانست ضمير امت را به كارى برانگيزد و به جنبش در آورد
مگروقتى كه در مسير و در برنامه ريزى خود،اخلاق فعلى امت را ريشه كن سازدتا
در نظر مسلمانانى كه اخلاقشان نابود شده و مقياسهاى اسلامىشان
دگرگونگرديده بود،كار خود را در شكل«شرعى»حفظ كند.
ازينرو،امام حسين(ع)در نخستين لحظه تصميم گرفت وارد جنگشود و هر جا كه
انجام تكليف او با فداكارى ملازمه داشت تا آخرين قطرهخون پاك خويش را براى
حفظ آينده اسلام از آن انحرافها نثار كند»پس قيامحسينى و جنبش او(ع)در
نتيجه تفكر مثبت و مستقل نبود، بلكه براى ايجادكردن شرايط و واكنشهاى مناسب
برنامه ريزى شده بود تا جنبش از خلال آنپديد آيد.ازينرو امام(ع)نيز چنان
شعارى را كه در آغاز جنبش داده بود موكدا ادامه داد و در آن هنگام،مساله
امام،اقناع به بازگشت و انصرافاز مبارزه نبود.چه،او هنوز در اثر خواهش
پايگاهها و تودههاى مردم بهحركت در نيامده بود،او در بين راه از
كيفيتخيانت مردم كوفه و كشته شدنمسلم بن عقيل-فرد مورد اعتماد خاندان
خود-اطلاع يافته بود.با اينكهامام(ع) ازين رويدادها اطلاع يافته بود،سفر
خويش را ادامه داد.زيراشعارى كه او اعلام كرده بود در مقابل اخلاقياتى كه
امت با آن به سر مىبرد،وفاى به عهد(وفا به نامههاى اهل كوفه)را ايجاب
ميكرد.همچنين از جملهروشهائى كه امام(ع)براى بدست آوردن اخلاقيات مزبور به
كار برد اين بودكه همه نيرو و امكانات خويش را براى مبارزه تجهيز فرمود و
به اين بسنكرد كه خود شهيد گردد بلكه همه ياران و فرزندان و اهل بيتخود
را درينراه فدا كرد تا راه را بر اخلافيات شكست بر بندد.زيرا روحيه شكست
هر اندازهدر مشروع بودن آن قيام ترديد ميكرد،باز نمىتوانست در رفتار
وحشيانهسپاهيان بنى اميه در مورد خاندان نبوت كه با هيچ مقياس و معيارى
صحيحنبود شك كند.
اينجاست كه امام حسين(ع)با خون پاك خويش و خون پاك فرزندانو ياران خود
و با همه اعتبارات احساسى و تاريخى،حتى شمشير و عمامهجدش پيامبر
اكرم(ص)وارد مبارزه گرديد تا همه روزنهها را و راههاىتعبير را بر اخلاق و
اعتقاد به شكستيا مشروع بودن آن نبرد فرو بندد.
اين سان،امام(ع)با برنامهاى جالب و شگفت آور و دقيق اراده ووجدان
امتشكستخورده را به او بازگردانيد و او(ع)نشان داد كه اخلاقامت را
نميتوان بوسيله روياروئى ساده دگرگون ساخت.چه،روياروئىبى پرده و صريح با
اخلاق فاسد امت به معناى جدا شدن از او و دورى ازهر گونه قيام براى كار
قانونى به سود ملت بود.
اين كار،كارى بود كه امام حسين(ع)هنگاميكه مسلمانان رفته رفته به حالت و
سطح جديد اخلاقى وارد شدند،انجام داد و با اخلاق شكستخوردگى،تفاوت داشت.
چنين است مايه انگيزش وجدان انسان مسلمان از آن روزگاران تابه امروز.
نتايج و آثار انقلاب
اينك،پس از آگاهى از قيام و معناى آن،اين پرسش پيش مىآيد:
آيا قيام،نتايجخود را به بار آورد و واقعيتى را دگرگون ساخت؟آيا
پيروزىببار آورده و دشمنان را درهم كوفت؟
بسا كه بسيارى از تاريخ دانان،مدعىاند كه قيام شكستخورد.
زيرا،پيروزى سياسى فورى كه واقعيت جهان اسلام را به وضعى بهتر از
حالتىكه پيش از قيام داشت در آورد،در بر نداشت (4) .
براى اينكه انقلاب حسين(ع)را بهتر درك كنيم،بايد هدفها و نتايجآنرا
خارج از پيروزى فورى و سريع و در دست گرفتن زمام امور جستجو كرد (5)
.
نبايد اين انقلاب را مانند ساير انقلابات ملحوظ داشت بلكه بايد نتايج
آنرادر صحنههاى زير در نظر گرفت:
1-درهم شكستن چهار چوب ساختگى دينى كه امويان و يارانشان تسلطخود را بر
آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن روح لا مذهبى جاهليت كهروش حكومت آن
زمان بود.
زان پس كه روح بى دينى كه به آن اشارت كرديم در همه طبقات اجتماع
پراكنده گرديد،بى آنكه پرده از آن برداشته شود،و بى آنكه ساختگى بودنآن و
دور بودن آن از دين در ميان مردم بر ملا شده باشد،امام حسين(ع)تنهاكسى بود
كه در دل همه مسلمانان احترام و محبتى مخصوص داشت و مىتوانستحكام را رسوا
سازد و دورى بسيار آنان را از اسلام آشكار نمايد. ازاينرو،قيام او حد فاصل
بين اسلام و حكومت اموى بود و مىتوانست قيافهحقيقى و آلودگى آنرا نشان
دهد.
2-احساس گناه-شهادت فجيع امام حسين(ع)در كربلا موجى شديداز احساس گناه
در وجدان هر مسلمانى برانگيخت.آنان پى بردند كهمىتوانستند او را يارى
دهند.اما زان پس كه با او براى قيام پيمان بستند،او را يارى نكردند.اين
احساس گناه دو جنبه داشت:از يكطرف انسان راوادار ميساخت كه گناهى را كه
مرتكب شده با كفاره بشويد و از طرف ديگر نسبتبه كسانى كه او را به ارتكاب
چنين گناهى واداشته بودند،احساس كينه و نفرتكند.به طورى كه انگيزه
انقلابهاى متعددى كه در اثر قتل امام(ع)بر پا شد،همان كفاره يارى نكردن به
حضرت او،و انتقام گرفتن از امويان بود.
مقدر چنين بود كه آتش اين احساس گناه،پيوسته بر افروخته ماند وانگيزه
انتقام از بنى اميه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضد ستمگرانمنتهى گردد.
3-اخلاق جديد.قيام امام(ع)موجب آن گرديد كه در جامعه،نوعىاخلاق بلند
نظرانه پديد آيد و نظر آدمى را به زندگانى خود و ديگران،دگرگونسازد تا
بتواند بدينوسيله جامعه را اصلاح كند.
امام(ع)و فرزندان و يارانش در قيام بر ضد بنى اميه،اخلاق عالىاسلامى را
با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.اين اخلاق را بر زباننياوردند بلكه با
خون خود و با زندگى خود آنرا نوشتند.
مردم عادى قبايل عادت كرده بودند كه ببينند رهبرانشان-قبيله و دين را
ووجدان خود را به پول بفروشند و در برابر ستمكار گردن خم كنند تا از
عطاهاىاو بهرهمند گردند.مردم عادى، رهبران خود را چنين ديده بودند.هدف
مسلمانعادى زندگى خصوصى خود او بود.به خاطر آن زحمت ميكشيد و تنها
براىزندگانى خويش مىانديشيد.در مردم عادى،دردهاى اجتماعى تاثيرى نداشتو
احساسشان را بر نمىانگيخت.تنها كوشش آنان اين بود كه سترنجخويش راحفظ
كنند و از توجيهات رهبران اطاعت نمايند،مبادا نامشان از فهرستحقوق بگيران
حذف شود.لذا در مقابل جور و ستمى كه مىديدند، خاموشىمىگزيدند و هم آنها
تنها اين بود كه مفاخر قبيلهاى خود را بازگو كنند و ازغير آن بدى گويند.
اصحاب حسين(ع)مردمى ديگر بودند و گروهى كه در سرنوشت باامام همراه شدند
مردمى عادى بودند و هر كدام داراى زن و فرزند و خانوادهو دوستانى بودند و
از بيت المال مقررى دريافت ميداشتند و زندگانى بالنسبهراحتى داشتند و
مىتوانستند از لذتهاى حيات برخوردار گردند.
اما از همه اينها چشم پوشيدند و براى نثار جان در راه حسين(ع)بااجتماع
خود به ستيز برخاستند.براى بيشتر مسلمانان آن روز،اين نكته بسىجالب بود كه
يك انسان،بين زندگانى راحت و ثروت و نفوذ و استفاده ازآنها كه مستلزم اطاعت
از يك جابر ستمگر بود،و انتخاب مرگ،مخير گرددو مرگ را برگزيند.براى
مردم،اين نمونهاى عالى و شگفتانگيز بود و مىگفتند اينان بشر نيستند.چنان
خصلتى وجدان هر مسلمانى را تكان ميداد و اورا از خوابى سنگين و طولانى
بيدار ميكرد تا زندگانى اسلامى شكل ديگر گيرد.
شكلى كه سالها پيش از قيام حسين(ع)از ميان رفته بود.جامعه اسلامى
بهوسيله مردى عادى عليه حاكمان ظالم،انقلابها و قيامها بخود مىبيند.اما
روحكربلا در نهاد كسانى كه به اين كار دست زدند،شعلهاى برافروخت كه همه
آمادهبودند در راه چيزى كه آنرا حق تشخيص مىدادند جان فدا كنند. روح
مبارزه جوئى قيام حسين(ع)پس از ديرى خاموشى و تسليم،از نو موجب
برانگيختنروح مبارزه جوئى در انسان مسلمان گرديد.اين قيام همه سدهاى روحى
واجتماعى را كه مانع قيام و انقلاب ميشد درهم فرو ريخت.
مسلمانان به صلح طلبى و معامله دعوت ميشدند.به آنها گفته ميشد كهجان
خود را و موقعيت اجتماعى و مال خود را حفظ كنيد.درين وقت قيامحسين(ع)روى
داد تا به انسان مسلمان اخلاق جديدى بياموزد و به او بگويد:
تسليم مشو!انسانيتخود را مورد معامله قرار مده،با نيروى اهريمنى بجنگو
همه چيز را در راه اصول فدا ساز!
اما خودخواهى مانع ازين بود كه مسلمان به قيام و انقلاب دست زند.
قيام حسينى در وجدان گروه بسيارى از مردم اين انديشه را برانگيخت كه با
حمايتنكردن از حسين(ع)مرتكب گناه شدهاند.
بارى،اين احساس آنان را برانگيخت و آماده قيام ساخت.روح مبارزهجوئى در
زندگى ملتها و فرمانروايانشان تاثير فراوان دارد.هنگاميكه اينشعله به
خاموشى گرايد و ملت تسليم فرمانروايان خود شود،فرمانروايان،هر چه بخواهند
انجام ميدهند و هر اندازه زمان بگذرد با خاموش شدن روحمبارزه جوئى،تسلط بر
ملت آسانتر ميگردد و در آن ملت،ايجاد تحول دشوارترميشود.براى اينكه از
ميزان تاثير قيام حسينى در برانگيختن روح انقلابى درجامعه اسلامى انديشهاى
روشن نشان دهيم،بايد بگوئيم كه جامعه اسلامى پساز قتل امام على(ع) تا
هنگام قيام حسينى آرام بود و در آن مدت هيچگونهاعتراض و انقلاب جدى اتفاق
نيفتاده بود.با همه انواع كشتارها و سركوبهاو غارت اموال به وسيله امويان و
همدستانشان،بيستسال تمام،تودههاحالت تسليم و اطاعت داشتند و اين وضع از
سال چهلم تا شصت هجرى بهدرازا كشيده بود.
اما پس از قيام حسين(ع)،در مكتب،روح انقلاب دميده شد و تودههادر انتظار
رهبرى بودند و هرگاه رهبرى مىيافتند عليه حكومت بنى اميه دستبه انقلاب
مىزدند.در همه اين انقلابها، شعار انقلابيان خونخواهى حسين(ع)بود.
انقلابهاى مزبور عبارت بود از:
1-انقلاب توابين
اين انقلاب در كوفه بر پا گرديد و واكنش مستقيمقتل امام بود،و انگيزه
آن،احساس گناه به علتيارى نكردن به امام-پس ازآنكه كتبا ازو دعوت كردند كه
به كوفه آيد-بود.كوفيان خواستند ننگى را كهمرتكب شده بودند با انتقام از
قاتلان امام حسين(ع)بشويند.اين واقعه در سال65 هجرى روى داد (6)
.
2-انقلاب مدينه
اين انقلاب با انقلاب توابين تفاوت داشت.زيرا هدفآن انتقام خون
حسين(ع)نبود بلكه انقلابى بود عليه حكومتستمكار بنى اميه.
اهل مدينه عليه امويان شوريدند و عامل يزيد را از مدينه
راندند.شركتكنندگان درين قيام يكهزار تن بودند.اين انقلاب با دستسپاهيان
شام و بانهايت وحشيگرى سركوب گرديد (7) .
3-قيام مختار ثقفى،در سال 66 هجرى
مختار بن عبيده ثقفى در عراقبه خونخواهى حسين و انتقام قاتلان امام
قيام كرد و در يك روز دويست و هشتادتن از آنان را به قتل رسانيد (8)
.
4-انقلاب مطرف بن مغيره در سال 77 هجرى
مطرف بن مغيره عليهحجاج بن يوسف شوريد و عبد الملك بن مروان را از
خلافتخلع كرد (9) .
5-انقلاب ابن اشعث در سال 81 هجرى
عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج شوريد و عبد الملك مروان را از
خلافتخلع كرد. اين شورش تا سال83 به طول انجاميد.در آغاز پيروزيهاى نظامى
به دست آورد اما بعدا، حجاجبه كمك ارتش شام بر او غلبه كرد (10)
.
6-انقلاب زيد بن على بن حسين
در سال 122 هجرى زيد بن على دركوفه به شورش برخاست اما آن شورش بيدرنگ
به وسيله سپاهيان شام كه درآن هنگام در عراق بودند سركوب گرديد (11)
.
اين بود نمونههايى از انقلابها كه آشكارا از روح قيام حسينى در
ميانملت مسلمان حاصل گرديد و در تمام مدت حكومت بنى اميه ادامه يافت.
بارى قيام بنى عباس به حكومت بنى اميه پايان داد و آن انقلاب با الهام
ازانقلاب حسينى و استفاده از خشنودى و رضاى اهل بيت پيامبر(ص)بود
كهپايههاى مردمى يافته بود و مورد توجه تودهها واقع شده بود.
انقلابها با منحرفان به مقابله برخاست و هرگز خاموش نگرديد.بلكه
انسانمسلمان پيوسته انسانيتخود را كه حكومت كنندگان خفه كرده بودند،بيان
ميكردو آن قيامها به فضل روحيهاى بود كه قيام حسينى در كربلا گسترد و
گسترش داد.
همانا كه قيام حسين(ع)،سر آغاز جنگ و قيام در تاريخ انقلاب بود وآن
نخستين قيامى بود كه طريق مبارزه جوئى را به مردم آزاده كه آن روحيه رااز
دست داده بودند آموخت.